جناح احمدینژاد: خروج از نظام یا ماندگاری
نگاهی بر شکلبندی نزاع جناحهای درون نظام در شرایط کنونی
جناحبندی سیاسی در درون یک نظام حکایت از تنوع دیدگاهها و مسیر دارد، اما وقتی این جناحبندی پیوندی با خواستهای جامعه و نیروهای اجتماعی نداشته باشد، اغلب بیانگر یک شکلبندی مافیایی برای کسب، حفظ و گسترش قدرت خواهد بود. به نظر میرسد که تقسیمبندیهای درون نظام جمهوری اسلامی بیشتر به نوع دوم شبیه باشد، به ویژه آن که با وخیم شدن اوضاع اقتصادی، این جناحها به شکلی بیسابقه به رقابت و لجاجت و تخریب یکدیگر روی آوردهاند.
به همین دلیل بد نیست ببینیم چه پارامتر جدیدی در درون ساختار قدرت، اختلافات را اینگونه تشدید کرده است و این رویاروییها تا چه حد میتوانند جدی شوند و چه سرانجامی خواهند یافت. نوشتار کنونی براساس برخی از فاکتها و رویدادها، به تحلیل پیچیدگی این نبردهای سیاسی میپردازد و درباره چشمانداز آن، برخی احتمالها را ارائه میکند.
جناحهای درون نظام
نبود مشروعیت اجتماعی در درون نظام چنان بدیهی مینماید که رفتارهای قبیلهوار، شاخص اصلی برخورد نیروهای درون ساختار قدرت شده است.
هر جناح سعی دارد با منشی که دیگر نشانی از همکاری و همیاری در آن نیست، خود را از پذیرش مسئولیت در مقابل خطر جدی فروپاشی کل سیستم حاکم مبرا سازد.
اینک پنج جناح درون ساختار قدرت ایران مشغول نبرد هستند: جناح خامنهای (روحانیت سنتی و محافظهکار در قدرت)، جناح بازار (محافل سنتی سوار بر اقتصاد درونگرای کشور)، جناح سپاه (فرماندهان عالیرتبه حاضر در تمام عرصههای عمده ی قدرت)، جناح احمدی نژاد (بخشی از بدنه حاکمیت با تسلط بر دستگاه دولت) و سرانجام جناح رفسنجانی (اعتدالگرایان) و اصلاح طلبان که با تمام تفاوت های بین خود، جبهه مشترکی را تشکیل میدهند. نگاهی به روابط این پنج جناح میتواند گویای جنگ قدرت یا همان بحران سیاسی در ساختار قدرت باشد.
سه مورد از این پنج جناح، اجزای ساختاری هستند که میتوان آنها را در قالب مثلث روحانیت، بازار و سپاه شناسایی کرد. دو جناح دیگر، یعنی میانهروها و اصلاحطلبان، مقطعی و گذرا بوده و به همین دلیل، موقعیت خویش در هرم قدرت را از دست دادهاند. اگر رفسنجانی به عنوان جزیی از جناح روحانیت سنتی عمل میکرد، بدون شک اینک در کنار رهبر نظام اسلامی از بالاترین جایگاهها برخوردار بود. اما تلاش وی برای ساختن یک قبیله سیاسی متفاوت، با عملکرد اقتصادی خاص خود، او را به حاشیه رانده است.
به همین ترتیب، شخصیتهای اصلاحطلب، اعم از روحانی و غیر روحانی نیز نتوانستند به عنوان اجزای غیرساختاری نظام، جایگاه مهمی در آن بیابند. اینک موقعیت سرگردانی – بیست ساله برای جریان رفسنجانی و ده ساله برای جریان اصلاحطلب – میرود که عضو جدیدی داشته باشد: جناح احمدینژاد.
این جناح را باید به عنوان چه ارزیابی کرد؟ در خود روحانی دارد، پاسدار دارد، تکنوکرات دارد و در عین حال، نیروهایش دیگر به سه جزء سنتی ساختار نظام پیوند نمیخورند. آنها به همین دلیل در حال حاضر به عنوان جریان «انحرافی» شناخته شدهاند، همانطور که اصلاحطلبان به جریان «فتنه» شهرت یافتهاند.
بازپس زدن جناحهای غیرساختاری
این نشان میدهد که ساختار نظام به گونه تنظیم شده است که از همان دهه دوم حیات خود به این سو، دیگر نمی خواهد یا نمی تواند عضو ساختاری جدیدی به خویش پیوند زند.[1] این یعنی، آن که مثلث قدرت (روحانیت- بازار- سپاه) نمی خواهد تبدیل به مربع یا پنج ظلعی شود. برای همین، تلاشهای هر جناحی که بخواهد بیرون از سلطه این مثلث، برای خود ضلع و جایگاه جدیدی بنا سازد، با برخورد شدید و مقاومت اضلاع اصلی مثلث سنتی قدرت روبرو میشود. این سه ضلع برای سایر نیروهای در صحنه فقط نقش موقت و کارکردی قائلند و انتظار دارند که آنها پس از پایان دوره خدمت خویش، به سادگی خروج از هرم قدرت را بپذیرند وگرنه مغضوب خواهند شد.
بر این اساس باید گفت که برای جریان احمدینژاد، به طور تجربی و براساس آن چه در دو دهه گذشته رفته است، نباید شانسی برای ورود به اجزای ساختاری نظام وجود داشته باشد. اما این نیز گفتنی است که جناح احمدینژاد برخلاف دو جناح قبلی (رفسنجانی و خاتمی) از نوع و جنس دیگری است. یعنی پیوندهایش با روحانیت و به ویژه با سپاه بسیار نزدیکتر و ارگانیکتر از دو جناح قبلی است و به همین دلیل نیز دور نگه داشتن آن از هرم قدرت نباید به آن آسانی باشد که برای جناح اصلاحطلب بود. اینجریان ریشههای عمیقی در درون نظام و بخصوص در درون ساختار قدرت دارد و به همین دلیل، طرد و دور انداختن آن به سادگی انجامپذیر نیست.
خصوصیات جناح احمدینژاد
چند ویژگی ذاتی و کارکردی جریان احمدینژاد را تبدیل به مسئلهای غامض برای سپاه، روحانیت و بازار میکند:
نخست این که بدنه اصلی جناح احمدینژاد، سپاهی اعم از نظامی، امنیتی و اطلاعاتی است. بسیاری از آنها، در مقامها و پستهای دولتی، هم اکنون نیز مقام و جایگاه سپاهی یا اطلاعاتی خویش را حفظ کردهاند. اینک میتوان آنها را «برادران سپاهی- مدیر دولتمرد- تاجر» نامید. بسیاری از آنها حالا دیگر سرمایهداران نوکیسهای هستند که ضمن حفظ مقام سپاهی خویش، قدرت دولتی دارند و کسب و کاری که به مدد وامهای مفت و کلان دولتی رونق گرفته است.
بعید است که بتوان این سپاهیها را با پایان دوره ریاست جمهوری احمدینژاد به درون پادگانها فرستاد تا بر مراسم صبحگاهی و آموزش دوشفنگ سربازان نظارت کنند. آنها آمدهاند که به زعم خود، بمانند. پس جداسازی مکانیکی فرماندهان عالیرتبه سپاه، که به خامنهای وفادارند، فرماندهان رده دوم سپاه که با احمدینژاد همخورند و بدنه سپاه که از هر دو فرمان میبرد، ناممکن مینماید. هر گونه تفکیک واقعی این بخش از سپاه را باید به مثابه یک جراحی خونین در بدن آن دانست؛ یک جراحی خونین که میتواند پای سایر نیروهای نظامی و شبهنظامی را به میدان نبردی مبهم بکشاند.
دیگر اینکه احمدینژاد در طول چهار تا شش سال نخست مقام خود، با پولهای بادآورده نفت، بخش مهمی از روحانیت سنتی را با خود همراه ساخت. مصباح یزدی و مکارم شیرازی و نهادهای زیر نظر ایشان مانند موسسه آموزشی «امام خمینی» مدتها جیرهخواران مطیع این جناح بودند، به طوری که خامنهای در سال ۱۳۸۹ و با بروز نخستین سرکشیهای جدی جریان احمدینژاد و به دلیل احساس خطر، مجبور شد که با سفرها و دیدارهای متعدد و تقبل هزینههای سنگین، برخی از روحانیون پیوسته به جبهه احمدی نژاد را از این گروه جدا ساخته و به قول خود به درون جبهه نظام – بخوانید روحانیت سنتی – برگرداند. با این همه کم نیستند کسانی در درون روحانیت که هر گونه موضعگیری قاطع و نهایی در مقابل جریان احمدینژاد را خوب سبک و سنگین کرده و بعد اقدام خواهند کرد.
بازار نیز به احمدینژاد به دیده مثبت نمی نگرد. از دیدگاه بازار سنتی، حفظ انحصار تجارت داخلی کشور خط قرمزی است که نمیخواهد با هیچ جناحی برسرش مذاکره کند. اما دولت احمدینژاد در این سالها با پشتیبانی مالی از سرداران سپاه که به درون ساختار دولت آورده شده بودن، دست اندازی به شبکه سنتی توزیع داخلی را آغاز کرد. موضوع دیگر بر سر اخذ مالیات از بازار بود که بازاریان را خوش نیامد و مقاومتی گسترده از خود نشان دادند.
بنابراین، بازار جریان احمدینژاد را در قلب خود جای نداده اما در عین حال به دلیل خصلت منفعتگرا و محافظهکار خویش با احتیاط پیش میرود تا ببیند پیروز میدان، مثلت قدرت است یا جریان احمدینژاد. بازار، بادبان کشتی خود را براساس جهت باد جناح پیروز نظام تنظیم خواهد کرد. این همسویی با برنده، نقطه ضعف اساسی بازار سنتی است که دو ضلع دیگر نظام- روحانیت و سپاه – را سخت میهراساند، زیرا روحانیت برای تامین بقای خویش در راس قدرت نیاز به حمایت فعال و بی قید و شرط بازار دارد. بیخبر از آنکه بازار، صد سال است براساس منافع خود تغییر جهت میدهد و این بار نیز چنین خواهد کرد.[2]
تاکتیک پیشگیری دولت کنونی
یک موضوع کارکردی را نیز نباید در باره جناح احمدینژاد فراموش کرد: در حالی که منزویسازی رفسنجانی و خاتمی و نیروهای متعلق به آنها به طور عمده بعد از کنار رفتن عادی و بی دردسر آنها از پست ریاست جمهوری کلید خورد،[3] این بار – و شاید با اتکای به تجارب قبلی- اعضای دولت احمدینژاد، نبرد را زودتر و زمانی که در راس کار هستند آغاز کردهاند. نوعی تاکتیک تهاجم پیشگیرانه برای مجبور نشدن به دفاع مطلق پس از پایان دوران ریاست جمهوری. همین نکته نیز بازی آنها را برای نظام بیسابقه و لذا بسیار خطرناک میسازد. اگر رقبا با هدایت رهبری نظام بخواهند این جناح را زودتر از موعد از هرم قدرت بیرون برانند، ممکن است دردسرهای عظیمی برای خود بسازند.
فراموش نکنیم که احمدینژاد و یارانش به عنوان رئیسجمهور نظام و معاونان و وزرا قادر خواهند بود به مقابلهای جدی در مقابل هجوم مخالفان دست بزنند. شاید همین دلیل بود که خامنهای را واداشت تا چندین بار تذکر دهد که بهتر است احمدینژاد تا پایان دوره ریاستجمهوری خود بماند. این تشخیصی است که بر اساس آن تمام اقدامات مجلس برای سوال و استیضاح وی خنثی یا ملغی شده است.
شکلبندی جدید در ساختار قدرت
با نگاهی به این وضعیت در مییابیم که اینک یک تقسیمبندی نوین در درون نظام جمهوری اسلامی شکل گرفته است.
در یکسو، سه جناح ساختاری نظام یا همان مثلث قدرت قرار دارند: روحانیت سنتی به رهبری خامنهای، بازار سنتی زیر نفوذ بزرگ بازاریهای هئیت موتلفه و سرانجام، سپاه که بیانگر نیروی نظامی- امنیتی و اطلاعاتی حافظ نظام است. در سوی دیگر، سه جناح غیرساختاری نظام یا مثلث بیرون قدرت در حال شکلگیری است: جناح میانهروها به رهبری اکبر رفسنجانی، اصلاحطلبان با چهرههای شاخصی مانند خاتمی، موسوی و کروبی و جناح زائده مثلث قدرت یعنی احمدینژاد و یارانش.
چندین نکته است که این جناحها را تا این زمان از یک رویارویی تند و آشتیناپذیر بر حذر داشته است:
الف) جایگاه طبقاتی مشابه: بسیاری از شخصیتهای این شش جناح از یک بستر اجتماعی و اقتصادی کمابیش مشابه برخاستهاند و آن عبارت است از لایههای متوسط سنتی و مذهبی و محافظهکار جامعه.
ب) منافع مشترک: مخرج مشترک همه این جناحها حفظ نظام و به واسطه آن حفظ منافع جناحی یا عمومی خویش است.[4]
پ) مشابهت ایدئولوژیک: بسیاری از اینجناحها در راستای خط مذهبی و ایدئولوژیک مشترکی حرکت میکنند و تفاوت به طورعمده در تفسیر یا روش به کارگیری اصول مشترکشان است.
ت) پیوندهای خانوادگی: بسیاری از اعضای این جناح قوم و خویش یکدیگر بوده و دارای پیوندهای نسبی و سببی و خانوادگی هستند. این امر به عنوان نوعی چسبِ هزار فامیل میان آنها عمل میکند.
ث) همه آنها به وجود یک دشمن مشترک با روایتها و شدت و حدت مختلف باور دارند. این دشمن هم ترکیبی است از مردم عمیقا ناراضی و در پی فرصت، اپوزیسیون برانداز و البته بیگانگان و….
این مشخصهها تا آنجا عمل میکنند که جناحها نیازی به حذف دیگری برای بقای خویش نداشته باشند، اما از زمانی که استراتژی حذف سیاسی یا در بدترین حالت، حذف فیزیکی مطرح شود، بعید است این نقاط مشترک آنها را از تیغ کشیدن به روی یکدیگر بازدارد.
تاکتیک محاسبه شده جریان حاضر در دولت
به نظر میرسد که ماههای باقیمانده از ریاست جمهوری احمدینژاد، صحنه یکی از پرحادثهترین دوران عمر سی و سه ساله نظام باشد. به این معنا که وی و اطرافیانش نمی خواهند همانند میانهروها و اصلاحطلبان تبدیل به بخشی از آپاندیس نظام شوند و از قدرت تصمیمگیری و اجرایی بیرون بروند. هدف آنها باقی ماندن در درون هرم قدرت است، به طریقی که هم بتوانند به دلارهای نفتی دسترسی داشته و تجارت خویش را شکوفا سازند و هم بتوانند از ابزارها و امکانات و ثروتهای دولتی استفاده کنند و در تعیین مسیر و سمت تحولات آینده کشور نیز نقش داشته باشند.
جدال کنونی احمدینژاد در راس قوه مجریه با دو قوه زیر نظر دو برادر وفادار به رهبری[5] هنوز به منزله اعلام جنگ نیست، بلکه به مثابه یک وزنکشی است برای ورود به کُشتی نبرد در ماههای آینده. احمدینژاد از طریق بهانههایی مانند طرح مذاکره مستقیم با آمریکا و نیز بازدید از زندان اوین میخواهد به حریف بفهماند که سنگین وزن و مهم است و باید برایش در ساختار قدرت جایی ماندگار باز کنند.
اما آیا ساختاری که سی سال است دچار انجماد خود خواسته بوده و تعمدا و آگاهانه، هیچ عضو تازهای را به کلوب بسته قدرت راه نداده است، میتواند برای احمدینژاد و یارانش استثنایی قائل شود؟ در شرایط عادی و معمولی شاید، اما در شرایط بحرانی و سخت کنونی این امر بسیار دشوار و پرهزینه خواهد بود. شاید به دلیل همین شرایط بحرانی باشد که جریان احمدینژاد تشخیص داده که وقت هجوم و باجگیری است. آنها میدانند که میتوانند رقیب را از میزان تخریبگری قدرت خویش سخت بترسانند و به پیش روند. (خطر جنگ، خطر افشای رازهای اتمی، خطر برانگیختن شورش محروم شدگان از یارانههای نقدی، خطر به خیابان ریختن کارمندان دولت که حقوق دریافت نکرده اند و …)
چرا بازدید از زندان اوین:
درخواست بازدید از زندان اوین توسط احمدینژاد بیشتر جنبه نمادین دارد. او میخواهد نشان دهد که هنوز در مقامی است که میتواند درهای تمام قلعههای انحصاری در اختیار حریف را باز کند. این پیامی است برای مجلس و بیت رهبری که اگر لازم باشد به هر جایی خواهم رفت و قدرتنمایی خواهم کرد. اینجاست که رهبری و برادران حاکم بر دو قوه باید تلاش کنند گربه را دم حجله بکشند و با ممانعت از تحقق این درخواست به او بفهمانند که تحت کنترل است و خواهد بود تا در خرداد سال ۹۲بی سروصدا برود. در مقابل، احمدینژاد و مشایی و یارانش میخواهند به آنها بفهمانند که یا انتخاباتی نخواهد بود یا با آنان خواهد بود.
در عین حال احمدینژد با هدف قراردادن زندان اوین میتواند خود را نوعی ناجی کسانی معرفی کند که جلب نظرشان برای وی عقبه اجتماعی خوبی فراهم خواهد کرد . او به این پشتیبانی اجتماعی برای نبردهای پیش رو احتیاج دارد، زیرا نیک میداند که جناح مقابل، فاقد این پشتوانه اجتماعی است و به شدت از حضور نیروهای مردمی در صحنه توسط رقیبان دیگر وحشت دارد.[6] پس بازی حساب شده احمدینژاد کوتاه مدت نیست، بلکه در آن فرصتهای خوبی برای بهرهبرداری میانمدت و حتی درازمدت وجود دارد.
مچگیری مالی
احمدینژاد میداند که ماهیت اختلافات مادی است و نقطه ضعف رقبایش مالی است. بنابراین، درست روی این نکات است که به نهادهای وابسته به مثلث قدرت ایراد میگیرد و از آنها میخواهد که حساب پولهای کلانی را پس دهند که خود او در زمانی که درآمدهای نفتی غوغا میکرد به آنها داده است. این درست همان نکتهای است که نهادهای دیگر نسبت به آن بسیار حساس هستند، چرا که در چارچوب یک نظام غرق در فساد مالی، رانتخواری و رشوهگیری، دست گذاشتن روی حساب و کتاب مالی، ایده چندان دلپذیری نیست. بخصوص وقتی همه از دزدیهای کوچک و بزرگ دیگری خبر دارند.[7]
اما نگرانی اصلی نسبت به احمدینژاد و گروه او، خواست قاطع آنها برای ادامه حضور فعال در قدرت و در اختیار داشتن قوه مجریه است. گویی وی و یارانش به جریان رقیب پیام میدهند که شما دو قوه دیگر را در اختیار دارید، نهادهای فراحکومتی و نیروی نظامی را در دست گرفتهاید، پس قوه مجریه را به ما بسپارید تا ما نیز به کار خود مشغول باشیم. پیامی که بعید است مورد توافق قرارگیرد، بخصوص به دلیل کارنامه سیاه اقتصادی کشور که احمدینژاد با سوءمدیریت خویش شکل داده است. از همین روی، گروکشی قوه مجریه توسط گروه احمدینژاد برای سایر جناحها به آسانی قابل هضم نیست.
احتمالات ماههای آینده
با هم نگاهی به سناریوهای فرضی در ماههای آینده بیندازیم:
سناریو نخست: جناح ولیفقیه و سپاه با توافقی همهجانبه و با حمایت آشکار بازاریان اقدام به هجومی ناگهانی به جریان احمدینژاد میکنند و با استیضاح رئیس جمهور او را برکنار و وی و یارانش را در صورت لزوم یا مقاومت، بازداشت خواهند کرد. این امر را باید نوعی شبه کودتا دانست که به صورت جدی هرگونه چشماندازی را برای انتخابات آتی، حتی به شکل نمایشی آن زیر سوال خواهد برد. خطر این سناریو برای نظام در صورت اجرا، بهرهبرداری عملی و آنی جناح رئیس جمهور از امکانات نظامی و شبهنظامی در اختیار خود به دلیل ترس از حذف کامل و ناگهانی است. امری که ناشی از واکنش عصبی این جناح در چارچوب روابط فراقانونی حاکم بر نظام قابل فهم خواهد بود.
سناریو دوم: احمدینژاد موفق خواهد شد که با به کارگیری دستگاه دولت و تهدیدهای آشکار و پنهان، بخصوص پیرامون افشاگریهای مهم بر اساس اسنادی که از وزارت اطلاعات در اختیار دارد، جریان ولی فقیه و سپاه را وادار به عقب نشینی کرده[8] و بقای خود در قوه مجریه را به آنها تحمیل کند. در این صورت، به سوی نوعی سکون ناپایدار در شرایط کنونی پیش خواهیم رفت. سکون، زیرا بازیگران در صحنه همین فعلیها هستند و ناپایدار، زیرا انباشت عوارض سوءمدیریت دولتی شیرازه امور کشور را از هم خواهد پاشید.
سناریو سوم: هر یک از دو طرف، برای سنگین کردن وزن خویش، تلاش کند که دو جریان حذف شده سابق، یعنی میانهروها و اصلاحطلبان را به خود جذب کند و به واسطه این حرکت، بازی قدرت در ایران تکانی بخورد. این که این تکان به چه نتایجی ختم شود شاید کمتر اهمیت داشته باشد تا نفس به بازی گرفتن دوباره کسانی که در حاشیه زمین قدرت قرار داده شده بودند. عوارض این تاکتیک اگر با پویاسازی دوباره نیروهای اجتماعی و سیاسی طبقه متوسط همراه باشد، مشکلات تازهای را برای نظام به دنبال خواهد داشت.
سناریو چهارم: در تدارک دفاع از خود با روش تهاجم، باند احمدینژاد به حرکتهای پوپولیستی نامطمئن دست یازد تا برای خود عقبه اجتماعی تدارک ببیند. ورود مردم به صحنه میتواند معادلات را نه به صورت پیشبینی شده که به طریق غیرقابل کنترل تغییر دهد. آوردن مردم به صحنه یک موضوع است و مهار و جهتدهی به آن بحث دیگری است.
در چنین شرایطی نباید فراموش کنیم که همه این رویاروییها در صحنهای اتفاق افتاده و میافتد که نمیتواند نسبت به تحولات فوق بیتاثیر و خنثی باشد. نظام هم زمان، با بحرانهای مهم دیگری دست و پنجه نرم میکند که از جمله آنها اقتصاد در آستانه فروپاشی، جامعه ناراضی و در حال انفجار، به زیر سوال رفتن موقعیت منطقهای نظام در خاورمیانه و نیز تحریمها و خطر حمله نظامی است. این پارامترها به طور مستقیم و متقابل با بحران سیاسی درون نظام در ارتباط هستند. اما در این نوشتار ما تلاش کردیم فقط به بحران قدرت بپردازیم[9].
نتیجه گیری:
شکلبندی قدرت در ایران شاهد خطکشی ناگزیر و جبههبندی تازهای است. در یک جبهه، نیروهای ساختاری و بنیادین[10] نظام که عبارت از مثلث روحانیت سنتی و قدرتطلب، بازارِ در پی حفظ سلطه بر چرخه اقتصاد غیر تولیدی ایران و سپاه پاسداران که سودای قبضه تمامیت قدرت را درحوزههای اقتصاد، سیاست و امنیت دارد،[11] و در جبهه دیگر، دو نیروی شناخته شده سیاسی سابق نظام، یعنی میانهروها به ریاست رفسنجانی و اصلاحطلبان با هدایت خاتمی. یک جناح تازه در حال شکلگیری و هنوز در قدرت، یعنی گروه احمدی نژاد سوی دیگر این جبهه است. مثلث ساختاری نظام در حال نبرد با مثلث نوظهور غیرساختاری و نابنیادین نظام است. بدون در نظر گرفتن دخالت سایر عوامل تعیینکننده – مانند حمله نظامی، فروپاشی کل اقتصاد و یا شورش گسترده، برنده میدان جنگ میان جناحها، آن جبههای است که بتواند یا به نوعی بخشی از نیروی مردم را در کنار خود داشته باشد و یا در صورت غیر ممکن بودن این امر، نیروی مردم را در مقابل خود نداشته باشد. [12]
رادیو زمانه
korosherfani@yahoo.com
پانوشت:
[1] در دهه نخست ضلع سوم (سپاه) به صورت ضمنی در بدنه نظام جای داشت، پس از پایان جنگ و ورود سپاه به عرصه اقتصاد این ضلع تثبیت شد. از آن پس این ترکیب مثلثی تغییری نکرده است. جریان احمدینژاد شاید نخستین نیرویی باشد که بتواند چنین کاری را کند.
[3] البته رفسنجانی در پایان دور دوم ریاست جمهوری خود در سال ۱۳۷۶ تلاش کوچکی کرد تا شاید با تغییر قانون اساسی امکان باقی ماندن در این پست را برای خود فراهم کند، اما به دلیل آماده نبودن شرایط برای پذیرش این ابتکارعمل به سرعت از آن صرفنظر کرد.
[4] دو خصلت اول که برشمردیم خود از دلایلی بود که سبب شد میرحسین موسوی و مهدی کروبی از همراهی رادیکالیسم موجود در نیروهای شرکت کننده در جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ خودداری ورزند.
[6] برخورد تند خامنهای، سپاه و موتلفه با اصلاحطلبان و به دنبال حضور مردم در جنبش سبز گواهی بر این مدعاست.
[8] به طور مثال به نوشته روزنامه فرانسوی لیبراسیون بیش از دویست هزار سند در مورد ولخرجی های مجتبی خامنهای در وزارت اطلاعات موجود است. نگاه کنید به اینجا.
[9] نگارنده بحرانهای چند گانه نظام را قبلا بحث کرده است و باز هم در نوشته های آتی خود مطرح خواهد نمود.
[11] در این باره نگاه کنید به مقالهای از نگارنده: پاسداران: “یک یا حسین دیگر” تا فتح قله قدرت در ایران،اینجا.
Leave a Reply