، به طوری که این خود واقعی اش است که تعیین کننده ی رفتارهای اوست و لذا اگر به این نکته باور آورده باشد که بهره گیری از ضعف های جسمانی و روانی دیگران امری پسندیده نیست، آن را به راستی باور کرده و در رفتارهایش اجرا می کند؛ این گونه نیست که در جمع و در اجتماع به یک نکته بپردازد و آن را رعایت کند اما در خلوت به آن پشت کند و در رابطه با خانواده و فرزند و همسر و نزدیکانش، خود را از رعایت این شاخص بنیادین اخلاقی معاف بداند.
انسان فرهیخته مصداق بارز انسان بالغ است، یعنی کسی که می داند کیست و چارچوب هویتی خویش را به روشنی تعریف و تعیین کرده است؛ در حالیکه انسان نافرهیخته به شدت از عدم بلوغ شخصیتی رنج می برد و هرگز دارای هویتی روشن و با ثبات نیست، تصویری که از خودش دارد همیشه گنگ و مبهم و نامتعین است. تغیر رفتاری او به حدی است که ازوی در افکار و گفتار و کردار عنصری بی ثبات، نااستوار، بزدل و بی مایه می سازد. شخصیتی که تحت کمترین فشاری همه ی ارزش های خود را فراموش کرده و تن به هر ذلتی می دهد تا بقای فیزیکی خود را حفظ کند و روان متشتت و حیران و روح همیشه مضطرب خود را آرام سازد.
گذر از نافرهیختگی به فرهیختگی داستان سلطه ی اراده بر سیستم عصبی است، یعنی رسیدن به مرحله ای که بخش آگاه و ارادی مغز بتواند بر تمام بخش های غریزی یا نا خودآگاه یا غیرارادی خود، حاکم و مسلط شود، به همان سان که قضیه ی نافرهیختگی درست عکس آن است، یعنی تسلط غریزه، احساسات و نا خودآگاه بر روح و شعور و خرد انسان.
باید دانست که رابطه ی این دو، بستگی مستقیم دارد از یکسو به شرایط عینی زندگی فرد و از سویی به کنش آگاهانه و ارادی او. بدیهی است که پارامترهایی مانند اعتیاد، فقرمادی، فقر فرهنگی، محیط ناسالم، جو انباشته از خشونت و بی منطقی، قانون شکنی عمومی شده و ناهنجاری عادی شده و اموری از این دست کفه ی نافرهیختگی انسان ها را تقویت می کند و از آن سوی، سلامت جسمی، روحی، محیط روابط سالم و توام با احترام، رفاه، قانون سالاری، عدالت، رعایت هنجارهای اجتماعی و امکانات مادی و آموزش و پرورش غنی و انسان مدار، فرهیختگی افراد را قویتر می سازد. لیکن هر فردی، از زمانی که از نقش عنصر آگاهی براین معادله اطلاع پیدا کرد، بی شک در یک صورت بندی نوین ازروابط میان این دو قرار می گیرد. آن کس که نمی داند در نافرهیختگی دست و پا می زند و شانس دانستن آن را هم هرگز نمی یابد یک وضعیت دارد و آن کس که از این موضوع مطلع می شود و با راه برون رفت از نافرهیختگی آشنا می شود، دارای وضعیتی به کلی متفاوت است.
برای آن کس که در جهل مطلق است چالش اصلی رفتن به سوی جهل نسبی یعنی کسب آگاهی از جهل خود است، اما برای آن کس که آگاهی را به دست آورده است، چالش عبارت است از حرکت به سوی بهره بری از این آگاهی در جهت کاهش نافرهیختگی و افزایش فرهیختگی. و در این مسیر دوم آنچه مورد نیاز می باشد عبارت است از کار ارادی، تمرین، استمرار تمرین و انضباط فکری و رفتاری برای تقویت فرهیختگی.