لغزش‌های نظری “روشنفکر دينی” – عطا هودشتيان

لغزش‌های نظری “روشنفکر دينی”، عطا هودشتيان

خلاصه سخنان عطاهودشتيان در کانون کتاب تورنتو – ۱۳ ژانويه ۲۰۱۲
(با شرکت محمد توکلی، سروش دباغ و رامين جهانبگلو)

به دعوت کانون کتاب تورنتو و با همکاری مجله پژوهشی “ايران نامه”، ميزگردی در روز ۱۳ ژانويه ۲۰۱۲ با شرکت محمد توکلی، سروش دباغ، رامين جهانبگلو و عطا هودشتيان در شهر تورنتو برگزار شد. متن زير خلاصه ای از سخنان عطا هودشتيان است.

***

ضرورت گفتگو

در آغاز تاکيد براين نکته اهميت دارد که اگر در شرايط امروز ايران مفهوم روشنفکر دينی را به چالش ميکشيم و لغزشهای نظری آنرا به بحث ميگذاريم، اين تلاش را ميبايست در چهارچوبه يک گفتگو همگانی ميان تجددخواهان، گرايشات ترقی خواه دينی و غير دينی بطور کلی فهميد. به عبارت ديگر اين تقابل فکری با دين گرايان ترقی خواه –نوگرايان يا روشنفکران دينی- نه نمودی از ستيزه جويی و بر پايه ديدگاهی حذف گرايانه، که خود جلوه ايست از يک گفتگوی فکری و مدنی برای ارتقاع درک ما از مفهوم روشنفکری، سکولاريسم و بلاخره دمکراسی.

“روشنفکر دينی” از ديدگاه عبدالکريم سروش

پرسش نخستين اين است که دينی خواندن روشنفکر، آيا چيزی بر آن ميافزايد، يا چيزی از آن کم ميکند؟ و يا اينکه برعکس، اين ترکيب، از روشنفکر پديده ای به کلی جديد ميسازد که چه بسا در نهايت کار، نه با روشنفکری همگونی دارد و نه با دين گرايی.

بسياری از پژوهشگران آزاد انديش و حتی دين گرايانان تجدد خواه برآنند که “روشنفکری” و “دين گرايی” در واقع جمع ضدين اند، و متعلق به دو شاخه گوناگون بوده و چه بسا يکی بکلی ديگری را دفع نمايد. زيرا هرکدام متعلق به حوزه متفاوتی از حيات انسانی است. برخی از “نوگرايان دينی” مفهوم “روشنفکر دينی” را هرگز نپذيرفتند. (۱)

به اعتقاد ما، روشنفکری برپايه انديشه آزاد استوار است و از جمله چهار عنصر محوری را مقدم ميشمارد: عقل گرايی، انديشه نقدی، انسان مرکزی و تعهد اجتماعی. درواقع، مسئله روشنفکری دينی تنها به اضافه کردن يک پسوند “دينی” خلاصه نمی شود. بلکه دينی قلمداد کردن روشنفکر از سوی بدعت گذار اصلی آن، يعنی دکترعبدالکريم سروش، دو ويژگی معين دارد: نخست آنکه برپايه يک “سامانه فکری” کم و بيش هماهنگ شگل گرفته است. و سپس آنکه از “تحليل ويژه” ای از شرايط تاريخی و اجتماعی ايران الهام ميگيرد.

“سامانه فکری” کم و بيش هماهنگ به اين معنا ست که سروش از پس طرح مقوله روشنفکر دينی، مجموعه ای برساخت و در آن از مفاهيم متضاد ديگری چون “دمکراسی دينی”، و حتی “جامعه مدنی دينی” سخن گفت. اينهمه اجزاء يک سامانه فکری بهم پيوسته است، که يکی ديگری را تکميل ميکند و خصوصا آنکه کليت آن بر تحليل ويژه ای از شرايط جامعه ايران استوار است.

آن “تحليل ويژه” از اين قرار است: از ديدگاه سروش و يارانش، آنچه روشنفکر را دينی ميکند، از اين قضاوت ناشی ميشود که ايران “جامعه ای دينی” است. پس، به اين دليل، وظيفه وی “حفظ دين” و نشر اخلاق دينی بايد باشد: “روشنفکر دينی دل مشغوليش دين و معرفت دينی است” (۲). سروش به دفعات تاکيد کرده است که پيکره سترگ دين در جامعه به ميزانی قدرت دارد که مرکز توجه حيات روشنفکری در اساس ميبايست مسئله دين باشد. (۳) البته وظيفه ديگر وی درک رابطه مدرنيته و دين و دين و جامعه است. اما اگر سروش مفهوم روشنفکر دينی را برپايه تحليلی بنا کرده است که آن تحليل مملو از ابهام نظری ست، آيا خود آن مفهوم ديگر اعتباری خواهد داشت؟ پس پرسش اين است: آيا جامعه ايران به واقع دينی ست. معنای واقعی اين ادعا چيست؟

آيا سنت ايرانی دينی ست؟

ادعای اينکه جامعه ما دينی ست ميتواند دو وجهه داشته باشد: يا اينکه از ديدگاه سروش و يارانش “جامعه فعلی ايران” دينی ست، و يا اينکه آنها اساسا “وجهه مرکزی هويت” ايرانی را بطور کلی و از ديدگاهی تاريخی دينی ميدانند. و يا هردو. ميتوان حدس زد که آنها به هردو اين ايده ها باور دارند. از دومی شروع کنيم: آيا دين “وجهه مرکزی هويت” ما ميباشد؟ يعنی ايران بطور تاريخی دينی ست؟

هويت ايرانی چيست؟ پيش از اين دانسته ايم که هويت ايرانی اصولا سه وجهی است: سنت، دين و مدرنيته (۴). واقعيت مدرنيته روشن است. مدرنيته اساسا پديده ای غربی ست. يعنی نه سنتی و نه دينی. از سوی ديگر دين نيز جايگاه خود را دارد. اما اگر ادعا کنيم که سنت ايرانی ما اساسا دينی ست، ره به خطا رفته ايم. نوشته اند:”دين مهمترين و فربه ترين مولفه سنت است”؟ (۵)

اما سنت ايرانی کدام است؟ سنت ايرانی را ميتوان از طريق مثل ها، افسانه ها و روايت های تاريخی شناخت. ادبيات ايرانی همچون فردوسی، حافظ و سعدی و بسياری ديگران، اساسا يکی از پايه های اصلی هويت سنتی ما هستند. آيا ميتوان مدعی شد اين نويسندگان پر آوازه سنت ايرانی همه دينی بوده اند؟ آيا فردوسی دينی و اسلامی ست؟ بی شک فردوسی و حافظ به خدا و دين معتقد بوده اند. اما نکته اينجاست که محور اشعار و افسانه های شاهنامه برپيکره دين استوار نيست. به آن معنا که مثلا آدمی با خواندن داستان رستم و سهراب بيشتر يا کمتر به دين اسلام معتقد نمی شود. و چه بسا اساسا اين روايت ربطی به دين ندارد. محور روايت ها و افسانه های شاهنامه برپايه : ملت، شاه، ايرانيت و قهرمانی استوار است. و هرآنچه از خدا و خدا پرستی در آن آمده است، همه بر گرد اين چند مقوله مرکزی ميچرخند و نه برعکس.

حال آنکه دين، چون يکی ديگر از شاخص های هويتی ما، جايگاه متفاوتی دارد: يک معتقد به اسلام با شنيدن يا خواندن روايت کربلا و قهرمانی های حسين، قاعدتا بيشتر به دين خود دل ميبندد. و ميدانيم که در آن نه از ايرانيت خبری ست و نه از عنصر شاهنشاهی. و اساسا وظيفه آن روايت، رواج اين مفاهيم نبوده است. خلاصه آنکه، سنت ما نه ضد دينی، که غيردينی ست.
حال به مقوله دوم بپردازيم:

آيا جامعه ما دينی ست يا در شرايط “افول دين” قرار دارد؟

شکی نيست که ايرانيان هنوز به دين و اسلام و خدای خود باور دارند، ليکن در اينجا چندين نکته ظريف نهفته است. نخست آنکه در طول سی و چند سال اخير و به ميمنت حاکميت تحميلی دين توسط جمهوری اسلامی، اعتماد مردم نسبت به دين به مراتب تحليل رفته است. به آن معنا که دين هر چه کمتر به معيار ارزش ها و منبع الهام در تدوين آداب و رفتار اجتماعی بدل شده است. اينها ادعاهای “عده ای خارج کشور نشين” نيستند. بلکه برخی از دست اندکاران خود رژيم حاکم برآن تاکيد دارند:

سيد محمد خاتمی در يکی از نطق های کليدی خود پس از تظاهرات عاشورا در جريان جنبش سبز گفت (جملات داخل پرانتز از من است): “جمهوری اسلامی منطبق با معيارهای مردم سالاری ست. (يعنی: جمهوری اسلامی منطبق با معيارهای دموکراسی است). سکولاريسم اما با موازين دينی و فرهنگی ما سازگاز نيست. عامل بيگانه ميکوشد که سکولاريسم رادر جامعه رواج دهد (!) و اما مهم تر از عامل بيگانه غير دينی شدن جامعه ماست (و نکته همين جاست) که جامعه به سويی ميرود که از حکومت دينی دلخوش نيست (!). رفرم و اصلاحات از رواج سکولاريسم و افول دين در جامعه و اذهان و رفتار ايرانيان جلوگيری ميکند”. (رفرم برای حفظ نظام لازم است). وی سپس اضافه ميکند: ” جمهوريت و اسلاميت که هر دو در خطرند. (بنابراين) بايد از بحرانی شدن اوضاع بيش از اين جلوگيری کرد.” (۶)

از سوی ديگر، بسياری از سران رژيم به بی اعتمادی مردم نسبت به دين اعتراف دارند. اين همه را ميتوان از زبان ملايان حاکم که بر سر منابر بطور مستمر از “بی احترامی” مردم به روحانيت و اسلام و آداب دينی، شکايت دارند نيز شنيد. از جمله سايت های خود نظام بطور پيوسته از اين مهم سخن ميگويند.

“دمکراسی دينی” از ديدگاه عبدالکريم سروش

اما اگر بنا برفرض حتی بپذيريم که جامعه ما دينی ست، حال تکليف جامعه و قوانين آن چه ميشود؟ آيا جامعه بايد دمکراتيک باشد و به همگان و همه گروه ها احترام گذاشته و قوانين نظام را بر اساس منافع عموم و همه اقشار تدوين کند، يا برعکس، براساس تمايل اين “اکثريت” و آن “اقليت” قانون بنويسد؟ آيا معنای “دمکراسی دينی” چيست؟ اينجاست که مشگل بزرگ ديگر ما با عبدالکريم سروش و يارانش جلوه ميکند.

ميخوانيم (جملات داخل پرانتز از من است): ” تفاوت دموکراسی دينی با دموکراسی آن است که دين داران آنرا هدايت می کنند” (اين نکته پر تناقض است، زيرا اگر از دموکراسی ميگوييم همه مردمان بايد در آن شرکت داشته باشند، نه فقط دين داران ). ” در يک دموکراسی دينی حداکثر سعی ميشود قانونی که منافات با قوانين قطعی دين دارد به تصويب نرسد” . عبدالکريم سروش ادامه ميدهد: “بايد قوانينی را بنويسيم که با قطعيات وضروريات اسلامی منافات نداشته باشد. جامعه دينی بنا بر خواست اکثريت دينداران هويت خواهد گرفت که فرهنگ دينی آن باعث تمايز با ديگرجوامع است” (۷).

اين همه از آنروست که سروش تصور ميکنند که اکثريت جامعه ايران دين گراست و از اينرو ميبايست قوانين نيز بر اساس خواسته های اکثريت تدوين گردد.

اما آيا براستی از آنرو که اکثريت جمعيت چين را بوديست ها، اکثريت جمعيت هند را هندوها، اکثريت روسيه و فرانسه را کاتوليک ها، و يا اکثريت آمريکا را پروتستان ها تشکيل ميدهند، ميتوان گفت که اين جوامع “دينی” هستند؟ و مهمتر آيا ميتوان مدعی شد که براين اساس قوانين نظام آن کشورها (نه دولت هايشان) بايد بر اساس “قطعيات وضروريات” دينی شان تدوين گردد؟ و بگوييم که چون اين يا آن گروه اکثريت را دارا هستند، بنابراين قوانين آن کشورها بايد براساس اميال آنها شکل گيرد؟ يعنی هر کشور بسويی برود و قوانين خود را براساس دين خود بنويسند؟ بی ترديد اين روش قابل دفاع نيست. چرا؟ به دو دليل:

نخست آنکه برپايه “اکثريت گرايی” شکل گرفته است. جايی که بی مهابا حقوق اقليت بطور مداوم در معرض تهديد واقع ميشود. نه آنکه در اين روش لزوما حقوق اقليت مورد تهديد قرار گرفته است، اما (دقت کنيم) در معرض آن قرار دارد. و همين تهديد پيوسته، از آنرو که از اهميت بالايی برخوردار است، و ملت ها بهای خونينی را به پای آن ريخته اند، برای رد اين روش – يعنی اگثريت گرايی- کافی ست. دوم آنکه: با اين روش بسادگی در دام “نسبيت گرايی فرهنگی” گرفتار خواهيم شد، که جدا از ناکامی های نظری و غير دمکراتيک آن، با ويژگی جهان شمول حقوق بشر، که همه ما به آن باور داريم، و خود “روشنفکران دينی” و عبدالکريم سروش سال هاست بدرستی برآن پای فشرده اند، در تضاد می افتد.

توجه داشته باشيم که بيشک در اينجا مقصود ما قوانين نظام است، نه اين يا دولت (دولت ميتواتند مثلا اسلامی و يا سوسياليست باشد). نظام دمکراتيک بايد خنثی باشد، يعنی بايد قوانين را به نفع همگان تدوين نمايد. اما دولت ها می تواننند گوناگون باشند. دولت ها می آيند و می روند، اما نظام می ماند!

دين گرای تجدد خواه و روش بی تبعيض مبارزه مدنی

از ديدگاه ما، يک دين گرای تجدد خواه، ميتواند آزاد انديشی پيشه نموده، و در جامعه مدنی از عدالت و آزادی انسان در مقابل ستم قدرت سياسی حاکم دفاع نمايد، به آن شرط که دين خود را در اين مهم محوری نکند، يعنی کاروند روشنفکری خود را بر پايه دين خود متحقق ننمايد. به همان گونه که ژان پل سارتر، فيلسوف فرانسوی که خود بنيانگذار اگزيستانسياليسم بود، در مبارزه مدنی خويش در دفاع از مردم الجزاير(در دوران ژنرال دوگل)، و يا هنگامی که در دادگاه برتراندراسل، فيلسوف انگليسی، در لندن شرکت نمود، و از مردم ويتنام در مقابل حمله نظامی ارتش آمريکا دفاع کرد، هرگز اينهمه را به نام اگزيستانسياليسم خود انجام نداد، بلکه به نام انسان انجام داد.

چرا سارتر آنچنان حضور اجتماعی خنثی يی را (يعنی بدون طرفداری از گروه خاصی) برای پيشبرد مبارزات مدنی خود بکار برد؟ زيرا مبارزه مدنی جبهه ايست که همگان را در برميگيرد، نه يک گروه ويژه از مردم و يا طرفداران يک دين خاص را. با وجود آنکه اکثريت مردم انگلستان و يا فرانسه در آن زمان مسيحی بودند، روش مبارزه روشنفکرانش (سارتر و راسل) تنها برپايه دفاع از آزادی و عدالت بطور کلی استوار بود، نه با تکيه بر اين يا آن گروه. از اين دريچه، آنها نسبت به همه گروه ها (مگر طرفداران جنگ و استعمار) موضعی خنثی داشتند. چرا که در پس اين روش مبارزه آنها تنها انسان را در مرکز قرار ميدادند. مبارزه آنها “همگان”، همه گروه ها و دين ها و کيش ها و ايدئولوژی ها را در بر ميگرفت. به عبارت روشن: انسان، وسيع ترين و دمکراتيک ترين پايگاه برای مبارزه مدنی ست.

اين روش همگانی، در نهاد خود، روشی “بی تبعيض” است. درحاليکه، دينی خواندن روشنفکر نوعی تبعيض گروهی را، به نام اکثريت و يا اقليت در پی دارد. حال آنکه درست برعکس: روشنفکر بر عليه تبعض در ستيز است. از همين رو آزادی را برای همگان ميخواهد، و نه به نام يک اکثريت و يا برای يک اقليت. حتی اگر وی شخصا به دين خاصی معتقد باشد، اما تنها به نام انسان به صحنه مبارزه مدنی راه می يابد.

اصل نخست منافع مردم است، نه دين

به عبارت ديگر، حتی اگر روشنفکر دينی اينچنين توجيه نمايد که در دين او منفعت “همه گروه ها”ی اجتماعی نهفته است، و احترام به همگان گذاشته شده است، باز نمی توان دين خود را بجای آن گروه ها گذاشت و يا بر منفعت آنها مقدم کرد.

نمی توان به نام اين ايدئولوژی و يا آن دين، به صحنه آمد و مدعی شد که در آنها “حق همه گروه های اجتماعی” محترم شمرده شده است. زيرا در اين صورت، در عمل، اين ايدئولوژی يا آن دين مقدم بر منافع مردم قلمداد خواهد شد. به عبارت ديگر، با اين استدلال، منافع مردم فرض است نه يک واقعيت، و اصل نخست آن ايدئولوژی و يا دين جلوه ميکند.

درتمامی دوران جنگ سرد، حکومت شوروی و سوسيالسم دولتی، و نيز دوران جمهوری اسلامی، اينگونه عمل شده است. ايده و دين بر منافع واقعی مردم مقدم بوده، و دومی در اولی فرض گرفته شده است.

حال آنکه درست بايد برعکس عمل کرد. بايد منافع کليت جامعه (و همه گروه های مردمی) را – بدون تبعيض و در نظامی همگانی، بدون بازی اکثريت و اقليت – اصل نخست قلمداد نمود، و همه اديان و ايدئولوژی ها را در رده بعدی گمارد و آنها را آزاد گذاشت. اين روش سياسی بيانگر همان نظام سکولار-دمکراتيکی ست که ما برآن پای ميفشاريم.

تورنتو – ژانويه ۲۰۱۲

* اين مطلب برگرفته از هفته نامه شهروند تورنتو است که با برخی تغييرات در گويانيوز به چاپ ميرسد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت ها:
۱- مهندس سحابی که خود از نوگرايان دينی ست، مانند برخی ديگر از نوگرايان، اساسا به پديده “روشنفکردينی” معتقد نبود و ميگفت: روشنفکر دينی همچون “کچل موفرفری” ست، يعنی پديده ای تضاد مند:
گفتگو مهندس سحابی با بی بی سی را اينجا مشاهده کنيد:
http://www.youtube.com/watch?v=Se-h5jIIT-Q
مصطفی ملکيان، از صاحب نظران ديگر “نوگرايان دينی” ميگويد: روشنفکر دينی ممکن نيست و پديده ای متناقض است . حسن نصر و حجاريان نيز همين نظر را دارند. در: سمينار دين و مدرنيته، حسينيه ارشاد، ۱۹۸۶، تهران. گزارش کامل اين سمينار را اينجا بخوانيد:
http://kadivar.com/?p=3150 
۲- سروش دباغ: روشنفکر دينی و آبغوره فلزی، مجله مهرنامه، شماره نهم، ۱۳۸۹
همچنين ميخوانيم: ” تفکيک روشنفکر عرفی و روشنفکر دينی بيش از هرچيز ناظر بر موضوع و متعلق و سمت و سوی فعاليت های روشنفکرانه اوست…”. همانجا.
۳- برنامه “به عبارت ديگر” بی بی سی – مصاحبه با دکتر سروش:
http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2011/04/110412_hardtalk_abdolkarim_soroush.shtml

۴- داريوش شايگان : افسون زدگی جديد – هويت چهل تکه و تفکر سيار، ترجمه فاطمه وليانی، انتشارات فرزان، ۱۳۸۴
و نيز: عطا هودشتيان درباره هويت در سايت گويا نيوز:
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/09/110992.php

۵- سروش دباغ: روشنفکر دينی و آبغوره فلزی، همان
۶- سخنان سيد محمد خاتمی در ۲۹ دی ماه ۱۳۸۸، سايت گويا نيوز
۷- عبدالکريم سروش در مصاحبه با فرزانه بذرپور – سايت گويا نيوز، ۲۸ بهمن ۱۳۸۸ –
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/02/100605.php

 

 

 

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*