تقابل ابرقدرت‌ها در اروپای شرقی: جنگی که از بيان نام خود وحشت دارد – کورش عرفانی

تقابل ابرقدرت‌ها در اروپای شرقی: جنگی که از بيان نام خود وحشت دارد
کورش عرفانی
خبرنامه گویا 

در اروپای شرقی و در مرزهای اوکراين اتفاقی در حال روی دادن است که می تواند مسير تاريخ معاصر را تغيير دهد. به صورت تدريجی، اما پيوسته، دو ابرقدرت آمريکا و روسيه در حال صف آرايی در مقابل هم هستند. به نظر می رسد که اين رويدادها توان بالقوه برای جرقه زدن يک جنگ بزرگ منطقه ای و يا به قول برخی، يک جنگ جهانی را داشته باشند. آيا چنين اتفاقی روی خواهد داد؟ آيا جهان بايد شاهد يک رويارويی نظامی سهمگين در اين منطقه باشد؟ ابعاد اين موضوع چيست؟ نوشتار حاضر به بررسی اين پرسش ها می پردازد.

ريشه های تنش

برای درک آن چه اکنون می گذرد بايد به دو دهه ی گذشته مراجعه کرد. پس از فروپاشی اتحاد جماهيرشوروی اين گونه به نظر می رسيد که خرس بزرگ و از پادرافتاده نتواند به اين زودی کمر راست کند. سلطه باندی که «بوريس يلتسين» آن را نمايندگی می کرد سبب تقويت اين فرض شده بود. اما ديری نپاييد که ظهور جريانی که «ولاديمير پوتين» آن را نمايندگی می کرد اين محاسبه را به هم زد. به زودی مشخص شد که اين باند برخاسته از سازمان اطلاعات اتحاد جماهير شوری سابق «ک-گ-ب»، تصميم دارد که با قبضه کردن قدرت سياسی در دستان خود -تعويض چندباره ی پست رياست جمهوری در دستان پوتين و مدودوف- يک پروژه ی بازسازی قدرت روسيه و حتی توسعه ی طلبی سياسی-اقتصادی را دنبال کند. غرب به سرعت اين خطر نوظهور پسا يلتسينی را ارزيابی کرده و آن را جدی گرفت.

خيلی زود کمپين تخريب چهره ی «پوتين» به عنوان مهره ی شاخص اين جريان در دستور کار رسانه های غربی قرار گرفت. اصطلاحاتی مانند «جودکار سطح بالا»، «نرينه ی مطلق»، «عضو سابق ک گ ب»، «رامبوی مسکويی» و «مردی که برای پنهان کردن ماهيت واقعيش ماسک پشت ماسک عوض می کند»، برخی از نام گذاری های وی از آن زمان بوده است. اما برای غرب موضوع به شخص پوتين محدود نمی شد، به خطربزرگتری باز می گشت که يک روسيه ی قدرتمند و بازسازی شده می توانست در صحنه ی جهانی ايفاء کند.

اگر اين خطر به تنهايی مطرح بود شايد غرب، به رهبری آمريکا، راحت تر با آن برخورد می کرد، ليکن، قدرت های منطقه ای ديگری هستند که همسان روسيه و حتی به تدريج، هم پيمان با روسيه، در حال ظهور هستند و بيم آن را به وجود می آورند که جهان تک قطبی پس از پايان جنگ سرد به پايان رسيده است. چين يکی از اين موارد است که به نظر می رسد منبع ديگری برای افزودن بر نگرانی های آمريکا شده و آسيای جنوب شرقی را در کنار اروپای شرقی به محل جديدی برای چالش گری در مقابل غرب تبديل کرده است. در حال حاضر تنش ها همزمان با اروپای شرقی در جنوب دريای چين به سوی اوج تازه ای پيش می رود.

ايالات متحده ی آمريکا، به عنوان يک ابرقدرت بالفعل، نگران ظهور دو ابرقدرت بالقوه ی روسيه و چين است و نيک می داند که ورود تدريجی اين دو به صحنه ی اقتصاد و سياست جهانی، به طور مادی و مشخص، معادل کاهش حضور و نفوذ واشنگتن خواهد بود. اين کاهش و به حاشيه رفتن آمريکا، در حالی که اقتصاد بيمار سرمايه داری در دو سوی اقيانوس آتلانتيک، برای پرهيز از غلطيدن به يک بحران جديد دست و پا می زند غير قابل پذيرش است. به همين خاطر آمريکا و به همراه او اروپا بر آن شده اند تا پس از به کارگيری ابزارهای ديپلماتيک در جهت تحقير، تهديد و به حاشيه راندن مسکو و چين، با بهره بردن از بازوی نظامی خويش، ناتو، به طور پيشگيرانه از اين سناريوی سياه ظهور قدرت های جهانی جديد جلوگيری به عمل آورند.

تنش در مرزهای روسيه

محدودسازی حضور نظامی آمريکا در اروپای شرقی و محاصره ی غير رسمی اين کشور از سمت مرزهای غربی اش يکی از روش های مورد استفاده در اين باره است. اين به معنای آن است که ناتو بايد در همسايگی روسيه مستقر شده و به موقع آن را تهديد و يا در صورت تهاجم، قدرت پاسخگويی مسکو را خنثی سازد. اوکرايين به عنوان کانديدای مناسب برای اين منظور مورد توجه قرار گرفت و حمايت مستقيم و غير مستقيم از جريان های طرفدار غرب در نهايت قدرت سياسی در اين کشور را از دست دولت قانونی اما متمايل به مسکو درآورد و جنگ داخلی را کليد زد. برخورد روسيه با اين طرح نشان داد که مسکو با اين اقدام و موارد مشابه آن منفعلانه برخورد نخواهد کرد. تصرف کريمه، مستقل سازی آن و سپس ياری رسانی به جريان های طرفدار روسيه در شرق اين کشور حکايت از عزم عمل گرای روسيه در ممانعت از تبديل اوکرايين به يک پايگاه عملياتی برای ناتو دارد.

در ادامه ی اين وضعيت اعلام خبر اين که ناتو (بشنويد آمريکا و متحدانش) بر آن هستند تا در اروپای شرقی سلاح های سنگين مستقر سازند روسيه را به واکنشی جديد واداشت که به خوبی هراس مسکو از اين اين شکل بندی جديد نظامی-سياسی را نشان می دهد. رئيس‌جمهوری روسيه بلافاصله اعلام داشت که کشورش در سال جاری بيش از چهل موشک بالستيک (قاره‌پيما) به زرادخانه هسته‌ای خود خواهد افزود، سلاح های فوق مدرنی که قرار است پيشرفته ترين سيستم های دفاع ضد موشکی موجود غرب را نيز دور زده و از آنها عبور کنند.

روسيه خبر مربوط به استقرار سلاح های سنگين در کشورهای موجود در مرزهای غربی خود را به عنوان «تهاجمی ترين حرکت غرب بعد از پايان جنگ سرد» قلمداد کرده و با افزودن بر موشک های دوربرد پيشرفته ی اتمی جواب خود را ارائه داد. اين ارزيابی روسيه در واقع بيانگر آغاز دوران جديدی پس از دوره ی کوتاه پس از پايان جنگ سرد است. اين تصميم روسيه به يکی از مهمترين قراردهای عدم استقرار سلاح های متعارف در خاک اروپا، که دو طرف در سال ۲۰۰۷ به امضاء رسانده بودند، خاتمه بخشيد و دست هر دو سوی را برای استقرار بيشتر آنها در سراسر خاک اروپا و فراتر از آن باز می گذارد. به عبارتی، پس از يک ربع قرن آرامش نسبی، بارديگر لشگرکشی و تدارکات جنگی در شرق اروپا و دولت های بالتيک رقم خورده است و می تواند بستر ساز يک رويارويی بزرگ منطقه ای يا جهانی باشد.

به سوی جنگ؟

وزارت امور خارجه ی روسيه اعلام کرده است که موضوع «تهديد روسيه» که در رسانه ها و محافل ديپلماتيک غربی مطرح می شود «يک افسانه بيشتر نيست» و صرفا تبليغاتی است «برای پوشاندن کودتای غيرقانونی در اوکرايين و استقرار جريانی که به برادرکشی در اين کشور ادامه می دهد.» اما واقعيت اين است که روسيه، اگر بخواهد به رشد اقتصادی و توسعه ی ديپلماتيک خود ادامه دهد و به ويژه، اگر بخواهد آن را به چنين گرايشی از سوی چين هم گره بزند، به طور حتم يک «تهديد» برای آمريکا و متحدانش است. روسيه چه بخواهد باور دارد و بپذيرد و چه نخواهد، بايد بداند که آمريکا اين کشور و چين را چنان خطری برای آينده ی قدرت تک قطبی خويش در جهان می داند که به صورت مشخص در حال استقرار تجهيزات و نيروی کافی برای تدارک يک جنگ است (۱)، هم در اروپای شرقی و کشورهای بالتيک و هم در دريای جنوب چين.

ترکيب کيفی و کميت سلاح های پيش بينی شده و نيروهايی که آمريکا قرار است در کشورهای همجوار روسيه مستقر سازد به خوبی خبر از جدی گرفتن خطر استراتژيک روسيه از سوی آمريکا و تدارک جدی واشنگتن برای رويارويی با آن است. صحبت از استقرار تانک ها، نفربرها، توپخانه وسلاح های سنگين ديگر برای نزديک به ۵ هزار نيروی نظامی آمريکا در اين منطقه است. اين ترکيب حکايت از احتمال بروز نبرد زمينی در قلب اروپا با ارتش روسيه دارد. ارتشی که چندی پيش، در سالروز تصرف برلين توسط ارتش سرخ در جريان جنگ جهانی دوم، بزرگترين رژه ی نظامی تاريخ خود را سازمان داد و قدرت خويش را به رخ طرف مقابل کشيد. در ازای احتمال استقرار سلاح های سنگين آمريکايی ناتو در لهستان و ليتوانی، روسيه در صدد تقويت آرايش نظامی خويش در روسيه ی سفيد و منطقه ی مستقل کالينگراد در اروپای شرقی خواهد بود. تقويتی که با استقرار سامانه ی پرتاب کوتاه برد موشکی «اسکندر» همراه خواهد بود. با اين تصميمات مشخص، پايان حضور روسيه در معاهده ی (۲) عدم استقرار سلاح های متعارف در اروپا، که در تاريخ ۱۵ مارس سال جاری مسيحی از جانب مسکو اعلام شده بود، به طور عملی شکل می گيرد.

روند کلاسيک جنگ افروزی

فراموش نکنيم که اجلاس گروه هفت در مونيخ در ماه جاری بدون حضور روسيه و تصميم بر اعمال تحريم های بيشتر بر اين کشور توسط کشورهای شرکت کننده به خوبی آغاز يک استراتژی فعال توسط قدرت های غربی بر عليه مسکو را نمايان ساخت. براساس سناريوی کلاسيک جنگ های جهانی به طور معمول آغاز اين جنگ ها از يک فرايند چهار مرحله ای عبور می کند: ۱) تنش ديپلماتيک فزاينده و تهاجمی، ۲)تحريم اقتصادی عملی و تهديد به تحريم های بيشتر، ۳) تدارکات عملی و لجستيکی جنگ و در نهايت ۴) جرقه خوردن جنگ به يک بهانه يا به بهانه ای ديگر. روسيه و آمريکا (غرب) اينک به تدريج از مراحل اول و دوم عبور کرده و در آستانه ی ورود به مرحله ی سوم هستند. اين مرحله البته مدت زمان قابل توجهی را به خود اختصاص خواهد داد، زيرا که صحبت بر سر جنگی سهمگين و به نوعی، «جهانی» است. به صورت پارادوکس، طولانی بودن اين مدت برای تدارکات نظامی ممکن است زمان لازم برای يافتن راه حل های ديپلماتيک را نيز فراهم کند؛ اما نبايد فراموش کرد که وجود ريشه های عميق در اين نزاع يعنی بحران ساختاری و فرا منطقه ای سرمايه داری غرب و عدم تحمل اين سيستم برای بروز ابرقدرت های جديد (مانند چين و هند) يا بازسازی ابرقدرت های قديمی (مانند روسيه)، سبب می شود که خوش بينی برای پرهيز از اين جنگ را در حد واقعی خويش حفظ کنيم و نه بيشتر. بديهی است که با به قدرت رسيدن جمهوريخواهان در انتخابات رياست جمهوری آينده ی آمريکا اين سناريوی رويارويی با روسيه و چين تقويت شده و احتمال رويارويی نظامی بالا می رود.

«پل کرگ روبرتز» از مقامات سابق خزانه داری آمريکا و مدير فعلی «موسسه اقتصاد سياسی» می گويد که «تبليغات تهاجمی آمريکا روسيه و چين را متقاعد ساخته است که واشنگتن به دنبال جنگ است و اين امر روسيه و چين را به سوی اتحاد استراتژيک سوق داده است». اين تحليلگر بر اين باور است که «اما نه روسيه و نه چين، موقعيت رعيت گونه ای را که انگلستان، فرانسه، آلمان، باقی اروپا، کانادا، ژاپن و استراليا در مقابل آمريکا پذيرفته اند، نخواهند پذيرفت.» او به يک نکته ی کليدی در نگاه استراتژيک آمريکا توجه می کند و آن اين که از نگاه ايالات متحده، «صلح جهانی در گرو پذيرش برتری واشنگتن است».

اميدها در اين باره

اما آيا عواملی در اين ميان هست که به بتواند قطعيت اين جنگ را زير سوال برد و آمريکا را به عقب نشينی در زمينه ی تسلط خود بر جهان وادارد؟ به نظر می رسد چند عامل در اين ميان هست که ممکن است نقش آفرين باشد: نخست اين که اگر دلار آمريکا جايگاه خويش را در زمينه ی مبادلات بين المللی از دست دهد اقتصاد آمريکا دچار چنان تنشی می شود که برای واشنگتن وارد شدن به هر نوع ماجراجويی نظامی گسترده غير قابل تصور شود. «پل کروک روبرتز» نيز به اين عامل به عنوان نکته ی بازدارنده ی واشنگتن اشاره می کند، اما نبايد فراموش کرد که در اين گونه موقعيت های با چشم انداز فاجعه بار، رفتار فرار به جلو نيز محتمل است و اين می تواند، بر عکس، احتمال گرايش به سوی جنگ را بالا ببرد. عامل دومی که ممکن است نقش بازدارنده را برای واشنگتن ايفاء کند اين است که با مخالفت جدی متحدان اروپايی خود در ناتو روبرو شود. مخالفتی که برای موثر بودن بايد به شکل خروج اين کشورها از سازمان پيمان آتلانتيک شمالی (ناتو) باشد. اما در اين مورد نيز بايد محتاط باشيم. زيرا که بيماری سرمايه داری جهانی کشورهای اروپايی را نيز در بر می گيرد. وضعيت نابسامان اقتصادی بسياری از کشورهای اتحاديه ی اروپا مانند يونان و اسپانيا و پرتغال می تواند کشورهای ثروتمند اتحاديه، مانند فرانسه و آلمان و در کنار آنها بريتانيا را در مقابل يک انتخاب دوگانه قرار دهد: يا پرهيز از مشارکت در جنگ آمريکا برای جلوگيری از وخامت بيشتر اقتصادی و يا برعکس، اين بار نيز فرار به جلو، اميد به اين که جنگ ابزاری برای پنهان کردن دلايل ساختاری رکود اقتصادی و بيکاری گسترده در کشورهای اروپايی باشد.

به عنوان نتيجه گيری بايد گفت که يک بار ديگر، به مثابه تجربه ی کمابيش مشابه، جنگ های اول و دوم جهانی، سرمايه داری جهانی در دوره ی رو به بحران خويش به سراغ سناريوی کليشه ای خويش يعنی دشمن تراشی کاذب و آغاز جنگ برای تنفس دهی به اقتصاد نزار خود روی آورده است. اين بار اما ابعاد جنگی که انتظار آن می رود شباهتی به دو مورد قرن بيستم ندارد. بديهی است که اين جنگ، در صورت بروز، می تواند آغاز تخريب نوع بشر باشد. پس بهتر است اميدوار باشيم که به جای جنگ يکی از اين دو سناريو مطرح شود: يا سرمايه داری از اين جو فقط به عنوان تبليغات برای تقويت بخش صنايع نظامی خويش استفاده کند و به طور عملی به جنگ وارد نشود، سناريويی که به طور منطقی ناممکن است، زيرا وقتی سلاح توليد می شود وبازار اشباع می شود در يک مرحله بايد استفاده شود تا سفارش های جديد ممکن شود. و يا اين که در نهايت جهان سرمايه داری با قبول اين که منطق حاکم بر آن توان پاسخ گويی به نيازهای جهان امروز را ندارد بپذيرد که به جای فرار به جلو و آغاز جنگ پايان بخش عمر بشريت، به تغييری در خود تن دردهد و آغازی جديد را در پيش پای بشريت بگذارد، آغاز جهان پسا سرمايه داری.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- جالب اين که در اين ميان حکومت اسلامی ايران اميدوار است که با تطويل مذاکرات فعلی بتواند زمان تعيين تکليف پرونده ی اتمی خود را به مرحله ای برساند که در آن، نزاع نظامی قدرت های بزرگ، ماجراجويی اتمی اين قدرت کوچک را به دست فراموشی سپارد و يا به حاشيه براند. امری که شايد برای او فرصت دستيابی به بمب اتمی را سرانجام ممکن سازد.

۲- Treaty on Conventional Forces in Europe (CFE Treaty)

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*