ابدیت و هوش فلسفی

ابدیت و هوش فلسفی

این نوشتار پاره پاره های اندیشه ورزی خام است.

کورش عرفانی

=============

ابدیت هست، برای آن که آن را می فهمد

جهان آن گونه که به تصور می کشید نیست، اما آن چه به تصور می کشید جهان است. یعنی جهان همانی است که به فهم می کشید. هر چه دستگاه درک و فهم شما از «پیش-تصویرها» و «پیش-تصورها» خالی تر باشد، شانس داشتن روایتی دقیق تر از جهان، بالاتر است. یکی از این پیش-تصورها باور به وجود «حقیقت» است. گویی حقیقتی در جهان جاریست که ما باید تلاش کنیم آن را بشناسیم. فلسفه و بشریت هزاران سال است درگیر این موضوع می باشند.

حال تصور کنیم که جهان مجموعه ای است از پدیده ها، روابط میان پدیده ها و امکان ها. امکان بروز پدیده های جدید و امکان بروز روابط جدید میان پدیده ها. این مجموعه نیز، هر آن، در حال تحول است. تصور ما از این مجموعه حاصل تصویر این زمانی یا آن زمانی ما از آنست. تصویری که به سرعت متحول می شود. در نظر گرفتن این سرعت در فرایند تصور سازی خویش از مجموعه یا یک جزء از آن همان «درک پویای متقابل» (دیالکتیک) رابطه ی میان شناسنده و شناخته شده است که بهترین روش برای شناخت جهان است.

در این روش همه چیز تاریخ دارد: 1)شناسنده، 2) موضوع شناخت و 3) فرایند شناخت. شناسنده می داند که دائم در حال تحول فکری و جسمی است. او می داند موضوع شناختش پیوسته دستخوش فراگشت است و در نهایت فرایند شناخت تابع زمان و مکان و بستر تغییر می کند. با در نظر گرفتن این فرایند شناخت، ما نمی توانیم هیچ گزاره ی حاصل از شناخت را در ورای زمان مندی خود مورد اعتباردهی قرار دهیم، زیرا در این صورت گزاره، در تعامل با واقعیت، دیگر معتبر نیست، آن چه به آن اعتبار می دهد جهل ما نسبت به باطل شدن آن به واسطه ی زمان مندیش است.

حال در نظر بگیریم که ما می توانیم در تعامل خویش با آن چه در زندگی داریم (محیط و آدم ها و خود) با انبوهی از گزاره های باطل و تعدادی گزاره ی معتبر سرو کار داریم. چگونه تشخیص دهیم؟ این تشخیص را هوش فلسفی بنامیم.هوش فلسفی عبارت است از توانایی درک اعتبار یک گزاره با اتکاء به زمان مندی فرایند تولید آن گزاره. کارکرد این هوش فلسفی چیست؟

هوش فلسفی به انسان اجازه می دهد که در یک زمان مشخص، جایگاه خویش در هستی را به نزدیکترین شکل ممکن در درون آن دریابد. به واسطه ی این نزدیکی است که فرد می تواند در درون فرایند تحول هستی، جایگاه خویش را تنظیم کرده و به عنوان جزیی هماهنگ در این فرایند با آن همراه شود. در این صورت ممکن است که این هماهنگی سبب همراهی شود و همراهی با خود تغییر و تبدیل های پیاپی بعدی را به گونه ای منجر شود که آن فرد – یعنی آن جزء – ابدیت را تجربه کند. تجربه ی ابدیت یعنی حضور در یک فرایند که به واسطه در نظر گرفتن عنصر تحول زمان (زمان مندی پویا) دیگر حالت انقطاعی ندارد. یعنی پارگی زمان که شاخص شروع و پایان است را ندارد و نوعی تداوم مستمر را تجربه می کند. ابدیت همین تجربه ی تداوم مستمر است که می توان از آن به عنوان «نازمان مندی ظاهری» که همان «زمان مندی پویا و مستمر» است تعبیر کرد.

در مقابل، هرکه به این هوش فلسفی مجهز نباشد، به شکلی توانایی، خویش در حضور در فرایند این تغییر مستمر را از دست می دهد و درگیر روند انقطاعی آن می شود. یعنی شروع و پایان را باید تجربه کند که خصوصیت زمان مندی متداول است و شانس تجربه کردن «نازمانمندی» را از فرد سلب می کند. این یعنی از تجربه ی حس ابدیت محروم شدن. به همین دلیل نیز ابدیت فقط کسانی را به خود فرا می خواند که منطق شدن و چگونگی آن را کشف کرده باشند و به واسطه ی تنظیم درک و برخورد و رفتار خویش با آن منطق می توانند آن را – ابدیت را – تجربه و همراهی کنند. پیوستن به ابدیت بدون درک و به کارگیری منطق آن، ناممکن است.

 

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*