جنگ و تروریسم : خواب بد سرمایه داری برای جهان

جنگ و تروریسم : خواب بد سرمایه داری برای جهان

دکتر کورش عرفانی

یک بار دیگرصحنه ی سیاست کشورهای مختلف جهان شاهد یک جریان چرخش به راست و راست افراطی است. به نظر می رسد که شرایط ناامنی و بی ثباتی ناشی از گسترش خطر تروریسم زمینه ی مناسبی برای این امر باشد. آیا این روند جدی است؟ آیا ادامه خواهد یافت؟ باید انتظار داشت که این روند تا چه مراحلی پیش رود؟ آیا جهان در شرایطی مشابه ابتدای دهه ی سی میلادی و ظهور نازیسم و فاشیسم جدیدی است؟ نوشتار زیر به برخی نکات در این باره می پردازد.

نگاهی به تاریخ معاصر:

زمانی که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در ابتدای دهه ی نود میلادی فرو ریخت کمتر کسی بود که باور کند دنیای پسا جنگ سرد به مراتب خطرناکتر از جهان دو قطبی دوران جنگ سرد خواهد بود. تصور می شد که دیگر بحرانی در ابعاد جهانی وجود نخواهد داشت که بتواند صلح را در سطح گسترده به خطر انداخته و دنیا را با یک جنگ سراسری روبرو سازد. این تصور می توانست درست باشد اگرهمه دولت های بزرگ جهان در مسیر یک تعامل سازنده کوشش می کردند. اما چنین نشد. احساس تک قدرتی آمریکا به او اجازه داد که مسیر کشور گشایی را در پیش گیرد و به عنوان «پلیس جهان» جلوه کند. برخی «فتح جهان توسط سرمایه داری» را مطرح می کردند و این که به «پایان تاریخ»[1] رسیده ایم.

برای شکستن این سرمستی و فهم واقعیت سخت مدیریت یک جهان از هم پاشیده، بیست سال زمان کافی بود. زمانی که ایالات متحده تنها چند سالی پس از تصرف افغانستان و عراق، دریافت که قادر نیست حتی یک استان یا یک منطقه از این دو کشور را برای مدت محدودی امن سازد، چه رسد به تامین امنیت کل این کشورها برای همیشه. همزمان که ابرقدرت آمریکا به یکه تازی نظامی مشغول بود پاره ای دیگر از قدرت های جهانی وقت را به بازسازی خویش و یا کسب توان بیشتر اختصاص دادند. از جمله چین و روسیه.

تغییر سمت سرمایه داری:

اما در بیست سال گذشته یک اتفاق مهم دیگر نیز روی داد و آن تبدیل سرمایه داری از یک نظام مبتنی بر کسب سود از راه تولید به نظام کسب سود از مسیر غیر تولیدی بود. سرمایه داری مالی  چنان بر سرمایه داری تولیدی پیشی گرفت که ماهیت اقتصاد جهانی را با این تحول خویش دگرگون ساخت. در این الگوی جدید و بی سابقه، بخشی از سرمایه داری به تولید مشغول است، بخش دیگر تنها به ارائه ی خدمات می پردازد و یک بخش سوم نیز بر روی فعالیت این دو بخش برای خود سود می سازد. در حالی که اقتصاد جهانی با دو مقوله ی تولید و نیز خدمات-تجارت آشنا بود به ناگهان با پدیده ی تازه ای روبرو شد که در طی آن بازارهای بزرگ سهام و سرمایه به ساختن پول های کلان بر مبنای کار و زحمت و تولید دیگران پرداختند. روندهای مربوط به این پول سازی نیز شامل دو بخش قانونی و فراقانونی (مافیایی) بوده است. بحران سال 2007-2009 آمریکا نمادی از خصلت های قانون گریز این حوزه از سرمایه داری بود.  در حالی که هنوز بسیاری از سرمایه های بزرگ در اروپا برای فرار از مالیات به مناطق آزاد دوردست می روند در آمریکا این سرمایه ها شرایطی را برای خود فراهم کردند که دیگر نیاز به این کار نداشته باشند. در همین آمریکا سرمایه های بزرگ به راحتی از نظارت مالی، حسابداری و مالیاتی می گریزند و میلیاردها دلار فشار مالی دستگاه دولت را روی دوش 90 درصد مردمی می گذارند که باید با درآمدهای اندک خود مالیات های بالا بدهند.

پدیده ی سودسازی مالی که تابع قواعد تولید کالا و خدمات نیست، سبب بروز یک تورم پول و سرمایه در سطح جهانی و به ویژه در کشورهای سرمایه داری مرکز شد. انباشت سرمایه دردست یک درصدی های حاکم به حدی رسید که سلامت اقتصاد غرب را به شدت به چالش کشید. در سال 2011 یک درصد بالای ثروتمندان در آمریکا به تنهایی بیش از 42.7 درصد از ثروت ها را در اختیار داشته اند.[2] این روند در حال گسترش است، آن هم به شکلی مسئله آفرین. به مرور دو مسیر برای هدایت این کوه انباشته شده ی پول معطل و سرگردان به سوی سودزایی بیشتر مطرح شد: یکی مسیرتازه ای به اسم «فن آوری نوین»[3] که به طور عمده به محصولات جدید حول محور اینترنت و اطلاعات و ارتباطات مربوط می شد و دیگری، مسیری قدیمی که سرمایه داری با آن آشنا بود و در طول قرن بیستم دست کم دوبار به آن مراجعه کرده بود و هر بار برای آن یک جنگ جهانی را بر انگیخته بود: هدایت سرمایه به سوی صنایع نظامی.

کارکرد صنایع نظامی:

از ابتدای قرن بیستم، با انتخاب جرج دبلیو بوش به ریاست جمهوری آمریکا، لابی قدرتمند صنایع نظامی، قدرت سیاسی را در آمریکا در دست گرفت و در کنار نهادهای سرمایه داری مالی شروع به فعالیت کردند. آنها جنگ لازم داشتند و جنگ هم به بهانه نیاز داشت. این بهانه را واقعه ی یازدهم سپتامبر در اختیار سرمایه داری نظامی آمریکا گذاشت. در حالی که آمریکا به عنوان یکه تاز صحنه ی سیاسی-نظامی جهان مطرح بود هجوم به افغانستان و بعد، تصرف عراق آغاز شد. جنگ آمریکا در افغانستان و عراق برای مردم آمریکا هزینه ای معادل 4 تا 6 هزار میلیارد دلار به بار آورد.[4] این رقم به مثابه سود برای شرکت های صنایع و خدمات نظامی بوده است. در حالی که این ارقام به جیب شرکت های بزرگ نظامی و خدماتی و نفتی و مالی می رود، به همان میزان به حساب قرض مردم آمریکا نوشته می شوند: رقمی بالغ بر 16 هزار میلیارد دلار. با نگاهی به این رقم در می یابیم که چگونه نزدیک به یک چهارم این قرض در عرض همین چند سال جنگ آمریکا در افغانستان و عراق شکل گرفته است.

به این ترتیب در کنار تجربه ی پراز سود و درآمد جنگ جهانی اول و دوم، سرمایه داری یک بار دیگر به خود ثابت کرد که در زمینه ی تولید مادی و سنتی، هیچ عرصه ای پولسازتر از جنگ و نظامی گری نیست. جنگ فقط نابودی به دنبال دارد و پس از نابودی بازسازی می تواند زمینه ی جدیدی برای کسب سود باشد. بعد از حضور فیزیکی نظامیان آمریکا در خاورمیانه که لابی گران صنایع نظامی همچنان بر حفظ و حتی گسترش آن پافشاری می کنند، صنایع نظامی به فروش تسلیحات روی آوردند. رقم اختصاص داده شده به هزینه های نظامی در آمریکا به تنهایی از کل هزینه های تمام حوزه های دیگر مانند آموزش و پرورش و بهداشت، خانه سازی، جاده سازی و غیره بالاتر است و رقمی نزدیک به 600 میلیارد دلار می باشد. [5]

حضور نظامی آمریکا در عراق توانست شرایط را به گونه ای بی ثبات کند که چندین نزاع محلی و منطقه ای از آن برخاسته و در آینده نیز برخواهد خاست. دولت های جنگ افروزی مانند جمهوری اسلامی ایران و دولت دست راستی اسرائیل در این میان نقش همدستان چراغ خاموش این سناریو سرمایه داری نظامی را ایفاء کرده اند.  امروز به همت مثلث بخش نظامی سرمایه داری آمریکا، بخش جنگ طلب رژیم ایران و صهیونیست های توسعه طلب اسرائیل، خاورمیانه در آتش و خون می سوزد.

جنگ در سطح جهانی اما نه جنگ جهانی:

در حال حاضر در دل غرب آسیا و نیز شمال آفریقا بازار جنگ و مناقشه گرم است: سوریه در پنجمین سال جنگ داخلی به سمت تجزیه و آینده ای نامطمئن به صحنه ی رویارویی قدرت های بزرگ جهانی و منطقه ای (روسیه، آمریکا، فرانسه، بریتانیا، آلمان، ایران، عربستان سعودی، ترکیه) تبدیل شده است. عراق برای سال های متمادی انتظار آرامش و صلح و پیشرفت را نخواهد داشت، لبنان در موقعیت سخت و بی آینده عمر می گذراند و هر لحظه ممکن است نزاعی جدید در منطقه ی جنوب آن روی دهد، مصر در بی ثباتی سیاسی و خطر گسترش افراطی گری به سر می برد، لیبی به عنوان یک کشور بی آینده به پایگاهی برای آماده سازی به خاک و خون کشیدن شمال آفریقا تبدیل شده است، یمن با دخالت ایران و عربستان در امور داخلی آن در جنگ داخلی و خطر تجزیه ی دوباره به یمن جنوبی و شمالی درگیر است، تنش میان ایران و عربستان و مجموعه ی کشورهای عرب خلیج فارس ملموس است، ترکیه به تدریج به سوی افزایش تنش های سیاسی و برخوردهای نظامی در مرزهای خود با سوریه و عراق و ایران در حرکت است، افغانستان در خطر افتادن دوباره به دست طالبان دست و پا می زند و در کنار آن، غول اتمی پاکستان در تلاطمی است که می تواند شبه قاره ی هند را به آتش کشد. به واسطه ی همه این تنش های بالقوه و جنگ های بالفعل، بازار سلاح اما گرم است بودجه ی نظامی کشورها و به ویژه قدرت های بزرگ مانند روسیه و چین و عربستان رو به افزایش گذاشته است. عربستان سعودی به تنهایی با 45 میلیارد دلار سفارش اسلحه در مقام نخست دنیا قرار گرفته است.  این کشور با هزینه  کردن 80 میلیارد دلار هزینه ی سالانه در مقام سوم جهان پس از آمریکا و چین و بالاتر از روسیه قرار دارد. تسلیحات از چهار گوشه ی جهان به سوی مناطق در حال جنگ سرازیر است و سودهای نجومی به جیب تولیدکنندگان و دلالان آن می ریزد. بین 1629 تا 1776 میلیارد دلار بر اساس برآوردهای مختلف صرف نظامی گری در جهان می شود.  این رقم از درآمد ناشی از فروش نفت در سطح جهانی که در حدود 1200 میلیارد دلار است در گذشته است. جنگ برای سرمایه داری پربرکت ترین حوزه ی درآمد است.

 

تروریسم: مکمل جنگ افروزی:

کسب درآمد مالی از طریق فروش تسلیحات و خدمات نظامی اما فقط به جنگ های سنتی محدود نمی شود. یکی دیگر از پدیده های حاشیه ای این شرایط نابسامان و پرتنش سیاسی حاکم بر جهان، تروریسم است. امری که به طور طبیعی از دل موقعیت های بی ثبات زاده می شود و رشد می کند. این بار برخلاف دهه ی هفتاد میلادی که مبارزه ی مسلحانه علیه سرمایه داری را تحت عنوان÷ «تروریسم سرخ»  به مسکو ربط  می دادند، صحبت از«تروریسم سیاه» یا همان «تروریسم اسلامی» است. خصلت اسلامی این تروریسم جدید هم به نقش تاریخی رژیم هایی مثل ایران و طالبان باز می گردد و هم به این دلیل که بازار جدید جنگ و اسلحه در خاورمیانه به راه افتاده است جایی که تمام کشورهای آن با اکثریت مسلمان هستند. پس طبیعی است که عوارض ثانوی این جنگ افروزی و از هم پاشاندن سامانه های ملی کشورها (عراق و سوریه و…) خشونت و تروریسم به اسم اسلام باشد. دستگاه تبلیغاتی سرمایه داری با دقت تلاش دارد که ماهیت اجتماعی و اقتصادی و روانشناختی پدیده را نادیده گرفته و خصلت مذهبی یا نژادی آن را برجسته کند. سرمایه داری با علم بر این که نمی تواند این روند جنگ افروزی را تا بی نهایت ادامه دهد و صنایع نظامی را پر رونق نگاه دارد، به بهترین استفاده ی ابزاری از موضوع «تروریسم اسلامی» پرداخته است. این در حالیست که جنگ افروزی و تروریسم مکمل همدیگر هستند و هرکدام می توانند بازارهای جدیدی به وجود آورده و یا بازارهای سنتی نظامی گری را تداوم بخشند. ترس از تروریسم می تواند خرید تسلیحاتی را افزایش داده و آن را تداوم بخشد. اما کارکردهای «تروریسم اسلامی» فراتر از نقش اقتصادی آن است. اینجاست که هوشمندی نظام سرمایه داری جلوه هایی از خود را به نمایش می گذارد. اما صحبت از چه نوع هوشی است؟

هوش کاذب سیستم:

سیستم سرمایه داری بر ضعف های ساختاری و ماهوی خود آگاه است. آن چه ستون بقای نظام طبقاتی نابرابر سرمایه داری است نظم اجتماعی می باشد. نظم اجتماعی به مجموعه ای از ساختارهای روانی و عینی اشاره می کند که سبب می شود افراد شرایط موجود را پذیرفته و] خواسته یا ناخواسته[ در مسیر بازتولید و تداوم آن تلاش کنند. حفظ نظم اجتماعی مشروط به وجود دو عنصر امنیت و توازن است. رابطه ی این دو عنصر متقابل است: امنیت حاکم اجازه ی استقرار توازن در سیستم را می دهد و توازن به وجود آمده امکان حفظ امنیت سیستم را میسر می سازد. هرگاه یکی از این دو زیر سوال رود دیگری هم دچار آسیب می شود. سرمایه داری نیک آگاه است که با کمیت و کیفیت جدید انباشت سرمایه که در دو دهه گذشته به اوج خود رسیده است، دیگر نمی تواند توازن درون سیستم را حفظ کند. زیرا انباشت ثروت در دست اقلیت حاکم از حد قابل مدیریت خود گذشته است. جنبش «اشغال وال استریت»[6] آمریکا، شکل گیری حزب «ضد سرمایه داری» در فرانسه و بروز شورش های اجتماعی حاشیه نشین های شهرهای بزرگی مانند پاریس و مارسی و نیز بحران بی سابقه ی مالی در یونان و گرایش جامعه به سمت چپ افراطی برخی از زنگ خطرهایی بودند که به متفکران سیستم سرمایه داری هشدار لازم در باره ی رفتن به سوی به هم ریختن توازن جامعه را دادند. گفتیم که با زیر سوال رفتن توازن، امنیت سیستم نیز به خطر می افتد. اینجاست که هوش ]کاذب[ سرمایه داری به کار افتاده است تا بتواند عامل دیگری را به عنوان برهم زننده ی امنیت معرفی کند تا شاید از این طریق عامل اصلی پنهان بماند.

سرمایه داری آگاه شده است که نابرابری و غارت، چه در سطح جهانی و چه در سطح ملی به حدی رسیده است که دولت های سرمایه داری هیچ عذر و بهانه ای برای پرهیز از بازبینی بنیادین سیستم و زیر سوال بردن منطق پایه ای آن، که امکان کسب سود برای اقلیت به قیمت کار و غارت اکثریت است را ندارند. اما هرگونه پرسش گری روی منطق پایه ای سیستم برای سرمایه داران مست شده از ثروت و قدرت، به مثابه زنگ خطری است که اگر نه پایان سرمایه داری، پایان بخش وحشی و غارتگر آن را اعلام می کند. این برای میلیاردهای سرمایه داری مالی مثل کابوس است و چنین چیزی را بر نمی تابند. به همین خاطر، یک بار دیگر، به سوی راه درمان قدیمی و شناخته ی شده ی خود یعنی جنگ افروزی رفته اند. جنگ همیشه ابزار حکومت سرمایه داری برای تبدیل بحران داخلی به بحران خارجی بوده است. لیکن این بار یک اشکال تکنیکی در این روند کلاسیک وجود دارد. و آن این که اگر تا دهه ی سی میلادی می شد، برای عدم برخورد با مشکلات ساختاری نظام، جنگ های بزرگ جهانی میان خود کشورهای سرمایه داری به راه انداخت، با آمدن بمب اتمی و قدرت تخریبی جنگ افزارهای امروزی این کار امروز بسیاردشوار شده است. لذا، بهره گیری از نسخه ی قدیمی جنگ افروزی، در دنیای کنونی، نیاز به قدری روزآمدن کردن دارد. این روزآمد کردن را به سه صورت انجام می دهند: 1) به راه انداختن جنگ های منطقه ای بین کشورهای حاضر در محل با تحریک و یاری کشورهای دور از محل 2) جنگ های نیابتی-سفارشی که با استفاده از نیروهای مزدور و شبه نظامی در محل صورت می گیرد و 3) بهره بری از تروریسم و شبکه های محلی و فرامحلی آن.

این سه ابزار امروز به نحو احسن به نیازهای سرمایه داری نظامی پاسخ می دهند تا ضمن پرهیز از بروز جنگ میان قدرت های اتمی جهان، بسیاری از مناطق در آتش و خون بسوزند و اسلحه و مهمات و سایر خدمات را طلب کنند. نمونه ای ازجنگ های منطقه ای و نیابتی را می توان در حال حاضر در سوریه،عراق،یمن و به زودی در لیبی دید. در مورد تروریسم اما کشورهای سرمایه داری در مقابل یک موقعیت دوگانه قرار دارند: از یک سو باید خود را در تقابل با این جریان نشان دهند و از سوی دیگر باید از آن حداکثر بهره برداری مورد نظر خود را ببرند. یعنی هم خطر تروریسم را به جامعه بباورانند و هم اجازه ی رشد غیر قابل کنترل آن را ندهند. برای این منظور آنها به شدت به دولت های لاشخور محلی مانند ترکیه و رژیم ایران نیاز دارند تا بخش کثیف کار را به آنها بسپارند. «دولت خلافت اسلامی» (داعش) شکل ایده آل تشکل هایی است که می توانند این خطر را به صورت مفید  و قابل بهره برداری آن پراکنده سازند. وحشت همیشه توده ها را به تسلیم واداشته است.[7]

استفاده ی ابزاری از تروریسم:

به واسطه ی تروریسم کشورهای سرمایه داری فضای ترس و وحشت را بر جوامع خویش هدایت کرده و مردم را به سوی پذیرش واگذاری حقوق مدنی و آزادی های اجتماعی خویش هل می دهند. حقوق شهروندی که حاصل صدها سال مبارزه ی اجتماعی و سازمان یافته ی مردم این کشورها بوده است ظرف چند روز به محاق می رود و محدودیت های اساسی و درازمدت بر آن اعمال می شود. مردم به وحشت افتاده و زیر شوک می پذیرند که حاکمان برای آنها تصمیم بگیرند تا امنیت شان را حفظ کنند. «حفظ امنیت شهروندان» کلید واژه ای برای حذف آزادی های بدیهی کشورهای دمکراتیک می شود و مردم، زیر بمباران دستگاه های تبلیغاتی و آدرس غلطی که آنها می دهند، آزادی خود را با امنیتِ اهدایی دولت سرمایه داری معامله می کنند. سکوت و انفعال مردم که زیر «شوک درمانی»[8] رسانه های سیستم و سیاستمداران به سر می برند، مردم سبب بازشدن دست دولت در نظامی کردن شرایط و تقویت بخش نظامی، امنیتی و سرکوبگر حکومت می شود. جامعه ی وحشت زده قبول می کند که برای «امنیت» خود باید به دولت اجازه دهد میلیاردها دلار از بودجه ی کشور را به جای ساختن بیمارستان و مدرسه و راه به سفارش تجهیزات نظامی و استخدام نیروهای نظامی جدید و لشگرکشی به این سوی و آن سوی جهان برای «مقابله با تروریست ها» اختصاص دهد.

سود سیاسی تروریسم:

اما سود این مثلث جنگ های منطقه ای، جنگ های نیابتی و تروریسم به این جا ختم نمی شود. سرمایه داری به صورت چند لایه از این پدیده ها بهره می برد. یکی از آنها، تسویه حساب با قربانیان جنگ افروزی های آنها در این سوی آن سوی جهان است. زمانی که اروپا دید سیل مهاجرین سوری، عراقی و افغانی در سطح میلیونی به سمت این کشورها سرازیر شده و قرار است ادامه یابد، به جای پذیرش این واقعیت که آنها قربانیان جنگ های درآمدزای آنها هستند، از هوش ]کاذب[ خود استفاده کرده و تصمیم گرفته است که این مشکل را به گونه ای غیر انسانی وغیر اخلاقی حل کند. در حال حاضر حکومت های سرمایه داری با ابزار تروریسم، فصل تازه ای از خارجی ستیزی را به راه انداخته و به زودی با میلیون ها مسلمان و عرب و آفریقایی و به طور کلی، مهاجر در قاره های اروپا و آمریکای شمالی برخورد متفاوتی خواهند کرد. به این ترتیب، به طور مثال، فرانسه که برای دهه ها الجزایر و مراکش و تونس را تحت استعمار و غارت خود داشت و به واسطه ی چپاول آنها، پای میلیون ها نفر از ساکنان این کشورها را در جستجوی کار و رفاه به کشور خود باز کرده بود، اینک که وارد دوره ی جدیدی از تحول تاریخی سرمایه داری،- یعنی تبدیل سرمایه داری تولیدی به سرمایه داری غیر تولیدی-، می شود، دیگر نیازی به این کارگران سابق و فرزندان بیکار کنونی آنها ندارد؛ لذا ایشان را که در زندان های ناپیدای حومه های شهرهای بزرگ در هم می لولند، تحت لوای «خطر تروریسم»، به تدریج، با اقداماتی مانند خلع ملیت، راهی کشورهای خود کرده و یا شرایط را بر آنان چنان سخت می کند که خود فرار را بر قرار ترجیح دهند. لیکن انجام این کار نیاز به قدری تغییر در آرایش سیاسی دولت های سرمایه داری دارد تا بازیگران مناسب برای آن را بیابند.

گردش به راست در اروپا و آمریکا:

اجرای چنین پروژه ی تسویه ی حساب نژادی و قومی به آسانی امکان پذیر نیست. نیاز به دولت هایی دارد که قول و وعده های حقوق بشری، انسان دوستانه و یا سوسیالیستی نداده باشند، بلکه بر عکس، سالهاست که گفته اند «خارجی ها باید به کشورشان بازگردند.» اینک وقت مناسبی است که سیستم سرمایه داری، که برای توازن دمکراسی های طبقاتی خویش، مجهز به دو بال جناح راست و جناح چپ نهادینه در ساختار قدرت است، از جناح راست خود آن هم در وجه افراطی آن استفاده کند و از طریق آنها، به زعم خویش، یک خانه تکانی تاریخی در قاره ی خود به راه بیاندازد.

با نگاهی به نتایج قبلی و احتمالی انتخابات ماه های اخیر در اروپا و آمریکا می توانیم گرایش حاکم بر این جریان را دریابیم:

  • در سوئد، که در سال 2015 نزدیک به 75 هزار پناهنده را پذیرفت، نظرخواهی ها نشان می دهد حزب نئونازی، که پنج سال پیش تنها 5.7 درصد از آراء احتمالی را به خود اختصاص می داد، به مرز 25 درصد رسیده است.
  • در فرانسه، حزب افراط گرای «جبهه ی ملی»[9] موفق شد، پس از بیش از چهل سال تلاش سیاسی، در دور اول انتخابات محلی بیش از 30 درصد از آراء را به دست آورد و در شش منطقه به مقام نخست دست یابد. این احتمال که این حزب خود را برای آینده در مقام کسب اکثریت در انتخابات مجلس ملی فرانسه و یا تصاحب پست ریاست جمهوری ببیند وجود دارد. جبهه ی ملی فرانسه به شدت در پی اخراج بخش عظیمی از مسلمانان و آفریقایی تبارها از فرانسه است.
  • در آلمان، که قراراست پذیرای سالانه یک میلیون و نیم مهاجر شده و برای آنها در شرایط سخت اقتصادی کنونی بالغ بر 21 میلیارد دلار هزینه کند، باید منتظر ظهور جریان راست افراطی مانند نئونازیست ها در صحنه ی انتخاباتی آتی این کشور بود.
  • در بریتانیا حزب مستقل بریتانیای کبیر[10] (UKIP)، که یک حزب راست افراطی است، در ماه مه ی گذشته پیروزی قابل توجهی در این کشور به دست آورد و دیوید کامرون نخست وزیر راست این کشور را وادار ساخت به نظرات افراطی آنها نزدیک شود.
  • در سوئیس دومین وزیر دولت نیز از میان حزب راست افراطی «اتحاد دمکراتیک مرکز»[11] بدون این که اعتراض یا ناراحتی خاصی را در میان همگان بر انگیزد برگزیده شد.
  • در اتریش تشکل سیاسی راست گرای «ضد اسلام» با نام «حزب برای آزادی» (FPO)[12] موفق به کسب بیش از 30 درصد آرای مردم در یکی از مناطق مهم اتریش شد.

در آمریکا، نیز که جمهوریخواهان موفق به کسب اکثریت کنگره شده بودند، اینک دونالد ترامپ، کاندیدایی که بالاترین درصد محبوبیت را در میان کاندیداهای جمهوریخواهان دارد، به طور مشخص خواهان ممنوعیت ورود مسلمانان به ایالات متحده شده است.

این لیست در یک سال آینده طولانی تر و اوضاع وخیم تر نیز خواهد شد. انتظار سیستم آنست که به طور مقطعی راست افراطی با کسب قدرت بتواند سرمایه داری را در یکی از فازهای حساس عمر خود یاری دهد تا این پیچ سخت تاریخی را با یک شبه جنگ جهانی غیر اتمی از سر گذراند. جنگی که براساس برداشت راست افراطی و سرمایه داری نظامی باید سبب تخریب کشورهای ضعیف، مسلمان، عرب، آفریقایی و امثال آن شود اما «کمترین» آسیب و دردسری به اروپا و آمریکا و سایر کشورهای بزرگ سرمایه داری وارد نسازد.

این تصور رویایی هرچند بچه گانه جلوه می کند، اما با خصلت غیر عقلانی سرمایه داری که سود را ارجح بر سرنوشت محیط زیست، کره ی زمین و بشریت می داند کاملا همخوانی دارد. فراموش نکنیم که این همان تصوری بود که سرمایه داری آلمان از رشد نازیسم در این کشور داشت. آنها می پنداشتند که بتوانند این جریان را تحت مهار خود داشته و به این ترتیب از بروز یک انقلاب اجتماعی چپ گرا در آلمان دهه ی سی پرهیز کنند. در این کار البته موفق شدند، اما به بهای یک جنگ جهانی، مرگ بیش از 65 میلیون انسان، کشتار میلیون ها یهودی و ویران کردن جهان. چیزی که شاید در زبان مغزهای متفکر نظام سرمایه داری «عوارض جانبی یک خطای محاسباتی» بیشتر نباشد، اما برای صدها میلیون انسان درد و رنج و آوارگی و مرگ را به همراه داشته و خواهد داشت.

به جای نتیجه گیری:

رشد راست افراطی در اروپا و آمریکا می تواند به راحتی به مرزهای خشن و سخت و غیرقابل کنترل خود تبدیل شود و در جهانی پر از خشم و نفرت و نابرابری دنیا را به آستانه ی تخریبی بزرگ بکشاند. وقت آن است که تمام انسان دوستان، زمین دوستان و زندگی دوستان نسبت به این روند آگاهانه و مسئولانه برخورد کنند. زیرا برای زیستن همین یک زمین را بیشتر نداریم. در این راستا از آن جا که سرمایه داری تمام ایدئولوژی های در مقابل خویش را با کار تبلیغاتی بی اعتبار کرده، باید به طور جدی به تفکری بپیوندیم که بتواند ریسمان نجاتمان از این باتلاق ساخت مشترک سرمایه و حرص و حماقت باشد. و این ریسمان چه می تواند باشد جز تفکر «انسان مدار». مکتبی که در آن، هیچ چیز و هیچ چیز بالاتر از جان و کرامت انسان نیست. این تنها با اتکاء به مردمی مجهز به انسان مداری از یکسو و اراده ی سازمان یافته از سوی دیگر است که می توان به توقف روند انحطاط گرای فوق امیدواربود.#

———————–

[1] https://en.wikipedia.org/wiki/Francis_Fukuyama

[2] Occupy Wall Street And The Rhetoric of Equality Forbes November 1, 2011 by Deborah L. Jacobs

[3] New Technology (ICT)

[4] https://www.washingtonpost.com/world/national-security/study-iraq-afghan-war-costs-to-top-4-trillion/2013/03/28/b82a5dce-97ed-11e2-814b-063623d80a60_story.html

 

[5] https://www.nationalpriorities.org/campaigns/military-spending-united-states/?gclid=Cj0KEQiAv5-zBRCAzfWGu-2jo70BEiQAj_F8oOqYjmXTMv2dDl4EPuGDORqSqsp06F-3VcEbXgQSOLcaAlpz8P8HAQ

 

[6] Occupy Wall Street

[7]  شاید برای مقابله با همین خطر بوده است که بنجامین فرانکلین گفته بوده است: «ملت هایی که آزادی خویش را برای امنیت واگذار می کنند نه لایق آزادی اند و نه مستحق امنیت».

[8]   «ناموی کِلِن» نویسنده و پژوهشگر کانادایی در کتاب معروف خود با نام «دکترین شوک» این روش هدایت افکار عمومی توسط وسایل ارتباط جمعی و در جهت منافع شرکت های بزرگ را توضیح داده است.  http://www.naomiklein.org/shock-doctrine

 

[9] Le Front National

[10] The UK Independence Party

[11] The Union démocratique du centre, UDC

[12] The Freedom Party of Austria

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*