Deprecated: Required parameter $option follows optional parameter $filename in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php on line 760
Warning: session_start(): Session cannot be started after headers have already been sent in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php on line 60
Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php:760) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 614
Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php:760) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 622
Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php:760) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/feed-rss2.php on line 8
•اپوزیسیون ایرانی هم نیاز به اتحاد دارد.
•اتحاد در نظر
•اتحاد در عمل
•اتحاد حداقلی در نظر
•اتحاد حداکثری در عمل
•پیوند متقابل میان اتحاد در نظر و اتحاد درعمل
•ضرورت یافتن محوری که بتواند هر دو اتحاد نظری و عملی را ممکن و آسان سازد
•این محور باید بتواند هم بیانگر باورهای نظری باشد و هم راهکار عملی ارائه دهد.
•اتحاد در نظر دشوار نیست.
موضوعات اتحاد نظری:
•مشکل در اتحاد نظری نیست.
•مشکل در اتحاد در عمل است.
•توافق نظری آسان است.
•همکاری عملی دشوار است.
•زیرا باور و احترام و اعتماد متقابل وجود ندارد.
هر کس می اندیشد که در ورای این توافق در اصول نظری ممکن است جریان دیگر در عمل به آنها پایند نباشد.
به همین خاطر حاضر نیست که وارد همکاری عملی با دیگران شود.
در این صورت
•چه چیز می تواند محور اتحاد در عمل باشد؟
•باید چیزی باشد که سبب اطمینان از پاینبدی عملی هرجریانی به اصول نظری باشد.
•باید چیزی باشد که باور و پرداختن به آن دلیلی باشد بر این که آن جریان نمی خواهد به اصول نظری بالا خیانت کند.
•و آن چه می تواند باشد؟
تلاش برای دادن قدرت به مردم از همین حالا.
•یعنی تشویق مردم به کسب و نهادینه کردن قدرت در دست خود از مرحله ی کنونی.
•چگونه اپوزیسیون می تواند از حالا مردم را به کسب و نهادینه کردن قدرت در دست خود تشویق و یاری دهد؟
از طریق تلاش برای شکل گیری قدرت اجتماعی
قدرت خودسازمان یافته ی مردم
•اتحادیه ها، انجمن ها، شوراها، سازمان های غیر حکومتی، گروه های شهروندی،…
قدرت اجتماعی چگونه می تواند محوری برای اتحاد عمل اپوزیسون باشد؟
•اپوزیسیون می تواند مردم را به خودسازماندهی دعوت کند.
یعنی از آنها بخواهد جمع های خود را در محله، کارخانه، اداره، دانشگاه و هر کجای دیگر تشکیل دهند.
•کارکرد جمع های خودسازمان یافته ی مردمی چه می تواند باشد؟
1 – شرکت در حرکت اعتراضی برای پایین کشیدن نظام جمهوری اسلامی
2 – ممانعت از شکل گیری یک دیکتاتوری جدید در دوران گذار
3 – ایفای نقش ضد قدرت در حکومت آینده
بنابراین آن نیرویی در اپوزیسیون که در مسیر شکل گیری قدرت اجتماعی تلاش کند نیرویی سالم و قابل اعتماد است.
به عبارت دیگر آن مجموعه ای از نیروهای اپوزیسیون که به ضرورت تشکیل قدرت اجتماعی باور دارند می توانند به هم اعتماد کرده و با هم همکاری کنند.
نیروهایی که به قدرت اجتماعی باور دارند می توانند از طیف های مختلف و متنوع باشند.
•این نیروها می توانند جمهوری خواه یا غیر جمهوری خواه باشند
این نیروها می توانند چپ یا غیر چپ باشند.
این نیروها می توانند ملی گرا یا غیر ملی گرا باشند.
هر تقسیم بندی متداول دیگر را می توان در نظر گرفت.
•این تقسیم بندی و تنوع در یک جاست که نقطه ی مشترک فراگیر خود را پیدا می کند:
قدرت خودسازمان یافته ی مردم
•بسیاری از جناح های اپوزیسیون به این ترتیب می توانند یک مخرج مشترک پیدا کنند:
قدرت خودسازمان یافته ی مردم
•این جناح های دارای قدرت مشترک می توانند با هم در یک مسیر عملی کار کنند:
•تلاش برای شکل قدرت خودسازمان یافته ی مردم.
به عبارت دیگر تلاش برای تشکیل قدرت اجتماعی.
•هر تشکل و جریانی که در اپوزیسیون به دنبال شکل دهی قدرت اجتماعی باشد نشان می دهد که تشنه ی قدرت نیست.
•هر تشکل و جریانی که در اپوزیسیون به دنبال شکل دهی قدرت اجتماعی باشد نشان می دهد که می خواهد قدرت اصلی در دست مردم باشد نه در دست حکومت.
•هر تشکل و جریانی که در اپوزیسیون به دنبال شکل دهی قدرت اجتماعی باشد نشان می دهد که می خواهد در خدمت مردم باشد نه بر عکس.
•هر تشکل و جریانی که در اپوزیسیون به دنبال شکل دهی قدرت اجتماعی باشد نشان می دهد که برای منافع مردم و جامعه ارجحیت قائل است نه برای منافع فرد و حزب و گروه خود.
•بنابراین اگر باشند جریاناتی که بتوانند روی این نکات قابل اعتماد باشند می توانند با هم کار کنند و در چشم مردم هم از مشروعیت برخوردار شوند.
مردم به آن بخش از اپوزیسیون که قبول کرده است در مسیر نهادینه کردن قدرت در دست جامعه تلاش کند اعتماد می کنند.
مردم حاضر خواهند بود به آن بخش از اپوزیسیون که می خواهد نیروی خودسازمان یافته ی مردم نیروی اصلی سرنگونی باشند و نه دخالت بیگانگان اعتماد کنند.
مردم حاضر خواهند بود به آن بخش از اپوزیسیون که می خواهد نیروی خودسازمان یافته ی مردم دوران گذار را مدیریت کنند اعتماد کنند.
مردم حاضر خواهند بود به آن بخش از اپوزیسیون که از حالا پیش بینی و تلاش می کند در حکومت آینده مردم داری اهرم های ضد قدرت باشند اعتماد کنند.
مردم حاضرند که در مسیر حرکت خود برای پایین کشیدن رژیم کنونی، مدیریت دوران گذار دربرگزاری انتخابات آزاد آینده، هدایتگری و راهبری این بخش از اپوزیسیون را پذیرا باشند.
این آن چیزی است که در شرایط حساس کنونی به آن نیاز داریم.
قدرتی است که از مجموع توان نهادهای سازمان یافته ی شهروندی به وجود می آید و از حقوق مردم دفاع می کند.
قدرت اجتماعی چگونه شکل می گیرد؟
از طریق بنانهادن واحدهای مردمی سازمان یافته توسط شهروندان و ایجاد پیوند میان آنها با هدف ساختن شبکه های اجتماعی هدفمند و برنامه دار.
نمودهای قدرت اجتماعی کدامند؟
انجمن های هنری و ادبی، هسته های دانشجویی، سندیکاهای صنفی، شوراهای مدیریتی در سطوح مختلف، اتحادیه های کارگری، سازمان های غیر دولتی، موسسات غیر انتفاعی، … و هر نوع تشکلی که به ابتکار شهروندان عادی و در بیرون از ساختار حکومتی شکل می گیرد.
نقش قدرت اجتماعی چیست؟
نخستین کارکرد قدرت اجتماعی ایفای نقش «ضد قدرت» در مقابل قدرت سیاسی حاکمیت است. دوم، دخالت ورزی مردم در مدیریت خرد جامعه می باشد و سوم کسب دانش و تجربه ی لازم برای مدیریت تدریجی سطوح کلان جامعه توسط مردم.
آیا قدرت اجتماعی خود بخود شکل می گیرد؟
خیر، قدرت اجتماعی بر اساس اراده ی مردم برای مشارکت در امر جمعی و نیز جدیت و پشتکار و خلاقیت آنهاست که شکل می گیرد. تا کار جمعی سازمان یافته و جدی نباشد از قدرت اجتماعی خبری نخواهد بود.
آیا اگر دمکراسی بیاید قدرت اجتماعی هم تشکیل می شود؟
در واقع بر عکس است، اگر قدرت اجتماعی تشکیل شود دمکراسی به معنای واقعی کلمه بنیان خواهد یافت. دمکراسی فقط شکل نیست، ذات آن باید تامین باشد که چیزی نیست جز مردم سالاری. یعنی مدیریت مردم بر سطوح خرد و کلان جامعه.
برای تحقق بخشیدن به قدرت اجتماعی از کجا باید آغاز کرد؟
از پایین ترین سطوح: از درون خانواده، محله، کارگاه، اداره، کارخانه، مدرسه، دانشگاه، محل کارو ….
در هر کجا باید جمعی را تشکیل داد و به کار گروهی برای بهبود اوضاع و عملکرد آن نهاد یا مکان پرداخت.
آیا حکومت های استبدادی اجازه ی شکل گیری قدرت اجتماعی را می دهند؟
شکل دهی به قدرت اجتماعی اجازه نمی خواهد. وقتی شهروندان شروع کنند با هم حرف زدن، راه حل یافتن و کار جمعی کردن قدرت اجتماعی بنیان گذاری شده است. فقط می ماند که این کار را گسترش دهیم و به سوی نهادینه کردن آن پیش رویم.
چرا به جای تسخیر قدرت سیاسی به فکر تشکیل قدرت اجتماعی باشیم؟
قدرت سیاسی متعلق به اقلیتی است که چه منتخب باشد چه غیر منتخب دارای محدودیت های بسیار است. مردمسالاری به معنای واقعی یعنی مردم سالار اوضاع خویش باشند، یعنی امورات خود را مورد مدیریت خویش قرار دهند. وقتی قرار باشد همه تصمیم ها توسط اقلیتی اتخاذ شود حقوق تمامی یا بخشی از اکثریت می تواند پایمال شود.
آیا شانس این هست که در ایران هم قدرت اجتماعی تشکیل شود؟
صد البته، نه فقط این شانس هست بلکه ضرورت آن بیش از هر جای دیگری مطرح است. به دلیل سابقه ی سخت استبدادسالاری در ایران ما شانس کمی خواهیم داشت که دمکراسی از بالا را داشته باشیم، بنابراین بهتر است که دمکراسی از پایین را به عنوان استراتژی دنبال کنیم.
فرق دمکراسی از بالا و از پایین چیست و قدرت اجتماعی چه نقشی در آن دارد؟
دمکراسی از بالا فاقد خصلت اجتماعی است، یعنی ریشه در مشارکت نهادینه و تمرین شده ی مردمی ندارد، در حالی که دمکراسی از پایین حرکتی است گام به گام که از طریق تجربه ی عملی مدیریت جامعه توسط مردم از سطوح خرد و حوزه های کوچک شروع شده و به بالا می رود.
آیا بدون قدرت اجتماعی دمکراسی ممکن است؟
فقط به صورت شکل و ظاهر. مردمسالاری به معنی آن است که قدرت تصمیم گیری در دست مردم باشد نه در دست نمایندگان مرد. دمکراسی نمایندگی فقط مرحله ی نخستین مردمسالاری است.
چگونه می توان از حالا کار ساختن قدرت اجتماعی را شروع کرد؟
از طریق ساختن جمع های شهروندی در داخل و خارج از کشور. در رابطه با موضوعات مختلف و برای فعالیت های گوناگون باید به ایجاد انجمن ها و گروه های شهروندی اقدام کرد و به فعالیت منظم پرداخت. آموزش و تمرین مدیریت جمعی امور ما را برای ساختن و پیش بردن مردمسالاری آماده می کند.
آیا اپوزیسیون ایرانی به اندازه ی کافی به قدرت اجتماعی می پردازد؟
بخش عمده ای از اپوزیسیون به قدرت سیاسی نظر دارد و تغییر دمکراتیک از بالا را مد نظر قرار می دهد. اما از آنجا که دمکراسی جز با مشارکت نهادینه ی مردم ناممکن است تلاش اپوزیسیون برای استقرار دمکراسی در ایران نیز یا ناکام مانده است یا در نهایت تبدیل به تغییر از بالا با خصلت غیر اجتماعی خواهد شد.
آیا سازمان خودرهاگران به قدرت اجتماعی توجه دارد؟
بلی، تلاش برای شکل دهی قدرت اجتماعی، یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم، استراتژی سازمان ما می باشد. ما تلاش می کنیم که فن خودسازماندهی اجتماعی را به مردم آموزش دهیم تا با ایجاد گروه های شهروندی شروع به فعالیت در مسیر به دست گرفتن سرنوشت خود کنند.
آیا سازمان خودرهاگران بیشتر به قدرت اجتماعی نظر دارد تا قدرت سیاسی؟
صد البته، ما قدرت اجتماعی را دارای اصالت می دانیم و به تقویت آن می پردازیم تا به عنوان ضد قدرت در مقابل قدرت سیاسی عمل کند. ما در امر به دست گرفتن قدرت سیاسی فعالیتی نداریم و تمام کوشش خود را بر روی ساماندهی قدرت اجتماعی متمرکز کرده ایم.
شما در سازمان خودرهاگران برای قدرت اجتماعی و تشکیل آن چه می کنید؟
از آن جا که جوهره ی قدرت اجتماعی خودسازماندهی شهروندان در مدرسه و کارگاه و محله و دانشگاه و کارخانه است ما به کار آموزش فن خودسازماندهی مشغول هستیم و برای این منظور از اینترنت، رادیو و تلویزیون استفاده می کنیم.
]]>فرایند برون رفت از بن بست انفعال کنونی
1. با یکدیگر بیشتر صحبت کنید. موضوعات اجتماعی و اقتصادی را با دیگران در میان بگذارید و با هم در مورد راهکارها و راه حل ها حرف بزنید.
2. سعی کنید کار به گفتگو ختم نشود. همدلی و همسویی ایجاد کنید و اجازه دهید که روح یک کار مشترک و جمعی میان شما به وجود آید.
3. از دل راهکارهای مطرح شده آن یکی را بیرون بکشید که جمع تان قابلیت اجرای آن را دارد. با هم برای پیاده کردن این فکر برنامه ریزی کنید.
4. به طور جدی در صدد اجرا و پیاده کردن کار برآیید. سعی کنید که به عمل دست زنید و وارد اقدام شوید. به حرف اکتفاء نکنید.
5. از تجارب کاری که کرده اید درس بگیرید و آن را بهتر کنید. اعتماد به نفس به وجود آمده در جمع را برای کارهای مهمتر مورد بهره برداری قرار دهید.
6. با طراحی یک کار جدید به اقدام دوم بپردازید. باز هم تجربه و دانش بیشتری بیاموزید و قویتر شوید.
7. اگر موفقیت همراه شماست جمع را گسترده تر کنید. افراد قابل اعتماد جدیدی را به تیم خود اضافه کنید.
8. پس از همفکری و مشورت و تصمیم گیری مشترک اینک با جمع جدید خود اقدام به کارهای تازه ای کنید.
9. این روند را ادامه دهید و در صدد باشید که با جمع های دیگری که به همین مهم مشغولند پیوند بخورید.
10. از پیوند میان تیم های شهروندان ایده ها و امکان و توان کارهای بزرگتر و مهم تر زاده می شود.
11. درصدد باشید که این روند را تا موفقیت نهایی به پیش برید. متوقف نشوید.
]]>
1- به صورت جمع های سازمان یافته عمل کنید.
2- خیابان های اصلی شهر را در اختیار بگیرید.
3- در سر چهارراه ها و میدان شهر سنگربندی کنید.
4- عبور و مرور را تحت کنترل خود بگیرید.
5- دوربین های مستقر در سر چهارراه ها را از کار بیاندازید.
6- مراکز دولتی را تصرف کنید.
7- پایگاه های امنیتی و انتظامی را تسخیر و تجهیزات آن را مصادره کنید.
8- شبکه های ارتباطاتی میان خود را از طریق تلفن و دستی و پیک برقرار کنید.
9- مرتبط به رسانه های مردمی و مستقل خبر رسانی کنید.
10- نیروهای دشمن را بازداشت و زندانی کنید.
11- مردم را در محل سازماندهی و هدایت کنید.
12- برای تسخیر مراکز مهم دولتی مانند صدا و سیما برنامه ریزی کنید.
13- نیروهای زبده و مجهز را به سوی منطقه ی پاستور و بیت رهبری هدایت کنید.
14- مراکز فرماندهی سپاه و نیروی انتظامی را از قبل شناسایی و در روز قیام تسخیر کنید.
15- با ایجاد شبکه ای هماهنگ از جمع های شهروندان امنیت شهرها را در دست گیرید.
16- از فرماندهی واحدها و پادگان های ارتش بخواهید با مردم اعلام همبستگی کنند.
17- فرودگاه ها و مررزها را به شدت تحت کنترل گرفته و مانع فرار رژیمی ها شوید.
18- آماده ی مدیریت دوران گذار باشید.
]]>
فروپاشی نظام، شورش های اجتماعی، حمله ی نظامی
برای این سه سناریو چگونه آماده باشیم؟
به طور تنها وفردی کاری نمی توانیم کنیم. به صورت جمعی و تیمی هر کاری می توانیم کنیم. در بین خانواده و اقوام و آشنایان، در محله ی خود، در محل کار خود، در مدرسه و در دانشگاه و هر جا که می توانید گروه های شهروندی چند نفره تاسیس کنید و آماده باشید تا به محض آن که شرایط مناسب شد وارد عمل شود.
]]>
شعارهاي كارگران
ما كارگران هردم جز كار نمي خواهيم
بر جامعه ء ايران ؛ سربار نمي خواهيم
ما لقمه ء نان خواهيم ؛ درسفره خود ايندم
جز نوع نکوی آن ؛ هربار نمي خواهيم
گويم به شما دزدان ؛ جانيّ و دغلكاران
شرمنده ء اطفاليم ؛ ادبار نمي خواهيم
آن گوش كرت واكن ؛ بشنو كه چه مي گوييم
اقتصاد ميهن را ؛ بيمار نمي خواهيم
چون مرد عمل باشيم ؛ آنرا زشما خواهيم
وز بهر مداوايش ؛ گفتار نمي خواهيم
دست اهرمن كوتاه ؛ از زندگي مردم
خواهيم – و فضوليّ ؛ ديندارنمي خواهيم
بربند دكانت را ؛ اي اهرمن حاكم
ما غير؛ كرامات ؛ سرشار نمي خواهيم
ما مرد عمل خواهيم ؛ چون كاوه آهنگر
آزاده ز بندانيم ؛ افسار نمي خواهيم
—————————-
سرودهای از: کاوه آهنگران
]]>دفتر تولید سازمان خودرهاگران
سال 1390 در حالی به پایان رسید که رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی در دریایی از بحران ها به سوی غرق شدن پیش رفت. خطاهای فاحش مدیریتی دولت احمدی نژاد در طول شش سال گذشته کشور را در آستانه ی فروریزی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی برد و در درون حاکمیت نیز شکاف ها و جنگ ها به بارزترین شکل ممکن بروز کرد. تحریم های گسترده ای که در این سال اجرایی شد اقتصاد ایران را به ورطه ی سقوط فرو برد.
در این شرایط رژیم می رود تا سالی را آغاز کند که به زعم بسیاری سال تعیین تکلیف وی می باشد. در سال 1391 پنج بحران عمده دامن گیر نظام جمهوری اسلامی خواهد بود:
1) بحران اقتصادی: تورم افسار گسیخته و نابودی صنعت و تولید و افزایش بیکاری شاخص های این بحران هستند. دولت جمهوری اسلامی به طور مشخص ورشکسته است و بعید است بتواند در سال 1391 با تکیه بر آن چه در ذخایر و انبارها باقی مانده است اقتصاد ایران را به پایان سال برساند بدون آن که با بحران هایی سهمگین برخورد کند. ورشکستگی اقتصادی دولت در سال جدید بدیهی به نظر می آید و عوارض اجتماعی و سیاسی آن دامن رژیم را خواهد گرفت.
2) بحران بین الملل: جامعه ی جهانی ابزار فشار بر رژیم را پیدا کرده و تا گرفتن باج هایی مهم از آن و یا زمینه سازی برای تغییر آن دست از سر حکومت ایران بر نخواهد داشت. سرمایه داری در بحران نمی تواند رژیم ایران را به حال خود واگذارد. هم برای دلایل اقتصادی و هم برای دلایل سیاسی و منطقه ای بی شک غرب به آینده حکومت ایران خواهد پرداخت. سال 1391 از این نظر سال تعیین تکلیف رژیم ایران خواهد بود.
3) بحران اجتماعی: تحت فشارهای اقتصادی و نابسامانی های ناشی از آن جامعه به شدت آشفته شده و روابط و ساختارهای اجتماعی در معرض خطر بی نظمی قرار گرفته اند. در صورتی که تغییری مهم در شرایط به وجود نیاید بی شک نظم اجتماعی در ایران به هم خواهد ریخت و شاهد بروز بحران های عمیقی در درون جامعه خواهیم بود که می تواند خصلت فراگیر و سیاسی پیدا کند.
4) بحران قدرت سیاسی: مافیاهای درون نظام جمهوری اسلامی به مرحله ای رسیده اند که بی شک همدیگر را تحمل نخواهند کرد. سال 1391 سالی است که در آن مافیاهای درون نظام می توانند به طور فیزیکی به هم تعرض کنند.
5) بحران ایدئولوژیک: این بحران هم در داخل و هم در خارج کلیه نیروهایی را که به دلایل اعتقادی به آن پایبند بودند از وی دور ساخته و با برجسته ساختن تضادها و تناقض ها رژیم را در درون ساختارهای درون مرزی و برون مرزی و در بین وفادارترین نیروهایش با مشکلات جدی مواجه خواهد ساخت.
با در کنار هم قرار دادن این بحران های پنج گانه که در طول سال های 1389 و 1390 رشد و دامنه پیدا کرد انتظار می توان داشت که فعال شدن و بروز یک یا چند تا از آنها سال سخت و چه بسا سرنوشت سازی را برای رژیم تدارک ببیند. شک نکنیم که سال 1391 از دشوارترین سال های عمر سی و ساله رژیم خواهد بود.
این که آیا این سال هم چنین به سال تعیین سرنوشت نظام جمهوری اسلامی تبدیل شود یا خیر بستگی مستقیم دارد به این که آیا بخش کنشگر جامعه می تواند با حرکت و فعالیت هدفمند و سازمان یافته ی خویش بخش اکثریت منفعل و اینک به شدت ناراضی مردم را به صحنه بکشاند یا خیر. برای این منظور اقلیت کنشگر می بایست که از دو عنصر برنامه و سازماندهی برخوردار باشد. برنامه یعنی بداند از کجا به کجا می خواهد حرکت کند و سازماندهی یعنی بتواند به طور جمعی برای دستیابی به هدف مشخص خود عمل کند.
نقش و عملکرد سازمان خودرهاگران در این میان
سازمان خودرهاگران در طول سال 1390 تلاش کرد با ادامه ی برنامه های تلویزیونی خویش ارتباط خود را با جامعه به طور فعال نگه د ارد و با تداوم بخشیدن به تولیداتش مطالب هر چه بیشتری را در عرصه ی سازماندهی تقدیم هموطنان کند. در دی ماه امسال به مناسبت آغاز سومین سالروز تاسیس سازمان خودرهاگران چندین جزوه ی مفصل درباره ی مواضع و دیدگاه های سازمان خودرهاگران منتشر شد. این جزوات کمک کرد تا سازمان بتواند به طور هرچه مشخص تر استراتژی خود را تدوین و ارائه دهد. به واسطه این کار نظری قابل توجه اینک معرفی هدف، استراتژی و تاکتیک های سازمان خودرهاگران بسیار ساده و روشن شده است:
زیربنای فکری حرکت: انسان مداری، یعنی قرار دادن انسان به عنوان برترین ارزش ها.
هدف برخاسته از این زیربنای فکری : دستیابی به جامعه ای انسانی که در آن جان و کرامت بشر به طور نهادینه محافظت می شود.
استراتژی دستیابی به این هدف: گسترش اخلاق انسان مدار از یک سو و ساختن قدرت اجتماعی از سوی دیگر.
تاکتیک های این استراتژی: مرحله ی نخست: گسترش انسان مداری و اخلاق میان اکثریت و آموزش فن سازماندهی میان اقلیت کنشگر از سوی دیگر با هدف شکستن جو انفعال کنونی و فعال کردن نیروی برانداز تا مرحله ی براندازی. مرحله ی دوم: شرکت در مدیریت دوران گذار با روش فراگیر سازی شکل اولیه ی سازماندهی اجتماعی و نظارت بر کیفیت استقرار حاکمیت جدید. مرحله ی سوم: تقویت قدرت اجتماعی برای استقرار نهادینه ی انسان مداری در جامعه.
در سال 1390 در تداوم تلاش های خود برای مرحله ی نخست تاکتیکی کار خویش ما علاوه بر فعالیت بر روی اینترنت و تلویزیون اقدام به تاسیس رسانه ی خاص خود کردیم. تاسیس رادیو اتحاد به عنوان صدای سازمان خودرهاگران از اقدامات اصلی ما در سال 90 بود. این رادیو در ابتدای بهمن ماه فعالیت خود را آغاز کرد و به صورت 24 ساعته بر روی اینترنت و بر روی ماهواره در ایران و اروپا برنامه پخش می کند. از طریق رادیو اتحاد، سازمان خودرهاگران در نظر دارد تا آموزش های خویش را فراگیر سازد.
سیاست کاری سازمان ما در سال 1391 افزایش کیفیت و کمیت برنامه های رادیو اتحاد است تا این رسانه به تدریج به ابزاری برای رشد سازماندهی مبارزاتی در داخل کشور تبدیل شود و به این ترتیب کمبود اصلی مبارزات سال های اخیر را در حد توان خویش تا اندازه ای برطرف کنیم. سازمان در سال 1391 به تولید و گسترش و پخش ادبیات انسان مداری، اخلاق گرایی و نیز آموزش های فن سازماندهی مبارزاتی و خودسازماندهی اجتماعی ادامه خواهد داد.
در پایان یادآور می شویم که سازمان در سال 1391 از هر نوع همیاری و همکاری با هموطنان یا تشکل هایی که به کنشگری و کار عملی مشخص باور دارند استقبال می کند.
29 اسفند 1390
]]>
جامعه ی ایرانی در مرز رویدادهای مهمی قرار دارد که در راهست. تحریم ها، ورشکستگی اقتصادی، خطر قحطی، برخورد خونین جناح ها با هم و نیز خطر حمله ی نظامی برخی از مشکلاتی است که کشورمان با آن روبروست. در این شرایط که آینده ی ایران و ایرانی در پرده ای از ابهام قرار دارد می بایست حداکثر هشیاری را به خرج دهیم و به دنبال آن باشیم که از توان های محدود بهترین استفاده را ببریم.
در این موقعیت، فراخوان جمعی که هویت آن چندان بر کسی آشکار نیست، تحت عنوان «شورای هماهنگی راه سبز امید»، نمونه ای است از حرکت هایی که شکل و محتوای آن تناسب چندانی با شرایط وخیم کنونی ندارد. فرصتی اگر باقی است باید صرف برنامه ریزی برای حرکتی باشد که به واسطه ی آن، یک تغییر کیفی و اساسی در شرایط حاکم بر کشور به وجود آید و چشم انداز روشنی برای آینده ی میهن مان ترسیم شود. اما به گونه ای پرسش برانگیزاین فراخوان مردم را برای روز 25 بهمن دعوت به «راهپیمایی سکوت» می کند!
• «راهپیمایی سکوت» در حالی که سناریو حمله به ایران به صورت روزشمار در آمده است؟
• «راهپیمایی سکوت» در زمانی که سایه ی قحطی و گرسنگی بر کشورمان سنگینی می کند؟
• «راهپیمایی سکوت» در موقعی که اقتصاد ایران ویران و می رود که میلیون ها نفر را از حداقل معیشتی محروم سازد؟
• «راهپیمایی سکوت» در شرایطی که بهترین زنان و مردان آزاد اندیش این میهن را در سیاهچال ها به بند کشیده اند؟
• «راهپیمایی سکوت» در وقتی که بر اساس آمارها هر چهار ساعت یک اعدام در زندان ها صورت می گیرد؟
• «راهپیمایی سکوت» در حالی که برای جاه طلبی های اتمی خویش، حکومت ضد مردمی می رود که ایران را یا یک جنگ اتمی مواجه سازد؟
آخر کجای این موارد که بر شمرده شد برای یک آدم خردمند ایده ی «راهپیمایی سکوت» را به عنوان راه حل مطرح می کند؟
آیا منظور شورای هماهنگی راه سبز امید این است که روز 25 بهمن یک تعداد افرادی باشیم که در پیاده روها میان عابرانی که به مغازه و خانه و سینما می روند قدم بزنیم و دم برنیاوریم و راءس ساعت هفت هم برگردیم خانه هایمان؟ خوب به فرض که چنین هم کردیم، بعد چه می شود؟ چه تاثیر و اثری دارد این حرکت؟ آیا این یک شوخی بیشتر است؟
هدر دادن توان محدودی که در جامعه برای کنشگری موجود است و سپردن معدود کنشگرانی که حاضرند به صحنه بیایند به دست باتوم ها و دوربین های شناسایی ماموران سرکوبگر، کار منصفانه ای نیست. چند بار باید مردم را با ذکر زمان و مکان مشخص تجمع اعتراضی به دام و تله ی نیروهای سرکوبگر رژیم بکشانیم و آنها را قربانی بازداشت و ضرب و شتم کنیم؟ مگر در طول دوسال و نیم گذشته غیر از این بوده است و مگر حاصلی هم جز تلفات و خسارت و استقرار ترس و سرخوردگی داشته است؟ چرا باید چند بار از یک راه برویم و فکر کنیم ما را به مقصدی متفاوت می رساند؟
ما بر این باوریم که اگر قرار است یک حرکت اعتراضی در 25 بهمن صورت گیرد باید، برعکس، مُهر سکوت بر لب نزند. باید به پیاده روهای فردوسی تا نواب محدود نشود و باید که خود را به پایان دادن در ساعت معینی مقید نسازد. یک حرکت موثرباید که در هر کجای شهر باشد، در هر ساعتی شروع و تا هر ساعتی که می تواند ادامه یابد، نباید سکوت کرد، باید فریاد خشم سر داد و هرگز و هرگز نباید تعرض و سرکوب نیروهای دشمن را بی جواب گذاشت، باید از خود دفاع کرد و بهترین دفاع هم تهاجم است. باید به ماموران و دستگاه سرکوب تاخت و آنها را تار و مار کرد تا هوس کتک زدن و شکم پاره کردن و چاقو کشی و دستگیری را به خود راه ندهند.
ما، ضمن سپردن تصمیم گیری نهایی به فرد فرد ایرانیان براساس عقل و اراده و اختیار خود، از همه ی کنشگران می خواهیم که در این شرایط و برای این روز، به عنوان یک فرصت و برای سایر اقدامات اعتراضی خود، دست به سازماندهی بزنند و به طور جمعی و هماهنگ عمل کنند. یک جمع عظیم از افراد پراکنده بسیار ضعیف تر از یک جمع محدود اما منسجم و سازمان یافته است. پس، از همین حالا به تشکیل گروه های چند نفره اقدام کنید و به صورت جمعی و هماهنگ به خیابان ها بروید. آماده باشید، مجهز باشید و در هر کجای شهر که می توانید تظاهرات را کلید بزنید و در صورتی که مورد تهاجم واقع شدید از خود دفاع کنید و نیروهای سرکوبگر و کلیه ی نیروها و تجهیزات دولتی را بخشی از هدف خود قرار دهید. با سکوت چیزی به دست نمی آید. آنها که می خواهند سکوت کنید می خواهند طوق بردگی را همچنان تحمل کنید. آنها که بردگی را نمی خواهند سکوت نمی کنند و بساط دشمن را به هم می ریزند.
آزادی پربهاست و هیچ ملتی بدون پرداختن این بها به آن دست نمی یابد. سازماندهی راه منطقی دست یابی به آزادی است.
سازمان خودرهاگران
12 بهمن 1390
—————————-
سرودهای از: کاوه آهنگران
در نبود آزادی هر لذتی توام با ذلت است، پس دل به این خوش نداریم که از زندگی خود لذت می بریم. این فقط وجه زیبای موضوع است. وجه زشت آن همانا خفت و نکبت بردگی است. از واقعیت ها فرار نکنیم. مثل انسان های بالغ در مقابل آن چه هست عمل کنیم. از عقل و شهامت بهره بریم و شرایط را تغییر دهیم.
]]>
کار جمعی یا همان کار سازمان یافته باعث می شود که با هم فکر کنیم، با هم عمل کنیم و با هم به هدف برسیم. به طور تک تک و جدا نمی توانیم به هدف دست یابیم.
]]>
«امروز نویسنده ای که بخواهد با دروغ و نادانی مبارزه کند و حقیقت را بنویسد باید دست کم با پنج مشکل در افتد. برای چنین نویسنده ای شجاعت گفتن حقیقت لازم است در حالی که حقیقت را همه جا خفه می کنند. هوشیاری بازشناختن حقیقت لازم است در حالی که همه جا آن را پنهان می دارند. این حقیقت لازم است که از حقیقت سلاحی ساخته شود. نیروی تشخیص دادن و انتخاب کردن کسانی لازم است که حقیقت در دست آنان موثر و کاری واقع شود و سرانجام بسیاری تدبیر لازم است تا حقیقت میان چنین مردمی گسترش یابد . » پنج مشکل در راه نوشتن حقیقت اثر برتولت برشت ترجمه: مصطفی رحیمی
موقعیت کنونی، بسیاری از ایرانیان را در داخل و خارج از کشور به درجه ای از ناامیدی کشانده است. برخی از خود آثار درجات شدیدی از این پدیده را بروز می دهند و بعضی کمتر. ناامیدی با خود انفعال را آورده است، بسیاری به کنجی خزیده اند و ترجیح می دهند که از دور نظاره گر منفعلی باشند تا ببینند چه می شود. نوشتار زیر به تحلیل مختصر این پدیده می پردازد. قبل از هر چیز بگوییم که نگارنده بر سهم و نقش عوامل بیرونی در عرصه ی سیاسی ایرانی در ایجاد حس ناامیدی میان برخی از ایرانیان آگاه است، مانند عملکردن اشکال مند تشکل های سیاسی، بحران ایدئولوژی، فروپاشی اعتماد ها به دلیل ضربه خوردن در جریان انقلاب و یا استبداد منشی برخی از فعالان و رهبران سیاسی، … اما در این نوشتار به این موضوعات، که قبلا فراوان به آنها پرداخته ایم، نمی پردازیم و تمرکز و توجه خود را بر روی خود فرد قرار داده ایم. در این جا و پیش از وارد شدن به بحث نگارنده تاکید می کند که قصد اهانت و یا تندروی را ندارد. با الهام از حرف برتولت برشت که کسی را که حقیقت را می داند و نمی گوید تبهکار می داند وظیفه ی خود دانستم که آن چه را از دیدگاه خود یک حقیقت می دانم بیان کنم و البته آگاهم که در تشخیص و بیان آن من هم مثل هر کس می توانم اشتباه کرده یا دچار افراط وتفریط شده باشم.
**
اغلب انسان ها بر اساس یک سازوکار مشابه عمل می کنند: از طریق امید انگیزه می گیرند و چون انگیزه دارند عمل می کنند و در شرایط تغییر به وجود می آورند. اما وقتی امید نیست، انگیزه نیست و در نبود انگیزه، از کنش هم خبری نیست ودر نتیجه، شرایط هم تغییری نمی کند. پس، سر منشاء تغییرات در واقع امید و ناامیدی است. اما امید و نا امیدی از کجا می آید؟ چرا برخی امیدوار و بعضی نا امیدند؟
عناصر تشکیل دهنده ی امید در فرد:
دو عامل مهم در شکل گیری امید در انسان عمل می کند: آگاهی و شهامت. آگاهی یعنی اشراف ذهنی بر چرایی شرایط سخت و امکان های تغییر در آن و شهامت یعنی توان لازم برای حرکت در مسیر تغییر را در خود سراغ داشتن. واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان از چرایی وضعیت کنونی به طور ریشه ای و نیز از این که این شرایط را می توان دگرگون ساخت، اطلاع دقیق و ریشه ای ندارند. بسیاری قادر نیستند که روابط علت و معلولی پدیده ها را ببینند و به این ترتیب نقش تلاشگری فردی یا جمعی را برای این منظور درک کنند. به همین دلیل، قربانی جهل خویش هستند. این افراد قادر نیستند که تغییر را قبل از وقوع آن یا آثار اولیه ی آن ببینند. آنها فاقد قدرت انتزاع از مصداق تغییر برای درک مفهوم تغییر هستند. برای همین یا باید مار را ببینید یا حداقل عکس مار را و در غیر این صورت، به شدنی بودن تغییر شرایط باور نمی آورند. در واقع، ناامیدی این افراد از جهل آنها زاییده می شود. جهلی که می توان برطرف کرد، به شرط آن که کنجکاو بود و پویا، اندیشه ورز بود و اهل تحقیق و یادگیری. ربطی به سواد و مدرک ندارد. کم نبودند روشنفکرانی که به دلیل همین جهل، خودکشی کرده اند. اما ناامیدی ناشی از جهل، زیاد عمیق و جدی نیست.
عامل دوم، شهامت، بسیار حساستر از آگاهی است. شهامت دربرگیرنده ی خصلت های رفتاری و روانی بنیادین در فرد است و به این راحتی قابل مشاهده یا قابل اعتراف نیست. کمبود شهامت به عنوان ناامیدی در افرادی ظهور می کند که دارای آگاهی هستند اما زمانی که باید به آگاهی خویش پاسخ دهند و قبول مسئولیت کنند، از پس آن بر نمی آیند. یعنی در خود منابع روانی لازم برای تبدیل آگاهی به انگیزه را پیدا نمی کنند. به همین دلیل نیز با خود درگیر می شوند. ناامیدی این افراد به مراتب شدیدتر از ناامیدی گروه ناآگاه است. زیرا این افراد دارای قدرت درک ذهنی و فکری درباره ی چگونگی و ضرورت تغییر هستند، اما جسمشان یاری پاسخ به روحشان را ندارد. می دانیم که شهامت در این چارچوب که بحث می کنیم یعنی سختی پذیری. تحمل سختی نیز با خود تمام خصوصیت های نهادینه شده در ذهن و درونی شده در بدن را درگیر می کند. فرد می داند که اگر بخواهد به آگاهی خود پاسخ دهد باید یک سری از دشواری های روحی و جسمی و نیز خطرات را بپذیرد، اما وقتی به درون خود مراجعه می کند تا بداند که حال و توان بی خوابی و گرسنگی و شب بیداری و فحش خوری و کتک خوردن و شکنجه شدن و حبس و تبعید و زندان و اعدام را دارد یا خیر، می بیند که نه. ظاهرا توان پذیرش این ها را ندارد. شهامت یعنی سراغ داشتن توان تحمل سختی ها. وقتی فرد این تحمل را در خود سراغ ندارد به آگاهی خویش پاسخ مثبت نمی دهد.
این پاسخ منفی دادن به آگاهی درمورد امکان پذیر بودن تغییر، انسان را با شرایط تضاد درونی مواجه می سازد. مثل کسی می ماند که صدای کوفتن بر در خانه را می شنود و نیک می داند که آن که بر در می زند فرد خوب و مطلوب اوست، اما توان ندارد برود در را بازکند. این موقعیت آزار دهنده است. آگاهی فرد به او می گوید آن که بر در ذهن او می کوبد آزادی و رفاه و دمکراسی است، اما نبود شهامت در وی باعث می شود در را باز نکند. صدای در، اما، انسان را پریشان احوال می سازد. زیرا فرد که می داند صدایی هست و دری هست و پشت در، یار مطلوب، مجبور است که برای جبران ناتوانی خود و نشنیدن صدای در، دائم صداهای دیگری را به طور کاذب برای خود ایجاد کند تا صدای اصلی و آزاربخش را نشنود. چنین فردی برای فرار از واقعیت برخورد با نبود شهامت، ازدواج می کند، چهارتا بچه درست می کند، مدرک دکترا می گیرد، به خارج می رود، خود را در کار و تجارت پول غرق می کند، به الکل و مواد مخدر پناه می برد و بالاخره این که هزار بلا بر سر خود می آورد تا با صدای آنها صدای رنج آفرین آگاهی خویش را نشنود.
در شرایط کنونی حس رنجوری و ناامیدی میلیون ها ایرانی در داخل و خارج از کشور ناشی از این گریز از قبول واقعیت درباره ی نداشتن شهامت است. گفتیم که برخی از این افراد برای چنین گریزی حاضر به ازدواج می شوند، یعنی در یک ماجرای درازمدت خود را درگیر می کنند، با عشق یا با باصطلاح عشق. چند بچه می آورند تا شاید بزرگ کردن و تربیت کردن آنها به گونه ای باعث فراموش کردن نبود شهامت شود، چند جلد کتاب می نویسند، کارگردان سینما و خلبان و مهندس می شوند، بابابزرگ می شوند، سه جا کار می کنند و دو جا درس می دهند… به عبارت دیگر، زندگی خود را آن قدر پر می کنند که هر که از دور نگاه می کند سیمای یک آدم خوشبخت و گرفتار کار را می بیند. اما، این تنها خوداوست که می داند این شلوغی مطلق، آن فضای تهی نسبی را هنوز که هنوز است، بعد از ده، بیست یا سی سال و داشتن سه تا نوه، پرنکرده است که نکرده است. این آدم ها در مراسم عروسی و عید و میهمانی ها قادرند ساعت ها برقصند و شادی کنند، اما در پس لبخند دلقک ظاهر آنها، غم درونشان را جز خودشان نمی بیند. سرتان را درد نیاورم. از این آدم ها، حتی هزار هزار در داخل و خارج از کشور عمر خود را به پایان رسانده و اینک در گورهای خویش خوابیده اند، با وجدان هایی که هرگز آرام نگرفت و هرگز از طرح این پرسش از ایشان بازنیستاد که : چرا به درکت و آگاهیت پاسخ ندادی؟
این افراد ممکن است بارها و بارها تا قبل از این که مرگ آنها را از دنیا برباید به سوی پاسخ گویی به درک خود رفته باشند، وارد کاری مبارزاتی یا سیاسی شده اند اما هرگز نتوانسته اند دوام آورند. چرا؟ زیرا متوجه شده اند که به دلیل اشتباه محاسباتی در مورد شهامت و توانشان بوده است که در آن فعالیت مشغول شده اند؛ اما وقتی موفق می شوند که میزان واقعی شهامت را در خود بسنجند بلافاصله با بهانه هایی که به ذهن هیچ انسان باوجدانی نمی آید خود را از آن چارچوب فعالیت و کنشگری بیرون کشیده و به جایی بازگشته اند که متناسب با درجه ی تهی بودنشان از شهامت می باشد. این ها بزرگترین لطمه ها را به جریان های مبارزاتی وارد کرده اند. زیرا، از یکسو با حضور خود به آن جریان امید داده اند که می توان روی نیروی آنها حساب کرد و از سوی دیگر، سر بزنگاه، ناجوانمردانه جای خالی کرده اند و آن جریان را با محاسبات پیشین خود در مشکل قرار داده اند. این افراد به هزار ویک تشکل سیاسی و مبارزاتی سرک کشیده اند و با شهامت پاره پاره و جزیی خویش، مدتی در آنجا چرخیده اند و به محض جدی شدن کار و ضرورت خطر پذیری و مسئولیت پذیری فرار را بر قرار ترجیح داده اند و به امن گاه های ضعف و تنبلی و ترسویی خویش پناه آورده اند. درد آور است این، اما واقعیتی است.
از آن سوی، این رفتار، یعنی بهانه جویی آگاهانه و دلیل تراشی های ناخراشیده برای ترک میدان، در ورای آسیب به کار سیاسی تشکل ها، یک اثر روانی مخرب هم بر خود این افراد دارد. آنها خوب می دانند که آن چه دارند ارائه می کنند تا از زیر بار مسئولیت و خطر پذیری فرار کنند «بهانه» ای بیش نیست. اما این را به زبان نمی آورند. به رفقا ودوستان و همکاران خود نمی گویند که من به دلیل ترس و تنبلی و راحت طلبی و فرار از خطر و مسئولیت است که دارم مبارزه را ترک می کنم. خیر، گفتمانی را پیش می گیرند که حتی از خود آن جمع رادیکالتر و تشکیلاتی تر و فراانقلابی تر است. در نتیجه جمع را به انقلابی نبودن و دمکرات نبودن و موثر نبودن متهم می کنند و به صورت بدهکار صحنه را ترک می کنند و نه با صداقت و شفافیت. آنها می گویند که این تشکل به اندازه ی کافی انقلابی نیست اما در ته ذهنشان این است که با ترک این تشکل وقت خواهند داشت که با سایر اقوام و آشنایان شب یلدا را خوش بگذرانند و تدارک تعطیلات آخر سال را ببینند. آنها دلایل ماوراء انقلابی می آورند که مبادا مجبور باشند صد دلار از دهها هزار دلار پس انداز بانک شان را برای مبارزه خرج کنند. آری، این افراد در ورای گردوخاکی که بپا می کنند تا صحنه را ترک کنند خوب می دانند که پشت این غبار مصنوعی لایه های عمیقی از یک حقه بازی ظریف نهفته است که ریشه درهمان ترس و نبود شهامت شان دارد. پارادوکس قضیه اما این است که همین نبود شهامت به آنها اجازه نمی دهد که دلیل اصلی ترک جمع و فرار از مسئولیت ها را به رفقایشان بگویند. به همین خاطر حتی بهانه می کنند که من نمی توانم با تشکلی یکی از اعضای آن در خانه اش یک قناری را در قفس نگه می دارد همکاری کنم، پس خداحافظ. این هم واقعیتی است که بار منفی فراوانی بر خود این افراد دارد. اعتماد به نفس ایشان را از بین می برد و تصویر یک دروغگو را از ایشان در ذهنشان می سازد. چنین برخوردی که در حد یک رفتار کودکانه است در عمق ذهن این افراد جا می اندازد که علیرغم آن که چهل یا شصت ساله هستند هنوز همان حقه بازی های بچه گانه و دروغ های کودک صفتانه را می توانند مبنای زندگی و رفتار خویش قرار دهند. این حس آگاهانه تمام ابزارهای احساس بالغ بودن را از ایشان سلب می کند. نگارنده به همین خاطر از کودکان موسفید ایرانی نام می برد. انسان هایی که در دهه های آخرین عمر خویش مانند یک بچه رفتار می کنند، لجوج و دروغ ساز و معرکه گیر هستند و به هر روی از بلوغ فکری و شخصیتی سخت به دورند. این افراد متوجه نیستند که این زیر قول زدن های سیاسی و مبارزاتی چگونه شخصیت درونی ایشان را در حد یک انسان نابالغ فاقد جدیت پایین می آورد، چگونه اصالت رفتار آنها را در رابطه با همسر و فرزندان و اعضای خانواده و همکارانشان زیر سوال می برد، چگونه آنها را در چنبره ای از حقارت پذیری های بی سروصدا گرفتار می کند. کسی که می داند از مبارزه بر علیه ستم شانه خالی کرده بی شک سرش را در مقابل ستم های ریز و درشت فراوان دیگری خم می کند. این افراد علیرغم این که صاحب نوه و نتیجه می شوند اما به طور درونی کودک و به طور رفتاری کودک صفت می مانند و در نهایت با تصویر انسانی که هرگز نتوانست در زندگی از مانع بی شهامتی و عدم ثبات رفتاری عبور کند راهی آن دنیا می شوند. سرگردان و سرخورده و ناامید. لیکن چون این جهنم روحی را در درون خود یدک می کشند و با مهارت سعی می کنند که بیرون ندهند، کسی در ورای ظاهرشان به آتشی که درک و وجدان در درونشان بپا کرده، و تا دم مرگ خاموش شدنی هم نیست، پی نمی برد.
موضوع را پنهان نکنیم!
نکته ی جالب این که با وجود میلیون ها ایرانی با این صفات روشن و قابل شناخت، در این باره مطالب کمی گفته شده است. نه به این خاطر که کسی این پدیده را کشف نکرده و یا موشکافی ننموده است، بلکه به ویژه به این خاطر که بیان این نکته نیز خود شهامتی می خواهد که در بسیاری از روشنفکران یا سیاسیون ایرانی موجود نیست. یعنی کمتر کسی آمده که، نه با لحنی طلبکارانه و فاقد ادب و احترام، بلکه با واقع گرایی توام با احترام به این میلیون ها هموطن بگوید: “شما که می دانید تغییر شرایط نامطلوب کنونی در گرو کار و تلاش شماست، شما به دلیل نبود شهامت است که پا به میدان مبارزه نگذاشته اید، نه به خاطر درس و کار و خانواده و وضعیت اقتصاد و امثال آن.” کسی نیامده صریح به این افراد بگویید: “شما که آگاهید جز با مبارزه و مسئولیت پذیری شما درد و رنج میلیون ها انسان فاقد آگاهی پایان نمی یابد، عدم کنشگری شما به خاطر ترس از خطرات و دشواری های مبارزه است و نه هیچ یک از صدها بهانه ای که برای خود یا دیگران تراشیده اید.”
نگارنده اما این شهامت را در خود احساس می کند که این هموطنان را، اعم از غریبه و آشنا، خطاب قرار دهد و به آنها در کمال ادب و صراحت بگوید که از این موضوع خبر دارد که آنها جز لذت های زودگذر جسمی و سطحی، هیچ لذت عمیق و معنوی در زندگی ندارند، حتی اگر برای دیگران داستان هایی بر خلاف این واقعیت درونیشان حکایت کنند. و باید این حقیقت را گفت، و باید که تعارف نداشت و باید صریح و شفاف و در عین حال صادقانه و به صورت محترمانه، این حقیقت را بیان کرد. چون هدف نگارنده و امیدوارم دیگرانی که به این موضوع می پردازند نیز، هدفی سازنده و مثبت است. منظور تحقیر و سرکوفت زدن کسی نیست. قرار نیست از کسی مچ گیری شود و یا کسی را به اتهامی محکوم کنیم. قرار است یک موضوع صریح و شفاف موشکافی شود تا آینه ای برای خودشناسی کسانی شوند که می دانند و در عین حال می خواهند به خود القآء کنند که نمی دانند. به نظر نگارنده تا وقتی در بیان رسا و روشن این واقعیت درونی میلیون ها ایرانی با هم دیگر تعارف داریم و آن را از خود و دیگران پنهان می کنیم، هیچ گاه برای این بن بست فردی، اجتماعی و تاریخی که کشورمان به آن دچار شده است راهکاری نخواهیم یافت. شرایط کنونی ما را به یاد آن جمله ای می اندازد که «آدم به خواب رفته را می توان بیدار کرد اما آن که خود را به خواب زده است هرگز». موردی که ما درباره ی آن صحبت کردیم مورد افرادی است که می دانند، از ستم و ظلم و حقارت و نکبت تحمیل شده بر خود و ملت خود وتاریخ و فرهنگ و شرافت یک ملت خبر دارند، چرایی ها آن را هم می دانند، چگونگی تغییر آن شرایط را هم می دانند. یعنی آگاهند که این حاکمیت جهل و ستم بر کشورمان یک چاره بیشتر ندارد، و آن این که همه ی آنها واردمبارزه شوند و بهای سختی ها را بپردازند تا این شرایط خفت بار تغییر کند. اما درست در این مرحله ی آخر است که کم می آورند. قادر نیستند تا انتهای خط درک خویش پیش روند. متر آنها 90 سانتی متر است. و از آن سوی، خوب می دانند که به چه دلیل به این درک خویش پاسخ نمی دهند. از چرایی فرار از میدان خود باخبرند. با خود که خلوت می کنند از خودشان راضی نیستند و در بعضی از موارد از خود تنفر هم دارند. اما چه سود که این نبود شهامت به آنان اجازه نمی دهد حتی این روند خودآگاهی و خودبازبینی را تا مرحله ای دنبال کنند که یک تغییر کیفی در ایشان به وجود آورد. زیرا می دانند که در پس آن تغییر کیفی باید وارد میدان کار و تلاش و خطر پذیری شوند. پس شهامت رفتن تا آن مرحله از خودکاوی و تحلیل ضعف های خویش را هم ندارند که بتواند سبب بهبود و اصلاحی در روح ترس و روان فاقد دلاوری ایشان شود.
از آن جا که هدف این نوشتار نقد و تحلیل سازنده است اجازه دهید که در این قسمت ، یک راه برای برون رفت از این نفاق درونی و این تضاد تخریب گر کیفیت زندگی را پیشنهاد کنیم. شاید که برای برخی مفید افتد. هر چند که راه های دیگری هم هست و هر کدام از این ناامیدهای خودخواسته در نهانگاه ذهن خویش به خوبی از راه برون رفت از این کمبود شهامت خود آگاه هستند.
چگونه ناامیدی مصنوعی را از میان بریم؟
زمانی که از آگاهی برخورداریم، اما شهامت پاسخ گویی به آن را نداریم و در عین حال نمی خواهیم برده ی همیشگی راحت طلبی، محافظه کاری و ترسو صفتی درون خود باشیم، نخستین گام قبول خود این نکته است که ما دارای شهامت نیستیم. پذیرفتن نداشتن شهامت، خود نشانی از شهامت است. وقتی این را پذیرفتیم به سوی گام دوم برویم. انسان موجودی تدریج گراست. یعنی به صورت تدریجی به چیزها عادت می کند و به صورت تدریجی از عادات بد خود دور می شود. به همین ترتیب، اگر اسیر کمبود شهامت هستیم، می توانیم در طول یک روند تدریجی این عنصر را درخویش تقویت کنیم. مثلا با قبول کارهای سبک و بی خطر و بی دردسر. اما شرط آن این است که این کارها را تداوم ببخشیم. یعنی ادامه دهیم و در نیمه ی راه آن را ترک نکنیم. بمانیم و همان مسئولیت کوچکی را که قبول کرده ایم انجام دهیم. آن قدر که به تدریج آثار این مسئولیت پذیری کوچک و پایداری ما اندکی شهامت ما را تقویت کند. در این مسیر، به محض این که احساس آمادگی کردیم، کاری مهم تر را عهده دار شویم. آن گاه در آن کار از خود پایداری نشان دهیم و به همین ترتیب جلو رویم. شهامت به دست آوردنی نیست، ساختنی است. باید آن را در خویش بسازیم.
شک نکنیم از زمانی که در ما قدری و فقط قدری آگاهی و شهامت موجود باشد قادر خواهیم بود با همین روش تمرین و تکمیل تدریجی، آن را به درجاتی قویتر و عالیتر برسانیم . فراموش نکنیم ما انسانیم و ظرفیت های انسان برای بد شدن و رفتن در مسیر انحطاط و ابتذال و یا خوب شدن و رفت به سوی کمال، بی نهایت است. بنابراین، بسته به مسیری که انتخاب می کنیم به سوی یکی از این دو میل خواهیم کرد. گفتیم انتخاب، یعنی گزینشی که بر اساس اراده و درک و شعور ماست. بنابراین سهم عقل و خواست خود را در این فرایند کم نبینیم. بگذارید صریح بگویم: در رابطه با قوه ی درک مان، خودرا به کوچه علی چپ نزنیم. سر هر کس را می توان کلاه گذاشت، اما سر خود را نمی توان کلاه گذاشت. اگر چنین کنیم، عنصری به اسم کیفیت را از زندگی خویش سلب کرده ایم. هیچ انسانی، که به دلیل نبود شهامت، به آگاهی خویش پشت می کند از لذت به معنای اصیل کلمه بهره نمی برد. اصالت لذت فقط نصیب کسانی می شود که به آگاهی خویش پاسخ داده اند و برای این منظور نیز شهامت ضروری است. در نبود شهامت، هر موفقیتی در زندگی شخصی یا حرفه ای یک بادکنک توخالی است که با اولین مواجهه ی شما با وجدانتان می ترکد. درست است که آن را به زبان نمی آورید، اما نیک می دانید که چقدر همه چیز شما، از جمله ازدواج و زندگی خانوادگی و کار و تحصیلات و موفقیت و مسافرت و دوست بازی و میهمانی و غیره، فاقد معنا بوده است؛ خوب می دانید که همه ی این ها برای پوشانیدن حفره ای بوده که جز با شهامت به خرج دادن و به آگاهی خویش جواب دادن، پر نمی شود.
نتیجه گیری:
به عنوان نتیجه گیری می توان گفت که ناامیدی ایرانی ها به دو بخش تقسیم می شود: ناامیدی طبیعی، که به دلیل جهل و ناآگاهی از تغییر پذیر بودن شرایط بر می آید و نا امیدی مصنوعی و خودساخته، که به دلیل پشت کردن به آگاهی خویش به دلیل کمبود شهامت شکل می گیرد. در مورد نخست راه چاره آسان است: باید به کار آگاه سازی با کیفیت خوب، با زبانی مناسب و با کمیتی گسترده پرداخت. اما برای مورد دوم، جز از خود فرد کاری بر نمی آید. زیرا عنصر آگاهی در وی موجود است، اما تلاش فرد آن بوده که به طور مصنوعی آن را به عقب براند تا با آن درگیر نشود. لیکن آگاهی دورانداختنی نیست. برده ای که تا دیروز با زنجیری بر گردن و دست و پا، بردگی را به عنوان یگانه شکل حیات و وجودی خویش پذیرفته بود، از لحظه ای که نام آزادی را می شنود می داند که شکل دیگری از زیستن هم هست. و از آن لحظه است که برده دیگر نمی تواند آسان با بردگیش کنار بیایید. به همین ترتیب، انسانی که آگاه شد نمی تواند با هزار دروغ و سرگرمی مصنوعی در حد سه بچه و هشت نوه و سه آپارتمان و دو ویلا و هشت مدرک دانشگاهی و چند میلیون پول در حساب بانکی و غیره از دست آن رهایی یابد. مگر به بهای یک زندگی دروغین، سطحی، فاقد اصالت و لذا بدون ارزش ذاتی.
آری، این گروه از ایرانیان که ناامیدی مصنوعی برای خود فراهم کرده اند و تعداد آنها نیز به رقم بی تعارف چند میلیون نفر می رسد باید انتخاب خود را بکنند: انتخابی میان انسانیت دارای اصالت و روند کمال یابی، یا صورتی از انسان برای خود حفظ کردن با درونی تهی، سرگردان و ناراضی از خویشتن خویش. کسی از بیرون به فریاد درونی این میلیون ها ایران نخواهد رسید. این ها در حالی در چاه بی شهامتی گرفتارند که طناب نجات را در دست دارند، اما از وحشت آن چه بیرون چاه منتظرشان است حاضرند تا لحظه ی آخر عمر با دروغ به خویشتن، آری، با خودفریبی تزیین شده، از این طناب بهره نبرند و در قعر این چاه تاریک و تهی و سرد عمر خویش را به پایان برند.
در رهایی از این بندهای درون، در این خودرهایی، چیزی نهفته است که این افراد باید به آن فکر کنند. آن چه که یک مبارزه به دلیل پایداری و استقامت و بهاپردازی خویش در وجودش احساس می کند با هیچ تجربه ی دیگری در زندگی قابل مقایسه نیست. شکنجه البته که لذتی ندارد اما مقاومت زیر شکنجه زاینده ی حسی در فرد مبارز است که هیچ دروغ پردازی نمی تواند با روایت کردن کیف ها و لذت های مادی و سطحی و گذرایش به هزار قدمی آن هم رسیده باشد. در مقاومت و ایستادگی، تمام شکوه انسان پدیدار می شود، عظمت انسان، گذر از محدودیت های مادیش، عبور از محدودیت های جسم به واسطه ی نامحدود بودن قدرت ذهن. این چیزی نیست که بتوان در جایی دیگر به دست آورد، حتی اگر این کمبود را با هزار و یک چیز ظاهری و دروغین دیگر بزک کنیم. بنابراین در رهایی از بندهای نداشتن شهامت فقط یک فایده ی سیاسی و اجتماعی نهفته نیست، بلکه راز شکوفایی واقعی شخصیت و توان های درونی انسان در دلاوری و مسئولیت پذیری است.
به نظر نگارنده آزاد کردن ایران و پایان بخشیدن به عمر رژیم ورشکسته ی جمهوری اسلامی نه فقط ممکن که آسان است، اما همتی می خواهد که باید این ناامیدان مصنوعی، این ناامیدان خودخواسته، به خرج دهند، از دروغ گفتن به خویش دست بردارند، عنصر شهامت را در خویش تقویت کنند و بیایند در صحنه ی مبارزه و به فراخور توان خویش، مسئولیت قبول کنند و به این ترتیب، بازیگران حرکتی شوند که شانس موفقیتی بالا دارد و در پس آن، ایرانی را خواهیم داشت آباد و ایرانیانی آزاد. ایرانیانی که در یک فضای سالم و دمکراتیک دیگر نیاز ندارند که بی شهامت پرورش یابند و برای پنهان ساختن این نبود شهامت، مجبور شوند به آگاهی خویش پشت کنند؛ به آگاهی، به آن چه که وجه ممیزه ی انسان از سایر موجودات زنده است. (1)
**
19 December 2011
منبع: سايت ديدگاه
]]>
عاشورایی دیگر در راهست. از حالا تیم های چند نفره تشکیل دهید تا به طور جمعی عمل کنید.
]]>چگونه باید با نیروهای سرکوبگر در تظاهرات خیابانی برخورد کرد؟
تا زمانی که مردم در مقابل نیروهای سرکوبگر به صورت پراکنده و توده وار باشند مورد سرکوب قرار می گیرند. چون نیروهای سرکوبگر سازمان یافته هستند و مردم نیستند. پس اولین کار این است که به صورت سازمان یافته با نیروهای سرکوبگر برخورد کرد. یعنی به محض حضور در خیابان و قرار گرفتن در مقابل نیروهای سرکوبگر باید آرایش گرفت. تظاهر کنندگان باید به گروه های کوچک و نزدیک به هم تقسیم شوند. هیچ فردی نباید تنها بیافتد. هیچ کس نباید فقط به فکر خود باشد. افراد باید هوای همدیگر را داشته باشند. با هم تماس بصری و هماهنگی داشته باشند. هدف باید این باشد که جمعیت در قالب جمع های کوچک، نیروهای دشمن را به این سوی و آن سوی بکشاند، آرایش آن را به هم زند و بتواند با پراکنده ساختن آنها فرصت مناسب را برای هجوم به این نیروها را بیابد. باید سریع و حساب شده عمل کرد و نگذاشت که نیروهای سرکوبگر در یک محل تجمع کرده و آرایش بگیرند. بهترین دفاع حمله است. باید به محض حضور دشمن در صحنه در صدد آن برآمد که قدرت آرایش گرفتن و مانور را از آن گرفت و به آن ضربه زد تا فراری شوند. بدترین کار ایستادن و انتظار کشیدن است. این یعنی ابتکار را به دست دشمن دادن. باید ابتکار عمل در دست مردم باشد. سازماندهی، سرعت و شجاعت لازم است
]]>
انفجار در انبار مهمات پادگان سپاه در ملارد در شرق تهران بار دیگر احتمالات و شایعات را به اوج رساند. دو فرضیه در مقابل هم قد علم کرده اند. یکی می گوید حمله حتمی است و فقط زمان و شکل آن باید تعیین شود، دیگری حمله را ناممکن می داند. اولی آینده ی ایران را سخت تیره و تار می بیند و دومی بر این باورست که اینها باج گیری ها و گروکشی های میان رژیم و قدرت های غربی می باشد. کدام یک از این دو فرضیه به واقعیت نزدیک تر است؟ بستگی دارد، در سیاست، همه ی تصمیم ها تابع رابطه ی هزینه و سود است. تا زمانی که سود حفظ رژیم بیش از هزینه های آن باشد به او کار چندانی ندارند و هر گاه که دردسرش از منفعت رسانی آن بیشتر شود وی را می برند. این را در همین یک سال گذشته در رفتار سیاسی غرب در قبال دیکتاتورها تونس، مصر و لیبی دیدیم. در یمن هم در جهت عکس آن می بینیم و نیزسرگردانی را در سوریه. پس، قانون ابدی و ازلی درباره این که رژیم جمهوری اسلامی باید با موشک و هواپیما برود و یا با کمک های پشت پرده بماند وجود ندارد. بستگی به برآیند نهایی شرایط و کارکردهای موضوع و محاسبه ی سودها و ضررها دارد. چه کسی تصور می کرد که حکومت آمریکا، حامی اصلی رژیم شاه، در سال 1357 به نخستین بازیگر برکناری شاه تبدیل شود، اما شد، چون محاسبات این گونه ایجاب کردند.
کارکرد رژیم برای غرب
آینده ی رژیم جمهوری اسلامی نیز در چارچوب معادله ای ارزیابی می شود که تا اینجا اجزای مشخصی را دارد. در صفحه محاسبات سود و زیان حکومت ایران می بینیم که برخی از موارد سوددهی آن برای نظام سلطه ی جهانی این گونه آمده است:
1) ارسال نفت و گاز ارزان به اقتصاد جهانی 2) ارائه ی سالانه 190 هزار متخصص به سیستم سرمایه داری به طور رایگان با ارزشی بالغ بر 37 میلیارد دلار در سال به طور رایگان 3) ایجاد آشوب در منطقه در جهت وادار کردن کشورهای خاورمیانه به فروش نفت و خرید تسلیحات به صورت میلیاردی از ترس ایران 4) تغذیه ی جریان های اسلامی رادیکال که توجیه گر جنایت و حضور نظامی آمریکا و اسرائیل و غرب در خاورمیانه – یعنی انبار نفت جهان- می باشد. 5) از بین بردن شانس شکل گیری یک دمکراسی موفق در ایران که بخواهد الگوی خاورمیانه شده و به این واسطه ی تهدیدی برای سلطه ی اقتصادی و نظامی غرب در این منطقه بشود. 6) یاری رسانی به جریان های کهنه گرا وضد دمکراتیک در کشورهای مختلف جریان و ممانعت از رشد جریان های مردمی، سکولار و دمکراتیک. 7) تبدیل کشور ایران به بازار 75 میلیونی برای کالاهای بنجل سرمایه داری جهانی 8) تبلیغات تو خالی و سر و صدا راه اندازی علیه برخی کشورها مانند اسرائیل و آمریکا که اجازه می دهد لولوخره ی اسلامی در افکار عمومی غرب عمل کند و اختصاص بودجه های هنگفت به تسلیحات و ارتش به جای مدرسه و بیمارستان و …
اما در بخش ضررها که به دلیل عملکرد رژیم و در طول بیش از سه دهه شکل گرفته است:
1) انحراف برخی جناح های درون حاکمیت ایران از خط کلی ترسیم شده برای آن و رفتن به سمت جاه طلبی هایی که هر چند آینده ای ندارد، اما بهتر است که حواس غرب به آن باشد. 2) بی لیاقتی بیش از حد مطلوب در اداره ی امور کشور که شانس فروپاشی آن از داخل را فراهم و امکان بروز یک جنبش دمکراتیک و مردم گرا را زیاد کرده است. 3) چند شقه شدن درون ساختاری که سردمداران نظام رابه جای خدمت در مسیر مطلوب نظام سلطه جهانی به جان هم انداخته و به خود مشغول داشته است. و بر همین اساس 4) از دست دادن انسجام لازم برای ایفای نقش مفید در دوران حساسی که در پیش است و در طول آن سرمایه داری غرب می خواهد از خاورمیانه برای رویارویی با مثلث سرمایه داری چین، هند و روسیه استفاده کند.(1)
لیستی که در بالا آمده است نه کامل است نه دقیق. اما چارچوب های اصلی محاسبه گری غرب در رابطه با ایران را در خود دارد. این که این لیست قابل تکمیل، تدقیق و نیز جابجایی و جرح و تعدیل است مورد شک نیست. نگارنده اما برای ساده سازی به همین حد اکتفاء کرده است که نشان دهد تصمیم گیری در مورد آینده ی رژیم ایران، توسط قدرت های جهانی، تابع خواست و اراده ی من و شما ایرانیِ شهروند عادی نیست. آنها منتظر این نیستند که یک چند ده یا چند صد روشنفکر و روزنامه نگار و وبلاگ نویس ایرانی نامه بدهند تا آنها این نامه را به لیست بالا اضافه کنند. نه این که این کارها بیهوده است، حتی ممکن است که در این لیست هم بیاید، اما در ته لیست. این امر سخت قابل تاسف است که ما ایرانیان، که تمام این حرف ها و مذاکرات و معاملات در مورد سرنوشت خود و کشورمان است، هیچ اهرم قویی در اختیار نداریم تا در این لیست بگذاریم و معادله را به نفع ایران و ایرانی هدایت کنیم. دستمان سخت خالی است و این بسیار قابل تاسف است.
چگونه مطرح شویم؟
دو عنصر بوده و هست که می توانست و می تواند در این امر موثر باشد : یک) ملت، یعنی حضور فعال مردم و دو) اپوزیسیون.
اولی فعلا حضور فعالی ندارد. بخش عمده ای از آن اسیر ناامیدی، ترس و روزمرگی است و قربانی سرکوب و عادت و بی اعتمادی. دومی، اپوزیسیون، نیز بیشتر حضور تبلیغاتی و مجازی دارد تا عملی و واقعی. به همین دلیل نیز در محاسبات و آینده سازی ها مورد توجه جدی قرار نمی گیرد. این ها عناصری هستند که در رده های دوم یا دهم اهمیت قرار می گیرند. زد و بندها و تصمیم گیری ها به دور از چشم آنها شکل می یابد. این البته واقعیتی است تلخ و طولانی. سالهاست که نه مردم ایران و نه اپوزیسیون رژیم به حساب نمی آیند. تلاش می کنند، فداکاری می کنند، بها می پردازند اما به بازی گرفته نمی شوند، بازیی که بازیگران آن شرکت های عظیم اقتصادی (نفتی، تسلیحاتی…) و دولتمردان حامی این شرکت ها در غرب از یکسو و آخوندها و سرمایه داران دزد بازاری و شرکای پاسدار و آدمکش آنها در حکومت ضد بشری از سوی دیگر هستند. مردم ایران در این میان قربانی اند و اپوزیسیون ایران در این وسط به حاشیه رانده شده است.
البته می توانیم این واقعیت را کم رنگ تر یا پر رنگ تر جلوه دهیم. می توانیم حتی آن را انکار کنیم یا به طور مطلق بپذیریم. اما رگه هایی از آن چه در بالا آمد به حقیقت موضوع نزدیک است و باید برای ما ایرانیان دستمایه ی تفکر و برخورد جدی باشد. چرا نباید وقتی صحبت بر سر ایران است ایرانی به حساب آید؟ چرا باید زمانی که در مورد آینده ی ملت و آب و خاک و منابع ما تصمیم گیری می شود ما، صاحبان اصلی همه ی این ها، به کناری گذاشته شده باشیم و عده ای دزد داخلی و خارجی در قامت دوست (به یاد بیاورید باند جک آسترا انگلیسی، دومینک دوولیپن فرانسوی و اسکا فیشر آلمانی در زمان خاتمی) و یا دشمن ( بیاد آورید دیک چنی که همزمان حرف از حمله به ایران می زد و شرکت هالیبورتون وی در ایران مشغول به کار بود) پیوسته تعیین کننده ی سرنوشت ما باشند؟ تا کی می خواهیم بازی بخوریم و یا مفسران حرفه ای تصمیم های دیگران و یا صرفا فحش دهندگان قدیمی این و آن باشیم؟
سوالی که مطرح می شود این است که ما چه کار می توانیم بکنیم؟ بسیاری به دنبال این هستند که یک جوری وارد این بازی شوند.مثلا اصلاح طلبان و بقایای آن تلاش می کنند که از طرف رژیم به این بازی راه داده شوند تا نقشی داشته باشند و بعضی نیز این جا و آن جا در راهروهای کنگره و پارلمان های اروپا به دنبال جلب نظر غربی ها هستند. گروه داخلی، که تودهنی سختی از جانب جناح دیگر رژیم خورده است، هنوز گیج و حیران است. آن بخش از اپوزیسیون نیز که در تلاش است نظر نمایندگان کنگره و حکومت های غربی را جلب کند خبر ندارد که حتی اگر موفق به این کار هم شود باز هم به آخر لیست می رود. جایی که ده تا بیست ارجحیت دیگر نخست در محاسبه و معادله شرکت داده می شوند تا نوبت او برسد. وقتی هم می رسد جز یک نقش مترسکی و نوکری چیزی بیشتر باقی نمانده است، بیاد آوریم چلبی و کرزای را.
پس این راهش نیست، راه دخالت در تعیین سرنوشت خویش، برای ملت ایران و اپوزیسیون، تلاش برای بازی گرفته شدن توسط این یا آن طرف میز بازی نیست. چاره ی کار حتی در به هم زدن میز بازی نیست، نه این که درست نباشد، عملی نیست. یعنی با دیدی واقع گرا اگر نگاه کنیم در می یابیم که امکان پذیر نیست. آن چه شاید واقع بینانه تر باشد این است که یک طرف میز را عوض کنیم و آن هم طرفی است که توسط جمهوری اسلامی اشغال شده است. کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این رژیم ورشکسته و درمانده را پایین بکشیم. به طوری که این نمایندگان منتخب مردم باشند که برای مذاکره بر سر انرژی هسته ای و سایر موضوعات پای میز مذاکره با غرب و جهان بنشینند. اما باید قبول کرد که هیچ چیز ارزشمندی آسان به دست نمی آید. این که ما ایرانی ها برای ایران تعیین تکلیف می کنیم و نه رژیم ضد ایرانی و یا بیگانگان غیر ایرانی، کاری نیست که با چند اطلاعیه و سخنرانی پالتاکی و سرگرم بودن به اینترنت به دست آید. نیاز به عمل دارد، نیاز به فداکاری و بها پردازی دارد. درست مثل مردم سوریه و مردم یمن و نه به طور لزوم مثل مردم لیبی.
برای این منظور اما به یک چیز نیاز است و آن تازه کردن نگاه است. نیاز به یک تغییر کیفی در دید خود نسبت به مسائل داریم. نیاز داریم خود را باور کنیم، راه درست را تشخیص داده و بعد به درستی راه ایمان داشته باشیم و در طول مسیر خسته و عصبانی و ناامید و پراکنده نشویم. این راه یکی از راه های نجات نیست، شاید تنها راه نجات است. نمی خواهم مطلق نگری کنم، اما راههای دیگر رفته شده اند و نتیجه همین است که امروز می بینیم: یا جنگ و نابودی ایران و یا سازش برای حفظ رژیمی ضد مردمی برای چند ده سال آینده در کشور. آیا کارها و تلاش هایی که کرده ایم، با تمام ارزش ذاتی خود، این دو احتمال منفی و تخریب گر را تغییر داده است؟ اگر نخواهیم سر از زیر برف نگاه عادت وار خود بیرون آوریم باز هم در روش های نازای گذشته اسیر خواهیم بود.
اما سوالی که مطرح می شود این است که بسیار خوب، شعار بس است. دریافتیم که باید یک طرف میز بازی را که رژیم است تغییر دهیم. اما چگونه؟ اینجاست که باید دیدی نو داشت و گفت: بر اساس داده های موجود، مردم ما انفعال را بر تحرک و اپوزیسیون ما، پراکندگی را بر همبستگی ترجیح داده است. نتیجه ی این دو نیز درخشان نبوده و نیست و نخواهد بود. باید این دو را تغییر داد: مردم باید راه کنش و خروج از انفعال را پیش گیرند و اپوزیسیون نیز به جای پراکندگی و صرف انرژی علیه همدیگر، به همکاری با هم روی آورند. تا اینجا نیز حرف تازه ای نیست، این ها قبلا صد بار گفته شده است. پس چه چیز نویی در این حرف است؟ تنها دو نکته ی فنی: نخست این که تا جنبشی در ایران به راه نیافتد اصلا روی تمام یا اکثریت مردم حساب نکنید. در ابتدای کار روی یک درصد از مردم بیشتر حساب نکنید، یک درصدی که می تواند و باید به سازماندهی و کنش هدفمند بپردازد. بخش کوچکی از این یک درصد نیرویی است که به راستی می توانید در آغاز کار روی آن حساب کنید و به تدریج افزایش می یابد. باید به آنها ضرورت کار سازمان یافته راتوضیح داد، فن سازماندهی را آموزش داد و به هر طریق ممکن از آنها حمایت مادی و غیر مادی به عمل آورد. دوم این که در اپوزیسیون باید تولیدکنندگان ادبیات سیاسی و کنشگران سیاسی را از هم تفکیک کرد. بخش اول که اکثریت مطلق اپوزیسیون را تشکیل می دهد به کار تولید اعلامیه و بیانیه و مقاله و سخنرانی و نشریه ی سیاسی مشغول است. کاری که در درازمدت در آگاهی روشن اندیشان جامعه بی تاثیر نیست. و بخش دوم، که اقلیت اپوزیسیون است، اما اهل عمل و کار و کنش است.
نکته ی بسیار مهم این است که اگر می خواهیم به آن چه در بالا گفته شد، یعنی نشستن بر میز بازی به جای رژیم دست یبایم باید روی این دو نیرو حساب کنیم: نیروی کنشگر اجتماعی در داخل کشور و نیروی کنشگر سیاسی در خارج از کشور. وجه مشترک هر دو کنشگری است. باقی نیروها در مراحل بعدی که جنبش پا می گیرد به تدریج وارد صحنه ی مبارزه خواهند شد. نکته بسیار مهم اما در ضرورت پیوند ارگانیک میان این دو نیرو می باشد. هریک بدون دیگری ره به جایی نمی برند. نه کنشگران درون جامعه می توانند بدون آموزش و حمایت کنشگران خارج از کشور بهای مبارزه را بپردازند و نه نیروهای فعال خارج از کشور بدون حمایت و حضور نیروهای داخل می توانند حرفی برای گفتن داشته باشند. اما هر دو در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر می توانند دارای قدرت عمل باشند.
بدیهی است که در این میان هر ابتکار دیگری که بتواند از حد حرف خارج شود و چهره ی عملی به خود بگیرد می تواند موثر باشد. شرط اصلی، خروج از برج عاج های فکری و سازمانی و ایدئولوژیک و روی آوردن به یک عملگرایی توام با خردگرایی و اخلاق مداری است.
نتیجه گیری:
جان کلام این که دشمنان ایرانیان به کار خود مشغولند. ما از خود بپرسیم که می خواهیم چه کنیم؟ می خواهیم منتظر باشیم؟ منتظر چه؟ می خواهیم انفعال پیشه کنیم که کشور را با خاک یکسان کنند یا بقای یک نظام ضد مردمی را در آن تضمین کنند؟ می خواهیم به گفتار گرایی و صدور اعلامیه و اطلاعیه اکتفاء کنیم؟ یا بر عکس، این بار می خواهیم کلیشه ها را بشکنیم و به سوی یک بازتعریف از آن چه باید صورت گیرد برویم. اگر منظورمان این است باید خود را به خودباوری مجهز کنیم و در پی آن باشیم که نیروهای کنشگر و عمل گرای اپوزیسیون را که قدرتی عملی دارند به هم نزدیک سازیم. این نیروها به طور ضروری و حتمی باید با نیروهای کنشگر داخل جامعه در تماس باشند و در ترویج و آموزش سازماندهی میان این نیروها تلاش کنند و حمایت های لازم را با رعایت محدودیت های امنیتی از آنان به عمل آورند. با ترکیبی از خردگرایی، دلاوری، سازماندهی و کار همبسته می توان سرنوشت کشور را به دست گرفت. مردم آمادگی دخالت را دارند، اما نخست باید راه روشن و شفاف نشان داده شود و این کاریست که دیگر براساس حرف و گفتار ممکن نیست. نیاز به عمل مشخص و سازمان یافته ایرانیان کنشگر در داخل و خارج و در پیوند با هم دارد.
**
1- بررسی این موضوع آخر یک بحث فرضی است که در تحلیل های جغرافیای سیاسی کلان مورد نظر است و وارد شدن به آن در این نوشتار ناممکن است.
18 November 2011 |
منبع: سايت ديدگاه |
]]>
نشریه تحلیلگری
۲۳ آبان ۱۳۹۰
با وجود آن که اخبار این امر را اعلام می کرد، انفجارهای امروز تهران کمتر به یک حادثه و اتفاق شبیه بود. بروز انفجار در دو نقطه ی مختلف و به طور تقریبا همزمان حکایت از غیر اتفاقی بودن موضوع دارد. انفجار ها در دو پایگاه مدرس و سپس پایگاه امیرالمومنین در پادگان بیدگنه در حوالی ملارد شهریار در غرب تهران بوده است. به نظر می رسد که این زاغه ها محل نگهداری موشک های شهاب بوده است. یعنی موشک های دوربردی که حکومت ایران در تهدیدات خود برای حمله به اهداف برون مرزی به آنها تکیه دارد.
موشک شهاب ۳ از سال ۲۰۰۲ تاکنون به طور رسمی ساخته میشود. این موشک یک موشک میان برد بالستیک است که در ابتدای آزمایشها، ۱۳۰۰ کیلومتر برد داشت که با تلاش مهندسان ایرانی بهینه شد و برد آن به ۲۱۰۰ کیلومتر رسید. آزمایشهای این موشک از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۲ ادامه داشت و سرانجام در تیرماه سال ۱۳۸۲ رسماً به آمار موشکهای ایرانی افزوده شد. این موشک توانایی حمل انواع کلاهکهای اتمی و غیراتمی را دارد که از سوخت مایع برای تهیه نیروی پیشران استفاده میکند.
از آن جا که این انفجار درست در اوج فضای تبلیغاتی برای حمله ی نظامی به ایران صورت می گیرد نخستین احتمال مطرح شده وجود ارتباط میان این دو امر می باشد. آیا برای کشورهایی که می خواهند این حمله ی نظامی را در آینده ای نه چندان دور صورت دهند کاری عاقلانه تر از حذف قدرت دفاعی رژیم ایران و از آن مهم تر حذف توان تهاجمی آن وجود دارد؟
گزارش ها حکایت از آن دارد که این دو مرکز مهمات حاوی موشک هایی بوده اند که می توانسته به کلاهک های هسته ای مجهز شود.
به این ترتیب شاید زیاد اغراق نباشد که بگوییم جنگ آغاز شده است، بدون اعلام و بدون به رسمیت شناخته شدن از جانب دو طرف. برای کشورهایی که در تدارک حمله ی اصلی هستند – اسرائیل، آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان- بهترین تاکتیک این است که ضربه های خود را به صورت پراکنده اما به مستمر به توان تسلیحاتی رژیم وارد سازند بدون آن که خود را درگیر افکار عمومی یا سماجت های چین و روسیه و سازمان ملل بسازند. برای این منظور کافیست که حملات پراکنده و بدون شناسنامه باشد. حاصل کار این است که یا رژیم را آن قدر ضعیف می کنند که در مقابل خواست های آنها تسلیم می شود و یا در صورت پافشاری برای از میان رفتن آماده می شود و نیاز به یک حمله ی مختصر و بی دردسر نهایی خواهد داشت.
از آن طرف جمهوری اسلامی که می داند از کجا دارد ضربه می خورد در مقابل انتخاب سختی قرار می گیرد. اگر به طور رسمی و علنی اعلام کند که این حملات کار کشورهای دیگر است در این صورت همه منتظرند که واکنش نشان دهد و چون از قبل اعلام کرده که پاسخ او آتشین و چند برابر خواهد بود باید به مواضع آمریکا و اسرائیل حمله ور شود. در این صورت با دست خود مشروعیت لازم را به پاسخ این کشورها که در قالب همان حمله ی اصلی خواهد به وجود آورده است. زیرا در آن صورت آمریکا و اسرائیل با انکار دست داشتن در این انفجارها و حوادث، واکنش ایران را به عنوان کنش جنگی تلقی کرده و بدون آن که خود را درگیر گرفتن اجازه حمله به ایران در شورای امنیت و امثال آن کرده باشند به سوی ایران حمله ای جانانه صورت خواهند داد. پس به نفع رژیم ایران نیست که به طور علنی اعلام کند که به طور مثال انفجار روز گذشته کار اسرائیلی ها یا آمریکایی ها بوده است، هر چند که از این بابت مطمئن باشد.
مشکل قضیه این است که اگر رژیم نخواهد واکنش نشان دهد این حملات تا از بین رفتن توان هر گونه واکنش نظامی وی ادامه خواهد یافت وبعد هم حمله اصلی بنیان های وجودی او را تهدید خواهد کرد. بنابراین انتهای این سناریو حملات پراکنده اما مستمر نیز چیزی نیست جز چشم انداز از بین رفتن حکومت ایران و یا در بهترین حالت ضرورت تسلیم شدن و پذیرفتن همه ی شرایط غرب به صورت بلاشرط.
برخی از فرضیه ها حکایت از حملات با هواپیماهای بدون سرنشین به زاغه مهماتی دارد که روز گذشته در شهریار کرج منفجر شدند.
در چنین شرایطی باید دید که آیا حکومت ایران چگونه می تواند این موقعیت را به گونه ای مدیریت کند که هم بقایش را حفظ کند و هم این که مجبور نباشد به صورت بلاشرط تمام آن چه را که غرب از او می خواهد بپذیرد.
]]>
گفت: خبر را شنیده ای؟
گفتم: کدام را؟
گفت: حمله نظامی به ایران.
گفتم: حمله ی احتمالی. فعلا فقط حرف و تهدید است.
گفت: بله، اما اگر جدی شود چی؟
گفتم: ممکن است. باید به فکر آن هم بود.
گفت: چه کار می توانیم کنیم که مانع از این حمله شویم.
گفتم: باید طرف های این بازی مرگ بار را عوض کرد.
گفت: یعنی چی؟
گفتم: یعنی به جای این که سرنوشت ما توسط آمریکا و اسرائیل و انگلیس از یکسو و حکومت ملا و پاسدار از طرف دیگر رقم بخورد ما باید به صحنه وارد شویم و برای آینده ی خود اقدام کنیم.
گفت: ما، یعنی مردم؟
گفتم: بله، ما مردم، ما ملت ایران هستیم. صاحبان واقعی کشور.
گفت: ولی چطوری باید این کار را کنیم؟
گفت: از طریق باهم بودن. از طریق در کنار هم بودن و کار جمعی انجام دادن.
گفت: چطوری؟
گفتم: باید خود را از حالت پراکنده درآوریم و به طور سازمان یافته و جمعی با یک هدف مشخص عمل کنیم.
گفت: یعنی شهروندان عادی باید با هم کار جمعی کنند؟
گفتم: بله، هرکس آن جا که بتواند. دانشجویان در دانشگاه، کارگران در کارخانه ها، کارمندان در ادارات، دانش آموزان در دبیرستان و غیره.
گفت: ولی بحث ما در مورد خطر حمله به ایران بود، دانشجو و کارگر چطور می توانند مانع جنگ شوند؟
گفتم: وقتی مردم به طور جمعی عمل کنند، شروع می کنند برای حکومت ضد ایرانی دردسر درست کردن، اعتراض کردن به شرایط و بنابراین رژیم را در مقابل یک انتخاب رادیکال قرار می دهند: یا سقوط توسط مردم یا اتخاذ تصمیم هایی که باعث می شود پول ها به جای پروژه تسلیحاتی و جنگ افروزی صرف مردم و مملکت شود.
گفت: چگونه مردم می توانند این کار را کنند؟
گفتم: وقتی با هم همبسته باشند، وقتی سازمان یافته و جمعی عمل کنند می توانند اعتراضات و اعتصابات و تظاهرات و تجمعات برگزار کنند. به طور روزانه در همه جا و به طور وسیع و گسترده. این فشار دولت را وادار به شکست خواهد کرد.
گفت: ولی دولت سرکوب می کند.
گفتم: چند تایی را بله. ولی وقتی زیاد شد می ترسد و تسلیم می شود. این حرکتی که می گویم فقط باید شروع شود. چون جامعه مستعد است به صحنه می آید و به سرعت فراگیر می شود.
گفت: پس باید زودتر شروع کنیم….
]]>
کدام نیروها در اپوزیسیون می توانند با هم متحد شوند؟
تنها نیروهایی قادر به اتحاد با هم هستند که توان عملی و قدرت اجرایی دارند. آنها می توانند پیرامون یکی دو نکته اصولی با هم توافق کرده و کار کنند. یعنی در صحنه حضور داشته باشند و کمبودهای همدیگر را به طور عملی جبران کنند. دست به عمل بزنند. علت اصلی این که در طول سه دهه گذشته ی نیروهای سیاسی متحد نشده اند این بوده است که بسیاری از آنها فاقد هر گونه قدرت عملی هستند، یعنی جز چند نفر آدم معدود و یک سری مطلب و مقاله و وبسایت چیزی در اختیار ندارند. تولید گر حرف و ادبیات هستند و نه منشاء کنش و تغییر عملی. به همین دلیل این ها به صورت آگاه یا ناخودآگاه حاضر به اتحاد با هیچ کس نیستند. زیرا دوست دارند که این توهم که آنها یک سازمان قوی و عریض و طویل هستند حفظ شود. از سوی دیگر وارد یک اتحاد شدن یعنی کارکردن و بسیاری از این تشکل ها نه نیرو، نه امکانات و نه حتی تجربه و دانش و اراده ی عمل را ندارند. لذا بیشتر یک اپوزیسیون اخلاقی و نظری در مقابل رژیم هستند تا یک اپوزیسیون واقعی و کنشگر. بنابراین چیزی به اسم اتحاد محدود خواهد شد به حرکتی که از جانب تشکل های دارای نیرو و قدرت عمل معنا می یابد.
]]>