گفتگوی رادیو پارس با دکتر کورش عرفانی
پرسش: مهروزانه در باره-ی پدیده-ی توبه کار اجتماعی روشنگری کُنید.
پاسخ: در گام نخست بهتر میدانم که میان دو پدیده-ی توبه کار سیاسی و توبه کار اجتماعی جدا سازی کُنیم. توبه کار سیاسی فردی است که به دلیل کُنشگری هایِ سیاسی، گرفتار دستگاه امنیتی یک حکومت خودکامه می شود و سپس زیر فشارهای روانی و بدنی از باورهایِ خودش باز می گردد، یا توبه می کند؛ به سُخنی دیگر، پشیمانی خودش را نسبت به باور هایِ پیشینش بیان می کند [2]. و با این کار در برابر اندیشه و باورهایِ گذشته-یِ خودش صف آرایی میکند و یا گام های فراتر برمی دارد. برای نمونه به گونه-یِ فعال وارد حرکت هایی می شود که به زیان اندیشه های گذشته-یِ خودش هَستند و یا آسیب به کسانی می زند که به اندیشه های گذشته-ی وی باور دارند؛ اینها ویژگی های توبه کار سیاسی هستند.
در اینجا نیاز است که مفهوم توبه کار اجتماعی نیز روشن شود. توبه کار اجتماعی به کسی گویند که در آغاز دارای برخی باور هایِ سیاسی بوده است، ولی در چهار چوبِ یک نظام خودکامه، این اندیشه ها عملا اندیشه های نامعمول و مخالف شناخته میشوند؛ همانگ ونه که گفته شُد توبه کار اجتماعی، در یک بُرشگاه و مقطع از زندگیش، دارای یک اندیشه-ی ویژه سیاسی است، ولی او بدون اینکه به چنگ دستگاه های امنیتی حکومتی بیافتد، دست از اندیشه های خودش برمی دارد. انگیزه ای که توبه کار اجتماعی را وادار می کند که دست از اندیشه هایش بردارد، ترس و هراس او از پیامدهایی است که شاید باورهایِ سیاسیش دربر داشته باشند.
به سُخن دیگر سرآغاز راهی که یک توبه کار اجتماعی وارد آن می شود، ترس او از خطرهایی است که باور و اندیشه هایش می توانسته اند به طور بالقوه برای او به همراه داشته باشند؛ برای نمونه دستگیر شدن، بازجویی شُدن، شکنجه شدن، آسیب بدنی دیدن، زمینگیر شدن، زیر شکنجه جان باختن، و یا با کیفر مرگ رو برو شدن و از دست دادن زندگی. پس، با مرور رفتار سنگدلانه-یِ حکومت خودکامه-یِ اسلامی در ایران با دگراندیشان و در سیاهچال هایش، انگیزه-یِ ترس در وجود توبه کار اجتماعی یک انگیزه-یِ پرت و به دور از واقعیت نیست. ولی آن چه که توبه کار سیاسی را از توبه کار اجتماعی جدا می سازد، این است که توبه کار سیاسی خطرها را به گونه مادی و راستین بر پیکر خودش لمس کرده است؛ به این معنی که توبه کار سیاسی در دستگاهِ امنیتی رژیم خودکامه، بازجویی و شکنجه شُده است؛ و شکنجه گران با کار کردن بر روی ناتوانی های بدنی و روانی او، تلاش کرده اند که با گُذشتن از مرز توانایی هایِ جسمی و روحیش، وی را بشکنند. و در بسیاری از موردها شکنجه گران در بازگرداندنِ او از دیدگاهش و وادار کردن او به پذیرفتن دیدگاهِ حکومتِ خودکامه، موفق بوده اند.
در اینجا باید برایِ یک روشنگری ویژه، موضوعی را باز کنم: در پیوند با مفهوم «توبه». این واژه از فرهنگ دینی وارد جهانِ سیاست شده است و هم اکنون نیز ما آن را در بررسی گرفتاری هایِ سیاسی و اجتماعی بکار می بریم. واژه-ی «توبه» در مفهوم دینی آن به این معنی است که کسی قانون هایِ دینی را زیر پا گُذارد ولی پس از پَشیمانی، با خُداوند پیمان ببندد که دیگر دُچار گُناه نشود. در این پَرتو اَفکنی بر واژه-ی «توبه» دو جایگاه ویژه روشن می شوند: نُخست جایگاه گناهکار و دوم، جایگاه خداوند که می تواند از گناهان چشمپوشی کند و گُناهکار را در جهان دیگر با سرب داغ و آتش کیفر ندهد. پس، از دیدگاهِ دینی، گُذشتن از گُناه، تنها در توانایی و در اختیار خداوند است که بالاترین جایگاه را دارد. و «توبه» تنها میتواند در درگاه خداوند انجام گیرد؛ اکنون درنگریم که چگونه واژه-ی دینی «توبه» که بازتاب دهنده-یِ یک وابستگی ویژه میان یک موجودِ گناهکار و ناتوان، شرم سار، پشیمان، بخود آمده و برگشته از گُناه، با خداوند است در شگنجه گاه هایِ حکومت هایِ خودکامه، همانند حکومت اسلامی، کاربُرد پیدا میکند.
در سیاهچال هایِ حکومت اسلامی جایگاهِ آدم توبه کار ازآنِ زندانی سیاسی می شود که گُناه او دفاع از آرمان هایی چون آزادی، دادگری و رفاه اجتماعی است، و این درحالی است که جایگاه خُداوند ازآنِ شکنجه گر، بازجو، دادرس، و بازرس-حکومت اسلامی می شود که در برابر این آرمان ها صف آرایی کرده اند. به سُخن دیگر، در حکومت اسلامی باور به آزادی می شود گناه، با همان مفهومی که در دین بکار بُرده می شود؛ باور به عدالت اجتماعی و از میان رفتن نابرابری هایِ طبقاتی می شود گناه، زیرا این حکومت، دُشمن این آرمان هایِ مردمی و اجتماعی است. و از آنجا که شکنجه گرانِ حکومت اسلامی خود را در جایگاهِ خُداوند می پندارند، آنها به خودشان اجازه می دهند که از راه تار و مار کردن زندانی و روی آوردن به به هر روش نامردمی، فرد باورمند و زندانی سیاسی را به خودسپاری و تسلیم وادارند؛ زندانی را به مرحله ای بکشانند که او از همه-ی آرمان هایش و باورهایش به آزادی، دادگری اجتماعی، آزادی اندیشه و بیان و سرنگونی حکومتِ خودکامه-ی اسلامی چشم پوشی کُند؛ به عبارت دیگر، شکنجه گران زیر فشارهای بدنی و روانی، باورمندِ سیاسی را می شکنند و او را ناگُزیر می کنند تا با گُذشتن از ارزش هایِ مردمی خودش به ضدِ ارزش ها روی بیاورد.
یک توبه کار سیاسی انگیزه ای برای پُشت کردن به باورهایش دارد، با آن که خیلی ها هَستند که همه-یِ این فشارها و حتا خیلی بیشتر را هم بر می تابند، ولی از باورهای خودشان دست نمی کشند. واقعیت این است که ما نمی توانیم شکیبایی و تحمل همه-ی آدم ها را در برابر فشارهایِ بدنی و روانی یکسان بانگاریم. از این رو باید که بپذیریم که برخی از بهر ناتوانی ها و یا نداشتن آمادگی روانی و بدنی نتوانند در برابر فشارها ایستادگی کنند و یک توبه کار سیاسی شوند.
پس، فشارهایِ بدنی و روانی از یک باورمند سیاسی یک توبه کار سیاسی می سازند. ولی در باره-ی توبه کار اجتماعی چنین فرایندی وجود ندارد، به معنی این که توبه کار اجتماعی زیر فشارهایِ مادیِ ویژه که درباره-یِ آنها گفتگو کردیم نیست. به سُخن دیگر، پیکر توبه کار سیاسی شلاق، کابل، دار و درفش و آویزان شُدن کُتک خوردن، گرسنگی، سرما، تشنگی و بی خوابی را آزموده است، ولی بدن توبه کار اجتماعی هرگز؛ توبه کار اجتماعی تنها با شنیدن گُزارش فشارهای روانی و بدنی بر زندانیان و ترس از این فشارهاست که وارد فرایند دیگرگونی (استحاله) و پشیمانی از باورهایش می شود.
درگام نخست، توبه کار اجتماعی به انکار باورهایِ خودش یا زیر پُرسش بُردن آنها می پردازد، تا بتواند از این ترس بوجود آمده در درونش رهایی یابد؛ به سخن دیگر، آن چیزی که تا دیروز برای او ارزش داشته است، زیر پرسش می رود، و از این راه او آنها را کنار می گذارد و می زُداید. برای نمونه، توبه کار اجتماعی به خودش می پذیراند که او دیگر به هیچ سازمانِ سیاسی وابستگی ندارد، باورهای آنها را نمی پذیرد و تنها یک آدم عادی در جامعه است. این گام نُخُستینی است که یک توبه کار اجتماعی برمی دارد. ولی این روندِ دگرگون شُدنِ یک شهروند به توبه کار اجتماعی در اینجا بازنمی ایستد و یک گام پیش تر می رود. و از اینجاست که کم کم مفهوم توبه کار اجتماعی ساخته می شود. چرا؟
برای این که در زندان نیز برای دیگرگونی یک توبه کار سیاسی، درجه ها و مرحله هایِ گوناگونی را می شناسند: در گامه یا مرحله-یِ نُخست او پشیمانی خودش را به آگاهی بازجو می رساند؛ سپس با فشار بیشتر او آماده گفتگوی رسانه ای می شود. آن گاه فشار که باز بیشتر شُد، او می پذیرد که خودش بازجو شود و اعتراف بگیرید؛ با ادامه-ی این روند، توبه کار سیاسی را به جایی میکشانند که او آماده می شود که همباوران گذشته-یِ خودش را شکنجه دهد و در پایان آماده می شود که شکنجه های وحشتناک کند، اعدام کند و تیر خلاص بر سر همرزمان پیشین خودش بزند.
خوب به بینید، روندِ تبدیل آدم به ضد آدم به همراه فشارهایِ بدنی و روانی از یک باورمند سیاسی، توبه کار سیاسی میسازد، و این درحالی است که توبه کار اجتماعی این روند را بگونه-ی دیگر و با دُرونمایه-یِ دیگر و اندکی تفاوت می آزماید. با این همه در این روند نیز، این مرحله بندیِ گام به گام برای توبه کار اجتماعی همانند توبه کار سیاسی وجود دارد، ولی چگونه؟ در گام نخست گفتیم که توبه کار، باورهای خودش را انکار و رد میکند. در گام دوم توبه کار این دیگرگونی در اندیشه را آشکار می کند. به این معنا که دیگران را آگاه می سازد که او نه تنها دیگر به باورهایِ گذشته اش پایبندی ندارد، بلکه آنها را حتا زیر پرسش می برد؛ برایِ نمونه او می گویدکه از یک کمونیست به یک خُرده گیر و منتقد اندیشه هایِ کُمونیستی تبدیل شده است. دلیل روانشناختی گام دوم که در آن توبه کار اجتماعی، دگردیسی در اندیشه های خود را آشکار می کند، این است که او می خواهد با برهنه کردن اندیشه های تازه اش در پیش دیدِ همگانی، دیوارهایِ نگهبانی بهتری را در برابر ترس نُخستینش به وجود آورد. از آنجا که فرد توبه کار اجتماعی ترس دارد که لو رود و کیفر ببیند، برتری را برای خودش در این رفتار جُستجو می کند که نه تنها اندیشه هایِ پیشینش را در درون و ذهن خودش نفی کُند، بلکه این دگردیسی را هم به آگاهی دیگران برساند، بویژه هنگامیکه او با کسانی رو در روی میشود که توانایی دامن زدن به ترس نخستین در او را دارند، کسانی همانند پاسدارها، بازجوها، مقام هایِ حکومتی. با این اُمید که با چرب زبانی، خودشیرینی و بلبل زبانی در نفی باورهای گُذشته اش، گُماشته هایِ حکومتی را وادارد تا ترس را در ذهن توبه کار کاهش دهند. همه-ی گامه ها و مراحلی را که برای توبه کار سیاسی برشُمُردیم، از بیان پشیمانی از اندیشه اش گرفته تا تیرخلاص زدن به همرزمان پیشین خودش، به شکلی در مورد توبه کار اجتماعی نیز هست و ادامه پیدا می کند.
پس از اینکه آدم توبه کار اجتماعی باورهای پیشینش را در ذهن نفی کرد، و نگرش تازه اش را در دُشمنی با اندیشه هایِ گذشته اش آشکار ساخت، در گام سوم او هرکجا که به یک فرد یا نشانه هایی برخورد کُند که گواهی دهند که آن فرد رگه هایی از اندیشه هایِ گذشته-ی توبه کار اجتماعی را درخود دارد، توبه کار اجتماعی در حالتی که نرم برخورد کند، به این فرد اندرز می دهد و از او خُرده گیری می کند، بدین گونه توبه کار اجتماعی به عنصری بدل می شود که به دگراندیشان اندرز می دهد، و یا از آنها خُرده گیری می کند؛ ولی درحالتی که توبه کار اجتماعی بخواهد زیاده روی کُند، او دگراندیشان را هدف سرزنش پرخاش گرانه و تُندِ خود خواهد کرد؛ بدین گونه که مسئولیت همه-ی لغزش ها، خشونت ها و کُشتارهایِ رژیم را بر دوش دگراندیشان خواهد انداخت و رفتارهایِ ددمنشانه-یِ رژیم را تنها به یک واکُنش از سر ناگُزیری در برابر رفتار نادرستِ دگراندیشان، فرومی کاهد.
تا اینجا می بینیم که توبه کار اجتماعی در پی رهایی روانی خود از سرچشمه-یِ ترسی است که تنها ریشه ذهنی دارد، به معنی این که وی در جهان راستین هنوز با انگیزه-یِ آن ترس همانند شکنجه شدن، آسیب بدنی دیدن، خطر دار زده شدن، رو در روی نشده است، که بگوییم که یک انگیزه مادیِ و لمس شدنی ویژه، او را به این روز انداخته است؛ بلکه تنها برخی از شنیده ها سبب شده اند که این ترس بر او چیره گردد و برای گُریز از آن ترس است که او توبه کار اجتماعی شده است.
تا اینجا من نماد روانشناختی این پدیده اجتماعی را بررسی کردم، ولی سوی دیگر این پدیده، بازتاب اجتماعی و فرهنگِ توبه کاری است که در پیوند با آن شکل می گیرد؛ درست از زمانی که توبه کار اجتماعی فرهنگ ترس، هُوشکاری و محافظه کاری را از زندگی شخصی وارد جامعه میکند.
بگونه-یِ روشن و در جامعه شناسی، فرهنگ مصلحت اندیشی یا محافظه کاری برآیند یک سری از رفتار هاست که فرد و یا قشر اجتماعی که خواهان نگهداری از نظم موجود است، از خودش نشان می دهد. آدم مصلحت اندیش یا محافظه کار از هرگونه دگرگونی ترس دارد، زیرا که می ترسد که دگرگونی، او یا گروه اجتماعیش را با برخی خطرهایِ ناشناخته رو در روی سازد. و از این رو که آدم محافظه کار می خواهد این آرامش درونی خودش را پاس دارد، تلاش می کند که از هرچیز که این آرامش را برهم زند بگُریزد. و بدینسان او به یک آدم محافظه کار فرامی روید. آدم مصلحت اندیش زمانی احساس آسودگی می کند که همه چیز با یک نظم پایدار و عادی دُنبال شود. در این جا نظم اجتماعی در جامعه چه بیدادگرانه و ضد مردمی و چه نابرابر و ضد دمکراتیک باشد، هرچه که باشد، برای آدم محافظه کار مهم نیست، برای او مهم این است که یک نظمی وجود دارد. درست است که آدم ها را در خیابان می گیرند، می زنند، دستگیر می کنند، می کشند، اجازه-یِ گُشایش هیچ حزب و سندیکا را نمی دهند، روزنامه ها را می بندند و روزنامه نگاران را بازداشت می کنند، دانشجویان را از حق آزادی اندیشه و بیان بی بهره می کنند؛ خوب، همه این ها هست، ولی چه خوب، چون شرایط به واسطه ی این کارها دگرگون نمی شود و از این رو که شرایط دگرگون نمی شود، آدم محافظه کار می تواند آرامش و ثباتی در زندگی داشته باشد.
این آرامش و ثبات در زندگی، و در جامعه است که به یک محافظه کار اجازه می دهد او آرامش ذهنی داشته باشد. این روند خیلی کمک می کند که ویژگی هایِ محافظه کاری اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی، فردی و سیاسی در فرد جا بیافتند. اکنون، فردی که دارای این ویژگی هاست، ترس را درونی کرده است، ستم پذیری را درونی کرده است، شرایط را آن گونه که هست پذیرفته است. آرزوی او، نگهداری از پایستگی و ثباتِ نظم موجود است. و هدف همه-یِ تلاش های او جلوگیری از دگرگونی در نظم موجود است.
خوب، بدیهی است که یک باورمندِ سیاسی که از اندیشه هایِ گُذشته خودش بُریده است و هم اکنون هوادار دو آتشه-یِ حکومت شُده است، بخواهد خودش را با هنجارها و سامانه-ی موجود هماهنگ سازد و از هر فرصتی برای تأیید کارکردِ ستمگرانه و غارتگرانه-ی حکومت بهره ببرد. حکومت های خودکامه نیز بدین گونه خود را سرپا نگه می دارند که به چنین آدم های چاپلوس، کُرنشگر و پادو، پر و بال، امتیاز و امکان رُشد می دهند. و بدین سان آدم های محافظه کاری که به ارزش های انسانی خودشان پُشت کرده اند، بیشترین بخت را برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در یک نظام خودکامه پیدا می کنند. برای نمونه در حکومت اسلامی محافظه کارانی که تا دیروز آدابِ نماز خواندن را نمی دانستند، امروز سربلند از جایِ گُنده-ی مهرنماز بر پیشانی خودشان هَستند.
بخشی دیگر از محافظه کاران بدون نمایان شدن با نمادهای رسمی و دینی حکومت اسلامی، از راه رُشوه خواری، دزدی، حق کشی، یک زندگی برآسوده و پُر زرق و برقی برای خودشان دست و پا می کنند. بخشی از مهندسان، وکیل ها، رییس هایِ شرکت های بازرگانی، کامیابی خود را در پول درآوردن و پیشرفت اقتصادی، وامدار چنین وضعی هَستند. آنها محافظه کارانی هَستند که همین حکومت را دوست دارند و خواهان دگرگونی نیستند. این کسان نیروهای ایستا و ضد پویایی جامعه هَستند که در برابر هرگونه دگرگونی که بخواهد از سود تُهیدستان پُشتیبانی کند، ایستادگی می کنند.
و همین افراد، در درونِ خانواده هایِ خودشان پس از زناشویی و بچه دار شُدن، همین فرهنگ محافظه کارانه-یِ ترس مداری و ترس باوری را در کودکان و فرزندان خودشان جا می اندازند. به سخن دیگر، نسل پس از خود را به نسل محافظه کار وامی گردانند؛ چنین نسلی در برابر نظام بیدادگرنه-یِ موجود کُرنش می کند، در مدرسه از مسئول امور تربیتی پیروی می کند و با هر گونه زور و ستمی که رواداشته می شود، یک جوری کنار می اید و نام آن را هم زرنگی می گذارد. در جایگاهِ دانشجو، هنگامی که در دانشگاه همکلاسی آنها را می گیرند، می برند، شکنجه می کنند و به دار می کشند، نسل محافظه کار هرگز به این پیشآمدها رویکردی نشان نمی دهد، و هنگامیکه می آید خانه و با پدر و مادرش در باره این رویدادها گفتگو می کند، پدر و مادر محافظه کار او، دانشجویان دستگیرشده را خرابکار و سبک سر و تُهی مغز می نامند، کسانی که زندگی خودشان را به باد میدهند. چرا؟ چون که آدم محافظه کار آن آدمی را که در برابر بیدادگری سرکشی می کند، شهروند گُستاخ می نامد و به چشم یک آدم نادان به او نگاه می کند که نمی خواهد با سر خم کردن در برابر بیداد، از فرصت ها بهره ببرد و خودش را بالا بکشد، و به جای آن، خطر را می پذیرد، دنبال آزادی و اعترض است، دنبال دگرگونی است.
فرزندان آدم هایِ محافظه کار، همچون رونوشت پدر و مادر خود بار می آیند. و پیش ساز و ماکتی از خود آنها هستند، که در همان اندیشه-یِ ستم پذیری، و با فرهنگِ بوسه بر دست دژخیم زدن، پرورش می یابند. و به کسانی فرامی رویند که تنها به دنبال این هستند که بتوانند، شرایط را به سودِ خودشان نگهدارند، یا چگونه از موقعیت و منافع خودشان دفاع کنند، و تنها در این اندیشه هستند که در درون و یا برونمرز مدرک دانشگاهی بگیرند، کار و پُست خیلی خوبی را به دست آورند، یا تجارت خوبی را برای خودشان به راه بیاندازند. در یک جمله این که، همان روندی را که پدرانشان دُنبال کردند، اکنون اینها دُنبال کُنند، و این روند چیزی نیست به جز ساختن یک قشر محافظه کار اجتماعی، که پیوسته در جامعه زاییده و باززایش، تولید و بازتولید می شود.
جمع بندی این گفتار این که: توبه کار اجتماعی، یک پدیده ی اجتماعی است که از روزن جامعه شناسی سیاسی، در جامعه هایی همانند جامعه-ی ایران که گرفتار خودکامگی است، یک گرفتاری راستین و کمابیش گُسترده است و دربر گیرنده-یِ افرادی است که نسبت به ارزش های اخلاقی و اندیشه هایِ والامنش و مردمی، که روزگاری خود به درستی آنها باور داشته اند، پشت می کنند، و به افراد سواستفاده گر تبدیل می شوند. آن هم با این نگرش فرصت طلبانه که با حکومت ستمگر کنار بیایند تا از راه چاپیدن، غارت کردن، و زیر پا گذاشتن حق ستمدیدگان، زر اندوزی کنند و به زندگی مادی خود را گسترش دهند. و این کسان، با پدیده هایی مانند اعتلای معنوی، بهبود و تکامل شخصیتی و روانی بیگانه هَستند.
اگر توبه کار سیاسی به دلیل زخم شلاق و فشار بدنی و عصبی می شکند و وامیدهد، توبه کار اجتماعی تنها از ترس از درد شلاق است که وامی دهد و تسلیم می شود؛ شلاقی که هرگز به پیکر او هم نخورده است. به نظر من، پدیده-ی توبه کار اجتماعی باید در جامعه-یِ ایران موشکافانه بررسی شود. در اینجا، من به نام یک جامعه شناس نمی خواهم داوری ویژه ای در باره-یِ این پدیده کنم و تنها دارم آن را باز می کنم. روشنفکرهت، فرهیختگان، کنشگران سیاسی و کسانی که نسبت به پدیده های انسانی و اجتماعی با حساسیت و مسئولانه برخورد می کنند، می توانند از این داده ها بهره ببرند تا با انجام کارهای ویژه سیاسی و فرهنگی در جامعه، توبه کاران اجتماعی را به ارزش های راستین انسانی و مردمی بازگردانند، ارزش هایی که حقوق برابر آدم ها، دادگری اجتماعی، و آزادی را پاس می دارند و به اراده و حاکمیت مردم بر سرنوشت شان ارج می گذارند. تا آزادیخواهان بتوانند این دیواری را که در دل جامعه، همراستا با دیوار سرکوب حکومتِ اسلامی، مانع و راهبند دگرگونی شُده است، از سر راه بردارند و در راه ساختن یک جامعه ی آزاد، آباد و انسان مدار، به یک دگرگونی بُنیادین و ساختاری دست یابند.
با سپاس از توجه شما و شنوندگان شما به این گفتگو.
***
متن بالا بازنوشت گفتگوی خانم زری عرفانی از رادیو پارس با کورش عرفانی (جامعه شناس) می باشد.
این متن به همت خشایار رخسانی بازنویسی و به پارسی برگردانده شده است. مصاحبه شونده (ک.ع) برخی تغییرات ویرایشی را در متن پیاده شده منظور کرده است.
This really answered my problem, thank you!