گفت: خبر را شنیده ای؟
گفتم: کدام را؟
گفت: حمله نظامی به ایران.
گفتم: حمله ی احتمالی. فعلا فقط حرف و تهدید است.
گفت: بله، اما اگر جدی شود چی؟
گفتم: ممکن است. باید به فکر آن هم بود.
گفت: چه کار می توانیم کنیم که مانع از این حمله شویم.
گفتم: باید طرف های این بازی مرگ بار را عوض کرد.
گفت: یعنی چی؟
گفتم: یعنی به جای این که سرنوشت ما توسط آمریکا و اسرائیل و انگلیس از یکسو و حکومت ملا و پاسدار از طرف دیگر رقم بخورد ما باید به صحنه وارد شویم و برای آینده ی خود اقدام کنیم.
گفت: ما، یعنی مردم؟
گفتم: بله، ما مردم، ما ملت ایران هستیم. صاحبان واقعی کشور.
گفت: ولی چطوری باید این کار را کنیم؟
گفت: از طریق باهم بودن. از طریق در کنار هم بودن و کار جمعی انجام دادن.
گفت: چطوری؟
گفتم: باید خود را از حالت پراکنده درآوریم و به طور سازمان یافته و جمعی با یک هدف مشخص عمل کنیم.
گفت: یعنی شهروندان عادی باید با هم کار جمعی کنند؟
گفتم: بله، هرکس آن جا که بتواند. دانشجویان در دانشگاه، کارگران در کارخانه ها، کارمندان در ادارات، دانش آموزان در دبیرستان و غیره.
گفت: ولی بحث ما در مورد خطر حمله به ایران بود، دانشجو و کارگر چطور می توانند مانع جنگ شوند؟
گفتم: وقتی مردم به طور جمعی عمل کنند، شروع می کنند برای حکومت ضد ایرانی دردسر درست کردن، اعتراض کردن به شرایط و بنابراین رژیم را در مقابل یک انتخاب رادیکال قرار می دهند: یا سقوط توسط مردم یا اتخاذ تصمیم هایی که باعث می شود پول ها به جای پروژه تسلیحاتی و جنگ افروزی صرف مردم و مملکت شود.
گفت: چگونه مردم می توانند این کار را کنند؟
گفتم: وقتی با هم همبسته باشند، وقتی سازمان یافته و جمعی عمل کنند می توانند اعتراضات و اعتصابات و تظاهرات و تجمعات برگزار کنند. به طور روزانه در همه جا و به طور وسیع و گسترده. این فشار دولت را وادار به شکست خواهد کرد.
گفت: ولی دولت سرکوب می کند.
گفتم: چند تایی را بله. ولی وقتی زیاد شد می ترسد و تسلیم می شود. این حرکتی که می گویم فقط باید شروع شود. چون جامعه مستعد است به صحنه می آید و به سرعت فراگیر می شود.
گفت: پس باید زودتر شروع کنیم….