جنگ قدرت در درون رژیم و نقش نیروی سازمان یافته
– کورش عرفانی
اقتصاد ایران خصلت تولیدی خود را، حتی در حد اندک خویش، از دست داده و صرفا با تزریق کاذب درآمدهای نفتی است که روزهای آخر عمر خود را نفس زنان طی می کند. از این حیث این روزها را می توان آخرین ایام این اقتصاد دانست که با رسیدن سری جدید تحریم ها، که می تواند فروش نفت و نیز انتقال پول ناشی از فروش نفت از طریق بانک مرکزی را زیر سوال برد، به طور مشخص پولی برای تزریق به درون این پیکر فرتوت و بیمار نخواهد بود و اقتصاد ایران خواهد مرد. به این معنی که میلیون ها ایرانی دیگر نمی توانند حتی فعالیتی کاذب برای تامین حداقل ها را داشته باشند و باید به گرسنگی و آوارگی روی آورند. این وضعیت می تواند به شورش ها و اعتراضاتی منجر شود که، برخلاف جنبش سبز، سرکوب شدنی نیست و به سمت یک رویارویی شدید پیش خواهد رفت.
اما اقتصاد فقط یکی از بحران هایی است که حاکمیت با آن روبروست. خطر حمله ی نظامی نیز در کمین است. جمهوری اسلامی در مقابل این دو بحران که به هم مرتبط هم هستند نمی تواند یک سیاست واحد را از خود بروز داده و راه های برون رفتی را امتحان کند. برای ارسال هر پیام واحدی از جانب کل حاکمیت به غرب، نظام باید یک دست شود تا امکان اتخاد یک سیاست واحد وجود داشته باشد. این مستلزم آن است که جناح های قدرت بتوانند با هم به توافق برسند. این امکان به طور نظری موجود است اما به طور عملی خیر. تلاش های مهره های اصلی نظام مانند مهدوی کنی با حمایت خامنه ای نتوانست اردوی متشتت راست های رژیم را به اندازه ی کافی یک شکل و یک دست سازد تا شاید در انتخابات آتی به جان هم نیافتند و در عین حال بتوانند با یک صدای واحد به پای میز مذاکره بروند.
اختلاف این جناح ها نه مذهبی است نه ایدئولوژیک و نه حتی سیاسی، بحث در مورد تامین بقای خود می باشد. وقتی هم که موضوع به بودن یا نبودن می رسد تمام تعارفات کنار گذاشته شده و رقبای درون نظام تا مرز حذف فیزیکی یکدیگر پیش می روند. فاز حذف دیگری، به عنوان یکی از مراحل ناگزیر جنگ قدرت، به صورت پراکنده آغاز شده است و می رود که در آستانه ی انتخابات مجلس در اسفند ماه تشدید شود. این انتخابات از آن روی مهم است که برنده ی آن می تواند برنده ی انتخابات آتی ریاست جمهوری اسلامی هم باشد. باند احمدی نژاد برای این منظور لازم دارد تا قدرت ولی فقیه را به حداقل برساند و ولی فقیه نیز به صورت دفاعی باید باند احمدی نژاد را خنثی کند. فراموش نکنیم احمدی نژاد برای خامنه ای کارکرد داشته و دارد، بنابراین باید حفظ شود تا موقعیت خامنه ای به خطر نیافتد. اما خامنه ای برای باند احمدی نژاد کارکردی ندارد، لذا حذف یا تبدیل آن به یک مقام تشریفاتی بلا مانع است. این تفاوت کارکردها دو طرف را در یک معادله ی نابرابر قرار می دهد. یعنی دست خامنه ای برای حذف احمدی نژاد بسته است اما دست پاسدار احمدی نژاد برای حذف خامنه ای باز است.
ولی فقیه برای حذف باند رقیب، که به آن «جریان انحرافی» می گویند، باید از سپاه بخواهد که به شدت وارد صحنه شود و با روشی خشن و خونین این کار را تمام کند. انجام چنین کاری با توجه به مدیریت خاص وبدون نظارتی که باند احمدی نژاد بر کل کشور مستقر کرده است می تواند اقتصاد بیمارکشور را دچار یک ایست ناگهانی کرده و میلیون ها ایرانی را به خیابان ها بکشاند و کودتای اندرکودتا را با شکست مواجه سازد. اما این خطر، فرعی محسوب می شود، وحشت خامنه ای و باندش از قدرت دفاعی باند احمدی نژاد است که به دلیل حضور و نفوذ در سپاه و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی می تواند بسیار بی رحمانه و ناگهانی ضربه ی متقابل بزند. این ضربه بی شک حذف فیزیکی خامنه ای را جزو گام نخست خود خواهد داشت. فراموش نکنیم که احمدی نژاد هیولای سپاه را به بازار آورد و امروز بازگرداندن هزاران تاجر- پاسدار به پادگان ها ناممکن است. بنابراین خامنه ای یا باید بزرگترین خطرها را برای خود و نظام بپذیرد و به باند احمدی نژاد هجوم آورد و یا این که، شاهد حذف تدریجی خود از صحنه ی قدرت توسط این باند باشد.
از آن سوی، باند احمدی نژاد نیز نمی تواند به طور ناگهانی به حذف ولی فقیه همت گمارد، زیرا هم باید خلاء به وجود آمده را با آدم هایی مانند مصباح یا مکارم شیرازی پر کند و هم این که می تواند شاهد واکنش فرماندهان عالیرتبه ی سپاه باشد که نفرات نزدیک و به نوعی وفادار به خامنه ای هستند. اما از سوی دیگر اگر باند احمدی نژاد نخواهد به موقع این تهاجم را صورت دهد باند ولی فقیه با همدستی روحانیت محافظه کار و نیز بازاری ها می توانند راه را برای به دست گرفتن مجلس توسط باند احمدی نژاد سد کند و برای ریاست جمهوری آینده نیز آدم های خود را، مانند لاریجانی یا قالیباف، رو کند.
از این موقعیت دارای تضادهای کشنده مرگ بیرون می آید. مرگی که به طور لزوم با حمله ی نظامی نیست، اما افزایش فشارهای خارجی مانند تحریم نفت و بانک مرکزی این زهر مانده روی میز قدرت را به حلق حداقل یکی از جناح های رژیم خواهد ریخت. همه چیز بستگی دارد که کدام یک از دیگری جسورتر، قویتر و بی رحم تر است. با این همه فراموش نکنیم که هیچ یک از این دو جناح، خامنه ای و احمدی نژاد، مطلوب غرب نیستند. بی اعتمادی و موانع اقتصاد بازاری و نیز ناهمگونگی ایدئولوژیک مسله ساز است. مطلوب غربی ها جناح اصلاح طلب رژیم است که فعلا شانسی ندارد، اما در صورتی که جنگ میان باندهای خامنه ای و احمدی نژاد اوج گیرد این احتمال هست که در صورت پیروزی خامنه ای و برای تکمیل کار، باقیمانده ای از نیروهای اصلاح طلب به صحنه ی قدرت بازگردانده شوند تا نقش واسطه را میان غرب و رژیم اسلامی بازی کنند و برای باند بی آبروی ولی فقیه قدری اعتبار و مشروعیت اجتماعی دست و پا کنند.
بدیهی است که همه ی آن چه آمد بدون در نظر گرفتن پارامتر مردم دراین معادله است. اما حضور ملت به خودی خود مهم نیست، حضور فیزیکی مردم در خیابان ها چیز زیادی را عوض نمی کند مگر آن که نیروی کنشگر آن به عنصر سازماندهی مجهز باشد. یعنی بداند چه می خواهد و چگونه می خواهد. به همین دلیل نیز هر نیرویی در اپوزیسیون که بتواند نیروهای مردمی را به طور سازمان یافته هدایت کند قادر خواهد به عنوان جزیی از معادله ی قدرت خود را به نظام از هم پاشیده ی جمهوری اسلامی تحمیل کند. هر که باشد، فقط به این شرط که سازماندهی را آموزش و رواج دهد. هر که سازماندهی کند بخشی از قدرت سیاسی و در صورت فراهم شدن شرایط و نبود رقیب سازمان یافته، تمامیت آن را در اختیار خویش خواهد داشت.
کورش عرفانی
**
29 November 2011
منبع: سايت ديدگاه