دو جنبش و یک رهبری – تحلیلی از دفتر تولید سازمان خودرهاگران

دو جنبش و یک رهبری
تحلیلی از دفتر تولید سازمان خودرهاگران
جنبشی که سال گذشته در 23 خرداد آغاز شد برای اعتراض به دو چیز بود: 1) تقلب انتخاباتی 2) استبداد حکومت مذهبی.
در طول یک سال گذشته مشخص شد که بدنه ی اجتماعی جنبش بیشتر مایل است که به مورد دوم بپردازد و جریان رهبری جنبش به طور خاص می خواهد که به مورد اول محدود بماند. تفاوت و فاصله ی میان این دو سبب ایجاد دو گفتمان در دل جنبش شد. در حالی که نخستین در حد «رای منو پس بده» باقی ماند دومی تا مرز شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و یا «جمهوری ایرانی» پیش رفت.
حمایت عظیم رسانه های خارجی (بخصوص بی بی سی و صدای آمریکا) و اصلاح طلب و حامیان خارج از کشوری آنها سبب شد که بخش اول بتواند خود را به عنوان رهبری کننده کل جنبش جا بیاندازد، در حالی که بخش دوم نتوانست به عنوان راهبر جنبش معرفی شود و یا فرصت ابراز نظر خود را به عنوان نظر اصلی جنبش داشته باشد. به همت یک شبکه از وسایل ارتباطی، گفتمان اصلی جنبش به عنوان اعتراض به تقلب در انتخابات و به تدریج خواست هایی که تنها کمی دورتر از آن بود شکل بندی شد و گفتمانی که ساختارهای نظام استبدادی را زیر سوال می برد به عنوان گفتار رادیکال و ساختار شکن منزوی و سرکوب می شد.
این فاصله تبدیل به یک خون ناسالم در پیکر جنبش شد و به تدریج پتانسیل سه میلیونی جنبش، در تهران، را تضعیف کرد. تا آن جا که توده ها به تدریج و بیش از پیش از جنبش کنده شدند و در نهایت به مرحله ای رسیدیم که در سالگرد جنبش، رهبران نمادین آن، که می خواستند فقط یکی از این دو گفتمان را نمایندگی کنند، تا مرز لغو راهپیمایی که باید جنبش را دوباره زنده می کرد پیش رفتند.
از این مرحله به بعد بسیار سخت قابل تصور است که این جریان رهبری، که جنبش را از درون اخته و تضعیف کرده است، بتواند آن را به شور و حیات سال قبل خویش برساند. میر حسین موسوی و مهدی کروبی اینک با نبود یا کمبود مشروعیت در نزد کسانی روبرو هستند که سال گذشته با آرزوی تغییر و با قبول خطرات فراوان به خیابان ها آمده بودند.
اینک اما می ماند که آیا جنبش چه آینده ای خواهد داشت؟
به نظر می رسد که بخشی از نیروهای جنبش نا امید شده و به ناظر منفعل تبدیل شده اند. بخش دیگری که در اکثریت هستند در ابهام و آشفتگی در انتظار فرصت نشسته اند و اقلیتی از فعالان به دنبال راه برون رفت از بن بستی هستند که نمود آن را به طور مشخص در بیانیه شماره ی 18 میرحسین موسوی دیدیم.
این بیانیه با سردی مورد استقبال کسانی قرار گرفته است که تا اینجا به طور کوشا از جنبش حمایت کرده بودند. بسیاری نیز آشکارا زبان به انتقاد گشودند. دلیل این امر آن است که موسوی نه فقط هیچ چشم انداز روشنی برای جنبش ترسیم نکرده است بلکه با سماجت بسیار تلاش کرده است که برای جنبش ارجاع های مذهبی (توحیدی) و حکومتی بتراشد. یاد کردن از خمینی، تاکید بر قانون اساسی و یا صحبت از «جنبش اسلامی-ایرانی» مواردی بودند که ریزش نیرویی را در درون جبهه ی هواداران وی افزایش داده است. خط کشی های وی به زعم برخی بوی مرزبندی خودی و غیرخودی را می دهد.
در چنین شرایطی بدیهی است که شانس و قابلیت زوج موسوی-کروبی برای ایفای نقش رهبری به حداقل رسیده است و این، با شرایط فعلی رژیم در تناقض است: یعنی در حالی که رژیم هر چه بیشتر ضربه پذیر می شود، جنبش هر چه بیشتر قدرت ضربه زنی خود را از دست می دهد.
این در حالی است که در این ایام سردرگمی، فشار، تحریم و آشفتگی درون رژیم، در صورتی که رهبری جنبش نفس دوباره ای در 22 خرداد 89 به آن دمیده بود، می شد ضربه هایی کاری به آن زد و حتی قدرت را از چنگ کودتاچیان و باندهای مافیایی وابسته به آن بیرون کشید. اما درست در این موقعیت، که رژیم در آستانه ی عدم قدرت در دفاع از خود قرار گرفته است، رهبران نمادین جنبش – موسوی و کروبی – با لغو راهپیمایی – دانسته یا ندانسته – به او فرصت تنفس می دهند و بعد هم موسوی با بیانیه ی شماره ی 18 خود فعالان جنبش را با گفتمانی که به قول برخی حال و هوای سخنرانی های نخست وزیر جمهوری اسلامی در دهه ی شصت را دارد سرگردان و بی برنامه، با کلی گویی های فاقد افق روشن رها می کند.
در بالا گفتیم دانسته یا ندانسته، آیا این حرکت میر حسین و کروبی را باید علامتی از همدستی آنان با کلیت نظام دید؟ با توجه به جدی بودن تضادها و درگیری منافع و جنگ قدرت در درون نظام پاسخ این سوال نمی تواند به سادگی مثبت باشد، اما آن چه مسلم است نگرانی این دو از حاکم شدن گفتمانی بر جنبش است که خواست ساختارشکنی را به عنوان خواست نخست جنبش حاکم سازد.
فراموش نکنیم که برای موسوی و کروبی جنبش کنونی با جابجایی هایی در چارچوب نظام به سرانجام خود می رسد نه با فروپاشی یا سرنگونی کل نظام. پس از یک سال این مسلم شده است و هر دو نیز بارها خود به روشنی این را گفته اند که آنها تعمیر و ترمیم را می خواهند نه تغییر و تبدیل را. هر کس که بخواهد در گفتار یا رفتار این دو نفر چیزی در ورای این بیرون بکشد یا تفسیر یه رای کرده است و یا دچار ذهنی گرایی شده است. موضع این دو در این باره مشخص است.

چشم اندار جنبش
حاکم شدن این تضاد در درون جنبش بی شک حرکت مردم را برای مدتی به حالتی برزخی فرو خواهد برد. حالت بلاتکلیفی و به این سوی و آن سوی رفتن و به این در و آن در زدن. اما پرسش های اصلی این است: این حالت چقدر دوام خواهد آورد؟ و این که برون رفت از آن به چه سمت است؟
در پاسخ به پرسش نخست باید بگوییم که مدت آن بستگی به شرایط عمومی ایران از یکسو و نیز اراده و توان و پشتکار فعالان جنبش از سوی دیگر دارد. به عبارتی، اگر تحریم ها و تنش های بین المللی شدت یابد، بحران اقتصادی اوج گیرد، نارضایتی عمومی گسترده شود وخطر جنگ تشدید شود، و نیز اگر فعالان جنبش، به جای رفتن به انزوا و انفعال، راه تلاش هدفمند و مبارزه ی سازماندهی شده را پیش گیرند، روشنگری کنند، اعتراضات را سازمان دهند و مردم را به شجاعت و امید و خودسازماندهی مجهز کنند، زمان این دوره ی برزخی کوتاه خواهد شد.
و نیز این که با چه سناریویی از این بن بست برون رویم تعیین کننده ی آن خواهد بود که به کجا برسیم. اگر بن بست از طریق حمله ی نظامی شکسته شود، امیدی به آینده ی ایران نیست. اگر از طریق شورش های کور ناشی از فقر و کمبود و گرانی شکسته شود باید دید که آیا این شورش ها با بخش سازماندهی شده فعالان سیاسی پیوند می خورد یا خیر؛ اگر بلی، امید به فردایی بهتر خواهد بود. اگر نه، شورش ها می تواند هرج و مرجی موقتی را باعث شده و سپس خاموش شود، هر چند که از میان نمی رود چون ریشه ها بر سر جای خود باقی است. در نهایت اگر برون رفت از بن بست کنونی براساس بازاندیشی جنبش و سازماندهی هدفمند نیروهای آن با منظور مشخص کنار زدن کلیت نظام باشد، بی شک می توان انتظار داشت که مردم خود در تعیین سرنوشت خویش نقشی بسزا ایفا کنند و به سوی آینده ای روشن حرکت کنیم.
در نتیجه انتخاب ها روشن است، اینک با هرفرد و تشکلی است که گزینه ی خود را یافته و با همت و اراده و امید خویش آن را به مورد اجرا درآورد.

خودرهاگران چه می گوید؟
سازمان خودرهاگران در این میان با باور به نقش انسان در تعیین سرنوشت خویش راه سوم را پیش خواهد برد. یعنی روشنگری میان نیروهای منفعل اجتماعی و یاری به خودسازماندهی میان نیروهای فعال جامعه. نیروهای فعال جنبش با تکیه بر خودسازماندهی می توانند توده های منفعل را به میدان مبارزه آورده و نارضایتی آنان را به سوی یک حرکت مبتنی بر درک و اراده و آگاهی استوار سازند. برای ما مهم تغییر نیست، مهم کیفیت تغییر است. به عبارت دیگر ما به آن نوع از جنبشی باور داریم که توسط توده های خودآگاه و خودسازماندهی شده صورت می گیرد. توده ها باید خود را رها کنند، کسی نمی تواند توده ها را رها کند. به همین دلیل است که تلاش ما این است که به سوی قشرهای مختلف جامعه و بخصوص لایه های ستمدیده، محروم و مزدبگیر جامعه رویم و با تقویت عنصر آگاهی در آنها شرایط رسیدن ایشان به خودآگاهی را فراهم آوریم. خودآگاهی یعنی بهره بری ارادی از آگاهی برای تغییر شرایط وجودی خویش. ما می توانیم آگاه سازیم اما رسیدن به خودآگاهی، کار خود فرد است.
سازمان خودرهاگران هم چنین بر این باوراست که هر راه حلی که از بیرون از فرایند خودآگاهی-خودسازماندهی توده ها به آنان پیشنهاد شود یا ره به جایی نمی برد و یا شرایط استفاده ی ابزاری از مردم را فراهم می سازد. به همین خاطر تمامی توهم های ایجاد شده توسط افرادی که می خواهند به اسم تغییر سیاسی از تغییر اجتماعی جلوگیری کنند را رد کرده و هیچ دلیلی برای حمایت از مدافعان ترمیم نظام نمی بینیم، هرگونه عدم تاختن به این افراد در طول مسیر جنبش نیز براساس عدم اهمیت آنها در یک مسیر درازمدت و نیز ارزش تاکتیکی حرکت برای پیش روی به سوی هدف استراتژیک، یعنی زیروروکردن کلیت نظام از طریق توده های خودآگاه و خودسازماندهی، بوده واست.
سازمان ما این هدف استراتژیک را در راستای آرمان خود، که استقرار جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان به طور نهادینه حفظ می شود، دنبال می کند. جامعه ای براساس رابطه ی متقابل سه عنصر همبسته : عدالت اجتماعی، آزادی و مردم سالاری. این هدف در ورای تغییر دولت احمدی نژاد، تغییر حکومت و حتی تغییر رژیم دنبال خواهد شد تا جایی که توده های مردم خود در یک نظام مبتنی بر خرد جمعی و خودگردانی، صاحب واقعی سرنوشت خویش شوند و در ایرانی آزاد و آباد شرایط رشد و شکوفایی یکسان را داشته باشند. محور کار ما تغییر شرایط براساس اراده ی انسان است نه تغییر انسان ها براساس جبر شرایط.
دفتر تولید سازمان خودرهاگران
28 خرداد 1389