دوم، «انضباط» رفتاری است. یعنی به کار بستن شیوه ی درست برخورد با خود و دیگران و محیط طبیعی. به عبارت بهتر رعایت اصول اخلاقی به گونه ای عملی، منظم، مستمر، پیوسته و قاطع. و این میسر نیست مگر با باور به درستی اصول اخلاقی؛ باورهایی که قرار است براساس آنها عمل کنیم. این تنها با پایبند بودن عملی و واقعی به این ارزش های اخلاقی است که فرد برای خود احترام قائل می شود. انضباط رفتاری یعنی به کاربستن باورهای اخلاقی براساس صرف احترام به خود ونه بر مبنای ارزشیابی دیگران. یعنی به کارگیری هنجارهایی که به آنها باور داریم به دور از چشم دیگران، به دور از قضاوت دیگران و به طور صرف براساس باور خودمان به آن، باوری که از دل احترام به مقام انسانی خودمان می آید. این باور باید با درک و مطالعه و شعور و اختیارهمراه باشد. چنین باوری نباید در نزد دیگران ابراز و مراعات شده و در نبود دیگران زیرپا گذاشته شود. انضباط اخلاقی یعنی رعایت ارزش های اخلاقی به گونه ای مستمر و پایدار،به شکلی که بتواند برای ما به رفتارهای نهادینه و درونی شده تبدیل شود و ما را به آن جایی برساند که در بکاربستن آنها احساس سختی و محرومیت نکنیم، یا اینکه این احساس را به حداقل رسانده باشیم.
خودجوشی اخلاق
در این میان، رعایت خصلت خودجوش بودن بسیار مهم است، رفتار ما باید برخاسته از توان های واقعی ما باشد. روانشناسی نشان داده است که نبود رشد خود واقعی در کودک، که به دلیل اعمال رفتار خودمنشانه و استبدادی والدین آغاز می شود سبب می گردد که کودک مجبور باشد با خود مصنوعی اش زندگی کند. یعنی خودی که ریشه در وجود او ندارد، بلکه وی آن را برای تطابق ظاهری خویش با خواست ها وهنجارهای حاکم ساخته و پرداخته است. خواست ها و هنجارهایی که اگر به آنها تن در ندهد می تواند با مجازات و توبیخ و تمسخر دیگران روبرو شود.
عدم رشد خودِ واقعی که از ویژگی های رفتاری و شخصیتی جوامع استبدادی است انسان را به دوگانگی شخصیتی عادت می دهد. یک شخصیت برای شرکت در جمع و ایفای این یا آن نقش و یک شخصیت واقعی درونی، سرخورده و رانده شده به اعماق ناخودآگاه و تاریک راههای ذهن. عدم تطابق این دو، فرد را از بلوغ و غنای شخصیتی بازمی دارد و او را به صورت فردی نابالغ، سطحی گرا، همرنگ جماعت شو، بی ریشه و دارای مشکلات حاد هویتی بار می آورد. به همین دلیل است که می بینیم فردی که به ظاهر دمکرات منش است در طی یک بحث ساده و به دلیل چند انتقاد عادی، خودِ ظاهری دمکرات منش و قلابیش را فراموش کرده و به خودِ واقعی استبداد منش خویش باز می گردد و رفتاری چنان نامعقول و خشن را بروز می دهد که بسیار دور از انتظار است. یا فردی که خود را به دروغ بسیار دست و دل باز معرفی کرده است زمانی که تنها است از اهدای کوچکترین کمکی به مستمندان خودداری می کند.