سیاست اسرائیل در خاورمیانه: هم غزه، هم ایران – کورش عرفانی

کورش عرفانی

رادیو زمانه

در حالی که برخی ناکامی اسرائیل در دستیابی به هدف‌های نظامی‌اش در نوار غزه را عامل عقب‌نشینی می‌دانند، بعضی دیگر بر روی اهمیت هدف‌های سیاسی این تاکتیک تاکید دارند.

برخی از ناظران امور خاورمیانه خروج نیروهای زمینی اسرائیل از نوار غزه را به عنوان یک «غافلگیری» معرفی کرده‌اند؛ زیرا بر این باورند که اسرائیل باید در پی امر مهم‌تری این کار را کرده باشد.

آیا جدیت تل‌آویو در «نابودسازی حماس» و ادعاهای دیگری از این دست، می‌تواند به خاطر یک دلیل حیاتی کنار گذاشته شود؟ آیا به راستی موضوعی مهم‌تر و اضطراری‌تر از تصرف نوار غزه و «پایان دادن به حیات حماس» سبب این تصمیم اسرائیل شده است؟ این نوشتار به بررسی این پرسش می‌پردازد.

تاکتیک راست‌های اسرائیل

روش شناخته شده‌ای که راست‌های اسرائیل در طول سه دهه گذشته (اگر به عقب تر باز نگردیم)، به کار بسته‌اند تا توجهات را از مسائل داخلی و نیز تعهدات بین‌المللی خویش منحرف سازند، نظامی‌گری در سرزمین‌های اشغالی و یا در کشورهای همسایه، مانند جنوب لبنان و تصرف آن در سال ۲۰۰۶ بوده است.

آنها می‌دانند که با توقف ماشین نظامی، درخواست‌ها و مطالبات داخلی به سوی نیازهای اقتصادی و معیشتی می‌رود و انتظار بین‌المللی به سمت این که باید تعهدات اسرائیل برای تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی به اجرا درآید. هر بار که این فشارها اوج می‌گیرد، راست‌های اسرائیلی با به راه انداختن یک درگیری نظامی پر تلفات، سطح خواست‌ها را به حد «عدم بمباران مناطق مسکونی»، «عدم کشتار زنان و کودکان بی دفاع»، «عدم حمله به مقرهای سازمان ملل» و یا حداکثر «یک آتش‌بس موقت» تقلیل می‌دهند.

بنیامین نتانیاهو، که راست‌ترین دولت تاریخ اسرائیل را شکل داده است، همانند پیشینیان خود، همچون «آریل شارون»[۱]، این بازی را به خوبی می‌شناسد و با آن، بارها خود را از شرایط «نامطلوب» رهانیده است. در ورای موضوعات گذرا و در یک نگاه استراتژیک، راست‌های اسرائیل بر این باورند که در نهایت می‌توانند با خریدن زمان، قدرت کشور خویش را آن قدر افزایش دهند که چند ویژگی در آن منظور شده باشد:

۱)    هیچ خطر نظامی نتواند به طور جدی کشور اسرائیل را تهدید کند. تهدید سیاسی برای آنها چندان مهم نیست، این اهمیت دارد که کسی به طور عملی قدرت ضربه زدن به خاک این کشور را نداشته باشد. تاکید اسرائیل بر ساختن «گنبد آهنین» [۲] و چند لایه سازی آن با بهره‌برداری از کمک مالی و فنآوری آمریکایی در این راستا بوده است.

۲)     هیچ نهاد بین‌المللی نتواند با بهره‌گیری از ابزارهای قانونی مندرج در حقوق بین‌الملل، فشاری واقعی بر اسرائیل وارد سازد، به نحوی که این کشور وادار شود در استراتژی خود تغییری پدید آورد.

۳)     هیچ دولتی در جهان نباشد که در ورای حرف و سفارش و خواهش بتواند دولت اسرائیل را از آن چه می‌خواهد انجام دهد برحذر دارد.

۴)     هیچ نوع اتحادی در منطقه – و در همسایگی یا نزدیکی اسرائیل- علیه آن صورت نگیرد. به همین خاطر یک خاورمیانه درگیر جنگ‌های داخلی، با دولت‌های کلنگی [۳] و ناتوان، صورت بندی مطلوب راست‌های اسرائیل برای این منطقه است.

به نظر می‌رسد که حمله نظامی اسرائیل به نوار غزه در ماه ژوئیه ۲۰۱۴ فرصتی را فراهم ساخت تا «نتانیاهو» و تیم وی بتوانند تئوریفوق را در آزمایشگاه غزه راستی‌آزمایی کنند و ببینند آیاهر چهار شرط لازم تامین شده است یا خیر. در جریان این حمله چهارهفته‌ای مسلم شد که:

● هیچ خطر نظامی مهمی که بتواند به اسرائیل آسیب وارد آورد به طور بالفعل در منطقه وجود ندارد و گنبد آهنین توانست به خوبی بخش عمده خطر حملات موشکی کوچک و متوسط را خنثی سازد.

●  نهادهای بین‌المللی توان هیچ اقدامی را نداشتند که بتواند برای اسرائیل خطرساز باشد. درجریان حمله اخیر، سازمان ملل به ارائه آمار نقض امنیت مراکز خود و اظهار شکوه از این وضع بسنده کرد و شورای امنیت سازمان ملل نیز با اطلاع از وتوی آمریکا کمترین شانسی برای تصویب قطعنامه ی الزام‌آور نداشت.

● کشورهای قدرتمند جهان در مقابل این حمله به اظهار تاسف از تلفات بالای غیر نظامیان و امید به برقراری آتش‌بس بسنده کردند. روسیه به اوکراین مشغول بود و اوکراین هم درگیر سقوط هواپیما. سایر کشورها نیز حداکثر در حد فراخواندن سفرای خود از اسرائیل یا اخراج سفرای اسرائیل از خاک خود اقدام کردند.

●  علیرغم کشتار «برادران» مذهبی یا قومی خود، کشورهای منطقه قادر به کمترین عمل مشترکی علیه اسرائیل نبودند. حتی حزب‌الله لبنان، که در این ایام به جنگ با مخالفان اسد در سوریه مشغول بود، به هیچ اقدام خاصی دست نزد. ایران هم در حد تئوری‌پردازی رهبری آن در باره «ضرورت مسلح سازی کرانه باختری رود اردن» اکتفاء کرد.

به این ترتیب، چهار شرطی که لازم بود تا اسرائیل اطمینان یابد از این پس برای زیر پا گذاشتن تعهدات بین‌المللی خود با مشکلی مواجه نخواهد شد، متحقق شدند. حال اسرائیل می‌تواند با خیالی راحت به سراغ ادامه طرح‌های استراتژیک خود در منطقه برود و با دست باز در این باره عمل کند.

در اینجا لازم است یادآوری شود که راست‌های اسرائیل چندان نگران داشتن یک تصویر منفی از خود در افکار عمومی نیستند ومی‌دانند که در انتهای کار این زور است که حرف آخر را خواهد زد. لذا تا زمانی که تهدیدی به صورت فیزیکی برایشان نباشد و یا منافع اقتصادی‌شان در جهان، به طور اساسی، به خطر نیافتد ترجیح می‌دهند به اعتراضات و تظاهرات و نفرت عمومی، اعتنایی نداشته باشند و مسئولیت مقابله با آن را به دست لابی‌های قدرتمند و طرفداران سازمان یافته خود در رسانه‌های سنتی یا شبکه‌های مجازی بسپارند.

اسرائیل در پی زمین بزرگتر بازی

اینک که اسرائیل از این موارد «جزیی» در همسایگی خویش فارغ شده است، چه طرحی برای خاورمیانه در سر دارد و برای آن چه چشم‌اندازی را ترسیم می‌کند؟ «جان واژی»[۴]، مفسر شبکه خبری سی بی ان، نوار غزه را برای نتانیاهو به مثابه یک «سیب زمینی کوچولو» دانسته و معتقد است که او چشم به لقمه بزرگتری به نام ایران دارد.

در واقع نیز بنیامین نتانیاهو در گرماگرم درگیری‌های غزه از علاقه برخی کشورهای منطقه به پایان بخشیدن به کار حماس اظهار رضایت کرده بود، بدون آن که از این کشورها نام ببرد. اما آنچه او اعلام کرده، بهانه ای شده است که اتحادی فراگیر میان این کشورها و اسرائیل شکل بگیرد تا با هم و در کنار هم به یک خطر بزرگتر و مهم‌تر در منطقه بپردازند: مشکل یک ایران مجهز به توان ساخت سلاح اتمی.

صحبت بر سر چه کشورهایی است؟ هنوز به طور دقیق و یا رسمی نمی‌توان در این مورد چیزی اظهار داشت، اما به نظر می‌رسد کشورهایی که نخست‌وزیر اسرائیل به آنها اشاره دارد عبارتند از: عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، کویت در منطقه خلیج فارس و مصر در شمال آفریقا. [۵]

این کشورها، آن گونه که از گفته‌های نتانیاهو بر می‌آید، توان این را دارند که به خاطر یک دشمن مشترک، یعنی ایران، با همدیگر متحد شده و چه بسا برای رسیدن به منظور نهایی خود، یعنی بازداشتن ایران از دستیابی به سلاح هسته‌ای، دست به اقدام مشترک بزنند. این که این امر تا چه حد شانس تحقق داشته باشد یک سخن است، این که نخست وزیر اسرائیل این موضوع را با چه منظوری مطرح ساخته است سخن دیگری است. «جاناتان اسپایر» تحلیل‌گر خاورمیانه می‌گوید:«این احتمالا برای نخستین بار در تاریخ خود است که اسرائیل به طور عملی (دوفاکتو) خود را عضوی از یک اردوگاه منطقه‌ای علیه دیگری می‌یابد.»

به نظر می‌رسد که دولت اسرائیل با انتشار مطالبی در این حیطه در صدد است تا زمینه‌های نظری و تبلیغاتی استراتژی جدید خود را برای خاورمیانه پایه گذارد و بعد به تدریج، گام‌های عملی در این عرصه را به پیش برد. این زمینه‌سازی نظری در برگیرنده دو نکته عمده است:

نخست این که پیام روشنی به کشورهای خاورمیانه داده شود که در پی تغییر حامی استراتژیک خود باشند. یعنی به جای این که طبق معمول و به طور سنتی به ابرقدرت آمریکا به عنوان حافظ و پشتیبان منطقه‌ای خود امیدوار باشند، از این پس روی اسرائیل در این باره حساب بازکنند. اسرائیل در جریان حمله به نوار غزه نشان داد که کمترین توجهی به درخواست های مکرر مقامات آمریکایی، اعم از رئیس جمهور باراک اوباما یا جان کری وزیر امور خارجه این کشور، برای قطع حملات و کشتار غیر نظامیان ندارد.

به همین ترتیب که می‌توان نادیده انگاشتن کلیه درخواست‌های سازمان ملل یا رهبران کشورهای مهم اروپایی را در همین راستا دانست. امید اسرائیل این است که کشورهای عرب منطقه از این رفتارخودسرانه تل آویو این گونه برداشت کنند که اگر لازم باشد اسرائیل به سراغ آنها هم بیاید، این کشورها نباید روی حمایت آمریکا از خود، در مقابل اسرائیل، حساب کنند.

به عبارت دیگر، کشورهای عربی باید دریابند که ُقلدر محله خاورمیانه تغییر کرده است و اینک قدرت جدیدی در منطقه ظهور کرده است. تل آویو امیدوار است که این پیام توسط کشورهای عرب منطقه دریافت شده باشد که اسرائیل خودسر، خطرناک، آسیب ناپذیر و نفوذناپذیر است و امنیت آنها در نزدیک شدن به اسرائیل است نه در دوری و دشمنی با آن.

دوم این که اسرائیل می‌خواهد پیامی به همین روشنی نیز برای آمریکا بفرستد تا به متحد و حامی اصلی – آیا باید بگوییم «سابق»؟- خویش این پیام را بدهد که دوران حرف‌شنوی تل آویو از واشنگتن سپری و معادله قدرت عوض شده است. راست‌های اسرائیل می‌خواهند واشنگتن بپذیرد که دیگر نمی‌تواند در خاورمیانه حرف اصلی را بزند و باید جایگاه ابرقدرتی در این منطقه را به آنها واگذار کند. اهمیت انتخاب زمان ارسال این پیام موقعی مشخص می‌شود که آمریکا در وضعیتی متناقض گرفتار است.

از یک سو اقتصاد شکننده آمریکا اجازه هیچ مانوور بزرگ یا خطرپذیری فراگیر را نمی‌دهد و از طرف دیگر نیز، برای حفظ برتری جهانی خود، باید در مواردی حساس از خویش قاطعیت و قدرت عمل نشان دهد. مورد ویژه‌ای که آمریکا امیدوار است در آن بدون ورود به یک جنگ جدید، به موفقیت دست یابد، مورد پرونده اتمی ایران است. واشنگتن عمیقا آرزو دارد که این کار در نهایت به حل موضوع از طریق مذاکره و امضای توافقنامه نهایی با ایران ختم شود تا هم اعتبار بین‌المللی آمریکا، به عنوان «حلال مشکلات» در منطقه، بازسازی شود و هم این که ارتش آمریکا درگیر یک ماجراجویی نظامی پر هزینه جدید نشود.

اهمیت موفقیت آمریکا در پیشبرد راهبرد جدید غیر نظامی اوباما به ویژه در زمانی اهمیت می یابد که این کشور در عراق و افغانستان با بن بست مطلق نظامی مواجه است. اما گیر اصلی این استراتژی راهبردی این است که به هیچ روی مطلوب اسرائیل نیست. اسرائیل خواهان آن نیست که حل مسالمت‌آمیز مشکل اتمی ایران سبب برقراری روابط عادی میان دو کشور شده و درسایه پیشرفت در این امر، ایران به یک متحد استراتژیک منطقه‌ای برای ایالات متحده آمریکا تبدیل شود.

کسانی که بر این باورند که آمریکا بدون توجه به موقعیت خاص ایران برای آینده منطقه نمی‌تواند امیدی به استقرار صلح در این بخش حساس از جهان داشته باشد. «ایگناسیو رامونه» سردبیر سابق نشریه لوموند دیپلماتیک بر این باورست که «هم دولت آمریکا و هم قدرت‌های اروپایی هر چه بیشتر متقاعد می‌شوند که ثبات خاورمیانه بدون مشارکت ایران ناممکن است.»

امروز سه جنگ در خاورمیانه (سوریه، عراق و غزه) در جریان است. آمریکا باید بین بیرون کشیدن پای خود از این بشکه باروت و یا درگیر شدن در آن یکی را انتخاب کند. آیا قابل تصور است که آمریکا بتواند به رشد اقتصادی خود امیدوار باشد اگر صدور نفت از خلیج فارس دچار اشکال شود؟ ممکن است برخی این تصور را داشته باشند، زیرا آمریکا در سال‌های اخیر رو به افزایش چشمگیر تولید نفت داخلی رفته است، اما باید دانست که آسیب رسیدن به اقتصاد چین هم -که به شدت به نفت خلیج فارس وابسته است- می‌تواند اقتصاد آمریکا را دچار تشنج جدی کند.

اسرائیل که به دو دلیل آمریکا برای بیرون کشیدن پای خود از خاورمیانه، یعنی عدم اتکاء به قدرت نظامی برای حل هر مسئله و عدم توان اقتصادی برای ایفای نقش پلیس جهان – واقف است، می‌خواهد با عقب‌نشینی این غول، جایگزین آن شود. شاید نگرانی اسرائیل این است که آمریکا همزمان با بیرون کشیدن پای خود از این منطقه بدش نیاید مسئولیت ژاندارمی آن را به یک ایران نرم، دوست و متحد بسپارد.

بنابراین اسرائیل با پیش‌دستی می‌خواهد با یک تیر دو نشان بزند: از یکسو ایران را به جای یک متحد و دوست، به یک دشمن و هدف مشترک در منطقه تبدیل سازد و از سوی دیگر، با پیشگام شدن عملی در این مسیر، سالاری و سلطه سیاسی نظامی در آینده منطقه را به خود اختصاص دهد. به این ترتیب تل‌آویو هم به ابرقدرت خاورمیانه تبدیل می‌شود و هم این که بساط نزدیکی تهران و واشنگتن را به طور اساسی به هم می‌زند.

نتیجه‌گیری

آن چه مهم است این که رقابت‌های سختی میان ایران و کشورهای عرب منطقه در جریان است. به ویژه میان تهران و ریاض. اسرائیل بر آنست که از این رقابت‌ها که در عراق و سوریه به دشمنی آشکار تبدیل شده است حداکثر بهره‌برداری را بکند و با همسو کردن عربستان سعودی با اهداف خود، کشورهای دیگر عربی را نیز در یک جبهه متحد و در مسیر منافع استراتژیک خویش به صف کند. آن چه سبب امیدواری اسرائیل به همراهی عربستان سعودی با او می‌شود، دشمنی شدید ریاض با ایده نزدیکی تهران و واشنگتن است. [۶] این امر می‌تواند عربستان را به فکر اندازد که شاید قرار گرفتن در یک جبهه متحد با اسرائیل به او اجازه دهد که هم تهران را به زمین بزنند و هم این که آمریکا نخواهد سیاست نامطلوبی را به ریاض دیکته کند.

این که آیا این طرح اسرائیل تحقق یابد یا خیر قبل از هر چیز به میزان کنش‌گری یا انفعال واشنگتن در قبال عملکرد سازمان یافته اسرائیل برای چنین منظوری است. به عبارت دیگر اگر لابی اسرائیل در ساختار سیاسی آمریکا بتواند برای ماه‌های آینده منافع ملی آمریکا را فدای منافع فراملی اسرائیل سازد، خاورمیانه آینده درخشانی نخواهد داشت.

پانویس‌ها:

[۱]در سال ۲۰۰۰ آریل شارون با یک مانوور سیاسی و اهانت به مسجد االقصی خشم فلسطینیان را برانگیخت و اوضاع را در سرزمین‌های اشغالی چنان دچار تشنج ساخت که فرایند صلح به شدت لطمه دید.

[۲] Iron Dome

[۳]Failed states

[۴]John Wagge

[۵] http://www.cbn.com/cbnnews/insideisrael/2014/August/Gaza-War-Triggers-Anti-Iranian-Regional-Alliance/

[۶] در اسناد منتشر شده توسط «ویکی لیکس» مشخص شد که رهبران عربستان سعودی از واشنگتن تقاضا داشته‌اند که با حمله به ایران «سر مار را بکوبند».

 

KoroshErfani@yahoo.com

 

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*