چونکه ما
ماببايد دست ها بر هم دهيم
دين تازي را به آنان وادهيم
ماببايد دست ها بر هم دهيم
دين تازي را به آنان وادهيم
خون می خورد آنکس که هنرمند حقیقیست //
چون وصله ناجور درین دور و زمانند
شکرانه ء بازوی توانا //
بگرفتن دست ناتوان است
من عاشق انسان و هم انسانگرایم //
خواهم که همچون کاوه باشم درجسارت //
تا برخودم ثابت کنم یک خودرهایم
ای کاوه ؛ گر که برخِرَد و عقل شایقی //
از بند مغز ؛ فکرو روان تو وارهان
بازآمدم تا قفلهایت را چو رندان بشکنم
دگر نوروزِ در بند اِسارت را نمی خواهم !
دگر این زندگیّ پُر حِقارت را نمی خواهم !
خوش آمدید – سروده و دکلمه ای از کاوه آهنگر
Copyright © 2025 | WordPress Theme by MH Themes