عطا هودشتیان
ناکامی پیوسته جنبش شهری در ایران و
تداوم پیگیر نیمه شهری ها در سوریه
در سوریه تانک ها و نفربرهای زرهی ارتش هر روزه مردم بیگناه این کشور را به رگبار میبندد. دیگر مسئله این نیست که به چه میزان گسترده ای حکومت سوریه به سرکوب دست زده است، بلکه شگفتی آن است که چطور مردم با استقامت بی مانند به جنبش ادامه میدهند، و شگفتی دیگر اینکه چگونه این ملت، برعکس لیبی، هنوز – و تا آنجا که مشاهده شده – تن به خشونت مسلحانه نداده است. این واقعیت را نه در تونس دیده ایم، نه در مصر، نه در لیبی و نه در ایران. همه تئوری های سیاسی کلاسیک در سوریه امروز نقش برآب شده اند. در این نوشته، نه به جنبه عدم خشونت جنبش در سوریه، که خود موضوع پراهمیتی ست، که به مقوله تداوم اعتراضات می پردازیم و آن را با جنبش مدنی سال 1388 مقایسه میکنیم. مسئله ساختار جنبش اعتراضی طبقه متوسط ایران درمقایسه با سوریه، ناکامی جنبش سبز، وابستگی گسترده اش به طبقه متوسط، ضرورت تغییر استراتژیک در نحوه عمل این جنبش، و امید بی حاصل به رفرم پذیری جمهوری اسلامی از موضوعات این بررسی خواهند بود.
نیمه شهری بودن جنبش سوریه در مقایسه با ایران
یکی از ویژگی های جنبش اعتراضی در سوریه که در مقایسه با ایران قابل توجه است، نیمه شهری بودن آن است. در سوریه مبارزات اعتراضی اقشار شهری را آنقدرها جذب نکرد، لیکن در ایران، جنبش سبز غالبا برپایه این اقشار شکل گرفت. در سوریه بیشتر مبارزات در شهرهایی متحقق میشود که از جمعیت اندکی برخوردارد هستند. سوریه به مانند ایران از یک جامعه شهری پرقدرت برخوردار نیست. دمشق، پایتخت و بزرگترین شهر این کشور حدود 3 تا 4 میلیون و حومه “دمشق” تنها حدود 100000 تن جمعیت دارد. جمعیت دیگر شهرهای این کشور، بغیر از “حلب” (با حدود یک ملیون)، میان صد هزار و نیم میلیون در نوسانند. حتی شهر “درعا” که مرکز مبارزات و تظاهرات بزرگی بوده است، جمعیتی بیش از 75000 ندارد و تا 1982 آن جمعیت بسختی به 50000 تن میرسید. شهر “لازقیه” نیم میلیون و شهر “حمص” حدود یک میلیون جمعیت دارد.
مرکز اصلی مبارزات و مقاومت های مردم سوریه در این شهر های بسیار کوچک قرار دارد. و در خود دمشق که بیشترین تمرکز جمعیت شهری را داراست، تقلای مخالفین اندک است. گویا رفرم های بشار اسد در مرحله آغارین اعتراضات به حال آنها خوش آمده است. خلاصه آنکه جنبش اعتراضی در سوریه آنقدر ها متعلق به طبقه متوسط نیست. این مبارزات را بسختی میتوان یک جنبش مدنی واقعی نامید. آنچه درلیبی شاهد بودیم نیز یک جنبش مدنی نبود، اگر چه پس از پیروزی، چه بسا این روند به شکل دهی جامعه مدنی بینجامد. و همین دگرگونی را شاید در فردای پیروزی در سوریه نیز مشاهده نماییم.
اما جنبش اعتراضی در ایران، در تونس و در مصر عمیقا خبر از یک حرکت مدنی گسترده می داد. در تونس و مصر، بدون عقب نشینی نسبی ارتش و نیروهای سرکوب، که برپایه مراوده با ایالات متحده صورت گرفت، انتقال قدرت به چنان سهولت عملی نبود. با اینحال در این دو کشور اقشار شهری، نیمه شهری و گروه های تهی دست با هم پا به میدان گذاشتند، و نه در ایران.
در ایران ما با پدیده ای برعکس روبرو هستیم.
جمعیت شهر تهران بیش از دو برابر دمشق است، و با حومه، یعنی استان تهران، این میزان به چیزی قریب 13 میلیون می رسد. تا آنجا که ما در یافتیم، تهران هجدهمین شهر پرجمعیت جهان بحساب می آید. این تفاوت، بطور عددی شاید کم اهمیت بنظر می رسد، اما پر معناست. در بیش از صد سال اخیر، تهران با ویژگیهای شهری اش، جایگاه اصلی تحولات کشور بوده است. در اکثر جنبشها در ایران، نقش شهرهای کوچک محدود بوده است و جوشش آنها غالبا (البته نه همیشه) بدنبال حرکت شهرهای بزرگ شکل گرفته است.
ناکامی پیوسته طبقه متوسط در ایران و ضرورت تعویض استراتژی
پرسش از ناکامی عملی حنبش مدنی در سال 1388 ما را به مقایسه کوتاهی با وضعیت فعلی سوریه میکشاند. در ایران، هم چنانکه آمد،مرکز ثقل تحولات سیاسی از مشروطه به اینسو، شهرهای بزرگ و طبقه متوسط شهری بوده است. و سخن ما در این نوشته آن است که شاید ناکامی بیشتر مبارزات مردمی در ایران در طول 3 دهه گذشته، بر خلاف آنچه در سوریه امروز می بینیم، از همین جا ناشی می گردد؛ از اینکه طبیعت جنبش در ایران بطور فوق العاده ای شهری بوده است و اساس آن بر پایه جرکت طبقه متوسط شکل گرفته است؛ جنبشی که التفاط ویژه ای در عمل برای نیمه شهری ها، کارگران و تهی دستان نداشته است. حال آنکه دخالت همه جانبه این گروه ها کلید پیروزی جنبش مدنی میباشد. این واقعیت را انقلاب 1357 بخوبی نشان داد.
ساختار گسترده شهری کشور ایران که به اقدامات رضاشاه و اصلاحات محمد رضاشاه باز میگردد، شالوده قیام ها و اعتراضات مردمی را بگونه ای متفاوت با سوریه شکل داده است. به عبارتی باید گفت، ما تاوان پیشرفت و توسعه مان را میدهیم. لیکن از آنرو که مدرنیزاسیون دروران پهلوی زایشی ناقص داشت، ناهماهنگی های عظیمی را در کشور پدید آورد و اتفاقا جمهوری اسلامی که شهرها را باز هم در ایران گسترش داد، از این تناقضات به هیج رو نکاست.
دلایل افت جنبش سبز البته بسیارند. به وضوح، یک دلیل اصلی آن سرکوب همه جانبه است. اما این تنها دلیل نیست. از نگاهی تاریخی، طبقه متوسط میانه حال ترسان و ناپایدار است و درمقابل یک نظام استبدادی که به هیج رو تن به مماشات نمی دهد، اوست که متزلزل و ترسان، بلاخره حاضر به مماشات با نظام میشود و اینهمه را به نام حفظ “ثبات” و ناپایداری آینده، برای خود و دیگران توجیه میکند.
تنها در دو صورت امکان ادامه و توفیق جنبش شهری طبقه متوسط ایران، اگر دوباره سر به بالا گیرد، وجود دارد: یا آنکه نظام حاکم در ادامه اعتراضات مردمی از خود تزلزل و عقب نشینی نشان دهد ( اینرا در اواخر حیات رژیم شاه مشاهده کردیم) یا اینکه این طبقه قادر شود به گروههای میلیونی اقشار تهی دست روی آورد و آنها را جذب خود نماید (اینرا در برخی انقلابات قرن بیستم دیده ایم).
در برابر رژیم استبداد دینی که هیچ نشانی از انعطاف از خود نشان نمی دهد، چاره جنبش آن است که از ساختار صرفا مدنی خود خارج گردد،از حصار محدود و منجمد خود به بیرون گریز زند و اقشار تحتانی جامعه را به شعار های خویش جلب نماید تا به این وسیله ارتش پرقدرتی از اعتراض و تداوم را بپا کند. این یک تغییر استراتژیک برای تداوم جنبش است. مگر خود سرکوبگران نظام در جریان جنبش سبز معترف نبودند که اگر پابرهنگان به صحنه آیند، “ما باید پا به فرار بگذاریم”!( سردار قاسمی)
تنهایی طبقه متوسط
پس اینکه جنبش سبز رهبری به کفایتی نداشت تا آن جنبش را به سرانجام خود برساند، اینکه آن حرکت از یک سازماندهی همه جانبه برخوردار نبود که ساحت غلیان آنرا در بر گیرد، اینکه آن جنبش از یک برنامه لازم و یک ایده راهنما برای راهبرد واقعی منشاء نمی گرفت، اینها همه موجهه و درستند، اما هنوز توضیح دهنده دلایل اصلی فروکش جنبش مدنی 1388 در ایران نیستند. نه آنکه آنچه در اینجا می آید پاسخ به همه مسائل است و راه گشای اصلی ست. اما یک ضعف اصلی جنبش سبز تنهایی آن بود. جنبش سبز تنها به خود – یعنی طبقه متوسط – متکی شد، خودی که حتی خواستگاه و توانش برای ادامه کار و تداوم اعتراض کم بنیه بود. زیرا منافعش محدود بود. از ایده رفرم در نظام، یعنی شعارهای انتخاباتی شروع کرد و هنگامی که اعتراضات یک صورت جدی تری بخود گرفت و شدت تهاجم گسترش یافت، بتدریج پا به عقب گذاشت.
اگر شاه قاجار بلاخره فرمان مشروطیت را امضاء کرد و دست از سماجت در مقابل مشروطه خواهان برداشت؛ اگر محمد رضا شاه در برابر اعتراضات میلیونی کشور را ترک کرد و بلاخره تحول را پذیرفت، استبداد دینی، چه از جنس خامنه ای و چه از قبیله احمدی نژاد به هیچ وجهه تن به مماشات و یا ترک قدرت نمی دهد. بنابر این، جنبش اعتراضی میبایست استراتژی خود را تغییر دهد، زیرا – نه آنکه شرایط دگرگون شده است- بلکه شناخت ما به انعطاف ناپذیری حاکمیت و عدم امکان اصلاحات در درون آن بیشتر شده است. دیگر روشهای قدیمی کار ساز نیست. اتکا به انتخابات و اصلاحات در نظام کمکی به پیشبرد جنبش نمی کند، برعکس شرایط را برای باز تولید مداوم ش بهتر فراهم مینماید. مماشات با این یا آن جناح جمهوری اسلامی راه کار نیست. باید چاره ای برای برپایی و تداوم جنبش اعتراضی یافت. مگر آنکه تاکید را بر یک انتخابات واقعی و آزاد، با نظارت مراجع بین المللی، بگذاریم که این خود احتمالا شرایط سقوط رژیم را در بر خواهد داشت. بهر رو، استراتژی “انتخابات آزاد” منافاتی با پیشنهاد ما نخواهد داشت، بلکه وجهی تکمیلی به آن میدهد.
ضرورت بازگشت به اقشار تهی دست
اما اگر مقوله “آزادی” یکی از مطالبات اصلی طبقه متوسط در ایران بوده، زیرا تلاش آن دست یابی به قدرت و یا نزدیک شدن به آن است، این شعار آنقدرها نیاز وافر و فوری گروه های بسیار تهی دست جامعه نیست. آنچه برای این گروه ها جذاب و بسیج کننده است٬ یا پیروی بی چون و چرا از یک رهبر کاریزماتیک بلند پروازی است که بتوان عکس وی را در ماه دید (یا چیزی شبیه به آن)، یا مسئله بضاعت اقتصادی ست، که در سه مقوله کار، نان و مسکن جلوه میکند. بنابر این در تغییر استراتژی جنبش، کنشگران، روشنفکران و تئورسین ها باید به این دو ویژگی گروهای بسیار فرودست جامعه توجه داشته باشد: توهم اسطوره ای و فقر اقتصادی. بدون در نظر گرفتن این دو مقوله، امکان بسیج اقشار زیرین جامعه از ما سلب میگردد. بی شک وظیفه ما افزودن امر “آگاهی” بر این دو مقوله است که سنگینی دربافت اسطوره ای از جهان را محدود کرده، و نیز به مطالبات اقتصادی رنگ اجتماعی و سیاسی بدهد.
طبقه متوسط غالبا شعار خود را داده است، و به ضرورت جذب اقشار دیگر آنقدر ها فکر نکرده و نیاموخته که برای جلب آنان باید شعار های آنها را نیز بکار گیرد؛ و نه فقط آن، که باید از منافع واقعی تهی دستان نیز دفاع نماید. به این نکته اساسی برخی از دل سوزان در جریان مبارزات سال 1388 اشاره کردند، و حتی آقایان موسوی و کروبی تغییراتی در روشها و کلام خود ایجاد نمودند، اما با تاخیر بسیار. با اینحال، راه حل تنها خطاب کردن طبقات فرودست نبود. تاکید کنیم که مقولاتی چون انتخابات و “رای من کجاست” مسئله طبقات فرودست و فقیر ایران نیست، این مسئله طبقات شهری میانی بود. باید این واقعیت را دریابیم که مشکل اصلی تهی دستان ما جامعه مدنی نیست! مقولاتی چون انتخابات، حتی آزادی مدنی مسائل اصلی محرومان نیست. اگر چه جنبش آنها می تواند در ادامه روند خود به این خواسته ها بپیوندد. مسئله اصلی امروز محرومان در ایران کار، نان و مسکن است!
امروزه در ایران باوجود پدیدار شدن تدریجی نتایج تخریب کننده پروژه یارانه ها و نیز گسترش تحریم های غرب محتملا میتوان انتظار تکانهای جدی در میان اقشار محروم جامعه را پیش بینی کرد.
اما آیا طبقه متوسط در ایران، زنان، دانشجویان، فرهیختگان، کنشگران و روشنفکران، اینبار توان و آمادگی، و مهمتر، انگیزه استقبال از آن حرکت را خواهند داشت؟ و یا انکه برعکس، این حرکت جدید عنصر “خود بخودی” را به کلیت جنبش تحمیل خواهد کرد و سکان حرکت بعدی شهری را نیز بدست خواهد گرفت و باز یک استثنای شگفت آور دیگر ایجاد خواهد کرد؟ اگر شهر آمادگی و انگیزه نداشته باشد، بیم آن میرود که حاشیه آن را بدنبال خود بکشاند.
توهم اصلاحات در جمهوری اسلامی
باوجود آنکه در آینده جنبش اعتراضی در ایران هر سناریویی قابل پیش بینی میباشد، با اینحال سناریوی اصلاحات و رفرم در نظام جمهوری اسلامی اعتبار خود را از دست داده است. همانند این واقعیت به وضوح در سوریه و لیبی قابل مشاهده است. مبارزین سوری اشتباه برخی ساده اندیشان ایرانی را که از هرگونه شعار اصلاحات در رژیم ایران هم اکنون حمایت میکنند، را نکردند و تنها به جنبش مردم متکی شدند. آنها دریافته اند که شعار اصلاحات برای رژیمهایی استبدادی چون ایران و سوریه و لیبی تنها ابزاری برای ادامه حیات آنهاست و اینهمه تنها برای بی وفایان به آرمان آزادی خواهی و یا گروه های اجتماعی مردد یا ذینفع جذاب می نماید.
امر مسلم آنکه، در ایران دوران توهم به رفرم و اصلاحات درون جمهوری اسلامی مدتهاست سپری شده است. ریزش های درونی بیشتری در نطام در راه است و هیچ کس جلوی آنرا نخواهند گرفت. جنبش در ایران دوباره سر به بالا خواهد کشید، و این بار کل نظام استبداد دینی را هدف قرار خواهد داد، و اگر از گذشته اش درس آموزی کند، با پیوند با تهی دستان و حاشیه نشینان، کارگران و اقشار محرم جامعه، راه را برای باز تولید نظام مسدود میکند.
به دلیل آنکه جمهوری اسلامی به هیج رو به عکس العمل سازمانهای بین المللی و دولت های غربی توجه نمی کرد، بنابراین، تقاضای بسیاری از آنها برای قطع سرکوب را نپذیرفت. رژیم شاه به دلیل اتصال گسترده اش به غرب، چنین عمل نکرد. و ما میدانستیم که جمهوری اسلامی اتصالی از جنس رژیم شاه، یا بن علی در تونس و یا مبارک در مصر، به غرب ندارد. و علیرغم این آگاهی اینجا و آنجا انتظار داشتییم که شاید رژیم با اعتراضات مردم و جنبش سبز کنار بیاید. حال آنکه نه در گذشته 30 ساله اش هرگز چنین کرده بود و نه در خرداد 1388، یعنی زمانی که بخشهای مصلحی از خود نظام، به اتکا به یک ارتش میلیونی در خیابانها – حتی بدون اندک گرایشی برای سرنگونی نظام – تمنای اصلاحات کرده بودند. اما رژیمی که مردم را در نهایت “رعیت” میداند، چرا میبایست در مقابل خواسته آنها عقب نشینی کند!!
دریافتیم که گویا غالبا رژیم هایی رفرم پذیر هستند که گشایشی به جهان داشته باشند، و در امور داخلی ( و نه فقط اموربین المللی) حساسیتی به افکار مردم خود و نیز افکار عمومی و مواضع نهاد ها و دولت های دیگر داشته باشد. حال آنکه جمهوری اسلامی ایران اساسا چنین نیست. دوستان رژیم ایران تنها دیکتاتورها و رژیم های تبهکار در جهان است.
بیهو دگی شرکت در انتخابات
میتوان دید که علیرغم آنکه عده ای از سیاسیون به نام “تجربه” و گویا برای مقابله با “ناپختگی” برخی گرایشات، فریاد اصلاحات در رژیم برگرفته اند و از ضرورت مجدد شرکت مردم در انتخابات مجلس اسفند ماه امسال سخن میگویند، اما خود رژیم و کارگزاران اصلی آن، دوسال پس از جنبش سبز، هرگز هیچ تمایلی در مسیر اصلاحات از خود نشان نداده اند. همه جناح های در قدرت، هم خامنه ای و هم احمدی نژاد، گام به گام بر ضرورت سرکوب پیوسته کوچکترین اعتراض مردمی پای می فشارند. و حتی کسانی از یاران پیشین جنبش سبز، که نامه به خامنه ای فرستادند، هیچ پاسخی از عالی جنابان قدرت نگرفتند! با اینحال باز توهم زدگان، چه از جنس سکولار و چه اسلامی، تمرکز خود را بر تحول از بالا گذاشته اند. حال آنکه، برعکس در هیچ مرحله ای از حیات سی ساله جمهوری اسلامی، بحرانها و ریزشهای درونی رژیم، کمتر امکان عملی را برای اصلاحات و رفرم پدید نیاورده، بلکه اینهمه بر توهم مردم و از اینرو بر ادامه حیات رژیم افزوده است. با علم به اینکه در طول سه دهه طولانی، حتی یک روز این رژیم بدون بحران درونی، کشمکش و آشفتگی نزیسته است، و اینهمه تعغیری در ماهیت مستبد آن نداده است. پس چرا باز اختلافات جدید میان سران در قدرت عده ای را شگفت زده کرده و به شوق واداشته است!
به کنشگران توهم زده، آنهایی که به اصلاحات و گشایشی “مثبت” در دولت احمدی نژاد (یا در بیت رهبری) دل بسته اند، باید گفت بجای تاکید بر “استفاده از شکافهای درون رژیم به نفع جنبش مردمی”، بجای صرف انرژی برای مماشات با جناحی از نظام به خیال تقویت “ریزش از بالا”، بهتر آنکه در اندیشه تقویت مبارزه مردم از پائین باشند، زیرا در صورت بسط جنبش مردمی در اتحاد اقشار میانی و تهی دست جامعه است که شکافها در نظام – اینبار بطور واقعی- گسترده میشود و امکان ریزش واقعی را در آن ایجاد میکند، زیر چنین نظام سرکوبگری تنها با احساس “ترس از دست رفتن” عقب میکشد!
و اگر باز بگویند که : “ما برای جلوگیری از خون ریزی بیشتر استراتژی اصلاحات را برگزیده ایم”، خواهیم گفت: مگر ندیدیم و به دفعات در طول 32 سال گذشته تجربه نکردیم که سران نظام با دخالت و تمنای یاران نزدیک خودشان هم نرم نشده و نمی شوند، حال چه رسد به “غیر خودی” ها! این نظام بهترین فرصت را برای باز تولید خود و برجای ماندن در خرداد 1388 از دست داد، به چه دلیلی باید امروز به “غیر خودی ها” گوش فرا دهد؟!
اوت 2011 – مونترال