مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران
کورش عرفاني
انفجار در انبار مهمات پادگان سپاه در ملارد در شرق تهران بار دیگر احتمالات و شایعات را به اوج رساند. دو فرضیه در مقابل هم قد علم کرده اند. یکی می گوید حمله حتمی است و فقط زمان و شکل آن باید تعیین شود، دیگری حمله را ناممکن می داند. اولی آینده ی ایران را سخت تیره و تار می بیند و دومی بر این باورست که اینها باج گیری ها و گروکشی های میان رژیم و قدرت های غربی می باشد. کدام یک از این دو فرضیه به واقعیت نزدیک تر است؟ بستگی دارد، در سیاست، همه ی تصمیم ها تابع رابطه ی هزینه و سود است. تا زمانی که سود حفظ رژیم بیش از هزینه های آن باشد به او کار چندانی ندارند و هر گاه که دردسرش از منفعت رسانی آن بیشتر شود وی را می برند. این را در همین یک سال گذشته در رفتار سیاسی غرب در قبال دیکتاتورها تونس، مصر و لیبی دیدیم. در یمن هم در جهت عکس آن می بینیم و نیزسرگردانی را در سوریه. پس، قانون ابدی و ازلی درباره این که رژیم جمهوری اسلامی باید با موشک و هواپیما برود و یا با کمک های پشت پرده بماند وجود ندارد. بستگی به برآیند نهایی شرایط و کارکردهای موضوع و محاسبه ی سودها و ضررها دارد. چه کسی تصور می کرد که حکومت آمریکا، حامی اصلی رژیم شاه، در سال 1357 به نخستین بازیگر برکناری شاه تبدیل شود، اما شد، چون محاسبات این گونه ایجاب کردند.
کارکرد رژیم برای غرب
آینده ی رژیم جمهوری اسلامی نیز در چارچوب معادله ای ارزیابی می شود که تا اینجا اجزای مشخصی را دارد. در صفحه محاسبات سود و زیان حکومت ایران می بینیم که برخی از موارد سوددهی آن برای نظام سلطه ی جهانی این گونه آمده است:
1) ارسال نفت و گاز ارزان به اقتصاد جهانی 2) ارائه ی سالانه 190 هزار متخصص به سیستم سرمایه داری به طور رایگان با ارزشی بالغ بر 37 میلیارد دلار در سال به طور رایگان 3) ایجاد آشوب در منطقه در جهت وادار کردن کشورهای خاورمیانه به فروش نفت و خرید تسلیحات به صورت میلیاردی از ترس ایران 4) تغذیه ی جریان های اسلامی رادیکال که توجیه گر جنایت و حضور نظامی آمریکا و اسرائیل و غرب در خاورمیانه – یعنی انبار نفت جهان- می باشد. 5) از بین بردن شانس شکل گیری یک دمکراسی موفق در ایران که بخواهد الگوی خاورمیانه شده و به این واسطه ی تهدیدی برای سلطه ی اقتصادی و نظامی غرب در این منطقه بشود. 6) یاری رسانی به جریان های کهنه گرا وضد دمکراتیک در کشورهای مختلف جریان و ممانعت از رشد جریان های مردمی، سکولار و دمکراتیک. 7) تبدیل کشور ایران به بازار 75 میلیونی برای کالاهای بنجل سرمایه داری جهانی 8) تبلیغات تو خالی و سر و صدا راه اندازی علیه برخی کشورها مانند اسرائیل و آمریکا که اجازه می دهد لولوخره ی اسلامی در افکار عمومی غرب عمل کند و اختصاص بودجه های هنگفت به تسلیحات و ارتش به جای مدرسه و بیمارستان و …
اما در بخش ضررها که به دلیل عملکرد رژیم و در طول بیش از سه دهه شکل گرفته است:
1) انحراف برخی جناح های درون حاکمیت ایران از خط کلی ترسیم شده برای آن و رفتن به سمت جاه طلبی هایی که هر چند آینده ای ندارد، اما بهتر است که حواس غرب به آن باشد. 2) بی لیاقتی بیش از حد مطلوب در اداره ی امور کشور که شانس فروپاشی آن از داخل را فراهم و امکان بروز یک جنبش دمکراتیک و مردم گرا را زیاد کرده است. 3) چند شقه شدن درون ساختاری که سردمداران نظام رابه جای خدمت در مسیر مطلوب نظام سلطه جهانی به جان هم انداخته و به خود مشغول داشته است. و بر همین اساس 4) از دست دادن انسجام لازم برای ایفای نقش مفید در دوران حساسی که در پیش است و در طول آن سرمایه داری غرب می خواهد از خاورمیانه برای رویارویی با مثلث سرمایه داری چین، هند و روسیه استفاده کند.(1)
لیستی که در بالا آمده است نه کامل است نه دقیق. اما چارچوب های اصلی محاسبه گری غرب در رابطه با ایران را در خود دارد. این که این لیست قابل تکمیل، تدقیق و نیز جابجایی و جرح و تعدیل است مورد شک نیست. نگارنده اما برای ساده سازی به همین حد اکتفاء کرده است که نشان دهد تصمیم گیری در مورد آینده ی رژیم ایران، توسط قدرت های جهانی، تابع خواست و اراده ی من و شما ایرانیِ شهروند عادی نیست. آنها منتظر این نیستند که یک چند ده یا چند صد روشنفکر و روزنامه نگار و وبلاگ نویس ایرانی نامه بدهند تا آنها این نامه را به لیست بالا اضافه کنند. نه این که این کارها بیهوده است، حتی ممکن است که در این لیست هم بیاید، اما در ته لیست. این امر سخت قابل تاسف است که ما ایرانیان، که تمام این حرف ها و مذاکرات و معاملات در مورد سرنوشت خود و کشورمان است، هیچ اهرم قویی در اختیار نداریم تا در این لیست بگذاریم و معادله را به نفع ایران و ایرانی هدایت کنیم. دستمان سخت خالی است و این بسیار قابل تاسف است.
چگونه مطرح شویم؟
دو عنصر بوده و هست که می توانست و می تواند در این امر موثر باشد : یک) ملت، یعنی حضور فعال مردم و دو) اپوزیسیون.
اولی فعلا حضور فعالی ندارد. بخش عمده ای از آن اسیر ناامیدی، ترس و روزمرگی است و قربانی سرکوب و عادت و بی اعتمادی. دومی، اپوزیسیون، نیز بیشتر حضور تبلیغاتی و مجازی دارد تا عملی و واقعی. به همین دلیل نیز در محاسبات و آینده سازی ها مورد توجه جدی قرار نمی گیرد. این ها عناصری هستند که در رده های دوم یا دهم اهمیت قرار می گیرند. زد و بندها و تصمیم گیری ها به دور از چشم آنها شکل می یابد. این البته واقعیتی است تلخ و طولانی. سالهاست که نه مردم ایران و نه اپوزیسیون رژیم به حساب نمی آیند. تلاش می کنند، فداکاری می کنند، بها می پردازند اما به بازی گرفته نمی شوند، بازیی که بازیگران آن شرکت های عظیم اقتصادی (نفتی، تسلیحاتی…) و دولتمردان حامی این شرکت ها در غرب از یکسو و آخوندها و سرمایه داران دزد بازاری و شرکای پاسدار و آدمکش آنها در حکومت ضد بشری از سوی دیگر هستند. مردم ایران در این میان قربانی اند و اپوزیسیون ایران در این وسط به حاشیه رانده شده است.
البته می توانیم این واقعیت را کم رنگ تر یا پر رنگ تر جلوه دهیم. می توانیم حتی آن را انکار کنیم یا به طور مطلق بپذیریم. اما رگه هایی از آن چه در بالا آمد به حقیقت موضوع نزدیک است و باید برای ما ایرانیان دستمایه ی تفکر و برخورد جدی باشد. چرا نباید وقتی صحبت بر سر ایران است ایرانی به حساب آید؟ چرا باید زمانی که در مورد آینده ی ملت و آب و خاک و منابع ما تصمیم گیری می شود ما، صاحبان اصلی همه ی این ها، به کناری گذاشته شده باشیم و عده ای دزد داخلی و خارجی در قامت دوست (به یاد بیاورید باند جک آسترا انگلیسی، دومینک دوولیپن فرانسوی و اسکا فیشر آلمانی در زمان خاتمی) و یا دشمن ( بیاد آورید دیک چنی که همزمان حرف از حمله به ایران می زد و شرکت هالیبورتون وی در ایران مشغول به کار بود) پیوسته تعیین کننده ی سرنوشت ما باشند؟ تا کی می خواهیم بازی بخوریم و یا مفسران حرفه ای تصمیم های دیگران و یا صرفا فحش دهندگان قدیمی این و آن باشیم؟
سوالی که مطرح می شود این است که ما چه کار می توانیم بکنیم؟ بسیاری به دنبال این هستند که یک جوری وارد این بازی شوند.مثلا اصلاح طلبان و بقایای آن تلاش می کنند که از طرف رژیم به این بازی راه داده شوند تا نقشی داشته باشند و بعضی نیز این جا و آن جا در راهروهای کنگره و پارلمان های اروپا به دنبال جلب نظر غربی ها هستند. گروه داخلی، که تودهنی سختی از جانب جناح دیگر رژیم خورده است، هنوز گیج و حیران است. آن بخش از اپوزیسیون نیز که در تلاش است نظر نمایندگان کنگره و حکومت های غربی را جلب کند خبر ندارد که حتی اگر موفق به این کار هم شود باز هم به آخر لیست می رود. جایی که ده تا بیست ارجحیت دیگر نخست در محاسبه و معادله شرکت داده می شوند تا نوبت او برسد. وقتی هم می رسد جز یک نقش مترسکی و نوکری چیزی بیشتر باقی نمانده است، بیاد آوریم چلبی و کرزای را.
پس این راهش نیست، راه دخالت در تعیین سرنوشت خویش، برای ملت ایران و اپوزیسیون، تلاش برای بازی گرفته شدن توسط این یا آن طرف میز بازی نیست. چاره ی کار حتی در به هم زدن میز بازی نیست، نه این که درست نباشد، عملی نیست. یعنی با دیدی واقع گرا اگر نگاه کنیم در می یابیم که امکان پذیر نیست. آن چه شاید واقع بینانه تر باشد این است که یک طرف میز را عوض کنیم و آن هم طرفی است که توسط جمهوری اسلامی اشغال شده است. کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این رژیم ورشکسته و درمانده را پایین بکشیم. به طوری که این نمایندگان منتخب مردم باشند که برای مذاکره بر سر انرژی هسته ای و سایر موضوعات پای میز مذاکره با غرب و جهان بنشینند. اما باید قبول کرد که هیچ چیز ارزشمندی آسان به دست نمی آید. این که ما ایرانی ها برای ایران تعیین تکلیف می کنیم و نه رژیم ضد ایرانی و یا بیگانگان غیر ایرانی، کاری نیست که با چند اطلاعیه و سخنرانی پالتاکی و سرگرم بودن به اینترنت به دست آید. نیاز به عمل دارد، نیاز به فداکاری و بها پردازی دارد. درست مثل مردم سوریه و مردم یمن و نه به طور لزوم مثل مردم لیبی.
برای این منظور اما به یک چیز نیاز است و آن تازه کردن نگاه است. نیاز به یک تغییر کیفی در دید خود نسبت به مسائل داریم. نیاز داریم خود را باور کنیم، راه درست را تشخیص داده و بعد به درستی راه ایمان داشته باشیم و در طول مسیر خسته و عصبانی و ناامید و پراکنده نشویم. این راه یکی از راه های نجات نیست، شاید تنها راه نجات است. نمی خواهم مطلق نگری کنم، اما راههای دیگر رفته شده اند و نتیجه همین است که امروز می بینیم: یا جنگ و نابودی ایران و یا سازش برای حفظ رژیمی ضد مردمی برای چند ده سال آینده در کشور. آیا کارها و تلاش هایی که کرده ایم، با تمام ارزش ذاتی خود، این دو احتمال منفی و تخریب گر را تغییر داده است؟ اگر نخواهیم سر از زیر برف نگاه عادت وار خود بیرون آوریم باز هم در روش های نازای گذشته اسیر خواهیم بود.
اما سوالی که مطرح می شود این است که بسیار خوب، شعار بس است. دریافتیم که باید یک طرف میز بازی را که رژیم است تغییر دهیم. اما چگونه؟ اینجاست که باید دیدی نو داشت و گفت: بر اساس داده های موجود، مردم ما انفعال را بر تحرک و اپوزیسیون ما، پراکندگی را بر همبستگی ترجیح داده است. نتیجه ی این دو نیز درخشان نبوده و نیست و نخواهد بود. باید این دو را تغییر داد: مردم باید راه کنش و خروج از انفعال را پیش گیرند و اپوزیسیون نیز به جای پراکندگی و صرف انرژی علیه همدیگر، به همکاری با هم روی آورند. تا اینجا نیز حرف تازه ای نیست، این ها قبلا صد بار گفته شده است. پس چه چیز نویی در این حرف است؟ تنها دو نکته ی فنی: نخست این که تا جنبشی در ایران به راه نیافتد اصلا روی تمام یا اکثریت مردم حساب نکنید. در ابتدای کار روی یک درصد از مردم بیشتر حساب نکنید، یک درصدی که می تواند و باید به سازماندهی و کنش هدفمند بپردازد. بخش کوچکی از این یک درصد نیرویی است که به راستی می توانید در آغاز کار روی آن حساب کنید و به تدریج افزایش می یابد. باید به آنها ضرورت کار سازمان یافته راتوضیح داد، فن سازماندهی را آموزش داد و به هر طریق ممکن از آنها حمایت مادی و غیر مادی به عمل آورد. دوم این که در اپوزیسیون باید تولیدکنندگان ادبیات سیاسی و کنشگران سیاسی را از هم تفکیک کرد. بخش اول که اکثریت مطلق اپوزیسیون را تشکیل می دهد به کار تولید اعلامیه و بیانیه و مقاله و سخنرانی و نشریه ی سیاسی مشغول است. کاری که در درازمدت در آگاهی روشن اندیشان جامعه بی تاثیر نیست. و بخش دوم، که اقلیت اپوزیسیون است، اما اهل عمل و کار و کنش است.
نکته ی بسیار مهم این است که اگر می خواهیم به آن چه در بالا گفته شد، یعنی نشستن بر میز بازی به جای رژیم دست یبایم باید روی این دو نیرو حساب کنیم: نیروی کنشگر اجتماعی در داخل کشور و نیروی کنشگر سیاسی در خارج از کشور. وجه مشترک هر دو کنشگری است. باقی نیروها در مراحل بعدی که جنبش پا می گیرد به تدریج وارد صحنه ی مبارزه خواهند شد. نکته بسیار مهم اما در ضرورت پیوند ارگانیک میان این دو نیرو می باشد. هریک بدون دیگری ره به جایی نمی برند. نه کنشگران درون جامعه می توانند بدون آموزش و حمایت کنشگران خارج از کشور بهای مبارزه را بپردازند و نه نیروهای فعال خارج از کشور بدون حمایت و حضور نیروهای داخل می توانند حرفی برای گفتن داشته باشند. اما هر دو در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر می توانند دارای قدرت عمل باشند.
بدیهی است که در این میان هر ابتکار دیگری که بتواند از حد حرف خارج شود و چهره ی عملی به خود بگیرد می تواند موثر باشد. شرط اصلی، خروج از برج عاج های فکری و سازمانی و ایدئولوژیک و روی آوردن به یک عملگرایی توام با خردگرایی و اخلاق مداری است.
نتیجه گیری:
جان کلام این که دشمنان ایرانیان به کار خود مشغولند. ما از خود بپرسیم که می خواهیم چه کنیم؟ می خواهیم منتظر باشیم؟ منتظر چه؟ می خواهیم انفعال پیشه کنیم که کشور را با خاک یکسان کنند یا بقای یک نظام ضد مردمی را در آن تضمین کنند؟ می خواهیم به گفتار گرایی و صدور اعلامیه و اطلاعیه اکتفاء کنیم؟ یا بر عکس، این بار می خواهیم کلیشه ها را بشکنیم و به سوی یک بازتعریف از آن چه باید صورت گیرد برویم. اگر منظورمان این است باید خود را به خودباوری مجهز کنیم و در پی آن باشیم که نیروهای کنشگر و عمل گرای اپوزیسیون را که قدرتی عملی دارند به هم نزدیک سازیم. این نیروها به طور ضروری و حتمی باید با نیروهای کنشگر داخل جامعه در تماس باشند و در ترویج و آموزش سازماندهی میان این نیروها تلاش کنند و حمایت های لازم را با رعایت محدودیت های امنیتی از آنان به عمل آورند. با ترکیبی از خردگرایی، دلاوری، سازماندهی و کار همبسته می توان سرنوشت کشور را به دست گرفت. مردم آمادگی دخالت را دارند، اما نخست باید راه روشن و شفاف نشان داده شود و این کاریست که دیگر براساس حرف و گفتار ممکن نیست. نیاز به عمل مشخص و سازمان یافته ایرانیان کنشگر در داخل و خارج و در پیوند با هم دارد.
**
1- بررسی این موضوع آخر یک بحث فرضی است که در تحلیل های جغرافیای سیاسی کلان مورد نظر است و وارد شدن به آن در این نوشتار ناممکن است.
18 November 2011 |
منبع: سايت ديدگاه |