والدینی که استبداد پذیری را به فرزندان خود آموختند

تداوم نظام استبدادی از یک سو به دلیل قدرت استبدادگری است و از سوی دیگر به دلیل استبداد پذیری بخش مهمی از جامعه. بخش استبداد پذیر آن گاه در فرایند اجتماعی کردن تازه متولد شدگان استبداد پذیرهای بعدی را تربیت و آماده می کند تا به داشتن زنجیر بر گردن خود عادت کنند و دم برنیاورند. در سه دهه ی گذشته دو نسل عوض شده است و هر دو نسل توسط پدران و مادران استبداد پذیر تبدیل به کسانی شده اند که راه کنار آمدن با استبداد را یاد گرفته اند و بلدند که چشم بر همه ی حقارت ها و غارت ها و ستم ها ببندند و توجیهی برای سر خم کردن و زانو زدن داشته باشند.
در جنبشی که 23 خردا 1388 آغاز شد دیدیم که نسلی ظهور کرد که به عنوان نسل سوم تا حدی خود را از این زنجیر باطل رها کرده است و آمادگی بها پرداختن برای مبارزه ای را دارد که می تواند، در صورت موفقیت، برای آنان آزادی را به ارمغان آورد. باید گفت که بقای جمهوری اسلامی تا حد زیادی مدیون دو نسلی است که فرزندان خود را ترسو، محافظه کار، سازشکار و اهل تقیه بار آوردند. به این معنا که به آنان یاد دادند برای گریز از خطرهای مخالفت جویی و اعتراض گری با هر کس و ناکسی کنار آمده و سر تعظیم در مقابل هر آخوند و پاسدار و بسیجی و پاسداریی فرودآورند تا زنده بمانند و بتوانند کار و ز ندگی مختصری برای خود فراهم کردند. نسل های پدران و مادران در سه دهه ی گذشته تا آن جا که توانستند بچه ها را ترسو و بزدل و فاقد شهامت و شجاعت بار آوردند.
این نسل ها که خود در مقابل غول استبداد خمینی سر خم کرده بودند سازشکاری و تسلیم خود را به صورت یک فرهنگ تربیتی به فرزندانشان منتقل کردند و تلاش نمودند با فدا کردن زندگی خود شرایط لازم برای تحصیل و رفاه فرزندانشان را فراهم کنند و هدف غایی زندگی خود را سردرآوردن فرزندانشان از یکی از دانشگاه های آمریکا و کانادا و دبی و اندونزی قرار دادند و حاضر به پذیرش هر چیزی شدند تا فرزندشان در خارج از کشور اقامت

گزیند و آنها این را به عنوان افتخار به همه اقوام و آشنایان اعلام کنند.
آن کسانی هم که این توانایی را نداشتند ترجیح دادند چشم بر معتاد شدن فرزندان خود ببندند، چون ترجیح می دادن فرزندشان از اعتیاد جان سپرد تا این که بخواهند در میدان مبارزه خطری را به جان بخرند.
محافظه کاری این نسل ها تا آن جا پیش رفت که حتی خانواده های دهها هزار نفر زندانیان سیاسی اعدام شده نیز نتوانستنند از پوسته ترس و احتیاط بیرون آیند و در طول بیست سال برای احقاق حقوق فرزندان اعدامی خود کاری کنند.
این ها واقعیاتی است که بدون آن که بخواهد به صورت مطلق دیده شود و یا دربرگیرنده همه بدون استثنا باشد می تواند مورد توجه قرار گیرد. زیرا تا این گونه موضوعات به صورت روشن و بی پرده بیان نشود نمی تواند گره ی تاریخی استبداد پذیری را حل کند.
بنابراین باید این مسائل را بیان کرد و در مورد آن اندیشید. ما نیاز داریم به این که به فرزندانمان به جای درس تسلیم و سازش درس مقاومت و عصیانگری بدهیم. واقعیت این است که دو نسل در ایران در سایه غارت و ستم و جنایت فقط زنده بود و زندگی نکرد. آیا ما چنین چیزی را برای نسل های بعدی هم می خواهیم؟