Deprecated: Required parameter $option follows optional parameter $filename in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php on line 760 Warning: session_start(): Session cannot be started after headers have already been sent in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php on line 60 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php:760) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 614 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php:760) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 622 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/email-newsletterxx/email-newsletter.php:760) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/feed-rss2.php on line 8 میلیارد – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa استقرار نهادینه ی حفظ جان و حرمت انسان ایرانی آزادی، عدالت اجتماعی، مردم سالاری Tue, 06 Dec 2011 08:36:23 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.5.2 https://khodrahagaran.org/fa/wp-content/uploads/2023/04/cropped-KRG-logo21-150x150.jpg میلیارد – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa 32 32 میلیاردها انسان آمده اند و خورده اند و تولید مثل کرده اند و مرده اند و تاریخ، یادی از آنان نمی کند. تاریخ بشر چند هزار نفری را به یاد می آورد که جز این کارها، چیزی را آفریدند، نظم نادرستی را شکستند و خدمتی به انسانیت کردند. https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%db%8c%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d9%85%d8%af%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%af-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%af-%d9%88-%d8%aa/ Tue, 06 Dec 2011 08:36:23 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7903 [...]]]>

میلیاردها انسان آمده اند و خورده اند و تولید مثل کرده اند و مرده اند و تاریخ، یادی از آنان نمی کند. تاریخ بشر چند هزار نفری را به یاد می آورد که جز این کارها، چیزی را آفریدند، نظم نادرستی را شکستند و خدمتی به انسانیت کردند.

 

]]>
مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران – کورش عرفاني https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%ba%d8%a7%db%8c%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%db%8c-%d8%a2/ Sun, 20 Nov 2011 01:37:32 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7627 مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران

کورش عرفاني

انفجار در انبار مهمات پادگان سپاه در ملارد در شرق تهران بار دیگر احتمالات و شایعات را به اوج رساند. دو فرضیه در مقابل هم قد علم کرده اند. یکی می گوید حمله حتمی است و فقط زمان و شکل آن باید تعیین شود، دیگری حمله را ناممکن می داند. اولی آینده ی ایران را سخت تیره و تار می بیند و دومی بر این باورست که اینها باج گیری ها و گروکشی های میان رژیم و قدرت های غربی می باشد. کدام یک از این دو فرضیه به واقعیت نزدیک تر است؟ بستگی دارد، در سیاست، همه ی تصمیم ها تابع رابطه ی هزینه و سود است. تا زمانی که سود حفظ رژیم بیش از هزینه های آن باشد به او کار چندانی ندارند و هر گاه که دردسرش از منفعت رسانی آن بیشتر شود وی را می برند. این را در همین یک سال گذشته در رفتار سیاسی غرب در قبال دیکتاتورها تونس، مصر و لیبی دیدیم. در یمن هم در جهت عکس آن می بینیم و نیزسرگردانی را در سوریه. پس، قانون ابدی و ازلی درباره این که رژیم جمهوری اسلامی باید با موشک و هواپیما برود و یا با کمک های پشت پرده بماند وجود ندارد. بستگی به برآیند نهایی شرایط و کارکردهای موضوع و محاسبه ی سودها و ضررها دارد. چه کسی تصور می کرد که حکومت آمریکا، حامی اصلی رژیم شاه، در سال 1357 به نخستین بازیگر برکناری شاه تبدیل شود، اما شد، چون محاسبات این گونه ایجاب کردند.

کارکرد رژیم برای غرب

آینده ی رژیم جمهوری اسلامی نیز در چارچوب معادله ای ارزیابی می شود که تا اینجا اجزای مشخصی را دارد. در صفحه محاسبات سود و زیان حکومت ایران می بینیم که برخی از موارد سوددهی آن برای نظام سلطه ی جهانی این گونه آمده است:

1) ارسال نفت و گاز ارزان به اقتصاد جهانی 2) ارائه ی سالانه  190 هزار متخصص به سیستم سرمایه داری به طور رایگان با ارزشی بالغ بر 37 میلیارد دلار در سال به طور رایگان 3) ایجاد آشوب در منطقه در جهت وادار کردن کشورهای خاورمیانه به فروش نفت و خرید تسلیحات به صورت میلیاردی از ترس ایران 4) تغذیه ی جریان های اسلامی رادیکال که توجیه گر جنایت و حضور نظامی آمریکا و اسرائیل و غرب در خاورمیانه – یعنی انبار نفت جهان- می باشد. 5) از بین بردن شانس شکل گیری یک دمکراسی موفق در ایران که بخواهد الگوی خاورمیانه شده و به این واسطه ی تهدیدی برای سلطه ی اقتصادی و نظامی غرب در این منطقه بشود. 6) یاری رسانی به جریان های کهنه گرا وضد دمکراتیک در کشورهای مختلف جریان و ممانعت از رشد جریان های مردمی، سکولار و دمکراتیک. 7) تبدیل کشور ایران به بازار 75 میلیونی برای کالاهای بنجل سرمایه داری جهانی 8) تبلیغات تو خالی و سر و صدا راه اندازی علیه برخی کشورها مانند اسرائیل و آمریکا که اجازه می دهد لولوخره ی اسلامی در افکار عمومی غرب عمل کند و اختصاص بودجه های هنگفت به تسلیحات و ارتش به جای مدرسه و بیمارستان و …

اما در بخش ضررها که به دلیل عملکرد رژیم و در طول بیش از سه دهه شکل گرفته است:

1)                   انحراف برخی جناح های درون حاکمیت ایران از خط کلی ترسیم شده برای آن و رفتن به سمت جاه طلبی هایی که هر چند آینده ای ندارد، اما بهتر است که حواس غرب به آن باشد. 2) بی لیاقتی بیش از حد مطلوب در اداره ی امور کشور که شانس فروپاشی آن از داخل را فراهم و امکان بروز یک جنبش دمکراتیک و مردم گرا را زیاد کرده است. 3) چند شقه شدن درون ساختاری که سردمداران نظام رابه جای خدمت در مسیر مطلوب نظام سلطه جهانی به جان هم انداخته و به خود مشغول داشته است. و بر همین اساس 4) از دست دادن انسجام لازم برای ایفای نقش مفید در دوران حساسی که در پیش است و در طول آن سرمایه داری غرب می خواهد از خاورمیانه برای رویارویی با مثلث سرمایه داری چین، هند و روسیه استفاده کند.(1)

لیستی که در بالا آمده است نه کامل است نه دقیق. اما چارچوب های اصلی محاسبه گری غرب در رابطه با ایران را در خود دارد. این که این لیست قابل تکمیل، تدقیق و نیز جابجایی و جرح و تعدیل است مورد شک نیست. نگارنده اما برای ساده سازی به همین حد اکتفاء کرده است که نشان دهد تصمیم گیری در مورد آینده ی رژیم ایران، توسط قدرت های جهانی، تابع خواست و اراده ی من و شما ایرانیِ شهروند عادی نیست. آنها منتظر این نیستند که یک چند ده یا چند صد روشنفکر و روزنامه نگار و وبلاگ نویس ایرانی نامه بدهند تا آنها این نامه را به لیست بالا اضافه کنند. نه این که این کارها بیهوده است، حتی ممکن است که در این لیست هم بیاید، اما در ته لیست. این امر سخت قابل تاسف است که ما ایرانیان، که تمام این حرف ها و مذاکرات و معاملات در مورد سرنوشت خود و کشورمان است، هیچ اهرم قویی در اختیار نداریم تا در این لیست بگذاریم و معادله را به نفع ایران و ایرانی هدایت کنیم. دستمان سخت خالی است و این بسیار قابل تاسف است.

چگونه مطرح شویم؟

دو عنصر بوده و هست که می توانست و می تواند در این امر موثر باشد : یک) ملت، یعنی حضور فعال مردم و دو) اپوزیسیون.

اولی فعلا حضور فعالی ندارد. بخش عمده ای از آن اسیر ناامیدی، ترس و روزمرگی است و قربانی سرکوب و عادت و بی اعتمادی. دومی، اپوزیسیون، نیز بیشتر حضور تبلیغاتی و مجازی دارد تا عملی و واقعی. به همین دلیل نیز در محاسبات و آینده سازی ها مورد توجه جدی قرار نمی گیرد.  این ها عناصری هستند که در رده های دوم  یا دهم اهمیت قرار می گیرند. زد و بندها و تصمیم گیری ها به دور از چشم آنها شکل می یابد. این البته واقعیتی است تلخ و طولانی. سالهاست که نه مردم ایران و نه اپوزیسیون رژیم به حساب نمی آیند. تلاش می کنند، فداکاری می کنند، بها می پردازند اما به بازی گرفته نمی شوند، بازیی که بازیگران آن شرکت های عظیم اقتصادی (نفتی، تسلیحاتی…) و دولتمردان حامی این شرکت ها در غرب از یکسو و آخوندها و سرمایه داران دزد بازاری و شرکای پاسدار و آدمکش آنها در حکومت ضد بشری از سوی دیگر هستند. مردم ایران در این میان قربانی اند و اپوزیسیون ایران در این وسط به حاشیه رانده شده است.

البته می توانیم این واقعیت را کم رنگ تر یا پر رنگ تر جلوه دهیم. می توانیم حتی آن را انکار کنیم یا به طور مطلق بپذیریم. اما رگه هایی از آن چه در بالا آمد به حقیقت موضوع نزدیک است و باید برای ما ایرانیان دستمایه ی تفکر و برخورد جدی باشد. چرا نباید وقتی صحبت بر سر ایران است ایرانی به حساب آید؟ چرا باید زمانی که در مورد آینده ی ملت و آب و خاک و منابع ما تصمیم گیری می شود ما، صاحبان اصلی همه ی این ها، به کناری گذاشته شده باشیم و عده ای دزد داخلی و خارجی در قامت دوست (به یاد بیاورید باند جک آسترا انگلیسی، دومینک دوولیپن فرانسوی و اسکا فیشر آلمانی در زمان خاتمی) و یا دشمن ( بیاد آورید دیک چنی که همزمان حرف از حمله به ایران می زد و شرکت هالیبورتون وی در ایران مشغول به کار بود) پیوسته تعیین کننده ی سرنوشت ما باشند؟ تا کی می خواهیم بازی بخوریم و یا مفسران حرفه ای تصمیم های دیگران و یا صرفا فحش دهندگان قدیمی این و آن باشیم؟

سوالی که مطرح می شود این است که ما چه کار می توانیم بکنیم؟ بسیاری به دنبال این هستند که یک جوری وارد این بازی شوند.مثلا اصلاح طلبان و بقایای آن تلاش می کنند که از طرف رژیم به این بازی راه داده شوند تا نقشی داشته باشند و بعضی نیز این جا و آن جا در راهروهای کنگره و پارلمان های اروپا به دنبال جلب نظر غربی ها هستند. گروه داخلی، که تودهنی سختی از جانب جناح دیگر رژیم خورده است، هنوز گیج و حیران است. آن بخش از اپوزیسیون نیز که در تلاش است نظر نمایندگان کنگره و حکومت های غربی را جلب کند خبر ندارد که حتی اگر موفق به این کار هم شود باز هم به آخر لیست می رود. جایی که  ده تا بیست ارجحیت دیگر نخست در محاسبه و معادله شرکت داده می شوند تا نوبت او برسد. وقتی هم می رسد جز یک نقش مترسکی و نوکری چیزی بیشتر باقی نمانده است، بیاد آوریم چلبی و کرزای را.

پس این راهش نیست، راه دخالت در تعیین سرنوشت خویش، برای ملت ایران و اپوزیسیون، تلاش برای بازی گرفته شدن توسط این یا آن طرف میز بازی نیست. چاره ی کار حتی در به هم زدن میز بازی نیست، نه این که درست نباشد، عملی نیست. یعنی با دیدی واقع گرا اگر نگاه کنیم در می یابیم که امکان پذیر نیست. آن چه شاید واقع بینانه تر باشد این است که یک طرف میز را عوض کنیم و آن هم طرفی است که توسط جمهوری اسلامی اشغال شده است. کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این رژیم ورشکسته و درمانده را پایین بکشیم. به طوری که این نمایندگان منتخب مردم باشند که برای مذاکره بر سر انرژی هسته ای و سایر موضوعات پای میز مذاکره با غرب و جهان بنشینند. اما باید قبول کرد که هیچ چیز ارزشمندی آسان به دست نمی آید. این که ما ایرانی ها برای ایران تعیین تکلیف می کنیم و نه رژیم ضد ایرانی و یا بیگانگان غیر ایرانی، کاری نیست که با چند اطلاعیه و سخنرانی پالتاکی و سرگرم بودن به اینترنت به دست آید. نیاز به عمل دارد، نیاز به فداکاری و بها پردازی دارد. درست مثل مردم سوریه و مردم یمن و نه به طور لزوم مثل مردم لیبی.

برای این منظور اما به یک چیز نیاز است و آن تازه کردن نگاه است. نیاز به یک تغییر کیفی در دید خود نسبت به مسائل داریم. نیاز داریم خود را باور کنیم، راه درست را تشخیص داده و بعد به درستی راه ایمان داشته باشیم و در طول مسیر خسته و عصبانی و ناامید و پراکنده نشویم. این راه یکی از راه های نجات نیست، شاید تنها راه نجات است. نمی خواهم مطلق نگری کنم، اما راههای دیگر رفته شده اند و نتیجه همین است که امروز می بینیم: یا جنگ و نابودی ایران و یا سازش برای حفظ رژیمی ضد مردمی برای چند ده سال آینده در کشور. آیا کارها و تلاش هایی که کرده ایم، با تمام ارزش ذاتی خود، این دو احتمال منفی و تخریب گر را تغییر داده است؟ اگر نخواهیم سر از زیر برف نگاه عادت وار خود بیرون آوریم باز هم در روش های نازای گذشته اسیر خواهیم بود.

اما سوالی که مطرح می شود این است که بسیار خوب، شعار بس است. دریافتیم که باید یک طرف میز بازی را که رژیم است تغییر دهیم. اما چگونه؟ اینجاست که باید دیدی نو داشت و گفت: بر اساس داده های موجود، مردم ما انفعال را بر تحرک  و اپوزیسیون ما، پراکندگی را بر همبستگی ترجیح داده است. نتیجه ی این دو نیز درخشان نبوده و نیست و نخواهد بود. باید این دو را تغییر داد: مردم باید راه کنش و خروج از انفعال را پیش گیرند و اپوزیسیون نیز به جای پراکندگی و صرف انرژی علیه همدیگر، به همکاری با هم روی آورند. تا اینجا نیز حرف تازه ای نیست، این ها قبلا صد بار گفته شده است. پس چه چیز نویی در این حرف است؟ تنها دو نکته ی فنی: نخست این که تا جنبشی در ایران به راه نیافتد اصلا روی تمام یا اکثریت مردم حساب نکنید. در ابتدای کار روی یک درصد از مردم بیشتر حساب نکنید، یک درصدی که می تواند و باید به سازماندهی و کنش هدفمند بپردازد. بخش کوچکی از این یک درصد نیرویی است که به راستی می توانید در آغاز کار روی آن حساب کنید و به تدریج افزایش می یابد. باید به آنها ضرورت کار سازمان یافته راتوضیح داد، فن سازماندهی را آموزش داد و به هر طریق ممکن از آنها حمایت مادی و غیر مادی به عمل آورد. دوم این که در اپوزیسیون باید تولیدکنندگان ادبیات سیاسی و کنشگران سیاسی را از هم تفکیک کرد. بخش اول که اکثریت مطلق اپوزیسیون را تشکیل می دهد به کار تولید اعلامیه و بیانیه و مقاله و سخنرانی و نشریه ی سیاسی مشغول است. کاری که در درازمدت در آگاهی روشن اندیشان جامعه بی تاثیر نیست. و بخش دوم، که اقلیت اپوزیسیون است، اما اهل عمل و کار و کنش است.

نکته ی بسیار مهم این است که اگر می خواهیم به آن چه در بالا گفته شد، یعنی نشستن بر میز بازی به جای رژیم دست یبایم باید روی این دو نیرو حساب کنیم: نیروی کنشگر اجتماعی در داخل کشور و نیروی کنشگر سیاسی در خارج از کشور. وجه مشترک هر دو کنشگری است. باقی نیروها در مراحل بعدی که جنبش پا می گیرد به تدریج وارد صحنه ی مبارزه خواهند شد. نکته بسیار مهم اما در ضرورت پیوند ارگانیک میان این دو نیرو می باشد. هریک بدون دیگری ره به جایی نمی برند. نه کنشگران درون جامعه می توانند بدون آموزش و حمایت کنشگران خارج از کشور بهای مبارزه را بپردازند و نه نیروهای فعال خارج از کشور بدون حمایت و حضور نیروهای داخل می توانند حرفی برای گفتن داشته باشند. اما هر دو در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر می توانند دارای قدرت عمل باشند.

بدیهی است که در این میان هر ابتکار دیگری که بتواند از حد حرف خارج شود و چهره ی عملی به خود بگیرد  می تواند موثر باشد. شرط اصلی، خروج از برج عاج های فکری و سازمانی و ایدئولوژیک و روی آوردن به یک عملگرایی توام با خردگرایی و اخلاق مداری است.

نتیجه گیری:

جان کلام این که دشمنان ایرانیان به کار خود مشغولند. ما از خود بپرسیم که می خواهیم چه کنیم؟ می خواهیم منتظر باشیم؟ منتظر چه؟ می خواهیم انفعال پیشه کنیم که کشور را با خاک یکسان کنند یا بقای یک نظام ضد مردمی را در آن تضمین کنند؟ می خواهیم به گفتار گرایی و صدور اعلامیه و اطلاعیه اکتفاء کنیم؟ یا بر عکس، این بار می خواهیم کلیشه ها را بشکنیم و به سوی یک بازتعریف از  آن چه باید صورت گیرد برویم. اگر منظورمان این است باید خود را به خودباوری مجهز کنیم و در پی آن باشیم که نیروهای کنشگر و عمل گرای اپوزیسیون را که قدرتی عملی دارند به هم نزدیک سازیم. این نیروها به طور ضروری و حتمی باید با نیروهای کنشگر داخل جامعه در تماس باشند و در ترویج و آموزش سازماندهی میان این نیروها تلاش کنند و حمایت های لازم را با رعایت محدودیت های امنیتی از آنان به عمل آورند. با ترکیبی از خردگرایی، دلاوری، سازماندهی و کار همبسته می توان سرنوشت کشور را به دست گرفت. مردم آمادگی دخالت را دارند، اما نخست باید راه روشن و شفاف نشان داده شود و این کاریست که دیگر براساس حرف و گفتار ممکن نیست. نیاز به عمل مشخص و سازمان یافته ایرانیان کنشگر در داخل و خارج و در پیوند با هم دارد.

**

1- بررسی این موضوع آخر یک بحث فرضی است که در تحلیل های جغرافیای سیاسی کلان مورد نظر است و وارد شدن به آن در این نوشتار ناممکن است.

 

www.korosherfani.com

18 November 2011

منبع: سايت ديدگاه

 

]]>
بحران سرمایه داری: ریشه ها و گزینه های موجود – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b1%db%8c%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b1%db%8c%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85/#comments Thu, 20 Oct 2011 07:11:08 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7002 بحران سرمایه داری: ریشه ها و گزینه های موجود

کورش عرفانی

سرمایه داری دوباره در بحران است. می توان دوباره پیش بینی کرد که سقوط می کند و از بین می رود و یا باز گفت که این را هم از سر می گذراند و ادامه می دهد. کار دیگری که می توان کرد بررسی این بحران است تا بتوان یک پیش بینی دقیق تر از دل آن بیرون کشید.

ذات شناسی سرمایه داری

یکی از ویژگی هایی که بحران کنونی را از بحران های دوره ای قبلی متمایز می سازد ماهیت جدید آن است. در بحران های گذشته این چرخه ی سنتی سرمایه داری بود که بروز می کرد: تولید انبوه، انباشت سود، عدم توزیع سود، کاهش قدرت خرید، کاهش تولید، بیکاری و عوارض آن. این چرخه، به دلیل شناخته شده بودنش، کم یا بیش قابل کنترل بود. می دانیم که اشکال ذاتی سرمایه داری در این است که ثروت تولید می کند اما آن را به گونه ای توزیع نمی کند که ادامه ی تولید را ممکن سازد. سرمایه داری نمی خواهد در توزیع ثروت ها تا حدی پیش رود که سبب یک تغییر کیفی در روابط میان طبقه ی حاکم و طبقات فرو دست شود، لذا با دقت مراقب است که پیوسته فاصله ی میان طبقات به گونه ای باشد که ساختار طبقاتی به هم نریزد. به عبارت ساده تر، سرمایه داری می داند که اگر بخواهد بیش از حداقل ها به کارگران و کارمندان بپردازد، این طبقات دارای آن حد از رشد مادی و فرهنگی می شوند که تغییر کیفی می کنند و در گام بعد باز بیشتر خواهند خواست. پس، ترجیح می دهد که تا آخرین لحظه مقاومت کند و با سرکوب و حقه بازی اداری و انتخاباتی سر مردم را کلاه بگذارد که مجبور به تعریف دوباره ی توزیع اجتماعی ثروت نشود.

این رفتار عجیب و غیر عقلانی سرمایه داری درست مثل پدری می ماند که دارای فرزندانی است. او از یکسو به قدرت بدنی فرزندانش، به عنوان نیرویکار ، نیازمند است و از سوی دیگر، نمی خواهد با تغذیه ی خوب آنها فرزندانش به آن درجه از رشد و قدرت جسمی برسند که جایگاه او را به عنوان پدر و قدرتمندترین عضو خانواده زیر سوال برند. برای همین، در یک پارادوکس واقعی گرفتار است. اگر فرزندانش را تغذیه نکند آنها قوت لازم برای کار را نخواهند داشت و اگر آنها را تغذیه کند ممکن است قوی شوند و جای او را بگیرند. سرمایه داری نیز به طور تاریخی در این بن بست گرفتار است: پول و ثروت هست، به اندازه ی کافی، اما در دسترس مردم نیست. چرا؟ زیرا سرمایه داری از یک سو به نیروی کار و قدرت خرید مردم (مشتری) نیازمند است و از سوی دیگر نمی خواهد پول لازم برای آن که مردم بتوانند از او خرید کنند را در اختیار جامعه  بگذارد. این راز گرفتاری سرمایه داری است. یک ترس طبقاتی که سبب شده نظام سرمایه داری بیش از پولی که می خواهد به مردم ندهد را صرف حفاظت از آن پول بکند. یعنی هزینه های امنیتی نظام سرمایه داری از پول آن چه می خواهد امنیتش را حفظ کند هم بیشتر است.

آن چه آمد البته راز بحران زای سرمایه داری به طور سنتی می باشد. این خصلت ساختاری این نظام است که به واسطه ی ماهیت طبقاتی روابط و اصل مهم حفظ نابرابری در آن، از ابتدا، عمل کرده است. این بار اما اوضاع بازهم وخیم تر شده است، چرا که سرمایه داری روند بالا را در دو دهه ی اخیر به طور مصنوعی شدت بخشیده و به این ترتیب خود را در مقابل موقعیتی خطرناک قرار داده است. وقتی می گوییم مصنوعی یعنی حتی به منطق تاریخی خود که کسب سود از طریق تولید ثروت بود نیز پایبند نمانده و به دلیل طمع ورزی به روش هایی روی آورده است که در آن نه تولید که توهم زایی سود می آفریند. اما سرمایه داری چگونه به این سمت غلطید؟

سرمایه داری لیبرال

برای توضیح این چرخش به راست سرمایه داری باید به دهه ی هشتاد میلادی اشاره کنیم. زمانی که سرمایه داری غرب پس از دهه هفتاد میلادی، که دهه ی پرتلاطمی بود، در تدارک چشم انداز رشدی بیشتر، از ابتدای دهه هشتاد میلادی، اقدام به یک ضد حمله ی گسترده بر علیه نیروی کار در سراسر کشورهای غرب زد. در ایالات متحده ی آمریکا رونالد ریگان و در بریتانیا مارگارت تاچر پرچمدار اقتصادی لیبرال، باز و مبتنی بر اراده ی سرمایه دار شدند. آنها با قاعده زدایی از بازارهای کشورهای بزرگ یک میدان بکر و تازه را در اختیار سرمایه داری قرار دادند که در آن، سرمایه دار تمام آزادی های لازم برای تعیین قواعد بازی نابرابر خود با کارگران بی دفاع را داشت. دولت هم تبدیل به دستگاهی شد که باید عوارض اجتماعی این سیاست لیبرالی را اداره کند: به بیکاران حقوق بخور و نمیری بدهد، به بی خانمان ها یک سوپ مجانی بدهد و معترضین را سرکوب و مهار کند. از دوران سرمایه سالاری به دوران خداسالاری سرمایه وارد شدیم. دورانی که سرمایه، حرف نهایی و مطلق را در اختیار داشت.

در سایه ی این تقسیم کار جهنمی میان دولت، که قرار بود در کشورهای دمکراتیک نماینده ی مردم باشد، و طبقه ی سرمایه دار میلیون ها نفر در کشورهای سرمایه داری به معنای خاص کلمه اسیر و برده ی نظامی شدند که دندان هایش را برای سود بیشتر تیز کرده بود. در طول دهه های نود و بیش از نیمی از دهه ی نخست قرن بیست و یکم سرمایه داری به گونه ای بی مهار حق این را یافت که به هر طریق ممکن پول بسازد، به هر طریق. این پدیده در آمریکا و در زمان حاکمیت جرج بوش پسر به اوج خود رسید: صنایع نظامی آمریکا به خود حق دادند که برای رونق کار خویش از دستگاه اداری آمریکا، که در دست «دیک چنی»، «دونالد رامسفلد»، «پل ولفویتز» و امثال آن ها بود، تقاضای جنگ های تازه کنند. در نظر بگیریم نظامی را که در آن کمپانی ها ی بزرگ اسلحه سازی از دولت می خواهند برای رونق کار آنها یکی دو تا جنگ در جهان ترتیب دهد. این دو جنگ در افغانستان و عراق به راه افتاد. ایران فقط به دلیل برخی پارامترهای منطقه ای از لیست بیرون افتاد. گرایش نئولیبرال بر اقتصاد آمریکا حاکم شد.

چرخش مهم سرمایه داری:

در حالی که بازار صنایع تسلیحاتی در آمریکا و اروپا به دلیل این دو جنگ و نیز بحرانی شدن خاورمیانه رونق یافته بود و کشورهای ثروتمند جنوب خلیج فارس از ترس این دو لشگرکشی، میلیاردها دلار سفارش را به این صنایع می فرستادند سایر بخش های سرمایه داری به دنبال آن بودند که چگونه بازار خود را رونق بخشند. از جمله بخش مالی. بانک های سرمایه داری میلیاردها دلار پول در اختیار داشتند اما چون بازارها اشباع بود و قدرت خرید مردم تکانی نمی خورد نیازی به تولید بیشتر نبود که کسی بخواهد برای ساختن کارخانه ی سیمان و تیر آهن از بانک پول قرض کند. تولید کنندگان بخش صنعت نیز در این میان اغلب فعالیت های خویش را به سوی چین و کشورهای با نیروی کار ارزان دیگر هدایت کرده بودند. در نتیجه، برای کسب درآمد بیشتر بخش مالی سرمایه داری به سوی پول روی آورد. سوال این شد که چگونه باید از پول، پول ساخت. به همین خاطر در پایان دهه ی نود میلادی یک بازار سازی جدید شکل گرفت که در طی آن انواع و اقسام محصولات مالی توسط شرکت های سرمایه گذاری، مدیریت مالی و بانک ها به مردم ارائه شد. انواع و اقسام پیشنهادها برای سرمایه گذ اری مالی، برای کسب سود از طریق خرید سهام، بورس بازی، خرید انواع اوراق بهادار و نیز بیمه های گوناگون عمر و زندگی و سلامتی و کار و غیره. به این ترتیب با فروش قدری کاغذ حاوی قول و وعده به مردم، این موسسات مالی میلیاردها دلار درآمد به دست آوردند و حاصل کار دهها سال از میلیون ها نفر کارگر و کارمند را از جیبشان بیرون کشیدند. وعده هایی که بعدها مشخص شد پایه و اساسی نداشته است.

وقتی سرمایه داری مالی قدرت سودآوری خود را نشان داد بخش دیگری از سرمایه داران پرطمع بخش تولید را به خود جذب کرد. به جای دردسرهای متعدد مدیریتی بخش تولید بهتر بود به راحتی مدیریت بخش مالی روی آورد. این اتفاق در همین دهه ی گذشته روی داد و سرمایه گذاری های عظیمی روی محصولات مالی، بورس بازی، اوراق بهادار، بیمه ها و نیز بانک بازی صورت گرفت. بانک ها که شاهد سیل سرمایه ها به سوی بخش مالی بودند با تمام قوا وارد بازی شدند و تبدیل به ابزار نخست این چرخش کارکردی سرمایه داری شدند. بانک ها به طور سنتی مورد اعتماد مردم در کشورهای سرمایه داری بودند و همین اعتماد را ابزار بزرگترین سوء استفاده ی تاریخ سرمایه داری قرار دادند. آنها به مردم پیشنهاد دادند با شرایطی که از آن آسانتر ناممکن بود از بانک ها وام بگیرند: بابت چه؟ بابت هر چه می خواهید؟ شعار بانک این بود که برای دریافت وام فقط یک تلفن به ما کنید، یا روی اینترنت تقاضا کنید. مدارک لازم و اعتبار خوبی ندارید؟ مهم نیست، فقط امضاء کنید و وام خود را دریافت کنید.

سرمایه داری و کلاهبرداری

یکی از مواردی که اقتصاد آمریکا را به خاک سیاه نشاند عملیات کلاهبرداری بانک ها در بخش مسکن بود. گفتیم که هجوم سرمایه ها به سوی بخش مالی قدرت عظیمی به آنها داده بود. بانک ها میلیون ها خانه را دراختیار گرفتند. بعد، این خانه ها را از طریق بنگاه های املاک وابسته به خود در بازار قرار دادند. هر کس که می خواست این خانه ها را خریداری کند به بانک مراجعه می کرد تا وام بگیرد. بانک از طریق وام اعطایی به مشتری، خانه ی خود را می فروخت. مهم تعهد مالی مشتری بود برای بازپرداخت وام. در این معامله بانک درصدی سود برای خود در نظر می گرفت: از یک طرف سودی که برای قیمت خانه دریافت می کرد (تفاوت قیمت خانه ی خرید شده توسط بانک و قیمت فروش آن توسط بنگاه وابسته به بانک) و سود دیگری بابت بهره ی وامی که به مشتری می داد تا خانه ی متعلق به بانک را بخرد. پس تا اینجا در دو جا سود نصیب بانک می شد. در طول نزدیک به پنج سال بانک های آمریکا میلیون ها آمریکایی را به این طریق صاحب خانه کردند. کسانی که به دلیل درآمد پایین خود حتی رویای تصاحب اتاقی را نداشتند آمدند و با سخاوت بانک ها، مالک یک ساختمان یا آپارتمان شدند. این روند بادکنکی چند سالی ادامه یافت تا این که در سال 2007 و 2008 این بادکنک ترکید. وخامت اوضاع اقتصادی سبب بیکاری گسترده شد. رونق اقتصادی کاذب آمریکا که در سایه ی جنگ و چاپ اسکناس بی پشتوانه به وجود آمده بود فروکش کرد و بخش های قابل توجهی از مردم که کار خود را از دست داده بودند قادربه بازپرداخت وام خانه ها نشدند. در این موقعیت، بانک ها که تا آنجا میلیاردها دلار سود بابت بهره ی وام های داده شده دریافت کرده بودند خانه هایی را که صاحبان آن قادر به بازپرداخت وام نبودند از دست صاحبانش گرفته و باز به تصاحب خود درآورند. اما این افتضاح آن جایی به فاجعه تبدیل شد که بانک های بزرگ بابت این کلاهبرداری خود یک صورتحساب چند هزار میلیارد دلاری را به دولت آمریکا دادند و تهدید کردند که اگر این پول سریعا به دستشان نرسد مجبور به تعطیل بانک ها می شوند و ورشکستگی آنها نیز فروپاشی کل اقتصاد را به دنبال خواهد داشت. دولت آمریکا نیز از ترس شورش مردم و فروپاشی کل نظام به طور ضربتی چندین هزار میلیارد دلار پول مردم آمریکا را به این بانک ها داد تا مبادا نظام سرمایه داری فروپاشد. بانک ها که سومین سود معامله ی کلاهبردارانه ی خود را به عنوان باج از بانک ها گرفته بودند اینک باردیگر خانه های تحت تصاحب خود را به بازار گذاشته اند و می فروشند. البته بدانید بابت آن وام هم می دهند!

به این ترتیب، ظرف ده سال نظام سرمایه داری آمریکا، به عنوان راهبر غول سرمایه داری در جهان، دو عملیات محیرالعقول اساسی از جانب سرمایه داران را شاهد بود: نخست دو جنگ بیهوده که هزینه ی آن تا کنون یک تریلیون و 265 میلیارد دلار بوده است.(1) و دیگری پرداخت صورتحساب سخاوتمندانه ی کلاهبرداری بانک ها و موسسات ورشکسته می باشد که در کنار سایر عوارض مالی آن می تواند تا مرز 23 تریلیون دلار برای آمریکا هزینه داشته باشد. درک این ارقام ناممکن است. برای داشتن یک ایده در مورد این که این رقم ها چقدر معنی می دهند بد نیست بگوییم کل هزینه ی جنگ جهانی دوم برای آمریکا به قیمت سال 2008 برابر با 4.1 تریلیون دلار بوده است(2).

گزینه های موجود

با نگاهی به آن چه گفته شد در می یابیم که مار سرمایه داری دم خود را گاز گرفته است. یعنی فرایندی را برای خویش شکل داده که عاقبت آن تا اندازه ای روشن است: 1) حاضر به توزیع منطقی ثروت ها نشده است. 2) به دلیل عدم توزیع عادلانه ی ثروت ها مردم قدرت خرید خود را از دست داده اند. 3) به دلیل نبود قدرت خرید، نیاز به تولید کاهش یافته است. 4) کاهش تولید به معنای بیکاری و بیکاری نیز معادل گسترش فقر و مشکلات اجتماعی و امنیتی است 5) سرمایه داری برای جبران کاهش کسب سود خود ماهیت فعالیت اصلی خویش را از تولید کالا به تولید پول هدایت کرده است. 6) تولید پول با پول فاقد وجه تولیدی در معنای اقتصادی و اجتماعی خویش است، به همین دلیل، به سرمایه داران مالی سود می رساند اما برای توده های مردم دست آورد مثبتی ندارد.

با این روندی که سرمایه داری شکل بخشیده است باید دید چه آلترناتیوها یا چه راههایی برای برون رفت خویش دارد:

ادامه ی وضع موجود، چنان چه در آمریکا و اروپا می بینیم، ناممکن است، تغییر لازم و ضروری می نماید، بنابراین باید کاری کرد. اگر قرار باشد سرمایه داری به شکل سنتی تولیدگری روی آورد چاره ای ندارد جز این که غول خفته ی چین را با یک میلیارد و 300 میلیون گرسنه و بیکار به جان جهان بیاندازد و این به قول برخی یعنی جنگ جهانی سوم. اگر بخواهد باز مانند کلاهبرداری مالی یک حقه ی دیگر سوار کند با واکنش شدید مردم گرسنه و بیکار روبرو خواهد شد و این بار در درون سرزمین های خود با خطر مواجه خواهد شد. اگر بخواهد به سوی برانگیختن جنگ های منطقه ای با ایران و امثال آن برود فقط مسکنی است که سود آن به کل جامعه نمی رسد و تنها صنایع تسلیحاتی بخش اصلی کیک را از آن خود می کنند. این روش نیز کارآیی اقتصادی و کارکرد اجتماعی خود را از دست داده است. قدرت آتش ارتش های سرمایه داری آن قدر است که هیچ ارتش جهان سومی قادر به پیش بردن یک جنگ درازمدت با آن نیست. در نتیجه لشگر کشی نظامی غرب به این کشورها به سرعت به حالت جنگ شهری و تروریستی تبدیل می شود و دست آورد چندانی برای نظام ندارد. ضمن آن که همین نبود امنیت در کشور تصرف شده رویای بهره برداری از منابع طبیعی آن برای بازسازی و کسب سود از این طریق را نیز دچار مشکل می سازد. در یک کلام فرمول جنگ دیگر خیلی موثر نیست و درجه ی پذیرش آن در افکار عمومی نیز بعد از افتضاح های جنگ اول خلیج فارس، تصرف افغانستان و اشغال عراق بسیار پایین است. البته همین ها سبب نخواهد شد که نظام فرو رفته در بحران سرمایه داری در فاز خطرناک عمر خویش باز به این روش روی آورد.

بر این اساس می بینیم که سرمایه داری در نوعی بن بست است و گزینه های درخشانی در مقابل خود ندارد. این در زمانی است که مردم در آمریکا و در اروپا راه خیابان را یاد گرفته اند و بیشتر و بیشتر به آن گرایش می یابند. یونان در معرض شورش و حتی به قول بعضی، انقلاب است، وضعیت مالی اسپانیا، پرتغال و ایتالیا وخیم است، فرانسه توانی ندارد، انگلستان در بهترین حالت بتواند اوضاع داخلی خود را جمع و جور کند، آلمان نیز به تنهایی نمی تواند بارکش کل اروپا باشد، مردم در دهها شهر در آمریکا در خیابان هستند و بعید نیست به سمت نوعی رادیکالیزم این جنبش رویم.

در این شرایط چشم ها به سوی پنج قدرت چین، روسیه، هند، برزیل و آفریقای جنوبی است که شاید با ذخایر مالی خویش و رونق اقتصادیشان به یاری سرمایه داری جهانی بیایند. اما این عملیات یاری رسانی جز به قیمت باج گیری از سرمایه داری غرب ممکن نیست. هند و برزیل به طور مثال برای یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل متحد دندان تیز کرده اند.  بنابراین سرمایه داری غرب به طور مشخص در مقابل سه انتخاب قرار می گیرد:

1)       از دست دادن جایگاه رهبری کننده ی خویش در اقتصاد جهانی برای برخورداری از یاری کشورهای نوظهور و تقسیم قدرت با آنها. امری که به تغییر معادله ی قدرت در سطح جهان تبدیل خواهد شد.

2)       روی آوردن به سناریوهای غیر عقلانی جنگ آفرینی و بحران زایی منطقه ای که می تواند جهان را به آتش کشد.

3)       پذیرش اصلاحات و تغییرات در ساختارهای خویش از طریق بازتعریف منطق توزیع اجتماعی ثروت. امری که آغاز دگردیسی نظام سرمایه داری خواهد بود. این گزینه نیازمند دلاوری و خلاقیت نیروهای کنشگر جامعه برای پیشنهاد آلترناتیو می باشد. (3)

نگارنده وارد پیشگویی آن چه سرمایه داری خواهد کرد نمی شود. آن چه مسلم است این که این انتخاب ها به صورت مکانیکی شانس کمتر یا بیشتری نمی یابند. آگاهی و اراده ی تک تک انسان ها در این گزینه سازی و بردن سیستم به سمت این یا آن گزینه مهم است. به همین دلیل، بد نیست بگوییم که در این معادله درک و اراده ی انسان ها می تواند حرف نخست را بزند. به شرط آن که این اراده به صورت جمعی و سازمان یافته درآید. سرمایه داری نظام جان سختی است. دهه هاست که خود را به عنوان «پایان تاریخ بشریت» و فاز نهایی تحول تاریخی جوامع بشری تبلیغ کرده است. بسیارند کسانی که این دروغ را باور کرده اند. در حالی که مثل نظام برده داری که چند قرن حاکم بود، مثل نظام فئودالی که بیش از سیزده قرن در اروپا سلطه داشت، نظام سرمایه داری نیز عمری دارد. تا به حال نزدیک به سیصد سال زندگی کرده است. آیا در پایان عمر خویش است؟ سیر تحول آن، چنانچه به صورت مختصر در این نوشتار به آن اشاره شد، نشان می دهد که انتخاب های خود را تا حد زیادی از بین برده است و می رود که در مقابل گزینه های محدود و سختی قرار گیرد. اراده ی اجتماعی و سازمان یافته ی مردم در این میان می تواند بهترین گزینه ی انسانی و اجتماعی را به نظام سرمایه داری تحمیل کند. اگر تعارف ها را کنار بگذاریم، نظام طبقاتی، در هر شکل خود، گونه ای از برده داری است. این را مردم در کشورهای صنعتی در آغاز دومین دهه ی قرن بیست و یکم به خوبی حس می کنند. ظهور این خودآگاهی طبقاتی میان مردم، بخصوص قشرهای جوان و محروم، پدیده ای است بسیار امیدوار کننده. اینک باید به آن جهت داد. باید به آن سازمان داد. باید آن را هدف مند ساخت. به نظر می رسد که تهاجم بازندگان بازی نابرابر سرمایه داری در راهست.

نگاهی به ایران در این میان

در پایان اضافه می کنم که سرنوشت ایران جدای از سرنوشت سرمایه داری جهانی نیست. حمایت بی دریغ غرب از نظام پلید اسلامی در کشورمان در سه  دهه ی نخست خود نشان می دهد تا زمانی که نظام غارت بر جهان حاکم است پایین کشیدن نظام های همدست غارتگران جهانی در کشورهای جهان سوم سخت و حتی ناممکن است. بهار عرب حاصل آشفتگی سرمایه داری جهانی است. همچنان که دیدیم درآمریکای لاتین موج به قدرت رسیدن حاکمیت های مردم گرا زمانی بود که ایالات متحده به واسطه ی بحران اقتصادی خویش ضعیف و ناتوان شده بود. تا زمانی که سرمایه داری نفس دارد چپاول می کند و برای این منظور هیچ گزینه ای بهتر از مثلث آخوند- بازاری- پاسدار برای ایران سراغ ندارد. این در دوره ی نفس بریدگی سرمایه داری جهانی است که ما مردم ایران، به سان ملت های تونس و مصر و یمن و سوریه، می توانیم رژیم همدست سرمایه داری را در ایران پایین بکشیم. دل به فحش و تهدیدهای غرب و رژیم به یکدیگر خوش نکنیم، به این نگاه کنیم که جمهوری اسلامی در طول سی و دو سال گذشته بالغ بر هزار میلیارد دلار از ثروت های ما را راهی بازارهای جهانی سرمایه داری کرده است. این رقم است که برای آمریکا و آلمان و انگلستان و فرانسه و ژاپن مهم است نه رقم اعدام شدگان تابستان 67.

جمهوری اسلامی به عنوان تفاله ی نظام سرمایه داری می تواند در این آشفته سالاری جهانی زیر دست و پا له شود. اگر نیروهای مخالف رژیم هشیار باشند هم به گسترش حرکت های اعتراضی در کشورهای سرمایه داری یاری می رسانند و هم به تدارک می پردازند تا، با استفاده از فرصت بی مانندی که در راهست، ضربه ای کارآمد به رژیم بزنند و آن را پایین بکشند. بحران عمیقی در انتظار ایران است که در اینجا از شرح آن می گذریم وفقط به این نکته اکتفاء می کنیم که فروپاشی ساختار اقتصادی ایران به زودی فروپاشی اجتماعی و به دنبال آن فروپاشی ساختار سیاسی را به دنبال خواهد داشت. اما این روند مکانیکی نیست، خودبخودی نیست، هدفمند نیست، سرعت و شکل آن و نیز مسیر و آینده ی آن به حضور سازمان یافته ی نیروهای مخالف نیازمند است. پس، سازماندهی کنیم.

**

www.korosherfani.com

19 October 2011

————————————————————————

(1) – http://costofwar.com/en/

(2) –  http://www.politico.com/news/stories/0709/25164.html

(3) – بحث ضرورت تولد بخشیدن به آلترناتیو یا جایگزین برای نظام سرمایه داری از دید جامعه شناختی موضوعی است که در آینده در نوشتارهایی جدا به آن خواهیم پرداخت.

منبع: سايت ديدگاه

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b1%db%8c%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85/feed/ 1