انتخاب استراتژيک اپوزيسيون: قدرت در دست مردم از همين حالا – کورش عرفانی

انتخاب استراتژيک اپوزيسيون: قدرت در دست مردم از همين حالا

کورش عرفانی

اتحاد اپوزيسيون يکی از معضلات ديرينه ی سازمان ها و گروه های سياسی ايرانی مخالف رژيم جمهوری اسلامی بوده و هست. از يک سو همه می دانند که اين رژيم بدون يک اپوزيسيون متحد رفتنی نيست و از سوی ديگر، فرمولی برای ايجاد اين اتحاد موجود نمی باشد. دلايل بسياری در شرح و تفسير اين ناتوانی ابراز شده است که بايد در يک کار دقيق ريشه يابانه مورد نظر قرار گيرد: تنوع بيش از حد تشکل ها و سليقه ها که خود ناشی از خودمداری ايرانيان می باشد يکی از آنهاست، نداشتن روحيه ی کار تيمی از واقعيت های شناخته شده است، ترس های تاريخی ناشی از مارگزيدگی انقلاب ۵۷ و سرکوب پس از آن علت ديگر می باشد، نبود تلاش منظم و برنامه ريزی شده برای دستيابی به توافق های ممکن و کارآ در ميان تشکل های مطرح اپوزيسيون مطرح است… اين ليست، شوربختانه، بلند است و بايد تصميم گرفت که آيا چگونه به حل اين مشکلات پرداخت. نگارنده اما نمی خواهد در اين نوشتار به اين مهم بپردازد، زيرا در کارهای قبلی خود چنين کرده است و بسياری نيز به تشريح و راهکاريابی پيرامون اين موضوعات مشغول هستند.

هدف اين مقاله اما اين است که از منظری ديگر به مسله بپردازد و بگويد چگونه شايد بتوان با ارائه ی يک محور مشترک کاری تشکل هايی را که حاضرند روی آن محور مشخص به فعاليت دست زنند در کنار هم داشت. پس، اين اتحاد به معنای سنتی نيست که با قرارداد و توافق و مذاکرات بی پايان گروه ها همراه باشد؛ يک مسير است که ترسيم می شود و بديهی است که هر که در آن گام نهاد با ديگری همسو و هم جهت می شود. اين به طور لزوم «اتحاد» از نوع توافق و امثال آن ايجاب نمی کند، بلکه زمينه ای می شود تا بخشی، و بديهی است نه تمامی اپوزيسيون بتواند استراتژی کاری خود را بر روی يک بردار سياسی کمابيش هماهنگ بنا سازد.

پيشنهادی که در اين جا ارائه می شود مبتنی است بر اين واقعيت ساده که اپوزيسيون ايرانی تاکنون نتوانسته در چشم جامعه از مشروعيت و مقبوليت لازم برخوردار شود و به همين دليل مورد حمايت وسيع مردم قرار نگرفته است؛ در نتيجه، ناتوان است و تا وقتی توان کافی ندارد نمی تواند از پس رژيم حاکم برآيد. بنابراين، در يک زنجيره ی منطقی، بايد نخست اعتماد مردم را به خود جلب کند، به اين واسطه مشروعيت يابد، در سايه ی آن، مورد حمايت عملی جامعه قرار گيرد، دارای توانايی شود و با آن قدرت به کنار زدن حاکميت سياسی کنونی اقدام کند. پس، بايد کار را از گام نخست آغاز کرد نه از گام آخر، آن گونه که بخش اعظم اپوزيسيون به آن مشغول است.

برای جلب اعتماد توده ها، اسم و شهرت تنها کافی نيست، سابقه و گذشته هم کفايت نمی کند، نياز به آن است که مردم احساس کنند اين مجموعه در مسير درست راه می رود و در اين مسير نيز جدی و پايدار می باشد. پس، همه چيز با انتخاب يک مسير درست آغاز می شود. ويژگی اين مسير چيست؟ به نظر می رسد که تاکنون راه های پيشنهادی تشکل های گوناگون اپوزيسيون برای تغيير رژيم مورد توجه جامعه قرار نگرفته است. اين راه ها را می توان به صورت کلی و با تفاوت هايی چند، اين گونه طبقه بندی کرد: مردم قيام کنند و رژيم را پايين بکشند تا ما جايگزين رژيم شويم و کشور را درست کنيم. اين روش کلی البته صد و يک روايت راديکال و نيمه راديکال و غير راديکال دارد، اما وجه مشترک آنها اين است که مردم بايد کاری کنند که اينها بروند و بهتر از اين ها بيايند و حکومت را به دست گيرند و مملکت را درست کنند.

اين روايت، با تمام تنوعات و تفاوت هايش يک وجه مشترک دارد: هر چند که مردم قرار است در يک مقطعی نقشی هم ايفاء کنند، اما تغييری است از بالا. يعنی رژيمی می رود و رژيمی می آيد و اميدواری بر اين است که همه چيز به خير و خوشی بگذرد و کشورمان به آزادی و دمکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و غيره دست يابد. اين روايت، چنانچه می بينيم، ساده و روشن است، اما شايد به طعم و سليقه ی جامعه ی ايرانی، قدری «زيادی» ساده و روشن است. چون جامعه ی فعلی ايران نه آن جمعيت تازه با سياست آشنا شده ی دوران مشروطيت است، نه آن جامعه ی در حال کشف خود به عنوان ملت در سال ۱۳۳۲ و نه آن توده های ميليونی هيجان زده برای تغيير در سال ۵۷ . ملتی است اگر نگوييم پخته شده، حداقل، آشنا با مقوله ی شک و ترديد و زودباوری. آن قدر مشکوک و مردد و ديرباور که ممکن است عده ای را نااميد و خشمگين و فرسوده سازد؛ اما يک سياسی کار عينی گرا به اين پديده آن گونه که هست می نگرد، نه آن را نفی می کند و در دامن نسخه بافی های روياپردازانه می افتد و نه آن را بدون هيچ گونه راهی برای ترميم و بازسازی می داند. اعتماد جامعه را می توان بر انگيخت به شرط آن که راه درست را تشخيص داد و آن را به طور وسيع مطرح کرد.

اما اين راه مناسب برای برانگيختن دوباره ی اعتماد نيروی اجتماعی به نيروی سياسی چه می تواند باشد؟
به نظر می رسد که اصالت و برتری را به نيروی اجتماعی دادن بتواند مسيری شايسته برای اين منظور باشد. تا اينجا در برخورد اپوزيسيون با مردم هميشه يک روايت شبان و رمه ای آشکار يا پنهان حاکم بوده است. يعنی اپوزيسيون خود را به عنوان نجات بخش و راهنما و مراد و تعيين کننده معرفی می کرده است و مردم را به صورت نجات يابنده و نياز به راهنمايی و مريد و عنصر ثانوی. اين نوع رابطه ی ارباب و رعيتی ديگر به مذاق جامعه ی دارای چهار ميليون دانشجوی ايرانی خوش نمی آيد، جواب نمی دهد و انگيزه ساز نيست، جامعه ای لطمه خورده از حيث اعتماد به عناصر سياسی و مجبور به پذيرش هزينه ای زياد برای کمترين حرکت ها. پس بايد به گونه ای ديگر با اين جامعه به تعامل پرداخت و نوع ديگری از ارتباط را با او برقرار ساخت. ليکن اين فقط در شکل نبايد باشد، در محتوا نيز نياز به يک بازنگری عظيم و کيفی است تا به طور کلی در نوع ديگری از استراتژی تغييرگری قرار گيريم. در اين استراتژی برخلاف دهه های گذشته اين عنصر سياسی نيست که حرف اول را می زند بلکه عنصر اجتماعی است.

استراتژی مبتنی بر عنصر اجتماعی

استراتژی جديد را اين گونه تعريف می کنيم: ايجاد تغيير سياسی از طريق عنصر اجتماعی. برخلاف گذشته که کار تا اين مرز پيش می رفت که به دنبال تغيير اجتماعی از طريق عنصر سياسی باشيم. اين فقط يک جابجايی واژگانی نيست، بلکه يک دگرگونی محتوايی است که با خود يک افق مدرن و تازه را در امر دگرگون سازی تاريخی در ايران ارائه می دهد. تغيير سياسی و اجتماعی توسط عنصر اجتماعی در حالی که عنصر سياسی در خدمت اوست، نه به عنوان رهبر، که به عنوان همراه. تقليل عنصر سياسی از رهبر به همراه و اعتلای عنصر اجتماعی از مجری به تصميم گيرنده خود «انقلابی است در انقلابی گری». اين تحول به معنای زير سوال رفتن فرهنگ سياسی ارباب منشی و تبديل آن به يک فرهنگ اجتماعی سياستگری است. به همين دليل، جدی گرفتن و تلاش در راستای آن می تواند خود به مثابه انقلابی باشد، به دور از آن که نتايج بلافصل اين چنين انقلابی تا چه حد درخشان باشد.

در اين استراتژی جديد، اپوزيسيون، تلاش نمی کند که توده ها را برای رهبری شدن به ميدان آورد و برای خود مقام و جايگاه رهبری را در نظر گيرد، بر عکس، توده ها را به تشکل يابی اجتماعی فرا می خواند و خود را کنشگری در مسير تحقق اين تشکل يابی و قدرت گيری آن می داند. يعنی تلاشگر سياسی جامعه را به «خودسازماندهی اجتماعی» تشويق می کند و در اين مسير کار آموزشی، تبليغاتی و ياری دهنده را بر عهده می گيرد تا در طول زمان، شکل های مختلف خودسازماندهی در ميان مردم رواج يافته و نهادينه شود. اين واحدهای خودسازمان يافته ی اجتماعی که به صورت جمع های شهروندی، انجمن ها، اتحاديه ها، سازمان های غير دولتی، شوراها و سنديکاهای صنفی وغيره بروز می کنند به صورت هماهنگ و پيوند خورده پديده ای را شکل می بخشند به نام «قدرت اجتماعی». قدرت اجتماعی عبارت است از «قدرت خودسازمان يافته ی مردم» .

قدرت اجتماعی با قدرت جامعه فرق دارد. اولی بيانگر ماهيت اجتماعی قدرت است و دومی نمودی از توان مردم حاضر در جامعه. قدرت اجتماعی اشاره به حضور عنصر فرد در شکل سازمان يافته و پايدار خود در مديريت جامعه دارد و قدرت جامعه به معنای وزن موقتی مردم  در معادلات سياسی است که توسط عناصر سياسی در مقطعی مشخص مانند قيام برای براندازی يا انتخابات و امثال آن مورد استفاده ی مشخص، ابزاری و موردی قرار می گيرد. بحث ما در اينجا پيرامون قدرت اجتماعی است، يعنی خودسازماندهی مردم برای شرکت در تحول کيفی و درازمدت جامعه در سه مرحله: نخست در مرحله ی کنونی برای پايين کشيدن رژيم نامطلوب و تخريبگری جمهوری اسلامی، آن گاه در مرحله ی دوران گذار برای پيشگيری از بازتوليد يک استبدادگری نوين و سپس، در مرحله ی حاکميت دمکراتيک منتخب مردم به عنوان ضد قدرت و اعمال اراده ی قشرهای مختلف در مديريت خرد و کلان جامعه.

پرسش اساسی اينک اين است که چگونه موضوع شکل دهی به بنيان های قدرت اجتماعی در حال حاضر می تواند به يک محور مشترک برای کار هماهنگ در اپوزيسيون تبديل شود؟ پاسخ پيچيده نيست. کافيست هر سازمان و تشکلی که به ضرورت تلاش برای تشکيل قدرت اجتماعی در ايران باور دارد به طور عملی فعاليت در اين زمينه را در دستور کار روزانه ی خويش قرار دهد. يعنی هم اين امر را تشويق و تبليغ و ترويج کند و هم آموزش بدهد. آموزش فن خودسازماندهی اجتماعی يکی از مهمترين وظايف ضروری است برای آن که کنشگران اجتماعی در داخل ايران بتوانند مسير تجربه شده ی اين کار و نيز قواعد و اصول کلی آن را بياموزند. با مجهز شدن به اين دانش، کارگران در کارخانه و کارگاه، معلمان در مدارس، دانشجويان در دانشگاه، زنان خانه دار در محله و پرستاران در بيمارستان … می دانند که چگونه بايد در مسير خودسازماندهی صنفی يا اجتماعی خويش عمل کنند. تلاش در اين جهت فقط به دانستن برخی نکات عملی و امنيتی خلاصه نمی شود، لازم است که کنشگر حاضر در دل جامعه يک ديد و حتی نظريه ی عمومی درباره ی قدرت اجتماعی به عنوان«قدرت خودسازمان يافته ی مردم» داشته باشد و بتواند سعی و کوشش روزانه و محدود خود را در راستای اين کليت فهم شده مورد نظر قرار دهد.

اگر نيروهای اپوزيسيون شروع به کار گسترده و هم سو پيرامون استراتژی شکل دهی قدرت اجتماعی از همين جا و از همين حالا باشند بديهی است که جامعه از طريق مجموعه ی عظيمی از تشکل ها، افراد، نيروها و رسانه ها با يک موج تبليغاتی و آموزشی فراگير مواجه می شود و توجهات به آن جلب می شود. آموزش ها در اين عرصه می تواند به سرعت بازيگران اجتماعی و سياسی را در داخل کشور در مسيری فعال سازد که هم «تاکتيک» است و هم «استراتژی». آنها سرانجام از ابهام انتظار فرارسيدن نسخه ی معجزه آسای «چه بايد کرد؟» و توهم « اتحاد نجات بخش اپوزيسيون» بيرون خواهند آمد. با پايان يافتن اين دو بن بست اسطوره ای کنشگران داخل کشور می توانند از وقت و انرژی خود به طور مشخص در مسير خودسازماندهی واحدهای خرد، به هم پيوند دادن آنها، ايجاد شبکه های حوزه ای يا جغرافيايی، پيوند دادن شبکه ها به هم و در نهايت رسيدن به يک مجموعه ی سازمان يافته ی سراسری-ملی بهره ببرند.

انتخاب استراتژی شکل دهی به قدرت اجتماعی به عنوان استراتژی کار مشترک اپوزيسيون پيامی روشن را از جانب عنصر سياسی اپوزيسيون به عنصر اجتماعی منتقل می کند: ما در پی بهره بردن از توانايی شما برای رسيدن به قدرت يا حکومت نيستيم؛ ما به دنبال آن هستيم که از همين حالا با کار مشترک و هماهنگ خود برای دستيابی شما مردم به قدرت تلاش کنيم. به عبارت ديگر اپوزيسيون می گويد من کسب قدرت سياسی را تنها راه تحول در جامعه ی ايران نمی دانم، بلکه از آن مهم تر شکل گيری قدرت اجتماعی را می بينم که بايد سبب شود مردم بر حاکميت سياسی آينده نظارت نهادينه داشته باشد. در واقع اين رويکرد اپوزيسيون سبب خواهد شد که مدرنيته در کار سنتی او وارد شود. ويژگی مدرنيته اهميت دادن به فرد و شکل گيری شهروند است، فرد يعنی انسان دارای آگاهی به وجه منحصر به فرد خويش و شهروند يعنی فرد دارای حقوق نهادينه شده ی مدنی. دستيابی به اين دو، يعنی آگاه شدن انسان بر ارزش ذاتی خويش و نيز دستيابی به حقوقی که در جامعه به طور نهادينه مورد حفاظت قرار می گيرد. اين تحولی است کيفی و ريشه ای در ايران که جز با دخالت ورزی تشکل يافته ی اعضای جامعه ميسر نيست.

نتيجه گيری

براساس آن چه آمد بد نيست تشکل ها و فعالان اپوزيسيون در اين مورد، يعنی سرمايه گذاری بر روی قدرت اجتماعی برای خروج از بن بست کنونی، کنجکاوی به خرج داده و در اين مورد فعال برخورد کنند. به اين ترتيب جامعه وقتی می بيند که اپوزيسيون، يا بخشی از آن، دارد در مسير يک تغيير کيفی و برای حاکم ساختن اعضای جامعه بر سرنوشت خويش حرکت می کند شروع به اعتماد به اين مجموعه می کند. هنگامی که مردم ببينند که استراتژی انتخاب شده توسط اپوزيسيون قرار نيست بارديگر رابطه ی «شبان و رمه» ای را ميان خود و توده ها برقرار کند می تواند به آن، به گونه ی ديگری نگاه کرده و می تواند برای آن مشروعيت قائل شود. به واسطه ی اين برداشت مثبت و سازنده ی مردم از اين بخش از اپوزيسيون نوعی تعامل بی سابقه به وجود می آيد. از دل اين تعامل، کارآيی و پيش بردن طرح های عملی مشخص مانند اعتصابات سراسری، اعتراضات مداوم، راهپيمايی های سراسری و نيز در نهايت، امکانی برای قيام برانداز به وجود می آيد. در اين فرايند بديهی است که اپوزيسيون می تواند نقش واقعی خود را ايجاب کرده و به عنوان يک نيروی متشکل در جابجايی قدرت سياسی عمل کند. در اين شرايط مردم به اپوزيسيون اعتماد می کنند زيرا می بينند طوری عمل می نمايد که فردای سرنگونی رژيم نظارت مردم بر حکومت آينده به طور نهادينه تضمين شده باشد.

korosherfani@yahoo.com
www.korosherfani.com

————–

خبرنامه گويا

http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143321.php

 

6 Comments

  1. این الزاما چیز بدی نیست. هر چه باشد برخی افراد و گروه ها صرفا برای خودنمایی و روشنفکر نمایی به جمع اپوزیسیون پیوستند. نه انگیزه درستی داشتند و نه مبارزین پایداری بودند. جمعی دیگر هم صرفا از سر قدرت طلبی به مخالف خوانی پرداخته اند. طرفداران رژیم سابق از جمله این گروهها هستند که کری کری خوانی و مخالف خوانی را با مبارزه برای آزادی و دموکراسی اشتباه گرفته اند.
    اپوزیسیون رژیم باید از وجود این افراد بی اعتقاد به آرمان و هدف ملی پاک شود تا بلایی که بر سر انقلاب ٥٧ رفت بر سر ان نیاید. این یعنی پاکسازی اپوزیسیون از فرصت طلبان و عافیت جویان.
    آزادی و دموکراسی گوهرهای والا و ارزشمندی هستند و طبعا بهای سنگینی را طلب میکنند. طولانی شدن عمر این رژیم با همه بدیها و زشتیهایی که دارد, صفوف گرو ها و افراد را مشخص کرده و مبارزین خالص و خلص در راه آزادی و دموکراسی را رو آورده و به جامعه میشناساند.

  2. ابتدا باید تعریف درستی از اپوزسیون داشت. به نظرم اکثر قریب به اتفاق این نیرو‌های مخالف نظام اپوزسیون نیستند و فقط مخالف نظام هستند. اپوزسیون به نیروی مخالفی گفته می‌شود که توان بسیج نیروی مردمی را دارا باشند. این توان به صورت تولید تفکر سیاسی متضاد درحاکمیت و قدرت در عمل خود را نشان می‌دهد. یعنی در وحله اول داشتن نیروی بالقوه مردمی در ایجاد جنبش یا حرکت اجتماعی و داشتن عمل‌کرد متضاد تفکر ولایت فقیهی. و در مرحله دوم نیرویی که توان رهبری جنبش اجتماعی که محصول شکاف‌های عمیق اجتماعی و یا در نتیجه سرکوب ایجاد می‌شوند را می‌توان اپوزسیون نامید.
    اکثر مدعیون اپوزسیون دنباله‌رو جنبش‌های اجتماعی مردمی هستند. نقش آنان در ایجاد این جنبش‌ها هیچ بوده و حتا در برایند شرکت در این جنبش‌ها عاجزند چه برسد به رهبری کردن ان. اصلی‌ترین کار تمایز نیروهای مخالف از اپوزسیون و در ‌‌نهایت ساخت اپوزسیون واقعی از درون سازماندهان و شرکت‌کنندگان درون این جنبش‌های اجتماعی است مثل جنبش زنان، کارگران، جنبش برابری خواه و مترقی ملل و اقوام، جنبش دانشجویان، تبعیض دیدگان ایدئولوژیک، پرستاران و سایر.
    2
    متاسفانه جایگاه اپوزسیون از طرف مدعیون بی‌عمل مفسر یا سیاسیون متظاهر یا رهبران خودخوانده یا احزاب و سازمان‌های بدون پایگاه اجتماعی و یا اپوزسیون قلابی تحمیلی و هدایت شده از داخل نظام و دستگاه‌های اطلاعاتی به انحصار درآمده است.
    باید به این انحصار آنان پایان داد. رسانه‌های بین المللی و حقیر امروزین نیز با مشهور کردن این تیپ افراد تکراری در برنامه‌های تفسیری و خبری خود دقیقن از ساخت اپوزسیون واقعی جلوگیری می‌کنند. پایان انحصار طلبی این مدغیان دروغین مهم‌ترین گام است.
    نگرشی تاریخی کوتاه به رهبران ۳۵ساله احزاب به ظاهر اپوزسیون که همچون ولی فقیه رهبر مادام العمر هستند و یا عمل‌کرد دموکراتیک ادعایی آن‌ها در داخل جامعه بوروکراتیک حزبی و سازمانی که با کوچک‌ترین مخالفتی انشعاب‌های متعددی را تجربه کردند. یا نگرش تفکر مرد سالارانه حاکم در درون همه این احزاب و سازمان‌ها که به‌سان ولایت فقیه زن را در پایگاه تشکیلاتی خود برده و یا در ‌‌نهایت منشی می‌بینند. و یا کشیدن مرز خودی و عیر خودی در تفکر و عملکرد در برخورد با مخالفین سازمانیشان بسان ولایت فقیه بوده است. این نیرو‌ها در جامعه جهانی فعلی با پیشرفت تکنولوژی از طرف مخاطبین همیشه زیر نظر توده‌ها و مخصوصا مردم داخل ایران بوده و هستند.
    عمل‌کرد تاریخ مبارزات سیاسی این قسم اپوزسیون‌نما در سه حالت موفق عمل کرده، اول در تداوم حیات ۳۵ساله رژیم جنایت‌کار ولایت فقیه، دوم در شکستن اعتماد اجتماعی و مردمی و بر باد دادن آرزوی تغییر اجتماعی توسط آنان و ایجاد یاس و نا‌امیدی کشنده مابین توده‌ها و سوم در ‌‌نهایت برآورده کردن آرزوی ولایت فقیه از پدیدار نیامدن نیروی بالقوه و خطرناک و متحد که می‌توانست بازوی اصلی یا سخن‌گو و سازمانده یا رهبر و یا حامی و پشتیبان حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی می‌توانست گردد. بنابر این رژیم با فراغت تمام به سرکوب جنبش‌های زنان و کارگران و دانشجویان و ملیت‌ها و معترضین صنفی و دگراندیشان با سبعییت تمام ادامه داده و می‌دهد. با گسترش اعدام‌ها فضای رعب و وحشت را ساخته و فارغ از بازتاب جهانی سرکوب و جنایت نه تنها کاسته نشده بلکه هر روز بر وسعت و شدت ان افزوده گشته است.
    1
    با دلی پر درد ادعا می‌کنم اپوزسیون‌نما‌ها اگر مدعی هستند که در این جنایت سهمی نداشتند اما در گذرگاه تاریخ ثابت شده است روشنفکر سیاسی غیرمسئول شریک این جنایت‌ها بوده و هستند. هر چند به صورت مستقیم در این جنایت‌ها دستی نداشتند.
    بخشی از این اپوزسیون نما‌ها یا به لحاظ داشتن منافع شخصی یا خانوادگی در بین سران مافیای غارت‌گر و بخشی دیگر برای افشا نشدن سندهای ننگین همکاری با رژیم و دستگاه‌های امنیتی در گذشته ننگین فعالیت سیاسی‌شان سعی در حفظ نظام دارند. پایان رژیم و افشا اسناد یعنی بسته شدن دکان سیاسی چند دهنه آنان و پایان منافع‌شان. این قسم همیشه با ساخت تئوری و تفکر کم خطر برای نظام از جمله اصلاح‌طلبی یا تغییر جزئی به دستاورد جنبش‌های ایجاد شده خیانت کرده و منحرفشان ساختند، اینان توانستند رژیم را از بحران‌های سیاسی اقتصادی و اجتماعی داخلی و خارجی ویران‌گر نجات دهند.
    همه این اضداد متضاد اما متحد در نقاب اپوزسیون با حفظ سمت و القاب رنگارنگ و منافع حقیر حزبی و سازمانی جایگاه اپوزسیون واقعی را اشغال کردند و همیشه مانع جدی بودند در ایجاد جبهه اتحاد عمل تمامی نیروهای مترقی و ساخت اپوزسیون واقعی. از این منظر در تداوم این جنایت‌ها و ادامه اسارت ملیون‌ها انسان در بند ولایت فقیه روزی در دادگاه عدل مردمی در دادگاه تاریخی محاکمه خواهند شد. اکنون در دادگاه وجدان بازماندگان قربانیان و همه مردم ایران به محاکمه کشیده شده‌اند. حکم مردمی برای آنان بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی به آنان است
    3
    نیروی اپوزسیون واقعی در اصل صاحبان اندیشه مدرن سکولار و برابری‌طلب و آزادی‌خواه در عمل‌کرد مبارزاتی هستند که از دل جنبش‌های مردمی بیرون آمده‌اند عمل‌کرد و سابقه مبارزاتی و تفکر متمایز آنان را متمایز می‌کند احزاب و سازمان‌هایی هستند که با فراخوانی بخشی از مردم را بسیج کرده و به صحنه مبارزاتی می‌کشانند، و یا افراد یا نیروهای کوچکی هستند که تشکل‌های لازم ندارند و متاسفانه از طرف اپوزسیون‌نما‌ها با شانتاژ سیاسی یا انحصارطلبی یا گمنام ماندند و یا منفعل.
    اپوزسیون واقعی حول حوش این شعار مبارزاتی می‌بایست به ایجاد اتحاد عمل انقلابی و ساخت الترناتیو حقیقی اقدام عاجل کند. وبه اتحاد مبارزاتی تمامی نیروهای مترقی در درون جنبش زنان کارگران دانشجویان دگراندیشان برابری‌خواهی ملی و همه ستمدیدگان جامعه در درون جنبش‌ها دامن زند تا آنان را علیه دشمن مشترک که همانا ولایت فقیه در ماسک حاکمیت جمهوری اسلامی ایران بسیج نماید و به این ننگ بشرییت پایان دهد.

  3. پیام به مردم شریف . برای نابودی این نظام طاعون زمانه که زمینه آن در حال حاضر کاملا” آماده است قدمهای اول را با شناخت کامل دور از هر ترسی و هرج و مرجی میتوان به آسانی بنیاد نهاد , برای سود جوئی از افراد سود جو و فرصت طلب در این لحطه حساس جوانان صادق خود باید بلافاصله شوراهای واقعی منتخب مردم محل خود را همراه ارگانهای ضروری آن تشکیل داده و تمام مردمی که مستحق این یارانه است فراخواند . شوراهای هر محل نماینده خود را با شوراهای محلهای دیگر هماهنگ کرده و بهمین شکل تا یک شورای مرکزی و فابل اعتماد ادامه داده در چنین شرایطی بآسانی همزمان میتوان هماهنگ شده این اعتراض را به اعتراض عمومی از طرف شوراهای منتخب مردم محل و منطق و بزرگتر و غیره تبدیل کدرد تا سودجویان را فاقد قدرت نمایند و هر شورای محل بکمک مردم محل مبارزه و امنیت و آسایش مردم را برای به هدف رسیدن نهائی سازمان داده و تنها راه پیروزی و جلوگیری از هرج و مرج در این شرایط حساس فعالیت مستمر شوراهای خواهد بود . به پیش پیروزی یعینا” بردا از آن ماست

  4. مجامع مخالف رژیم که دورادور دستی بر آتش دارند، روز بروز بیشتر و بیشتر میشوند.با اینکه از مردم میخواهند که متحد شوند خودشان هنوز نتوانسته اند جبهه متحدی ایجاد کنند. بقول شما نقش ادارجات ثبت احوال جنایات رژیم را بازی میکنندو با انتقاداتی که بر رژیم وارد میکنند بدون هیچ برنامه ریزی از مردم انتظار دارند که با یک قیام همگانی رژیم را پایین بکشند بدون اینکه اسباب وسایل کار را برای آنان فراهم کنند. حرفشان هم اینستکه ما هممه آنچه را که لازم هست برای شما میگوییم چرا حرکت نمیکنید.آنها با وجود سی و هفت سال مبارزات گفتاری هیچکدام هنوز نتوانسته اند جبهه ای در دل تشکلات مبارز داخل ایجاد کنند که رژیم را بچالش بکشد. بهمین دلیل گاهی تظاهراتی اعتراضی نسبت به محدودیتها و مظالم موجود صورت میگیرد که یا بوسیله مزدوران امنیتی سرکوب میشود یا مدیریت و منحرف میگردد ولی نتیجه ای حاصل نمیشود و رژیم هم کار خودش را میکند.

  5. این دوره از تاریخ کشور ما یکی از کودن ذهن ترین و پرت ترین روشنفکران، اندیشمندان و فعالین سیاسی خود را در تمامی طول تاریخ خود را در حال تجربه کردن است. چه باصطلاح روشنفکران زمان ۵۷ که حتی این زحمت را بخود ندادند تا دو صفحه سخنرانی خمینی را در شانزده خرداد سال ۱۳۴۲ را بخوانند و کور و کر شده بودند، چه در شرایط امروز مملکتمان که همان کودن ذهنها نقش اپوزیسیون را بازی می‌کنند و به همین دلیل است که اساسا این اپوزیسیون منجمد ذهنی قادر به هیچگونه اثرگذاری و یا تغییر در جامعه را ندارند! هر کدام یک حزب و یا سازمانی بیست یا سی نفری را تشکیل داده اند و منافع ملی را قربانی خود شیفتگی و منافع گروهی و حزبی خود کرده اند! از این روست که عملا تبدیل به نیروهای بازدارنده شده اند!

  6. گامی اساسی در مسیر درست
    با درود به هم میهنان گرامی،
    ۴۰ سال رژیم مرگ و تباهی ولایت مطلقه فقیه درد مشترک همه ایرانیان میباشد. رهبران سیاسی گفتگو کنید!
    این برای هر ایرانی وظیفهُ ملی است، ازشاهزاده رضا پهلوی، سازمانهای مجاهدین و چریکهای فدائی خلق، حزب سکولاردمکراسی، حزب سبزها، حزب سوسیال دمکراسی، حزب ایران آباد، جبهه دمکراتیک و جبهه آزادی ایران، احزاب و سازمانهای کُردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان ایران، فعالین مدنی، همبستگی برای آزادی و حقوق بشر، مدافعان حقوق کودکان و زنان، سندیکاهای گارگری، تشکلات دانشگاهی و دانشجویی، کانون نویسندگان و هنرمندان، آزادیخواهان، ملی گرایان، مشروطه و جمهوری خواهان، تشکلهای کمونیستی و سوسیالیستی همبسته و متحد شویم تا بتوانیم کشورعزیزمان را از چنگال این آدمخوران آزاد نماییم!
    مطلق اندیشی وخود خواهی چیزی جز جنگ، سرکوب، دشمنی و جداسازی به دنیا ارمغان نداده است. درنگ بیشتر، فجایع بیشتر.
    بیاییم پایه های ایران آزاد فردا را با گفتگو، همکاری و همیاری ما امروز بنا کنیم.
    اتحاد ما مرگ رژیم است!
    ارادتمند سهراب پارسیان

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*