“روشنفکری دینی” درباره مناظره سروش دباغ با عطا هودشتیان در برنامه پرگار

“روشنفکری دینی” 

درباره مناظره سروش دباغ با عطا هودشتیان در برنامه پرگار- بی بی سی[1]
– ادامه بحث
!

 

پس از پخش برنامه پرگار درباره روشنفکر دینی (دوشنبه 29 اوت 2011)، پرسشها یی مطرح شد و مباحثات چندی در گرفت و لازم شد که نکات زیر را بطور خلاصه بر آنچه در آن برنامه گفته نشد و یا کم گفته شده اضافه کنم.

طرح  مسئله”روشنفکری” بدون پرداختن به موضوع سیاست سخنی بی معنا خواهد بود، آن هم  در کشوری چون ایران که قدرت و حاکمیت برهمه عرصه های اصلی زیست تسلط همه جانبه داشته و عملا هیچ گونه ای از روزمرگی را از دخالت خود بی نصیب نگذاشته است. پس لاجرم آن مناظره با موضوع سیاست درآمیخت. اما مراد از سیاست در اینجا کنشگری روزمره، ستیزه جویی حزبی یا ایده ئولوژیک نیست، اگر چه این اشکال به نوبه خود مفید و قابل احترام هستند.

دو نکته آغازین : آنچه در آن مناظره بیان کردم این بود که روشنفکر کسی ست که غم دوران دارد و از اینرو باید به مشکل عصر تاریخی خود بپردازد، و در هر دوره این مشکل متفاوت مینماید. مسئله اصلی دوران ما در ایران امروز “گذر از استبداد دینی” ست. مقوله “گذر” در اینجا هم سیاسی و هم فلسفی است و نقد قدرت و دین را توامان در بر می گیرد. همینجاست که جایگاه فیلسوف از روشنفکر جدا می شود. اگر این فاصله وجود نداشت، مارکس نمی گفت: فیلسوفان جهان را تفسیر کردند، حال آنکه باید آنرا تغیر داد! پس روشنفکر نمیتواند تنها مفسر دوران باشد، اگر اینگونه باشد، نقش روشنگری و آگاه سازی اجتماعی نخواهد داشت.

و اما آنچه در آن مناظره  مجال بسط  نیافت آن بود که  روشنفکر اساسا واسطه ای میان دولت (قدرت) و جامعه است. او نمی تواند قدرت طلب باشد و یا برای آن ستیز کند، بلکه میخواهد به عبارتی “افشا گر” قدرت باشد، یعنی منتقد دوران و بی عدالتی قدرت، زیرا فرض برآن است که هیچ قدرت سیاسی نه کامل است نه خالی از حرص و طمع. و این نکته ای است که باید به نقد کشیده شود  تا رابطه پیوسته بحرانی میان جامعه و دولت – حتی در بهترین دمکراسی ها- بطور مداوم بهبود یابد. پس روشنفکری، برعکس سخن آقای دباغ، اساسا پدیده ای “گذرا” نیست[2] بلکه پا برجا، لازم و ضروری ست.  موضوع کار او همواره به روز است. زیرا هم دمکراسی و هم خلق اشکال نوین قدرت موضوع همیشگی تاریخ است.

اکنون با این دو نکته آغازین، گریزی کوتاه به دیگر مطالب مناظره پرگار بزنیم: آقای دباغ نخست مدعی شد که روشنفکر و دین ذات پذیر نیستند و سپس این تز اساسی را عنوان نمودند که وظیفه اصلی روشنفکر تدوین رابطه سنت و مدرنیته و تعریف از آن و پاسخ به مشکلات آن است. از نظراینجانب  هردوی این تزها جای تردید فراوان دارند:

ذات گرایی:  این بحث که مستقیما از عبدالکریم سروش می آید، بدرستی ذات گرایی و جزم گرایی پیشین را از دین زدود، که این خود گام قابل توجهی برای خاتمه آنچه وی تئوری “استخراج” میخواند، بشمار می آید. به این معنا که همه امور مربوط به جامعه و سیاست از دین نمی تواند استخراج گردد و در این حوزه ها باید به خارج از دین رجوع کرد. اما اینهمه اساسا به آن معنا  نیست که دیگر دین تعریف بردار نیست، مشخصه ای ندارد و هرچیزی را به نام آن میتوان عنوان نمود. تفاوت اینجاست که چون دین – بقول سروش و همانطور که آقای دباغ در پرگار نیز بخوبی به آن اشاره کردند – بدرستی موضوع فهم تاریخی ست (یعنی فهمی متعلق به عصر تاریخی ویژه ونه موضوع یک “فهم فراتاریخی”) و چون هر عصری بی  تردید با دوره یا عصر دیگر متفاوت است، پس دین دریافت ویژه آن دوره را به خود میگیرد. و از این رو ، چنانکه در آن مناظره هم آمد٬ تبیین دین نیاز به مشخصه ها ی خاصی  دارد وحدود و خطوط دوره ای خود را می طلبد. اینگونه می توان در هر دوره تاریخی به تمایز دین از “غیر دین” پرداخت. همین میزان برای ما کافی ست تا برای سخن گفتن از دین مشخصه ها و معیارهایی را تدوین نماییم. برخی مشخصه های دین همیشگی ست، لیکن دریافت های آن در هر دوره متفاوت است. یکی از اصلی ترین مشخصه ها مفهوم امر قدسی است. فراتر از نظریه ذات گرایی٬ ما ” امر قدسی”  را علی رغم  زبان٬ فرهنگ و دریافت های گونه گونش، یک مولفه اصلی دین اسلام می نامیم که اساسا با مشخصه های الهی٬ آسمانی و غیرزمینی  بودن٬ چیستی خود را از غیر خود متمایز می سازد.

روشنفکری را نیز می بایست از همین منظر دید. نه آنکه روشنفکری مشخصات و ویژگی هایی ایستایی داشته باشد،   بلکه باید بتواند خود را از غیر خود جدا کرده  و از این طریق  تعریف خود را در نمودی  قابل فهم عرضه نماید. همینطور است درباره مفهموم مدرنیته: درست است که “مدرنیته ها” داریم، اما اشکال و انواع آنها، حتی در تضاد هایشان، خود را تنها از نقطه نظر تمایز شان با غیر خود (یا سنت) معین میکنند. اگر چه، به طریق اولی، سنت هم همین سرنوشت را خواهد داشت. مشخصه های مدرنیته بسیارند و هر فرهنگ حتی در خود غرب، آنرا متفاوت  با دیگری دریافت کرده است، با اینحال هر برداشتی از آن، درهر فرهنگی با ویژگی های مشترک زیر مدرنیته خوانده می شود: عقل گرایی، اندیشه انتقادی و انسان مرکزی. بی تردید بر اینها فراوان میتوان افزود، ولیکن اینها فراگیرترین وجوه مشترک انواع “مدرنیته” اند.

روشنفکر : چنانکه در مناظره پرگار آمد، من برای روشنفکر چهار ویژگی پیشنهاد دادم : پای بندی به عقلانیت، اندیشه نقدی، انسان محوری و تعهد اجتماعی. میتوان گفت که هر کاوشگر دنیای اندیشه، از هر ایده و دینی و با هر پیشینه ای میتوانند روشنفکر زمانه خود تلقی گردد اگر این چهار بند را بکار گیرد. پس نه آنکه یک مسلمان خداپرست این معیارها را نخواهد فهمید و نمی تواند بکار بندد. مشکل تنها اینجاست که وی از زمانی که به میدان روشنفکری پای میگذارد، دنیای دینی وی باید به یک فضای خصوصی بدل گردد. مسئله درست برسر دو این بُعدی کردن است. و باز نه آنکه مرزی آهنین و دیواری ستبر میان دنیای درونی انسانها و فضای برونی آنها وجود داشته باشد. همواره یک فرد دینی و یا غیر دینی در بهترین حالت، در تدوین قوانین، در ابراز اندیشه نقدی و بکار گیری عقل در اجتماع، هنوز یک انسان دینی یا غیر دینی ست، یعنی تعلقی دارد. اما نکته اینجاست که وی تنها تلاش میکند (و به این تلاش معتقد و پای بند است) تا نهایت کار از نفوذ ایده های شخصی خود در ارزش گذاری امور، کنشگری سیاسی و اجتماعی، در تدوین قانون و تعریف از حاکمیت جلوگیری نماید. میدانیم که این یک تلاش غایت ناپذیر است. ما همواره در راه هستیم. و می دانیم که هرگز به جدایی کامل و تام و تمام این دو فضا نمیرسیم، اما از اینرو که مبانی این جدایی را در ذهن قبول کرده ایم، پس آنرا راهنمای عمل خود میدانیم و تا آنجا که ممکن است در تلاش برای پایبندی به آن هستیم. وهمین اصل  را چون معیار اساسی برای قضاوت٬ تحلیل پدیده ها ی مرتبط به اجتماع و سیاست کافی میدانیم!

بنابر این ، از نگاه این قلم، وظیفه اصلی روشنفکر، برعکس آنچه آقای دباغ عنوان کردند (و در مقاله شان نیز آمده است[3]) اساسا بررسی و پاسخ گویی به مسئله مدرنیته و سنت نیست. این بی شک یکی از وظایف اوست. اما این در عین حال وظیفه  یک پژوهشگر، یک فیلسوف، یک جامعه شناس و یا یک آکادمیسین نیز میتواند باشد. اما آنچه الزاما وظیفه این افراد نیست، آن است که روشنفکر – همچنانکه عبدالکریم سروش نیز میگوید – “درد اجتماع” دارد[4]. یعنی در کار نظری و نقدی منافعی دارد. روشنفکر با اموری فراتر از تفکر محض، با مفاهیم کاربردی حوزه زندگی انسانها سرو کار دارد ؛ مفاهیمی  چون حقوق بشر و یا تلاشهایی چون افشای سرکوب حکومتی. در حا لیکه یک آکادمیسین میتواند لزوما پای بند به معیار اجتماعی خاصی نبوده و کار پژوهشی خود را صرفا درباره چیستی مدرنیته و سنت و چگونگی رابطه آنها پیش ببرد. بنابراین، در آنچه به تعریف روشنفکر باز میگردد،  “درد اجتماع” – همچون “امر قدسی” در دین – یک مشخصه اصلی و کلی روشنفکر است. و آن چیزی است که من در مناظره  از آن به عنوان “تعهد اجتماعی” نام بردم. بی شک برآنها، سه مشخصه دیگر روشنفکر را هم می افزاییم.

روشنفکر دینی :  اما روشنفکر دینی چه صیغه ایست؟ چنانکه در مناظره پرگار نیز آمد، می یا یست تفاوت و تمایزی  میان  نوگرایان دینی، که رشته حیاتشان به سید جماالدین اسد آبادی میرسد، و پدیده روشنفکر دینی قائل شد. تا آنجا که ما شناخته ایم، از میان نوگرایان دینی، برخی از متفکران صاحب نامی چون مصطفی ملکیان آنرا پدیده ای تضاد مند  میداند[5].مهندس سحابی، اساسا با این عنوان مخالف بوده و آنرا به “کچل موفرفری” تشبیه میکند[6].

سروش دباغ میگوید: “روشنفکر دینی بیشتر دل مشغول دین و معرفت دینی ست …. و نسبت آنرا با آموزه های مدرن می سنجد”. و در آن مناظره نیز ایشان تاکید  داشتند که روشنفکر دینی از دنیای دین می آید پس دغدغه اش دین است. تا اینجا اتفاقا بر سخن ایشان چندان ایرادی وارد نیست. اما آیا وظیفه یک روشنفکر صرفا به همین خلاصه میشود؟ آیا این یک نگاه غیر منصفانه به تاریخ نیست؟ اگر افکار این گروه اجتماعی از سید جماالدین اسدآبادی تا مهندس بازرگان و دکترعلی شریعتی، و حتی عبدالکریم سروش را  باز بینی نماییم  در خواهیم یافت که در بین همه آنها  دغدغه مشتر کی است بنام “درد اجتماع ” مشهود است!

اما سروش دباغ، که بنا بر قاعده میبایست گامی فراتر از پدر برمیداشت، از این زاویه درواقع گامی به عقب برداشته. با نگاهی به تعاریف آقای دباغ به نظر می رسد که وی چندان التفاتی به مقوله “درد اجتماع”، به عنوان یک رکن اصلی و هویتی روشنفکر نشان نمی دهد.

پس چه بهتر که به سراغ خود عبدالکریم سروش برویم. او در این باب چه میگوید؟ معنای آن “درد اجتماع” چیست. میخوانیم: “روشنفکر دینی به دو چیز تعلق دارد. یکی به هویت دینی، و دیگر به حقیقت دینی”[7] .این روشنفکر باید “بیماری این جهان را” از طریق رساندن پیام پیامبر به آدمیان خوب کند. به عبارت دیگر، وظیفه این روشنفکر رساندن پیام دین به مردمان است. گویی وی نقش واسطه را میان پیامبر و اجتماع باید بازی کند.

پس نه آنکه روشنفکر دینی دغدغه اصلی اش در اساس بررسی رابطه کلی مدرنیته و سنت است، که بر عکس چون وی “درد اجتماع” دارد، و چون برآن است که باید آدمیان را از منجلاب و فساد رها کند، وظیفه اش رساندن پیام دین به اجتماع است. پس روشنفکر دینی به زبان عبدالکریم سروش نمودار یک تعهد اجتماعی است، لیکن پرسش اینجاست: آیا وی این تعهد اجتماعی را در مسیر نجات جامعه انجام میدهد و یا نجات دین؟

نجات دین : البته به نظر من تشخیص اینکه، در نظرگاه یک فرد دین گرا، کدامیک، نجات دین یا نجات اجتماع، ارجعیت دارد، بحث کلیدی نیست. مهم تر آنکه وی از سلاح دین برای اصلاح اجتماع استفاده میکند. اما برای این روشنفکر دنیا و زیست غیر دینی قابل تصور نیست. دقت کنیم : برای وی اجتماع تنها زمانی میتواند نجات یابد که دین نجات یافته باشد، و نه برعکس. چرا؟ به این دلیل که  در این نظر گاه اجتماع هیچگاه قادر به نجات دین نیست. اجتماع تنها جایگاه پرورش و گسترش کلام الهی ست. و دین و راهبر دین گرا باید اجتماع را هدایت کند و آنرا به خوشبختی برساند. حتی اگر در نهایت کار پیامبر را “فرزند زمانه خود” قلمداد بکنیم، برای  یک روشنفکر دینی به هردلیل، خود آگاه یا نا خود آگاه، تاکتیکی یا استراتژیکی، عملا نجات دین در مقام نخست قرار میگیرد.

حال آنکه درست برعکس، روشنفکر، بدون صفت  “دینی”، مرکز توجه اش نه دین، که جامعه است. و دین، اگر هم به میان آید و وسیله خوشبختی برخی قرار گیرد، از دو قاعده باید پیروی نماید: اول آنکه تحمیلی نباشد. دین به قانون بدل نگردد و برایش ضابطه قانونی تدوین نشود. دوم آنکه  سایر دین ها و باورها را به شکلی یکسان به رسمیت بشناسد.

دولت دمکراتیک دینی: اما آیا روشنفکر دینی مقوله دین را تنها برای خوشبختی انسانها میخواهد. اگر چنین بود این دین میتوانست یک امر خصوصی و فردی نیز قلمداد گردد و کسی هم منتقد آن نمیشد. حال آنکه پروژه “دولت دمکراتیک دینی”، در پی نظریه “سکولاریسم دینی”  عبدالکریم سروش کار را پیچیده میکند. بر این نکته در آن مناظره تاکید کردم. توضیح بیشتر اینکه :

عبدالکریم سروش با التزام به “دینی بودن” جامعه، مقوله سکولاریسم را دینی میخواند. از اینرو، وی همچنین دمکراسی آینده را نیز دینی میخواهد، و مهمتر، به کارکنان نظام دمکراتیک آینده و قانونگذاران صراحتا توصیه میکند: ” باید قوانینی را بنویسیم که با ضرورت اسلامی منافاتی نداشته باشد”. وی مدعی ست که “دین داران حق دارند احکام دینی را بصورت قانون در آورند” البته این قانون با “احکام حقوق بشر” نباید منافات داشته باشد[8].

وی پس از انتشار بیانیه پنج روشنفکر در بهمن 1388، در دفاع از جنبش سبز، و برای ارائه توجیحی برای دمکراسی دینی، در مصاحبه ای میگوید: “دمکراسی دینی تفاوتش با دمکراسی آن است که دین داران آنرا هدایت میکنند. در یک دمکراسی دینی حداکثر سعی میشود قانونی که منافات با قوانین قطعی دینی دارد به تصویب نرسد” و باز: “باید قوانینی را بنویسیم که با قطعییات و ضروریات اسلامی منافات نداشته باشد… جامعه دینی بنا برخواست اکثریت دین داران هویت خواهد گرفت که فرهنگ دینی آن باعث تمایز با دیگر جوامع است.”[9]

اصولگرایان در قدرت میگویند که قوانین باید برپایه اسلام شکل گیرد، و سروش – که البته با آنها در نبردی قابل ستایش است- میگوید آن قوانین نباید خدشه ای به ضروریات اسلام وارد آورند. اما اگر از دمکراسی صحبت میکنیم، حد و مرز قوانین آنرا باید مردم و نمایندگان آنها تعین کنند، نه یک گروه اجتماعی، مسلمانان و یا غیر مسلمان. حتی اگر ایران را “یک جامعه دینی” بنامیم (سروش)، این هرگز دلیلی برای برتری یک عقیده یا طرز تفکر نمیشود. اضافه برآنکه، بهمراه دین، سنت نیز یک مولفه جامعه ایرانی ست، و مهمتر آنکه استبداد دینی در سه دهه طولانی ارزش دین را تقلیل و بر ارزش سنت افزوده است. اگر چنین نبود، دیگر دلیلی نداشت که احمدی نژاد برای جلب آراء، ناگهان به ایرانیت، ایران باستان و عصر هخامنشی گریز بزند!! مولفه دین در طول 3 دهه اخیر عمیقا ضربه پذیر شده است. ما این نکته را در “سقوط اسلام سیاسی” عنوان کرده ایم[10].

علیه اسلام ایدئولوژیک : مسئله دیگری که در آن مناظره مطرح شده نقد عبدالکریم سروش به دکتر علی شریعتی و ایدئولوژیزه کردن اسلام است. ارائه این نقد در آغاز بسیاری را به حق در مجامع فکری خوشنود نمود، لیکن آن نقد – چنانکه در آن مناظره بیان کردم – از دریچه ویژه ای صورت گرفته بود: از دریچه استقبال از فرا رسیدن “دوران استقرار”. توضیح میدهیم. هر چه شریعتی دخالت گر است، سروش در اشاعه دین خود، بسیار “ناظر” است. سروش بر آن بود که ایدئولوژیزه کردن دین، عرفی کردن امر قدسی ست[11]، حال آنکه دین به اعتقاد وی تنها برای آخرت انسانها آمده و نه برای اداره جامعه. به عبارتی، شریعتی امر قدسی را عرفی کرد و سروش آنرا به آسمان باز گرداند. تا اینحا ایرادی نیست. لیکن سروش این کار را به چه قیمتی انجام میدهد؟ به قیمت تقبل نظام. میخوانیم: “ایدئولوژی ها متعلق به دوران تاسیس هستند، نه دوران استقرار“، به آن معنا که ما هم اکنون در دوران استقرار قرار داریم. اما استقرار کدام نظام؟ خود حدس بزنید.[12] (البته میدانیم که بسیاری از دین گرایان در سالهای آغازین انقلاب درعالم تائید نظام بودند، در این توهم که گویا اکنون دیگر اسلام مستقر شده است!)

– مطالب  دیگری برای بازگویی و تاکید درباره آن مناظره میتواند مطرح شود، اما ما دراینجا تنها به مهمترین ادعا ها بسنده کردیم و در پی آن بودیم که دیدگاه های خود را با نقل قول های روشن مکتوب کنیم.

درایت و پشتکار آقای داریوش کریمی، اجرا کننده برنامه پرگار و گروهشان جای قدردانی بسیار دارد. اینچنین طرح مباحثات فرهنگی و روشنفکری به عرصه افکار عمومی به بار آوری فرهنگی ایران کمک شایانی میکند.

عطا هودشتیان – 4 سپتامبر 2011- مونترال
www.hoodashtian.com



–        1  برنامه پرگار را در اینجا مشاهده کنید :
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/09/110901_ptv_pargar_68.shtml   [1]

–        سروش دباغ: روشنفکر دینی یا آبقوره فلزی، مجله مهر نامه، شماره نهم، اسفند ماه 1389: “روشنفکر متعلق به دوران گذار است”[2]

 سروش دباغ: روشنفکر دینی یا آبقوره فلزی، همان.[3]

–        عبدالکریم سروش: روشنفکر دینی، پروژه ناتمام – سخنرانی در شهر کلن – 29 ژوئن 2011، سایت “ندای آزادی”، 9 شهریور 1390 [4]

–       5- مصطفی ملکیان گفت: روشنفکر دینی ممکن نیست و پدیده ای متناقض است – در: سمینار دین و مدرنیته، حسینیه ارشاد، 1986، تهران – http://kadivar.com/?p=3150گزارش کامل این سمینار را اینجا بخوانید:  [5]

 http://www.youtube.com/watch?v=Se-h5jIIT-Q گفتگو با مهندس سحابی را اینجا مشاهده کنید: [6]

مهندس سحابی: “من به روشنفکر دینی اعتقادی ندارم”. “روشنفکر دینی مثل کچل موفرفری ست”.

–        عبدالکریم سروش: روشنفکر دینی، پروژه ناتمام، همان[7]

 آرش نراقی: عبدالکریم سروش، کمال پروژه روشنفکری دینی، (وب سایت آقای نراقی)[8]

  عبدالکریم سروش در مصاحبه با فرزانه بذرپور – گویا نیوز، 28 بهمن 1388[9]
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/02/100605.php

–      گفتگو با شهلا بهاردوست:[10]

–       http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=39121

–        عبدالکریم سروش : مدارا و مدیریت، موسسه فرهنگی صرات، 1376، تهران، صفحه 147[11]

 نقل از : عبداله نصری: رویارویی با تجدد، نشر علمی، تهران 1386، جلد نخست، صفحه 379[12]