برهنه

سروده برهنه از نسترن

آفتاب را برهنه دیدم

کوه را برهنه

دشت را سبز و برهنه

دریا را بیکران و برهنه

دلم می‌خواست من هم برهنه بودم

در میان کوه و دشت

دلم می‌خواست آفتاب

بروی پوستم رنگ می‌گرفت

و دریا

مرا با امواج خود برهنه میکرد

دلم می‌خواست نگاه آبشار

بروی شانه ها‌یم خانه میکرد

دلم می‌خواست

در دشت برهنه و سبز

بدون ترس

برهنگی را لمس کنم

برهنه چون نوزادی

در میان دستانی برهنه

هلسینکی
6.8.2011