شير بيمارميهن !!

شير بيمارميهن !!

 بود يك شيري به حال خفته در يك بيشه زار

واز همه تيري كه برجسمش نشسته بود زار
يكطرف زخمان كهنه يكطرف رنجي كلان
از روان و جسم اوخارج نموده  بُد دمار

اشك درچشمان اوحلقه زده از رنجها

داغ طفلان ِ جدا گشته ازو در عهد پار

هي بناليدي زچرخ كجمدارش روز وشب

وان مصائب را كه ديده از جفاي روزگار

دم به دم حالش شدي بدتر از آن رنج اليم

آنچنان كاورا فكندستي به وضع ناگوار
روبهان از اين نزارين حال او غرق سرور

موشكان هم ” زين قضيه  شاكرپروردگار

پايكوبان جشن و شادي را به راه انداخته

تا كه با يورش به او وي را  كنندي لتّ وپار

روبهاني كان غذاشان موش بودي ” اينزمان

آنچنان همدست با موشان شدي چون يار غار
روبهان را خود هراسي بي كران از شيربود
ليك موشان “هيچ ترسي شان نبودي آشكار

همچو لشگر فوج ” فوج ازبهر حمله منسجم

تا كه با قتلش كنندي بهرِ قومش شاهكار

بعد آنهم زادگانش بهر اين كار سترگ
بس ببالند و كنندي بر نياكان افتخار
فوجي از موشان به دُمّش “فوج ديگر پاي او

فوج ديگر روي دستان ودوگوشش كرد كار
جمله موشان ِ دگر با طبل و با  شيپورها

بهر اين فتح وظفرشادان ببودي شاهوار

گرچه نيش جمله دندانهاي موشان شير را
همچو نيش پشّه مي كردي اثر زين كارزار

ليك تكرارهمين اعمال كردش منزجر

وز همه نامردمي هاشان  بگشتي بيقرار

وين زمان فرياد كفتاران رسيد از گرد راه

شير مادر زين صدا ها گشته شد غمگين وزار

او بدانستي كه كفتاران ورا خواهند كُشت

زين سبب عزمي بكردي تا كه بنمايد فرار

ليك ناي حركتي برجان رنجورش نبود
لاجرم فرياد و يك غُرّش بكردي رعد وار

كان صداي بس مهيبش با طنيني بس شگرف
همچو تُندَر منعكس گرديد  اندر كوهسار

شيرنر” هم بچّه شيران چون شنيدي ناله اش
همچوطوفان ِ جملگي خودرا  رساندي دركنار

جمله كفتاران زبعد ديدن شيران ” چنان

ملتهب گشته نهادي  پاي در راه فرار

ليك شير نر” سه تن ازجمله كفتاران بكُشت

يك تن از آنان شدي قادرگريزد زان ديار

روبهان را كي توان ِء ” جان بدر بردن زشير
زين سبب درحَملهء  شيران بگشتي تار ومار
موشكان دراين ميانه گشته لرزان همچو بيد
جمله سوراخان گزيدندي وكردندي فرار

قصّهء‌ اين شيرمادر قصه اين ميهن است
كان شدي تكرار دراين ميهن ما بار و بار

اينزمان آن ناله هاي زار او آيد بگوش
زود بر پاخيز تا سازي عدو را تارمار

زادگان شيرميهن !!!  بايد اندر اين زمان
فرصت از دشمن ستاندن   تا كه ننمايد فرار

كاوه گويد واژهء  دشمن در اينجا فرد نيست
َبل  دلالت دارد از اهريمنان پُرشمار

 

—————————-

سروده‌ای از: کاوه آهنگران