هر که سازماندهی کند رهبری را در دست خواهد داشت

هر که سازماندهی کند رهبری را در دست خواهد داشت

کورش عرفاني

حکومت جمهوری اسلامی از همان ابتدای انقلاب تلاش کرد تا انسجام اجتماعی و همسویی هایی طبقاتی ممکن را میان مردم و در دل جامعه تضعیف کند. در ابتدای دهه ی هفتاد خورشیدی زمانی که با نخستین موج شورش فقرا در اسلام شهر، قزوین، مشهد و شیراز مواجه شد از یک سو زبان سرکوب را برای آنان به کار گرفت و از سوی دیگر در صدد برآمد تا طبقه ی متوسط را از به قول خودشان «مستضعفین» جدا سازد. طرح دوم خرداد از منظر جامعه شناسی سیاسی در این راستا و برای بازی دادن ظاهری طبقه ی متوسط در عرصه ی سیاسی بود تا از این طریق یک اتحاد طبقاتی میان این طبقه و محرومان جامعه را ناممکن سازد. و ساخت. پس از آن، جریان احمدی نژاد تلاش کرد تا بر عکس محرومان جامعه را مورد توجه ظاهری قرار دهد، با این هدف که آنها را از پیوستن به خواست ها و آرمان های طبقه ی متوسط دور کند. و کرد. حاصل این تلاش در دوره ی فعال بودن جنبش معروف به جنبش سبز خود را نشان داد. زمانی که طبقه ی متوسط در خیابان بود و طبقه ی محروم او را همراهی نکرد. آخرین تلاش دولت احمدی نژاد در این زمینه به کار گیری طرح یارانه ها بود تا از این طریق با وابسته سازی مالی لایه های فقیر جامعه به صدقه های ی دولتی زهر حضور سیاسی آنها در اعتراضات طبقه ی متوسط را بگیرد. در حالی که خطر موفقیت این طرح تا حدی وجود داشت و هنوز هم دارد، این طور به نظر می رسد که شرایط آن گونه که دولت پاسداران می خواست شکل نگرفته است.

 

محدود شدن دایره ی قدرتمداران در درون نظام سبب شده است که مدیریت پادگانی خطاهای فراوانی را در هدایت نظام به سوی تامین آینده ی خود مرتکب شود. این امر شانس فروپاشاندن نظام از درون را حتی بیشتر از شانس سرنگون شدن نظام توسط مردم تقویت کرده است. جریان مافیایی که قدرت را در سال 84 قبضه کرد در حال تصفیه ی جریان های مختلف درون نظام است. یکی بعد از دیگری. بعد از اصلاح طلبان حکومتی و باند رفسنجانی اینک نوبت جناح راست سنتی است که در راس آن هم بازار قرار دارد. بیرون کردن بازاری ها از بدنه ی حکومت البته بدون چراغ سبز رهبری ناممکن است، اما ولی فقیه نیز در ضعیف ترین موقعیت قرار دارد. به عبارت دیگر اگر بخواهد ساز ناهماهنگی با جریان مافیای سپاه بزند می تواند جزو نیروهایی قرار بگیرد که رفتنش تضمین شده است. جنگ قدرت بالا گرفته است. به این ترتیب نظام جمهوری اسلامی در درون خود دچار تشتت و گرایش به حذف دایره های حاشیه ای قدرت است و این یعنی بحران درون ساختاری حکومت. بحرانی که دیگر امکان توقف و محدودسازی ندارد، اما شانس گسترش و تعمیق آن زیاد است.

در کنار این بحران قدرت، رژیم برای تضمین بقای خود باید با جهان غرب نیز دست و پنجه نرم کند. بحران اتمی وبال گردن اوست و هر ماه شدت و اثرات تحریم های اقتصادی و سیاسی قویتر و دردآورتر می شود. سرمایه گذاری های خارجی در ایران متوقف شده است و روابط تجاری جهان با ایران در گرفتن دلارهای نفتی و صادرات کالاهای مصرفی به کشورمان خلاصه می شود. بحران بین المللی رژیم جز با عقب نشینی اساسی و  بریدن چندین عضو از بدنه ی نظام ممکن نیست و این از جمهوری اسلامی رژیمی دیگر خواهد ساخت. هیچ درجه ای از توانایی منسجم و هماهنگ برای یک عقب نشینی حساب شده در نظام در حال حاضر مشهود نیست.

بر این اضافه کنیم بحران اقتصادی ریشه داری را که با رشد صفردرصد، خبر از یک فاجعه ی بی مانند می دهد. تورم افسار گسیخته، افزایش بی مانند نقدینگی، تشدید واردات، توقف و نابودی تولید داخلی، بیکاری فراگیر، حذف یارانه ها و قرار گرفتن در مقابل کسری بودجه ی چند ده میلیاردی نا مطمئن ترین آینده ی اقتصادی را در مقابل رژیم قرار می دهد. آن هم زمانی که هیچ چشم اندازی برای بهبود وضعیت حتی در میان مدت نیز نیست. اقتصاد ایران برای تغییر روند انحطاط نیاز به هزار میلیارد تومان سرمایه گذاری دارد، در حالی که توان واقعی آن در جذب سرمایه از بیست میلیارد دلار در شرایط فعلی تجاوز نمی کند.

وقتی به مجموعه ی این شرایط نگاه می کنیم می بینیم که در نهایت عناصر یک جنبش اعتراضی گسترده در ایران در حال گردهم آمدن است، بدون آن که خواسته باشیم در این مورد به افراط رویاپردازنه روی آوریم. انقلاب ها علاوه بر بستر تاریخی مناسب خویش در یک جامعه، محصول و برآیند سه عنصر هستند: درد نان، درد آزادی و نیروی سازمانده. گروهی برای نان به خیابان می آیند؛ گروهی برای آزادی می جنگند و یک نیروی سازمان یافته این دو را در مسیر فتح قدرت سازماندهی می کند. جنبش سبز متشکل بود از کسانی که درد آزادی داشتند، تا حدی هم یک جریان هدایتگر بود، اما ضعیف و فاقد قدرت سازماندهی. اینک نزدیک به دو سال پس از آغاز این جنبش، نیروی جدیدی دارد وارد صحنه می شود که درد نان دارد و جریان هدایتگر نیز با اتکاء به تجربه ی خود در صدد سازماندهی است. زمانی که این سه عنصر به حدی از رشد کمی و کیفی برسند که دارای یک رابطه ی متقابل و مکمل شوند یک جنبش برانداز در جامعه ی ایران شکل خواهد گرفت. شانس این جنبش برای کامیابی بسیار زیادست، زیرا چنان چه گفته شد رژیم در درون خود نیز در مسیر فروپاشی ساختاری است.

پس مرور کنیم، طبقه ی متوسط با درد آزادی و نیز با دغدغه های مادی مشخص برای حضور در صحنه کمابیش آماده بوده و هست. طبقه ی محروم با مشاهده ی این که یارانه ها بار مالی او را تا اندازه ای که بتواند بقایش را تضمین کند تامین نمی نماید، بنای ناسازگاری برخواهد داشت و دیر یا زود در صحنه حضور پیدا خواهد کرد. نیروی سازمانده نیز به دو شکل موجود است: نخست فعالان جنبش در درون جامعه و در قالب شبکه های اجتماعی کمابیش سازمان یافته و دیگری به صورت سازمان های سیاسی اپوزیسیون. امر مهم  در شرایط کنونی نزدیک ساختن این دو و ایجاد پیوند میان آنها و نیز انتقال تجارب و دانش تاریخ مبارزات اجتماعی در ایران به نسل جوان است.

اپوزیسیون خارج از کشور، پس از سی سال دعواهای حزبی و مکتبی به طور جبری به پوچ بودن روش برخورد خویش پی برده است. هر کس بتواند از این پوچی خود را برهاند نقشی در ساختن آینده ایران خواهد داشت و هر جریانی که نتواند این واقعیت مسلم را ببیند به تاریخ و آرشیو خواهد پیوست. پویایی و پیچیدگی مبارزه ای که از پیوند محرومان و طبقه ی متوسط در حال شکل گیری است و آن هم در مقابل رژیم تا دندان مسلح جمهوری اسلامی، نیروهای سیاسی را می طلبد که دارای قدرت کنشگرایی و تحرک بالا هستند و می توانند به نیازها و ضرورت ها پاسخ عملی بدهند.

وقایعی مانند کشتار اشرف نشان می دهد که سازمان های سیاسی باید با سرعت در صدد بازسازی شبکه های روابط درون جبهه ای خویش باشند تا هم از خود حفاظت کرده و هم به عنوان یک طیف قوی و گسترده برای شرایط حساس کنونی و در مقابل رژیم قد علم کنند. در آینده ای نه چندان دور فقرا و محرومان و کارگران در کنار جوانان معترض طبقه ی متوسط در خیابان ها خواهند بود. باید دید آیا جریان های سیاسی برای هدایت و سازماندهی این موج های اجتماعی آماده اند یا خیر. نه در حرف، بلکه در عمل. و در عمل یعنی آیا دارای دانش و ساختارهای کنشگری لازم جهت سازماندهی و مدیریت حرکت های اعتراضی هستند یا نه. آیا می دانند که گام های مشخص کنار زدن یک حکومت و رفتن به سوی خلع قدرت و مدیریت دوران گذار چیست.

در پایان بگوییم رژیم جمهوری اسلامی برای بقای خود نیروی زیادی در اختیار ندارد، اما اراده ی تخریبگر آن قوی است. تا حدی که ممکن است جنگی بپا کند، ایران را تجزیه کند، جنگ داخلی به راه بیاندازد، منطقه را به آتش بکشد و یا ماجراجویی اتمی برپاکند تا شاید از مرگ در انتظار خویش جان سالم به در برد. بنابراین جدیت شرایط را فراموش نکنیم.

ضرورت های مشخصی که در مقابل هر نیروی سیاسی قرار دارد ساده است: کنار گذاشتن بحث های بی پایان و بی نتیجه، توافق های اصولی روی چند اصل ساده و روشن و لازم، کاهش حرف گرایی و افزایش شدید عمل گرایی، به وجود آوردن چشم انداز و امید برای ایرانیان، کار جدی و گسترده بر روی سازماندهی و خودسازماندهی نیروهای مردمی، تضعیف رژیم از هر طریق ممکن وبه خصوص با اتکاء به تاکتیک های تهاجمی و کنشگرا، طرح و برنامه ریزی ساده و عمل گرا برای شکل دهی به یک آلترناتیو قدرتمند که مسئولیت مدیریت دوران گذار را با تکیه بر قدرت سازمان یافته ی مردم بر عهده می گیرد.

جان کلام این که شرایط برای تغییر رژیم در ایران آماده می شود. زمینه های فروپاشی درونی و بستر مناسب برای جنبش اعتراضی برانداز فراهم است. آنها که درد نان دارند به آنها که درد آزادی دارند خواهند پیوست. اگر باشد نیرویی که آنها را سازماندهی و هدایت کند می توان امیدوار بود که در سایه همکاری جریان های سیاسی و پاسخ گویی به ضرورت های مبرم جنبش، از جمله نیاز به سازماندهی اجتماعی مبارزان، بتوان به موفقیت دست یافت. نگارنده دو سال پیش در نقدی بر حرکت خرداد 88 آورده بود : « ھﺮ ﻧﯿﺮوﯾﯽ ﮐﮫ ﺑﺘﻮاﻧﺪ اﺳﺘﺮاﺗﮋی ﻣﺸﺨﺼﯽ را ﺑﺎ ﺗﺎﮐﺘﯿﮏ ھﺎ ی ﻋﻤﻠﯽ در اﯾﺠﺎد اﯾﻦ ﭘﯿﻮﻧﺪ ارﮔﺎﻧﯿﮏ ﻣﯿﺎن ﻃﺒﻘﮫ ﻣﺘﻮﺳﻂ و ﻣﺤﺮوم اراﺋﮫ داده و ﭘﯽ ﮔﯿﺮی ﮐﻨﺪ، در ﺻﻮرت ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ، ﻧﻘﺶ اﺻﻠﯽ را در راھﺒﺮی ﺟﻨﺒﺶ ﻓﺮاﮔﯿﺮ در آﺗﯽ اﯾﻔﺎء ﺧﻮاھﺪ ﮐﺮد.»[1] این امر امروز نیز صادق است و در نهایت تعیین کننده نیروی اصلی هدایتگر جنبش در آینده ی نزدیک خواهد بود.

 

**

www.korosherfani.com

16 April 2011

 


 

منبع: سايت ديدگاه