Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the ht-magazine domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php on line 6121 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6121) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 621 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6121) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 629 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6121) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/feed-rss2.php on line 8 نتایج جست‌وجو برای “موارد عملی سازماندهی” – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa استقرار نهادینه ی حفظ جان و حرمت انسان ایرانی آزادی، عدالت اجتماعی، مردم سالاری Sun, 02 Apr 2023 07:50:00 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.8.1 https://khodrahagaran.org/fa/wp-content/uploads/2023/04/cropped-KRG-logo21-150x150.jpg نتایج جست‌وجو برای “موارد عملی سازماندهی” – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa 32 32 جنبش اعتراضی آبان 1398 – نکات، ضروریات و چشم اندازها, دکتر کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1398-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%da%86%d8%b4%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1398-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%da%86%d8%b4%d9%85/#respond Sun, 08 Dec 2019 00:36:18 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14387 جنبش اعتراضی آبان 1398

 نکات، ضروریات و چشم اندازها

 دکتر کورش عرفانی

آبان – آذر 1398

انتشارات دفتر تولید حزب ایران آباد

 

Jonbesh-Text-1

این وظیفه ی انسان است که آزاد زندگی کند

مبارزه ی سیاسی پاسخی به این وظیفه است .

آدرس ایمیل برای تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

 

فهرست مطالب

  • مقدمه
  • سناریوهای احتمالی روزها و هفته های آینده در ایران
  • برای نخستین بار در تاریخ چهل ساله: ترکیب طبقاتی پیروز در جنبش
  • جنبش اعتراضی می داند چه نمی خواهد، اما نمی داند چه می خواهد
  • جنبش اعتراضی مردم ایران در جستجوی رهبری
  • استراتژی مناسب برای پیروزی جنبش تغییر رژیم در ایران
  • جمع بندی و نتیجه گیری

 

 مقدمه:

با بروز خیزش اعتراضی آبان 1398 که در روز 24 آبان کلید خورد، خیلی زود، هم رژیم و هم جامعه دریافت که با یک حرکت متفاوت از آن چه تاکنون دیده بودیم مواجه شده است. این امر سبب شد که بسیاری از کسانی جامعه ی ایرانی را مستعد هیچ حرکتی نمی دانستند ارزیابی خود را تا مرز اعلام این که کشور وارد «فاز انقلابی» شده است به پیش برند.

دلیل این امر همانا ماهیت کیفی این خیزش بود که به سرعت به نزدیک به 200 شهر کشور سرایت کرد، از رادیکالیسم مبارزاتی بی مانندی برخوردار و شاهد یکی از خونین ترین سرکوب های تاریخ سیاسی ایران بود. صدها کشته، هزاران مجروح و هزاران بازداشتی کارنامه و لذا، چشم اندازی متفاوت از حرکت های اعتراضی پیشین مردم ایران ارائه می داد.

مشخص بود که این بار لایه هایی دیگری از جامعه و با انگیزه های متفاوت از جنبش های پیشین به میدان آمده اند. به همین دلیل ضروری بود که این رخداد جدیتر و فارغ از کلیشه ها مورد بررسی و مداقه قرار گیرد تا اگر پتانسیل مهمی در آن موجود است از دست نرود.

نگارنده از همان ساعت های اول رخداد به همراهی و مشاهده ی جنبش پرداخت. نوشتار نخست این جزوه مقاله ای است که به فاصله ی کوتاهی بعد از آغاز جنبش در آبان ماه نوشته و منتشر شده است. نوشتارهای بعدی به دنبال آن تهیه شد تا بتواند جنبه های اساسی را در برگیرد. اینک این مقالات مرتبط به صورت یک جزوه ی واحد منتشر می شود تا این امکان را به دست دهد که تصویری مشروح از این حرکت اعتراضی داشته باشیم و با استفاده از خرد و اراده ی جمعی، توان بالقوه ی آن را مورد کار قرار دهیم تا اگر امکان پذیر باشد از دل این خیزش مقطعی یک جنبش پایدار و سرنوشت سازی بیرون بیاید.                                          ک. ع

 

مقاله نخست

سناریوهای احتمالی روزها و هفته های آینده  در ایران

کورش عرفانی                                                                                   ۲۸ آبان ۹۸

 

حرکتی که از روز جمعه 24 آبان 1398 و به بهانه ی افزایش قیمت بنزین کلید خورده است، از خصوصیاتی برخوردار است که هر تحلیل گری را  در باره ی چشم اندازهای جدی تر از یک اعتراض ساده به فکر فرو می برد. برخی از این خصوصیات که در همین چهار روز اول قابل مشاهده است چنین است:

  1. گستره ی حرکت: در بیش از 130 شهر کشور و شامل تمام استان ها
  2. رادیکالیسم حرکت: صدها مرکز مالی، دولتی و انتظامی به آتش کشیده شده یا تخریب گشته اند و خساراتی که در همین روزهای اول سر به میلیاردها تومان می گذارد.
  3. تلفات بی سابقه: بین 100 تا 200 یا 300 کشته بنا به روایت های مختلف و بیش از سه هزار مجروح.
  4. سرکوب خشن: به کارگیری تمام روش های بی رحمانه ی سرکوب و سانسور (قطع اینترنت)

این خصلت ها سبب شده که اقتصاد ویران ایران به مرز فروپاشی برود و اگر این اتفاق بیافتد سیلی خواهد بود که کل نظام و کشور را با خود خواهد برد. به همین دلیل، زمان و حق انتخاب زیادی برای رژیم نمی ماند و باید یا به سرعت اعتراضات را جمع و جور کند یا منتظر بدترین عواقب آن باشد. از آن جا که حرکت علائم توانایی ادامه ی خود را آشکار کرده است و شرایط منطقه، از جمله قیام عراق و لبنان هم، در حال عمل و اثر روی شرایط داخلی ایران هستند، این به تدریج بدیهی می شود که نظام باید هر چه سریع تر نسبت به این حرکت رو به گسترش واکنش سرنوشت ساز نشان دهد. به دلیل شکنندگی بالای شرایط اقتصادی و به ویژه، موقعیت فاجعه بار مالی خود دولت نمی تواند اجازه دهد که موضوع مشمول مرور زمان شود. نشان دادن این واکنش سرنوشت ساز اما به معنای قمار زندگی نظام است.

آن چه در زیر می آید برخی از سناریوهای محتمل است که می توان در روزها و هفته های آینده انتظار داشت. هر یک از این سناریوها به صورت فرضیه ای مطرح می شود که هر رویداد جدیدی می تواند آن را تقویت یا تضعیف کند. نگارنده طرح آنها را برای آماده سازی افکار ایرانیان در داخل و خارج از کشور ضروری می داند.

در ورای موردی که در بالا به آن اشاره کردیم، یعنی این که حرکت نمی تواند در شکل کنونی به صورت دراز مدت پیش رود، برای تصور این سناریوها دو پیش فرض دیگر را هم مبنا قرار داده ایم: یکی این که مردم دیگر امکان قبول شکست مطلق، بازگشت به خانه ها، سکوت و مرگ تدریجی در فقر و گرسنگی را ندارند و آستانه ی تحمل آنها طی شده است. دوم این که، رژیم جمهوری اسلامی در مقابل این اعتراضات، هرگز قدرت را به طور مسالمت آمیز به نمایندگان واقعی مردم ایران واگذار نخواهد کرد. با این توضیحات بپردازیم به برخی از سناریوهای مهم و محتمل.

  1. سرکوب و خونریزی تا مرز فروپاشی، جنگ داخلی و یا انقلاب

ممکن است رژیم با تصور این که این جنبش اعتراضی هم چیزی شبیه حرکت های اجتماعی گذشته است و با ترس و کشتار ساکت می شود به سرکوب روی آورد- چنان که روی آورده-، اما این بار، به دلیل ماهیت متفاوت حرکت که از جنس معیشتی و تنازع بقایی است، با مقاومت و رادیکالیسم مردم روبرو شده و خشونت برخوردها در نهایت به سوی یک نبرد سنگین و رادیکال  میان مردم و حاکمیت بهه پیش رود. از دل آن یا  چیزی شبیه به جنگ داخلی بیرون خواهد آمد یا یک جنبش برانداز قدرتمند که تومار رژیم را در هم خواهد پیچید. این در صورتی است که به دنبال آغاز این نبرد، رژیم به سراغ هیچ یک از سناریوهای بعدی نرود.

  1. عقب نشینی از طرح افزایش قیمت بنزین

در صورتی که حرکت اعتراضی ادامه یابد و ترس و وحشت در حاکمیت مستقر شود، ممکن است مسئولان نظام تصور کنند که با عقب نشینی در زمینه ی قیمت بنزین جنبش کنونی را فرونشانند. اگر چنین کنند این احتمال هست که حرکت به طورموقت قدری فروکش کند، اما یک احتمال دوم به شکل قوی تر مطرح است و آن این که، به واسطه ی همین پیروزی، روحیه ی اعتراضی مردم اوج تازه ای گرفته و حرکت در ابعادی حتی وسیع تر و تهاجمی تر، با مطالباتی برجسته و ریشه ای، ادامه یابد. شانس تداوم اعتراضات را هم چنین باید در تلفات زیاد سرکوب با نزدیک به 200 کشته و هزاران مجروح و بازداشتی نیز جستجو کرد. جامعه این بار و به ویژه، پس از عقب راندن دولت در عرصه ی افزایش قیمت بنزین، دست از سر نظام بر نمی دارد و پیشروی ادامه خواهد یافت. در این صورت می توان منتظر ضد حمله ی سخت رژیم باشیم که باز ما را به سناریو نخست، یعنی آغاز رویارویی پرخشونت و یا قیام براندازی هدایت خواهد کرد.

  1. استعفای حسن روحانی

این احتمال است که رژیم در مقابل خشم خیابان و تداوم جنبش مجبور شود یکی از مهره های اصلی خود را در پیش پای مردم معترض قربانی کند. در این صورت، حسن روحانی اولین انتخاب خواهد بود. برداشتن مصلحتی او از پست ریاست جمهوری اما می تواند تشنجات درون ساختار قدرت چنان افزایش دهد که باندهای مافیایی نظام به جان هم بیافتند. در این صورت، می توان انتظار داشت که تشنج های درون نظام کار را در یک جایی به یک تسویه حساب فیزیکی میان نیروهای و نهادهای مختلف سیاسی، نظامی، انتظامی، اطلاعاتی و امنیتی بکشاند. در آن شرایط، با توجه به حضور مردم در صحنه، موضوع به نفع یکی از این نیروها خواهد چرخید و در آن صورت، اگر آن نیروی برنده با مردم همراه شود، به طور عملی (دو فاکتو)، دیگر نظام سابق وجود نخواهد داشت. ضمن آن که مردم می توانند از آن فرصت برای ریشه کن کردن کل نظام بهره برند.

  1. دعوت از اصلاح طلبان برای ورود به صحنه ی مدیریت کشور

یکی از احتمال ها را باید این بدانیم که ادامه ی جنبش، رژیم را وادار کند، به دلیل وحشت از سرنگونی یا فروپاشی ناشی از تهاجم مردم، علاوه بر پاسداران نظامی خود (سپاه)، به سراغ پاسداران سیاسی خود (اصلاح طلبان) رفته و آنها را به عنوان چرخ پنجم نظام وارد صحنه کند. در این صورت، افرادی مانند محمد خاتمی، مهدی کروبی و میرحسین موسوی با عقبه ی سیاسی خود به عنوان آتش نشان های ساختمان به آتش کشیده شده رژیم اسلامی دعوت به کار و قبول مدیریت کشور خواهند شد. البته با قدری نمایش و تبلیغات فریبنده برای جا زدن این عملیات کمک رسانی به عنوان پیروزی و نتیجه ی قیام مردم. بدیهی است که این امر، هر چند به امید رهاساختن نظام از سقوط، با چتر نجات اصلاح طلبان است، اما به احتمال زیاد پاسخ گسترده در جامعه نخواهد گرفت. لایه های محروم جامعه آن را پس خواهند زد. جامعه در دی ماه 96 با شعار «اصلاح طلب، اصول گرا  دیگه تمومه ماجرا» پرونده ی این جریان اکسیژن رسان به نظام دیکتاتوری را بست. علاوه بر این طرد اجتماعی باید متذکر شویم که چنین سناریویی واکنش شدید نیروهای اصول گرا و محافظه کار نظام، از جمله نهاد و فرماندهی سپاه  را برانگیخته و جنگ مافیاها را به مرحله ی زدوخورد و حذف خواهد کشاند. این همان درگیریی است که فروپاشی را تسریع خواهد کرد و مردم را به قاضی نهایی تصمیم گیری برای عمر نظام تبدیل خواهد کرد.

  1. کودتای سپاه

اگر موقعیت کنونی به بحران حاد و تهدید کننده ی کل نظام بکشد، سپاه پاسداران، به عنوان حلقه ی آخرین و مورد اعتماد حافظ نظام، به شکل کودتاوار وارد صحنه خواهد شد. دولت روحانی و نیز سایر جریان های مزاحم درون نظام را جارو کرده و حکومت نظامی اعلام می کند. بر سر چهارراه ها تانک و نفربر مستقر خواهد کرد و وعده ی تغییرات مهم و مبارزه با فساد و فقر را به مردم خواهد داد. علی خامنه ای، با شمایلی جدید، از این حرکت حمایت کرده و امید خود را روی  استراتژی «النصر بالرعب» و کشتار جمعی مخالفان توام با فریب عوام فریبانه از نوع قاسم سلیمانی وار می گذارد. این اقدام ماهیت اجتماعی حرکت اعتراضی را به سوی کنش و اقدامات مسلحانه خواهد کشاند و با حضور ارتش و سایر مخالفان مسلح می تواند معادل پایان عمر نظام باشد.

  1. کناره گیری خامنه ای

اگر نظام روی کودتای سپاه حساب نکند ممکن است در مراحل آخرین بحران بخواهند مهره ی اصلی نظام، یعنی ولی فقیه را در پای مردم معترض قربانی کرده و به این ترتیب، تتمه ای از نظام را نجات دهند. اما بعید خواهد بود که حتی ذبح عظما در مقابل مردم جوابگوی خواست عمیق تری باشد که در بطن جامعه لانه کرده و آن همانا پایان بخشیدن به کلیت نظام جهنمی و پایان دادن همیشگی به دوران سیاه حاکمیت جهل و جنون است. بنابراین، حتی این خودکشی از بالا هم رضایت پایین را به همراه نخواهد داشت.

 

  1. آمدن پای میز مذاکره با آمریکا

در صورتی که نظام احساس کند در داخل شانس نجات ندارد و در خطر فروپاشی داخلی قرار گرفته ممکن است در خارج به دنبال راه نجات باشد و در این صورت چاره ای ندارد جز آن که، برای پیاده کردن دوازده شرط مایک پومپو، روی تخت جراحی مذاکره بخوابد و جراحان آمریکایی، اسرائیلی و عربستان سعودی او را قطعه قطعه کنند. موجودی که در پایان از اتاق عمل مذاکرات بیرون خواهد آمد دیگر نه از نظام نشانی خواهد داشت نه از آخوند و پاسدار.

8) به راه انداختن جنگ برای فرار از بحران

این قابل تصور است که در ادامه ی شرارت های منطقه ای قبلی، نظام، برای پایان دادن به جنگ اجتماعی، جنگ نظامی به راه بیاندازد تا شاید از این طریق، بر اساس خاطره ی خوش مواهب و نعمات جنگ هشت ساله با عراق در راستای تثبیت نظام و سرکوب، این بار هم یک جنگ حتی کوتاه مدت با آمریکا یا با عربستان یا اسرائیل به او این فرصت را بدهد تا اقدام به بازسازی مشروعیت داخلی و یافتن یک گشایش آبرومندانه ی خارجی بکند. در این میان، البته رژیم با بزرگ کردن خطر تجزیه ی کشور و نابودی آن، مردم را به سکوت و رضا فراخوانده و با تحریک احساسات ملی، جایگاه خود را «دشمن ملت» به «مدافع میهن» تغییر دهد. این سناریو نیز البته به دلیل ضعف ساختاری رژیم در عرصه ی اقتصادی از یکسو، عدم انسجام سیاسی و نبود پشتوانه ی اجتماعی ناشی از عدم مشروعیت از سوی دیگر، یک نوع عملیات انتحاری بیشتر نخواهد بود. به جز بخش وابسته و مجبور جامعه، هیچ لایه ای از محرومان و اقشار مطالبه گر جامعه به جنگی که قرار است نظام غارت و فساد و جنایت را نجات دهد نخواهد پیوست.

نتیجه گیری:

البته می توان و باید در نظر گرفت که در کنار آن چه در این جا مورد گمانه زنی قرار گرفت، موقعیت ها و عوامل دیگری به صحنه بیایند و شرایط دیگری را رقم زنند. اما اگر در این میان سناریو مهم دیگری را جا نیانداخته باشیم می توان حدس زد که فاز پایانی نظام اسلامی از پنج روز پیش و با اعتراض خونین مردم به افزایش قیمت بنزین آغاز شده است. همان طور که آیت الله سیستانی در مورد قیام مردم عراق گفته است که عراق دیگر هرگز به دوران قبل از قیام اخیرخود باز نخواهد گشت، می توان گفت که با این شدت از خشونت از جانب حکومت از یک طرف و رادیکالیسم مبارزاتی مردم از سوی دیگر، ایران هم به زودی به مرحله ای می رسد که دیگر هرگز نمی توان آن را به ایران قبل از آغاز اعتراض به افزایش قیمت بنزین بازگرداند.

به همین دلیل، از این پس، از یک سو مردم باید خود را برای مبارزه ای مستمر و پرهزینه در صحنه ی نبرد نهایی و تمام درگیری های منجر به تعیین تکلیف نظام آماده سازند و از آن سوی، نیروهای سیاسی مورد قبول مردم نیز می بایست در تدارک تشکیل آلترناتیو مناسب و رهبری خردمندانه ی جنبش کنونی در جهت منافع ملی باشند. شروط ضروری در این مقطع برای هر جریانی که مدعی رهبری است، عدم وابستگی به بیگانه، تعهد  واقعی به حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی وپایبندی عملی به دمکراسی می باشد.  آیا این قیام، آغاز پایان است؟ خواهیم دید.#

 

 

 

 

مقاله ی دوم

برای نخستین بار در تاریخ چهل ساله:

ترکیب طبقاتی پیروز در جنبش

 

کورش عرفانی                                                                                   ۴ آذر ۹۸

سرنوشت جنبش های مردمی تا حد زیادی تابع بافت اجتماعی آنها می باشد. مشارکت یا عدم مشارکت برخی از طبقات اجتماعی در جنبش های اجتماعی تعیین کننده ی آینده آنهاست: این که موفق شوند یا خیر، این که خصلت سراسری پیدا کنند یا نه،  این که چگونه رهبریی بر جنبش سوار شود و در نهایت این که شانس استقرار دمکراسی را داشته باشند یا خیر. تمام این ها وابسته  است به ترکیب طبقات و اقشار اجتماعی در یک حرکت اعتراضی.

مثال انقلاب 57

یک مثال از این امر، در تاریخ معاصر ایران، در زمان انقلاب سال 57 بروز کرد. تا یک مقطعی، بدنه ی اصلی جنبش را لایه های مختلف طبقه ی متوسط  اعم از لایه های بالا، میانی و پایین آن تشکیل می دادند. تا آن مقطع، حرکت، خصلت قوی مدنی، آزادیخواهی و دمکراتیک داشت. تا آن جا جنبش بارقه ی مذهبی نداشت و به طور مشخص هم به دنبال سرنگونی حتمی رژیم شاه نبود. تغییر دمکراتیک و آزادی و عدالت اجتماعی خواسته های عمده بود. اما از یک زمانی، نیروهای مذهبی، که از خصلت های فوق ناراضی بودند، راه را برای ورود گسترده محرومان به جنبش باز کردند. این اتفاق در اواسط نیمه ی دوم سال 57 و با اعلامیه های خمینی برای تحریک و به میدان آوردن «کوخ نشینان» و «مستضعفین» همراه بود. خمینی به آنها وعده ی مالکیت زمین های تصاحبی، صاحب خانه شدن و بهبود وضع زندگی را داد. آنها نیز به صحنه آمدند، جنبش طبقه ی متوسط دارای ترکیب طبقاتی متفاوتی شد؛ روحانیت محرومین را از حاشیه های شهرها به میدان های اصلی شهر کشید، طبقه ی متوسط را در دل جنبشی که خود به راه انداخته بود، به انزوا راند و سپس، با هدایت و رهبریِ این توده های «مستضعف» از جان گذشته، موفق به پیروز ساختن قیام و کسب قدرت به نفع خود شد.

پس از انقلاب

در طول دوران بعد از انقلاب رژیم اسلامی با درک مشخص از این واقعیت طبقاتی، دشمنی خود را با طبقه ی متوسط هرگز رها نکرد. نخست با استفاده از ادغام جوانان لایه های محروم جامعه در ارگان های سرکوبگر خود ونیز در قالب چماقدار و حزب الله و امثال آن به تار و مار کردن تشکل های سیاسی طبقه ی متوسط پرداخت و قدری دورتر، در حالی که تنور جنگ را برای تخلیه ی جامعه از نیروهای جوان و پرتحرک آن به کار می گرفت با کشتارهای دهه ی شصت اقدام به حذف عناصر آگاه و مبارز طبقه ی متوسط  کرد که تتمه ی آن را، به زعم خود، در قتل عام تابستان 67 به زیر خاک های گلگون خاوران و سایر گورهای گمنام فروبرد.

پس از آن اما با پایان جنگ و پیش گرفتن سیاست های لیبرال و بعدها نئولیبرال، طبقه ی متوسط فرصت کرد در سایه «بورژوا-سرمایه دار» شدن آخوند و پاسدار، در کنار بازاری های سرمایه دار، خود را بازسازی کرده و رشد و گسترش یابد. این اما به هزینه ی فقیرسازی لایه های محروم جامعه، که قرار بود «وارثان انقلاب» باشند، تمام شد. سیاست های بازار آزاد اعمال شده توسط رفسنجانی از یک سو طبقه ی متوسط را رشد داد و از سوی دیگر، لایه های محروم آن زمان را تهیدست ترکرد. به همین خاطر، در اوایل دهه ی هفتاد خورشیدی «وارثان انقلاب» که دیدند ارثی از ثروت های بعد از جنگ نصیبشان نشده است، به خیزش و شورش پرداختند. پاسخ این مستضعفین شورشی، توسط پاسداران انقلاب اسلامی، که زیر لوگوی سازمانی خود آیه ی قرانی «و اراده کردیم که مستضعفین را بر زمین حاکم سازیم» یدک می کشید، گلوله و سرکوب و قتل عام بود. این رویدادها دارای بارقه ی روشن حاشیه نشینی گسترده در سال های نخستین دهه هفتاد خورشیدی در اسلام شهر، مشهد، قزوین به وقوع پیوست و خط مشخص طبقاتی جامعه را بر دو اساس غارت و سرکوب از همان زمان ترسیم کرد.

در این فاصله، طبقه ی متوسط خود را بازسازی کرد و در اواسطه دهه ی هفتاد خورشیدی آماده شد که به میدان سیاسی بازگردد. در این جا بود که دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی، با یک طرح پیچیده، مدیریت دولتی را بر پتانسیل های سیاسی طبقه ی متوسط سوار کردند. بساط دوم خرداد و اصلاحات به راه افتاد تا طبقه ی متوسط در مسیر تعیین شده توسط اتاق های فکر امنیتی نظام حرکت کند. وقتی در تیر ماه 1378 بخش هایی از طبقه ی متوسط از مسیر فوق خارج شدند بازهم دستگاه سرکوب نظام، با قتل عام دانشگاه و معترضین، به آنها یادآور شد که بازی اصلاحات را در ورای از آن چه از بالا دیکته می شود، جدی نگیرند.

در این مدت، لایه های محروم فراموش شده به سمت خشم و انفجار هدایت می شدند، اما به واسطه ی سایه ی سنگین نمایش اصلاح طلبی تدارک دیده شده برای طبقه ی متوسط، نمی توانستند عرض اندام کنند. تا این که، در نیمه ی نخست دهه هشتاد، باز دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی نظام در مورد خطر احتمال بروز ناآرامی های ناشی از فقر محرومان هشدار دادند. این بار نوبت به بازی گرفتن محرومین توسط اتاق های فکر امنیتی رژیم بود. خاتمی به مرخصی رفت و احمدی نژاد آمد. او خود را یار و یاور حاشیه نشینان نامید و به آنها وعده های بسیار داد. در این بین، با اتکاء به این مستضعف گرایی سپاه، فرصتی هم فراهم شد که بادکنک طبقه ی متوسط، که در دوره ی رفسنجانی و خاتمی باد شده بود، ترکانده شود. سخت گیری های سیاسی، امنیتی و فرهنگی بر آنان در دوره ی اول ریاست جمهوری احمدی نژاد (1388-1384) آغاز شد.

طبقه ی متوسط که شانزده سال به نوعی نازپروری مصلحتی و محاسبه شده ی چهاردوره ی ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی عادت کرده بود، سخت گیری های حکومت پاسدار احمدی نژاد را بر نتافت. به همین دلیل، در سال 88 و با رویای بازگرداندن جناح اصلاح طلبان، به شرکت گسترده در انتخابات روی آورد. اما از آن جا که انتخابات در نظام اسلامی، از ابتدا، بر اساس مصالح ساختاری-امنیتی نظام تعیین نتیجه می شده است، در آن سال هم پاسدار احمدی نژاد را پیروز انتخابات اعلام کردند. طبقه ی متوسط مورد شوک واقع شد و واکنش نشان داد. این واکنش در قالب جنبش سبز بروز کرد و خطرات جدی برای نظام پدید آورد.

با مهار و سرکوب جنبش سبز، بازهم اتاق های فکر نظام به کار پرداختند و تصمیم بر تضعیف ساختاری طبقه ی متوسط گرفته شد. از این روی، علاوه بر قلع و قمع فعالان سیاسی و مدنی این طبقه و برقرار ممنوعیت و محدودیت بر تشکل های سیاسی و فرهنگی و رسانه ای آن، در سال 1389، حمله ی اصلی به بدنه ی طبقه ی متوسط آغاز شد. این بار ایده آن بود که بتوان «خودکفایی اقتصادی» نسبی طبقه ی متوسط را از او برای همیشه سلب کرد و آن را به دستگاه گداپروری رژیم، تحت عنوان یارانه های نقدی، وابسته نمود. این کار با خشونت صورت گرفت و اقتصاد طبقه ی متوسط در عرض چند سال متلاشی شد. به دنبال از دست دادن استقلال مالی خود، طبقه ی متوسط از حیث اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی نیز فروپاشید و نظام موفق شد یک دوره ی امنیت نسبی هشت ساله را برای خود خریداری کند.

در این دوره، سقوط کیفی طبقه ی متوسط به قدری برجسته بود که نظام حتی موفق شد یک عنصر مرتجع و سرکوبگر خود، یکی از مغزهای امنیتی و آدمکش رژیم، به اسم حسن روحانی را، به عنوان تجسد جدید و اجباری جریان اصلاح طلبی به این تتمه ی ویران شده ی شبه طبقه ی متوسط قالب کند. این امرهم در انتخابات 1392 و با یک سری عملیات شعبده بازی سیاسی، که با جریان برجام تقویت شده بود، هم در خرداد 1396 صورت گرفت.

اما در این فاصله ی 1388 تا 1396 یورش برنامه ریزی شده و ساختارشکنانه ی نظام به طبقه ی متوسط پیامدهای جامعه شناختی خود را تولید کرده بود. اینک، بخش عمده ای از لایه های پایینی و میانی طبقه ی متوسط، به واسطه ی فقر و بیکاری و تورم، به طبقه ی گسترده ی محروم جامعه پیوسته بودند. این پیوند در درجه ی نخست از حیث معیشتی صورت گرفته بود، اما به تدریج آمیزش های فرهنگی و اجتماعی هم میان طبقه ی متوسط و لایه های محروم تحقق یافت و برخی همانند سازی های شکل گرفت. هم قدری از قدرت تشخیص، آگاهی و فرهیختگی طبقه ی متوسط به درون طبقه ی محروم منتقل شد و هم قدری از رادیکالیسم محرومان به میان جوانان طبقه ی متوسط سابق نفوذ کرد.

نخستین آثاراین پیوند طبقاتی در دی ماه 1396 آشکار شد: یک ترکیب ابتدایی از عمل گرایی مبارزاتی محرومان و آگاهی اجتماعی طبقه ی متوسط. از دل آن، حرکت قدرتمندی بیرون آمد که به سرعت در بیش از 100 شهر گسترش یافت. خصلت عمل گرایی در رویارویی آشکار آنان با نیروهای سرکوبگر بود و آگاهی اجتماعی در شعارهای معنی داری مانند «اصلاح طلب، اصول گرا  دیگه تمومه ماجرا». قیام دی 1396 تمرینی بود برای خیزش آبان 1398.

در این فاصله اما اتفاقی که روی داد این بود که با شکست برجام و بازگشت تحریم ها، آخرین لایه های امیدواری کاذب و محافظه کاری های طبقه ی متوسط سابق فروریخت و آنها به وضوح و همانند میلیون های ایرانی محروم زیر خط فقر، طعم تلخ رسیدن به خط فقر را چشیدند و واقعیت درماندگی اقتصادی و معیشتی را تجربه کردند. آنها دریافتند که با وجود نظام فاسد کنونی کمترین چشم اندازی برای آینده ای حتی معمولی را نخواهند داشت. بر آنها مسلم شد که در صورت بقای نظام کنونی هر چه هست و خواهد بود وخامت، فاجعه و نابودی تدریجی اما حتمی کشور و زندگی مردم است.

جنبش کنونی:

در چنین احوالی بود که، در تاریخ 24 آبان 1398 و با اعلام تصمیم افزایش 300 درصدی قیمت بنزین آزاد، سرانجام موقعیت تاریخی برای بروز همان اتفاقی فراهم آمد که در نیمه ی دوم سال 1357 روی داده بود: پیوند مستضعفین و طبقه ی متوسط در چارچوب یک جنبش اجتماعی اعتراضی. در آن سال، جنبش به همت طبقه ی متوسط آغاز شده بود و رادیکالیسم آن کنترل شده و خواست های آن محدود بود. ورود حاشیه نشین ها اما همه ی این دیوارها را برداشت و جنبش را در قالب سرنگون ساز خود به جان رژیم شاه انداخت. رژیمی که در نهایت، در مقابل این ترکیب جدید طبقاتی جنبش چند ماهی بیشتر دوام نیاورد.

اینک، چهل و یک سال بعد از آن زمان، پدیده ی مشابه ای در این جنبش اعتراضی اخیر روی داده است. این بار، این طبقه ی متوسط است که به قیام لایه های محروم جامعه می پیوندد و از دل این ترکیب، قدرتی در حال شکل گرفتن است که هم از توان تهاجمی، شجاعت و از جان گذشتگی پابرهنه ها وحاشیه نشین ها برخوردار است و هم از هوشمندی،آگاهی اجتماعی وسیاسی و توان سازماندهی و شبکه سازی طبقه ی متوسط.

آیا این همان ترکیب برنده است؟

آن چه در این چند روز از موج اول اعتراضات اجتماعی آبان ماه گذشت به خوبی نشان داد که این بار، برخلاف دفعات قبلی، جنبش به یک مغز هدفمند از یکسو و به یک بازوی قدرتمند از سوی دیگر، مجهز است. این بار، در ظرف سه روز، مردم بپاخاسته، با ترکیبی از محرومین و طبقه ی متوسط به محرومیت کشیده شده، با هجوم به نزدیک به یک هزار مرکز اقتصادی یا حکومتی رژیم و ویران سازی آنها، بزرگترین ضرر تاریخ مبارزاتی چهل ساله ی اخیر را به رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی وارد ساختند. از یک سو حضور گرسنگان را در غارت فروشگاه های زنجیره ای سپاه و بسیج می بینیم و از سوی دیگر، استفاده ی بهینه از اینترنت برای سازماندهی و اطللاع رسانی که سبب قطع پرهزینه ی ارتباط اینترنتی کل کشورتوسط دولت وحشت زده حاکم شد.

خسارات وارد بر اقتصاد کشور خبر از آن می دهد که بهترین ترکیب اجتماعی جنبش مبارزاتی در زمانی تحقق یافته که بدترین زمان برای اقتصاد وررشکسته ی نظام می باشد. این همزمانیِ بهترین برای مردم و بدترین برای رژیم به خوبی آشکار می سازد که ترکیب اجتماعی فوق، در صورت انتخاب مسیر درست، بدون تردید، قادر به شکستن کمر اقتصاد نظام و فروپاشاندن ساختارهای حاکمیت خواهد شد. کافیست که کنشگران طبقه ی متوسط با درک سیاسی هوشمند، لایه های خشمگین محروم را در همین خط وارد ساختن ضربه های کارآمد و هدفمند به نهادهای اقتصادی درآمدزا برای رژیم حاکم هدایت کرده و نگه دارند.

حرکت اعتراضی کنونی موفق شد در موج اول خود، خساراتی که در برآوردهای نادقیق اولیه به ده تا بیست هزار میلیارد تومان تخمین زده می شود به اقتصاد مفلوک و روبه موت نظام وارد کند. اگر جنبش بتواند همین قدرت عملیاتی را در موج های دیگر با خود همراه داشته باشد، جای کمترین تردیدی نیست که رژیم، نه در یک نبرد خیابانی مسلحانه، که در یک نبرد طبقاتیِ اقتصادی و مالی درهم خواهد شکست. بدیهی است که در این میان چارچوب های حرکت تهاجمی باید به صورت هدفمند به سوی نهادهای ثروت ساز دولتی به پیش رود و اموال و ثروت های مردم عادی را به نابودی نکشاند. از آن سوی هم نباید به گفتمان حافظان خجالتی نظم نابرابر و ضد انسانی حاکم گوش فرا دهیم که در چنین مواقعی به عنوان «روشنفکر ارگانیک»، پنهانی در خدمت سیستم حاکم، حتی در قبای مخالفت با دیکتاتوری، اما در اصل برای حفاظت روایتی از آن، به میدان می آیند و ندای «پرهیز از خشونت» را زمزمه می کنند تا از این طریق، مردم محروم و ستمدیده و سرکوب شده را از یگانه ابزار و روش مبارزاتی که در اختیار دارند محروم سازند. این ها می دانند چرا این کار را می کنند، مردم هم باید بدانند چرا برخلاف گفته ی آنان عمل می کنند.

در این مرحله کافیست که نیروهای سیاسی با جا انداختن، کار کردن و تبلیغ این تاکتیک مشخص و تجربه شده ی مبارزاتی، یعنی ضربه های پیاپی به منابع اقتصادی کوچک و بزرگ رژیم، شرایط را برای فروپاشاندن ساختارهای نظام، که همگی نیازمند پول هستند تا پابرجا بمانند، هدایت کنند. اگر بتوان این خط تاکتیکی را با دقت و جدیت به پیش برد، می توان از دل آن نتایج زیر را بیرون کشید:

  • آشکار شدن قدرت تهاجمی جنبش و تقویت روحیه ی مبارزاتی و امید به موفقیت های بزرگتر مثل اعتصابات سراسری،
  • برجسته شدن وضعیت وخیم اقتصاد ورشکسته ی نظام و حرکت به سوی فروپاشی به طور غیر قابل پرهیز،
  • از میان رفتن روحیه ی مقاومت میان نیروهایی نظام که بر اساس مزدوری و پول سالاری عمل می کنند،
  • کاهش هزینه ی مبارزه از طریق فروپاشی اقتصادی نظام بدون نیاز به درگیری نظامی با آن.
  • آماده شدن مردم و جامعه برای ورود به مراحل پیشرفته تر جنبش برانداز و جایگزینی آن.

جان کلام این که این بار جنبش اعتراضی مردم ایران هم بافت اجتماعی و ترکیب طبقاتی مناسب برای پیروزی را دارد، هم تاکتیک مبارزاتی موثر و کارآمد را پیدا کرده است و هم با یک رژیم مفلوک، ورشکسته و در محاصره مواجه است. این عوامل مثبت و امیدبخش، اگر با عنصر رهبری مورد قبول مردم و دارای برنامه  قدرت هدایت جنبش تکمیل شود، هیچ چیز برای پیروزی کم ندارد. امروز جنبش می داند که چه نمی خواهد، باید مشخص شود که چه می خواهد. این ها همه وظیفه ی لایه های فرهیخته ی جامعه است که باید به آن پرداخته شود.

این یک شانس تاریخی است که نباید از دست دهیم. همه چیز به عقل واراده ی تک تک ما بستگی دارد.

 

 

مقاله ی سوم

جنبش اعتراضی می داند چه نمی خواهد،

اما نمی داند چه می خواهد

کورش عرفانی                                                                                   ۶ آذر ۹۸

جنبش‌های اجتماعی ده سال اخیر در ایران ظاهری محدود و موردی داشته‌اند، اما باطن آنها برانداز بوده است. بهانه‌ها متفاوت است: در سال ۸۸ انتخابات بود، در دی ۹۶ گرانی بود و در آبان ۹۸ افزایش قیمت بنزین. اما به فاصله‌ی کوتاهی مسیرحرکت و شعارهای آن آشکار کرده که انتخابات و گرانی و بنزین بهانه است و کل نظام نشانه است. این امر ما را به درک این واقعیت فرا می‌خواند که حرکت‌های اعتراضی در ایران از حیث ماهیت، برانداز هستند.

هرجنبشی، در مسیر براندازی، باید دو موضوع را به طور مشخص برای خود روشن سازد: ۱) چه نمی‌خواهد ۲) چه می‌خواهد. مورد اول را وجه سلبی جنبش می‌گویند، یعنی آن چه قرار است دفع و رفع و طرد شود. مورد دوم وجه ایجابی جنبش است، یعنی آن چه مطلوب و مورد تقاضاست تا بیاید و مستقر شود. پس، فعالان جنبش برانداز باید آن چه را که می‌خواهند پایین بکشند و از بین ببرند تعیین کنند و نیز، آن چه را که می‌خواهند جایگزین امر طرد شده کنند بگویند. هر چند که می‌دانیم به طور معمول مورد اول آسان تر است و می‌تواند سریع تر تعیین تکلیف شود تا دومی. مورد ایجابی زمان بر است و سبب تطویل جنبش می‌شود، هر چه برخورد با آن فعال تر و هوشمندانه تر باشد شانس تعیین و تحقق آن بیشتر خواهد شد.

تجربه‌ی انقلاب

شعارها استراتژی نیستند، اما نماد استراتژی جنبش هستند. در زمان انقلاب شعارهای زیادی در سراسر کشور مطرح می‌شد. برخی از آنها به سرعت آمدند و فراموش شدند، اما بعضی ماندند و هویت بخش آن حرکت گشتند. دو شعار محوری دو وجه مورد بحث را پوشش می‌داد: وجه سلبی جنبش را شعار «مرگ بر شاه» نمایندگی می‌کرد. این شعار مشخص می‌ساخت که مردم شاه را به عنوان نماد نظام شاهنشاهی نمی‌خواهند و به واسطه‌ی آن، نظام پادشاهی را نفی می‌کنند. امری که آن قدر بارز شد که حکومت جدید موفق شد با یک شبه رفراندم آن را به تایید اکثریت مطلق رای دهندگان برساند. دلیل این موفقیت در رفراندم فروردین ۱۳۵۸ این بود که این شعار در طول یک سال در کشور توانسته بود در میان تظاهر کنندگان جای باز کند و زمینه‌ی فکری و عینی را برای تحقق آن آماده سازد. ازآن سوی، وجه ایجابی با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» تامین می‌شد. آن شعار بیان می‌کرد که جامعه چه می‌خواهد. استقلال نماد نفی خصلت وابسته‌ی رژیم شاه بود که علیرغم غیر واقعی بودن کامل آن، برای افکار اکثریت مردم ایران در آن زمان امری مسلم و مسجل محسوب می‌شد. آزادی، نفی اختناق و سرکوب و ساواک بود و عطشی که جامعه برای رهایی از قید و بند ترس و وحشت دستگاه سرکوبگر رژیم شاه داشت. جمهوری اسلامی، با وجود آن که یک نقض غرض آشکار بود، به روشنی از یک سوی نوع نظام جایگزین را ترسیم می‌کرد و از سوی دیگر ماهیت مذهبی حرکت را که زیر رهبری یک شخصیت مذهبی و شبکه‌ی مخوف آخوندها قرار داشت به نمایش می‌کشید. به همین دلیل نیز بعد از انقلاب فاصله‌ی آشکاری میان خواست و آرزوی مردم و واقعیت رژیم سیاه و تباه آخوندی به وجود آمد.

با این همه منظور ما از طرح مورد انقلاب ارائه‌ی یک مثال ملموس از ضرورت وجود دو وجه مکمل سلبی و ایجابی برای موثر ساختن یک جنبش برانداز است. مردم باید بدانند چه چیزی را می‌خواهند پایین بکشند و چه چیزی را می‌خواهند به جای آن بالا ببرند. یکی کافی نیست و جواب نمی‌دهد.

جنبش فعلی

به نظر می‌رسد که یکی از مشکلات اصلی جنبش کنونی این است که به طور روشن و مکرر اعلام داشته که می‌داند چه نمی‌خواهد، اما هنوز مبهم و ناشناس است که به جای آن چه می‌خواهد. این یک کمبود جدی و آسیب رسان است که سبب می‌شود هربار کار در میانه‌ی راه از نفس بیافتد و مجبور شود باز دوباره راه رفته را از نو طی کند. براین اساس، مکانیزم عدم موفقیت جنبش‌های اخیر تا حدی این گونه است:

  • حرکت از سوی بخشی از کسانی که دیگر نمی‌خواهند شرایط نابسامان را پذیرا باشند کلید می‌خورد.
  • این بخش از جامعه به خیابان می‌آید و با پرداخت بهایی سنگین آن چه را نمی‌خواهد مطرح می‌کند.
  • در این مرحله لازم است که بخش‌های دیگر جامعه نیز به این نیروی پیشاهنگ بپیوندند و جنبش گسترده شود.
  • اما اکثریت خاموش می‌داند که برای اعلام آن چه نمی‌خواهد باید هزینه‌ای سنگین بدهد، پس تردید می‌کند.
  • در این بین، نیروی پیشاهنگ در حال دادن تلفاتی سنگین است و بدون پشتیبانی و ورود اکثریت خاموش دوام نمی‌آورد.
  • در نهایت، جنبش فراگیر نمی‌شود و مجبور به عقب نشینی است تا فرصت بعدی.

تا موقعی که این مکانیزم، یا چیزی شبیه به آن تکرار شود، جنبش برانداز به هدف خود یعنی پایین کشیدن نظام دست پیدا نمی‌کند. در این جاست که پرسش چه باید کرد ظهور می‌کند. پاسخ آن این است که باید راهی پیدا کرد تا پس از آغاز حرکت، نیروی بیشتری به صحنه آید و حرکت فراگیر شده به سوی تعیین سرنوشت نظام فاسد حاکم به پیش رود. اما چگونه؟

در حالی که می‌دانیم وجه سلبی جنبش بخشی از نیروهای اجتماعی را به میدان می‌آورد، نبود وجه ایجابی مانع از آمدن بخش دیگر می‌شود. این‌ها لایه‌های محاسبه گر جامعه هستند و از خود می‌پرسند: پس از طرد رژیم، چه به دست خواهد آمد؟ آنها چشم انداز و جایگزین را نمی‌بینند و به همین دلیل در ابهام و تردید به سر می‌برند. این شک و تردید است که اکثریت معترض اما خاموش را زمین گیر می‌کند. آنها نیاز دارند تا هر دو وجه بازی را ببینند، چه قرار است برود و چه قرار است بیاید. پس، در یک جایی باید این مشکل را برطرف کرد. یعنی جنبش باید وجه ایجابی خود را روشن و تعریف کرده و سپس آن را به طور گسترده مطرح کند. این نکته می‌تواند یکی از کمبودهای اصلی جنبش را برطرف کند و نشان دهد که در انتهای تونل مبارزه چه در انتظار است.

در حال حاضر یک شعار بسیار خوب، وجه سلبی جنبش را به روشنی آشکار می‌سازد. شعار «مرگ بر دیکتاتور» بیانگر نفی بارز و مشخص استبداد و دیکتاتوری است، از هر نوع که باشد. در این شعار بلوغی خوابیده است که در شعار «مرگ بر شاه» نبود. در حالی که شعار مرگ بر شاه به فرد می‌پرداخت، به این نکته توجه نمی‌کرد که ممکن است شاه برود و فرد دیگری مثل او یا بدتر از او بیاید، که آمد؛ شعار «مرگ بر دیکتاتور» اما نفی هر شخص و جریانی است که سودای استقرار استبداد در ایران داشته و دارد و خواهد داشت. این شعاری است هوشمندانه که به فراتر از شعار «مرگ بر خامنه ای» می‌رود و یک نوع نگرش و سیستم حکومتی را هدف قرار می‌دهد. پس، وجه سلبی جنبش می‌تواند با محوریت شعار «مرگ بر دیکتاتور» تامین شود، چه خامنه‌ای باشد چه هر کس دیگری که در رویای کسب و انحصار قدرت در تلاش است. می‌ماند شعاری مناسب برای وجه ایجابی جنبش برانداز.

در این میان، یکی از شعارهای مطرح شده در جنبش‌های اخیر، از سال ۸۸ به این سو، جلب توجه می‌کند. این شعار از خصوصیات لازم برای تامین خصلت ایجابی جنبش برانداز کنونی برخوردار است. این شعار شباهت زیادی به همان شعار ایجابی انقلاب دارد اما با یک تفاوت مهم. شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» در جنبش ۸۸ مطرح شد و پس از آن در خیزش دی ماه ۹۶ و قیام آبان ۹۸ تکرار شد. این شعار چند عنصر مهم و کلیدی را در خود دارد:

۱) استقلال در این شعار به معنای نفی وابستگی به بیگانگان است، امری که با تعامل سالم با جهان در راستای تامین منافع ملی مردم ایران هیچ تضادی ندارد.

۲) آزادی: پادزهر استبداد است و این که باید در قالب آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی اندیشه، آزادی سیاسی و آزادی‌های مدنی تامین و تضمین شود.

۳) جمهوری: نظام چرخشی قدرت با رای و اراده‌ی مردم از طریق انتخابات آزاد است. نظامی که با محدود و موقت کردن زمان حفظ قدرت، امکان برپایی استبدادی نو را-که در ژنتیک تاریخی قدرت سیاسی در ایران نهفته است- خنثی می‌کند.

۴) ایرانی: تکیه بر ضرورت بهره بردن از غنای فرهنگی، پیشینیه‌ی کهن تاریخی وحدت ملی بی مانند ایرانیان.

بنابراین می‌توان، با تکیه بر این شعار، به سوی معرفی و ساماندهی ایده‌ی جایگزین مطلوب جنبش برویم؛ یعنی مشخص کنیم که آن چه می‌خواهیم چیست. بر اساس این شعار، آن چه می‌خواهیم، از یک سو استقلال است. این یعنی ما نوکرهیچ کس نیستیم و برای کسب آزادی خود به تبعیت ازهیچ قدرت بیگانه‌ای نیاز نداریم. ما با اتکاء به خود به عنوان یک ملت آزادیخواه و به به کار گیری توان گسترده‌ی خویش، استبداد را دفن و دمکراسی را بنا می‌کنیم و سپس، ایرانی پیشرفته و قدرتمند را خواهیم ساخت. آزادی می‌خواهیم، در وسیع ترین شکل خود، در تمامی ابعاد زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. انسان ایرانی باید طعم شیرین آزاد زیستن را بچشد و بتواند به شکل نهادینه از تمامی آزادی‌های لازم برای خودشکوفایی فردی و جمعی خویش بهره برد. جمهوری را می‌خواهیم تا مدعیان خدمت و قدرت را براساس شایستگی، چهار سال یا حداکثر هشت سال، با رای اکثریت مردم، در راس هرم قدرت قرار دهیم و از طریق سازوکارهای مشخص قانونی و شهروندی بر کار او نظارت کنیم. چه بهترین باشند چه بدترین، همین مدت زمان را بیشتر نخواهند داشت. در این میان هم اگر صاحب قدرتی دست از پا خطا کرد او را براساس قانون اساسی حتی زودتر از این موعد پایین می‌کشیم. ما دیگر کمترین خطری برای پذیرش یک نظام مبتنی بر قدرت همیشگی و موروثی و «موهبت الهی» و امثال این هجویات را نمی‌پذیریم: نه قدرت واقعی را به طور همیشگی به کسی می‌دهیم نه قدرت نمادین را. از نگاه جامعه شناختی، نظام پادشاهی برای جامعه‌ی استبداد زده‌ی ایرانی معادل زهر مطلق است چرا که حامل خطر حتمی بازتولید استبداد است. و سرانجام، واژه‌ی ایرانی نشان می‌دهد که ما دارای یک هویت فرهنگی مشخص هستیم. هویتی که به همت زندگی همبسته‌ی چند هزارساله‌ی اقوام ایرانی در کنار هم شکل یافته و در بناسازی آن همان قدر کرد و ترک و بلوچ نقش دارند که خوزستانی و فارس و خراسانی. واژه‌ی ایرانی در این شعار تودهنی محکمی است به همه نیروهای وطن فروش تجزیه طلب که فکر نکنند می‌توانند وحدت ملی ایران زمین، این میراث ارزشمند تاریخی بشر را، که نماد همزیستی انسان‌ها در عین تنوعشان است، به همت سازمان‌های اطلاعاتی عربستان و ترکیه و اسرائیل از چنگ ما درآورند. این میراثی است برای بشریت و باید که حفظ شود.

به این ترتیب می‌بینیم، در کنار شعار «مرگ بر دیکتاتور»، که نماد نفی هر گونه استبداد، اعم از تاج دار و عمامه به سر است، شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» می‌تواند زمینه را برای تکمیل دو وجه مورد نیاز جنبش فراهم سازد. تمامی ایرانیان داخل و خارج از کشور و تشکل‌های سیاسی آزادیخواه می‌توانند با طرح این دو شعار، به عنوان محورهای اصلی جنبش، در تکمیل یکی از کمبودهای اصلی حرکت‌های اجتماعی تغییر طلب یاری رسانند:

  • وجه سلبی با شعار «مرگ بر دیکتاتور»
  • وجه ایجابی با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی».

اگر این دو شعار به صورت گسترده در تبلیغات سیاسی مد نظر قرار گیرد به دو ستون اصلی هویتی برای جنبش تبدیل می‌شوند و نقص کنونی جنبش برطرف می‌شود. در کنار بیان آن چه جنبش نمی‌خواهد، در سایه‌ی روشن شدن آن چه جنبش می‌خواهد، لایه‌های وسیع تری از مردم به آن می‌پیوندند و راه برای ورود اکثریت معترض و خاموش به صحنه‌ی اعتراضات باز می‌شود.

 

 

 

مقاله ی چهارم

جنبش اعتراضی مردم ایران

در جستجوی رهبری

کورش عرفانی                                                                                  ۱۱ آذر ۹۸

درباره ی کمبودهای جنبش های اجتماعی ده تا بیست سال اخیر در ایران فراوان سخن رانده شده است. نداشتن استراتژی روشن، عدم شفافیت در مشخص ساختن خواست و هدف اصلی، نداشتن سازماندهی و نیز نبود رهبری برخی از این اشکالات یا کمبودهاست. در این نوشتار به مسئله ی رهبری می پردازیم.

ویژگی های رهبری 

بدیهی است که یک جنبش اجتماعی برای گسترش و به سرانجام رسیدن نیاز به رهبری دارد. آن هم یک رهبری توانمند و کارآمد. ویژگی های یک جریان رهبری را شناسایی کنیم:

۱)   خودجوش و فی البداهه نیست، بلکه از قبل برای ایفای این نقش خود را آماده کرده است.

۲)   نیاز به مشروعیت دارد. یعنی باید نزد فعالان جنبش مقبولیت یابد.

۳)   نمی تواند خودش را رهبر اعلام کند، باید آنها که در صحنه هستند او را رهبر اعلام کنند.

۴)   می بایست قادر به انجام کار باشد. رهبر نمی شوند که رهبر باشند، رهبر می شوند که جنبش را رهبری کنند.

۵)   باید طرح، برنامه و توانایی پیاده کردن و مدیریت آن را داشته باشد.

به این ترتیب می بینیم که جریانی که این ویژگی ها را نداشته باشد می تواند هر چیزی باشد جز رهبر. لذا با سروصدا و تبلیغات کاذب و آرزو و ادعا نیست که کسی رهبری را به دست می گیرد. نیاز به شرایطی تعریف شده و معین دارد که قابل دور زدن و نادیده گرفته شدن نیست. نمونه های افراد خودرهبر خوانده اما رهبر نشده کم نیست.

دلیل این که ما در جنبش های اجتماعی اخیر در ایران رهبری نداشته ایم با اتکاء به این پنج ویژگی ضروری چنین است:

۱)   خود را از قبل کاندید کرده اند، اما آماده نکرده اند.

۲)   خود را مقبول مردم دانسته اند، اما از مردم مقبولیت عمومی و از آنها مشروعیت نگرفته اند.

۳)   خودشان را فرصت طلبانه رهبر اعلام کرده اند، صبر نکرده اند دیگران آنها را رهبر اعلام کنند.

۴)   معتقدند که دارند رهبری می کنند، اما قادر به رهبری جنبش نبوده اند.

۵)   طرح و برنامه نداشته اند و معلوم نیست اگر چیزی به این نام داشته باشند قادر به اجرای آن هستند یا خیر.

به این ترتیب می بینیم که دلیل نبود رهبری در جنبش های اخیر این است که هیچ جریانی نبوده که به طور عینی از این ویژگی های لازم برخوردار باشد. و در این میان مهم این است که بدانیم بدون حتی یکی از این خصوصیات، احتمال تبدیل شدن به رهبر موفق یک جریان مبارزاتی گسترده ناممکن است، چه رسد به این که هیچ یک را نداشته باشیم.

براین اساس می توان گفت که باید روی این کمبود کار کرد تا بتوانیم برای آن یک راه حل بیابیم و در نهایت، یک جریان قادر به رهبری جنبش های متعدد اعتراضی در ایران را تدارک ببینیم.

اما چگونه؟ 

نخست با باطل کردن تمام رفتارهای اشتباه در هر یک از این پنج مورد.

۱)   خود را برای رهبری از حیث نظری و عملی آماده کنیم. یعنی آموزش و تدارک عملی ببینیم.

۲)   مشروعیتی ذهنی برای خویش قائل نباشیم. تلاش کنیم این مشروعیت را  به طور عینی کسب کنیم و برای این منظور باید با نظر و عمل خود در میان لایه های فعال و معترض جامعه مقبولیت کسب کنیم.

۳)   رهبر خودخوانده نباشیم. با عملکرد خود کاری کنیم که دیگران ما را رهبر خویش بدانند و آن را به طور فعال بیان کنند.

۴)   در عمل جنبش را رهبری کنیم، با سازماندهی و تدارک و تشکیلات، نه با حرف و ادعا در اینترنت و تلویزیون ها.

۵)   طرح و برنامه ی مشخص و قابل اجرا ارائه دهیم و برای پیاده کردن و مدیریت آن، نیروی انسانی و منابع مالی تدارک ببینیم.

به این ترتیب می توانیم شروع خوبی را داشته باشیم. جنبش اعتراضی در ایران کلید خورده است و استعداد رهبری پذیری دارد. اما نیرویی که این پنج ویژگی را در خود به صورت همزمان داشته باشد و بتواند کار رهبری را در عمل بر عهده گیرد نداریم. به همین دلیل یک جای کار لنگ است.

وضعیت اپوزیسیون و رهبری

بدیهی است که در اپوزیسیون ایرانی یک طیف از نیروهای سیاسی را داریم که به نسبت های مختلف یک یا برخی از این خصوصیات پنج گانه را دارا هستند. اما مشکل این است که هیچ یک هر پنج شرط لازم را ندارند و به همین دلیل، یک جای کارشان با نقص مواجه است. این جریان ها می توانند با شناسایی نقاط ضعف خود، روی آنها کار کرده و اشکالات را برطرف کنند تا با تامین هر پنج شرط، کانیدای مناسب برای این منظور باشند.

در این راستا یک شروع خوب عبارت است از اعلام آمادگی برای رهبری. در این روند، مثل هر فرایند سیاسی دمکراتیک و گزینشی، همه چیز با کاندیدا شدن شروع می شود. به طور مثال در آمریکا، سیاستمداری که می خواهد رئیس جمهور آینده ی کشورش شود، پیش از هر کار دیگری، نیت (intention) خود را در این زمینه ابراز می کند. وقتی این مشخص شد، تهیه و تدارکات نیز به موازات آن به راه می افتد. مردم از این پس می دانند که این سیاستمدار تصمیم گرفته رئیس جمهور شود و حالا نوبت آنهاست که به عنوان فعال سیاسی، تلاشگر انتخاباتی، همیار مالی یا رای دهنده تصمیم بگیرند که آیا می خواهند از این کاندیدا حمایت کنند، برای او کار تبلیغاتی انجام دهند، به وی کمک مالی برسانند و یا در نهایت به او رای دهند یا خیر. وقتی چنین نکند طرف کاندیداتوری خود را پس می گیرد و از ادامه ی فعالیت تبلیغاتی و انتخاباتی دست بر می دارد.

در مورد یافتن یک جریان رهبری برای جنبش های اعتراضی نیز اولین اقدام مناسب برای این منظور آنست که تشکل های سیاسی کاندیدا بیایند و این خواست و منظور خود را به صورت روشن و شفاف اعلام کنند و خود را در معرض قضاوت عام قرار دهند. یعنی، تعارف و خجالت را کنار بگذارند و به مردم ایران بگویند که می خواهند به صورت مشخص جنبش اعتراضی برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی را رهبری کنند. تا به حال این امر به صورت غیر مستقیم، در لفافه، ضمنی، حدودی، ناروشن، دوپهلو و خجالتی بیان می شده است. به همین خاطر مردم مطمئن نبوده اند که آیا می توانند و باید روی این جریان، به عنوان کاندیدای رهبری حساب کنند، یا موضوع بر سر یک تشکل سیاسی است که بدش نمی آید به طریق تصادفی و ناروشنی، رهبر جنبش شود. تا این جا حرف ها در این زمینه بسیار دو منظوره، تقریبی و غیر مستقیم بوده است و به همین دلیل، جامعه نتوانسته حق انتخاب صریحی را احساس کند.

اینک که وضعیت کشور به بحران رسیده، جنبش اعتراضی آغاز شده و رژیم نیز در آستانه ی فروپاشی یا سرنگونی توسط مردم جان به لب آمده است، وقت آن به راستی فرا رسیده که سازمان های سیاسی مدعی رهبری، قدری فعال تر، جدیتر و شجاعانه تر با موضوع برخورد کنند. بیایند و به طور بی پرده و مستقیم به مردم ایران بگویند که آنها آماده اند تا رهبری جنبش را بر عهده گیرند. اما فراموش نکنیم، این تنها در زمانی معنی دارد و از بلوغ سیاسی حکایت می کند که آن سازمان یا جریان سیاسی تدارک لازم برای تامین پنج شرط فوق را به طور عملی و مستمر در دستور کار خود داشته و پی گیری کرده است.

فراموش نکنیم، تبدیل شدن به رهبری بیشتر از آن چه حاصل رهبر بودن باشد، محصول رهبر شدن است. تفاوت این دو در این است که رهبر «بودن» یک برداشت ایستا از امر رهبری است و بر پایه ی این تصور بنا شده که در یک مقطع یک جریان سیاسی باید خود را در مقام رهبری ببیند. این نگاه مکانیکی است و با واقعیت رهبری، که در واقع امر یک فرایند پویاست، در تضاد است. رهبر «شدن»، برعکس، جنبه ی پویا و مرحله به مرحله ی کار را در خود دارد. یک فرایند زنده ی منتج از تعامل متحول میان جریان مدعی رهبری از یکسو و مردم و جامعه از سوی دیگر است. در این بده بستان زنده و هوشمند است که یک جریان، در مسیری طبیعی، به مقام رهبری جنبش می رسد و نه به صورت سفارشی، تحمیلی یا ساخته و پرداخته ی دستگاه های تبلیغاتی ثروتمند بیگانه.

وقتی جامعه با یک کاندیدای رهبری مواجه می شود به سنجش رفتار و گفتار آن و توانایی های نظری و قدرت اجرایی آن می نگرد و بر اساس شاخص های خود، به قضاوت در مورد شایستگی تبدیل آن به رهبر-یا خیر- می پردازد. صحبت در مورد قضاوت میلیون ها نفر است که باید در کاندیدای رهبری، عنصر سیاسی صادق، شایسته، کارآ، فعال، فداکار، شجاع و مردم دوست را ببینند تا به آن اعتماد کنند. وقتی اعتماد کردند، برای آن هر کاری می کنند. اگر نه، آن کاندیدای رهبری، با تمام بوق و کرنای خود و همه ی حمایتی که بیگانگان می توانند از او به عمل آورند، نمی تواند به قدرت برسد، مگر با کودتا یا شبه کودتا. سرنوشت «خوان گوایدو» شبه رهبر ناکام جنبش اعتراضی مردم ونزوئلا، به خوبی گویای آن است که وقتی توده ها نمی توانند خصلت های رهبری را در شما ببینند، شما رهبر نمی شوید، هر چند که دهها دولت شما را به عنوان رهبر جنبش مردمی به رسمیت بشناسند.

این نکته را آن جریان های اپوزیسیون ایرانی باید مد نظر قرار دهند که در تصور و رویای رهبر مردم ایران شدن، به سراغ بیگانگان می روند و تلاش می کنند با جلب نظر و حمایت آنها، کمبود مشروعیت، مقبولیت و محبوبیت خود میان مردم ایران و به ویژه، میان کشنگران جنبش های اعتراضی را جبران کنند. این در حالیست که مسیر منطقی، درست برعکس است، اول باید به سراغ ملت خود رفت و در میان آنان محبوبیت و مشروعیت یافت و بعد دنیا وادار می شود که شما را به عنوان رهبر مورد قبول آن مردم، به رسمیت بشناسد.

تفکیک رهبر و رهبری 

در این جا یک نکته را هم روشن سازیم. برخی می گویند ما رهبری می خواهیم اما رهبر نمی خواهیم. بعضی هم باور دارند که ما به رهبر احتیاج داریم تا رهبری کند. اولی ها سعی می کنند که نقش فرد را در امر رهبری به حداقل برسانند و دومی ها تمام وزن رهبری را به یک فرد واگذار می کنند. این اختلاف نظر اما کاذب است. چرا که واقعیت رهبری، همان گونه که در همه ی موارد جنبش های اجتماعیِ موفق تجربه شده است، ترکیبی است از هر دو؛ اما با یک ارتباط منطقی و کارکردی میان رهبر و رهبری.

موضوع این است که فردی که نتواند رهبری کند رهبر نمی شود و جریانی که می تواند رهبری کند به طور طبیعی یک رهبر خواهد داشت. جداسازی مصنوعی این دو، که بیشتر هم حاصل ترس تاریخی ما ایرانیان از رهبران استبداد منش است، نباید باعث شود که سازوکار موفق جریان را از یاد ببریم. وقتی یک تشکیلات قادر به رهبری یک جنبش اجتماعی باشد، به طورطبیعی یک رهبر هم معرفی می کند که به واسطه ی آن، مردم با آن تشکیلات یا جریان ارتباط ملموس و مشخص برقرارکنند. آنهایی که فکر می کنند ما به یک رهبر نیاز داریم تا رهبری را صورت بخشد و اعمال کند، بر این نکته واقف نیستند که هیچ فردی، بدون داشتن نیروی لازم برای کار مدیریتی و اجرایی، قادر به رهبری نیست. بنابراین، ارجحیت با یافتن رهبر نیست، با توان رهبری کردن است. وقتی این آخرین باشد، رهبر هم از دل آن بیرون می آید. به طور منطقی، وقتی یک جریانی، قدرت مدیریت و عملیاتی برای پیشبرد یک جنبش را داراست، در بین فعالان آن جریان، فردی که بیشترین سهم، قابلیت و کارآمدی را از خود نشان می دهد، به عنوان رهبر شناخته خواهد شد.

این واقعیت کارکردی تجربه شده را باید در حال حاضر نیز در نظر بگیریم. یعنی به دنبال رهبر نباشیم، در پی جریان رهبریی باشیم که بتواند کار جنبش را به خوبی به پیش برد و اگر چنین کرد، بدون تردید یک رهبر هم از دل آن بیرون خواهد آمد.

اهمیت سازماندهی:  

نگارنده سال ها پیش در مقاله ای عنوان کرده بود که «هرکه سازماندهی کند، رهبری می کند». این امر اشاره به آن دارد که رهبری چیزی نیست جز سازماندهی نیروهای اجتماعی، برای دستیابی به یک هدف مشخص. هر که بتواند این کار را انجام دهد، چه خود بداند و چه نداند، چه دیگران بخواهند و چه نخواهند، به جایگاه رهبری جنبش ارتقاء می یابد. این که رقبا بپسندند یا خیر برای چنین نیروی سازماندهی به طور ملموس معنی ندارد. هر که کار را به سرانجام برساند از محصول آن نیز بهره مند خواهد شد و به مقام رهبری دست خواهد یافت. برای همین، باید به فضای حسادت، رقابت ناسالم و جِر زدن حاکم بر بخشی از اپوزیسیون توجه نکرد. آن نیرویی که می داند توان سازماندهی توده های معترض را دارد، باید جلو بیافتد و تردید نداشته باشد که به واسطه ی کارکرد موثر و مفید خود در مسیر تبدیل شدن به رهبری جنبش پیش خواهد رفت. اگر جریانات دیگر هم بتوانند، به رقابت می پردازند، در غیر این صورت، در مقابل کوه واقعیت رهبری مبتنی بر سازماندهی، قدرت اجرایی و مدیریتی آن جریان و مشروعیتی که به واسطه ی آن نزد مردم کسب کرده است، به مثابه موشی جلوه می کنند.

به عنوان نتیجه گیری: 

در پایان اشاره کنیم که برای رسیدن به رهبری جنبش کنونی اعتراضی در ایران، یک جریان سیاسی بایستی بتواند برنامه ی مشخصی به عنوان استراتژی جنبش تدوین کند، ارائه دهد، برای آن نیروی انسانی و منابع مالی سالم تدارک ببیند، آن را به اجرا بگذارد، مرحله به مرحله ی آن را مدیریت کند، در این روند خود را به مردم بشناساند، در میان آنان محبوبیت، مقبولیت و مشروعیت کسب کند و به واسطه ی این روند، به جایگاه رهبری قیام فعلی برسد. چنین جریانی حتمن می بایست از هرگونه شتاب برای جهیدن از این مراحل پرهیز کند و علیرغم اضطرار ظاهری شرایط، گام های مختلف این مسیر را به صورت منطقی و پیوسته طی کند. این آن نوع رهبری است که مردم ایران به طور فعال و ضروری در جستجوی آن هستند: جریانی که بداند به دنبال چیست و چگونه می خواهد با مدیریت جنبش اعتراضی به آن دست یابد. وقتی این برای مردم روشن باشد از آن حمایت کرده و برای آن تلاش و فداکاری وخطوط آن را دنبال می کنند.

در این جا وقتی می گوییم استراتژی پیروزی باید توسط جریان کاندیدای رهبری ارائه شود، اشاره به نقشه راهی می کنیم که براساس برخوردی عینی گرا و با توجه به توانایی های واقعی مردم و خواست و نیازهای جامعه طراحی شده باشد، نه بر مبنای کلیشه های کهنه ی ایدئولوژیک که دیگر با واقعیت های جامعه ی ایران سال ۱۳۹۸ انطباقی ندارد. نگارنده در مقاله ی بعدی به موضوع استراتژی مبارزاتی برای پیروزی جنبش اشاره خواهد کرد.

در تدارک تولید رهبری برای جنبش اعتراضی باشیم تا کار را به سوی پایان خوش خود هدایت کنیم.#

 

 

 

مقاله ی پنجم

استراتژی مناسب برای پیروزی جنبش تغییر رژیم در ایران

کورش عرفانی                                                                                 ۱۳ آذر ۹۸

با وجود جوّ سرکوب و کشتار که رژیم بر خیزش اعتراضی کنونی سوار کرده است، نباید از اندیشه ورزی پایه ای در مورد ضروریات یک حرکت درست و هدفمند در میان مدت غافل شویم. خیزش خونین آبان ماه یک بخش از جنبش تغییر طلبی است نه همه ی آن. این یک موج از جنبشی است که به صورت موج های متناوب و پیاپی خواهد آمد؛ اما ما این را نیک می دانیم که هیچ حرکت اجتماعی به صورت تصادفی منجر به تغییر اساسی نمی شود. تجربه ی قیام خونین مردم عراق اینک در پیش روی چشم ماست تا دریابیم وقتی حرکتی شرایط لازم پیروزی را برای خود فراهم نکرده است، با وجود فداکاری و استقامت بی نظیر و تلفات بالا، هنوز افق روشنی را در مقابل خود ندارد. این واقعیت به یک دلیل ساده است و آن این که پیروزی یک جنبش اجتماعی تغییر طلب حاصل یک کار فکر شده و برنامه مند است که فراز و نشیب های زیادی هم دارد، اما در نهایت، در صورت جدیت، تصحیح خطاها و پایداری، شانس کامیابی دارد. برای چنین کاری باید یک استراتژی حرکت برای جنبش برنامه ریزی کرد. یک نقشه ی راه دراز مدت که مسیر دستیابی به مقصد و مراحل مختلف عبور را نشان می دهد.

آن چه در این جا می آید دربرگیرنده ی اصول نظری تدوین یک استراتژی برای جنبش تغییر طلبی در کشورمان است و تلاش دارد جنبه های واقعی شرایط در ایران امروز را نیز دربرگیرد. البته بدیهی است که هیچ قیامی را نمی توان از روی کتاب مدیریت کرد و چالش های فراوان پیش بینی نشده و سخت در مقابل خود خواهد داشت. اما دانستن این نکات برای طراحی یک نقشه راه لازم است. مراحل حرکت برای تغییر رژیم به صورت کلاسیک و تجربه شده می تواند چنین ترسیم شود:

  • تعریف تغییر مورد نظر

چه تغییری می خواهیم؟ تغییر در چه می خواهیم؟ آیا می خواهیم کل جمهوری اسلامی برود؟ آیا می خواهیم ولایت فقیه منحل شود؟ آیا می خواهیم همین قانون اساسی را تغییر دهیم؟ آیا قانون اساسی جدیدی می خواهیم؟

طرح پرسش هایی از این دست، برای یک جنبش وسیع که می خواهد حاکمیت سیاسی را تغییر دهد، لازم است. به همین دلیل، در راستای تدوین یک استراتژی موثر برای جنبش باید معلوم شود که تغییری که به دنبال آنست چیست. در زمان انقلاب 57 مشخص بود که قرار است رژیم شاه کنار زده شود و به جای آن، جمهوری )اسلامی( بیاید. این بار هم باید دقیق تعریف شود که تغییری که می خواهیم چیست. تا زمانی که معلوم نباشد تغییر مورد نظر جنبش- نه به شکل خیلی کلی وعمومی، بلکه به صورت مشخص و خاص- چه می باشد جنبش وارد مسیر تاثیر گذاری عملی نمی شود و با هزینه و تلفات زیاد حیران و سرگردان می ماند. باید روی موضوع هدف کار کرد و تعریف کرد و آن را خوب ارائه داد تا همه ی کسانی که می خواهند به جنبش بپیوندند بدانند تغییر مورد نظر جنبش چیست و اگر مطلوبشان بود به آن پیوسته و فعالیت کنند.

این را می دانیم که تغییر در قالب شعار بیان می شود، اما تغییر نمی تواند به شعار تقلیل یابد. این نیازمند یک نگاه روشن و شفاف درباره ی شرایط نوین و جزییاتی است که می خواهد جایگزین شرایط نامطلوب موجود شود. در غیر این صورت در حد شعار باقی مانده و بعد هم فرسوده شده و تاثیر خود را از دست می دهد. تغییر باید تدوین شده و فرموله شده باشد. به طور مثال، جایگزینی حکومت استبدادی مذهبی کنونی با یک جمهوری دمکراتیک و غیر مذهبی. و تمام جزییاتی که برای این منظور لازم است تهیه و ارائه شود.

  • یارگیری برای تغییر

بعد از آن که معلوم شد چه تغییری می خواهیم، باید تلاش شود وسیع ترین طیف هوادار را برای آن فراهم کنیم. این طیف در میان مردم یک کشور شامل سه گروه است:

  • کسانی است که بلافاصله ایده را می پذیرند و به آن می پیوندند،
  • کسانی که نسبت به آن علاقه دارند اما نمی پیوندند و
  • کسانی که با آن مخالفند.

تبحر و مهارت ارتباطاتی و مدیریتی رهبران جنبش باید به گونه ای باشد که هر سه بخش این طیف را هدف قرار دهد، نه فقط آنها که از همان ابتدای مطرح کردن فکر تغییر، آن را پذیرفته و همراهی می کنند. لازمه ی این امر این است که کار تبلیغاتی چنان گسترده، با ظرافت و دقیق صورت گیرد که درستی را ه را نشان داده و بخش های عمده ی طیف را شامل شود: هم طرفداران خود را تغذیه کند، هم علاقه مندان منفعل را فعال سازد و هم مخالفان را به این باور برساند که با عدم مخالفت، شانس بیشتری برای یک زندگی بهتر و آینده روشن تر خواهند داشت.

بدیهی است که این یارگیری هرگز پیوستن صد در صدی و مطلق تمامیت جامعه را مد نظر قرار نمی دهد. این یارگیری تابع محتوای هدف جنبش است که با خود بار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و طبقاتی دارد. برای پیروزی هر جنبشی شماری از جمعیت کافیست، اما آن شماری که جنبش به واسطه ی کمیت و کیفیت آن بتواند به هدف خود دست یابد. رهبری هوشمند جنبش با عملکرد خوب، طرف مخالف را برای مقاومت کردن تقویت نمی کند؛ برعکس، سعی می کند پشتیبانان طرف مقابل را با گفتمانی روشن و منطقی از جبهه ی مقابل بریده و به سوی خود بکشاند. در سایه ی این ریزشِ هواداران طرف مقابل و پیوستن به صف هواداران تغییر است که، در یک مقطعی، توازن قوا به سود جنبش و در نهایت، به پیروزی آن منجر می شود. اگر جنبشی به این دو بخش خنثی و هوادار رقیب بی اعتنا باشد و فقط به هواداران خود بپردازد، در یک جایی، با خطر ضعف کمّی و محدودیت گستره ی حرکت روبرو می شود و می تواند بازی را ببازد.

فراموش نکنیم که جذب نیرو برای جنبش نمی تواند حاصل زد و بندها و شعبده بازی های تبلیغاتی و مذاکرات و سازش های مشکوک پشت پرده ای یا واگذاری های غیر اصولی و نیز مخدوش سازی اصالت طبقاتی حرکت باشد. برعکس، جنبش باید به روشنی استراتژی خود را برای همگان و به ویژه، برای نیروهای خنثی و مخالف، با ذکر جزییات و استدلال، توضیح دهد تا موج های پیاپی مردمی با اعتقاد به درستی کار خویش به آن بپیوندند، آن را تقویت کنند و در نهایت، شرایط برتری آن را بر رقیب فراهم کنند. این یارگیری در راستای جذب نیروی فعال و سپس سازماندهی، هماهنگی و همسویی آنهاست برای حرکت به سوی نبرد نهایی و کسب پیروزی.

 

  • خالی کردن زیر پای حریف

قدرت طرف مقابل روی نهادهایی استوار است که آن را پابرجا نگه می دارند. تا زمانی که این ستون ها در اختیار رقیب باشد قدرت را حفظ می کند و وقتی این بنیان ها را از دست دهد، به طور قطع، سقوط می کند. به همین دلیل، این برای جنبش یک امر اساسی است که به تدریج این پایه های حاکمیت استبدادی را  از کنترل او بیرون آورده، به سوی خود جذب کرده و آنها را به نفع جنبش آزادیبخش مصادره کند.

این پایه ها همان نهادهایی هستند که به نفع قدرت مسلط کار می کنند، مانند ارتش، پلیس، سپاه، بسیج، صدا و سیما، نهادهای مختلف دولتی، حوزه های علمیه، صنعت نفت و… هریک از این ها که از طرف مقابل جدا شده و به سوی جنبش بیایند، حاکمیت استبدادی یک گام به سوی فروپاشی و شکست نزدیک می شود. به همین دلیل، جنبش باید در پی جذب و هدایت این نهادها به سوی خود باشد. کارکنان و فعالان حاضر در این نهادها باید احساس کنند که اگر به پروژه ی تغییر بپیوندند، برایشان بهتر است. برای این منظور، یافتن یا ابداع تکنیک هایی که این نهادها را علاقمند به فاصله گرفتن از حاکمیت ضد مردمی و نزدیک شدن به جنبش مردمی می کند، لازم است. تا وقتی که این حمایت های نهادینه پشت سر حکومتی قرار داشته باشند آن حکومت می تواند در مقابل مردم و جنبش تغییر طلبی آنها مقاومت کند؛ یا مقاومت فعال از طریق سرکوب و کشتار و دستگیری تا مرز جنگ داخلی، یا مقاومت منفعل با فرسوده سازی جنبش و مشمول مرور زمان کردن آن و تامین بقای خود در یک کشور فروپاشیده و رو به انحطاط.

برای این منظور باید مهره های اصلی و تعیین کننده ی هر نهاد را پیدا کرد، به سراغ آنها رفت و ایشان را به سوی جنبش جذب و یا از خدمت به حاکمیت منصرف کرد. این ها کسانی هستند که می توانند با تصمیم خود سرنوشت یک نهاد را از این رو به آن رو کنند، لذا اگر به جنبش جذب شوند قادرند کل نهاد و فعالان آن را از خدمت به حاکمیت استبدادی جدا ساخته و به سوی حمایت از جنبش بیاورند. این یک روند تدریجی است و باید روی آن به صورت مکفی و مداوم کار کرد.

  • جذب کنیم نه دفع

هر حرکتی در مسیر خود با زمان های دشوار و سخت برخورد می کند که می تواند جنبش را به سوی ناامیدی و دلسردی، یا بر عکس، به طرف رادیکالیسم افراطی، عصبانیت و تندخویی ببرد. هر چند که خشم، خود از موتورهای انگیزشی جنبش است، اما به کارگیری آن به طور بی محاسبه در صحنه ی مبارزه می تواند بخش هایی از طیفی را که باید جذب جنبش شوند فراری دهد. چه آن بخش از طیف که خنثی هستند و با دیدن خشم و هیجان دچار وحشت شده و انفعال خود را با عدم حمایت از جنبش ادامه می دهند وچه بخش مخالف را، که از خصلت تهاجمی جنبش به هراس و هیستری دچار شده و به دفاع تا دَم جان از هست و نیست خویش می پردازد. بنابراین، ضمن آن که برخی از تحرک ها و اقدامات قدرت نمایی موردی برای عقب راندن دشمن و نیز فروپاشاندن روحیه ی نیروهای آن ضروری جلوه می کند، در کل باید به دنبال جذب نیرو باشیم؛ چون در نهایت، پیروزی جنبش در گرو پیوستن نیروهای گسترده، نه فقط از میان هواداران، بلکه از میان اکثریت خاموش و یا نیروهای وابسته به طرف مقابل است.

برای این منظور تاکتیکی که جنبش می تواند در استراتژی تغییرآفرینی خود دنبال کند، کسب پیروزی های کوچک و موردی است.[1] یعنی اکتفاء کردن مقطعی به احراز موفقیت در یک مورد مشخص و بعد، تدارک برای حرکت های بزرگتر. وقتی جنبش بتواند گام های موفق کوچک داشته باشد، روحیه ی خودی ها را بالا می برد، در میان نیروهای خنثی این اطمینان را می آفریند که شانس پیروزی بزرگ نهایی را هم دارد و در میان هواداران طرف مقابل، تخم تردید و عدم اطمینان در مورد آینده ی شان در کنار حاکمیت رو به مرگ را می پاشد. به همین دلیل، برای جذب نیرو باید بتوان به سوی گام های کوچک اما مطمئن رفت و با تبدیل آن به سرمایه، به سوی مقصد نهایی حرکت کرد. وقتی از همان ابتدا همه چیز را بخواهیم هیچ چیز به دست نمی آوریم. اگر از همان ابتدا به فتوحات کوچک پرداختیم، فتح بزرگ را نیز خواهیم داشت. این مسیری است منطقی که فرصت سازی می کند تا جنبش دوام بیاورد و نیروهای مورد احتیاج خود و شرایط مناسب برای پیروزی نهایی را فراهم سازد.

  • پیش از پیروزی به فکر بعد از آن باشیم

فتح یک سنگر زمانی ارزش دارد که بتوان آن را حفظ کرد. پیروزی جنبش یک موضوع است، حفظ پیروزی و بهره مند شدن از نتایج آن، موضوع دیگری است. جنبش باید ازقبل تدارکات لازم برای این منظور را ببیند و خود را برای این مهم آماده سازد: آمادگی نظری، علم، دانش، تجربه و توان مدیریت و آمادگی عملی، تدارکات، سازماندهی، نیروی متخصص و طرح و برنامه. شرایط دنیای امروز به گونه ای است که به قول نویسنده ی ونزوئلایی،  «مویزه نعیم[2]»، «کسب قدرت از به کارگیری و حفظ آن آسان تر شده است.» تجربه های ناکامی مانند قیام مردم مصر نشان داد که اگر جنبش آزادی خواهی برای نگهداری و استقرار نهادینه ی آزادی آماده نباشد، دشمنان آزادی، در لباس دوست، به سرعت آزادی را از کف مردم خواهند ربود. بنابراین، ما نیز باید آمادگی زیادی داشته باشیم که بتوانیم، پس از سقوط جمهوری اسلامی، مجبور نشویم بار دیگر، در چارچوب یک چرخه ی شناخته شده ی تاریخی، برای پارامترهایی مانند حفظ امنیت یا تمامیت ارضی خود به نظامی گری و قبول یک دیکتاتور امنیت آفرین جدید پناه ببریم.[3]

جمع بندی:

اگر بخواهیم آن چه را که آمد خلاصه کنیم این می شود که یک جنبش تغییر طلب، زمانی می تواند به کامیابی دست پیدا کند که

  • تغییری را که می خواهد به روشنی تعیین و تعریف کند.
  • برای آن تغییر به گسترده ترین شکل ممکن در درون جامعه یارگیری کند.
  • زیر پای قدرت مقابل را از ستون های آن خالی کند.
  • در پی به حداقل رساندن اقدامات دفع کننده و افزایش اقدامات جذب کننده ی طیف های مردم باشد.
  • خود را از پیش برای مدیریت پس از پیروزی آماده سازد.

این مسیر، البته یک راه کلاسیک کسب موفقیت برای جنبش های معروفی چون جنبش استقلال طلبی گاندی در هند، جنبش حقوق مدنی مارتین لوترکینگ در آمریکا، جنبش پایین کشیدن اسلوبدان میلوسوویچ در صربستان، برخی انقلاب های رنگی در اروپا و نیز معدود موارد موفق جنبش های بهار عربی، مانند قیام مردم تونس، بوده است. ما نیز به نوعی در دوره ی انقلاب 57 روایتی از این استراتژی را امتحان کردیم:

  • نخست، جنبش معلوم کرد که رژیم شاهنشاهی را نمی خواهد و به جای آن نظام جمهوری )اسلامی( می خواهد.
  • ایده به تدریج لایه های پایینی و میانی طبقه ی متوسط، بعد لایه ی بالایی طبقه ی متوسط و سپس اقشار دیگر، از جمله لایه های محروم، حاشیه نشین و مستضعف را با خود همراه کرد.
  • به مرور، رژیم نهادهای پایه ای مانند صنعت نفت، مطبوعات، رادیو و تلویزیون و بخش هایی از ارتش را از دست داد و در نهایت، به همین خاطر، سقوط کرد.
  • انقلاب ایران با قول و وعده به عناصر درون رژیم شاهنشاهی راه برای جدا شدن آنها از حکومت فراهم کرد مانند اعلام بی طرفی فرماندهان ارتش در ماه آخر، یا استعفای رئیس شورای سلطنت.
  • با تدارکاتی مانند تشکیل شورای انقلاب و نیز دولت موقت بازرگان، کشور را بعد از پیروزی انقلاب اداره کرد.

امروز هم این استراتژی می تواند مسیر مناسبی برای پایین کشیدن رژیم جمهوری اسلامی باشد. به شرط آن که

  • به طور دقیق بگوید که اگر این رژیم را نمی خواهد، چه می خواهد : به طور مثال، جمهوری دمکراتیک و غیر مذهبی.
  • ایده را به صورت مفصل و منطقی برای مردم توضیح دهد و از طیف هوادار، خنثی و مخالف، نیرو جذب کند.
  • با نفوذ دادن گفتمان خود در نهادهایی که برای آن نقش ستون قدرت را ایفاء می کنند، مانند شرکت نفت، نیروی انتظامی، ارتش، سپاه، بسیج، صدا و سیما و … زیر پای رژیم را خالی کند.
  • در مسیر خود به درجه ای از قاطعیت اکتفاء کند که ضمن محافظت از خویش، لایه های مختلف غیرهمراه اما مستعد جامعه را وحشت زده و مجبور به موضع گیری در کنار حاکمیت نکند.
  • نشان دهد که از حالا برای فردای سقوط نظام و دوران گذار توانایی و پیش بینی های مدیریتی و اجرایی دارد.

به این ترتیب می توانیم ببینیم که برای برخورد با رژیم سرکوبگر کنونی و پایین کشیدن آن یک راه امتحان شده و تدوین شده وجود دارد که با قدری انطباق و نوآوری قابل به کارگیری است. هر جریانی که می خواهد رهبری جنبش کنونی تغییر در ایران را بر عهده گیرد، می تواند، با اتکاء به این روش، گام های طبیعی و منطقیِ چنین مسیری را بشناسد و برای تحقق آن برنامه ریزی کند.

بدیهی است که همیشه بین آن چه روی کاغذ پیش بینی می کنیم و واقعیت عینی فاصله ای وجود دارد. این امر طبیعی است. آن چه مهم است این که این فاصله آن قدر نباشد که نتوان آن چه را روی کاغذ داریم با واقعیت انطباق دهیم. بنابراین، اگر اصول کلی فوق جوابگو باشد، می توانیم در کار جنبش اعتراضی کنونی در درون یک جریان رهبری کننده از آن بهره ببریم، به شرط آن که خود را برای فراز و نشیب های تند وسخت آن آماده کرده باشیم و از تغییر، انعطاف و ابتکار هراسی نداشته باشیم.

 

 

جمع بندی و نتیجه گیری

به عنوان جمع بندی کلی، چند نکته ی کلیدی از دل نوشتارهایی که به بررسی جنبه های مختلف خیزش اعتراضی آبان 1398 در این جزوه آمده است استخراج می شود. آنها را در این جا می آوریم بدون آن که مدعی آن باشیم این نتایج قطعی و یا ثابت است. بدیهی است که جنبش، جامعه، کشور، منطقه و جهان در حال تحول است و باید منتظر رویدادهایی باشیم که شاید در این نوشتارهای به آن هیچ اشاره ای نشده باشد.

جنبش کنونی یک حرکت موج به موج است و در هر موج یک گام به سوی نتیجه ی نهایی به پیش می رود. در هنگام انتشار این نوشتار ما در مرحله ی «تدارک موج دوم» جنبش هستیم.  به همین خاطر کارهای نظری از این دست لازم و ضروری است.

نکات کلیدی:

  • خیزش اعتراضی آبان ماه می تواند دستمایه ی جنبش بزرگ تغییر سیاسی در ایران باشد.
  • این امکان برای تبدیل به جنبش به صورت بالقوه است و به شکل مکانیکی و خودبخودی بالفعل نمی شود.
  • برای تبدیل خیزش فوق به یک جنبش سرنوشت ساز نیاز به آنست که نقاط قوت آن مورد پشتیبانی نیروهای اجتماعی و سیاسی تغییر طلب واقع شود و نقاط ضعف آن مورد ارزیابی و کار قرار گیرد تا بر طرف شود.
  • آن چه برآورد ما را از امکان تبدیل این خیزش به آن جنبش میسر می سازد از یکسو ماهیت طبقاتی خیزشگران، از سویی خواست ها و مطالبات معیشتی غیر قابل فراموشی آنها و سوم، زبان خشک سرکوب و کشتار است که رژیم در پیش گرفته . این نکته ی اخیر جنبش را به نقطه ی غیر قابل بازگشت خود نزدیک کرده است.
  • از آن جا که شکم گرسنه، سکوت و سرکوب را بر نمی تابد، جای تردید نیست که موج های بعدی خیزش گرسنگان در راهست. این پایه های وجودی رژیم را سست کرده و آن را مستعد فروپاشی و سرنگونی می سازد.
  • خیزش نشان داد که برای نخستین بار، پس از انقلاب 57، طبقه ی متوسط و طبقه ی محروم، به واسطه ی جبر معیشتی، به هم گره خورده اند و این یک نیروی اجتماعی ناب و پرشمار برای یک حرکت بزرگ را، سرانجام پس از چهار دهه، فراهم می کند.
  • برای تبدیل خیزش به جنبش باید نخست مشخص شود که چه را نمی خواهد و به جای آن چه می خواهد. تا زمانی که این موضوع تعیّن و صراحت نیاید کار پیشبرد جنبش سخت خواهد بود.
  • دو شعار می تواند نماد این بخش از کار باشد: شعار «مرگ بر دیکتاتور» به عنوان شاخص نفی آن چه مردم دیگر بر نمی تابند و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» به عنوان نماد آن چه می خواهند جایگزین دیکتاتوری کنند. هر پیشنهاد مناسب دیگری شانس خود را دارد.
  • علاوه بر ضرورت تعریف وجه سلبی و ایجابی خود، جنبش به رهبری نیاز دارد و برای شکل گیری این رهبری، جریان های سیاسی مدعی باید بیایند و خود را به عنوان کاندید رهبری به روشنی در قضاوت مردم بگذارند. هرکه سازماندهی کند، رهبری می کند.
  • این جریان رهبری اما برای مقبول واقع شدن، جدی گرفته شدن و مورد پیروی قرار گرفتن نیاز دارد به این که از یک استراتژی روشن برخوردار باشد.
  • این استراتژی باید معلوم کند که هدف جنبش چیست، باید هدف را به لایه های سه گانه ی موافق، بی اعتناء و مخالف معرفی و از میان آنان یارگیری کرد. بعد باید پایه های قدرت رژیم را از آن خود کرد، نیروهای حریف را به سمت خود جذب و در نهایت قادر باشیم پیروزیی را که حاصل شده حفاظت کرده و آن را برای استقرار دمکراسی و عدالت اجتماعی به کار گیرد.

با تکیه بر نکات فوق در می یابیم که این بار، برخلاف جنبش دانشجویی 18 تیر 1378، جنبش سبز 1388 و نیز خیزش اعتراضی دی 1396، حرکت کنونی می تواند با یک پشتوانه ی نظری واقع گرا و قابل اجرا و نیز حضور میلیون ها ایرانی آماده ی اقدام از شانس پیروزی برخوردار باشد. تردیدی نیست که اگر خیزش آبان 98 رهبری و استراتژی روشن پیدا کند می تواند با رهبری مردم محور به یک جنبش تغییر رژیم تبدیل شده و باخلع قدرت از حاکمیت استبداد مذهبی زمینه را برای استقرار یک جمهوری دمکراتیک غیر مذهبی آماده سازد. #

  • برای دیدن برنامه های تحلیلی کورش عرفانی در تلویزیون دیدگاه به این وبسایت مراجعه کنید: didgah.tv
  • آدرس ایمیل برای تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

www.didgah.tv

www.iraneabad.org

www.korosherfani.com

[1]  به طور مثال برای همین قیام آبان ماه، واداشتن رژیم به پس گرفتن طرح افزایش قیمت بنزین.

[2] Moises Naim

[3]  اشاره به چرخه ی معروف جامعه شناسی سیاسی در ایران است که به شکل یک دور تسلسل جلوه می کند و شامل عناصر زیر در یک رابطه ی دایره وار است: ستم حاکمیت استبدادی- واکنش مردم- آشوب و نا امنی- بازگشت به حاکمیت استبدادی نو برای داشتن نظم و امنیت.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1398-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%da%86%d8%b4%d9%85/feed/ 0
راهنمای انجمن های شهروندی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%ac%d9%85%d9%86-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%db%8c/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%ac%d9%85%d9%86-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%db%8c/#comments Thu, 21 Feb 2019 03:06:22 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14379 راهنمای انجمن های شهروندی

جبهۀ جمهوری دوم ایران

تهیه شده در دفتر پژوهش جبهه ی جمهوری دوم ایران

بهمن 1397 – فوریه 2019

راهنمای انجمن های شهروندی

جبهۀ جمهوری دوم ایران

 

نسخه ی پی دی اف:  راهنمای انجمن های شهروندی

 فهرست:

۱ چرا باید کار جمعی کرد؟

۲ کار جمعی چیست؟

۳ مبارزه ی جمعی ما چه صورتی دارد؟

۴ انجمن شهروندی چگونه کار می کند؟

۵ انجمن شهروندی چه کاری می کند؟

۶ پیروزی بعد از پیروزی

ضمیمه:

متن معرفی جبهه ی جمهوری دوم ایران

 

۱ چرا باید کار جمعی کرد؟

مشکل جمعی، کوشش جمعی و راه حل جمعی می طلبد

بیشترین مشکلات امروزه ی ایرانیان به طور مستقیم برخاسته از وجود نظام اسلامی است. اگر هم منشأ دیگری داشته شد، راه حل آنها توسط این نظام مسدود گشته است. کلید گشایش این مشکلات، چیزی نیست جز تغییر نظام سیاسی ایران.

سیاست، تمامی مردمان یک کشور را در بر می گیرد و کاری از سیاست جمعی تر نیست. مشکل سیاسی، مشکل جمعی است، راه حل جمعی می طلبد و به اجرا گذاشتن این راه حل، کوشش جمعی.

راه حل جمعی این است که نظام سیاسی حاضر را بربیاندازیم و آن را با یک جمهوری دمکراتیک و لائیک، جایگزین سازیم.

موضوع این کتابچه، روشن کردن ترتیبات کار جمعی در این راه است، یعنی سازماندهی نیروی عملیاتی جبهۀ جمهوری دوم، تا افرادی که هدف جبهه را نزدیک به هدف خود می دانند، بتوانند نیروی خویش را در راه تحقق آنها به کار بیاندازند.

مشکل، مشکلی نیست که به دست یک نفر حل شود یا با کوشش افراد پرشماری که با یکدیگر هماهنگی ندارند، گشوده گردد. برای حل آن باید دست به دست یکدیگر بدهیم تا کار را به انجام برسانیم. کار جمعی برمی گردد به سازماندهی، یعنی به استفادۀ عقلانی از نیروی انسانی و ما در هر دو سوی مرز نیاز به سازماندهی داریم.

در حال حاضر، عملاً نوعی تقسیم کار بین مبارزان داخل و خارج صورت گرفته است. تقسیمی که به تصمیم کسی گرفته نشده، بلکه حاصل سیاستهای نظام اسلامی است. نیروی اصلی مبارزه در داخل است و باید هم باشد، به این دلیل که قرار نیست نیرویی از خارج به ایران وارد گردد تا سرنوشت کشور را تغییر بدهد. اما، رهبری این نیرو جز در خارج نمی تواند باشد. به این دلیل که اگر در داخل کشور باشد، حکومت بلافاصله اقدام به حذف آن می کند.

نوشتۀ حاضر اختصاص دارد به توضیح ترتیباتی که باید در پله ی اول کار، اتخاذ شود. پله ی اول، تشکیل انجمن های شهروندی است و جزوه ی حاضر راهنمایی است برای توضیح چگونگی تشکیل و کار این انجمنها. انجمنهای شهروندی، سلولهای بنیادی و پایه ای مبارزه است و باید در هر دو سوی مرز تشکیل گردد.

۲ کار جمعی چیست؟

برخی بر این عقیده اند که ایرانیان قادر به کار جمعی نیستند و یا لااقل در این زمینه بسیار ضعیف هستند. نباید گوش به این سخنان قالبی داد. اگر ایرانیان عادت به این شیوۀ کار نداشته باشند- که تازه اغراق است-، توانایی یادگیریش را، مثل هر امر دیگر، دارند و در این باب جا برای شک نیست. وقتی توانایی فراگیری دارید، هزار چیز می توانید یاد بگیرید، این هم یک از آن هزار است. ولی اگر تصور کنید که هر کاری را در گذشته خوب انجام نداده اید، در آینده هم خوب انجام نخواهید داد و به این دستاویز، از کوشش شانه خالی کنید، هیچ گاه و در هیچ زمینه، پیشرفتی نخواهید کرد.

کار جمعی را با وارد شدن در آن و با تداوم یاد می گیرند. کار جمعی، در عین این که ما را به سوی هدف می برد، آموزشگاهی است بسیار مفید و همۀ ما را در مدیریت روابط اجتماعی خود، ورزیده می سازد. تعامل اجتماعی چیزی نیست که کسی به طور مادرزاد بلد باشد، همه در طول زندگی یاد می گیرند. هر که مستعدتر بود، زودتر نتیجه می گیرد، ولی کسی بدون آموختن به جایی نمی رسد. مهمتر از این، همه، چه مستعد و چه نه، می توانند با کسب تجربه بهتر عمل کنند. هیچ گاه این را از یاد نبرید که آموختن، هم اراده می خواهد و هم فروتنی. در دنیای امروز هم امکان از هم آموزی وجود دارد- که در درون جمع انجام می شود- و هم رجوع به منابع فراوانی که فضای مجازی در اختیار ما می گذارد، ما نیز می توانیم تجارب خود را از این طریق در دسترس سایر کاربران قرار دهیم.

کار جمعی این نیست که چند نفر بنشینند در کنار هم کار کنند، باید بین آنها هماهنگی باشد؛ این هم نیست که فقط هماهنگ با هم، فرضاً سنگی را هل بدهند یا وزنه ای را بردارند؛ این است که هماهنگ با یکدیگر و با تقسیم کار، یعنی به صورت مکمل یکدیگر، در کاری مشارکت کنند.

این آخری، خصیصه ی اصلی کار جمعی است: تقسیم کار و عمل مکمل همدیگر. به این ترتیب است که کار جمعی نه فقط نیروی بیشتر می آورد، کارآیی بیشتر هم می آورد. تقسیم کار، هم کارآیی هر فرد را بالا می برد و هم کارآیی جمع را. اگر گروهی دسته جمعی بکوشد تا وزنه ای را حرکت بدهد، نیروی جمع، هیچگاه از جمع عددی نیروهای فردی بیشتر نخواهد شد، اما حاصل تقسیم کار و هماهنگی، از جمع عددی کوشش های تک تک افراد عضو جمع، بیشتر است. نکتۀ اصلی اینجاست: تقسیم کار باید بر اساس ماهیت کار و منطق کار و برنامه ی کار انجام بپذیرد، نه به صورت اتفاقی.

کار جمعی محتاج روحیه ای خاص است: روحیۀ همکاری. این روحیه فقط خوش خلقی در سلوک با دیگران نیست. اول اعتقاد به برتری کار جمعی نسبت به کار فردیست و این که هدف جمعی را والاتر از اهداف فردی بدانیم. این اصل را همیشه مد نظر قرار بدهیم و بر اساس آن کار کنیم و طبعاً، در ورای این، کارآیی و امتیاز گروهی را فراتر از کارآیی و امتیاز فردی به حساب بیاوریم و بر این اساس رفتار کنیم.

کار جمعی محتاج انضباط است و قدم اول انضباط، وقت شناسی. انضباط، حرمت گذاشتن به جمع است، نه فقط اعضای انجمن، بلکه تمامی آنهایی که با شما در راه رسیدن به هدف بزرگی که پیش رو دارید، همگامند. نشانه ی این که خود را در خدمت جمع می دانید، نه جمع را در خدمت خود.

وظایفی که شما با عضویت در انجمن بر عهده می گیرد، داوطلبانه است و به همین خاطر، واجد ارزش بسیار. کسی شما را به کاری مجبور نکرده، خودتان به دلیل گوش فرا دادن به ندای وجدانتان و با ذوق رسیدن به هدفی والا تصمیم گرفته اید. دیگر اعضای انجمن ها نیز چنین کرده اند، قدرشان را بدانید تا قدرتان را بدانند.

کار جمعی محتاج شناخت یکدیگر، عادت به کار با یکدیگر، نرمش در کار و در نهایت مقداری از خود گذشتگی است. اگر از خود گذشتگی نداشته باشید، قادر به کار جمعی نخواهید بود، در هیچ زمینه ای و نه فقط سیاست. این را هم بگویم که از خود گذشتگی این نیست که فرد، خود را فدای جمع بکند، این است که خود را در خدمت جمع قرار بدهد. از تصاویر رمانتیک مربوط به مبارزه، احتراز کنید که اگر هم از بابت عاطفی برانگیزاننده باشد، بسا اوقات در عمل مشکل ساز است. انعطاف پذیری، بسیار بیشتر از فداکاری به یاری شما خواهد آمد.

هر چه در اهمیت رفتار اخلاقی نسبت به یکدیگر و به افرادی که به هر صورت با شما تماس دارند، گفته شود، کم گفته شده. در قضاوتی که همرزمان و پشتیبانان و ناظران، در بارۀ شما انجام می دهند، معیار های سیاسی و ایدئولوژیک، اهمیت تام دارد، ولی قضاوت اخلاقی بر همه ی اینها سایه می افکند. گفتار سیاسی جذب می کند، ولی اعتماد و همدلی با رفتار درست و اخلاقی ساخته می شود. اینها عناصر اصلی مبارزه است. مردم نگاه می کنند که امروز چگونه افرادی هستید و چگونه مبارزه می کنید تا قضاوت کنند که فردا چگونه مملکت را اداره خواهید کرد. هر گونه ابراز لیاقت امروز، جوازیست برای ادارۀ مملکت در فردا.

همه کس در همه زمینه ای توان یکسان ندارد. در کار جمعی باید نقاط ضعف هریک از ما توسط دیگر اعضای گروه جبران شود. این یکی از نکات اساسی کار جمعی است. برای همین است که باید شیوۀ کار همدیگر را بشناسید و به آن عادت کنید. این نقاط ضعف را، نه باید با پرخاش و تندخویی به روی کسی کشید و نه با حیا و تعارف معمول ایرانی، مسکوت گذاشت و در نهایت به حال خود واگذاشت. باید این نکات را با نرمش تمام و اگر لازم بود، به صورت غیر مستقیم، مطرح کرد و کار را بر اساس سنجش آنها و رفتار در جهت محدود کردن ضعف ها سامان داد.

حذف نقاط ضعف همیشه به بهترین صورت و در بسیاری موارد ممکن است، ولی اصرار بر تغییر دادن روحیه و خلق و خوی دیگران، کار نابجاییست و معمولاً بی ثمر. محصور کردن نقاط ضعف هر کس به مدد توانایی دیگر اعضای گروه، بهترین روش و کاملاً ممکن است و البته می تواند مشکلات را حل کند. ما از افراد توقع داریم که به تناسب احتیاجات و الزامات سازمانی، بهتر بشوند و نه به طور مطلق. این دومی، هدفی است مربوط به تهذیب اخلاق فردی که هر کس باید خود برگزیند و خودش بدان برسد. بهتر شدن اخلاقی هر کس در اختیار خودش است و بس.

توجه داشته باشید که کار جمعی، با تمام امتیازاتش، بلافاصله بیشترین و بهترین نتیجه را بار نمی آورد. از این امر دلسرد نشوید. آنهایی که تصور می کنند کار جمعی همیشه نتیجه ی مطلوب می دهد، کار را از دور دیده اند و در دلش نبوده اند که متوجه کاستی ها گردند.  کارآیی همیشه نسبی است، امکان این که از ابتدا در حداکثر قرار بگیرد، بسیار کم است. مهم این است که بازده کارتان بالا برود. این، هم ممکن است و هم در دسترس شماست، البته به قیمت جدیت و پایمردی. مسئولیتی را که می پذیرید، با توجه به توانایی ها خود بپذیرید تا از عهده ی آن بربیایید و در کار جمعی اختلال ایجاد نکنید.

اگر نه تمام، لااقل بخش بزرگی از مشکلات کار جمعی از این برمی خیزد که اعضای گروه، از مهاراحساسات خود عاجزند و گاه آنها را بی محاسبه ابراز می کنند. مهار احساسات و مسلط بودن بر بیان آنها، کلید بخش عمدۀ مشکلاتی است که ممکن است بدانها بر بخورید.

 

۳ تشکیل انجمن شهروندی

 

قدم اول این سازماندهی مبارزان، تشکیل انجمن های شهروندی است. این انجمن ها واحدهای اساسی تشکیل دهنده ی سازمان بزرگی هستند که قرار است نظام اسلامی را سرنگون سازد و با جمهوری دمکراتیک و لائیک جایگزینش کند. انجمن های شهروندی، کوچکترین واحدهای تاکتیکی مبارزه ای هستند که در پیش است و قرار است در هماهنگی با هم، اول به صورت موازی با هم و بعد، با مانور در کنار یکدیگر، عمل کنند. انجمن ها نیروی آگاه و پیشتاز ملت ایران در مبارزه علیه نظام استبدادی اسلامی هستند و چاشنی تبدیل ملت ایران به بازیگران حرکت هدفمند سیاسی. عمل سیاسی از سوی ملت، اعمال حاکمیت از سوی اوست که با نوشته شدن قانون اساسی جدید، صورت رسمی و نهادی پیدا خواهد کرد. هدایت این روند و به پیروزی رساندن آن، با جریانی است که حرکت را مدیریت و رهبری می کند. هدف از تشکیل جبهۀ جمهوری دوم  انجام این وظیفه بوده است.

 

کار تشکیل هر انجمن چهار مرحله دارد: تماس، سنجش، پیوند و تشکیل.

در زمینه ی تماس باید براساس تکنیک از نزدیک به دورعمل کرد. اول باید از کسانی شروع کنید که آشنایی تان با آنها تا حد امکان زیاد است. اگر حس می کنید که برای فعالیت سیاسی و بخصوص، برای مبارزه با هدف برانداختن نظام فعلی مستعد هستند، بهترین نامزدان را یافته اید. البته این گرایش کلی کافی نیست.

از اینجا وارد مرحلۀ سنجش می شوید. شما در پیوند با جبهۀ جمهوری دوم فعالیت می کنید که هم قالب فکری، هم چارچوب سازمانی و هم استراتژی روشن برای کار دارد و هدفش هم معین است. کسانی را که به فعالیت جذب می کنید، باید با اینها همراه بشوند و اینها را بپذیرند. به کمتر از این قانع شدن، غیر منطقی است و امکان اینکه به از هم پاشیدگی انجمن یا ایجاد خطر برای اعضایش بیانجامد، بسیار است. مطمئن شوید که فردی که برای عضویت در نظر می گیرید با مواضع و برنامه های جبهه ی جمهوری دوم آشناست و با آنها همراه و هماهنگ است.

پیوند وقتی صورت می پذیرد که نامزد به عضویت گروه دربیاید. بدانید و برای همه ی تازه واردان روشن کنید که سرنوشت اعضای گروه به هم گره خورده است. خطری که گریبانگیر یکی بشود، دیر یا زود، دامنگیر باقی هم خواهد شد. ورای پیوند فکری که باید از ابتدا موجود باشد، این آگاهی، مهمترین عامل پیوستگی گروهی است، بخصوص در داخل کشور.

مسئله ی تعداد اعضای انجمن، باید با کوشش در بهینه کردن کارآیی و امنیت، انجام پذیرد. گروه زیاده از حد کوچک، کارآیی خیلی کمی خواهد داشت و گروه زیاده از حد بزرگ، بیشتر در معرض ضربات امنیتی قرار خواهد داشت. تعداد ۵ نفر، تعادل خوبی بین این دوست. این عدد هیچ تقدسی ندارد، ولی حد کارآییش قابل قبول است. طبیعی است که در خارج کشور، می توان به راحتی از این حد فراتر رفت، چون محدودیتهای امنیتی کمتر است.

انجمن از زمانی به معنای درست تشکیل می شود که تعداد اعضایش به حد نصاب برسد. ممکن است که تا قبل از رسیدن به این حد، اعضای موجود بتوانند کارهایی انجام بدهند و به هر نوع، به پیشرفت هدف، یاری برسانند، ولی کارآیی کامل در این زمان پیدا خواهد شد و مهمتر از این، دیگر روشن خواهد بود که درِ انجمن بسته است. دیگر قرار نیست کسی برای عضویت در آن، جلب گردد. از اینجا باید به عنوان سلولی بسته، کامل و خودکفا به فعالیت خود ادامه بدهید. دیگر قرار نیست به همکاری فرد جدیدی احتیاج داشته باشید و از این مرحله، باید همه ی درزهای امنیتی را با دقت تمام ببندید. مثل زیردریایی، آمادۀ این هستید که به زیر آب بروید و مأموریت هایی را که تعیین می کنید، انجام بدهید. ارتباط تان با مرکز خواهد بود که در خارج از ایران قرار دارد و از بابت امنیتی در موقعیت دیگریست.

وقتی انجمن تشکیل شد، باید اول برای انجمن و بعد، برای یکایک اعضای آن، نام رمزی معین کنید و در ارتباطات خود با خارج، فقط از آنها استفاده کنید. باید یکی از اعضأ برای تماس با مرکز انتخاب شود. در سازماندهی گروه، به فکر تقسیم کار باشید، نه سلسله مراتب.

اسم رمز هم مثل رمز عبور کامپیوتر است که همگی با شاخصهای تعیین آن آشنایید و با اهمیت امنیتی اش. رعایت این شاخصها بسیار مهم است و می توان بدون اغراق گفت که حیاتی است. به هیچوجه نباید سرنخی از هویت واقعی شما در آن باشد. نه اسم، نه شغل، نه سن، نه جنس، نه مذهب، نه محل زندگی نه… این کلمات باید از میان کلمات روزمره و اسامی رایج انتخاب شود. زیاده از حد پیچیده کردن آن، خود می تواند سرنخی به دست حریف بدهد. نامی که هر کدام از شما برای خود برگزیده، نام شماست و نام انجمن، نام خانوادگی تان. اگر در اولین تماس چنین معلوم شد که نامی که برای انجمن خود برگزیده اید، قبلاً توسط انجمن دیگری مورد استفاده قرار گرفته است، از مرکز، نام جدیدی برایتان فرستاده خواهد شد تا امکان اشتباه به صفر برسد و مدیریت شبکه دچار اختلال نگردد.

 

۴ انجمن شهروندی چگونه کار می کند؟

 

انجمن شهروندی سه کار می کند: مشورت، تصمیم و اقدام، هر سه در سطح تاکتیکی. هدایت استراتژیک، کاری است که از مرکز انجام می گیرد.

شما در واحدی کوچک عمل می کنید، ولی نباید به این دلیل دیدی محدود داشته باشید. تمرکز کار انجمنها بر تاکتیک، نباید شما را از توجه به استراتژی باز بدارد. شما با عضویت در انجمن، یک هدف و یک استراتژی را پذیرفته اید، اینها در پایان خط قرار دارد و افق کار است. تصمیماتی که شما می گیرید در حد تاکتیکی است و بسیار هم مهم است، چون پیروزی استراتژیک از پیروزی های  تاکتیکی تشکیل می شود و چیزی نیست که خودش به ناگهان و در سطحی دیگر بروز کند. از آنجا که تصمیم تاکتیکی باید در محل و به اقتضای موقعیت و اوضاع زمان عمل، اتخاذ گردد، کار برعهدۀ شماست که بهتر از مرکز می توانید در مورد چگونگی اجرای آن تصمیم بگیرید.

ولی با این همه، درهنگام تبادل نظر، افق هدف نهایی و استراتژی را دائم در نظر داشته باشید. اینها حکم قطب نمای عملیاتی را دارد که دائم جهت اصلی را به شما نشان می دهد. ممکن است به هر دلیل لازم باشد تصمیمی بگیرید که در ظاهر ارتباطی با استراتژی نداشته باشد و در مرحله ای بعد، در آن جا بیافتد. این به خودی خود اشکالی ندارد. ولی از دیده دورداشتن استراتژی، در حکم چشم برداشتن از قطب نماست، اول سر در گمی می آورد و بعد شکست.

ترکیب سلولی و پراکنده و کوچک، امکان این را که نهاد های تصمیم گیری و عمل از هم جدا شود، ناممکن می سازد. به هر حال، بین این سه مرحله، حتی اگر هم از بابت سازمانی جدایی باشد، از بابت منطقی پیوستگی هست. انجام کار، فقط انعکاس تصمیمی در جایی گرفته شده، نیست و همیشه رّدِ شیوه و ترتیبات تصمیم گیری را نیز بر خود دارد. تدوامی در کار است که همیشه در معرض دید نیست، ولی در واقعیت وجود دارد.

مشورت:

در مورد تصمیم گیری باید دقت داشت که شما دارید برای برقراری دمکراسی در کشور خود تلاش می کنید، بنابراین، شیوۀ تصمیم گیری شما هم باید نشان از این تعهد داشته باشد. برای همین است که بر اهمیت مشورت تأکید می کنیم.

وقتی فکری مطرح می شود، یا طرحی در میان می آید و یا طرحی کلی از مرکز می رسد، باید آن را در جمع مطرح کرد و به بحث گذاشت. مهم این است که همه در بحث شرکت کنند و نظر خود را بیان بدارند ـ چه مثبت و چه منفی و چه ممتنع. ممکن است برخی به دلیل خجول بودن یا هر امر دیگر، تمایلی بدین کار نداشته باشند، ولی باید به شرکت تشویقشان کرد و به سوی ابراز نظرسوقشان داد تا به این کار عادت کنند. شرکت شمار هر چه بیشتر در بحث، لازمه ی تصمیم گیری درست است.

این کار فایده ای دراز مدت هم دارد. یکی از ابعاد انجمن های شهروندی، آموزش نقش شهروندی است که در ایران فردا باید توسط تمام افراد حائز شرایط، ایفا گردد. همه باید بیاموزند و تمرین بکنند تا به محض باز شدن حوزه ی تصمیم گیری ملی، از عهدۀ کارهای آن مقطع بربیایند. تمرین دمکراسی در انجمن، آماده شدن برای دمکراسی در سطح مملکت است.

توجه داشته باشید که برای هر جلسه ی شما باید دستور جلسه داشته باشد ـ حتی اگر شده، چند خط. دور هم نشستن و مسائل را بر حسب اتفاق مطرح کردن، روش درست کار نیست. همیشه می توان از فرصت تشکیل جلسه استفاده کرد و خبر و نظر رد و بدل کرد، ولی کار به هیچ صورت نباید در این حد بماند. امور فرعی هم هست که می توان قبل از دستور و یا بعد از آن، بدانها پرداخت، ولی برای این که معلوم شود که چه فرع است، باید اول حد و حدود اصل روشن بشود. اصل، دستور جلسه است، این چارچوب باید روشن و معین باشد که حتی وقتی هم نتوانستید دقیقاً از آن پیروی کنید، بدانید که از چه و چه اندازه دور شده اید. آگاهی از موقعیت تان، چه از نظر فکری و چه عملیاتی، عاملی بسیار مهم است. هیچوقت نباید سر در گم باشید. خط سیر اصلی که معین بود، هر جای دیگری هم بروید، راه بازگشت تان، معلوم خواهد بود.

تصمیم گیری:

گرفتن تصمیم، منطقاً بعد از تبادل نظر انجام می شود. تصمیم گیری دمکراتیک، فکر رأی گرفتن را به ذهن آدمی متبادر می کند و روشن است که این دو به هم بسته است. ولی در این انجمن ها، بیش از رأی گیری می باید به فکر رسیدن به همرأیی بود، تا معلوم کردن اکثریت و اقلیت. توجه داشته باشید که در یک جلسه ی پنج نفره، تفاوت اکثریت و اقلیت، فقط یک رأی است. با توجه به این امر، تصمیم گیری را هدایت کنید. تصمیمی که همه در آن همرأی و یکدل باشند، بهتر به انجام می رسد. هر چند که در صورت لزوم باید به قاعده ی اکثریت گردن نهاد.

انجام کاری به ابتکار خود، یا اجرای طرحی که از مرکز خواسته شده است، باید بر اساس یک رشته ارزیابی انجام بپذیرد: ارزیابی موقعیت، توان، خطرات، نتایج خواسته، نتایج ناخواسته. اگر برنامه ابتکار خودتان بود، بعد از این ارزیابی ها می توانید تصمیم نهایی را بگیرید. اگر در باب طرحی که از مرکز آمده بود، نظراتی داشتید، بدون کوچکترین تردید و صرف وقت با مرکز در میان بگذارید. هیچ گاه در دادن نظرتان به مرکز تردید نکنید و در این باب هم هیچ گاه احساس نکنید که باید به هر دلیل از این کار احتراز کرد. وجود و تداوم این گفتگو، ضمانت درست پیش رفتن کارهاست.

اقدام:

وقتی وارد مرحلۀ اجرا شدید، هر گونه تردیدی را از دل خود دور کنید. تردید بین چند گزینه، برای بخش اول کار است که عبارت از مشورت جهت سبک و سنگین کردن گزینه هاست. یک رویه کردن کار و انتخاب روشن یک گزینه، در بخش دوم، که تصمیم گیری است و قاطعیت، در بخش سوم، که اجرای گزینۀ برگزیده است.

در اقدام، اول از همه به قاطعیت احتیاج دارید. کار که شروع شد، باید به انجام برسد و کار ناتمام، ناکرده است. ولی، احتیاط هم در اجرای کار لازم است. به هیچ وجه نباید چشم از اطراف برگرفت، چون هیچ گاه همه چیز مطابق با برنامه پیش نمی رود. علاوه بر اینها، باید آمادگی داشت. آمادگی برای واکنش سریع، منطبق شدن با واقعیت متغیر و مسلط شدن بر موقعیت جدید. باید از تمامی امکانات و وسائل برای تکمیل برنامه استفاده کرد.

بعد از انجام هر برنامه ای، جلسه ای یا فرصتی را به ارزیابی و سنجش ترازنامه ی کار اختصاص بدهید. آنچه «تجربه» می نامند، یادآوری خشک و خالی رویدادهای گذشته نیست، تدوین و ارزیابی عقلانی آن است.

 

۵ انجمن شهروندی چه کاری می کند؟

 

فعالیت های انجمن های شهروندی در سه بخش صورت می گیرد: مقاومت و اعتراض و مبارزه.

اینها سه نقطه از یک طیف است، بینشان تداوم و درجه بندی هست، باید هر سه را همزمان در نظر داشت.حرکت دادن عموم مردم و نه فقط کسانی که در انجمن های شهروندی گرد هم می آیند، به سوی مقاومت و اعتراض و مبارزه، هدف انجمن هاست. در مرحلۀ آخر، فشار بر نظام، حرکت توده ی مردم و نه فقط بخش سازمان یافتۀ آنهاست که پیروزی را میسر خواهد کرد.

بین سه کاری که شمرده شد، ترتیبی منطقی وجود دارد:

مقاومت، مستلزم به دست گرفتن ابتکار عمل نیست. ابتکار عمل دست حریف است و شما تنها کاری که می کنید، ایستادگی در برابر اجرا و به نتیجه رسیدن آن است، نمی گذارید حریف جلو بیاید. نمی گذارید رد بشود، برایش پشت پا می گیرید، کندش می کنید… اعتراض، قدم اول مبارزه است، ولی از حد گفتار و بیان مخالفت فراتر نمی رود، بیشترین تأثیرش جلب توجه دیگران است به این که عده ای آماده ی مبارزه هستند و می توان و باید به آنها پیوست و یاریشان کرد. اعتراض صداست، صدایی که مشتی در پی خواهد داشت. اعتراض، پیش پرده ی مبارزه است. مبارزه، به دست گرفتن ابتکار عمل است برای عقب راندن حریف.

خطر کار، در هر مرحله و به ترتیب قدری بیشتر می شود و نیاز به آمادگی ذهنی بیشتر و انگیزه ی قویتر دارد. ولی تصور نکنید که هر کاری که پرخطرتر است، به طور لزوم مؤثرتر هم هست. تأثیر فعالیت فقط از کیفیت آن برنمی خیزد، بلکه تابع موقعیت و شرایط محیط هم است. خطر کار و ثمربخشی آن به طور موازی افزایش پیدا نمی کند. ارزش هیچ کدام این سه نوع عمل را دست کم نگیرید. باید از کسانی که وارد مبارزه می شوند، به تدریج خواست تا قبول مسئولیت بزرگتر و خطر بیشتر بکنند.

آرایش کلی نبرد: سه صف مبارزه

مبارزه در عمل از سه صف تشکیل شده است:

  • صف اول، آنیست که با حریف تماس مستقیم (نه الزاماً فیزیکی) دارد و روی او فشار وارد می آورد.
  • صف دوم، صف نیروی پشتیبانی فعال است که کمابیش نقش لجستیک را بر عهده دارد.
  • صف سوم از گروه وسیعی تشکیل شده است که هوادار و یاورند.

نباید این سه را به جای هم گرفت و وظیفه ی یکی را به دیگری محول ساخت. ولی رفت و آمد بین این صفوف، کاملاً ممکن و رایج است. روشن است که پشتیبانان فعال از بین هواداران گزیده می شوند و مبارزان فعال از بین هواداران و یاوران.

در حالت معمول، هر صف، قرار است که نیروی ذخیره ی صف بعدی باشد. نیرویی که هرگاه فعال شدنش لازم باشد، به صف بعدی ملحق خواهد گشت. این هم روشن است که این کار باید دائمی و رو به افزایش باشد. در سیر معمول مبارزه، هر چه بر شمار صف اول افزوده شود، بهتر است، چون کارآیی را افزایش خواهد داد و وزن جبهۀ جمهوری دوم را در مبارزه بیشتر خواهد کرد. آن چه در مبارزه ی سیاسی، امکان چنین تحولی را فراهم می آورد، این است که آرایش مبارزه ی انقلابی، نرمشی دارد که در آرایش لشکری و دولتی، نیست. بر خلاف ارتش که تناسب نیروهای لجستیک و رزمنده در آن ثابت است، در مبارزه ی انقلابی، سبک بودن بخش لجستیک است که گاه اجازه می دهد بار این بخش از کار توسط هر انجمن و به صورت خودکفا بر عهده گرفته شود.

در ابتدای کار، شمار اعضای صف سوم (هواداران) از دوم (پشتیبانان فعال) بیشتر است و صف دوم (پشتیبانان فعال) از صف اول (کنشگران در خط اول). در مرحله ی آخر که قرار است به پیروزی ختم گردد، باید تمامی نیروهای موجود به صف اول ملحق گردد تا کار یکسره شود. در این مرحله، باید هر نیرویی را به کار گرفت، چون در این بخش، نیروی ذخیره، معنا و کاربرد ندارد.

تبلیغ

عملیات در بخش اول مبارزه که اساسی است و زمینه ساز پیروزی نهایی، بیشتر بر تبلیغات استوار است. مراحل بعدی عمل، به تناسب پیشرفت مبارزه و تحول موقعیت انجام خواهد شد.

تبلیغ حالت نوعی مخابره ی دائم دارد، فرستادن مداوم پیام، کاریست که عملاً باید به طور توقف ناپذیر انجام بگیرد و با استفاده از هر فرصت، نه به طور فصلی و اتفاقی. هدف از تبلیغ، جلب مردم است به سوی ایدئولوژی، بعد استراتژی و در نهایت تاکتیک. در این سیر، شما از امور کلی تر به سوی جزئیات می روید. شما اول باید مردم را از بابت فکری آماده و به خود نزدیک کنید، بعد به سوی عمل بکشانیدشان و در آخر، آنها را وارد عملیاتی مشخص بکنید. بسیاری هستند که ازاوضاع موجود ناراضی هستند، گاه حتی دلشان هم می خواهد که کاری بکنند، ولی نه می توانند عقاید و خواستهایشان را مرتب کنند و به طور منظم بیان دارند، نه راهی معین پیش پا دارند و نه تماسی با کسی که بتواند همراهشان باشد. اینها آماج اولیه ی تبلیغات ما هستند. ما باید آنچه را که اینها طالبند، در اختیارشان قرار بدهیم. آنهایی که میزان توجهشان به کار سیاسی کمتر است، باید وارد این حلقه شوند و آنهایی که این مرحله را گذرانده اند، باید وارد فعالیت منظم شوند. تبلیغ، راهروی ورود افراد غیر فعال است به فعالیت هدفمند سیاسی و شمایید که باید در این سیر راهنمای آنها باشید.

در تبلیغ چه باید گفت؟

باید اصول عقاید جبهه را تبلیغ کرد، جمهوری، دمکراسی و لائیسیته. بعد باید برنامۀ جبهه را تبلیغ کرد که در زمینه های مختلف چه می خواهد بکند. بعد هم نوبت موضوعات جزیی تبلیغاتی است. همه ی اینها از مرکز به دست شما می رسد. وحدت شعار ها ضامن وحدت معنوی مبارزان است و وحدت عمل آنها. اخبار و وقایع روز را باید بر اساس این شاخصها تفسیر کنید. این کار، صورت روزمره ی تبلیغ است و واسطه ی بسیار خوبی برای رواج دادن مضامین اصلی تبلیغاتی به صورت غیر مستقیم.

در کار تبلیغ، نوعی رقت و غلظت در پیام هست که باید بدان توجه داشت.

بسیاری مسائل هست که شما می توانید بدون این که مسئولیتی متوجهتان بشود، در تماس با آدم هایی که با آنها آشنایی کمتری دارید، بیان بدارید، بدون این که به شما ظن فعالیت جدی سیاسی ببرند، به این دلیل که به هر صورت، همه ی مردم حرف سیاسی می زنند. با این تفاوت که سخنان مردمان عادی معمولاً نظم و پیوستگی خاصی ندارد. رقیق ترین شکل تبلیغ، همین وارد کردن یکی دو مضمون در مباحث روزمره است، به ترتیبی که پیوستگی گفتاری آنها چندان هویدا نشود. از اینجا به بعد می توان به فراخور حال و بنا به شناخت نسبی از افراد و محیط، پیام را به تدریج غلیظ کرد و رساند به مرحله ای که کسی را برای پیوستن به مبارزه آماده می کنید.

ساده ترین صورت تبلیغ، انتشار و ترویج شعار است، چه شعارهایی که از مرکز می آید و چه آنهایی که از سوی خود شما طرح می شود. قرار نیست که در این زمینه، فقط مصرف کننده باشید، تولید در محل و به اقتضای موقعیت، بخش مهمی از شعار پراکنی است. در اینجا باید ابتکار عمل و سازندگی داشت. انجمن شهروندی واحد منفعل نیست، باید از خود زایندگی داشته باشید. در این زمینه، سطح استراتژیک بر عهده ی مرکز است و سطح تاکتیک بر عهده ی اعضای انجمن. وقتی خط اساسی را دریافتید، می توانید خود در اطرافش شعارهای نوینی بسازید. ولی هر شعاری که عرضه می کنید، باید در چارچوب استراتژی بگنجد. نکته ی دیگری هم هست که باید بدان توجه داشت: اگر نام جبهه در شعار آمده که هیچ، وگرنه، خوب است که امضای جبهه، جایی در آن درج گردد.

مؤثرترین پیام، پیام تک مضمونی است. از تکرار نهراسید، تکرار یکی از ارکان تبلیغ است. قرار نیست دائم نوآوری کنید. تبلیغ جبنه ی هنری هم دارد، ولی از مقوله ی هنر نیست. قرار است پیام شما را درهمه جا رسوخ دهد، نه این که توجه مردم را به نو بودن یا زیبایی آن، جلب نماید. تصور نکنید که همه چیز را می توان یا باید در یک پیام گنجاند. باید دقیق بدانید که در هر مورد، درست چه پیامی را می خواهید به دیگران منتقل کنید.

اعلامیه و اطلاعیه

یکی از صورتهای کلاسیک تبلیغ، انتشار اعلامیه و اطلاعیه است، چه با رساندنشان به دست عموم و چه با نوشتن شعار بر دیوار یا چسباندن اعلامیه.

توجه داشته باشید که این کارها باید به صورت گروهی انجام بپذیرد. به هیچ وجه تنها دست به این کارها نزنید. همیشه باید یک یا دو نفر کار را انجام بدهند و یک یا دو نفر دیگر وظیفه ی مراقبت را بر عهده بگیرند. وقتی کار انجام شد، هیچ چیز، اعلامیۀ اضافی و چسب یا دیگر ملزومات را با خود برنگردانید. در هر چیز می خواهید صرفه جویی کنید، در امنیت هرگز. اگر لازم بود باقیمانده ی ابزار را کناری رها کنید یا اصلاً دور بریزید که هیچ رّدی از آن باقی نماند. هیچ وقت دوبار در یک محل عمل نکنید. همیشه قبل ازعملیات شناسایی کنید و همیشه راه فرار را از پیش در نظر بگیرید و معین کنید و حتی در صورت لزوم آزمایش کنید.

توجه داشته باشید که چاپگر یا ماشین فتوکپی که استفاده می کنید، نباید قابل ردگیری باشد، یا اگر ردش معلوم می شود به چنان بلبشویی ختم شود که مطلقاً خطری متوجه شما نکند. اثر انگشتتان روی کاغذ، یا روی اسباب باقی نماند. اگر از دستکش پلاستیکی استفاده می کنید، آن را دورتر از دیگر چیزها به سطل زباله بیاندازید.

گاه می توان مقداری اعلامیه در جایی گذاشت تا هرکس دید و خواست، بردارد. دقت کنید تعدادشان آنقدر نباشد که از دور جلب توجه کند.

اطلاع رسانی به رسانه ها

این کار یکی از جنبه های مهم مبارزه تبلیغاتی است و در خارج مهمتر است تا داخل. ولی در هر دو جا هست. تصور معمول این است که وقتی کاری انجام شد، کافیست خبرش به رسانه ها رسانده شود تا در همه جا انعکاس بیابد. درعمل، کار به این سادگی نیست. این تجربه ایست که بسیار به سرعت به دستتان خواهد آمد.

اول این که باید از واقعه ای خبر ساخت، چون هر واقعه ای همین طوری خبر نیست. باید نکات مهم را در خبر گنجاند، سپس خبر بودن آنرا توجیه کرد. نشان داد که چرا مهم است و باید انعکاس پیدا کند.

خبری که برای رسانه ها فرستاده می شود، باید پخته و آماده باشد تا مورد استفاده قرار بگیرد. روزنامه نگاران، معمولاً وقت و حوصلۀ این که خبری را بسازند، ندارند و اگر هم داشته باشند، بیشتر متمایل به استفاده از خبر های آماده هستند که می توان با زحمت کمتر روی رسانه فرستاد. تنبلی مخاطب را در نظر بگیرید.

باید در هر رسانه ای طرف خود را پیدا کرد. یعنی مجموعۀ خبرنگاران را از روی نوشته هایشان سنجید و از اول، آنهایی را که مناسب هستند، یعنی تمایلی به گرایش سیاسی شما دارند، جست، و همانها را مخاطب قرار داد ـ حتی اگر قرار است که خبر به صورت ناشناس برای آنها پست شود یا به هر ترتیبی به دستشان برسد. فرستادن خبر، هدفگیری لازم دارد. خبری که آماده ی استفاده نباشد و منبع معلوم هم نداشته باشد، به احتمال قوی سر از سبد کاغذ های باطله درمی آورد.

از تکرار و اصرار نترسید، ولی این را هم بدانید که خبر را نمی توان به رسانه تحمیل کرد. مخاطب شما باید قانع شود تا خبرتان را انعکاس بدهد. قانع کردن هم با زور نمی شود، باید منطقی را پی گرفت و بر اساس آن عمل کرد.

برنامه ی تماس مرتب با مردم:

این بخش از کار برعهده ی انجمن هایی است که در خارج از کشور تشکیل می شوند، چون فضای امنیتی داخل، چنین فرصتی به کسی نمی دهد. در اینجا اشارۀ کوتاهی به آن می کنیم.

این نوع کار ها از نوع تشکیل محافل منظم تبلیغاتی است، از نوع گذاشتن میز کتاب، حضور مداوم در گردهمایی های مختلف، شرکت در تظاهرات اعتراضی، جمع آوری کمکها مالی و…

طبعاً در این کار ها برخورد خوب با مردم و اعضای دیگر سازمانهای سیاسی باید اصل باشد، چون تأثیر مثبت این نوع رفتار، ورای هر نوع اختلاف سیاسی، بسیار زیاد است.

تشویق مردم به تشکیل انجمن های شهروندی

افزودن بر تعداد انجمن های شهروندی یکی از اهداف اساسی جبهۀ جمهوری دوم است. این یکی از مضامین ثابت تبلیغاتی مرکز و هر انجمن است. تبلیغ کلی باید دائم صورت بگیرد. باید گروه هر چه بزرگتری را به وارد شدن در مبارزه و تشکیل انجمن های شهروندی، قانع کرد تا شبکۀ این انجمن ها، در شهر و روستا، هر چه فراگیرتر بشود، همبستگی ملی را هر چه بیشتر تقویت نماید و پوشش سیاسی کافی را، نه فقط برای ساقط کردن نظام اسلامی، بلکه برای کمک به ادارۀ کشور بعد از این سقوط و در نهایت، برقرار کردن جمهوری دمکراتیک و لائیک که هدف اصلی ماست، فراهم بیاورد.

تشویق اولیه، صورت کلی دارد و با پیام رسانی انجام می شود، ولی وجهی دیگری از تشویق هم هست که با تماس فردی حاصل می گردد. این کار در خارج از کشور موجد خطر چندانی نیست، اما وقتی در داخل انجام بگیرد، با خطر تؤام است، چون در این حالت، نقطه ی تماسی بین دو انجمن پیدا خواهد شد که رد شبکه را باقی می گذارد و به دستگاه های امنیتی فرصت می دهد تا در صورت به دام انداختن یک انجمن، راهی به سوی انجمن دیگری باز کنند. به همین دلیل است که اول از همه باید در این کار احتیاط بسیار به خرج بدهید و در صورت انجام این کار، باید رّدِ چنین تماسی را، به محض این که نامزد تشکیل انجمن جدید، کارش را شروع کرد، به کلی پاک کنید تا هیچ اثری از آن باقی نماند.

 

۶ پیروزی بعد از پیروزی

 

بالاتر گفته شد که هنوز معلوم نیست که مرحله ی آخر عملیات، چه صورتی به خود بگیرد، ولی آن چه روشن است، این است که تعریف پیروزی ما، به دست گرفتن اختیار دستگاه دولت است، در هر دو وجه آن: غیرنظامی و نظامی.

این کار به دو صورت می تواند بگیرد: تحویل گرفتن و تسخیر. آنچه در عمل واقع خواهد شد، به احتمال قوی، مخلوطی از این هر دو خواهد بود. در تحویل گرفتن نیروهای مستقر در یک مرکز دست از مقاومت برداشته و آن محل را به نیروهای مردمی تحویل می دهند. در تسخیر نیروهای مستقر به مقابله با مردم می پردازند و لذا باید محل را تسخیر و این نیروها را به تسلیم واداشت.

آنچه حکومت را به قبول شکست وادار خواهد کرد، زوال نیروهای معنوی و مادی آن است. آنچه که هم در جنگ و هم در انقلاب- و در انقلاب بیش از جنگ-، اصل است، از بین بردن نیروهای معنوی حریف است. نیروی معنوی دشمن که از بین رفت، فروپاشی مادی آن آسان است. ترتیب اهمیت نیروها را هیچگاه از یاد نبرید.

ما حریفی داریم که حکومت اسلامی است و رقبایی هم داریم که می خواهند قبل از ما به همین هدف برسند. باید اولی را از میان برداشت و باقی را از میدان به در کرد. هدف اول مطلق است و دومی نسبی، چون همین گروه ها، در پردۀ اول مبارزه، در کنار ما قرار دارند.

با این وجود نمی باید فراموش کرد که معیار تمایز ما از گروه های اخیر، اختلاف نظر بر سر تعیین نظام سیاسی است، در درجه ی اول دمکراتیک بودن و سپس جمهوری بودن و البته لائیک بودن آن و این درست همان اختلافی است که با نظام مستقر داریم. خط تمایز، در همۀ موارد یکسان است، فقط در جهات مختلف ترسیم شده است.

به این دلیل است که باید پیروزی بعد از پیروزی را که در مقابل این رقبا به دست می آید، دائم در نظر داشت.

ساقط کردن نظام اسلامی، با وجود اهمیت بی حدش و این که به احتمال قوی، مشکل ترین بخش مبارزه خواهد بود، هدف نهایی ما نیست. هدف نهایی، برقراری جمهوری دمکراتیک و لائیک است و پیروزی هنگامی حاصل خواهد گشت که موفق بدین کار بشویم.

تصور نکنید که با سقوط نظام اسلامی، می توانید رخت رزم از تن به در کنید. استراحت، اگر در مبارزۀ سیاسی معنایی داشته باشد، باید به بعد از برقراری جمهوری دلخواه ما موکول گردد.

موفق و پیروز باشید .

 

وبسایت های جبهه ی جمهوری دوم ایران

www.j2iran.com   www.j2iran.org

www.iraneabad.org   www.iranliberal.com 

معرفی جبهه ی جمهوری دوم ایران

متن پایه

بنیان گذاری:

جبهه ی جمهوری دوم ایران در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ با شرکت «حزب ایران آباد» و «جریان لیبرال دمکرات» بنیان گذاشته شد.

اصول پایه ای جبهه: 

۱- جمهوریت: باور به نظام جمهوری برای گردش نهادینه و قانونمند قدرت سیاسی در ایران

۲- دمکراسی: باور به ضروت مشارکت نهادینه و منظم ملت ایران در تعیین سرنوشت خود

۳- لائیسیته: باور به ضرورت بیرون نگه داشتن قانونی مذهب از حوزه ی سیاست ومدیریت کشور

هدف جبهه:

استقرار یک جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران

استراتژی جبهه:

کنار زدن رژیم کنونی از قدرت و بستن پرونده ی آن به عنوان «جمهوری اول» و استقرار جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران به عنوان جمهوری دوم ایران. (جمهوری دوم ایران : جمهوری نوین ایران)

مراحل تاکتیکی استراتژی:

۱- تلاش برای تفاهم گسترده سیاسی نیروهای جمهوریخواه و دمکراتیک در درون و بیرون جبهه

۲- تلاش برای شناساندن جبهه به جامعه و کسب پایگاه اجتماعی آماده ی عمل

۳- فشار از طریق اعتراضات، اعتصابات تا قیام خلع قدرت از رژیم کنونی

۴- مدیریت دوران گذار و انجام وظایف این دوره (امنیت مرزها و داخل کشور، آزادی ها، حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی کشور، ارائه ی  خدمات عمومی، برگزاری انتخابات آزاد)

عضویت در جبهه:

جبهه ی جمهوری دوم ایران متشکل از تشکل های سیاسی است.

شخصیت های سیاسی  می توانند به عنوان مشاورین، پشتیبانان و همیاران جبهه را همراهی کنند.

شهروندان می توانند به عنوان فعال جبهه با آن همکاری کنند.

شرایط ورود به جبهه ی جمهوری دوم ایران برای تشکل ها:

۱- موافقت با هدف

۲- همکاری برای اجرای استراتژی

اساسنامه تشکیلاتی:

–  جبهه از تشکل های سیاسی عضو تشکیل شده است.

–  عضویت در جبهه مشروط به رأی مثبت هئیت و عدم وتو توسط دو تشکل عضو هئیت سیاسی است.

–  هر تشکلی که به عضویت جبهه پذیرفته شود با سایر تشکل های عضو حق برابر دارد.

–  هر تشکل دارای دو نماینده و یک رأی در هئیت سیاسی جبهه است.

–  سیستم رای گیری در هیئت سیاسی براساس رأی اکثریت می باشد.

در صورت برابر بودن رأی ها، مذاکرات هئیت سیاسی برای دورهای بعدی رأی گیری تا کسب اکثریت ادامه می یابد.

–  هئیت سیاسی جبهه عبارت است از نمایندگان تشکل های عضو و تمام تصمیمات در مورد جبهه را اتخاذ می کند.

–  هئیت سیاسی می تواند افرادی را برای مشورت دعوت کند. جلسات مجمع عمومی جبهه جنبه مشورتی دارد و فاقد رأی گیری است.

–  ستاد اجرایی بخش دیگری از جبهه است که امور عملی و کاری جبهه را مدیریت می کند.

–   ستاد اجرایی جبهه زیر نظر هئیت سیاسی فعالیت می کند.

–   مسئول ستاد اجرایی برای مدت شش ماه توسط هئیت سیاسی از میان اعضای خود تعیین می شود و قابل تمدید و تعویض است.

–   تشکل های عضو جبهه استقلال تشکیلاتی خود را حفظ می کنند.

–   تشکل های عضو در ترک جبهه آزادند.#

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%ac%d9%85%d9%86-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%db%8c/feed/ 3
کین خواهی، مجازات، ساماندهی – رامین کامران https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%db%8c%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%8c-%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b3%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d9%85%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%db%8c%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%8c-%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b3%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d9%85%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%85/#respond Sun, 02 Dec 2018 05:30:57 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14361 کین خواهی، مجازات، ساماندهی

دکتر رامین کامران

سایت ایران لیبرال

یکی از شاخصه های عجیب موقعیت ایرانیان مخالف نظام اسلامی، این است که از یک سو روحانیت ستیزی به سرعت در بین آنها شکل گرفته و روز به روز هم بیشتر ریشه دوانده است ـ رواج تعرض جسمی به معممین را هم که شاهدیم؛ ولی از سوی دیگر چاره اندیشی در بارۀ تعیین تکلیف رابطۀ سیاست و دین و اینکه موقعیت روحانیت در ایران آینده چه باید باشد، هنوز و بعد از چهل سال، صورتی ابتدایی دارد و عملاً عاطل مانده است. گویی اولی که واکنشی کم عمق و گذراست، جای دومی را که تدبیری است عمیق و پایدار، اشغال کرده است. وضعیت بسیار خطرناک و نیز مایۀ سرافکندگی است، اما گویی نه کسی به عواقبش توجهی دارد و نه به ناشایستی اش. برخی هم در این میان فرصت غنیمت شمرده اند و محض جلب توجه و تظاهر به انساندوستی، سخن از عفو عمومی میگویند که به کلی نامربوط است.
در موقعیت فعلی، سه چیز به هم پیوسته است: کین خواهی، مجازات مجرمان و لزوم ساماندهی نوین رابطۀ سیاست و مذهب. ارتباطشان با هم روشن است و باید به هر سه پرداخت. مهار کردن انتقامجویی که طلیعه اش را در افق میبینیم، در وهلۀ اول، به کمک پلیس ممکن است، ولی خنثی کردنش، پالایشش و بی موضوع کردنش، با عرضۀ برنامۀ جدی برای دو تای دیگر ممکن میگردد و البته اجرای این برنامه ها. اگر دو تای آخر به درستی انجام نپذیرد، خواه ناخواه بر سهم کین کشی افزوده خواهد شد که فقط میتواند بی عدالتی و ناکامی راه ببرد، هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی.
انتقام اصولاً مردود است ولی عدالت و عقل ایجاب میکند که هم خطاکاران تنبیه شوند و هم ترتیب درست و جدیدی برای رابطۀ سیاست و دین اندیشیده شود. مردم ایران، بحق خواستار اینها هستند و جدیت و قاطعیت در این دو کار است که میتواند رنج کشیدگان را راضی و از انتقام دور کند و حق قربانیان این رژیم را، چه زنده و چه مرده، ادا نماید. جایگزین درست انتقام، عدالت است. بی عملی و سستی، فقط راه برای کین خواهی میگشاید و بی عدالتی. نمیشود همینطور به مردم گفت که انتقام نگیرید، بعد هم هیچ کار نکرد. اگر میخواهید مردم را از رفتن به راه نادرست باز بدارید، باید راه درستی هم پیش پایشان بنهید.
به ترتیب به این سه امر وابسته میپردازم تا هم بتوان جداگانه سنجیدشان و هم ارتباطشان را با یکدیگر، بهتر در نظر آورد. بخصوص که اینها را نمیباید به هیچ عنوان با یکدیگر خلط کرد.

کین خواهی
این بخش از بحث حاجت به توصیف چندانی ندارد. مفهوم انتقام برای همۀ ما آشناست. نه فقط بدین جهت که زشت ترین اشکالش را بعد از پیروزی خمینی ناظر بودیم، به این دلیل که چهل سال است که سخن از آن میشنویم و نمونه های کوچکی از آنرا هم شاهدیم که میتواند به چشم بر هم زدنی ابعاد بسیار گسترده و حتی فاجعه بار پیدا کند.
این کار، نه از دید اخلاقی پسندیده است، نه حقوقی و نه سیاسی. از مورد کسانی که قادر به مهار کردن عواطف خویش نیستند، میگذرم، روی سخنم با آنهایی است که اختیار خویش را به دست دارند. یکی دو توضیح کوتاه دارم.
متأسفانه، برخی با سخنانی از این قبیل که فلان کس «حقش» بود که چنین عاقبتی پیدا بکند… این توهم را ایجاد میکنند که «عدالت» در فلان مورد ـ البته به ترتیبی نامقبول که انتقامجویی باشد ـ اجرا شده، چون قربانی به هر صورت به سزای اعمال خویش رسیده است. این عبارت هم که در فلان جا، مردم «به دست خود» عدالت را اجرا کردند، مؤید تصوری مشابه است. هر دو سخن به نهایت نادرست است.
اول از همه اینکه عدالت فقط در جزایی نیست که ممکن است کسی را سزاوار آن بدانیم. عدالت اول در ترتیب رسیدگی و صدور حکم است، بعد در مجازاتی که ممکن است به نظر ما عادلانه بیاید. اگر مجازات را به همین سادگی، از ترتیبات دادرسی جدا کنیم، عادلانه شمردنش بیجا خواهد بود. اگر غیر از این بود، آیین دادرسی نمینوشتند و انحراف از آن را اسباب ابطال حکم نمیشمردند.
دوم اینکه نه تنها تشخیص عدالت، کار مردم کوچه و بازار نیست، اجرایش هم نیست. اگر کار چنین روالی پیدا کند، حاصلش جز هرج و مرج و ناامنی و در نهایت بیعدالتی نخواهد بود. اولی تثبیت دولت جدید را دچار مشکل خواهد کرد، دومی جامعه را مشوش خواهد نمود و آخری هم که نقض غرض است. فراموش نکنیم که در چنین بلبشویی، معمولاً کسانی در معرض این نوع «مجازات» قرار میگیرند که نه مجرم بودنشان معلوم است و نه تناسب جرمشان با آنچه که بر سرشان میاید. معمولاً کسانی گرفتار انتقام میشوند که بر حسب اتفاق بر سر راه انتقامجویان قرار گرفته اند. برخورد تصادفی هم پایۀ اجرای عدالت نمیتواند باشد ـ عدالت بخت آزمایی نیست.
از عدالت گذشته، مسئلۀ مصلحت سیاسی هم هست. از این دیدگاه داستان سراسر ضرر است. اگر قرار بر استبداد باشد که هیچ، از اول کارش این طور شروع میشود و بعد هم به همین ترتیب ادامه پیدا میکند تا ساقط شود. ولی اگر قصد بنیانگذاری دمکراسی باشد، قرار گرفتن بر پایه ای متزلزل، برایش گران تمام خواهد شد. آن مجازاتی که میتوان حق مردم و جامعه دانست، مجازات اخلاقی است، یعنی تحقیری که نصیب خطاکاران میشود، بخصوص کسانی که چنین رفتاری با ملت ایران کرده اند. از این حد که خارج شویم و پا به میدان حقوق که بگذاریم، کار باید به دست مرجع دولتی و دستگاه قضایی انجام شود.

مجازات
روشن است که مجازات درست، بسیار از انتقامگیری مشکلتر است. مسئله این است که مجازات اسلامگرایان، به آسانی دستگیری و محاکمۀ فلان دزد نیست که از دیوار خانۀ مردم بالا رفته است. باید ببینیم «که» را قرار است به «چه» جرمی تنبیه کنیم. این «که» و این «چه»، چنانکه خواهیم دید، به هم بسته است. از دومی شروع کنیم.

که کرده؟
بسیاری، به محض اینکه سخن از جرائم اسلامگرایان به میان میاید، به قتل و شکنجه و اختلاس و… فکر میکنند که البته منطقی و طبیعی هم هست که چنین کنند. ولی نکته در اینجاست که همۀ اینها جرائم معمولی است و در هر جا و هر زمان قابل تعقیب. وقتی همینطوری به این جرائم نگاه کنیم، بعد سیاسی آنها که اصل کار است، از نگاهمان پنهان میماند. مجازات جرائم عادی، اساساً قرار نیست با نظام سیاسی یا تغییر آن در ارتباط باشد. اگر مجازات این جرائم را به هر طریق به سقوط نظام فعلی مرتبط میکنیم و به هر صورت آگاهیم که تا این نشود، آن هم نخواهد شد، برای این است که کار بعدی سیاسی دارد.
به همینجا که رسیدیم روشن میشود که جرائمی که در چارچوب این نظام انجام یافته است، حتی اگر هم با جرائم معمولی، به ظاهر تفاوتی نداشته باشد (به این صورت که به هر حال قتل، قتل است)، در اصل و اساس و از نظر مفهومی با آنها متفاوت است. نه فقط برای اینکه ما سر خود مایلیم «سیاسی» بنامیم شان، به این دلیل که موقعیت و سامان سیاسی ایران در شکل گیری شان نقش داشته و به همین ترتیب، تغییری عظیم در حوزۀ سیاست لازم است تا مجازات آنها ممکن و انجام شود. این جرائم، به دلیل وجود نظام اسلامگرا، توسط ارگانهای آن و طرفدارانش، محض تأسیس و تداوم آن و در چارچوب آن انجام شده.
در یک کلام، این جرائم جمعی است. نه بدین معنا که انجام هرکدام آنها توسط چند نفر انجام گرفته، به این معنا که در چارچوب برنامۀ عملی، گروهی انجام یافته است. در این وضعیت، مسئولیت آنها فقط متوجه عامل نیست، معطوف است به کل دستگاهی که وی را به این سو سوق داده و اسباب کارش را فراهم آورده است. نظام اسلامی در کل، مسئول این اعمال است و تمامی کسانی که در برپایی و دوام آن، شرکت داشته اند، در قبال جرائم انجام شده، مسئولیت جمعی دارند. این کار ها توسط افراد پراکنده انجام نگرفته است و اصلاً در حدی نبود که یک فرد یا گروه جنایتکار بتواند انجام بدهد، مضافاً به اینکه انگیزۀ خاطیان هم فردی نبوده است. اگر فقط به افراد توجه نماییم، وسعت دستگاهی که عامل جنایت بوده است، از دیدمان پنهان خواهد ماند.
توجه به نظام اسلامی، چشم ما را بر بعد سیاسی این جنایات میگشاید. در اینجا از «که» کرده، میرسیم به «چه» کرده و چه جرمی مرتکب شده است. چیست این جرم سیاسی که میتوان اسلامگرایان را به اتهامش محاکمه کرد؟

چه کرده
چندیست جریانی در بین ایرانیان پیدا شده در جهت نفی هر نوع جرم سیاسی و مخالفت با استفاده از این اتهام. دلیل امر روشن و قابل درک و مبتنی بر آزادیخواهی است. در بین ایرانیان، برداشت رایج از جرم سیاسی، نوع فشار هایی است که دو نظام استبدادی پهلوی و اسلامی متوجه مخالفان خویش کرده اند. جرم سیاسی، به این ترتیب عملاً مترادف جرم عقیدتی شده است که درست نیست، این تعریف نادرستی است که این دو نظام استبدادی در عمل به کار بسته اند. در بی پایگی مطلق جرم عقیدتی بحثی نیست و آزادی عقیده و بیان از پایه های اساسی دمکراسی است. ولی جرم سیاسی را نمیتوان به این سؤاستفاده محدود نمود. این نوع جرم اقسام دارد و صرف نظر کردن از مفهوم آن و نادیده گرفتنش اصولاً ممکن نیست، بخصوص در مورد ایران.
اینرا هم اضافه کنم که رسیدگی به جرائم سیاسی، با آنچه که گاه «سیاسی شدن محاکمات» نامیده میشود، متفاوت است. معنایی که معمولاً از به کار بردن این عبارت اراده میشود، دخالت دادن معیار های سیاسی یا اصلاً دخالت مقامات سیاسی در محاکمه است، به قصد منحرف نمودن آن از جادۀ عدالت و طبیعی است که چنین کاری پذیرفته نیست. در اینجا ماهیت جرم است که سیاسی است و باقی کار هم تابع آن است. رسیدگی به جرائم سیاسی اصلاً سیاسی است و به نام عدالت سیاسی انجام میپذیرد. عدالت سیاسی در وهلۀ اول از ماهیت نظام سیاسی برخاسته است و رسیدگی بدین جرائم نیز با ارجاع به این امر انجام میپذیرد. از آنجا که انواع عدالت در جامعه و در صدر آنها عدالت قضایی، در درجۀ اول متکی به وجود عدالت سیاسی است. رسیدگی به این نوع جرائم در مرتبه ای بالاتر از عدالت قضایی معمول و رسیدگی به جرائم عادی قرار میگیرد و معمولاً دادگاه یا مرجعی فوق العاده (در برخی کشور ها مجلس سنا یا…) که خارج از قوۀ قضائیه قرار دارد و ماهیت سیاسیش بارز است، بدانها رسیدگی میکند.
اگر بخواهیم تمامی جرائمی را که رؤسا و خادمان نظام اسلامی انجام داده اند، فقط از نوع جرائم عادی، نظیر دزدی و قتل و… بشماریم، اصل موضوع و چارچوبی که تمامی این جرائم در آن شکل گرفته است، از منظر دادرسی پنهان خواهد گشت. مضافاً که اثبات دستجمعی بودن این جرائم، بسیار مشکل و در برخی موارد، ناممکن خواهد شد. اگر چارچوب کلی نظام، از میانه حذف شود و به این ترتیب حکایت به اجزای سادۀ خود تقسیم گردد، دادرسی خطاکاران به کلی مختل خواهد شد. این فرض را نیز باید در نظر داشت که ممکن است برخی از سردمداران حکومت اسلامی، هیچ جرم عادی مرتکب نشده باشند. احتراز از در حساب آوردن وجه سیاسی و جمعی کار، تحت تعقیب قرار دادنشان را مشکل یا حتی غیرممکن خواهد کرد. آیا میتوان در حق اینها گفت که چون به دست خود قتل یا دزدی نکرده اند، هیچ جرمی مرتکب نشده اند؟ اینجاست که میرسیم به اصل مطلب. ورقه، ورقه که پوست این جرائم را بکنیم، میرسیم به هستۀ سیاسی آنها.
تا قبل از انقلاب، گاه اتهام «برهم زدن اساس مشروطیت»، در ایران مورد استفاده قرار میگرفت که بالاترین جرم سیاسی را کوشش در راه بر هم زدن نظام سیاسی رسمی کشور، میشمرد. روشن است که امروز و با از دور خارج شدن قانون اساسی مشروطیت، دیگر نمیتوان از این اتهام استفاده کرد و باید به پایه و ریشۀ آن رجوع کرد. آنچه که انقلاب مشروطیت در ایران انجام داده بود انتقال عملی حاکمیت به ملت ایران بود. این کار، با ارجاع به حقوق طبیعی انجام گرفت. حقوقی غیر قابل سلب که انسان را ذاتاً آزاد میشمرد و اسباب اعمال این آزادی را در سطح جامعه، برقراری دمکراسی میداند. محروم کردن ملت از استفاده از حق حاکمیت (نه از نفس حق حاکمیت که شدنی نیست) بزرگترین جرم سیاسی است. اگر قدیم به آن میگفتند بر هم زدن اساس مشروطیت، امروز میتوان به صراحت خود این اصل را مرجع قرار داد و کسانی را که در جهت برپایی و برجایی نظامی ناقض این حق اقدام کرده اند و در این کار اشتراک هم داشته اند، تحت همین اتهام به پای میز محاکمه کشید: مشارکت گروهی و سازمان یافته در راه غصب حاکمیت مردم ایران. روشن است که محاکمۀ مجرمان، نمیتواند با استناد به قوانین موضوعۀ ایران امروز انجام بپذیرد، قانونی موجود نیست که بخواهد به ما اجازۀ این کار را بدهد ـ همه چیز تابع قانون اسلامی است. این دلیل اصلی ارجاع به حقوق طبیعی است که البته بدون اینهم کاملاً موجه میبود.
دستجمعی بودن جرم که امر بسیار مهمی است، در عبارت بندی آن مستتر است. اشاره شد که چنین جرمی، فقط به طور جمعی میتواند انجام بپذیرد و امری نیست که یک نفر به تنهایی یا چند و چندین نفر، بدون اشتراک مساعی، قادر به انجام آن باشند. حال اینکه آیا در این قالب، برخی گروه ها یا سازمانها به طور واحد و جمعی هدف اتهام قرار بگیرند یا اینکه اتهام در هر مورد به افراد عضو آنها متوجه بشود، نکته ایست که محتاج معاینه از نزدیک است.
زمان ختم جرم، همان زمان سقوط رژیم است و هر مهلتی هم که برای مرور زمان در نظر گرفته شود، از این زمان شمرده خواهد شد. اگر هم نه، باز میتوان این جرم را به دلیل ابعاد وسیعش از شمول مرور زمان معاف نمود، کار بی پایه نخواهد بود. به هر صورت، سر و سامان دادن وجه حقوقی کار، محتاج استفاده از متخصصان امر است که طبیعی است صورت خواهد گرفت.

دایرۀ مجرمان
وقتی صحبت از جرم جمعی در میان میاید، باید حد و حدود این جمع را تا حد امکان معین نمود و بخصوص از تمایل به یکی گرفتنش با گروه های موجود که به چشم آشنا بودنشان، کار متهم کردن آنها را تسهیل میکند، احتراز کرد.
در مورد دیگر رژیمهای توتالیتر، هدف اصلی دادرسی و تصفیه و… روشن و ساده بود. زیرا در آنها احزاب توتالیتری وجود داشت که تمامی بازیگران اصلی در آن گرد آمده بودند و ابتکار تمامی اعمال هم به دست همان حزب بود. در ایران، ما متأسفانه با چنین پدیده ای که میتوانست بسیار کارمان را تسهیل کند، سر و کار نداریم.
برخی تمایل دارند تا روحانیت را در این مقام قرار دهند که کار نادرستی است. از آنجا که مؤسس این نظام روحانی بوده، روحانیان در چارچوب آن از امتیازات خاص برخوردار هستند و به هر صورت، شمار بسیار بزرگی از پرسنل آن هم روحانی هستند، ممکن است این کارمعقول جلوه کند که نیست. شک نیست که خمینی و اسلامگرایان طرفدار و سپس وارثش، از روز اول، یعنی از همان زمان خیزش انقلابی علیه شاه، کوشیده اند تا روحانیت را به حزب تبدیل کنند و مانند حزب از آن استفاده نمایند. ولی این کوشش، با وجود سؤاستفاده از دستگاه دولت و در عین اینکه بسیاری از روحانیان وارد این بازی شده اند، نافرجام مانده است. یکی گرفتن روحانیت با حزب توتالیتر اسلامگرا که بعد از انحلال حزب جمهوری اسلامی، از آن حتی ردی بر جا نمانده است، هیچ مبنایی ندارد. این سخن، از ساده سازی مشکل و بخصوص از همان حرارت کین خواهی سرچشمه میگیرد که دنبال اشخاصی است که بتوان به روشنی از دیگران تمیزشان داد و به آتش انتقام سوزاندشان. روحانیانی را که با نظام همکاری کرده اند یا در آن سمتی بر عهده داشته اند، به این دلایل میتوان متهم کرد، نه صرفاً به این دلیل که روحانی هستند.
از روحانیت گذشته میرسیم به مورد دستگاه دولت. دستگاه دولت را هم نمیتوان چارچوب تعیین مسئولیت جمعی دانست. اول از همه به این دلیل که خودش نهادی اسلامگرا نیست و حتی نهاد مذهبی هم نیست، ابزاری است که در خدمت نظام سیاسی قرار میگیرد. این نهاد مورد سؤ استفادۀ اسلامگرایان واقع شده است. اینها با نفوذ در دستگاه دولت، آنرا به خدمت اهداف خود گرفته اند. اعضای این دستگاه را هم، مانند مورد روحانیان، نمیتوان فقط تحت این عنوان که کارمند این دستگاه بوده اند، مورد پیگرد قرار داد. درجات مسئولیتشان را باید به دقت سنجید و حد و مرز معین کرد.
پایه ای که برای تعریف جرم و به تبع گروه متهمان، در میان نهاده شد، تعریفی عقیدتی و عملی است (مشارکت سازمان یافته…). ولی روشن است که رسیدگی به تک تک پرونده های فردی نه معقول است و با نوع جرم میخواند و نه به دلیل تطویل بیحد کار ممکن است. باید تا حد امکان دایرۀ گروه هایی را که به طور یکدست در معرض اتهام قرار خواهند گرفت، روشن سازیم، بخصوص که حزب واحدی در کار نیست. در اینجا کار دو شاخه دارد. یکی گروه هایی که اصولاً و به طور کلی و یک پارچه در معرض اتهام قرار دارند؛ دوم گروه هایی که یک پارچه در معرض اتهام نخواهند بود.
دستۀ اول، تمامی آنهایی را شامل میگردد که صرفنظر از ماهیت مذهبی یا سیاسی شان، در خدمت پروژۀ ایدئولوژیک اسلامگرایی بوده اند، چه در حد نظریه پردازی و تبلیغ و چه عمل. انواع دسته ایی که در این نظام به طور رسمی یا غیر رسمی، نقش حزب بازی کرده اند، در معرض اتهام قرار دارند. رؤسای جمهور و اعضای دولتهایی اسلامی که از روز اول بر سر کار آمده اند نیز به همچنین. اعضای مجلسهای مختلف هم که نفس جلوسشان بر کرسی نمایندگی، مصداق بارز غصب حاکمیت مردمی است نیز همینطور. رهبر و تمامی همکاران نهاد های زیر نظر رهبری هم به همین ترتیب.
برخی ممکن است مدعی شوند، کارهایی که بابتش محاکمه میشوند، در حکومت اسلامی جرم نبوده و به همین دلیل هم نمیبایست تحت تعقیب قرار بگیرند. ارجاع به حقوق طبیعی این دستاویز را از آنها میگیرد. بعضی احتمالاً چنین بهانه خواهند آورد که کارها به دستور مافوق انجام شده و ناچار به تبعیت بوده اند. این بهانه هم پذیرفته نیست. وجود سلسله مراتب در انجام جرم جمعی، طبیعی است و موجب مستثنی شدن کسی نمیشود.
گروه دوم، در درجۀ اول، روحانیان، اعضای دستگاه دولت و نیروهای انتظامی و نظامی و دستگاه های اطلاعاتی را شامل میگردد که به دلیل سطح مسئولیتشان، مثلاً معاونت وزارتخانه ها، نوع مسئولیتشان، فرضاً اشغال مقامهای عقیدتی و… و نیز بر اساس بازبینی پرونده شان، در معرض اتهام قرار خواهند گرفت.
روشن است که کل کار باید با مشورت و زیر نظر حقوقدانان انجام بپذیرد و خوشبختانه کشور از این بابت غنی است. مشورت خواستن از خارج ممکن است انجام بپذیرد، ولی مجریان کار، ایرانیان خواهند بود.

ساماندهی
در مورد ساماندهی دو قوۀ سیاسی و روحانی، اصل راهنما، جدایی کامل است و اصل عملی، مصلحت، مصلحت ملت و مملکت ایران، به طریقی که در چارچوب نظامی دمکراتیک تعریف بشود. زیرا ترتیبات این جدایی باید به تناسب تاریخ و جامعۀ ایران تعریف و اجرا بشود. به دلیل اهمیت تاریخی این امر، میتوان آنرا بخش اصلی کار شمرد. اینجا نه مسئلۀ رضایت خاطر یک نفر و دو نفر در کار است و نه رسیدگی به کار چند مجرم که جنایاتشان هر قدر هم عظیم باشد، تعداد خودشان محدود است. در این سطح، آیندۀ ایران و نسلهای بعدی ایرانیانی که پس از ما بر این خاک زندگی خواهند کرد، مطرح است.
هدف از ساماندهی نوین، برقرار کردن روابط درست و عادلانه بین سیاست و دین است و در میان نهادن راه حلی اساسی برای این مشکل بزرگ تاریخی که اول بار نیست در پیشینۀ دراز ایران خود نشان داده ـ هرچند به ندرت به این شدت. اینبار مشکل در زمانی رخ داده که چارۀ درستش موجود و در دسترس ما قرار دارد و میتوان به کارش بست. این است امتیاز ما نسبت به گذشتگان که باید از آن حداکثر بهره را بگیریم.
چارۀ این کار زور نیست و به کار بستن چاره هم کاری نیست که بتوان فقط به اتکای زور انجام داد. اصل، منطقی بودن و درست بودن است. به تجربه میدانیم که راه حلهای مبتنی بر زور، کوتاه مدت است و در جایی که جداً و به عمیق ترین معنا، پای آیندۀ مملکت در میان است، به کار بستنشان، نهایت لاابالی گری است.
اول از همه باید توجه داشت که در این مورد، بر خلاف مسئلۀ مجازات، با کل روحانیت طرف هستیم به عنوان گروهی واحد که مخاطبمان خواهد بود. مسئله فقط فشار آوردن بر آنها و محدود کردنشان با سر هم بندی چاره های کوته بینانه نیست. باید مسئلۀ دخالت روحانیان را در سیاست را از بن تحلیل کرد تا بشود برای آن چاره ای اساسی اندیشید و به اجرا گذاشت. به این مسئله، به طور مفصل در کتاب ««یگانگی و جدایی» که روی سایت ایران لیبرال به صورت پی دی اف، در دسترس عموم است، پرداخته ام و در اینجا به اجمال به آن اشاره خواهم کرد.
برای جدا کردن دین از سیاست، اول از همه باید دید که در ایران، انگیزۀ اصلی دخالت روحانیت در سیاست کدام است. به مسائلی نظیر حرص و طمع شخصی که متأسفانه زیاده از حد مورد توجه قرار میگیرد، نمیپردازم. به این دلیل که فردی است نه گروهی و دوم اینکه روانشناسانه است، نه عقلانی و سوم اینکه به آسانی نمیتوان به همه تعمیمش داد. برای توضیح جدی، باید به عوامل ساختاری توجه نمود.
این نکته که اسلام اساساً دینی است قانون پرداز و پایه اش بر تجویز انواع و اقسام قوانین است، در جای خود اهمیت دارد و میتواند انگیزۀ دخالت روحانیان در سیاست باشد. ولی به تجربه میدانیم که تعداد روحانیانی که در طول تاریخ، جداً بر این امر پا فشرده اند و در مقابل دولت موجود موضع گرفته اند، هیچگاه زیاد نبوده، بخصوص که هیچگاه، حتی در عصر صفوی، قانون شرع، تنها قانون رایج در ایران نبوده است. این امر، از بابت نظری، با تغییر پایۀ قانونگذاری از فرمان الهی به ارادۀ مردمی، بی اعتبار شده است و روشن است که مردم ایران خواستار اتکای به این اصل نوین هستند. ولی به تجربه میدانیم که محدود کردن دخالت این قوانین در حیات اجتماعی و عمومی، کار دولت است. دخالت بر این پایه که در دمکراسی قوانین باید منبعث باشد از ارادۀ عموم شهروندان که مستقیماً یا به واسطۀ نمایندگانشان، قانونگذاری میکنند. پایه محکم است، بیان عقیدۀ خلاف آن البته آزاد است، ولی اقدام در جهت تغییر پایۀ قانونگذاری و یا تحمیل قوانینی که خارج از این محدود شکل گرفته باشد، کاری است که رسیدگی بدان در حدود وظایف دستگاه های پلیس و دادگستری است. صریح بگویم: جایی برای اجرای قانون شریعت در سطح جامعه نیست و در این زمینه هم بحثی قرار نیست واقع گردد. ببینیم که دیگر چه.
و اما دلیلی که به تصور من اصلی است. میدانیم که روحانیت شیعه، از هنگام غیبت امام زمان، قادر به تحصیل وحدت خویش که به نوبۀ خود، شرط وحدت کامل مؤمنان است، نبوده است ـ نه با ریاست فردی و نه با ریاست گروهی. در این شرایط، کوشش علمای رقیب برای رسیدن به برترین مرتبه، آنان را وادار ساخته است تا از عوامل مختلفی که ارتباطی به دین ندارد، برای ترقی استفاده نمایند و اهم این وسایل سیاست بوده است. این گروه، همیشه برای ترقی و بخصوص رسیدن به قلۀ مرجعیت، از عامل سیاسی به نوعی استفاده و اکثراً سؤاستفاده کرده است، یا با جلب مرید با گرفتن مواضع سیاسی مطلوب مؤمنان در برابر اقتدار سیاسی و یا با نزدیکی به این اقتدار و جلب یاریش در ازای پشتیبانی از قدرتمندان.
این بساط طی قرنها ادامه داشت تا بالاخره قدرت گرفتن خمینی داد و ستد بین روحانیت و دستگاه پادشاهی را تعطیل کرد. نکته اینجاست که خمینی توانست با سؤاستفاده از بحران سیاسی، نهاد پادشاهی را حذف کند و خود جای آنرا بگیرد، ولی وحدتی که در بین روحانیت ایجاد نمود، اصالت نداشت، زیرا از روز اول مدیون دستگاه دولت بود که اسلامگرایان بر آن چنگ انداخته بودند. شاهدیم که اوضاع، پس از مرگ بنیانگذار هم تغییری نکرد و البته تحکیمی هم نیافت. سلسله مراتب روحانیت دولت مدار، عملاً جای سلسله مرتب سنتی را گرفت، بدون اینکه بتواند آنرا ریشه کن نماید و بدون اینکه خودش امید دوامی درازتر از عمر نظام اسلامی داشته باشد.
باید به ریشۀ کار پرداخت که اینجاست. یعنی همزمان با بیرون راندن روحانیان از میدان سیاست، میباید اسبابی برای استقلال روحانیت فراهم آورد که بتواند وحدت و سازماندهی خویش را بدون لزوم تکیه به عامل خارجی. سامان بدهد و البته وسایل تحکیم و تداوم این استقلال را فراهم کرد، چه از نظر مالی و چه سازمانی. بیرون انداختن صرف روحانیان از دستگاه دولت چارۀ دخالتشان در سیاست نیست، دوامی هم نخواهد داشت، مگر اینکه با فراهم آوردن اسباب وحدت مستقل این گروه، تحکیم گردد. چون هم خودشان در معرض وسوسۀ رفتن به راه قدیم خواهند بود و هم سیاستمداران سهل انگار و مردم فریب تمایل به برقراری داد و ستد با آنها خواهند داشت.
جدایی، به معنای درست و دقیقش، با لائیسیته ـ نه این شعار سبک و مجوف سکولاریسم که از چهار جهت میشنویم ـ و به این صورت اجراشدنی است. کسانی که تصور میکنند لائیسیته مترادف تضعیف دین و تحقیر روحانیان و آزار مؤمنان است، به کلی به خطا میروند. امر مذهبی را نمیتوان از جامعه جمع کرد، زیرا همیشه تعدادی خواستار دارد؛ روحانیت را هم نمیتوان نابود کرد، چون وجودش مترادف تخصص در امورد دینی است و هیچ جامعۀ پیشرفته ای نمیتواند از تخصصی شدن امور احتراز کند یا در جهت عکسش حرکت نماید؛ آزادی مذهبی مردم را که لائیسیته بهترین ضامن آن است، باید پاس داشت چون مشروع است و قرار هم نیست که کسی اعلام جنگ مذهبی به جامعه بدهد. این کاری است که خمینی کرد و شایستۀ آزادیخواهان نیست. از این خیالپردازی های ارزان بها که فقط مردمان بیعار و بیکار را به دنبال خود میکشد اگر صرف نظر کنیم، برایمان روشن میشود که لائیسیته راه منطقی کار است.

سلسله مراتب کار و نتیجه گیری
در بین سه موضوعی که محور کار بود، دیدیم که اولی به دلایل مختلف، مردود است و مطلقاً باید از آن جلوگیری بشود. میماند دومی و سومی که اهمیتشان و لزوم برقراری شان، بر همه هویداست. این دو به هم بسته است و مهمتر اینکه در بینشان سلسله مراتبی برقرار است. سومی، یعنی ترتیب درست رابطۀ دین و دولت که در تعیین آیندۀ ایران و ایرانیان سهم اساسی دارد، مهمترین است. نه به این عنوان که اگر انجام بشود کافیست و فرضاً میتوان تحت این عنوان از اجرای عدالت صرفنظر کرد ـ چنین سخنی مردود است. از این جهت که سیاسی است و در بالاترین حد ممکن قرار دارد.
سیاست میدان مصلحت است. رعایت مصلحت که حتی اگر هم برنامه ای وسیع مثل ترتیب رابطه ای نوین بین دین و سیاست در میان نباشد، در امور قضایی و بخصوص در مورد جرائم سیاسی، وارد بحث میشود و مورد توجه قرار میگیرد، در اینجا بدون شک مطمح نظر خواهد بود. پایه گذاری و تحکیم دمکراسی آیندۀ ایران که لائیسیته فصل اول و بسیار مهم آن است، معیار اصلی تعیین مصلحت خواهد بود. مصلحتی سیاسی که بر تمامی تدابیر مرجع کشورداری در فردای سقوط رژیم سایه خواهد افکند.
همین امر ما را به نکتۀ بسیار مهم دیگری متوجه میسازد: لزوم انجام تمامی این دادرسی ها در ایران و به دست ایرانیان. این سخن که مراجع بین المللی، فرضاً سازمان ملل یا دستگاه های دیگر، باید در تعیین سرنوشت ایران نقش بازی کنند، چند سال است که رواج گرفته. نه به صورت فکر شده و برنامه دار، همینطور به صورت شعاری که برخی از سر بی فکری و سطحی نگری میدهند. این سخنان مبنای درستی ندارد. در صورت دخالت مراجع غیر ایرانی، نفس مصلحت اندیشی حذف نخواهد شد، پای مصالح این نهاد ها و کشور های قدرتمندی که مدیریت آنها را بین خود تقسیم کرده اند، در میان خواهد آمد که به مصالح ایران و ایرانیان ربطی ندارد. باید از این انحراف به طور جدی جلوگیری کرد. استقلال قضایی کشور امریست بسیار مهم و موضوع هیچگونه تخفیف، تحت هیچ عنوانی نیست.
یادآوری بکنم که سابقۀ رسیدگی به این نوع جرائم و کیفر دادن به آنها در ایران، به دادگاه های قلابی نظام آریامهری و اسلامی ختم نمیگردد. بعد از سقوط نظام رضا شاهی، دادگاهی برای رسیدگی به جرائم شهربانی دورۀ رضا شاه که اسباب اصلی خفقان و سرکوب و شکنجه و قتل بود، تشکیل شد. متأسفانه، خارج کردن رضا شاه از ایران توسط دولت انگلستان، وی را که در هر حال متهم اصلی بود، از محاکمه نجات داد و ای بسا که اگر چنین محاکمه ای انجام گرفته بود، پسرش به این راحتی و با آسودگی خیال، پا در راه احیای استبداد پدر نمیگذاشت. محاکمه توسط دادگستری وقت انجام پذیرفت و متهمان از تمامی ضمانتهای حقوقی برای دفاع از خود برخوردار بودند. فریاد دادخواهی مردم بسیار بلند بود و خواست اعدام آنها از همه جا شنیده میشد. ولی اینها تأثیری در کار دادگاه که روال منطقی و معقول داشت، نکرد. در نهایت فقط یک نفر به اعدام محکوم شد که پزشک احمدی بود. او را که به عراق فرار کرده بود و از دعانویسی امرار معاش میکرد، خانم ایران تیمورتاش دختر عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار رضا شاه که به دستور وی به قتل رسیده بود، با تقاضای رسمی و قانونی استرداد، از عراق به ایران برگرداند و نشان داد که اجرای عدالت را به کین خواهی پدری که بسیار به او دلبسته بود، ترجیح میدهد. در نهایت شاید احکام دادگاه، به مذاق برخی که فریاد دادخواهی بلند کرده بودند، به اندازۀ کافی شدید نیامد. ولی جامعه، کلاً رضایت خود را با قبول احکام و سکوت نسبی در بارۀ آنها نشان داد. کار به ترتیب درست انجام شد و جامعه آرام.
همانطور چند بار در مقاله ذکر شد، بین این سه موضوع، ارتباطی هست و اگر قصد منع مردم از انتقامجویی در میان باشد، باید به آنها اطمینان داد که عدالت اجرا خواهد شد و کار هم کلاً به روال درستی خواهد افتاد. کسی دنبال انتقام میرود که از عدالت ناامید است. راه اعادۀ آرامش به جامعه که در ارزش و اهمیتش شک نمیتوان کرد، همین اجرای عدالت است. جایی که عدالت اجرا میشود، کمتر کسی به فکر انتقام میافتد. باید هر نوع انتقامجویی را با قاطعیت تمام، مردود و محکوم دانست. کینه را باید رام و مهار و مطیع و تصفیه کرد، باید بازیافتش نمود و از نیروی بزرگ و خامی که میزاید، برای براندازی و اجرای عدالت استفاده نمود.در این فضایی که با فکر انتقام مسموم شده، جا دارد که هر کدام از ما این سؤال ساده را از خود بکنیم: اگر بین دو امر مخیر باشیم، یکی اینکه بیگناهی مجازات شود و دیگر اینکه گناهکاری از مجازات برهد، کدامیک را انتخاب خواهیم کرد. نکته به تدقیق و تعمق میارزد.
ما بنا داریم تا عدالتی را که اسلامگرایان از تمامی قربانیانشان دریغ کردند، به خودشان ارزانی بداریم. نه برای اینکه آنها متمدنند، برای اینکه ما متمدنیم و در شأن خود و ملت ایران نمیدانیم که جز این بکنیم. ایران کشوری است متمدن و مردمانش، مردمانی هستند متمدن. این بربریتی که نظام اسلامی موقتاً بر کشور عزیز ما مسلط کرده است، باید با خودش به گور سپرده شود. در ایران آینده جایی برای آن نخواهد بود.

۲۴ نوامبر ۲۰۱۸
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
rkamrane@yahoo.com

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%db%8c%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%8c-%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b3%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d9%85%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%85/feed/ 0
گره‌گاه‌های اپوزیسیون باز می شوند –  کامران مهرپور https://khodrahagaran.org/fa/%da%af%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%da%af%d8%a7%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%d9%85%db%8c-%d8%b4%d9%88%d9%86%d8%af/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%af%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%da%af%d8%a7%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%d9%85%db%8c-%d8%b4%d9%88%d9%86%d8%af/#respond Tue, 25 Sep 2018 01:04:11 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14345 گره‌گاه‌های اپوزیسیون باز می شوند

(پاسخ به مقاله ی “گره‌گاه‌های اپوزیسیون، گسست‌های رهایی” از شیدان وثیق)

 کامران مهرپور

آقای شیدان وثیق[i] در مقاله ای با نام «گره گاه های اپوزیسیون، گسست های رهایی»[ii] به بررسی دردهای اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور پرداخته است. نوشتار جنبه ی آسیب شناسی دارد و لیست مفصلی از ضعف های نظری و عملی تشکل های سیاسی موجود در اپوزیسیون را بر می شمارد. این ضعف ها البته که موجود و مهم هستند، اما مطلق نیستند.

انتقاد اصلی بر کار نویسنده در چند مورد است:

  • بحث کلی است. هیچ استثنا و مورد خاصی بررسی نشده و همه به یک چوب قضاوت رانده شده اند.
  • بحث دقیق نیست. وقتی به جزییات نپردازیم مجبوریم از بررسی سازوکارها و چرایی ها پرهیزی کنیم و کار نادقیق تحویل دهیم.
  • بحث آرمانی است. نگارنده تحلیل خود را به میزان دوری واقعیت اپوزیسیون از دنبال کردن اجرای یک آرمان دوردست اما مطلوب خود بنا کرده است.
  • بحث فنی نیست. نگاه بسیار نظری و مفهوم-محور است و فاقد یک ارزیابی فنی از چرایی ایستایی اپوزیسیون می باشد.

با در کنار هم قرار دادن این نکات در می یابیم که نمی توان نوشته هایی از این دست را برای بیرون کشیدن راهکار مورد استفاده قرار داد. چنانچه نویسنده نیز در پایان که می خواهد به شمایی از راهکارهای مورد نظر قبلی و فعلی خویش بپردازید در نهایت راهکارهایی بس کلی گرا و چشم اندازهایی به غایت دور را در مقابل خواننده می گذارد که خود به سهم خویش از ذهنی گرایی اپوزیسیونی که در صفحات نخست محکوم به ناکارآمدی شده انتزاعی تر و رویایی تر است.

این گونه آسیب شناسی های فلسفی بر اساس منطق و شرحی که در خود دارند به مثابه گفتن این نکته به بیماری پیر و سخت مریض و معلول و روبه موت است که «وضع خرابی داری، اما اگر بتوانی روزی 25 کیلومتر دو سرعت را پیشه کنی می توانی سلامت را بازیابی». به عبارت جدیتر، این گونه آسیب شناسی ها جدی نیستند. نوعی ترسیم وضعیت است که بار تنزه طلبی روشنفکرانه دارد، نه تلاشی روشمند برای یافتن راهکارهای قابل اجرا و واقع گرا.

**

موارد برشمرده در “گره‌گاه‌های اپوزیسیون” درست ولی نباید که در این بحث اسیر مطلق گرایی و سفید و سیاه بینی شد. مثال تجربه ی کوتاه “جبهه ی جمهوری دوم ایران[iii] و تشکل های همراه، که شناسه و سابقه ی شناخته شده ی چندین ساله دارند،  به ما می آموزد که راه های برون رفت از این بحران نیز وجود دارد. این که آیا این آزمایش را تا به حال با موفقیت نسبی توانسته طی کند یا نه را به قضاوت مخاطبین می سپاریم.

این فاکت ذکر شده کاملا درست هست که وضعیت جهان بسیار آشفته و وخیم است و نیاز به بازبینی های فراوان دارد، ولی اینگونه نیست که دست ما هم از نظر تئوریک و یا عملی کاملا بسته باشد.

در اول مقاله آمده: “روی سخن ما در این جا با آن اپوزیسیونی است که خواهان تغییراتی بنیادین، اجتماعی و سیاسی، دموکراتیک و رهایی‌خواه، در کشور” می باشد. جبهه جمهوری دوم ایران چنین نیرویی در اپوزیسیون سالم، برانداز و واقع گراست که به دنبال «رهایی» ایران و ایرانی هست.

در جایی دیگر از “مدعیانِ مبارزه‌ی ضد سرمایه‌داری” یاد شده است. ما در مرحله ی اول مدعی ریشه کن کردن استبداد و ستم سیستماتیک در ایران از طریق یک تغییر سیاسی هستیم که بدنبال آن محیط سالمی برای گفتمان گسترده در مورد تغییرات اساسی در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشیم.

اشاره به “گره‌گاه‌های اپوزیسیون” شده است. به باور ما، اپوزیسیون ایرانی دارای ناتوانی‌ها و کاستی‌هایی زیربنایی و ساختاری است که گره‌گاه‌های عینی (اُبژکتیو) او را تشکیل می‌دهند – کاملا درست است، ولی چه کسی و چگونه این تاتوانی را باید حل کند؟ به جز یک جبهه دمکراتیک عمل گرا آیا ایده قابل اجرای دیگری به نظر می رسد؟

در بخشی از مقاله آمده است: “عدم نوسازی، جدایی از جامعه، فرسودگی، دولت‌گرایی و قدرت‌طلبی، حزبیت‌گرایی سنتی، فقدان راه حل‌ها و سرانجام فقدان بینشی جهانی، هفت گره‌گاه‌ یا بن‌بست بزرگ این اپوزیسیون را تشکیل می‌دهند.” به طور عام صحیح است. اما به طور خاص، حداقل حزب ایران آباد، یک جریان نو و انسان مدار در عرصه سیاسی ایران معرفی شده است که از روز اول تاسیس سازمان خودرهاگران[iv] در سال 1388 ، پیوندهای کم یا بیش قابل توجهی با کنشگران اجتماعی و سیاسی داخل و خارج از کشور ایجاد کرده است. و کسانی که با این جریان و دیگر تشکل های جبهه کار کردند می دانند که در عمل و در برخورد های سیاسی در هیچ کدام گرایشات “دولت‌گرایی و قدرت‌طلبی، حزبیت‌گرایی” دیده نشده است.

در این جا از منظر تشکل خودمان به این نکات می پردازم، ولی دیگر سازمان های جبهه جمهوری دوم هم این مسائل اساسی را در درون تشکل شان مورد بررسی و کنکاش و راه حل یابی قرار داده اند.

ما با سازمان “گرایش مارکسیست های انقلابی ایران”[v] و  جریان “ایران لیبرال”[vi] سال هاست که از طریق تلویزیون دیدگاه[vii] و اکسیون و اقدامات مشترک در خارج و داخل ایران همکاری و مراوده داشته ایم و همیشه برخورد دمکراتیک واقعی و سالم را شاهد بوده ایم. پس، آن چه می آید فقط موارد نظری قضیه نیست بلکه با اتکا به پراتیک است.

 

  • عدم نوسازی. انقلابی در خود” را ما با عنوان خودرهاگری” مطرح کردیم . خودرهاگران با ایده انسان مداری به عنوان زیربنا و ایجاد قدرت اجتماعی به مثابه روبنای این تفکر، از نزدیک به ده سال در عرصه ی جامعه ایران ارائه داده است. آیا این ایده ای ناب و جدید نیست که بتوان انسان ستیزی مندرج در تاریخ ایران را با انسان مداری نهادینه و خودکامگی قدرتمداران را با حاکمیت قدرت اجتماعی جایگزین ساخت؟
  • جدایی از جامعه. کنشگران ما در درون جامعه هستند و به کار مشغولند. در این زمینه می توان از پروژه شعارنویسی در ایران نام برد که به عنوان همکاری عملی دیگری بین سازمان “مارکسیست های انقلابی” و حزب ایران آباد[viii] در ایران کلید خورد و تا به حال نزدیک به یازده هزار ویدئو و تصویر دیوارنویسی، اسکناس نویسی و پخش پلاکارد و شبنامه به دست ما رسیده است. اصل کار بسیار فراتر از این رقم است. ما به اندازه توان تشکیلاتی توانسته ایم ارتباط  عملی و کاری با کنشگران اجتماعی و سیاسی برقرار کنیم. آیا این شروع خوبی نیست؟ هرگز در تعامل و همگامی و همکاری با جریان های اجتماعی، معیشتی و صنفی اتهام قدرت طلبی از جانب فعالین درون و خارج کشوری متوجه ما نبوده است. به یک دلیل ساده. در پی آن نبوده ایم که از کسی استفاده ی ابزاری کنیم. اگر حزب ایران آباد به سوی کسب قدرت سیاسی می رود، یک امر طبیعی است، چون حزب است و کار حزب کسب قدرت است. در غیر این صورت می توانستیم یک سازمان غیر انتفاعی برای کار اجتماعی تاسیس کنیم.
  • فرسودگی.  این مشکل را حزب ما با عضو گیری مداوم و آموزش پی گیر اعضاء جدید بطور منظم ادامه می دهد. میانگین سنی درون تشکیلاتی ما در جذب نیروهای پویا و جوان بسیار امید بخش است. به ویژه میانگین سنی جوانان کنشگر داخل کشور که با همین رقم درخارج از کشور تفاوت چشم گیری دارد. عدم اطلاع از این آمار می تواند به قضاوت های کلی و نادقیق راه برد. ما قدرت اجتماعی مردمی را در رابطه دیالکتیکی با اپوزیسیون واقعی می بینیم و واقعیت هایی همچون قیام مردم کازرون و حرکت اجتماعی دی ماه نشانگر پویایی و جوانفکری قدرت اجتماعی در ایران امروز است.
  • دولت‌گرایی و  قدرت‌طلبی. ما در ارائه ی ایده خودرهاگری اصل “قدرت اجتماعی” یعنی قدرت شهروندان آگاه و مسئولیت پذیر در جریان های اجتماعی و تشکل های صنفی را برتر از قدرت سیاسی و دولتی قرار دادیم و “ضد قدرت” را برای کنترل و مهار قدرت سیاسی، پادزهر برون رفت از چرخه ی استبداد عنوان کردیم. در گفتمان های تلویزیونی و نوشته های خود خاطر نشان کردیم که اصل براندازی نباید ما را از ایجاد تغییرات ساختاری منحرف کند. برای ما پایین کشیدن رژیم استبدادی بهانه ای است برای پایان بخشیدن به ساختارهای استبدادزا.
  • حزبیت‌گرایی سنتی.  حزب ایران آباد یک حزب شهروند مدار است. بله؛ همچنان که گفتیم، به عنوان یک حزب به دنبال تسخیر قدرت سیاسی هستیم تا آن را به صاحبان اصلیش، یعنی شهروندان، بازگردانیم. از دید ما جبهه و حزب دستگاه اعمال اراده شهروندان در دستگاه دولتی است. با آن که در ایران تجربه ی تاریخی خوبی برای تحزب نداریم اما نیک می دانیم که مدیریت سیاسی دمکراتیک نیاز به تحزب دارد.
  • فقدان راه حل‌ها. ما در درون حزب ایران آباد دارای کارگروه های تحقیق و پژوهش برای جمع آوری راهکار های عملی برای پرداختن به مشکلات مهم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ایران کنونی هستیم و از شما هم دعوت می کنیم که به این تیم های تخصصی بپیوندید. یکی از دلایل معرفی جمهوری دوم پاسخ به همین “همه چیز را باید از صفر بیااندیشد و آغاز کند” بوده و هست که دیگر دچار این غافلگیری نشویم. ما رهایی را در گرو استفاده ی نهادینه از عقل و علم می دانیم.
  • فقدان بینشی جهانی. بینش جهانی ما در نوشتارهایی مانند “انسانمداران جهان متحد شوید”[ix] آمده است. ما بر این باور هستیم که باید جهانی بیاندیشیم و محلی عمل کنیم. پیوند ما با جهان پیوند ملت ایران با بشریت است. هم حسی و همدردی و هم سرنوشتی همه مردمان جهان پایه ی کار ماست.

**

در بخش راهکارهای مقاله آمده است:

اپوزیسیون و مبارزه رادیکال واقعی تنها و تنها در درون جامعه‌ی ایران می‌توانند شکل گیرند.” – این پاس کاری بین خارج و داخل کشور سال هاست ادامه دارد و تجربه ی عملی نشان داده که فرمولی سازنده نبوده است. رابطه متقابل پویا بین داخل و خارج  یکی از الزامات برون رفت از این “گسست‌های رهایی” است. نیروهای خارج زاییده سرکوب داخلند نه محصول انتخاب جداافتادگی. در یک جا با پیوند داخل و خارج است که این گره باز می شود.

تفکر ضد سیستم، که نگارنده سفارش می کند، فقط زمانی معنادارست که سیستم جایگزین داشته باشد و برای محو سیستم قدیم و بنای یک نظام انسانی و دمکراتیک نوین، نیاز به ابزار است. تحزب و جبهه سازی بخش از ابزار کار این نوزایش تاریخی ضروری برای جامعه ی ایرانی و جامعه ی بشری هستند. در کنار این ابزارها صد البته که شهروندان نیز باید با خودسازماندهی اجتماعی به صحنه آیند و نقش ایفاء کنند.

جان کلام این که کنشگر سیاسی نیاز به دریافت آذوقه فکری قابل مصرف از روشنفکران واقعی را دارد. روشنفکران اصیل و مردمی  باید بتوانند راه حل عملیاتی به جامعه نشان دهند، فرموله کردن صورت مسئله لازم و ضروریست ولی کافی نیست.

در پایان آمده است: “به امکان‌پذیری گسست‌های رهایی یی‌اندیشیم و در سوی آن‌ها عمل کنیم”. کاملا موافق هستیم و در این راستا، جبهه ی جمهوری دوم جایگاهی برای هم اندیشی و اقدامات عملی بر اساس برنامه ی مشترک کاری می باشد  و تلویزیون دیدگاه به عنوان یک تلویزیون شهروندی پذیرای همه اندیشمندانی است که در این موارد راهکارهای مشخص و عملی دارند. #

KamranMehrpour@gmail.com

September 2018 – شهریور ۱۳۹۷

[i] http://www.chidan-vassigh.com/   شیدان وثیق

[ii] https://news.gooya.com/2018/09/post-18650.php  مقاله ی “گره‌گاه‌های اپوزیسیون، گسست‌های رهایی”

 جبهه ی جمهوری دوم ایران  [iii] www.j2iran.org

 سازمان خودرهاگران  [iv] www.khodrahagaran.org

[v] www.miltaant.com سازمان “گرایش مارکسیست های انقلابی ایران”

 جریان “ایران لیبرال” [vi] www.iranliberal.com

 تلویزیون دیدگاه [vii] www.didgah.tv

حزب ایران آباد [viii] WWW.iraneabad.org

[ix] https://news.gooya.com/politics/archives/2014/09/185599.php
بین الملل انسان مداری: “انسان مداران جهان متحد شوید!” کورش عرفانی

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%da%af%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%da%af%d8%a7%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%d9%85%db%8c-%d8%b4%d9%88%d9%86%d8%af/feed/ 0
کالبد شکافی یک کودتا – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%af-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81%db%8c-%db%8c%da%a9-%da%a9%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7%d8%8c-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86%db%8c/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%af-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81%db%8c-%db%8c%da%a9-%da%a9%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7%d8%8c-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86%db%8c/#respond Sun, 31 Jul 2016 04:52:44 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14237

کالبد شکافی یک کودتا

کورش عرفانی

خبرنامه گویا

مقدمه

درباره ی اتفاقات اخیر در ترکیه نظرات و تحلیل های بسیاری از منابع داخلی و خارجی منتشر شده است، نگاه نگارنده در این نوشتار اما به آن جنبه هایی است که امکان بروز وقایعی از این دست در یک جامعه را ایجاد می کند. بدین منظور با نگاهی گذارا به جامعه ی ترکیه و کودتاهای متعدد پیشین و سوابق آن،در چارچوب یک دستگاه تحلیلی و با در نظر گرفتن فرضیه های موجود درباره ی دلایل این “کودتا” به کالبدشکافی کودتای اخیر ترکیه خواهیم پرداخت. لازم به ذکر است که چنین بحثی در چارچوب یک مقاله به طور لزوم ناقص است، اما شاید این فرضیه بعدها بتواند دستمایه ی کارهای پژوهشی مفصل تری باشد. آن چه در این نوشتار آمده است حاصل برداشت نگارنده است از مجموعه ای از مطالب بررسی شده برای این منظور. لیکن از آن جا که موضوع در حال تحول است جا برای تجدید و تکمیل نکات وجود دارد.

ترکیه: سرزمینی پرتلاطم

وقتی در مورد ترکیه صحبت می کنیم به یک چهارراه تاریخی-جغرافیایی اشاره می کنیم که در خود بازمانده هایی از چند تمدن و فرهنگ را انباشته است: میراث مغولان با فرهنگ مسیحی امپراتوری روم شرقی، در کنار فرهنگ کهن ایرانی منتقل شده توسط کردها و امتزاج همه ی این ها با اسلام. چنین ملغمه ای در نقطه ای حساس از محل برخورد فرهنگ ها برای این کشور یک تاریخ منحصر به فرد را به ارمغان آورده است. تاریخی که نقاط ضعف و قوت هر یک از این آبشخورهای فرهنگی خویش را هنوز یدک می کشد. کشوری با طبیعتی زیبا اما فقیر از حیث منابع و با دسترسی از سه جهت به آب.

پس از سقوط امپراتوری عثمانی، در ۶ آبان ۱۳۰۲ (۲۹ اکتبر ۱۹۲۳) ، کشور ترکیه هم مرز با چندین کشور اروپایی و آسیایی بر مبنای نظام سیاسی جمهوری با مجلسی واحد به وسیله کمال آتاتورک و به عنوان تمامیتی کهن اما با ظاهری جدید بنیان گذاشته شد. جمهوری و سکولاریسم دو خصوصیتی بودند که به واسطه ی اراده ی آتاتورک و لایه ی محدودی از جامعه به کل کشور تحمیل شد، می گوییم تحمیل زیرا که خبری از بستر اجتماعی و فرهنگی عمیق در ترکیه برای پذیرش این دو در آن زمان نبود؛ این غیبت آمادگی ساختاری در بطن جامعه امروز هم بعد از نود سال خود را به چشم هر مشاهده گر ریزبینی عریان می کند.

مرز ایران با ترکیه در شمال غرب به خصوص برای کشورمان و به عنوان دروازه ای به سمت قاره ی اروپا از اهمیت استراتژیک بالایی برخوردار است. تولید ناخالص داخلی کنونی ترکیه، که برابر با ۶۳۸ میلیارد دلار است، این کشور را در جایگاه هفدهم در سطح جهانی قرار داده است که به خودی خود مقام بالایی است؛ اما با در نظر گرفتن جمعیت ۷۸ میلیونی ترکیه سرانه ی درآمد بسیار پایین است و با ۱۱.۴۳۶ دلار تنها در مرتبه ۱۵۵ در جهان قرار میگیرد و از نظر شاخص توسعه ی انسانی در حد بینابینی هشتاد و چهارم در دنیا.

کشور کودتاها:

ترکیه به کشور کودتاها معروف است چرا که بنیان خود را مدیون یک اقدام نظامی علیه اشغالگران بود و بعد نیز شاهد چندین کودتا بوسیله ی ارتش آن بوده است. پدر بنیان گذار ترکیه، کمال آتاتورک، علیرغم علاقه اش به پدیده ی سکولاریزم و مدرنیسم که تلاش کرد به ضرب چکمه و شمشیر به جامعه ی ترکیه تحمیل کند، مخالفتی جدی با واقعیت دمکراسی داشت چرا که از همان ابتدا تمامی احزاب ترک به جز گرایش های هوادار خود (کمالیست) را منحل کرد؛ به نحوی که برای بیش از سه دهه هیچ حزب قدرتمندی به شکل قانونی امکان فعالیت در ترکیه را نداشت. در دهه ی ۵۰ میلادی چند تشکل سیاسی آغاز به کار می کنند تا در نهایت در اواخر آن دهه، حزب دمکرات ترکیه موفق به پیروزی در انتخابات و به دست گرفتن قدرت می شود. با وجود پذیرفته شدن ظاهری این تحول سیاسی از جانب سران بلند پایه ی ارتش، افسران جوانی، به ظاهر در خارج از سلسله مراتب فرماندهی، با تمایلات شدید ناسیونالیستی-کمالیستی، انتخاب دمکراتیک حزب دمکرات را برنتابیده و در سال ۱۹۶۰ برعلیه آن اقدام به کودتا کرده و قدرت سیاسی را به دست می گیرند. حدود یک دهه بعد در سال ۱۹۷۱، زمانی که احزاب سیاسی دوباره در فضای سیاسی ترکیه جان گرفته بودند، کودتای نظامی دیگری تحت عنوان «کودتای بیانیه» صورت می گیرد که در آن ارتشیان به جای ارسال تانک به خیابان ها، به صدور یک بیانیه ی تهدید آمیز و تعیین تکلیف کننده اکتفا می کنند. به دنبال آن تشکل های سیاسی همچنان در فضایی پرتشنج به کار خود ادامه می دهند، امری که در بسیاری موارد به درگیری و زد و خوردهای شدیدی بین احزاب چپ و چپ افراطی از یکسو و راست و راست افراطی ترکیه در دهه ی هفتاد میلادی می انجامد، و در نهایت کودتای بسیار سنگین و خونینی در سال ۱۹۸۰ با دستگیری بیش از دهها هزار نفر به آن خاتمه می دهد. در دهه ی هشتاد نابرابری اجتماعی ابعاد تازه ای به خود می گیرد و فضای مناسبی برای گرایش های رادیکال به وجود می آورد.

با تغییر فضای سیاسی جهان پس از با سقوط اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی بلوک شرق، چهره ی سیاسی ترکیه نیز تغییر می کند، دگرباره احزاب فعال می شوند و در میان آن ها چند حزب با گرایش های معتدل اسلامی. از آن جا که نابرابری اجتماعی به خشم طبقاتی دامن زده بود نظامی ها ترجیح می دهند که جریان های اسلامی بیشتر رشد کنند و هدایت سیاسی محرومین جامعه را به دست گیرند تا جریان های چپ که می توانستند گرایش های انقلابی را دامن بزنند. این امر رشد اسلام گرایی سازمان یافته را در ترکیه در دهه ی هشتاد سبب شد.

فعالیت احزاب اسلامی و قدرت گیری آنها به همت «نجم الدین اربکان» به نخست وزیری وی می انجامد، امری که در نهایت ارتش سکولار ترکیه برنمی تابد و در سال ۱۹۹۷ با اقدام به کودتایی که به “کودتای پسا مدرن” شهرت یافت، اربکان را وادار به استعفا می کند. اما دیگر برای بازگرداندن چرخ تحولات سیاسی و اجتماعی دیر بود. در طول دهه ی هشتاد و نیمه ی نخست دهه نود میلادی، در حالی که احزاب چپ و مدرن هرچه کمتر از امکان فعالیت آزادنه برخوردار بودند، احزاب اسلامگرایی مانند رفاه، فضیلت و سعادت به شکل گسترده ای موفق به یارگیری طبقاتی و شبکه سازی اجتماعی می شوند. از جمله ی این تشکل ها، حزب عدالت و توسعهi بود که مؤسسین و اعضای ارشد آن همگی از شاگردان نجم الدین اربکان بودند. سیاست های دورویه ی حزب عدالت و توسعه، که خود را ضمن به یدک کشیدن لقب اسلامگرایی، بسیار مدرن، غرب گرا و امروزی نشان می داد، توانست برای آن در درون جامعه ی ترک پایگاه اجتماعی هر چه وسیعتری ایجاد کند، به نحوی که همزمان با فاصله گرفتن این حزب از جریانات وابسته به اربکان از همان زمان تاسیس خود در سال ۲۰۰۱ ، با سهم یابی هر چه بیشتر از قدرت در صحنه ی سیاسی ترکیه، توانست طی سیزده سال گذشته همواره دست بالا را در نبردهای انتخاباتی داشته باشدii.

این موقعیت برتر انتخاباتی به حزب توسعه و عدالت اردوغان فرصت می دهد که قدرت های موازی و باندهای دولت در سایه ی ترکیه را، که به طور عمده آبشخور خود را از نظامیان آن کشور می گیرد، ضعیف سازد. در سال 2007 و در قالب محاکمه ی معروف «ارنگه گون»، دولت اردوغان بخش عمده ای از شبکه ی نیروهای ناسیونالیستی وابسته به ارتش را درهم می شکند. به همین ترتیب در سال 2010 با محاکمه ی دیگری تحت عنوان «جریان بالیوز»، هر چند به ظاهر ناکام، ضربه ی دیگری به سازوکارهای کودتاگرای ارتش وارد می سازد. برای عدم تحریک مستقیم ارتش، این گونه اقدامات توسط یک باند اسلام گرای درون دستگاه دولت و حزب توسعه و عدالت صورت می گیرد. این باند را یک واعظ مذهبی میلیونر به نام «فتح الله گولن» رهبری می کند. او فردی است که در بیرون از صحن حکومت اهرم های قدرت را به تدریج در دست می گیرد. به واسطه ی ثروت، سازماندهی و ایدئولوژی خود «جنبش گولن» ناسیونالیست ها را تار و مار کرده، در تمامی سطوح و دستگاه های دولتی یارگیری نموده و در نهایت به یک دولت در دولت تبدیل شده است.

در اینجا باید یادآور شویم که قدرت گیری جنبش گولن شباهت زیادی به عملکرد «هئیت های موئتلفه ی اسلامی» در ایران دارد. یعنی استفاده ی حداکثر از دو موضوع توام و گره خورده ی فقر و مذهب. با ارائه ی برخی از خدمات اعتباری، پزشکی و تحصیلی این شبکه ها میلیون ها نفر از خانواده های محروم جامعه را تحت پوشش خود گرفته و از آنها به عنوان پشتوانه ی اجتماعی کسب قدرت سیاسی استفاده می کنند. دقت کنیم که چنین امری تنها زمانی میسر است که دستگاه دولت و یا نهادهای مردمی قادر به ایفای نقش خود نیستند و شبکه های مذهبی با اتکاء به درآمدهای سرمایه داران سنتی این جای خالی را پر می کنند تا برای خود ارتش ذخیره ی مذهبیون نمک گیر شده را تدارک ببینند.

در مورد ترکیه نیز همین قدرت گیری بیش از حد گولن است که باید به عنوان نمادی از حرکت فرانهادی و شخص-محور مورد توجه قرار گیرد. بعدها وقتی اردوغان قدرت بیشتری را برای خود تدارک دید، سایه ی گولن بر حزب توسعه و عدالت و دولتی که وی در راءس آن قرار داشت شروع به سنگینی کرد و همین امر نیز اختلاف شدید میان این دو را باعث شد. اما برای اردوغان بسیار دشوار بود که بتواند ریشه های «جنبش گولن» را از درون دستگاه دولت برچیند و آن را مرخص کند. افراد وابسته به این جنبش در تمام ادارات دولتی، وزارتخانه ها، مدارس و دانشگاه ها، پلیس، نیروهای امنیتی و در قلب ارتش مستقر شده و در حال گسترش و توسعه ی خود بودند. ادامه ی این روند به معنای آن بود که به موقع خود، گولن می توانست باند اردوغان را که حرف شنوی نداشتند کنار زده و آدم های خود را در پست های ریاست جمهوری و نخست وزیری نیز بگمارد. این همان نماد شخصی شدن دعواهای درون ساختار قدرت است که کابوسی بود که اردوغان را به فکر واکنش انداخت.

باید بدانیم رجب طیب اردوغان کمتر از گولن جاه طلب نیست. او نیز می خواهد در دفاع از منافع طبقه ای که نمایندگی می کند به عنوان یک چهره ی تاریخی سرنوشت ساز و احیاء کننده عظمت امپراتوری اسلامی عثمانی در حافظه ی جمعی ترکیه باقی بماند. برخلاف گولن که علاقمند به دخالت مستقیم در سیاست نیست و دخالت ورزی فرانهادی خود را از طریق آدم های کاشته شده ی خویش به پیش می برد، اردوغات مایل است که جلوی صحنه و در بالاترین مقام باشد تا بتواند هر آن چه را که در دستور کارش دارد جلو ببرد. در این مسیر، اردوغان حزب عدالت و توسعه را به یک ابزار جمعی برای اهداف شخصی خود تبدیل کرده است. این امر که یکی از مضرترین حرکت ها برای دمکراسی است، در ترکیه به صورت گسترده در جریان بوده و هست. خوانش اتفاقات کودتای اخیر در این چارچوب ممکن است. اما پیش از آن که به خود کودتا بپردازیم، بد نیست نگاهی به نتایج عملکرد اردوغان و تصمیم های شتاب زده و دردسرآفرین اخیر وی بیاندازیم.

وضعیت ترکیه پیش از کودتای نافرجام اخیر:

ناگفته پیداست که قدرت گیری هر چه بیشتر اردوغان، علاوه بر بخش هایی از جامعه ی ترک، توانست اسباب نارضایتی بسیاری از ژنرال های ارتشی را فراهم آورد. جدا از انحصارگرایی سیاسی هرچه بیشتر حزب عدالت و توسعه، به رهبری اردوغان، فساد مالی و سوء مدیریت داخلی و خارجی، انحصار طلبی و دور زدن قانون اساسی به ویژه در بخش های مربوط به سکولاریسم کشور ترکیه را به سرازیری مشکلات و بحران های بزرگی انداخته است. شماری از مهم ترین رویدادهایی که نشانگر حرکت های ناشیانه و شتاب زده ی اردوغان در حوزه های داخلی و خارجی است را طی یکی دو سال گذشته بر شماریم:

1.قطع روابط دیپلماتیک ترکیه با اسرائیل: تنش بین این دو دولت پس از حمله ی اسرائیل به یک کشتی کمک رسانی ترک آغاز شد تا با گردش ناگهانی و بدون توجیه بدیهی اخیر اردوغان در چند هفته پیش خاتمه یافت. دو دولت سابقه ی طولانی در همکاری های نظامی و امنیتی باهم داشته اند، می توان دستگیری عبدالله اوجالان، رهبر مقاومت کردهای ترکیه به وسیله ی دولت اسرائیل و تحویل آن به ترکیه را از نمادهای بارز همکاری همیشگی بین این دولت دانست. اردوغان این حرکت را به امید یافتن جایگاه رهبری در جهان اسلامی انجام داد اما در نهایت دست آورد مشخصی برای او به همراه نداشت.

2.تنش در روابط دیپلماتیک با روسیه: این ماجرا به دنبال هدف قرار گرفتن هواپیمای جنگی روسی ایجاد شد و در روابط این دو کشور بحران عظیمی ایجاد کرد که فشار سیاسی-نظامی و صدمه ی اقتصادی جبران ناپذیری برای ترکیه با خود همراه داشت. اردوغان می اندیشید با این شیوه بتواند غرب و ناتو را به طور فعال تری در ماجراجویی های منطقه ای خود همراه کند، از جمله در سوریه و شمال عراق و نیز درکردستان ترکیه. اما غرب با این امر به مخالفت برخواست و طرح اردوغان اینجا نیز ناموفق ماند.

3.فروپاشی گردشگری در ترکیه: در پی بحران با روسیه، پای بیش از سه میلیون توریست روس در سال از این کشور بریده شد، امری که صنعت گردشگری ترکیه را که بیش از 32 میلیارد دلار درآمد در سال از این راه به دست می آورد و صدها هزار شغل در این باره را به مرز بحران کشاند. به همین ترتیب که جنگ در منطقه ی کردستان و نبود امنیت در این کشور بخش دیگری از توریست ها را فراری داد.
4.دخالت ورزی ناکام در سوریه: در راستای منافع سیاسی و اقتصادی آینده و سودای امپراتوری عثمانی، با حمایت از گروه های اسلامگرای افراطی، دخالت ورزی های ناشیانه ی اردوغان نقش تعیین کننده ای در عمیق شدن بحران سوریه و استمرار جنگ داخلی در این کشور بازی کرد. همکاری های کمابیش پنهانی اقتصادی – لجستیکی دولت ترکیه با داعش یا جبهه النصره پس از تنش های این کشور با روسیه و یا بدنبال حملات تروریستی در اروپا هر چه بیشتر آشکار شد. تلاش آنکارا برای فاصله گرفتن از این جریان های تندرو آنها را به واکنش های تروریستی در خاک این کشور برانگیخته است.

5. سیل مهاجرین: ادامه ی جنگ داخلی در سوریه پای میلیون ها آواره ی جنگی را به این کشور کشاند. با سرازیر شدن این سیل به سمت اروپا، از سر سوداگری مالی، اردوغان با اتحادیه ی اروپا بر سر پناه دادن به حدود دو میلیون مهاجر معامله کرد. امری که بیانگر نیاز شدید اقتصادی این کشور به منابع مالی است و ترکیه را با مشکلات اجتماعی-امنیتی عدیده ای مواجه کرده است.

6.موج عملیات تروریستی در ترکیه: پس از حملات تروریستی اسلامگرایان افراطی در اروپا، و انکار حمایت از این جریان از جانب دولت اردوغان، عملیات تروریستی دامان این کشور را نیز فرا گرفت. ترکیه نمی تواند به این آسانی پای خود را از همدستی اقتصادی با داعش بیرون بکشد. داعش با چند عملیات این پیام را به سران این کشور داده است که تنها گذاشتن او برای آنکارا هزینه ی سنگینی خواهد داشت.

7.ناامیدی از پیوستن به اتحادیه ی اروپا: عملکرد ناموفق اردوغان در بسیاری زمینه ها به اندازه ای بوده که علیرغم تلاش های چندساله ی اتحادیه اروپا همچنان از پذیرش عضویت این کشور سرباز می زند. اردوغان احیای امپراتوری عثمانی و دست باز داشتن در نقض استانداردهای حقوق بشر را به عضویت در اتحادیه ی اروپا و رعایت خط قرمزها در زمینه ی نقض حقوق بین الملل و حقوق بشر ترجیح می دهد. اردوغان احیای امپراتوری عثمانی را از تلاش برای پیوستن به اروپای واحد بهتر می داند.

8.جنگ داخلی در منطقه ی کردستان: اردوغان به شکل واضحی عدم تمایل سازنده به حل کردن مسئله کردها در این کشور را نشان داد و درگیری با جریان های کرد را تا حد ایجاد جنگ داخلی و قتل عام وسیع و بمباران شهرهای آنان کشاند. این در حالی است که به دلیل بحران مهاجرین، جهان و بالاخص اتحادیه ی اروپا چشم خود را بروی این سرکوب خونین بسته است. او موضوع بر عهده گرفتن مسئولیت مهاجرین سوری را در قبال سکوت اروپا به قتل عام های پیاپی مردم بی دفاع کردستان به سیاستمداران فاقد اخلاق اروپایی تحمیل کرد.

9.عدم موفقیت درتغییر قانون اساسی و شکست انتخاباتی: شکست انتخاباتی ژوئن ۲۰۱۵ نشانگر تضعیف پایگاه اجتماعی اردوغان به دلیل کشتار کردها بود. اردوغان موفق نشد که حتی با دو انتخابات پر تقلب و مسئله در سال 2015 اکثریت قاطع مورد نظر خود برای تغییر قانون اساسی را به دست آورد و رویای ریاست جمهوری دائمی خویش با اختیارات گسترده را عملی کند. او این ایده را رها نکرده است و در کمین فرصتی است که بتواند این تغییر را برای اشغال مادام العمر این پست و داشتن حق اعمال نظر خود پیاده کند.

باید در نظر داشته باشیم که بسیاری از این مشکلات تحت تاثیرسیاست های اردوغان در بستر رقابت شدید مافیایی او با باند فتح الله گولن روی داده است. به نظر می رسد که تغییر سیاست ناگهانی اردوغان در هفته های اخیر برای حل مشکلات ترکیه با روسیه، اسرائیل، دولت سوریه و مصر، در واقع امر، تاکتیکی از جانب اردوغان بوده تا بتواند زمینه را برای تسویه حساب گسترده در داخل با جنبش گولن فراهم سازد. این تسویه حساب چگونه می توانست باشد؟ به نظر می رسد که شکل بدیهی و تا حدی آشکار آن یک تهاجم وسیع دولتی به این جنبش از طریق دستگیری گسترده ی طرفداران گولن در ارتش، پلیس، سازمان امنیت و نیز دستگاه های اداری حکومت بوده است. این طور به نظر می رسد این تهاجم می رفت وارد فاز اجرا شود که کودتای جمعه 15 ژوئیه روی داد. آیا بین این تهاجم و این کودتای نافرجام پیوندی وجود دارد؟ برای این که بتوانیم به این سوال پاسخ دقیقی دهیم بد نیست که خود کودتا را قدری مورد کالبد شکافی قرار دهیم.
اشتباهات فاحش در اجرای کودتای نافرجام:

در جریان کودتای جمعه ۱۵ ژوئیه / ۲۵ تیرماه، ۲۶۴ نفر کشته و یک هزار و ۴۰۰ نفر زخمی شدند. در میان کشته‌شدگان ۱۷۳ نفر غیرنظامی، ۶۷ نفر از نیروهای امنیتی وفادار دولت و ۲۴ نفر از کودتاگران دیده می‌شوند. با توجه به قدیمی بودن سنت کودتاگری در ترکیه نشانه های زیادی خبر از ناشی گری و اشتباهات فاحش در اجرای این مورد نافرجام می دهد. برخی از آنها به این شرح است:

10.انتخاب بدترین ساعت ممکن برای آغاز کودتا (ساعتی که هنوز ترافیک سنگینی در شهر توریستی استانبول در جریان است و کنترل عبور و مرور را بسیار دشوار می سازد.)
11.عدم قطع اینترنت و تلفن ها برای کنترل ارتباطات (بدیهی ترین امری که ممکن است یک جریان کودتاچی به فکر آن بیافتد و از همان ابتدا به آن اقدام کند مورد بی توجهی کودتاچیان قرار گرفت!)
12.عدم از کار انداختن رادیو و تلویزیون های اصلی کشور (در حالی که شبکه های پربیننده ی خبری به کار خود برای بسیج مردم توسط اردوغان و بر علیه کودتا مشغول بودند، کودتاچیان به تصرف یک شبکه ی دولتی کم بیننده اکتفاء کرده بودند!)
13.عدم دستگیری سران حکومت (در طول مدت کودتا هیچ مقام مهم دولتی مانند رئیس جمهور، نخست وزیر و یا وزرای کابینه بازداشت نشدند و همگی توانستند بدون مزاحمتی از جانب کودتاچیان هر آن چه که می خواهند انجام دهند تا کودتا را خنثی کنند!)
14.حمله ی بیهوده و بی موقع به ساختمان های دولتی (اقدام به بمباران ساختمان خالی مجلس شب هنگام، حمله ی هوایی به محوطه ی کناری کاخ ریاست جمهوری و نیز حمله با هلی کوپتر به پارکینگ ساختمان وزارت اطلاعات حکایت از آن دارد که هیچ طرح مشخصی برای کار موثر تهاجمی میان کودتاچیان نبوده است.)
15.ناروشن بودن ماموریت سربازان و فرماندهان حاضر درصحنه (نیروهای آورده شده به کف خیابان ها آشفته و توجیه نشده بودند و نمی دانستند که برای موقعیت های پیش بینی شده و ناشده چه باید کنند. به همین دلیل به سرعت دچار بی نظمی و هراس شده و توسط افراد دست خالی خلع سلاح شدند.)

این موارد، که به صورت نمونه ذکر شد، وقتی در کنار هم قرار گیرند، حکایت از یک چیز دارد و آن این که کودتا بدون آمادگی و عجولانه صورت گرفته است. در قسمت بعد که فرضیه های مطرح شده در مورد این کودتا را بررسی می کنیم باید ببینیم که خصلت بدیهی و قابل مشاهده ی این کودتا – یعنی بی برنامگی و ضعف سازماندهی آن –، کدام یک از فرضیه های پیش روی را تقویت می کند.

فرضیه های مطرح شده در مورد کودتا:

نظرات و فرضیه ها در باره ی دست اندرکاران پشت صحنه ی این کودتا و انگیزه و اهداف آن بسیار است اما مهمترین آنها را به شکل کلی می توان را به سه دسته تقسیم کرد:

1.کودتای قلابی از طرف باند اردوغان: میزان اشتباهات در این کودتا از سویی و تسویه حساب های گسترده ی طراحی شده مخالفان به دست باند اردوغان از سوی دیگر به حدی بوده که راه را بر فرضیه ساختگی بودن آن می گشاید. طرفداران این فرضیه رفتار اردوغان برای سوء استفاده از موقعیت پس از پایان کودتا را دلیلی می دانند بر این که وی خود این حرکت را ساماندهی کرده و حالا هم دارد نتایج مورد نظر را کسب می کند. این فرضیه تا حدی معتبر به نظر می رسد، اما باید به وجه دشوار و خطرناک چنین طرحی برای اردوغان نیز اندیشید. خطر احتمالی ناشی از لو رفتن این طرح و هزینه ای که برای اردوغان و دولتش می توانست داشته باشد عاملی است که هر کس را در مورد اعتبار این فرضیه قدری به شک و تردید وا می دارد.

2.به دام انداختن کودتاچیان اسلام گرا بوسیله ی نظامیان کمالیست: (نظریه ی مطلوب کردها). برخی از جریانات سیاسی از جمله تشکل های کرد ترکیه این فرضیه را پیش کشیده اند که با توجه به نفوذ عظیم شبکه ی «فتح الله گولن» در ارتش و نیروهای امنیتی، نفع عده ای در فراهم کردن شرایطی بوده که در آن دو باند اسلام گرای خصوصی گولن و دولتی اردوغان به جان هم بیافتند و یکدیگر را از بین ببرند. هر کدام که پیروز شوند حداقل یک مانع از سر راه نظامیان ناسیونالیست-کمالیست، برای یک کودتای واقعی یا یک حرکت مهم سیاسی در آینده برداشته خواهد شد.

به همین دلیل این فرضیه مطرح می سازد که نظامیان ناسیونالیست از یکسو طرفداران گولن در ارتش را تحریک کرده اند که دست به چنین کاری بزنند و از طرف دیگر با اطلاع رسانی به دستگاه های امنیتی طرفدار اردوغان آنها را برای مقابله آماده کرده اند. این فرضیه می تواند صحت داشته باشد، زیرا به نظر می رسد تمرکز سرکوب های پس از کودتا بر روی هواداران جنبش گولن باشد، اما وجود افرادی مثل فرمانده ی نیروی هوایی ترکیه که هرگونه دخالتی در این امر را رد کرده است نشان می دهد که شاید این نظر دچار ضعف هایی نیز باشد.

3.پیش دستی مهره های جریان گولن در ارتش نسبت به تهاجم در حال تدارک اردوغان: فرضیه ی سوم عنوان می کند که دستگاه پلیس و اطلاعات و امنیت ترکیه یک تهاجم همه جانبه و قوی علیه نفرات وابسته به جنبش گولن را آماده کرده بوده است. وقتی خبر این حمله ی در حال تدارک به آنها می رسد، نیروهای وابسته به گولن تصمیم به واکنش پیشگیرانه می زنند؛ به همین خاطر مجبور به حرکتی می شوند که بر اساس طرح و برنامه ریزی دقیق و حساب شده نبوده و شانس موفقیت چندانی نداشته است. برعکس، از آن سوی دستگاه دولتی برای مقابله با چنین اقدامی آمادگی خوبی بوده و به همین خاطر نیز در عرض چند ساعت کودتا را در نطفه خفه کرده اند. این فرضیه با توجه به ریشه دار بودن اختلاف میان این دو باند و نیز به دلیل مافیایی شدن ساختار قدرت در سال های اخیر، که دورتر به آن خواهیم پرداخت، محتمل تر به نظر می رسد. هر چند که این نظریه نیز نیاز به مستندات بیشتر دارد.

در کنار این سه فرضیه می توان تئوری های دیگری را نیز مانند دخالت قدرت های خارجی یا گرایش ضد مذهبی همیشگی ارتش مطرح ساخت، اما شواهد زیادی برای آن در دست نیست. این در حالیست که لیست بلندبالای خطاهای بدیهی کودتا یکی از دو احتمال دوم یا سوم را تقویت می کند. حتی می توانیم با نگاهی به عملکرد دولت در ساعات و روزهای بعد از کودتا، معیاری برای تقویت فرضیه ی سوم در اختیار داشته باشیم. به طور مثال تعداد دقیق 1481 نفر از قضات دادگستری که از این نهاد تعلیق شدند.

برای درک بهتر آن چه گذشته است باید نگاهی به آن چه دارد می گذرد بیاندازیم. در این راستا بیلان واکنش دولت بسیار جالب توجه است. بیلانی که البته هر ساعت و هر روز که از اصل کودتا می گذرد در حال توسعه است:
اقدامات دولت اردوغان پس از کودتا:

برخی از اقدامات واکنشی دولت اردوغان که حتی در زمان نگارش این مقاله نیز بر آن افزوده می شود چنین است:

اعلام سه ماه وضعیت اضطراری در سراسر کشور و تمام محدودیت های ناشی از آن برای جامعه
ممنوعیت خروج اساتید دانشگاه ها از کشور
تعلیق بخشی از منشور حقوق بشر اروپا
تعطیل کردن دهها رسانه (رادیو و تلویزیون)
۷۵۰۰ نظامی، از جمله ۸۵ تیمسار بازداشت شده‌‌اند.
۸ هزار پلیس اخراج و هزار نفر هم بازداشت شده‌اند.
۳ هزار کارمند قوه قضائیه، از جمله ۱۴۸۱ قاضی منتظر خدمت شده‌اند.
۱۵۲۰۰ کارمند وزارت آموزش اخراج شده داده‌اند.
۲۱ هزار معلم مجوز تدریس خود را از دست داده‌اند.
۱۵۷۷ رئیس دانشکده مجبور به استعفا شده‌اند.
۱۵۰۰ کارمند وزارت دارایی از کار بی‌کار شده‌اند.
۴۹۲ روحانی، مبلغ و معلم مذهبی اخراج شده‌اند.
۳۹۳ کارمند وزارت امور اجتماعی عزل شده‌اند.
۲۵۷ کارمند دفتر نخست‌وزیری اخراج شده‌اند.
۱۰۰ مقام امنیتی منتظر خدمت شده‌اند.

این بیلان موقت از اقدامات واکنشی به خوبی خبر از استقرار فضای سرکوبگری و تسویه حساب های وسیع در سطح کشور دارد. در سایه ی این جو اردوغان سرانجام می تواند بدون محدودیت های دست و پاگیر قانونی تمامی اهداف حذفی خود را دنبال کند و هر نیروی یا فردی را که تا به حال در مسیر 12 ساله اش بر سر راه او بوده است را ریشه کن کند. او برای این منظور از بهانه ی «کودتا»، «تروریسم» و «تامین امنیت ملی» برخوردار است. قانون حالا از قانون شکنی وی حمایت می کند و ترس و وحشتی که بر کشور حاکم است فضایی برای مخالفت مهم و موثر در اختیار کسی نمی گذارد. با پشت کردن به استانداردهای حقوق بشری و بین المللی اردوغان می تواند مخالفین خود را هزار هزار اخراج، بازداشت، محکوم به حبس یا تبعید و حتی در صورت بازگشت مجازات اعدام، به دار بکشد. این آرزوی اردوغان است که بتواند نفس ها و قلم ها را ببرد و جامعه را در فضای وحشت زده به تبعیت و پیروی از خود و برنامه های جاه طلبانه اش وادارد.

نتایج آتی اقدامات واکنشی:

این طور به نظر می آید که ترکیه از روز پانزدهم ژوئیه سال دو هزار و شانزده میلادی به یک فاز تاریخی جدید پاگذاشته است، امری که سبب خواهد شد این کشور شاید هرگز به شرایط قبل از آن باز نگردد. چند هزار اخراجی می روند که به همراه خانواده ها و بستگان و همکاران نزدیک خویش قشری ناراضی و خشمگین را در درون جامعه شکل بخشد و انسجام اجتماعی جامعه ی ترکیه را برای دهه ها به چالش طلبد. کشوری که اینک در منطقه ی کردنشین خود با یک جنگ خونین روبروست می تواند در آینده به چنان آشفتگی و گسستی دچار شود که با خود یک جنگ داخلی دیرپا را به همراه آورد. فراموش نکنیم که این همان خطای بزرگی بود که حاکم آمریکایی عراق بعد از سقوط صدام با ارتش عراق و وابستگان حزب بعث مرتکب شد و آنها را به دامن مقاومت مسلحانه، القاعده و دورتر داعش هل داد.

نقش ترکیه در ناتو زیر سوال خواهد رفت، این کشور، اگر بر نقض حقوق اساسی شهروندان خود پافشاری کند، دیگر نمی تواند یک متحد قابل قبول در پیمان آتلانتیک شمالی و یک داوطلب مناسب برای عضویت در اتحادیه ی اروپا باشد. بسیاری از استانداردهای دیپلماتیک با ترکیه ی پس از کودتا مطابقت نخواهد داشت و کشورهای قانون سالار را، دیر یا زود، به واکنش واخواهد داشت. در واقع آنکارا از این پس باید بر روی متحدان هم مذهب و ایدئولوژیک و خشن مثل عربستان سعودی حساب کند.

این امر پایانی خواهد بود برای اسطوره ی معروف «الگوی اسلام دمکراتیک» ترکیه ای. اسطور ه ای که با فروپاشی خود دست تمامی جریان های افراطی مسیحی و یهودی را در سراسر جهان باز خواهد گذاشت تا اسلام را به عنوان یک دین غیر قابل امتزاج با دمکراسی معرفی کنند و گفتمان جریان های غیر جنگ طلبی مثل جریان باراک اوباما یا آنگلا مرکل را به چالش بکشند. بی شک دستگاه تبلیغاتی وابسته به صهیونیسم اسرائیل بیشترین بهره برداری را از این موضوع برای ارائه ی تصویری از «توحش ذاتی» و «نامناسب بودن اسلام در جهان جدید» خواهد کرد. این که اسلام یا به طور کلی مذهب قرابتی با دمکراسی ندارد جای تردیدی باقی نگذاشته است، اما هدف این جریان راست افراطی آن است که راه حل نظامی و جنگ های تمام عیار را برای حل اختلافات جهان غیر اسلام با جهان اسلام جا بیاندازد.

در صورت تحقق و در سایه ی این برخورد، خاورمیانه به سمت چنان وضعیتی پیش خواهد رفت که کشور سالمی در آن باقی نخواهد بود و این امر اجرای طرح معروف «اسرائیل بزرگ» را، که توام با تصرف مناطقی از کشورهای مختلف این منطقه است، آسانتر خواهد کرد. شاید به همین دلیل است که دولت اسرائیل از همان ساعت های اولیه ی کودتا حمایت بی چون و چرای خود از رجب طیب اردوغان را اعلام داشت.iii

فضای سرکوب در ترکیه سرکوب در کشورهای همسایه و منطقه را تقویت خواهد کرد و اسلام گرایی رادیکال حکومتی یا فرقه ای را دامن خواهد زد. این موج جدید اسلام گرایی شانس حرکت های دمکراتیک منطقه مانند جریان روژوا در کردستان سوریه را کاهش خواهد داد و نظامی گری مجهز به ایدئولوژی اسلامی را تشدید و ترویج خواهد کرد. تابع این جو، بسیاری از معادلات منطقه ای و حتی جهانی مورد بازبینی قرار خواهد گرفت. روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا می تواند آغازی برای بازگذاشتن دست قدرت های منطقه ای برای به آشوب کشیدن اطراف خود بدون نگرانی از دخالت خارجی باشد. در نهایت تئوری «برخورد تمدن ها» به واقعیت جنگ مذاهب خواهد انجامید.

اردوغان برای قربانی کردن دمکراسی شکننده ی ترکیه در مقابل غول مذهب ابزار و امکانات فراوان در اختیار دارد: بیش از 85 هزار مسجد در سراسر ترکیه، صدها مدرسه ی مذهبی، تقویت قوانین اسلامی و شریعت در سطوح مختلف کشور در طول ده سال گذشته مانند جداسازی مدارس مختلط، جهل عمیق اجتماعی در لایه های محروم جامعه و سنت گرایی و مذهب گرایی شدید آنها. این ها برخی از امکاناتی است که اردوغان و اسلام گرایان ترکیه می توانند با بهره برداری از آنها و ترکیب و مدیریت آنها با امکانات و اختیارات دولتی، به جنگ طبقه ی متوسط و باور آن به دمکراسی و سکولاریسم بروند. شرایطی مشابه آن چه که روحانیت به قدرت رسیده در ایران از سال 1358 تا 1360 در ایران پیاده کرد و طی آن طبقه ی متوسط و تشکل های سیاسی و نهادهای فرهنگی آن را مورد تاخت و تاز قرار داد.

دمکراسی نیم بند ترکیه که چندین سال است شلاق اقدامات سانسورگرا و سرکوبگرانه ی اردوغان را تحمل کرده استiv می رود که ضربه ی مهلک خود را دریافت کند. در نبود یک حرکت قوی و گسترده ی مردمی برای خنثی سازی کودتای «قانونی» اردوغان، این کشور باید برای دهه ها با همین حیات دمکراتیک متعارف و نیز سکولاریسم پیش از کودتا خداحافظی کند. اردوغان اسلامیزه کردن ترکیه را با روش دوگانه ی خشونت و عوام فریبی به پیش خواهد برد و از این کشور یک جمهوری اسلامی مشابه ایران و از نوع سنی آن بیرون خواهد کشید. این تنها در صورت آگاهی، هشیاری، دلاوری و سازماندهی نیروهای وفادار به دمکراسی در ترکیه و همیاری بین المللی آزادیخواهان سراسر جهان با آنهاست که می توان به توقف این ماشین تخریب گر اردوغان امیدوار بود.

نتیجه گیری:

در یک کلام می توان گفت که کودتای اخیر ترکیه علت نابسامانی کنونی این کشور نیست، معلول آنست. به نظر می رسد پدیده ای که شرایط کنونی ترکیه را شکل بخشیده است، بیش از آن چه بخواهد تحت تاثیر عوامل سطحی و رویدادهای مقطعی توضیح داده شود، تابع یک اشکال فنی ریشه ای در دمکراسی نیم بند این کشور است: پدیده ی شخصی شدن احزاب و دستگاه دولت. پرفسور «ژیدون راهات»، پژوهشگر اسرائیلی در حوزه ی علوم سیاسی و از «موسسه ی دمکراسی اسرائیل» در مورد این خطر در سراسر جهان هشدار داده است.v

وی نماد این پدیده ی شخصی شدن احزاب در کشور خود را در عملکرد سیاستمداران اسرائیل و از جمله بنیامین نتانیاهو می داند. او بر این باور است که هویت احزاب تابع هویت چهره های مشخصی از آن حزب ها شده است. وی می گوید پدیده ای مشابه آن چه در دنیای اقتصاد روی داده در عالم سیاست هم اتفاق می افتد. یعنی همان طور که شرکت های بزرگ را با نام موسس یا صاحب آنها می شناسیم، احزاب نیز در حال تبدیل شدن به مجموعه هایی هستند که به جای گرفتن اهمیت خویش از نهاد و فعالیت نهادینه شان، از نام یک فرد بخصوص اعتبار کسب می کنند. پرفسور راهات می گوید که چنین پدیده ای را در 24 دمکراسی دیگر جهان که مورد مطالعه قرار داده اند یافته است و در این باره به شهروندان اسرائیلی درباره ی سلامت و آینده ی دمکراسی اسرائیل هشدار می دهد.

ما همین واقعیت را در قالب خریداری حزب جمهوریخواه آمریکا توسط یک میلیاردر و حزب را به نام خود کردن هستیم. دونالد ترامپ به واسطه ی رایج شدن این جریان شخصی شدن نهادها موفق شد تمام سازوکارها و سنت های کارکردی حزب جمهوریخواه را متلاشی کرده و در نهایت، با پول و وقاحت، خود را به عنوان کاندیدای رسمی حزب جمهوریخواه جا بیاندازد.

این همان کاریست که اردوغان از سال 2002 تا کنون با حزب عدالت و توسعه انجام داده و در فاز کنونی این حزب را به عنوان ابزاری در خدمت اهداف، منافع و جاه طلبی شخصی خویش درآورده است. این پدیده در ترکیه به نحو بارزتری قابل مشاهده است، زیرا که دمکراسی این کشور یک دمکراسی شکلی و فاقد ریشه ی تاریخی می باشد. اما می بینیم که این خطای بزرگ دمکراسی های کوچک و بزرگ جهان می رود که دنیا را در مقابل سرنوشتی تیره و سیاه قرار دهد؛ زیرا به واسطه ی این شخصی شدن نهادها، جوامع از بهره بری از خرد جمعی و تصمیم گیری مبتنی بر شور جمعی و نظر دهی همگانی محروم می شوند.

امید است که این امر درسی باشد برای ما ایرانی ها که از همین حالا احزاب و سازمان های سیاسی خود را هر چه بیشتر به سوی نهادینه شدن و عمل کردن فرافردی، به صورت یک سیستم جمعی، تقویت کنیم. نجات ایران از چنگ استبداد، استقرار دمکراسی در آن و از همه مهمتر، حفظ آن دمکراسی در آینده در گرو توجه ما به ضرورت جدی کار نهادینه و استفاده از خرد جمعی در درون تشکل های سیاسی موجود است. استقرار و سلامت دمکراسی مشروط به تامین خصلت نهادینه احزاب و ساختار سیاسی کشور است.

i- AKP =Adalet ve Kalkınma Partisi

iiحزب توسعه و عدالت در انتخابات نخست در سال 2002 بیش از 34 درصد آراء را به خود اختصاص داد. در سال 2007 این میزان به 46.6 درصد رسید. در سال 2011 این جزب نزدیک به پنجاه درصد آراء را به دست آورد.

iii- http://fa.timesofisrael.com/%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%A2%D9%86%DA%A9/?utm_source=freshmail&utm_medium=email&utm_campaign=2016-07-21_FA_3

iv- براساس طبقه بندی سازمان خبرنگاران بدون مرز کشور ترکیه از حیث آزادی مطبوعات در جایگاه 151 قرار دارد. دادگاه های تحت نفوذ دولت به طور مدام رسانه های مستقل را محکوم یا تعطیل می کنند و شبکه های اجتماعی پیوسته در معرض فیلترینگ و قطع و سانسور قرار دارند.

v- http://en.idi.org.il/

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%af-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81%db%8c-%db%8c%da%a9-%da%a9%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7%d8%8c-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86%db%8c/feed/ 0
پایانِ تراژیکِ کمدیِ «انتخابات» در جمهوری اسلامی – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%90-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%da%98%db%8c%da%a9%d9%90-%da%a9%d9%85%d8%af%db%8c%d9%90-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%90-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%da%98%db%8c%da%a9%d9%90-%da%a9%d9%85%d8%af%db%8c%d9%90-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%85/#respond Sun, 21 Feb 2016 14:36:11 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14154

پایانِ تراژیکِ کمدیِ «انتخابات» در جمهوری اسلامی

کورش عرفانی

خبرنامه گویا

با اجرایی شدن توافق اتمی برجام توجهات به سوی موضوعی دیگری جلب شده است: انتخابات مجلس شورای اسلامی همزمان با انتخابات مجلس خبرگان رهبری در هفتم اسفند ماه ۱۳۹۴. اهمیت این انتخابات در چیست؟ چرا رسانه های داخل کشوری تا این حد به آن پرداخته اند؟ توجه خاص برخی از رسانه های خارج از کشوری به آن چه می باشد؟ آیا قرار است که به واسطه ی این انتخابات تغییر خاصی در ایران روی دهد؟ اگر بلی سمت و جهت این تغییر چه خواهد بود؟

نوشتار حاضر پرسش هایی از این دست را مورد بررسی قرار می دهد.

تاریخچه ی موضوع

نظام جمهوری اسلامی برخاسته از انقلابی است که به سرعت به یک کودتای ساختاری شباهت یافت. لایه هایی از جامعه در یک همدستی آشکار، ابزارهای تسلط بر کشور را به دست گرفتند. قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت فرهنگی به شکل دولتی خود غصب و قبضه شد تا بتواند قدرت اجتماعی را، که یگانه قدرت در دست مردم بود، از درون تهی و خنثی سازد. جمهوری اسلامی محصول انحصار قدرت در دست سه لایه بود: روحانیت، بازاری ها و بخشی از قشرهای های محروم جامعه(۱). روحانیت یا همان قشر سنتی آخوندها در طول صدها سال به انباشت قدرت فرهنگی پرداخته بودند و به تدریج از این طریق، قدرت سیاسی حاکم را به چالش می طلبیدند. در سال پنجاه و هفت آنها به طور مشخص به مصاف رژیم حاکم رفته و آن را به دست گرفتند. از سوی دیگر، بازاری ها با انباشت قدرت اقتصادی پیوسته مراقب عملکردهای منفی قدرت سیاسی بودند و با احساس خطر از موقعیت دراز مدت خویش، سرانجام در سال پنجاه و هفت، با متحد تاریخی خویش – روحانیت- برای جایگزین ساختن حاکمیت دردسرآفرین (۲) با یک حاکمیت مطلوب خویش به صحنه آمدند و موفق نیز شدند. نیروی اجرایی این این دو قشر برای کسب قدرت و بعد، به انحصار کشیدن آن، برخی از لایه های جامعه بودند که دو فقرفرهنگی و مادی را در خود انباشته کرده و آماده بودند که عصبیت طبقاتی (۳) خویش را در خدمت حاکمان جدید بگذارند تا به واسطه ی این خدمت رسانی، دست کم، از فقر مادی خویش رهایی یابند. دو قشر آخوند و بازاری با استفاده از این لایه های محروم، نیروی کافی برای کسب حمایت و مدیریت عملیاتی جهت حذف سایر اقشار از قدرت های سه گانه ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی را به دست آورده و از آن حداکثر استفاده را برای مهارت قدرت اجتماعی کردند.

استراتژی دو قشر آخوند و بازاری برای انحصار قدرت و ثروت در جامعه با بهره بری از نیروهای محروم جامعه به خوبی عمل کرد. آنها موفق شدند با سازماندهی این نیروهای دچار فقر توام فرهنگی و مادی، این نیروها را در قالب کمیته، سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات و بعدها ارتش به خدمت گرفته و برای تارومار کردن تمام اشکال سازمان یافته ی سیاسی و اجتماعی جامعه به خدمت بگیرند. قدرت اجتماعی در ایران که در قالب برخی تشکل های سیاسی و مدنی و یا طبقه ی اجتماعی پشتیبان این تشکل ها حضور داشت در طول سی و هفت سال گذشته سرکوب و تارومار شد. رژیم جمهوری اسلامی در قالب مثلث آخوند، گنده بازاری ها (۴) و نهادهای امنیتی وابسته به سپاه موفق شدند که سه ابزار جهل، فقر و ترس (۵) را بر جامعه ی ایرانی حاکم ساخته و به تدریج تمام رقبای سیاسی و طبقاتی خود را از صحنه ی قدرت و ثروت و سیاست در ایران بیرون کنند.

یکی از ابزارهای مورد استفاده ی آنها برای مهار قدرت اجتماعی، تهی کردن انتخابات از محتوا بوده است. رژیم جمهوری اسلامی – بشنوید سه لایه ی نامبرده- از همان ابتدای عمر نظام، انتخابات را به چشم یک امر ظاهری، توخالی و نمایشی می دیدند. برای همین هم هیچ انتخابات سرنوشت سازی در طول سی و هفت سال گذشته برگزار نشده است؛ یعنی چیزی که در نهایت نظام نتواند نتایج آن را مهار و مدیریت کرده و مجبور به واگذاری بخشی از قدرت به لایه های دیگر، جز باندهای امن ومطمئن درون نظام شود. خصلت اصلی انتخابات در طول عمر رژیم عدم اجازه ی شرکت و دخالت هیچ عنصر بیرون از نظام بوده است.

تاریخچه ی تهی سازی انتخابات از معنا

تبدیل انتخابات به نمایش کمتر از ۵۰ روز بعد از پایین کشیدن رژیم سابق آغاز شد؛ زمانی که در دهم و یازدهم فروردین سال ۱۳۵۸، در یک حرکت فاقد هرگونه پشتوانه ی قانونی مورد تایید نیروهای سیاسی و اجتماعی شرکت کننده در انقلاب، نظام در حال شکل گیری، مردم را به رای دادن به موجود مجهول الهویه، تعریف ناشده و قابل تفسیری به اسم «جمهوری اسلامی» واداشت. موفقیت این معرکه گیری تحت نام انتخابات به آنها اجازه داد که با اعتماد به نفس نسبت به فریب خوردگی توده ها خود را برای موارد بعدی آماده کنند. انتخابات بعدی نیز بدون دادن فضا و شرایط مناسبی به نیروهای سیاسی و اجتماعی در صحنه برگزار شد. انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در دوازدهم مرداد سال ۱۳۵۸ برگزار شد. گزینش داوطلبان از میان عناصر انتخابی دو لایه ی آخوند و بازاری صورت گرفت و حاصل آن، یکی از عقب افتاده ترین و ضد مردمی ترین قانون اساسی های جهان سومی بود که جایگاه تک سالاری دیکتاتوری از نوع مذهبی و فراقانونی را به شکل نهادینه و تحت عنوان آخوند ساخته ی «ولایت فقیه» به مردم تحویل داد. آن گاه مردم را باز در نمایشی دیگر، به عنوان همه پرسی تایید قانون اساسی به صحنه آوردند (۶) و برای مسلط کردن چنین نظام ضد دمکراتیکی از توده ها به صورت شبه دمکراتیک رای گرفتند. بعد، بر مبنای همین قانون اساسی جدید، انتخابات ریاست جمهوری را با حضور کاندیداهای مطلوب خویش برگزار کردند (۷) و همین کار را با انتخابات مجلس شورای اسلامی (۸) تکمیل نمودند. شاهدیم که از همان ابتدا نطفه ی انتخابات در فضایی غیر دمکراتیک، دستکاری شده، سرکوبگرانه و فاقد هرگونه اصالت اجتماعی و دمکراتیک به صورت کنترل شده از بالا گذاشته شد و تا همین انتخابات پیش روی در اسفند ۱۳۹۴ نیز بر این اساس به پیش رفته و خواهد رفت.

با نگاهی به این تاریخچه مختصر در می یابیم که در تمام طول سی و هفت سال و سی و دو انتخابات برگزار شده، حتی یک مورد انتخابات واجد شاخص های متداول دمکراسی در ایران بعد از سال ۱۳۵۷ برگزار نشده است. تمامی هیاهوها و جنجال های به اصطلاح انتخاباتی مانند انتخاب بنی صدر و عزل او، انتخاب خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۵ و یا انتخابات سال ۱۳۸۸ هیچ پیوندی، نه از دور و نه از نزدیک، با معیارهای یک انتخابات آزاد نداشته و به طور صرف حاصل برخی از عدم هماهنگی ها میان نهادهای درون نظام و در چارچوب جنگ قدرت مافیاهای حاضر در آن بوده است.

پرسش مهم

در این میان این سوال مطرح می شود که پس چرا برخی از انتخابات مانند انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ برای رژیم تبدیل به دردسرهای امنیتی در قالب جنبش سبز و غیره می شود؟ پاسخ به این سوال را باید با ذکر یک احتیاط خاص عنوان کرد و آن این که از میان سی و دو انتخابات مختلفی که تا به حال انجام شده است فقط یک مورد بوده که توام با یک حرکت مردمی غیر قابل پیش بینی برای نظام بوده است و آن هم ربطی به بازیگران شرکت کننده در انتخابات نداشته، بلکه واکنشی از نیروهای زیر سوال برنده وجه نمایشی انتخابات بوده است. فراموش نکنیم که حرکت اعتراضی معروف به جنبش سبز نه حاصل اعتراض کروبی بود و نه حاصل اقدام میرحسین موسوی، بلکه نتیجه ی حضور پیش بینی نشده ی برخی از جوانانی بود که، به دلیل جوانی، سابقه ای از بازی های مدیریت شده ی نظام در زمینه ی انتخاباتی نداشتند و به خاطر احساس بازی خوردگی عصبانی بودند. این اسثناء را که به کنار بگذاریم در هیچ مورد از سی و یک انتخابات دیگر، رژیم در کار تدارک، اجرا و به پایان بردن نمایش های انتخاباتی خود با کمترین مشکلی روبرو نبوده است.

نقش استراتژیک انتخابات

این محتوای توخالی و ضد دمکراتیک نظام اما نباید باعث شود که ما نسبت به کارکردهای بسیار مهم آن برای انحصارسالاری جمهوری اسلامی دچار اشتباه شویم. هریک از این انتخابات، به سهم خود، نقش بسیار اساسی در تامین و تضمین بقای نظام ضد دمکراتیک داشته و دارد. برخی از این کارکردها عبارتند از:

۱) قراردادن آدم های امن و مناسب بر راس کارها : بنی صدر، رجایی، خامنه ای، رفسنجانی، احمدی نژاد و روحانی. هر یک از این ها به صورت کوتاه مدت یا درازمدت کاری را که نظام در نظر داشته انجام داده و رفته اند. تنها استثنایی که سبب قطع کار شده مورد بنی صدر، به دلیل جنگ قدرت و دیگری، رجایی، به خاطر ترور و خامنه ای، به واسطه ی مرگ خمینی و تبدیل وی به رهبر نظام بوده است. در همه ی موارد دیگر، سایر روسای جمهوری اسلامی وظیفه ی هشت ساله ی خود را صورت داده اند.

۲) جمع کردن آدم های مامور به تصویب قوانین مورد نیاز بقا و کارکرد نظام در مجلس شورای اسلامی بدون ایفای کوچکترین نقش مزاحم در طول سی و هفت سال گذشته.

۳) قرار دادن افراد امین نظام در نهادهای شبه انتخابی دیگر مانند مجلس خبرگان

۴) به صحنه آوردن در قالب همه پرسی های سازمان یافته و کسب مشروعیت قانونی برای یک نظام فاقد مشروعیت اجتماعی

۵) تلقیح چهار سال یک بار واکسن یادآوری به جامعه که نظام از پشتیبانی مردمی و لذا مشروعیت اجتماعی برخوردار است. (نمایش های صدا و سیما برای تصویر سازی از صف های «طویل»).

۶) ارائه ی این پیام به دولت های خارجی که جمهوری اسلامی یک دولت کودتایی، سرکوبگر و غیر قانونی نیست و با رای مردم بر راس کار است.

۷) مدیریت کردن توان های بالقوه ی درون جامعه از بالا با قرار دادن مهره های نظام بر راس این جریان ها که به دنبال فرصتی برای ابراز مطالبات خویش هستند. مانند خاتمی در سال ۱۳۷۸ و موسوی و کروبی در سال ۱۳۸۸.

۸) استفاده ی ابزاری از این انتخابات ضد دمکراتیک برای مدیریت اختلافات باندها و مافیاهای قدرت در درون نظام به نحوی که جدال شبه انتخاباتی میان آنها سبب امنیت و ثبات بیشتر کل نظام شود. یعنی ایجاد تغییر در ترکیب نهادهای شبه انتخاباتی برای تغییر ندادن ترکیب نهادهای غیر انتخاباتی.

این کارکردها و برخی دیگر از نتایج و نعمات انتخابات سبب شده است که علیرغم تمام گرایش انحصار طلبی در درون نظام، که پس از روی کار آمدن احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ حتی خصلت نظامی و کودتاوار پیدا کرد، جمهوری سلامی این معرکه های چهارسال یک بار انتخاباتی را حذف نکرده و برای بیمه ی نظام از آن ها استفاده ی بهینه کند.

ساختاری که در بالا اشاره شد البته از جانب افراد و جریان هایی که خود بخشی از آن هستند یا آرزوی این که بخشی از آن باشند، مورد تفسیر و تشریح متفاوت قرار می گیرد. جریان هایی مانند اصلاح طلبان و زوائد حاشیه ای آن در طول سی سال گذشته با کتاب و مقاله و مصاحبه و برنامه های متعدد رسانه ای تلاش بسیار کرده اند که این بازی تنظیم شده ی نظام را که به طنز، نام «انتخابات» به خود گرفته، دارای اصالت و بسیار مهم و حساس و سرنوشت ساز القاء کنند. آنها به واسطه ی آن که خود بخشی یا مهره ای از این ماشین شبه دمکراتیک ساخته ی نظام ضد دمکراتیک بوده و یا دوست دارند باشند، فداکارانه و با سرهم بافتن تئوری های شرقی و غربی و اسلامی، کنار هم قرار دادن استدلال های عقلانی و شبه عقلانی و ضد عقلانی، مخلوط کردن کارهای آکادمیک و ضد آکادمیک و خلاصه، با هر نوع شامورتی بازی «هافینگتون پستی» می خواهند که به منتقدین نظام و از جمله به توده ها، که قرار است بازیگران این نمایش باشند، بباورانند که در این مضحکه ی نظام فرصت های جدی هم یافت می شود.

آنها در این راه برخی از تشکل های وابسته به نظام و در بیرون از نظام یا کتک خورده ی سابق نظام را نیز در میان خود دارند (بخشی از توده ای های، بخشی از اکثریتی ها، بخشی از «جمهوریخواهان» و …). اینها ارتش رایگان نظام هستند که با رویای سی و هفت ساله ی به بازی گرفته شدن در این شبه انتخابات نظام عمر خود را به پایان برده و سرنوشت سیاسی خود را به دست سردار جعفری فرمانده ی سپاه و ناظر اصلی بر عملکرد شورای نگهبان سپرده اند. برخی دیگر از چهره ها نیز به طور مجانی و از سر لجاجت با اپوزیسیون برانداز در خارج از کشور، به عنوان «مفسر»، «تحلیلگر»، «استاد دانشگاه» و غیره به طور تقریبا مجانی برای جلب محبت سردار جعفری در تلاش هستند.

حرف همه ی این ها، از داوطلبان رشید ثبت نام کرده و رد صلاحیت شده در نمایش انتخابات در داخل از کشور تا این داوطلبان تطهیر دست های خون آلود نظام ضد دمکراتیک در قلب لس آنجلس و واشنگتن و لندن و پاریس، همگی یک حرف مشترک بیشتر ندارند: باید از طریق همین شبه انتخابات به دنبال بهبود تدریجی اوضاع باشیم و به هیچ وجه نباید در چارچوبی بیرون از خط تعیین شده توسط نظام حرکت کنیم. اصلاح طلبان، مافیای رفسنجانی و باند روحانی با بسیج اعوان و انصار خود در شبه اپوزیسیون داخل و خارج از کشور به گوش ملت به خشم آمده ی ایران می رسانند که جز دنبال کردن خط پوچ سی و هفت سال گذشته به اسم «انتخابات» به فکر هیچ چیز دیگری نباشید. آنها می خواهند که به عنوان بخشی از ماموریت امنیتی بر عهده گرفته شده ی خود، به صورت مزد بگیر یا داوطلبان دارای انگیزه ی ضدیت با اپوزیسیون برانداز، این نکته را برای ایرانیان داخل و خارج از کشور جا بیاندازند که هرگونه تغییر سیاسی در ایران باید از درون نظام باشد نه از بیرون آن. (۹)

پایان دمکراسی بازی

اما شواهد حکایت از آن دارد که این بار وضعیت عمومی جامعه ی ایران وخیم تر از آن است که بتوان با مسکن های ساخته ی مشترک ملی مذهبی، نهضت آزادی و بی بی سی آن را آرام کرد. رژیم جمهوری اسلامی در مجموعه ای از بحران ها گرفتار شده و برای هیچ یک از آنها راهکار اساسی ندارد. بحران های شش گانه ی پسابرجام، رکود تورمی، جنگ قدرت برای حذف نشدن، فضای پرالتهاب تنش های منطقه ای، بحران اقلیمی و زیست محیطی مانند کم آبی و احتمال بروز جنگ آب و در نهایت، خطر بروز انفجار اجتماعی. جمهوری اسلامی در موقعیتی است که به هرکدام از این بحران ها که می پردازد مجبور است بحران های در پیوند با آن را تشدید و خود را در معرض یک وضعیت غیر قابل کنترل قرار دهد. حاصل کار این که امروز پانسمان انتخابات آتی برای قطع خونریزی شدید از پیکرکشور کافی نیست.

برای مصور کردن خونریزی با احتمال منجر به مرگ نظام، یکی از پزشکان همیشه بالای بستر آن، یعنی اقتصاددان وابسته به رژیم محسن رنانی، اخیرا در نامه ای به شورای نگهبان نقش زنگ خطر را، برای که برای او و امثال وی در نظر گرفته اند، ایفاء می کند. او در نامه ای به شورای نگهبان نسبت به وخامت واقعی اوضاع برای نظام مطلوبش به شدت هشدار داده و می گوید:

« من البته از پا ننشستم و آنچه امروز و در این نوشتار می‌گویم را سه ماه است در مجامع مختلف علمی، مدنی و صنفی به زبانهای مختلف گفته‌ام و اکنون نیز به گونه‌ای دیگر و خطاب به اعضای مهم‌ترین نهاد درگیر در انتخابات بیان می‌کنم . امید که اگر اندکی صدق و ذره‌ای احتمال درستی در آن یافتید جدی بگیرید و مگذارید جامعه‌ی خسته و اقتصاد افسرده‌ی ما در دام تازه ای از بی ثباتی و زمین‌گیری گرفتار شود.» (۱۰)

رنانی سپس به شرح مفصلی از شاخص های فروپاشی اقتصادی و اجتماعی و بن بست سیاسی در جامعه ی ایرانی پرداخته و در جایی بیان می کند:

«اما نگرانی اصلی من چیست؟ به گمان من انتخابات اسفند ۹۴ می‌تواند به یکی از بدترین و خسارت¬بارترین انتخابات¬های بعد از انقلاب تبدیل شود. حتی اگر تنش¬های آن بسیار کمتر از انتخابات‌های گذشته باشد فرایند واگرایی و فضای تنش و بی‌ثباتی که در حال پدیداری است، به خاطر حساسیت شرایط امروز، هم آینده اقتصاد آینده ایران، هم آینده دولت یازدهم و هم آینده نظام سیاسی و حتی محتمل است که آینده ملت ایران را تحت تاثیر قرار دهد.»
پس می بینیم که وی نیز ماموریت اصلی خود را در کنار همکاران لس آنجلسی و پاریسی و لندنی خویش فراموش نکرده و آن این که، اهمیت «انتخابات» را یادآوری کند. سخنان این افراد به وضوح بی اخلاقی حرفه ای آنها را به نمایش می گذارد. وی و دوستان خارج نشین مشابه اش، از این انتخابات به گونه ای یاد می کنند که گویی از ماهییت غیردمکراتیک آن هیچ اطلاع و شناخت و سابقه ی سی و هفت ساله ندارند. بنابراین، در اوج بی شرمی روشنفکری در مقابل تمام تقلبات و تهی سازی های پیاپی انتخابات از محتوا و محو اصالت آن توسط ضد دمکراتیک ترین رژیم منطقه اظهار بی اطلاعی کرده وبار دیگر، پس از سی و هفت سال تاراج و سرکوب، باز هم مردمی غارت شده و به فقر و بند کشیده را دعوت می کنند که همین زهر تلخ و آسیب رسان انتخابات نظام را به عنوان نوشداروی خود بپندارند و دم برنیاورند.

فلاکت و البته بد نیتی این حضرات را می توان در این طنز زشت یافت که برای مقابله با نظام خمینی ساخته ی جمهوری اسلامی مردم رابه پشتیبانی از یک خمینی دیگر دعوت می کنند. و به راستی آیا تا نظام قلم بدستانی تا این حد خودفروخته و نازل در اختیار دارد باید نگرانی خاصی از بروز عنصر آگاهی و قدرت تشخیص در مردم داشته باشد؟

رنانی ادامه می دهد:
« من نگران اینم که انتخابات اسفند ۹۴ نه تنها اقتصاد ایران را وارد گرداب فروبلعنده تازه‌ای از بی‌ثباتی فضای کسب‌وکار کند بلکه حتی به طور بالقوه می‌تواند فرآیند تکاملی دموکراسی را در جمهوری اسلامی متوقف کند و حتی روند آن را معکوس کند.»

پس می بینیم که آن چه ما در طول این سی وهفت سال داشته ایم و خود نمی دانسته ایم «فرایند تکاملی دموکراسی» بوده است. البته فرایندی که در نهایت خود اینک سرنوشت و آینده اش در دست سردار محمدعلی جعفری فرمانده ی سپاه می باشد. ما تا به حال می پنداشتیم که «فرایند تکاملی دموکراسی» در دیکتاتوری ها، خروج هر چه بیشتر قدرت از دست نظامیان و تحویل آن به نمایندگان جامعه ی مدنی باشد، اینک به همت آقای محسن رنانی و رنانی واره های لس آنجلسی و مقیم اروپا و آمریکا درمی یابیم که در مورد ملت بخت برگشته ی ما «فرایند تکاملی دموکراسی» یعنی تحویل هر چه بیشتر قدرت به دست نظامیان، آن هم از نوع چاقوکشان و آدمکشان سپاهی.

این اقتصاددان وابسته به مافیای رفسنجانی وباند اصلاح طلبان، که ماموریت یافته پیام نگرانی های برخی از جریان های درون نظام را به گوش «برادران قاچاقچی» برساند، سپس به ارائه ی سیاهه ی بلندی از خطرات و معضلات ساختار اقتصادی، سیاسی کشور می پردازد و در جایی تعارف ها را کنار گذاشته و برای برادران سپاهی شورای فرماندهی سپاه روشن می کند که:

«بزرگان کشور، شما اکنون دو راه دارید. یا تلاش کنید که به هر قیمتی از ورود مجدد رقیب به بازی سیاست جلوگیری کنید که این به منزله زدن سوت یک بازی حذفی جدید در انتخاباتِ در پیشِ رو است؛ و یا این که اجازه دهید شرایط یک بازی منصفانه فراهم آید و لوازم مشارکت حداکثری جامعه را مهیا کنید و موجب شکل گیری یک وفاق عمومی تازه و همبستگی ملی برای کمک به عبور عقلانی کشور از بحران های در پیش رو شوید. چرا که تلاش برای حذف رقیب و آغاز یک بازی حذفی جدید می‌تواند آخرین انرژی‌ باقی مانده برای هر دو تیم را و برای کل جامعه را مستهلک کند و مقدمات یک سقوط اقتصادی فراگیر را برای کشور فراهم آورد. که در این صورت هر دو جناح و کل جامعه ایران خسارت خواهد دید.»

اگر بخواهیم سخنان کد شده ی وی را برای سردار جعفری کدگشایی کنیم این گونه می شود که ” ما تا به حال با پیشبرد متوازن بازی جابجایی قدرت تعادل درون جامعه را حفظ کرده ایم. یعنی با دست به دست کردن مسئولیت ها بین دو مثلث امین نظام (مثلث سنتی یا همان آخوند-بازاری-پاسدار و مثلث جدید یا همان مافیای رفسنجانی-باند اصلاح طلبان-تکنوکرات های دولت روحانی») مردم را در نوعی توهم تغییر از بالا نگه داشته ایم، اینک اما شما برادران سپاهی اگر اجازه ندهید که مثلث جدید قدرت نقش تاریخی خود را برای حفظ ثبات ساختاری نظام و جامعه ایفاء کند ممکن است این ثبات با خطر مواجه شد و نظام مطلوب من و شما براداران سپاهی زیر سوال رود.”

پس صحبت های رنانی و بسیاری دیگر از شبه روشنفکران اصلاح طلب در رسانه های سفارشی-ماموریتی داخل و خارج از کشور بسیار روشن است: قاعده ی بیمه ساز عمر نظام جمهوری اسلامی را به هم نزنید. یا به عبارت روشن تر، ابزار تحمیق توده ها را از دست نظام نگیرید.

قدری جلوتر، رنانی وحشت خود، طبقه ی اجتماعی خویش و نظام مطلوبش را به زبانی روشن اما آشکار می سازد:

«بزرگان کشور، این خطا را تکرار نکنید و مراقب باشید که در انتخابات اسفند ۹۴ یک بازی حذفی تازه را در کشور کلید نزنید که اگر چنین کنید این بازیِ تازه، خطری و خسارتی دهها برابر بازی حذفی پیشین خواهد داشت و آینده کشور را به کلی دگرگون خواهد کرد.»

اما خواننده ی کنجکاو از خود می پرسد که این خطر که چنین هشدار شدیدی را لازم کرده است چیست؟ از زبان خود وی بشنویم:

] آن چه آمد[«…شرایطی را به‌وجود خواهد آورد که یک جرقه، یک حادثه، یک مرگ ناگهانی، یک اعتراض پیش‌بینی نشده، یک انفجار، یک اعتراض، یک تحصن، یک سخن نابه‌جا و یک حرکت نامعقول می‌تواند امواجی از بحران اجتماعی نظیر اعتراضات فقرا و حاشیه‌نشینان و پابرهنگان را برانگیزاند.»

پس نگرانی اصلی ایشان و البته مشابه های خارجی وی این است که مبادا به واسطه ی نمایش انتخابات را مثل همیشه اجرا نکردن، اوضاع چنان وخیم شود که مردم به سوی یک حرکت بی سابقه بروند. این آن چیزی است که چهارستون وجود اصلاح طلبان و همه عاشقان علنی و خجالتی نظام را به شدت می لرزاند. شاهد از غیب آمد ه ی آن را از آقای رنانی قرض می گیریم:

« اگر ما با شورش پابرهنگان روبه رو شویم دو راه داریم. یا سکوت کنیم و شاهد درهم ریزی باشیم یا دست به سرکوب خشونت‌بار بزنیم. تفاوت اعتراضات گروههای نخبگان مانند روشنفکران و دانشگاهیان و حتی شورش‌های مدنی که طبقه متوسط شهری در آنها مشارکت دارد با شورش‌ پابرهنگان این است که دو مورد اولی رهبری پذیر است. یعنی آنان نوعی سازمان غیررسمی مدنی دارند و افرادی را به عنوان رهبری خود می‌پذیرند. پس با درخواست رهبرانشان به خانه باز می‌گردند یا وارد یک فرایند گفت و گو و تعامل و مصالحه می‌شوند. اما وقتی فقرا و حاشیه نشینان و پابرهنگان که وضعیتشان محصول ناکارایی مدیریتی ما در چهار دهه گذشته است اعتراض و شورش می‌کنند، رهبری پذیر و مدیریت‌بردار نیستند. آنان وقتی شورش خود را آغاز کردند یا تا دستیابی به نتیجه ادامه می‌دهند یا وارد فرایندی خسارت بار می‌شوند. یعنی فرایند گفت‌و‌گویی شکل نمی‌گیرد.»

پس می بینیم که محسن رنانی اقتصاد دان وابسته به مثلث قدرت رفسنجانی-اصلاح طلبان-روحانی لولو خرخره ی لازم برای ترساندن صاحب اختیار شورای نگهبان، یعنی فرمانده ی سپاه و سرداران دیگررا پیدا کرده است: شورش گرسنگان و پابرهنه ها. او تلاش دارد که بگوید اگر واشر امنیتی انتخابات، که پیوسته توسط طیف اصلاح طلبان داخل و هوادران خارج نشین آن در طول ۱۳۷۸ لغایت ۱۳۹۲ مورد استفاده قرار گرفته است، این بار حذف یا فراموش شود، چه بسا که کل نظام مطلوب مشترک سپاه و اصلاح طلبان با خطر سیل توده های خشمگین و محرومیت کشیده مواجه شود. پس، وی نقش زنگ خطر خود را ایفاء کرده و با توضیح مکانیزم ها و خصوصیات شورش های محرومان فریاد را به آسمان می رساند:

«اگر پلیس آنان را بزند آنان نیز سنگ و چوب برمی‌دارند و اگر به آنان شلیک شود آنان نیز سلاح های سرد و گرم بیرون می‌آورند. جمهوری اسلامی یک بار در اوایل دهه هفتاد شمسی در اسلام شهر، اراک، قزوین و مشهد با شورش محدود پابرهنگان رو‌به‌رو شده است و می‌داند چقدر خسارتبار است. خسارتهای فیزیکی و اقتصادی هر یک از این شورش های محدود (نظیر شکستن و آتش زدن اماکن دولتی و عمومی) بسیار فراتر از خسارتهای کل اعتراضات مدنی سال ۸۸ بود.»

این آن نکته ی کلیدی است که ترس و وحشت را به جان همه ی طرفداران و نگهبانان نظام در داخل و خارج از کشور انداخته است. هم پاسداران نظامی رژیم (سپاه) از این سناریو می ترسند و هم پاسداران سیاسی رژیم (اصلاح طلبان داخل و خارج از کشور). هر دو نگرانند که با وارد شدن لایه های محروم اجتماعی حرکتی بروز کند که دیگر قابل کنترل نبوده و سبب قرار دادن نظام در پرتگاه سقوط شود. رنانی برای یادآوری نقش تاریخی پاسداران سیاسی نظام (اصلاح طلبان) به ذکر یک نمونه ی شناخته شده از خدمت تاریخی آنها برای حفظ نظام مطلوبشان می پردازد:

«یادمان نرود که در سال ۱۳۷۸ فقط دانشجویان شورش کردند و چند روز بخش‌هایی از تهران از کنترل خارج شده بود و کل تهران ملتهب بود. با این حال دانشجویان رهبری پذیر و مذاکره پذیر بودند و در نهایت هم همین مذاکرات ماجرا را ختم کرد. در اعتراضات پس از انتخابات ۸۸ نیز طبقه متوسط شهری اعتراض کردند که چند ماه کل کشور در التهاب و بحران بود. با این حال آن اعتراضات نیز هم رهبری پذیر بود و هم کنترل شده و خسارتی متناسب با وسعتی که داشت، نداشت. اما اگر میلیون ها بیکار، حاشیه نشین و فقیر دست به اعتراض بزنند و شورش پابرهنگان شکل بگیرد آنان دیگر آنان نه مذاکره پذیرند و نه رهبری پذیر. آنان هدف روشنی نخواهند داشت آنان فقط وضع موجود را نمی‌خواهند و تا در‌هم ریزی وضع موجود به شورش خویش ادامه می‌دهند.»

اشتباه یا استیصال

پااندازهای اصلاح طلبان در داخل و خارج از کشور همچنان بر نعلین خامنه ای و چکمه های فرماندهان سپاه بوسه می زنند تا مورد لطف و عنایت بیت رهبری یا سرداران وصاحبان جدید شورای نگهبان واقع شوند. یکی از آنها، به اسم مصطفی تاج‌زاده، عضو زندانی جبهه ی مشارکت، از درون زندان با استغاثه از ولی فقیه نظام می خواهد که «انتخابات را رقابتی کنید و نگذارید خمینی‌زدایی به نام شما ثبت شود». یعنی هنوز هم مردم باید سقف آرزوی خود را این گونه تعیین کنند که فضای سیاه خون و سرکوب دوران خمینی را به عنوان ایده آلی که در حال از دست رفتن است با چنگ و دندان و از طریق شرکت گسترده در یک انتخابات «دمکراتیک» حفظ کنند. او از خامنه ای می خواهد که اجازه ندهد این فرصت تاریخی بازگشت به «عصر طلایی امام» هدر رود.

علیرغم تمام این تلاش های کاذب اصلاح طلبان، این پاسداران سیاسی رژیم، به به نظر می رسد که نظام جمهوری اسلامی توان مدیریت مانوورهای سیاسی سابق را از دست داده و فقط به مانوورهای نظامی جدید روی آورده است.عنوان آخرین مانوور یا همان رزمایش امنیتی نیروی سپاه به خوبی گواه این است که سپاه دیگر به اعتبار بازی های سیاسی با حضور بازیگران اصلاح طلب را از دست داده و خود را برای رویارویی بانیروهای اجتماعی آماده می سازد. عنوان چنین بود: «سپاه و بسیج در استان گلستان مانوری به‌ نام برخورد با کارگران «اغتشاش‌گر» برگزار کردند.»

در یک چنین موقعیتی در می یابیم که سپاه به این نتیجه رسیده که جامعه ی ایران به دلیل فقر اقتصادی و از هم پاشیدگی اجتماعی، باور به بازی «پلیس خوب و پلیس بد» نظام را از دست داده و دیگر حاضر نیست با آبروباختگان و رئیس دزدهایی مانند رفسنجانی و سید حسن خمینی، برای نظام مشروعیتی فراهم کند. به همین خاطر ترجیح داده است که خود را برای بازی نهایی آماده سازد. بازی نهایی همان رویدادی است که محسن رنانی در نامه اش از آن به عنوان «شورش پابرهنگان» یاد می کند. یعنی در حالی که جامعه به دلیل فروپاشی اقتصادی و اخلاقی و تارومارشدگی مدنی خود، توان هرگونه حرکت اعتراضی معتدل و میانه رو از نوع جنبش سبز را از دست داده است، قدرت بی سابقه ای برای حرکت های رادیکال و شورش وار پیدا کرده است.

نگارنده سال ها پیش این گرایش اجتماعی-سیاسی را در درون جامعه ی ایران شناسایی کرده بود و پیش بینی کرده که حرکت سرنوشت ساز بعدی در ایران جنبشی براساس اسیدهای معده خواهد بود. جنبش گرسنگان، بیکاران، بیماران بی درمان، کارتن خواب ها، کتک خورده ها، تحقیر شدگان، همگی خشمگین از زنده بودن در جامعه ای سراپا غرق در فساد و تبعیض و نابرابری. و این آن حرکتی است که قابل پیش بینی است. نگرانی آقای محسن رنانی این است که بروز چنین حرکت هایی تعیین کننده ی سرنوشت نظام خواهد بود. حرکتی که نه پاسداران سیاسی (اصلاح طلبان مستقر در ایران و خارج) می توانند مانند سال ۸۸ آن را رهبری و کنترل و مهار کنند و نه پاسداران نظامی رژیم توان سرکوب و مهار آن را دارند. در چنین حرکتی، گرسنگان به سوی مراکز حکومتی و کاخ های مفتخوران نظام سرازیر شده و برخوردی متفاوت از برخوردهای جنبش سبز را با سرکوبگران و قدرتمداران مستقر در کاخ ها بروز خواهند داد.

در پایان باید ذکر کنیم که برخلاف نظر محسن رنانی، این حرکت ها به طور کامل فاقد رهبری نخواهند بود. لایه های معترض جامعه سالهاست که در انتظار این حرکتند. پس از سرکوب جنبش سبز تمام شانس ها برای بروز یک حرکت «مدنی» و «مسالمت آمیز» به پایان رسید. از آن پس، نیروهای اهل عمل جامعه خود را برای حرکت از نوع شورشی آماده ساخته اند. آموزش های فراوانی در این زمینه ارائه شده است و برنامه های زیادی در این باره از رسانه های ماهواره ای پخش شده است. شورش ها بی شک قدرت زیادی دارند اما هدایت آنها نیاز به سازماندهی و آموزش دارد. تاکید بر عنصر خودسازماندهی در داخل از همین روست.

نتیجه گیری

شرایط ساختاری نظام دیگر اجازه ی بهره بردن از ابزار سی و هفت ساله ی بازی دادن افکار عمومی از طریق انتخابات را نمی دهد. حنای انتخابات جمهوری اسلامی رنگ باخته است. هم جامعه اعتماد خود را به کلیت نظام و باندهای درون آن از دست داده است و هم نظام توان درونی لازم برای پیشبرد نمایش انتخابات را ندارد. بحران های متعدد نظام بخش نظامی آن را به فضای جنگی و آخرالزمانی کشانده است. فضایی که به عنوان یگانه راه برون رفت سبب اتخاذ سیاست هایی می شود که یا سبب جنگ بیرونی می شود و یا با عوارض داخلی خود موجب شورش اجتماعی. سپاه باور به خود به ضرورت و کارآیی نمایش های انتخاباتی مانند ۷۶ و ۸۸ را از دست داده است. شرایط پسابرجام موقعیت سپاه را متزلزل ساخته و این نهاد را نسبت به اعتبار سناریوی همیشگی بازی های انتخاباتی بی اعتماد ساخته است. سپاه از این پس به مجموعه ی باندهای درون مثلث غیرسنتی قدرت، یعنی مافیای رفسنجانی، باند اصلاح طلبان و نیز دسته ی تکنوکرات های روحانی نیاز ندارد. تا این جا و به ویژه برای برون رفت از بن بست اتمی به آنها نیاز داشت. اینک که اما پایان دوره ی نمایش های انتخاباتی فرارسیده موضوع حذف این نیروها نیز قابل تصور است. به همین خاطر باید شاهد بروز رفتارهای خشن، حذف کننده و کودتاوار سپاه باشیم. بسیاری از خدمتگزاران دیروز نظام امروز به حصر خواهند رفت و برخی دیگر به حبس. کمدی سی و هفت ساله ی انتخابات می رود که پایانی تراژیک را تجربه کند. پایانی فاجعه بار اما قابل پیش بینی برای هر پدیده ی سیاسی که فاقد اصالت مردمی است. پایانی قابل تصور برای یک دروغ سی و هفت ساله.

انتخابات دیگر یکی از متغیرهای معادله ی نظام نیست و تلاش برای حفظ آن توسط دوستداران جریان های اصلاح طلب داخل و خارج از کشور، با توجیهات ماوراء الطبیعی و دلایل طبیعی، به مثابه رساندن کمک های اولیه به جسد یک مرده است. دفاع جانانه ی عناصر اصلاح طلب از برگزاری یک انتخابات شبه دمکراتیک در واقع تلاش برای تمدید برگه ی خدمت خود به نظام و پرهیز از حذف فیزیکی شان توسط سپاه و جوخه های خشن خودسر آن است.

این تشتت و آشفتگی به راحتی نشان می دهد که جمهوری اسلامی نظامی است آماده ی رفتن که برای محو خود نیاز به یک جایگزین عمل گرا دارد. جایگزینی که باید تمرکز خود را نه بر راهکارهای نظری و رویایی و ایدئولوژیک، بلکه بر یافتن روش های عملی جهت هدایت ومدیریت شورش های در راه بگذارد. همان طور که یک دوره ی تاریخی برای نظام به پایان رسیده و بازی های انتخاباتی تاریخ مصرف خود را از دست داده اند، در اپوزیسیون برانداز نیز باید مسیر تازه ای دنبال شود که بر اساس آن بتوان از فرصت پیش آمده بهترین استفاده را کرد. در این باب راهنما بسیار روشن است: هرکه شورش ها را هدایت کند آینده ی سیاسی بعد از رژیم را در دست خواهد گرفت. در یک کلام، هر که سازماندهی کند، رهبری خواهد کرد.

ـــــــــــــــ
۱- خصوصیت اصلی این قشرها عدم تجانس آنها با فرهنگ شهری و رفتار شهروندی بود. بخش عمده ای از این نیروها از حاشیه ی شهرهای بزرگ و یا روستاها و شهرستان های محروم کشور جذب دستگاه سرکوب رژیم شدند. جمهوری اسلامی همیشه در انتخاب نیروهای سرکوبگر خود از بین بافت های بسیار محروم جامعه دقت کرده است.
۲- برای درک خصلت دردسر آفرین رژیم پهلوی برای بازاری ها باید به استراتژی اقتصادی آن برای تبدیل اقتصاد کشور به الگویی صنعتی با گرایش های مدرن تجاری توجه کرد، امری که با خصلت انحصارگرای بازار در یک اقتصاد تجاری مبتنی بر دامداری و کشاورزی در تضاد قرار می گرفت.
۳- مفهوم «عصبیت» که توسط جامعه شناس قدیمی تونسی «ابن خلدون» به جامعه شناسی راه یافته است بیانگر توان فیزیکی یک گروه از جامعه به واسطه ی شرایط معیشتی آن می باشد. عصبیت طبقاتی مفهومی است که نگارنده بر اساس این اصطلاح آفریده و بیانگر قدرت خشونت ورزی یک طبقه نسبت به سایر طبقات اجتماعی می باشد. بدیهی است که برتری توان اعمال خشونت در میان لایه های محروم جامعه از آنها مناسب ترین نیرو برای بهره گیری جهت سرکوب سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تمام طبقات اجتماعی دیگر جامعه ی ایرانی بود. بافت اجتماعی نهادهایی مانند سپاه و کمیته و ارتش و بسیج و نهادهای شبه نظامی در طول سی و هفت سال گذشته بر این اساس تنظیم شده است. پاسدار همدانی فرمانده ی سپاه محمد رسول الله تهران در مصاحبه ای به استفاده از اوباش، قاتلان و چاقوکشان برای سرکوب نیروهای معترض جنبش سبز که به طور عمده از لایه های اجتماعی طبقه ی متوسط بودند اشاره کرده بود.
۴- «گنده بازاری ها» در این جا اشاره به جریان های قدرتمند اقتصادی و سیاسی دارد که در قالب «هئیت های موتلفه ی اسلامی» سازماندهی شده بودند. افرادی مانند حبیب الله و اسد الله عسگر اولادی تازه مسلمان از چهره های شاخص این جریان هستند. این جریان بخش عمده ی اقتصاد ایران و از جمله دهها اتاق بازرگانی کشور را در اختیار دارد و با تقسیم ثروت های غارت شده ی کشور با روحانیون و پاسداران انحصارهای بزرگ اقتصادی کشور را در چنگ خویش نگه داشته است.
۵- تقسیم کار درون مثلث سنتی قدرت به این صورت است: آخوندها (روحانیت) جهل و خرافه ی مذهبی و رشد نیافتگی ذهنی را ترویج و نهادینه می کند، جریان موتلفه و گنده بازاری های تازه مسلمان فقر را در کشور نهادینه و مدیریت می کنند و سپاه و تمام نهادهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی آن با کشتار و سرکوب و شکنجه و حبس و خشونت عنصر ترس را جا انداخته و تمدید و تجدید می کنند.
۶- تاریخ برگزاری این همه پرسی ۱۱ و ۱۲ آذر ماه ۱۳۵۸ بود.
۷- در ۵ بهمن ۱۳۵۸
۸- در ۲۴ اسفند ۱۳۵۸
۹- ریشه های اولیه ی استقرار این تفکر در خارج از کشور را می توان با آغاز جریان مدیریت شده ی دوم خرداد در سال ۱۳۷۶ و حرکت هایی مانند کنفرانس برلین جستجو کرد. از آن زمان صادرات اصلاح طلبان اطلاعاتی-امنیتی در قالب روزنامه نگار و پژوهشگر و غیره آغاز شد و تا تصرف نهادهای مهمی مانند برخی از رادیو و تلویزیون های دولتی و خصوصی توسط این اصلاح طلبان صادراتی-ماموریتی به پیش رفت.
۱۰- کلیه ی ارجاعات مربوط به مقاله ی محسن رنانی از منبع زیر است: « نامه رنانی به شورای نگهبان درباره پیامدهای اقتصادی انتخابات اسفند ۹۴» منتشر شده در سایت نویسنده: renani.ir

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%90-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%da%98%db%8c%da%a9%d9%90-%da%a9%d9%85%d8%af%db%8c%d9%90-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%85/feed/ 0
پيام اسيدپاشی در اصفهان: مردم بايد امنيت خود را به دست گيرند – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%d9%8a%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d9%8a%d8%af%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b5%d9%81%d9%87%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d9%8a%d8%af-%d8%a7%d9%85%d9%86%d9%8a/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%d9%8a%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d9%8a%d8%af%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b5%d9%81%d9%87%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d9%8a%d8%af-%d8%a7%d9%85%d9%86%d9%8a/#respond Thu, 30 Oct 2014 03:07:16 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13978 پيام اسيدپاشی در اصفهان: مردم بايد امنيت خود را به دست گيرند

کورش عرفانی

ویژه خبرنامه گویا

موضوع بر سر مرزبندی روشن ميان جامعه و حکومت است. وضعيت دختران و بانوان مورد حمله اسيدپاشان در اصفهان و نيز ترور معلم‌ها در سيستان و بلوچستان، در کنار ساير موارد ناامنی مانند سرقت‌های شبانه‌روزی و بی‌سابقه اتومبيل در تهران نشان می‌دهد که دولت جمهوری اسلامی در حال از دست دادن کنترل حتی سرکوبگرانه خود بر جامعه است. اين وضعيت راه چاره‌ای جز خودسازماندهی مردمی برای تأمين امنيت خويش را در مقابل جامعه نمی‌گذارد

موضوع اسيدپاشی در شهر اصفهان يک بار ديگر واقعيت نبود امنيت اجتماعی را در مقابل جامعه قرارداد. مردم به خوبی می بينند که نه فقط دفاعی از جانب حاکميت وجود ندارد، بلکه شبکه های مافيايی رژيم به عنوان رگه هايی از ساختار قدرت، خود می توانند در اين موضوع دست داشته باشند. شعارهای مردم در تظاهرات روز چهارشنبه به خوبی بی اعتمادی آنان نسبت به دستگاه قضايی به طور خاص و به حاکميت به طور عام را به نمايش گذاشت. اينک که جدايی ميان جامعه و ساختار حاکم می رود که به صورت برجسته و آشکار درآيد، جای سوال است که آيا نبايد لايه های مختلف مردم خود به تامين امنيت خويش بپردازند؟ آيا جامعه نبايد به نوعی خودکفايی در زمينه ی حفاظت از خويش دست يابد؟ و به طور عام، آيا مردم تا چه زمانی می توانند حکومتی را که قادر به تامين حداقل های ابتدايی در زمينه ی امنيت و رفاه اجتماعی نيست تحمل کنند؟ حتی اگر رژيم بتواند ماجرای اسيدپاشی اصفهان را آرام سازد علائم ديگری از ساير مناطق بيرون خواهد زد. مانند ترور دومين معلم در استان سيستان و بلوچستان. آيا اين موضوعات مردم را به يک چاره انديشی نو وادار نمی سازد؟ آيا وظيفه ی تامين امنيت مردم به طور عملی بر دوش خود مردم قرار نگرفته است؟ نوشتار حاضر به بررسی اين پرسش ها می پردازد.

وظايف حکومت
هر حکومتی که بخواهد از حداقل مشروعيت اجتماعی برخوردار باشد می بايست برخی از کارکردها را به عنوان بديهيات کشورداری رعايت کند: حفظ مرزهای کشور در مقابل بيگانگان، تامين امنيت شهروندان، تامين حداقل های رفاهی مانند آب و برق و حمل و نقل، تامين آموزش و پرورش و … مجموعه ی اين عناصر، در کنار هم، سبب بروز نوعی نظم در کشور می شود که از آن به عنوان «نظم اجتماعی» نام می برند. نظم اجتماعی آن حداقلی از مراعات چارچوب ها، خط کشی ها، مرزبندی ها و هنجارمندی هاست که سبب می شود اعضای جامعه بتوانند با اتکاء به آنها روزمره ی زندگی خود را به پيش برند.
نظم اجتماعی ممکن است عادلانه يا ناعادلانه به مردم تحميل شود، اما از زمانی که شکل می گيرد اعضای جامعه می توانند با بهره بردن از آن بدانند که چه بايد کنند و چه نبايد بکنند. اين روشن بودن بايدها و نبايدها به اعضای جامعه اجازه می دهد با تمام مشکلات و نابرابری هايی که می تواند در آن به چشم خورد به کار و زندگی مشغول باشند.
در ميان پارامترهای چندگانه ی مشروعيت آفرين، آن چه در شکل دهی و حفظ نظم اجتماعی از همه مهمتر است، پارامتر «تامين امنيت شهروندان» می باشد. يعنی ساکنان شهر و روستا در سراسر يک کشور می بايست از امنيت جسمانی برخوردار باشند تا به واسطه ی آن حضور حکومت و رفتارهای آن را کمابيش برتابند. زمانی که اين عنصر، يعنی امنيت جسمی اعضای يک جامعه، زير سوال می رود و دولت نيز قادر به پاسخ دهی به مشکل نيست، مشروعيت حکومت به طور جدی به چالش کشيده می شود. حکومتی که نتواند امنيت مردم تحت سيطره ی خود را تامين کند اعتبار خود را از دست می دهد.
پس، تزلزل نظم اجتماعی می تواند مشروعيت نظام را زير سوال برد و از دست دادن مشروعيت حاکميت می تواند نظم اجتماعی را باز هم بيشتر مختل کند. حکومت های فاقد اعتبار مردمی به واسطه اين رابطه ی متقابل ميان عدم مشروعيت و فروپاشی نظم اجتماعی است که سقوط می کنند. زمانی که حکومتی نشان دهد قادر به برقراری نظم اجتماعی نيست مردم دليلی برای تحمل آن نمی بينند، زيرا جامعه، به طور طبيعی و تاريخی، شرايطی را که در آن امنيت جسمانی اش زير سوال رود دفع و رفع می کند. اگر دولت نتواند امنيت جسمی مردم را تامين کند، مردم انگيزه ی لازم را برای جايگزين کردن حاکميت نالايق با حکومتی که بتواند اين مهم را بر عهده گيرد پيدا می کنند.

مورد ايران
به نظر می رسد ک سير تحولات در ايران به سويی می رود که در آن، رژيم جمهوری اسلامی قادر به تامين امنيت جسمانی شهروندان ايرانی نيست. حکومت ايران در سال ۸۸ و در جريان جنبش سبز نشان داد که نه فقط نمی تواند امنيت معترضين را حفظ کند که خود با نيروهای سرکوبگرش، امنيت جسمی مردم را زير سوال برده است. پايه های مشروعيت نظام ، در معنای مشخص مورد نظر اين بحث، از زمان اين وقايع در سال ۸۸ به شدت لطمه خورد و در چهارسال دوم دوره ی رياست جمهوری احمدی نژاد به سوی هر چه ضعيف تر شدن پيش رفت. انتخاب حسن روحانی و وعده ها و شعارهای انتخاباتی وی ابزاری بود برای بازسازی اين مشروعيت از دست رفته. اما می بينيم که کارکرد اين مُسکن نيز موقت بود و اينک جامعه بارديگر در مقابل حکومتی قرار گرفته که نه فقط قادر به تامين امنيت جسمی شهروندان خود نيست، بلکه بنا به برخی شواهد، لايه هايی از آن، به طور سيستماتيک، در از ميان بردن اين امنيت نقش دارند. امروز همه ی مردم می دانند که «انصار حزب الله» نيروهای سازمان يافته ای زير نظر حسين طائب دربيت رهبری هستند و «خودجوش» و «خودسر» بودن آنها تابع اراده ی سپاه و رهبری است.
اعتماد مردم به دستگاه حاکميت و نهادهايی مانند دادگستری از دست رفته است و خط بندی مشخصی ميان مردم و رژيم در حال شکل گيری است. به نحوی که گمان می رود اين مرزبندی، آغاز يک جدال واقعی ميان جامعه و حق تامين امنيت اعضای آن از يکسو و رژيم، با استراتژی ايجاد وحشت اجتماعی از طريق زير سوال بردن اين امنيت، از سوی ديگر باشد. جدالی که در آن، مردم با يک نيروی سازمان يافته ی حکومتی، يعنی مجموعه ی نهادهای امنيتی، اطلاعاتی، انتظامی، نظامی و شبه نظامی، طرف هستند. همين امر سبب می شود که بحث مربوط به ضرورت سازماندهی در ميان مردم به صورت جدی مورد بحث قرار گيرد.

ضرورت خودسازماندهی مردمی
مردم ايران اينک خود را تنها احساس می کنند. آن کسانی که قرار است امنيت آن ها را تامين کنند خود به دشمنان امنيت ايشان تبديل شده اند. اعتمادی به حکومت نيست، که هيچ، دشمن امنيت مردم، خود حکومت است. به همين خاطر ضرورت سازماندهی مردم برای دفاع از خود مطرح است. اين ضرورت از آن جايی اهميت می يابد که مردم روی هيچ نيرويی جز خود برای تامين امنيت شان نمی توانند حساب کنند. به همين دليل بايد بحث مربوط به تامين امنيت اجتماعی توسط نيروهای غير حکومتی را جدی گرفت. اين که زمان آغاز اين اقدامات مردمی همين حالاست يا قدری دورتر بستگی مستقيم به شرايط عينی جامعه از يک طرف و به اراده ی مردم و کنشگران از طرف ديگر دارد.
در اين الگو از حرکت، مردم بايد در فکر آن باشند که دفاع از تماميت جسمی خويش را خود بر عهده گيرند. اين به معنای آن است که مردم بايد مجهز و سازمان يافته باشند. مجهز به معنای آن است که حداقلی از وسايل را که برای دفاع از خويش در مقابل مهاجمان لازم دارند با خود داشته باشند. اين را می دانيم که دفاع از جان خود، يا همان اصل «صيانت ذات»، جزو حقوق شناخته شده ی انسان است و هر فردی، بر اساس عقل، عرف و حقوق جهان شمول شناخته شده برای بشر، حق دفاع از خود را دارد. حق دفاع از جان خود يک حق مشروع و قابل قبول برای هر مکتب حقوقی و اخلاقی است.
مردم ايران، به ويژه در مناطقی مانند اصفهان و يا سيستان و بلوچستان که رگه هايی از ناامنيتی گسترده آشکار می شود، می بايست خود را مجهز کنند تا در صورتی که مورد حمله واقع شدند بتوانند از جان و زندگی خويش دفاع کنند. ارائه ی آموزش ها در اين زمينه وظيفه ی شهروندانی است که شناخت يا تجربه ی کافی را دارند. تهيه وسايل دفاعی و نيز آموزش مربوط به استفاده ی از آنها يکی از وظايف شهروندی در جوامعی است که در آنها شهروندان نمی توانند بر روی نيروی دولتی جهت دفاع از خويش حساب کنند.
ديگر، موضوع تدارک تيم ها و جمع هايی است که به شهروندان اجازه دهد نسبت به تامين جمعی امنيت فردی خود اقدام کنند. يکی از اشکال مشخص آن تشکيل تيم های تامين امنيت محله است. اين تيم ها متشکل از داوطلبان ساکن يک محله است که به طور جمعی و مجهز به نگهبانی از جان و مال و ناموس ساکنان يک محله در روز و شب می پردازد. زمانی که شهروندان نيروهای انتظامی يک دولت نامشروع را به رسميت نمی شناسند بايد نسبت به اين مهم به طور داوطبانه و خودجوش عمل کنند.
مورد ديگر تشکيل گشت های امنيت شهر است. اين تيم ها نيز با حضور سازمان يافته ی خود به طور شبانه روزی در صدد دفاع از شهروندان در کوچه و خيابان های شهر می باشند. اين ها شهروندانی هستند داوطلب، مجهز، تشکل يافته که به صورت پياده و يا با خودرو در سطح شهر گشت می زنند تا شانس تهاجم را از مهاجمين بالقوه سلب کنند. واحدهای گشت های امنيت شهر می توانند با استفاده از تلفن های همراه با هم در تماس باشند و در موقع لزوم به ياری هم بشتابند.

برخورد با ماموران دولت

پرسشی که پيش می آيد اين است که آيا نيروهای حکومتی با چنين واحدهای شهروندی چگونه برخورد می کنند و يا از اين سو، اين واحدها بايد چگونه با نيروهای حکومتی برخورد کنند.
واقعيت اين است که نيروهای امنيتی مردمی نبايد به طور مستقيم با نيروهای حکومتی درگير شوند. هدف آنها ايجاد درگيری نيست. آنها واحد رزمی يا واحد تهاجمی نيستند، واحدهای دفاعی می باشند. دفاع از امنيت شهروندان. اما از آن جا که وجود آنها به معنای نفی وجود نيروهای امنيتی حکومتی است اين نيروها به احتمال بسيار زياد با واحدهای دفاعی شهروندان برخورد خواهند کرد. شهروندان بايد از برخورد مستقيم با اين نيروهای حکومتی بپرهيزند. يعنی اگر نيروهای حکومتی خواستند آنها را دستگير کنند، در صورتی که نمی توانند صحنه را ترک کنند، مقاومت نکرده و به بازداشت تن در دهند. اما اين روشن است که اين واحدها بايد از حمايت مردم برخوردار باشند. يعنی به محض بازداشت اعضای يکی از اين واحدها، بايد از قبل هماهنگی های لازم شده باشد تا مردم بتوانند با حضور گسترده ی خود در مقابل زندان يا بازداشتگاه و يا در مقابل استانداری يادادگستری فشار لازم برای آزاد سازی افراد بازداشت شده را وارد سازند.
بديهی است که اگر تعداد واحدهای داوطلب شهروندی زياد باشد، نيروهای امنيتی امکان بازداشت همگی را نخواهند داشت. در اين صورت، از يک مقطعی، به واسطه ی گسترده گی و سازمان يافته بودن فعاليت خويش، شهروندان می توانند حضور نيروهای مردمی تامين امنيت را به حکومت و نيروهای آن تحميل کنند.
حکومت بايد به طور صريح بداند که در صورتی که بخواهد با خشونت با اين نيروهای مردمی تامين امنيت برخورد کند خود را در مقابل يک موج تهاجم مردمی قرار خواهد داد. از آن جا که جامعه، به واسطه ی عدم مشروعيت برای حاکميت به اين صحنه پای گذاشته است بايد به زبان قاطع برای حکومت روشن کرده باشد که تحمل زير سوال رفتن امنيت اعضای خود توسط نيروهای دولتی را نخواهد داشت و اين که هر گونه اقدام در اين زمينه با برخورد جدی مردم روبرو خواهد شد.
در يک کلام، موضوع بر سر مرزبندی روشن ميان جامعه و حکومت است. وضعيت دختران و بانوان مورد حمله ی اسيدپاشان در اصفهان و نيز ترور معلم ها در استان سيستان و بلوچستان، در کنار ساير موارد ناامنی مانند سرقت های شبانه روزی و بی سابقه ی اتومبيل در تهران نشان می دهد که دولت جمهوری اسلامی در حال از دست دادن کنترل حتی سرکوبگرانه ی خود بر جامعه است. جامعه ی ايرانی دارد به حال خود رها می شود و جرائم اجتماعی و حرکت های زير سوال برنده ی امنيت جسم و جان و زندگی و ناموس مردم در حال گسترش نجومی است. اين وضعيت راه چاره ای جز خودسازماندهی مردمی برای تامين امنيت خويش را در مقابل جامعه نمی گذارد. مردم بايد با ابتکار عمل هايی از اين دست به خوبی نشان دهند که حاضر به تحمل نيروهای حکومتی در اموری که به خودشان مربوط است نيستند و هر گونه دخالت اجباری و توام با خشونت از جانب قوای دولتی را به مثابه يک تهاجم در نظر گرفته و در مقابل آن از خود دفاع خواهند کرد. وقت آن است که جامعه ی ايرانی از شوک روانی ناشی از خشونت و سرکوب برخاسته و با رفع ترس و ياءس به وضوح آثار فروپاشی يک رژيم ضعيف، ورشکسته، در بن بست گرفتار شده و بی آينده را ببيند.

کورش عرفانی

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%d9%8a%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d9%8a%d8%af%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b5%d9%81%d9%87%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d9%8a%d8%af-%d8%a7%d9%85%d9%86%d9%8a/feed/ 0
انسان مداری و سازماندهی اجتماعی: چرا به این ترتیب و چرا امروز؟ کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87/#respond Thu, 25 Sep 2014 19:25:32 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13966 انسان مداری و سازماندهی اجتماعی: چرا به این ترتیب و چرا امروز؟

کورش عرفانی

آقای حسن بهگر، که نوشته های خود را به طور عمده در سایت ایران لیبرال منتشر می کنند، چندی پیش در نوشته ای به کارهای سیاسی من و دوستانم در حزب ایران آباد پرداخته اند. عنوان این نوشتار چنین است: «آقای کوروش عرفانی چرا به این ترتیب و چرا امروز ؟»

در این نوشتار سوالاتی مطرح شده است که چون در پیوند با فعالیت حزب ایران آباد می باشد تلاش می کنم بر مبنای اسناد و مدارک حزب به آنها پاسخ داده باشم.

* *

  • ایشان در ابتدا نکته ای در مورد به کار گیری «انسانمداری» به عنوان پایه ی فکری حزب ایران آباد مطرح کرده و می گویند: «بنابراین پرسشم اینست که هدف یک حزب از پیشبرد اهداف انسان مدارانه چه می تواند باشد؟ آیا حزب می خواهد بر ارزش های فردی انسان ها تکیه کند؟»

در پاسخ باید گفت که حزب ایران آباد، انسان مداری را به عنوان یک باور فلسفی مطرح نکرده است، بلکه در جستجوی بیرون کشیدن یک راهنمای عملی از آن بوده است. در بخش «هدف» از مرامنامه حزب ایران آباد آمده است:

« هدف حزب ایران آباد دستیابی به یک «جامعه ی انسانی» است. جامعه ای که در آن جان و کرامت انسان به طور نهادینه مورد حفاظت قرار می گیرد. جامعه ای که در آن حقوق بنیادین انسانی، اجتماعی و سیاسی اعضای جامعه به گونه ای عادلانه و برابر حفظ می شود. جامعه ای که در آن، ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به گونه ای شکل می گیرند که جان و کرامت انسان ها به بهترین و مطمئن ترین شکل ممکن تامین و تضمین شود. هیچ چیز مهمتر از حفظ جان انسان ها و مراعات کرامت آنها نیست. این امر نمی تواند در منافات با حفظ حیات سایر موجودات زنده و طبیعت باشد.» [1]

بنابراین ما با الهام از تفکر انسان مدار، خط کاری خود را ترسیم و مسیر استراتژیک خود را تعیین کرده ایم. هدف حرکت ما ساختن جامعه ای است که انسان مداری خطوط ارزشی آن را ترسیم کرده و به عنوان راهنمای قابل استفاده در طول این مسیر بلند عمل می کند.

  • ایشان آن گاه پرسیده اند: « خوب چرا از «لیبرالیسم » یا «حکومت لیبرال دموکرات» استفاده نمی کند؟»

ایکاش آقای بهگر توضیح می دادند که منظورشان از این دو عبارت چیست. مایلم بدانم چرا ایشان می اندیشند که باید از این مفاهیم استفاده می کردیم. اگر وی از این دو مفهوم همان چیزی را برداشت می کنند که ما از «انسان مداری» و «مردمسالاری اجتماعی»- که دو مفهوم پایه ای کار ما هستند-، پس در این صورت، تفاوت فقط صوری و واژگانی است و زیاد اهمیت ندارد؛ اما اگر ایشان با مراجعه به ادبیات حزب، تفاوت مهمی میان این دو مفهوم با آن دو مفهوم مورد نظر خویش می بینند باید این را به حساب تفاوت دیدگاه های ما بدانند. یعنی این که احتمالا «لیبرالیسم» برای ما هم وزن «انسان مداری» و «حکومت لیبرال دموکرات» معادل دقیق «مردمسالاری اجتماعی» نبوده است. امیدوارم ایشان در این باره اگر خواستند توضیح بیشتری بدهند که موضوع را به بحث گذاریم.

  • سئوال بعدی آقای بهگر این است: « چرا از آزادی و استقلال و دموکراسی سخنی در میان نیست یا چرا از انسانی مدرنی که خود را مستقل از دین و لائیسیته تعریف می کند حرفی زده نمی شود؟.»

البته در مرامنامه ی حزب ایران آباد فقط سخن از همین است. به طور مثال در همان بخش هدف آمده است:

 « حفاظت نهادینه از جان و کرامت انسان باید هم از طریق آموزش و پرورش تامین شود و هم از طریق قانونی، ساختاری و جمعی. هم باید انسان هایی را تربیت کرد که برای جان و کرامت بشر ارزش قائل شوند و هم باید فرایندهای قانونی و اجتماعی پیش بینی و مستقر کرد که از جان و حرمت شهروندان حفاظت نهادینه کند.»

و یا:

 « ضرورت های جامعه ی ایده آل: عناصر لازم برای ساختن جامعه ی انسانی، به شرحی که آمد، عبارت است از: آزادی، عدالت اجتماعی، مردمسالاری و لائیسیته.»

و بعد توضیحات آن آمده است که برای تلخیص کلام از ذکر آن می پرهیزم. در جای جای این مرامنامه در باره ی مفاهیمی که ایشان می گویند از آنها «سخنی در میان نیست» سخن رفته است. چهار مفهوم آزادی، عدالت اجتماعی، مردمسالاری و لائیسیته به طور مشخص تعریف شده اند و پایه ای برای کار اصلی ما که استقرار نظام «مردمسالاری اجتماعی» در ایران می باشد تعیین شده اند.

  • ایشان می پرسند: « چرا از مقولات معمول فعالیت سیاسی دوری جسته و کناره گرفته است؟»

نمی دانم منظور ایشان از این «مقولات معمول» چیست. ایکاش ایشان این مقولات را قدری باز می کردند که می توانستم به طور مشخص پاسخی بدهم. آیا منظور عدم به کارگیری اصطلاح های متداول در فرهنگ تحزب در ایران است و یا پیروی نکردن از سنت خط کشی های معمول چپ و ملی و راست در عرصه ی سیاسی. امید این که ایشان بیشتر توضیح دهند.

  • آقای بهگر این پرسش را مطرح می سازند که: « آیا این «انسان مداری» دیدگاه تازه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی به ما عرضه می دارد؟»

پاسخ این است که بله. انسان مداری اجازه می دهد که مسیر دگرگون سازی جامعه را بر اساس یک شاخص نوین، دقیق، عینی و کارآ به پیش بریم: حفظ نهادینه ی جان انسان و ارج گذاشتن به کرامت انسانی. این قطب نما که انسان مداری به دست ما می دهد از همین امروز و اینجا تا فردای دور ما را راهنمایی می کند. در سایه ی آن می دانیم که، به طور مثال، فاصله ی طبقاتی فقط یک واقعیت اجتماعی با زیربنای اقتصادی نیست، یک امر ضد انسانی نیز می باشد. در می یابیم که حکومت یک ضرورت ساختاری همیشگی برای جامعه ی انسانی نیست، این در خورانسان نیست که اراده اش پیوسته و به طور سیستماتیک تحت نظارت و اراده و اداره ی نهادی به اسم حکومت قرار گیرد، انسان ها می توانند در نهایت جامعه را خود مدیریت کنند. در می یابیم که توزیع ناعادلانه ی ثروت یک واقعیت آماری نیست، یک اهانت به سرشت برابر و تساوی حقوق ذاتی انسان است، این که تعیین دستمزد توسط کارفرما نباید ابزاری برای اهانت به کرامت انسانی مزدبگیر باشد و… با اتکاء به همین موارد برشمرده در می یابیم که ساختن جامعه ای بدون فاصله ی طبقاتی، فاقد سلطه ی حکومت محور و به دور از توزیع ناعادلانه ی ثروت ها یک افق تازه در مسیر حرکت سیاسی و اجتماعی در ایران باز می کند که دیگر نه از یک ایدئولوژی خاص با تمام بار تاریخی مثبت و منفی آن، که از باور به اهمیت احترام به ذات انسان سرچشمه می گیرد.

  • ایشان آن گاه می پرسند: « گذشته از آن این حزب به کدام جنبش تاریخی ایران پیوند دارد ؟»

پاسخ این پرسش را می توان در مقدمه ی مرامنامه ی حزب یافت. آن جا که می گوید:

« حزب ایران آباد حاصل یک درک عمده از تاریخ است: تا وقتی جامعه اسیر فقر مادی باشد فقر فرهنگی نیز با آن می آید و تا وقتی فقر فرهنگی فراگیر باشد فقر مادی نیز عادی و همه جا گیر خواهد بود. جامعه ی دچار فقر مادی و فکری جز با نظام استبدادی قابل اداره نیست و نظام استبدادی به سهم خود فقر مادی و فقر فکری را تشدید و تداوم می بخشد. برای شکستن این دور باطل باید که اعضای آگاه جامعه متشکل شوند و دست به کنش جمعی هدفمند، برنامه دار و مداوم بزنند. حزب ایران آباد تبلور تلاش بخشی از اعضای آگاه جامعه است برای ایجاد یک مجموعه ی سازمان یافته، دارای مقصد مشخص و بر اساس برنامه ی تعریف شده. اعضای حزب تداوم و پی گیری اجرای این برنامه را بر عهده دارند

پس، ما خود را محصول حرکت انسان ایرانی در مسیر تاریخی خویش به سمت احقاق حقوق شایسته ی بشر، یعنی آزادی و عدالت می دانیم. همان تلاشی که مجموع افراد و یا تشکل های سیاسی در مسیر شکستن بن بست دو سویه فقر مادی و فقر فرهنگی برداشته اند. حزب ما نقطه ی تقاطع تلاش های دگرگون ساز شهروندان ایرانی در طول تاریخ پرقدمت ایرانی از یک سو و کوشش و فداکاری مبارزین متعلق به تشکل های سیاسی در طول تاریخ معاصر ایران از سوی دیگر می باشد. ما خود را میراث دار هر کوشش فردی یا سازمانی می دانیم که در جستجوی شکستن این چرخه باطل فقرو جهل و استبداد بوده است.

  • آقای بهگر افزوده اند: « آیا جنبش های ایران به مفهوم انسانی بی توجه بوده اند؟ و کلا مقام و موضع این حزب در تاریخ سیاسی ایران معاصر روشن نیست

واقعیت این  است که انسان در مجموعه ی کنشگری سیاسی در تاریخ معاصر ایران همیشه ذکر شده اما هیچ گاه نقش محوری و بنیادین نداشته است. ما در تلاش خود در حزب ایران آباد خواستیم که  نه تنها « جان و کرامت انسان» محور و اصل و پایه باشد بلکه برتر از خدا، میهن، پرچم، تاریخ، حزب، ایدئولوژی، طبقه و … قرار گیرد. شاید این که موضوع برای نخستین بار به صورت صریح و روشن و بی پرده، تدوین، نظریه پردازی و به عنوان زیربنای فکری و سیاسی یک تشکیلات مطرح شده باشد یک نوآوری در عرصه ی تحزب ایرانی محسوب شود. قضاوت را به پژوهشگران تاریخ سیاسی ایران می سپاریم.

*

نکات مربوط به عمل حزب

در ورای این پرسش های مفهومی، آقای بهگر هم چنین سوالاتی را در مورد عملکرد و فعالیت های حزب ایران مطرح می کند.

  • از جمله: « نکته مهم دیگر این که حزبی که درخارج کشور تشکیل شده بتازگی به آموزش قیام و این که چگونه می توان مراکز دولتی و نظامی را اشغال کرد پرداخته است . خوب حال این پرسش پیش می آید اینکار ها بدون پایگاه داخلی و بدون کادرهای کارآزموده در داخل کشور و بدون پشتوانه ی مالی هنگفت چگونه میسر است ؟»

در این مورد « برنامه ی سیاسی حزب ایران آباد» به طور روشنی توضیح داده است که ما به «یک قیام اجتماعی نیروهای مسئولیت پذیر جامعه» باور داریم. این حرکتی است غیر چریکی و غیر توده ای که توسط بخشی از جامعه قابل اجراست که توان خودسازماندهی دارد. هم ضرورت آن را می داند و هم آمادگی آن را دارد. ما بر این باور هستیم که این اقلیت کیفی در جامعه ی امروز ایران موجود است و می تواند نقش موتور را در یک قیام برانداز ایفاء کند. اما این اقلیت، فاقد دانش مبارزاتی لازم برای این منظور است. بنابراین، حزب این وظیفه را برای خود قائل است که این دانش مبارزاتی را اجتماعی سازد، یعنی در دسترس لایه های مستعد جامعه قرار دهد. برای این منظور هم ارائه ی آموزش ها را به طور عمومی و از طریق رسانه ها ضروری می دانیم.

اشاره ی آقای بهگر دربرگیرنده ی این پیش فرض است که کار قیام و اشغال مراکز دولتی و نظامی کار«کادرهای کارآزموده» در داخل کشور است که نیاز به «پشتوانه ی مالی هنگفت» هم دارد. حزب ایران آباد، برعکس، این پیش فرض را کلیشه ای و غیر واقعی قلمداد کرده و به طور واقع گراتر بر روی پتانسیل های مردمی مستعد جامعه حساب می کند. همان لایه هایی از مردم که، به طور مثال، در جریان جنبش سبز نشان دادند در دل جامعه حضور دارند و نیازمند دانش مبارزاتی برای مدیریت قیام های اجتماعی بالقوه می باشند. حزب ایران آباد آموزش های خود را برای این قشرهای مستعد ارائه می دهد و برخورد توده گرا – میلیون مداری-  در این باره ندارد.

  • با توضیح بالا فکر می کنم که به پرسش دیگر ایشان هم پاسخ داده باشیم که « آیا این حزب که در مارس 2014 تشکیل شده وهنوز مرکب تاسیسش خشک نشده توانسته است است چنین پایگاه و کادرهایی داشته باشد ؟».

حزب ایران آباد به دنبال این نیست که نخست چند ده هزار کادر تربیت کند و سپس به این مهم اقدام کند. ما به خودسازماندهی اجتماعی مبارزین در داخل باور داریم و نظر به نقش تعیین کننده ی زمان در این امر، ضرورت های آموزشی آنها را تامین می کنیم. کاری که سال ها از طریق تلویزیون های ماهواره ای ، رادیو اتحاد و تلویزیون دیدگاه و نیز مجموعه ی ابزارهای فضای مجازی دنبال کرده و می کنیم.

  • آقای بهگر سپس می گویند که ما زمان خوبی را برای ارائه ی این مباحث انتخاب نکرده ایم زیرا که «… در این هنگام که مردم در یک حالت اندیشه و سکون بسر می برند و هیاهوی دولت بنفش نیز رو به خاموشی است ، هنوز تصمیم خود را نگرفته اند بدین جهت اینکارها نه تنها بردی نخواهد داشت بلکه از اعتبار خواهد انداخت.»

ما هیچ تناقضی میان ارائه ی آموزش های خودسازماندهی اجتماعی و «حالت اندیشه و سکون» مردم نمی بینیم. بر این باوریم که این آموزش ها زمان زیادی را می طلبند تا در درون جامعه نشت کرده و در اختیار لایه های مستعد قرار گیرند. ضمن آن که این آموزش ها و فعالیت های ما به طور عمده بر روی اقلیتی متمرکز است که به واسطه ی آگاهی و اراده گرایی خویش قدری جلوتر از اکثریت در «اندیشه و سکون» به سر می برد. بدیهی است که در زمان تحرک جامعه و استقرار فضای هیجان و شتاب زدگی نه فرصت و نه آمادگی برای یک کار آموزشی درازمدت وجود نخواهد داشت.

  • آقای بهگر آن گاه می گویند: « صرف علاقه ما به امری کافی نیست تا برای جامعه هم تحقق پیداکند و دست زدن به کاری که ریسک و خطرات بسیاری برای جامعه دارد بدون بررسی همه ی جوانب امر برای یک حزب تازه تاسیس شده حکم مرگ دارد.»

این حرف ایشان متین است، اما ما کار خود را در این مقوله ارزیابی نمی کنیم. آموزش های ما از پنج سال پیش و در چارچوب فعالیت های «سازمان خودرهاگران» آغاز شده و در قالب «حزب ایران آباد» ادامه یافته است. آن چه آقای بهگر می گویند بیشتر در مورد پروپاگاند، تحریک مردم و تهییج توده ها می تواند صادق باشد، نه در مورد ارائه ی تدریجی راهکارهای فنی که برای مستقر شدن در میان کنشگران و اجرایی شدن نیازمند سال ها کار مستمر و منظم آموزشی می باشد. امری که در دستور کار ما بوده و هست.

  • در بخش پایانی نوشتار خود آقای بهگر می پرسند: « مساله مهم مرکزی دیگرپهنا یا وسعت مشارکت افراد و یا احزاب هم رای با حزب «ایران آباد » است . از آن رو این مساله دارای اهمیت است که مساله مهم مردم ما استقرار دموکراسی است و بیش از سد سال است برای آن مبارزه می کنند و برفرض که همه ی زمینه ها برای این حزب آماده باشد تا چه اندازه نمایندگان سایر احزاب و نمایندگان فکری سایر گروه ها در این تصمیم گیری مشارکت دارند ؟»

البته برای من در پرسش ایشان قدری ابهام وجود دارد. اما در مورد مشارکت با سایر احزاب و سازمان های سیاسی حزب ایران آباد به طور صریح در بخش آخرین مرامنامه ی خود دو بند 38 و 39 را به این موضوع اختصاص داده است.[2] در آن جا آمده است که:

 « حزب ما با باور به نظام چند حزبی و دمکراتیک، خواهان داشتن روابطی سالم و دوستانه با سایر احزاب و سازمان های سیاسی آزادیخواه می باشد. ما سلامت دمکراسی را در گرو چرخش قدرت می دانیم و خواهان نظامی هستیم که در آن هرکس بر اساس شایسته سالاری بتواند مسئولیت بیشتری را در درون ساختار قدرت بر عهده گیرد. به همین خاطر وجود و حضور احزاب را در جامعه ی ایران ضروری می دانیم. حزب ما بر اساس گفته ی ولتر که با عقیده ات موافق نیستم اما برای این که بتوانی حرفت را بگویی حاضرم جانم را بدهم، اعلام می کند که در راه تامین آزادی و حقوق مدنی سایر احزاب، سازمان ها و شهروندان مخالف خود آماده ی هر گونه همکاری تاکتیکی و یا همکاری های استراتژیک دوره ای و مقطعی با آنها می باشد تا از بابت برخورداری از آزادی های قانونی خود اطمینان یابد

آیا به طریقی روشن تر از این می توان عزم و خواست یک تشکل سیاسی را به ضرورت مشارکت دمکراتیک تمامیت های سیاسی در یک جامعه بیان داشت؟

در همین راستا و در پاسخ به نگرانی دیگر آقای بهگر در مورد «… اگر یک حزبی برفرض محال با داشتن توانایی های لازم خود به تنهایی اقدام به اینکار کند چگونه سایر نیروها را در مدیریت کشور شریک خواهد کرد؟» بند آخرین مرامنامه ی حزب ایران آباد به وضوح بیان می دارد که:

 « حزب ما یک حزب دمکراتیک است که آمادگی همکاری با سایر تشکل های آزادیخواه را دارد. ما بر این باور هستیم که می توانیم با اتکاء به همکاری های تاکتیکی در مسیرهای استراتژیک مرتبط به حزب و سازمان خویش به پیش رویم. ما تشکیل جبهه ی سیاسی با سایر احزاب و سازمان ها را در مراحل پیشرفته ی کار تایید می کنیم. بر این باوریم که در مرحله ی نخست وجود گفتگوهای مشورتی و همفکری با سایر سازمان ها و گروه ها لازم است و در مرحله ی میانی حرکت درعرصه های عملی کار مشترک مشخص می تواند مد نظرقرارگیرد. بدیهی است که در صورت موفقیت در این دو مرحله می توان به مرحله ی نهایی، یعنی تشکیل یک جبهه ی متحد تاکتیکی با حفظ استقلال تشکیلاتی را مورد توجه داشت. جبهه ی متحد برای همراهی در طی بخشی از مسیر است و جنبه دائمی یا استراتژیک ندارد. حزب به استقلال فکری و تشکیلاتی خود و سایر اعضای جبهه احترام می گذارد و جبهه ی متحد را به مثابه ابزاری برای طی مشترک یک گام تاکتیکی ارزیابی می کند

به عبارت دیگر، ما در حزب ایران آباد هم آماده و هم علاقه مند هستیم که هم در مقطع کنونی به همکاری عملی پیرامون محورهای مشترک کنشگرا با سایر احزاب و سازمان ها بپردازیم و هم، در آینده ی ایران، ضرورت حضور آزاد سایر تشکل ها و احزاب سیاسی را در صحنه ی فعالیت و انتخابات دمکراتیک پاس داشته و ارج بنهیم. بدیهی است که در فرایند قیام براندازی هر تشکلی که به طور فعال تر در صحنه حضور یابد و از مقبولیت مردمی و مشروعیت اجتماعی بیشتری برخوردار شود نقش مهم تری را در دوره ی حساس معروف به دوره ی گذار ایفاء خواهد کرد. حزب ایران آباد امیدوار است در کنار سایر نیروهای مردمی برانداز در این فرایند نقش داشته باشد و به سهم خود در ایجاد فضای مناسب برای مشارکت آزاد سایر تشکل های سیاسی در دوران انتقالی کوشش کند.

  • آقای بهگر در پایان نگرانی دیگری را ابراز می کند و آن این که: « بنظر اینجانب نزدیک شدن افکار نخبگان بیگدیگر و یکی شدن شعارها و جلب اعتماد مردم از گام های نخستین است که باید برداشته شود و در فرایند دموکراتیزه شدن جنبش نقش اساسی دارد. در غیر این صورت فایده ی چنین مباحثی فقط برای دستگاه های امنیتی رژیم است که از آن بعنوان مواد اولیه کلاس های امنیتی خود استفاده کنند و آمادگی بیشتری برای مقابله با جنبش پیدا کنند و در صورت آغاز مخالفت علنی از سوی مردم ، هرچه زودتر سرکوبش کنند

سخن ایشان بسیار کلی است و موافقت با آن بدون رفتن به دل جزییات دشوار است. اما به سهم خود، ما در حزب ایران آباد، نزدیک شدن نیروهای عملگرا را مهم تر از هر نوع نزدیکی دیگر می دانیم. هم چنین بر این باوریم که رژیم درس های خود را برای سرکوب آزادیخواهان می داند، آن که نمی داند کنشگر درون جامعه است که متاسفانه تا به حال، در ورای بحث های کلی و نظری، آموزش های لازم مبارزاتی را از مجموعه ای به اسم اپوزیسیون خارج از کشور دریافت نکرده است. حزب ما با تشخیص اهمیت این کمبود تلاش دارد به سهم خود به آن پاسخ دهد.

*

امید این که توانسته باشم در این نوشتار پاره ای از موضوعاتی را که ایشان به عنوان « نکات ابهام آمیز» از آن یاد کرده اند پاسخ داده باشم. این که چرا به این ترتیب و چرا امروز. من و دوستانم در حزب ایران آباد از هرگونه بحث و نقد و انتقاد سالم استقبال کرده و امید داریم که این بحث ها به رهیافت های مشخص برای عمل گرایی مبارزاتی ختم شود، زیرا عمل آگاهانه آن نکته ای است که بن بست مبارزه  را در قلب جامعه می گشاید. #

24 سپتامبر 2014

 

[1] http://iraneabad.org/fa/?page_id=13

[2] http://iraneabad.org/fa/?page_id=15

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87/feed/ 0
سال ۱۳۹۲؛ سالی پرتلاطم و نامطمئن https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d9%84-%db%b1%db%b3%db%b9%db%b2%d8%9b-%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%aa%d9%84%d8%a7%d8%b7%d9%85-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d9%85%d8%b7%d9%85%d8%a6%d9%86/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d9%84-%db%b1%db%b3%db%b9%db%b2%d8%9b-%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%aa%d9%84%d8%a7%d8%b7%d9%85-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d9%85%d8%b7%d9%85%d8%a6%d9%86/#respond Tue, 19 Mar 2013 04:24:20 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13313 سال ۱۳۹۲؛ سالی پرتلاطم و نامطمئن

نگاهی به وضعیت کشور در سال ۱۳۹۱ و چشم انداز سال آینده

کورش عرفانی

سال ۱۳۹۱ در حالی پایان می‌گیرد که پرسش‌های زیادی پیرامون آینده‌ ایران در سال پیش رو وجود دارد. بسیاری از این پرسش‌ها ریشه در سال‌های قبل دارند اما اوج‌گیری آنها به دوازده ماه گذشته بر می‌گردد.

برای همین و برای درک شرایط پیش رو، باید به رویدادهای سال ۱۳۹۱ بازگردیم تا ببینیم چه گذشته است. برای این منظور در سه عرصه‌ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به تحولات سال جاری می‌پردازیم.

عرصه اقتصاد

اقتصاد ایران در سال ۱۳۹۱ شروعی داشت که بر عدم تعین استوار بود. بودجه‌ سال ۱۳۹۱ به صورتی آشفته وغیر واقع‌گرایانه به تصویب رسیده بود. به همین دلیل، از همان ابتدای سال مشخص بود که اقتصاد ایران در بهترین حالت می‌تواند تحت کنترل باشد و نه مدیریت. شاخص این وضعیت بی‌ثبات اقتصادی عبارت بود از بالا رفتن پیوسته ‌قیمت ارزهای خارجی از یکسو و تورم افسار گسیخته از سوی دیگر. این دو عامل که با هم در پیوند بودند نشان دادند که در یک کشور با اقتصاد دولتی، دولت کنترلی براقتصاد ندارد.

کاهش درآمدهای ارزی در این سال به سمتی رفت که در پایان سال برآورد می‌شود دست کم ۴۰ میلیارد دلار کاهش در درآمدهای ناشی از فروش نفت مشهود باشد. در کل، نزدیک به ۵۰ درصد از کل درآمدهای پیش‌بینی شده در سال ۱۳۹۱ حاصل نشد. این ضمن افزایش مزمن هزینه‌های دولت، سبب شد که بانک مرکزی، به فرمان مقامات بالای حکومتی، دلار را به منبعی برای تامین درآمدهای داخلی تبدیل کند؛ با عرضه‌ ارز به درون بازار و از طریق شبکه‌های خاص، آن را به فروش رسانده و با درآمد حاصل از آن به پرداخت حقوق کارکنان دولت و سایر هزینه‌های جاری اقدام کند.

این امر به تورم دامن زد و نرخ آن را از دو رقمی، برای کالاهای اساسی، به سه رقمی افزایش داد. این امر به خصوص در مورد کالاهای اساسی مشهود بود و این در حالی بود که دولت به طور خاص تلاش کرده بود ارائه‌ کالاهای اساسی را زیر نظر و کنترل داشته باشد.

دامنه تورم به سایر حوزه‌ها نیز کشیده شد و قیمت مسکن و خودرو و کالاهای الکترونیک به شدت افزایش یافت. دو دلیل را در این مورد باید مد نظر داشت: یکی تحریم‌ها که سبب شد میزان کلی واردات کالا به شدت در ایران کاهش یابد و بسیاری از اجناس در ایران کمیاب و یا نایاب شود. دیگری، رکود حوزه‌تولید است که موجب شد بسیاری از کالاهای تولید داخل نیز کم و کمتر به بازار ارائه شود. بر این دو عامل باید موضوع احتکار و سود از طریق محدودسازی عرضه توسط توزیع کنندگان سودجو را اضافه کنیم. در سایه ‌ وحشت از آینده ‌نامطمئن، بسیاری از خریداران نیز به سوی خرید بیش از نیاز و ذخیره سازی روی آوردند. این امر سبب خالی شدن بسیاری از فروشگاه‌ها شد که دیگر پر نمی‌شوند و به همین دلیل نیز افزایش تقاضا و کمبود عرضه به افزایش قیمت‌ها دامن زد.

عرصه سیاست خارجی

در عرصه‌سیاسی باید به دو حوزه ‌خارجی و داخلی اشاره کنیم. در سیاست خارجی رژیم ایران شاهد انزوای هر چه بیشتر بود. بن‌بست در مذاکرات اتمی آشکارتر شد. سه دوره مذاکره‌در استانبول، بغداد و مسکو، نتیجه‌ای به بار نیاورد. در این میان، آغاز سری جدید تحریم‌ها پس از شکست مذاکرات، اقتصاد ایران را به شدت تحت فشار قرار داد. کشورهای غربی یکی بعد از دیگری از مذاکرات و ادام ه‌بی‌نتیجه ‌آن ناامید شده و اتحادیه ‌اروپا نگاه و عمل خود را به ایالات متحده‌آمریکا نزدیک‌تر کرد.

در طول این سال، موضوع انتخابات آمریکا نیز مطرح بود. بسیاری این احتمال را می‌دادند که با پیروزی احتمالی «میت رامنی» بر «باراک اوباما» روابط ایران و آمریکا به سوی تشدید موضع نسبت به تهران سوق کند. چنین نشد، اما در عین حال «اوباما» تغییری یا نرمشی در مواضع قبلی خویش نداد و به این ترتیب سیر افزایش تحریم‌ها و تهدیدها توسط واشنگتن ادامه پیدا کرد.

تلاش‌های ایران هم چنین برای تبدیل اجلاس سران جنبش‌های غیرمتعهد به یک فرصت برای جلب توجه جهانی و تقلیل فشارهای بین‌المللی با شکست مواجه شد. اجلاس به خاطر حاشیه‌های خویش پرمسئله شد و به یک ضد تبلیغات بدل شد. نبود هر گونه همبستگی مهم از جانب شرکت کنندگان با آرزوهای هسته‌ای ایران و امتناع پاره‌ای از رهبران کشورهای موثر از شرکت در این نشست در بی‌روح کردن و خنثی سازی تاثیر احتمالی آن نقش داشت.

انزوای بین‌المللی رژیم در این سال اوج گرفت. سردی روابط با کشورهای اروپایی و نیز اخراج دییلمات‌های ایرانی از کانادا، نمودهای چنین موقعیتی بودند. سفر احمدی‌نژاد به نیویورک نتوانست مثل هر سال خبرساز باشد و پنج بار پیشنهاد وی برای مذاکره مستقیم با آمریکا در طول این سفر کوتاه پاسخی از جانب واشنگتن دریافت نکرد.

عرصه سیاست داخلی

در عرصه سیاست داخلی اما وضعیت به سوی یک نزاع بی‌سابقه میان جناح‌های در ساختار قدرت رفت. در این سال، آشکار شد که خامنه‌ای دیگر کنترل جدی بر مافیاهای درون نظام ندارد. کشمکش مجلس و دولت در بهمن ماه با افشاگری احمدی‌نژاد علیه فاضل لاریجانی به اوج خود رسید. پس از این افشاگری و در بیست و دوم بهمن، هواداران احمدی‌نژاد مانع سخنرانی علی لاریجانی در قم شده و به سوی او کفش و مهر پرتاب کردند.

در طول این سال دو سناریو مطرح شد تا شاید تکلیف احمدی‌نژاد و باند او مشخص شود. یکی طراحی برای خنثی کردن وی در طول مدت باقیمانده تا پایان دوره‌ریاست جمهوری و دیگری، خلع وی از پست ریاست جمهوری پیش از اتمام آن. سران نظام تا پایان سال ۱۳۹۱ نتوانسته‌اند در مورد کنار گذاشتن احمدی‌نژاد تصمیم بگیرند. با وجود تلاش‌های بسیار برای مقایسه احمدی‌نژاد و بنی‌صدر، به دلیل مخالفت رهبری نظام و نگرانی‌های سپاه در مورد عواقب امنیتی عزل احمدی‌نژاد، چنین راهکاری بلاتکلیف ماند.

در همین حال، مجلس با تصویب قوانین متعدد دست دولت را در اجرای اهداف شبه اقتصادی و در واقع سیاسی خود بست. مهم‌ترین آنها شاید توقف اجرای فاز دوم طرح هدفمندی یارانه‌ها بود. این طرح برای احمدی نژاد جنبه ‌استراتژیک داشت. او بر آن بود که از این طریق بتواند پول کافی برای پیشبرد اهداف اقتصادی خود در اختیار داشته باشد و به واسطه ‌آن بتواند از میان لایه‌های محروم جامعه یک عقبه‌ اجتماعی برای خویش تدارک ببیند. اما گویی که این نقشه از پیش لو رفته بود و مجلس با تمام قوا در مقابل آن ایستاد، تا آن جا که از بیت رهبری برای توقف قطار مالی احمدی‌نژاد یاری گرفتند.

در مقابل این اقدام که می‌رفت دست باند احمدی‌نژاد را در انتخابات آتی خالی بگذارد، او برای جبران این کمبود، روی یک موضوع دیگر مانوور داد: لایحه ‌بودجه ‌۱۳۹۲. در حالی که ماه‌ها صحبت از آن بود که بودجه‌سال آینده «انقباضی» خواهد بود، آن چه در نهایت با بیش از ۸۵ روز تاخیر و بدون حضور احمدی‌نژاد به عنوان رئیس قوه‌ مجریه به مجلس ارائه شد، بودجه‌ای انبساطی بود که مجموع هزینه‌ها را از ۵۶۵ هزار میلیارد تومان در سال ۱۳۹۱ به ۷۳۱ هزار میلیارد تومان در سال ۱۳۹۲ افزایش داد.

هدف احمدی‌نژاد این بود که با ارائه ‌یک بودجه‌ دست و دلبازانه، بسیاری از موسسات و نهادهای دولتی را به صرافت بیاندازد که در صورت ادامه‌کار دولت وی- تحت ریاست جمهوری مشایی – به برخورداری از این بودجه‌های سخاوتمندانه امیدوار باشند. با این همه و در عمل، مجلس با تصویب یک بودجه ‌سه دوازدهم و با اختصاص ۴۵ هزار میلیارد تومان به عنوان «تنخواه گردان» موافقت کرد.

این می‌تواند دلیلی بر این مدعا باشد که دولت فاقد هر گونه برنامه‌ریزی و بودجه‌بندی برای طرح‌های عمرانی است و حداقل در سه ماهه‌ اول سال تنها به مدیریت هزینه‌های جاری و روزمره‌گی کارکرد دولت خواهد پرداخت. جالب این که این بودجه ‌سه ماهه نیز به دلیل عدم تخصیص بودجه‌ کافی برای شورای نگهبان جهت برگزاری انتخابات خرداد ۱۳۹۲ مورد تایید این نهاد قرار نگرفت و به مجلس برگردانده شد.

اختلافات جناحی در سال ۱۳۹۱ آن چنان گسترش یافت که هر موضوعی را در بر می‌گرفت. حتی سفر احمدی‌نژاد در روزهای آخر سال به ونزوئلا دستمایه‌ تسویه حساب‌های سایر جناح‌ها با وی بود. اما احمدی‌نژاد که قبل و بعد از سفر از هر فرصتی برای تبلیغ کاندیدای محبوب جناح خویش کوتاهی نمی‌کرد این انتقادها را زیاد جدی نگرفت و تلاش کرد که روی موضوع زمینه سازی برای انتخابات آینده متمرکز بماند.

اما این به معنای آن نبود که جناح وی خود را در موضوعات مهم و حیاتی نظام داخل نکرد. پس از پایان مذاکرات جمهوری اسلامی و گروه ۱+۵، با وجودی که به نظر نمی‌رسید پیشرفتی در گفتگوها حاصل شده باشد، جناح احمدی‌نژاد کوشید از اظهار نظرهای مثبت سعید جلیلی و علی باقری، استفاده‌دو جانبه ‌سیاسی و اقتصادی ببرد. برای این منظور، علی‌اکبر صالحی وزیر امورخارجه تلاش کرد با اعلام این که تحریم‌ها رو به ملغی شدن هستند، بازار ارز را تحت تاثیر قرار دهد.

این اعلام موجب شد که قیمت دلار چند روز کاهش یابد اما این روند دوام نیاود و اظهارنظرهای منفی مقامات غربی، بار دیگر قیمت دلار را به بالای ۳۷۰۰ تومان کشاند. بهره برداری سیاسی جریان احمدی‌نژاد اما جدی‌تر از این بود. آنها با اظهارنظر صالحی، وزیر امور خارجه، در نظر داشتند نشان دهند که سازش در پس مذاکرات باید خط اصلی و راهبردی گفتگوها باشد، زیرا خواست اصلی ایران، یعنی به رسمیت شناختن حق غنی‌سازی، توسط کشورهای ۱+۵ تامین شده است و زمان آن است که ایران از خود نرمش نشان دهد.

این تلاش گروه احمدی‌نژاد که می‌توانست فضای کشور را از گفتمان «مقاومت» و «پیشروی به سوی قله‌ پیشرفت» به سوی «سازش»، «نرمش»، «انعطاف پذیری» هدایت کند با دخالت خامنه‌ای مواجه شد. وی به طور صریح گفت که در مذاکرات اتمی قزاقستان هیچ گونه امتیازی از جانب غربی‌ها ارائه نشده است.

وضعیت حقوق بشر در ایران در سال ۱۳۹۱ در یکی از بدترین شرایط خود در سی سال گذشته قرار داشت، به نحوی که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و احمد شهید، نماینده ‌ویژه آن در پرونده ‌ایران، رژیم جمهوری اسلامی را چند مرتبه به خاطر نقض حقوق بشر محکوم کردند. این محکومیت‌های پیاپی خشم مقامات رژیم را برانگیخت، به نحوی که محمد اردشیرلاریجانی، نماینده‌ جمهوری اسلامی در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، احمد شهید را به همکاری با «یک سازمان تروریست» در تهیه گزارش خود متهم ساخت.

اتحادیه ‌اروپا در این سال تعداد دیگری از مقامات نظام را به عنوان «ناقضان حقوق بشر» تحریم کرد. بر اساس این تحریم‌ها ورود افراد تحریم شده به کشورهای عضو اتحادیه‌اروپا ممنوع شده و اموال و دارایی‌هایی احتمالی آنها در اروپا مسدود می‌شود.

عرصه‌اجتماعی

زندگی اجتماعی ایرانیان در سال ۱۳۹۱ به طور مشخص از وضعیت اقتصادی و آشفتگی مدیریتی ناشی از اختلافات جناح‌های سیاسی تاثیر پذیرفت. رشد تورم در این سال، معیشت و روابط اجتماعی و خانوادگی مردم را تحت تاثیر قرار داد. مشکلات معیشتی و به ویژه بیکاری به طور مستقیم امنیت اجتماعی را زیر سوال برد.

در این سال قدرت خرید خانواده‌ها تحت تاثیر گرانی مستمر کاهش یافت. یارانه‌های نقدی، که در سال ۱۳۸۹ برابر با ۴۵ دلار بود، در سال ۱۳۹۱ معادل ۱۵ دلار شد.

نمونه مشخصی که سبب یک اعتراض جمعی بی‌سابقه شد، مورد کشاورزان اصفهان بود که به انتقال حق‌آبه خود به یزد معترض بودند. این بزرگ‌ترین حرکت اجتماعی پس از پایان تظاهرات جنبش سبز در ۱۳۸۸ بود که برخلاف حرکت‌های گذشته به شکست نیانجامید، بلکه منجر به آن شد که دولت در مقابل خواست‌های کشاورزان اصفهانی عقب‌نشینی کند. امری بی‌سابقه که شاید دلیل آن قاطعیت کشاورزان در برابر گرایش سرکوبگرانه بود.

در این سال هم چنین کارگران، شاهد بیکاری گسترده به موازات رکود و کسادی و تعطیلی واحدهای تولیدی بودند. در اسفند ماه، حداقل حقوق سال ۱۳۹۲ رقمی تعیین شد که ۶ درصد هم از نرخ رسمی تورم اعلام شده توسط دولت (۳۱ درصد) کمتر بود. در حالی که نرخ خط فقر در تهران برای یک خانواده ‌چهار نفره معادل۱ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان اعلام شده ، حداقل دستمزد ۴۸۷ هزار تومان تعیین شد.

چشم‌انداز سال ۱۳۹۲

سال آینده با نوعی ناتوانی و نگرانی شروع خواهد شد: ناتوانی حکومت ایران در حل مشکلات و نگرانی ملت ایران از فردای خود. در شرایط کنونی می‌توان آینده ‌نزدیک کشور را در سه عرصه‌زیر مورد گمانه زنی قرار داد:

● در زمینه‌ اقتصاد

در صورت عدم گشایش پرونده ‌اتمی و ادامه‌ تحریم‌ها و به ویژه در صورت تشدید آن‌ها، سیر انحطاطی اقتصاد کشور به نسبت سال ۹۱ تشدید خواهد شد. این سیر می‌تواند از کمبود درآمدهای حکومتی آغاز شده و در عدم توانایی دولت در انجام پرداخت‌های ضروری دنبال شود. به طور مثال دولت می‌تواند در پرداخت حقوق کارکنان کشوری و لشگری با مشکلات جدی مواجه شود. آثار و عوارض اجتماعی این موقعیت سخت اقتصادی در عرصه اجتماعی دیده خواهد شد.

در این سال دولت برای جبران کسری درآمدهای خود به طور اجباری به اجرای پرمسئله فاز دوم طرح هدفمندی یارانه‌ها روی خواهد آورد. این طرح به افزایش قیمت حامل‌های انرژی مانند نفت، گاز، بنزین، گازوئیل و برق منجر می‌شود. این افزایش به طور خودکار قیمت بسیاری از تولیدات و خدمات را بالا برده و تورم را به مرزهای انفجاری خواهد رساند. در حالی که مجلس به دلایل امنیتی به دولت اجازه نداد که این طرح را در سال ۱۳۹۱ اجرا کند، این امر در سال ۱۳۹۲ به طور قطعی انجام خواهد شد.

اگر چه ممکن است دولت از این طریق برای خویش درآمدهایی کسب کند، اما این سبب پیدایش پدیده‌ «تورم چرخ دنده‌ای» می‌شود که با خود افزایش قیمت‌ها را در تمام حوزه‌ها‌ی اقتصاد به دنبال خواهد داشت. صعود قیمت‌ها به طور خودکار، افزایش هزینه‌های تولید و بالا رفتن قیمت کالاهای تمام شده را سبب شده و گرانی را به مصرف کننده‌ نهایی تحمیل خواهد کرد.

کمبود درآمدهای ارزی کشور می‌تواند اقتصاد وارداتی ایران را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. بسیاری از انبارهای ذخیره‌ کالا در ماه‌های گذشته در حال خالی شدن هستند و نبود واردات کافی آنها را خالی‌تر می‌کند. از یک مرحله به بعد باید شاهد نوعی کمبود محسوس کالا باشیم که می‌تواند تا مرز یک قحطی در مورد پاره‌ای از کالاها پیش رود. اگر چه دولت سعی خود را خواهد کرد که به دلیل ملاحظات امنیتی این کمبودها کمتر به کالاهای اساسی کشیده شود، اما شک نباید داشت که آنها نیز به تدریج مسئله‌ساز خواهند شد. با گسترش نگرانی از بروز قحطی و حس «هراس اجتماعی» (Social Panic) ممکن است شاهد هجوم مردم به فروشگاه‌های مواد غذایی و خرید بیش از نیاز آنها برای ذخیره‌سازی باشیم.

کمبود و گرانی مواد اولیه وارداتی و یا تولید داخل کشور و نیز بالا رفتن هزینه‌های تولید به دلیل گرانی حامل‌های انرژی می‌تواند تیر خلاصی بر صنایع و واحدهای تولیدی باشد. این را می‌دانیم که دولت سهم بخش تولید از درآمدهای ناشی از حذف یارانه‌ها را پرداخت نکرده است و در بودجه ‌دولت در سال ۱۳۹۲ هیچ مبلغی به معنای مشخص کلمه به بخش تولیدی اختصاص نیافته است.

بسیاری از طرح‌های عمرانی در سال آینده یا به صورت راکد باقی می‌مانند یا تعطیل می‌شوند. این رکود تولیدی با خود، بیکاری عظیم شاغلان و پیوستن آنها به خیل میلیونی بیکاران را به دنبال خواهد آورد.

شاید بارزترین نکته در اقتصاد نزار ایران، نبود یا کمبود شدید سرمایه‌گذاری باشد. این کمبود سرمایه‌گذاری در بخش‌هایی مانند نفت، صنایع سنگین، مخابرات و تاسیسات زیربنایی می‌تواند آثار و عوارض درازمدت منفی داشته باشد.

محسن رنانی، اقتصاددان ایرانی اخیرا گفته است: « حکومت وقت ندارد، اقتصاد صبر ندارد و جامعه اعتماد ندارد. یعنی حکومت فرصت زیادی برای تصمیم و اقدام جدی برای توقف روندهای موجود ندارد. اقتصاد هم دیگر توانایی‌اش تمام شده و نمی‌تواند خیلی صبر کند و به سرعت ممکن است وارد بحران‌های پیش‌بینی نشده‌ای بشود. جامعه هم دیگر به سیاست‌های روزمره و شعاری اعتماد ندارد.»

در چنین وضعیتی، اگر راه برون رفتی از بن بست قابل ترسیم باشد ماهیت آن به طور قطع سیاسی است. تا مشکل سیاسی ایران حل نشود، بهبود در وضعیت اقتصاد ، چه در سطح خرد و چه در سطح کلان، قابل تصور نیست.

● در حوزه‌ سیاسی

در این عرصه، مشغولیت اول نظام تعیین تکلیف پرونده‌ اتمی خواهد بود. در این سال باید معلوم شود که نظام اسلامی می‌خواهد – و اگر می‌خواهد آیا می‌تواند – به بمب اتمی دست یابد یا خیر. ادامه‌ مذاکرات برای مذاکرات بیشتر ناممکن خواهد شد و دولت ایران در مقابل این گزینه‌ سخت قرار می‌گیرد: ادامه‌ فعالیت‌های هسته‌ای و مواجه شدن با خطر محاصره ‌دریایی یا حمله ‌نظامی و دیگر، عقب نشینی در پرونده ‌اتمی و فراموش کردن رویای دستیابی (احتمالی) به سلاح هسته‌ای.

هریک از این دو سناریو یک سری عواقب نافرجام برای نظام خواهند داشت: اگر حکومت ایران فعالیت‌های هسته‌ای خود را، آن گونه که جامعه‌ بین‌المللی می‌خواهد ترک کند، این یک عقب نشینی استراتژیک خواهد بود که در پاره‌ای از رسانه‌ها از آن به عنوان «نوشیدن جام زهر» یاد می‌شود. این تعبیر که توسط روح‌الله خمینی، رهبر نظام، در پایان جنگ هشت ساله ‌ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ با «قبول آتش بس» مطرح شد، امروز می‌تواند برای جایگاه متزلزل خامنه‌ای بسیار مسئله‌ساز باشد و موقعیت به چالش کشیده شده او را به شدت متزلزل سازد.

افرادی مانند رفسنجانی و چهره‌های شاخص گروه‌های رقیب، با گرفتن مواضع معتدل‌تر در این باره، می‌توانند از موقعیت ضعیف شده ‌خامنه‌ای استفاده کرده و زمینه ‌برکناری تدریجی او را فراهم سازند. در این جا فقط بحث بر سر فرد او نیست، به خطر افتادن موقعیت خامنه‌ای یعنی زیر سوال رفتن منافع و منابع دست کم سه جناح که از دو دهه ‌پیش، در خوب و بدهای تصمیم گیری‌های استراتژیک نظام، همدم و همخور بوده‌اند. عقب نشینی خامنه‌ای، به عنوان فرمانده‌کل قوا و ولی فقیه نظام، می‌تواند همزمان موقعیت سه جناح روحانیت محافظه کار سنتی، سپاه پاسداران و بزرگ بازاری‌های سنتی مانند موتلفه را شدیدا متزلزل کرده و راه را برای بازگشت جناح‌های معتدل‌تر درون نظام، مانند جریان رفسنجانی یا جناح اصلاح‌طلبان باز کند.

در این میان نباید به نقش بسیار فعال یک جریان جدید در درون ساختار نظام بی‌اعتنا بود: حلقه‌ احمدی نژاد-مشایی بر آن است که با بهره‌گیری از قوه مجریه، حضور درازمدت خود در درون نظام را عملی سازد. این امر تا زمانی که مثلث بیت رهبری- سپاه و موتلفه قوی هستند، کار آسانی نیست. اما به محض تضعیف این سه ضلعی می‌توانیم شاهد هجومی سراسری از طرف جریان احمدی‌نژاد باشیم که برای کسب کرسی‌های دیگر قدرت خیز بردارد.

می‌بینیم که پرونده اتمی ایران فقط دارای یک جنبه ‌فنی- تسلیحانی نیست که بخواهد رژیم را به پافشاری و سرسختی وادار سازد، بلکه دربرگیرنده ‌یک جنبه‌ سیاسی بسیار مشکل آفرین برای بخش مهم و مسلط حاکمیت در ایران نیز هست و به همین دلیل است که سال ۱۳۹۲ اهمیتی دو چندان می‌یابد. چون رژیم حاکم بر ایران، هم به مهلت زمانی برای حل مسئله‌ اتمی خود می‌رسد و هم باید به این واسطه در درون خود، دچار شوکی نشود که زمینه‌ساز تغییرات ساختاری گردد.

آیا امکان مدیریت دوجانبه این پرونده وجود دارد؟ پاسخ وقتی دشوارتر می‌شود که شاهد هم‌زمانی این موضوع، که شاید خیلی هم تصادفی نباشد، با انتخابات خرداد ماه هستیم. شاید توضیح پیوند این دو موضوع یعنی سرنوشت پرونده‌اتمی از یکسو و چشم‌انداز انتخابات از سوی دیگر، خالی از فایده نباشد.

بدیهی است که در صورت عدم عقب‌نشینی حکومت ایران از فعالیت‌های بحث برانگیز اتمی‌اش، تشدید تحریم‌ها، محاصره‌ دریایی یا حمله نظامی در راه خواهد بود. هر یک از این‌ها می‌تواند به شکلی سناریو زیر سوال رفتن کل نظام را رقم زند: تشدید تحریم‌ها یعنی فروپاشی اقتصاد و انفجار اجتماعی تابع آن، محاصره ‌دریایی یعنی قحطی کالاها و شورش پابرهنگان و حمله‌نظامی، یعنی امکان بازتولید مدل طالبان و عراق و لیبی.

در شق اول، نابودی نظام تقریبا حتمی است، مگر آن که معجزه‌وار از این مهلکه‌ها جان سالم به‌در برد، البته به طور قطع نه کلیت آن، بلکه تنها بخشی از آن که بتواند به سرعت خود را با واقعیت غیر قابل کنترل جدید تطبیق دهد و نقش ناجی یا چیزی شبیه به آن را ایفا کند.

در حالت عقب نشینی و نرمش در پرونده ‌اتمی، موقعیت انحصاری قدرت برای مثلث بیت رهبری-سپاه-موتلفه باید به گونه‌ای مدیریت شود که خطر از دست دادن جایگاه این سه ضلع پیش نیاید. برای این منظور نظام باید بداند که بدشانسی هم‌زمانی انتخابات با این عقب‌نشینی ضروری را چگونه پیش برد که تبدیل به یک نبرد مهلک نشود.

● مسئله انتخابات پیش رو

انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۹۲ شاید از پرحادثه‌ترین انتخابات و یا به طور کلی از مه‌مترین رویدادهای عمر سی و چهارساله‌ نظام باشد. نه فقط به دلیل جنگ شدید میان جناح‌های قدرت‌طلب، بلکه به دلیل خطی که پیروز این انتخابات، برای آینده‌ نظام ترسیم خواهد کرد. رهبری نظام می‌داند که اگر قرار باشد تن به یک عقب‌نشینی در پرونده‌اتمی بدهد، باید عقبه‌ خود در درون نظام را امن سازد. یعنی آن که ریاست قوه ‌مجریه را در دست خود داشته باشد و در نتیجه ضروری است که ریاست جمهوری را به دست فرد قابل اطمینان و گوش به فرمانی بسپارد. اما این فرد کیست؟ یا بهتر است بپرسیم که این جناح کدام است؟

 با مرور مدعیان دستیابی به پست ریاست جمهوری می‌بینیم که صحنه بسیار شلوغ است و کار برای رهبر جمهوری اسلامی چندان ساده نمی‌نماید. موضوع فقط بیرون راندن رقبای سنتی و شناخته شده، مانند رفسنجانی و خاتمی نیست، بحث بر سر این است که آیا می‌توان از این مجموعه ‌آشفته کسی را بیرون کشید که ناخدای کشتی نظام در تلاطم مذاکرات اتمی باشد.

 واقعیت این است که دو جناح اصلاح‌طلبان به سردمداری محمد خاتمی و جناح میانه‌روها، با جلوداری اکبر هاشمی رفسنجانی، در موقعیت حساسی هستند. آنها یا باید با روحیه ‌تهاجمی و خطر پذیری بالا پا به صحنه بگذارند تا این بار، نه برای نمایش و حرکت «زیر سایه ‌رهبری»، بلکه برای ایفای یک نقش واقعی و پرماجرا وارد عمل شوند، یا این که خطر حدف همیشگی خویش از صحنه‌سیاسی کشور را بپذیرند.

 اما آیا پتانسیل حرکت قاطع و تهاجمی در آنها هست؟ این جای تردید بسیار دارد. زیرا این دو نیرو در این سال‌ها سخت آسیب دیده‌اند و توان بازسازی خویش را نیافته‌اند. از سویی دیگر، جامعه نه حوصله، نه وقت و نه باور لازم برای وارد شدن به این گونه صف آرایی‌های نیروهای درون نظام را ندارد. علاوه بر این، آنها دشمنان زیادی را در درون نظام در مقابل خود دارند، که قادر به خطرآفرینی و وارد کردن آسیب‌های جدی به آنها هستند. در عین حال، از جانب این دو جناح – اصلاح‌طلبان و میانه‌روها – شاید خطر زیادی متوجه مثلث قدرت نباشد که می‌خواهد برای عقب‌نشینی خود از مذاکرات هسته‌ای، پشت جبهه ‌خویش را مطمئن سازد.

 اما امروز نیروی دیگری در صحنه است که می‌تواند بازی سه ضلعی بیت رهبری-سپاه-موتلفه را به طور خطرناکی به هم بزند: حلقه ‌احمدی نژاد- مشایی، نیروی تازه نفسی که طعم قدرت را چشیده است؛ آن هم از نوع بی‌بند و بار و بی‌حساب و کتاب را. این نیرو با پایان دوره‌ خدمت خود، یعنی دوره دوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، قصد خروج از هرم قدرت را ندارد. می‌خواهد بماند که ماندگار شود. اما از آن جایی که اوضاع کشور بیش از حد آشفته است، این جناح فقط در صورتی می‌تواند بماند که بتواند نقشی راهبردی را برای آینده ‌نظام ایفا کند و دیگر یک خدمتگزار ساده در قوه‌ مجریه نباشد.

حلقه‌ احمدی نژاد- مشایی در صدد حضور درازمدت خود در درون نظام است و این تا زمانی که مثلث بیت رهبری- سپاه و موتلفه قوی باشد، کار آسانی نیست. در حالت عقب نشینی و نرمش در پرونده ‌اتمی، موقعیت انحصاری قدرت برای مثلث بیت رهبری-سپاه-موتلفه باید به گونه‌ای مدیریت شود که خطر از دست دادن جایگاه این سه ضلع پیش نیاید. برای این منظور نظام باید بداند که بدشانسی هم‌زمانی انتخابات با این عقب‌نشینی ضروری را چگونه پیش برد که تبدیل به یک نبرد مهلک نشود.

پس، برای جریان احمدی‌نژاد مهم است که قادر باشد در ماه‌های آینده، در حیاتی‌ترین پرونده ‌نظام، یعنی پرونده اتمی در ماه‌های آینده نقش بیافریند. باند احمدی‌نژاد نیک می‌داند که اگر برنده‌انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ باشد، از آن جا که جداسازی خود از خط مثلث مسلط را برجسته کرده، می‌تواند مدعی به دست گرفتن مذاکرات و روند آن باشد. یعنی بگوید که به طور مستقیم در این باره با آمریکا مذاکره خواهد کرد.

این البته طرحی است که حلقه‌احمدی نژاد-مشایی در سر دارد اما آیا مثلث رهبری-سپاه و بازار اجازه‌ پیاده شدن آن را خواهد داد؟ این همان سوالی است که جواب به آن، پاسخ تمام پرسش‌های دیگر در مورد آینده ‌نظام را نیز در بردارد.

بدیهی است که سناریو مطلوب حلقه‌مشایی-احمدی نژاد کابوس مثلث قدرت است، حداقل اگر به پارامترهای بدیهی روی صحنه اکتفا کنیم چنین است. در این صورت روشن است که بیت رهبری با بهره‌وری از نیروی امنیتی، اطلاعاتی و نظامی سپاه از یکسو و نیروی تخریب‌گر و دردسرآفرین بازار از سوی دیگر و نیز اتکا به توپخانه‌ تبلیغاتی روحانیت و ائمه جمعه و جماعات، در صدد برآید که راه را بر پیشروی مشایی به سوی کرسی ریاست جمهوری سد کند.

در یک تحلیل ظاهری این کار چندان دشوار هم نخواهد بود. اما فقط در یک تحلیل ظاهری است که چنین می‌نماید، وقتی به ابزارهای در اختیار تیم احمدی‌نژاد برای تقویت جبهه ‌خویش در مقابل این سد نگاه می‌کنیم، باید موضوع را عمیق‌تربنگریم. تیم کنونی مشایی و احمدی‌نژاد برای دستیابی به هدف توصیف شده‌ بالا از ابزارهایی به شرح زیر برخوردار است:

۱- اختیارات قانونی ناشی از کنترل دستگاه دولت: تا زمانی که احمدی‌نژاد به عنوان ریس جمهور در راس کار است، امکان بهره بردن از مجموعه ‌امکانات دولت مانند استانداری‌ها، فرمانداری‌ها، وزارتخانه‌ها، پرسنل دولت و امثال آن برای این باند مهیاست. آیا آنها خود را از به کارگیری این امکانات محروم خواهند ساخت؟

۲- دستیابی به منابع مالی: با توجه به این که مدیریت درآمدهای دولت در دست این باند است، آنها می‌توانند این منابع را منطبق با جاه‌طلبی سیاسی خویش اختصاص دهند و خود را چندان درگیر عواقب درازمدت تصمیمات سیاسی-انتخاباتی خویش نکنند.

۳- پشتیبانی لایه‌های پایین سپاه: این باند با میدان دادن به فرماندهان رده‌ دوم سپاه توانسته است در درون این نیرو نیز برای خویش حمایتی دست و پا کند که در موقع خود به صحنه آورده خواهد شد. این می‌تواند به معنای برخورد این رده‌ها و نیروهای تحت امر آنها با سایر نیروهای سپاهی باشد که فرماندهان وفادار به خامنه‌ای می‌توانند بسیج کرده و برای سرکوب مخالفان مثلث قدرت به صحنه آورند.

۴- لایه‌های پیچیده‌ متشکل از هسته‌های شبه نظامی: باند مشایی و احمدی‌نژاد با اتکاء به دانش و تجربه و نفوذ خود در میان نیروهای اطلاعاتی، امنیتی و بسیجی، گروه‌ها و هسته‌های عملیاتی را ترتیب داده‌اند که می‌توانند در زمان مناسب، مانند ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ در قم، به سراغ رقبا و مزاحمان بروند.

۵- توان به خیابان کشیدن نیروهای محروم جامعه: احمدی‌نژاد و تیم او سال‌ها تجربه‌ جلب حمایت محرومان از طریق توزیع برنج و سیب زمینی و امثال آن را دارند. این باند می‌تواند به نحو احسن از نقش حیاتی یارانه‌های نقدی در به خیابان کشیدن محرومان و مستمندان نیز بهره ببرد. همین موجب شده که مثلث یاد شده، از ترس سرازیر شدن پابرهنگان به خیابان‌ها، در برابر جریان احمدی‌نژاد بسیار دست به عصا حرکت کند.

هر چند که تمام ابزارهای کنش باند احمدی‌نژاد به این پنج مورد ختم نمی‌شود اما همین موارد کافی است تا دریابیم که دست آنها برای دردسرسازی اساسی برای نظام خالی نیست. حال تصور کنیم که مثلث قدرت بخواهد در سال آتی و علیرغم تمام ریسک‌ها، مانع دستیابی جریان احمدی‌نژاد به قدرت شود. در این صورت باید منتظر یک سری از برخوردهای میان جناح‌ها بود که به سطح درگیری فیزیکی نیز خواهد کشید. اگر این درگیری‌ها به سرعت و با قاطعیت مهار نشود، بحرانی تمام عیار در انتظار نظام خواهد بود.

احمدی‌نژاد و تیم او تجربه‌ چند ساله جلب حمایت محرومان از طریق توزیع برنج و سیب زمینی و امثال آن را دارند. این باند می‌تواند به نحو احسن از نقش حیاتی یارانه‌های نقدی در به خیابان کشیدن محرومان و مستمندان نیز بهره ببرد. همین موجب شده که مثلث یاد شده، از ترس سرازیر شدن پابرهنگان به خیابان‌ها، در برابر جریان احمدی‌نژاد بسیار دست به عصا حرکت کند.

اما این مهره چینی‌ها و طراحی‌های صفحه‌شطرنج سیاسی کشور نمی‌تواند بدون نگاهی به چشم انداز وضعیت اجتماعی ایران در سال ۱۳۹۲ معنا یابد.

● موقعیت اجتماعی سال ۱۳۹۲

به نظر می‌رسد که در این سال ساختارهای اجتماعی کشور به چالش‌های جدی کشیده شوند. کاهش درآمدها در مقابل افزایش قیمت‌ها اقتصاد معیشتی را با وضعیتی سخت مواجه خواهد ساخت که می‌تواند برای بسیاری از خانواده‌ها نقطه‌پایان تحمل‌شان باشد. سبد خوراکی خانواده‌های ایرانی به این شکل آن قدر محدود خواهد شد که شاید دیگر چیزی در آن پیدا نشود تا فقرا و محرومان همچنان به تماشای برنامه‌های ماهواره مشغول و سرگرم بمانند. آن چه بسیاری از مقامات نظام در طول ماه‌های اخیر از آن ابراز نگرانی کرده بودند، یعنی شورش پابرهنگان، می‌تواند بروز کند.

این سال آبستن بدترین احتمالات خواهد بود: افزایش شمار فقرا و متکدیان، افزایش اعتیاد، افزایش مرگ و میر ناشی از عدم دسترسی به دارو و خدمات درمان، افزایش خودکشی، افزایش جرائم و جنایات، افزایش سرقت‌های مسلحانه (زورگیری و…)، افزایش طلاق و از هم پاشیدگی کانون خانواده، افزایش کودکان بی‌سرپرست، کودکان کار و کودکان خیابانی، افزایش تن فروشی همراه با کاهش سن متوسط فحشا، افزایش اعتیاد به مواد مخدر و الکل، افزایش دانش آموزان مجبور به ترک تحصیل، افزایش خودکشی، افزایش افسردگی و روان پریشی، افزایش دعوا و درگیری در سطح جامعه و… واقعیت‌هایی هستند که می‌توانند زندگی دهها میلیون ایرانی را دستخوش مخاطرات جدی سازند.

لایه‌های محروم و مزدبگیر جامعه اولین قشرهایی خواهند بود که در این میان آسیب دیده و به زیر خط فقر مطلق کشیده می‌شوند. به نظر نمی‌رسد که در سال آتی مسکن‌های کوچکی مانند کمک ۷۵ هزار تومانی و حتی دو برابر یا سه برابر کردن یارانه ها، غول تورم و افزایش ساعت به ساعت قیمت‌ها را خنثی سازند. میلیون‌ها ایرانی در سال آینده قربانی سوء تغذیه شده و قادر به پاسخگویی به حداقل‌های نیاز خود نخواهند بود. به این ترتیب می‌توان پیش‌بینی کرد که جو اجتماعی در طول سال آینده و احتمالا از همان ابتدای سال بسیار متشنج خواهد بود. مناطق فقیرنشین و حاشیه نشین‌های شهرها از جمله مناطقی هستند که مستعد جرقه‌ای برای انفجار خواهند بود.

نتیجه‌گیری

در سال ۱۳۹۱ ساختار اقتصادی کشور چند شوک به خود دید که آرامش سیاسی و نیز نظم اجتماعی را به خطر انداخت. دولت در این سال با مدیریت روز به روز و نیز با بهره‌گیری از سرکوب توانست سال را به زحمت به سوی پایان برد. در سال ۱۳۹۲ اما ساختار اقتصادی می تواند تحت فشار تحریم‌ها و سوء مدیریت و نبود سرمایه و تولید ثروت فرو بپاشد، در این صورت جامعه دست به یک واکنش قوی خواهد زد و این با خود ساختار سیاسی کشور را به چالش خواهد طلبید.

انفجار اجتماعی در سال آتی به صورت یک احتمال قوی مطرح خواهد بود. شورش‌های محتمل بستگی به این دارند که نیرویی در درون جامعه بتواند آن را هدایت و سازماندهی کند. هر نیرویی که بتواند شورش‌های احتمالی سال ۱۳۹۲ را سازماندهی کند، آن را هدایت نیز خواهد کرد. اگر این کار توسط یک نیروی دولتی انجام شود ممکن است شورشی‌ها دستمایه‌ تسویه‌حساب‌های آن چنانی میان جناح‌های رقیب درون نظام شوند. اگر هدایت و سازماندهی شورش‌ها توسط یک نیروی سیاسی برانداز و یا یک نیروی اجتماعی تغییرطلب انجام شود می‌توان انتظار داشت که حرکت‌های اعتراضی احتمالی در این سال موجودیت نظام حاکم را به خطر بیاندازد.

در این سال چندین پرسش باید پاسخ‌های مشخص و عملی خود را بیابد:

  • – آیا پرونده ‌اتمی ایران تعیین تکلیف می‌شود؟
  • – آیا حکومت ایران شرایط غرب برای برقراری روابط عادی را پذیرا می‌شود؟
  • – آیا باندهای درون نظام می‌توانند در یک نبرد نهایی پیروز میدان را تعیین کنند؟
  • – کدام جناح درون حاکمیت خواهد بود که هدایت استراتژیک نظام را بر عهده خواهد گرفت؟
  • – چه کسی پیروز انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۹۲ خواهد بود؟
  • – آیا اصولا انتخاباتی برگزار خواهد شد؟
  • – آیا اقتصاد ایران می‌توان این وضعیت نامتعین و بحرانی خود را در سال آتی ادامه دهد؟
  • – آثار و عوارض فروپاشی اقتصاد کشور در زیر بار تحریم‌ها چه خواهد بود؟
  • – آیا تحریم‌ها تشدید خواهند شد و به سوی محاصره ‌دریایی پیش خواهند رفت؟
  • – آیا ممکن است تاسیسات اتمی ایران مورد حمله‌ نظامی قرار گیرد؟
  • – آیا غرب به سوی سیاست تغییر رژیم خواهد رفت؟
  • – در صورت گزینش استراتژی تغییر رژیم، چه نیرویی به عنوان جایگزین مطرح خواهد شد؟
  • – آیا نیروهای اجتماعی محروم جامعه در این سال همچنان در سکوت فقر و گرسنگی را تحمل خواهند کرد؟
  • – آیا این احتمال وجود دارد که شورش‌های پابرهنگان به راه بیافتد؟
  • – در صورت بروز شورش‌های اجتماعی چه نیرویی آنها را هدایت خواهد کرد؟
  • – آیا ساختار امنیتی حکومت قادر به مهار شورش‌های احتمالی خواهند بود؟
  • – آیا کیفیت و کمیت شورش‌ها می‌تواند آینده‌ نظام را به خطر بیاندازد؟
  • – و سرانجام، در سایه‌ ترکیبی از همه این رویدادهای ممکن، سرنوشت ایران چه خواهد شد؟

با نگاهی به این سوالات در می‌یابیم که سال ۱۳۹۲ یک سال معمولی نیست، سالی است مهم و تعیین‌کننده.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d9%84-%db%b1%db%b3%db%b9%db%b2%d8%9b-%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%aa%d9%84%d8%a7%d8%b7%d9%85-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d9%85%d8%b7%d9%85%d8%a6%d9%86/feed/ 0
سرمایه‌داری در آستانه‌ی بحرانی متفاوت https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%aa%d9%81%d8%a7/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%aa%d9%81%d8%a7/#respond Wed, 27 Feb 2013 01:47:56 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13253 سرمایه‌داری در آستانه‌ی بحرانی متفاوت
تحلیلی بر نقش انقلاب‌های صنعتی در تاریخ تحول سرمایه‌داری
کورش عرفانی
 فهم تاریخ نیازمند فلسفه‌ی تاریخ است. این کمک می‌کند که منطق تحول جوامع بشر در سیر تاریخ را دریابیم و درک کنیم چه سازوکارهایی ست که چرخ تاریخ را به پیش می‌برد. فلسفه‌ی تاریخ به دو معنا به کار می‌رود: یکی «فلسفه تاریخ انتقادی» که به وجه نظری تاریخ و بررسی اعتبار آن چه به عنوان تاریخ ثبت می‌شود می‌پردازد و دیگری، «فلسفه‌ی نظری تاریخ» که به سیر احتمالی معنادار بودن تاریخ می‌پردازد.

عنصر اصلی تشکیل دهنده‌ی این فلسفه، کشف و درک منطق حاکم بر رویدادهای تاریخی در یک دوره‌ی مشخص است. پیوند احتمالی منطقِ دوران متسلسل، شاید بتواند ایده‌ای درباره‌ی منطق کلی تر حاکم بر کل یا بخش مهمی از تاریخ بشر ارائه دهد.

فراموش نکنیم که تا دوره‌ای از تاریخ بشر، این کشف منطق، بیشتر وجه محلی و منطقه‌ای داشته است، اما از زمانی که دوران کشورگشایی‌های منظم و استعمار قاره‌های دیگر آغاز شد، تاریخ بشریت به دوره‌ای پا گذاشت که به خصلت فراکشوری و فراقاره‌ای آن به شدت افزود، تا جایی که می‌توان امروز صحبت از «تاریخ جهانی ]شده[» نام برد. در میان عناصری که در این دوران، یعنی سه قرن گذشته، بسیار تاثیرگذار بوده‌اند باید به نقش نظام سرمایه‌داری پرداخت. سرمایه‌داری با انقلاب‌های صنعتی خود به تاریخ شکل و مسیری دیگر داد و جهان را به سمت آن چه که امروز هست برد. تلاش سوسیالیسم و انقلاب شاخص آن – انقلاب اکتبر روسیه در ۱۹۱۷- برای جهت دهی به تاریخ چندان بادوام نبود، اما سرمایه‌داری قرن هاست که حرف اول را در تعیین مسیر تاریخ بشریت می‌زند و به همین دلیل نیز درک چیستی آن در شرایط کنونی امروز می‌تواند به داشتن تصویری روشن تر از فردای بشریت یاری رساند.

سرمایه‌داری با وضعیت کنونی خویش جهان را به چه سمت و سویی می‌برد؟ آیا بحران‌های پیاپی سرمایه‌داری تعیین کننده‌ی دوران جدیدی است که در راهست؟ این نوشتار به این پرسش‌ها می‌پردازد.

پیوند سرمایه‌داری با انقلاب‌های صنعتی

سرمایه‌داری آفریننده و آفریده‌ی انقلاب‌های صنعتی است. این در سایه‌ی درک روابط متقابل میان این دوست که می‌توانیم همزمان به دو خصلت «بحران زایی» و «دوام» سرمایه‌داری پی ببریم. عدم فهم خصلت دوگانه‌ی سرمایه‌داری سبب قضاوت‌های شتاب زده‌ای می‌شود که در مصاف با واقعیت رنگ می‌بازند. شاید هم به همین دلیل است که حکم‌های قطعی متعدد در مورد نابودی «حتمی» سرمایه‌داری، در صد و پنجاه سال گذشته، اعتباری در خور نیافتند. پیش بینی چندباره‌ی مرگ بیماری که هر بار از بستر بیماری برخاسته است و شاید قویتراز گذشته به دویدن پرداخته است ما را دعوت می‌کند که نسبت به پیشداوری‌های عجولانه درنگ کنیم. بر همین اساس لازم می‌دانیم که این بار که در سال ۲۰۱۳ بر بالین سرمایه‌داری «بیمار» آمده ایم در اعلام مرگ آن عجله‌ای نداشته باشیم و سعی کنیم، با تدقیق و تعمیق تحلیل خویش، نخست به تشخیصی واقع گرا تر دست یابیم.

ویژگی‌های هر انقلاب صنعتی

ما می‌دانیم که انقلاب‌های صنعتی هر بار در ظهور خویش به سرمایه‌داری جان داده اند، هر یک از آنها سبب ظهور نسل نویی از محصولات فنی و تولیدات صنعتی شده‌اند که از یکسو زندگی جوامع بشری را از این رو به آن رو کرده است و از سوی دیگر، برای فعالان و بازیگران اقتصادی سود و ثروت کلان به همراه داشته است.

انقلاب‌های صنعتی را به طور معمول با دو شاخص بازشناسی می‌کنند: ۱) منبع انرژی جدید ۲) ابزار ارتباطاتی نوین. و بدیهی است که تمام تبعات و عوارضی که با آن به همراه می‌آید مورد نظر قرار می‌گیرد. یک منبع انرژی جدید اجازه‌ی فعالیت‌های تولید تازه‌ای را می‌دهد که تا قبل از آن امکان پذیر نبود و ابزار ارتباطاتی نوین هم کار مدیریت و ارتباط را برای ساختن سطحی دیگر از تمدن بشری ممکن می‌سازد. هم چنین باید به روابط متقابل میان این دو نیز پرداخت[1]. به طور مثال ورود قدرت ماشین‌های بخار به صنعت دستی چاپ در آن زمان، چاپ صنعتی را ممکن ساخت و به واسطه‌ی آن انتشار کتاب در سطح زیاد و ظهور روزنامه‌های پرشمار را و تمام آن چه دستاورد آن محسوب می‌شود.

 جدول زیر این دو شاخص را برای سه انقلاب صنعتی بزرگ جهان ترسیم می‌کند:

انقلاب صنعتی

منبع جدید انرژی

ابزار ارتباطاتی نوین

انقلاب صنعتی اول – از قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم میلادی

بخار (ماشین بخار)

تلگراف

انقلاب صنعتی دوم – از اوایل قرن بیستم میلادی تا میانه‌ی دهه‌ی هشتاد میلادی

برق و امکان به کارگیری سوخت فسیلی در سیستم بسته مانند موتور خودروها

تلفن، رادیو و تلویزیون

انقلاب صنعتی سوم از میانه‌ی دهه‌ی هشتاد میلادی تا کنون

انرژی اتمی و انرژی‌های قابل تجدید

اینترنت و ماهواره

پس تاکنون نظام سرمایه‌داری شاهد سه انقلاب صنعتی بوده است. هر انقلاب صنعتی یک سیر زندگی دارد:[2] مرحله پیدایش، مرحله‌ی فراگیر شدن، مرحله‌ی اوج، مرحله‌ی درجا زدن و سپس مرحله فروکش. توضیح این پنج مرحله به طور کلی چنین است:

مرحله‌ی پیدایش: در این مرحله یک اختراع ویژه یا یک سری اختراعات کمابیش پیوند یافته، منجر به باز شدن افق تازه‌ای برای حرکت، کار و تولید می‌شود.

مرحله‌ی فراگیر شدن: اختراع ]های[ جدید کاربست‌های متعدد خود را پیدا می‌کند و بسیاری برای فعالیت‌های جدید و تولیدی شروع به بهره برداری از آن می‌کنند، برخی از آن برای اختراع‌های تازه استفاده می‌کنند.

مرحله‌ی اوج: بهره گیری، تولیدات و تنوع کیفی و کمیت آنها در اوج خود است، هم سرمایه گذاران و تولید کنندگان و هم توزیع کنندگان و مصرف کنندگان از مواهب آن بهره می‌برند.

مرحله‌ی درجا زدن: اختراعات مورد بحث حداکثر کاربردها و کارآیی خود را نشان داده‌اند و قادر نیستند بیش از این مورد بازتکثیر و یا استفاده‌ی بیشتر قرار گیرند. محدودیت‌های به کارگیری و یا مرزهای استفاده‌ی عملی از آنها خود را نشان می‌دهند.

مرحله‌ی فروکش: سیر تولیدات ناشی از اختراعات آن دوره دیگر پویاساز اقتصاد و برانگیزاننده‌ی بازیگران اقتصادی نیست و به تدریج مورد بی توجهی آنها قرار می‌گیرد.

می توان با کمی «اغماض در روش شناسی»، [3] این روند پنج مرحله‌ای را برای سه انقلاب صنعتی در نظر گرفت. ما دورتر به بررسی یکایک آنها خواهیم پرداخت، اما نکته‌ی کلیدی در این میان، درک این است که سرنوشت ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سرمایه‌داری نیز همراه با این پنج مرحله تغییر بسیار می‌کند و متحول می‌شود. آگاه باشیم که ظرافت تحلیل در درک توازی رویدادهای هر دو بخش فنی و تاریخی است، یعنی همزمان با این پنج مرحله فن شناسی، [4] به تحول ساختارهای چهارگانه‌ی جامعه – اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی – و اثرات و عوارض آن توجه کردن.

اینک به بررسی مختصر این پنج مرحله برای هر سه انقلاب صنعتی می‌پردازیم.

انقلاب صعنتی نخست: (از اوایل قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم)

مرحله‌ی پیدایش: ماشین بخار و قدرت آن می‌رود که جهان را زیر و رو کند. بشر از انرژی‌های وابسته به طبیعت و یا زور بازو راه می‌شود و به سوی انرژی خودتولیدکرده پیش می‌رود.همزمان با بروز اختراعات و کشف‌های جدید، عده‌ای از صاحبان ثروت علاقمند می‌شوند که در آن سرمایه گذاری کنند. این، به معنای جابجایی ثروت‌ها از یک حوزه به حوزه‌ی دیگر است. در انقلاب صنعتی اول، ثروت‌ها از سمت حوزه‌ی کشاورزی و دامداری به سوی صنعت میل کرد. این امر ضعف مادی و ترک روستاها را با خود به همراه داشت و اقتصاد کشاورزی را به شدت ضعیف کرد. این تضعیف تعداد بیشتری از روستاییان را به مهاجرت به سوی شهرها وا داشت و قشرهای جدیدی را در شهرها شکل بخشیده و تقویت کرد. همزمان ساختار سیاسی باید از انجماد و خودکامگی دور می‌شد تا بتواند امکان رشد و شکوفایی فعالیت‌های ناشی از اختراعات جدید را ممکن سازد. تصمیم گیری‌ها باید هر چه بیشتر در سطح خرد و به شکل غیر متمرکز خود صورت می‌گرفت؛ این امر با خود ضرورت دمکراسی را مطرح ساخت. تحت تاثیر جو فعال نوآوری صنعتی جو تولید و خلاقیت در جامعه رواج یافته و بستر سازی یک فرهنگ پویاتر و به تبع، مدرنتر شد تا بتواند با پویایی فنی جامعه همراهی کند.

مرحله‌ی فراگیری: اینک که انرژی فراهم است باید کاربست‌های آن را یافت. رشد اختراعات جدید ضرورت سرمایه گذاری هر چه بیشتر را ایجاب کرد. ثروت‌ها باز هم بیشتر روستا و اقتصاد کشاورزی را ترک کرده و به سوی شهرهای صنعتی رو به رشد سرازیر شدند. تابع آن، دانش و کار بانکداری و بیمه و صنعت مالی رشد کرد. این امر همراه با خود تخصصی شدن را به همراه آورد و این آخرین نیز به سهم خود، تنوع رده بندی‌های افقی و عمودی اجتماعی را باعث شده و ساختار اجتماعی نوظهوری را که پیچیده تر بود پدید آورد. تابع آن، مدیریت جامعه دیگر با شکل‌های ساده و ابتدایی جامعه‌ی فئودالی ناممکن شده و به همین دلیل به سوی یک مدیریت غیر متمرکز یا همان دمکراسی پارلمانی حرکت کردیم. در نهایت ساختارهای فرهنگی نیز از رشد صنعت چاپ و ظهور ابزار موسیقی مدرن بهره مند شده و به یک عرصه‌ی جدید تولید هنری پا نهادند.

مرحله‌ی اوج: تولیدات صنعتی و به کارگیری تام و کمال اختراعات و اکتشافات سبب رشد بی سابقه‌ی سرمایه گذاری و تمامی مکانیزم‌های تهیه و تدارک سرمایه شدند. ابعاد تازه‌ای از فعالیت تولیدی، افق‌های تاریخی تازه‌ای را به چشم طبقه‌ی نوظهور اما قدرتمند «سرمایه‌دار» باز می‌کند و به واسطه‌ی این امر، جهان بینی آنها تغییر می‌کند. اینک آنها می‌توانند چشم اندازهای ساختن تمدنی دیگر را در مقابل خود ببینند که گذشته‌ی تاریخ بشری را به سان دوره‌ای خمود و کسالت آور جلوه می‌دهد: « تمدن صنعتی». تولید انبوه زندگی میلیون‌ها انسان را به خود مشغول می‌دارد، هم به عنوان تولید کننده و هم به عنوان مصرف کننده. به همین دلیل یک جامعه‌ی نو از درون جامعه‌ی کهن سر در بر می‌آورد: جامعه‌ی طبقاتی سرمایه‌داری. با خط ممیزه‌های هنوز ناروشن، اما قابل لمس میان اقلیت سرمایه‌داران، اندک لایه‌های میانی و انبوه کارورزانی که به عنوان کارگر و ارتشی و پلیس و غیره در خدمت نظام جدید کار می‌کنند. فرهنگ نیز دیگر نمی‌تواند از این لایه بندی بر حذر باشد و تنوع شکل و محتوا در تولیدات هنری و ادبی و فلسفی رو به اوج می‌گذارد.

مرحله‌ی درجا زدن: اختراعات و اکتشافات پایه‌ای که سبب ساز تولیدات انبوه شده‌اند شروع به نشان دادن محدودیت‌های خود می‌کنند، سرمایه‌های تازه بسترهای کاری مناسب و همانند قبل پیدا نمی‌کنند، بازار قبلا از تولید انبوه اشباع شده و افزایش و حتی ادامه‌ی آن بدون بازار جدید عقلانی نیست. سرمایه‌ها سرگردان می‌شوند، کار را از دست هم می‌ربایند. گرایش‌های منفی ساختار سیاسی را متشنج می‌کنند و جنگ‌های رقابتی بر سر منافع اوج می‌گیرد. برخی از لایه‌های اجتماعی در درون ساختار طبقاتی، در اثر مرور زمان و عدم تغییری کیفی در زندگی خویش، احساس می‌کنند که دارند درجا می‌زنند. در حالی که ثبات در زندگی جامعه‌ی روستایی، با ریتم یکنواخت و سکون گرای زندگی فئودالی همخوانی داشت، در جامعه‌ی شهری صنعت زده و پرشتاب، ایستایی تضادهای روحی فراوانی را دامن می‌زند. این تضادها خود را در قالب‌های فرهنگی به صورت ایدئولوژي‌های تغییر طلب بروز می‌دهد و سبب پیدایش حرکت‌های اجتماعی و اعتراضی می‌شود. ساختار سیاسی در پی مقابله با این تغییر طلبی احساس خطر و خصلت محافظه کارانه پیدا می‌کند. دوره‌ی ای از تنش‌های سیاسی و اجتماعی آغاز می‌شود. ما در اواخر قرن نوزدهم و به سمت اوایل قرن بیستم هستیم.

مرحله‌ی فروکش: صنعت درجا می‌زند، تولید بیشتر دلیل و چرایی خود را از دست می‌دهد، زیرا بازار اشباع است و کالاها دوام می‌آورند. باید بازارهای جدید یافت شود اما این ساده نیست، باید قدرت نظامی خویش را تقویت کرد و به سوی منابع و بازارهای جدید در بیرون از چارچوب‌های ملی رفت. سرمایه‌داران آشفته و خسته و عصبی اند، به این واسطه سرمایه‌های خود را مورد محافظت قرار می‌دهند. سرمایه کم شده و بحران مالی حاکم می‌شود. بانک‌ها پاسخ گویی سرمایه‌های تبدیل شده به پس انداز نیستند و لذا بحران حاکم می‌شود. بیکاری گسترش می‌یابد، کارگران طعم فقر و بیکاری را می‌چشند، معترضند و دست به قیام و انقلاب می‌زنند. فرهنگ، خشم و درد و تغییر و یا پوچی را فریاد می‌زند و بر دامنه‌ی حس کنشگرایی افزوده می‌شود. ساختار سیاسی در پی حفظ ساختار اقتصادی و اجتماعی به خصلت‌های محافظه کارانه و خشن تر روی می‌آورد. بوی پایان یک دوره بلند است. سرمایه‌داری چشم به راه آغاز دوران جدیدی است.

چنان چه می‌بینیم انقلاب صنعتی اول با خود این خصلت موازی سرنوشت ساختارهای سرمایه‌داری و تحولات صنعتی و فنی را به روشنی نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، با بروز اختراعات، سرمایه فضای تولد می‌یابد و با سرمایه گذاری اختراعات می‌توانند رشد کمی و کیفی خود را داشته باشند. این روند به صورت فعال دنبال می‌شود تا زمانی که افول صنعت، فروکش سرمایه گذاری و نبود سرمایه گذاری، کاهش نوآوری را باعث می‌شود. این حلقه‌های تکمیل کننده به این صورت یکدیگر را می‌یابند و به پیش می‌روند.

دوران افول انقلاب نخست صنعتی سبب شد که بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و تابع آن تحولات سیاسی فراوانی روی دهد. «رکود بزرگ[5]» به دوره‌ای گفته می‌شود که اقتصاد آمریکا و اروپا را در دهه‌های اول قرن بیستم در برگرفت و پایان سرمایه‌داری در فاز انقلاب صنعتی نخست را اعلام کرد. اما پس از آن  بحران‌ها و بن بست‌ها بار دیگر در را به سوی یک افق جدید باز کرد و با ظهور منابع انرژی جدید، یعنی گسترش الکتریسیته و نیز به کارگیری سوخت در موتورT انواع خودرو زمینی، هوایی و دریایی در کنار اختراع تلفن وبعد رادیو و سپس تلویزیون شاهد تولد دوران جدیدی شدیم که آن را به عنوان انقلاب صنعتی دوم می‌نامند.

مراحل پنج گانه‌ی انقلاب صنعتی دوم: (از اوایل قرن بیستم تا نیمه‌ی هشتاد میلادی)

مرحله‌ی پیدایش: استفاده‌ی از برق در شهرها به زندگی اجتماعی معنای دیگری می‌دهد و در عین حال اقتصاد را قادرمی سازد که وسایل بسیاری را با این انرژی به کار بیاندازد. وسایلی که باید اختراع شوند. تولید این وسایل برقی به اقتصاد جان می‌دهد و به نوبه‌ی خود امکان تولید انبوه بسیاری دیگر از کالاها را می‌دهد. سرمایه‌داران یک بستر جدید برای سرمایه گذاری پیدا می‌کنند. امکان به کارگیری انرژی سوخت‌های فسیلی در سیستم‌های بسته و ترکیب و تبدیل انرژی سوختی به الکتریکی و تبدیل آنها به انرژی مکانیکی سبب رونق وسائط نقلیه می‌شود. تابع این امر باز هم به کارگیری نیروهای بیکار در صنایع ممکن می‌شود و صنعتی شدن تمدن‌ها به معنای خاص کلمه آغاز می‌شود. صنعت اروپایی به مرحله‌ای می‌رسد که می‌توان به تدریج از جامعه‌ی صنعتی نام برد. جامعه‌ای که می‌رود تا شکل‌های مشخصی از تقسیم کار تخصصی و لایه بندی‌های جدید اجتماعی را با خود داشته باشد. یک ساختار طبقاتی جدید می‌رود که ظهور کند.

مرحله فراگیری: با گسترش صنایع، روابط اجتماعی و سیاسی نیز تغییر می‌کند. اینک مدیریت جوامع پیچیده است و امکان حکومتگری با مدل‌های ساده‌ی فئودالی-اشرافی ممکن نیست. حکومت‌ها یکی پس از دیگری به دست فن سالاران (تکنوکرات ها) می‌افتد. حتی در دوره ای، این نظامیان هستند – مانند مثال آلمان و ایتالیا – که به قدرت می‌رسند تا بتوانند سیر تحول جامعه‌ی روستایی نانظام مند به جامعه شهری نظام یافته را بر عهده بگیرند. اما از آن جا که پدیده‌ی تولید انبوه و مدیریت آن نوظهور است و هنوز تجربه‌ی سیاسی برای این کار موجود نیست، زیاده روی‌های بسیاری از سوی قدرت‌های نوظهور صنعتی بروز می‌کند که دو جنگ اول و دوم جهانی نمودی از آن هستند. این دو جنگ در واقع بازتاب ضعف درک مدیریتی از یک واقعیت غیر سیاسی و غیر ایدئولوژیک است. نازیسم هیتلری در آلمان، ناسیونالیسم افراطی در ژاپن و فاشیسم موسولینی در ایتالیا نمودی است از اعمال تفکر خان سالاری دوره‌ی فئودالی در دوره‌ی صنعتی. علت شکست هر سه آنها نیز در همین عدم تطابق واقعیت اجتماعی و مدیریتی نظام صنعتی با ساختار سیاسی دوره‌ی زمینداری است. ظهور دمکراسی و موفقیت آن دلیل بارزی است بر همخوانی متناسب تر این شکل از مدیریت جامعه با واقعیت مادی اقتصادی و تحولات اجتماعی و فرهنگ تنوع طلب آن. با کنار زدن موانع سیاسی، سرمایه‌داری اینک – پس از پایان جنگ جهانی دوم – آماده است که به سوی اوج برود.

مرحله‌ی اوج گیری: در این دوره است که شاهدیم چگونه سرمایه‌داری با استقرار دمکراسی در حیطه‌ی کشورهای صنعتی و رها ساختن این مناطق – ایالات متحده‌ی آمریکا و اروپا – از جنگ و تخریب، به سوی پیشرفت مادی چشم گیری گام بر می‌دارند. سرمایه‌داران با خیال راحت سرمایه گذاری می‌کنند و با سودی خوب بر حجم و انباشت سرمایه‌های خویش افزوده و افق‌های فعالیت تازه‌ای را باز می‌کنند. تابع رشد اقتصاد، صف بندی طبقاتی مشخص تر و جا افتاده تر می‌شود. نظم اجتماعی تعریف می‌شود و دستگاه‌های فرهنگی و دانشگاهی آن را نظریه بندی کرده و آموزش می‌دهند تا نهادینه شود. ساختار سیاسی نوعی دمکراسی طبقاتی را جا انداخته و پیاده می‌کند. جوامع سرمایه‌داری در نوعی نئشگی ناشی از رشد و ثروت آفرینی به پیش می‌روند. ما در دهه‌ی پنجاه و شصت میلادی هستیم.

مرحله‌ی درجازدن: در اواخر دهه‌ی شصت میلادی انتظار و شاید بتوان گفت هیجان جامعه برای معجزات جدید به جایی ره نمی‌برد. نوعی درجازدن محتوا، علیرغم تحول ظاهری، احساس می‌شود. حوصله‌ی نسل‌های جوان، که دیگر درد نان ندارند و تحصیل کرده هم هستند، سرمی آید. قیام دانشجویان و جوانان فرانسه در ۱۹۶۸ نمود این افسردگی ناشی از مادی شدن بیش از حد جامعه‌ی سرمایه‌داری است. گویی آنها از این که کارگران با فرورفتن در رفاه نسبی، خصلت مبارزاتی و انقلابی خویش را از دست داده‌اند سخت شاکیند.[6] طبقات اجتماعی شروع به خو گرفتن به ساختاری کرده‌اند که نابرابر است و در آن «تحرک طبقاتی» چندان هم که بلندگوهای تبلیغاتی سرمایه‌داری می‌گویند زیاد نیست. فرهنگ به نوعی پوچی گرایی می‌رود و تمایل به نوآوری و اختراع به حداقل می‌رسد. جامعه‌ی سرمایه‌داری که برای نخستین بار یک باشندگی نوین را تجربه می‌کند موفق نمی‌شود یک هویت جمعی واحد خلق کند و به همین دلیل بحران شاخص این دوره، بحران هویت است.[7]

مرحله‌ی فروکش: از اواسط دهه‌ی هفتاد میلادی و با بروز شوک نفتی، نوعی احساس تحقیر و شکنندگی بر نظام و جامعه‌ی سرمایه‌داری حاکم می‌شود. معلوم می‌شود که ماه عسل سرمایه‌داری بعد از جنگ زیاد هم طولانی نبوده است. ایستایی اجتماعی و افسردگی فرهنگی تمایل به خرید و فرورفتن کامل در منطق مصرف گرای جامعه‌ی سرمایه‌داری را کاهش می‌دهد و به این واسطه نیز میزان مصرف کاهش می‌یابد. تولید انبوه دچار شوک می‌شود و سرمایه‌داری باز در اواخر این دهه به نوعی رکود فرو می‌رود. رکودی که فراگیر است و بوی بحران می‌دهد. در این جوامع، طبقاتی که به واسطه‌ی رونق سرمایه‌داری برای خود سطح رفاهی خوبی را فراهم کرده اند، اینک هراس دارند که قربانی کاهش سودآفرینی سرمایه‌داری شوند. تضادهای اجتماعی و سیاسی رشد می‌کند. سرمایه‌داری باز هم به دوره‌ی نهایی فازی دیگر از تحولاتش وارد شده است و باید در انتظار ظهور یک عصر جدید باشد.

در این زمان ما در اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی هستیم. جهان سرمایه‌داری در صدد بر می‌آید که شاید بتواند بخشی از بحران‌های خویش را به خارج از مرزهای خود صادر کند. دخالت ورزی‌ها آمریکا، که در نیمه‌ی دوم دهه هفتاد و پس از شکست فضیحانه در جنگ ویتنام کاهش یافته بود، با جانبداری آمریکا در پایین کشیدن رژیم شاه در ایران و سپس درگیر شدن در افغانستان، که مورد اشغال نیروهای نظامی شوروی قرار گرفته است، افزایش می‌یابد. خطی جدید روبه روی سرمایه‌داری غرب باز می‌شود: خط نظامی گری و دوره‌ی نو استعماری. ما در آستانه‌ی انقلاب صنعتی سوم هستیم.

انقلاب صنعتی سوم (از اواسط دهه‌ی هشتاد میلادی تا به امروز)

مرحله‌ی پیدایش: در اواسط دهه‌ی هشتاد علوم کامپیوتری، که قبلا با محدودیت‌های کاربردی روبرو بودند، خود را توسعه می‌دهند و به حوزه‌های دیگر صنعتی و بعد به تدریج به زندگی روزمره‌ی مردم پا می‌گذارند. سرمایه‌داران این عرصه را برای سرمایه گذاری مناسب می‌بینند و شروع به سرمایه گذاری‌ها کلان برای عمومی ساختن پدیده‌ی کامپیوتر می‌کنند. توده‌های مردم اینک می‌توانند حد فاصل بین مکانیک و انفورماتیک را که الکترونیک بود و به نوعی بن بست رسیده بود رد کنند و پا به دنیای جدیدی بگذارند. فرهنگ جوامع سرمایه‌داری به دنبال آن است که شاید با نگاه فرا الکترونیکی پدیده‌های تازه‌ای را بیافریند: موزیک الکترونیک که خود را از قید و بندهای سازهای مکانیکی آزاد کرده است رشد می‌کند و جهان تازه‌ای از خلاقیت‌ها شکل می‌گیرد. ما در اواسط دهه‌ی هشتاد میلادی هستیم و ساختارهای سیاسی هنوز با چنگ و دندان از نظم اجتماعی موجود دفاع می‌کنند. ریگان در آمریکا دست‌ها را برای سرمایه‌داران باز می‌کند و تاچر در انگلستان. نسل جدیدی از سرمایه‌داران به صحنه می‌آیند: تهاجمی تر و بی رحم تر. مقاومت کارگری در اروپا و آمریکا درهم شکسته می‌شود. به ویژه در بخش‌هایی که دیگر جایی در یک اقتصاد رو به مدرنیزاسیون آخر قرن بیستمی ندارند، مانند حوزه‌ی معادن که در انگلستان تار و مار می‌شوند. در آمریکا میلیون‌ها نفر که از کارخانه‌های به ناگهان غیر قابل استفاده شده بیرون ریخته شده‌اند کار وخانه و خانواده‌ی خویش را از دست می‌دهند و به خیابان نشین تبدیل می‌شوند.

مرحله‌ی فرا گیری: اینک که تولیدات می‌توانند چیزی در ورای مکانیک یا الکترونیک ابتدایی را در خود ارائه دهند، می‌توان نسل جدیدی از محصولات را به بازار ارائه داد. نسلی که بی شک راه‌های تازه‌ای را برای سرمایه گذاری، تولید انبوه و جان دادن به مصرف گرایی تازه باز می‌کند. این اتفاق می‌افتد، محصولات دیجیتالی در حال ظهور است. حجم انباشت داده‌ها برای خود محمل‌های کوچک و قابل حمل پیدا می‌کنند و به سوی نوعی دیجیتالی کردن داده‌ها و ارتباطات می‌رویم. یک بار دیگر طبقات اجتماعی سرگرم و درگیر بازتعریف نقش خویش در اقتصاد نوین مبتنی بر فن آوری مدرن می‌شوند. تحصیلات دانشگاهی و یا تخصصی اوج می‌گیرد و هرکس تلاش می‌کند که در این مسابقه، شاگرد کارآتری باشد. فرهنگ نوین مسحور فن آوریست و از محتوا می‌گذرد تا به شکل بپردازد. از این پس که وضعیت معیشتی بخش عمده‌ای از اعضاء جامعه تامین است، سرگرم ساختن مردم به کار نخست فرهنگ مورد حمایت سرمایه‌داری تبدیل می‌شود. دمکراسی‌ها هر چه بیشتری شکل گرا شده و انتخابات معنایی روتین پیدا می‌کند.

مرحله‌ی اوج گیری: به دهه‌ی نود میلادی می‌رسیم. ارتباطات می‌رود که حرف اول را در عرصه‌ی اقتصاد و جامعه بزند. ظهور اینترنت جهان را کوچک، قابل دستیابی و مجازی می‌سازد. مرزهای جغرافیایی در مقابل قدرت کابل و امواج ماهواره محو می‌شوند و سرمایه‌داری موفق می‌شود که جهانی دیگر را تصور کند: کوچک شده، در دسترس و قابل تغییر. سرمایه گذاری‌های میلیاردی در عرصه فن آوری نوین ارتباطاتی[8] صورت می‌گیرد. دنیای مجازی و محصولات آن از دنیای واقعی پیشی می‌گیرد. جهان به ارتباطات از راه دور خو می‌گیرد و نسل‌های تازه به تدریج آن را به ارتباطات رودرو و سنتی ترجیح می‌دهند. همه در گونه‌ای مسخ فن آوری فرو می‌روند تا شهد ناپیدای بی نهایت[9] آن را تجربه کنند. تمام مرزهای اجتماعی و اخلاقی یا فرهنگی را می‌توان به ضرب چند کلیک ساده شکست و از آن بهره برداری کرد: بهره برداری خوب یا بد. این دوران را سرمایه‌داری هرگز از یاد نخواهد برد. زیرا به واسطه‌ی تسهیل کنش اقتصادی، میلیون‌ها نفر با اتکاء به احساس و هیجان زدگی خویش به عرصه‌ی اقتصادی وارد می‌شوند و احساس خوشبختی مجازی را – در عرصه‌هایی مانند بورس بازی اینترنتی- تجربه می‌کنند، اما فقط مجازی. ساختار جامعه نیز هر چه پویاتر شده و جابجایی‌های افقی و عمودی بیشتر می‌شود. این باور که می‌توان با یک فکر و چند خط برنامه‌ی کامپیوتری میلیونر شد فرهنگ را به سوی تولید و مصرف رویاپردازی انبوه به پیش می‌راند. ما در اواخر دهه‌ی نود میلادی هستیم.

مرحله درجازدن: به تدریج که اینترنت ظرفیت‌های خود را آشکار می‌سازد معلوم می‌شود این جا هم، مانند حوزه‌ی تولید آجر و سیمان، هر که بیشتر پول دارد، ایده‌ی خوب را مال خود می‌کند و از آن پول بیشتری برای خویش می‌سازد. بسیاری از جوانان و مهندسین جو زده و مسحور بت فن آوری در می‌یابند که با صد ایده‌ی بهتر از یاهو و گوگل و فیسبوک، بدون پول، هرگز یاهو و گوگل و فیسبوک نمی‌شوند. قبول این واقعیت تلخ، حباب رویا پردازی اینترنتی و کابوس‌های جدی پیرامون آن را می‌ترکاند و به همین دلیل در همان سال‌های نخست دهه‌ی اول قرن بیست و یکم، اقتصاد مجازی و نیز رویای شیرینی که به واسطه‌ی آن ترسیم شده بود، در نیمه‌ی دوم این دهه به واقعیتی تلخ تبدیل می‌شود. به همین دلیل نیز، با وجود آن که انرژی‌ها نو و فن آوری نوین در خدمت سرمایه‌داری هستند، این بار سرمایه‌داری موفق نمی‌شود که بیش از چند سال کوتاهی توده‌ها را به دنبال در باغ سبز رشد و پیشرفت و ثروتمند شدن بکشاند. آغاز جنگ‌های بزرگ[10] در این دهه البته تا حدی سرمایه‌داری را یاری می‌دهد. ارتش‌های آمریکا و اروپا سفارش اسباب بازی‌های کشنده را به کارخانه‌های اسلحه سازی می‌دهند، اما این حوزه فقط به مشتی سرمایه‌دار و اندکی کارگر که در این صنایع کار می‌کنند سودی می‌رساند، جامعه در کل از آن بهره‌ای نمی‌برد. بحران اقتصادی باز نوید روزهای بد را می‌دهد و اقتصادی مثل آمریکا را در خود می‌بلعد. سرمایه‌داری که با توانایی‌های فن آوری ارتباطاتی موفق شده است به میلیون‌ها نفر رویا بفروشد اینک نمی‌تواند خدمات پس از فروش این رویا را ارائه دهد و از اواخر دهه‌ی نخست قرن بیستم باز صحبت از بحران جدی سرمایه‌داری شروع می‌شود.

مرحله‌ی فروکش: از سال ۲۰۰۸ به این سو سرمایه‌داری به نفس نفس افتاده است. خودش هم از این کوتاه بودن اثر مسکن‌های تازه‌ای که پیکر خویش تزریق می‌کند در تعجب است. نمی‌داند چه کند. بحران به ساختار اجتماعی به شدت آسیب زده است و نوعی ناپایداری رفتاری و بی ثباتی رو به نهادینه شدن را در روابط خانوادگی و میان فردی بازتاب می‌دهد. بسیاری ره گم کرده‌اند و به هر دستاویزی چنگ می‌زنند که به دام افسردگی و الکل و خودکشی نیافتند. خرید دیگر زندگی‌ها را معنا نمی‌بخشد و برای خریدن باید روی یک اقتصاد معیشتی بی ثبات و بی آینده حساب کرد. فرهنگ جز سرگرم سازی که جنبه‌ی دارویی مسکن برای روح‌های بیمار دارد به تولید خاصی نمی‌پردازد. سرمایه‌داری نیز، خسته از تولید انبوه بی آینده، این وظیفه را به چین و بنگلادش سپرده است و خود سعی دارد تا از قبل دانش و فن آوری برای خویش درآمدی به هم زند، درآمدی کاذب که اینک در قالب رقم‌های ۱۲ و ۱۵ صفری فقط روی صفحه‌ی کامپیوترهاست. اقتصاد سرمایه‌داری غیر واقعی شده و احساس بحران بیشتر از خود بحران اذیت می‌کند.

 با مروری کلی به شرایط تحول جوامع سرمایه‌داری به چند نکته برای تحلیل این داده‌ها می‌پردازیم. ام قبل از آن باید چند نکته روش شناختی را توضیح دهیم:

چند نکته‌ی روش شناختی برای تحلیل الگوی انقلاب‌های صنعتی

  1. همکنشی ساختارها: گفتیم که در هر جامعه‌ای چهار ساختار در حال کنش و واکنش مستقیم روی هم هستند: ساختار سیاسی، ساختار اقتصادی، ساختار اجتماعی و ساختار فرهنگی. در هر زمان یکی از این ساختارها می‌تواند نقش تعیین کننده تری داشته باشد اما این نقش ثابت نیست و هر زمان ممکن است که جای خود را به دلیل تاثیر مجموعه‌ی پارامترها به یکی دیگر از ساختارها بدهد.
  2.  تحرک درونی ساختارها: علاوه بر کنش و واکنش متقابل بین ساختارهای چهارگانه – اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی -، در درون هر کدام از آنها نیز تعاملات متقابلی میان اجزاء مختلفشان در جریان است. هر یک از این اجزا نیز به سهم خود می‌توانند در یک مقطعی نسبت به سایر اجزاء اهمیت بیشتری بیابند و بعد جای خود را به یک پارامتر دیگر بدهند.
  3.  تاثیر دو نوع تحرک بیرونی و درونی روی هم: در هر مقطعی بنا به این که در درون هر یک از این ساختارهای چهارگانه چه می‌گذرد، تاثیر سایر ساختارها روی آن می‌تواند متفاوت باشد. به طور مثال حتی اگر در یک دوره‌ی کوتاهی اکثریت پارلمان در دست نیروهای دمکراتیک باز باشد، ممکن است طبقه‌ی کارگر در درون ساختار اجتماعی می‌تواند با کنشگری سازمان یافته از دولت برای منافع سندیکای کارگری و از طریق تصویب یک قانون کارگرپسند، باج خوبی بگیرد.
  4. در نظر داشتن پارامترهای فراجامعه ای: در هر مقطعی تعامل یک کشور با سایر دولت‌ها و پارامترهای منطقه‌ای و بین المللی می‌تواند تاثیری در سرنوشت آن جامعه و کنش و واکنش‌های آن داشته باشد. به طور مثال جنگی که از طرف یک دولت خارجی به یک کشور تحمیل می‌شود کل تعاملات درونی را در آن جامعه متاثر می‌سازد.

اینک با در نظر گرفتن این نکات نظری و با بازگشت به موضوع اصلی این نوشتار، یعنی تحولات نظام سرمایه‌داری می‌بینیم که تحلیل‌های تک بعدی به طور سیستماتیک اهمیت را، به طور مثال، به ساختار اقتصادی داده‌اند و تمام ساختارهای دیگر را تابعی از آن دانسته‌اند. چیزی که در یک نگاه تحلیلی که می‌خواهد به هر روی از سنت مارکسی پیروی کند قابل فهم است، اما نگاه جامعه شناختی قانومندی‌های دیگری را به ما می‌آموزد که شاید بد نباشد مد نظر داشته باشیم. چهار نکته‌ای که در بالا آمد از آن جمله است. نوشتار کنونی پس از توصیف این تحولات در طول سه انقلاب صنعتی دویست سال اخیر سعی می‌کند که با سنت جامعه شناختی به موضوع بنگرد. یعنی ساختار اقتصادی را به عنوان یگانه پارامتر تعیین کننده‌ی خود در نظر نگیرد و در صورت لزوم به دنبال توضیحات دیگری باشد.

مشابهات و تفاوت‌های انقلاب‌های صنعتی

چند نکته در بررسی این سه انقلاب صنعتی در نوشتار حاضر برجسته می‌شود:

۱) دوره‌های عمر هر یک از این انقلاب‌ها به مرور زمان کوتاه و کوتاه تر شده است. در حالی که انقلاب صنعتی نخست بیش از یک قرن جوامع سرمایه‌داری را سرپا نگه داشت، عمر دومی پنجاه سالی بیشتر نبود و در نهایت، انقلاب صنعتی سوم کمتر از سه دهه دوام آورد. اینک در دل دوران فروکش این انقلاب آخر، سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا قرار است شاهد ظهور یک انقلاب صنعتی چهارم باشیم و اگر بلی این چه خواهد بود؟ آیا باز یک منبع انرژی جدید و یک ابزار و روش ارتباطاتی نوین قرار است ظهور کند و یا این که با بن بستی رو برو هستیم؟ عمر این انقلاب قرار است چقدر باشد؟ آیا هر چه کوتاه تر شدن عمر این تحولات عمده‌ی صنعتی و اجتماعی بحث ضرورت یک تحول کیفی و از گونه‌ی دیگر را مطرح نمی‌سازد؟

۲) در هر یک از این انقلاب‌های صنعتی شاهد به کارگیری خلاقیت بشری هستیم، اما در هر سه مورد به نظر می‌رسد که این خلاقیت و به کارگیری آن بدون توجه به پارامتر محیط زیست و توانایی جذب و هضم تمام عوارض این فن آوری‌های بوده است. یعنی کره‌ی زمین را به صورت عرصه‌ای برای ارائه و به کارگیری یک منبع انرژی تازه دیدن، در حالی که گرایش دانشمندان در انقلاب صنعتی سوم برای در نظر گرفتن شرایط محیط زیست و روی آوردن آنها به سوی انرژی‌های بازتولید شده حکایت از افزایش نگرانی‌ها در این مورد دارد. سرمایه‌داری از این پس باید علاوه بر پارامترهایی مانند قابلیت به کار گیری اختراع بنیادین و نیز توانایی آن برای سودزایی در قبال سرمایه گذاری به یک پارامتر دیگر نیز توجه کنند و آن، وضعیت وخیم محیط زیست است برای تحمل این روند. آیا کره‌ی زمین می‌تواند یک ماجرای تاریخی جدید را تحت عنوان انقلاب چهارم صنعتی نظام سرمایه‌داری پذیرا باشد؟

۳) شاید همین آگاهی یا بهتر است بگوییم خودآگاهی سرمایه‌داری از نبود چشم انداز روشن برای سرمایه گذاری و سودزایی بیشتر در کره‌ی زمین است که سبب شده است دولت‌ها و در برخی موارد شرکت‌های بزرگ برای اکتشافات فضایی میلیاردها دلار سرمایه گذاری کنند.[11] آنها می‌دانند که ظرفیت‌های کره‌ی زمین برای تامین منابع لازم جهت ادامه‌ی چرخه‌ی سرمایه گذ اری و سودزایی به طور جدی کاهش یافته است. بخش عمده‌ای از سطح زمین اینک در معرض خطرات ناشی از گرمایش کره‌ی زمین و به هم ریختن تعادل طبیعی آن است، از یک مرحله ای، هزینه‌ی تامین نیازهای مقابله با حوادث طبیعی مانند سیل و طوفان و سونامی و امثال آن به طور چشم گیری از درآمدی که به واسطه‌ی سود سرمایه د اری نصیب آنان می‌شود فراتر رفته و دولت‌های زیادی را با بحران اقتصادی حاد مواجه می‌سازد.

۴) سرمایه‌داری اینک به سوی دوره‌ای می‌رود که یکی دیگر از ساختارهای جامعه، جز ساختار اقتصادی، می‌رود که حرف اول را در شکل گیری روند آینده‌ی این نظام داشته باشد: ساختار اجتماعی. سرمایه‌داری اینک که بحرانی مزمن دچار شده است و چشم انداز مهمی برای تغییر در پیش روی ندارد می‌رود که برای حفظ ساختارها فشار را از روی دوش ساختار اقتصادی برداشته و روی دوش ساختار اجتماعی بیاندازد. واسطه و عامل این کار هم ساختار سیاسی یا همان حکومت هاست. این درست آن چیزی است که اینک در منطقه‌ی بحران زده‌ی یورو در حال روی دادن است. چنین حرکتی به معنی رها کردن بسیاری از امتیازات و مزایای رفاهی است که کارگران و کارمندان در طول پنجاه سال گذشته و به بهای مبارزات صنفی و اجتماعی و یا حتی سیاسی به دست آورده‌اند. سرمایه‌داری اینک می‌خواهد اینها را از آنها بگیرد. برای این منظور البته ساختار فرهنگی یا همان نهادهای توجیه و سرگرم سازی باید شبانه روز کار کنند تا چنین مهمی میسر شود. در غیر این صورت امکان بروز اعتراضات و قیام‌های اجتماعی هم در آمریکا و هم در بخش ورشکسته‌ی حوزه‌ی یورو در اروپا بسیار بالاست.

۵) خطای سرمایه‌داری شاید در این است که این بار هم در محاسبه‌ی خود می‌خواهد مبنا را حفظ سرسختانه‌ی حاشیه‌ی سودزایی خویش در شرایط اقتصاد غیرسودزا قرار دهد. انباشت بی سابقه حجم غول آسایی از ثروت نزد قلیلی از سرمایه‌داران به بهای فقر اجتماعی گسترده نزد مردم به حالت غیر قابل تصور خود در آمده است. اینک این فقط مسخ فرهنگی است که می‌تواند حساسیت جامعه نسبت به این واقعیت تلخ نابرابری را تا حدی و شاید به طور موقت کاهش دهد. به همین دلیل نیز باید به فوتبال و هالیوود و پورنوگرافی عمومی شده روی آورد تا ذهن‌ها معطوف به حل این معادله‌ی نابرابر نشود. آیا راه حل این معادله می‌تواند حرکتی باشد که چند دهه پیش روشنفکران و کنشگران نام «انقلاب» بر آن می‌گذاشتند؟

۶) سرمایه‌داری با غیر مادی کردن[12] اقتصاد توانست در طول انقلاب صنعتی سوم برای خود یک راه درآمدزایی باورنکردنی بسازد. یعنی با عمومی سازی دستیابی به سرمایه گذاری از طریق بورس بازی و خرید و فروش سهام، میلیاردها دلار از ثروت‌های مردمی را که با کار و زحمت آن را به دست آورده بودند از جیبشان بیرون آورد. این کار که شاید از آن بتوان به بزرگترین کلاهبرداری تاریخ بشر یاد کرد تحت حمایت دولت‌های تابع این سرمایه‌داران قرار گرفت. در آمریکا دولت اوباما، به عنوان «تمیزکننده طویله‌ی اوژیاس»[13] به پرداخت میلیاردها دلار از پول‌های مردم مال باخته به کسانی اقدام کرد که مال مردم را بالا کشیده بودند. به عبارت دیگر، ساختار اقتصادی، ساختار سیاسی را به خدمت می‌گیرد که بتواند ساختار اجتماعی را تحت شدیدترین فشارها قراردهد. شاهد بودیم که چگونه در آمریکا در آخرین روزهای سال ۲۰۱۲ حکومت آمریکا باید دست به دامن نمایندگان طبقه‌ی سرمایه‌دار می‌شد که از آنها قدری پول برای مردم بگیرد و به این ترتیب وظیفه‌ی ساکت نگه داشتن خشم فقیران و بیکاران را صورت دهد.[14]

با اتکاء به این نکات که تنها نکات برخاسته از بررسی انقلاب‌های صنعتی سه گانه سرمایه‌داری بودند می‌توانیم نتیجه گیری کنیم.

نتیجه گیری

آیا این بار هم سرمایه‌داری در بحرانی گرفتار است که به مثابه گذشته است و مانند قبلی‌ها با بروز یک انقلاب صنعتی چهارم رفع می‌شود و یا این که نیاز به یک تغییر در منطق و ساختار سرمایه‌داری است؟ نگارنده براین باور است که پارامترهای برشمرده شده در بالا خبر از واقعیت‌هایی می‌دهد که آینده‌ی سرمایه‌داری بدون در نظر گرفتن آنها نمی‌تواند براساس یک روند تکراری و عادی شده‌ی تاریخی باشد. نخست این که اگر روند کاهنده‌ی عمر انقلاب‌های صنعتی ادامه یابد این بار اگر هم انقلاب صنعتی چهارمی در کار باشد، -که فعلا از آن خبری نیست-، می‌تواند تنها در حد یک دهه یا کمی بیشتر آرامشی واقعا نسبی و احتمالی را برقرار سازد. با توجه به شتاب زمان در دنیای کنونی این فرصت زیادی به سرمایه‌داری نمی‌دهد. دوم این که سیر گسترش آگاهی به واسطه‌ی ابزارهای نوین ارتباطی در حدی است که دیگر پذیراندن نسخه‌های غیر عقلایی به توده‌های مردم چندان آسان نیست. انتقال سریع اطلاعات و تسهیل امکان تماس با یکدیگر می‌تواند سبب بروز شبکه‌های مردمی شود که اگر خصلت روشنگر و اعتراضی پیدا کنند کنترل آنها به آسانی ممکن نیست.[15] سوم این که بحران‌های زیست محیطی و ضعف کره‌ی زمین در بلعیدن دود و آلودگی خبر از حاشیه‌ی مانوور ضعیفی برای نظام می‌دهد. و در نهایت این که دست گذاشتن سرمایه‌داری روی یافته‌ها و امتیازات طبقه‌ی متوسط می‌تواند به این طبقه، خصلت‌های کارگری بدهد، از جمله‌ی رادیکالیسمی است که می‌تواند در صورت بروز بحران‌های گسترده‌ی اقتصادی و اجتماعی ویژگی ساختار شکنی بیابد. [16]

بر این اساس باید گفت که سرمایه‌داری این بار در حال تجربه کردن بحرانی است که هر چند از دل دلایل مشابه گذشته می‌آید اما به نظر می‌رسد که این بار چشم انداز برون رفت مشابه ندارد. شاید همین امر سبب شود که برای مدتی جهان سرمایه‌داری در وضعیت بن بست یا تعلیق ساختاری[17] قرار گیرد. اگر برای خروج از بن بست باز هم گرایش سرمایه‌داری جهانی به سوی نسخه‌ی قدیمی تخریب و جنگ برای بازسازی بعد از آن و رونق بخشیدن کاذب به اقتصاد خود پیش رود، باید این بار منتظر نتایج سخت و بدی برای آن باشیم؛ زیرا قدرت تخریب تسلیحات موجود این بار غیر قابل مقایسه با جنگ جهانی نخست و دوم است. این بار شاهد میلیاردها کشته و زخمی و تخریب اساسی جهانی خواهیم بود که کره‌ی زمین دیگر امکان بازسازی آن را نمی‌دهد، پس، جهان ویران شده، ویران خواهد ماند.

شاید زمان آن است که منطق تحول تاریخی سرمایه‌داری تغییر کند، و این بار دیگر نه بر اساس انقلاب صنعتی که بر مبنای انقلاب اجتماعی باشد. یعنی برای نخستین بار، این تحولات فن آوری نباشند که به انسان می‌گویند چگونه زندگی کند، این انتخاب زندگی توسط مردم باشد که تعیین کند کدام فن آوری رشد کرده و نهادینه شود. در حال حاضر بستر برای این منظور فراهم است و اگر نیروهای اجتماعی در کشورهای صنعتی به روشنگری، عادت زدایی، خودسازماندهی و خودهدایتگری روی آورند می‌توانند با رهاسازی خویش از قید و بندهای مصلحت جویانه فردی و منفعت گرایانه احزاب و سازمان‌های سیاسی سنتی، روند تحول جامعه را در یک مسیر تازه هدایت کنند. مسیری که در آن تحول دیگر نه توسط قدرت سیاسی، بلکه این بارتوسط قدرت اجتماعی تعیین می‌شود. تحولی که دیگر در پی آن نیست که منافع عظیم یک اقلیت را به ضرر یک اکثریت حفظ کند، بلکه این بار در تلاش باشد که منافع اکثریت را به ضرر منافع اقلیت تامین سازد. این کار شدنی است؟ همه چیز بستگی به باورانسان‌ها دارد.

همه چیز به این برمی گردد که به مثابه خطای محاسبه گری « فرانسیس فوکویاما»[18] دانشمند علوم سیاسی سرمایه‌داری را شکل نهایی تحول تاریخ بشری بدانیم یا باورد داشته باشیم که در ورای آن نیز می‌توان نظامی دیگر را تصور کرد یا خیر. اگر بلی این نظام چیست و چگونه است. شاید رجوع به روایت‌های کهنه بهترین راه برای ترسیم این دنیای نو نباشد.

پانویس‌ها:

[1]  در این چارچوب می توانیم تمدن «نوین» را حاصل ترکیب به کارگیری منبع انرژی برای تولیدات جدید و ابزار ارتباطی تازه برای مدیرت این تولیدات در نظر بگیریم.

[2]  در علم تاریخ تلاش برخی مورخان بر این بوده است که کشف کنند آیا یک سیر تحولی را می توانند برای یک جامعه یا یک تمدن بیابند یا خیر. به طور مثال اسوالد اشپنگلر این سیر را با سیر زندگی یک انسان – کودکی، بلوغ و پیری – مقایسه می کند، مورخان دیگری مانند آرنولد توین بی تحول را این گونه ساده ارزیابی نمی کند. وی با در نظر گرفتن مفهوم عام تمدن که مبنای آن را نیز فرهنگی و مذهبی می داند تا ملی و نژادی، به پارامتر چالش ها و پاسخ هر تمدنی به این چالش ها توجه می کند. در این نوشتار ما از الگوی مرحله بندی برای هر سه انقلاب صنعتی بهره می بریم، اما آگاهیم که نباید در یافتن دقیق شکل بندی مشابه هر انقلاب با دیگری اصرار ورزیم. این تقسیم بندی که از جانب نگارنده در این نوشتار ارائه می شود تابع نسبیت و تفاوت های هر انقلاب صنعتی با دیگری است، لیکن برای تسهیل بررسی و فهم پدیده در چارچوب یک مقاله به این فرایند پنج گامی اتکاء می کند.

[3] Tolerance in methodology

[4] Technological

[6]  چپ اروپایی در این دوره شروع به افول می کند.

[7]  کتاب بسیار معروف جامعه شناس و فیلسوف فرانسوی «هانری لوفوور» تحت نام «زندگی روزمره» در سال 1968 این وضعیت را خوب به تصویر می کشد:  La vie quotidienne dans le monde moderne, Paris: Gallimard, Collection “Idées”.

[8] New Technology of Communication (NTC)

[9]  مفهوم بی نهایت در فن آوری جدید از حیث فنی درست است اما از نظر اجتماعی و فکری مصداق ندارد.

[10]  اشاره به جنگ های افغانستان در سال ۲۰۰۱ و عراق در سال ۲۰۰۳ است.

[11]  برای داشتن ایده ای در مورد رقم های هزینه شده برای فضاپیمایی آمریکا به این لینک نگاه کنید.

[12]  برای اطلاع بیشتر از مفهوم «غیرمادی سازی» (Dematerlaization) نگاه کنید به این لینک.

[13]  «طویله ی اوژیاس» اصطلاحی است برگرفته شده از یک اسطوره ی یونانی که حکایت از اوژیاس دارد که اصطبلی بزرگ با سه هزار گاو داشت و به مدت سی سال تمییز نشده بود.هرکول در یکی از شاهکارهای خود طی یک روز با منحرف کردن آب دو رودخانه آن را تمیز کرد. این اصطلاح برای اشاره به مراکز و ساختارهای دولتی در بعضی کشورها که پر از فساد هستند به‌کار می‌رود. در اینجا اشاره ی ما به گسترش روش های تبهکاری نهادینه دی بالاترین سطوح ساختار سرمایه داری است که «حباب شرکت های نوساخت اینترنتی»، «حباب بورس بازی اینترنتی» و نیز «حباب مسکن» در آمریکا نمونه های آن هستند.

[14]  این تنها در آخرین ساعات آخرین روز سال ۲۰۱۲ بود که دولت اوباما موفق شد تا نظر مثبت جمهوریخواهان را برای تصویب یک لایحه ی مالی و وارد نکردن فشار ۶۵۰ میلیارد دلاری بر مردم به دست آورد.

[15]  این احتمال را باید داد که سرمایه گذاری میلیاردی سرمایه داری روی صنعت «بازی های کامپیوتری و آنلاین»، علاوه بر درآمد زایی آن، می تواند کارکرد غیر مستقیمی هم داشته باشد و آن این که توده ها را از یک بهره بری محتوایی جدی و خطر ساز در استفاده از شبکه های اجتماعی دور نگه دارد.

[16]  در یونان و اسپانیا این رادیکالیسم خود را هم در قالب تقویت جریان های چپ و هم به شکل قدرت یابی جریان های نژاد پرستی و فاشیستی نشان می دهد.

[17] Structural suspension

 

تصویر

یک پوستر ضد سرمایه‌داری:

«سرمایه‌داری در بحران نیست، سرمایه‌داری بحران است»

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%aa%d9%81%d8%a7/feed/ 0
چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%da%98%db%8c%da%a9-%d8%aa%da%a9/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%da%98%db%8c%da%a9-%d8%aa%da%a9/#respond Sun, 24 Feb 2013 08:45:53 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13245 چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟

گفتگو با کوروش عرفانی

مجید خوشدل

گفت و گو

مدتهاست می خواهم یکی دیگر از تجربه های خیزش اعتراضی 88 (در انگلستان) را زیر ذره بین بگیرم. تجربه ای که جامعه ایرانی ی کشورهای دیگر نیز آنرا آزموده است، اما صورت بندی ها و اشکال آن هرگز به رسانه های ایرانی راه نیافته است.

از میانۀ دسامبر 2012 تا روزهای پایانی ژانویه 2013، به تناوب، دستنوشته هایم را در پیوند با خیزش اعتراضی 88 در بریتانیا مرور می کنم و پس از دسته بندی در جزئیات اش دقیق می شوم. در این مدت بر عملکرد سی تن از «پشتیبانان» خیزش 88 متمرکز می شوم: بیست نفر از سرنگونی طلبان سابق؛ و ده تن از «انسانهای کاسب» ایرانی.

طرفداران خیزش 88 در شهر لندن-انگلستان را طیف های گوناگونی شامل می شدند. استخوان بندی معترضان ایرانی در این شهر، طیفی از ایرانیانی بودند که در 22 خرداد 1388 پای صندوق های رای رفته بودند، اما نتیجۀ «انتخابات»، بخش اعظم آنان را از 23 خرداد 88 به جرگۀ معترضان به نتیجۀ «انتخابات»، و نیز چندی بعد، درصد بالایی از آنان را آرام آرام به زمرۀ مخالفان حکومت اسلامی سوق داد.

با وجود این، طیفهای دیگری از «پشتیبانان» خیزش اعتراضی در انگلستان بودند که هیچگاه بر ماهیت، عملکرد و چرایی شرکت آنان در کمپین های اعتراضی تأملی نشده است. دو گروه بندی معین، هدف این مجموعه است.

بخش اول؛ فعالان سیاسی و سرنگونی طلبان سابق، که این طیف مدت کوتاهی «میهمان» حرکتهای اعتراضی بودند. این جمعیت از سالهای میانی دهه نود میلادی با فاصله گرفتن از فعالیت سیاسی به ایران رفته و برخی به ثروتهای افسانه ای رسیده اند. شامۀ قوی این طیف به دلیل سابقه ای که در فعالیتهای سیاسی- تشکیلاتی داشتند، باعث گشت که مدت کوتاهی با کلاه و شال گردن و عینک تیره در هوای گرم و آفتابی شهر لندن در صف معترضان ایرانی در مقابل سفارت حکومت اسلامی حضور یابند و سپس عطای اعتراض و آکسیون اعتراضی را به لقایش ببخشند.

 بخش دوم؛ جماعت «کاسب» ایرانی بودند. جمعیت چند صدنفره ای که محل زندگی و ممر درآمد آنان در انگلستان و ایران است و هیچگاه با فعالیت سیاسی میانۀ خوشی نداشته است. شرکت این طیف در حرکتهای اعتراضی انگیزه های متفاوتی داشت که از مهمترین آن می توان به انگیزه های مالی اشاره کرد: در صورت پیروزی «اصلاح طلبان» سر آنها بی کلاه نماند (با تعداد بی شماری از آنها نزدیک به یک سال صحبت می کردم). با وجود این بودند افرادی از این طیف که با خبرگیری و تهیه عکس از معترضان ایرانی، اهداف غیرمتعارفی را نیز دنبال می کردند.

جماعتِ «کاسب» شرکت کننده در کمپین اعتراضی، نزدیک به یک سال طوری از «جنبش سبز»؛ علاقه و نقش فعال خود در آن می گفتند که شنونده ساده دل گمان می برد، این طیف در مبارزۀ مستقیم با سرکوبگران داخلی خود را به آب و آتش زده اند. در صورتی که این جماعت همیشه در حاشیه امن جامعه زندگی کرده است.

باری، با قفل شدن مبارراتِ داخل در عاشورای 88؛ سرکوب خونین و نیز بی عملی «رهبران نمادین»، از سال دوم حرکت اعتراضی ورق برگشت و این طیف با تغییر موضع، به منتقدان «جنبش سبز» و چندی بعد به مخالفان سرسخت آن تبدیل شدند و حتا تا نفی کامل آن پیش رفتند. مسافرت این طیف به ایران از اواسط سال دوم خیزش اعتراضی 88 شروع شد که هنوز هم ادامه دارد.

عملکرد دو بخش نامبرده، به همراه حضور نامتعارف و طلبکارانۀ دیگر نیروهای بینابینی و ارتجاعی در کمپین اعتراضی؛ نیز در حاشیه قرار داشتن نیروهای دگراندیش، ماههای آغازین انقلاب بهمن را برای من تداعی کرد: طیفی از ساواکی ها و ارتشی ها ریش گذاشته بودند؛ لمپن ها و لاتهای محلات با حضور در مساجد لباس «کمیته» بر تن کردند و گردان های چماقدار را تشکیل دادند؛ یکباره نیمی از مغازه ها پسوند «اسلامی» را بر تابلوهای خود پذیرا شدند (یکباره طیفی از انسانهای مقیم خارج لباس سبز بر تن کردند)؛ «مردم در صحنه» با شعارهای خود، نفی دگراندیشان را فریاد می زدند، و «دگراندیشان»، «مردمی» را که سالها در ذهن خود ساخته بودند، در صحنه به جا نمی آوردند و به رسمیت نمی شناختند… و در یک جملۀ مرکب، فضای سورئال و جنّ زده ای حاکم شده بود که «از هر دو سو کشته به سود اسلام تمام شود».

*    *    *

شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی حاکم بر ایرانِ اسلامی وقوع خیزش های اعتراضی را در ابعادی متفاوت محتمل می کند. بی تردید اعتراضات پراکندۀ سازماندهی شده از سوی نهادهای اطلاعاتی- امنیتی منظور این مجموعه نیست. از جمله، بخشی از «اعتراض های کارگری» که در زیر مجموعه «خانه کارگر» و نهادهای «امنیتی-کارگری» سازماندهی شده است. این اعتراضات، یا به خواستهای ماوراء حداقلی رضایت خواهند داد، و یا سرکوب برنامه ریزی شدۀ آنها، اهداف بلند مدت و استرتژیکی سرکوب خیزش های واقعی را در ایران تأمین خواهد کرد.

ایران، آتش زیر خاکستر است. با این تفاوت که فعل و انفعالات سیاسی، اجتماعی این کشور را باید در چارچوب جوامع استبدادزده و نظام های استبدادی، ارتجاعی مورد توجه قرار داد تا از منظر تئوری ها و مدل های کلاسیکِ تغییر و تحول.

نکته نهایی: از هر منظری که به خیزش اعتراضی 88 و خیزش های آینده در ایران توجه کنیم، توجه به تجربه های گذشته می تواند چراغ راه آینده باشد.

طرح بالا موضوع گفتگوی تلفنی من با کوروش عرفانی است. گفتگوی زیر بر روی نوار ضبط شده است.

* کوروش عرفانی، خوش آمدید به این گفتگو.

– سپاسگزارم؛ در خدمت تان هستم.

* موضوع مصاحبه ام با شما یکی از تجربه های منحصر به فرد «خیزش 88» است. برای رسانه ای کردن این موضوع حداقل یک سال و نیم فعالیت میدانی کرده ام. اما موضوع مصاحبه: طرفداری ابزاری و کوتاه مدت طیفی از ایرانیان مقیم انگلستان از خیزش 88. این افراد خودشان را به بدنه خیزش اعتراضی تزریق کردند؛ صاحب و سخنگوی اش شدند؛ بعد، منتقد و دشمن سرسخت آن، و بعد هم همگی به کار و زندگی شان برگشتند.

عوارض اجتماعی، سیاسی این پدیده تاریخی بستر مصاحبۀ من با شماست.

این را هم اضافه کنم که ظرف چند ماه گذشته با رجوع به دفتر خاطرات ام سی نفر از افراد مزبور را زیر ذره بین گرفته ام تا گفتگوی متمرکزتری با شما داشته باشم. از این تعداد، بیست نفر جزو نیروهای سابقاً سرنگونی طلب از طیف چپ بودند که هر کدام از آنها حداقل ده سالی می شد که با ایران رفتن، از هر گونه فعالیت سیاسی ضد رژیمی فاصله گرفته بودند.

ده نفر باقیمانده به درجاتی جماعت «کاسب» هستند؛ خانه و کسب و کار آنها در انگلستان و ایران است و هیچوفت هم با حاکمیت مذهبی ایران مشکلی نداشتند.

چون می خواهم شروع گفتگو هدفِ مستندسازی را دنبال کند، به من بگویید، در رابطه با طرح بالا، شما چه تجربه ای از شهر و کشور محل اقامت تان داشتید؟

– من علاوه بر اینکه در آن دوره با عده ای از هموطنان مان در تماس بودم، طیفی از دانشجویان ایرانی مقیم لندن نیز با من ارتباط برقرار کردند؛ در جهت یک سری تبادل نظرها و احتمالاً انتقال تجربیات شان. و جالب این است که آنها از درجۀ رادیکالیسم بالایی برخوردار بودند؛ فعال بودند و در صحنه حضور داشتند. بنابراین من هم تجربه شما را مورد مشارکت قرار می دهم: با فروکش کردن آن چیزی که در ایران می گذشت، در اینجا هم به نوعی سردی دیده شد…

* پرسش من آن دسته از انسانها را در برمی گیرد که در اصطلاح عوام انگار «بوی کباب» به مشام شان خورده باشد. برای همین خودشان را تزریق کردند به حرکتهای اعتراضی. و اغلب، تا وقتی بودند، خار چشم بودند.

– من در برخورد با کسانی که بطور سطحی در آن مقطع فعال شده بودند، متوجه نکته ای شدم. و آن اینکه برای آنها درک شرایط ایران باعث بوجود آمدن انگیزه نشده بود. آدمهایی بودند که می دانستند، چه جنایت و غارتی دارد در کشور انجام می شود، ولی این به شان انگیزه نداده بود. کی اینها فعال شدند؟ زمانی که احساسات آنها فعال شد. یعنی تصاویری را از داخل کشور دیدند که به نظر من تحمل اش برای خیلی ها سخت بود؛ مثل فیلم به قتل رساندن «ندا»، که در همان ابتدای «جنبش» اتفاق افتاد. و لذا وجه احساسی آنها هم تحریک شد و انگیزه را بوجود آورد. اما از آنجا که نوعی هماهنگی تنظیم شده بین کنشگری در داخل و خارج بوجود آمده بود، این دو بخش همدیگر را تکمیل کردند.

اما از آنجایی که این حضور ناشی از انگیزشی که بر پایه درک باشد، نبود و فقط احساس بود، زمانی که منبع انگیزاننده احساس فروکش کرد، اینها هم انگیزه هاشان را از دست دادند و همانطور که گفتید، به خانه هاشان برگشتند…

– بحث را با تجربه ام از مقابل سفارت رژیم ایران در لندن عینی می کنم: مرداد 88 هست و هوای لندن گرم و آفتابی. طیفی از سرنگونی طلبان سابق با کلاه و شال گردن و عینک تیره به تظاهرات ایستاده در مقابل سفارت رژیم ایران پیوسته اند. این واقعه شاید خیلی ها را شادمان کرد، اما من را عمیقاً به فکر فرو برد. اغلب این افراد را بارها در صف ایران ایر دیده بودم و تمام شان سالها از فعالیت سیاسی و فعالان سیاسی فاصله گرفته بودند.

این افراد در دو هفته ای که در حرکت اعتراضی شرکت کردند، با «تحلیل» هاشان آمده بودند و باز هم «امپریالیسم» را عمده می کردند. می خواهم بگویم این عده برای دو هفته برگشتند به ماهیت خودشان در سالهای دهه هشتاد و نود میلادی. طرح ام را قطع می کنم تا نظرتان را بشنوم.

– به نظر من این جمعیت متلوّن کسانی بودند که زمانی که جنبش سبز آغاز شد، شروع کردند به نمایندگی کردن آن در راستای «نفس انقلاب» یا حول و حوش انقلاب. ولی من فکر می کنم، اینها را به عنوان یگانه نمایندگان خواستهای حداکثری در خارج کشور نتوانیم ارزیابی کنیم. یک بخش دیگری هم بودند؛ جوانها بودند که ارتباط مستقیمی با چپ های سابق نداشتند، و همنیشینی آنها در تجمعات و تظاهران با این طیف می توانست این توهم را بوجود بیاورد که نکند پیوندی بین اینها وجود دارد. ولی من اصالت حرکتی که در خارج کشور آغاز شده بود را (البته در همان راستا و محدوده جنبش سبز عرض می کنم و هیچ توهمی نسبت به آن ندارم) متعلق به جوانها می دانم که آنها ارتباط و پیوند ارگانیکی با چپهای سابق نداشتند.

* چون وقت مصاحبه محدود است، من گروه بندی دوم را به صورت گذرا زیر ‌ذره بین می گیرم: جماعت «کاسب» ایرانی مقیم انگلستان. پشتیبانی بخشی از این جماعت از خیزش 88 نزدیک به یک سال طول کشید. البته بخشی که ثروتهای میلیاردی داشتند، در همان هفته های اول خودشان را از صف معترضین جدا کردند.

با تعداد زیادی از این طیف ماهها صحبت می کردم. اینها با تغییرات حداقلی که دلخواه شان بود (مثلاً عوض شدن برخی از چهره های حکومتی) تا یک سال صبر کردند تا سرشان بی کلاه نماند. اما بدون استثناء از سال دوم حرکتهای اعتراضی همگی منتقد سزسخت موسوی شدند؛ نقش او را در اعدامهای دهه شصت عمده کردند و به اصطلاح زمین بازی را از باند احمدی نژاد-خامنه ای به زمین موسوی-کروبی تغییر دادند. در سال دوم خیزش اعتراضی جماعت «کاسب» ایرانی جزو دشمنان سرسخت خیزش 88 هستند. توپ در زمین شماست.

– این دشمنی را من ناشی از سرخوردگی می بینم. اگر ما صفت «کاسب» را برای اینها درنظر بگیریم، اینها کسانی بودند که در طول بیست سال گذشته پای خودشان را از مسائل سیاسی عقب کشیده بودند و به کار و زندگی و تشکیل خانواده و کسب درآمد مشغول بودند. اما در سال 88 این توهم برای شان بوجود آمد که گویا خبرهایی است. فراموش نکنیم، طیفی از ایرانیها که از نظر مادی در خارج کشور موفق هستند، دلیل نمی شود که از لحاظ معنوی هم احساس کامیابی کنند. من کمتر ایرانی ثروتمند مقیم خارج از کشور را آدم خوشبختی دیده ام. به دلیل اینکه تجانس فرهنگی با کشورهایی که زندگی می کنند، ندارند…

* با شما موافق ام!

– یک نوستالژی بسیار قوی ی اعتراف نشده ای در تمام «ما» هست که وقتی احساس می کنیم حرکتی ممکن است، درهای بسته را به روی ما باز کند تا بتوانیم برگردیم و از شر غم و غربت رها شویم، ما را تحریک می کند؛ هیجانی می کند و در برخی موارد هم فعال می کند. آدمهایی که گفتید، به نظر من در این راستا فعال شده بودند. اما وقتی این افراد دیدند که چنین نتیجه ای حاصل نمی شود، احساس سرخوردگی کردند و اینگونه به دشمنی با جنبش سبز پرداختند. من فکر می کنم، عملکرد این افراد فاقد اصالت بود. برای اینکه این آدمها قادرند اگر «آقای ایکس» دوباره در ایران کاندیدا شود و همان توهم را بوجود بیاورد، تمام انتقادهای موردی و غیرساختاری خودشان را پس بگیرند و دوباره از او حمایت کنند.

* می خواهم این پدیده را کمی بیشتر باز کنم. بخشی از این جماعت «کاسب» از سال دوم خیزش اعتراضی سفر به ایران را شروع کردند.

با یک نقل قول از یکی از فعالان سیاسی شریف پرانتزی در گفتگو باز می کنم. حسن جداری می گفت در رژیم پهلوی صدها و در پروسه ای هزاران نفر فعالیت سیاسی ضد رژیم پهلوی در انگلستان می کردند، اما شاید ده تا بیست نفر در لیست سیاه سفر به ایران بودند. بقیه می رفتند و می آمدند و در عین حال فعالیت سیاسی شان را می کردند.

اما در رابطه با رژیم ایران من نمونه ای سراغ ندارم که یک فعال سیاسی یا اجتماعی مخالف حکومت اسلامی به ایران سفر کند، اما همچنان کاراکتر و هویت سیاسی اش را حفظ کرده باشد.

من بی آنکه بخواهم به تئوری توطئه متوسل بشوم، از خودم سوأل می کنم، سفر به ایرانِ آدمهایی که نزدیک به یک سال در صف معترضین و مخالفان حکومت ایران بودند، چه تبیینی می تواند داشته باشد. شما چی فکر می کنید؟

– به نظر من رژیم ج . اسلامی تعریف خیلی مشخصی از «مخالف» دارد. مخالف کسی ست که خواهان براندازی از طریق قهرآمیز است. خارج از این معیار، افراد دیگر که به عنوان نق زن و منتقد به شمار می روند، دشمن اش نمی داند. بنابراین حتا اگر شما خواهان انحلال نظام ج . اسلامی باشید و بگویید که می خواهید این کار را از طریق انتخابات انجام دهیم، شما را به نوعی خودی می پندارد. از این رو مفهوم خودی برای نظام ج . اسلامی خیلی گل و گشاد است و مفهوم مخالف به معنی دشمن، خیلی محدود. به همین دلیل است که جای مانور را برای نیروهایی که آمادگی دارند، از دو عنصر «براندازی» و «مبارزه قهرآمیز» کوتاه بیاند و از خودشان نرمش نشان بدهند، باز می گذارد و حاشیۀ آن را گشاد می گیرد. برای اینکه آنها این را خوب می دانند، از زمانی که شما این را بپذیرید که تشریف ببرید به سفارت ج . اسلامی؛ فرم مخصوص را پر کنید (که این فرم در برگیرندۀ دادن اسامی چند نفر است)، و بعد «چند سوأل برادرانه» که از شما بکنند، همین برای شان کافی ست که به شما اجازه بدهند وارد کشور شوید، خانواده تان را ببینید و حتا در لابلای دید و بازدیدها چند تا حرف هم که بزنید، اصلاً برای شان مهم نیست. برای اینکه سیستم ترسی را که نهادینه کرده اند، می دانند که در وجود شما عمل می کند. به هر حال سی و چهار سال وقت کمی نیست؛ شما فرصت دارید برای نهادینه کردن اهداف و برنامه هایتان…

* و شرایط غیرانسانی مسافرت فعالان سیاسی و اجتماعی مخالف حکومت اسلامی به ایران مسئله جدیدی نیست.

– بله، ج . اسلامی این مسئله را در دهه اول حکومت خودش جا انداخت. یعنی فکر نمی کنم، از سال 1370 ایرانی ای را داشتیم که نسبت به معیارهای بازگشت به کشور توهم داشته باشد. از این بابت خیال آنها راحت است و می دانند، شما زمانی که وارد این مقوله می شوید، از آن دو معیار براندازی و مبارزه قهرآمیز دست کشیده اید. حالا می خواهد شما عضو مرکزیت «فداییان اکثریت» هم باشید. همین چند روز قبل گفته شد، همسران پنج تن از سران طیفی از اپوزسیون به ایران سفر کرده اند…

* البته در شهر لندن از سالهای میانی دهه نود میلادی طیفی از «رهبران فداییان اقلیت» بودند که رفتن به ایران را شروع کردند. می خواهم با این اشاره پوشه این بخش را ببندم؛ البته برای این موضوع دو مصاحبه منتشر کرده ام: برخی از زنانی که مدت زیادی در صف معترضین ایرانی در مقابل سفارت رژیم اسلامی در شهر لندن بودند، وقتی برای مسائل اضطراری به ایران سفر کردند، نهادهای امنیتی رژیم ایران سراغ آنها رفتند؛ عکس های آنها را در مقابل سفارت نشان شان دادند و از آنها تعهد گرفتند که از حرکتهای اعتراضی فاصله بگیرند. بنابراین از داخل تظاهر کنندگان باید به جمع آوری عکس و اطلاعات اقدام کرده باشند.

پرسش ام: گروه بندی که به آن اشاره کردم، آیا بالقوه می تواند (خواسته یا ناخواسته) این کار را انجام داده باشد؟

– صد در صد، من در آن شکی ندارم. خدمت تان می گویم: مدافعان نظام در داخل کشور کاملاً مشخص اند. نیروهای نظامی، اطلاعاتی، امنیتی از آن جمله هستند. در خارج کشور، خیلی ها فکر می کنند که نخستین نیروی حافظ نظام سفارتی ها هستند یا عامل های مستقیم این نظام. اما من فکر می کنم اولین حافظ نظام در خارج از کشور نیروهای بریده از صف مبارزه و پیوسته (مستقیم یا غیرمستقیم) به نظام ج . اسلامی هستند که خودشان را به دستگاههای اطلاعاتی نظام فروخته اند. البته، اینها اقلیتی هستند. به نظر من اکثریت حافظان نظام در خارج کشور کسانی هستند که از روی ترس؛ از روی منافع؛ برای برقراری ارتباط با داخل کشور برای حفظ منافع خودشان؛ برای ارتباط با خانواده یا بیرون آوردن آنها از ایران خط نظام را به پیش می برند. این طیف از مانع های اصلی حرکت رادیکال اپوزسیون در خارج کشور بوده است. این طیف بدون متحمل کردن هزینه برای ج . اسلامی داوطلبانه در این مسیر حرکت می کند که من از آنها با عنوان «خودفروختگان شرمنده» نام می برم. همانطور که گفتم، اینها جزو سیاسی ها و فعالان سیاسی سابق اند؛ جزو کسانی هستند که در ایران مشکلات سیاسی داشتند. اما وقتی به خارج کشور آمدند، به واسطه رفاه و امکانات نسبی ای که در خارج کشور وجود دارد، دِینی نسبت به نظام احساس می کنند که این دین را از طریق مانع تراشی برای اپوزسیون رادیکال ایفا می کند…

* برخی هم هستند که آلوده اند؛ در سفر به ایران تعهداتی داده اند و چاره ای جز همکاری با رژیم ایران ندارند.

– صد در صد. بخشی هستند که خودشان را مستقیم به دستگاههای اطلاعاتی فروخته اند؛ در بسیاری موارد حقوق بگیرند. مثلاً می توانید ببینید که اینها منبع درآمدی در خارج کشور ندارند، اما پوششی برای فعالیت خودشان درست کرده اند. اما به نظر من این بخش، اقلیتی هستند. اکثریت، برده صفتان داوطلبی هستند که برای نظام ضدانسانی ج . اسلامی تلاش داوطلبانه می کنند.

* بیاییم گفتگو را به عمق ببریم. در کشورهایی که من و شما در آن زندگی می کنیم، امکان ندارد که فرد یا گروه فاقد شناسنامه بتواند خودش را به جامعه تزریق کند، چه رسد به اینکه از اقبال اجتماعی هم برخوردار شود. در صورتی که در ایران، و در جامعه ایرانی خارج کشور افراد بی شناسنامه به راحتی می توانند جولان بدهند و حتا برای صباحی از «اقبال عمومی» برخوردار شوند. مشکل را شما در کجا می بینید؟

– به نظر من این مشکل صورت مسئلۀ ساده ای دارد: شما زمانی می توانید در یک جامعه، روابط دموکراتیک پیدا کنید که در آن کاری از قبل انجام شده باشد به اسم تقسیم کار حرفه ای. تا زمانی که این تقسیم کار وجود نداشته باشد، محال است که شما با هفتاد و پنج انقلاب هم بتوانید به دموکراسی دست پیدا کنید. در حالی که دموکراسی، روبنای سیاسی یک زیربنای مادی ست که همان تقسیم کار حرفه ای ست. ما در ایران در دهه پنجاه خورشیدی در آستانه دستیابی به یک تقسیم کار حرفه ای بودیم. اما آن بخشی که از این تقسیم کار حرفه ای رنج می برد و منافع اش را در خطر می دید، موفق شد در سال 57 آن را به هم بزند. این را ما می توانیم در یک نگاه غیرسیاسی و در یک تحلیل فنی و مدیریتی ببینیم.

به نظر من جامعه ایران بعد از انقلاب روند قهقهرایی تقسیم کار حرفه ای را تجربه کرد. به این معنی: هر کسی که می توانست «زرنگ» باشد؛ حقه باز و جنایتکار باشد، می توانست پستی را بدست بیاورد که هیچ نزدیکی و قرابتی با تخصص و دانایی او نداشته باشد. می بینیم، کمک آشپز سابق وزیر نفت می شود و یا یک دلاک سابق، رئیس کل بانک مرکزی…

* محمل ایدئولوژیکی آن در آن سالها همان بحث قدیمی «تعهد» و «تخصص» بود که به چیرگی «تعهد» انجامید.

– کاملاً. حرکتی بود در جهتِ برتری دادن تعهد به نظام، بر علیه تخصص علمی. اما جناب خوشدل، ما این را در اپوزسیون هم می بینیم. ما زائدۀ همان فرهنگ و تاریخ ایم. ما نمی توانیم فکر کنیم که با جابجایی جغرافیایی یک فعال سیاسی از او موجود دیگری ساخته شود. او هم وقتی به خارج کشور آمد، با توجه به اینکه قبلاً مهندس مکانیک بود و به زندان هم افتاده بود، و بعد هم شده است رهبر سازمان سیاسی اش، دیگر نیازی نمی دید که بخواهد تخصصی کسب کند؛ تجارب دیگران را مورد بررسی قرار دهد تا بتواند برسد به مرحلۀ مفهوم سازی، تئوریزه کردن و مسائل دیگر. این انسان همانقدر که بتواند خودش وابسته کند به انسانهایی که دیگر نیستند، برای اش مشروعیت دارد. بنابراین در سازمانهای سیاسی مان هم می بینیم که منبع مشروعیت، نه توانایی و کارآمدی ست و نه تخصص. بلکه خون و فدا و ایثار و وابستگی های خویشاوندی، و در بعضی موارد وابستگی های همزمانی با برخی از بنیانگزاران یک سازمان سیاسی ست. در چنین شرایطی منبع مشروعیت اختراع می شود؛ ساخته می شود…

* چگونه؟

– وب سایت یا نشریه ای اینترنتی درست می کنند و چند نفری را دور خودشان جمع می کنند؛ اطلاعیه صادر می کنند و مسائلی از این دست. که اینها در ظاهر امر به آنها حیات و هویت سیاسی می دهد، ولی وقتی در عمق می رویم، می بینیم در نشریه ای که سی سال منتشر می شود، حرف تازه ای نیست؛ تکرار مکررات است.

* البته این پدیده فراتر از سازمانهای سیاسی ما است؛ پدیده ای فرهنگی، اجتماعی، تاریخی است که نمودهای آن در بخش های دیگر جامعه دیده می شود…

– کاملاً!

* با اشارۀ تان این نکته عمده می شود: به عقیده من در سالهای گذشته نهادهای اطلاعاتی-امنیتی حکومت ایران به راحتی توانسته اند طرح های خودشان را در جامعه ایرانی مقیم خارج بدون صرف هزینه میدانی کنند. به زبانی توانسته اند مسائل فرعی، حاشیه ای و ذهنی را مسئله و مشغله نیروهای سیاسی، اجتماعی مخالف حکومت ایران کنند.

آیا این پدیده، آبشخور اش در بسترهای اجتماعی، تاریخی، فرهنگی بحث قبلی مان نیست؟ به این معنی که وقتی یک جامعه بتواند انسانهای کاذب و غیرواقعی را در خودش پذیرا شود، همین جامعه می تواند پذیراگر موضوع های ذهنی و فرعی هم باشد. به زبان ساده تر، سر کار گذاشتن چنین جامعه ای نباید کار سختی باشد. در این باره شما چی فکر می کنید؟

– موافق ام. اجازه بدهید به عنوان یک جامعه شناس به پرسش تان جواب بدهم. شما در کودکی زمانی که متوجه می شوید، هر گونه خطایی با پاسخ خشونت آمیز پدر و مادرتان مواجه می شود، در مواقعی که خطا می کنید، ترجیح می دهید آنرا بیان نکنید و یا دروغ بگویید. دروغ گویی ای که ما از زمان کودکی تمرین می کنیم، پدیدۀ دو شخصیتی بودن را در سن هفت سالگی در ما نهادینه می کند (حالا من از سالهای بعد از آن صحبت نمی کنم). وقتی نظام تربیتی یک جامعه موفق شود میلیونها انسان دو شخصیتی تربیت کند، تقریباً می شود گفت، کار آن جامعه از لحاظ فرهنگی ساخته شده است. این را ما در ایرانِ زمان پهلوی داشتیم، و در ایران بعد از ج . اسلامی به نحوی اعلا داشتیم. که این ویژگی در سالهای گذشته تولید و بازتولید شده. و الان جناب خوشدل، هر چیزی که شما می بینید، فرایند همان نسل است. فرایند دوشخصیتی هایی که آماده هستند، این ویژگی را هم در عرصه خانوادگی و روابط خانوادگی؛ هم در محیط کار؛ هم در عرصۀ رسانه ای؛ هم در عرصه فرهنگی و هم در عرصه سیاسی بازتولید کنند. حاصل آن این است که همیشه فاصله ای بین واقعیت و روایتی که ارائه می دهند وجود دارد.

* دل ام می خواهد این موضوع را با عینی کردن، بیشتر به عمق ببرم: بر خلاف نظر طیفی از کنشگران سیاسی ایرانی، به عقیده من «خیزش های توده ای» کمر حاکمیت مذهبی ایران را روزی خواهد شکست تا نوع معینی از تغییرات ساختاری از سوی یک لایه اجتماعی (حالا پیامدهای چنین تحولی چه خواهد بود، موضوع این گفتگو نیست).

فرض بگیریم که خیزش 88 «رهبران» تقلیل گرا نداشت؛ برنامه مدونی داشت که اهداف بزرگی را دنبال می کرد. فرض بگیریم، خیزش 88 به بخش ها و لایه های دیگر جامعه منتقل می شد و در پروسه ای رژیم اسلامی ایران را به زیر می کشید. در چنین شرایطی می خواهم روی انسانهای بی شناسنامه نور بتابانم و نقش آنها را در بعد از تحولات ساختاری در ایران زیر ذره بین بگیرم.

اگر به تجربه انقلاب بهمن توجه کنیم، می بینیم همین آدمهای بی هویت و بدون شناسنامه کاسه داغ تر از آش شده بودند؛ طلبکار بودند و در درجه نخست خون مبارزان و انسانهای شریف را به شیشه کردند.

امروز 22 بهمن است و توجه به این واقعیت تلخ اهمیت بیشتری پیدا می کند.

– نگرانی ای در پرسش تان می بینم، که به نظر من نگرانی کاملاً به جایی هست. ما تجربه تاریخی تلخی در این زمینه داشته ایم. این طیف به نظر من به عنوان فرصت طلبانی که در حاشیه هستند، همیشه حضور دارند و شوربختانه در طی دو-سه دهۀ گذشته بر شمارشان افزوده شده. حتا می توانم بگویم که اینها موقعیت خودشان را تئوریزه کرده اند؛ بهانه ها و پوشش های جالبی دارند. مثلاً می گویند: جامعه آمادۀ تغییر نیست. و اگر بپرسیم کی جامعه آماده تغییر است، خواهند گفت، هر وقت قطب نمای ما نشان بدهد. اینها اپورتونیستهایی هستند که اگر دیگران زحمت بکشند و کار مبارزه را جلو ببرند تا مرحله انهدام رژیم، قطعاً سعی می کنند از در و دیوار هم که شده، وارد شوند و بگویند ما هم بودیم و هستیم و خواهیم بود.

معیاری هست که شاید بتواند این طیف را تا حدودی تبیین کند. و آن اینکه جنبش های اجتماعی معمولاً توسط جریانی هدایت می شود که سازماندهی می کند. و لذا اگر ما «جریانهای سیاسی سالمی» داشته باشیم (که من این واژه را داخل گیومه می گذارم) که موفق شوند، کار سازماندهی را انجام دهند…

* سازماندهی کدام نیروها؛ لایه ها و گروه بندی های سیاسی، اجتماعی؟

– نیروهای اجتماعی مستعد جامعه، نیروهای متنوعی هستند. هم در برگیرنده لایه های فروپاشیده طبقه متوسط است، هم کارگران و لایه های محروم جامعه. اگر جریانهایی که هویت اجتماعی و طبقاتی داشته باشند، بتوانند بخشی از این نیروها را سازماندهی کنند، و آنها بتوانند اکتور اصلی تغییر در ایران باشند؛ یعنی پایین کشیدن نظام و بدست گرفتن دوران گذار، در این صورت من فکر می کنم این تنها فیلتر امنیتی خواهد بود که اجازه ندهد، اپورتونیستها بتوانند سوار بر جنبش شوند. به نظر من در نبودِ این نیروی فرضی ی دارای هویت اجتماعی و دارای توان سازماندهی، هیچ بعید نیست که نیروهای فرصت طلب در برهه ای که برای شان مسجل شده که نظام در حال فرو پاشی است، بسیاری از اختلافات ظاهری خودشان را که در بطن اش هماهنگی و اشتراک ذاتی وجود دارد، کنار بگذارند و با همدیگر مجموعه های جعلی ای را درست کنند و خودشان را به عنوان نیروهای آلترناتیو و جایگزین جلوه بدهند…

* به نوعی بحث تان در داخل ایران متمرکز است. می خواهم گفتگو را با جامعه ایرانی خارج کشور به پایان ببرم، با این مقدمه: به نظر من بی تردید شاهد خیزش هایی نظیر خیزش 88 و یا خیزش هایی با ابعاد وسیع تر در ایران خواهیم بود که اثرات اجتماعی، سیاسی آن به خارج کشور منتقل می شود.

به نظرتان اجتماعات سالم ایرانی در خارج کشور (لطفاً واقعیت این جامعه را مد نظر قرار دهید) چگونه می تواند خودش را از «اغیار» محفوظ بدارد؟ چون در انتهای مصاحبه هستیم، من نظر خودم را می گویم: اطلاع رسانی مستند و روشنگری از فعل و انفعالات اجتماعی، سیاسی در خارج کشور. شما چه نظری دارید؟

– راهکار همین است که می گویید. اما مشکلی وجود دارد: در کنار اراده برخی از فعالان رسانه ای برای اطلاع رسانی و روشنگری (روشنگری که اصالت داشته باشد)، ما یک غول رسانه ای داریم؛ مجموعه ای از رسانه ها، که به نظر من اغلب آنها به جای اطلاع رسانی به کار «ضد اطلاعات» مشغول هستند. این مسئله هم دو منبع و منشاء دارد. یکی، ناآگاهی و عدم دید روشن و تخصصی ست که به نظر من اکثریت رسانه ها را تشکیل می دهد. مثلاً قضایا را صرفاً به این محدود می کنند که «من چه فکر می کنم و چه نظری دارم». حالا اینکه این نظر از کجا آمده، اصلاً مهم نیست.

عامل دوم، همین نکته ای ست که شما در طول گفتگو به آن اشاره کرده اید: دستهای پنهان دستگاههای اطلاعاتی و مافیای نظام در برخی از رسانه ها. مثلاً می توانم بگویم، مافیای رفسنجانی به مثابه یک اختاپوس در بسیاری از رسانه های خارج کشور نفوذ دارد و به موقع اش در جهت تطهیر جنایتهای این مافیا؛ یا در جهت تبلیغ یکی از افراد مطلوب این مافیا عمل کرده و عمل خواهد کرد؛ خصوصاً در آستانه «انتخابات» در ایران شک ندارم که این کار را خواهد کرد.

به نظر من آنچه برای آن بخش از کسانی که کار رسانه ای روشنگرانه و مردمی انجام می دهند، ضرورت دارد (که به نظر من، کار این طیف نوعی پاسخگویی به ارزش های اخلاقی خودشان است)، در کنار هم قرار گرفتن و با یکدیگر کار کردن است؛ هماهنگ تر بودن در جهت تقویت قدرت خودشان است. من بر این باور نیستم که با کار پراکندۀ «آدمهای خوب» در مقابل کار متحد «آدمهای بد» بشود کار زیادی کرد.

* همین بخش را لطفاً بیشتر باز کنید.

– به نظر من تنها راه، باز یافتن این فعالان رسانه ای ست. دست در دست گذاشتن فعالان رسانه ای که قبلۀ آمال شان منافع مردم ایران است و به دنبال منافع حزبی، سازمانی، ایدئولوژیک نیستند؛ یا وابسته به بیگانه یا بیگانگان. من فکر می کنم، این، یگانه فرمول معجزه آسا در خارج کشور است که بشود کمک کرد به امر روشنگری؛ روشن کردن بخش های تاریکی که اجازه قدرت تشخیص آن را از جامعه سلب کرده اند.

* در چهارده- پانزده سال گذشته دو تلاش من برای راه اندازی رسانه ای حرفه ای به بن بست خورده. امیدوارم انسانهای شریفی که این مصاحبه را می خوانند، برای پر کردن خلاء موجود آستین ها را بالا بزنند در فکر تأسیس رسانه ای باشند که در درجه نخست الویت اش اطلاع رسانی و روشنگری از فعل و انفعالات سیاسی، اجتماعی جامعه ایرانی مقیم خارج و داخل باشد.

کوروش عرفانی، از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.

– سپاسگزارم از شما.

*    *    *

تاریخ انجام مصاحبه: 10 فوریه 2013

تاریخ انتشار مصاحبه: 22 فوریه 2013

]]> https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%da%98%db%8c%da%a9-%d8%aa%da%a9/feed/ 0 انقلاب ۱۳۵۷: حرکت از پایین، تغییر در بالا https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7-%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%db%8c%db%8c%d9%86%d8%8c-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d9%84/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7-%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%db%8c%db%8c%d9%86%d8%8c-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d9%84/#respond Tue, 12 Feb 2013 07:57:46 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13223 انقلاب ۱۳۵۷: حرکت از پایین، تغییر در بالا

نگاهی گذرا به ریشه‌های چند جانبه‌ی انقلاب

کورش عرفانی

 در کنار فروپاشی اقتصاد کشور و بحران عظیم اخلاقی و اجتماعی، اختلافات میان جناح‌های درون نظام به سوی اوج تازه‌ای می‌رود. اهرم‌های بازدارنده یکی بعد از دیگری فرو ریخته است و اینک مهمترین آنها، ولایت فقیه، زیر چشم همگان اعتبار خود را از دست داده است؛ گویی در آستانه‌ی سی و چهارمین سالروز انقلاب، نفس‌های یک نظامِ مبتنی بر نبود عقلانیت به شماره رفته است.

آیا ممکن است که این انقلاب، سال آینده، سی و پنجمین سالروز خود را به گونه‌ی دیگری برگزار کند؟

آیا چیزی از انقلاب سال ۱۳۵۷ باقی مانده است؟

آیا میراث انقلاب به پایان رسیده است؟

نوشتار حاضر تلاش می‌کند که به پرسش‌های فوق در آستانه‌ی سی و چهارمین سالگرد آن بپردازد؟

مفهوم انقلاب

هیچ تعریف مشترکی از انقلاب موجود نیست، نه به این خاطر که توافقی بر سر آن صورت نگرفته است، بلکه به دلیل ذات پدیده؛ هر انقلابی تعریف خود را از پدیده می‌زاید. اما در یک برداشت کلی، انقلاب حرکتی است جمعی که یک نظم اجتماعی جدید را در جامعه مستقر می‌سازد. نظم اجتماعی عبارت است از نوع رابطه‌ی مستقر و نهادینه شده میان چهار ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. انقلاب زمانی رخ می‌دهد که نظم اجتماعی حاکم برای بخش قابل توجهی از جامعه غیر قابل تحمل می‌شود و تغییر آن امکان پذیر بنماید. انقلاب حاصل تغییر پذیری نظم اجتماعی حاکم و باور به ضرورت اقدام برای این کار است.

به واسطه‌ی این باور به امکان تغییر، جامعه به انجام آن روی می‌آورد. این کاری بود که در سال ۱۳۵۷ روی داد. بخش مهمی از جمعیت ایران، که به طور عمده از جوانان تشکیل می‌شد، احساس کرد که می‌تواند نظم حاکم را به گونه‌ای به چالش بکشد که آن را دگرگون سازد. آن نسل در محاسبه‌ی خود اشتباه نکرده بود، توانست نظم موجود را پایین بکشد، با این امید که دنیای بهتری را خواهد ساخت؛ این دنیا اما ساخته نشد، به جای آن یک نظم اجتماعی دیگر البته پدید آمد؛ با شکل و ماهیتی که حتی حسرت نظم قبلی را بر دل بسیاری گذاشت.

انقلابیون سال ۱۳۵۷ در کجای کار دچار اشتباه کرده بودند که به زعم بسیاری از «بد» به «بدتر» رسیدند؟ آیا نباید اصولا به چیزی به اسم انقلاب می‌پرداختند یا این که در میانه‌ی راه خطایی را دچار شده بودند؟

چرا انقلاب ۵۷؟

دلایلی که برای بروز انقلاب ایران ذکر می‌شوند بسیار است. این رخداد تاریخی یکی از پربارترین ادبیات را در علوم انسانی دارا می‌باشد. تزهای فراوانی در دانشگاه‌های سراسر جهان در این مورد نوشته شده است. هم چنین بسیاری از پژوهشگران، مورخان و روزنامه نگاران تلاش‌هایی را به خرج داده‌اند تا این موضوع را به عرصه‌ی فهم و توضیح بکشند. ازدیاد کتاب‌ها و مقالات و رساله‌ها در این باره سبب می‌شود که تقسیم بندی موضوعی علت‌های بیان شده چندان آسان نباشد. در اینجا تلاش می‌کنیم که پاره‌ای از علت‌های اصلی را یاد آور شویم:

۱) خواست قدرت‌های بیگانه: این برخورد تلاش می‌کند که انقلاب را ناشی از اراده‌ی قدرت‌های بزرگ غربی در آن زمان بداند. در این زمینه به نقش کنفرانس گوادلوپ و توافق چهار کشور آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان برای کنار گذاشتن شاه اشاره می‌شود. این تز هم چنین به نقش رسانه‌های بین المللی مانند بی بی سی، رادیو آمریکا، صدای آلمان و رادیو اسرائیل در این باره می‌پردازد. هدف قدرت‌های بیگانه از این کار آن بوده است که شاه را که کشور را به سوی پیشرفت و توسعه می‌برده است برکنار کرده و نیرویی را به جای او به قدرت برسانند که بتواند مانع از پیشرفت آن چنانی ایران شده و در عین حال، به عنوان یک بخش از «کمربند سبز»، در مقابل دست اندازی اتحاد جماهیر شوروی به خلیج فارس نقش داشته باشد.

۲) بازگشت جامعه‌ی اسلامی به اصل خویش: در این نگاه جامعه‌ی ایران دارای ذات «سنتی»، «مذهبی» و لذا «کهنه گرا» معرفی می‌شود که در آن مدرن گرایی یک امر مصنوعی و تحمیلی بوده است، جامعه به دنبال فرصتی می‌گشته است تا به ذات سنتی و خرافه گرای خویش برگردد و بساط مدرنیته را زیر و رو سازد. این تز تاکید دارد که اسلام یک پدیده‌ی جدایی ناپذیر از ایران بوده و روحانیت و لایه‌های سنتی جامعه در آن حرف نخست را می‌زنند. پیشرفت مادی زمان شاه که توام با «غرب زدگی» بوده است آنها را وحشت زده کرده و وادار به واکنش کرده است. این واکنش با حمایت اکثریت جامعه که به طور ناخودآگاه به اسلام و تحجر علاقه داشته است همراه شده و منجر به بروز انقلاب گردیده است.[1]

۳) مدیریت ناقص درآمدهای مالی: بسیاری ذکر می‌کنند که سقوط رژیم شاه ناشی از یک اشکال مدیریتی در مملکتداری و تخصیص درست درآمدهای میلیاردی نفتی بود. این افراد ذکر می‌کنند که به دلیل عدم به کار گیری درست این درآمدها جامعه نتوانست به صورت متوازن رشد کند و در نتیجه، نبود هماهنگی میان بخش‌های مختلف و تاکید بر بخش‌های صرف اقتصادی و نیز نظامی موجب بی توجهی به بخش‌های مهم دیگر مانند فرهنگ و سیاست شد. انقلاب در واقع واکنش جامعه به توسعه‌ی اقتصادی بیش از حد و عدم توسعه‌ی سیاسی و فرهنگی جامعه ارزیابی می‌شود.[2]

۴) دیدهای ترکیبی: برخی از کارها نیز به یک ترکیبی از علت‌ها نگاه می‌کنند. در واقع آنها چند بعدی بودن پدیده‌ی انقلاب را در نظر می‌گیرند. باید دانست که در این نوع از مطالعات راه برای اهمیت نخست را به یک پدیده‌ی مشخص دادن هموار است اما در عین حال نقش سایر عوامل نادیده گرفته نمی‌شود. در این مطالعات می‌توان کارهای جامعه شناختی، جامعه شناسی سیاسی، علوم سیاسی، تاریخ نگاری، اقتصاد اجتماعی و حتی آثار مفصل روزنامه نگاری یافت. بسیاری از تزهای دانشگاهی این برخورد را به عنوان روش تحقیق خویش مورد استفاده قرار داده‌اند تا از نگاه تک علتی پرهیز کنند.

آن چه در زیر می‌آید بر اساس یک نگاه ترکیبی سعی در توضیح انقلاب سال ۱۳۵۷ دارد. یعنی به پارامترهای مختلف تاثیرگذار در شکل گیری این حرکت اشاره دارد ضمن آن که به دنبال یک علت اصلی می‌باشد.

توضیح ترکیبی انقلاب

انقلاب سال ۱۳۵۷ دارای ریشه‌های متعدد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بود. برخی از آنها را می‌توان به شرح زیر بر شمرد:

۱) خشم و حس انتقام جویی ناشی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به عنوان یک احساس عمومی نزد سیاسی کاران آن زمان.

۲) عدم مشروعیت رژیم شاه به دلیل بالا، پایین کشیده شدن دولت مصدق و بازگرداندن وی به تاج و تخت با دخالت آمریکا.

۳) اصلاحات ارضی که سبب زیر و رو شدن ساختار روستایی و روابط ارباب و رعیتی در کشور شد.

۴) ظهور یک جامعه‌ی شهری جدید که نامتوازن و فاقد ساختارهای شهروند مدار بود.

۵) مدرنیزاسیون از بالا که به نوعی حاصل تغییرات خودکامانه‌ی اعمال شده از جانب حاکمیت بود و بسیاری از ویژگی‌های درون ساختارهای چندگانه‌ی جامعه را نادیده می‌گرفت.

۶) افزایش درآمدهای نفتی که، به دلیل مدیریت ناقص، آثار منفی زیادی را به اقتصاد سنتی وارد ساخت.

۷) نبود آزادی‌های سیاسی و فضای لازم برای ابراز نظرات مختلف و انتقادی در درون جامعه.

۸) برخورد تحکمی و آمرانه با مذهب و باورهای دینی سنتی در درون جامعه از طرف حاکمیت.

۹) از دست رفتن باور به امکان ایجاد تغییر از طریق مسالمت آمیز به دلیل برخورد سرکوبگرانه‌ی رژیم.

۱۰) بلند پروازی شاه در عرصه‌های نظامی، نفت و تلاش برای تبدیل شدن به یک ابرقدرت منطقه‌ای که سبب نگرانی کشورهای غربی در مورد آینده‌ی این منطقه‌ی حساس و آینده تامین انرژی برای سرمایه داری جهانی شد.

می توان این لیست را تا دو یا سه برابر این عوامل ادامه داد. اما هدف در اینجا تنها نشان دادن این ایده بود که هر یک از این علت‌ها سهم و نقش خود را، کم یا زیاد، در شکل دهی به انقلاب سال ۱۳۵۷ ایفاء کرده‌اند.نگارنده به عنوان یک جامعه شناس[3] نگاهی را به این انقلاب دارد که به طور عمده به ریشه‌های اجتماعی این رخداد تاریخی باز می‌گردد.

تاکید بر بعد اجتماعی

با آغاز انقلاب سفید در سال ۱۳۴۱، که گام مقدماتی آن اصلاحات ارضی بود، رژیم پهلوی خود را در شرایطی دشوار قرار داد. این رژیم که تنها هشت سال قبل از آغاز این انقلاب به واسطه‌ی یک کودتا، آن هم با دخالت خارجی، به قدرت بازگشته بود فاقد مشروعیت اجتماعی بود. جامعه برای اصلاحات از بالا آمادگی نداشت و لازم بود که رژیم پیش از آغاز هر گونه حرکت مهمی در درون جامعه به فکر آن باشد که نخست، با تامین آزادی و رفاه، برای خود یک پایه‌ی اجتماعی بسازد و آن گاه با اتکاء به مشروعیت اجتماعی بتواند به سوی تغییرات مهم برود. این مرحله نادیده انگاشته شد و رژیم به این ترتیب کمبود مشروعیت اجتماعی خویش را تعمیق بخشید.

تحولاتی که قرار بود در کادر انقلاب سفید به مورد اجرا درآید نیاز مبرمی به استفاده از دانش و تخصص بومی و خرد جمعی داشت. اما به جای این کار شاهدیم که تمامی تصمیمات از بالا و بدون مشورت با بازیگران و در برخی موارد با صرف کپی برداری از نسخه‌های بین المللی مانند اصل ۴ ترومن  در صحنه صورت می‌پذیرد. به همین دلیل نیز یک تحول غیر اجتماعی و در مواردی، مانند اصلاحات ارضی، حتی ضد اجتماعی است. طرح‌ها به طور عمده بر اساس شکل و شعار برگزار می‌شود و به ابعاد پیچیده و عوارض چند گانه‌ی آن در درون جامعه چندان توجه نمی‌شود. به همین دلیل نیز این تغییرات یکی بعد از دیگری مشکلات و مسائل را در درون جامعه دامن می‌زند، بدون آن که برای مدیریت این مشکلات راه حل‌های نهادینه در نظر گرفته شود.

اصلاحات ارضی ساختار اقتصادی و اجتماعی روستاها را به شدت دگرگون ساخت و شمار زیادی از کشاورزان و روستانشینان را بیکار ساخته و آنها را وادار به مهاجرت به سوی شهرها نمود. شهرهایی که از حیث زیر ساخت‌های مادی آمادگی پذیرایی از این موج مهاجرت روستاییان را نداشت. به همین دلیل ما شاهد رشد ناهنجار جغرافیایی شهری در ایران هستیم که در درون خود شمار زیاد از روستاییان شهرنشینان را جای می‌دهد بدون آن که فاقد توان مادی و یا اجتماعی لازم برای تبدیل آنها به شهروندان داشته باشد. ابرشهرهایی مثل تهران تبدیل به مراکز شهری فاقد شهروند شدند و به همین دلیل می‌رفتند که در خود زمینه‌های بسیار زیادی از بروز مسائل اجتماعی و فرهنگی غیر عادی را داشته باشند.

برخی از این مسائل اقتصادی، فنی و مدیریتی بود. اما برخی، ساختاری و اجتماعی بودند. به طور مثال وقتی به واسطه‌ی گسترش شهرنشینی و صنعتی شدن طبقه‌ی متوسط رو به رشد گذاشت زمان مناسبی بود که بتوان این طبقه را با دادن برخی از آزادی‌های مدنی و سیاسی تبدیل به یک بازیگر فعال اجتماعی سازد؛ نیرویی که بتواند به عنوان پشتوانه‌ی مردمی اصلاحات عمل کند و در دل جامعه راه را برای تغییر و تحول باز سازد. به جای این سیاست خردگرایانه، رژیم پهلوی ترجیح داد که با سیاستی انحصار طلبانه به دنبال آن باشد که قدرت سیاسی را در اختیار خود داشته باشد و صحنه‌ی سیاسی را از هر گونه مخالف و مخالفت خالی سازد. به همین دلیل به جای تقویت مشارکت پذیری طبقه‌ی متوسط تلاش خود را روی سرکوب هر گونه تلاش سازمان یافته برای دخالت در صحنه‌ی اجتماعی قرار داد.

رژیم شاه، به جای آن که طبقه‌ی متوسط را در کنار خود داشته باشد، آن را در مقابل خود یافت. این طبقه از طرق مختلف به مبارزه علیه حکومت پرداخت: در عرصه‌ی فرهنگی از طریق شعر و ادبیات و روزنامه نگاری و نیز سینما و تئاتر. این امر سبب شد که بسیاری از فعالیت‌ها شامل سانسور و اخطار و ممنوعیت و حتی مجازات و حبس و اعدام شدند. نمونه‌ی آن اعدام خسرو گلسرخی شاعر و روزنامه نگار بود که هیچ جرم مشخص و ثابت شده‌ی امنیتی نداشت. در عرصه‌ی سیاسی: طبقه‌ی متوسط که فرصت هر گونه دخالت ورزی سیاسی معمول و آزاد را از دست داده و کمترین امیدی به تشکیل حزب و سازمان سیاسی مجاز و راهیابی به حرم قدرت از طریق انتخابات نداشت به مبارزه‌ی مخفی و رادیکال روی آورد. شکل اصلی مبارزه‌ی سیاسی مبارزه‌ی مسلحانه شد و جوانان گرایش خاصی به سوی این سازمان‌ها (چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین و…) یافتند. این نوع از مبارزه شانس کمترین سازش و توافقی میان آنها و رژیم را از میان برد و تنها موضوع مطرح در میان این سازمان‌ها را به سرنگون سازی رژیم پهلوی محدود ساخت. در عرصه‌ی اجتماعی، جامعه به نوعی ستیز ضمنی با رژیم روی آورد. محیط خانواده تضاد محتوایی آشکاری با محیط عمومی داشت. تناسبی میان سنت گرایی تحول نیافته‌ی درون خانه و مدرن گرایی آمرانه‌ی بیرون خانه وجود نداشت و این تضاد آشکار اعضای جامعه را در نوعی بی ثباتی فکری و شخصیتی فرو برد و زمینه ساز بروز آثار منفی این دو گانگی شخصیت درون منزل و عمومی ساخت. جامعه در فرصت مناسب به شدت نسبت به این احساس از خودبیگانگی کاذب، خفگی و زور شنوی پاسخ داد. در عرصه‌ی اقتصادی نیز بسیاری بر این باور بودند که نمی‌توانند در ورای کنترل دولت با دست باز عمل کنند. به ویژه کسبه‌ی خرد و بازاری، که به طور سنتی به یک اقتصاد غیر هدایتی عادت داشتند، نمی‌توانستند دخالت‌های دولت در این زمینه را بپذیرند و به همین دلیل نیز خود را برای واکنش آماده می‌ساختند.

نظام شاهنشاهی: پدیده‌ی غیر اجتماعی

در این شرایطی می‌بینم که رژیم شاه یک رژیم غیر اجتماعی بود، یعنی نه در جامعه ریشه داشت نه توانست در جامعه ریشه بگیرد. یک تمامیت فرا جامعه‌ای بود، یعنی در ورای واقعیت اجتماعی روزمره‌ی ایرانیان قرار داشت، بر آن تاثیر می‌گذاشت اما تمام راه‌های تاثیر پذیری از آن را بسته بود و با سرکوبگری و برخورد امنیتی تلاش می‌کرد که هر گونه اقدام فردی یا جمعی برای دخالت ورزی جامعه در تعیین سرنوشت خویش، به هر میزان که باشد را، متوقف و خنثی سازد. به عبارت دیگر، تلاش رژیم پهلوی بر این بود که یک جاده‌ی یک طرفه در روابط خود با جامعه داشته باشد و تنها امر و نهی و فرمان صادر کند و جامعه نیز بدون هیچ گونه واکنش منفی یا انتقادی آن را بپذیرد و دم برنیاورد. رژمی می‌خواست با تحکم و دستور و بخشنامه کشور را اداره کند، اما از آن سو، جز تایید و تصدیق و تکریم منتظر عکس العمل دیگری در مقابل تصمیماتش نبود. به همین خاطر نیز در یک مرحله شاه حتی تحمل دو حزب حکومت ساخته را نیز نداشت و ترجیح داد که هر دو را حذف و یک حزب واحد بسازد که عضویت در آن برای مقامات و رده‌های بالای مدیریتی دولت جنبه‌ی اجباری یافت.

این نمایش سیاسی حکومتی و نبود عرصه‌ی سیاست آزاد به برخی از بازیگران غیر سیاسی مانند روحانیون و بازاری‌ها اجازه داد که صحنه‌ی اجتماعی را در اختیار خود بگیرند و تحت پوشش فعالیت‌های مذهبی یا شبه فرهنگی به یک کار سیاسی ضمنی و پنهانی بپردازد. هدایت ذهن جامعه به سمت یک جامعه‌ی ایده آل مذهبی که می‌تواند مردم را از شر استبداد کنونی برهاند سبب شد که الگوی مدینه‌ی فاضله‌ی مذهبی معادل کشوری رها شده از استبداد و حفقان نیز شود. روشنفکران مذهبی مانند علی شریعتی به این توهم در میان جوانان به شدت دامن زدند و در نهایت نیز موفق شدند که اسلام را به عنوان درمان دردهای جامعه‌ی استبداد زده، مدرنیته زده و تشنه‌ی آزادی معرفی کنند. وقتی جوانان به ایده‌ی «اسلام علی وار» «رهایبخش» پیوستند مرزها بین «تشیع علوی» شریعتی و «تشیع صفوی» خمینی چندان دشوار نبود.

در حالی که رژیم شاه به شدت نیروهای سکولار اعم از چپ یا ملی گرا را سرکوب و هر گونه امکان تماس اجتماعی آنها با لایه‌های جوان و فعال جامعه مانند دانشجویان و دانش آموزان را سد می‌کرد نیروهای مذهبی در اوج آزادی ایده‌های خود را که زمینه ساز پایین کشیدن سلطنت و روی آوردن به یک جنبش اسلامی برانداز بود را مورد تشویق قرار می‌دادند. برخی از شخصیت‌هایی که پس از انقلاب به عنوان مقامات عالیرتبه‌ی نظام جمهوری اسلامی عمل کردند در زمان شاه در دستگاه فرهنگی به کار رسمی و داشتن پست‌های اداری مشخص مشغول بودند. افرادی مانند محمد مفتح، محمد جواد باهنر و… این امر به آنها اجازه داد که نزدیک به دو دهه فرصت داشته باشند تا از درون و به صورت قانونی و یا مورد اغماض قرار گرفته بستر جامعه را برای یک حرکت دارای گرایش مذهبی در سال ۱۳۵۷ آماده سازند.

در نبود فضای باز برای کار سندیکایی یا تشکیلاتی آزاد، جامعه تمام انرژی خفته‌ی خویش رادر عرصه عمومی و سیاسی را در خویش ذخیره کرده بود و زمانی که در سال ۵۷ فرصتی برای بروز آن به دست آورد از این انرژی برای گسترش و تداوم بخشیدن به جنبش و نیز برای غلبه بر قدرت سرکوب رژیم شاه بهره برد. در این میان، ضعف طبقه‌ی متوسط در سازماندهی و جهت دهی این انرژی، که ناشی از نبود تشکل‌ها و سازمان‌های سیاسی و مدنی آزاد بود، به روحانیت و بازار، یعنی یگانه نیروهای خودسازمان یافته‌ی جامعه، اجازه داد که به عنوان هدایت کننده‌ی این انرژی در صحنه‌ی جامعه وارد صحنه شوند. به همین خاطر نیز زمانی که توانستد این توانایی را در سطح مسجدها و هئیت‌ها و حسینه‌ها به کار بگیرند آن را به سطح مدرسه و دانشگاه و خیابان نیز تعمیم دادند و به این واسطه توانستند هدایت و رهبری جنبش را بر عهده بگیرند.

نقش سازماندهی اجتماعی در انقلاب

در جنبش اجتماعی هر که بتواند سازماندهی کند رهبری هم می‌کند، زیرا قدرت عملی را در صحنه دردست دارد. قدرت با نیرو متفاوت است. نیرو، قدرت بالقوه است، و قدرت نیروی بالفعل. به همین خاطر نیز در حالی که طبقه‌ی متوسط یا طبقه‌ی کارگر نیرویی عظیم در جامعه حساب می‌شدند اما، به دلیل نبود ساختارهای مناسب، نتوانستند خود را به قدرت طبقه‌ی متوسط یا قدرت کارگری تبدیل سازند، در حالی که لایه‌های سنتی یا قشرهای محروم جامعه، به دلیل وجود ساختارهای مذهبی و هدایت شدن توسط این ساختارها، به راحتی به قدرت سنت گرایان یا قدرت «مستضعفین» تبدیل شدند. از همین روی می‌توان آنها را یک گام و آن هم یک گام اساسی جلوتر از طبقه‌ی متوسط دید، به طوری که پس از عبور جنبش از مراحل نخستین و ابتدایی خویش شاهد هستیم که در نهایت، طبقه‌ی متوسط و کارگر نیز چاره‌ای جز دنبال کردن مسیر تعیین شده توسط جریان‌های سازمانده – یعنی روحانیت و بازاری‌ها – ندارند. در آستانه‌ی انقلاب، روحانیت و نیروهای مذهبی در ایران بالغ بر یک صد هزار پایگاه مذهبی مانند مسجد و حسینیه و تکیه و هئیت و… – در اختیار داشتند. این مراکز به عنوان اجزای یک شبکه‌ی عملیاتی در موقع خود به کار آمدند و به روحانیت اجازه داد نخست، اعتراضات را فراگیر سازد و دوم، اعتراضات را جهت دهد. به این واسطه، هژمونی[4] روحانیت بر جنبش به صورت طبیعی جلوه کرد.

استقرار جریان مذهبی بر جنبش در حالی بود که ماهیت جنبش مذهبی نبود. روحانیت موفق شد از طریق قدرت سازماندهی خود یک حرکت غیر مذهبی را به سوی یک هدف مذهبی و حتی فرقه‌ای برای خود هدایت کند. به همین خاطر نیز در نهایت آن چه روی داد «انقلاب اسلامی» نامیده و شعار آن نیز به جای هر چیز دیگر «جمهوری اسلامی» شد. با وجود آن که بسیاری از نیروهای ملی یا چپ، که نیروهای مذهبی را همراهی کرده بودند، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب و با اطلاع از ماهیت انحصار طلب روحانیت و بازاری ها، سعی کردند که حساب و راه خود را از آنها جدا سازند، اما نیروهای مذهبی کار خود را کرده بودند؛ رژیم شاه را سرنگون کرده بودند و با در اختیار گرفتن قدرت نهادهای دولتی و به ویژه نهادها و توان سرکوبگر رژیم شاه، دیگر نیازی به حمایت نیروهای دیگر سیاسی و یا حتی اجتماعی نداشتند. آنها اینک می‌توانستند با دست باز جای خود را در راس ساختار قدرت تثبیت کرده و به دنبال گسترش و تداوم بخشیدن به آن باشند.

نتیجه گیری

به این ترتیب می‌توان گفت که انقلاب ایران به نوعی حاصل خطای محاسباتی نیروهای غیر مذهبی آزادیخواه و دقت محاسباتی نیروهای مذهبی دشمن آزادی بود. اولی‌ها دریافتند که با دست خود شرایط گذر از بد به بدتر را فراهم کرده‌اند و خواستند با قهر و مخالفت و اعتراض و حتی نبرد مسلحانه، اشتباه تاریخی خود را جبران سازند، اما دومی‌ها در پاسخ آنها فقط یک زبان را به کار بستند: سرکوب. مذهبی‌ها اینک به حکومت مذهبی تبدیل شده بودند و به همه‌ی ابزارهای لازم برای حفظ قدرت دسترسی داشتند: ثروت، نیروی انسانی، اسلحه، وسایل تبلیغاتی و در نهایت، حمایت اجتماعی بخشی از جامعه. روحانیت و بازار با استفاده‌ی ابزاری از انقلاب و نیروهای انقلابی، قدرت سیاسی را به دست گرفته و با بی رحمی و قاطعیت و دقت تمام به از میان بردن هر گونه شانسی برای شکل گیری قدرت اجتماعی پرداختند. این موفقیت آنها تا به حال، سی و چهار سال است که دوام داشته است.

درسی که این انقلاب برای ملت ایران می‌تواند داشته باشد این است که از این پس تا زمانی که بستر شکل گیری یک قدرت اجتماعی، یعنی یک «ضد قدرت»[5]، را فراهم نکرده‌اند به فکر صرف جابجایی قدرت سیاسی نباشند، زیرا باز هم ممکن است که بد برود و بدتر بیاید. شاید این سی و چهار سال پرحادثه و پرهزینه این فایده را داشته است که به بخشی از ایرانیان این واقعیت را بشناساند که بدون دسترسی به یک قدرت سازمان یافته‌ی مردمی، – قدرت اجتماعی-، برداشتن یک گروه از حاکمیت و سپردن قدرت به دست گروهی دیگر، به امید آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی، به مثابه یک قمار بزرگ تاریخی است. ممکن است که برنده شویم یا خیر، اما شاید دیگر در سایه‌ی درس‌های انقلاب سال ۱۳۵۷ این بار بتوانیم بدون نیاز به پیروی از شانس و تصادف، به صورتی جدی تر و خردمندانه تر، به گونه‌ای عمل کنیم که شانس ما را برای دستیابی به یک دمکراسی تامین و تضمین کند. راه این اطمینان یابی نیز شاید چیز دیگری جز شکل دهی به عنصر ضد قدرت نباشد، آن هم از همین حالا، یعنی پیش از آغاز انقلابی دیگر.

به عبارت دیگر، انقلاب سال ۵۷، یک جابجایی قدرت در بالای ساختار بود از پایین، حال آن که انقلاب در مفهوم اجتماعی خود عبارت است از جابجایی قدرت از بالا به پایین ساختار جامعه. شاید در سایه‌ی این تجربه پرهزینه‌ی تاریخی بتوانیم دو نوع انقلاب را تفکیک کنیم: انقلاب سیاسی که در آن جامعه اقدام به کنار زدن عده‌ای از ساختار قدرت و سپردن آن به دست عده‌ی دیگری می‌کند تا آنها از بالا برای آحاد مردم خیر و صلاح و آبادانی و رفاه را تامین کنند. و دیگر، انقلاب اجتماعی که در آن جامعه قدرت تصمیم گیری را از راس ساختار قدرت به درون جامعه منتقل کرده و در این صورت، مردم، خود، در صحنه‌های و سطوح خرد و میانی و کلان به طور مشخص و مستقیم برای آن چه می‌خواهند به آن دست یابند تصمیم گیری و عمل می‌کنند. هر چقدر که مورد انقلاب سال ۵۷ در این تفکیک به یک انقلاب سیاسی می‌ماند، همان قدر انقلاب بعدی، اگر انقلابی در کار باشد، می‌تواند در پرتو آن تجربه‌ی تاریخی تلخ، به سوی یک انقلاب اجتماعی میل کند. انقلابی که در آن کنار گذاشتن رژیم حاکم، دیگر نه تمامیت پروژه انقلابی، بلکه تنها بخشی از آن را تشکیل می‌دهد. قسمت اصلی کار در این طرح نو، همانا آماده سازی جامعه و حرکت انقلابی به سوی تقویت عنصر سازماندهی اجتماعی لایه‌های مختلف مردم است که بتوانند مجهز به دو عنصر «آگاهی» و «خودسازماندهی» توانایی مدیریت جامعه از پایین را در طی یک فرایند طبیعی، تدریجی و خودجوش پیدا کنند و به این ترتیب سرنوشت تاریخی خود را یک بار برای همیشه در دست گیرند.

آری، انقلاب، در معنای ذاتی خویش، زیر و کردن ساختارها از یک سو و دگرگون ساختن منطق بر این ساختارها از سوی دیگر است. اگر ملتی فقط به مورد اول اکتفاء کند یک تغییر شکلی را خواهد داشت و اگر دومی را نیز منظور کند، تحولی کیفی خواهد بود که در صورت کامیابی، یک جامعه‌ی نو از آن متولد می‌شود. کار پیشا انقلابی همان به مثابه آبستن ساختن تاریخ یک جامعه، برای زایش جامعه‌ای جدید است، انقلاب زمان به دنیان آمدن است و بعد از آن، خرد و همت و سازماندهی جمعی است که این کودک نوپا را به سوی رشد و تکامل می‌برد. از پس رنج انسان ایرانی در این سی و چهار سال، این شاید درس گرانبهای تجربه ۵۷ باشد.

پانویس‌ها:

[1]  به طور مثال اغلب کارهای محقق آمریکایی «نیکی کدی» (Nikki Keddie) و یا پژوهش های «امیر سعید ارجمند» در این راستا می باشند. نگاه کنید به:

Roots of Revolution: An Interpretive History of Modern IranYale University Press, 1981

[2]  برای نگاهی متنوع به منابع و ریشه های انقلاب سال ۱۳۵۷نگاه کنید به این منبع

[3]  نگارنده انقلاب ایران را در یک کار مفصل دانشگاهی از منظر جامعه شناسی سیاسی مورد بررسی قرار داده است.

[4]  برتری یگانه

[5] Counter-power

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7-%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%db%8c%db%8c%d9%86%d8%8c-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d9%84/feed/ 0
سازماندهی دانشجویی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/#comments Sun, 30 Dec 2012 09:02:02 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13046 شبکه سراسری دانشجویان ایران   – شسدا

KhodRahagaran.org

Sazmandehi.org

سازماندهی دانشجویی

1)          شرایط بحرانی در راهست. دانشجویان باید خود را برای دخالت فعال و سازنده در آن آماده سازند. این کار نیاز به سازماندهی دارد.

2)          دانشجویان مانند کارگران از مستعدترین قشرها برای کار سازمان یافته هستند. این امر به شرطی متحقق می شود که بر اساس روش درست عمل شود.

3)          روش درست ایجاد تیم های دانشجویی و به تدریج و با رعایت موارد امنیتی پیوند دادن این تیم ها برای ساختن شبکه هاست.

4)          یک تیم دانشجویی چند دانشجو هستند که با یکدیگر در تماس بوده و برای کار مشترک همفکری، تصمیم گیری و برنامه ریزی می کنند.

5)          یک تیم به طور معمول بین دو تا پنج نفر است. بیش از پنج نفر می توان یک تیم دوم را تشکیل داد. تعداد تابع شرایط امنیتی است.

6)          اعضای یک تیم با اعتماد به یکدیگر بر اساس شناخت متقابل اقدام به طراحی و برنامه ریزی کنش های مختلف می کنند و برای اجرای آن تقسیم کار می کنند.

7)          به طور معمول در هر کار عملی یک نفر هماهنگ کننده است که افراد تیم زیر نظر وی به مسئولیت های خود می پردازند. فرد هماهنگ کننده برای هر کنش می تواند و باید متفاوت باشد تا همه ی اعضای تیم تجربه ی مدیریتی بیاموزند.

8)        شرط موفقیت تیم دانشجویی در عمل عبارت است از انضباط کاری. وقتی مسئولیت ها مشخص، تعریف و تقسیم شد، هر فرد بر اساس وظیفه ی خود در هماهنگی با دیگران بر اساس رعایت انضباط دقیق به بهترین شیوه ممکن کار خود را انجام می دهد.

9)        پیروی دقیق از نکاتی که هماهنگ کننده در طول انجام حرکت تصمیم گیری شده بیان می کند از ضروریات است.

10)     یک تیم دانشجویی جلساتی را به طور غیر علنی و با رعایت نکات امنیتی برگزار می کند. در هر جلسه ای به موضوع تحلیل اوضاع، برداشت از ضروریات مبارزه، پیشنهاد و ابتکارات، تصمیم گیری در باره ی یک طرح کاری مشخص، برنامه ریزی برای اجرا و در نهایت تقسیم کار برای اجرا صحبت و تبادل نظر به عمل می آید.

11)     هر جلسه یک مدیر جلسه دارد که بحث را بر اساس یک نظم موضوعی یکی بعد از دیگری و در طول یک مدت زمان مشخص به پیش می برد. مدیر جلسه هر بار یکی از اعضای تیم است.

12)     دانشجویان مانند کارگران از مستعدترین قشرها برای کار سازمان یافته هستند. این امر به شرطی متحقق می شود که بر اساس روش درست عمل شود. روش درست ایجاد تیم های دانشجویی و به تدریج و با رعایت موارد امنیتی پیوند دادن این تیم ها برای ساختن شبکه هاست.

13)     حوزه ی کنشگری یک تیم دانشجویی به طور معمول در دانشگاه است. اما یک تیم می تواند در بیرون از دانشگاه نیز دست به فعالیت بزند.

14)     در چارچوب دانشگاه تیم دانشجویی می تواند به آگاه سازی، اطلاع رسانی، فعال سازی دانشجویان، پخش اعلامیه، شعار نویسی، آموزش و تشویق سازماندهی، شناسایی دانشجویان فعال، شناسایی جاسوسان و خائنین، بررسی تله های امنیتی، بررسی امکان به راه اندازی تحصن و اعتصاب و اعتراض؛ شناسایی ضعف ها و کمبودها و حساسیت های دانشجویان و … می باشد. انشجویی

15)     تیم های دانشجویی به تدریج و با رعایت نکات امنیتی یکدیگر را یافته و با هم ارتباط برقرار می کنند. راه های همکاری و کارهای دو یا سه تیمی را بررسی می کنند و در صورت نیاز با رعایت احتیاط های لازم با هم جلسات مشترک برگزار می کنند و به سان یک تیم بزرگ میان خود بحث کرده، تصمیم گیری نموده و برای کار جمعی میان تیم ها برنامه ریزی می کنند.

16)     از اتصال میان تیم ها در درون یک دانشگاه «شبکه دانشجویان مبارز دانشگاه» شکل می گیرد. این شبکه باید تا زمان لازم مخفی و غیر علنی شکل گیرد، اما در زمان عمل کلیه ی اعضای آن به صورت هماهنگی از قبل پیش بینی شده یا هماهنگی خودجوش در صحنه فعالیت می کنند.

17)     وجود این شبکه ها جو دانشگاه را فعال کرده و دانشجویان بیشتری را به مبارزه تشویق می کند.

18)     در نهایت شبکه های دانشگاه های مختلف با تثبیت حضور عملی خود می توانند در فضای مجازی و یا از طرق دیگر با در نطر گرفتن نکات امنیتی یکدیگر را پیدا کرده و تشکیل یک شبکه وسیعتری را بدهند که شبکه های بین دانشگاهی هستند.

19)     کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران سال گذشته پیشنهاد داد که دانشجویان فعال و مبارز در صدد ایجاد «شبکه سراسری دانشحویان ایران» (شسدا) باشند.

20)     این شبکه قادر خواهد بود حرکت های سراسری و گسترده را در سراسر کشور تهیه و تدارک ببیند.

21)     شبکه سراسری دانشجویان ایران   –شسدا
نوشته ها و ویدئوهای مربوط به شسدا بر روی وبسایت خودرهاگران موجود است.
KhodRahagaran.org
Sazmandehi.org

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/feed/ 1
پیروزی اوباما: تداوم در داخل، تغییر در صحنه جهانی https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d9%88%d8%a8%d8%a7%d9%85%d8%a7-%d8%aa%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84%d8%8c-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%b5/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d9%88%d8%a8%d8%a7%d9%85%d8%a7-%d8%aa%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84%d8%8c-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%b5/#comments Mon, 12 Nov 2012 11:09:11 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=12559 پیروزی اوباما: تداوم در داخل، تغییر در صحنه جهانی

کورش عرفانی

رادیو زمانه

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با انتخاب باراک حسین اوباما، نامزد دمکرات‌ها به پایان رسید. هیجانی که با شمارش آراء آغاز شده بود زیاد دوام نیاورد. فقط چند ساعتی لازم بود که مسجل شود اوباما با فاصله‌ای قابل توجه و به اندازه کافی رای الکترال به دست آورده و به‌عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا به کاخ سفید باز می‌گردد.

 

پیش از آن که به وظایف پیش روی وی نگاه کنیم، بهتر است به ساعات پرماجرای رای‌گیری نظری بیافکنیم.

هیجانی ناپایدار

اختلاف سه ساعته میان شرق و غرب آمریکا، پدیده عجیبی شده بود. در حالی که نتایج مقدماتی انتخابات در ایالت‌های شرقی و مرکزی آمریکا منتشر می‌شد، مردم هنوز در ایالت‌های غربی مشغول رای دادن بودند. اعداد به شدت بالا و پایین می رفت و کسی تا ساعت‌ها جرات نداشت با قاطعیت در مورد یک احتمال قوی صحبت کند. خیابان‌ها به سرعت خالی می‌شد و شهروندان آمریکایی با عجله به سوی خانه‌ها می‌شتافتند تا شاهد نبرد شانه به شانه دو کاندیدا باشند. دقایق به کندی پیش می‌رفت.

درساعت ۵:۳۵ دقیقه به وقت غرب آمریکا سایت خبری «فاکس نیوز»-که در جبهه راست و حزب جمهوریخواه قرار دارد، نتیجه را ۸۸ به ۷۸ رای الکترال به نفع میت رامنی اعلام کرد. این در حالی بود که شبکه”سی ان ان” که گرایش بیشتری به دمکرات‌ها دارد، نتیجه را ۷۳ بر ۶۴ آن هم به نفع رامنی گزارش می‌کرد. هر دو شبکه می‌گفتند که رامنی جلو افتاده اما آیا این روند می‌رفت که با حفظ برتری رامنی ادامه یابد؟

دو نامزد برای کسب مقام ریاست جمهوری به ۲۷۰ رای کالج انتخاباتی از مجموع ۵۳۸ رای کالجی نیاز داشتند. کافی بود هر یک به این حد برسد تا پست ریاست جمهوری را از آن خود بداند.

با گذشت زمان، فاصله رامنی و اوباما بازهم افزایش یافت. “سی‌ان‌ان” خبر می‌داد که رامنی ۸۲ رای انتخابی را به خود اختصاص داده. بر روی نقشه انتخاباتی آمریکا، ایالت‌ها یکی بعد از دیگری به رنگ قرمز در می‌آمدند که رنگ حزب جمهوری‌خواه آمریکاست. در ساعت ۵:۴۵ دقیقه اوباما با کسب ایالت اوهایو موفق شد فاصله خود را کمتر کرده و به مرز ۷۸ در مقابل ۸۸ رای رامنی برساند. ابهام زیاد بود و رقابت می‌رفت که نفس‌گیر شود.

ساعت ۶ بعد از ظهر به وقت شرق آمریکا بود که با بسته شدن تعداد دیگری از حوزه‌های رای‌گیری در ایالت‌های میانی، تخمین آرای جدیدی ارائه شد که نشان‌گر ۱۵۴ رای الکترال رامنی و ۱۲۳ رای الکترال برای اوباما بود. تا آن زمان برآوردها نشان می‌داد که میت رامنی نامزد جمهوری‌خواهان موفق شده آرای کالجی اغلب ایالت‌های کوچک را به خود اختصاص دهد، در حالی که باراک اوباما در ایالت‌هایی مانند نیویورک، نیوجرسی و شیکاگو به موفقیت دست یافته بود.

فاصله به تدریج بیشتر شد. زمانی که رامنی در شمارش آرای ایالت فلوریدا با ۲۹ رای کالجی از اوباما پیشی گرفت، شانس اوباما برای کسب ۲۷۰ رای الکترال لازم باز هم کمتر به نظر می‌رسید. در همین زمان “سی‌ان‌ان” پیش بینی کرد که مجلس نمایندگان آمریکا در اختیار اکثریت جمهوری‌خواهان خواهد بود. در مورد سنا در آن ساعت همچنان تساوی آرا وجود داشت.

یک ساعت بعد وضعیت به سمت کمتر شدن فاصله بین دو کاندیدا پیش رفت. در ساعت ۷:۳۰ دقیقه غروب به وقت آمریکا آرای الکترال رامنی ۱۵۹ و رای الکترال اوباما ۱۴۸ بود. چند دقیقه پس از ساعت ۸ شب، اوباما با اعلام نتیجه ۵۵ رای کالجی کالیفرنیا از رامنی پیشی گرفت و پس از آن تنها تنها سی دقیقه لازم بود تا با کسب ۲۷۴ رای، باز هم رییس جمهور آمریکا شود.

اما در ورای این تلاطم خبری چه معنایی را باید در انتخاب دوباره اوباما جستجو کرد؟

پیام مردم آمریکا برای حکومتگران آمریکا

به نظر می‌رسد که روش مدیریتی تند و کاسبکارانه جرج دبلیو بوش و جمهوری‌خواهان در سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ جامعه آمریکا را به اندازه کافی از تندروی سیاسی و اقتصادی ترسانده بود وهمین حاشیه امنی برای هر کاندیدا شده بود تا شیوه ملایم‌تری در برخورد با مسائل داخلی و خارجی در پیش گیرند. شاید از همین جهت، اوباما نباید چندان از بابت انتخاب دوباره خود نگرانی به دل راه می داد. وی اینک چهارسال دیگر فرصت دارد تا سیاست‌های کلان خویش را دنبال کند و چه بسا در پایان دوره دوم، همانند بیل کلینتون، کارنامه‌ای از خود به جای بگذارد که نه تنها از دید بخش مهمی از جامعه آمریکا مثبت باشد، بلکه خط یا مسیری نیز برای آینده این کشور به وجود آورد.

اوباما بی‌شک به اصلاحات آغاز شده ادامه خواهد داد و به اصلاحات جدیدی هم خواهد پرداخت. در این نوشتار به‌ طور عمده به تاثیر و نقش انتخاب وی در سیاست‌های جهانی آمریکا و به طور ویژه به مورد ایران می‌پردازیم. پیش از آن فقط به یک نکته داخلی آمریکا اشاره می‌کنیم.

تلاش برای ایجاد وحدت

آرای بدست آمده نشان داد که آمریکا به دو قسمت تقسیم شده است. در حالی که نیمی از مردم آمریکا به جشن و شادی پیروزی کاندیدای محبوب خود می‌پردازند، نیم دیگر در ماتم شکست خویش هستند.

اینک این اوباما و هنر مدیریتی وی است که نشان خواهد داد آیا می تواند این آمریکای دوپاره را به شکلی و به نحوی به هم متصل کند و انسجام اجتماعی را به حد مطلوب خویش بکشاند یا خیر. او در نطق پیروزی خود، ملت آمریکا را «یک خانواده»‌ نامید که قرار است به عنوان «ملتی متحد» عمل کند.

بدیهی است که پس از مدتی با فروکش تب انتخابات، مردم باردیگر به زندگی روزمره باز می‌گردند و توجه کمتری به موضوعات کلان می‌کنند. اما باید دید که آیا سیاست‌های اقتصادی و رفاهی اوباما می‌تواند شرایط را برای آمریکای دمکرات‌تر و مردمی‌تر فراهم سازد یا خیر. گرایش‌های جدایی‌طلبانه و نژادی در آمریکا در چهار سال گذشته قوی بوده و جریان «تی پارتی» نمودی از این گرایش‌هاست. این جریان راست افراطی و تا حدی نژادپرست، ممکن است در آینده و با از دست دادن امید خود به بازگشت جمهوری‌خواهان، مواضع و رفتارهای رادیکال‌تری در پیش گیرد. از آن‌سو جریان «اشغال وال‌استریت» وجود دارد که نقطه مقابل «تی پارتی» است و می‌تواند به دلیل ناکارآمدی اوباما در زمینه کاهش فقر و نابرابری، فعالیت خود در نارضایتی از اوباما را دامنه‌دارتر کند.

اوباما میان ملتی از هم گسیخته قرار دارد و باید دلایل بسیار جدی و واقعی برای نزدیک کردن آنها به هم بیابد. اوباما نمی‌تواند هر دو طرف را راضی کند، زیرا این دو جریان در دو نقطه متضاد قرار دارند. از سوی دیگر وی باید سرمایه اجتماعی خود را در مسیر نیروی اصلی پشتیبان خویش قرار دهد. در این راستا پرهیز از برنامه‌های اقتصادی با گرایش نئولیبرالی شاید بتواند بعد از نیم قرن آمریکایی‌ها را با یک حکومت اجتماعی‌تر، دمکرات‌تر و عدالت طلبانه‌تر آشنا کند. امری که راه را باز خواهد کرد تا ویژگی‌ ساختارهای حکومتی اروپایی در ایالات متحده نیز مورد آزمایش قرارگیرد و آمادگی برای پذیرش و گسترش آنها بیشتر شود.

اوباما زمانی می تواند خود را چهره‌ای تاریخ ساز در آمریکا معرفی کند که با عملکردی مردمی‌تر، این ارزش‌ها را چنان جا انداخته باشد که آمریکایی‌ها در سال ۲۰۱۶ تردید کمتری در انتخاب یک نامزد دمکرات به عنوان جانشین او داشته باشند.

اوباما می‌تواند با روشی نرم و تدریجی، مردم آمریکا را با مقوله عدالت اجتماعی روبرو سازد و بدون به‌کارگیری ادبیات سوسیالیستی و ایجاد بیم در حافظه آمریکایی‌ها، این ملت ۳۰۰ میلیونی را به سوی آشنایی با سوسیالیسم در همان معنایی پیش برد که در آلمان و فرانسه و سوئد و نروژ به کار می‌آید. این شاید بزرگترین کاری باشد که اوباما می‌تواند در طول ریاست جمهوری هشت ساله خویش و به ویژه در چهارساله دوم به آن بپردازد. اما در کنار این شرایط سخت و حساس داخلی، اوباما باید با پرونده‌های سنگینی در صحنه بین المللی مواجه شود. در این بخش به برخی از این موارد خواهیم پرداخت.

چالش‌های خارجی اوباما

اوباما اینک فرصت دارد که در رابطه با عراق، افغانستان، سوریه و ایران با دست بازتری عمل کند، یعنی در مورد آنها دست به انتخاب‌هایی بزند که حداقل در یک چارچوب زمانی چهارساله قابل محاسبه و برنامه ریزی باشند. باید بدانیم که بسیاری معتقد بودند دلیل پرهیز آمریکا از دخالت عملی در سوریه یا اقدام نظامی علیه ایران، این بود که اوباما نمی‌توانست خود را در آستانه انتخابات درگیر یک جنگ بزرگ منطقه‌ای کند. این موضوع حتی در مورد واکنش به حمله مسلحانه یازده سپتامبر امسال به سفارت آمریکا در لیبی نیز بیان شد. از همه مهم‌تر این که شایعاتی وجود داشت که اسرائیلی‌ها به همین دلیل در یکی دو ماه اخیر، فشار تهدیدآمیز خود را کاهش داده‌اند تا فرصت لازم برای تعیین تکلیف نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را فراهم سازند. اگر این پارامتر مهم بوده باشد، اینک اوباما آمادگی بسیار بیشتری برای اقدامی قاطع و جدی در قبال پرونده‌هایی مثل سوریه یا ایران خواهد داشت.

سوریه و البته روسیه

بعید نیست که آمریکا تصمیم به دخالت بیشتر در سوریه با هدف پایان بخشیدن به رژیم بشار اسد بگیرد. این امر شاید تا مرز دخالت مستقیم نظامی پیش نرود اما به هر روی می تواند به اقداماتی منجر شود که تغییر رژیم در این کشور را میسر سازد.

نشست اخیر جناح‌های اپوزیسیون سوریه در دوحه پایتخت قطر برای توافق در جهت تشکیل دولت موقت، شاید نمودی از آمادگی برای همین منظور باشد. احتمال می‌رود که آمریکا در این راستا با کشورهای دست اندرکار منطقه مانند ترکیه، قطر، اردن، عربستان سعودی و هم‌چنین اسرائیل مشورت و هماهنگی کند.

البته ایفای نقش فعال و سرنوشت‌ساز آمریکا در سوریه، باید با توافق روسیه در این باره همراه باشد. توافقی که محدود به روسیه نخواهد بود و در برگیرنده نکاتی چون تعیین سرنوشت سپردفاع موشکی آمریکا در اروپا خواهد بود. در این باره، باز بودن میکروفن اوباما و مدودیف در جریان کنفرانس امنیت هسته‌ای در پایتخت کره جنوبی قابل ذکر است. در آن موقع اوباما به همتای روسی خود گفت که ایالات متحده پس از انتخابات ریاست جمهوری، در زمینه موضوعات مورد اختلاف طرفین، همچون سپر دفاع موشکی، انعطاف بیشتری به خرج خواهد داد. این هم یکی دیگر از مواردی است که اوباما برای پرداختن به آن و رسیدن به یک راه‌حل نیاز به زمان داشت.

فراموش نکنیم که روسیه در این باره تهدید کرده بود که در صورت پافشاری ایالات متحده بر اجرای طرح دفاع موشکی، ممکن است کشورش از پیمان خلع سلاح هسته‌ای[i] بیرون آید و حتی جنگ سرد جدیدی بین دو قدرت کلید بخورد. اوباما اینک به سراغ متقاعد کردن روسیه خواهد رفت تا بگوید که این دیوار موشکی برای دفاع از خطرات ایران و پاکستان و چین است. برای دیدن موفقیت اوباما در این زمینه باید منتظر ماند. آن‌چه مسلم است، این است که اوباما زمان کافی برای این بحث را در اختیار دارد.

ایران: چالش نخست

ایران شاید مهم ترین پرونده‌ای باشد که اوباما در مقابل خود خواهد داشت. وعده اوباما در این زمینه، مورد سنجش مردم آمریکا از یک سو و متحدان وی از جمله اروپا و اسرائیل قرار خواهد گرفت. این پرونده تعیین می‌کند که آیا اوباما در چهار سال آینده، در سطح جهانی جدی گرفته خواهد شد یا خیر. بگذارید سه سناریو را در این باره بررسی کنیم:

۱) اوباما یک ایران اتمی یا چیزی شبیه به آن را می‌پذیرد و با آن کنار می‌آید. این سناریو می‌تواند لطمه بزرگی برای باور جهانی به پایبندی اوباما و آمریکا نسبت به تعهدات خود باشد. فراموش نکنیم که اوباما در طول تبلیغات انتخاباتی گفت که گزینه ایران اتمی برای ایالات متحده غیرقابل تصور است. این رفتار اوباما می‌تواند عوارض جانبی جدی هم داشته باشد و از جمله اشتیاق سایر دولت‌های منطقه برای ماجراجویی‌های اتمی بدون هزینه را تقویت کند. یک مسابقه تسلیحات اتمی، امنیت را به طور گسترده در خلیج فارس، منطقه‌ای که اقتصاد جهانی سخت به انرژی صادراتی آن نیازمند است، به خطر خواهد انداخت.

۲) اوباما تصمیم به برخورد نظامی با ایران بگیرد. این امر می‌تواند بیانگر قاطعیت اوباما نسبت به تعهدات بین‌المللی او باشد، اما از دیگر سو، زمینه‌های بروز یک فاجعه جدی در منطقه خاورمیانه را نیز فراهم خواهد کرد. وارد شدن آمریکا به جنگ با ایران که فقط باید از نوع تمام عیار[ii] خود باشد، می‌تواند ضعف عمومی اقتصاد آمریکا را با درگیر شدن در سومین جنگ پرهزینه در آسیا به همراه بیاورد. اگر اوباما امروز پیروزی خود را جشن می‌گیرد، شاید به دلیل آن است که به حضور نظامی این کشور در عراق پایان داده و سیاست‌هایش در حال ایجاد فرصت برای اقتصاد آمریکا هستند؛ اقتصاد بیماری که باکاهش بار مالی شدید حضور در عراق و افغانستان در حال بازسازی آرام خویش است. جنگ ایران با سرنوشتی نامشخص و نامعین می‌تواند آمریکای اوباما را به سوی گردابی ببرد که در کنار آن، جنگ‌های ویرانگر عراق و افغانستان تنها گودالی کوچک به نظر برسند. آیا اوباما آماده است که در چهارسال دوم خویش به قماری چنین بزرگ دست بزند و با جان میلیون‌ها ایرانی و هزاران سرباز آمریکایی بازی کند؟ آیا وی سلامت شکننده اقتصاد آمریکا را به سوی یک توفان سهمگین نظامی و مالی خواهد برد؟ خواهیم دید.

۳) اوباما موفق خواهد شد با ادامه تحریم‌های اقتصادی و فشار سیاسی، آن هم از نوع هماهنگ با متحدانش، رژیم ایران را به زانو درآورد. در این صورت او می‌تواند از این موفقیت بزرگ به عنوان یک الگوی کاری برای سایر موارد نیز استفاده کند. اوباما از این طریق می‌تواند به ساختار سیاسی آمریکا مسیر راهبردی دیگری را نشان دهد که سال‌ها تحت نفوذ جمهوری‌خواهان باور داشت یگانه راه اصلی اعمال اراده استفاده از قدرت نظامی است. به عبارت دیگر از این پس آمریکایی‌ها می‌دانند که می‌توان یک مانع اصلی و یک تهدید جدی برای خود را نه صرفا از طریق حمله نظامی، به آن گونه که دهه‌ها می اندیشیدند، بلکه از راه‌های دیپلماتیک مورد مدیریت و رفع کنند. یعنی با ایجاد تعادل در سیاست‌های خارجی خود، کشورهای دیگر را نیز با خود همراه کنند و به این ترتیب به سوی یک تاثیرگذاری کارآمد خارجی به پیش روند.

مردم ایران در این میان

هر یک از این سه سناریو به شکلی آینده سیاسی ایران را رقم خواهد زد:

در سناریوی نخست نظام جمهوری اسلامی با تغییراتی اجباری، اما نه شاید خیلی اساسی، پابرجا خواهد ماند و سرنوشت آن به‌طور خاص به مردم ایران و مخالفان آن در داخل و خارج از ایران بستگی پیدا خواهد کرد. به این که آیا ایرانیان می توانند بدون دخالت مستقیم خارجی خود با تکیه بر توان و اراده ی خویش برای تغییر سرنوشت کشورشان دست به کاری بزنند یا خیر.

– در سناریو دوم آینده روشنی برای ایران قابل تصور نیست. برخی دستاوردهای این سناریو می‌تواند ویرانی، نابودی زیرساخت‌ها، تلفات سنگین انسانی، آوارگی، قحطی و نیز تجزیه ایران باشد. در صورتی که جریان به آن مرحله برسد، کار زیادی از دست مردم ساخته نیست. شاید این همان سناریویی است که ایرانیان باید نسبت به آن بسیار حساس و هشیار باشند.

– در سناریو سوم اما تضعیف رژیم زیر فشار تحریم‌ها و محدودیت‌های سیاسی، زمینه‌ساز مخالفت و قدرت‌گیری مخالفان خواهد شد. به این ترتیب فرصتی به وجود می‌آید که اپوزیسیون و نیروهای کنشگر بتوانند در صورت داشتن برنامه و انسجام و سازماندهی از آن بهره ببرند. این که دولت اوباما با یک حرکت جدی مردمی برای براندازی رژیم چگونه برخورد کند جای بحث دارد، اما مسلم است که انتقادات پیاپی نامزد جمهوری‌خواهان از اوباما به دلیل عدم حمایت وی از «جنبش سبز» می تواند این بار وی را به پرهیز از اشتباه دوباره در این زمینه سوق دهد.

 

نتیجه گیری

انتخاب دوباره باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا، سیاست‌های وی را در طول زمان به پیش خواهد برد. چهارسال دوم وی در عرصه داخلی به معنای تداوم و ادامه راهکارهای اصلی وی در زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی و آموزشی خواهد بود. ولی در مقابل در عرصه خارجی، می‌توانیم شاهد انقطاع و گسست سیاست‌های اوبامای دوره دوم با اوبامای دوره ی اول باشیم. در این صورت باید ببینیم که آیا اوباما در این زمینه تکیه اصلی خود را روی قدرت نظامی آمریکا می‌گذارد یا قدرت دیپلماسی خود.

در کل می‌توان گفت که اوباما می‌تواند آمریکای تا حدی جدید و متفاوت را نطفه‌ریزی کند اما این روند، مانند هر زایش دیگری زمان لازم را برای تولد می‌طلبد. آمریکای جدید در انتهای دوره اوباما زاده نخواهد شد، اما در آن زمان بی‌شک مشخص خواهد شد که آیا شکل‌گیری این نوازد تاریخ، به درستی در جریان است یا خیر. آیا در آینده آمریکایی عقلانی‌تر، اجتماعی‌تر، کمتر خودخواه، کمتر متکی به زور و آماده‌تر برای آشتی با آرمان‌های سایر ملت‌ها دیگر سر برخواهد آورد؟ سخنرانی اوباما در مراسم پیروزی خود در ششم نوامبر جای امیدواری در این زمینه را باز می گذارد اما باید دید که او در عمل، تا چه اندازه گفتار خود را دنبال می‌کند.

KoroshErfani@yahoo.com



[i] START : Strategic Arms Reduction Treaty

[ii] جنگ تمام‌عیار یا Total War جنگی است که در آن دو طرف سعی در نابودی و نه تسلیم ساختن یکدیگر دارند. در این جنگ همه چیز می‌تواند هدف واقع شود و حملات به اهداف نظامی منحصر نمی‌شود: تاسیسات زیربنایی کشور، جاده ها، نیروگاه ها، سدها و غیره.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d9%88%d8%a8%d8%a7%d9%85%d8%a7-%d8%aa%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84%d8%8c-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%b5/feed/ 1
بار دیگر “همه باهم” و یا واقع گرایی در اپوزیسیون https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d9%87%d9%85-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9-%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%be%d9%88/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d9%87%d9%85-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9-%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%be%d9%88/#respond Sun, 14 Oct 2012 22:57:49 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=12285 بار دیگر “همه باهم” و یا واقع گرایی در اپوزیسیون

کامران مهرپور

هر چه به فروپاشی و سقوط حکومت نکبت  بار اسلامی در ایران نزدیک تر می‌شویم بحث آلترناتیو سازی پیرامون این موضوع نیز بیشتر مطرح می شود. با تصور این که می شود ساختمانی را از بالا شروع به ساختن کرد این بار هم، در ته ذهن کسانی که خود را جزیی از “اپوزیسیون” تلقی‌ می کنند، فکر میانُبر زدن دیده می شود. این ذهنیت متعلق به قرن گذشته و شیّادانی  مثل خمینی بود که با تئوری “همه باهم” خود همین مخالفین امروز و به اصطلاح روشنفکر و فعالان سیاسی  دیروز را خلع سلاح ذهنی‌ کرد. و جالب این که این نسل با چنین درس‌ و تجربه ای، بار دیگر، در صدد استفاده از همین ترفند کهنه هستند. آنچه که این نسل کهنه گرا نیاموخته درسهای سه دهه ی گذشته و رشد نسل جوان و اندیشه ورز ایران در دنیای اینترنت و تلاش این نسل برای جایگزینی روابط هرمی‌ با روابط افقی در عرصه ی اجتماعی و تکنیکی‌ در قرن جدید است.

نسل جدید چگونه است؟

آری، فرمول “همه باهم” متعلق به دوران رهبر سالاری با ساختاری عمودی بود، انباشته از ذهنیت شبان و رمه ای. فرمول موفق دنیای امروز بر اساس مدیریت تخصصی و غیر متمرکزی است که  نظم های حاکم بسیاری از کشور‌ها اروپای شرقی‌ تا خاور میانه و شمال آفریقا را بر هم زده و به پیش می رود. ایران ما نیز از این فرایند استثنا نخواهد بود.

اما مشخصه‌های این نسل جدید اینترنتی چیست که اپوزیسیون پیرسالار را اجازه نفوذ در جامعه امروزین را نمی دهد:

۱. فرد گراست، برای فرد به عنوان انسان آزاد و شهروند ارزشی ویژه قائل است.

۲. نه تنها ایدئولوژی گرا نیست، بلکه در بسیاری موارد ایدولوژی ستیز است.

۳. رهبر طلب نیست و مدیریت غیر متمرکز و تخصصی را دنبال می‌کند.

۴. سیاست زده نیست و به ارزش‌های اخلاقی‌ باستانی ایرانی،‌ همچون پندار نیک‌، گفتار نیک‌، و کردار نیک،‌ علاقمند است.

۵. با دنیای مدرن امروز در ارتباط است، روز آمد است.

۶. منافع مالی و فردی برایش جای مهمی‌ دارد. (فردگرایی و منفعت طلبی)

۷. واقع گرا، زمینی و لائیک است.

این خصوصیات در جوانان ایرانی به صورت کم یا بیش برجسته دیده می شود. خود این ویژگی ها نیز ثابت نیست و تابع کیفیت و کمیت شرایط می تواند متحول شود. اما در حال حاضر شناخت از آنها اجازه می دهد که تصویر روشن تری از تفاوت میان نسل ها و یا بهتر است بگوییم شکاف بین نسل ها به دست آوریم.

اپوزیسیون چگونه است؟

در مقابل این صورت بندی خاص نسل جوان امروزی اما واقعیت “اپوزیسیون” و یا بهتر بگویم، ملغمه‌ای از مخالفین و مبارزین واقعی چیست؟ چند گرایش ملموس در آن قابل شناسایی می باشد؟ در پایین یک تقسیم بندی از گرایش های اپوزیسیون ارائه می دهیم، ضمن آن که بگوییم در گفتمان کلی‌ بسیاری از آنان تفاوت چندانی در مورد آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، و سکولاریسم دیده نمی‌شود:

۱. گرایش پادشاهی خواهی‌: که نوعی از دموکراسی‌ پارلمانی (مشروطه)  را بر اساس چهره مشخص این نهاد پیش رو می گذارد.

۲. شورای ملی‌ مقاومت که حول محور سازمان مجاهدین به صورت قدرتمند‌ترین نیروی سازماندهی شده اپوزیسیون فعالیت می کند و رئیس جمهوری هم برگزیده اند.

۳. اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی داخل و خارج که به دنبال حفظ ساختار‌های حکومت اسلامی و نوعی “دمکراتیزه کردن” همین این نظام هستند.

۴. طیف چپ، شامل گروه‌های کوچک چپ سنتی‌ ایران که از نظر فکری ایده‌های بیشتری برای تغییر دارند ولی‌ قدرت تبلیغاتی و سازماندهی گرایش‌های بالا را ندارند.

۵. گرایش‌های تجزیه طلب که در لوای واژهٔ “فدرالیسم” از حمایت‌های مالی‌ کشور‌های خارجی‌ تغذیه می کنند بدون آن که توانسته باشند حتا به اندازه انگشتان یک دست مقاله ی علمی‌ و مستند در مورد فدرالیسم ارائه دهند.

۶. فعالان اجتماعی که در بطن جامعه برای سازماندهی و تغییر از پائین در تلاش هستند. چهره‌های شاخص این گرایش را رهبران سندیکا‌های کارگری و دانشجویی و فعالان مدنی تشکیل می دهند که بیشترین آنان در زندان بسر می برند.

درباره ی این که هر کدام از این گرایش‌ها چه تعداد و درصدی از مردم ایران را نمایندگی کنند آمار و ارقام دقیقی‌ در دست نیست. ولی‌ می توان  اطمینان داشت که مقبولیت برخی از آنها در میان مردم بسیار پایین است.

“همه با هم”؟ دیگر نه

آیا گردآوردن این گرایش‌ها با فرمول “همه باهم” امکان پذیر است؟ خوشبینانه‌ترین مفسرین که به نفوذ قدرت‌های خارجی‌ در این مجموعه‌ باور دارند نمی تواند ادعا کنند که در بهترین حالت به صف  کردن بیش از سه گرایش حتا برای ابرقدرتی‌ همچون آمریکا امکان پذیر باشد.

تلاش بسیاری از “فعالان” سیاسی برای دور هم آوردن این گرایش‌های ناهمسان به این دلیل است که خوب می‌دانند خودشان به تنهایی توانایی ساماندهی تشکیلاتی وسیع را ندارند، بنابراین باید از نیروی دیگری استفاده کرد. نسل اینترنتی با این مقوله “زرنگ بازی” بهتر از نسل ۵۷ آشناست و به آن پاسخ منفی‌ می دهد  .اما این معادله ‌یک طرفه نیست، از سوی دیگر هر کدام از ما که خود را جزیی از کنشگران واقعی می دانیم باید یک بار هم که شده این پرسش را با خود مطرح کنیم که چقدر از این امید به “اپوزیسیون” خارج بستن ناشی‌ از عدم مسئولیت پذیری و تنبلی ما و سپردن کار‌های بزرگ به دیگران است؟!

اگر نمی توان همه این گرایش‌ها را دورهم جمع کرد پس چه می توان کرد؟ بهترین گزینه در حال حاضر برای کنشگران صادق و خردگرا سازماندهی طیف خود است که بتوان به عنوان یک نیروی کنشگر در روزهای حساس آتی ایفای نقش کنند. زمانی‌ که چند گرایش فعال در جامعه بتوانند نیروی عملی‌ خود را به نمایش بگذارند آن وقت می‌توان در یک سری مذاکرات ائتلافی بین گرایش‌های واقعی‌ و مردمی ایجاد کرد. فراموش نکنیم فقط نیرویی جزو “اپوزیسیون” شناخته می شود که بتواند نیروهای رژیم را در خیابانها و عرصه‌های تبلیغاتی به عقب بزند، یعنی دارای قدرت عملی باشد.

با در نظر گرفتن ذهنیت نسل جدید در ایران موفقیت نفوذ هر کدام از گرایش‌های بالا در میان مردم سوالیست اساسی‌ که هر کدام از فعالان سیاسی باید پاسخی واقعی برای آن داشته باشند تا در فردای ایران آزاد دارای مقبولیت و مشروعیت باشند.

شاه کلید موفقیت و یا عدم موفقیت هر کدام از این گرایش‌ها در پاسخگویی عملی‌ آنان به نگرانی باز تولید استبداد در شکلی نوین است. یکی از دلایل عدم شکل گیری اپوزیسیون همگرا در سالهای اخیر اینست که نسل اینترنتی دیگر چک سفید به مدعیان سیاسی نمی دهد. بنابر این، برای همه نیروهای آزادیخواه لازم است که از امروز ابزار به دست گرفتن قدرت از سوی مردم و از پائین را فراهم کنیم. یعنی‌ بطور فعال در ایجاد کمیته‌های دفاع از محله، شورای کارگری و کارمندی، اتحادیه های دانشجویی و دانش اموزی و در هر عرصه اجتماعی دیگر کوشا باشیم.

فن آوری در خدمت خودرهایی

با استفاده از وسائل مدرن ارتباطاتی مثل SMS و شبکه‌های اجتماعی مجازی بر روی اینترنت از حالا در تدارک پیوند شبکه خود با دیگر شبکه‌ها باشیم. برای مثال دو شبکه اجتماعی بر روی فیس‌بوک را می‌توان به عنوان مدل در نظر داشت.

نه به قطع یارانه ها [1]  این صفحه به اطلاع رسانی و هماهنگ سازی فعالیت ها برای هرگونه اعتراض جمعی در صورت قطع یارانه های مردم مشغول است.

تدارک جشن سقوط اسد در ایران [2] این صفحه تلاش دارد تا با اطلاع رسانی از مبارزات مردم سوریه میان دو ملت ایران و سوریه پیوند ایجاد کرده و زمینه سازی کند تا در صورت سقوط رژیم بشار اسد مردم ایران به خیابان ها آمده و این پیروزی را جشن بگیرند.

از چنین مدل‌های شبکه‌های اجتماعی مجازی در اینترنت می توان برای ساختن شبکه‌های واقعی در صحنه عمل استفاده کرد.

آموزش‌های لازم سازماندهی برای ایجاد تیم، هستهٔ و گروه را فرا گرفته و با یاران خود تمرین کنید. در این عرصه دست کنشگران خالی‌ نیست و سایت‌هایی مانند وبسایت تخصصی سازماندهی و رادیو اتحاد در دسترس هستند:

www.sazmandehi.org

www.radioetehad.com

از تجارب دوستانی که خدمت سربازی داشته اند استفاده کنیم. برای هر نبرد چند دقیقه‌ای، ماهها و ماهها تمرین لازم است. امروز وقت این تمرین هاست نه چشم دوختن به شومن‌های سیاسی خارج از کشور. هر ائتلاف موفقی‌ در خارج از کشور در نهایت باید بتواند از این شبکه‌های اجتماعی تغذیه کند. پس، از همین حالا این شبکه‌ها را قدرت ببخشیم زیرا که ضامن آزادی عمل ما مردم عادی در آینده و پیشگیری از دیکتاتوری‌های جدید خواهند بود. دمکراسی با مشارکت من و تو آغاز می شود و تبلور پیدا میکند و نه‌‌ از طریق خودمداران خارج از کشور. پس، از حالا به تمرین دموکراسی‌ و کار تیمی بپردازیم.

با ایجاد شبکه ی اجتماعی وسیع اطمینان می توان داشت که هیچ یک از گرایش‌های سازمانی بالا نتواند قدرت سیاسی آینده را به طور انحصاری  بدست گیرد. قدرت اجتماعی نسل جدید در دست خودمان خواهد بود و دیگر کسی‌ و یا دولتی در مورد زندگی‌ شخصی‌ ما نمی‌تواند دخالت کند و یا سرمایه‌های ملی‌ ما را به تاراج ببرد. در غیر این صورت می‌توان اطمینان داشت که شکل دیگری از استبداد با کمک خارجی‌‌ها در ایران مستقر خواهد شد .اگر در این مورد شک دارید ببینید که چقدر در کاهش پدر سالاری در روابط خانوادگی خود موفق بوده‌اید. مقوله ی وسیعتر اجتماعی در خانواده بزرگ ایران نیز بی شباهت نیست.

نتیجه گیری:  

از حالا لغو اعدام و شکنجه و کتک و بی‌احترامی را در لیست خواسته‌های خود قرار دهیم و آنرا با کردار نیک‌ و احترام به انسان درونی‌ کنیم .از خرد و شایسته سالاری و تخصص در شبکه خود استفاده کرده آن را جزیی لاینفک از فرهنگ کاری خود در آوریم. فقط با به نمایش گذاشتن رفتار و کردار نیک‌ و خردمندانه در شبکه‌های اجتماعی می توان امیدوار بود که اپوزیسیون پیرسالار به سر عقل آمده و به وظیفه ی تاریخی خود پاسخ خردمندانه‌ای  بدهد. در غیر این صورت، بن‌بست “اپوزیسیون” ادامه خواهد داشت و در دقیقه ی آخر قدرت‌های خارجی،‌ همانند لیبی‌، آلترناتیو خود و استبداد تازه را بر ما تحمیل خواهند کرد. مشارکت فعال ما بر دو پایه ی اخلاق و خردگرایی ضامن تامین آینده ای روشن برای میهنمان است.

###

KamranMehrpour@gmail.com

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d9%87%d9%85-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9-%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%be%d9%88/feed/ 0
اقتصاد شورش برانگیز ایران https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af-%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af-%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/#respond Mon, 08 Oct 2012 09:44:32 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=12270 اقتصاد شورش برانگیز ایران

نگاهی به بستر اقتصادی بروز اعتراضات اجتماعی در کشور

کورش عرفانی

در حالی که قیمت دلار به طور روزانه بالا می‌رود، موقعیت معیشتی قشرهای مزدبگیر دشوارتر می‌شود. افزایش قیمت ارز واردات را پرهزینه‌تر و بهای کالاها را گران‌تر کرده است. قدرت خرید خانواده‌ها با درآمد ثابت کاهش یافته و شدت این روند در یک‌ سال گذشته به مرزهای مسئله ‌ساز رسیده است. اگر تناسب بین میانگین درآمد قشرهای مزدبگیر و متوسط بهای کالاهای ضروری به هم بریزد، امکان تامین مایحتاج روزمره برای میلیون‌ها نفر ناممکن خواهد شد و در چنین وضعیتی شاید اعتراضات آغاز شود.

منطق اعتراضات اجتماعی

جامعه به واسطه‌ی نظم اجتماعی[1] اداره می‌شود و تن دادن اعضای جامعه به این نظم از دو طریق میسر است: مشروعیت و زور. در جوامع دمکراتیک حاکمیت‌ها به واسطه‌ی ضرورت دریافت مشروعیت از مردم، درجه‌ای از عدالت اجتماعی یا توزیع ثروت را در حفظ نظم اجتماعی مد نظر قرار می‌دهند. حاکمیت‌های استبدادی اما، بی نیاز از مشروعیت مردمی، می‌توانند آن چه را که می‌خواهند بکنند و البته آن گونه که می‌خواهند.

در نگاه اول، کار برای حاکمیت‌های خودکامه آسان‌تر به نظر می‌آید اما این فقط ظاهر موضوع است. جوامع دمکراتیک شانس آن را دارند که افراط‌ها و تفریط‌های هئیت‌های حاکمه‌ی خود را در معرض قضاوت عموم بگذارند و با نقد و انتقاد و بهره برداری از خرد جمعی، راهکارهایی را برای بازگشت به مسیر تعادل بیابند. حاکمیت‌های استبدادی اما از این شانس محرومند، یعنی خود را محروم ساخته‌اند. به همین دلیل ارتکاب خطاهای اساسی برای آنها می‌تواند سرنوشت ساز باشد.[2]

در بسیاری موارد، حکومت‌های استبدادی به واسطه‌ی تامین حداقل‌های معیشتی موفق به مسخ توده‌ها و در نتیجه‌ی آن، نهادینه ساختن انفعال و اطاعت پذیری و تداوم خویش می‌شوند. با این همه، وقتی مردم از حق بیان و آزادی تجمع محروم باشند و در عین حال به فقر و گرسنگی کشیده شوند در مقابل گزینش‌های سختی قرار می‌گیرند: یا باید ساکت بنشینند و آرام بمیرند و یا آن که اعتراض کنند و خطر بپذیرند. به نظر می‌رسد این که مردم کدام یک از این دو را ترجیح دهند، تابع شدت فشار مادی و روحی است. زمانی که فشار از بالا به صورت دراز مدت، قطره چکانی و کنترل شده اعمال می‌شود شانس بروز واکنش تند از پایین کم است. زیرا می‌توان درجه‌ی سختی را به گونه‌ای تنظیم کرد که به خیزش مردم نیانجامد. این اما در گرو آن است که مکانیزم‌های کم و زیاد کردن فشار، موجود و در حال عمل باشد. وقتی کنترل از دست می‌رود، می‌توان شاهد برخورد تند لایه‌های محروم جامعه با کسانی بود که مسببان موقعیت‌های سخت تلقی می‌شوند.

نبود هدایتگری در ساختار اقتصادی ایران

در ایران ساختارهای اقتصادی کلان به طور عمده در اختیار دولت و یا شبه دولت یا همان نورچشمی هاست. هدایت ساختارها به سوی سود آفرینی به هر قیمت و به هر شکل خسارت‌های فراوانی به دنبال داشته است. ورود نیروهای نوکیسه به اقتصاد ایران در هشت سال گذشته سبب شده است تفاوتی بین سودآفرینی و رانت خواری و یا ثروت اندوزی و غارتگری وجود نداشته باشد. گویی آن چه مهم بوده است کسب منفعت به کوتاه‌ترین طریق، در کم‌ترین زمان و در بیشترین حد خود بوده و بس. رسیدن محمود احمدی نژاد به پست ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ مصادف با رخدادی شد که هرگز نمونه نداشت و آن، بالا رفتن قیمت نفت به نحوی

بی‌سابقه در بازارهای جهانی بود. درآمدهای نفتی ایران ناگهان افزایش چشمگیری یافت. در سال ۱۳۸۳ (۲۰۰۴) قیمت هر بشکه نفت ایران ۳۹ دلار بود. سال بعد (۲۰۰۵) این قیمت به ۵۶ دلار در هر بشکه و با یک روند افزایشی، در سال ۱۳۸۷ (۲۰۰۸) به ۹۵ دلار رسید.[3] درآمدی سرشار، سرگیجه آور و البته آماده برای دردسر آفرینی.[4]

دولت احمدی نژاد با کسب درآمدی معادل ۵۳۱ میلیارد دلار از ۱۰۰۳ میلیارد دلار درآمد نفت ایران در صد و سه سال اخیر می‌توانست اقتصاد کشور و به دنبال آن، سیر تحول تاریخی ایران را تغییر دهد. اما او و دولت و اعوان و انصارش در سپاه که اینک جامه‌ی دولتمردان را به تن کرده بودند، این ثروت هنگفت را صرف واردات و بذل و بخشش‌های بودار سیاسی کردند.

آمارها نشان می‌دهد که بین سال‌های ۱۳۸۴ تا پایان ۱۳۹۰ بیش از ۴۸۳ میلیارد دلار از درآمد نفت صرف واردات شده است. با پیش گرفتن سیاست‌هایی از این دست دولت احمدی نژاد اقتصاد ایران را به یک اقتصاد رانت خواری، دلالی و وارداتی تبدیل کرد و بسترهای تولید داخلی را در سه عرصه‌ی دامداری، کشاورزی و صنعت به شدت تضعیف ساخت.

در این میان جالب است به تاثیرات این بهمن دلارهای نفتی بر اقتصاد اجتماعی نیز نظر بیاندازیم.

نقدینگی یا همان پول در دست جامعه

تزریق حجم بالایی از پول به درون جامعه در دوران چهارسال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد (۱۳۸۴-۱۳۸۸) سبب تقویت کاذب بنیه‌ی مالی طبقه‌ی متوسط و حتی برخی از لایه‌های محروم جامعه شد. دولت در قالب ابتکار عمل‌های محاسبه نشده‌ای چون “طرح‌های زود بازده” و یا “وام‌های سهل الوصول مسکن” میلیاردها تومان پول را به چرخه‌ی مصرف وارد کرد، در حالی که قرار بود این پول‌ها صرف تولید و اشتغال‌زایی شود.

این پول‌ها اما مردم را به سوی مصرف گرایی بیشتر سوق دادند. پول‌هایی که قراربود صرف فعالیت تولیدی و ایجاد کار شود به خرید خانه و زمین اختصاص یافتند و وام‌هایی که قرار بود صرف خرید مسکن شوند برای مسافرت به دوبی و آنتالیا (ترکیه) هزینه شدند. جامعه به نوعی مصرف گرایی روی آورد تا هم کمبودهای فرهنگی ناشی از خفقان را قابل تحمل‌تر سازد و هم پس از دو دهه اقتصاد جنگی و شبه ریاضتی، نوعی از رفاه و تجمل گرایی بی مبنا را تجربه کند. تجربه‌ای البته پربها.

با شروع بحران اقتصاد جهانی در ابتدای سال ۲۰۰۸، قیمت نفت در بازار جهانی کاهش یافت و درآمدهای دولت ایران از فروش نفت نیز. اما در چهارسال مورد نظر، دولت به شدت هزینه‌های خود را بالا برده بود. سال ۱۳۸۸ زمانی برای جابجایی قدرت و انتقال آن به جریان‌های عقلانی نظام بود تا شاید تمهیدی بر این روند تخریب‌گر اندیشیده شود. اما پیروزی مشکوک احمدی نژاد در خرداد این سال همه امیدها را به باد داد.

در نبود مشروعیت سیاسی، جلب همکاری سرمایه گذاران مستقل داخلی یا خارجی بسیار دشوار شد. اقتصاد ایران ماند و درآمد رو به کاهش نفت و درآمدهای اندک داخلی دولت. در این هنگام بود که تیم احمدی نژاد در تقابلی آشکار با همه توصیه‌های کارشناسی و هشدارهای متخصصان، بنا بر نیازهای اقتصادی و مصلحت‌های سیاسی، طرح «هدفمند کردن یارانه‌ها» را در دی ۱۳۸۹ آغاز کرد. طرحی که می‌رفت تا پس از چندین دهه اقتصاد ایران را به گونه‌ای بی مانند دچار آشوب ساختاری سازد.

طرح ناهدفمند حذف یارانه‌ها

قرار بر این بود که دولت با این طرح قیمت‌ها را آزاد کند، یارانه (سوبسید) روی کالاهای اساسی ندهد، هزینه‌های خود را از این طریق پایین آورد و در ازای این فشار بر مردم و اقتصاد کشور، به کمک رسانی نقدی به آنها اقدام کند. اما اجرای این طرح درشرایط بد اقتصادی، آن را به سرعت با ناکامی روبرو کرد.[5] قیمت‌ها بالا رفت، دولت درآمد چندانی به دست نیاورد و تعهد مالی برای پرداخت یارانه‌های نقدی به مردم، بخش صنعت و خدمات و کشاورزی، وبال گردنش شد. دولت تعهدات مالی خود در قبال تولیدکنندگان، کشاورزان و دامداران را ادا نکرد اما مردم حدیث دیگری بودند. نگرانی از واکنش‌های مردم در قبال قطع یارانه‌ها سبب شد که دولت فشار مالی سنگینی در حدود ۴ هزار میلیارد تومان در ماه را تحمل کند تا از خطر بروز “اغتشاشات اجتماعی” در امان باشد. این طرح به جای درآمد اضافی، هزینه تازه‌ای بردوش دولت نهاد.

 برآورده نشدن تعهدات مالی دولت در قبال بخش تولیدی، فشار مالی زیادی بر واحدهای صنعتی، کشاورزی و دامداری آورد. بسیاری از آنها به دلیل افزایش قیمت سوخت یا مواد اولیه به تعطیلی و بیکاری تن دادند و برخی نیز قیمت‌های خود را به نحو چشمگیری بالا بردند تا بتوانند از پس افزایش هزینه‌های خویش برآیند.

خیل بیکاران اما اینک به شدت وابسته‌ به یارانه‌های نقدی شده بود و تلاش‌های متعدد دولت برای حذف تدریجی یارانه‌های نقدی با ناکامی و اعتراض و تشویش روبرو شد. کار به جایی کشید که در اسفند سال ۱۳۹۰ دولت برای جبران کمبود مالی خویش و برای پرداخت یارانه‌های آن ماه به ناچار شبانه از حساب‌های بانک‌های خصوصی پول برداشت کرد.

پیش به سوی آشفتگی اقتصادی

از ابتدای سال ۱۳۹۱ پیدا بود که وضعیت اقتصادی کشور توان ادامه‌ی وضعیت نابسامان ماه‌های آخر سال ۹۰ را ندارد. از آن جا که امیدی به سرمایه گذاری‌های کلان داخلی یا جذب سرمایه از کشورهای غربی در ایران نبود، چشم‌ها همگی به سوی مذاکرات حکومت ایران با قدرت‌های غربی رفت تا شاید با توافق بر سر پرونده‌ی اتمی و لغو تحریم‌ها، راه برای سرمایه‌گذاری خارجی در ایران باز شود و اقتصاد ایران نفسی بکشد.

شکست در مذاکرات در اواخر خرداد بدیهی جلوه کرد اما دور جدید تحریم‌ها از تیر ماه، وضعیت مالی دولت را به وضعیت قرمز و هشدار دهنده‌ رساند. دولت جمهوری اسلامی اینک با کاهش شدید درآمد نفتی مواجه است و احتمال می‌رود که در بهترین حالت تنها کمتر از نصف درآمد ارزی سال گذشته‌ خود را در سال جاری به دست آورد. فشارهای اقتصادی اینک می‌توانند عنصر اصلی و تعیین کننده‌ آینده‌ کشور باشند.

این فشارها در درجه‌ اول شکننده‌ترین قشرهای جامعه را هدف گرفته‌اند. مزدبگیران و بخصوص کارگران شرکت‌های پیمانی، کارگران فاقد قرارداد یا دارای قراردادهای موقت و نیز زنان کارگر و کودکان کار از نخستین قربانیان کمبودهای مالی دولت بوده‌‌اند. بسیاری از این گروه، با کاهش حمایت‌های مالی و افزایش هزینه‌ها، به راه‌های غیر معمول یا غیر قانونی کسب درآمد روی آورده‌اند. فروش کلیه، تن فروشی، قاچاق مواد مخدر، دزدی، سرقت‌ مسلحانه، کلاهبرداری، رشوه خواری و امثال آن رواج یافته‌اند. این ناهنجاری‌های اجتماعی نمودی از میزان فشارهای اقتصادی بر زندگی اجتماعی هستند.

افزایش فشار بر مردم

جامعه‌ ایران در سی سال گذشته به شدت لایه‌بندی شده و فاصله‌ی طبقاتی در حدی است که رکوردهای تاریخی را نیز می‌شکند. به گفته‌ برخی کارشناسان و تاریخ نگاران، عدم تعادل در انباشت ثروت هرگز در تاریخ اجتماعی ایران به میزان کنونی نبوده است.[6] در این شرایط وقتی صحبت از مردم می‌‌شود، باید تدقیق کنیم که چه بخش از جمعیت ۷۵ میلیونی ایران مورد نظر است. طبق برآوردها بین ۵ تا ۱۰ درصد از جامعه‌ ایران جزو طبقات و اقشاری هستند که به دلیل دستیابی به ثروت‌ و یا برخورداری از حمایت مستقیم نهادهای حکومتی، رفاه کافی و زندگی تامین‌شده دارند. این رقم اما توجه ما را به بخش عظیمی از جامعه جلب می‌کند که از دایره‌ خودی‌ها، نور چشمی‌ها، عمله و اکره‌های دستگاه‌های دولتی و یا افراد برخوردار از ثروت‌های کلان بیرون هستند.

تمایز بین این بخش از مردم نیز که باید برای بقای خود تلاش فراوان کنند، ضروری است. نخست یک امر کلی را در نظر بگیریم و آن این که دست و دلبازی بی پایه و اساس دولت احمدی نژاد در چهار سال نخست و تزریق پول به درون جامعه بخش‌هایی از جمعیت را از یک پشتوانه‌ی مالی یا دقیق‌تر بگوییم ذخیره‌ مادی اندک برخوردار ساخت که توضیح دهنده‌ی بسیاری از رفتارهای اجتماعی امروز آنهاست. بخشی از مردم در آن سال‌ها با فراهم کردن یک ذخیره پولی یا کالایی (مسکن و منقولات) توانسته‌اند در شرایط سخت و تورم‌زای سال‌های اخیر، فضایی ولو موقت برای تنفس خود یعنی روند فزاینده‌ی قیمت‌ها را با هزینه خُرد خُرد این اندک ذخیره‌ انباشته شده خنثی کرده‌اند تا درد کمتری احساس کنند.

اما نباید فراموش کرد که این فقط مسکنی است که دارد اثر خود را از دست می‌دهد و بخش اعظم جامعه در آستانه احساس درد واقعی تورم روز افزون قرار گرفته است. اثرات این ذخیره سازی تا حدی که به اموال غیر نقدی – مانند مسکن – مربوط می‌شد، به‌خاطر افزایش قیمت‌ها ارزش بیشتری یافته و فروش آن در یک مقطع می‌توانست درآمدهای خانواده‌ای را تا مدتی پشتیبانی کند.

تفکیک لایه‌های اجتماعی درگیر

قشرهای اجتماعی درگیری یکسانی با مسائل معیشتی ندارند. لایه‌هایی از جامعه، به واسطه‌ قاعد‌ه‌مند نبودن اقتصاد، به ثروت‌های بادآورده‌ای دست یافته‌اند و اینک در رفاه و تجمل زیست می‌کنند. برخی به دلیل دانش و تخصص خویش درآمدهایی دارند که در ورای تورم افسار گسیخته به صاحبان خود اجازه‌ی یک زندگی مرفه را می‌دهد.[7] اما اکثریت جامعه به دلیل وابستگی سطح رفاهی به درآمدهای ثابت، توان مقابله با متغیرهای قیمتی بازار را ندارند و به همین خاطر پیوسته ضعیف تر و رنجورتر می‌شوند. پدیده‌هایی مانند اضافه کاری یا حق بدی آب و هوا نیز که کمک خرج ضروری برای خانواده‌ها بود، به دلیل ضعف مالی دولت یا شرکت‌ها و واحدهای تولیدی در حال کاهش یا حذف هستند.

طبقه‌ی متوسط به طور معمول به سه لایه‌ی برتر، میانی و کهتر تقسیم می‌شود. به جز لایه‌ی نخست، دولایه‌ی دیگر از بی ثباتی قیمت‌ها رنج می‌برند. توان برنامه ریزی بلند و میان‌مدت برای اینها از بین رفته و آنها مجبورند به نوعی روزمره‌گی خو گیرند. تنظیم زندگی بر اساس روز و هفته برای لایه‌های پایین جامعه امری متداول و قابل تصور است، اما طبقه‌ی متوسط که به یک سطح فرهنگی بالا مجهز است[8]، رغبتی به این نوع زندگی ندارد. جبر تنظیم روزانه یا هفتگی زندگی، نوعی آشفتگی، اضطراب و خشم را دراین طبقه دامن می‌زند. این طبقه هم چنین به دلیل نبود فضای آزاد بیان نمی‌تواند دردها و مشکلات خویش را به راحتی به گوش مسئولان برساند و تلاش‌های اندکش برای یافتن امکان ابراز درد و نارضایتی در فضای مجازی نیز با ترس و خطر همراه است.

طبقه‌ی کارگر که به زندگی ساده‌تر و بی ثبات‌تر عادت داده شده است، این روزها و به واسطه‌ی بیکارسازی گسترده‌ی کارگران در کارگاه‌های کوچک، واحدهای تولیدی متوسط و به زودی، کارخانه‌های بزرگ[9] در نوعی نگرانی و ترس عمومی به سر می‌برد. بی آینده‌گی و نبود چشم اندازی برای بهبود وضعیت مزید بر علت است. کارگران به شدت تحت فشارند، پتاسیل اعتراضی آنها قوی‌ست، اما هنوز قدرت با هم بودن را ندارند تا اشکال جمعی کنشگری و اعتراض را تجربه کنند. اما این راهی گریز ناپذیر جلوه می‌کند و چشم اندازهای آن از همین حالا پیداست.[10]

در کنار دو طبقه‌ی فوق، لایه‌های محروم جامعه هستند که اغلب‌شان را بیکاران و حاشیه‌نشینان تشکیل می‌دهند. اینها به دلیل تنظیم زندگی خویش با حداقل‌ها و درآمد غیرثابت، از زمان آغاز طرح هدفمند کردن یارانه‌ها به نوعی ثبات نسبی اما کاذب دست یافته‌اند. مشکل اصلی آنها قدرت خرید پول دریافتی است که روز به روز در سایه‌ی تورم افسار گسیخته کمتر می‌شود. در زمان آغاز طرح هدفمند کردن یارانه‌ها ارزش دلاری یارانه‌ی دریافتی به طور ماهانه چیزی نزدیک به ۴۲ دلار بود، اما اینک با روند شتاب گرفته افزایش قیمت دلاراین یارانه‌ی ماهانه تنها ۱۳ دلار می‌ارزد.[11] یعنی در طول کمتر از دو سال قدرت خرید یارانه‌ی دریافتی در ماه به کمتر از یک سوم خود کاهش یافته است.

با تشدید روند تخریب اقتصاد، افزایش قیمت دلار، کاهش درآمدهای ارزی، تورم افسار گسیخته، تعطیلی واحدهای تولیدی، بیکاری روزافزون نیروهای شاغل و بروز کمبودها و خطر قحطی در عرصه‌ی کالاهای اساسی و ضروری مانند دارو و نان، چشم انداز به هم ریختن اوضاع احساس می‌شود. حتی ناظران خارجی نیز به این امر پی برده‌اند که اقتصاد ایران می‌تواند صحنه تقابل میان جامعه و حکومت شود.

بسیاری ناظران داخلی و خارجی معتقدند که هر سه طبقه پیش گفته، در حال ورود به فاز شورش‌گری به شیوه و نوبت خود هستند. طبقه‌ی متوسط فاقد تامین و چشم‌انداز است، نه حال را دارد نه آینده را، سرکوب شده و قربانی نخست خفقان فرهنگی است. اگر بر درد آزادی این طبقه، درد نان نیز افزوده شود دلیلی برای پرهیز از خیزش و اعتراض ندارد. می‌ماند که چه زمانی هزینه‌ی آن را قابل پرداخت ببیند.

طبقه‌ کارگر نیز که بقای وجودی خویش را مشروط به داشتن کار می‌بیند، وقتی از کار محروم شود چیزی برای از دست دادن ندارد. این طبقه آمادگی دارد تا به محض بروز شرایط خیزش ، در آن به طور فعال شرکت کند و از سازماندهی حرفه‌ای خویش استفاده کند. طبقه‌ محروم نیز، که به طور معمول تا حدودی تابع و فاقد توان سازماندهی حرکت‌های مستقل بادوام است، یا به شورش‌های کور روی می‌آورد یا وقتی شاهد قیام و حرکتی منسجم شود، بیکار نمی‌نشیند.

آیا مردم شورش خواهند کرد؟

بدیهی است در این شرایط اعتراضات در شکل خفته یا آرام خویش آغاز شده است. طومارهای چند ده هزار نفری کارگران برای درخواست اضافه‌ دستمزد برای نیمه‌ی دوم سال ۱۳۹۱ و تجمعات اعتراضی این سوی و آن سوی از آن جمله است. اما به نظر می‌رسد که گوش شنوایی در دولت برای این صداهای اعتراضی نیست، نه فقط به خاطر ماهیت طبقاتی حاکمان، بلکه به دلیل ضعف مالی دولت و بسته بودن دست آن.

پولی در بساط نیست که برای پاسخگویی این مطالبات ضروری هزینه شود. درآمدهای ارزی دولت به نسبت سال گذشته، نصف و یا کمتر خواهد بود و به دنبال آن درآمد داخلی دولت نیز کاهش می‌یابد. کسر بودجه‌ دولت می‌تواند از مرز ۵۰ درصد فراتر باشد. در این شرایط دولت نه فقط قادر به پاسخگویی به نیازهای جدید نیست، بلکه حتی در تامین حقوق کارکنان خویش و ارائه‌ی خدمات متداول نیز با مشکل روبروست.

ناتوانی دولت در برآورده کردن خواست‌های ابتدایی مردم، که به‌تدریج به حلقه‌ی نیروهای خودی نیز سرایت خواهد کرد، [12] یک جبهه‌ عظیم اجتماعی را علیه آن فعال خواهد ساخت. فقیرسازی طبقه‌ متوسط و به طور مشخص لایه‌های میانی و کهتر این طبقه، از آنها یک متحد طبیعی برای طبقه‌ کارگر و لایه‌های محروم جامعه می‌سازد. این پیوند طبقاتی جبران‌ کننده کمبودهای خاص هر یک از اجزاء این اتحاد اجتماعی است: فرهیختگی طبقه‌ متوسط، انسجام سازمان یافته‌ کارگران و رادیکالیزم لایه‌های محروم ترکیبی است که به واسطه‌ درد مشترک، یعنی شرایط وخیم اقتصادی و آینده‌ی نابسامان معیشتی این قشرها شکل می‌گیرد. زمانی که این اتحاد وارد فاز عملی شود کمتر حاکمیتی قادر به خنثی‌سازی آن خواهد بود. چنین اتحادی با وجود خصلت شورشی خود، به یک حرکت کور شباهت ندارد، بلکه برعکس می‌تواند از تمام ابزارهای فکری و عملگرایی لازم برای کنش موثر برخوردار باشد.

این نوع از اتحادهای طبقاتی در تاریخ اجتماعی کشورها کم شکل می‌گیرد ولی وقتی پدید می‌آید از قدرتی خاص برخوردار است. چنین ترکیبی سال گذشته در مصر خود را نشان داد و موفق شد در مدت زمان کوتاهی دیکتاتور این کشور، حسنی مبارک را از تخت به زیر کشد. در این گونه موارد طبقه‌ی متوسط می‌تواند تمهیدات فرهنگی، تبلیغاتی و رسانه‌ای حاکمیت در از هم پاشیدن این اتحاد را خنثی سازد. انسجام سازمان یافته‌ کارگران، توانایی تبدیل شورش به جنبش قابل هدایت را می‌دهد و رادیکالیسم درونی لایه‌های محروم، توانایی برخورد موثر حرکت اجتماعی و اعتراضی با دستگاه سرکوب حاکمیت را می‌بخشد. در سایه‌ این ترکیب، همانند مثال مصر و تا حدی تونس، موفقیت جنبش شورش‌گرا امکان پذیر است.

نتیجه گیری

اقتصاد ایران به‌خاطر عملکرد آزمندانه و سوء مدیریت آشکار، ویران شده است. تحریم‌ها و نیز تنش‌های سیاسی داخلی و خارجی در این میان مزید بر علت هستند. دولت با کنار گذاشتن مدیریت بلند مدت اقتصاد حتی در کنترل کوتاه مدت آن نیز با مشکل مواجه است. ارزش پول ملی سقوط کرده و گرانی بیداد می‌کند. در این شرایط، اکثریت جامعه در مواجهه با موقعیت سخت معیشتی است. فشار موجود بر جامعه، بر اساس لایه‌بندی درونی آن، واکنش‌هایی را در ماه‌های آینده قابل پیش بینی می‌سازد.

طبقه‌ی متوسط و کارگران آماده‌‌اند‌ که نخستین شکل‌های صنفی اعتراضی را آغاز کنند و هر حادثه‌ای می‌تواند خیزش‌هایی را برانگیزد که لایه محروم را نیز به صحنه بکشاند. به این ترتیب به نظر می‌رسد جامعه ایران به سوی نوعی انباشت نارضایتی می‌رود که اگر به سرعت به آن پرداخته نشود، می‌تواند به سمت نوعی کنشگرایی کم یا بیش رادیکال پیش رود.

آری، اقتصاد ایران امروز نه فقط ورشکسته، بلکه شورش‌زا نیز شده است.

 ###

رادیو زمانه http://radiozamaneh.com/politics/2012/10/03/20298

korosherfani@yahoo.com

 ———————————

پانویس‌ها:

[1] Social order

[2] Fatal error  خطای مُهلک =

[3] درآمد نفتی ایران (۱۳۵۹-۱۳۸۸)، (۱۹۸۰-۲۰۱۰)، به نقل از تارنمای خبری تابناک

[4]  باید دانست که این میزان از ثروت بادآورده نیاز به یک مدیریت بسیار حرفه ای و عقلانی می داشت تا بتوان بر اساس «مدل نروژی» با تشکیل یک صندوق ذخیره ی ارزی به کار مهم هدایت این پول به سمت کارهای زیربنایی اقدام کرد. مدل نروژی بر سه خصوصیت شفافیت، مدیریت غیر دولتی و جدا بودن از بودجه  سالانه ی دولت استوار است. در ایران چنین سیاستی بر صندوق ذخیره ی ارزی حاکم نبود.

[5]  برای اجرای این طرح برخی شرایط لازم می‌بود: پایین بودن میزان تورم، پایین بودن بیکاری و داشتن یک رشد اقتصادی مناسب. ایران در زمان آغاز اجرای این طرح (۱۳۸۹) هیچ یک از این شرایط را نداشت!

[6]  نمود این فاصله  طبقاتی نهادینه شده را می توان در تعیین حداقل دستمزد برای کارگران در سال ۱۳۹۱ دید  که با رقمی در حدود ۳۹۵ هزارتومان ، برابر یک سوم حداقل درآمد لازم برای  یک خانواده  چهارنفره شهری  است تا زیر خط فقر قرار نگیرد.

[7]  پزشکان متخصص و به خصوص آنها که در حوزه‌هایی مانند ” پوست و جراحی زیبایی” بوده‌اند در این مقوله جای می‌گیرند.

[8]  فراموش نکنیم بخش عمده تحصیل‌کنندگان دانشگاهی از طبقه متوسط هستند و منظور منطقی آنها از صرف چند سال وقت و میلیون‌ها تومان پول برای اتمام تحصیلاتشان،  برنامه ریزی و ساختن آینده است. امری که در شرایط بی ثبات فعلی به شدت زیر سوال می‌‌رود.

[9]  این خطر به خصوص در صنایع خودروسازی ایران وجود دارد. جایی که نبود قطعات وارداتی، خط تولید خودرو با مشکل مواجه ساخته و این کارخانه ها را به تعطیلی بالقوه کشانده است.

[10]  اشاره در اینجا به دو طومار امضاء شده توسط بیست هزار کارگر است که خواهان افزایش دستمزد کارگران در نیمه  دوم سال جاری و به عنوان نتیجه افزایش چشم‌گیر قیمت‌ها بوده‌اند.

[11] محاسبه بر اساس قیمت هر دلار در زمان نگارش نوشتار کنونی است که ۳۵۰۰ تومان می باشد.

[12]  چندی پیش اعلام شد که سپاه پاسداران در پرداخت حقوق بخشی از پرسنل خویش تا مدتی با مشکل مواجه بوده است.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af-%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/feed/ 0
مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران – کورش عرفاني https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%ba%d8%a7%db%8c%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%db%8c-%d8%a2/ Sun, 20 Nov 2011 01:37:32 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7627 مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران

کورش عرفاني

انفجار در انبار مهمات پادگان سپاه در ملارد در شرق تهران بار دیگر احتمالات و شایعات را به اوج رساند. دو فرضیه در مقابل هم قد علم کرده اند. یکی می گوید حمله حتمی است و فقط زمان و شکل آن باید تعیین شود، دیگری حمله را ناممکن می داند. اولی آینده ی ایران را سخت تیره و تار می بیند و دومی بر این باورست که اینها باج گیری ها و گروکشی های میان رژیم و قدرت های غربی می باشد. کدام یک از این دو فرضیه به واقعیت نزدیک تر است؟ بستگی دارد، در سیاست، همه ی تصمیم ها تابع رابطه ی هزینه و سود است. تا زمانی که سود حفظ رژیم بیش از هزینه های آن باشد به او کار چندانی ندارند و هر گاه که دردسرش از منفعت رسانی آن بیشتر شود وی را می برند. این را در همین یک سال گذشته در رفتار سیاسی غرب در قبال دیکتاتورها تونس، مصر و لیبی دیدیم. در یمن هم در جهت عکس آن می بینیم و نیزسرگردانی را در سوریه. پس، قانون ابدی و ازلی درباره این که رژیم جمهوری اسلامی باید با موشک و هواپیما برود و یا با کمک های پشت پرده بماند وجود ندارد. بستگی به برآیند نهایی شرایط و کارکردهای موضوع و محاسبه ی سودها و ضررها دارد. چه کسی تصور می کرد که حکومت آمریکا، حامی اصلی رژیم شاه، در سال 1357 به نخستین بازیگر برکناری شاه تبدیل شود، اما شد، چون محاسبات این گونه ایجاب کردند.

کارکرد رژیم برای غرب

آینده ی رژیم جمهوری اسلامی نیز در چارچوب معادله ای ارزیابی می شود که تا اینجا اجزای مشخصی را دارد. در صفحه محاسبات سود و زیان حکومت ایران می بینیم که برخی از موارد سوددهی آن برای نظام سلطه ی جهانی این گونه آمده است:

1) ارسال نفت و گاز ارزان به اقتصاد جهانی 2) ارائه ی سالانه  190 هزار متخصص به سیستم سرمایه داری به طور رایگان با ارزشی بالغ بر 37 میلیارد دلار در سال به طور رایگان 3) ایجاد آشوب در منطقه در جهت وادار کردن کشورهای خاورمیانه به فروش نفت و خرید تسلیحات به صورت میلیاردی از ترس ایران 4) تغذیه ی جریان های اسلامی رادیکال که توجیه گر جنایت و حضور نظامی آمریکا و اسرائیل و غرب در خاورمیانه – یعنی انبار نفت جهان- می باشد. 5) از بین بردن شانس شکل گیری یک دمکراسی موفق در ایران که بخواهد الگوی خاورمیانه شده و به این واسطه ی تهدیدی برای سلطه ی اقتصادی و نظامی غرب در این منطقه بشود. 6) یاری رسانی به جریان های کهنه گرا وضد دمکراتیک در کشورهای مختلف جریان و ممانعت از رشد جریان های مردمی، سکولار و دمکراتیک. 7) تبدیل کشور ایران به بازار 75 میلیونی برای کالاهای بنجل سرمایه داری جهانی 8) تبلیغات تو خالی و سر و صدا راه اندازی علیه برخی کشورها مانند اسرائیل و آمریکا که اجازه می دهد لولوخره ی اسلامی در افکار عمومی غرب عمل کند و اختصاص بودجه های هنگفت به تسلیحات و ارتش به جای مدرسه و بیمارستان و …

اما در بخش ضررها که به دلیل عملکرد رژیم و در طول بیش از سه دهه شکل گرفته است:

1)                   انحراف برخی جناح های درون حاکمیت ایران از خط کلی ترسیم شده برای آن و رفتن به سمت جاه طلبی هایی که هر چند آینده ای ندارد، اما بهتر است که حواس غرب به آن باشد. 2) بی لیاقتی بیش از حد مطلوب در اداره ی امور کشور که شانس فروپاشی آن از داخل را فراهم و امکان بروز یک جنبش دمکراتیک و مردم گرا را زیاد کرده است. 3) چند شقه شدن درون ساختاری که سردمداران نظام رابه جای خدمت در مسیر مطلوب نظام سلطه جهانی به جان هم انداخته و به خود مشغول داشته است. و بر همین اساس 4) از دست دادن انسجام لازم برای ایفای نقش مفید در دوران حساسی که در پیش است و در طول آن سرمایه داری غرب می خواهد از خاورمیانه برای رویارویی با مثلث سرمایه داری چین، هند و روسیه استفاده کند.(1)

لیستی که در بالا آمده است نه کامل است نه دقیق. اما چارچوب های اصلی محاسبه گری غرب در رابطه با ایران را در خود دارد. این که این لیست قابل تکمیل، تدقیق و نیز جابجایی و جرح و تعدیل است مورد شک نیست. نگارنده اما برای ساده سازی به همین حد اکتفاء کرده است که نشان دهد تصمیم گیری در مورد آینده ی رژیم ایران، توسط قدرت های جهانی، تابع خواست و اراده ی من و شما ایرانیِ شهروند عادی نیست. آنها منتظر این نیستند که یک چند ده یا چند صد روشنفکر و روزنامه نگار و وبلاگ نویس ایرانی نامه بدهند تا آنها این نامه را به لیست بالا اضافه کنند. نه این که این کارها بیهوده است، حتی ممکن است که در این لیست هم بیاید، اما در ته لیست. این امر سخت قابل تاسف است که ما ایرانیان، که تمام این حرف ها و مذاکرات و معاملات در مورد سرنوشت خود و کشورمان است، هیچ اهرم قویی در اختیار نداریم تا در این لیست بگذاریم و معادله را به نفع ایران و ایرانی هدایت کنیم. دستمان سخت خالی است و این بسیار قابل تاسف است.

چگونه مطرح شویم؟

دو عنصر بوده و هست که می توانست و می تواند در این امر موثر باشد : یک) ملت، یعنی حضور فعال مردم و دو) اپوزیسیون.

اولی فعلا حضور فعالی ندارد. بخش عمده ای از آن اسیر ناامیدی، ترس و روزمرگی است و قربانی سرکوب و عادت و بی اعتمادی. دومی، اپوزیسیون، نیز بیشتر حضور تبلیغاتی و مجازی دارد تا عملی و واقعی. به همین دلیل نیز در محاسبات و آینده سازی ها مورد توجه جدی قرار نمی گیرد.  این ها عناصری هستند که در رده های دوم  یا دهم اهمیت قرار می گیرند. زد و بندها و تصمیم گیری ها به دور از چشم آنها شکل می یابد. این البته واقعیتی است تلخ و طولانی. سالهاست که نه مردم ایران و نه اپوزیسیون رژیم به حساب نمی آیند. تلاش می کنند، فداکاری می کنند، بها می پردازند اما به بازی گرفته نمی شوند، بازیی که بازیگران آن شرکت های عظیم اقتصادی (نفتی، تسلیحاتی…) و دولتمردان حامی این شرکت ها در غرب از یکسو و آخوندها و سرمایه داران دزد بازاری و شرکای پاسدار و آدمکش آنها در حکومت ضد بشری از سوی دیگر هستند. مردم ایران در این میان قربانی اند و اپوزیسیون ایران در این وسط به حاشیه رانده شده است.

البته می توانیم این واقعیت را کم رنگ تر یا پر رنگ تر جلوه دهیم. می توانیم حتی آن را انکار کنیم یا به طور مطلق بپذیریم. اما رگه هایی از آن چه در بالا آمد به حقیقت موضوع نزدیک است و باید برای ما ایرانیان دستمایه ی تفکر و برخورد جدی باشد. چرا نباید وقتی صحبت بر سر ایران است ایرانی به حساب آید؟ چرا باید زمانی که در مورد آینده ی ملت و آب و خاک و منابع ما تصمیم گیری می شود ما، صاحبان اصلی همه ی این ها، به کناری گذاشته شده باشیم و عده ای دزد داخلی و خارجی در قامت دوست (به یاد بیاورید باند جک آسترا انگلیسی، دومینک دوولیپن فرانسوی و اسکا فیشر آلمانی در زمان خاتمی) و یا دشمن ( بیاد آورید دیک چنی که همزمان حرف از حمله به ایران می زد و شرکت هالیبورتون وی در ایران مشغول به کار بود) پیوسته تعیین کننده ی سرنوشت ما باشند؟ تا کی می خواهیم بازی بخوریم و یا مفسران حرفه ای تصمیم های دیگران و یا صرفا فحش دهندگان قدیمی این و آن باشیم؟

سوالی که مطرح می شود این است که ما چه کار می توانیم بکنیم؟ بسیاری به دنبال این هستند که یک جوری وارد این بازی شوند.مثلا اصلاح طلبان و بقایای آن تلاش می کنند که از طرف رژیم به این بازی راه داده شوند تا نقشی داشته باشند و بعضی نیز این جا و آن جا در راهروهای کنگره و پارلمان های اروپا به دنبال جلب نظر غربی ها هستند. گروه داخلی، که تودهنی سختی از جانب جناح دیگر رژیم خورده است، هنوز گیج و حیران است. آن بخش از اپوزیسیون نیز که در تلاش است نظر نمایندگان کنگره و حکومت های غربی را جلب کند خبر ندارد که حتی اگر موفق به این کار هم شود باز هم به آخر لیست می رود. جایی که  ده تا بیست ارجحیت دیگر نخست در محاسبه و معادله شرکت داده می شوند تا نوبت او برسد. وقتی هم می رسد جز یک نقش مترسکی و نوکری چیزی بیشتر باقی نمانده است، بیاد آوریم چلبی و کرزای را.

پس این راهش نیست، راه دخالت در تعیین سرنوشت خویش، برای ملت ایران و اپوزیسیون، تلاش برای بازی گرفته شدن توسط این یا آن طرف میز بازی نیست. چاره ی کار حتی در به هم زدن میز بازی نیست، نه این که درست نباشد، عملی نیست. یعنی با دیدی واقع گرا اگر نگاه کنیم در می یابیم که امکان پذیر نیست. آن چه شاید واقع بینانه تر باشد این است که یک طرف میز را عوض کنیم و آن هم طرفی است که توسط جمهوری اسلامی اشغال شده است. کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این رژیم ورشکسته و درمانده را پایین بکشیم. به طوری که این نمایندگان منتخب مردم باشند که برای مذاکره بر سر انرژی هسته ای و سایر موضوعات پای میز مذاکره با غرب و جهان بنشینند. اما باید قبول کرد که هیچ چیز ارزشمندی آسان به دست نمی آید. این که ما ایرانی ها برای ایران تعیین تکلیف می کنیم و نه رژیم ضد ایرانی و یا بیگانگان غیر ایرانی، کاری نیست که با چند اطلاعیه و سخنرانی پالتاکی و سرگرم بودن به اینترنت به دست آید. نیاز به عمل دارد، نیاز به فداکاری و بها پردازی دارد. درست مثل مردم سوریه و مردم یمن و نه به طور لزوم مثل مردم لیبی.

برای این منظور اما به یک چیز نیاز است و آن تازه کردن نگاه است. نیاز به یک تغییر کیفی در دید خود نسبت به مسائل داریم. نیاز داریم خود را باور کنیم، راه درست را تشخیص داده و بعد به درستی راه ایمان داشته باشیم و در طول مسیر خسته و عصبانی و ناامید و پراکنده نشویم. این راه یکی از راه های نجات نیست، شاید تنها راه نجات است. نمی خواهم مطلق نگری کنم، اما راههای دیگر رفته شده اند و نتیجه همین است که امروز می بینیم: یا جنگ و نابودی ایران و یا سازش برای حفظ رژیمی ضد مردمی برای چند ده سال آینده در کشور. آیا کارها و تلاش هایی که کرده ایم، با تمام ارزش ذاتی خود، این دو احتمال منفی و تخریب گر را تغییر داده است؟ اگر نخواهیم سر از زیر برف نگاه عادت وار خود بیرون آوریم باز هم در روش های نازای گذشته اسیر خواهیم بود.

اما سوالی که مطرح می شود این است که بسیار خوب، شعار بس است. دریافتیم که باید یک طرف میز بازی را که رژیم است تغییر دهیم. اما چگونه؟ اینجاست که باید دیدی نو داشت و گفت: بر اساس داده های موجود، مردم ما انفعال را بر تحرک  و اپوزیسیون ما، پراکندگی را بر همبستگی ترجیح داده است. نتیجه ی این دو نیز درخشان نبوده و نیست و نخواهد بود. باید این دو را تغییر داد: مردم باید راه کنش و خروج از انفعال را پیش گیرند و اپوزیسیون نیز به جای پراکندگی و صرف انرژی علیه همدیگر، به همکاری با هم روی آورند. تا اینجا نیز حرف تازه ای نیست، این ها قبلا صد بار گفته شده است. پس چه چیز نویی در این حرف است؟ تنها دو نکته ی فنی: نخست این که تا جنبشی در ایران به راه نیافتد اصلا روی تمام یا اکثریت مردم حساب نکنید. در ابتدای کار روی یک درصد از مردم بیشتر حساب نکنید، یک درصدی که می تواند و باید به سازماندهی و کنش هدفمند بپردازد. بخش کوچکی از این یک درصد نیرویی است که به راستی می توانید در آغاز کار روی آن حساب کنید و به تدریج افزایش می یابد. باید به آنها ضرورت کار سازمان یافته راتوضیح داد، فن سازماندهی را آموزش داد و به هر طریق ممکن از آنها حمایت مادی و غیر مادی به عمل آورد. دوم این که در اپوزیسیون باید تولیدکنندگان ادبیات سیاسی و کنشگران سیاسی را از هم تفکیک کرد. بخش اول که اکثریت مطلق اپوزیسیون را تشکیل می دهد به کار تولید اعلامیه و بیانیه و مقاله و سخنرانی و نشریه ی سیاسی مشغول است. کاری که در درازمدت در آگاهی روشن اندیشان جامعه بی تاثیر نیست. و بخش دوم، که اقلیت اپوزیسیون است، اما اهل عمل و کار و کنش است.

نکته ی بسیار مهم این است که اگر می خواهیم به آن چه در بالا گفته شد، یعنی نشستن بر میز بازی به جای رژیم دست یبایم باید روی این دو نیرو حساب کنیم: نیروی کنشگر اجتماعی در داخل کشور و نیروی کنشگر سیاسی در خارج از کشور. وجه مشترک هر دو کنشگری است. باقی نیروها در مراحل بعدی که جنبش پا می گیرد به تدریج وارد صحنه ی مبارزه خواهند شد. نکته بسیار مهم اما در ضرورت پیوند ارگانیک میان این دو نیرو می باشد. هریک بدون دیگری ره به جایی نمی برند. نه کنشگران درون جامعه می توانند بدون آموزش و حمایت کنشگران خارج از کشور بهای مبارزه را بپردازند و نه نیروهای فعال خارج از کشور بدون حمایت و حضور نیروهای داخل می توانند حرفی برای گفتن داشته باشند. اما هر دو در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر می توانند دارای قدرت عمل باشند.

بدیهی است که در این میان هر ابتکار دیگری که بتواند از حد حرف خارج شود و چهره ی عملی به خود بگیرد  می تواند موثر باشد. شرط اصلی، خروج از برج عاج های فکری و سازمانی و ایدئولوژیک و روی آوردن به یک عملگرایی توام با خردگرایی و اخلاق مداری است.

نتیجه گیری:

جان کلام این که دشمنان ایرانیان به کار خود مشغولند. ما از خود بپرسیم که می خواهیم چه کنیم؟ می خواهیم منتظر باشیم؟ منتظر چه؟ می خواهیم انفعال پیشه کنیم که کشور را با خاک یکسان کنند یا بقای یک نظام ضد مردمی را در آن تضمین کنند؟ می خواهیم به گفتار گرایی و صدور اعلامیه و اطلاعیه اکتفاء کنیم؟ یا بر عکس، این بار می خواهیم کلیشه ها را بشکنیم و به سوی یک بازتعریف از  آن چه باید صورت گیرد برویم. اگر منظورمان این است باید خود را به خودباوری مجهز کنیم و در پی آن باشیم که نیروهای کنشگر و عمل گرای اپوزیسیون را که قدرتی عملی دارند به هم نزدیک سازیم. این نیروها به طور ضروری و حتمی باید با نیروهای کنشگر داخل جامعه در تماس باشند و در ترویج و آموزش سازماندهی میان این نیروها تلاش کنند و حمایت های لازم را با رعایت محدودیت های امنیتی از آنان به عمل آورند. با ترکیبی از خردگرایی، دلاوری، سازماندهی و کار همبسته می توان سرنوشت کشور را به دست گرفت. مردم آمادگی دخالت را دارند، اما نخست باید راه روشن و شفاف نشان داده شود و این کاریست که دیگر براساس حرف و گفتار ممکن نیست. نیاز به عمل مشخص و سازمان یافته ایرانیان کنشگر در داخل و خارج و در پیوند با هم دارد.

**

1- بررسی این موضوع آخر یک بحث فرضی است که در تحلیل های جغرافیای سیاسی کلان مورد نظر است و وارد شدن به آن در این نوشتار ناممکن است.

 

www.korosherfani.com

18 November 2011

منبع: سايت ديدگاه

 

]]>
خودرهاگران: روش درست ایجاد تیم های دانشجویی برای ساختن شبکه ها. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%af%d8%b1%d8%b3%d8%aa-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%aa%db%8c%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4/ Wed, 16 Nov 2011 05:25:52 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7428
  • شرایط بحرانی در راهست. دانشجویان باید خود را برای دخالت فعال و سازنده در آن آماده سازند. این کار نیاز به سازماندهی دارد.
  • دانشجویان مانند کارگران از مستعدترین قشرها برای کار سازمان یافته هستند. این امر به شرطی متحقق می شود که بر اساس روش درست عمل شود. روش درست ایجاد تیم های دانشجویی و به تدریج و با رعایت موارد امنیتی پیوند دادن این تیم ها برای ساختن شبکه هاست.
  • یک تیم دانشجویی چند دانشجو هستند که با یکدیگر در تماس بوده و برای کار مشترک همفکری، تصمیم گیری و برنامه ریزی می کنند. یک تیم به طور معمول بین دو تا پنج نفر است. بیش از پنج نفر می توان یک تیم دوم را تشکیل داد. تعداد تابع شرایط امنیتی است.
  • اعضای یک تیم با اعتماد به یکدیگر بر اساس شناخت متقابل اقدام به طراحی و برنامه ریزی کنش های مختلف می کنند و برای اجرای آن تقسیم کار می کنند. به طور معمول در هر کار عملی یک نفر هماهنگ کننده است که افراد تیم زیر نظر وی به مسئولیت های خود می پردازند. فرد هماهنگ کننده برای هر کنش می تواند و باید متفاوت باشد تا همه ی اعضای تیم تجربه ی مدیریتی بیاموزند.
  • شرط موفقیت تیم دانشجویی در عمل عبارت است از انضباط کاری. وقتی مسئولیت ها مشخص، تعریف و تقسیم شد، هر فرد بر اساس وظیفه ی خود در هماهنگی با دیگران بر اساس رعایت انضباط دقیق به بهترین شیوه ممکن کار خود را انجام می دهد. پیروی دقیق از نکاتی که هماهنگ کننده در طول کنش بیان می کند از ضروریات است.
  • یک تیم دانشجویی جلساتی را به طور غیر علنی و با رعایت نکات امنیتی برگزار می کند. در هر جلسه ای به موضوع تحلیل اوضاع، برداشت از ضروریات مبارزه، پیشنهاد و ابتکارات، تصمیم گیری در باره ی یک طرح کاری مشخص، برنامه ریزی برای اجرا و در نهایت تقسیم کار برای اجرا صحبت و تبادل نظر به عمل می آبد. هر جلسه یک مدیر جلسه دارد که بحث را بر اساس یک نظم موضوعی یکی بعد از دیگری و در طول یک مدت زمان مشخص به پیش می برد. مدیر جلسه هر بار یکی از اعضای تیم است.
  • حوزه ی کنشگری یک تیم دانشجویی به طور معمول در دانشگاه است. اما یک تیم می تواند در بیرون از دانشگاه نیز دست به فعالیت بزند. در چارچوب دانشگاه تیم دانشجویی می تواند به آگاه سازی، اطلاع رسانی، فعال سازی دانشجویان، پخش اعلامیه، شعار نویسی، آموزش و تشویق سازماندهی، شناسایی دانشجویان فعال، شناسایی جاسوسان و خائنین، بررسی تله های امنیتی، بررسی امکان به راه اندازی تحصن و اعتصاب و اعتراض؛ شناسایی ضعف ها و کمبودها و حساسیت های دانشجویان و … می باشد.
  • تیم های دانشجویی به تدریج و با رعایت نکات امنیتی یکدیگر را یافته و با هم ارتباط برقرار می کنند. راه های همکاری و کارهای دو یا سه تیمی را بررسی می کنند و در صورت نیاز با رعایت احتیاط های لازم با هم جلسات مشترک برگزار می کنند و به سان یک تیم بزرگ میان خود بحث کرده، تصمیم گیری نموده و برای کار جمعی میان تیم ها برنامه ریزی می کنند.
  • از اتصال میان تیم ها در درون یک دانشگاه «شبکه دانشجویان مبارز دانشگاه» شکل می گیرد. این شبکه باید تا زمان لازم مخفی و غیر علنی شکل گیرد، اما در زمان عمل کلیه ی اعضای آن به صورت هماهنگی از قبل پیش بینی شده یا هماهنگی خودجوش در صحنه فعالیت می کنند. وجود این شبکه ها جو دانشگاه را فعال کرده و دانشجویان بیشتری را به مبارزه تشویق می کند.
  • در نهایت شبکه های دانشگاه های مختلف با تثبیت حضور عملی خود می توانند در فضای مجازی و یا از طرق دیگر با در نطر گرفتن نکات امنیتی یکدیگر را پیدا کرده و تشکیل یک شبکه وسیعتری را بدهند که شبکه های بین دانشگاهی هستند.
  • کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران سال گذشته پیشنهاد داد که دانشجویان فعال و مبارز در صدد یچاد «شبکه سراسری دانشحویان ایران» (شسدا) باشند. این شبکه قادر خواهد بود حرکت های سراسری و گسترده را در سراسر کشور تهیه و تدارک ببند. نوشته ها و ویدئوهای مربوط به شسدا بر روی وبسایت خودرهاگران موجود است.
  •  

    لینک های زیر مرتبط به طرح شسدا هستند:

     

    خودرهاگران: طرح ایجاد «شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا) 

     

    پیش به سوی ایجاد شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا)


    ]]>
    بحران سرمایه داری: ریشه ها و گزینه های موجود – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b1%db%8c%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b1%db%8c%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85/#comments Thu, 20 Oct 2011 07:11:08 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7002 بحران سرمایه داری: ریشه ها و گزینه های موجود

    کورش عرفانی

    سرمایه داری دوباره در بحران است. می توان دوباره پیش بینی کرد که سقوط می کند و از بین می رود و یا باز گفت که این را هم از سر می گذراند و ادامه می دهد. کار دیگری که می توان کرد بررسی این بحران است تا بتوان یک پیش بینی دقیق تر از دل آن بیرون کشید.

    ذات شناسی سرمایه داری

    یکی از ویژگی هایی که بحران کنونی را از بحران های دوره ای قبلی متمایز می سازد ماهیت جدید آن است. در بحران های گذشته این چرخه ی سنتی سرمایه داری بود که بروز می کرد: تولید انبوه، انباشت سود، عدم توزیع سود، کاهش قدرت خرید، کاهش تولید، بیکاری و عوارض آن. این چرخه، به دلیل شناخته شده بودنش، کم یا بیش قابل کنترل بود. می دانیم که اشکال ذاتی سرمایه داری در این است که ثروت تولید می کند اما آن را به گونه ای توزیع نمی کند که ادامه ی تولید را ممکن سازد. سرمایه داری نمی خواهد در توزیع ثروت ها تا حدی پیش رود که سبب یک تغییر کیفی در روابط میان طبقه ی حاکم و طبقات فرو دست شود، لذا با دقت مراقب است که پیوسته فاصله ی میان طبقات به گونه ای باشد که ساختار طبقاتی به هم نریزد. به عبارت ساده تر، سرمایه داری می داند که اگر بخواهد بیش از حداقل ها به کارگران و کارمندان بپردازد، این طبقات دارای آن حد از رشد مادی و فرهنگی می شوند که تغییر کیفی می کنند و در گام بعد باز بیشتر خواهند خواست. پس، ترجیح می دهد که تا آخرین لحظه مقاومت کند و با سرکوب و حقه بازی اداری و انتخاباتی سر مردم را کلاه بگذارد که مجبور به تعریف دوباره ی توزیع اجتماعی ثروت نشود.

    این رفتار عجیب و غیر عقلانی سرمایه داری درست مثل پدری می ماند که دارای فرزندانی است. او از یکسو به قدرت بدنی فرزندانش، به عنوان نیرویکار ، نیازمند است و از سوی دیگر، نمی خواهد با تغذیه ی خوب آنها فرزندانش به آن درجه از رشد و قدرت جسمی برسند که جایگاه او را به عنوان پدر و قدرتمندترین عضو خانواده زیر سوال برند. برای همین، در یک پارادوکس واقعی گرفتار است. اگر فرزندانش را تغذیه نکند آنها قوت لازم برای کار را نخواهند داشت و اگر آنها را تغذیه کند ممکن است قوی شوند و جای او را بگیرند. سرمایه داری نیز به طور تاریخی در این بن بست گرفتار است: پول و ثروت هست، به اندازه ی کافی، اما در دسترس مردم نیست. چرا؟ زیرا سرمایه داری از یک سو به نیروی کار و قدرت خرید مردم (مشتری) نیازمند است و از سوی دیگر نمی خواهد پول لازم برای آن که مردم بتوانند از او خرید کنند را در اختیار جامعه  بگذارد. این راز گرفتاری سرمایه داری است. یک ترس طبقاتی که سبب شده نظام سرمایه داری بیش از پولی که می خواهد به مردم ندهد را صرف حفاظت از آن پول بکند. یعنی هزینه های امنیتی نظام سرمایه داری از پول آن چه می خواهد امنیتش را حفظ کند هم بیشتر است.

    آن چه آمد البته راز بحران زای سرمایه داری به طور سنتی می باشد. این خصلت ساختاری این نظام است که به واسطه ی ماهیت طبقاتی روابط و اصل مهم حفظ نابرابری در آن، از ابتدا، عمل کرده است. این بار اما اوضاع بازهم وخیم تر شده است، چرا که سرمایه داری روند بالا را در دو دهه ی اخیر به طور مصنوعی شدت بخشیده و به این ترتیب خود را در مقابل موقعیتی خطرناک قرار داده است. وقتی می گوییم مصنوعی یعنی حتی به منطق تاریخی خود که کسب سود از طریق تولید ثروت بود نیز پایبند نمانده و به دلیل طمع ورزی به روش هایی روی آورده است که در آن نه تولید که توهم زایی سود می آفریند. اما سرمایه داری چگونه به این سمت غلطید؟

    سرمایه داری لیبرال

    برای توضیح این چرخش به راست سرمایه داری باید به دهه ی هشتاد میلادی اشاره کنیم. زمانی که سرمایه داری غرب پس از دهه هفتاد میلادی، که دهه ی پرتلاطمی بود، در تدارک چشم انداز رشدی بیشتر، از ابتدای دهه هشتاد میلادی، اقدام به یک ضد حمله ی گسترده بر علیه نیروی کار در سراسر کشورهای غرب زد. در ایالات متحده ی آمریکا رونالد ریگان و در بریتانیا مارگارت تاچر پرچمدار اقتصادی لیبرال، باز و مبتنی بر اراده ی سرمایه دار شدند. آنها با قاعده زدایی از بازارهای کشورهای بزرگ یک میدان بکر و تازه را در اختیار سرمایه داری قرار دادند که در آن، سرمایه دار تمام آزادی های لازم برای تعیین قواعد بازی نابرابر خود با کارگران بی دفاع را داشت. دولت هم تبدیل به دستگاهی شد که باید عوارض اجتماعی این سیاست لیبرالی را اداره کند: به بیکاران حقوق بخور و نمیری بدهد، به بی خانمان ها یک سوپ مجانی بدهد و معترضین را سرکوب و مهار کند. از دوران سرمایه سالاری به دوران خداسالاری سرمایه وارد شدیم. دورانی که سرمایه، حرف نهایی و مطلق را در اختیار داشت.

    در سایه ی این تقسیم کار جهنمی میان دولت، که قرار بود در کشورهای دمکراتیک نماینده ی مردم باشد، و طبقه ی سرمایه دار میلیون ها نفر در کشورهای سرمایه داری به معنای خاص کلمه اسیر و برده ی نظامی شدند که دندان هایش را برای سود بیشتر تیز کرده بود. در طول دهه های نود و بیش از نیمی از دهه ی نخست قرن بیست و یکم سرمایه داری به گونه ای بی مهار حق این را یافت که به هر طریق ممکن پول بسازد، به هر طریق. این پدیده در آمریکا و در زمان حاکمیت جرج بوش پسر به اوج خود رسید: صنایع نظامی آمریکا به خود حق دادند که برای رونق کار خویش از دستگاه اداری آمریکا، که در دست «دیک چنی»، «دونالد رامسفلد»، «پل ولفویتز» و امثال آن ها بود، تقاضای جنگ های تازه کنند. در نظر بگیریم نظامی را که در آن کمپانی ها ی بزرگ اسلحه سازی از دولت می خواهند برای رونق کار آنها یکی دو تا جنگ در جهان ترتیب دهد. این دو جنگ در افغانستان و عراق به راه افتاد. ایران فقط به دلیل برخی پارامترهای منطقه ای از لیست بیرون افتاد. گرایش نئولیبرال بر اقتصاد آمریکا حاکم شد.

    چرخش مهم سرمایه داری:

    در حالی که بازار صنایع تسلیحاتی در آمریکا و اروپا به دلیل این دو جنگ و نیز بحرانی شدن خاورمیانه رونق یافته بود و کشورهای ثروتمند جنوب خلیج فارس از ترس این دو لشگرکشی، میلیاردها دلار سفارش را به این صنایع می فرستادند سایر بخش های سرمایه داری به دنبال آن بودند که چگونه بازار خود را رونق بخشند. از جمله بخش مالی. بانک های سرمایه داری میلیاردها دلار پول در اختیار داشتند اما چون بازارها اشباع بود و قدرت خرید مردم تکانی نمی خورد نیازی به تولید بیشتر نبود که کسی بخواهد برای ساختن کارخانه ی سیمان و تیر آهن از بانک پول قرض کند. تولید کنندگان بخش صنعت نیز در این میان اغلب فعالیت های خویش را به سوی چین و کشورهای با نیروی کار ارزان دیگر هدایت کرده بودند. در نتیجه، برای کسب درآمد بیشتر بخش مالی سرمایه داری به سوی پول روی آورد. سوال این شد که چگونه باید از پول، پول ساخت. به همین خاطر در پایان دهه ی نود میلادی یک بازار سازی جدید شکل گرفت که در طی آن انواع و اقسام محصولات مالی توسط شرکت های سرمایه گذاری، مدیریت مالی و بانک ها به مردم ارائه شد. انواع و اقسام پیشنهادها برای سرمایه گذ اری مالی، برای کسب سود از طریق خرید سهام، بورس بازی، خرید انواع اوراق بهادار و نیز بیمه های گوناگون عمر و زندگی و سلامتی و کار و غیره. به این ترتیب با فروش قدری کاغذ حاوی قول و وعده به مردم، این موسسات مالی میلیاردها دلار درآمد به دست آوردند و حاصل کار دهها سال از میلیون ها نفر کارگر و کارمند را از جیبشان بیرون کشیدند. وعده هایی که بعدها مشخص شد پایه و اساسی نداشته است.

    وقتی سرمایه داری مالی قدرت سودآوری خود را نشان داد بخش دیگری از سرمایه داران پرطمع بخش تولید را به خود جذب کرد. به جای دردسرهای متعدد مدیریتی بخش تولید بهتر بود به راحتی مدیریت بخش مالی روی آورد. این اتفاق در همین دهه ی گذشته روی داد و سرمایه گذاری های عظیمی روی محصولات مالی، بورس بازی، اوراق بهادار، بیمه ها و نیز بانک بازی صورت گرفت. بانک ها که شاهد سیل سرمایه ها به سوی بخش مالی بودند با تمام قوا وارد بازی شدند و تبدیل به ابزار نخست این چرخش کارکردی سرمایه داری شدند. بانک ها به طور سنتی مورد اعتماد مردم در کشورهای سرمایه داری بودند و همین اعتماد را ابزار بزرگترین سوء استفاده ی تاریخ سرمایه داری قرار دادند. آنها به مردم پیشنهاد دادند با شرایطی که از آن آسانتر ناممکن بود از بانک ها وام بگیرند: بابت چه؟ بابت هر چه می خواهید؟ شعار بانک این بود که برای دریافت وام فقط یک تلفن به ما کنید، یا روی اینترنت تقاضا کنید. مدارک لازم و اعتبار خوبی ندارید؟ مهم نیست، فقط امضاء کنید و وام خود را دریافت کنید.

    سرمایه داری و کلاهبرداری

    یکی از مواردی که اقتصاد آمریکا را به خاک سیاه نشاند عملیات کلاهبرداری بانک ها در بخش مسکن بود. گفتیم که هجوم سرمایه ها به سوی بخش مالی قدرت عظیمی به آنها داده بود. بانک ها میلیون ها خانه را دراختیار گرفتند. بعد، این خانه ها را از طریق بنگاه های املاک وابسته به خود در بازار قرار دادند. هر کس که می خواست این خانه ها را خریداری کند به بانک مراجعه می کرد تا وام بگیرد. بانک از طریق وام اعطایی به مشتری، خانه ی خود را می فروخت. مهم تعهد مالی مشتری بود برای بازپرداخت وام. در این معامله بانک درصدی سود برای خود در نظر می گرفت: از یک طرف سودی که برای قیمت خانه دریافت می کرد (تفاوت قیمت خانه ی خرید شده توسط بانک و قیمت فروش آن توسط بنگاه وابسته به بانک) و سود دیگری بابت بهره ی وامی که به مشتری می داد تا خانه ی متعلق به بانک را بخرد. پس تا اینجا در دو جا سود نصیب بانک می شد. در طول نزدیک به پنج سال بانک های آمریکا میلیون ها آمریکایی را به این طریق صاحب خانه کردند. کسانی که به دلیل درآمد پایین خود حتی رویای تصاحب اتاقی را نداشتند آمدند و با سخاوت بانک ها، مالک یک ساختمان یا آپارتمان شدند. این روند بادکنکی چند سالی ادامه یافت تا این که در سال 2007 و 2008 این بادکنک ترکید. وخامت اوضاع اقتصادی سبب بیکاری گسترده شد. رونق اقتصادی کاذب آمریکا که در سایه ی جنگ و چاپ اسکناس بی پشتوانه به وجود آمده بود فروکش کرد و بخش های قابل توجهی از مردم که کار خود را از دست داده بودند قادربه بازپرداخت وام خانه ها نشدند. در این موقعیت، بانک ها که تا آنجا میلیاردها دلار سود بابت بهره ی وام های داده شده دریافت کرده بودند خانه هایی را که صاحبان آن قادر به بازپرداخت وام نبودند از دست صاحبانش گرفته و باز به تصاحب خود درآورند. اما این افتضاح آن جایی به فاجعه تبدیل شد که بانک های بزرگ بابت این کلاهبرداری خود یک صورتحساب چند هزار میلیارد دلاری را به دولت آمریکا دادند و تهدید کردند که اگر این پول سریعا به دستشان نرسد مجبور به تعطیل بانک ها می شوند و ورشکستگی آنها نیز فروپاشی کل اقتصاد را به دنبال خواهد داشت. دولت آمریکا نیز از ترس شورش مردم و فروپاشی کل نظام به طور ضربتی چندین هزار میلیارد دلار پول مردم آمریکا را به این بانک ها داد تا مبادا نظام سرمایه داری فروپاشد. بانک ها که سومین سود معامله ی کلاهبردارانه ی خود را به عنوان باج از بانک ها گرفته بودند اینک باردیگر خانه های تحت تصاحب خود را به بازار گذاشته اند و می فروشند. البته بدانید بابت آن وام هم می دهند!

    به این ترتیب، ظرف ده سال نظام سرمایه داری آمریکا، به عنوان راهبر غول سرمایه داری در جهان، دو عملیات محیرالعقول اساسی از جانب سرمایه داران را شاهد بود: نخست دو جنگ بیهوده که هزینه ی آن تا کنون یک تریلیون و 265 میلیارد دلار بوده است.(1) و دیگری پرداخت صورتحساب سخاوتمندانه ی کلاهبرداری بانک ها و موسسات ورشکسته می باشد که در کنار سایر عوارض مالی آن می تواند تا مرز 23 تریلیون دلار برای آمریکا هزینه داشته باشد. درک این ارقام ناممکن است. برای داشتن یک ایده در مورد این که این رقم ها چقدر معنی می دهند بد نیست بگوییم کل هزینه ی جنگ جهانی دوم برای آمریکا به قیمت سال 2008 برابر با 4.1 تریلیون دلار بوده است(2).

    گزینه های موجود

    با نگاهی به آن چه گفته شد در می یابیم که مار سرمایه داری دم خود را گاز گرفته است. یعنی فرایندی را برای خویش شکل داده که عاقبت آن تا اندازه ای روشن است: 1) حاضر به توزیع منطقی ثروت ها نشده است. 2) به دلیل عدم توزیع عادلانه ی ثروت ها مردم قدرت خرید خود را از دست داده اند. 3) به دلیل نبود قدرت خرید، نیاز به تولید کاهش یافته است. 4) کاهش تولید به معنای بیکاری و بیکاری نیز معادل گسترش فقر و مشکلات اجتماعی و امنیتی است 5) سرمایه داری برای جبران کاهش کسب سود خود ماهیت فعالیت اصلی خویش را از تولید کالا به تولید پول هدایت کرده است. 6) تولید پول با پول فاقد وجه تولیدی در معنای اقتصادی و اجتماعی خویش است، به همین دلیل، به سرمایه داران مالی سود می رساند اما برای توده های مردم دست آورد مثبتی ندارد.

    با این روندی که سرمایه داری شکل بخشیده است باید دید چه آلترناتیوها یا چه راههایی برای برون رفت خویش دارد:

    ادامه ی وضع موجود، چنان چه در آمریکا و اروپا می بینیم، ناممکن است، تغییر لازم و ضروری می نماید، بنابراین باید کاری کرد. اگر قرار باشد سرمایه داری به شکل سنتی تولیدگری روی آورد چاره ای ندارد جز این که غول خفته ی چین را با یک میلیارد و 300 میلیون گرسنه و بیکار به جان جهان بیاندازد و این به قول برخی یعنی جنگ جهانی سوم. اگر بخواهد باز مانند کلاهبرداری مالی یک حقه ی دیگر سوار کند با واکنش شدید مردم گرسنه و بیکار روبرو خواهد شد و این بار در درون سرزمین های خود با خطر مواجه خواهد شد. اگر بخواهد به سوی برانگیختن جنگ های منطقه ای با ایران و امثال آن برود فقط مسکنی است که سود آن به کل جامعه نمی رسد و تنها صنایع تسلیحاتی بخش اصلی کیک را از آن خود می کنند. این روش نیز کارآیی اقتصادی و کارکرد اجتماعی خود را از دست داده است. قدرت آتش ارتش های سرمایه داری آن قدر است که هیچ ارتش جهان سومی قادر به پیش بردن یک جنگ درازمدت با آن نیست. در نتیجه لشگر کشی نظامی غرب به این کشورها به سرعت به حالت جنگ شهری و تروریستی تبدیل می شود و دست آورد چندانی برای نظام ندارد. ضمن آن که همین نبود امنیت در کشور تصرف شده رویای بهره برداری از منابع طبیعی آن برای بازسازی و کسب سود از این طریق را نیز دچار مشکل می سازد. در یک کلام فرمول جنگ دیگر خیلی موثر نیست و درجه ی پذیرش آن در افکار عمومی نیز بعد از افتضاح های جنگ اول خلیج فارس، تصرف افغانستان و اشغال عراق بسیار پایین است. البته همین ها سبب نخواهد شد که نظام فرو رفته در بحران سرمایه داری در فاز خطرناک عمر خویش باز به این روش روی آورد.

    بر این اساس می بینیم که سرمایه داری در نوعی بن بست است و گزینه های درخشانی در مقابل خود ندارد. این در زمانی است که مردم در آمریکا و در اروپا راه خیابان را یاد گرفته اند و بیشتر و بیشتر به آن گرایش می یابند. یونان در معرض شورش و حتی به قول بعضی، انقلاب است، وضعیت مالی اسپانیا، پرتغال و ایتالیا وخیم است، فرانسه توانی ندارد، انگلستان در بهترین حالت بتواند اوضاع داخلی خود را جمع و جور کند، آلمان نیز به تنهایی نمی تواند بارکش کل اروپا باشد، مردم در دهها شهر در آمریکا در خیابان هستند و بعید نیست به سمت نوعی رادیکالیزم این جنبش رویم.

    در این شرایط چشم ها به سوی پنج قدرت چین، روسیه، هند، برزیل و آفریقای جنوبی است که شاید با ذخایر مالی خویش و رونق اقتصادیشان به یاری سرمایه داری جهانی بیایند. اما این عملیات یاری رسانی جز به قیمت باج گیری از سرمایه داری غرب ممکن نیست. هند و برزیل به طور مثال برای یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل متحد دندان تیز کرده اند.  بنابراین سرمایه داری غرب به طور مشخص در مقابل سه انتخاب قرار می گیرد:

    1)       از دست دادن جایگاه رهبری کننده ی خویش در اقتصاد جهانی برای برخورداری از یاری کشورهای نوظهور و تقسیم قدرت با آنها. امری که به تغییر معادله ی قدرت در سطح جهان تبدیل خواهد شد.

    2)       روی آوردن به سناریوهای غیر عقلانی جنگ آفرینی و بحران زایی منطقه ای که می تواند جهان را به آتش کشد.

    3)       پذیرش اصلاحات و تغییرات در ساختارهای خویش از طریق بازتعریف منطق توزیع اجتماعی ثروت. امری که آغاز دگردیسی نظام سرمایه داری خواهد بود. این گزینه نیازمند دلاوری و خلاقیت نیروهای کنشگر جامعه برای پیشنهاد آلترناتیو می باشد. (3)

    نگارنده وارد پیشگویی آن چه سرمایه داری خواهد کرد نمی شود. آن چه مسلم است این که این انتخاب ها به صورت مکانیکی شانس کمتر یا بیشتری نمی یابند. آگاهی و اراده ی تک تک انسان ها در این گزینه سازی و بردن سیستم به سمت این یا آن گزینه مهم است. به همین دلیل، بد نیست بگوییم که در این معادله درک و اراده ی انسان ها می تواند حرف نخست را بزند. به شرط آن که این اراده به صورت جمعی و سازمان یافته درآید. سرمایه داری نظام جان سختی است. دهه هاست که خود را به عنوان «پایان تاریخ بشریت» و فاز نهایی تحول تاریخی جوامع بشری تبلیغ کرده است. بسیارند کسانی که این دروغ را باور کرده اند. در حالی که مثل نظام برده داری که چند قرن حاکم بود، مثل نظام فئودالی که بیش از سیزده قرن در اروپا سلطه داشت، نظام سرمایه داری نیز عمری دارد. تا به حال نزدیک به سیصد سال زندگی کرده است. آیا در پایان عمر خویش است؟ سیر تحول آن، چنانچه به صورت مختصر در این نوشتار به آن اشاره شد، نشان می دهد که انتخاب های خود را تا حد زیادی از بین برده است و می رود که در مقابل گزینه های محدود و سختی قرار گیرد. اراده ی اجتماعی و سازمان یافته ی مردم در این میان می تواند بهترین گزینه ی انسانی و اجتماعی را به نظام سرمایه داری تحمیل کند. اگر تعارف ها را کنار بگذاریم، نظام طبقاتی، در هر شکل خود، گونه ای از برده داری است. این را مردم در کشورهای صنعتی در آغاز دومین دهه ی قرن بیست و یکم به خوبی حس می کنند. ظهور این خودآگاهی طبقاتی میان مردم، بخصوص قشرهای جوان و محروم، پدیده ای است بسیار امیدوار کننده. اینک باید به آن جهت داد. باید به آن سازمان داد. باید آن را هدف مند ساخت. به نظر می رسد که تهاجم بازندگان بازی نابرابر سرمایه داری در راهست.

    نگاهی به ایران در این میان

    در پایان اضافه می کنم که سرنوشت ایران جدای از سرنوشت سرمایه داری جهانی نیست. حمایت بی دریغ غرب از نظام پلید اسلامی در کشورمان در سه  دهه ی نخست خود نشان می دهد تا زمانی که نظام غارت بر جهان حاکم است پایین کشیدن نظام های همدست غارتگران جهانی در کشورهای جهان سوم سخت و حتی ناممکن است. بهار عرب حاصل آشفتگی سرمایه داری جهانی است. همچنان که دیدیم درآمریکای لاتین موج به قدرت رسیدن حاکمیت های مردم گرا زمانی بود که ایالات متحده به واسطه ی بحران اقتصادی خویش ضعیف و ناتوان شده بود. تا زمانی که سرمایه داری نفس دارد چپاول می کند و برای این منظور هیچ گزینه ای بهتر از مثلث آخوند- بازاری- پاسدار برای ایران سراغ ندارد. این در دوره ی نفس بریدگی سرمایه داری جهانی است که ما مردم ایران، به سان ملت های تونس و مصر و یمن و سوریه، می توانیم رژیم همدست سرمایه داری را در ایران پایین بکشیم. دل به فحش و تهدیدهای غرب و رژیم به یکدیگر خوش نکنیم، به این نگاه کنیم که جمهوری اسلامی در طول سی و دو سال گذشته بالغ بر هزار میلیارد دلار از ثروت های ما را راهی بازارهای جهانی سرمایه داری کرده است. این رقم است که برای آمریکا و آلمان و انگلستان و فرانسه و ژاپن مهم است نه رقم اعدام شدگان تابستان 67.

    جمهوری اسلامی به عنوان تفاله ی نظام سرمایه داری می تواند در این آشفته سالاری جهانی زیر دست و پا له شود. اگر نیروهای مخالف رژیم هشیار باشند هم به گسترش حرکت های اعتراضی در کشورهای سرمایه داری یاری می رسانند و هم به تدارک می پردازند تا، با استفاده از فرصت بی مانندی که در راهست، ضربه ای کارآمد به رژیم بزنند و آن را پایین بکشند. بحران عمیقی در انتظار ایران است که در اینجا از شرح آن می گذریم وفقط به این نکته اکتفاء می کنیم که فروپاشی ساختار اقتصادی ایران به زودی فروپاشی اجتماعی و به دنبال آن فروپاشی ساختار سیاسی را به دنبال خواهد داشت. اما این روند مکانیکی نیست، خودبخودی نیست، هدفمند نیست، سرعت و شکل آن و نیز مسیر و آینده ی آن به حضور سازمان یافته ی نیروهای مخالف نیازمند است. پس، سازماندهی کنیم.

    **

    www.korosherfani.com

    19 October 2011

    ————————————————————————

    (1) – http://costofwar.com/en/

    (2) –  http://www.politico.com/news/stories/0709/25164.html

    (3) – بحث ضرورت تولد بخشیدن به آلترناتیو یا جایگزین برای نظام سرمایه داری از دید جامعه شناختی موضوعی است که در آینده در نوشتارهایی جدا به آن خواهیم پرداخت.

    منبع: سايت ديدگاه

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b1%db%8c%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85/feed/ 1
    جایگزین رژیم نیرویی است که سازماندهی کند – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%b2%db%8c%d9%86-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%86%db%8c%d8%b1%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa-%da%a9%d9%87-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%da%a9/ Fri, 30 Sep 2011 04:21:07 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6786

    جایگزین رژیم نیرویی است که سازماندهی کند
    کورش عرفانی

    در این شک نیست که پایین کشیدن رژیم ایران از قدرت نیاز به یک جایگزین دارد. بدون این جایگزین بسیاری در ابهام پیرامون فردای سقوط نظام به سر برده و دست به کاری نمی زنند. پس، در مورد ضرورت وجود آلترناتیو جای تردید چندانی نیست. اما بحث به طور عمده در مورد چگونگی تشکیل آن، با بن بست مواجه است. برخی بر این باورند که این آلترناتیو به طور لزوم باید از داخل شکل گیرد؛ بعضی دیگر شکل گیری آن را تنها در خارج از کشور و میان تشکل های سیاسی میسر می دانند. تا به اینجا هیچ یک از این دو راهکار پاسخ نداده است، دلایل آن نیز متعدد است. نگارنده این فرضیه را مطرح می سازد که دلیل اصلی این امر می تواند در همین جداسازی مکانیکی داخل و خارج کشور باشد. راهکار شاید در ترکیب بایسته ی این دو باشد نه در جدایی آنها. اما چگونه؟

    می دانیم که یک رژیم برای سقوط کردن باید 1) به اندازه ی کافی ضعیف باشد و 2) جایگزینی داشته باشد. رژیم جمهوری اسلامی در زمینه ی نخست با سرعت پیش می رود: رژیمی از هم پاشیده، بی آینده و متشتت که برای بقای خود دست و پا می زند. ورشکستگی اقتصادی، عدم مشروعیت داخلی و نیز محاصره ی اقتصادی بین المللی سه زیرپایه ی فروپاشی این نظام هستند. در چنین شرایطی کمتر کسی است که بر روی آینده ی حتی میان مدت رژیم ایران شرط بندی کند. این رژیم در راستای یک ضرورت داخلی از یکسو و در مسیر یک فرایند تغییر گریزناپذیر خاورمیانه ای محکوم به فناست. رفتن رژیم اما تابع دو چیز بسیار متفاوت است: نخست احتمال حمله ی نظامی غرب (آمریکا، اسرائیل و اروپا) و دوم اراده ی عملی مردم برای تغییر.

    بحث ما در این نوشتار بر روی این مورد آخر و آن هم درباره ی اهمیت و نقش آلترناتیو یا همان جایگزین می باشد. اگر فرض را بر این بگیریم که شکل گیری یک جایگزین باید حاصل کار مشترک داخل و خارج از کشور باشد پرسش اساسی در مورد چگونگی آن مطرح می شود.

    جایگزین چه ویژگی هایی دارد؟

    هیچ جایگزینی نمی تواند متکی بر خود باشد، باید متکی بر مردم باشد. اتکای بر مردم یعنی آن که مشروعیت خود را از آنان به دست آورد و این کار بر دو اساس روی می دهد: نخست افکار و مواضع و برنامه ها و دیگری میزان پایبندی عملی به این افکار و مواضع و برنامه ها. یعنی مردم هم باید ایده ها و پیشنهادات یک جریان جایگزین را تایید کنند و هم این که ببینند تعهد عملی آن جریان به آن چه می گوید چقدر است. آن سازمان یا جبهه ی سیاسی که حرف از دمکراسی می زند اما در عمل چیزی به اسم دمکراسی را در برخوردها و تعاملاتش رعایت نمی کند به سرعت به عنوان یک جریان ناصادق ارزیابی می شود و سپس از دور واقعی جریان جایگزین سازی حذف می شود. راه صادقانه و موثر برای شرکت در فرایند آلترناتیو سازی عبارت است از یافتن راهکارهایی که پیوند میان داخل و خارج را در شکل ارگانیک (زنده) و موثر خود تامین کند.

    برای این منظور، بهترین راهکار پرداختن و پاسخ گفتن به نیاز مبرم و ضروری و نخست جنبش اعتراضی در داخل کشور است: سازماندهی. همه ی ما می دانیم که جنبش سبز به دلیل نداشتن سازماندهی پایدار شکست خورد، همه ما می دانیم که هم اکنون اعتراضات کارگران واحدهای کوچک و بزرگ در سراسر ایران به دلیل نبود سازماندهی کشوری است که نمی تواند ابعاد گسترده ی ملی پیدا کند در حالی که می دانیم شمار کارگران همدرد و گرفتار بسیار است، همه ی ما می دانیم که دانشجویان معترض در کل ایران پرشمار است اما یا امکان ابراز اعتراض همگانی را ندارند و یا در قالب حرکت های کوچک سرکوب می شوند زیرا که نمی توانند به صورت سراسری دست به حرکتی بزنند، زنان فعال به صورت جدا از هم دستگیر و زندانی می شوند چون با هم دست به اقدام نمی زنند، معلمان حق التدریسی در دو استان مختلف کشور در دو زمان جدا دست به اعتراض می زنند و به همین دلیل تاثیرچندانی بر شرایط ندارند، میلیون ها بیکار همدیگر را پیدا نمی کنند تا دست به یک اقدام جمعی اساسی بزنند، حاشیه نشین های تبریز مانند همسانان خود در مشهد در فقر می سوزند اما نمی دانند با این خیل عظیم محرومان چگونه می شود دست به یک حرکت سراسری زد، حتی روزنامه نگاران و وکیلان و فعالان حقوق بشری با وجود سرکوب مستمر نمی توانند همدیگر را پیدا کرده و دست به یک اعتراض گروهی بزنند… مثال ها فراوان است اما آن چه که نقطه ضعف مشترک همه ی این قشرها و موارد است یک چیز بیشتر نیست: نبود سازماندهی. نداشتن یک برخورد سازمان یافته با مقوله اعتراض گری.

    بسیاری از مردم ایران به دلایل فرهنگی، سیاسی و تاریخی هنوز درنیافته اند که اگر قرار باشد در شرایط زندگی شان تغییر مثبتی صورت دهد بستگی به اراده ی خودشان دارد و این اراده نیز تا شکل جمعی پیدا نکند نمی تواند متبلور شود. اراده ی جمعی نیاز به سازماندهی دارد تا عینیت، تداوم و کارآیی خود را حفظ کند. پس اگر ما عنصر سیاسی داریم، یعنی فعالان سیاسی و تشکل ها و سازمان های سیاسی، یک وظیفه ی اصلی برای همه ی آنها مشخص می شود: دعوت و آموزش به کار سازمان یافته.

    دعوت به سازماندهی و آموزش آن:

    بحث دعوت و آموزش است: یعنی هم تشویق مردم به کار سازمان یافته از طریق توضیح ضرورت آن و هم به طور مشخص، آموزشهای کار سازمان یافته را به میان مردم بردن. به عبارت دیگر دست ها را بالا زدن و به نیاز مبرم و اساسی جنبش اجتماعی بالقوه ی مردم جواب دادن. این را بدانیم که تا مردم به صورت سازمان یافته به خیابان نیایند، اگر صد بار هم بیایند و صدها بار هم پرشمارتر بیایند، باز حرکتشان آینده ای ندارد و سرکوب شدنی یا در بهترین حالت، منحرف شدنی است. تنها عنصر سازماندهی اجتماعی اعتراضات و اعتراضگران است که امکان موفقیت آن را در مسیر منافع مردم تامین خواهد کرد. این یک درک تجربی از جنبش های اجتماعی است که هم اینک در چندین کشور خاورمیانه نیز در جریان است.

    پس، اگر قرار باشد به عنوان کنشگر یا سازمان سیاسی به یک نیاز مبرم مردم معترض در داخل کشور پاسخ دهیم، که بر نیازهای دیگرارجحیت دارد، موضوع سازماندهی است. تهیه و ارائه ی آموزش های مربوط به سازماندهی و خودسازماندهی در داخل از هر طریق ممکن ضروری است: از طریق برنامه های رادیویی و تلویزیونی، از طریق امکانات مرتبط به اینترنت، از طریق تماس تلفنی، از طریق ارسال جزوات با پست، از راه دادن جزوات آموزشی به ایرانی هایی که به داخل کشور رفت و آمد می کنند، از طریق آموزش ایرانی هایی که در خارج هستند و داوطلبند که به داخل رفته و این آموزش ها را منتقل کنند و یا  ازهر طریق ممکن دیگر. مهم این است که کنشگران داخل کشور بدانند از وقت چگونه استفاده کنند، زیرا سازماندهی کار یک شبه نیست.

    در سایه ی پاسخ گویی به این نیاز مشخص یک پیوند کارکردی بین مردم معترض داخل و فعالان سیاسی خارج از کشور که به این مهم پرداخته اند به وجود می آید. داخلی ها می بینند که کنشگران سیاسی در خارج بر روی نیاز مشخص آنها در زمینه ی سازماندهی متمرکز هستند و به آنها یاری می رسانند تا از حالت پراکنده ی کنونی بیرون آیند و به صورت منسجم و سازمان یافته عمل کنند. از آن جا که سازماندهی کمبود واقعی جنبش آزادیخواهی و عدالت طلبی است، رفع آن به طور طبیعی جنبش را فعال تر و کارآتر خواهد کرد. این امر به طور طبیعی دست تشکل های سیاسی را برای مانوور سیاسی بیشتر فراهم خواهد کرد. یعنی اتکای سازمان های سیاسی خارج از کشور به جنبش اعتراضی داخل کشور واقعی تر و مادی تر خواهد شد. به این ترتیب، دست این سازمان ها برای جذب نیرو و امکانات مادی در خارج از کشور برای پشتیبانی هر چه بیشتر از کنشگران داخل کشور بازتر خواهد شد. یعنی می توان رسانه های خاص مبارزاتی بنا کرد، امکانات مالی و مادی به ایران گسیل داشت و به صورت مشخص اعتصاب کنندگان حوزه های مختلف را مورد حمایت مالی قرار داد.

    از دل این داد و ستد موثر میان کنشگران داخل و خارج از کشور و به تدریج که جنبش اعتراضی در داخل به طور عملی صحنه های سیاسی و اجتماعی را یکی بعد از دیگری تسخیر می کند در یک مقطعی بی شک این نیاز به طور طبیعی مطرح خواهد شد که اینک باید برای کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی امکانات و مصالح لازم را تهیه و تدارک دید. در بین ملزومات این کار وجود یک پیکره ی نمایندگی-رهبری و نیز تدارک قیام سرنگونی مطرح می شود.  در اینجاست که به طور مشخص بحث «جایگزین» به طور طبیعی در مقابل جنبش قرار می گیرد. نکته ی مهم این که این بار و در سایه ی نتایج این فرایندی که تشریح شد، در آن مقطع، دیگر هر سازمان و نهاد سیاسی نمی تواند وارد مقوله ی جایگزین سازی شود. وقتی روندی که در بالا اشاره کردیم (ارتباط ارگانیک داخل و خارج حول محور سازماندهی و تدارکات) به طور عملی طی شود، خودبخود مشخص خواهد بود که کدامیک از گروه ها و سازمان های سیاسی خواهد بود که در چشم مردم از شرایط لازم برای پیشبرد طرح جایگزین سازی برخوردارست.

    به عبارت ساده تر، هر نیرویی که بتواند در مسیر فعلی نقش مهمی را برای سازماندهی نیروهای داخل ایفاء کند دو کارکرد جنبش را پاسخ می دهد: از یک سو سازماندهی جنبش را تامین می کند و از سوی دیگر کاندیدای مناسبی برای شرکت در روند جایگزین سازی خواهد بود. رابطه ی سازماندهی و جایگزین سازی انتخابی و تزیینی نیست، یک پیوند ارگانیکی ضروری است.

    **

    کورش عرفانی

    www.korosherfani.com

    29 September 2011

    منبع: سايت ديدگاه 

    ]]>
    فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد (بخش اول) https://khodrahagaran.org/fa/%d9%81%da%a9%d8%aa%d8%8c-%d8%a7%d8%b7%d9%84%d8%a7%d8%b9-%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%b4%d9%81%d8%a7%d9%81-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%9b-%d8%ba%d9%84%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%a7%d8%b3/ Tue, 06 Sep 2011 06:12:40 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6537 فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد (بخش اول)
    گفتگو با کوروش عرفانی
    مجید خوشدل
    ————————————

    در مصاحبه پیشین ام «حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی» وجود یک حفره را بعد از بازخوانی در آن احساس کردم: خالی بودن«تجربه های اجتماعی» و عنوان نمودن نمونه های اجتماعی در طول مصاحبه. و این موضوعی بود که طیفی از خوانندگان هوشیار گفتگو نیز بر آن انگشت گذاشته بودند.

    گفتگو راهی را انتخاب کرده بود که همیشه از آن پرهیز داشته ام: انطباق نظریه ها و تئوری ها بر واقعیتها و عینیت های اجتماعی، و نه برعکس. آن مصاحبه می توانست با آوردن نمونه هایی از تجربه های جامعه ایرانی مقیم خارج، گفتگو را عینی سازد. این اشتباه را گفتگوگر مرتکب شده است.

    اما تجربه های اجتماعی در جامعه ای نظیر جامعه ایران، تجربه هایی شفاف سازی شده نیستند و در پیوند با آنها اطلاع رسانی نشده است. از این روی دستیابی به آنها ساده و بی دردسر نیست و نخواهد بود. به طور مثال، وقتی دلایل واقعی انشعاب در یک تشکیلات سیاسی؛ دلایل شکست های پیاپی تلاش های جمعی ایرانیان در حوزهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی- که موضوع های عامی هستند- در هاله ای از ابهام فرورفته باشد، یافتن اطلاعات موثق از قلب این جامعه که زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی در آن جریان دارد، کاری است بس دشوار؛ در اغلب موارد غیرممکن، که حتا می تواند خطرات جدی ای را متوجه فعالان اجتماعی و رسانه ای سازد.

    اینگونه بوده است که زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی مقیم خارج، زندگی دوگانه ای با داده هایی متناقض و غیرواقعی بوده است.

    در این قانونمندی نانوشته، «چهره» های این جامعه نیز اغلب چهره هایی متناقض و غیرواقعی اند. از این روی این جامعه تلخی ها و پلشتی های زندگی در تبعید را در سکوت و دلهره ای مضاعف تجربه کرده است.

    *    *    *

    قویاً بر این باورم که ریشه نابسامانی های جامعه ایرانی ابهام نهادینه شده در این جامعه است. جامعه ایرانی مقیم خارج از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش شناخت روشنی ندارد و داده های موجود در این پیوند نیز اغلب اطلاعاتی مغشوش، سطحی، بزرگنمایی شده و یا غیرواقعی بوده است. در چنین فضای غیرشفافی، عناصر بی چهره، بدچهره و یا خطرناک قادر خواهند بود خود را برای صباحی بر شانه های این جامعه هوار کنند و سپس ضربات جبران ناپذیری را بر بدنه آن وارد سازند.

    یک تجربه را با رعایت چارچوبهای حقوقی زیر ذره بین می گیرم: سال ۲۰۰۳ میلادی، پناهجوی زنی در برنامه ای عمومی، عضو بخش فرهنگی وزارت اطلاعات رژیم را، که وی و تعدادی از دانشجویان را اخراج کرده، در میان مدعوین می بیند. این مرد(ناصر الف) دوست پسر زنی است به نام(ف- م) که مدت زیادی نیست به لندن آمده است.

    نزدیک به سه ماه فعالیت میدانی من در این عرصه طول می کشد؛ تماس هایی با افرادی در داخل و خارج. حالا نزدیک به چهارده صفحه گزارش- گفتگو دارم که آماده انتشار است. گزارشی که بر ادعای زن پناهجوی جوان صحه می گذارد و نیز ابعاد جدید و دهشتناکی را از واقعیت این دو چهره بر ملا می سازد.

    پیش از انتشار گزارش- گفتگو با افراد ذینفع در این سوی مرز تماس می گیرم تا وظیفه کاری ام را انجام داده باشم. اما در ناباوری می بینم، افرادِ این سوی مرز یکی پس از دیگری خود را کنار می کشند و تعدادی دلیل تصمیم شان را«در خطر بودن جان» عنوان می کنند. عده ای دیگر دامن شان آلوده است. این است که پس از چالشی طولانی، به دلایل حقوقی و رعایت چارچوبهای انسانی قادر نیستم، گزارش ام را منتشر نمایم.

    اما چکیده ماجرا: خانمی(ف- م) با دعوتنامه یک شرکت بازرگانی در سال ۲۰۰۱ میلادی به لندن می آید. آقایی که وی را از فرودگاه تحویل می گیرد، معلم سابق او در ایران است. وی چند ماه در خانه این فرد می ماند. در این مدت از آنچه که صحبت نیست، تقاضا برای پناهندگی سیاسی ست.

    «رضا درویش» چکیده این دوره را در نظرخواهی ای که چندی پیش با عنوان «تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج (۲) » انجام دادم، توضیح داده است.

    مدتی بعد از ورود ف- م به انگلستان، دوست پسر وی (ناصر الف) نیز به لندن می آید. در این زمان هر دو برای پناهندگی سیاسی اقدام می کنند و برای دریافت تأییدیه چه دروغ ها که نمی گویند.

    چندی بعد در کمال ناباوری ناصر الف، که متقاضی پناهندگی است، به کشور آلمان سفر می کند؛ در منزل نویسنده ای(آقای ع الف) دو هفته می ماند، سپس به ایران می رود، بعد از بیش از دو ماه به آلمان برگشته و از آنجا به انگلستان بازمی گردد.

    دولت بریتانیا پرونده ناصر الف را مختومه اعلام می کند. اما با تأییدیه های کیلویی از سوی سه نهاد و سازمان ایرانی ف- م پناهندگی سیاسی می گیرد.

    در این دوره ف- م با ستار لقایی آشنا می شود و نزدیک به دو سال آنها از یک کاسه آش می خورند. از قِبل این رابطه، ف- م به عنوان نویسنده!! به رادیو اسرائیل معرفی می شود (شروع یک جعل بی شرمانه)، چندی بعد به چند محفل خصوصی، سپس به زیرمجموعه ی «فرهنگی» یکی از سازمانهای سیاسی تزریق می شود. آخرین تیر ترکش نیز نصیب کانون نویسندگان ایران در تبعید می شود تا فردی را که توان نویسندگی یک نوجوان دوازده ساله را ندارد، به عضویت خود درآورد.

    اما رابطه ای که با بی اخلاقی و بی پرنسیبی شروع شده باشد، در وقت فروریختن بوی تعفن اش مشام جامعه را می آزارد. گندِ این جدایی آنقدر بالا می گیرد که در اقدامی واکنشی تصمیم به اخراج ف- م از کانون نویسندگان ایران در تبعید می گیرند.

    معدود نوشته های تک صفحه ای ف- م را در ایران (ناصر الف) نگاشته است؛ نوشته هایی که در خدمت نظام سرکوبگر اسلامی و رهبران جنایتکار آن است. اما در این سوی مرز، کسانی که با وی ارتباط های ابزاری داشته اند، این نوشته ها را در سالهای گذشته نگاشته اند. کافی ست این مقالات را کنار هم بگذارید تا دریابید چند نویسنده متفاوت پشتِ آن «آثار» «خوابیده» است.

    در پیوند با موارد بالا به اندازه کافی سند کتبی و اظهارات شفاهی مستند دارم. هر چند قسمتی از مصاحبه ام با ستار لقایی با عنوان «سردبیری، سانسور، سرطان…» گویای بخشی از واقعیتِ تلخ این پدیده بدسگال می باشد.

    *    *    *

    کمتر کسی است که مایل نباشد، کارهای فکری تولید شده اش مخاطبان بیشتری داشته باشد. تولیدات، هر چه بیشتر زمان ببرد و انرژی بیشتری بگیرد، توقع متعارفِ انسان متعارف در یافتن مخاطبان بیشتر افزایش می یابد. برای من، این تمام ماجرا نبوده و نیست.

    تا دو سال پیش گفتگوهایم را برای شش رسانه ارسال می کردم (البته دوستِ دیگری زحمتِ این کار را می کشید). رسانه های دیگر به میل خود آنها را بازچاپ می کردند. از دو سال پیش این رقم را به چهار و از چند ماه قبل آنرا به عدد سه رساندم. در این مدت به جز یک استثناء با هیچ رسانه ای در پیوند با بازچاپ مصاحبه هایم مشکلی نداشتم. مشکل من با رسانه های موجود عملکرد رسانه ای آنها در رابطه با نویسندگان دیگر بود. حفظ پرنسیب ها و رعایت استاندارها من را از ارسال گفتگوهایم به آنها باز می داشت.

    تا اینکه هفته گذشته نیز مجبور شدم، برای مسئولان دو رسانه نامه ای بنویسم و مورد معینی را با آنان در میان بگذارم. پیش از آن باید بر این نکته پافشاری کنم: به عقیده من گرایش های سیاسی و عقیدتی مختلف پدیده های واقعی ای هستند و صورت مسئله های اجتماعی را نمی توان پاک کرد. اگر پاک شان کنی، خودت را انکار کرده ای و دیری نمی پاید که موجود خطرناکی برای خود و دیگران می شوی. بنابراین گرایش راست، چپ، میانه، مذهبی، ملی، خانقاهی، علی اللهی و… در ایدآل ترین جوامع بشری وجود خواهد داشت، و در جامعه ای نظیر جامعه ما در اشکال اکستریم اش خودنمایی خواهند کرد.

    اما یک استثناء وجود دارد: فرد یا جریانی که نقاب بر چهره دارد و ماهیت و سیمای واقعی خود را از جامعه پنهان می کند. اینان عناصر خطرناکی در جوامع استبدادی هستند که قدرت تخریب آنها به مراتب بیشتر از قدرت تخریب سلاح های کشتار جمعی ست.

    در این پیوند وقتی دیدم دو رسانه ای که دوست شان دارم و برای یکی از آنها احترام قلبی قائل ام، اقدام به چاپ نوشته ای از نانویسنده ای به نام (ف- م) نموده اند، ضمن اطلاع رسانی از این فرد به آنان یادآور شدم که با این اطلاع رسانی، اگر مِن بعد اقدام به انتشار نوشته ای از این فرد کنید، پرنسیب هایم اجازه نمی دهد که گفتگوهایم را برای تان ارسال کنم.

    *    *    *

    مصاحبه طولانی زیر- که در دو شماره منتشر خواهد شد- ادامه منطقی گفتگوی پیشین است؛ همان حکایت نظام استبدادی و مردمان استبدادزده.

    در این گفتگو تلاش کرده ام پرسش های عینی تری را با کوروش عرفانی در میان بگذارم. این گفتگوی تلفنی بر روی نوار ضبط شده است.

    * کوروش عرفانی خوش آمدید به این گفتگو.

    – درود بر شما، خیلی متشکرم.

    * در مصاحبه قبلی، ما به برخی از ویژگی های عمومی جامعه استبدادی اشاره کردیم. از جمله به تک رو بودن انسان استبدادی؛ به بی افق بودن اش؛ به درگیر بودن ذهن این انسان به مسائل روزمره؛ به اعتقاد درونی شده مردمان این جامعه به «قضا و قدر»؛ همین طور به ذهن و روان ضعیف و آسیب دیده مردمان جامعه استبدادی.

    در ضمن بخشی از گفتگو به«روشنفکر» جامعه استبدادی توجه داشت. «روشنفکر» ی که از جمع گریزان است؛ واقعیت های اجتماعی را در ذهن خودش جستجو می کند تا در عینیت های اجتماعی. همچنین اشاره شد که این «روشنفکر» نقدپذیر نیست؛ به تفکیک بندی و کار روشمند اعتقاد ندارد؛ و در نهایت «روشنفکر» جامعه استبدادی و آثار او کمک چندانی به جامعه اش نمی کند، چرا که او و آثارش ذهنی هستند.

    مصاحبه امشب ام با شما به نوعی نقد عملی به مصاحبه قبلی ست. به زبانی این مصاحبه، گفتگوی پیشین را کامل می کند. چرا که من در مصاحبه قبلی حلقه مفقوده ای دیدم.

    بنابراین پرسش های این گفتگو را از کفِ جامعه انتخاب خواهم کرد و به رفتارها و عملکردهایی توجه می کنم که از فرط تکرار به رفتارها و عملکردهایی هنجار و قابل قبول در این جامعه بدل شده. ریشه یابی این رفتارها یکی از اهداف اصلی مصاحبه است.

    با این پرسش کلی مصاحبه را شروع می کنم: به نظرتان چرا پروژه های جمعی ایرانیان مقیم خارج از نسل اول نتوانست در رابطه با اهداف اولیه شان موفق شود؛ چرا آنها شکست خوردند؟

    – من فکر می کنم، هر پروژه یک کار جمعی ست. بنابراین هر پروژه ای نیاز به روحیه جمعی دارد. ما اگر هماهنگی فردِ خودمان را در جمع ندانیم و نتوانیم آنرا تنظیم کنیم، هیچوقت این جمع به عنوان یک تیم نمی تواند عمل کند. واقعیت این است که در جامعه ایرانی بواسطه فرآیند تربیتی- که من آنرا فرآیند تاریخی می دانم- کار جمعی را یاد نمی گیرند. در حالی که در نظام تربیتی و آموزشی غرب، عامدانه، فکر شده، برنامه ریزی شده و آگاهانه یادگیری کارجمعی در دستور کار است. در نتیجه یا ما بصورتِ تجربی و شخصی؛ مثلاً بازی فوتبال در کوچه ها کار جمعی را یاد می گیریم، و یا دنیای ما تبدیل می شود به یک دنیای دارای مدار «منحصر به فرد». یعنی هر فردی در مداری تربیت می شود که این مدارها در بسیاری موارد بر هم منطبق نمی شود…

    * یعنی هر کسی ساز خودش را می زند.

    – بله. در صورتی که در الگوی تربیتی غرب، وقتی شما بیست-سی نفری که از این الگو بیرون آمده اند، کنار هم قرار دهید و تِست شخصیتی از آنها بگیرید، بخش هایی از دایره های شخصیتی آنها که مشترک است و روی هم می افتد، بسیار بزرگ و قابل توجه است. بخش دیگر، که بخش فردی ست؛ منحصر به فرد است، در مورد ایرانیان چنین چیزی برعکس است. یعنی آن بخش مشترکی که در درون دایره ها بوجود می آید، آنقدر کوچک است که نمی تواند جوابگوی شرایط سخت باشد. برای همین اگر شما پروژه ای پیشنهاد بدهید که حالت موقت و گذرا دارد؛ سرسری است، این پروژه می تواند انجام شود. مثلاً در جایی بنشینیم و سه چهار ساعت گپ بزنیم و کار معینی را انجام دهیم. اما اگر بخواهیم وارد پروژه های جدی ای بشویم که نیاز دارد به استمرار، ثبات، به درک و احترام متقابل، این پروژه با توجه به مواردی که گفتیم، در جامعه ایرانی به شکست می انجامد. یا اگر بخواهد انجام شود، نیاز دارد به یک مدیریت استبدادی، که بتواند مجموعه های شخصیتی پراکنده را گردِ هم بیاورد و به عنوان یک تن واحد عمل کند.

    * من فکر می کنم، در بهترین حالت شاید ما بتوانیم تعدادی از دلایل اصلی یا فرعی شکستِ پروژه های جمعی جامعه ایرانی را در این گفتگو موردِ توجه قرار دهیم. اما من چنین تلاشی را مثبت نمی بینم، مگر این تلاش با فاکت، آمار، یا نمونه های معین اجتماعی همراه باشد. به نظر من از دل این داده هاست که می شود تحلیل های کاربردی ارائه داد.

    پرسش ام: چرا در مقالات، سخنرانی ها، در اکثریت قریب به اتفاق کارهای «فکری» یا «پژوهشی» جامعه ایرانی جای نمونه های اجتماعی، جای نتیجه ی فعالیت های میدانی، جای آمار و تاریخ مستند خالی ست؛ اصلاً چرا چنین نیازی احساس نمی شود؟

    – دو دلیل فردی و نهادی در این زمینه وجود دارد. دلیل فردی؛ اغلب کسانی که قلم به دست هستند، نمی توانند جایی برای خودشان در امر کنشگری ببینند؛ کنش را یک درجه مادون «فکر کردن» و قلم زدن می بینند. بنابراین با یک نگاه طبقاتی و در واقع فئودالی به کنشگری و در صحنه بودن نگاه می کنند. یعنی نگاه به این موارد برای آنها پائین تر از آن حدی ست که مثلاً بنشینند و چای و قهوه ای جلوشان باشد و بنویسند. بنابراین چنین رده بندی طبقاتی در ذهن«روشنفکران» ما وجود دارد. به قول معروف دست اش را گِلی نمی کند تا بخواهد بداند چطور خشت می زنند. برای همین در مورد«خشت» هزار صفحه می نویسد، اما در عین حال بلد نیست یک خشت درست کند.

    دوم، اینکه به صورت نهادینه ما [ایرانیان] در کارهایی که می کنیم، جداسازی جدّی ای داریم بین کسانی که باید فکر کنند، قلم بزنند و صحبت کنند، با کسانی که در صحنه باید مشکلات را حل و فصل کنند. این را ما حتا در درون احزابی که معروف به احزاب انقلابی اند نیز می بینیم. در آنجا هم می بینیم، تعدادی شکم هاشان گنده شده، اما عده ای که در پایین مسئولیتهای اجرایی سنگین دارند، وضعیت دیگری دارند و بین این دو بخش رابطه ارگانیکی وجود ندارد.

    نکته قابل اهمیت این است که بالایی ها – یعنی کسانی که فقط به «کار فکری» می پردازند- به تدریج در دنیای خاص خودشان حیطه و سپهر فکری ای را بوجود می آورند، که در آن غوطه ور و غرق می شوند. طوری که دیگر ادبیات «پایین» برای شان قابل درک نیست؛ به همان ترتیب که ادبیات بالایی ها برای پایینی ها در اغلب موارد قابل درک نیست.

    اینها به نظر من دلایلی ست که «روشنفکران» ما از لحاظ ذهنی و انتزاعی خیلی خوب می توانند به مسائل بپردازند- یعنی «کشف» در درون ذهن تا در بیرون ذهن- اما در عین حال به وجود نمونه ها و تجارب مشخص نیازی نمی بینند.

    * بله، در جامعه ایرانی «کارگردان» و «نظریه پرداز» زیاد داریم و «کارگر» اصلاً نداریم. از جامعه ی متفاوت از جامعه ایرانی نمونه ای می آورم تا بحث مان را عینی کنم: هفته قبل بحثِ رو در روی نوآم چامسکی و آلن دِرشویتس را که در دانشگاهی در ایالات متحده امریکا انجام شده بود را دوباره دیدم و برای چندمین بار به فکر فرو رفتم. حداقل سه چهارم اظهارات طرفین فکت بود؛ آمار و ارقام بود (البته برخی را دیگری قبول نداشت)، و شاید یک چهارم از آن تحلیل و نتیجه گیری.

    حالا نمونه ای از جامعه خودمان می آورم: چند ماه قبل دو فعال سیاسی ایرانی در آمریکا مناظره ای با هم داشتند؛ یکی راست بود و دیگری چپ. در این مناظره حتا یک نمونه مستند؛ یک مورد آمار و ارقام ارائه نشد. ساختار بحث طرفین چیزی شبیه به «تحلیل های ایمانی» بود و نتیجه گیری ها «اخلاقی» و «ایجابی». این کار هم شدنی نبود، مگر آن دو کلیت یکدیگر را انکار کنند. البته تعارفات مرسوم را کنار می گذارم.

    ارزیابی شما از این دو نمونه را می شنوم.

    – کلمه ای ست به نام factual ؛ بر مبنای فکت ها چیزی را در نظر گرفتن یا عمل کردن. ذهنیت روشنفکر غربی ذهنیتی factual است. حتا فیلسوف این جامعه هم سعی می کند، مفاهیم کاملاً تجریدی را بر روی واقعیتها و مثالهای مشخص استوار کند. یا در مورد یک جامعه شناس، می بینید آمار و ارقام فراوان تر می شود، تا در مورد اقتصاددان، که می بینید شاید بالای هفتاد هشتاد درصد از گفته ها بر مبنای عدد و رقم است. بنابراین در هر حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی تربیتِ کار به گونه ای ست که نخست «فکت» را ارائه می دهند؛ از مجموعه فکت ها سعی می کنند نتیجه گیری مشخصی کنند که به عنوان نتیجه گیری کلی مورد استفاده قرار دهند. این همان تفاوت بین دو روش «قیاس و استقرا» است، که در مورد روشنفکر غربی از جزء به کلّ می رود، اما در مورد روشنفکر شرقی از کلّ آغاز می شود، اما به دلیل ناروشمند بودن ذهن این روشنفکر، او نمی تواند به جزء برسد. بنابراین او مجبور است از تخیل و حافظه ی فی البداهه اش استفاده کند، که حاصل کار او الزاماً مرتبط با موضوع نیست؛ به صورت عینی مرتبط با موضوع نیست.

    به این دلیل بحث هایی که «روشنفکران» ما می کنند، عموماً بحث هایی ست که توان تبدیل شدن به کتاب و خاک خوردن اش خیلی زیاد است، در حالی که روشنفکر غربی کتابهایی تولید می کند (نمی خواهم تعمیم بدهم) که می تواند به عنوان  guide«راهنما» در یک عرصه مورد استفاده قرار گیرد.

    * الان می توانم بگویم که بستر مصاحبه ام با شما را انتخاب کرده ام. حالا با این پرسش مصاحبه را عینی می کنم: دلیلی که کانون نویسندگان ایران- در تبعید (و نهادهای مشابه) در رابطه با اهداف و منشورش نتوانست موفق باشد؛ نتوانست با بخش هایی از جامعه ایرانی خارج کشور ارتباط مستمر و ارگانیک بگیرد، و نتوانست طیفی از نویسندگان جوان را زیر چتر حمایتی خودش قرار دهد، چه بود؟ چرا کانون نتوانست به یک «نهاد» نویسندگی ایرانی در تبعید تبدیل شود؟

    – مثالی که زدید، یک مثال خاص است. به دلیل اینکه بلافاصله سایه ی سیاسی ای در آن نمایان می شود. در جامعه استبدادی تشکیل هر کانون و انجمنی پدیده ی مشکوکی ست، و لذا اگر به ابتدای تشکیل کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ مراجعه کنیم، می بینیم در شرایطی کانون شکل گرفت که نظام استبدادی پهلوی عرصه را بر نویسندگان تنگ کرده بود. بخصوص اگر نگاه کنیم به مؤسسین اولیه آن، مثل احمد شاملو، می بینیم اینها کسانی بودند که زیر ذره بین بودند. لذا به نظر من بازنگذاشتن دستِ روشنفکر برای بیان آزادِ چیزی که می خواهد، یکی از دلایلی ست که روشنفکر ما همیشه تحتِ حاکمیت استبدادی بصورت نصفه نیمه عمل کند…

    * پرسش من در رابطه با کانون نویسندگان ایران در تبعید بود.

    – بله، داشتم به پرسش تان می رسیدم. همین فرهنگِ عدم اجازه به شکوفایی نویسنده یا روشنفکر سبب می شود، زمانی که تفاوت جغرافیایی بوجود می آید، آن بار فرهنگی ی ناسازنده به محیط جدید نیز منتقل شود.

    در خارج مسئله دیگری که در کانون وجود داشته، تفاوتِ پیشینه و پس زمینه های سیاسی نویسندگان بوده، که زمانی که آنها در کنار هم قرار می گیرند، بار دیگر این موضوع را عمده می کند که کانون قرار است به کدام سمت جهت پیدا کند. در اینجا تیغ سانسور نبود، اما تمایلات جهت گیری های خاص وجود داشت. به همین دلیل کانون نتوانست آن وظیفه ای که این نهاد در جامعه ای دموکراتیک بر عهده نویسندگان گذاشته، جامه عمل بپوشاند…

    * اشکالات و ایرادات مشخص در کانون را در چه می بینید؟

    – دو مشکل اساسی را در کانون نویسندگان ایران در تبعید می بینیم. یکی اینکه کانون هیچگاه نتوانست به عنوان یک نهاد واحد عمل کند. یعنی همیشه تک صداهایی در آن وجود داشته و بدنه اصلی کانون هماهنگی لازم یک نهاد را نداشته است.

    مشکل دوم؛ مرز و محدوده مسائلی ست که از چنین نهادی انتظار می رود، که آنها هیچوقت مشخص نبوده. یعنی معلوم نبوده، آیا بایستی در دفاع از فرهنگ عمل کند؛ در دفاع از سیاست عمل کند یا در دفاع از پناهندگان عمل کند. این همان درد دیرینه ای ست که به آن اشاره کردیم: عدم تفکیکِ تخصصی حوزه ها در بین روشنفکران ایرانی. یعنی همان آشفته بازاری که به احزاب، انجمن ها، سازمانهای فرهنگی، سازمانهای غیردولتی ایرانی خارج کشور اجازه نداد که قد راست کنند و به عنوان یک نهاد عمل کنند، به کانون نویسندگان ایران در تبعید هم چنین اجازه ای نداد.

    * تلاش خواهیم کرد ببینیم، اشکالات ساختاری کانون آیا همیشه ریشه در دیدگاههای سیاسی نویسندگان داشته، یا موارد دیگری عامل نابسامانی ها بوده. این را هم اشاره کنم که تا چند سال قبل، مجمع عمومی های کانون را با مصاحبه با یکی از اعضاء هیأت دبیران منتخب دنبال می کردم. بنابراین دستم از فاکت ها خالی نیست. از دهها تجربه، یکی از آنها را عنوان می کنم: سال ۲۰۰۳ میلادی یکی از اعضاء کانون نویسندگان در تبعید با زنی که به تازگی به انگلستان آمده، ارتباط می گیرد. جنس این ارتباط را می دانم، اما فعلاً اشاره به آن را ضروری نمی بینم. این عضو کانون برای امیال و منافع شخصی اش این زن را به عنوان نویسنده!! به جاهای مختلفی وصل می کند. اول به رادیو اسرائیل. بعد به یکی از زیرمجموعه های به اصطلاح فرهنگی یک تشکیلات سیاسی، سپس به چند جمع و محفل ایرانی، و در آخر شرایط عضویت او را به کانون نویسندگان ایران در تبعید فراهم می کند.

    اما این زن کیست؟ معدود نوشته های این فرد را در ایران ناصر الف می نوشته و در سالهای اخیر دوست پسرهای ادواری او، که از سال ۲۰۰۳ حداقل بالغ بر چهار نفر می شده اند. مسائل امنیتی این زن پوشه جداگانه ای ست.

    برای اینکه طرح ام را مستند کرده باشم، شما می توانید مصاحبه ام با ستار لقایی را بخوانید.

    اولین پرسش ام: این عملکرد را شما در چارچوب یک نهاد نویسندگی که اساسنامه، آیین نامه، اهداف و منشور مشخصی دارد، چگونه ارزیابی می کنید؟

    – من چون راجع به این موردِ مشخص شناختی ندارم، نمی توانم اظهارنظر کنم و …

    * اظهارنظرتان در رابطه با داده های من باشد؛ فرض بگیرید این داده ها مستند است.

    – با قبول این فرض، چیزی که قابل تصور است این است که در این نهاد ضوابط حاکم نیست، بلکه روابط حاکم است. این ویژگی بسیاری از نهادهایی ست که ایرانیها بوجود آورده اند. اما از آنجا که ذهنیت آنها به دنبال این نیست که روابط را بر اساس ضوابط تنظیم کنند، بنابراین ضوابط است که بر اساس روابط تنظیم می شود. این مورد نشان می دهد که هیچ ضابطه ای در کانون برای سنجش توان واقعی یک نفر؛ سابقه یک نفر، و ارزیابی او به عنوان نویسنده وجود ندارد. یا اگر دارد، رعایت نمی شود (حداقل در این موردی که شما می گویید و بر اساس داده هایی که گفتید، رعایت نشده). بنابراین زیر سوأل بردن مفهوم نویسندگی یا نویسنده بودن در کانون نویسندگان ایران، به نوعی بی اعتبار کردن و زیر سوأل بردن این نهاد است؛ بر خلاف آن چیزی که در منشور کانون نویسندگان ایران در تبعید آمده است. بنابراین یک غیرنویسنده را به عنوان نویسنده به جامعه معرفی می کنیم. من اگر بخواهم به عنوان عضو کانون نویسندگان معرفی شوم، اولین کاری که باید کرده باشم، این است که در طول سالها نوشته و منتشر کرده باشم و به این عنوان شناخته شده باشم. این مثالی را به ما می دهد جناب خوشدل، که چگونه ما ایرانی ها قادر هستیم، حزب سیاسی بوجود بیاوریم و بعد تبدیل اش کنیم به یک فرقه مذهبی. چگونه قادریم شرکت درست کنیم، بعد آنرا تبدیل کنیم به مرکز مافیایی. چگونه انجمن فرهنگی درست کنیم، اما آنرا تبدیل کنیم به لابی فعالیتهای شبه سیاسی. شوربختانه ما این توانایی را داریم و از آن حداکثر استفاده را می کنیم…

    * چه باید کرد؛ چه می شود کرد؟

    – به نظر من تا زمانی که یاد نگیریم، نهادی را که بوجود می آوریم، کارکرد آنرا بر مبنای ضوابط بگذاریم و نسبت به آن ضوابط پای بند باشیم، قصه درازمدتِ بقای استبداد (هم در بیرون و هم در درون ما) ادامه پیدا خواهد کرد.

    * پرسش دوم ام. می خواهم با کوچک کردن دایره، متمرکزتر به این موضوع نگاه کنیم: چطور فردی که می داند نویسنده نیست، از نظر روانی قادر است خودش را به عنوان نویسنده به جامعه غالب کند؟

    – به نظر من اگر آن وجه حقه بازی و شیادی و شارلاتان بازی را کنار بگذاریم، این کار فقط می تواند بر مبنای توهّم باشد. اینجا در یکی از کانال های ماهواره ای فارسی زبان فردی ست که طبق گفته خودش مهندسی اش را چهل پنجاه سال پیش گرفته. این فرد می آید و تمام تئوری های فیزیک کوآنتوم؛ تئوری نسبیّت انیشتن و جدیدترین تئوری هایی که در این زمینه وجود دارد را زیر سوأل می برد و خیلی علنی به این محققان می گوید گوساله. او تلاش دارد با یک زبان الکن و چند اسلاید و فیلم مستعمل به مردم عادی مسائل فوق تخصصی را توضیح دهد…

    * این پدیده ناهنجار که در جامعه ما به یک گروه اقلیت محدود نمی شود، از نظر جامعه شناختی چه تعریفی دارد؟

    – این مسئله شباهت زیادی به فرهنگ «منبری» دارد. در فرهنگ سنتّی ما زمانی که یک آخوند می رفت بالای منبر، از همه چیز صحبت می کرد: از قرآن و رمز و رازهایش حرف می زد؛ راجع به کهکشان و آفرینش صحبت می کرد؛ در مورد طبیعت و روابط درون جامعه، در مورد اخلاق، خانواده، روابط زناشویی، و حتی موضوع های بسیار ریز شب زفاف را توضیح می داد. این پدیده ای نیست که مال امروز باشد. تفاوت در این است که امروز منبر دیجیتال و ماهواره ای وجود دارد؛ اینترنت هست. اما فرهنگ همان فرهنگ است؛ آدمها به خودشان اجازه می دهند راجع به هر چیزی صحبت کنند. و چون فرآیند چالش طلبی در جامعه ما فرآیندی نهادینه نیست، بنابراین مگر به صورت شخصی، فرد یا افرادی بتوانند از پس این آدمها بربیایند. در غیر این صورت همان رابطه منبر و مخاطبان پامنبری ست.

    در رابطه با پرسش شما، زمانی که یک نفری می داند چنین فرهنگی در جامعه استوار است، حتا ممکن است بیاید انشاء های دوران مدرسه اش را به عنوان آثار نویسندگی اش معرفی کند. چرا که نگران این نیست که توسط نهادی به صورت حرفه ای به چالش کشیده شود؛ با مسائل حقوقی روبرو شود؛ با افکار عمومی سازماندهی شده روبرو شود. و چون آشفته بازار است، خودش را به چیزی که نیست، معرفی می کند.

    * متأسفانه همین است که می گویید. نکته سوم ام: افراد بی شماری در این نمونه ای که طرح کردم، سهیم هستند و در دوره ای منافع شخصی داشتند. اما همه سکوت کرده اند. از جمله، فردی که این زن را که بطور قانونی و با دعوتنامه یک مؤسسه بازرگانی به لندن آمده بود، از فرودگاه تحویل گرفت؛ چه ستار لقایی که در مرکز این ماجرا بود (البته تا وقتی که زنده بود)؛ چه آقای پ ، که برای یک رابطه چند ماهه با این خانم، کتاب خاطرات ایشان را (که دیگران «ویراستاری» اش کرده بودند) برای معرفی به سوئد می برد و با سردی روبرو می شود؛ چه افرادی که برای یک رابطه کوتاه مدت نوشته های ایشان را بازسازی کرده اند؛ همه سکوت کرده اند.

    آش این جامعه آنقدر شور است که دوستِ خوبی مثل ایرج مصداقی در آن دوره (شاید برای اینکه جبهه ای در مقابل این خانم باز نکند)، در یکی از نوشته هایش از او تعریف ضمنی می کند، در صورتی که ایرج مصداقی با بخش اعظم ماجرا و تاریخچه این خانم بخوبی آشنا است.

    پرسش سوم ام: این اقدام جمعی؛ این خودسانسوری نانوشته را چه عوامل اجتماعی، فرهنگی، روانی توضیح می دهد؟

    – البته من نمی دانستم که در این مصاحبه قرار است که ما راجع به یک موردِ مشخص صحبت کنیم…

    * من در شروع مصاحبه گفتم که سعی من بر این است که پرسش هایم از کفِ جامعه باشد و به رفتارهای ناهنجاری اشاره کنم که در جامعه ما هنجار شده.

    – منظورم این است که من اگر می دانستم که مورد مشخصی را می خواهیم باز کنیم، و اطلاع داشتم چه موردی است، می توانستم روی آن کار کنم و از آن اطلاع پیدا کنم…

    * ببینید کوروش عزیز، من پرسش هایم را نه به شما داده ام و نه به دیگران می دهم. نکته ی بعدی؛ شما فرض را بر این بگذارید که داده های من در پرسش ها داده های مستندی هستند.

    – این را می دانم و منظور من دادن پرسش ها نبود. منظورم معرفی «مورد» بود تا من هم بتوانم اطلاع داشته باشم و نسبت به آن دقیق تر اظهارنظر کنم. الان فقط می توانم اظهارنظرهای کلی کنم، که نمی دانم ارتباط اش با موردی که نظر شماست، چه اندازه است.

    اما اینکه می گویید، برخی افراد مواردی را می دانند که نادرست یا فاقد اصالت است، اما سکوت می کنند. من فکر می کنم آن نقل قول معروف برتولت برشت در این مورد بسیار زیباست :«گام به گام آمدند سراغ ما، و ما سکوت کردیم تا اینکه آمدند سراغ ما». من فکر می کنم، حاکم کردن این فرهنگِ اطلاع داشتن از موارد نادرست، و سکوت کردن در مورد آنها حکایت از یک چیز دارد، و آن نداشتن شهامت است. و باز هم شما را ارجاع می دهم به نوشته برشت در مورد «پنج مشکل برای نوشتن حقیقت»، که چگونه روشنفکر می بایستی این توانایی را داشته باشد که ورای منافع خودش؛ ورای مصلحت ها، و خطراتی که می تواند از بیان حقیقت ها به جان بخرد، حقایق را بیان کند. روشنفکر ملتزم به بیان حقیقت است تا حقیقت در سکوت فنا نشود. این پدیده همان پدیده ی ترس درونی شده در روشنفکر ایرانی ست.

    یکی از دلایلی که شما می بینید، در تاریخ سیاسی ایران هیچکس حاضر نشده، بعد از حتا چند دهه بیاید عملکرد نادرست یا ناکارآمد سیاسی و اجتماعی اش را با مردم در میان بگذارد و بگوید در این مقاطع این اشتباهات را مرتکب شده، ناشی از همین فرهنگ است. بنابراین در مورد مثالی که به آن اشاره می کنید، و یا در مواردِ فراوان دیگر، نبود شهامت به عنوان خصلت ذاتی روشنفکر سبب می شود که ما مهر سکوت بر لب بزنیم و از این طریق مخاطبان خودمان را آگاهانه در ناآگاهی نگه می داریم…

    * البته در مصاحبه ای که با ستار لقایی داشتم، ایشان وقتی پذیرفت که در مورد این زن اشتباه کرده که این پذیرش در چارچوب ویژگی های یک روشنفکر موردِ اشاره شما نبود، بلکه ایشان چاره ای جز قبول اشتباه نداشت؛ مصاحبه اجازه مانور را از او گرفته بود. برمی گردم به کانون نویسندگان، تا این مبحث را جمع ببندم: در دوره های مختلف گرایش های راست و چپ؛ مخالفان و طرفداران رژیم اسلامی در کانون نویسندگان ایران در تبعید حضور داشته اند و در اغلبِ دوره ها نمایندگانی در هیئت دبیران داشته اند.

    به تجربه مصاحبه هایی که در سالهای گذشته انجام دادم، معمولاً گرایش راست، طیفِ چپ را متهم به نابسامانی ها می کرده، و طیف چپ، گرایش راست را. در صورتی که حداقل تا سال ۲۰۰۵ میلادی که وقایع کانون را از نزدیک دنبال می کردم، می دیدم که هر گرایشی در کانون دستِ بالا داشته، آنجا را حیات خلوت خودش فرض می کرده و این نهاد نویسندگی را به یک بنگاه معاملات ملکی تنزل داده. البته همیشه نویسندگانی بودند که در مسائل موجود دخالتی نداشتند.

    حالا پرسش ام: آیا با من هم عقیده نیستید که اگر داده های مستند؛ اگر فاکت های مستند شده از یک پدیده، از یک واقعه، از یک فردِ معین معیار و ملاک سنجش باشد، نتیجه گیری یک چیز خواهد بود، و اگر داده های غیرواقعی و «تحلیل های ایمانی» ملاک باشد، نتیجه چیز دیگری خواهد بود؟

    – موردی که می گویید تلاش شده؛ این گرایش وجود داشته که کانون نویسندگان در داخل و خارج به عقبه ی احزاب سیاسی تبدیل شوند، به نظر من در این مورد دو فاکتور وجود دارد. یکی، احزاب و سازمانهای سیاسی ما هیچوقت این فرهنگ را در خودشان جا نیانداخته اند که حرمت و حریم نویسنده را به عنوان انسانی آزاداندیش به رسمیت بشناسند. و این قابل تأسف است. از این قابل تأسف تر نگاه نویسندگان به سازمانهای سیاسی و پدیده های سیاسی است. شما اگر نگاه کنید، می بینید از همان دوران حزب توده، به دنبال این بودند که روشنفکر و شاعر و نویسنده را جذب حزب کنند. برای اینکه احساس می کنند، نویسنده می بایستی جزئی از یک تشکیلات سیاسی باشد. و دیدیم تلاشی که برای به عضویت حزب درآوردن شاعر آزاده ای مثل احمد شاملو انجام شد.

    نکته دوم، نویسندگان جامعه اند. آنها متوجه این موضوع نیستند که اگر نتوانند، خطّ قرمز مابین خلاقیتِ ادبی و گرایش های سیاسی را حفظ کنند، می افتند به همان چیزی که شما به آن «تحلیل ایمانی» می گویید. یعنی تحلیلی مبتنی بر «اعتقاد». اعتقادی که از «سازمان» گرفته شده، و دانشی که برای بسط آن مورد استفاده قرار می گیرد. در صورتی که چنین انسانی شاید هیچوقت به دنبال این نباشد که بر اساس فکت ها آن اعتقاد را بسنجد و ببیند که آیا کاربردی دارد یا نه.

    به نظر من نبودِ این گرایش؛ چه در سازمانهای سیاسی (حکومت که قابل فهم است)، و نداشتن ابزارهای نظری و عملی ی دفاع از «خود» توسط نویسندگان سبب شده که همیشه گرایش جدی ای وجود داشته باشد، برای تبدیل و انتقال جریانهایی مثل کانون نویسندگان ایران در درون چارچوبهای اعتقادی، ایدئولوژیک، سازمانی و حزبی.

    [ ادامه دارد ]

    *    *    *

    تاریخ انجام مصاحبه: ۳۰ اوت ۲۰۱۱

    تاریخ انتشار بخش اول مصاحبه: ۵ سپتامبر ۲۰۱۱

    منبع: www.goftogoo.net
    ]]>
    ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش هفتم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%da%af%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a4%d8%ab%d8%b1-%d9%88-%da%a9%d9%85-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%e2%80%93-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d9%87%d9%81%d8%aa%d9%85/ Tue, 23 Aug 2011 18:30:24 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6334 ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش هفتم

    استیو کراشا و جان جکسون (Steve Crawshaw & John Jackson)

    برگردان به فارسی: داریوش افشار

     ویرایش در دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    —————————————————

    وعده های پوچ و فریبندۀ حاکمان دیکتاتور را به سلاحی بر علیه خودشان تبدیل کنیم!

    “یکی از پدیده های شگفت آور در رخدادهای تاریخ بشریّت آنست که غیرممکن میتواند ممکن باشد.”- سلمان رشدی

    در یک حکومت تک حزبی، پلیس و نیروهای امنیتی با موانع دشواری روبرو نیستند. اگر مردم از دولت انتقاد کنند، یا توسط نیروهای سرکوب آزار و اذیت میشوند، ویا دستگیر و شکنجه، و در بسیاری موارد هم سر به نیست و ناپدید میشوند. یک چنین سیستمی، دارای هیچگونه ابهام و وهمی نیست. دستگیر کنندگان همانقدر به وظایف خود آشنا هستند، که دستگیر شوندگان به سرنوشت خود آگاهند.

    امّا زمانیکه شهروندان یک کشور تحت حاکمیّت دیکتاتوری، بصورتی آزاردهنده برای حاکمان خود، ابراز وفاداری به حکومت میکنند، موضوع کمی پیچیده میشود!

    در دهۀ 80 میلادی در لهستان و پس از آنکه جنبش “همبستگی” ممنوع اعلام شد، اعتراضات بسیاری از طرف مردم لهستان بر ضد حکومت خودکامۀ لهستان برپا شد. در این میان امّا، جنبش دیگری هم به همین موازات شکل گرفت که به جنبش و یا بدیل “نارنجی” (Orange Alternative) معروف شد. هدف “بدیل نارنجی” این بود که اعتراضات مردم را بگونه ای پیش ببرند که نه تنها باعث دستگیری کسی نشود، بلکه اگر هم نیروهای امنیّتی کسی را با اتخاذ روشهائی که نارنجی ها پیش گرفته بودند دستگیر کند، تمسخر و آبروریزی دولت را هم فراهم کرده باشد!. آنها برای نمونه، در “حمایت” از کمونیسم، تظاهرات برپا میکردند و یکی از مطالباتشان محدود کردن ساعات کار پلیس امنیّتی به 8 ساعت در روز بود! و یا اینکه خودرو های پلیس را گلباران میکردند!  همه بر این نکته واقف بودند که یک چنین کنشی در “حمایت” از دولت تمامیّت خواه از طرف مخالفین غیرقابل تصور و تفکر است؛ در حالیکه تمامی معترضین بسیار خوب واقف بودند که این شیوه از ابراز احساسات نسبت به حکومت کمونیستی وقت یک شوخی سیاسی و به تمسخر گرفتن حاکمان بود! این موضوع برای حاکمان وقت لهستان تا به آن میزان خجالت آور شده بود که آنها هیچگاه اینگونه “حمایت” را تأئیدی بر حقانیّت خود ندانستند.

    در هفتادمین سالگرد انقلاب روسیه، یعنی در سال 1987، تظاهراتی به “حمایت” از کمونیسم از طرف بدیل نارنجی فرا خوانده شد که در سرلوحۀ فرخوان آن آمده بود: “زمان آن فرارسیده تا بی عملی توده ها شکسته شود!” در این تظاهرات از همه خواسته شده بود تا بهر نحوی که میتوانند نماد سرخ کمونیستی را بنمایش بگذارند: برای نمونه کفش سرخ و یا شال سرخ بپوشند و یا لبهای خود را با رنگ سرخ آرایش کنند. آنهائیکه پوشش سرخ رنگ نداشتند، مقابل یکی از دکه های پیتزا فروشی صف کشیدند تا قطعات پیتزائی را که خریداری میکردند با سُس گوجه فرنگی کاملأ آغشته کنند و در حین راهپیمائی بالای سر خود بگیرند تا حمایت خود را از نماد سرخ کمونیستی ابراز کرده باشند! پلیس این دکۀ پیتزا فروشی را توقیف کرد و یکی از مشتریان را که میگفت “پیتزا را ولش کن، فقط سُس میخوام” را دستگیر کرد!

    “بدیل نارنجی” با مطرح کردن خواسته های پایه ای و اولیّۀ مردم تمامیّت رژیم را به باد تمسخر و استهزاء گرفته بود. برای نمونه، در آن دوران دستمال دستشوئی مانند بسیاری دیگر از کالاهای واجب و اولیّۀ مردم در فروشگاهها کمیاب بود. در یکی از همایشهای “نارنجی ها” در سال 1988، با عنوان “چه کسی از دستمال دستشوئی میترسد؟”، تکه های دستمال دستشوئی بطور رایگان در میان مردم توزیع شد که طعنه ای به کمیابی این کالای اولیه در بازارهای لهستان تحت آن حکومت قلمداد میشد! از آنجائیکه نوار بهداشتی بانوان هم بسیار کمیاب بود، در روز جهانی زن، “بدیل نارنجی” مبادرت به توزیع رایگان این کالا در میان راهپیمایان کرد که منجر به دستگیری عده ای شد!

    در همان سال، دولت لهستان بالاخره مجبور به مذاکره با رهبران “همبستگی” شد. پیامد این مذاکرات به زیر سؤال کشیده شدن انتخابات در این کشور بود که تا آنزمان هیچکس حتّی فکر بوقوع پیوستن یک چنین تحولی را نمیتوانست متصور شود. در انتخابات آزاد ژوئن 1989، “همبستگی” با حداکثر آراء پیروز شد و دولت کمونیستی وقت را از اریکۀ قدرت به پائین کشید. در اوت همان سال، لهستان اوّلین کشور از اقمار کشورهای بلوک شرق بود که نخست وزیر آن در یک انتخابات آزاد مردمی به این مقام گمارده شده بود. سه ماه پس از آن، با سقوط کمونیسم دولتی در لهستان، دیوار برلین هم پائین کشیده شد. وقایع و تحولات در لهستان نقش کمی در این رخداد نداشت.

    سُس ممنوعۀ گوجه فرنگی و توزیع لوازم بهداشتی کمیاب، هر کدام نقش خود را ایفا کردند و تأثیرات خود را در مقابله با استبداد و خودکامگی بجا گذاشتند!

    جمهوری اسلامی هم بمثابه یک نظام ایدئولوژیکی دچار تناقضات مشابهی است. در حالیکه این سیستم حکومتی مذهبی ادعای حمایت از مستضعفین را میکند، امّا یکی از فقر پرورترین و ظالم ترین حکومتهای تاریخ بشریّت است. در ایران ما امروز، ملیونها نفر در زیر خط فقر زندگی میکنند. با همبستگی خانواده های به فقر کشیده شده میتوان کارزاری را براه انداخت که ادعا های دروغین این حکومت فساد و فقرپرور وماهیّت خبیث آنرا در انظار داخلی و خارجی بر ملا کرد. با سازماندهی در میان اقشار و طبقات محروم جامعه که اکثریّت اجتماع این کشور غنی و ثروتمند را تشکیل میدهند، میتوان دست به کنشهای مشابه به آنچه که در لهستان اتفاق افتاد زد و موفق شد. برای نمونه میتوان در سالگرد 22 بهمن با سازماندهی قبلی، صدها هزار تن را با پلاکاردهای “من پس از 33 سال هنوز یک مستضعف هستم!” را سازماندهی کرد. دستگیری و آزار و اذیّت کردن حمل کنندۀ یکچنین پلاکاردی قاعدتأ میبایست برای نیروهای امنیّتی خجالت آور باشد؛ چرا که دولت حامی مسضعفین، نمیبایستی که به مستضعفین بتازد!

    امروز در ایران دهها هزار کودکان کار وجود دارند. با سازماندهی در حمایت از این کودکان و با تلاشهای مردمی مانند آنچه که اخیرأ در خیابان ولیعصر با همّت عده ای داوطلب و بطور خودجوش اتفاق افتاد، میبایستی به جهانیان نشان داد که این حکومت “عادل” اسلامی حتّی کمترین توجه را به کودکان کشور خود را هم ندارد. کودکان، سرمایه های آیندۀ هر ملّتی هستند. نظام جمهوری اسلامی با پرورش فقر و فساد در جامعه، و با مجبور کردن خانواده های محروم نگاه داشته شده به بکار گماشتن کودکانشان بجای تحصیل و آموزش، مانع شکوفائی و تبلور نبوغ این بخش از جامعه شده و موجب گسترش هر چه بیشتر فساد و ناهنجاری در جامعۀ ما است.

    با آنچه که جوانان دلیر ایران در خیابان ولیعصر به آن تحقق بخشیدند، میتوان وجدان جامعه را بیدار کرد و به مقابله با پدیدۀ مخرّب کودکان کار, در سطح وسیع پرداخت.

     با پیوستن خیل عظیم اقشار محروم جامعه مانند کودکان کار، بیکاران، کارگران با دستمزدهای معوقه، مبتلایان به بیماری اعتیاد، خانواده های فقیر نگاه داشته شده، خانواده های زندانیان سیاسی و دیگر قربانیان جامعۀ به فساد کشیده شدۀ ایران، به جوانان، روشنفکران، دانشگاهیان و دیگر اقشار آگاه جامعه میتوان وعده های پوچ و دروغین حاکمان مذهبی را در سطح جامعه مطرح کرد. این امر کمکی خواهد بود تا خودآگاهی و خودباوری به تک تک محرومان جامعه شناسانده شود و در عین حال، آن رابطۀ لازم اجتماعی را که بدان نیاز داریم تا حاکمان فاسد و چپاولگر جمهوری اسلامی را به پائین بکشیم، برقرار کند.

    ادامه دارد…

    ]]>
    اتحاد اپوزیسیون: صیغه موقت یا عقد دائم؟ کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d8%aa%d8%ad%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%b5%db%8c%d8%ba%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%aa-%db%8c%d8%a7-%d8%b9%d9%82%d8%af-%d8%af%d8%a7%d8%a6%d9%85%d8%9f/ Tue, 21 Jun 2011 00:50:17 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5839 اتحاد اپوزیسیون: صیغه موقت (1) یا عقد دائم؟

    سازمان های سیاسی یک جامعه بازتاب فرهنگ درون آن جامعه هستند. هنر آنها در این می تواند باشد که با رهایی خویش از بندهایی که مانع پیشرفت است خود را به یک جریان پیشرو برای آن جامعه تبدیل سازند. سازمان های سیاسی و احزاب ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. بسیاری از ویژگی های استبدادسالاری حاکم در ایران در قالب استبداد منشی در درون تشکل های سیاسی ما ساری و جاری بوده و هست. این ویژگی ها متعدد هستند اما در اینجا به یکی از آنها می پردازیم: ناتوانی تشکل ها در ساختن یک جبهه ی متحد.

    در جامعه ی استبدادی عنصراعتماد نقش نهادینه ندارد، غایب است. اعتماد میان افراد به صورت انفرادی و براساس تجربه ی شخصی و احساسی ساخته می شود نه به عنوان یک هنجار اجتماعی عمومی شده. انسان استبداد زده نمی تواند تصور کند که دیگری چیزی شبیه خود او نباشد: فاقد ثبات رفتاری، ترسو، ناپایدار نسبت به ارزش ها، آب زیرکاه، حقه باز، خودمدار و به فکر منافع خویش. او در ناخودآگاه خویش چنین تصویری از خود دارد و لذا در خودآگاه خویش چیزی به اسم اعتماد به دیگران را به حداقل رسانده و کاری بسیار دشوار و اغلب ناممکن می داند.

    علاوه بر این بستر عمومی فرهنگی که از دل استبدادسالاری چند هزارساله ی تاریخ ایران بر می آید موارد مشخص و معاصری نیز آمده و بر وخامت این بحران اعتماد می افزاید. تجربه ی مشخص انقلاب سال 57 و خیانت خمینی به آرمان های یک ملت، ضربه ای بود که سه دهه دورتر هنوز درحال گرفتن تلفات از اخلاق اجتماعی و سیاسی میان هموطنانمان است. شوک عظیم روح جمعی ایرانیان به دنبال سرکوب و کشتاری که پس از انقلاب به راه افتاد هنوز رفع نشده و بسیاری، ناخودآگاه، تحت تاثیر آن از هرگونه باورآوری دیگر به یک آرمان جمعی به شدت پرهیز می کنند.

    حاصل این بستر عمومی تاریخی و این واقعه ی مشخص به شکل یک تشتت عظیم در سازمان های سیاسی ایرانی حاضر در اپوزیسیون بروز می کند. دیوار بی اعتمادی و سردی روابط و بی اعتنایی به یکدیگر بین آنها بسیار بلند بوده و هریک سعی دارند تا با نفی دیگری ترس های درونی شده ناشی از ضربه خوردن اعتماد خویش را آرام سازند. برای این تشکل ها وفعالان، تصور هیچ همکاری و همیاری جدی با هم ممکن نیست و ترجیح می دهند به جای قدرت جمعی در ضعف فردی به سر برند.

    یکی از نمودهای مشخص این امر را می توان در تلاش های متعدد اما همگی ناکام اپوزیسیون برای ایجاد یک جبهه ی متحد یافت. (2)دهها بار سازمان های سیاسی مختلف در طیف های گوناگون تلاش کرده اند تا حداقلی از هماهنگی و انسجام را میان خویش پدید آورند تا شاید از دل آن، یک جبهه متحد زاده شود؛ لیکن تمامی این تلاش ها در همان ابتدای راه به دلیل نبود اعتماد و احترام متقابل از هم پاشیده شده ویا اغلب پیمان ها و همبستگی ها به صورت مرده زا بنیان گذاشته شده اند. به عبارت دیگر این گونه از جریان ها با قرار دادن یک بمب تاخیری در خویش که همانا پرداختن بی دلیل به موضوعاتی بی شما و نالازم است شرایط از بین بردن خویش را آماده ساخته بودند.

    با عنایت به این واقعیت عینی که سی سال است در مقابل ما قرار دارد و از آن جا که اکنون بر ریشه های عمیق این پدیده ها آشنا هستیم، شاید بد نباشد که این بار، برای پاسخگویی به ضرورت شکل دادن به یک جبهه ی متحد، با وسواس بیشتری نسبت به مراحل ابتدایی این پدیده نگاه کنیم و راه های شکست خورده ی قبلی را تکرار نکنیم. به عبارت دیگر، سعی کنیم با قدری پیش بینی اقدام به پیشگیری از عدم کامیابی چنین اقدامات و تلاش هایی بکنیم.

    نگاه نو به اتحاد

    یکی از موضوعات مهم در به شکست کشاندن این اتحادها عدم توجه به دشواری این کار از جانب کسانی است که روانشناسی آنها با خصلت هایی مانند گریز از مرکز، تک روی، نفی دیگری، سلطه طلبی و نداشتن روحیه ی کار جمعی شناخته می شود. به عبارت دیگر، سازمان های سیاسی برای به هم نزدیک شدن باید فرمولی را برگزینند که هر چه کمتر خصلت های خودمداری و گریز از مرکز را در آنان تقویت کرده و هر چه بیشتر بر همبستگی داخلی این اقدام بیافزاید. اما چگونه؟

    راه حل آسانی در این بین وجود ندارد، لیکن پاره ای نکات فنی در این مورد قابل توجه است. بدون تایید این پدیده ها و بهره گیری از وجه استعاره ای واژه های عقد و صیغه، مهمترین نکته عمل گرا این که نباید تشکیل جبهه را به مثابه عقد دائم تصور کرد. مثال مناسبتر آن، صیغه موقت است. یعنی چند تشکل و سازمان برای یک مدت معین و برای یک کار مشخص در کنار هم قرار می گیرند و بعد هم که کامیاب شدند از هم جدا می شوند. عقد موقت است عقد دائمی نیست. اگر از این زاویه به موضوع بنگریم در می یابیم که تشکیل یک جبهه متحد براساس اتحاد عمل است نه اتحاد فکر. افکار باید متفاوت باشد، نظرات باید متتوع باشند، سلیقه ها باید با هم یکی نباشند، اما، عمل و کارها باید همسو باشد. در نهایت این کنش و حرکت عملی است که نتیجه می دهد نه فقط اصول و ایده ها.

    به طور مشخص تا به حال وقتی صحبت از تشکیل جبهه ی متحد در اپوزیسیون می شده است این تصور بوده که قرار است این سازمان ها برای همیشه با هم باشند. لذا بلافاصله تصور می کرده اند که باید راجع به همه چیز با همدیگر هم نظر باشند. از این روی دست اندرکاران این ابتکار در اولین گام خود وقت و تلاش عظیمی را صرف این می کرده اند که یک متن پایه ای مفصل درست کنند و در آن به تمام نکات قابل تصور بپردازند: برداشت از تاریخ، تعریف از مفاهیم مانند آزادی، استقلال، دمکراسی، نظام حکومتی، قانون اساسی، سیاست های کلان، تمامیت ارضی، وحدت ملی و غیره . مسلم است که هر چه لیست طولانی تر و مباحث مفصل تر باشد زمینه های بروز اختلاف عقیده و کشمکش های نظری نیز بیشتر می شود و بعد از ماه ها یا حتی سال ها بحث و گفتگو و صدها یا هزاران ساعت جلسه و کار و تبادل نظر، جمع در همان ابتدا یا تشکیل نمی شود و یا بسیار متزلزل و ناپایدار شکل گرفته و به سرعت، در تلاطم مشکلات، از هم می پاشد. گرایشی که سبب می شود مبتکران اتحادسازی در پی آن باشند تا به همه ی موارد فکری، فلسفی، تاریخی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بپردازند این است که فکر می کنند این اتحاد قرار است برای همیشه و برای همه چیز مصداق داشته باشد و لذا باید به همه ی موضوعات پرداخت. درست مانند کسی که می خواهد با کسی ازدواج کند و توافق گسترده ای را با طرف مقابل جستجو می کند، این جا نیز گرایش به سوی گنجاندن «همه» ی موارد در متن مشترک ابتدایی است. بی خبر از آن که هر توافقی در عمل است که سرنوشت خود را شکل می بخشد نه در آن چه بر روی کاغذ مورد توافق قرار می گیرد.

    اما بیاییم و برای لحظه ای تصور عقد دائم را به عقد موقت تبدیل کنیم. یک اتحاد عملی موقت برای یک کار مشخص در یک مدت زمان معین. ما می خواهیم با هم همکاری کنیم تا این رژیم را پایین بکشیم، در دوران گذار، موضوعات روزمره را مدیریت کنیم تا انتخابات برگزار شود و بعد هم قدرت را به حکومت منتخب بسپاریم. این جبهه در آن موقع خود را منحل می کند و به تاریخ و خاطره ها سپرده می شود. بنابراین، صحبت بر سر یک اتحاد کارکردی است که باید بتواند نیروهایی را که برسر حداقل ها با هم توافق دارند در کنار یکدیگر قرار داده تا با همفکری، همکاری و هماهنگی به یک هدف مشترک دست یابند، و آن هدف این که رژیم کنونی را پایین بکشند و مدیریت امورجاری کشور را با هدف برگزاری انتخابات آزاد بر عهده داشته باشند. بدیهی است که در جریان انتخابات هر یک از این تشکل های سیاسی برای کسب قدرت در مجلس و شرکت در دولت آینده تلاش مجزای خود را خواهد داشت.

    اما سوال مهم این است که این حداقل ها چیست؟ پیمان نامه ی اولیه برای تشکیل جبهه ی متحد باید دربرگیرنده ی اصولی ساده و محدود باشد. مثلا این که این جمع، وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران را حفظ می کند و اجازه ی دخالت بیگانگان در امور ایران را نمی دهد، هیچ تصمیم استراتژیک برای کشور نمی گیرد و محاکمه ی متهمان رژیم کنونی را به دولت منتخب بعدی و تشکیل دادگاه های صالحه در آینده واگذار می کند. این که تعریف هر یک از این سازمان ها از دمکراسی و لائیسته و استقلال و خودکفایی کشور چیست ربطی به این نوع از اتحاد کارکردی ندارد. این ها همه موضوعات پایه ای و درازمدتی است که بعد از برگزاری انتخابات آزاد در قالب فرایندهای انتخاباتی و تلاش های طولانی سیاسی و اجتماعی به آنها پرداخته خواهد شد. موقع و نوع پرداختن به آنها در چارچوب یک اتحاد سیاسی موقت برای کنار زدن یک رژیم نیست. باز یادآور شویم که اگر در فردای سرنگونی و در تدارک انتخابات آزاد برخی از سازمان ها بخواهند در قالب یک اتحاد سیاسی دراز مدت وارد کارزار انتخاباتی برای کسب مشترک قدرت شوند باید بر سر بسیاری از مفاهیم و تعاریف با هم به توافق برسند. اما برای یک جبهه ی متحد کارکردی که می خواهد با اشتراک نیروهایش به یک هدف مشخص، که کنار زدن رژیم حاکم است دست یابد، موضوع به کلی متفاوت است. اینجا اشتراک عملی است که مهم است نه تشابه نظری.

    نتیجه گیری این که اگر قرار است اتحادی در اپوزیسیون سازمان یافته شکل گیرد باید یک اتحاد عملی باشد نه یک اتحاد اصولی. یعنی توافق نظری حداقل برای همکاری عملی حداکثر. با یک انتخاب دقیق از نیروها و تشکیل یک مجموعه ی همگون می توان نیروهای اهل عمل را گردهم آورد، بعد این مجموعه را به طور مستقیم با نیروهای مستعد درون جامعه پیوند زد، سپس خود را به عنوان جایگزین به دنیا شناساند، سازماندهی اجتماعی را گسترش داد و درنهایت، از طریق مدیریت اعتراضات، تظاهرات و در نهایت قیام مردمی، رژیم کنونی را خلع قدرت کرد. بعد از آن باید به مدیریت امور جامعه در دوران گذار مشغول بود. دورانی که در طول آن باید به تهیه و تدارک برگزاری انتخابات آزاد و دمکراتیک پرداخت. در پایان، با تشکیل دولت منتخب مردم این جبهه ی متحد انحلال داوطلبانه ی خویش را اعلام و عملی خواهد کرد.

    در یک کلام، بعد از سه دهه تلاش برای ایجاد اتحادهای ارزشی و اصولی و آرمانی بد نیست به فکر ایجاد اتحادهای کاری، عملی و کارکردی باشیم. این خود نمودی خواهد بود به سوی نوعی نوگرایی سیاسی که حکایت از بلوغ ما و گذر از فرهنگ سیاسی دوران زمینداری به فرهنگ سیاسی دوران صنعتی خواهد داشت. گذر از نگاه ثابت و منجمد بر زمان بر نگاهی پویا و تحول پذیر. این می تواند منجر به شکل گیری یک جایگزین شود و یک بن بست اساسی را حل و فصل کند. باید عادت ها را کنار گذاشت و نوآوری کرد، آن هم بر اساس درک عینی واقعیت ها. یک چیز را در پایان فراموش نکنیم، هیچ تلاشی در این راه بدون پیوند نزدیک و ارگانیک با نیروها و شرایط اجتماعی داخل کشور و کسب مشروعیت مردمی از طریق این پیوند نمی تواند، حتی با رعایت شرایط بالا، به نتیجه رسد. دمکرات منشی، برنامه ریزی، سازماندهی، جدیت و پی گیری حرفه ای کار و موقتی دیدن فرایند از جمله ملزومات کار است.

     

    * *

     

    www.korosherfani.com

    19 June 2011

    (1)نگارنده پیشاپیش بابت به کار گیری این واژه که در برگیرنده نگاه فاقد احترام به زن می باشد عذرخواهی کرده و تاکید دارد که استفاده از این کلمات در اینجا به عنوان استعاره می باشد.

    (2)در اینجا از همان واژه های همیشگی «جبهه» و «اتحاد» استفاده می کنیم اما همان معنای سنتی را مد نظر نداریم. قدری جلوتر این توضیح داده شده است.

     

     

     

     

    منبع: سايت ديدگاه

     

     

    ]]>
    درباره ما https://khodrahagaran.org/fa/about/ https://khodrahagaran.org/fa/about/#comments Wed, 18 May 2011 20:11:13 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?page_id=5395 [...]]]>  سازمان خودرهاگران

     

          خودرهاگران چیست؟ کیست؟

     سازمان خودرهاگران یک تشکل سیاسی-فرهنگی است که توسط تعدادی از ایرانیان تاسیس شده است.

          سازمان خودرهاگران چه موقع تاسیس شد؟

    پیشینه ی این جریان به صورت یک تشکل به شهریور سال 1387 برمی گردد اما سازمان در دی ماه سال 1388 فعالیت خود را آغاز کرد.

          آیا این تشکل فرهنگی است یا سیاسی؟

    هر دو، ما به ضرورت تغییر فرهنگی جامعه ی ایرانی و نیز نیاز به دگرگونی سیاسی باور داریم و در هر دو عرصه فعال هستیم و به ضرورت پیوند این دو باور داریم. هر دو مکمل یکدیگر هستند.

          منظور از تغییر فرهنگی چیست؟

    منظور ایجاد دگرگونی در باورها و دیدگاه ها و رفتارهاست به طریقی که دو عنصر انسانیت و عقلانیت در اعضای جامعه رشد کرده و نهادینه شود. انسانیت پایه ی اخلاق است و عقلانیت پایه ی تجدد. ما براین باوریم که اگر در یک فرهنگ، این دو عنصر، به عنوان ارزش های تعیین کننده و مسیر دهنده عمل کنند آن جامعه شانس پیشرفت مادی و غیرمادی خواهد داشت. ما برای این منظور هم به آموزش نسل های جدید باور داریم و هم بر بازآموزش نسل های قبل. ما تلاش داریم نگرش مدرن را میان ایرانیان گسترش دهیم. یعنی نگرش مبتنی بر فهم روشمند جهان، درک عقلانی پدیده ها، درک غیر احساسی و واقع گرا. به کارگیری تفکر روشمند و عینی گرا که پایه ی نگاه علمی است برای ما یک معیار مهم است. اندیشه ورزی شاخص آن است.

          و دگرگونی سیاسی چیست؟

     این برمی گردد به پایه های قدرت. ما بر این باوریم که قدرت سیاسی در جامعه باید هر چه کمتر و کوچکتر و قدرت اجتماعی هر چه بیشتر و بزرگتر باشد. به عبارت دیگر مدیریت جامعه نباید در دست اقلیت سیاستمدار، بلکه در دست اکثریت غیر سیاستمدار باشد، یعنی در دست مردم. ما آن نوع تغییر سیاسی را می خواهیم که سبب بنیان گذاری یک حکومت دمکراتیک و تابع مردم شود. در نگاه ما، قدرت سیاسی یا همان حکومت باید کوچک و مهار شده باشد و قدرت اجتماعی، یا همان توان مردم، باید بزرگ و قوی باشد. هدف ما این است که حکومت پس از جمهوری اسلامی یک حکومت تحت کنترل نهادهای مدنی جامعه باشد.

          شما با این تغییرات به چه جامعه ی ایده آلی می خواهید دست پیدا کنید؟

     جامعه ی ایده آل ما جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان ها به صورت نهادینه حفظ می شود.

          حفاظت نهادینه از جان انسان یعنی چه؟

    یعنی جامعه از هرگونه تعرض فیزیکی به انسان ها جلوگیری می کند، اجازه نمی دهد که کسی را شلاق بزنند، یا آسیب جسمی به او وارد سازند، مورد خشونت قرار دهند و یا اعدام کنند. این حفاظت از جان و تمامیت جسمی انسان باید به صورت نهادینه باشد. یعنی قانون و آموزش هر دو از آن حمایت و حفاظت کنند. قانون سالاری از یکسو و آموزش و پرورش انسانمدار از سوی دیگر ابزارهای نهادینه کردن این حفاظت هستند. هیچ کس نباید حق داشته باشد که جسم انسان را مورد آزار قرار دهد و یا زندگی را از او سلب کند. تمامیت جسمی یک نفر از ابتدا تا انتهای زندگی وی باید به طور کامل از هر گونه تعرضی به هر عنوان مصون باشد. و این امر از بدو تولد تا دم مرگ صادق است. هیچ کس نباید حق آزار و تنبیه و یا تهدید فیزیکی کسی را داشته باشد. قانون از جان انسان ها حفاظت می کند و آموزش و پرورش به همگان می آموزد که تمامیت جسمی یک انسان غیر قابل تعرض است.

          حفاظت نهادینه از کرامت انسان یعنی چه؟

     یعنی آن که جامعه بدون خوشبختی فرد و فرد بدون خوشبختی جامعه نمی توانند هر یک به تنهایی طعم سعادت را بچشند؛ بنابراین، جامعه باید شرایطی را از لحاظ زیست مادی و غیر مادی فراهم کند که در آن، فرد احساس اهانت و تحقیر و خواری نکند. یعنی هیچ انسانی خود را مجبور نبیند که برای تامین معاش خویش به هر برخورد و رفتار و شرایط و کاری تن دردهد. به عبارت دیگر، جامعه باید آن چنان پایه ها و مکانیزم های نهادینه را در سطح کلان تدارک ببیند که نیازهای مادی انسان ها در سطح خرد درعین حفظ شاءن و مقام انسانی شان برآورده شود. تحقیر انسان به هر شکلی، چه درمحیط کار، چه در محیط خانواده، چه در محیط آموزش و پرورش و چه در صحنه های مختلف زندگی اجتماعی غیر قابل قبول خواهد بود. به عبارت دیگر، هر انسانی باید این احساس را داشته باشد که بدون آن که به مرتبه ی انسانی وی توهینی بشود از امکانات لازم برای رفاه و خوشبختی برخوردار باشد. حفظ کرامت در یک کلام یعنی فرد در هر شرایط مورد احترام وتکریم است و در هیچ شرایطی مورد توهین و بی حرمتی قرار نمی گیرد.

          اما این کار چگونه ممکن است؟

    این کار از طریق یک نظام اقتصادی انسان مدار ممکن است. نظامی که در آن، تولید و توزیع اقتصادی زیر نظر مستقیم نهادهای مردمی اداره می شود. یعنی هم تولید اجتماعی است و هم توزیع. می دانیم که در نظام سرمایه داری تولید اجتماعی است و توزیع خصوصی. در نظام سوسیالیستی تولید اجتماعی است و توزیع دولتی. در نظام انسان مداری، هم تولید و هم توزیع، اجتماعی است. در چنین نظامی، چون تولید در کنترل مردم است توزیع نیز چنین است. یعنی ثروت های تولید شده توسط مردم به سوی مردم باز می گردد. به همین دلیل، مبنا برای مصرف، نیاز فردی است، نه قشربندی و طبقه بندی اجتماعی. هر کس باید بتواند به واسطه ی انسان بودن خویش و بدیهی است به دلیل ایفای نقش در فرایند تولید، به تناسب نیازهای خود، از ثروت های تولید شده توسط جامعه بهره ببرد بدون آن که احتیاج داشته باشد تا از کرامت خویش بکاهد. این به معنای آن است که اقتصاد جامعه می بایست به گونه ای تنظیم شده باشد که از حیث ساختاری بروز فقر درجامعه ممکن نباشد، ثروت ها در یک جا انباشته نشود، نظارت مردمی به شکل ساختاری بر توزیع ثروت ها اعمال شود، عدالت اجتماعی نهادینه شده و انسان ها بتوانند شانس رشد یکسان داشته و برای تامین نیازهای خویش در قبال نقش انسانی یا تولیدی – یعنی کار و زحمتی که می کشند- از کالاها و خدمات لازم برخوردار باشند. عدالت اجتماعی هم چنین به معنای از بین بردن تبعیض هاست. هر گونه تفاوت حقوق و جایگاه میان زن و مرد باید از میان برود و تساوی حقوق و ارزش میان آنها لازم است. باید با اعضای کم سن و سال جامعه (بچه ها) به عنوان یک انسان کامل برخورد شود و سن کسی بهانه ای برای تحقیر وی نباشد. به طور عام، اعضای جامعه باید برای خویش و دیگران احترامی برابر قائل شده و نه تحقیر کنند و تحقیری را بپذیرند. باز اینجا هم قانون ناظر خواهد بود و هم آموزش و پرورش انسان مدار برای دفاع از حقوق و جایگاه افراد. به همین ترتیب که هر نوع تبعیض قومی، زبانی، منطقه ای، مذهبی و امثال آن به طور کامل باید از جامعه محو شود و جای خود را به یک جامعه انسان مدار و برادر بدهد.

          آیا این به معنای آن است که در عرصه ی اقتصادی شما نظام سوسیالیستی را توصیه می کنید؟

     ما نظام اقتصادی انسان محور را توصیه می کنیم. این نظام نه براساس سود، که براساس مصرف تنظیم می شود. این دیدگاه اقتصاد را از جایگاه هدف بودن در آورده و به جایگاه اصلی خویش که ابزار است باز می گرداند. اقتصاد وسیله ای است در خدمت هدفی والا که همانا دستیابی انسان به بهروزی و خوشبختیِ خود-تعریف شده است. در این دیدگاه دیگر هدف از فعالیت اقتصادی سود نیست، هدف ارضای نیازها و تامین خوشبختی انسان هاست. این امر ممکن است برای کسانی که روحیه شان با تعلیم و تربیت سرمایه داری و سودسالاری شکل گرفته است به سختی قابل تصور باشد، اما در سایه ی یک روند تدریجی، که شاید دهه ها به طول انجامد، کوشندگان اقتصادی خواهند دید چگونه هر تلاشی از جانب یک بازیگر اقتصادی می آید و به حاصل سود جمعی اضافه می شود. یعنی فرد به واسطه ی کارش دارد به خود و جامعه خدمت می کند.

    دلیل این که در سرمایه داری فرد می خواهد حاصل کار را برای خویش نگه دارد این است که فکر می کند از این طریق است که نتیجه زحمتش به او باز می گردد. اما وقتی فرد ببیند که حاصل کار فرد به جمع باز می گردد و او نیز به عنوان عضوی از جمع در حال بهره بردن از حاصل کار خود و دیگران است، دیگر نیازی ندارد که بخواهد حس مالکیت خویش را، با تحقیر دیگران و با به خود اختصاص دادن حاصل زحمت دیگران، بر کار سایرین تعمیم داده و تحمیل کند. کسب نتیجه ی زحمت دیگران منطق عقلانی و پایه ی اخلاقی ندارد. حتی داشتن حس مالکیت نسبت به حاصل کار دیگران منطق اقتصادی ندارد، یک سنت تاریخی و عادت فرهنگی فاقد پایه ی انسانی است، خرافه ی سرمایه داری است که ریشه در عقلانیت ندارد و از تنگ نظری عادی شده در طبقه ی اقتصادی حاکم ناشی می شود. عقلانیت در اقتصاد یعنی هر کس آن چه را در توان دارد در فرایند تولید می گذارد و در ازای آن می تواند از حاصل تولید به نحو مساوی با کسان دیگری که همین کار را کرده اند سود ببرد. اختصاص ناعادلانه ی حاصل کار به افراد نه اخلاقی است نه عقلانی. در اقتصاد انسان مدار چون همه چیز در خدمت انسان است هر انسانی با میل و علاقه، حاصل کار خود را در اختیار نظامی می گذارد که توسط خود مردم ساخته و پرداخته و مدیریت می شود. جامعه ی انسان مدار روابط اقتصادی و اجتماعی را بازتعریف می کند و بر این اساس فرد نقش خود را در فرایند تولید و جایگاه خود را در درون روابط اجتماعی نه بر اساس رقابت و حسادت و انحصار که بر پایه ی همیاری و خدمت و اشتراک بنا می سازد. این معنای واقعی جامعه است، جایی که انسان ها برای بهروزی فردی و جمعی باهمند.

          این که می گویید حاصل کار توسط خود تولیدکنندگان اداره شود یعنی چه ؟

    برای توضیح این نکته باید انواع قدرت را از هم تفکیک کنیم: قدرت سیاسی (مدیریت حکومتی)، قدرت اجتماعی (مدیریت مردمی از پایین) و قدرت اقتصادی (مدیریت تولید و توزیع ثروت ها). در نظام سوسیالیستی قدرت سیاسی بر قدرت اقتصادی سوار است، در نظام سرمایه داری قدرت اقتصادی بر قدرت سیاسی سوار است و در نظام انسان مدار قدرت اجتماعی بر هر دو سوار است. یعنی این یک اقلیت به اسم دولت (سوسیالیسم سنتی) و یا یک طبقه (سرمایه داری متداول) نخواهد بود که بر قدرت اقتصادی سوار باشد، بلکه بر عکس، این قدرت اجتماعی است که ثروت ها را و تولید و توزیع را زیر مدیریت خود دارد. به عبارت دیگر نظام اقتصادی بر اساس انسانیت و عقلانیت سوار می شود. ما آن نوع نظام اقتصادیی را سفارش می کنیم که اقتصاد در خدمت انسان است نه انسان در خدمت اقتصاد. انسان هدف تولید است نه تولید هدف انسان. سود در مقابل انسان رنگ می بازد نه انسان در مقابل سود. ما به دنبال قرار دادن هر چیزی در خدمت انسان هستیم: تولید، توزیع و مصرف. این با تغییرات ساختاری تدریجی و گام به گام به دست می آید.

          آیا این به معنای آن است که در نظام انسان مدار بخش خصوصی وجود ندارد؟

    وجود دارد، اما سرنوشت بخش خصوصی در حیطه ی یک نظام انسان مدار با عملکرد آن در نظام سرمایه داری متفاوت است. در نظام سرمایه داری بخش خصوصی در قالب انحصارها و غول های اقتصادی چنان قدرتی می گیرد که به راحتی سرنوشت میلیون ها نفر را در جامعه از این رو به آن رو می کند تا منافع محدود خویش را حفظ کند. در نظام انسان مدار بخش خصوصی زیر نظر نهادهایی عمل می کند که توسط مردم ساخته و پرداخته می شود. نهادهایی که هیچ وقت اجازه نمی دهد یک نفر بتواند به واسطه ی ثروت اقتصادی خویش سرنوشت جمعی را تعیین کند. به عبارت دیگر، بخش خصوصی به طور طبیعی در خدمت منافع مردم است نه آن که منافع مردم را در خدمت خود بگیرد. به عبارت دیگر، این نهادهای اجتماعی هستند که شرایط تخصیص ثروت ها، کار، دستمزدها، مالیات ها و نیز نوع توزیع سود را نظارت می کنند و نه دولت یا یک طبقه ی برتر. این نهادهای اجتماعی، که توسط مردم تشکیل و مدیریت می شوند، برای آن است که کار نه برای سود، بلکه برای خدمت رسانی به جامعه صورت گیرد. به عبارت دیگر، همه تلاش می کنند بر ثروت جمعی اضافه کنند نه بر ثروت شخصی. بدیهی است که این ثروت اجتماعی در خدمت رفاه فرد است، آن چه سهم یک فرد از ثروت جمعی است متعلق به اوست و نه هیچ کس دیگر. اما آن چه در نظام انسان مدار جایی ندارد این است که عده ای در محرومیت باشند تا دیگران در ناز و نعمت زندگی کنند؛ این شکل بندی مبتنی بر نابرابری، به دلیل اهانت به مقام انسانی قشرهای محروم، قابل قبول نیست. نظام اقتصادی مورد سفارش ما از خلاقیت ها و توانایی ها برای افزودن بر ثروت جمعی استفاده می کند، بدیهی است که فرد در این میان بابت خدمت به ثروت آفرینی جمعی پاداش می گیرد اما پاداش وی به بهای محرومیت سایرین از مواهب و امکانات و رفاه نیست. ما خواهان عدالت اجتماعی هستیم نه تساوی اقتصادی. اولی یک نظام زنده و پویاست و دیگری یک نظام ایستا و مکانیکی. ما می خواهیم که افراد در به کار گیر خلاقیت های خویش و نیز در تعریف خوشبختی خویش آزاد باشند. اگر کسی می خواهد ساده زندگی کند باید بتواند و اگر کسی می خواهد بیشتر تلاش کند تا بیشتر داشته باشد باید بتواند. اگر کسی می گوید برای من یک کار کافی است و باقی وقتم را می خواهم بگذارم روی مطالعه ی ادبیات، باید بتواند. اگر کس دیگری بگوید می خواهم دو کار داشته باشم و برای خانه ام مبل های بهتر و بزرگتر و شیک تری بخرم باید بتواند. فاجعه زمانی آغاز می شود که بخواهیم به آن که مبل بزرگ و شیک نمی خواهد به زور چنین مبلی را بدهیم و یا آن کس را که مبل خوب می خواهد از به دست آوردن آن محروم کنیم. هر انسانی      ضمن رعایت آن چه سبب بهروزی جمعی می شود باید در تعریف و تعیین شکل و محتوای بهروزی در زندگی خویش آزاد باشد. در همه چیز، اصل انسان است.

          آیا به کار گیری این نظارت قدرت اجتماعی بر قدرت اقتصادی تحمیلی است؟ چه روندی برای آن قابل پیش بینی است؟ آیا جامعه می تواند به یک باره این نوع از مدیریت اقتصادی را که در تضاد با تمام عادت های تاریخی اش قرار دارد بپذیرد؟

    خیر، به یک باره نمی تواند و به طور اصولی تحمیلی نمی تواند باشد، به یک باره بودن شبیه همان نظام های دولت مدار شبه سوسیالیستی از نوع شکست خورده اش می شود. ما به روندی تدریجی باور داریم که در آن دو تغییر روی می دهد: تغییر بنیادهای اقتصادی و مدیریتی ساختارها به سوی تولید و توزیع اجتماعی و دیگر، تغییر فکری و فرهنگی برای درک چرایی پیوستن به ایده ی سعادت-محوری به جای سود-محوری. این فرایند فردی و ساختاری بی شک دهه ها زمان خواهد برد. اما چون هدفمند است و هدفش نیز با انسانیت درون هر کس سازگار است به موفقیت خواهد انجامید. ما به جامعه ای می اندیشیم که در آن، میزان تولید ثروت به حدی است که فرد نیازی به آن نمی بیند که بخواهد نگران حفظ تصاحب حاصل کار دیگران فقط برای خودش باشد، نیازهایش به طور معقول و جمعی تامین می شود و حاصل کارش در تامین نیازهای جمع شرکت می کند. هر کس بخواهد بیشتر کار کند تا بیشتر به دست آورد می تواند اما کسی نمی تواند حاصل کار دیگران را برای خود بردارد. در آن جامعه، قدرت اجتماعی چنان وسیع و نهادینه است که مردم خود در هدایت قدرت اقتصادی با بهره بری از انسانیت و عقلانیت خویش عمل می کنند.  اقتصاد انسان مدار نه فقط مزدبگیران که سرمایه داران را نیز از قید از خودبیگانگی و مسخ توسط ثروت اندوزی رها می سازد.

          پس آیا خودرهاگران مهم ترین قدرت را قدرت اجتماعی می داند؟

     بله. قدرت اجتماعی یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم آگاه؛ این زمانی تحقق می یابد که شهروندان از خردترین تا بالاترین سطوح مدیریتی در امور جاری کشور شرکت می کنند و تصمیم می گیرند، مدیریت می کنند و نظارت دارند. قدرت اجتماعی در برگیرنده ی تمامی جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. قدرت اجتماعی براساس این ایده است که جامعه از آن مردم است و مدیریت جامعه نیز باید از آن مردم باشد. مردم صاحب اختیار خود هستند و هیچ کس به هیچ عنوان نمی تواند اراده ی خود را بر اراده ی مردم برتری بخشد. در واقع شکل ساختار قدرت به صورتی خواهد بود که امکان اعمال اراده ی اقلیت بر اکثریت به واسطه ی نهادهای نظارتی و بازدارنده ناممکن خواهد بود.

          آیا این همان دمکراسی مستقیم است؟

    این مردمسالاری است که بر مبنای مشارکت اجتماعی بنیان گذاشته می شود. یعنی، شهروند هیچ عرصه ای را به دست کسی جز خود نمی سپارد و نظارت کامل می کند که همه چیز بر اساس خرد جمعی و اراده ی جمعی اداره شود. این مدیریت اجتماعی است که با تکیه بر تقسیم کار تخصصی عمل می کند و دو اساس دارد: انسانیت و عقلانیت. یعنی برای فلسفه ی خویش انسان مدار است و برای روش کاری خود عقلانی و تخصص گرا.

          برای فلسفه ی خویش انسان مدار است یعنی چه؟

     درخودرهاگران، اصل انسان است، همه چیز با انسان شروع می شود و به انسان ختم می شود؛ همه چیز برای انسان است. ما هیچ چیز دیگری را بالاتر از مقام انسانی قرار نمی دهیم. هیچ پدیده ای به اندازه ی جان انسان و کرامت او برای ما ارزش ندارد: نه خدا، نه مذهب، نه طبقه، نه میهن، نه حزب، نه سود، نه دنیای پس از مرگ و نه هیچ چیز دیگر. اصل و بنیاد، انسان است و ما برای تامین رشد مادی و سعادت او گام بر می داریم. به همین دلیل نیز در عرصه ی اقتصادی هرگز منافع یک قشر و طبقه نمی تواند برای ما بیش از حفظ پیشرفت انسان و تامین بهروزی او قرار گیرد. برای ما همه چیز به واسطه ی نقش آن در رابطه با انسان معنی می یابد و بدون انسان، فاقد معنایی است که بخواهد دلیل بر تقدس یا برتری یا چیزی شبیه به آن شود. همه چیز برای انسان است. در این میان صد البته بحث طبیعت نیز مطرح است. طبیعت باید به عنوان بستر رشد انسان مورد حفاظت و ترمیم و توجه قرار گیرد.

          و عقلانیت چگونه اعمال می شود؟

    کاربردی ترین شکل عقلانیت، علم است که براساس تجربه و منطق بنیان گذاشته شده است. با پیروی از تخصص های علمی می توانیم مدیریتی را در جامعه داشته باشیم که براساس ترکیب منطق و تجربه است و به مرور زمان کاملتر و بهتر هم می شود. عقلانیت همان علم اجتماعی شده است. یعنی دانش تجربی در خدمت مردم. ما بر این باور هستیم که با فراگیر شدن آموزش علمی و دور ریختن تفکر خرافی، تعصب گرا و غیر منطقی، جامعه به درجه ای از فرهیختگی می رسد که مدیریت جامعه را جز از طریق علمی، یعنی عقلانیت کاربردی و تخصص گرایی، ناممکن می سازد. عقلانیت کاربردی به جامعه این امکان را می دهد که خود را از دستگاه های فکری نازا و بی اثر و نامفید رها سازد و برعکس، در تمامی گزینه های خود براساس خرد، تجربه و منطق عمل کند.

          اما این قدرت اجتماعی مبتنی بر انسانیت و عقلانیت چگونه می تواند در شرایط کنونی تبلور یابد؟

    دو چیز مورد نیاز است: نخست این که ما شروع کنیم به داشتن یک رفتار انسانی و نیز یک برخورد عقلانی در زندگی فردی خود و دیگر این که شروع کنیم به دخالت در سرنوشت اجتماعی خویش. یعنی هم به صفت فردی تغییر کنیم و هم به عنوان یک بازیگر اجتماعی در صحنه نقش ایفاء کنیم. هر دو کار یعنی خروج از انفعال، یکی در حوزه ی فردی و دیگری در حوزه ی اجتماعی. تا زمانی که انسان ایرانی به سوژه، یا همان فاعل و کنشگر، تبدیل نشود نه رنگ عدالت خواهد دید نه آزادی و نه مردم سالاری. در عرصه ی فردی سفارش ما به «خودرهاگری» است. یعنی رها شدن از بندهای خودساخته ای که جامعه مواد و مصالح و بستر آن را فراهم آورده است و ما در فرایند اجتماعی شدن خویش، به دلیل جهل مان، این بندها را در درون خویش بافته و تافته و درونی کرده ایم. این بندها اجازه نمی دهد که ما به سان یک انسان بالغ عمل کنیم. یعنی پیوسته در پندار و رفتار و گفتار ما نوعی عدم بلوغ کمابیش آشکار موجود است که از ما موجودی غیر عقلایی، احساساتی، ترسو، بی ریشه، متلون و فاقد ثبات پدید می آورد. انسانی که، به واسطه ی ضعف های درونی خویش، آمادگی آن را دارد که خود را با هر شرایط ذلت آوری تطابق دهد و به جای زندگی به زنده بودن قناعت کند. انسانی که فقط با تصویری دروغین و کاذب از خود واقعی اش آشناست و برعکس، با خودانسانی اش بیگانه است. انسانی که به دلیل درونی کردن ضعف، فاقد خودباوری است و در تقابل جبر و اختیار همیشه جبر را و هرگز اختیار را عمده می کند. انسانی که خود را قربانی دانسته و شرایط را مهمتر از خویش می داند، انسانی که به قضا و قدر باور دارد و زندگی خود را حادثه ای در اختیار عواملی می داند که هرگز امکان تغییر آنها موجود نیست. پس، چنین انسانی نیاز دارد به خودرهاسازی، به خودرهاگری. او باید با مراجعه به آن چه به طور بالقوه می تواند باشد و بشود از آن چه به طور بالفعل هست و او را به هر سازشی با ستم و خفت وادار می کند رها شود. یعنی، در خود عناصری مانند شجاعت، شهامت، اخلاق مداری، احترام، راستگویی، صمیمیت، صداقت و نیز بزرگواری و عزت نفس را مستقر سازد و نشان دهد که می تواند به اصالت انسانی خویش بازگردد و از آن حفاظت کند.

    چنین انسانی به واسطه ی کار بر درون خویش عوض می شود. خودرهاگری ابزار عبور از عدم بلوغ فکری و شخصیتی به سوی بلوغ است. خودرهاگری مسیر بالغ شدن است، تبدیل شدن به انسانی که در مقابل مسئولیت های انسانی و وظایف اخلاقی خویش کوتاه نمی آید. خودرهاگرانسان بالغی است که انسانیت و عقلانیت را به عنوان راهنمای خویش قرار داده و از ضعف هایی که او را به سازش با ظلم وادار می کند رها می سازد. او برای خویش و دیگران احترام قائل است. نه اجازه می دهد کسی به جای او فکر کند یا تصمیم بگیرد و نه به جای کسی فکر می کند و تصمیم می گیرد. وی عاقل است، اخلاق را پایبند است و دروغ نمی گوید و راست عمل می کند. این تنها گونه انسانی است که لایق آزادی و دمکراسی واقعی است. دروغ و حقه بازی و شیادی و سرخودرا کلاه گذاشتن از صفات فردی است که هرگز نه در جستجوی آزادی و دمکراسی است نه لایق آن. انسان بالغ، برعکس، به واسطه ی جدیت خود در اخلاق و پاسخ دادن به مسئولیت های خویش می تواند لایق آزادی باشد، لایق دمکراسی باشد؛ زیرا وی در سرنوشت خویش دخالت می کند و مشارکت می کند و به واسطه ی مشارکت دارای قدرت اجتماعی می شود و به واسطه ی قدرت اجتماعی لایق دمکراسی می شود. حاصل خودرهایی انسان میل او به مشارکت در امور اجتماعی است که زمینه سعادت فردی و جمعی را فراهم می سازد.

          رابطه ی قدرت اجتماعی و دمکراسی چگونه است؟

    تولد دمکراسی مشروط به وجود قدرت اجتماعی است. قدرت اجتماعی یعنی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در امور مختلف به صورت آگاهانه، سازمان یافته، نهادینه و هدفمند. مشارکت با خود دمکراسی را می آورد. هر چه مشارکت بیشتر باشد دمکراسی زودتر به تحقق می پیوندد و هر چه مشارکت سازمان یافته تر باشد دمکراسی نیز نهادینه تر و ماندگارتر خواهد شد. بنابراین، در مقابل آنان که می پرسند چه زمانی ما به دمکراسی دست می یابیم باید بگوییم زمانی که قدرت اجتماعی را بسازیم، یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم را. زمانی که در سرنوشت خود دخالت کنیم، زمانی که ترس و ناامیدی و انفعال را، که خصوصیات انسان ناآگاه و ترسو و در یک کلام انسان نابالغ است، کنار بگذاریم. آزادی از آن انسانی است که از ترس و تنبلی عبور کرده است، پخته و بالغ و مسئول است. مشارکت سبب می شود که شهروندان در صحنه حاضر باشند و برای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی خویش با دیگران کار جمعی بکنند. ظهور شکل های مختلف مشارکت اجتماعی مکانیزم های لازم را برای بروز اعمال قدرت اجتماعی فراهم می کند. دمکراسی در نهایت یعنی نظامی که بر اساس قدرت اجتماعی اداره می شود.

          نمودهای مشخص قدرت اجتماعی چیست؟

    هر گونه کارجمعی که به صورت سازمان یافته از سوی شهروندان برای دفاع از حقوق خود انجام می شود نمودی از قدرت اجتماعی است. مثلا وقتی کارگران یک کارخانه تصمیم می گیرند که برای دفاع از حقوق خود، جمعی را تشکیل دهند و به طور منظم با کارگران از یکسو و با کارفرمایان و مسئولان در تماس باشند آنها در حال شکل دهی به قدرت اجتماعی هستند. در نظر بگیریم که وضعیت میز و صندلی ها در یک مدرسه خراب است، میزها کهنه و صندلی ها فرسوده و تخته سیاه ها هم خراب شده است و کسی هم در پی تعویض آنها نیست. چند دانش آموزی که می خواهند نسبت به این موضوع واکنش نشان دهند می آیند و در درون مدرسه جمعی را تشکیل می دهند و با سایر دانش آموزان صحبت می کنند و تصمیم می گیرند این موضوع را به صورت کتبی یا شفاهی با مدیر و مسئولان مدرسه در میان بگذارند و تقاضای تعویض میز و صندلی و تخته سیاه ها را با آنان مطرح و موضوع را پی گیری کنند؛ این نمود قدرت اجتماعی است. اگر بعد از مدتی این کار انجام نشد دانش آموزان دست به اقدامات دیگر می زنند. به آموزش و پرورش منطقه مراجعه می کنند، به وزارت آموزش و پرورش مراجعه می کنند. با دبیرستان های دیگر تماس می گیرند و با آنها موضوع را درمیان گذاشته و خواهان حمایت آنها می شوند. اگر لازم باشد یک روز در حیاط مدرسه تجمع و خواست خود را به صورت شعار مطرح می کنند. یا به طور مثال یک ساعت از رفتن به کلاس ها خودداری می کنند و یا در جلوی مدرسه تجمع کرده و مردم را متوجه خواست خود می نمایند. این جمع با موفقیت خویش هم تجربه آموخته است و هم این که نهادی را در دل مدرسه به وجود آورده که می تواند برای موضوعات دیگر نیز پی گیر مسائل مدرسه باشد و از حقوق جمعی و یا فردی دانش آموزان در مقابل وزارت آموزش و پرورش و یا مسئولان دفاع کند. اگر روزی معلمان در اعتراض به دستمزدهای پایین خویش بخواهند اعتصاب کنند این نهاد دانش آموزی به طور جمعی به یاری آنها می آید.

    در نظر بگیرید که چندین جوان بیکار بیایند و یک جمع را تشکیل دهند. با سایر بیکاران یک محل یا منطقه تماس بگیرند. خواست خود را برای یافتن کار به اداره ی کار و امور اجتماعی و دفترهای کاریابی دولتی ارائه دهند. در صورت عدم رسیدگی با روزنامه ها تماس بگیرند. با همدیگر قرار بگذارند و در پارک یا جایی جمع شوند و همفکری کرده تا ببینند چه می توانند بکنند. با هم مشورت کنند. راهکارهای مختلف را امتحان کنند. وقتی تعدادشان زیاد باشد می توانند به صورت روزانه جلوی اداره ی کار یا وزارت کار تجمع کنند. وبسایت درست کنند، خبر رسانی کنند و هر روز بر تعداد خود بیافزایند. در خیابان ها از مردم در حمایت از خواست خود امضاء جمع آوری کنند. بر روی دیوارها و در اتوبوس ها و متروها بنویسند که ما کار می خواهیم، با نمایندگان مجلس دیدار کنند. تقاضای دیدار با وزیر کار را داشته باشند و سعی کنند مسئولان را در مقابل مسئولیت خود قرار دهند. آنها می توانند در خیابان تجمع کنند و یا تظاهرات برگزار کنند و یا در مترو و خیابان ها با مردم دست به تظاهرات بزنند. بیکاران می توانند در مقابل کارخانه ها تجمع کنند و از کارگران بخواهند در حمایت از آنها دست به اعتصاب بزنند. آنها می توانند با سایر اتحادیه های صنفی ارتباط برقرار کنند.

    عده ای از زنان که همدیگر را می شناسند جمعی را تشکیل داده و شروع به همکاری با هم می کنند. آنها موارد نقض حقوق زنان و نابرابری شرایط را بررسی می کنند و سپس حاصل کار خود را به صورت شفاهی یا کتبی به سایر زنان منتقل می کنند. هر یک از آنها در بستر خانواده یا محیط کار به دنبال آن خواهند بود که رفتار دیگران و افکار مردسالار را به نفع برابری حقوق زنان و مردان تغییر دهند. همین زنان می توانند با یکدیگر در پارک ها و یا سالن اجاره ای گرد هم آیند و راجع به مسائل خود صحبت کنند و تصمیم بگیرند که به صورت جمعی چه می توانند بکنند. آنها می توانند کمپین های مختلف و سراسری را سازمان دهند. آنها می توانند سایت داشته باشند و یا برنامه های رادیویی و تلویزیونی تهیه کرده و به صورت  cd یا dvd  میان زنان و دختران دبیرستان و دانشجویات توزیع کنند. آنها می تواند انجمن های زنان در هر محله تشکیل دهند و این ها را با هم هماهنگ کنند.

    تصور کنید گروهی از ساکنان یک محله را که به دلیل گرانی نمی توانند قبض های آب و برق خود را پرداخت کنند. در این صورت ساکنان یک ساختمان در این محله و نیز ساکنان ساختمان های یک محله ی دیگر می توانند گردهم آیند و با یکدیگر تصمیم بگیرند تا یک اقدام جمعی در مقابل گرانی بکنند، مثلا پول آب و یا برق و غیره را ندهند. این به معنای آن است که این حرکت می تواند به سرعت به سایر محله ها نیز سرایت کند. یعنی برویم به سمت این که ناگهان مردم در بخش مهمی از یک شهر یا شهرستان دیگر پول آب یا برق خود را پرداخت نکنند. همین امر می تواند به انجمن های دفاع از حق شهروندان در مقابل گرانی منجر شود.

    تصور کنید زنان یک محله را که برای اعتراض به گرانی نان در مقابل نانوایی های محل تجمع می کنند. هر روز به طور مرتب برای مدتی تا صدایشان به سایر محله ها برسد و آنها نیز شروع به اعتراض کنند. با یک پلاکارد ساده که روی آن نوشته شده است: نان گران است. شهروندان به طور کلی می توانند با خودسازماندهی موج گرانی را مورد اعتراض قرار دهند.

    یا کارگران یک کارخانه که دور هم جمع می شوند و باهم مشورت می کنند که چگونه خواهان افزایش حقوق شوند. از چه راه هایی با چه روش هایی و به چه میزانی. همه این ها یعنی آن که می توان به صورت مشخص در کارخانه ها برای خواست های صنفی دست به حرکت جمعی زد. وقتی این کار به طور وسیع انجام شود می تواند به هم گره بخورد و تبدیل به یک حرکت جدی و سراسری شود. از دل این حرکت های مشخص  و مقطعی می توان اتحادیه های کارگری بیرون کشید.

          پس برای کار جمعی و پایه گذاری قدرت اجتماعی محدودیتی وجود ندارد؟

     خیر، زیرا به اندازه ی آدم ها و قوه ی تخیل و تصورشان امکان وجود دارد. یعنی همیشه می توان به صورت جمعی بستری برای کار کردن پیدا کرد و با قدری کار و تلاش و کمی شجاعت یک اقدام همگانی را آغاز کرد. مهم این است که فرد منطق «از من کاری ساخته نیست» را بگذارد کنار. همین قدر که شروع به جستجوی راهکار برای دخالت در سرنوشت خویش کند این امر تبدیل به یک جریان وسیع خواهدشد. تصور کنید اگر هر یک از سه و نیم میلیون دانشجویی که در کشور است، فقط روزی یک ساعت کار به نفع آگاه سازی جامعه انجام دهد. این یعنی 3.5 میلیون نفر/کار در دروز. با این حجم از کار ظرف مدت یک ماه می توان تغییری قابل مشاهده در جامعه بوجود آورد. یعنی با حدود 100 میلیون ساعت نفر/کار در جامعه. چه می توانند بکنند؟ هر دانشجویی در روز یک ساعت را بگذارد و به طور مشخص یک موضوع را برای مردم در کوچه و خیابان توضیح دهد. یا به صورت چاپی و یا سی دی آنها را توزیع کند. یا روی دیوارها و این سوی و آن سوی در قالب شعار مطرح سازد. یا به طور تصادفی به کسی زنگ بزند و کار توضیحی کند. در نظر بگیرید در طول یک ماه 100 میلیون ساعت نفر/کار اختصاص پیدا کند به طرح این شعار: « یک ملت جز خودش نجات بخشی ندارد» یا «دمکراسی مشارکت نمی سازد، مشارکت دمکراسی می سازد.» آیا این شیوه برای زمینه سازی یک تحول کافی نیست؟ و تصور کنید سایر قشرها را و سایر ابتکارها. پس می بینیم که قدرت اجتماعی نه قابل سرکوب است نه امکان از بین بردن آن وجود دارد. قدرت اجتماعی در مردم  و با مردم است. یعنی حد و مرزی ندارد. تا زمانی که مردم هستند قدرت اجتماعی می تواند از اراده و کنش آنها بیرون آید. برای آن که قدرت اجتماعی خود را نشان دهد کافی است که اراده ی جمعی به طور سازمان یافته موجود باشد.

          آیا تاثیر این حرکت های کوچک و پراکنده چه می تواند باشد؟

     نخستین اثر آن این است که شهروندان یاد می گیرند که باید و می توانند در تعیین سرنوشت خود دخالت کنند، آن هم نه در حرف و گفتار، بلکه به صورت عملی و در قالب یک کار جمعی، کمابیش سازمان یافته و هدفمند. این فعالیت حس مشارکت را در شهروندان تقویت می کند، به آنها تساهل و مدارا و مذاکره می آموزد و نیز انضباط و جدیت و پی گیری را. این ها همه کیفیاتی است که برای دستیابی به دمکراسی باید در یک شهروند رشد کنند و درونی شوند. پس، با افزایش فعالیت های جمعی، شهروندان تبدیل به افرادی می شوند که می توانند یک فرایند دمکراتیک را از مرحله ی آغاز تا مرحله ی انتهایی خود بپیمایند.

    فایده ی دوم این است که این فعالیت ها در نهایت سبب افزایش سطح عمومی و کلی مشارکت دمکراتیک در جامعه می شود و در نهایت سبب می شود که جامعه بدون دمکراسی نه قابل اداره باشد و نه قابل تصور. آن گاه است که در طی یک فرایند سیاسی نه چندان پیچیده و پرهزینه چیزی به اسم دمکراسی در جامعه مستقر آغاز می شود. دمکراسی وقتی شانس پیاده شدن دارد که به صورت یک ضرورت تاریخی مطرح می شود و نه نه زمانی که در حد یک آرزو باقی می ماند بدون آن که مشارکت واقعی و عملی افراد را برانگیزد. دمکراسی دست یافتنی نیست، ساختنی است. آجر به آجر این بنای بزرگ با کار و تلاش سازمان یافته افراد جامعه در تعامل با هم در چارچوب های مدنی یا صنفی و یا اجتماعی مشخص ساخته می شود.

          آیا این بدان معنی است که بدون شکل گیری قدرت اجتماعی تغییر سیاسی نمی تواند با خود دمکراسی به دنبال آورد؟

    بله، دقیقا همین طور است، وقتی قدرت اجتماعی نیست، یعنی مشارکت نیست و محال است که بتوان بدون مشارکت مردم، دمکراسی به دست آورد. بدون مشارکت می توان تغییر رژیم به دست آورد، اما نمی توان دمکراسی بنا کرد. به عبارت دیگر، اگر قرار است تغییر رژیم منجر به دمکراسی شود نخست باید مشارکت را افزایش داد، مشارکت سازمان یافته گام های اولیه ی قدرت اجتماعی را شکل می دهد و قدرت اجتماعی، با حضور عملی خود در همین مراحل ابتدایی خویش، بستر و امکان تغییر دمکراتیک رژیم را سبب می شود. این بدان معنی است که باید مشارکت را افزایش دهیم و راه افزایش مشارکت، کار کردن روی موارد مشخص و نیازهایی است که جامعه آنها را احساس می کند: بیکاری، خواست های صنفی، خواست های اقتصادی، اعتراض به محدودیت و محرومیت ها، درخواست های اجتماعی و فرهنگی، و….

          اما چگونه می شود روحیه ی مشارکت را به وجود آورد و افزایش داد؟

     برای این منظور باید در جامعه شهروند و غیر شهروند را تشخیص داد و روی بخش شهروند سرمایه گذاری کرد تا به تدریج با کار، رفتار و گفتار خود غیر شهروندان را تبدیل به شهروند کند. تا زمانی که این تمایز به صورت آگاهانه و فعال جا نیافتد نمی توان انتظار داشت که جامعه بتواند بداند چه باید بکند. یعنی انتظار رفتار شهروندی داشتن از کسانی که شهروند نیستند بیهوده است.

          اما فرق بین شهروند و غیر شهروند چیست؟

    شهروند کسی است که با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار می کند، یعنی انسان خودمدار و فرو روفته در جهان بسته ذهن خودش نیست. نسبت به زندگی اجتماعی خود واکنش نشان می دهد، ابتکار عمل به خرج می دهد، هر شرایطی را نمی پذیرد، زنده بودن و زندگی کردن را یکی نمی داند. می ایستد، بها می پردازد، شجاعت به خرج می دهد، خطر می پذیرد اما حاضر نیست به راحتی از کیفیت زندگی خود در گذرد. یعنی سعی می کند استانداردهایی حداقل را برای زندگی اقتصادی و اجتماعی خود داشته باشد و برای کسب و یا حفظ آنها تلاش عملی کند. به عبارت دیگر، به هر سطح و کیفیتی از زندگی تن در نمی دهد و اگر لازم باشد یا مهاجرت می کند یا خطر، اما حاضر نیست خود را با هر شرایطی تطبیق دهد. شهروند آگاه است، بالغ است و می داند که جز خودش کسی نیست که برای دفاع از منافع او بیاید. شهروند انسانی است که وقتی به یک مشکل جمعی برخورد می کند به دنبال راه حل فردی برای آن نیست. در صدد است که بتوان آن را با راه حل اجتماعی برطرف کرد. به همین دلیل با دیگران ارتباط برقرار می کند و برای تغییر آفرینی با سایرین مشارکت می کند که یک کار جمعی را سازمان دهد.

          اما آیا با این تعریف چقدر شهروند در جامعه داریم؟

    کم نیستند، اما هنوز به اندازه ای نیستند که اراده ی آنها بر انفعال کثیر غیر شهروندان غلبه کند. یعنی هنوز قربانی جامعه ای هستند که در آن، شمار غیر شهروندان و بی اعتنایی آنها به سرنوشت خود سبب می شود که حاکمیت غیر منتخب می تواند به خود اجازه دهد شهروندان را سرکوب و یا خواسته هایشان را نادیده گیرد. شهروندان، یعنی بخش فعال جامعه، به دلیل رفتار انفعالی غیر شهروندان، قربانی می شوند، چون در اقلیت قرار می گیرند و شناسایی و سرکوب می شوند. تا زمانی که تناسب شهروندان و غیر شهروندان به حد مناسبی نرسد باید انتظار داشت که وضعیت برای تغییر آفرینی سخت باشد. راز شکل گیری یا عدم شکل گیری جامعه ی مدنی در تعداد و تناسب شهروندان و غیرشهروندان است. زمانی که شمار کمی و قدرت کیفی شهروندان به حد مناسب برسد جامعه ی مدنی بروز می کند. تا زمانی که شمار غیر شهروندان می چربد مدنیت اجتماعی تحقق نمی یابد.

          دراین صورت، شهروندان باید چه کنند؟

     یکی این که علیرغم سختی ها و خطرها باید پیگیرکنش شهروندی خویش باشند، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی و دیگر این که، آنها باید دائم روی غیر شهروندان کار کنند، یعنی از آنها بخواهند که نسبت به سرنوشت فردی و جمعی خویش فعال برخورد کنند. از آن جا که به طور سنتی وظیفه ی آگاه سازی توده ها کار تشکل های سیاسی محسوب می شده است، بخش شهروند جامعه این وظیفه اجتماعی خویش را نیز سیاسی تلقی کرده و زمانی که می خواهد به ارائه ی آگاهی به غیر شهروندان بپردازد احساس می کند که می خواهد به کار سیاسی بپردازد. این در حالی است که نه این کار سیاسی است و نه این، کار سیاسی هاست؛ موضوع بر سر یک حرکت اجتماعی است که در آن، شهروندان برای این که قربانی انفعال غیر شهروندان نشوند سعی می کنند آنها را به صورت پیوسته و منظم دعوت کنند تا به مثابه یک شهروند رفتار کنند. برای آنها کار توضیحی و روشنگرانه می کنند تا بتوانند به خودآگاهی برسند، یعنی قادر به تشخیص منافع خود و آن چه این منافع را زیر سوال می برد باشند. پس از کسب خودآگاهی، بحث بر سر کار جمعی کردن برای تغییر سرنوشت است. این در واقع چیزی نیست جز روند شکل گیری «فرد» در معنای مدرن خود، یعنی شهروند؛ کسی که بر وجود اجتماعی خویش آگاه است و برای کیفیت آن اهمیت قائل است و برای کسب و دفاع و نهادینه کردن یک کیفیت انسانی قابل قبول برای وجود اجتماعی خویش تلاش می کند، تلاش عملی. شهروند یا همان انسان مدرن به زندگی با دیده ی زنده و مسئولیت برانگیز می نگرد، برای مقام بشری خویش، برای حق شهروندی خود و برای درک و آگاهی خویش گستره ی عملی و مسئولیت پذیری قائل است. براساس عادات و آداب و رسوم حرکت نمی کند، انسان مدرن انسانی است که شنا کردن برخلاف جریان جزیی از خود انسانی اش می بیند و نقد و انتقاد آن چه را که هست به عنوان گوشه ای از وجود اجتماعی خود تلقی می کند. شهروند یا انسان مدرن فقط به زیستن در جامعه اکتفاء نمی کند، جامعه را ابداع و اختراع می کند. جامعه را باز تولید نمی کند، تولید می کند.

          ولی آیا عدم رفتار شهروندانه ی غیر شهروندان به دلیل فقر اقتصادی آنها نیست؟

     تمام کسانی که فقیر هستند غیر شهروند نیستند و تمام کسانی که شهروند هستند مرفه نیستند. معنی آن این است که افراد بسیاری هستند که وضع مادی خوبی دارند اما شهروند نیستند، هدف در درجه ی اول کار کردن روی آن هاست. زیرا اگر آنها نیز به عنوان شهروند عمل کنند تعداد شهروندان به حدی می رسد که می توان امیدوار بود از لحاظ کمی  این تعداد، منشاء یک تغییر کیفی باشد. آن تغییر کیفی می تواند وضعیت مادی بسیاری از اعضای جامعه را به حدی برساند که امکان ورود آنها به فضای شهروندی را ممکن سازد. نکته ی دیگر این که در صورت فرهیخته سازی اجتماعی لایه های محروم جامعه، توسط شهروندان، بسیاری از کسانی که فاقد سطح مادی مناسب هستند به صف شهروندان می پیوندند. یعنی رابطه ی فقر و عدم شهروندی جبری نیست و در صورتی که فقر فرهنگی برطرف شود با وجود فقر مادی می توان انتظار رفتار شهروندانه از فرد را داشت.

          اما آیا به دلیل همین خطر مشارکت نیست که حکومت اجازه ی کار جمعی را نمی دهد؟

     بله، رژیم می داند که سرنگونی یک شبه نیاز به کلی برنامه ریزی از پیش دارد که توسط گروه های سیاسی و سازمان یافته ساخته است. آن هم که با نفوذ و هزار و یک کارشکنی و تروریسم و پول و غیره نمی گذارد شکل گیرد یا عمل کند؛ پس می ماند که جامعه به تدریج نوع حکومت غیر دمکراتیک را ناممکن سازد. از چه طریق؟ از طریق مشارکت، از طریق شرکت پذیری فرد در تعیین سرنوشت خود، از طریق کنش اجتماعی و دخالت کردن در آینده ی خویش. از طریق آفرینش هنری و خلاقیت ادبی، از طریق کار صنفی و جمعی و یا فعالیت های اجتماعی. پس هر کجا که بتواند راه را برای باهم بودن و با هم عمل کردن سد می کند و افراد را پراکنده و منزوی و جدا می کند تا نتوانند درجه ی مشارکت را بالا ببرند. رژیم های دیکتاتوری به شدت از فعال بودن شهروندان وحشت دارند و آرزو می کنند که اعضای جامعه به صورت غیر شهروند، یعنی انسان های منزوی و بدبین و فرورفته در خود باشند. استبداد از باهم بودن انسان ها وحشت دارد.

          با این وجود، آیا امیدی هست که بتوان مشارکت را افزایش داد؟

     بله، از آن جا که جامعه یک جمع چند ده میلیونی است، رژیم دیکتاتوری هرگز نمی تواند همه ی اعضای یک جامعه را زیر کنترل داشته باشد. ترس از رژیم اندکی مادی وبیشتر روانی است. یعنی فرد، پلیس را در خانه اش ندارد، در ذهنش دارد. از زمانی که موفق شود بر این ترس آگاه شود و روی آن کار کند تا بر آن غلبه کند قادر به هر کار خواهد بود. در هیچ کجای تاریخ بشر و هیچ جامعه ای کنترل شهروندان توسط دولت صد در صد نیست. بنابراین دولت توان مقابله با مشارکت را تا حدی دارد، از آن حد که بگذرد دیگر نمی تواند کنترل کند. اگر روحیه و حد مشارکت اجتماعی گسترش یابد می توان امیدوار بود که وقتی مجموعه ی کنش های جمعی دارای یک کمیت قابل توجه شود، حکومت دیگر ابزارها و امکانات لازم برای خنثی کردن نمودهای اجتماعی و همگانی آن را نخواهد داشت. با آغاز اوج گیری مشارکت اجتماعی، عقب نشینی های دولت آغاز خواهد شد و یکی بعد از دیگری می توان سنگرهای مدیریتی را از چنگ حاکمیت خارج ساخت و به تدریج شرایط کنار زدن آن را فراهم کرد. در نتیجه باید گفت که هر شهروند باید به خود بگوید برای رها شدن از قید فقر و استبداد من هم به طور فردی می توانم سهمی را بپردازم، من هم در ترسیم آینده نقش دارم و این نقش را به طور فعال و پویا ایفاء می کنم. من اجازه نمی دهم که سرنوشتم به تمامی توسط دیگران شکل یابد، با اتکاء به درک خودم، اراده ی خودم و تلاش و هوش و ابتکارم با زندگی خود آن می کنم که می خواهم، نه آن چه دیگران می خواهند. این روند اگر در شمار قابل توجهی از شهروندان جا بیافتد آنها می توانند در عمل و با مشارکت شرایط را به صورتی درآورند که اعمال یک حاکمیت استبدادی در آن ناممکن شود. انقلاب اجتماعی یعنی این، یعنی ایجاد آگاهی و مشارکت در تعیین سرنوشت خود.

          به سازمان خودرهاگران برگردیم، نقش شما در این انقلاب اجتماعی چیست؟ به طور مشخص برای گسترش مشارکت اجتماعی چه می کنید؟

     ما در درجه ی اول سعی می کنیم وجه نظری موضوع را تامین کنیم، یعنی یک نظریه ی ایرانی برای ترویج فکر انقلاب اجتماعی داشته باشیم. می گوییم نظریه ی ایرانی زیرا سخن در مورد دمکراسی و مشارکت به طور کلی زیاد است، اما چه بخش از آنها برای جامعه ی ایران مفید است. چقدر می توان این نظریات غربی را در مورد جامعه ی استبداد زده با شرایط تاریخی مشخص ایران اعمال کرد. این است که به یک نظریه ی مناسب ایران نیاز داریم. این کار نخست ما بوده و هست. بعد ما ادبیات این دیدگاه را تولید و توزیع می کنیم. این کار بعدی ماست. یعنی گسترش فکر مشارکت اجتماعی و ارائه ی آگاهی ها، داده ها و آموزش های ممکن در این راه. به عبارت دیگر ما سعی داریم که نشان دهیم دمکراسی نیست که مشارکت را می سازد بلکه مشارکت است که دمکراسی را می سازد. ما می خواهیم این اندیشه را جا بیاندازیم که اگر فرد به مسئولیت های شهروندی خود پاسخ دهد، جامعه دارای آن درجه از پویایی خواهد شد که تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مهمی از آن بیرون خواهد آمد. ما به دنبال زنده کردن فرهنگ مسئولیت پذیری فردی هستیم، مسئولیت اندیشیدن، مسئولیت سازماندهی کردن، مسئولیت کار جمعی کردن و سرانجام مسئولیت کنشگری، حتی اگر توام با در جه ای از خطر پذیری باشد. برای انسان مسئول، خطر فاجعه نیست، بخشی از واقعیت فرایند تغییرگری است. فرایندی که باید آگاهانه و ارادی شکل گیرد تا به نتیجه برسد  و منجر به تغییر مطلوب شود. تغییری که باید بیاید تا انسان را در بستر شکوفایی قرار دهد. تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر اقتصادی و تغییر سیاسی.

          پس شما تغییر سیاسی را نیز می خواهید؟

     صد البته. مگر می شود در کشوری که 80 در صد کل اقتصاد کشور زیر نظر قدرت سیاسی است نسبت به کیفیت آن بی اعتنا بود. ما تغییر سیاسی را لازم می دانیم و بر این باوریم که رابطه ی آن با تغییر اجتماعی و فرهنگی متقابل است. به عبارت دیگر، بروز یک تغییر سیاسی به معنای بازشدن نسبی فضای حاکم بر جامعه در عرصه ی آزادی بیان و مطبوعات، آزادی احزاب و انتخابات، بی شک می تواند در سرعت بخشیدن به دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی نیز موثر باشد. ما تغییر سیاسی یا حتی انقلاب سیاسی را بخشی از انقلاب اجتماعی می دانیم، مرحله و گامی از آن نه تمامی آن. اما از آن سوی هم فراموش نکنیم که تا زمانی که این تغییر سیاسی بروز کند پاره ای از تحولات اجتماعی و فرهنگی می تواند و باید روی دهد. یعنی اگر به امکان جبری و مکانیکی باز شدن فضای جامعه، به دنبال یک تغییر حاکمیت سیاسی، باور نداشته باشیم می توانیم بگوییم که این از طریق گسترش و عمق بخشیدن به مشارکت عمومی است که شرایط یک تغییر دمکراتیک، یا همان انقلاب اجتماعی، فراهم می شود. بعد هم باید به صورت تدریجی، هدفمند و برنامه ریزی شده به دگرگونی های بنیادین اقتصادی بپردازیم تا زیربنای مادی همه ی این تغییرات فراهم شود. به همین خاطر تغییر سیاسی، هر چند که شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. هم زمان با کار بر روی آن حتما باید یک تغییر اجتماعی و فرهنگی کلید بخورد که بتواند زیر پایه ی یک تغییر سیاسی ماندگار و مثبت باشد و تجربه های تاریخی منفی، مانند سال 57 را، تکرار نکند. به عبارت دیگر وقتی تغییر سیاسی را یک گام از فرایند دگرگونی و نه کل آن فرایند دیدیم می توانیم جایگاه مناسب آن را نیز تشخیص دهیم، بدون افراط و تفریط.

          پس شما اگر یک تغییر سیاسی بخواهد در شرایط کنونی شکل گیرد از آن استقبال می کنید ؟

     نه فقط استقبال می کنیم که در آن شرکت هم می کنیم، زیرا می تواند اجازه بدهد ما فکر مشارکت را آسانتر، وسیعتر و سریعتر در درون جامعه گسترش دهیم. اما این بدان معنی نیست که خودرهاگران استراتژی کاری خود را، که گسترش فکر شهروندی و فرهنگ مشارکت اجتماعی است، فراموش کرده و به سوی طی کردن دوباره ی راه های طی شده و شکست خورده رود. ما به درستی این راه تا زمانی که عکس آن ثابت شود باور داریم، این که باید در یک جامعه، فرهنگ مشارکت و روحیه ی دمکراتیک تا حدی که لازم است وجود داشته باشد تا بتوان تغییر سیاسی منجر به دمکراسی را انتظار داشت. نکته ی مهمی که باید توجه کنیم این است که این فرایندها – تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر سیاسی و تغییر اقتصادی- هیچ کدام به صورت مجزا و یا مستقل نیست. این فرایندها به صورت ارگانیک در هم تنیده است، همزمان با هم پیش رفته و با هم تقاطع دارند. یکی می تواند در یک مقطع دیگری را تحت الشعاع قرار داده و اهمیت بیشتری یابد، اما آنها را نمی توان به طور مکانیکی از هم تفکیک کرد. به همین دلیل نیز برای فهم روندی که سبب تغییر در ایران خواهد شد باید ببینیم که در هر زمان کدامیک از این فرایندها شانس بیشتری برای توسعه و تعمیق دارند و به آن بپردازیم. در زمان بعد ممکن است یک بعد دیگر از موضوع اهمیت یابد و  توجه بیشتری را بطلبد. دستگاه تحلیلی ما باید توان درک این مقطع بندی اهمیت موضوعات را داشته باشد و دستگاه مبارزاتی ما باید قادر باشد خود را با تحلیل عینی گرای هر دوره مطابقت دهد.

          آیا این بدان معنی است که نباید همیشه روی ایجاد تغییر سیاسی متمرکز ماند؟

     به این معنی است که نباید تنها روی تغییر سیاسی باقی ماند. تغییر سیاسی تنها شکل تغییر در یک جامعه نیست، سقف دگرگون سازی نیست، نیاز یک جامعه به تغییراتی دیگر می تواند جدی تر و عمیق تر باشد. به نظر می رسد خطایی که بسیاری از سازمان های سیاسی مخالف رژیم در طول سه دهه ی گذشته ی مرتکب شده اند این بوده است که آنها از همان ابتدا تا به حال، بدون توجه به این که در هر مقطعی از این سی سال، کدام یک از فرایندهای چهارگانه ی تحول جامعه دست بالا را نسبت به دیگری داشته و یا حتی، بدون توجه به اهمیت فرایندهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، به صورت ثابت و مکانیکی، بر روی تغییر سیاسی تاکید داشته اند و همه ی انرژی خود را صرف آن کرده اند. این در حالی است که به استثنای کودتاهای نظامی، تغییر سیاسی همیشه حاصل و برآیند تقاطع و ترکیب سه فرایند دیگر است که در نهایت برای مدیریت خویش این یا آن شکل از حاکمیت سیاسی را طلبیده وبه دست می آورد. این به آن معنی نیست که نمی توان قدرت سیاسی را به نوعی به چنگ آورد. همیشه می شود از طریق کودتا یا توطئه و حمایت بیگانگان و یا روش های شبیه به این، قدرت سیاسی را به دست آورده و فرایندهای دیگر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را به صورت کمابیش جدی تحت تاثیر آن قرار داد. اما این روندی است که می تواند برای منفی سازی و تخریب به کار گرفته شود نه برای سازندگی و بناکردن. زیرا روند تخریب آسان است و سریع، در حالی که روند سازندگی دشوار است و زمان بر. به آسانی می توان آن چه را در طول صد سال ساخته شده، ظرف یک سال از بین برد، اما آن چه را که در طول یک سال از بین برده شده است نمی توان در طول یک سال بازسازی کرد. همیشه، ساختن، نیازمند جریانی است که درونی کردن و ارزش سازی را در خود دارد و این زمان می برد. بنابراین، تخریب را می توان شتاب بخشید و سرعت داد، اما سازندگی را نه به آن آسانی. برای سازندگی باید زمان و وقت گذاشت و به همین دلیل نیز در تقدم و تاخر پدیده ها این بسیار مهم است که بدانیم یک پدیده چه زمانی به وقوع می پیوندد.

          در این صورت، آیا برای شما مهم است که قبل از تغییر رژیم جمهوری اسلامی تغییرات اجتماعی و فرهنگی روی داده باشد؟

     نه به طور الزامی قبل، منظور ما به ویژه همزمانی و موازی حرکت کردن است. ما به خصلت همزمانی و تکمیل گری این فرایندها باور داریم. یعنی منتظر نباشیم که رخدادها به صورت کلیشه ای و مکانیکی یکی بعد از دیگری روی دهد. جامعه مجموعه ی درهم تنیده ای است که زاینده فرایندهای چند بعدی و  متقابل است. ما باید طوری عمل کنیم که تغییر رژیم هر زمانی که روی داد،- یک ماه دیگر یا یک سال دیگر- بستر اجتماعی برای مشارکت مردمی و بستر فرهنگی برای برخورد انسانی و عقلایی در جامعه تا حد امکان پایه سازی شده باشد. و باز باید گفت که به واسطه ی این روند گسترش مشارکت و تعمیق عقلانیت است که زمینه برای یک تغییر سیاسی مثبت و سازنده، با شانسی برای دستیابی به دمکراسی، فراهم می شود. در غیر این صورت، تغییرات سیاسی فاقد پشتوانه ی اجتماعی، به طور معمول، در جهت تثبیت موقعیت ساختارهای کنونی عمل می کند، و یا به طریقی مانع از به نتیجه رسیدن فرایندهای اجتماعی و فرهنگی در مسیری عمیق می شود. به عبارت دیگر، وقتی یک تغییر سیاسی زود هنگام است نتیجه ی آن بیشتر تخریب روندهای سازنده در دست و در راه است. درست مثل حرکت سال 1357 که نه به دلیل آن که برخاسته از خواستهای واقعی جامعه بود، بلکه بیشتر به این خاطر که با منافع قدرت های بزرگ هماهنگی داشت به ثمر رسید. این حرکت بی شک ارتباطی زنده و مستقیم با نیازها و خواست های عمیق اجتماعی جامعه ی ایران نداشت. به همین دلیل نیز بلافاصله تضاد آشکار و حتی آشتی ناپذیر میان برآیند سیاسی آن جریان (کهنه گرایی) و واقعیت های پیشرو و مترقی اجتماعی و فرهنگی درون جامعه آغاز شد. جمعی که به قدرت رسیدند نه برخاسته از الهام و خواست نیروهای درون جامعه، که برمبنای پشتیبانی نیروهای فراجامعه ای بودند، به همین دلیل نیز باید خود را بر بخش مهمی از جامعه که دارای هویت طبقاتی، فرهنگی  و اجتماعی بود تحمیل می کردند. از همین روی نیز آنها با استفاده از بخشی از نیروهای فاقد هویت جامعه به طبقه ی متوسط و لایه های مرتبط با آن تاختند و آن را تارومار کردند تا بتوانند قدرت خویش را تثبیت کنند. رژیم ایران بعد از انقلاب به سان پیوند دو گیاه نا متجانس بود که همدیگر را دفع می کردند و به همین دلیل نیز حاکمیت مجبور شد تا حد امکان ساقه های بدنه ی اجتماعی را ببرد و تضعیف کند تا در نهایت خود را به بدنه ی کل جامعه پیوند بزند. پیوندی که هنوز بعد از سی و دو سال پا نگرفته است و جامعه ی ایرانی آن را رد می کند.

          اما این بار چگونه باید باشد که این اتفاق روی ندهد؟

     این بار باید روند همسازی اجتماعی و فرهنگی را همزمان و با جدیت به همراه تلاش برای ایجاد تغییر سیاسی پی گیری کرد. یعنی باید به دنبال آن باشیم که از طریق افزایش مشارکت اجتماعی به سوی آن رویم که تغییرسیاسی تحت تاثیر نیروهای مترقی و پیشرو جامعه صورت گیرد و نه باز هم با حمایت نیروهای فرا اجتماعی. یعنی این بار باید مبارزه در سایه ی حضور آگاهانه و سازمان یافته ی بخش های پیشرو مردم به دست آوریم و نه با حضور توده وار مردم و به دلیل یک جبر مکانیکی یا پارامترهای خارجی. اگر مردم با خودآگاهی و خودسازماندهی امکان مدیریت استبدادی بر جامعه را ناممکن سازند و تغییر سیاسی ناشی از این امر باشد، بی شک دخالت مردم در روند دگرگونی حاکمیت سبب استقرار نظامی خواهد شد که رای و خواست مردم را نمایندگی خواهد کرد. در غیر این صورت، ممکن است که باز هم تغییر سیاسی سازنده و پیشرو روی ندهد و یک قدرت فاقد بافت و ریشه در درون جامعه خود را تحمیل کند. به عبارت دیگر، اگر این بار هم تک بعدی نسبت به مسائل نگاه کنیم و وجه چند بعدی موضوع را فراموش کنیم، به آن گونه از تغییر سیاسی غیر اجتماعی می رسیم که به دلیل ضعف محتوایی، شکل آن هرچه که باشد، نمی تواند سبب روی کار آمدن یک دمکراسی شود. دمکراسی به معنای مردم سالاری نیازمند آماده بودن سازمان یافته ی بخش های آگاه مردم برای حکومت بر خویش است. در نبود خودباوری، خود آگاهی و خودسازماندهی لایه های دارای هویت اجتماعی، حتی اگر فرصت تاریخی آن هم فراهم آید، به طور عملی قادر نخواهند بود مدیریت سطوح مختلف خرد و کلان جامعه را بر عهده گیرند. این خلاء سبب خواهد شد که بار دیگر روندی برای پیوند زدن نیروهای فاقد هویت اجتماعی و شناسنامه ی تاریخی در جامعه پیدا شود و حکومت هایی که برخاسته از اراده ی واقعی نیروهای فعال و پیشرو جامعه نیستند قدرت را به دست گیرند.

          سازمان خودرهاگران با چه روش هایی می خواهد در تقویت روند تغییر اجتماعی و فرهنگی بکوشد؟

     ما در درجه ی اول سعی می کنیم تولید داشته باشیم، یعنی محتوای لازم را به وجود آوریم. بعد این تولید را از طرق مختلف در اختیار افراد می گذاریم، از طریق رادیو، تلویزیون، اینترنت و غیره. اما تلاش ما این است که هموطنان فعالمان مطالب را در میان مردم توزیع کنند. به صورت CD  و یا DVD  و یا چاپی یا از طریق تلفن دستی، آنها را در هر کجا که می توانند توزیع کنند. ما خود به مدت چندین ماه برنامه ی تلویزیونی در این باره داشتیم و تلاش کردیم که این مباحث را به مردم بشناسانیم. این فعالیت ها ادامه خواهد داشت و بی شک ما به سوی گسترش آنها می رویم. هدف ما در میان گذاشتن این ایده ها با بیشترین حد از مخاطبان ممکن است. در عین حال ما تلاش می کنیم که این مباحث را به صورت جزوات آموزشی درآوریم و آنها را به صورت ایمیل و سایر راه های ممکن به دست مخاطبان برسانیم. ما برای گسترش شبکه ی ارتباطاتی خود نیاز به کمک مالی داریم. اگر هموطنانمان از لحاظ مالی ما را پشتیبانی کنند ما می توانیم این پیام را به میان افراد بیشتری در درون جامعه ببریم. ما طرح تاسیس یک رادیو ماهواره ای آموزشی را دنبال می کنیم و امیدواریم در سال دوم فعالیت خود این رادیو را راه اندازی کنیم.

          حال که صحبت از نیازهای مالی کردید، بگویید سازمان خودرهاگران به چه صورت این نیازها را تامین می کند؟

     اتکای ما به همیاری مالی مردم است. تا به حال این منابع مالی یا از جانب فعالان خودرهاگران تامین و یا توسط مردم پرداخت شده است. ما از هیچ موسسه و سازمان و دولتی پول نمی گیریم و فقط با اتکاء به آن چه هموطنان می دهند عمل می کنیم. اگر زمانی این کمک ها قطع شود فعالیت ما محدود می شود. گستره ی کار ما از این حیث تابعی از اراده ی مردم است و از این بابت ناراضی نیستیم. زیرا یک نوع تعامل طبیعی با مردم داریم و مخاطبان نوعی کنترل بر ما دارند. ما این را بسیار مثبت ارزیابی می کنیم. هر چه مردمی که پیام را درک می کنند و می پسندند بیشتر باشند ما نیز از حمایت بیشتری برخورداریم و به همان تناسب رشد می کنیم.

          آیا شما از هر کسی کمک مالی قبول می کنید؟

     ما از هر کس که بداند مبارزه و تلاش ما چه سمت و سویی دارد و برای چه هدفی تلاش می کند و آن را تایید می کند کمک قبول می کنیم. ما می خواهیم کسانی که به ما یاری مالی می دهند بدانند که سازمان خودرهاگران در پی استقرار یک نظام انسان مدار است که در آن جان و حرمت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. ما می خواهیم که بدانند برای ما، انسان در جایگاهی برتر از خدا و شاه و میهن و حزب و طبقه و نوع حکومت و پرچم و غیره قرار می گیرد. ما می خواهیم که آنها آگاه باشند ما برای حفظ جان و حرمت انسان حاضر به فداکردن هر امر به اصطلاح مقدسی هستیم و این که هیچ چیز، جز جان بشر و کرامت او، برای ما مقدس نیست. ما می خواهیم آنها بدانند برای فردای ایران ما نه سوسیالیسم را سفارش می کنیم و نه سرمایه داری، بلکه نظامی انسان مدار را که همه چیز را به صورت عقلایی و نهادینه زیر نظارت مردم قرار می دهد. حاکمیتی از مردم، برای مردم و با مردم؛ ما هیچ شکل حاکمیتی را بدون قرار گرفتن کامل قدرت در دست نهادهای اجتماعی و سازمان یافته ی مردمی تایید نمی کنیم.

          نوع تشکیلات شما چگونه است و چه ساختاری دارید؟

    ما مجموعه ی خودرهاگران را در قالب سه بخش مطرح می کنیم. نخست ساختار تشکیلاتی است. این بخش دربرگیرنده کادرهای سازمان است. این کادرها داوطلبانی هستند که پس از آموزش بر مباحث و استراتژی سازمان خودرهاگران شناخت دارند و مسئولیت های کاری مشخص می پذیرند. دوم بدنه ی کوشندگان است که عبارت است از کسانی که به طور رسمی جزیی از سازمان نیستند اما در عین حال در قالب جمع ها و انجمن های خودرهاگران در مسیر استراتژی کلی سازمان حرکت کرده و در مسیر گسترش فرهنگ مشارکت جمعی فعالیت می کنند. این انجمن های محلی ضمن دنبال کردن خطوط کلی سازمان خودرهاگران دارای خودکفایی لازم برای ابتکارات محلی هستند. و سرانجام بخش سوم پیکره ی اجتماعی است که عبارت است از هواداران و پشتیبانان سازمان در میان مردم و درون جامعه ، در داخل و خارج از کشور.

    پیکره اجتماعی

    ساختار تشکیلاتی

    هئیت مشاوران

    بدنه ی کوشندگان

          ساختار تشکیلاتی سازمان را تشریح کنید؟

     این ساختار متشکل از کادرهای سازمان خودرهاگران است که در چارچوب دفترها و کمیته های سازمان به فعالیت مشغول خواهند. بود. ساختار سازمان خودرهاگران در قالب چهار دفتر کاری، شش کمیته ی موضوعی و یک فرهنگسرای هنری اداره خواهد شد. ما چهار دفتر داریم که عبارتند از : دفتر تولید که به کار تولید محتوا می پردازد، دفتر ارتباطات که به کار تبلیغات و پخش تولیدات سازمان اشتغال دارد، دفتر نیرویی که به کار جذب، آموزش و سازماندهی نیروهای درون تشکیلاتی اشتغال دارد، دفتر مالی که مسئولیت تامین نیازهای مالی سازمان را دارد. شش کمیته ی کاری سازمان عبارتند از : کمیته ی نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی، کمیته کارگری، کمیته زنان، کمیته آسیب های اجتماعی، کمیته متخصصان و فرهنگسرای انسان گرایی برای فعالیت های هنری. دفاتر و کمیته ها زیر نظر کادرها اداره خواهند شد اما اعضا و فعالان آن می توانند از بدنه ی کوشندگان تامین شوند. شکل دهی به این ساختار براساس توجه به نکات زیر می باشد:

    الف) ساختار تشکیلاتی نیاز دارد به کادرهایی که مسلط بر مباحث نظری و کار عملی باشند.

    ب) سازمان باید این کادرها را جذب و تربیت کند.

    پ) سازمان باید در مسیر جذب و تربیت کادرها به ارزش های بنیادین خود یعنی احترام به انسان، احترام به انتخاب و به کارگیری خلاقیت و شکوفایی کادر توجه کند.

    فرایند جذب و تربیت کادرها نیزبه صورت زیر قابل پیش بینی است:

    1)      فرد مناسب از میان اعضای نزدیک به جمع خودرهاگران معرفی می شود.

    2)      فرد پیشنهاد کار به عنوان کادر را براساس اراده و اختیار خود قبول یا رد می کند. در صورت پذیرش…

    3)      روند آموزش شامل محتوای نوشتاری و جلسات آموزشی صورت می گیرد.

    4)      پس از پایان آموزش، کادر بر اساس تقسیم کار مسئولیت مشخصی را برعهده می گیرد.

    5)      تقسیم کار فوق بر اساس تقسیم بندی دفترها و کمیته های درون سازمان انجام می شود.

    ساختار تشکیلاتی سازمان خودرهاگران برای کار منظم نیازمند این کادرها می باشد.

          به طور عموم افراد چه ویژگی هایی باید داشته باشند که بتوانند با شما کار کنند؟

     از لحاظ دیدگاهی ما ترجیح می دهیم با کسانی کار کنیم که چیز دیگری مانند خدا و شاه و طبقه و میهن و امثال آن را بالاتر از مقام انسان قرار نمی دهند. به عبارت دیگر انسان مدار هستند. برای ما برتری جایگاه انسان نسبت به تمام پدیده های دیگر هستی غیر مشروط است. از لحاظ کاری نیزما تاکید بسیاری داریم که آن چه در درون سازمان خودرهاگران ارزش نخست است «ثبات رفتاری» و «پایداری عملی» فرد است. به عبارت دیگر، ما به دنبال افرادی که خصلت های خیلی ویژه ای داشته باشند نیستیم، بلکه در راستای کار مشترک صرفا یک ویژگی را از وی می خواهیم، این که از خود رفتاری را بروز دهد که درآن ثبات، جدیت و استواری نمایان باشد. هیچ سازمانی نمی تواند روی کسانی که شوق و احساس قویی دارند حساب کند، زیرا شوق و احساس کم و زیاد می شود. کسانی که می خواهند تکروی کنند و یا رابطه های جمعی را بر اساس انرژی فردی خود تنظیم کنند و به ضابطه ها کاری ندارند افراد مناسبی برای کار جمعی نیستند. کار جمعی در درجه ی اول و بیش و پیش از هر چیز به انضباط نیاز دارد. یعنی رعایت ضوابط جمع و روحیه ی کار جمعی داشتن. وقتی انضباط باشد جمع می تواند همه اختلاف ها و مشکلات و موانع را پشت سر گذارد. اما وقتی انضباط نیست هیچ یک از خصلت های فردی نمی تواند جمع را نجات دهد. به همین دلیل ما در کار جمعی با سازمان خودرهاگران توصیه ی نخست خود را روی ضابطه مندی در گروه قرار داده ایم. این به معنای آن است که فرد ضوابط را بر روابط ترجیح دهد و در عملکرد خود تابع قواعدی که جمع به طور دمکراتیک برای خود قرار داده است باشد. ما به اهمیت تساهل و مدارا، صمیمت و دوستی، شفافیت و صراحت و نقد سالم و انتقاد پذیری در میان اعضای یک جمع تاکید داریم.

    • در پایان آیا ممکن است تناسب این الگوی تشکیلاتی را با استراتژی، تاکتیک ها و تکنیک های حرکت سازمان خودرهاگران برای دستیابی به جامعه ی ایده آل را تشریح کنید؟

    بله، جامعه ی مطلوب ما همان طور که قبلا گفته شد جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. برای این منظور باید قدرت اجتماعی اختیارات مدیریتی را از قدرت سیاسی به خود منتقل کند تا مردم به تعیین سرنوشت خویش و ساختن زندگی خود آن گونه که می خواهند بپردازند. پس ما می خواهیم قدرت اجتماعی بر جامعه حاکم شود. برای پیاده ساختن این استراتژی باید گام به گام قدرت سیاسی را کاهش دهیم.

    در این مسیر گام نخست این است که حکومتی را که تمام قدرت را در درست خود قبضه کرده است برکنار کنیم. برای این منظور باید مردم به دو عنصر خودآگاهی و خودسازماندهی مجهز شوند. ما به عنوان یک تشکل فرهنگی و سیاسی هم در گسترش آگاهی تلاش می کنیم و هم در توسعه ی سازماندهی. ما بر این باور هستیم که پایه های قدرت اجتماعی از حالا باید در میان قشر آگاه تر جامعه شکل گیرد و به تدریج در مراحل بعدی به کلیت جامعه کشیده شود. ما در شرایط کنونی ضمن تلاش برای آگاه ساختن عمومی جامعه در صدد هستیم که به سازماندهی آن اقلیت آگاه تر یاری رسانیم.

    انجام این کار نیاز به یک تشکیلات دارد. ما این تشکیلات را بنیان گذاشته ایم و در حال توسعه ی آن هستیم تا بتوانیم به سه عنصر لازم برای این کار دست یابیم: محتوا و تولیدات لازم برای این منظور، نیروی انسانی لازم برای پیشبرد کار و سوم، امکانات مادی و مالی و تبلیغاتی. ما بر آن هستیم که با جذب نیروی انسانی لازم برای این کار دو عنصر دیگر را نیز تامین کنیم.

    • ·         آیا شما ساختار تشکیلاتی را فقط در خارج از کشور به وجود می آورید یا در داخل؟

    هر دو. در خارج از کشور این ساختار باز  و علنی است و در داخل کشور بر اساس ایجاد واحدهای خودکفایی که به تدریج شبکه ی کنشگران خودرهاگران را تشکیل می دهند. این شبکه در موقع خود به صورت متمرکز از داخل اداره خواهد شد. تا آن زمان از خارج به آموزش و پی گیری و یاری اکتفاء می کنیم. این شبکه از خارج هدایت و مدیریت نخواهد شد. شبکه ی فوق نقش اصلی خود را در درون نیروهای جبهه و به عنوان بخشی از مجموعه ای که قرار است منجر به خلع قدرت شود ایفاء خواهد کرد.

    • ·         پس شما با تهیه ی این سه عنصر تشکیلات را در مسیر تسلط قدرت اجتماعی بر جامعه ی ایران به پیش می برید؟

    بله، همزمان که ما تلاش می کنیم از طریق سازماندهی بخش های آگاه و داوطلب جامعه پایه های قدرت اجتماعی را به معنای عملی آن به وجود آوریم  به دنبال این هستیم که با سایر نیروهای همگون در مسیر گام اول، یعنی خلع قدرت از حاکمیت حرکت کنیم. ما می دانیم که برای این منظور نیاز به یک جبهه از نیروهای برانداز است که بتوانند رژیم کنونی را پایین بکشند و مدیریت دوران گذار را برای برگزار انتخابات آزاد فراهم کنند. ما سعی خواهیم کرد به سهم خود و در راستای تاثیرگذاری قدرت اجتماعی بر سرنوشت جامعه در این مسیر نقش خود را ایفاء کنیم. ما می دانیم که قدرت اجتماعی در عمل و پراتیک مشخص نیروهای سازمان یافته ی جامعه است که شکل می گیرد. بنابراین نمی توان قدرت اجتماعی را در خلاء و فضایی انتزاعی یا مجازی شکل دارد. مردم باید به طور آگاه و سازمان یافته در روند پایین کشیدن رژیم کنونی و نیز  مدیریت دوران گذار حضور داشته باشند تا روند شکل گیری چارچوب های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران بعد از دوره ی گذار در مسیر افزایش قدرت اجتماعی و کاهش قدرت سیاسی سمت و سو بگیرد.

    • ·         پس سازمان شما در این مسیر سعی خواهد کرد در صحنه ی سیاسی حضور داشته باشد؟

    بله ما همان قدرکه در صحنه ی اجتماعی باید حضور داشته باشیم در صحنه ی سیاسی نیز خواهیم بود. با دو نقش متفاوت اما مرتبط. در صحنه ی اجتماعی ما سعی می کنیم سازماندهی مردمی را در سطوح و شکل ها و زمینه های مختلف تقویت کنیم تا شوراها و انجمن ها و اتحادیه ها و تعاونی ها شکل بگیرند و به عنوان نمودهای قدرت اجتماعی هم نقش ضد قدرت را ایفاء کنند و هم این که مردم را آماده تحویل گرفتن مسئولیت ها و اختیارات لازم بکنند. در صحنه ی سیاسی نیز سازمان ما تلاش خواهد کرد در راستای حرکت برای انتقال قدرت سیاسی به مردم با حضور خود در نهادهای قدرت و تصمیم گیری زمینه های این انتقال را تقویت و مکانیزم های آن را قانونی بسازد. به عبارت دیگر ما سعی خواهیم کرد وزن و توانایی جریانی را که در درون نهادهای حاکمیت در پی آن هستند که قدرت سیاسی را به نفع قدرت اجتماعی کاهش دهند تقویت کنیم. به طور مثال از طریق حضور در مجلس موسسان برای تغییر قانون اساسی و قرار دادن فصل ها و قوانینی که فرایند انتقال قدرت را به صورت درازمدت و نهادینه پیش بینی و تضمین نماید.

    بنابراین مسیر ما از حالا تا زمان بعد از کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی و استقرار حکومت منتخب مردمی به این صورت خلاصه می شود: 1) ساختار بندی سازمان خودرهاگران ( کار بر روی ساختار تشکیلاتی، بدنه ی کوشندگان و پیکره ی اجتماعی) 2) نزدیکی با نیروهای همگون در راستای تشکیل یک جبهه ی کارکرد در مسیر براندازی 3) تلاش درون جبهه برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار 4) کار همزمان در صحنه ی اجتماعی (سازماندهی از پایین) و در صحنه ی سیاسی ( تقویت روند انتقال قدرت از بالا)

          آیا سازمان خودرهاگران می خواهد حتما در آینده سهمی از قدرت سیاسی در ایران داشته باشد؟

    ما زیاد به آن فکر نمی کنیم. ما به کاری که همین حالا در جامعه در مقابل خود داریم فکر و عمل می کنیم. یعنی کار مشخص برای افزایش مشارکت مردمی و گسترش فرهنگ انسان مدار و اخلاق محور در مسیر رهایی از قید استبداد حاکم و زمینه سازی برای محو ریشه ای استبدادگری در ایران. هدف ما این است که پایه های قدرت اجتماعی تهیه و تدارک دیده شده و بتواند موثر واقع شود. ما براین باوریم که اگر قدرت اجتماعی شکل گیرد چندان مهم نیست که قدرت سیاسی در دست که باشد، چون جامعه بر آن نظارت خواهد کرد و اجازه نخواهد داد هیچ دولت خودکامه ای برسرکار باقی بماند. در واقع قدرت اجتماعی، به عنوان ضد قدرت، سبب می شود قدرت سیاسی بیشتر جنبه ی کارکردی داشته باشد تا اختیار تصمیم گیری. یعنی با حضور سازمان یافته ی مردم در صحنه حکومت باید به طور مداوم حساب پس بدهد و نظارت آن را پذیرا باشد. به عبارت دیگر تصمیم را مردم می گیرند و حکومت مجری است، نه این که حکومت تصمیم بگیرد و مردم اجرا کنند.

          اما این امر چگونه میسر است؟ به طور مشخص چگونه ممکن است دولت قدرت تصمیم گیری نداشته باشد؟

     اصولا اعتبار هر نظام سیاسی بسته به نوع توزیع قدرت در جامعه دارد. بدیهی است وقتی که مردم در صحنه حضور نداشته باشند حکومت همه ی اختیارات را به دست گرفته و آن می کند که می خواهد. حال آن که اگر مردم در نهادهای کوچک و بزرگ راجع به مسائل کشور مشارکت و تصمیم گیری کنند دولت به عنوان قوه ی مجریه این تصمیمات را اجرا می کند. این همان نوع اجتماعی تقسیم قدرت است. یعنی شهروندان به طور فعال در رده های خرد و کلان در صحنه هستند، سازمان یافته اند، صاحب دانش و تجربه اند، بحث و مشورت می کنند، تصمیم می گیرند و نهادهای دولتی زیر نظر نهادهای مردمی مجری این تصمیمات خواهند بود و به آنها در رابطه با نتیجه ی کار خود حساب پس می دهند. دولت زیر نظر مردم است نه بر عکس.

          اما این نوع اجتماعی تقسیم قدرت چگونه شکل می گیرد؟

     این روند تدریجی است. همزمان با رشد نهادهای مدنی قدرت سیاسی اختیارات و مسئولیت های خود را هر چه بیشتر به قدرت اجتماعی یا همان نهادهای مشارکت مردمی واگذار می کند. گام به گام، مورد به مورد و به صورت هدفمند و برنامه ریزی شده. این کار از طریق جمع های سازمان یافته ی مردمی شکل می گیرد. ز طریق جمع ها و شوراهایی که در سطوح مختلف مدیریت خود را اعمال می کنند. شورای مدرسه، شورای دانشگاه، شورای کارخانه، شورای کارگاه، شورای محله، شورای ده، شورای بخش، شورای دهستان، شورای منطقه، شورای شهر، شورای شهرستان، شورای استان و شورای ملی کشور. در درون این شوراها اعضا به طور مستقیم و مشخص در رابطه با موضوعات آن واحد یا منطقه مشورت و تصمیم گیری می کنند. این شوراها برای عرصه های مختلف کار خود تصمیم می گیرند و با هم هماهنگ هستند. یافتن مکانیزم های مدیریتی برای هماهنگ ساختن این شوراها بزرگترین چالش این نظریه است. زیرا این هماهنگی باید در چندین سطح تحقق یابد: در سطح محلی، منطقه ای و ملی. در هر کجا که جمعی مشغول است یک شورای مدیریتی به صورت انتخابی از جانب آن جمع تشکیل می شود و آن واحد را اداره می کند. به عبارت دیگر، مدیران و مسئولان از طرف یک قدرت بیرونی و براساس سلسله مراتب ازبالا تعیین و گمارده نمی شوند. هر نهادی، اداره ای و شرکتی با یک نظام خودمدیریتی اداره می شود و وظایف خود را نسبت به اعضای آن نهاد یا سایر نهادهای جامعه انجام می دهد. این کار نیز به وسیله ی شورای مدیریتی نهاد است که صورت می گیرد. شورای مدیریتی در هر واحد بالاترین مرجع تصمیم گیری آن واحد است.

          آیا این یعنی آن که دیگر کسی به عنوان مدیر مطرح نیست؟

     مدیر هست، اما مدیر اجرایی نه مدیر تصمیم گیری. مدیر به نمایندگی از شورای مدیریت، نه به عنوان کسی که از جانب یک نهاد بیرون از آن واحد به عنوان تصمیم گیرنده برای آن واحد گمارده می شود و می تواند اراده ی خویش را بر جمع تحمیل کند. هر واحد، شورای مدیریتی خود را تاسیس می کند. مثلا در یک دبیرستان یک شورای مدیریتی خواهد بود: متشکل از نمایندگان معلمان، کارکنان و دانش آموزان. این شورا یک نفر را به عنوان مدیر اجرایی بر می گزیند و بر کار وی نظارت می کند. این مدیر نمی تواند در ورای تصمیمات شورا تصمیم استراتژیکی بگیرد. تصمیم گیری های وی در جهت اجرای انتخاب های جمعی خواهد بود. مدیر در واقع هماهنگ کننده ی اجرایی است نه یک تصمیم گیرنده در ورای جمع.

    شما در آستانه ی یک سالگی عمر سازمان خود هستید. در طول یک سال عمر خود سازمان خودرهاگران چه کرده است؟

    در این مدت ما صدها مطلب تولید و وبسایت خودرهاگران را به طور روزانه و مفصل تغذیه کردیم و هزاران بازدید ماهانه داریم. صفحه ی فیسبوک خود را تغذیه کردیم و بیش از پنج هزار نفر دوست داشته ایم. مطالب خود را روی تویتر نیز گذاشته ایم. برنامه های رادیویی روی اینترنت و نیز برنامه های تلویزیونی داشته ایم. برنامه ی هفتگی «تصویر آزادی» و برنامه های روزانه ی « هر روز با خودرهاگران» را ارائه دادیم. از ابتدای سال جاری میلادی یک برنامه ی روزانه به نام «کنش و اندیشه» را در تلویزیون آسوسات آغاز کرده ایم.  یک شبنامه بیرون دادیم. سایت تلویزیون اینترنتی «تصویر آزادی» را به راه انداختیم. چندین کمیته ی داخلی تاسیس کردیم، مانند کمیته دانشجویی، کمیته نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی و کمیته ی آسیب های اجتماعی. چندین کمپین و بیانیه منتشر کردیم. جلسه های پالتاکی برگزار کردیم. دهها نفر را در داخل و خارج از کشور از طریق تماس مستقیم به سازماندهی و کار جمعی فرا خواندیم. به برخی از فعالان داخل کشور کمک کردیم.  دفتر تولید به ترجمه و یا انتشار مقالاتی چند از سایرین پرداخت.

          بزرگترین دست آورد شما در طول یک سال اول فعالیت خودرهاگران چه بوده است؟

     بدون شک بزرگترین آنها استقرار ابتدایی و اولیه ی اندیشه ی انسان مداری در صحنه ی سیاسی و اجتماعی بوده است. نام خودرهاگران امروز برای شماری از ایرانیان شناخته شده است و این با حرفی که می زنیم: هیچ چیز بالاتر از انسان قرار ندارد. ما موفق شدیم که اندیشه های سازمان خودرهاگران را در حد یک سال کار جمعی به درون جامعه ببریم و در سطح ابتدایی خود جا بیاندازیم. این یک کار دراز مدت است اما به طور نسبی و به عنوان نتیجه ی یک سال تلاش از حاصل کار خود راضی هستیم. بدیهی است که کوشش خواهیم کرد در سال دوم این کار را شدت بخشیده و گسترش دهیم. ما می دانیم که اندیشه ی خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی نیاز به زمان دارد. این مثلت که قرار است مثلث شوم جهل، ترس و فقر را کنار بزند کاری چند ده ساله در مقابل خود دارد. اما ما کار را شروع کردیم و تمام خوشحالی ما از این است که سرانجام امر مهم استقرار اندیشه ی انسان سالاری در ایران به صورت سازمان یافته آغاز شد و سال نخست حیات خویش را نیز پشت سر گذاشت.

    سازمان ما فاز استقرار را پشت سر گذاشت و اینک در سال دوم می رویم که این فکر را در جامعه ی ایرانی گسترش داده، رشد داده و تثبیت کنیم. ما بر این باوریم که مردم ایران به دلیل برخورداری از یک پیشینه ی فرهنگی هفت هزار ساله شانس این را دارند که در تاریخ بشری نقشی مهم ایفاء کنند و آن، جا انداختن اندیشه انسان مداری در مدیریت یک جامعه  است. ما با داشتن آموخته های سعدی و فردوسی  و امثال آن می توانیم انسان دوستی و انسان گرایی را در میهن خویش مستقر کرده و به جهان، الگویی از یک نظام به راستی انسانی، یعنی مردمی، ارائه دهیم.

    بنی آدم اعضای یک پیکرند   که در آفرینش زیک گوهرند

     چو عضوی به درد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار

     برای آغاز نهادینه کردن اندیشه انسان مداری لازم بود که این اندیشه به صورت جدی و در قالب یک کار سازمان یافته مطرح شود و استراتژی گسترش انسانیت و عقلانیت را به طور منظم، هدفمند و سازمان یافته پی گیرد. در طول یک سال این اندیشه ریشه زد و مستقر شد. هنوز کار زیادی در مقابل خود دارد. برای چند ده سالی کار در مقابل ما هست اما مهم آغاز کار بود و این کار یک سال پیش آغاز شد.

          آیا شما حاضر به همکاری و اتحاد با سایر گروه ها هستید؟

    بله، در عرصه ی نظری ما با هر تشکلی که با ایده ی استقرار قدرت اجتماعی در جامعه در جهت حفظ نهادینه جان و کرامت انسان موافقت داشته باشد کار می کنیم. یعنی این ایده که اصالت با قدرت مردم است نه قدرت هیچ چیز دیگر (خدا، حزب، سلطنت، طبقه،…)

    در عرصه ی عملی نیز باید این اتحاد ریشه در واقعیت مادی جامعه داشته باشد. به عبارت دیگر ما اتحادی را معنی دار می دانیم که از دل آن، مبارزه ی اجتماعی مردم ایران برای دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی و مردمسالاری یک گام به طور مشخص و عملی جلو رود. در این صورت، از زمانی که می دانیم این نزدیکی به پیشبرد هدف ما، که تغییر بنیادین در جامعه است، یاری می رساند، بی شک از آن استقبال می کنیم. اما اگر اتحاد برای نمایش سیاسی و بازی سازمانی و گروهی باشد، ما ترجیح می دهیم در آن شرکت نکنیم. به این ترتیب اگر ما بتوانیم با تشکیلاتی که در مسیر قدرت بخشی به مردم، از طریق گسترش خودآگاهی و خودسازماندهی عمل می کند همکاری کنیم، بی شک چنین خواهیم کرد. یعنی باهر کس که بتوانیم به کارگران، دانشجویان، بیکاران و سایر قشرها یاری رسانیم که بتوانند خود را سازماندهی کرده و از حقوق خویش دفاع کنند. ما با تشکل هایی که به اهمیت قدرت اجتماعی را قبول دارند و معتقدند که قدرت سیاسی باید تحت نظارت نهادینه قدرت اجتماعی باشد همکاری می کنیم. در استراتژی ما پیش بینی شده است که یک جبهه ی کارکردی که برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار است پیش بینی شده است.

    ما به عنوان تشکلی که می خواهد ضد قدرت را تشکیل دهد همکاری با تشکلی که در پی کسب قدرت سیاسی به هر قیمتی است و یا بر آن است تا قدرت سیاسی را برای خود حفظ کند معنی دار نمی دانیم، ما به این واسطه در صحنه ی سیاسی نقش آفرینی می کنیم که بتوانیم قدرت سیاسی را به قدرت اجتماعی تبدیل کنیم.

          در این صورت موضع شما نسبت به کار سازمان ها و احزابی که می خواهند قدرت سیاسی را از دست حاکمیت غیر مردمی کنونی بیرون آورند چیست؟

     برای ما همه ی تلاش ها در جهت ایجاد تغییر در جامعه در چهارعرصه ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مثبت است، البته منظور تغییری است که هم به طور مستقیم و هم به طور غیرمستقیم در خدمت مردم باشد. اما ما به سهم خود سعی می کنیم که در چارچوب کار مشخص و تعریف شده ای باقی بمانیم، یعنی تمرکز بر ضرورت و چگونگی تقویت قدرت اجتماعی، تمرکز بر گسترش خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی از پایین؛ تمرکز بر ساماندهی ضد قدرت. در غیر این صورت، از خط استراتژیک خویش خارج شده ایم. ما تغییر سیاسی را ضروری می دانیم ما تغییر اجتماعی را مهم تر و زیربنایی تر می دانیم. شرکت ما در یک جبهه با سایر تشکل های سیاسی برای کسب و حفظ قدرت نیست برای کسب و دادن قدرت به مردم است. ما می خواهیم به تقویت و رشد انجمن ها، اتحادیه ها، کنفدراسیون دانشجویی، جمع های شهروندی، شوراها و به طور کلی هر نهادی که مردم در آن قدرت خود را اعمال می کنند بپردازیم. ما می خواهیم شهروندان به طور جمعی برای دفاع از حقوق خویش عمل کنند. این کار جز با خودآگاهی و خودسازماندهی ممکن نیست. بنابراین باید که به دنبال ترویج و گسترش و آموزش این موارد در قالب محتواهای مشخصی باشیم که به درد جامعه می خورد و این هدف را تامین می کند. به عبارت ساده تر پرداختن به شهروند و تبدیل شهر نشین به شهروند برای ما یک چالش اساسی است که می خواهیم روی آن وقت بگذاریم و به سوی آن رویم که مردم به طور آگاهانه و سازمان یافته از حقوق خویش دفاع کنند و آماده ی مدیریت امور جامعه و تعیین سرنوشت تاریخی خویش شوند.

          سوال این است که اگر در ادامه ی مبارزات مردمی ضرورت شکل گیری یک آلترناتیو مطرح شود، آیا شما حاضرید در آن دخالت و سهم داشته باشید؟

     ما در هر حرکتی که بتواند مبارزات مردم را به پیش برد پیش قدم می شویم؛ هدف تغییر واقعیت است نه ارائه ی یک تصویر منجمد و از پیش تعیین شده در باره ی فرایند این تغییر. اما ما کار اصلی خود را که عبارت است از تقویت قدرت مردم از پایین، یعنی قدرت سازمان یافته مردم در صحنه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی فراموش نمی کنیم. یعنی حضور ما در میان نیروهای تشکیل دهنده ی آلترناتیو باعث نمی شود که فراموش کنیم آن چه برای خودرهاگران اهمیت دارد، شکل دادن به ضد قدرت است. یعنی آن چه توسط شهروندان آگاه شکل یافته و قادراست در مقابل زیاده خواهی ها یا کم کاری های قدرت حاکم، هرکه و هرچه که باشد، ایستادگی کند. ما کارمان در درون جامعه از طریق ایجاد شبکه های کنشگری شهروندان است و چندان به موضوع این که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشیم یا نه اهمیتی نمی دهیم. در واقع وقتی ما بتوانیم قدرت مردمی را از پایین تقویت کنیم بود و یا نبود ما در بالا زیاد مهم نیست. برای ما قدرت سیاسی مهم است اما ضد قدرت اجتماعی مهمتر است. اگر هم ما دخالتی در امر قدرت سیاسی داشته باشیم فقط با یک هدف است و آن کاهش آن قدرت است و تبدیل آن به قدرت اجتماعی. اجتماعی کردن قدرت سیاسی هدف ماست. لذا با این هدف سهمی را از قدرت سیاسی می گیریم که آن را به مردم واگذار کنیم.

          آیا می توانید توضیح دهید که این تبدیل قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی یعنی چه و چگونه اتفاق خواهد افتاد؟

     بله، قدرت سیاسی یک پدیده ی تاریخی است که به در طول شکل گیری نابرابری طبقاتی به وجود آمده است. یعنی طبقه ی حاکم برای حفظ سلطه ی خویش بر اکثریت جامعه چیزی به اسم دولت را به وجود آورد و به او قدرت داد تا بتواند جامعه را به گونه ای اداره کند که نظم طبقاتی نابرابر حفظ شود. پس قدرت سیاسی اصالت طبقاتی دارد نه اصالت انسانی. بر عکس آن چه از اصالت انسانی برخوردار است قدرت اجتماعی می باشد که برخاسته از زندگی اجتماعی انسان ها در کنار یکدیگر برای تامین آسایش و رفاه یکدیگر است. بنابراین ما به عنوان یک تشکل انسان مدار به دنبال آن هستیم که قدرت اجتماعی جامعه را اداره کند نه قدرت سیاسی.

    اما این موضوع آرمانی است. واقعیت امروز این است که قدرت سیاسی یعنی همان ساختار حکومتی قدرت را در دست دارد و سرنوشت جامعه را تعیین می کند. مشکل اینجاست که این قدرت سیاسی در دست یک اقلیت است و این اقلیت برای اکثریت تصمیم می گیرد. در دمکراسی به معنای متداول آن این اکثریت هستند که می آیند و اقلیتی را برای حکومت کردن بر خویش انتخاب می کنند. اما این انتخاب ناشی از آن است که مکانیزم های مشارکتی در دمکراسی های متداول بسیار قالب بندی شده و محدود است و شکل های متنوع و آسان برای مشارکت مردم در روندهای تصمیم گیری را در خود ندارد. مگر روی کاغذ. به همین دلیل است که اقلیت سیاستمداران که با رای اکثریت حکومت می کنند نوعی مصونیت ساختاری دارند تا آن چه می خواهند بکنند و طنز قضیه در این است که این اقلیت حاکم در صورت اعتراض گسترده از همان قدرت واگذار شده توسط اکثریت استفاده کنند تا اکثریت معترض را سرکوب کند.

    چنین نظامی نه عقلایی است و نه اخلاقی. یک نظام عقلانیت گرا و عقلایی آن است که شهروند را به طور مستقیم و آسان بر سرنوشت خویش مسلط سازد. این امر در قالب قدرت اجتماعی شکل می گیرد که عبارت است از مجموعه ای از نهادهای مردمی که به طور آگاهانه و سازمان یافته در حیطه های مختلف مدیریتی دخالت کرده و اراده و خواست خویش را در جهت حفظ منافع مردم اعمال می کنند.

    سازمان خودرهاگران در مسیری حرکت می کند که بتواند در طول یک روند تاریخی و درازمدت این شکل بندی تاریخی را به هم زند و قدرت سیاسی را به حداقل و قدرت اجتماعی را به حداکثر رساند. برای این منظور ما در پی تقویت آگاهی اجتماعی و فرهنگ مشارکتی در سطح نظری و ایجاد و گسترش جمع های مردمی در سطح عملی هستیم. به این معنی که به مرور زمان مردم هم یاد می گیرند که خود به طور مستقیم می توانند امور خویش را اداره کنند و هم این که به تدریج ساختارهای مادی مدیریتی برای این کار را فراهم می کنند. در دل یک چنین روندی هر چه قدرت اجتماعی قویتر می شود قدرت سیاسی ضعیف تر می شود. اما این به صورت یک رابطه ی مبنی بر تضاد نیست، بر عکس در جامعه ی انسان مدار این به صورت یک رابطه ی همکاری و هماهنگی است. یعنی تضاد میان بالا و پایین وجود ندارد بلکه بالا به طور داوطلبانه قدرت خویش را به پایین واگذار می کند. تا جایی که در نهایت در رابطه با مسله ی قدرت دیگر رابطه ی بالا و پایینی وجود نخواهد داشت و ساختار قدرت نه به صورت عمودی که به شکل افقی در می آید. یعنی واحدها و نهادهای مدیریتی مردمی که با یکدیگر همکار و همیارند و نه دیگر رئیس و مرئوس.

    این کار دهه ها وقت می خواهد و نیاز به کار جدی آموزشی، علمی، محتوایی و اجرایی و عملیاتی دارد. این پدیده در طول شاید یک صد سال وقت آن هم در جامعه ای که از آزادی و عدالت اجتماعی و مردمسالاری برخوردار است روی خواهد داد. تصور خام این که می شود یک شبه چنین جامعه ای را ساخت به جایی نرسید. بنابراین باید دیدی پخته، واقع گرا و تخصصی داشته باشیم تا چنین امر مهمی میسر شود.

          به عنوان نتیجه گیری شما مسیر کاری و مبارزاتی سازمان خودرهاگران را چگونه جمع بندی می کنید؟

     ما به عنوان تشکل فرهنگی یک مسیر درازمدت را راهنمایی خویش قرار می دهیم که در آن سیر تحول فرد و جامعه دارای خصلت روانشناختی و جامعه شناختی است. مراحل این مسیر این گونه قابل تصور است:

    1. کار فردی روی خود برای رهایی از بندهای درونی که اجازه ی فعال شدن به ما نمی دهند.  (عبور از موانع خود ساخته ای که مانع از تلاش در راه شکوفایی ماست.)
    2. به واسطه ی رهایی از این بندها فعال می شویم. (تبدیل شدن به کنشگر و کوشنده در مسیر تغییر و دگرگونی)
    3. این فعالیت باید جمعی و سازمان یافته باشد (درک ضروت کار هدفمند، منضبط و برنامه دار. اصل با سازماندهی است.)
    4. به واسطه ی فعالیت جمعی و سازمان یافته میزان مشارکت اجتماعی بالا می رود (پایه گذاری زیر ساخت های قدرت اجتماعی)
    5. با گسترش کمی و کیفی مشارکت اجتماعی، ظهور دمکراسی مستقیم ضروری و گریزناپذیر می شود. (امکان ناپذیر ساختن مدیریت غیر دمکراتیک جامعه)
    6. به واسطه ی وجود قدرت اجتماعی، دمکراسی نهادینه شده و دارای ماهیت مردمی خواهد بود.  (تامین نهادینه حضور مردمی در عرصه ی تصمیم گیری، مدیریتی و نظارتی تمامی ارکان جامعه- دمکراسی مستقیم)
    7. در طول زمان قدرت اجتماعی مدیریت تعیین مسیر تاریخی جامعه را در دست گرفته و به سوی یک جامعه فاقد قدرت سیاسی به معنای امروزی خواهیم رفت. (جامعه انسان مداری که همه چیز برای تامین سعادت مادی و غیر مادی همه اعضای جامعه فراهم شده است و مدیریت آن نیز در دست خود مردم است..)

    به همین ترتیب برای مادیت بخشیدن به این مسیر تحولات فردی و فرهنگی و به عنوان یک تشکل سیاسی ما مسیر مشخصی را دنبال می کنیم:

     1)      ایجاد ساختار تشکیلاتی برای سازمان

     

     2)      تقویت وزن حضور خویش در صحنه ی سیاسی به طور عملی و مادی از طریق شبکه سازی اجتماعی

     

     3)      شرکت در تشکیل یک جبهه ی کارکردی برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار

     

    4)      شرکت در قیام خلع قدرت از رژیم و در مدیریت دوران گذار برای برگزاری انتخابات

     

    5)      شرکت فعال در صحنه ی اجتماعی برای تقویت قدرت اجتماعی و در صحنه ی سیاسی برای تبدیل قدرت سیاسی

     

    سازمان خودرهاگران

     تشکل فرهنگی-سیاسی

    آغاز به کار دی 1388

    سازمان خودرهاگران در مسیر استقرار انسان مداری و مشارکت اجتماعی در جامعه ایران تلاش می کند.

    وبسایت رسمی:

    www.khodrahagaran.org

    ایمیل تماس:

    tamas@khodrahagaran.org

    تلفن تماس:

    1-213-221-1340

    آدرس پستی:

    Po.Box 302, Van Nuys CA 19408, USA

    حساب بانکی برای همیاری مالی

    ILCP, Bank of America

     Account# : 0418147793

    Routing number: 122000661

     برای همیاری از طریق کارت بانکی و یا paypal به این وبسایت مراجعه کنید:

    www.khodraharahagarn.org

     

    در یک کلام، سازمان خودرهاگران به یک دگرگونی ریشه ای باور دارد: ترکیب تغییر از پایین و تغییر در بالا. ریشه های این دگرگونی در تغییر در فرد و در جامعه، هردو، است. اگر این دو با هم و به صورت بنیادین تغییر کند به جامعه ای دست می یابیم که رفاه مادی و رشد معنوی انسان را تامین می کند. انسان مداری پایه ی فکری این کار است و قدرت اجتماعی راه دستیابی به آن. #

    آن چه خواندید خلاصه ای بود برای معرفی سازمان خودرهاگران. این سازمان در طول حیات خود صدها مطلب درباره ی موضوعات بالا منتشر کرده است. در زیر می توانید به آرشیو آن از ابتدا تاکنون مراجعه فرمایید.

     

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/about/feed/ 3
    شکل بندی نيروهای دو طرف در تقابل جناح های حکومتی – دکتر کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b4%da%a9%d9%84-%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d9%8a%d8%b1%d9%88%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d9%88-%d8%b7%d8%b1%d9%81-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d9%82%d8%a7%d8%a8%d9%84-%d8%ac%d9%86%d8%a7%d8%ad-%d9%87%d8%a7/ Tue, 10 May 2011 20:08:53 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5334 در حالی که اختلافات ميان دو جناح حاکميت با فراز و نشيب های خود ادامه دارد، برداشت ها و تحليل ها متفاوتی در مورد ريشه ها و نيز چشم انداز آنها ارائه می شود. به نظر می رسد که موضوع برکناری حيدر مصلحی وزير اطلاعات و ابقای وی در مقام خود توسط ولی فقيه، تنها بخش نمايان مسئله باشد. اما اين رخداد، در عين حال می تواندآغاز نوعی صف آرايی دو طرف برای نبردی که درراهست تلقی شود. در اين که اين تعارض ريشه ای است و دارای زيربنای اقتصادی می باشد شکی نيست. جنگ قدرت بر سر تقسيم ثروت است. اما در اين نوشتار به ريشه يابی اين موضوع نمی پردازيم. شخصيت های وابسته به جناح خامنه ای در اين روزها حملات شديدی را سازمان داده اند که بعيد است تصوير احمدی نژاد را بدون آسيب بگذارد، حتی اگر وی در مقابل بيت رهبری زانو بزند. نکته مهم اما دراين نوشتاربررسی بافت نيروهايی است که دو طرف می توانند روی آن ها حساب کنند تا از اين نبرد موفق بيرون آيند.
    *
    علی خامنه ای در 29 خرداد 88 وارد ماجرايی شد که بابت آن تمام مشروعيت خويش را گرو گذاشت و درنيافت که چگونه در حال خرج کردن اعتبار خويش است تا قدرت جناحی را تقويت کند که قرار بود دو سال بعد به طور آشکاری در مقابل وی قرار گيرد. سری جديد تظاهرات اعتراضی که در 25 بهمن 1389 و پس از يک سال و يک ماه بعد از آخرين سری تظاهرات در عاشورای 88 کليد خورد مشخص ساخت که نفرت عمومی جامعه به صورت مشخص به سوی فرد خامنه اي، به عنوان ولی فقيه نظام، معطوف شده است وحال آنکه نام احمدی نژاد در شعارها غايب بود. اين امر نشان داد که تلاش باند احمدی نژاد برای بيرون راندن روحانيت از مسند قدرت ، بر آمده از واقعيت های محسوس درون جامعه است . سفرهای پياپی خامنه ای به قم در واکنشی به اين حرکت آغاز شد؛ هدف اين سفرها جداساختن چهره های پرنفوذ روحانيت از جناح احمدی نژاد و هدايت آنها به سوی يک جبهه بندی يکدست ديگر در مقابل مدعيان غير روحانی طالب قدرت بود. به بيان ديگرمی توان هدف اصلی اين سفرها را يارگيری به منظور تدارک گسترده ی بيت رهبری برای هجومی که در حال حاضر شاهد آن هستيم توضيح داد .

    نيروهايی که خامنه ای می تواند روی آنها حساب کند:
    در جبهه ی علی خامنه اي، ولی فقيه نظام، روحانيت سنتی را می بينيم که از ابتدای انقلاب با کسب و نگهداری پست های حساس سياسی و يا فرهنگي، توانايی خود را، هر چند به صورت تضعيف شده، حفظ کرده است و همچنان از موقعيت برتر خويش در مقابل جناح های ديگر دفاع می کند. اختياراتی که اين قشر توسط قانون اساسی برای خود در نظر گرفته در زمان های بحرانی توسط اختيارات فراقانوني، که اعضای آن برای خود ابداع می کنند، تقويت و تکميل می شود. روحانيت از اين خصوصيت برخوردار است که با در اختيار داشتن انحصار ارتباط با آن چه که قدرت الهی می نامد می تواند به خود اجازه دهد هر فردی را تقديس يا تکفير کند. در حالی که در حال حاضر دستگاه تبليغاتی ولی فقيه به شدت باند مقابل را به اتهام «رمالی» و «جن گيری» مورد حمله قرار داده است، بياد بياوريم که علی خامنه ای در روز 29 خرداد 1388 در مورد احمدی نژاد چنين گفته بود:« رئيس جمهور را خرافاتى، رمال، از اين نسبت‌هاى خجالت‌آور دادند؛ اخلاق و قانون و انصاف را زير پا گذاشتند.» به همين ترتيب که از آن سوی و برای تحکيم جايگاه خويش روحانيون دستشان باز است و می توانند دامنه ی مشروعيت خويش را تا جايی که تقدس ايشان را به طور مستقيم به نيروهای ماورالطبيعی پيوند زند گسترش دهند. به طور مثال مصباح يزدی اخيرا اعلام داشت: «اگر پس از بررسى ادله ولايت فقيه به حقانيت آن پى برديم، بايد پاى آن بايستيم و بدانيم که مخالفت با ولي‌فقيه مخالفت با ائمه و بر اساس روايات در حد شرك بالله است.» اين يکی دانستن مخالفت با ولی وفقيه در حد شرک به خدا فقط از جانب قشر روحانی است که می تواند نظريه پردازی شود تا شايد در باورمندان دينی تاثيری را که بايد برانگيزد.
    از طرف ديگر روحانيت با در اختيار داشتن پست هايی کليدی مانند قوه ی قضاييه و نيز وزارت اطلاعات ابزارهای لازم برای دادن وجه قانونی به عملکرد خويش راهم داراست. گزارش روزنامه اکونوميست حکايت از آن دارد که مصلحی وزير اطلاعات ،اسفنديار مشايی را تحت شنود قرار داده بوده است. اين نمود بارزی است از عدم اعتماد روحانيت به هيچ عنصری جز خود در عرصه ی قدرت سياسی و حکومتگری. آنها می دانند که تعلق يا عدم تعلق به اين قشر در دو چيز است: يا داشتن لباس روحانيت بر تن و البته تفکر آخوندی در ذهن و يا در غير اين صورت- لباس بر تن نداشتن-، تبعيت بی چون و چرا از مقام مذهبی. ابوالقاسم خزعلي، از روحانيون بلندپايه و عضو مجلس خبرگان رهبری در ايران نيز روز شنبه، ۱۷ ارديبهشت، در مشهد گفت: اگر کسی ۲۰ ميليون که نه اگر ۴۰ ميليون نيز رای بياورد اما ولي‌فقيه آن را تنفيذ نکند آن ۴۰ ميليون رای برای آن شخص اعتباری به همراه ندارد.» اين گفته به خوبی حکايت از بی اعتبار بودن رای مردم در مقابل قدرت روحانيت دارد. قدرتی که با تکيه بر منبع فراانسانی به هيچ مشروعيتی جز آن چه خود گفته و آفريده نياز ندارد. صادق لاريجانی در اين باره چنين می گويد:« همه قواى کشورتحت نظارت ولايت فقيه است ودرجمهورى اسلامى ايران بالاخره با همه دقتها و تلاشهاى خبرگان قانون اساسى وبا تأکيدات امام راحل نظامى استوارگرديد که براساس نص قانون اساسى برمحورولايت فقيه اداره مى شود ودراصل57 قانون اساسى پس ازبازنگرى آمده است که همه قوا درجمهورى اسلامى ايران زيرنظرولايت مطلقه امروامامت امت برطبق اصول قانون اساسى کارمى کنند. بنابراين همه مسئولان نظام ازبالاترين سطوح تا سطوح پايين تربايد بدانند مشروعيت دينى ومشروعيت سياسى کارشان به التزام به ولايت فقيه است.» در ميان شخصيت های مذهبی سنتی افرادی مانند مهدوی کني، احمد جنتي، مصباح يزدي، خزعلي، ناصر مکارم شيرازي، آملی لاريجانی را می توان نام برد. اين افراد را آخوندهای از حيث اهميت درجه ی دوم اما از حيث کارکرد در خط اول حمله، نمايندگی می کنند که امامان جمعه منتصب از جانب خامنه ای از آن جمله اند. مانند احمد خاتمی امام جمعه تهران، علم الهدی امام جمعه مشهد و …
    در کنار اين روحانيت سنتی بازاری هايی قرار دارند که تحت عنوان هئيت موئتلفه گردهم آمده اند. بازاری ها که قدرت عملياتی برای دفاع از خود ندارند بسيار محتاط و محاسبه کارند. در حالی که در طول جنبش اعتراضی سال 88 بازاری ها از هيچ حمايتی برای دولت احمدی نژاد در سرکوب و قلع و قمع مخالفان (رقبای بالفعل يا بالقوه سياسی و اقتصادی خود) کوتاهی نکردند و پيوسته دولت را به دليل عدم برخورد قاطع با «سران فتنه» سرزنش می کردند، در ماه های اخير و با درک خطرات اقتصادی ناشی از عملکرد دولت احمدی نژاد، روند انتقاد از کارکردهای اقتصادی وی را آغاز کردند و از آن جا که ظهور يک قشر پاسدار-سرمايه دار بسيار تهاجمی را به سود خويش نمی بينند، اينک فرصت را غنيمت شمرده و در پی آن هستند که تا با جا دادن خويش در جبهه ی ولی فقيه از وزن سياسی و اجتماعی خويش به نفع وی بهره ببرند. اين حرکت آنان يک حرکت دفاعی شناخته شده از جانب سرمايه داری سنتی است که نمی خواهد جايگاه تاريخی اقتصادی خويش را به دليل يک عامل نوظهور، يعنی شکل گيری يک سرمايه داری شبه دولتی نظامی (سپاهی) از دست دهد. هدايت قرار دادهای کلان به سوی شرکت های سپاه حوزه ی فعاليت اقتصادی بازاری های سنتی را محدود و مشروط ساخته است. اين امر آينده و رشد آنها را بدون چشم اندازی روشن می سازد. اميد آنان اين است که خامنه ای بتواند نظام اقتصادی کشور را بدون تغييری اجباری يا ساختاری از تلاطم های سياسی بيرون بکشد. برادران عسگر اولادی تازه مسلمان، تقی خاموشی و محمد نبی حبيبی و اعضای اتاق بازرگانی و شبکه هيئت های موتلفه و نيز دسته های مذهبی بازاريان از جمله نيروهای اين بخش حساب می شوند. توان بازار برای پايين کشيدن دولت به تنهايی کافی نيست اما جزيی لازم است تا بتوان احمدی نژاد را از زياده روی و يا حتی رياست جمهوری دور ساخت.
    يک گروه از دولتمردان سابق و فعلی به عنوان متحدين اصلی اين دو جناح در کنار آنها هستند که دربرگيرنده افرادی مانند علی و اردشيرلاريجانی ها، ولايتی مشاور رهبری در امور بين الملل و حداد عادل می باشد. غلامعلی حداد عادل در روزهای اخير اظهار داشت: «امروز وظيفه ما حفظ وحدت و اطاعت از رهبرى است و همه معيار و ملاك ما در مسائل سياسى و انتخابات نيز بايد مبتنى بر توصيه هاى ولى فقيه باشد.» اين قشر که به عنوان چرخ پنجم می تواند برای روز مبادا از جانب رهبر و با هدايت وی وارد صحنه شود جايگزين مناسبی است برای يک احمدی نژاد سرکش و کنار گذاشته شده. علی لاريجانی رياست مجلس را بر عهده دارد و می تواند با هدايت نمايندگان طرفدار رهبري، جناح متحد احمدی نژاد را تحت فشار بگذارد. مجلس خالی از طرفداران احمدی نژاد نيست اما با وجود يک رياست متحد رهبری شانس کمی برای تحميل نظرات خود به اکثريت نمايندگان را دارند.
    و سرانجام در رديف نيروهای علی خامنه ای بايد به رده ی نخست فرماندهان سپاه و نيروهای نظامی و امنيتی ديگر اشاره کرد که به واسطه شغلشان ،به ولی فقيه، به عنوان فرمانده ی کل قوا، وابستگی دارند. سردار عزيز جعفری از اولين کسانی بود که وارد اين مشاجره شد. فرمانده کل سپاه پاسداران تصريح کرد:«در مسير انقلاب ماندن يعنی اطاعت محض از ولايت فقيه است و هر کس در هر طبقه و مقام و مسئوليتی که باشد، بايد در مقابل امر ولايت سر تعظيم فرو آورد، در غير اين صورت، معنا و مفهوم انقلاب اسلامی و ولايت فقيه را درک نکرده است. » در سخنان منتسب به يکی ديگر از فرماندهان سپاه، سردار قاسمي، آمده بود:« برادر! عزيز دل! … ديروز ديروز بود، امروز امروز است. به قول حضرت امام ملاک، وضع امروز افراد است. عزيزم! يادمان باشد که ما نوکر ولی فقيهيم نه نوکر بادمجان.» در اختيار داشتن فرماندهان عاليرتبه ی سپاه برای ولی فقيه نظام يک برگ مهم و چه بسا برگ برنده است. زيرا در يک نبرد که از قانونمداری و قواعد مدنی يا دمکراتيک پيروی نمی کند حرف آخر را زور خواهد زد. تمام بازيگران قدرت در ايران نسبت به اين موضوع واقف هستند و به همين دليل در دقيقه نود بازي، برنده طرفی خواهد بود که قدرت نظامی را تحت امر خويش داشته باشد.
    در دور اين هسته ی اصلي، جمعيت های سياسی و مذهبی و شبه نظامی ديگری هم سازمان يافته اند که در صورت لزوم می توانند وارد صحنه شده و مخالفان را تارومار کنند: جمعيت مداحان و نيز انصار حزب الله از جمله ی اين ها هستند. اين تشکل ها در قالب هايی که قانون ناپذير و هويت گريز هستند قادرند لايه های مختلف نيروهای اجتماعی بی هويت جامعه را که آمادگی جنايت و تهاجم ندارند سازمان داده و در خدمت بگيرند.

    نيروهايی که احمدی نژاد می تواند روی آنها حساب کند:
    اين نيروها به طور عمده سپاهيانی هستند که به واسطه ی به قدرت رسيدن احمدی نژاد موفق شدند ضمن حفظ موقعيت نظامی خويش در عرصه های دولتی و حوزه ی اقتصادی مقام و ثروت به دست بياورند و با آن قشر جديدی را به وجود آورند به نام «پاسدار-سرمايه دار». اين قشرها در قالب پست های مهم در شرکت های دولتی و يا به صورت مديران و صاحبان و سهامداران شرکت های خصوصی (شرکت های سهامی عام يا خاص) قدرت و مال زيادی را در اختيار خود دارند.
    هر دو جناح به واسطه خصلت مافيايی و قانون گريز با در انحصار گرفتن امتيازات و اختيارات برخی از قشرهای ميانی جامعه را به خود وابسته ساخته اند. به طور مثال برای دريافت مجوز بازکردن يک کافی شاپ (اينترنت کافه) بايد تقاضای امتياز کرد. اين امتيازها به تعداد پنج يا ده تا در اختيار سپاهيان قرار داده شده است. برای دريافت مجوز، سرمايه گذار بايد با يک پاسدار- يا آقازاده- شريک شود و سهمی از سود را به او بپردازد. اين نوع سازماندهی اقتصادی يک شبکه ی مافيايی و وابستگان حاشيه ای آنها را ايجاد کرده است. اين شبکه ممکن است بتواند نوعی پوشش حمايتی برای جناح احمدی نژاد ايجاد کند، ليکن اين حمايت تا مرز مقابله با نيروهای سازمان يافته مهاجم که جناح مقابل می تواند به خيابان ها بياورد عمل نخواهد کرد.
    برای هر دو جناح بايد به نقش بسيجی ها هم اشاره کرد. بسيج به عنوان نيروی تحت اختيار سپاه در زير سلطه ی سپاهيان هر دو جناح می باشد. به همين ترتيب که بدنه ی اصلی سپاه، يعنی رده های پايين آن که فرماندهان مستقيم ايشان پاسداران وفادار به احمدی نژاد هستند وفرماندهان عاليرتبه ی آنها سپاهيان وفادار به خامنه ای. بديهی است که جبهه گيری بسيج وبدنه ی سپاه تابع اين خواهد بود که کداميک از اين دو رده ی فرماندهي، رده نخست وفادار به خامنه ای يا رديف دوم وابسته به احمدی نژاد، دست بالا را خواهد داشت. زيرا می دانيم که فرماندهان عاليرتبه ی سپاه بدشان نمی آيد رده های مياني، که به واسطه ی عملکرد دولت احمدی نژاد آلوده ی تجارت و سرمايه گذاری شده اند، زير نظر خود آنها عمل کنند، و نه تحت تاثير يک جريان فکری «انحرافی» که از آنها يک قدرت بالقوه برای قرار گرفتن در مقابل رده های بالا می سازد.
    جناح احمدی نژاد هم چنين می تواند روی برخی از آکتورهای اقتصادی که در سايه ی عملکرد احمدی نژاد و با همدستی نيروهای رشوه خوار دولتی و نيروی انتظامی موفق به کسب ثروت های نجومی شده اند حساب کنند. اين ها بخشی از مافيای اقتصادی هستند که می توانند نبود احمدی نژاد را خطری برای خود دانسته و به دفاع از وی برخيزند. هيچ کدام از اين دو نيرو به معنای مشخص و گسترده ی کلمه روی بخش هايی از مردم که از اين جنگ سهمی نمی برند حساب نمی کنند. اما اين به معنای آن نيست که برای يک رويارويی احتمالي، اين دو نيرو از خير استفاده ی ابزاری از مردم صرف نظر می کنند. به طور مثال جناح خامنه ای تلاش خواهد کرد تا با بهره بردن از شبکه ی روحانيت سنتی ،لايه های باورمند مذهبی و سنت گرای جامعه را پشت سر خود داشته باشد. به همان ترتيب که کلان بازاری های موتلفه وفادار به خامنه ای حتما تلاش خواهند کرد که از موقعيت اقتصادی خويش برای بسيج بدنه ی مذهبی بازار به ضرر باند احمدی نژاد ياری گيرند.
    از آن سوی احمدی نژاد، که با طرح هدفمند کردن يارانه ها عده ای ازفقيرترين لايه های جامعه را به نان و نوايی رسانده، اميدوار است به موقع خود از آنها عليه کسانی که می خواهند «نان مستضعفين را ببرند» بهره بگيرد. استفاده از اصطلاح روحانيت اشرافی يک مقدمه چينی در اين مسير بود. در صورتی که وضعيت اقتصادی بدتر شود شانس اين بهره برداری به طور متناقض افزايش می يابد. زيرا قشرهای محروم وابستگی بيشتری به يارانه های نقدی برای تامين بقای خويش می يابند. اما با عبور از نقطه ای خاص از وخامت اين حربه نيز بی اثر خواهد شد و محرومان گرسنه به سهم خود به دشمنان احمدی نژاد تبديل خواهند شد.
    هر دو طرف می دانند که در نبرد آينده هر که قويتر و بی رحمتر باشد برنده خواهد بود. بنابراين تلاش هر دو بر اين خواهد بود که لايه های انگلی جامعه يا همان چاقوکشان را که در آدمکشی دست راحتی دارند در کنار خويش داشته باشد. سخنان امام جمعه موقت تهران کاظم صديقی در مورد استفاده از «داش های محله» در پشت رهبری نشان از وحشت اين باند در نداشتن نيروی عملياتی کافی در اين ميان دارد.

    نيروهای بينابين اما تعيين کننده
    برخی نيروهای بينابين وجود دارند که در صورت بروز يک رويارويی فيزيکی می توانند وزن خود را در يک کفه گذاشته و به اين ترتيب در حذف ديگری ياری دهنده باشند . ارتش، نيروهای انتظامي، پرسنل وزارت اطلاعات و نيز نيروهای ويژه از جمله ی آنها هستند. فراموش نکنيم که سپاه بيش از 130هزار عضو ندارد در حالی که نيروهای ارتش بالغ بر 400 هزار نفر است. ساير نيروها مانند نيروهای انتظامي، قضايي، اطلاعات و نيروهای ويژه نيز بين گرايش به جانب خامنه ای ويا احمدی نژاد تقسيم شده اند و لذا به طور دقيق نمی توان دانست که آنها به نفع کداميک وارد صحنه خواهند شد.
    شايد به دليل همين بلاتکليفی است که جناح خامنه ای بر آن شده تا سراسيمه از ميان «داشی ها» – بشنويد اراذل و اوباش و چاقوکشان در محله های پر جمعيت و حاشيه نشين- برای خود نيرويی دست و پا کند. به همين دليل نيز بايد ديد که اين نيرو تا چه حد می تواند اهميت داشته باشد. بايد روشن سازيم که بيت رهبری می داند که اين بار بحث کنار زدن يک جريان اقتصادی مانند رفسنجانی و يا جريان سياسی-اجتماعی مانند اصلاح طلبان و يا جنبش سبزنيست. جريان سرکش احمدی نژاد يک نيروی عمدتا نظامی و اطلاعاتی-امنيتی و به هر روی مافيايی است که می تواند به اندازه ی مافيای رهبری بی رحم و عمل گرا باشد. جريان رفسنجانی و اصلاح طلبان نيروی اجرايی برای دفاع از خويش نداشتند اما احمدی نژاد و سپاهيان مستقر در قدرت که از او حمايت می کنند می توانند نيروی عملياتی در مقابل رهبری به خيابان بياورند. اين همان استثنايی است که نگرانی از آن سبب می شود جناح خامنه ای وحشت زده به دنبال آن باشد که حتی از ميان چاقوکشان يک نيروی ذخيره برای خود بتراشد. درگيری های روز جمعه به مناسب عزاداری فاطمه زهرا نشان داد که برخورد فيزيکی از نوع قداره بندی در دستور کار آنها قرار دارد.
    اين کار البته در تاريخ ايران بی سابقه نيست. در دوران مشروطيت، در زمان کودتا عليه مصدق و نيز در جريان انقلاب سال 57 اين نيروهای «لمپن» به يک جناح ياری دادند تا به جناح ديگر هجوم برده و بابت آن پاداش دريافت کنند . اين بار نيز اين نيروهای سرگردان اجتماعی می توانند به عنوان بازوی چماقدار و آدمکش، مخالفان يک مافيای قدرت را تارو مار کنند.

    وارد عمل شدن نيروهای دو طرف
    شتاب و عجله ای که در جناح خامنه ای برای گسترش وشدت بخشيدن به حملات عليه احمدی نژاد و اطرافيانش ديده می شود را بايد دليل بر قدرت اين جناح بدانيم يا بر ضعف آن؟ هر يک از اين تفسيرها به نتيجه گيری متفاوتی ختم می شود. اولی حکايت از اعتماد به نفس بيت رهبری در موفقيت خود دارد، اين که آنها می دانند اگر در اظهارات خود نسبت به احمدی نژاد به نقطه ی غير قابل بازگشت برسند جای نگرانی ندارد و فقط بايد اين روند را ادامه داد تا يا وی را به زانو درآورد و يا از صحنه بيرون راند . اما تفسير دوم اين است که خير، اين شتاب و شدت حکايت از آن دارد که باند خامنه ای از پافشاری سرکشی احمدی نژاد ناراضی است و می خواهد وضعيت را به سرعت به سمت يک تعيين تکليف بکشاند. زيرا آنها می دانند که اگر عدم تمکين در جامعه طول بکشد و به صورت عادی در آيد ،ولايت فقيه نقش محوری خود را از دست خواهد داد و در اين صورت سنگ روی سنگ بند نمی شود. اما اين شتاب زدگی می تواند هزينه ی بالايی برای رهبری داشته باشد. زيرا جناح خامنه ای تيرهای خود را به سرعت شليک کرده و در مقابل ضد حمله ی باند احمدی نژاد ابزار تازه ای برای تهاجم دوباره نخواهد داشت. شايد به همين دليل است که صحبت از طرحی کودتاوار در سپاه مطرح شده( طرح تجلی) که بدون تاييد شورای عالی امنيت کشور به طور مستقيم به تاييد رهبری نظام رسيده است. اين طرح بی شک يک ضد طرح از جانب جناح مخالف را در برخواهد داشت.
    نکته ی بسيار مهم اين است که خامنه ای نزديک به شش سال به احمدی نژاد و اطرافيانش وقت داده است. آنها در اين مدت کم کار نکردند و توانستند در بسياری از نهادها نفوذ داشته باشند. نزديک به سی هزار سپاهی در اين مدت به درون دستگاه های اداری دولت در حوزه های مختلف مستقر شده اند. بخش اعظم آنها مقام های نظامی خود را نيز حفظ کردند، از مواهب قدرت برای کسب ثروت استفاده نموده ا ند و شروع به پرورش شبکه ها و باندهای آشکار و مخفی وفاداران خود در دل نهادهای دولتی و غير دولتی کرده ا ند. قدرت ناشی اين فرايند شش ساله چيزی نيست که بتوان آن را با چند حمله ی تبليغاتی خنثی کرد. تهاجم باند خامنه ای ممکن است صحنه ی رسانه ای کشور را به سود وی بسيج کند اما اين يک راهکار سطحی بيش نيست. حضور وفاداران به احمدی نژاد در درون ساختار گسترده تر از آن است که بتوان با چند ترفند تبليغاتی آن را ريشه کن کرد.
    نکته ای که در اين ميان اهميت دارد درکی است عميق که بايد از روند بيست ساله حرکت باند احمدی نژاد به سوی قدرت داشت. اين روند که براساس برنامه ريزی و کار ريشه ای در ساختارهای قدرت و در سطوح مختلف انجام شده به طور طبيعی و در نتيجه رشد کمی و کيفی آن، قرار بوده در جايی قدرت ولی فقيه را هدف قرار دهد؛ البته نه برای ازميان بردن نظام، بلکه برای تداوم بخشيدن به آن.. بنابراين، تصادم کنونی ميان دو جناح تصادفی نيست. حاصل يک حرکت گام به گام است که براساس آن، سپاهی های باند احمدی نژاد بايد روحانيون را يکی بعد از ديگری از قدرت کنار زده و ضمن حفظ حمايت معنوی آنها در زمينه ی مذهبي، ايشان را از اهرم های حکومتی محروم کرده و قدرت را به صورت انحصاری در خدمت خويش بگيرند. اين نقشه ی استراتژيک در سايه ی احساس خطری که جنبش سبز به وجود آورد شتاب يافت. روحانيون سنتي، وحشت زده از خطر رويارويی مستقيم با مردم، ترجيح دادند که زير حمايت سپاه که در حال رفع خطر فوق بود، قرار گيرند. اين امر به شدت گيری جاه طلبی های هر چه بيشتر سپاه و دولت سرکوبگر ياری رساند. اما ديری نپاييد که رويدادهای کشور ماهيت سياسی خود را تغيير داد و به سوی ضرورت های اقتصادی هدايت شد. اين تنها در اواخر سال 89 بود که باند خامنه ای با درک خطر قدرت روزافزون سپاهيان و گام های مشخص آنان در مسير زدودن رنگ و بوی روحانيت سنتی از نظام، اقدامات تهاجمی خود را با حمله به مشايی و اطرافيان احمدی نژاد و عملکرد آنها آغاز کرد.
    در حال حاضر اما بديهی است که با گذر دوره ی آماده باش دو طرف و آغاز حملات، شاهد آن خواهيم بود که قوه ی قضاييه زير فرمان خامنه ای و مهره ی وفادار او صادق لاريجانی پرونده های متفاوتی عليه احمدی نژاد و نزديکان وی مانند مشايی و رحيمی و بقايی باز کرده و آنها را به پای ميز محاکمه خواهند کشيد. در روزهای اخير سايت های مخالف احمدی نژاد موارد و پرونده های متعددی را يادآور شده اند که می تواند با شدت گرفتن برخوردها جنبه جدی گرفته و به طور واقعی اين پرونده های قضايی باز شوند. خبرها حاکيست: «عباس اميری فر، از روحانيون حامی مشايی و رييس شورای فرهنگی نهاد رياست جمهوری و امام جماعت مسجد سلمان فارسی نهاد رياست جمهوری…توسط ماموران دادگاه ويژه روحانيت بازداشت شد.» اين امرآغاز يک تهاجم حساب شده برای فلج کردن باند احمدی نژاد از طريق دستگيری احتمالی نزديکان وی و تضعيف شبکه های مافيايی جناحش خواهد بود. اين جريان آغاز شده است.
    از آن سوي، برادر صادق لاريجاني، علی لاريجانی نيز در مجلس در تدارک بازکردن پروند ه هايی است که تخلفات بی شمار دولت بهانه ی آنها را فراهم کرده است. مديريت ناقص دولت بر بودجه و درآمدها و نيز ضعف های اساسی در مديريت وزارتخانه ها و تغييراتی که پيش بينی شده است در عملکرد يا دوباره ساختار بندی آنها قرار گيرد و نيز اشکالات فراوانی که در اجرای طرح «هدفمند کردن يارانه ها» پيش آمده است همه و همه امکان اين را به نمايندگان مخالف احمدی نژاد می دهد که وی و وزيرانش را يکی بعد از ديگری به مجلس بکشانند و او را تا مرز استيضاح پيش ببرند. امری که دست ولی فقيه را برای برکنار ساختن احمدی نژاد به صورت «قانونی» باز می کند. در حال حاضر و در جريان تعيين تکليف بودجه ی سال 90 و وضعيت يارانه ها در آن مجلس، بی شک با چراغ سبز رهبري، در حال محدود ساختن و کاهش منابع مالی دولت می باشد. چيزی که بی شک به تضعيف مالی و عملياتی دولت و جناح احمدی نژاد منجر خواهد شد.
    در اين ميان بايد به عملکرد مجلس خبرگان، شورای نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام نيز نظری بيافکنيم. اين طور به نظر می رسد که هر سه اين نهادها در يک تحليل نهايی و به صورت غريزي، به دليل آن که بافت عمده ی آنها از روحانيون سنتی و محافظه کار است، خط بيت رهبری را دنبال کنند. مجلس خبرگان اغلب گماشته های خامنه ای و يا شبکه روحانيون وفادار به ولايت فقيه هستند. مجمع تشخيص مصلحت نظام تحت رياست رفسنجانی بی شک به سوی احمدی نژاد نخواهد رفت و شورای نگهبان نيز مثل هميشه نهادی در خدمت تحکيم خط اصول گرايی راست در نظام خواهد ماند. محمد يزدى رئيس جامعه مدرسين حوزه ی علميه قم در اين باره در ديدار فرماندهان بسيج کاشان، اظهارداشت:« انحراف در برخى از مسئولان اجرايى کشور را بايد شناخت و اجازه نداد اين انحراف به رده‌هاى بالاى حکومت نفوذ کند و به آن ضربه بزند.»

    نتيجه گيری:
    با نگاهی به مجموعه ی نيروهايی که بر شمرده شد به نظر می رسد در صورت جدی شدن رويارويی اين دو جناح، بخش ولايت فقيه نهادها و ابزارهای بيشتری را برای شکست طرف متقابل در اختيار دارد. و آيا اين به معنای حتمی بودن پيروزی آنها و به زانو درآوردن و يا حذف کردن احمدی نژاد است؟ به نظر می رسد که اين برداشت قدری عجولانه باشد. زيرا بيشتر به پارامتر کمی توجه دارد تا کيفی. بد نيست ببينيم که جناح احمدی نژاد چه در اختيار دارد. نخست بايد از قدرت وزارتخانه ها يا همان دستگاه دولتی نام ببريم. مجموعه ی اين وزارتخانه ها به استثنای برخي، مانند وزارت اطلاعات، به دولت اجازه می دهد که قدرت مانور قابل توجهی در اعمال مديريت روزمره ی امور داشته باشد. ترکيب و ادغام وزارتخانه ها به صورت غير کارشناسی شايد گامی است برای آفريدن يک بحران ساختاری که گره آن جز به دست احمدی نژاد و شبه وزرايش باز نشود. همه ی اين ها به طريقی می تواند برای کل نظام دردسر بيافريند. هر گونه تاخيری در پرداخت حقوق کارکنان دولت و يا ديرکرد پرداخت يارانه های نقدی می تواند زاينده ی رويدادهايی باشد که بی شک جناح خامنه ای را با وحشت روبرو خواهد ساخت. به هم چنين مجموعه نهادها يی که تحت اختيار دولت است اجازه می دهد که در عرصه های اجتماعی و اقتصادی دست دولت برای مانوورهای در سطح کشوری و مواجه ساختن جناح مقابل با مشکلاتی عديده باز باشد. مشکلاتی که مشخص نيست در نبود يک دولت هماهنگ با رهبری توسط چه کسی ممکن است حل شود.
    در همين راستا بد نيست اشاره کنيم که نهادهای ديگری هستند که در اختيار جناح مقابل خامنه ای می باشند و در موقع خود واکنش نشان خواهند داد. «جامعه وعاظ ولايی» يکی از آنهاست. اين تشکل از روحانيون وفادار به گروه احمدی نژاد تشکيل شده است. اين تشکل، که هرگز نتوانست برای خود جايگاهی قانونی دست و پا کند، می تواند در صورت لزوم تلاش کند بخشی از نيروهايی را که در اين سالها در درون نهادهايی مانند بسيج روی آنها کار ايدئولوژيک کرده است در دفاع از احمدی نژاد روانه ی صحنه کند. شايد دستگيری دبير اين جامعه، اميری فر، بيانگر اقدامات پيشگيرانه ی جناح مقابل باشد.
    نگارنده پنج سال پيش، در سال ،1385 در مقاله ای تحت عنوان « پايان رژيم به دست سپاه پاسدران » نوشت: «ر ژيم ايران که با تيم جديد سپاهيان در قدرت، کشور را با سيستم پادگانی اداره می کند به زودی در مقابل پيچيدگی خطرساز اوضاع مجبور خواهد بود به تصفيه حساب های سخت داخلی دست زند. کنار زدن باند حاکم، که صاحبان قدرت نظامی در ايران هستند، جز از طريق يک پاکسازی خونين ناممکن خواهد بود..[10] »
    حرف آخر را شايد بد نباشد از قول قدرت الله عليخاني، رئيس کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس بياوريم که با يادآورى برخى حوادث سال‌هاى اخير درباره ی رفتاراحمدي‌نژاد گفت:« با توجه به تحليلى كه بنده دارم، ادامه كار ايشان را دشوار مي‌دانم و اميدوارم پايان كار احمدي‌نژاد مثل آمدنش براى نظام پر هزينه نباشد و اگر هم هزينه‌اى داشته باشد قطعا نظام هزينه آن را كم خواهد كرد.»
    به نظر می رسد که دو طرف از حيث توان نهادهای قابل بکار گيری در خدمت خود در شرايط نابرابری به سر می برند. مجموعه ی نهادهای رسمی و غير رسمی و مذهبی که در اختيار يا وفادار به خامنه ای هستند قابل مقايسه با اين نهادهای در اختيار احمدی نژاد نيست. به همين دليل جايی که احمدی نژاد می تواند با اين نابرابری مقابله کند در خيابان و به طور عملی و از طريق زور است. شايد اين زورآزمايی در خيابان و برنده شدن طرفداران مهاجم وفادار به احمدی نژاد يگانه شانس وی برای به هم ريختن معادله کهنه ی قدرت در جمهوری اسلامی ايران باشد. جايی که ولی فقيه � چه خمينی و چه خامنه ای � هميشه با قدرت رقبا و حريفان فاقد قدرت عمل گرايی خود را يکی بعد از ديگر با استفاده از حمله و قمه و اسلحه کنار زده اند: بازرگان، بنی صدر، رفسنجاني، خاتمي، موسوي، کروبی و …
    پرسشی که در پايان در اين ميان مطرح می شود اين است که وظيفه ی نيروهای مردمی و دمکراتيک چيست؟ آيا بايد نشست و تماشا کرد يا آماده بود؟ در يک تحليل نهايی به نظر نمی رسد که نتيجه ی اين نبرد درون نظام، هر چه باشد، چيزی نصيب مردم و مطالبات مدنی آنها سازد. اين جنگ قدرت است بر سر ثروت و در پايان يک مافيا را بر مافيای ديگر مسلط می سازد. اما ربطی به جنبش دمکراتيک،آزاديخواه و عدالت طلب مردم ندارد. به همين دليل نيز بد نيست به اين نکته توجه کنيم که همزمان با رشد اختلافات درون نظام، نيروهای مخالف می بايست با تلاش هدفمند و هماهنگ خويش به دنبال آن باشند که از نبود يکدستی و نيز از خلاء قدرت احتمالی در حاکميت بهره ببرند و جايگزين مطلوب خويش را با حضور و حمايت واقعی مردم به جای قدرت نامشروع فعلی بنشانند. مردمی آگاه و کمابيش سازمان يافته.
    **
    www.korosherfani.com
    9 May 2011

    ________________________________________
    [1] فرمانده کل سپاه پاسداران خاطرنشان کرد: مردم هيچ‌گونه انحرافی را تحمل نمي‌کنند و به دنبال شيطان داخلی و جن و انس نيستند. (http://www.afkarnews.ir/vdca0wnu.49n0m15kk4.html)
    [2] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/05/110506_u01_economist-moslehi.shtml
    [3] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/05/110507_l20_rln_sarvari_deviation.shtml
    [4] http://www.resalat-news.com/Fa/?code=61515
    [5] http://www.resalat-news.com/Fa/?code=61507
    [6] http://www.afkarnews.ir/vdca0wnu.49n0m15kk4.html
    [7] http://enghelabe-eslami.com/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/10891-2011-04-30-23-12-14.html
    [8] http://www.ayandenews.com/news/27725/
    [9] به عنوان نمونه نگاه کنيد به اين مورد در سايت تابناک متعلق به محسن رضايی : http://www.tabnak.ir/fa/news/163296
    [10] http://www.tabnak.ir/fa/news/163285
    [11] http://parlemannews.com/?n=14508

    20 اردیبهشت 1390    11:28
    ]]>
    سرنگونی حکومت اسلامی… چگونه؟ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%b1%d9%86%da%af%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%ad%da%a9%d9%88%d9%85%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87%d8%9f/ Sat, 26 Mar 2011 04:18:36 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4905 سرنگونی حکومت اسلامی… چگونه؟

    گفت‌وگو با کوروش عرفانی

    مجید خوشدل

    www.goftogoo.net

     

    این گفتگو قرار بود به عملکرد طیف موسوم به اصلاح طلبان در پیوند با خیزش ضداستبدادی در ایران توجه داشته باشد. عملکردی که در«خیابان» صورت و کارکرد متفاوتی از گفتارها و نوشتارهای آنان داشته است.

    بدیهی ست، در این مصاحبه یکی از اصلاح طلبان می بایستی مخاطب پرسش های من باشند. از این روی یکی از «چهره های شاخص» آنان را به گفتگو دعوت کردم. ایشان در نامه ای دعوت به مصاحبه را پذیرفت، اما دو روز بعد درخواست زیر را با من در میان گذاشت: شماره تلفن تان را در اختیارم بگذارید، و نیز رئوس مصاحبه را برای ام تشریح کنید.

    برای ایشان نوشتم: «تیتر مصاحبه مشخص است[…] شما در این مصاحبه از اصلاح پذیر بودن حاکمیت اسلامی ایران دفاع کنید، و من به عنوان گفتگوگر در مقابل استدلال شما قرار می گیرم. ضمن اینکه شماره تلفن زمینی ام را در اختیار گفتگو شوندگان قرار نداده و نمی دهم…»

    ایشان چهار روز بعد از قبول شرکت در گفتگو، و یک روز پیش از زمان انجام مصاحبه در نامه ای از شرکت در گفتگو عذرخواهی کردند.

    به این «آقایان» چه می شود گفت. در «اطاق های فکر» شیر بیشه اند و در اجتماع … ؟!

     

    *    *    *

     

    «خیابان» و حاشیه ی آن در بیست و یک ماه گذشته درس های گران قیمتی با خود داشته که به سالها تحقیق در مؤسسات معتبر آموزشی شانه می زند. دسته بندی و تجزیه تحلیل تجربه هایم در ماههای گذشته به زمانی بس طولانی نیاز دارد.

    می دانیم، بدنه خیزش اعتراضی در داخل و خارج از کشور، دو تجربه متفاوت را از سر گذرانده است. چه، حاکمیت اسلامی ایران دو راهکار متفاوت در مواجهه با خیزش اعتراضی در داخل و پشتیبانان اش درخارج کشور اتخاذ کرده است: سرکوب حداکثر در داخل، و تلاش برای تخریب و تلاشی آن با استفاده از راهکارهای مختلف در خارج کشور.

    این مجموعه تجربه خیزش اعتراضی را در خارج کشور (لندن- انگلستان) مورد توجه قرار می دهد.

     

    *    *    *

     

    به راستی چگونه می توان، خیزشی توده ای را با کمترین هزینه، آنهم با استفاده توأمان از امکانات نیروهای موافق و مخالف در خارج کشور به بن بست و انشقاق کشاند؟

    یافته های من از این جمله بوده است:

     

    عملکرد حاکمیت اسلامی در خارج:

    الفاستفاده از اطلاعات جمع آوری شده از جامعه ایرانی خارج کشور ظرف سالهای گذشته؛ تزریق عوامل اطلاعاتی به بدنه کمپین ها از روزهای نخست؛ میدانی کردن اطلاعات موجود.

    ب- جمع آوری اطلاعات جدید؛ جایگزین کردن «اطلاعات- ضداطلاعات» و سپس تبلیغ و انتشار گسترده آن.

    پ- انتشار انبوه«مقالات تحلیلی» در سال نخست خیزش اعتراضی، با هدف تسخیر مطبوعات اینترنتی بخشی از اپوزسیون (چپ، میانه، راست، مذهبی، سکولار…)، با استفاده از نامهای مستعار و نیز برخی چهره های شناخته شده؛ تحلیل های ضد و نقیض؛ «تحلیل های ایمانی» برای تشویش و تزلزل افکار عمومی در خارج.

    ت- انتشار مستمر خبر- ضدِخبر، با هدف بی اعتبار کردن رسانه های اینترنتی اپوزسیون.

    ث- اخلال در رسانه های پرمخاطب ایرانی در خارج کشور.

    ج- استفاده مؤثر از نیرو و امکانات مخالفان (به دلیل ماهیت ضداستبدادی و توده ای خیزش اخیر)، سرمایه گذاری بر ادبیات سیاسی پوپولیسم و «چپ ضد امپریالیست»، برای اثبات «ماهیت ارتجاعی» خیزش اعتراضی و وابستگی رهبران آن به دول خارجی.

    چ- استفاده وسیع از نیروهای فاسد یا بینابینی؛ از جمله استفاده چند منظوره از افرادی (نیروهای سابقاً سیاسی) که در سفر به ایران ضعف هایی از خود نشان داده، یا در مقاطع مختلف همکاریهای اطلاعاتی با رژیم ایران داشته اند.

    ح- عکسبرداری از چهره معترضان در خارج؛ استفاده از عکس ها با هدف برخورد روانی با برخی از کسانی که در ماههای گذشته به ایران سفر کرده اند؛ خارج ساختن آنان از صفوف معترضین.

    خ- ایزوله کردن گام به گام گرایش های سکولار، آزادیخواه، و نیز نیروهای ساختارشکن؛ از طریق ناامن کردن اجتماعات برای آنان؛ ایجاد برخوردهای فیزیکی؛ سپس میدان دادن به نیروهای غیربرانداز.

    در فاز دوم، ایجاد چند دستگی و تفرقه در میان نیروهای اصلاح طلب و غیربرانداز.

    د- ایجاد جنگ روانی در بدنه خیزش خیابانی؛ اصلی کردن نکات فرعی، از اولین روزهای تشکیل کمپین های اعتراضی در خارج کشور.

    ذ- تزریق و تسهیل کردن حضور عناصر بدنام به بدنه کمپین ها در خارج؛ چهره کردن آنان؛ با هدف بی اعتبار ساختن ماهیت خیزش در میان طرفداران و نیروهای بینابین.

    ر- تبلیغات گسترده بر «رهبر»ی موسوی و کروبی برای آچمز کردن نیروهای رادیکال؛ سپس تمرکز بر «نقاط ضعف» و گذشته آنان، بزرگنمایی کردن ضعف ها، سپس تلاش برای تخریب کامل آنان.

     

    عملکرد اصلاح طلبان در خارج:

    الف- صف بندی در مقابل اکثریت ایرانیان مقیم خارج، خصوصاً در زمان اوج تظاهرات خیابانی.

    ب- انحصاری کردن «جنبش سبز» در خارج؛ استفاده از رسانه های پرمخاطب؛ تک قرائتی کردن «جنبش سبز».

    پ- تقلیل خواستهای مردم معترض به خواستهایی حداقل: اجرای قانون اساسی ج . اسلامی، بازگشت به «دوران طلایی امام»، انتخابات آزاد.

    ت- تدوین استراتژی «جنبش سبز» بر محور «اصلاح طلب»بودن حاکمیت اسلامی ایران.

    ث- تفسیرپذیر بودن آگاهانه بیانیه ها و موضع گیری های «رهبر»ان «جنبش سبز».

    ج- عدم موضع گیری قاطع در مقابل سرکوب عنان گسیخته در داخل؛ اشائه خط انفعال، بخصوص پس از عاشورای ۸۸ ، با توجیه «نفی خشونت»؟!

    *    *    *

    چنانچه اشاره شد، بنا بود، این مصاحبه به عملکرد اصلاح طلبان و نقش آنان در زمین گیر شدن خیزش اعتراضی توجه داشته باشد. با انصراف «چهره شاخص»، آنهم چهار روز پس از قبول شرکت در مصاحبه، نیز اجتناب از آزمونی مشابه، با تغییر دادن بخش اعظم ساختمان مصاحبه ام تصمیم گرفتم فرازی از عملکرد اصلاح طلبان و نیز تجربه های پراکنده«خیابان» را که ریشه در فرهنگ اجتماعی- سیاسی جامعه ایران دارد، از منظری اجتماعی به پرسش بگیرم.

    بخش دوم این مصاحبه مفهوم «تغییر» را در بسترهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی جامعه ایران مورد توجه قرار می دهد.

    کوروش عرفانی در گفتگویی تلفنی به پرسش های من پاسخ می دهند. این گفتگو بر روی نوار ضبط شده است.

     

     

    * کوروش عرفانی، خوش آمدید به این گفتگو.

    – سپاسگزارم از شما، و با درود فراوان.

    * پیش از شروع گفتگو می خواهم خواهش کنم، در طول این مصاحبه از منظر یک جامعه شناس به پرسش هایم پاسخ بدهید، تا یک کنشگر سیاسی…

    – بله، حتماً.

    * برای وارد شدن به مدخل موضوعی که در پیوند با آن شما را به این گفتگو دعوت کردم، لازم است به زمان شروع خیزش اعتراضی در ایران برگردم. البته محور گفتگوی ما جامعه ایرانی خارج کشور است.

    درست از اولین روزهای تشکیل کمپین های اعتراضی در شهرهای مختلف اروپا دو گرایش عمده روبروی هم قرار گرفتند: گرایش اکثریتی که تمایل داشت، سقف خواستهای خیزش توده ای را در سطح معینی نگه دارد، و گرایش اقلیتی که بر خواستهای حداکثری پافشاری می کرد. توجه داشته باشید که ما در نقطه شروع حرکتهای اعتراضی در خارج کشور هستیم.

    در ارتباط با این دو گرایش سیاسی اظهار نظر کوتاهی از شما می شنوم.

    – این پدیده ناشی از این بود که آغازگر حرکت مردم ایران بودند. لذا حرف آنها معیار بود. یعنی شعارهایی که معترضین در ۲۳ خرداد [۸۸] و روزهای بعد از آن دادند، تعیین کننده خط و مسیر جنبش بود. به همین دلیل، با وجود بافت سیاسی ایرانیان خارج کشور- که شاید در جهتِ عکس این مسئله بود- یعنی اکثریت جامعه پیرو مسیری رادیکال تر و جدی تر از شعارهای مطرح شده در داخل ایران بود، اما معیار تعیین کننده در این میان چیزی بود که ما از رسانه های مستقل ایران دریافت می کردیم…

    * ببینید…

    – بنابراین آن تقسیم بندی ای که شما کردید، به نظر من نتیجه طبیعی این بود که کی جنبش را آغاز کرده، و بنابراین کی حق دارد که خط و مسیر اصلی آنرا تعیین کند.

    * ببینید، عوامل متعددی از جمله سرکوب وحشیانه، خیزش اعتراضی در ایران را آرام- آرام رادیکال کرد؛ به طریق اولی شعارها و خواسته های معترضین را. در خارج کشور هم روندِ رادیکالیزه شدن کمپین های اعتراضی را می شد، از ماههای دوم به بعد از نوع شعارها تشخیص داد.

    نکته ای که می خواهم روی آن انگشت بگذارم، این است که توازن قوا در داخل و خارج کشور از اواخر ماه دوم حرکتهای اعتراضی به بعد به زیان گرایش های فکری- سیاسی تقلیل گرا عمل کرده، تا جایی که در دوره ای آنها در اقلیت مطلق قرار می گیرند.

    اما آن چیزی که ما در اروپا شاهدش بوده ایم (بجز یک استثناء) میدان گرفتن مجازی گرایش های تقلیل گرا و به حاشیه رانده شدن تدریجی افراد و جریانات سکولار، آزادیخواه و نیروهای «ساختارشکن» بوده.

    برداشت شما را در این رابطه می شنوم.

    – در ابتدا گفتیم که دستِ بالا را داخل کشور داشته است. اما از مرحله ای در ادامه تحول جنبش، طرفین (یعنی داخل و خارج کشور) مقداری خودشان را هماهنگ کردند. این هماهنگی به این صورت تحقق پذیرفت که گفتمان کسانی که سعی می کردند، جنبش را به حداقل تقلیل دهند (همان جریانی که شما از آن به عنوان جریان تقلیل گرا نام بردید) با واقعیتی در داخل کشور روبرو شد، که آن گرایش حداکثرگرای رژیم در امر سرکوبگری بود. این دو با هم در تضاد قرار گرفتند. به این ترتیب که شما دائم دارید مردم دعوت می کنید، از حرکتهای نمادین استفاده کنند، اما واقعیت سرکوب دارد خشن تر، بی رحم تر و افسارگسیخته تر می شود. این مسئله در جایی خرد جمعی را در مقابل قضاوتی قرار می دهد که بدیهی به نظر می رسد، و آن اینکه این گفتمان تأثیری ندارد. بنابراین رادیکالیسم از دل واقعیت بیرون می آید تا اینکه از دل گفتمان.

    برای همین شما در خارج کشور می بینید، گفتمان رادیکال یا برانداز، که در ابتدای جنبش به حاشیه رانده شده بود، به تدریج دوباره به صحنه سیاسی برمی گردد و صحنه را بدست می گیرد. چنانچه در عبور از «عاشورای ۸۸» ما شاهد هستیم که این گفتمان سوار بر جنبش می شود. به همین خاطر واکنش گسترده نیروهای تقلیل گرا را برمی انگیزاند تا اجازه ندهند، این گفتمان تبدیل به گفتمان اصلی جنبش شود. که من فروکش کردن جنبش را در همین عامل می بینم.

    * اشاره شما به تظاهرات عاشورای ۸۸ ، وادارم می کند، پرانتزی در طرح ام باز کنم: در ادبیات سیاسی طیفهای مختلف اصلاح طلبان در داخل و خارج کشور، واقعه روز عاشورا بکلی پاک شده است. در حالی که عاشورای ۸۸ یک حادثه نبود. بلکه روند مبارزاتی بود از نقطه الف تا نقطه ب. فاصله این دو نقطه را تظاهرات آرام، اما سرکوب خشن، دستگیری، شکنجه، تجاوز و کشتار پُر کرده است. در این روز برخی از معترضین در مقابل نیروهای سرکوبگر از خودشان دفاع کردند.

    آیا این سانسور غیراخلاقی از سوی اصلاح طلبان، یک دلیل اش این نیست که هر گونه اشاره ای به آن، دستگاه و ساختار فکری آنان را فرو می ریزد؟

    – به نظر من نه تنها ساختار فکری شان [فرو خواهد ریخت] بلکه موقعیت شان را. باید درنظر داشت که اینها در دیدگاه خودشان، هنوز مجموعه اصلاح طلبان را جزئی از ساختار قدرت می بینند. بنابراین حرکتی که به عنوان حرکت ساختارشکن محسوب می شود، تأئید آن خودبخود نقص غرض است. یعنی زیر سوأل بردن ساختاری که خودشان به آن تعلق و وابستگی دارند؛ وابستگی طبقاتی، ایدئولوژیکی و سیاسی.

    اما نقطه قابل توجه در این است که شما نمی توانید با قرار دادن یک پتو بر روی آتشی که دارد زبانه می کشد، بگویید آتش را خاموش کرده ام. این آتش از جایی بیرون می زند.

    من فکر می کنم، تأخیر یک ساله‌ای که با زایش حرکتهای اعتراضی و بازگشت مردم به خیابان ها انجام شد، پارامترهای متعددی داشت که یکی از پارامترها همین برخورد اصلاح طلبان با پدیده روز عاشورا بود. چنانچه اگر یادتان باشد، ما ادبیاتی را بعد از عاشورا در بین اصلاح طلبان می بینیم که درست یادآور همان ادبیات «۱۸ تیر ۷۸» بود. یعنی: به سمت رادیکالیسم نرویم؛ رادیکالیسم با خودش حرکتهایی را بوجود می آورد که قابل مدیریت نیست و می تواند ره به ناکجاآباد ببرد. ناکجاآباد، برای اصلاح طلبان حوزه ای در بیرون از ساختار نظام است. و به همین دلیل است که آنها مقصد حرکت شان را در درون نظام جستجو می کردند. یعنی همان تئوری معروف حجاریان: فشار از پایین، چانه زنی در بالا، که درواقع قطب نمای اصلاح طلبان است.

    * می خواهم خواهش کنم، اظهارنظرهای خودتان را خلاصه تر کنید. من شباهتهای زیادی می بینم بین عاشورای ۸۸ ، و اصولاُ روندی که به این روز تاریخی منجر شد، با مقطع ۱۳۶۰ در ایران: تظاهرات صلح آمیز گروه بندی های مختلف جامعه، و سرکوب و دستگیری و کشتار از سوی حاکمیت.

    آیا شما تشابهات یا تفاوتهایی بین این دو مقطع تاریخی می بینی؟

    – یک نقطه اشتراک این است که جامعه در مقابل سرکوب پاسخ عملی می دهد. یعنی غلبه فرهنگ کنشگری بر فرهنگ انفعال. این نقطه ی اشتراک، نتیجه مستقیم رادیکالیسم اعمال شده از طرف رژیم در غالب سرکوبگری نسبت به جنش بود.

    شما خاطرتان هست، از سال ۵۸ تا ۶۰ اینها زدند، دستگیر کردند، کشتند اما جامعه واکنش نشان نداد تا سال ۶۰ ، که جامعه ترکید و از خودش عکس العمل نشان داد. اما تفاوت عاشورای ۸۸ با سال ۱۳۶۰ در این است که در سال ۶۰ واکنش ها کمابیش سیاسی ست؛ تحت تأثیر سازمانهای سیاسی است، در حالی که در سال ۸۸ آن چیزی که غالب است، خصلت اجتماعی، مردمی و خودجوش مقاومت مردم است.

    * یکی دیگر از پوشه اصلی مصاحبه را با بیان تجربه ای باز می کنم: تقریباً از اولین روزهای شکل گیری کمپین های اعتراضی در لندن چهره هایی خودشان را مدافعان «جنبش سبز» نشان می دادند، که هم افکار و رفتار به شدت ارتجاعی داشتند، و هم در برخی مواقع آدمهایی بودند که از نظر امنیتی برای تظاهرکنندگان خطرناک بودند. هر دو گروهی که از آنها نام بردم، هدایت کننده اغلب درگیری های فیزیکی در بین تظاهر کنندگان، و متعاقباً حذف نیروهای دگراندیش بودند.

    شما عملکرد این دو طیف، و تأثیرات مخرب آن را در یک کمپین اعتراضی چگونه ارزیابی می کنی؟

    – اینها محافظان مرزهای محتوایی جنبشی هستند، که قرار است از بالا توسط جناحی هدایت شود. اینها کسانی هستند که بایستی از حضور نیروهای دیگری که می تواند، جلوه دیگری به جنبش مورد نظر آنها ببخشد، جلوگیری کنند؛ کتک بزنند، بترسانند، تا از تلفیق نیروهای «جنبش سبز» با نیروهای برانداز جلوگیری کنند. چون اگر این تلفیق به صورت طبیعی صورت می گرفت، بدیهی ست که چهره جنبش را بکلی دگرگون می کرد و تحولی کمّی و کیفی را در آن پدید می آورد.

    در مورد اصلاح طلبان داخل ایران، من بارها از آنها به عنوان نگهبانان سیاسی نظام نام برده ام. به نظر من اصلاح طلبان در داخل از خرداد ۷۶ این نقش را ایفا کرده اند. اینها در عین حالی که می خواهند نقش ساختاری شان حفظ کنند، می خواهند کمی هم فشار بیاورند، چانه زنی کنند، از جنبش استفاده ابزاری کنند، برای نشان دادن قدرت شان به سایر جناح های حاکمیت. برای اصلاح طلبان داخل مهم است، جنبشی که قرار است نقش ابزاری را برای آنها ایفا کند، وارد مرحله کیفی ای نشود که برای شان دردسرآفرین باشد.

    * فکر می کنم، پرسش قبلی ام را باید شفاف تر کنم. در پرسش قبلی به عواملی اشاره کردم که از نظر امنیتی برای تظاهر کنندگان خطرناک بودند. به نمونه هایی اشاره می کنم: افرادی در بین تظاهرکنندگان حضور پیدا می کردند، که فقط چند روز بود از ایران به لندن آمده بودند. یا افرادی بودند که سالها با فعالیت سیاسی وداع کرده بودند، به ایران می رفتند و از موقعیت مالی نسبتاً عالی ای برخوردار بودند. یا نیروهای سیاسی ای که از گذشته های دور، عملکرد سیاسی شان موردِ نقدهای جدی بوده، حتا روابط آنها با بخش هایی از بدنه حاکمیت اسلامی ایران مستند شده است.

    این مجموعه در دل یک حرکت اعتراضی خودجوش که از سازماندهی قوی ای برخوردار نباشد، چه تأثیر مخربی می تواند داشته باشد؟

    – به نظر من پیش فرض شما اشتباه است. پیش فرضی که می گویید، جنبش فاقد هرگونه برنامه ریزی ست، یک پیش فرض اشتباه است. علت اش را خدمت تان می گویم. آن بخشی از جنبش که در خیابان به سر می برد؛ گلوله می خورد، در خودجوش بودن آن شکی ندارم. یک عده از ایرانیان در خارج کشور که با دیدن این تصاویر در تظاهراتها شرکت می کنند، در خصلت خودجوش آنها هم شکی ندارم. اما من یک پارامتر دیگر را اضافه می کنم، که شاید قبول اش نداشته باشید. و آن بخش برنامه ریزی شده و فرمانده ای شده [نامفهوم] است. ما این را در انگلستان و امریکا و سایر کشورها دیدیم: یک جریان معین، که می خواهد جنبش سبز با یک حرف و ایده و شعار مشخص در خارج، با رنگ و اسامی معین معرفی و مطرح شود، پشت این جریان است. به نظر من حضور این جریان اصلاً تصادفی نبود و از برنامه ریزی برخوردار بوده…

    * لطفاً ادعای خودتان را با تجربه ای از امریکا مستند کنید.

    – از تجربه نیویورک می گویم: زمانی که احمدی نژاد برای سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل به این شهر آمده بود، جمعیت سبزها در نیویورک چند هزار نفر بودند. حالا من اشاره به نیروهای دیگر نمی کنم. اما یک سال بعد این تعداد به چندده نفر هم نمی رسیدند. یعنی تفاوت کمّی به حدی بود که نمی توانست حاصل فروکش کردن خصلت خودجوش این جریان باشد. و مشخص بود، پشتِ آن بساط عظیمی که در سال ۸۸ چیده شده بود، برنامه ریزی، فکر، بودجه و سازماندهی وجود داشت، که در سال ۸۹ این پشتیبانی و برنامه ریزی برداشته شد. و این مسئله اصلاً تصادفی نبود.

    * در شهر لندن، به جز نمایندگان چند گرایش معین از «جنش سبز»، یکی دو تشکیلات سیاسی، و افراد معینی که آنها را از نظر امنیتی و گذشته سیاسی شان تقسیم بندی کردم، بقیه اصلاً نمی دانستند، بعد از تظاهرات بعدی چه برنامه ای باید داشته باشند. من به عنوان یک فعال رسانه ای در جلسات طیفهای مختلف «سبز» شرکت کردم و در آنها بی برنامه گی ی توأم با بی تجربگی سیاسی کاملاً مشهود بود.

    بگذارید با این پرسش، موضوع را ریشه ای تر نگاه کنیم: افرادِ جریانات سیاسی فاسد؛ عناصر بینابینی و عوامل اطلاعاتی چگونه همدیگر را در یک جمع پیدا می کنند؟ چه حلقه ای آنها را به هم وصل می کند؟

    – یک عامل خیلی ساده: فرصت طلبی؛ اپورتونیسم. یعنی اگر نخواهیم، وارد توضیحات مافیایی و تئوری توطئه بشویم، نوعی غریزه اپورتونیستی ست که اینها را به هم وصل می کند. چون اینها به دنبال این هستند که سوار بر موج شوند. بدیهی ست، وقتی اینها سوار یک موج می شوند، در جایی به هم تلاقی پیدا می کنند. حالا ممکن است، بَنرهای آنها مختلف باشد، اما در یک چیز با هم مشترک اند: می خواهند به نوعی از آب گل آلود ماهی بگیرند.

    حالا بر این خصلت درونی، شما تفکر برنامه ریزی و هدایت شده را هم اضافه کنید؛ تماس های پشت پرده را در نظر بگیرید و شناخت تاریخی ای که اینها از هم دارند.

    * در بریتانیا و در اغلب کشورهای اروپایی، بخش بزرگی از پشتوانه توده ای خیزش اخیر به حاشیه رانده شده، و یا با وجود گرایش های موجود در کمپین ها، طیف بزرگی از ایرانیان صف خودشان را از بدنه کمپین جدا کرده است. در حال حاضر می توانم بگویم که یک گرایش اقلیت در اغلب کشورهای اروپایی میدان دار کمپین های اعتراضی شده است.

    اگر نخواهیم «تحلیل های ایمانی» بدهیم، فکر نمی کنید خیزش ضداستبدادی، پشتوانه توده ای اش را در خارج کشور از دست داده است؟

    – از دست نداده به نظر من؛ به این معنی که ایرانیان خارج کشور نسبت به آن چیزی که مردم در داخل فریاد می زنند، بی اعتناع شده باشد. به نظر من سردرگمی و آشفتگی است. و این ناشی از آشفتگی و سردرگمی خودِ جنبش است.

    من احساس ام این است که سال ۹۰ سالی خواهد بود که جنبش، زمان لازمی به خودش اختصاص دهد تا بتواند دست به توهم زدایی بزند. یعنی برداشتن توهماتی که در خرداد ۸۸ سوار بر جنبش شده بود. البته یگانه موردی که این توهمات را زیر سوأل برده بود، روز عاشورا بود، که نشان داد این واقعه می تواند نقطه آغاز یک تغییر کیفی در جنبش باشد. اما طبق صحبتی که در آغاز بحث داشتیم، بعد از این روز یک عده آمدند و توهمّاتِ در حال فروپاشی را بازسازی کردند، که در این کار تا اواخر سال ۸۸ تا حدّی موفق بودند.  اقدامی که از دل آن، جریان ۲۲ بهمن هم بیرون آمد…

    * بحث شما، بیشتر داخل کشور را در برمی گیرد. خواهش می کنم، تمرکزتان به خارج کشور باشد.

    – بله. مسیر جنبش در حال حاضر به صورت کاملاً مشهودی یکطرفه است. یعنی داخل تعیین کننده ی طرز تفکر بیرون است. دینامیزم جنبش در داخل، دینامیزم حرکت در خارج را تعیین می کند. هنوز رابطه معکوس دیده نمی شود. البته یک سری کانال ها زده شده، دارد عمل می کند و تأثیرگذار است. من، هم تجربه فردی در این زمینه دارم و هم تجربه جمعی. اما اگر من و شما از پشتِ شخصیتِ کنشگر بیرون بیاییم و ایرانی عادی ای باشیم که به کار و زندگی اش می پردازد، و گه گاهی اخبار داخل را دنبال می کند، این جمعیت به طور خیلی گسترده تحت تأثیر آنچه که در داخل می گذرد، است.

    اگر نگاه کنید، می بینید از ۲۵ بهمن ۸۹ دوباره شاهد نوزایش حضور ایرانیها در خارج کشور هستیم؛ در رسانه ها و در فضای مجازی، برای اعلام حمایت از داخل…

    * تا همین چند ماه قبل، اغلب فعالان سیاسی و اجتماعی بر تأثیرگذاری جامعه ایرانی خارج کشور بر داخل انگشت می گذاشتند و آن را عمده می کردند. نکته دیگر اینکه شما به دنیای مجازی اینترنتی اشاره کردید، و حضور ایرانیان در این عرصه. که به نظر من دنیای رسانه های اینترنتی حتا بخش کوچکی از واقعیت جامعه ایرانی را انعکاس نداده و نمایندگی نمی کند.

    اما پرسشی را با شما در میان می گذارم که سوأل طیفی از بچه هایی ست که با آنها ارتباط دارم: چطور یک خیزش یا جنبش توده ای در کشورهایی نظیر تونس و مصر و لیبی به خواستهای حداقلی می رسند؛ اما خیزش ضداستبدادی ایران که پشتوانه میلیونی از لایه های جامعه شهری دارد، به روزمرگی می افتد و زمین گیر می شود؟

    – این پرسش به نظر من یک پاسخ ندارد. اما چون فرصت کمی داریم، یکی را عنوان می کنم. جامعه تونس یا مصر از لحاظ اجتماعی، فرهنگی، طبقاتی- وحتا می خواهم بگویم سیاسی- جامعه ای ست با لایه های معدود و محدود. جامعه ایرانی از این نظر، جامعه ای ست بسیار متشتت، چندپاره و چندلایه. هر معجزه ای که در هر کجای جهان بتواند پاسخ بدهد، وقتی به ایران می رسد و می رود در دل این لایه بندی ها، قدرت اولیه اش را از دست می دهد. درست به سان سیلی که می آید و پخش می شود در جویبارهای کوچک.

    امروز که داریم با هم صحبت می کنیم، هیچ فرمولی در ایران نداریم که بتواند، بخشی که از آن جمعیتی که به عنوان اکثریت جامعه ایران نام می برند، به صورت همسو در حرکتی بیاورد و آنها را تبدیل کند به اکتور تغییر. اگر چنین فرمولی وجود می داشت، به نظر من سی سال سازمانهای سیاسی، اپوزسیون، نوابغ سیاسی ما فرصت داشتند آنرا کشف کنند و ارائه اش دهند. اما این مسئله بیشتر از اینکه به نبوغ سیاسی ارتباط داشته باشد، به درک واقعیتِ جامعه شناختی ایران ربط دارد. اگر با دید جامعه شناسی نگاه کنید، می بینید که جامعه ای که بستر فرهنگی، قومی، تاریخی اش بستری موزائیکی است، ناگهان در دوره تاریخی ای قرار می گیرد که این دوره بقای حاکمیت؛ بقای نظام حاکم در هرچه متشتت کردن و پراکنده کردن این جامعه است؛ در واقع تبدیل «ملّت» به «امّت» است: مجموعه ای گمنام از آدمها، که در کنار هم زندگی می کنند، اما به یکدیگر توجهی ندارند. یعنی تبدیل یک مجموعه ارگانیک به یک مجموعه مکانیکی قابل کنترل.

    به نظر من این تغییر و تحول در سی و دو سال گذشته، هم به صورت خودجوش و هم به صورت برنامه ریزی شده، انجام شده است. یعنی بصورت اغراق شده آن، ۷۵ میلیون ایرانی و ۷۵ میلیون ایران.

    * در پدید آمدن وضع موجود؛ در شکستهای پیاپی جامعه ایران برای کسب آزادی و عدالت اجتماعی، آیا نباید نقش «برگزیدگان» و «نخبگان» جامعه را برجسته کرد؟

    – ببینید، نخبگان و برگزیدگان آن جامعه تا جایی که از مشروعیت اجتماعی برخوردار باشند، می توانند نقش آفرین باشند. از زمانی که پدیده ای به اسم خودمداری و خودمحوری در بین نخبگان ما می رسد به درجه ای که ارتباط آنها را با واقعیت های اجتماعی و لایه های مختلف اجتماعی قطع می کند، نخبگان ما تبدیل می شوند به دون کیشوت های فکری که در عوالم خودشان زندگی می کنند. ارتباط هایی که اینان با توده ها برقرار می کنند، ارتباط هایی ذهنی ست. در نتیجه نخبه و روشنفکر ما ضمن اینکه ممکن است، دهها کتاب و صدها مقاله منتشر کرده باشد، اما در جای واقعی ای که باید تست بخورد و آزمایش شود؛ تبدیل شود به ابزاری برای بیرون کشیدن راهکار، قرار نمی گیرند. به همین خاطر است که ما از لحاظ تئوریک و نظری یکی از غنی ترین ملتهای خاورمیانه هستیم، اما از لحاظ سازمان دهی عملی جزو ضعیف ترین و فقیرترین ها.

    شما نگاه کنید، یک اتحادیه کارگری در تونس سرنوشت جنبش این کشور را عوض می کند، در حالی که در ایران هزاران صفحه مطلب و مقاله در این فاصله در تحلیل جنبش بیرون آمده، اما جریانی را نداریم که بطور عملی در پی اتصال شبکه های اجتماعی لازم برای موفقیت جنبش باشد…

    * در جامعه ای که «روشنفکر» و «الیت» جامعه اش کارکرد و کارنامه معین تاریخی داشته؛ سازمانها و گروههای سیاسی اش یا در خواستهای تخیلی، اتوپیایی، حداکثری زمین گیر شده اند، یا گروههایی که به بخشی از حاکمیت اسلامی دخیل بسته اند، چگونه می شود، انتظار تغییرات بنیادین در چنین جامعه ای داشت؟

    می خواهم خواهش کنم، در اظهارنظر به این پرسش چک سفید به «مردم» ندهید و آنها را ایدآلیزه نکنید.

    – نخیر، من این کار را نمی کنم. اما می خواهم پروژکتور را از بالای هرم بیاورم به سمت پایین. به جای اینکه دوربین ما همیشه به این سمت باشد که ببینیم، آقای فلانی؛ دکتر فلانی چی می گوید که ما به آن عمل کنیم، یکبار بیاییم ببینیم، از پایین چکار می توانیم بکنیم. «پایین» به معنی توده گرایی، عوام فریبی، پوپولیستی برخورد کردن نیست. باور واقعی به توان توده هایی ست که آگاه می شوند. البته من کلمه آگاهی را با احتیاط بسیار بکار می برم و منظورم از این واژه، پیدا کردن قدرت تشخیص در آنهاست.

    من به این باورم، تا زمانی که این قدرت تشخیص تبدیل به یک پدیده اجتماعی نشود، تغییر در بالا؛ چه توسط یک کودتا باشد، چه به اصطلاح یک انقلاب باشد، چه توسط لابی گری های پشت پرده باشد، و یا هر شکل دیگری از تغییر، حاصل آن به سود مردم نخواهد بود. بنابراین یکبار هم که شده، ما بایستی منطق تاریخی تحول گرایی در ایران را تغییر دهیم. تا زمانی که این منطق تکیه اصلی اش را بر وجود نخبگان می گذارد، من فکر نمی کنم، دستاوردی برای جامعه داشته باشد. همیشه تغییر در کادر حاکمیت است؛ تغییر در بالاست. این است که تاج می رود و عمّامه می آید؛ عمامه می رود و کراوات می آید و همین طور ادامه پیدا می کند…

    * چطور و چگونه می شود این منطق را شکست؟

    – به نظر من از زمانی که من و شما از شتاب زدگی و اضطراب کاذبی که برای تحولات سیاسی داریم، بیرون بیاییم و معیار را بر این قرار دهیم که این تحول را چگونه می شود تحولی اجتماعی کرد؛ یعنی خصلت اجتماعی به تحول سیاسی داد. به همین خاطر یکبار ما بایستی این معیار را قرار بدهیم، که چرا همیشه باید به سمت تغییراتی برویم که سبب می شود، حکومت بر مردم سوار شود، و نه مردم بر حکومت سوار شوند.

    به نظر من این، دو مسیر متفاوت است. یکی مسیر نخبه گرایی، سیاسی گرایی و سازمان گرایی است و دیگری مسیر فردگرایی، انسان گرایی، اجتماعی گرایی و کار کردن در درون جامعه است. این انتخاب، انتخابی استراتژیک است. یا پیوستن به «نخبگان»، سهم گرفتن از قدرت (نه الزاماً قدرت سیاسی) و وارد شدن در این بازی، که مردم را با خود همراه کنیم و از آنها استفاده ابزاری کنیم؛ به اسم خیرخواهی و صلاح مردم. و یا اینکه می رویم درون جامعه، آز و طمع قدرت را کنار می گذاریم، و توجه می کنیم، آیا می شود «فرد» را در جامعه به معنی جامعه شناختی کلمه شکل داد؛ کسی که به حقوق خودش واقف است و برای دفاع از آن عمل می کند. همه بحث به این برمی گردد که آیا ما می خواهیم، چرخش تاریخ ایران را از استبداد به دموکراسی از بالا انجام دهیم، یا از پایین؟

    * ارزیابی شما از قدرت تشخیص و اندازه آگاهی در لایه ها و گروه بندی های اجتماعی در ایران چی هست؟ در ارزیابی تان لطفاً کارکرد سی و دو ساله استبداد سیاسی، آموزه های مذهبی و خرافی را در لایه ها و گروه بندی های اجتماعی آن جامعه در نظر بگیرید.

    – من معتقدم آگاهی اجتماعی زمانی در یک جامعه می تواند جواب دهد، که هم عرض و هم طراز دستگاه اخلاقی آن جامعه باشد. یعنی صرفِ تزریق آگاهی به آن جامعه از لحاظ کمّی؛ مسائلی مثل وسائل ارتباط جمعی، تکنولوژی جدید ارتباطی، گسترش دانشگاهها و موارد دیگر. اما آگاهی در کجا قرار است جواب بدهد؟

    شما تصور کنید ما در امریکا انسانهایی داریم، تحصیل کرده. اما وقتی عملکرد امریکا را در جهان؛ در عراق و افغانستان می بینیم، می فهمیم کمبودی وجود دارد. در ایران هم همینطور. در ایران گسترش «دانشگاه آزاد» در روستاها را داریم، بیست و هفت میلیون کاربر اینترنتی داریم، نزدیک به پنجاه کانال ماهواره ای فارسی زبان داریم. بنابراین مشکل در اینجا مشکلی کمّی یا فنی نیست؛ برای گسترش دانش و اطلاعات. اما چرا این مجموعه جواب نمی دهد؟ به نظر من به این خاطر که این آگاهی باید بر دستگاه اخلاقی ای سوار شود که آنرا تبدیل کند به موتوری انگیزشی. ولی در آن جامعه دستگاه اخلاقی فروپاشیده؛ ارزش های اخلاقی در آن جامعه ضعیف شده؛ تا حدّ زیادی تخریب شده. به همین دلیل است، استاد دانشگاه ما دستبوس احمدی نژاد است، از آنطرف کارگری مثل اسانلو برای ایده هایش سنگین ترین بها را در زندان می پردازد. چون یکی فاقد دستگاه ارزشی انسان مدار و اخلاق گرا است، اما دیگری آنرا دارد و هزینه اش را می پردازد.

    بنابراین کسانی که فکر می کنند، فقط با تأکید بر گسترش آگاهی ها، ما به ملتی می رسیم آگاه، که دست به عملیات محیرالعقول انقلابی می زند، چنین نخواهد بود. به نظر من تا زمانی که بازسازی دستگاه اخلاقی و ارزشی وجود نداشته باشد؛ این دو [آگاهی و دستگاه ارزشی جامعه] همدیگر را نتوانند بصورت مکمّل پیدا کنند، اتفاق خاصی از گسترش کمّی «دانش آموزی» و «دانش جویی» در ایران بوجود نخواهد آمد.

    – با اظهارنظرتان، پاسخ پرسش قبلی ام: تغییرات بنیادین در ایران، کی و چگونه؟

    – من معتقدم، در درجه اول درد را باید شناسایی کرد. دردِ بقای استبداد در ایران- بدون اینکه بخواهم از ادبیات تشکلی که به آن وابستگی دارم؛ جمع «خودرهاگران» استفاده کنم- در نفی ارزش انسان است. تا زمانی که جایگاه انسان بدون هیچگونه صفتی اضافه بر آن مورد توجه قرار نگیرد، من معتقدم چندین بار بعد از رژیم ج . اسلامی رژیم عوض کنیم، از استبداد رها نخواهیم شد. بنابراین می بایستی در درجه اول یک دستگاه فکری شکل بگیرد که در آن انسان جایگاه نخست دارد؛ جایگاهی که برتر از خداست، برتر از اسلام است، برتر از شاه است، برتر از طبقه کارگر است، برتر از میهن و پرچم و غیره و ذالک است. اگر بتوانیم این کار را انجام دهیم و یک جریان فکری انسان مدار در جامعه بوجود بیاوریم، این جریان فکری در درازمدت می تواند، تبدیل شود به یک جریان اجتماعی. چون می پردازد به نیازهای تک تک شهروندان. یعنی امنیت جانی، امنیت جسمی، امنیت روحی شان؛ حفظ حرمت شان، حفظ حقوق شان؛ مسائلی که به صورت ملموس هر شهروندی به عنوان یک انسان می تواند، درک کند. چنین چیزی در جامعه اگر فراگیر شود، من معتقدم زیرساخت و زیربنا بوجود می آید. روی این زیربنا ما می توانیم، روبنای آن نوع از حرکت سیاسی و اجتماعی ای را بوجود بیاوریم که منجر به فروپاشی استبداد و عدم بازتولید استبداد شود. ممانعت از بازتولید یک بحث جدی تر و حیاتی تری ست که هربار مورد غفلت فعالان سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است. برای همین ما خون دادیم، جان دادیم، اما دقت نکردیم که بعد از این همه فداکاری و جانفشانی چه چیزی قرار است جایگزین استبداد شود. اتفاقاً به دلیل همین بی توجهی، هر بار فریب تاریخی خوردیم و اشتباه کردیم…

    * و رفع این مقوله راه حل ساده ای نباید داشته باشد.

    – به نظر من راه حل سطحی و معجزه آسایی ندارد؛ یک راه حل عقلایی دارد: می بایستی در دل جامعه بستری فراهم شود که در این بستر، به دلیل معیار و شاخص قرار دادن انسان (یعنی انسان مداری به عنوان قطب نمای حرکتی تاریخی) ما بتوانیم، به سمتی برویم که هر تحولی در جامعه از این مسیر و چارچوب نتواند، خارج شود.

    هر بار ما موفق شدیم؛ یکبار به نام قانون اساسی مشروطیت، یکبار به اسم منافع ملی، یکبار به اسم «انقلاب اسلامی» این انسان ایرانی را نفی کنیم؛ زندان بیاندازیم اش؛ به دار اش بکشیم. یکبار می بایستی، چیزی جز جان و کرامت انسان مطرح نباشد، و ما حرکت کیفی ای داشته باشیم، که از دل این حرکت کیفی، تحولی بوجود بیاید که دیگر زمینه و بستر به استبداد ندهد.

    * کوروش عرفانی، از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.

    – خواهش می کنم، سپاسگزارم.

     

    *    *    *

     

    تاریخ انجام مصاحبه: ۱۹ مارس ۲۰۱۱

    تاریخ انتشار مصاحبه: ۲۵ مارس ۲۰۱۱

     

     

     

    ]]>
    دفاع در برابر خشونت، حق مشروع انسان است https://khodrahagaran.org/fa/%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%ae%d8%b4%d9%88%d9%86%d8%aa%d8%8c-%d8%ad%d9%82-%d9%85%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/ Wed, 16 Mar 2011 22:21:29 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4831

    Tehran Review

    ۲۴اسفند ۱۳۸۹

    آیدا قجر ـ شروین نکویی

    با توجه به آنچه این روزها در ایران می‌گذرد، آنچه بیش از هر چیز دیگر اهمیت می‌یابد، ارائه راهکارها، تحلیل‌ها و پیشنهاداتی برای پیشبرد حرکت مردمی است. تهران ریویو با توجه به همین موضوع، سلسله مصاحبه‌ها و مطالبی را از چهره‌های متفکر ایرانی و خارجی ارائه می‌کند. در ادامه همین مبحث و پس از دو گفتگو با رامین جهانبگلو و محمد مالجو، این بار پای صحبت‌های کورش عرفانی نشستیم. عرفانی  جامعه شناسی سیاسی و متخصص جنبش‌های اجتماعی خاورمیانه و ایران است. وی مدرک دکترای خود را از فرانسه گرفته و سابقه ده سال تدریس در دانشگاه‌های فرانسه و آمریکا را دارد. کورش عرفانی بر این باور است که دفاع در برابر خشونت، حق مشروع انسان است و نمی‌توان دفاع را خشونت خواند.

    از نظر شما به عنوان یک جامعه‌شناس چرا جامعه ایران سال‌هاست که اسیر دیکتاتورهاست؟

    دلایل تداوم استبدادگری را در ایران می‌بایست در یک مثلث با سه عنصر جستجو کرد که یک ضلع آن استبدادسالاری با راس حاکمیت است. این عنصر مشترکی است که در ایران در تمام دوران‌های تاریخی، از باستان تا کنون به عنوان پدیده‌ای ثابت در تاریخ ما وجود داشته است؛ اما تدوام این استبداد سالاری و عدم شکستن کمر آن حتی با وجود جنبش‌هایی که در تمام این سال‌ها به خصوص در صد سال اخیر داشتیم به اضلاع دیگر این مثلث باز می‌گردد. یکی از این اضلاع استبدادپذیری است، به طوریکه انفعال حاکم بر جامعه سبب می‌شود که این استبدادسالاری اعمال شده و در برخی از موارد هم به صورت تمامیت گرا و همه جانبه در میآید؛ به طوریکه در ۳۲ سال حاکمیت جمهوری اسلامی ما یک استبداد تمامیت‌گرا یا توتالیتر را شاهد بودیم در حالیکه قبل از آن، دوران پهلوی را می‌توانیم به عنوان یک استبدادسالاری متعارف نام بگذاریم. به دلیل عدم رشد بستر جامعه مدنی، جامعه هیچ‌وقت امکان این را پیدا نکرده تا بتواند در مقابل این پدیده به صورت اجتماعی ایستادگی کند. برای این میگویم ایستادگی اجتماعی زیرا ایستادگی به معنی سیاسی کلمه را همیشه داشتیم اما اجتماعی را نداشتیم. مقاومت اجتماعی یعنی همراه با آگاه‌سازی، سازماندهی و درونی کردن یکسری از ارزش‌هایی که دیگر امکان پیاده شدن استبداد را در عرصه‌های خرد و کلان ناممکن کند؛ به همین دلیل پدیده استبدادپذیری همیشه بیشتر از استبدادستیزی بوده است.
    این استبدادپذیری به شکل وسیع با خودش یک خصلت رفتاری را بوجود می‌آورد به طوریکه ما در استبداد سالاری یک پدیده سیاسی داریم، در استبدادپذیری یک پدیده اجتماعی و در نهایت به ضلع سوم مثلث که استبدادمنشی است می‌رسیم.

    استبدادمنشی یک پدیده روان‌شناختی است؛ به طوریکه تقریبا می‌توان گفت همه افراد یک جامعه خصلت‌های استبدادی را در خودشان درونی و بازتولید می‌کنند. به واسطه بازتولید رفتارهای آلوده‌ به استبداد که ما از آن به عنوان استبدادمنشی نام می‌بریم، امکان و بستر لازم برای تداوم و بقای استبدادسالاری به وجود می‌آید. به همین دلیل است که اگر میکروسکوپ کنکاش را به پدیده نزدیک‌تر کنیم، می‌بینیم که در جامعه یک نوع تولید و باز تولید میان استبدادسالاری سیاسی و فردی وجود داشته است که هر دو مکمل یکدیگر بوده‌اند. بنابراین یک چرخه به وجود می‌آید به طوریکه استبدادسالاری به سمت جامعه‌ای می‌آید که توان دفاع مادی و فرهنگی را حداقل به شکل وسیع و گسترده از خود را ندارد و در نتیجه استبداد را می‌پذیرد و این پذیرش سبب درونی‌ و نهادینه‌شدن رفتارهای استبدادی در افراد می‌شود و افراد در زندگی فردی، اجتماعی و خانوادگی خودشان بستر لازم را برای باز تولید استبدادسالاری حکومت‌های استبدادی فراهم می‌کنند. به همین دلیل هم هست که می‌بینیم با وجود جنبش‌‌های متعدد آزادی‌خواهانه و از آن‌جایی که این جنبش‌های به صورت ساختاری نتوانستند در اضلاع این مثلث تغییر بنیادین دهند؛ این چرخه موفق شده بی‌اغراق در دو سه هزار سال اخیر خودش را باز تولید کرده و ادامه دهد. امروز هم در صورتیکه کنشگران‌ و روشنفکران ما بر روی تغییر ساختاری این مثلث کار نکنند، من این احتمال را می‌دهم که در تغییر سیاسی‌ای که ایران می‌تواند دچارش شود باز این چرخه موفق شود که نتیجه همیشگی خود را بازتولید کند.

    چرا ضلع دوم که جامعه را تشکیل می‌دهد، توان ایستادگی در مقابل ضلع اول را ندارد؟

    چرایی عدم این توان را اگر بخواهیم کنکاش کنیم، می‌بینیم که علت روانشناختی دارد به این معنا که مبارزین ما که قرار است به استبداد خاتمه دهند به این نکته دقت نکرده‌اند که این پدیده قبل از این که آنها وارد فرآیند مبارزاتی شوند، در وجودشان به صورت ناخودآگاه عمل می‌کند. بخشی از وجود مبارزان که با حاکمیت در نبرد است، قسمت آگاه مغز آن‌هاست. بنا بر این موفق می‌شوند که احساس ستیز و بها دادن در مقابل حاکمیت استبدادی را داشته باشند، اما در بخش ناخودآگاه فردی یا ناخودآگاه اجتماعی یک سری از خصلت‌های استبدادی رسوب کرده و ته‌نشین شده است که سبب می‌شود نوع و شکل و کیفیت و در یک کلام محتوای مبازه‌ای که «آزادی‌خواهان» ما برای رهایی از این چرخه استبداد انجام می‌دهند به نوعی تلاشی در راه باز تولید استبداد باشد. شما به عملکردها و رفتارها نگاه کنید (نه به اساس‌نامه‌ها و مرامنامه‌ها و بیانیه‌ها که در آن‌ها حرف‌های زیبا بسیار پیدا می‌کنید)، در طول یکصد سال گذشته می‌بینید که خود این‌ها مینیاتورهای کوچکی از روابط استبدادی در قالب مبارزات آزادی‌خواهانه هستند و این بسیار قابل تاسف است، برای این که عده‌ای برای آرمان‌های این احزاب و تشکل‌ها جان خود را از دست می‌هند، شکنجه می‌شوند، جوانی خود را در زندان می‌گذرانند؛ اما حاصل کار این است که در درون این احزاب و سازمان‌ها منش استبدادی جاری و ساری است در نتیجه روابط بین رهبری و کمیته مرکزی، اعضا و هواداران آغشته به ویروس استبداد می‌شود و در نتیجه آمادگی برای پذیرش یک استبداد جدید پیدا می‌شود. به همین دلیل ما نتوانستیم یک حرکت با جوهره آزادی‌خواهی به معنای تام کلمه داشته باشیم تا بتواند الگویی برای مجموعه مبارزات آزادی‌خواهانه در کشورمان باشد. باید برای مبارزه جهت استقرار دموکراسی، رفتار دموکرات داشت، یعنی مبارزان بدانند که بدون داشتن روش دموکراتیک، پیاده کردن دموکراسی در ایران غیرممکن خواهد بود.

    باید در نظر داشت که فلسفه وجودی واکنش در برابر خشونت و کنش برای پایان دادن به خشونت ساختاری هر دو دارای یک زیربنا و منطق حاکم هستند، و آن ممانعت از اعمال خشونت بر جسم و جان شهروندان هست پس تعارضی میان این کنش و واکنش وجود ندارد

    بنابراین علت تداوم ضلع استبداد‌پذیری این است که در ذهن اکثریت آزادی‌خواهان ما به‌خصوص در بخش ناخودآگاه آن، این ویروس استبدادپذیری و استبدادمنشی چنان ریشه کرده است که در واقع مبارزه آنها برای آزادی را به مسیرهایی برای بازتولید رفتارهای استبدادی تبدیل می‌کند و این مساله در عرصه اجتماعی سیاسی ما، خودش به یک بستر و ساختار لازم برای ایجاد یک دیکتاتوری جدید تبدیل می‌شود.

    شما گفتید آن‌هایی که می‌خواهند در مقابل استبداد ایستادگی کند در وهله اول باید این مثلث استبدادی را تغییر دهند. چه راهکارهای عملی برای رسیدن به این نقطه به نظر شما وجود دارد؟

    باید از جایی آغاز کرد که کار ممکن است. ما به عنوان انسان‌هایی که دموکراسی و رفتار دموکراتیک را در درون خود نهادینه نکردیم، نمی‌توانیم صرفا با روش سیاسی و پائین کشیدن رژیم‌های سیاسی، در ایران به دموکراسی برسیم.
    امروز که این تجربه گرانبها و پر هزینه را به دست آورده‌ایم باید ببینیم که سرمنشا تغییر کجاست، تا بتوان به صورت یک فرآیند به کنار زدن حاکمیت استبدادی و جایگزینی دموکراسی‌ رسید. این سر منشا از نظر من ضلع استبدادمنشی مثلث است. در بخشی از ایرانیان که در برگیرنده فعالان سیاسی، روشنفکران و کسانی که در عرصه سیاسی تاثیرگذار هستند، باید یک تحول درونی در درجه اول صورت بگیرد. مشکل در انقلابی‌گری ما نیست که فکر کنیم اگر ما یک انقلاب دیگری ایجاد کنیم، می‌توانیم دموکراسی را در ایران حاکم کنیم. این مشکل در روند و ماهیت و محتوای انقلاب وجود دارد نه در باز تولید آن. آنجا جایی است که تمام کسانی‌که می‌خواهند به عنوان عنصر تغییرگر عمل کنند باید در درون و ذهن خودشان یک پالایش دموکراتیک به وجود آورند و با درونی کردن ارزش‌های رفتار دموکراتیک، رفتار خودشان را از رفتار استبدادمنشی تزئین شده به دموکراسی بیرون آورند و تبدیل کنند به یک رفتار اصیل و دموکراتیک. من معتقدم اگر جریانی در بین ایرانیان تشکیل شود که ارزش‌های دموکراتیک را در درون خودش نهادینه کرده باشد (تساهل، مدارا، احترام متقابل، نقد سالم، انتقادپذیری و …) می‌تواند آغازگر جریانی باشد که در بین دیگر ایرانیان گسترش می‌یابد. در این صورت است که ما جریان سالمی از نظر محتوایی خواهیم داشت که دموکرات است و ضلع دوم را ضعیف خواهد کرد و به عبارت دیگر انسانی که به معنای واقعی کلمه، دموکراتیک برخورد می‌کند دیگر نمی‌تواند هر شکل و هر درجه‌ای از استبداد را بپذیرد و اینجاست که ما می‌توانیم با تضعیف استبدادپذیری، چرخه استبدادگری را دچار اشکال و اختلال کنیم.

    اگر شما موافق هستید که در ایران با جامعه سنتی و مذهبی روبرو هستیم که در آن «فردیت» وجود ندارد، چطور می‌توان فردیت را تبلیغ کرد؟

    در کلیت موافق هستم که فردیت به معنای جامعه‌شناختی شکل نگرفته است، اما نباید فراموش کرد که جامعه ایران، جامعه‌ای چندپاره و چندگانه است و در درون این حوزه‌ها و عرصه‌ها وجود داشته که به بعضی از قشرها اجازه داده است، امکان وجود فردیت را در درون خود داشته باشند. به طور مثال برخی از لایه‌های طبقه متوسط از این خصوصیت برخوردار هستند.
    جمعی از ایرانیان که خارج از ایران حضور دارند و جمع قابل توجهی نیز هستند زیرا آمار نشان می‌دهد که از هر ۱۶ ایرانی یک نفر از ایران خارج شده است، تاثیرگذار هستند. برخی در سفر به ایران هستند و می‌توانند در درون کشور تاثیرگذار باشند. در نتیجه این جمعیت داخل کشور که از حداقل رفاه مادی و رشد فرهنگ برای جا انداختن فردیت به واسطه کار فردی خود برخوردار بوده است، به اضافه جمعیت خارج از کشور که توانسته‌اند به چنین درجه‌ای برسند، می‌توانند آغازگر حرکتی باشند که به صورت نشت اجتماعی در جامعه عمل می‌کند. بدین ترتیب رفتارها و برخوردها توام با احترام درونی شده و متقابل، نقد سالم با استفاده از کلام درست برای ترویج یک فرهنگ دیگر به وجود می‌آید و در مجموع جامعه فرهیخته‌سازی می‌شود. در واقع این اقلیتی که در وجودشان شانس ترویج فردیت داشتند، از نظر کمی به اندازه‌ای هستند که از پوسته انفعال خارج شوند و بتوانند به صورت فعال و سازمان یافته عمل کنند این امکان را دارند که جامعه را به سمتی ببرند که از بند خرافه و سنت رها شده و از فشار مذهب تا حدی بکاهند.

    سخنان شما به آینده و راهکارهای پیشنهادی مربوط می‌شود. وقتی ما به امروز ایرانمان نگاه می‌کنیم به خصوص پس از تحولات یک سال و نیم اخیر؛ با مساله‌ای به عنوان «سیاست خیابانی» و رفتار حاکمیت با آن مواجه می‌شویم. از نظر شما چه تعریفی برای سیاست خیابانی می‌توان ارائه داد؟

    زمانی که عرصه‌های نهادینه و پیش‌بینی شده کار سیاسی بسته می‌شود، سیاست به کف خیابان می‌آید و این ویژگی تمام جوامع استبدادی است. این به خودی خود پدیده بدی نیست؛ بلکه بستگی به کیفیت کسانی دارد که به خیابان‌ها آمده و کیفیت شعارها و مطالباتشان مهم است. اگر حرکت‌های خیابانی، حرکت‌هایی هدفمند و سازمان یافته باشد، فکر می‌کنم در جامعه استبدادی این کاملا طبیعی باشد که کنشگران مطالبات خود را در کف خیابان جست‌وجو کنند؛ اما همه چیز به این بستگی دارد که آیا صحنه خیابان قرار است به دست نیروهایی بیافتد که از قدرت عملیاتی خود برای اینکه زورسالاری حاکم را کنار زده و زورسالاری دیگری را به وجود بیاورند، استفاده کنند؟ در این صورت سیاست خیابانی نمی‌تواند در برگیرنده ارزشی غیر از ارزش عملی باشد و ارزش فرهنگی ندارد و حاصل آن ایجاد یک تحول بنیادی در جامعه نخواهد بود. امروز که جامعه ایران با وضعیتی مواجه شده است که تمام منفذها و روزنه‌ها به صورت غیرخیابانی و قانونی در قالب اتحادیه، حزب، سازمان و گروه و حتی در فضای مجازی بسته شده، بدیهی است کسانی که می‌خواهند کاری بکنند، خیابان را انتخاب می‌کنند. اگر فرهیختگان جامعه بخواهند با دید تحلیل‌گرانه نسبت به پدیده سیاست خیابانی نگاه کنند، خیابان در اختیار نیروهای غیر فرهیخته‌ای قرار می‌گیرد که به دنبال بیرون دادن عصبیت‌های خود هستند و می‌خواهند به هر قیمتی تغییری به وجود بیاورند و کاملا هم مشروع و مقبول و قابل فهم است؛ اما بر اساس تجربه ما می‌دانیم که از آن چیز درخشانی بیرون نخواهد آمد و به همین دلیل است که شاید باید به فرهیخته‌گان اجتماعی توصیه کرد خودشان را فقط و فقط در عرصه نظری محصور نکنند و به نظریه‌پردازی بپردازند و خیابان را برای عده‌ای رها نکنند که شاید از آن کوله‌بار محتوایی و فرهنگی لازم برای هدایت این حرکت به سمتی سازنده برخوردار نیستند. نیروی کنشگر حاضر در خیابان باید با نیروهای فرهیخته‌ای که می‌تواند روشنگری کند تا بازیگر خیابانی بتواند با چشم باز حرکت کند ترکیب شود. توصیه‌ای که من دارم این است که عنصر فرهیخته در بین عناصری که از فرهیختگی کمتری برخوردارند حضور پیدا کنند برای انتقال این فرهیختگی.
    اما این انتقال این فرهیختگی فقط از طریق بحث و مقاله‌نویسی و وبلاگ‌نویسی نیست؛ بلکه نیاز است که این عناصر فرهیخته در کنار کنشگران در خیابان حضور داشته باشند و این حضور آنها مشروعیتی ایجاد کند تا به واسطه این مشروعیت بتوانند روشنگری و آگاه‌سازی مورد نظر خود را انجام دهند تا از دل این ترکیب، حرکتی سازنده خارج شود.

    با توجه به رفتار سرکوب‌گری که نظام حاکم بر ایران دارد، ناامنی که بر پایه حضور فرهیختگان در خیابان و در کنار مردم کمتر شناخته شده برایشان اتفاق خواهد افتاد را چطور باید برطرف کرد؟

    خطری که جمهوری اسلامی ایجاد می‌کند، یک خطر فکر شده است و ما به هیچ‌ عنوان نباید فکر کنیم که حاصل تصادف است. یک خطر آفرینی برنامه‌ریزی شده دارای بودجه، آموزش و تئوریزه شده است. در نتیجه ما با مجموعه‌ای مواجه هستیم که برای راندن ما از خیابان کار کرده و برنامه دارد؛ هزینه کرده، نیرو جمع کرده و آموزششان داده است. ما یا باید خیابان را ترک کنیم و به کنج خانه‌ها برویم که در این صورت فاتحه تغییر را باید بخوانیم و چشم‌اندازی برای تغییر وجود نخواهد داشت یا باید ما هم در خیابان‌ها حضور داشته باشیم. اما به چه صورت؟ درست به صورتی که پادزهر سرکوب سازمان‌یافته باشد. برای من عنصر روشنگر و فرهیخته یک عنصر نظری و ذهنی نیست و عملگرا و کنش‌گراست که از دانش و تجربه‌اش استفاده می‌کند برای این که عناصر کنشگری را که ضرورت سازماندهی را درک نکرده‌اند، آگاه کند و آنها را در سازماندهی یاری کند. لذا من معتقدم در مقابل خشونت سازمان‌یافته دولت جمهوری اسلامی می‌بایست مقابله سازمان‌یافته ضد خشونت را سر و سامان داد.
    برای همین من ضمن آگاهی وجود خطر برای فرهیختگان و کنشگران در صحنه خیابان در مقابل سرکوبگران جمهوری اسلامی این حرف را میزنم و یگانه راه را در سازما‌ندهی مقاومت عملی در مقابل این دستگاه سرکوب می‌دانم.
    علت اصلی که سبب شده جنبش‌های اخیر در ماه‌ها و سال اخیر در ایران سر برآورده‌اند و سرکوب شده‌اند این است که فرهیختگان جامعه با قهرکردن از کنشگری و با فرار از خیابان پناه بردند به موسسات مطالعاتی، پژوهشی و دانشگاه‌ها و رسانه‌ها و صحنه خیابان را به دست عده‌ای از کنشگران سپرده‌اند اما فاقد دانش لازم برای درک ضرورت سازمان‌دهی هستند و این فاصله به ضرر جنبش و نفع جمهوری اسلامی است. بنابراین لازم است که بخشی از فرهیختگان ضمن داشتن کوله‌بار نظری و فرهنگی قوی، نقش‌ نیز ایفا کرده و در عین حال ضرورت سازمان‌دهی عملی مبارزه را نیز درک کرده و این مرزها را بشکنند و پلی شوند بین دنیای نظری و دنیای عملی و از این طریق ما بتوانیم عناصر کیفی لازم برای سازماندهی عملی مبارزه و کنشگری را ببریم به کف خیابان و در مقابل دستگاه سازمان‌یافته حکومت نیز ما مقاومت سازما‌ن ‌یافته‌ای داشته باشیم.

    شما به خشونت اشاره کردید. بحثی که امروز میان کنشگران ایجاد شده روی‌آوردن به خشونت برای دفاع است. برخی با این موضوع مخالف هستند و این امر را خشونت می‌دانند. نظر شما چیست؟

    من فکر می‌کنم خشونت را کسی مرتکب می‌شود که آغازگر تهاجم فیزیکی است. یعنی اگر ما بخواهیم معیاری برای خشونت تعیین کنیم، مهم این است که چه کسی خشونت را آغاز می‌کنم و در اینجا معادله خیلی روشن است. کسی که در رابطه با اعتراضات مدنی و مسالمت‌آمیز مردم ایران استفاده از زور فیزیکی آغاز کرد، دولت جمهوری اسلامی بود. بنا بر این اگر بشود از واژه خشونت استفاده کرد، این رفتار خشونت دولتی است. در مقابل این رفتار ما باید ببینیم حق شهروند چیست و قبل از آن باید دید که حق یک انسان چیست. حق بشر در مقابل با خشونت، دفاع از خود است و این در بیانیه جهانی حقوق بشر نیز هست و به عنوان یک حق عقلانی برای هر فردی شناخته شده است و هرکس که بخواهد این را زیر سوال ببرد به نظر من مشکل اساسی در درک و فهم بدیهیات انسانی دارد، چه برسد به مسائل سیاسی. حالا اگر دفاع از خود در مقابل خشونت، یک پدیده انسانی است؛ باید دید که این را بایستی به شکل شفاف و صریح عنوان کرد یا این که باید این مساله را به درون دستگاه‌های نظری برد که در نهایت حاصلش این است که این جوهره بدیهی، شفاف و انسانی، ساده و ابتدائی که در مقابله با خشونت وجود دارد به کنار زده می‌شود یا به قدری به عقب هل داده‌ می‌شود که کسی نمی‌تواند پیدایش کند.
    به نظر من یک سری از موضوعاتی که هیچ ارتباطی با حقوق ذاتی انسان ایرانی، شهروند ایرانی ندارد بر این بحث حاکم شده است و آن باور یک عده است نسبت به این است که اگر ما دست به خشونت نبریم، احتمال این که یک روزی بتوانیم به خشونت پایان دهیم وجود دارد. این حرف مبتنی بر هیچ‌گونه استدلال عقلایی نیست، فقط و فقط پشت خودش یک سری فکت‌های تاریخی گزینشی را دارد. یعنی در همین گزینشی که مدافعان مبارزه مسالمت‌آمیز ـ اگر بتوان از آن‌ها به این عنوان نام برد ـ ارائه می‌دهند، کاملا مشخص است که در لابه‌لای تاریخ مبارزات اجتماعی در کشورهای مختلف جست‌وجو کرده‌اند و مواردی را پیدا کرده‌اند و از بین آن موارد شرایط ویژه و خاصی را که باعث شده است عدم مقابله در برابر خشونت اهمیت داشته باشد، بتواند به عنوان یک تاکتیک مطرح شود بیرون کشیده‌اند و سعیشان بر این است که از این مثال‌های مشخص که فقط تابع زمان و مکان خود است به عنوان دستمایه‌های یک استدلال جهان‌شمول استفاده کنند که نگاه کنید آقای گاندی چه کار کرد؟ مارتین لوترکینگ چه کار کرد؟ ما هم می‌توانیم این کار را بکنیم. این بحثی بی‌اساس است که من اساس و پایه‌ای جز یک سری از منافع فردی یا گروهی که پشت این استدلال خوابیده است را برایش نمی‌بینم.

    باید به فرهیخته‌گان اجتماعی توصیه کرد خودشان را فقط و فقط در عرصه نظری محصور نکنند و به نظریه‌پردازی بپردازند و خیابان را برای عده‌ای رها نکنند که شاید از آن کوله‌بار محتوایی و فرهنگی لازم برای هدایت این حرکت به سمتی سازنده برخوردار نیستند. نیروی کنشگر حاضر در خیابان باید با نیروهای فرهیخته‌ای که می‌تواند روشنگری کند تا بازیگر خیابانی بتواند با چشم باز حرکت کند ترکیب شود

    متاسفانه بسیاری از روشنفکران ما شهامت طرح این موضوع را ندارند اما من این را در کمال صراحت عنوان می‌کنم که بسیاری از این دوستان به اصطلاح مدافع مبارزه مسالمت‌آمیز کسانی هستند که حقوق‌بگیر دستگاه‌های حقوق‌بشری، دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی غیر دولتی هستند، اینها مزدبگیر هستند، کار پژوهشی را برای ترویج نگاه همان موسسه‌ای که بهشان دیکته کرده است انجام می‌دهند، سیاست اصلی نهاد است و این حضرات به محض آنکه به کارمند تبدیل می‌شوند به روشنفکران ارگانیک مطرح می‌شوند. بنا بر این کاری نمی‌کنند جز این که نظرات و عملکرد آن ارگان را تولید می‌کنند. پس سعی می‌کنند با سر هم بافتن استدلال‌هایی که به صورت ذاتی هم با یکدیگر رابطه علت و معلولی نیز ندارند یک دستگاه نظری درست کنند که حتی مقاومت در مقابل خشونت دولتی نیز غیرقابل تصور می‌شود.
    بنابراین آنچه که خشونت است اعمال زور از طرف حکومت است و آنچه که وظیفه خوانده می‌شود دفاع از خود است و بدیهی است که این دفاع هرچه برنامه‌ریزی‌شده‌تر، روشن‌ترو قاطع‌تر باشد، می‌تواند موثرتر شود. حرکت کسانی که برای دفاع از برخی از نهادها و موسسات اجازه نمی‌دهند مردم از این حق خود استفاده کنند، یک حرکت ضد انسانی و ضد اخلاقی است و از روشنفکرانی نیستند که کنشگران بتوانند از آنها بهره‌ای ببرند.

    برخی که معتقدند که دفاع از خود درست نیست. به نظرشان ممکن است این رفتار بعد از مدتی، از واکنش به کنش تبدیل شود، برای این که این اتفاق نیافتد چه چارچوبی لازم است و حد و مرز این دفاع چیست؟

    دو بستر یا دو سطح از دفاع را می‌توان به این شکل توضیح داد که یکی دفاع مقطعی است که در یک موقعیت زمان و مکان مشخص روی می‌دهد مثلا تظاهرات سه‌شنبه ۱۷ اسفند، مردم در خیابان‌ها هستند و نیروهای سرکوبگر حمله می‌کنند و این وظیفه انسانی هرکسی است که از جان خودش دفاع کند که به نظر من به‌هیچ عنوان حد و حدود مبهم و آشفته‌ای نیست و امکان این که مردم اشتباهی انجام دهند نیست چرا که دفاعی مشخص در مقابل یک حرکت مشخص است که سرکوب در آن مقطع زمانی و در آن جغرافیا مطرح می‌شود.
    سطح دوم این است که جامعه به این نتیجه می‌رسد که بایستی به پدیده خشونت دولتی به صورت ساختاری پایان ببخشد. یعنی شهروندان با مراجعه به عقل و خرد خودشان متوجه می‌شوند که این بازی موش و گربه را نمی‌توانند تا بی‌نهایت ادامه دهند به این شکل که بروند در خیابان‌ها بایستند و منتظر شوند که نیروهای سرکوبگر بیایند و آن‌ها از خودشان دفاع کنند، برای چندبار این روند می‌تواند تکرار شود همانگونه که شد اما در یک جایی است که باید از خود پرسید چطور می‌توان به این بازی ناسالم و نابرابر و غیرانسانی خاتمه داد و آنجاست که گذر از واکنش به کنش می‌تواند اتفاق بیافتد و اگر این گونه شود امری‌ست کاملا عقلایی و قابل قبول. در واقع باید در نظر داشت که فلسفه وجودی واکنش در برابر خشونت و کنش برای پایان دادن به خشونت ساختاری هر دو دارای یک زیربنا و منطق حاکم هستند، و آن ممانعت از اعمال خشونت بر جسم و جان شهروندان هست پس تعارضی میان این کنش و واکنش وجود ندارد. آنچه که می‌تواند عده‌ای را به وحشت بیاندازد این است که مرز این کنش تا به کجاست و زمانی که وارد این مقوله می‌شوند می‌بینند که اگر جامعه بخواهد ساختارهای سرکوبگری را زیر سوال ببرد با خود، ساختار حاکمیت را می‌تواند زیر سوال ببرد و از آنجایی که این نفرات و دوستان و تئوریسین‌ها پایگاه طبقاتی‌شان و اجتماعی‌شان و جایگاه‌ سیاسی‌شان به ساختار حاکمیت وابسته است، نگران می‌شوند.
    به همین دلیل هم به جای این که نگرانی خود را در کمال شجاعت ابراز کنند در بستر تقیه طبقاتی می‌روند و سعی می‌کنند تئوری مبارزه با خشونت را زیر سوال ببرند در حالیکه که ما به عنوان شهروندان یک جامعه، حق داریم باتوم نخوریم و در کهریزک نرویم، و بهمان تجاوز نشود و به خاطر این که این حق خود را عنوان کنیم، نه فقط دست به واکنش در تظاهرات و تجمعات می‌زنیم بلکه به یک کنش می‌رسیم. حالا اسمش می‌خواهد براندازی، سرنگونی یا هر چیز دیگری باشد. عنوان مهم نیست و اصل مهم است. ما به این ساختاری که خشونت را تغذیه می‌کند، بودجه و آموزش در اختیارش قرار می‌دهد، و برنامه ریزی می‌کند پایان می‌دهیم، یعنی حکومت جمهوری اسلامی. بنابراین منطق دفاع از خود در خیابان ایجاب می‌کند که شما در مقابل باتوم‌زنان از خودتان دفاع کنید و همین منطق ایجاب می‌کند که در میان مدت به دفاع از خود، به عنوان خود اجتماعی بپردازید و به این صورت به سراغ حاکمیت می‌روید و ساختارهای حاکمیت را در هم می‌شکنید و یک حرکت ساختار شکن را صورت می‌دهید تا برای همیشه به خشونت دولتی پایان دهید.
    این به نظر من امری عقلایی است و اصولا وقتی ظریف نگاه کنیم می‌بینیم که اگر کنش در مقابل حکومت، ادامه منطقی این واکنش نباشد، اشکالی وجود دارد و شاید همین باعث شد که حاکمیت، سال گذشته بعد از واقعه عاشورا بتواند دست بالا را پیدا کند؛ زیرا مردم توانستند واکنش خوبی در مقابل دستگاه سرکوب از خود نشان دهند بنابراین فضا برای تبدیل این پتانسیل واکنش به یک قدرت تهاجمی کنش‌گرا آماده بود تا به ساختارهای سرکوب هجوم بیاورد و فلجشان کند اما متاسفانه تفکر حاکم بر جنبش و همین‌طور پایگاه اجتماعی و طبقاتی و وابستگی‌های ایدئولوژیک، عاطفی و احساسی و تاریخچه‌ای این حضرات این اجازه را نداد و همان واکنش را هم سرکوب کرد و به آن اجازه رشد نداد و حاصلش بیش از یک سال توقف پویایی جنبش بود اما از ۲۵ بهمن به نظر می‌رسد که جنبش با یک رویکرد جدید و رها شدن از قید و بندهای سال گذشته دوباره کار خودش را شروع کرده است.

    امروز وقتی به منطقه خاورمیانه نگاه می‌کنیم، جنبش‌های پخته اعراب را می‌بینیم که در حال به ثمر رسیدن است. به نظر شما این جنبش‌ها در منطقه می‌توانند بر هم تاثیر بگذارند؟

    حتما تاثیرگذارند، اما شدت و نوع این تاثیر مهم است. به طور مثال حرکت تونس و مصر تاثیر مثبت و آشکاری بر ایران داشت اما مورد لیبی شاید متفاوت باشد چون شکل دیگری دارد.
    واقعیت این است که موجی که در خاورمیانه به راه افتاده است ادبیات جدیدی را مطرح می‌کند که برای ایرانیان به یک ادبیات سیاسی گمشده تبدیل شده بود. به طور مثال زمانیکه در برخی از کشورها روز تجمع را «روز خشم» اعلام می‌کنند، این برای مردم ایران که ناراضی هستند اما خشمگین نیستند، یک پیام است به طوریکه ناراضی یعنی کسی که در دلش ناراحت است و از شرایط می‌نالد، اما در عین حال شهامت این را ندارد که در قالب خشم فردی یا اجتماعی بروز دهد؛ اما می‌بیند که در کشوری روزی به عنوان خشم نام‌گذاری می‌شود و مردم خشمگین به خیابان‌ها می‌آیند و این می‌تواند مردم ایران را کمی تکان دهد تا بفهمند که خشمگین شدن طبیعی و حق هر انسان هست و انسانی که خشمگین نمی‌شود باید در انسانیت خودش شک کند یا به طور مثال در عراق جمعه‌ی اعتراضی با عنوان «جمعه شرف» نام‌گذاری شد و باز این یکی از آن کلمه‌هایی است که تحت تاثیر شرایط واقعا وارونگی ارزش‌های اسلامی که جمهوری اسلامی در سه دهه اخیر به وجود آورده است. این جنبش‌ها این ادبیات را زنده می‌کنند و دلاوری‌هایشان و کسانیکه جانشان را در مقابل ستمگران از دست می‌دهند، می‌ایستند، مقاومت می‌کنند و از کرامت و شرافت و حقوقشان کوتاه نمی‌آیند و این ها آینه‌ایست که از آنچه به عنوان انسانیت در وجود همه ماست و باید پاسدار آن باشیم و متاسفانه در ایران تا حد زیادی کمرنگ شده است. امروز خاورمیانه به آینه ایران تبدیل شده و چهره انسانی مردم ایران را در خودش تبلور می‌دهد.
    یک سری از راهکارها و تاکتیک‌ها در کشورهایی مثل تونس و مصر انجام گرفت و امروز کنشگران ایرانی و جوانان از آنها الهام گرفتند و همانطوری که سال گذشته فعالان جنبش آزادی‌خواهی در ایران آموزش‌های بسیاری به جوانان منطقه دادند ولی امروز جوانان ایرانی می‌تواننداز آنها الهام بگیرند.

    شما عضو سازمان سیاسی به نام «خود رهاگران» هستید. اگر ممکن است کمی در رابطه با این سازمان، اهدافش و نام آن صحبت کنید.

    در پیوند با تحلیل‌ اول درباره مثلث استبدادگری، یک کار فردی قبل از این که ما بتوانیم وارد پروسه کار اجتماعی شویم، وجود دارد. به این شکل که ما بتوانیم خود را از بندهای خودساخته که در وجود ما نهادینه شده است، رها کنیم. بنا بر این نیاز است که قبل از این که رهاگر جامعه باشیم، خود رهاگر خویش باشیم به طریقی که وقتی وارد فرآیند مبارزه اجتماعی می‌شویم تا حدی از این ویروس استبدادمنشی راحت شده باشیم و بتوانیم برخوردی سالم داشته باشیم.
    معنای دومی که در این واژه مستتر است این است که تفکر ناجی‌گری و نجات‌بخشی که مرهون تاریخ استبدادزده و مذهب‌زده ما هست، زمان کنار گذاشته شدنش رسیده و ما نمی‌توانیم برای گذر به یک جامعه پیشرفته و صنعتی از تفکر مربوط به دوران زمین‌داری استفاده کنیم یعنی قهرمانی سوار بر اسب که می‌آید و همه را نجات می‌دهد؛ حالا اسم آن رهبر است یا هرچیز دیگر. بنا بر این اگر قرار است که ما از بند وضعیت کنونی رها شویم، نجات‌بخشی جز خودمان نداریم.
    فلسفه خودرهاگران این است که آنچه در طول سال‌ها و تجربه‌های گذشته اجازه نداده است که جنبش‌های رهایی‌بخش و آزادی‌خواه ما به نتیجه برسد، در کنار تمام دلایل و علت‌هایی که به بعضی از آنها اشاره کردیم یک پدیده فلسفی هم بوده که آن این است که در تمام این جنبش‌ها یک پدیده‌ای مورد اهمیت قرار گرفته که بعد از به نتیجه رسیدن جنبش‌ها خود پدیده به ابزاری برای سرکوبگری و خفقان و استبداد تبدیل شده است. یک بار مشروطیت روی قانون اساسی بوده است. بار دیگر اسلام و جمهوری اسلامی بوده است. هر بار برای محدودیت جامعه چیزی پیدا کرده‌ایم در نتیجه فکر کردیم که این عنصر کلیدی چیست و دیدیم که آن عنصر خود انسان، ارزش و مقام انسان است. ما گفتیم جریانی انسان‌مدار آغاز کنیم به طوریکه این انسان بالاتر از همه چیز در راس هرم قرار گیرد. شاید ما یکبار شانس این را داشته باشیم که اگر جنبشی به ثمر نشست هیچ‌چیز بالاتر جان و کرامت انسان قرار نگیرد.
    در واقع ایده‌آل ما اینست که به جامعه‌ای دست پیدا کنند که جان و کرامت انسان به شکل نهادینه مورد حفاظت قرار می‌گیرد. نهادینه دو معنی دارد یکی فرآیند تربیتی و اجتماعی شدن برای درونی شدن ارزش انسان در اعضای جامعه و دیگری هم نظارت بر نهادهای قانونی که بر مجموعه این دو آسیب می‌زند.
    روش ما برای دستیابی به این جامعه آرمانی این است که به جای توجه صرف به قدرت سیاسی و حاکمیت سیاسی بر بنیان گذاشتن و شکل دادن به بدنه اجتماعی توجه کنیم. تلاش ما برای کسب قدرت نیست بلکه برای ایجاد ضد قدرت است.

    به عنوان سوال آخر با توجه به صحبت‌‌هایتان به نظر شما جنبش‌ مردمی ایران تا چه اندازه به موفقیت نزدیک است؟

    کلید تغییر در ایران زده شده و من شرایط کنونی را در یک کلام غیرقابل بازگشت می‌دانم و معتقدم ما وارد سراشیبی تغییر شده‌ایم و از آنجایی که جامعه ما مثل جامعه مصر و تونس یک دست نیست و درجه پیچیدگی‌اش بالاست، در نتیجه هر پیش‌بینی تابعی از ماده‌های چند متغیر است ولی الان بدون این که وارد خوش‌بینی بیش از حد بشویم پارامترهای تغییر در ایران تعدادشان بیشتر از پارامترهای مانع از تغییر است و کفه تغییر سنگین‌تر است و در مقابل راه زیادی برای مقابله باقی نمانده و تنها ابزارش سرکوب است. دیگر ابزاری که داشت و خیلی از آن استفاده کرد جهل و مذهب بود که دیگر رنگ باخته است. میلیون‌ها ایرانی را داریم که موفق شدند به صورت نسبی از این بندها آزاد شده اند و اگر این اقلیت کنشگر بتواند هوشمندانه، با سازمان‌دهی، برنامه‌ریزی و هدفمندی عمل کند شانس تغییر در میان مدت در ایران بسیار بالاست.

     

    ۲۴ اسفند ۱۳۸۹

    ■ آیدا قجر ـ شروین نکویی

     

    ]]>
    بعد از 25 بهمن نیاز به فشار همه جانبه بر رژیم است https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2-25-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%86%db%8c%d8%a7%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d9%81%d8%b4%d8%a7%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1%da%98/ Thu, 17 Feb 2011 08:02:50 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4651 بعد از 25 بهمن نیاز به فشار همه جانبه بر رژیم است

    دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    ——————————–

    هر حرکت اجتماعی که هدفی را برای خود تعریف می کند باید راه دستیابی به آن را نیز مشخص سازد. کنار زدن حاکمیت ضد بشری جمهوری اسلامی هدفی است که جنبش اعتراضی مردم ایران برای دستیابی به آن باید مسیر عملی مشخصی را ارائه دهد.

    به نظر می رسد که حرکت های پراکنده و مقطعی مانند 25 بهمن نقش ارزشمند خود را در این مسیر دارد، اما نیاز به مراحل و عوامل تکمیلی دارد. باید در مورد این که گام های بعد از 25 بهمن چیست و چه باید کرد فکر کنیم و برای آن برنامه ریزی کنیم. چندین محور کاری برای این منظور مطرح می شود:

    1)      استفاده از نارضایتی ناشی از شرایط اقتصادی برای به راه انداختن اعتراضات و اعتصابات. اشاره ی ما در اینجا به افزایش قیمت ها و بالارفتن بی سابقه ی هزینه ی زندگی است. بی شک این امر می تواند در قالب اعتراضات مردمی به وضعیت نابسامان درآمد خانواده ها و گسترش فقر اجتماعی مطرح شود. هم چنین موضوعات دیگر اقتصادی مانند بیکاری وسیع و گسترده یکی دیگر از این موارد است.

    2)      بهره بردن از وضعیت آشفته حکومت در درون خود. جمهوری اسلامی دچار شدیدترین جنگ قدرت در طول عمر خود می باشد. حذف برخی چهره ها و جناح ها برای بقایش ضروری جلوه می کند و می رود که به پاشنه ی آشیل او تبدیل شود. در تسویه حساب های درونی جمهوری اسلامی بی شک به حذف و خودزنی روی خواهد آورد و این فضای مستعدی را برای ضربه پذیری فراهم می کند.

    3)      رژیم از حیث مالی به شدت مشکل دارد. نبود بودجه ی قابل ارائه به مجلس نمودی است از آشفتگی ساختارهای اقتصادی در سایه ی مدیریت مافیایی. این وضعیت با افزایش تحریم ها وخیم تر می شود، تا جایی که چه بسا بسیاری از پرداخت های دولتی به حالت معوق یا ناممکن درآید. در این صورت باید منتظر بروز بحران های حاد در حوزه های تحت پوشش دولت بود.

    4)      رژیم در صحنه ی بین المللی منزوی است. به نظر می رسد که امکان سازش باند سپاه با جامعه ی بین الملل بسیار کم است و به همین دلیل نیز باید شاهد انزوای هر چه بیشتر رژیم بود که در نهایت می تواند یک اجماع بین المللی برای ضرورت کنار زدن آن را به وجود آورد.

    در این شرایط بدیهی است که با قدری کار سازمان یافته می توان رژیمی را که به غایت ضعیف، متشتت، آشفته و منزوی است به مرز سقوط کشاند. برای این منظور لازم است که فشارهایی که نیروهای مختلف می توانند بر رژیم وارد سازند تبدیل به یک حرکت پیوسته شود. همسویی این حرکت ها با هدف شکستن سقف تحمل نظام جمهوری اسلامی ضروری است. به همین دلیل نیز باید تلاش کرد که با الهام از روزها و رخدادهای پر اثری مانند 25 بهمن بتوان یک موج فشار های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بین المللی رابه رژیم وارد ساخت. به طریقی که در نهایت میزان فشارها از حد تحمل ساختارهای دفاعی رژیم درگذرد.

    دراین مورد بد نیست که هر ایرانی خود را مسئول بداند. یعنی به خود بگوید من چه نقشی می توانم در ایجاد این فشار همه جانبه به رژیم داشته باشم. مثلا با نپرداختن بلیط مترو واتوبوس، با وارد کردن ضرر و زیان مادی به دستگاه دولتی، با نپرداختن پول قبض های آب و برق و گاز، با بیرون کشیدن پول ها از بورس و بانک، با اعتصاب در محل کار، با شرکت در حرکت های اعتراضی، با تحریم هر آن چه دولتی است اعم از کالا و خدمات که پول به دولت می رساند، با خرابکاری های کوچک و بزرگ در تاسیسات و تشکیلات دولت و در یک کلام با هر کاری که می تواند دردسری برای رژیم باشد و او را فرسوده تر و ضعیف تر و کلافه تر کند. کشیدن کار به سطح فردی سبب می شود که هر فرد آمادگی کار جمعی را نیز بیابد تا بتواند موثرتر و کارآتر باشد. با کار جمعی و سازمان یافته می توان تاثیراتی مهم داشت و به سوی آن رفت که دولت را آسیب پذیر کرد. وقتی رژیم دچار تشتت شد، نیروهایش فرسوده و وروحیه باخته هستند، صندوق هایش خالی است و در نهایت وقتی که ضربه پذیر می شود می توان ضربه ی نهایی را به او وارد ساخت.

    در این شرایط تاکید بر آگاه سازی مردم و خودسازماندهی برای کار جمعی جای خود را دارد. اما چنانچه بر موضوع نقش فرد انگشت گذاشتیم این بسیار ضروری است که خودباوری را تقویت کرده و به سوی حرکتی همه جانبه پیش رویم.

    ]]>
    چشم انداز فلسفۀ انسان مداری – قسمت پنجم و پایانی https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%b2-%d9%81%d9%84%d8%b3%d9%81%db%80-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d9%be%d9%86%d8%ac%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%b2-%d9%81%d9%84%d8%b3%d9%81%db%80-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d9%be%d9%86%d8%ac%d9%85/#comments Thu, 20 Jan 2011 06:48:47 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4419 چشم انداز فلسفۀ انسان مداری

    نوشته ای از: فردریک اِدوُردز (Frederick Edwords)

    چاپ مجدد بهمراه تغییرات و تصحیحات جزئی، با اخذ پروانه از نشریۀ The Humanist

    ژانویه/ فوریه 1984

    دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    برگردان به فارسی: داریوش افشار

    ********************************

    نقطه نظرات کنونی ما در قبال سیاستهای اجتماعی

    1-     ما انسان مدارها، از آنجائیکه خود را متعهّد به آزادی در امر تحقیق و پژوهش میدانیم، و نظامهای اجتماعیی را که آزادی را ترویج میکنند ارزشمند می انگاریم  ، خواهان فراهم آوردن و برقراری منتها درجۀ استقلال برای افراد جامعه هستیم. در این زمینه، ما پشتیبان برخورداربودن از حقوق و آزادی هائی از قبیل آزادی مذهب، جدائی امورات مذهبی وعقیدتی از امورات دولتی، آزادی بیان و رسانه ها، آزادی نهادها (که شامل آزادی انتخاب جنسیّت، داشتن حق ازدواج و طلاق، و داشتن حق تشکیل خانواده خارج از محدودۀ ازدواج میباشد)، داشتن حق پیشگیری از بارداری و سقط جنین و دارا بودن حق داوطلبانۀ آسان میری هستیم.

    2-      ما انسان مدارها، با درک این موضوع که شیوۀ زندگی انسانها اجتماعی است، نیاز مبرمی را به سازماندهی مؤسسات اجتماعی مؤثر، بمنظور حمایت از منافع و یا پیشبرد خواسته های انسانها میبینیم. ما از قوانینی که از بیگناهان حمایت قاطع کند و با مجرمان بشیوه ای مؤثر و عادلانه برخورد کند حمایت میکنیم. ما طرفدار آنگونه قوانینی هستیم که بقای افراد نیازمند را، بهر دلیلی که این نیازمندی بوجود آمده باشد، تضمین کند و راهکارهای عملی را برای حل اینگونه مشکلات اجتماعی ارائه و به اجرا دربیاورد. ما خواهان آنگونه سیستم مجازاتی قضائی هستیم که هم دارای کفایت و از کارائی لازم برخوردار بوده و هم عادلانه باشد. این بدین معنی است که حق و حقوق هردو، مجرم و قربانی، بطور کامل رعایت شوند و زیر پا گذاشته نشوند. تا آنجائیکه به مجازات قضائی مربوط میشود، میبایستی هم عوامل بازدارنده و هم برنامه های هدفمند خودسازندگی بکار گرفته شوند. باوجود این، بعقیدۀ ما، تمامی موارد خلافکاری ویا موارد مورد مشاجره بین افراد , لزومأ نیاز به رجوع به دادگاههای قضائی و قانونی را ندارد. در برخی موارد، که این خود مورد حمایت ما است، حضور یک واسطۀ اجتماعی که بتواند راه حل عادلانه ای را که موافقت هردو طرف درگیر را بدنبال داشته باشد کارسازتر و موفقیّت آمیزتر است.

    3-      ما انسان مدارها، نیروی مشارکت انسانها در گرفتن تصمیمات در تمامی سطوح اجتماعی را مدّنظر داریم. بنظر ما، برای اینکه تصمیم گیریهای اجتماعی با مشارکت بیشترین افراد و بگونه ای غیرمتمرکز انجام پذیرند، نیاز به توسعۀ یک دمکراسی مشارکت جویانه و نقش آفرینی وسیع مردمی در حیطه های گوناگون مانند امور خانواده، مدارس، محلّ کار، نهادها و انجمنها، و حتّی نهادهای دولتی دارد. در این زمینه ها، جای هیچگونه تبعیضی براساس نژاد و یا قومیّت، ملیّت، رنگ پوست، جنسیّت، تمایلات جنسی، سن، باورهای سیاسی، اعتقادات مذهبی ویا نقطه نظرات فلسفی وجود ندارد. بعلاوه، ما خواهان ترویج و برقراری شرایطی هستیم که بر مبنای آن فرصتهای برابر و مساوی در زمینه های اقتصادی و آموزش و پرورش همگانی از درجۀ ابتدائی تا مدارج پیشرفتۀ دانشگاهی مهیّا باشد.

    4-      ما انسان مدارها، این امر مهم را درک میکنیم که تمامی انسانها، نیازهای مشترکی را در یک محیط زیست مشترک برروی کرۀ زمین دارند. مسیر پیشرفت کنونی بشریّت بسوی جهانی شدن که خود منجر به جهانی شدن هرچه بیشتر آگاهی و هوشیاری انسانها میشود، مورد تأیید و پشتیبانی ما قرار دارد. ما اعتقاد داریم که طرح و اجرای برنامه های مؤثر حفاظت از محیط زیست نیاز به همکاری و اشتراک فکری بین المللی دارند. ما میدانیم که سمت گیری بسوی کاهش و در نهایت، ازمیان برداشتن ابزار مخرب تسلیحاتی، میتواند مانع وقوع جنگهای خانمانسوز از نوع حرارتی-هسته ای و یا میکربی باشد. رسیدن به یکچنین هدفی تنها میتواند از طریق رایزنی های بین المللی مؤثر واقع شود.

    ما طرح و اجرای یک برنامۀ آموزشی جهانی بمنظور کنترل جمعیّت در سطح جهان را برای حفاظت از رفاه انسانها لازم میدانیم.

    با در نظرداشتن اهمیّت و ارزش ارتباطات و تبادل اطلاعات، ما خواهان گسترش هر چه بیشتر این نوع فناوری ها در سطح جهان برای دستیابی هرچه بیشتر انسانها به آگاهی های سیاسی، اجتماعی، عقیدتی، نظری، علمی، تکنولوژیکی، فرهنگی و هنری هستیم.

    5-      ما انسان مدارها، برای نوآوری، خلاقیّت و خرد انسانها ارزش بسزائی قائل هستیم؛ چراکه در طول تاریخ همواره شاهد دستاوردها و سودمندی علم و فناوری های بدست آمده توسط انسانها بوده ایم. ما مصرانه تلاش میکنیم تا سهم بسزائی در بدست آوردن و توسعۀ فنون علمی جدیدی که تمامی پیرامون مارا احاطه کرده است داشته باشیم. ما همواره مشوّق توسعه و رشد فناوریهای سودمند از قبیل پروژه های حفاظت و ترمیمهای محیط زیستی، انرژی و سوخت تجدید پذیر، فناوریهای رایانه ای، و تحولات در ارتباطات و اطلاع رسانی های جمعی هستیم. این یک امر پذیرفته شده است که هرگونه تلاشی در راستای نفی و یا ایجاد هرگونه خللی در مسیر توسعه، ویا دستیابی به اینگونه فناوریها بی ثمر خواهد بود. کسانیکه با دید منفی به بهره مند بودن از اینگونه فناوریها نگاه میکنند، فقط شاهد بازمانده بودن خود از دستاوردهای اینگونه تلاشها خواهند بود و گوی سبقت را بدست آنانیکه مجدانه در این راه قدم برمیدارند خواهند سپرد. ما با حمایت معنوی و شرکت فعالانه در توسعۀ اینگونه پیشرفتهای بشری، پشتیبانی قاطع خودرا از اینگونه کنشها در هر زمانیکه به جهان عرضه میشوند اعلام میکنیم.

    6-      ما انسان مدارها، حیات و تاریخ بشریّت را بمثابه یک سرگذشت عظیم در طول تاریخ مینگریم. ما همواره بدنبال اکتشافهای تازه، پیدا کردن پاسخ برای مجهولات، راههای تازه برای شکوفا کردن و بیان هنرهای نهفته در انسانها، راهکارهای جدید برای مشکلات قدیمی و بدست آوردن تجارب جدید مربوط به پدیده های کشف ناشده ای که زندگی مارا احاطه میکنند هستیم. کنجکاوی بشرّیت در بدست آوردن پاسخ برای پدیده های کشف نشده، نیروی محرکۀ دستیابی به اینگونه پدیده ها است و شرکت ما در اینگونه جستجوها و کنشها، زندگی را از یکسو هدفمند، و از سوی دیگر، بهره بردن از دستاوردهایمان را امکان پذیر میکند. اهداف ما انسانها بمثابه بخشی از موجودات زنده برروی کرۀ زمین پایان ناپذیرند و بهمین دلیل هم زندگی ما هیچگاه خالی از داشتن هدف و منظور نخواهد بود.

    نتیجه گیری

    شیوۀ نگرش انسان مدارها به زندگی، از منظر انسانی سرچشمه میگیرد و در این راستا با درک جهان بهمانگونه که وجود دارد و از یک دیدگاه انسانی که هدف آن برآورده کردن نیازهای انسانی است، آغاز میشود. اینگونه نگرش در مورد جهان، لزومأ راه به نتیجه گیریهای آزمون شده و تجربی در مورد داده های بدست آمده میبرد که قالب اتخاذ سیاستهای اجتماعی مربوطه را شکل بندی میکند. از آنجائیکه دانش بشری همواره مشمول به روز شدن است، و موقعیّتها و شرایط، دائمأ در حال تغییر هستند، گزینه های پیش روی بشری هم میبایستی بموازات اینگونه تغییرات مورد بازنگری قرار بگیرند.

    نقطه نظرات کنونی ما در قبال مبحث سیاستهای اجتماعی، بیشترین رایزنی ها را درمیان انسان مدارها میطلبد تا بر سر آن به توافق دست پیدا کنند. در نتیجه، توافق بر روی اصول پایه ای در میان بیشتر انسان مدارها ساده تر از توافق در مورد باورهائی است که میبایستی از طریق آزمون و اثبات، و بعنوان معلومات تجربی و نسبی، درستی و صحت آنها تأیید شده باشند و از طرف دیگر، توافق بر سر این هردو مقوله باز هم ساده تر از توافق برروی سیاستهای اجتماعی، از دیدگاه انسان مداری است.

    من امیدوارم تا با توضیحات بیشتر در مورد دیدگاه هایمان در رابطه با سیاستهای اجتماعی، کمکی به رفع ابهامات موجود در مورد انسان مداری کرده باشم.

    پایان.

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%b2-%d9%81%d9%84%d8%b3%d9%81%db%80-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d9%be%d9%86%d8%ac%d9%85/feed/ 1
    مهندسی تروریسم مذهبی https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d9%87%d9%86%d8%af%d8%b3%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%85%d8%b0%d9%87%d8%a8%db%8c/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d9%87%d9%86%d8%af%d8%b3%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%85%d8%b0%d9%87%d8%a8%db%8c/#comments Thu, 30 Dec 2010 10:42:23 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4293 مطلب رسیده

    مهندسی تروریسم مذهبی

    نویسنده :  پاشا

    شهریور1389

    ———————————-

    در مهندسی هر برنامه اقتصادی – سیاسی ،همانند هر روش مهندسی دیگر، بعد از مطالعات زمینه ای لازم ، ابزار مورد نیاز  اجرای آن تهیه  و با یک برنامه ریزی زمان بندی شده  در جهت اهداف  پیش بینی شده  به اجرا گذارده می شود .این پروسه  کاملا” علمی و متناسب با باورهای پایه ای مردم یک منطقه یا کشور  و پس از  تجزیه و تحلیل رفتارها و نحوه اندیشیدن و نوع عکس العملها ، در یک مسیر از قبل ترسیم شده پیش برده می شود .

    جریانات به اصطلاح ملی – مذهبی و یا روشنفکری مذهبی ، افکاری بودند که خواسته و ناخواسته و البته بصورت تدریجی،  باعث ایجاد ارتباط بین حرکتهای دمکراتیک و مترقی خواه، با تفکرات سنتی گردیده و به ترتیب در کنار خواست های مدنی و اقتصادی، که  برای مردم جذابیت داشت ، مذهب سیاسی  را نیز مطرح و بدان  امکان ظهور، رسمیت و زمینه مقبولیت اجتماعی داده  و در نهایت، زمینه ساز ایجاد جبهه مستقل مذهبی شدند. در واقع این جریانات مانند پلی، گرایشات ارتجاعی را به  تفکرات مدرنیته، چه از نوع مردم سالاری و چه از نوع سوسیالیستی که اندیشه غالب جوامع دانشگاهی در دهه های 70-60 بود، پیوند زده و زمینه لازم برای طرح و سراسری کردن  ایدئولوژی سیاسی مذهب، فراهم آمد .

    قبل از تولید این تحول ایدئولوژیک، مذهب به صورت غیر اجرایی و منفک از تحولات اجتماعی و در کنار سایر افکار سنتی توده های مردم زندگی می کرد ومعمولا” از نظر تاریخی  ارتباطی با خواست های منورالفکری، نو اندشی  و یا جنبش های سیاسی– اقتصادی برقرار ننموده بود. به عبارت دیگر، طرز فکری که در تضاد کامل با افکار تحول گرا و در مقابله ی عملی با آموزش های آکادمیک و نحوه اندیشیدن علمی، عمل کرده واز این بابت  سنخیتی  با  آزادی خواهی و طرح « چراها » نداشت. اما با این شیوه و برنامه ریزی های صورت گرفته کم کم پایه های استقرار آن  مهیا  شد. شاخصهای  فکری، میزان آمادگی های مدنی، ساختاراجتماعی، درصد احساساتی بودن مردم و همه این عوامل،  اطلاعات خام مورد نیاز برای این نوع مهندسی را در اختیار طراحان آن گذاشته بود. دیدن تصویر خمینی در ماه هم که در سالهای انقلاب  بین عوام شایع بود در واقع نوعی  تست تشخیص میزان موهوم پرستی مردم ایران به شمار می رفت. این شایعه  نوعی محک بود که شرایط فکری  جامعه را مشخص و متعاقبا”  برنامه ریزی های متناسب با آن را ترسیم می نمود .

    1

    جهت اجرای این طرح ودر همین راستاست که با یک هماهنگی منطقه ای دربین  کشورهای خاورمیانه و با زمینه سازی های صورت گرفته ، تحولاتی هم سوی، روی می دهد. درترکیه کودتا شده  و در پاکستان دیکتاتوری نظامی ضیاءالحق  جایگزین حکومت نسبتا” دمکراتیک  بوتو می شود تا بتواند طالبان را در افغانستان تولید و به تبع آن، سیستم سیاسی پاکستان نیز از مسیرمنحرف می شود تا زمینه های فکری ارتجاعی، به ترتیب پایه هایش را در منطقه محکم کند وبه جای مطرح شدن پررنگ  جنبشهای اجتماعی و مردم سالاری، بدنه جامعه صحنه درگیریها و رقابتهای شیعه گری و سنی گری  گردیده و مردم با این اختلافات و توهمات  فرقه ای سرگرم نگهداشته شوند تا چپاول برنامه ریزی شده  کشورها به صورت گسترده تری ادامه داشته باشد.

    در ادامه همین سناریو، در کشمیر نیز حرکتها، بوی مذهب  به خود گرفته و  به صورت حربه ای علیه هند وارد عمل شده و دمکراسی نو پا و ملی هندی را تحت فشار قرارمی دهد. همین تروریسم مذهبی بود که حکومت مردمی و دمکراتیک الجزایر را که نتیجه سالها مبارزات  بزرگ و درخشان آزادی خواهی و سوابق ضد استعماری در مقابل  فرانسه بود و در جنبش عدم تعهد ها به عنوان یک وزنه و اعتبار جهانی  و الگویی برای کشورهای جهان سوم  تلقی می شد، به شدت متاثر نموده و با  سلسله ترورها، تجاوز به زنان و کشتار مردم بیچاره شهرها و روستا ها،  آن هم  با توجیهات مذهبی، از مسیرتوسعه و پیشرفت باز داشته و سرگرم  نمود. در یمن وعمان، مانع از آن می شود تا چپ گراها و قیام مردمی ظفار در بین توده های مردم خودشان دوام داشته باشند و همین حرکت ارتجاعی است که تا کنون از تشکیل یک حکومت واحد در سومالی جلوگیری کرده و سرزمینی پر آشوب و پر بلا  نصیب مردم آ ن گردیده است. همین مذهب گرائی بوده که در کشوری همانند لبنان مانع از تشکیل حکومتهای سکولار گردید و همین تعصبات بود که کشور ثروتمندی مثل عربستان را به دور از هرگونه دمکراسی قرارداده وحکومت تازه تاسیس و چپ ببرک کارمل در افغانستان را از بین برد. نظامی که در صورت استمرار و حتی بعد از فروپاشی شوروی حداقل می توانست در حد و اندازه های یکی از کشورهای آسیای میانه قرار داشته باشد. حال آن که جنگ، خونریزی، بدبختی و آوارگی میلیونها افغانی دردمند، ماحصل آن شد. نهایتا” هم  می بینیم که مثلث طلائی تولید مواد مخدر جهان، از برمه و لائوس به افغانستان منتقل شده و با افزایش تولید، میلیا ردها دلار نصیب کارتل های جهانی مواد افیونی  می شود.

    در تمامی ممالک اسلامی منطقه، جنبشهای طبیعی آزادی خواهی و در کشورهای سلطنتی عربی، درخواستهای اجتناب ناپذیرمشروطه  خواهی که به دلیل شکل گیری طبقه متوسط در

    اثر درآمدهای تازه حاصل شده نفتی در حال طرح بود را در نطفه خفه و  گرایشات افراطی مذهبی-سیاسی به عنوان یک جایگزین ترویج داده شده و تمامی تفکرات اومانیستی و انسان محوری را کاملا” محدود و  غیر ممکن می نمود. و این چنین شد که خواستهای  طبیعی ملل که در تقابل با امپریالیسم  بصورت سیستماتیک  مسیر خود را طی می کرد، منحرف و تمایلات ارتجاعی و به دور از منافع ملی و آزادیهای فردی، جایگزین حرکتهای مترقی شدند.

    جهت مقابله با حرکت های سوسیالیستی و یا دمکراتیک که در کشورهای مختلف از جمله جهان سوم مطرح بود، طبیعتاً اهرم مذهب، که بین جوامع نفوذ تاریخی داشت، می توانست با سیاسی شدن به ایدئولوژی تبدیل شود و با یک نوع تغییر ماهیت کاربردی به ابزاری برای مقابله با تفکرات روشنفکری در آمده  و در نهایت، استعماری با  شیوه مدرن و با  بیخبر نگهداشتن جوامع پدید آورد .

    مکاتب و تفکرات بشری عمدتاً در جهات سیاسی و اقتصادی و یا فرهنگی و هنری متمرکزو کلاسه بندی شده وهر بار  نوعی  تحول و چالش در محیط های فکری و آکادمیک  و نیز بدنه اجتماع بر پا کرده اند. اما  این بار مذهب با درصد بالای نفوذ پذیری در بخش ها زیادی از یک جامعه، به ویژه در بین قسمت های سنتی و از طرفی نیز قابلیت انعطاف بسیار بالای آن از نظر گسترد گی درزوایای فکری انسانهای جهان سومی، توسط برنامه ریزی های صورت گرفته  گام به گام، به عنوان یک شبهه ایدئولوژی مطرح و وسیله ای شد کارآتر که می توانست در ضدیت با شکل گیری خیزشهای منطقی، که در جهت  حل  مسائل و مشکلات پیش روی بشریت به وجود می آمد، عمل کند  و به جای شفاف شدن طرح مسائل و وضعیت  طبقات اقتصادی و اجتماعی و روش های  اصولی، برخورد با آلام بشری، با کتمان  وزن  واقعی عوامل تاثیر گذار و درعین حال، تعبیرهای موهوم از علل اتفاقات و  شرایط موجود، مانع از ایجاد تفکر و روش های مبتنی بر استدلال های علمی  گردد. وسیله تحقق آن هم می تواند کسانی باشند که از نظر ذهنی آمادگی پذیرش و تحقق آنرا داشته باشند.  گاهی  عده ای از انسان ها  تحت  تبعیض ها و محدودیت های اجتماعی و فکری، بیمار شده و دیدگاههایی  خاص پیدا می کنند  که این کمبودها  مسبب آن بوده و در نتیجه، توانایی آن را ندارند که همگام با توسعه فکری جوامع و افزایش آزاد یهای فردی پیش رفته و رفتار آزاد بشری را با افکار و خصوصیات  محدود خود تطبیق دهند، توده هائی از مردم که به راستی توان به روز کردن خویش، همگام با تحولات و پیشرفت های انسان جهانی را نداشته واز آمادگی پذیرش مدرنیته و اصول دمکراتیک فکری و پیامدهای آن  ناتوانند و به ناچار به سنت پرستی و تعصبات پناه برده  و  از این جهت معمولا” دورادور تفکرات ارتجاعی متمرکز می شوند  و نقصانهای فکری  و قشری نگریهای خود را با استدلال و عملکرد های افراطی پوشش می دهند تا از تضادها و استرسهای اندیشه ورزی، خود  را به آرامش قبول یک تعصب مطلق برسانند. در چنین شرایطی عصبانیت و رفتاراحساسی و غالب این بیماران ذهنی و اجتماعی، اتمسفر جامعه را، به ویژه در محیط های  سنتی و ارتجاعی مورد تاثیر قرار می دهد. در کنار این و در بعضی موارد  شرم از اعمال خلاف گذشته و تلاش برای کسب آرامش وجدان (کاذب) نیزباعث گرایش به افراطی گری می شود. انسانهایی که سعی دارند ناکامیهای زندگی  شخصی خویش را با خشونت و تند روی  فراموش کنند. ضمن این که آلوده  بودن جریانات روشنفکری و لیبرالیسم در جوامع عقب نگهداشته شده، جدائی طبقه تحصیلکرده از بطن جامعه و بعضا” نقصانهای اخلاقی  در بین برخی  از ادعا داران این طبقه و عدم اعتقاد به انسان محوری و ضعفهای بنیادین فرهنگی باعث ایجاد نوعی خلا” و در نتیجه،  گرایش لایه هائی از توده مردم به سوی تفکرات ارتجاعی گردیده و البته اهداف مالی و سو استفاده از موقعیتهای پیش آمده، به ویژه توسط واسطه های اقتصادی و وارد کننده های کالا  نیز در جهت  دامن زدن به  این تفکرات و سرمایه گذاری  روی این تشکل ها بی تأثیر  نمی باشد. همچنانکه در اکثر مواقع،  بازار و تجار، حمایت کنندگان مالی  و همیشگی روحانیت به شمار می رفته اند .

    و بر این اساس است  که طرح کمربند سبزی که برای مقابله با شوروی درسالهای گذشته طراحی شده بود، بعد از فروپاشی کمونیسم رسمی، با کمک های مالی  و هدایت آن، کم کم متحول و تبدیل به نوعی لکه های سبز و پراکنده در اقصاء نقاط جهان گردید تا  بتواند در وضعیت جدید جهانی  و در شرایطی که رقیب و یا جنگ سردی  برای جبهه گیری و توجیه بودجه های نظامی و ادامه گردش چرخ صنایع تسلیحاتی دیگر وجود نداشت و بهانه ای برای لشکر کشی در مناطق مختلف جهان موجود نبود، به عنوان یک خطر و یک تهدید، با تبلیغات  برنامه ریزی شده ، مطرح و پا به میدان گذارد .

    تشویق مباحث  آخرالزمان و قریب الوقوع بودن جنگ های  جهانی آرماگدون، تحلیل مذهبی  پیشامدها، تبلیغ موهوم پرستی و حتی انتخاب سوژه های  فیلم سازی و سایر اقدامات صورت

    گرفته، همه به ایجاد این توهمات همراه با  تعبیر انحرافی از تعاملات  فکری مدرن و پوشش دادن آن  با  آموزه های  ارتجاعی، شرایط فکری جدیدی را  بوجود آورده  که  با  نادیده گرفتن  نظام  سلطه طلبی و سو استفاده از انسانها وبی اعتنائی عملی به استثمارآنان، همراه است .

    جالب این که، بر خلاف همه ادعاها، هیچ اقدام قطعی در جهت ریشه کن کردن ارتجاع مذهبی

    و نابودی یا دستگیری سران آن  که  به راحتی می توانستند انجام دهند، درطول این مدت صورت نگرفته است.  کاری که با صرف هزینه بمراتب کمتر از هزینه های تحمیلی و مستمر امنیتی درسطح جهان می شد  بدان دست یافت. در گذشته شاهد آن بودیم که برخی از سازمانهای امنیتی دولتی، به صورت پنهانی، این جریانات را مورد حمایت های آموزشی و مالی قرار داده و سازماندهی می نمایند. ایجاد پروسه برنامه ریزی شده ای که بعضی از جریانات سلطه طلبی  تاریخ معاصر جهان نیز از این جهت  با مکانیسم های مشابهی تحقق یافته است.

    تصور کنید که تروریسم مذهبی اسلامی به یکباره از جهان رخت برچیند، در چنین شرایطی چه پیش خواهد آمد؟  اولاً،  صف بندی جدید فکری که مبتنی بر عملکردهای واقعی اهرم های اجتماعی است شکل خواهد گرفت و دوماً افکار و گرایشات  عدالت و دمکراسی خواهی  در کشورهای جهان و بویژه خاورمیانه شتاب گرفته و حکومت های سنتی منطقه بصورت جدی و مشخص با چالش های مردمی مواجهه خواهند شد.

    تمامی توجیهات نظامی و بهانه های اعمال خشونت های مذهبی از بین رفته و جای خود را به

    رفتارهای  جدید اجتماعی و سیاسی خواهند داد. در چنین شرایطی طبیعی است که منافع شرکتهای بزرگ اقتصادی و نفتی  تأمین نشده و تمامی خریدهای سرسام آور نظامی منطقه و تاراج منابع مالی نیز  متوقف خواهد شد. حجم و تعداد نفرات ارتشها به صورت چشمگیری کاهش می یابند  و به طبع، از آن هزینه های اداری حکومتی و هزینه های امنیتی کاسته می شود. جنبش های انسان مدار (اومانیستی) و دمکراتیک تقویت می شوند. حکومت های استبدادی از بین می روند، و با تثبیت سیستم های مردم سالاری، تولید ثروت به جای فروش ثروت ملی، نهادینه می شود .

    مقررات حقوق بشری و محیط زیستی، جدی گرفته شده  و متعاقباً با افزایش توان مدنیت اجتماعی عناصرجنگ طلب و جریانات فرصت طلب به انزوا کشیده و صنایع مخرب و تسلیحاتی  ضربات بیشتری را متحمل خواهند شد. افکار ارتجاعی مذهب مسیحیت و یا یهودیت نیز ضعیف شده و بهانه ای برای جبهه گیری و مقابله نخواهند داشت ، افیون جهانی توده ها کم رنگ  و تفکرات سنتی – خرافی ، فضائی برای سم پاشی جوامع در اختیار نخواهند داشت.

    رادیکالیسم یهودی برای استمرار تفکرات اقتصادی خود بر اساس تقابل و مقابله بنیان نهاده شده  و همواره به یک تبلیغ مستمر بر علیه خود نیاز دارد  و این نقش به بهترین شکل توسط حکومت جمهوری اسلامی تولید و افراطی گری یهودیت از آن تغذیه می نماید. در صورتی که

    در غیر این صورت، اسرائیل سرنوشتی چون رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی داشته و به ترتیب  و اجبارا” به لائیسیته و دمکراسی می رسید. ضمن این که اسرائیل در طول این سالها و برخلاف تمامی تبلیغاتی که صورت گرفته، هرگز نه هدف حمله جمهوری اسلامی قرار داشته و نه هدف حملات انتحاری  طالبان و القاعده.

    با نگرشی دیگر می بینیم  که تروریسم مذهبی  از نقطه نظر مصرف، برتری  خاصی نیز نسبت به تهدیدهای دوران جنگ سرد دارد. به گونه ای که در مقایسه با  تهدیدهای  زمان شوروی،  که به عنوان یک حکومت ایدئولوژیک  و به هر حال، بصورت یک مقابله فکری و سیستمیک،  در مقابل جهان سرمایه داری مطرح بود، یک تهدید  بی ضابطه و هجومی است. در نظام کمونیستی، که به صورت رسمی حاکمیت و عملکرد هایی منطبق با اصول و منشور جهانی و احترام به روابط بین المللی داشته، واکنشهایش نیز تا حدود زیادی تعریف شده  بود. در این شرایط، عکس العمل رفتاری نظام امپریالیستی نیز به تناسب آن محدود می شد. و نهایتا”، اقداماتی همچون حملات بسیار مرسوم شده انتحاری  و یا حمله به برج های دوقلوی یا لشکر کشی علنی به اقصی نقاط جهان نمی توانست پیش آید. در حالی که حملات و حرکاتی که توسط این سیستم تولید شده ی امپریالیسم  صورت می گیرد به نحو گسترده ای مورد بهره برداری سیاسی و اجتماعی نظام سلطه قرار گرفته و به تبع آن،  اقدامات امنیتی و بر قراری سیستمهای استراق سمع در تمامی جهان گسترش یافته اند. و با پدید آمدن تروریسم مذهبی که همه اصول پذیرفته شده جهانی را زیر پای  می گذارد، متعاقباً  تقابل، مانور، ابزار و نحوه برخورد با عملکرد آن نیز تنوع یافته و از این بابت هیچ محدودیتی برای دستگاه های امنیتی مقابله کننده مطرح نمی باشد. به گونه ای که هر اقدام سرکوبگرانه ای موجه می نماید. و جدا ازهراستراتژی تعریف شده، متناسب با هر زمان و هر مکان و به هر مقدار و حجم، اعمال خشونت و تخریب مورد نیاز برای توجیه رفتارها و اقدامات لازم در سطح جهانی  کاربرد می یابد. همانند تهاجمات نظامی، تصویب قوانین کنترلی، برقراری محدودیتهای سیاسی  و ساخت زندانهایی همانند گوانتانامو به بهانه مبارزه با تروریسم مذهبی و ای نبار بسیار شدیدتر از روشهای مقابله با احزاب  کمونیستی  که در دهه های  گذشته مرسوم بود.

    سیستم جدیدی که با حداقل هزینه نگهداری و تسلیح، حداکثر بهره برداری را دارد اسرائیل را همچنان ارتجاعی و ملیتاریستی نگهداشته و دمکراسی های نوپا درکشورهائی مانند ترکیه،هندوستان و پاکستان را مورد تهدید قرارمی دهد. کارتل های تولید و انتقال مواد مخدر را در افغانستان به امپراتوری رسانده و کشورهای نفت خیز خاورمیانه را در حد و اندازه  صرفا” یک نیروگاه تولید انرژی برای جهان و نه یک منطقه دارای حاکمیت انسانی– مردمی تعریف و نگه داشته است. کشورهایی که در پهنه جهانی فقط دو وظیفه را بردوش می کشند، اول تأمین سوخت موتورهای اقتصادی شرکتهای چند ملیتی و دوم، بازار خرید تولیدات آنان و به ویژه خریدهای هولناک نظامی و امنیتی. و اگر چنین نبود، میلیاردها دلارتجهیزات و اسلحه در طول بیش از 30 سال کجا می بایستی فروخته می شد؟ واگر چنین نبود، چه کسی می توانست طبقه روشنفکر و بالنده جامعه ایران را که می توانستند تمام منطقه را تحت تاثیر خود قرار دهند، این چنین  قلع و قم کند؟  آیا دیکتاتوری های  قدیمی و ارتجاعی خاور میانه  توان مقابله با حرکت های دمکراتیک داخلی  خود را می داشتند؟ یا مگر توجیهی برای ساخت پایگاههای نظامی دائمی در منطقه پیش می آمد؟

    کل هزینه های نظامی اعمالی در کشورهای منطقه و یا هزینه  سرسام آور سپر موشکی اروپا

    که به بهانه  مقابله با حمله موشکی  ایران مدون شده و احتساب جمع هزینه های امنیتی در کل جهان برای دفع حملات تروریستی– مذهبی، از مخارج بسیار بالای توسعه سازمان های امنیتی و استراق سمع جمعی گرفته تا تأمین امنیت فرودگاهها و مراکز عمومی در غرب و از بودجه های کلان نظامی، ساخت پایگاههای دائمی و هزینه های بسیار بالای نگهداری ارتش های غربی در منطقه  گرفته تا مخارج سنگین آموزش و توسعه و تجهیز ارتش های وابسته و همه و همه در جمع، به هیچ عنوان قابل مقایسه با اعمال هزینه برای سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی و یا برچیدن القاعده و طالبان نبوده و کاملاً بدیهی است که این پدیده ها، یک مکانیسم طراحی شده هستند .

    فقط در رابطه با اعمال هزینه های نظامی به راحتی متوجه می شویم که اگر به فرض محال، حکومت شاه ادامه می داشت، مگر در طول این مدت چقدر می توانست با خرید اسلحه، منافع فروشندگان آنرا تأمین کند که اکنون هست؟ و مگر حجم سلاح های خریداری شده احتمالی می توانست با مبلغ کل خرید هائی نظامی که کشورهای صرفاً حوزه خلیج فارس در این میان

    انجام داده اند مقایسه شود؟  فقط  در ماههای اخیر امارات متحده عربی 36 میلیارد دلار، عمان

    12 میلیارد دلار، کویت 7 میلیارد دلارو عربستان 60 میلیارد دلار اختصاص به خریدهای

    نظامی دادند. و این اعداد جدا از هزینه های نگهداری و خریدهای منطبق بر بودجه های سالیانه نظامی آنان و جدا از خریدهای  سالهای قبل می باشد.

    ضمن اینکه سرنگونی شاه خود به نوبه خود از افزایش قیمت جهانی نفت جلوگیری  کرد. افزایشی که کاملا” پیش بینی شده بود و می توانست صنایع و مصرف شهری غرب  را در تقابل با جهان کمونیسم  به نحو بارزی مورد تهدید قرار دهد.

    چنانچه انقلاب 57 صورت نمی گرفت و البته در شرایطی که حکومت شاه تن به اصلاحات سیاسی می داد، به دلیل افزایش تولید ناخالص ملی و وجود زیر ساختهای اقتصادی و سرمایه

    گذاری های خارجی و داخلی که در ایران صورت گرفته بود و نزدیک شدن به مرحله ی پایدار و رو به رشدی  که کشورهای آسیای جنوب شرقی در سالهای آینده به آن رسیدند، طبیعتا” سرمایه گزاریهای صورت گرفته در کشورهای  حاشیه خلیج فارس به  سمت ایران

    سرازیر می شد  و به دلیل رشد صنایع داخلی، دیگر بازار ایران نمی توانست سهم زیادی ازتولیدات خارجی  داشته باشد؛ بازار فروشی که در دوران حکومت جمهوری اسلامی به صورت مستقیم  تبدیل به بازار محصولات غرب و یا شرکتهای وابسته بدان در چین  گردید.

    درچنین شرایطی، کشور به راحتی می توانست، تولیدات و صادرات خود را به دلیل فاصله کم و هزینه بسیار اندک حمل و نقل، به کشورهای عربی تازه ثروتمند شده و کشورهای خاورمیانه صادر و نفوذ اقتصادی و به طبع آن موقعیت خودرا بسط دهد .

    پس می توان به این نتیجه رسید که پدیده روی کار آمدن حکومت شیعی جمهوری اسلامی در ایران و یا جریانات القاعده و طالبان که در افغانستان عراق و یا پاکستان رشد داده شده اند، چه باهم درتضاد ظاهری باشند چه نباشند، تماماً خواسته و ناخواسته در جهت پیشبرد منافع امپریالیسم جهانی قرار داشته و با در هم شکستن  کلیه حقوق انسانی و فردی (مخصوصا” که بر خلاف گذشته ، حقوق بشر و انسان مداری  در معادلات اجتماعی روز بروز  پررنگتر نقش بازی می کنند) از حقوق زنان گرفته تا حقوق شهروندی  و آزادی بیان،  در مقابل رشد طبیعی و تاریخی ملت ها قرار گرفته و مانع بلوغ اجتماعی و به دنبال آن مانع بلوغ سیاسی و رشد دمکراسی و  اقتصادی در کشورهای منطقه می شوند .

    ما با سکوت 30 ساله غرب  در اقدام عملی علیه ایران مواجهیم،  این در حالیست که  حاکمیت کاملا” فاقد جایگاه مردمی بوده و متزلزل است. ایران همان کشوری است که امپریالیسم  در مقابل حکومت ملی دکتر مصدق هرگز نسبت بدان مماشات به خرج نداد. یا واکنش سریعی که

    در مقابل حکومت کاملاً قانونی و مردمی آلنده در شیلی انجام گرفت و یا هزینه های سنگینی که در ویتنام و جنگ کره متحمل شد. یا برخورد خیلی آنی در اشغال نظامی و سرنگونی نوریگا در کانال استراتژیک پاناما و . . .

    پس، وجود جمهوری اسلامی چه از نقطه نظر تأمین منافع اقتصادی و چه از نظر تأمین شرایط ایده آل ژئوپولیتیک وچه حتی از نظر سرکوب وقتل عام طبقه روشنفکر اجتماعی که به طبع آن ارتجاع فرهنگی وسیاسی را درکشورهای اسلامی گسترش و جریانات نو پای آزادی خواهی و دمکراتیک در میان ملل خاورمیانه را تحت تأثیر تعصبات سنتی مذهبی قرارداد و از این لحاظ  و همچنین جمیع جهات، حکومتی کاملا” ضد ملی و  برای سیستم های امپریالیسم جهانی حکومتی سراسر نعمت و فرصتی مغتنم بشمار می رود .

    محصولی که نتیجه توافقات محرمانه  گوادالوپ برای برداشتن رژیم شاه بود. تا با تحت تاثیر قرار دادن منطقه، عدالت اقتصادی و خواستهای مدنی ملل را با در گیری، اغتشاش و تعصبات دینی جایگزین و ضمن آزاد کردن پتانسیلهای اعتراضی  توده ها در این قالب ، آن را در مسیر بیهوده ای هدایت کند تا انرژی  جامعه  نیز برای ایجاد تحولات دمکراسی خواهی تحلیل رود. مسیر اتفاقات بعد از این جلسه در ایران و منطقه کاملا” حساب شده و با سازماندهی  در این راستا پیش رفت. باز کردن فضا برای  گرایشات مذهبی، عدم سرکوب شدید اعتراضات و تدارک دیدن رهبران آینده  نیز از این جمله موارد بودند. حتی بر اساس گزارشهائی که در دست است، عده ای از کادرهای منتخب   ساواک، یک سال قبل از انقلاب 57  طی شرکت در  جلسه ای در اسرائیل  به آنها گفته می شود  که تحولی سیاسی در ایران در راه است و از آنها خواسته می شود که به ترتیب از سیستم امنیتی شاه خارج و با مبالغی که همانجا  در اختیارشان قرارمی گیرد، به فعالیتهای اقتصادی  در ایران بپردازند. این تاکتیکی بود تا کادر آموزش دیده و قابل اعتماد موساد و در عین حال تقریبا” ناشناخته، در طول دوران بحران، آسیب نبینند و بعد از تشکیل حکومت جدید، مجددا” سازماندهی شوند. کاری که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شد و بسیاری از اعضای ساواک از هرگونه آسیب بدور ماندند  و مجددا”  در قالب سازمانهای امنیتی و یا سیاسی  رژیم اسلامی  متشکل شدند. همانند  معاون  سابق ساواک  تبریز که  در حکومت  جمهوری اسلامی  از فرماندهان امنیتی  گردید.

    ضمن اینکه نحوه اداره کشور در این حکومت ،روشها و ابزار اجرایی، نحوه سرکوبها، نوع تبلیغات و عوام فریبی ها، چگونگی تحریک عواطف انسانی در جهت اهداف سیاسی و حتی                                                      شکل سازماندهی نیرو ها، کاملا ” منطبق بر اصول توتالیتاریسم

    سیاسی بوده و در این روند از تجارب کلیه حکومتهای دیکتاتوری جهان بهره برداری  شده و از این جهت، به نوعی،  یکی از پیشرفته ترین الگوهای سرکوبگر چه از جهت نوع اغفال مردم و چه از نظر حجم سرکوبها، می باشد. سیستمی که در آن، بر خلاف روشهای کلاسیک دیکتاتوری، از مذهب به عنوان یک ابزار بسیار فراگیر استفاده شده و  همواره با بحران و بحران زایی تغذیه می شود. چه بحران سازی داخلی و چه خارجی. سیستم مدرنی از استعمار که در آن حتی  نیازی به داشتن رابطه دیپلماتیک بین کشور استعمار شده و استعمار کننده نبوده وعوامل و افراد حکومت تحت سلطه با ظاهر غرب ستیزی، بدون آنکه قدرت درک نتایج اقدامات خود را داشته باشند، عملا” در خدمت امپریالیسم قرار داده می شوند.

    جنگ بین ایران و عراق  نیز کاملاً همسوی با این تحولات و درجهت تأمین منافع کارتلها ی جهانی روی داد. جنگی که هشت سال طول کشید و در طی آن زیر ساخت ها و کارخانجات و زمین های کشاورزی و منابع انسانی دو کشور لطمات و خسارات فراوانی را متحمل شدند.

    جنگی که در طی آن، حداقل دمکراسی  و آزادیهای مدنی  ایران  رخت بربست؛ به بهانه جنگ بود که روشنفکران  ایران به جوخه اعدام سپرده شدند، دانشمندان ودانش آموختگان و سرمایه

    های فکری ایرانی  دست به مهاجرت دست جمعی زده و بدین گونه، کمبود نیروهای متخصص در بسیاری از کشورهای غربی تأمین گردید .سرمایه های ملی و مالی  و کارآفرینان بزرگ از کشور خارج شدند.  جنگی که به قول آقایان نعمت بود اما میلیونها نفر انسان محروم در ایران و عراق صدماتی دیدند که هرگز قابل جبران نخواهد بود. مصدومین شیمیائی، بی سرپرستی هزاران زن و کودک و معلولیت گسترده جوانان  دو کشور نتیجه آن بود. برکتی که صنایع نظامی و غیر نظامی مرتبط با امپریالیسم  را به سودی سرشار رساند و همه منابع مالی ایران و عراق و حتی سایر کشورهای خاورمیانه را که می توانست در جهت توسعه اقتصادی و توسعه انسانی جوامع خودشان  بکار برده شود، صرف تخریب و کشت و کشتار ملت های محروم منطقه قرار داد. در سایه این جنگ به اصطلاح مقدس بود که بهره برداری  ازبیش از 15  منبع و ذخایر مشترک نفت و گاز  همانند پارس جنوبی به نفع شرکتهای نفتی جهانی  که با قطریا سایر کشورهای منطقه  قرارداد  داشتند  سالها به تعطیلی کشیده شد .همین تحولات این جنگ  سراپا مقدس بود که پروسه ملی کردن صنعت نفت  تمامی کشورهای منطقه متوقف  و ملیاردها دلار سود خالص، نتیجه قراردادهایی بود که شرکتهای خارجی به یغما بردند و  تا زمانی هم که کنترل  قیمت جهانی انرژی به نفع صنایع غربی لازم  بود ،جنگ ادامه یافت و در زمان مناسب هم بدان پایان داده شد. اما در مقابل، همانند  اکثر حکومت های دیکتاتوری، رژیم نیزبه  بهانه آن،  پایه های خود را استحکام بخشید و تمامی کمبودها ونیازهای مادی و معنوی جامعه را با ملعبه قرار دادن جنگ، نادید ه گرفت و بی پاسخ گذ اشت. جنگی بدون هرگونه دست آوردی. جنگی که همه توان نظامی ایران و عراق به سود اسرائیل از بین برده شد.

    ظاهرا” جهان سرمایه داری همواره به یک تهدید نیاز دارد واین بار بعد از یک پروسه تغییرات ژئوپولیتیک و بعد از جنگ سرد، این تهدید می توانست یک تهدید پایدار مذهبی بوده و بدلیل گسترده بودن جبهه عمل، بدون نیاز  به منابع مالی قابل ملاحظه، داشتن قابلیت انعطاف زیاد  و کاربرد فراوان ابزاری آن، در شرایط لازم و بصورت تهدیدی غیر قابل پیش بینی که فاقد یک مانیفست کلی نیز هست، مورد استفاده قرارمی گیرد .

    همانگونه که انسان شناسان معتقدند که شکار در انسانهای ابتدایی باعث رشد فکری و اختراع

    ابزار و اسلحه گردید و همچنانکه عده ای از دانشمندان ادعا دارند که پدیده جنگ در تاریخ تمدن، تکنولوژی را پدید آورد، ظاهراً سیستم های سرمایه داری جهانی نیز تمایلی به داشتن جهانی در صلح ندارند و ترجیح می دهند همواره تهدیدی در کار باشد و اگر نباشد، خود آن را می سازند .

    وقتی که تهدیدی جدید بعنوان تروریسم می خواهد تولید شود، میبایستی ایدوئولوژی هم داشته باشد تا استمرار یابد. پس، چه بهتر ایدوئولوژی اسلامی که در منطقه نیز زمینه مناسبی دارد، مطرح و بعنوان خوراک این مکانیسم مصرف شود.  دینی که در جهان و بویژه خاورمیانه گستردگی و نفوذ فراوان دارد و از این بابت در اولویت قرار گرفته شد.

    اگر مردم عادت می کردند در یک محیط بدون تنش زندگی کنند، و ترس اجتماعی و سیاسی مطرح نبود، کشورها  در یک روند دمکراتیک و فراگیر حرکت می کردند و به شیوه مناسب و در یک مسیر علمی – تاریخی به نتایج سیاسی و اجتماعی حرکت های آزادی خواهانه خود می رسیدند؛ و دراین کنش، جامعه به بلوغ فکری رسیده و طبیعاً به مرور، راه کارهای  مناسب سیاسی آن نیز تولید و با  پختگی  همراه می آمد و مسلما”  جامعه،  در چنین موقعیتی، دچار عقب گردهای فکری و اجتماعی نمی شد، به طوری که درآن نحوه استثمار نیز به شکل سنتی، بازار چپاول خود را  بصورت کاملا” بی مهابا  داشته باشد. یعنی تولید یک نوع استثمار گسترده  قرون وسطائی در شرایط  جدیدتر.

    این تروریسم  در زمانهای مختلف و متناسب با نیاز سیستم اقتصاد جهانی، عکس العمل های متفاوت و مورد نیاز امپریالیسم را  در هر زمان تولید و در واقع به صورت وسیله ای                     کامل درآمده که ضمن تأمین منافع در هر مکان مورد نیاز، باعث ایجاد پایگاه های گسترده نظامی غرب  نیز شده و کنترل مناطق تولید و انتقال انرژی را به جای  کشورهای منطقه ای، مستقیما” خود به دست گرفته  و در کنار آن، منابع مالی این کشورها رانیز با  تهدید امنیتی و بحران گرایشات مذهبی، به سمت خرید تجهیزات نظامی  هر چه بیشتر سوق می دهد. وبه عبارتی، هم استقلال منظقه ای کشورها را سلب کرده  و هم از سوئی نیز اقتصاد آنان را غیرمستقیم در مسیر مورد نظرش سوق می دهد.

    اما در سالهای اخیر به دلیل  تغییر نوع معادلات اقتصادی و دگرگونی در  صف بندی های جهانی و با توجه به  تکمیل بهره برداری های صورت گرفته از ظرفیت رژیم و ماهیت آن و

    از طرفی نیز، انتقال  برداشت منابع انرژی به حوزه دریای خزر و متعاقب آن نیاز به تأمین آرامش و امنیت سیاسی و همچنین رشد اقتصادی چین و هندوستان و استقراربازار یورو در نزدیکی این منطقه واز سوئی نیز نارضایتی گسترده داخلی و نفرت عمومی از بی کفایتی و عدم کارآیی حکومت جمهوری اسلامی  و پیآمدهای قبضه کامل قدرت توسط سپاه ، ظاهراً ایجاب م یکند که تحولاتی در جغرافیا و نوع حکومت در پیش باشد .

    ویژه گیهای بازارهای مصرف خاورمیانه، بکر بودن ظرفیتهای اقتصادی ایران، افزایش جمعیت و تغییر ساختار جمعیتی و تغییر در سایر عوامل تأثیر گذار منطقه ، این امکان را بیشتر تقویت می نماید.

    مخصوصاً که با توجه به عضویت ترکیه در ناتو بعنوان قوی ترین کشور منطقه و قرار گرفتن در مسیر الحاق به اتحادیه اروپا که متعاقب آن ماهیت سیاسی خود را به یک ماهیت اروپائی تبدیل و طبیعتا”دیگر نمی تواند به صورت یک قدرت منطقه ای با عملکرد واحد مطرح باشد و در سمت دیگر هم در عراق شاهد آنیم که به مرور در مسیر یک تجزیه آرام پیش می رود  و در صورت تحقق این پیشآمد، و ارتباط نزدیکی  که وضعیت سیاسی کشورهای نفت خیز منطقه با  یکدیگر دارند، این امر در مورد ایران  محتملتر می شود.

    و به این ترتیب با خارج شدن قدرت های منطقه از موازنه قدرت، و از سوئی هم با مستقر شدن واحدهای نظامی غربی درخاورمیانه و ساخت پایگاههای دائمی نظامی، اصولاً دیگر نیازی به داشتن ژاندارم منطقه و یا هم پیمان مقتدر استراتژیک احساس نمی شود. پس طبیعتاً دیگر نیازی هم به یک حکومت مقتدر و بزرگ همانند ایران در منطقه نخواهد بود.

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d9%87%d9%86%d8%af%d8%b3%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%85%d8%b0%d9%87%d8%a8%db%8c/feed/ 2
    ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری – گفتگو با کوروش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%8c-%d8%a8%d9%85%d8%a8%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%8c-%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ad%d8%a7%d8%b1%db%8c-%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%8c-%d8%a8%d9%85%d8%a8%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%8c-%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ad%d8%a7%d8%b1%db%8c-%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88/#comments Fri, 10 Dec 2010 23:01:28 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4144

    ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری

    ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری

    ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری

    گفتگوى مجید خوشدل با کوروش عرفانی

    مصاحبه
    December 10, 2010

    www.goftogoo.net

    آیا شکاف پدید آمده در حاکمیت استبدادی ایران بزودی به دره عمیقی بدل خواهد شد؟

    در صد سال گذشته در کشور ایران- به جز یک استثناء- هرگاه سقف استبداد سیاسی(دولت مرکزی) ترک برداشته، پایتخت به پاخاسته و شهرهای دیگر نیز ساکت ننشسته است. آیا در پایتخت خبرهایی ست که اشکال تازه ای از سرکوب سیاسی و اجتماعی، و نیز مذاکره و رایزنی در داخل و خارج کشور آغاز گشته است؟

    لحن متفاوت چند بیانیه آخر «رهبران نمادین جنبش سبز»، از سرگرفته شدن تبلیغات رسانه ای و سرمایه گذاری تبلیغی ظرف ماههای اخیر، از لاک دفاعی بیرون آمدن چهره های شاخص آنان،  سخنرانی های مشاور ارشد میرحسین موسوی در اروپا، استفاده از ترم «کارگر»، «طبقه زحمتکش»، «عدالت اجتماعی» در ادبیات سیاسی «جنبش سبز» و… آیا نشان از تغییری بنیادین در حاکمیت ایران، و شکسته شدن تیرک خیمه ی نظام دارد؟

    آیا اردشیر امیرارجمند آمده است تا از زنان و مردان عملگرای جوان، و لایه های شقه شده «جنبش سبز» در اروپا دلجویی کند، یا که وی هدف بزرگتری را دنبال می کند: یک کاسه کردن «اطاق های فکر» و سربراه کردن رهبران جاه طلب «جنبش سبز» در خارج کشور…؟ پس در پایتخت ام القراء خبرهایی باید باشد…؟

    «مردم» را در این فرضیه نباید فراموش کرد؛ حتا مردمان کشوری استبدادزده، استبداد سالار و استبدادپذیر. فشارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی آنان را جان به لب کرده است. اینکه نارضایتی های انباشته شده، جرقه اش از سوی کدام لایه- یا لایه های- اجتماعی زده می شود؛ خواستهای عمده آنان این بار چه خواهد بود، و نیز سرانجام آن، موضوعی ست مهم، اما جداگانه باید به آن پرداخته شود.

    حاکمیت اسلامی را هم اصلاً نباید در این معادله از نظر دور داشت. باند حاکم در ماههای اخیر حملات جدیدی را شروع کرده، تا در صورت پدید آمدن «خلاء هویت» مجبور به دفاع نباشد. ترور مخالفان و بمبگذاری در اماکن عمومی- که بازگشت رژیم را به سالهای آغازین انقلاب تداعی می کند- باید پیام دیگری را در خود داشته باشد. این پیام از سوی طیفی از اصلاح طلبان داخل باید دریافت شده باشد و شاید برای همین مذاکرات و رایزنی ها آغاز گشته است. آنان از ضعف ساختاری نظام آگاه اند و بخوبی می دانند، زمان حاضر با دوران خمینی یک قرن فاصله دارد؛ علی خامنه ای کجا و روح الله خمینی کجا؟

    «اپوزسیون» ایران چطور؟ آیا آنان پیام مزبور را دریافت کرده اند و برای نخستین بار در بیست و چند سال گذشته قادر خواهند بود، از پیله خود بیرون آمده و واقعه ای را پیش از وقوع پیش بینی و تحلیل نمایند؟

    *    *    *

    بیست و پنجم ژوئن ۲۰۰۹ متقاضی پناهندگی ای را در نزدیکی محل کار یکی از نویسندگان و فعالان سیاسی مخالف رژیم ملاقات می کنم که مدعی می شود از کادرهای میانی وزارت اطلاعات رژیم اسلامی ایران است. وی دلیل خروج خود از ایران را کودتای انتخاباتی و حذف طیفی از نیروهای نظامی- امنیتی جناح رقیب عنوان می کند. این فرد در مدت زمانی کوتاه و به طور معجزه آسایی سر از ایالات متحده امریکا درمی آورد.

    وی در آن دوره مدعی می شود که دولت کودتا طرح های متعددی در دست اجرا دارد، از جمله طرح «بحران آفرینی محدود»، که با ترور و بمبگذاری در استانهای کردستان و سیستان و بلوچستان شروع می شود و سپس در فرایندی به پایتخت منتقل می شود. وی از طرح عملیات انتحاری در میان مخالفان سیاسی و مدنی، و انتساب آن به نیروها و دول خارجی نیز نام می بَرد و آن را گزینه نهایی دولت کودتا نام می برد.

    به رغم خواسته این فرد و تأکید رابطِ ملاقات، من با ایشان نمی توانستم مصاحبه کنم. زیرا استفاده از نام و شهرت واقعی در مصاحبه ای با این مضمون می تواند کار گفتگو را ابزاری نماید. با وجود این، صحت اظهارات وی در ماههای گذشته نشان داده شده، الا انجام عملیات انتحاری.

    و این پرسشی ست که ذهن من را در ماههای گذشته به خود مشغول کرده است: در صورت تکرار بمبگذاریها، ترور مخالفان سیاسی و مدنی، و نیز انجام عملیات انتحاری در ایران، لایه های مختلف جامعه چه عکس العملی از خود نشان خواهند داد؟ رویکرد و راهکار این جامعه در مقابل طرح عراقیزه کردن ایران چه خواهد بود؟

    در گفتگوی زیر تلاش کرده ام، پرسش هایم را از منظری اجتماعی (جامعه شناختی) با کوروش عرفانی در میان بگذارم. هرچند، شاید در اقدامی ناخواسته به سمتی متمایل شده ام که سوی مصاحبه هشداری باشد به جامعه ایران؛ و به نیروهای سیاسی آزادیخواه و عدالتجوی ایرانی.

    گفتگوی تلفنی با کوروش عرفانی بر روی نوار ضبط شده است.

    * کوروش عرفانی، خوش آمدید به این گفتگو.

    – سپاسگزارم و درود بر شما.

    * تاریخچه عملیات انتحاری در ایران و جهان به سده های گذشته برمی گردد. در این گفتگوی کوتاه می خواهم، عملیات انتحاری- استشهادی در ورژن اسلامی اش را با کمک شما مورد توجه قرار دهیم و به زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ایدئولوژیکی آن نگاهی گذرا بیاندازیم.

    در نیمه دوم، ماحصل گفتگویمان را به کشور ایران؛ به نظام سیاسی حاکم بر ایران و به مردمان آن کشور منتقل می کنیم.

    شروع مصاحبه را به زمینه های سیاسی- ایدئولوژیکی این شکل از مبارزه سیاسی در دین اسلام اختصاص بدهیم. البته به این مسئله واقف ام که گرایش و قرائت های متفاوتی در هر دو ورژن شیعه و سنی از اسلام و آموزه های اسلامی وجود دارد که مخالف خشونت و مخالف دخالت دین در حکومت است. بنابراین پرسش من صرفاً به قرائت ها و گرایش هایی از اسلام توجه دارد که حداقل در سی سال گذشته اغلب بمبگذاری ها و عملیات انتحاری را در اقصا نقاط جهان به نام اسلام انجام داده و برای انجام آن به توجیهات سیاسی- ایدئولوژیکی متوسل شده.

    پرسش ام از شما مبانی نظری و ایدئولوژیکی عملیات انتحاری از منظر دین اسلام است.

    – آماده کردن افراد در عرصه عملیات انتحاری کاری ست که تمام مذاهب انجام می دهند، اما به درجات مختلف. و آن عبارت است از این که مرگ ابزاری است که رابطه شما را با زندگی مادی بی اعتبار و فاقد ارزش می کند. و در واقع طناب و بندی است به دنیایی غیر قابل دسترس، مگر با گذر از مرگ. و به این ترتیب منطق ساده ای را بنا می کند: اگر شما زندگی بهتری می خواهید، می بایستی از زندگی کنونی صرف نظر کنید. مذهب موفق می شود به شما بقبولاند که از این زندگی نه چندان دلپذیر و مطلوب دل بکنید و شرایط این دل کندن را نیز تعریف و تعیین می کند. برای اینکه این فرایند اتفاق بیافتد، می بایستی گفتمانی وجود داشته باشد که این گفتمان از دو ویژگی برخوردار باشد. یکی، قادر باشد قوه تخیل شما را خوب بکار بیاندازد. یعنی تصویری از جهانی که وجود ندارد را ارائه دهد، تا شما در تخیل و تصورتان چنان به آن جهان وابسته شوید که از آن طریق بتوانید، انگیزه پیدا کنید، برای حرکتی که قرار است منجر به قطع رابطه شما با زندگی کنونی شود.

    نکته دوم این که این گفتمان می بایستی قادر باشد، آنچه را که شما از طریق حس های پنج گانه تان احساس می کنید؛ حس هایی که به شما لذت و آرامش می دهد، آنها را خنثی کند. بنابراین در یک مرحله، مذهب می بایستی شما را بتواند به خلسه ببرد، یا عضو اصلی بدن شما- مغزتان را بی حس کند تا بعد، جراحی ای که لازم است، روی اش انجام دهد.

    * ما موضوع مصاحبه را صرفاً از منظر دین اسلام مورد توجه قرار می دهیم. در قران آیه های بی شماری هست در پیوند با جهاد، دوزخ و بهشت. و تا زمانی که این ترم ها از مباحث و مبانی اصلی و پایه ای دین اسلام است، جریانات فکری مختلف می توانند با قرائت هایی از آموزه های اسلامی ریختن خون هر نامسلمانی را واجب بدانند و یا هر مسلمانی را نامسلمان بدانند، و برای حذف فیزیکی آنها- و هم کشتن خودشان- به توجیهات ایدئولوژیکی متوسل شوند.

    پرسش ام از شما: بسترهای اجتماعی و روانی رویکردهای اکستریم در جامعه است؛ رویکردی که از اقبال اجتماعی برخوردار می شود. یعنی بمبگذاری و عملیات انتحاری می تواند طرفدارانی در یک جامعه پیدا کند.

    – در جامعه شناختی ی حرکت انتحاری، به نظر من توضیح دهنده ی پارامترهایی است که در برگیرنده نقش مذهب هم می باشد. به این معنی که اگر به فرایندی که در آن فرد از یک آدم معمولی به یک داوطلب عملیات انتحاری تبدیل شود، نگاه کنیم، می بینیم که این فرآیند- کم یا بیشتر- در جوامع مختلف مشابه است، و حتا فرقی نمی کند، مذهبی بالای سرش باشد. پدیده «ایدئولوژی» کافی ست که بتواند این نقش را ایفاء کند. این ایدئولوژی می تواند مذهبی باشد یا سیاسی؛ ملی باشد یا ناسیونالیستی. مهم این است که روند «گذر از زندگی به مرگ» نیاز به ابزاری دارد که بتواند آن تحول روانی ی درون خودش را به پیش ببرد، تا فرد دست پیدا کند به آمادگی ای که به او اجازه دهد این کار [انتحار] را انجام دهد. همانطور که گفتم، این ابزار می تواند ابزار مذهبی باشد، یا ابزاری سیاسی باشد. خودِ این فرایند به نظر من جالب تر و مهمتر است. در درجه اول به نظر می رسد، داوطلبان عملیات انتحاری کسانی باشند از بسترهای اجتماعی ای که از آن می توانیم به عنوان بسترهای «ناکامی اجتماعی» نام ببریم. یعنی فرد قادر نیست که در این مجموعه [جامعه] جایی برای خودش پیدا کند، به گونه ای که اغنا و ارضاء شود.

    البته مواردی داشته ایم که فرد دارای تحصیلات عالیه بوده؛ به ظاهر شغل و آینده ای داشته و در یک کشور پیشرفته زندگی می کرده، ولی برای عملیات انتحاری داوطلب می شود…

    * چرا؟

    – چون این مجموعه او را ارضاء نمی کند. او دنبال چیز دیگری ست که نمی تواند آنرا پیدا کند. اما واقعیت این است که تولید عمده ی داوطلبان عملیات انتحاری در جوامع غیردموکراتیک و در بخش های حاشیه نشین و فقیر آن جوامع است. به این معنا که فرد دو ناکامی جدی را احساس می کند: عدم توانایی در پیوستن به جریانی که اقتصاد جهانی در دنیا براه انداخته و به عنوان یک الگو دارد نهادینه می شود؛ یعنی مصرف گرایی. و این فرد چون احساس می کند، نمی تواند در این بازار مصرفی ارضاء شود، سرخوردگی ها در او شروع می کند به انباشته شدن. بعد، او در ذهن خودش می گردد به دنبال علتهای این سرخوردگی و ناکامی ها. و به این نتیجه می رسد که – اگر بخواهیم در یک کلمه ساده آنرا بیان کنیم- در جهان یک نوع ظلم وجود دارد؛ از طرف یک جریان، سیستم یا حکومت. زمانی که او درصدد مقابله با این «ظلم» برمی آید، به دلیل این که جامعه، جامعه ای ست فاقد بستر آزاد سیاسی، وعدم ابزارهایی برای ابراز نظرها؛ برای حل و فصل مسائل به صورت استفاده از خرد جمعی، آراء اکثریت، و به زبان ساده جامعه، جامعه ای استبدادی است، فرد، محمل و ابزار و فضای آزاد سیاسی را برای تظلم خواهی پیدا نمی کند. به این ترتیب او دچار بن بست می شود؛ بن بستی دوگانه: بن بست اجتماعی- اقتصادی، و بن بست روانی. یعنی فرد از آن درجه از آگاهی برخوردار نیست که بتواند علی رغم تمام این محدودیت ها فضاها و شکافهایی را تصور کند، برای تغییر دادن عینی شرایط. در نتیجه به دلیل این بن بست روانی، ذهن او می رود به دنبال این که تنها کاری که می تواند انجام دهد، این است که به نوعی «بساط ظلم را بر هم زند». که ما این ترم را از زبان تندروها و رادیکال ها بارها شنیده ایم. آنها نمی گویند «ما بساط شما را تغییر می دهیم؛ متحول و دگرگون می کنیم»، بلکه می گویند « ساط شما را به هم می زنیم». و این «به هم زدن» چیزی نیست، جز ایجاد یک اشکال مکانیکی در این فرآیند. یعنی حرکتی که منجر شود، چرخه ی موجود برای صباحی بازایستد. چون چرخه موجود در تصور آنها ماشین بزرگی ست دربرگیرنده همه ی پارامترهای کلان؛ و ظلمی که به آنها تحمیل می کند، مثل ِ اقتصاد جهانی، سرمایه داری جهانی، امپریالیسم، صهیونیسم، حکومت مستبد، تجاوز خارجی…

    * و البته با تفسیرهای ویژه و ذهنی ای که از این ترم ها دارند.

    – تفسیرهایی که وجود دارد و ارتباط هایی که بین این ترم ها برقرار می کنند. باید دقت داشته باشیم، اینها تفسیرهایی ست که در درون ذهن ساخته می شود و نه بر اساس تحلیل های عینی، و مثلاً دستگاه تحلیلی عینی گرا. بلکه به معنی واقعی کلمه، یک برداشت ذهنی و روانی از پدیده هاست، که اینجا برمی گردیم به آن بحث اولیه، که این برداشتها آغشته به مسائل و تفسیرهای مذهبی، از پدیده های عینی است.

    * پیش از ادامه گفتگو می خواهم خواهش کنم، کوتاه تر اظهار نظر کنید.

    – بله!

    * برای اینکه صحبت مان را عینی تر یا اجتماعی تر کنم، تجربه ای را به طور خلاصه با شما تقسیم می کنم: از شروع لشکرکشی به کشور عراق به سه منطقه از شهر لندن رفت و آمد داشتم، که گرایش های اسلامی در آن مناطق دستِ بالا داشتند. اهالی دو منطقه از لایه های پایینی جامعه بودند و ساکنان منطقه سوم به لایه های میانی جامعه تعلق داشتند.

    دیدگاه های سیاسی در آن دو منطقه عموماً اکستریم بودند و دقیقاُ از سال دوم جنگ در کشور عراق از عملیات انتحاری و بمبگذاری ها دفاع و استقبال می کردند.

    ساکنان منطقه سوم در نقطه مقابل دو منطقه پیشین بودند و اکثریت شان به مبارزه سیاسی اعتقاد داشتند و حتا خواهان کنار رفتن «اسلامیست» ها از قدرت بودند، با اینکه خودشان مسلمان بودند.

    پرسش ام از شما: موقعیت اجتماعی و طبقاتی افراد یک جامعه چه رابطه ای با اشکال اکستریم از مبارزه سیاسی، از جمله بمبگذاری و عملیات انتحاری دارد؟

    – ببینید، فقر اجتماعی با خودش فقر فرهنگی می سازد، و این رابطه در جامعه شناسی شناخته شده است. زمانی که فقر مادی افراد را سوق می دهد به سمت مقاومت و مبارزه، و تلاش برای تغییر، در صورتی که در درون آن جامعه بسترهای سالمی وجود داشته باشد که بتواند از آن پتانسیل اعتراضی استفاده کند، افراد آن جامعه هدایت می شوند به سمت کنش متعارف سیاسی. یعنی می روند در احزاب و سازمانهای سیاسی رادیکال و انقلابی، و در آنجا فعالیت می کنند. اما زمانی که در جامعه ای چنین امکانی وجود ندارد- مثلاً عرض کنم: چرا این جوانان جذب جریانات رادیکال چپ نمی شوند؟ به خاطر این است که چپ در بین مسلمانها و در نگاه دینمداران به عنوان یک جریان ضدخدا و ضدمذهب معرفی می شود. بنابراین فرد نمی تواند بین باورهای مذهبی اش از یک سوی، و انقلابی گری اش از سوی دیگر یک انتزاع و تجریدی را بوجود بیاورد…

    * این تصویری که ارائه می دهید، ظرف بیست- بیست و پنج سال گذشته تغییری بنیادین کرده. به این معنی که بخشی از «چپ جهانی» به دیدگاههای اکستریم مذهبی بسیار نزدیک شده. اگر نگاه کنیم، می بینیم که بخشی از جریانات چپ با قرار گرفتن در کنار اسلامیست ها و جریانات اسلامی- ارتجاعی حتا از عملیات انتحاری و بمبگذاری ها دفاع کرده اند.

    – بله، این ناشی از ورشکستگی آن بخش از چپ انقلابی در یافتن راهکارهایی است که سرمایه جهانی در شرایط نوین بوجود آورده. یعنی برای جبران عدم خلاقیت انقلابی خودشان گرایش پیدا می کنند به سمت راههایی که هیچگونه قرابتی با ماهیت انسان مدار و انسان گرایی که در بنیاد اندیشه چپ است، ندارد. به خاطر همین است که این چپ در نزد قشرهای مهمی از جامعه، که پتانسیل های خوبی می توانند برای سازمانهای چپ و انقلابی باشند، اعتبارش را از دست می دهد. در نتیجه این گروهها تبدیل می شوند به جریانات بسیار مارژینال و منزوی، که در جامعه نقشی اجتماعی ندارند و فقط می توانند در برخی موارد هیاهوی سیاسی به پا کنند. من این را یک امر مثبت نمی دانم و نشان دهنده این می بینم که چپ انقلابی فاقد توانایی برای بازتولید روش هایی بوده که این روش ها، امروزی که جامعه دارد تبدیل می شود به یک جامعه اسیر در دنیای انتزاعی یا ویرچوال، بتواند راهکار ارائه دهد. به همین دلیل است که چون این چپ توان آکسیون یا کنش ندارد، زمانی که یک جریان رادیکال با ماهیت مذهبی کنش گری می کند، همان وجه کنشگرای جریان مذهبی رادیکال برای او یک امتیاز حساب می شود.

    اما اگر بخواهیم از منظر جامعه شناختی به مسئله نگاه کنیم، می بینیم آن چیزی که برای چپ رادیکال یا اسلام گرایی رادیکال می تواند انگیزه باشد، هر دو آن همان روابط طبقاتی است؛ همان فقر اجتماعی- اقتصادی است که بنیان چپ را در دویست و پنجاه سال پیش گذاشته است. به این ترتیب پشت کردن به آن بنیان ها و رفتن به سوی مسائل روبنایی آغشته به ایدئولوژی مذهبی، به نظر من نشان دهنده قهقرای حرکت چپ رادیکال در زمان حاضر است.

    * پوشه ای را باز می کنم که موضوع گفتگو را در شعاعی کوچک تر، اما متمرکزتر نگاه کنیم. این که انسان مذهبی در چه شرایط اجتماعی و روانی به عملیات انتحاری دست می زند. شاید در ظاهر قضیه «فلسفه شهادت» و مجموعه ای از آموزه های مذهبی این عمل را توضیح دهد. اما پرسش من درونی تر و شاید ریشه ای تر از داده های اجتماعی- سیاسی به موضوع توجه می کند: انسان (در اینجا انسان مسلمان) در چه شرایط روانی قانع می شود خود و دیگران را تکه تکه کند؟ راجع به این استحاله درونی چه نظری دارید؟

    – این استحاله از جایی شروع می شود که شما با زندگی قهر می کنید. برای آشتی با مرگ، قهر با زندگی ضروری است. وقتی شما ریشه حیات تان را از جامعه، خانواده و آینده بریدید، تبدیل به موجودی می شوید که دیگر پای اش روی زمین نیست. بنابراین گرایش این فرد به «آسمان» خیلی قوی تر می شود. ابزار این [روند] در مورد کسی که فاقد بار ایدئولوژیک باشد، خودکشی است. اما عملیات انتحاری نوعی از خودکشی سیاسی و ایدئولوژیک است. و فرد برای اینکه بتواند از «زندگی نامطلوب» به «زندگی مطلوب» گذر کند، حاضر به هر کاری هست. اما برای اینکه مرگ قهرمانانه جلوه کند، می بایستی حالت خودکشی نداشته باشد. بنابراین اگر این خودکشی همراه با دگرکشی باشد، می تواند آن وجه قهرمانانه را پیدا کند.

    باید توجه داشته باشیم، در ذهن کسی که خودش را برای عملیات انتحاری آماده می کند، مرگِ پیشرس اتفاق افتاده است. یعنی قبل از اینکه او به حیات فیزیکی خودش خاتمه دهد، مرگ را قبول کرده و به نوعی مرده است. به همین دلیل است که او از هیچ چیز نمی ترسد و در بدترین شرایط موفق می شود از تمامی موانع عبور کند و کار خودش را انجام دهد.

    چیزی که در درون ذهن داوطلب عملیات انتحاری بایستی کار شود، عبارت است از ساختن فضایی روانی، که در این فضا تمام مسائلی که انسان عادی را به محاسبه گری و مصالحه گری وادار می دارد، وجود ندارد. بنابراین این انسان یک انرژی بسیار قوی ای دارد- چون توانسته خودش را از تمام بندها رها کند- و چون نمی تواند این انرژی را به صورت سازنده بروز دهد؛ مثلاً در غالب یک خلاقیت ادبی، بوجود آوردن یک جریان فکری یا سیاسی، تنها راهی که برای او وجود دارد، این است که این انرژی را در راه مخرب استفاده کند، که در عین حال ساده ترین راه هم هست.

    به این موضوع هم باید دقت داشت. در مواردی گزارش شده که وقتی به دلایل تکنیکی عملیات انتحاری به تأخیر می افتد، افراد عمل کننده ناراحت، عصبانی و کلافه اند. برای اینکه آنها لحظه مرگ را داشته اند لحظه شماری می کردند، اما حالا به دلایلی این مرگ به عقب افتاده. لذا اگر واقعاً بخواهیم بدانیم، فرد داوطلب عملیات انتحاری چه در ذهن اش می گذرد، برای ما بسیار دشوار است که بخواهیم از دریچه عقلایی به مسئله نگاه کنیم. باید پوسته انسان عادی عقلانی را کنار بگذاریم و برویم به دنیای فردی که کمترین وابستگی ای به دنیا ندارد، و ادامه بقای خودش را فقط در مرگ جستجو می کند.

    * دوست داشتم یکی دو پوشه دیگر باز می کردم در پیوند با «فلسفه بهشت» و توجیهات ایدئولوژیکی آن در پیوند با دین اسلام. چرا که پرداختن به آن در جامعه امروز ایران می تواند از اهمیت بالایی برخوردار باشد. اما بیش از نیمی از وقت مصاحبه تمام شده است.

    تا همین جای گفتگو را؛ ماحصل اش را به جامعه ایران منتقل می کنم. به نظر شما این نگاه اکستریم به مبارزه، به طور مشخص بمبگذاری و عملیات انتحاری در جامعه ایران چقدر طرفدار دارد؟ لطفاً در اظهارنظر تان عملکرد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی حکومت اسلامی در سی و یک سال گذشته را در نظر بگیرید.

    – من معتقدم که گرایش «از خود گذشتن» برای یک هدف – حالا هدف سیاسی باشد یا ایدئولوژیکی- در سی سال گذشته در ایران به شدت تضعیف شده. شما ببینید، آخرین قهرمانانی که داریم- از منظر کسانی که مشوق این کار بودند- مربوط می شود به ابتدای دهه شصت. و بعد از آن ما به نمونه های موردی برخورد نمی کنیم که فردی حاضر می شود، بهای سنگینی بپردازد و مثلاً فردی مثل لاجوردی را بکشد. این معنی اش این است که در جامعه ایران- اگر استثناء جریان ریگی را کنار بگذاریم، که آنهم برمی گردد به شرایطی که در بیرون از جامعه ایران شکل گرفته و در داخل عمل کرده- با چنین گرایشی برخورد نمی کنیم. می خواهم بگویم که فقط وجه رادیکال عمل انتحاری را نگاه نکنیم. به نظر من بازتولید قهرمان در جامعه ایران متوقف شده؛ بازتولید بازیگر حرکت رادیکال سیاسی در جامعه ایران متوقف شده است. دلایل توقف اش را می توانیم با هم بررسی کنیم. من فقط اشاره کوتاهی کنم نسبت به فرآیندی که از آن به عنوان «استحاله اجتماعی» نام می برند، که به نظر من در جامعه ایران عمل کرده است. به این معنی که در بخش های وسیعی از جامعه ایران «گسترش خودمداری» اتفاق افتاده است. و این عبارت است از تمام مسائل زندگی اجتماعی را صرفاً و صرفاً بر مدار خویشتن دیدن، و سرنوشتِ خود را از سرنوشت جمع جدا کردن، و سرنوشت جمع را جدای از سرنوشتِ خود دیدن. در کنار این، می بینیم که ایرانیان چقدر آسان حاضرند جان خودشان را از دست بدهند؛ به صورت خودکشی، به صورت خودزنی، خودسوزی. و رفتن به سمت ماجراهایی که سرنوشت اش مشخص است: پذیرش رانندگی کردن در جاده هایی که بالاترین آمار تصادف جهانی را دارد؛ استفاده از مواد مخدری که تقریباً این اطمینان وجود دارد که استفاده مکرر از آن به مرگ منتهی می شود؛ استفاده از مشروبات الکلی ناسالم و غیره. بنابراین گرایش برای خودزنی وجود دارد، اما چون جامعه از بار ایدئولوژیک، فکری و سیاسی خالی شده، و به زبان ساده تر از بار محتوایی و ارزشی خالی شده، بنابراین فقط بحثِ از بین بردن و تخریب جسم مطرح است، آنهم برای عدم پذیرش شرایط سیاه زندگی. اما برای ایجاد تغییر خود را فدا کردن، برای انسان ایرانی در طول نزدیک به سه دهه گذشته ظاهراً مطرح نبوده…

    * به نظر من، اشاره شما بیشتر جامعه شهری ایران را در برمی گیرد. به باور من بخش بزرگی از جامعه روستایی و جامعه حاشیه شهری ایران، جامعه ای ست با بافت سنتی- مذهبی. این بخش از جامعه که در حاشیه تولید است، در بیست و چند سال گذشته- به استثناء دوران جنگ ایران و عراق- فرصت اجتماعی شدن و کنش گری مستقیم اجتماعی را نداشته.

    پرسش ام از شما (خواهش می کنم کماکان به عنوان یک جامعه شناس به پرسش ام جواب دهید تا یک سیاستمدار): آیا اشکال اکستریم مبارزه سیاسی، به طور مشخص «شهادت طلبی» و عملیات انتحاری با توجیهات و محمل های مذهبی نمی تواند طرفدارانی در این لایه های اجتماعی داشته باشد؟

    – قبلاً داشته، اما الان ندارد. بزرگترین دوره ای که از آن می شود به عنوان «دوره مرگ سالاری» در ایران نام برد، دوران جنگ ایران و عراق بود. مثلاً شما نگاه کنید به میزان تلفات انسانی شهر کوچکی مثل نجف آباد در دوران جنگ. تمام کسانی که شما دارید از آنها نام می برید؛ روستائیان مومن، که حاضر بودند برای دفاع از باورهای اعتقادی خودشان…

    * مثلاً از روی مین رد شوند.

    – از میدانهای مین رد شوند. ذخیره ای که در جامعه روستایی وجود داشت و در جنگی که قرار بود، یکی دوسال طول بکشد، هشت سال طول کشید، مورد استفاده قرار گرفته شد. این ذخیره اجتماعی وجود داشت، و مردسالاری کمک می کرد به استقرار یک نظام مستبدانه و خفقان در ایران. بنابراین اینها به عنوان هیزم های سوختِ ماشین سرکوب می رفتند و در جبهه ها تکه پاره می شدند. اما این ذخیره در جایی تقریباً ته کشید و از سال ۱۳۶۵ به بعد طوری کاهش پیدا کرد که دیگر رژیم نمی توانست به خودش اجازه دهد، عملیات محیرالعقولی نظیر عملیات «والفجر» را انجام دهد، که در آن حدود سیصدهزار نفر را بسیج می کند و نزدیک به پنجاه هزار نفر را از طریق فرماندهی نالایق سپاه به کشتن می دهند.

    چیزی که شما اشاره می کنید، واقعیت جامعه شناختی ای است که قبل از انقلاب در مناطق روستایی ایران وجود داشته و سبب شده که عدم فرآیند شهری شدن، کمک کند به افرادی که شما بتوانید با تحریک احساسات و اعتقادات شان، آنها را بردارید و جان شان را بگیرید. اما امروز که داریم با هم صحبت می کنیم، چنین پدیده ای وجود ندارد. امروز آن روستائیان درست است که شهرنشین نشده اند و فرآیند اجتماعی شدن شهری را طی نکرده اند، اما یک آنتن ماهواره ای بالای خانه شان است و اغلب دارند «صحنه های آنچنانی» را از کانال های ایرانی و خارجی نگاه می کنند، بنابراین «دنیاگرا» تر شده اند؛ درگیر شده اند در مسائلی نظیر مصرف گرایی، زیباگرایی، دوست گرایی و همه ی آن چیزی که در مخیله یک روستایی ایرانی در سی سال پیش وجود نداشت. درست است که در کنار این زندگی روزانه «استغفرالله» می گویند و نماز می خوانند، اما این تصاویر تأثیر خودش را می گذارد…

    * بنابراین معتقدید، آن ثبت نام چند ده هزار نفره داوطلبان عملیات انتحاری- استشهادی در سال گذشته در ایران صرفاً یک عمل تبلیغاتی بود؟

    – من در تبلیغاتی بودن این کار اصلاً شک ندارم و مطمئن هستم حتا یک درصد از آنها بطور عملی این آمادگی را نداشته باشند، وارد چنین بازی ای شوند. فراموش نکنیم، امروز همین افرادی که شما از آنها نام می برید، تصویری که از حاکمیت ج . اسلامی دارند، تصویری سیاسی ست و نه یک تصویر ایدئولوژیک. یعنی فروپاشی پایه های ایدئولوژیک نظام، بخصوص از زمانی که احمدی نژاد سر کار آمده، و نشان داده که این حاکمیت قادر است، قول و قرار و دین و سرشت و همه طنابهای وابستگی ایدئولوژیکی به حاکمیت را مورد سوء استفاده قرار دهد- و کمترین عملکرد را نسبت به همین اقشار روستایی داشته باشد-سبب شده که حضور افرادی که در این داستانها شرکت می کنند، حضوری معامله ای باشد: من می آیم، به شرطی که کارت پایان خدمت به من بدهید؛ به شرطی که حقوق بدهید؛ جا بدهید و امکان استخدام بدهید. به نظر من این پدیده را می شود به عنوان مادی شدن امر معنوی در نظام ج . اسلامی نام برد.

    * به دلیل کمبود وقت مجبورم پوشه مهم دیگری را در این رابطه باز نکنم. اما دومین تجربه ام را با شما تقسیم می کنم: در ۲۵ ژوئن ۲۰۰۹ در نزدیکی محل کار یکی از نویسندگان و فعالان سیاسی مقیم لندن متقاضی پناهندگی ای را ملاقات می کنم. این فرد مدعی بود که یکی از عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی برای سالهای طولانی بوده و شرایط جدید او را مجبور به ترک کشور کرده. (البته من به دلایلی قبول نکردم که با او یک مصاحبه حضوری داشته باشم، از جمله اینکه او مایل بود با اسم و فامیل واقعی اش در مصاحبه شرکت کند و قطعاً از مصاحبه برای کیس پناهندگی اش استفاده کند، که من گفتگوهایم را آلوده به این مسائل نمی کنم).

    به هر حال، این فرد در یک سال و نیم قبل مدعی بود که باند حاکم پروژه هایی در دست اجرا دارد به نام «بحران سازی های محدود». بخشی از این پروژه، انجام عملیات بمبگذاری و ترور سیاسی شخصیتهای مختلف است. این فرد در آن دوره مدعی بود که پروژه رژیم از استانهایی نظیر سیستان و بلوچستان و کردستان شروع می شود و بعد طی مراحلی به استان تهران منتقل می شود.

    تا امروز درستی ادعاهای این فرد ثابت شده، الا ادعای انجام عملیات انتحاری. توجه داشته باشید که پیامدهای سیاسی- اجتماعی ترورهای سیاسی، بمبگذاری و عملیات انتحاری در کشوری مثل ایران می تواند به عراقیزه شدن این کشور کمک کند.

    به نظر شما امکان وقوع این سناریو سیاه؛ به طور مشخص انجام عملیات انتحاری در ایران چقدر محتمل است؟

    – امکان انفجار و ایجاد رعب و وحشت در جامعه، مثل واقعه ای که چند روز پیش اتفاق افتاد، آن هم در شهری که به قول خودشان پخش کردن اعلامیه از طرف دانشجویان را کنترل می کنند، اما همزمان سه تیم ترور عملیات انفجاری انجام می دهد، کاملاً هم مشخص است از کجا آب می خورد. بله، این احتمال وجود دارد. ج . اسلامی به عنوان رژیمی که آینده خودش را در خطر می بیند… به نظر من قوه تخیل و تصور رژیم بسیار فراتر از چیزی که این آقا گفته، خواهد رفت و شک نکنید که زورآزمایی کردن با موشک های دوربرد، شبه اتمی و اتمی هم در دستور کارش قرار دارد.

    اما اگر برگردم به پرسش شما، به نظر من دلیل بر این نمی شود که این رژیم بتواند داوطلبانی پیدا کند، که آنها حاضر باشند برای حفظ نظام ج . اسلامی بروند، خودشان را در میان مخالفان منفجر کنند. ولی من فکر می کنم این کار را به طریق دیگری می تواند بکند. طریقی که در سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ در عراق مطرح شد و خیلی سریع روی آن سرپوش گذاشتند.

    و آن اینکه به فردی از مأموران پلیس مأموریت می دادند، ماشین یا وسیله ای را به جایی در نزدیکی محل تجمع این یا آن گروه قومی یا مذهبی ببرد و آنرا از راه دور منفجر کنند. از این حرکتها ممکن است در ایران اتفاق بیافتد. فراموش نکنیم ما با رژیمی طرف هستیم که طبق استانداردهای بین المللی، افرادی که در رأس و مصدر کار اند، فاقد استانداردهای یک انسان عادی هستند، و برعکس دارای استانداردهای کلینیکی روانشناختی هستند.

    * فرض بگیریم فردا یا یک هفته دیگر بمبی در میان دانشجویان و یا در بین طیفی از اصلاح طلبان داخل منفجر شود.

    از شما نمی پرسم، جامعه ایران در مقابل چنین واقعه ای چه باید بکند؟ این نوع پرسش ها کودکانه و جاه طلبانه است. سوأل ام از شما این است: به نظرتان عکس العمل لایه های مختلف جامعه ایران در پیوند با بمبگذاری و عملیات انتحاری چه خواهد بود؟

    – چیزی که می توانیم از آن به عنوان وحشت سالاری نام ببریم، روش استراتژیک ج . اسلامی برای بحران آفرینی است. و به واسطه این بحران، نگه داشتن فضا در دست خودش. این، به نظر من جزو برنامه کاری امروز ج . اسلامی است. چنانچه انفجارهای چند روز پیش و انفجارهای قبلی نشان داد. من فکر می کنم، هر چه میزان خطر برای فروپاشی نظام افزایش پیدا کند، رفتارهایی دیوانه وار و ضداجتماعی از این نوع افزایش پیدا می کند. این سناریوها محتمل که نه، حتماً در دستور کار قرار دارد. این انفجارها، شوک تراپی در جامعه است. البته معمولاً آدم از چیزی شوکه می شود که انتظارش را ندارد. ولی اگر شما بدانید که در فلان تجمع ممکن است تعدادی بمب منفجر شود- تلفات آن قابل تأسف است، اما می دانید که…

    * آیا لایه های مختلف جامعه ایران همین استدلال شما را دارد؛ شناخت و تحلیل اش از رژیم اسلامی عین شناخت و تحلیل شماست؟

    – شاید نه. ولی می خواهم این را عرض کنم، شک نباید کرد که این موضوع و این آگاهی باید منتقل شود. من فکر می کنم وظیفه فعالان سیاسی، اجتماعی، رسانه ای است که این را به جامعه ایران منتقل کنند. سناریوهایی از این دست جزو تاکتیک های شناخته شده استراتژی ترس آفرینی- ترس سالاری است که ج . اسلامی سی و دو سال آنرا پراتیک کرده، و بحثِ امروز نیست. اگر این واقعیت به زبان ساده برای جامعه تشریح شود، من فکر می کنم این آمادگی در درون جامعه هم بوجود می آید.

    * از سال گذشته بارها این ادعا تکرار شده که خارج کشور نقشی تعیین کننده در فعل و انفعالات داخل ایران دارد. برای درستی این ادعا کار فکری زیادی لازم است.

    اما در صورت تمایل رژیم به استفاده از شیوه های غیرانسانی در قتل مخالفان‌ اش؛ در صورت تداوم عملیات بمبگذاری و ترور مخالفان؛ همین طور مشاهده عملیات انتحاری در ایران، خارج کشور چه نقشی می تواند برای جلوگیری از عراقیزه شدن ایران ایفا کند؟

    – پرسش بسیار خوبی ست، برای اینکه این خطر دارد روز بروز جدی تر می شود. من فکر می کنم عراقیزه شدن ایران بستگی به مدت زمانی دارد که رژیم ج . اسلامی برای اجرای مرحله به مرحله استراتژی خودش برای بقاء در اختیار خواهد داشت. هر چه این زمان بیشتر باشد و فشارهای مردمی، اجتماعی، سیاسی، اعتراضگرانه کمتر باشد، رژیم با دست بازتر و با محاسبات بیشتر به این سناریو خواهد پرداخت. رژیم ج . اسلامی رژیمی نیست که قدرت را ترک کند. قدرت باید از او گرفته شود؛ باید خلع قدرت شود. هرچقدر رژیم شاه بر اساس واکنش به هجوم مردم قدرت را ترک کرد، اینها بطور واقعی بر اثر هجوم مردم مجبور به ترک قدرت می شوند. رژیم شاه صرفاً از ترس روانی قدرت را واگذار کرد، ولی رژیم اسلامی بصورت فیزیکی بایستی قدرت از آنها سلب شود. به همین خاطر جامعه ایران- وقتی من می گویم جامعه ایران، اگر بخواهیم واقع گرایانه به مسئله نگاه کنیم، منظورم یک درصد از جامعه است که آگاهی و آمادگی کنش گری دارد، و فقط نیاز دارد به عنصر سازماندهی و خودسازماندهی، برای اینکه وارد عمل شود. من فکر می کنم همین یک درصد برای رژیمی که پشتوانه اجتماعی ندارد، ورشکسته است، در درون دچار جنگِ قدرت است و در بیرون دچار تحریم است، کافی ست. اگر این یک درصد آگاه جامعه شروع کند به نقش آفرینی تاریخی ای که برعهده اش گذاشته شده، شما مطمئن باشید، امکان جلوگیری از این سناریو وجود خواهد داشت.

    برگردم به سوأل شما و نقش خارج کشور. در چنین شرایطی ست که این پنج میلیون ایرانی خارج کشور می توانند به کمک آن یک درصد داخل بروند. یعنی نیروی سازماندهی شده داخل کشور از پشتیبانی عظیم سازمانیافته ی خارج کشور برخوردار شود، تا بشود گلوگاههای رژیم را گرفت. بنابراین من فکر می کنم، اگر خارج کشور بتواند به آن یک درصد داخل کمک کند؛ با استفاده از حمایتهای تبلیغاتی، حمایتهای مادی، حمایتهای مالی و حمایتهای بین المللی، احتمال اینکه ما بتوانیم مانع از آن شویم که رژیم بتواند سناریوی عراقیزه شدن را پیاده کند، وجود دارد.

    * شما تصویری که از خارج کشور می دهید، با تصویر و تصور من فاصله زیادی دارد. خارج کشوری که نیروهای سیاسی اش در همین یک سال و نیم گذشته ده تکه شده اند؛ «جنبش سبز»ی که در همین مدت صد صاحب و مالک پیدا کرده و هرکس خودش را سخنگوی آن می داند؛ یا نیروهای سیاسی دیگری که در پیوند با خیزش اخیر در ایران زمین گیر شده اند، شما چطور چنین نقش و رسالتی برای خارج کشور قائلید؛ کدام خارج کشور؟ لطفاً در این مورد شفاف تر صحبت کنید.

    – بله، حتماً. اشاره من به سازمانهای سیاسی نیست. در واقع اگر ما بخواهیم آنها را در معادلات مان عمده کنیم، ناامیدی مطلق در انتظار خواهد بود. من همانطور که در داخل کشور همان یک درصد را بخشی از قدرت اجتماعی جامعه می دانم، در خارج کشور هم اشاره من به نیروهای اجتماعی خارج کشور است، نه نیروهای سیاسی. نیروهای سیاسی ما سی سال فرصت داشتند، برای این که نقش آفرینی کنند. و اگر امروز ما به جای رفتن به سمت یک تغییر دموکراتیک، داریم می رویم به سمتِ به قول شما عراقیزه شدن یا بالکانیزه شدن ایران، به خاطر عملکرد سیاسیون [نسل گذشته است]، بدون اینکه بخواهم کسی را مقصر بدانم، چرا که این موارد ریشه های فرهنگی، تاریخی، روانشناختی دارد و مورد بحث ما نیست. اما حاصل کار این است که امروز نیروی متشکلی که بتواند کمترین تأثیری در جریانهای اساسی تحول سیاسی، اجتماعی در داخل کشور بگذارد، وجود ندارد. بنابراین اشاره من به خرد اجتماعی، خرد جمعی، آگاهی جمعی و رهبری جمعی است. و اینها پتانسیل میلیونی دارد؛ در داخل و در خارج کشور. تا بحال دریچه نگاه ما نسبت به «تحوّل»، بخصوص به تحوّل سیاسی در ایران، به دلیل محدود بودن آن به سازمانهای سیاسی، احزاب و گروهها سبب شده که ما یک درخت را ببینیم، اما جنگل را نبینیم.

    من فکر می کنم که بزرگی نیروی اجتماعی خارج کشور در خودش این پتانسیل را دارد که بتواند نقش تاریخی خودش را با آن یک درصد داخل کشور ایفا کند. اما شرط آن سازماندهی است. دقیق تر بگویم، خودسازماندهی است. در اینجا منظور من سازماندهی اجتماعی است، که با سازمانهای سیاسی فرق دارد. در سازماندهی اجتماعی همین شهروند ایرانی که در لندن و پاریس و کلن و واشنگنن زندگی می کند، با هر نفری که می خواهد نقش آفرین باشد، در کنار هم قرار می گیرند. و به تدریج این جمع ها می تواند شبکه وار به هم وصل شوند؛ در مسیر حمایت از آن یک درصد کنشگر در داخل کشور. امروز این…

    * آیا «خرد جمعی» و «آگاهی جمعی» مورد اشاره شما [در جامعه ایرانی خارج کشور] ظرف یکسال و نیم گذشته نمود بیرونی داشته؟

    – من فکر می کنم حضور چشمگیر ایرانیان در دفاع از آن چیزی که به نام جنبش سبز در داخل نام می برند، نشان دهنده این است که پتانسیل اش هست، اما…

    * این«پتانسیل» که عملاً از هفت هشت ماه گذشته سیر نزولی پیدا کرده، تا حدی که از نظر کمّی تعداد تظاهرکنندگان به پنج درصد از میزان روزهای نخست تقلیل پیدا کرده.

    – بله، از پنج درصد هم کمتر است و در برخی شهرها به یک یا دو درصد رسیده. اما این علت داشت. علت اش این است که خارج کشور کنشگر نیست، واکنشگر است. یعنی می بایستی تحولی در درون جامعه صورت بگیرد تا خارج کشور آنرا دنبال کند. شما نمی توانید از فلان نیروی اجتماعی که در فلان اداره یا شرکت در انگلستان، آمریکا، فرانسه، آلمان یا کشورهای دیگر کار می کند، انتظار داشته باشید، با درکنار هم قرار گرفتن، دست به ابتکار عملی بزند و بعد توقع داشته باشید، جامعه ایرانی آن ابتکار عمل را دنبال کند. این همان ذهنیتی بود که به هیچ جا نرسید. واقع گرایی ایجاب می کند که ببینیم کدام علت است، کدام معلول. علت، پویایی درون جامعه ایران است، که اگر بتواند خودش را نشان دهد، می تواند حمایت خارج کشور را به عنوان معلول با خودش داشته باشد.

    من معتقدم، اگر در داخل کشور ما برویم به سمت دور جدیدی از اعتراضات- که می تواند منشاء اقتصادی یا اجتماعی داشته باشد- چیزی که برای من قابل پیش بینی است، بروز شورش ها و اعتراضاتی با انگیزه اقتصادی است. اگر این حرکتها یک پویایی ی حتا ظاهری را در عرصه سیاسی فراهم کند، احساس من این است که این [نا مفهوم] که آزمایش شد در ۱۳۸۸، در خارج کشور آمادگی وجود دارد که دوباره به کمک حرکتهای داخل برود. در سال ۱۳۸۸ این آمادگی در خارج کشور وجود نداشت و کسی آنرا پیش بینی نکرده بود. اما اگر جریانهایی باشند که این آمادگی را بوجود آورده باشند و حداقلی از شبکه سازی را در خارج کشور ایجاد کرده باشند؛ اگر در داخل دوباره یک پویایی سیاسی بوجود بیاید، من فکر می کنم آغاز برقراری رابطه ارگانیک بین داخل و خارج کشور می شود، و می توان انتظار داشت که با تداوم بخشیدن، هدفمند کردن و با برنامه کردن آن، ما بتوانیم منشاء یک تغییر در داخل باشیم.

    * بنابراین معتقدید، خارج کشور تاکنون نتوانسته نقش بایسته خودش را ایفا کند؟

    – نخیر، شوربختانه خیر.

    * کوروش عرفانی، از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.

    – خواهش می کنم، خیلی خوشحال شدم.

    *    *    *

    تاریخ انجام مصاحبه: ۳۰ نوامبر ۲۰۱۰

    تاریخ انتشار مصاحبه: ۱۰ دسامبر

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%8c-%d8%a8%d9%85%d8%a8%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%8c-%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ad%d8%a7%d8%b1%db%8c-%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88/feed/ 1
    مبارزه اجتماعی در رژیم جمهوری اسلامی- قسمت 7 https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%82/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%82/#comments Thu, 11 Nov 2010 09:36:25 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3870 نوشته: مهدی جعفری

    ویرایش دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    **************************

    ب- تدارکات

    دومین اصل سازماندهی در یک مبارزه تدارکات می باشد. تدارکات به این معنا که در یک مبارزه و جنبش مردمی، همچون هر سازمان و نهاد اجتماعی، یا هر مجموعه دیگر نیازمند به وسایل لازم همچون پول،  مسکن، امکانات مالی، امکانات حمل و نقل و… و خلاصه هر آنچه که برای پیش برد یک مبارزه لازم است، می باشد. زیرا بدون امکانات لازم، عمل و حرکت انقلابی انجام پذیر نیست، مگر آن که وسایل مربوط به یک مبارزه را دارا باشیم. اما از آنجایی که  مبارزه حرکت وعمل شخصی نیست، بنابراین وجود امکانات و تدارکات و امکانات مبارزه  نیز ملک و وسیله شخصی نیست، بلکه صرفا به خاطر امر مبارزه در اختیار ما قرار گرفته است. بنابراین امکانات در یک مبارزه در بسیاری از موارد می تواند موقت بوده و صرفا برای رفع مایحتاج  در همان وهله از مبارزه باشد، اگرچه  برای مدتی کوتاه باشد. اما موقت بودن آن بستگی به شرایط مبارزه ای دارد که در آن هستیم .

    برای این که این مطلب بیشتر قابل لمس باشد،  به نمونه تاریخی که در مبارزات نیروهای انقلابی با حکومت آخوندها پیش آمده اشاره ای می کنیم. لازم به یادآوری ست  که در تاریخ مبارزات مردم ایران به ندرت حکومتی وجود داشته که تنها اندکی پس از بدو به قدرت رسیدن، مورد تنفر اکثریت مردم قرار گرفته و مبارزات قهرآمیز به گونۀ گسترده با نظام حاکم سازماندهی و آغاز گشته، در این رابطه نیز نظام جمهوری اسلامی گوی سبقت تاریخی را از همۀ حکومت های جنایتکار و مستبد پیشین خود ربوده است.

    <span>تدارکات و امکانات مردمی:</span>

    «… در ابتدای سالهای دهه 60 که رژیم با تمام قوا بدنبال نیروهای انقلابی و هواداران آنها بود تا آنها را به گونه ای دستگیر، کشته و یا مورد ضربت قرار داده و یا  در اثر اعمال شکنجۀ  انقلابیون بدام افتاده به اطلاعات بیشتری ازدیگر افراد و نیروهای انقلابی دست یابد. به همین خاطر در آن سالها، در ابتدای مبارزه قهر آمیز تعداد بسیاری از جوانان میهن بخاطرعدم داشتن امکانات کافی برای مخفی شدن در درون شهرها ، و در عین حال در تداوم  مبارزه با رژیم، مجبور به عقب نشینی بسوی جنگلهای شمال ایران شدند . تعداد بسیاری از این جوانان ابتدا توسط روستائیان و گالش ها (جنگل نشینان یا روستائیان مقیم جنگل) تحت حمایت قرار گرفتند و ماهها توسط همین روستائیان آزاده و فقیر به حیات فیزیکی و مبارزاتی خود ادامه دادند . اما به مرور در اثر لو رفتن ویا دست یابی رژیم به اطلاعاتی از محل اختفا آنان، آنها مجبور شدند که به عمق جنگلهای شمال ایران حرکت کرده و حیات مبارزاتی خود را ازاعماق جنگل ها ادامه دهند. اما پیش از آنکه به آن سو حرکت کنند با حمایت های بیدریغ  توسط همان مردم روستاها و شهرهای کوچک شمالی به وسایل و امکانات لازم برای حداقل های زندگی در درون جنگل ها مجهز شدند، در این جا بد نیست یادآوری کنیم که در موارد زیادی حتی از میان جوانان شهری و روستایی به نیروهای مبارز و انقلابی پیوسته و با آنها راهی جنگل شدند، … آنها با کمترین امکانات حیاتی درآن شرایط، مدتها چنان رژیم آخوندها و پاسداران را با مبارزات خود بستوه آوردند، که رژیم جنایتکار آخوندها برای دست یابی به آنها شروع به آتش کشیدن عمدی مناطق جنگلی کرده تا شاید به این طریق به آنها دست یابد.  بعدها بسیاری از همان جوانان مبارز توانستند در شرایطی دیگر با فراهم آوردن امکانات بهتر برای ادامه مبارزه دوباره به شهرها بازگردند،… اینگونه بود که آنان مشعل مبارزات مردمی را روشن نگهداشته وبرای رهایی مردم از چنگال نظام آخوندی در این راه از جانهای خویش مایه گذاردند و شهدای بسیاری نیز از خود بجای گذاشتند ».*

    با  مثال کوتاه بالا این را می خواهیم بیان کنیم که در یک مبارزه اجتماعی و ملی، امکانات و تدارک مبارزه در هر سطحی ممکن است و نیاز به آن است که برای فراهم کردن آن، حتی تلاش های مجزائی صورت گرفته ونیز به موازات مبارزه نیاز خود را می توان از همان مردم کوچه، محله و شهر خود مستقیما درخواست کرده و یاری طلبید. لازم به یادآوریست که مردم در اغلب موارد بسیار سریع تر از آنکه ما حدس می زنیم، حس همکاری و فداکاری با فرزندان دلیر و مبارز خود داشته و موارد بسیاری بوده که همان مردم عادی در صحنه مبارزه از خود کارهای شایانی ارائه داده که در تصور و باورمان نمی گنجد.

    اگرچه برای یک مبارزه گسترده مردمی، نیاز به مشارکت همگانی به هر صورت ممکن از سوی مردم و با  آنچه که در توان دارند، هست، اما در امر تدارکات یک مبازه بدون شک عنصر ارتباطی در میان جامعه و  مردم همواره شرطی ست لازم.

    تدارکات مبارزه به شیوه انقلابی :

    در مقدمه باید گفت  که نظام جهل و خرافات جمهوری اسلامی غاصبان ثروت و اموال ملت ایران می باشند و  نه صاحبان آن.  نه تنهاهر آنچه از سرمایه های ملی تا درآمدهای مستقیم و غیرمستقیم ایران، بلکه هر آنچه در این آب و خاک میهن است ازآن ملت ایران است.  تمامی ملک و اموال و حسابهای بانکی ریز و درشت سران و سردمداران آن در هر کجای دنیا باشد متعلق به ملت ایران است ، بنابراین روزی که نوبت حسابرسی مردم ایران فرا رسد آنگاه است که هر آنکس که در این نظام و از قبَلِ این حکومت به جایی و نوایی رسیده باشد، می باید که به ملت ایران حساب پس داده و در دادگاه صالح مردمی به محاکمه کشیده شوند.

    در امر تدارکِ امکانات مبارزه انقلابی و قهر آمیز، تنها امکانات مردمی کافی نیست و لازم است که با جسارتی بالا به مصادرۀ امکانات نیروهای دولتی پرداخت، بخصوص در امر تهیه سلاح، که این کار نیازمند حرکتی حساب شده و زیرکانه است، برای مثال جهت تهیه سلاح و مهمات لازم ، نیروهای رزمنده می توانند با کمترین امکان به خلع سلاح و مهمات  نیروهای پراکنده دشمن پرداخته و اینگونه خود را مسلح کنند. یک رزمنده مسلح، برای دشمن بسیار سنگین تر تمام شده و لرزه بر اندام نیروهای نظامی و اطلاعاتی آن می اندازد ، آنها به خوبی می دانند که نیروهایی انقلابی و رزمنده از حمایت های مردم برخوردارند، و بر عکس نیروهای پاسدار،  بسیجی و نظامی چه با لباس و اونیفورم باشند و چه در پوشش لباس شخصی، از تنفر و انزجار مردم نسبت به خودشان به خوبی آگاهند. یک عمل  قهرآمیز و انقلابی موفق، در جامعه انعکاسی شگرف داشته و روحیه مقاومت ، رزمندگی و یاری رسانی را در میان مردم به شدت بالا می برد ، و  نیز از طرفی وحشت و اضطراب را تا بالاترین سطح ممکن در نظام حکومتی خواهد رساند و تناوب عملیات قهر آمیز لرزش مرگ و سقوط را بر اندام شکننده نظام مستولی می کند. در اینجا یاد آور شویم که قیام روز عاشورای سال 88 اگر چه خود جوش بود و ازسازماندهی مردمی و انقلابی لازم برخوردار نبود، اما همان خشم وتنفر مردم از نیروهای پاسدار، بسیجی  باعث وحشت و سراسیمگی آنها شده و عنان از کف داده بودند ، چنانکه بعد ها سران و فرمانده ها ن نیروهای امنیتی رژیم در رابطه با آن روز تاریخی، از وحشت و از هم گسیختگی و اضطراب نیروهای خودشان بارها  اشاره کرده  وهمواره بیم آن را دارند که در یک مصاف واقعی با مردم و فرزندان مسلح شان یارای مقاومت نداشته و بی شک با تمامی نیروها و نظام پوسیده شان به دیار نیستی بروند.

    آخوندها و تمامی سران ریز و درشت آن به خوبی تجربه انقلاب 57 را بیاد دارند  و می دانند که در مقابل خشم و قیام توده ها هرگز یارای ایستادگی نداشته و ندارند. اگرچه انقلاب 57 توسط همین آخوندهای جنایتکار به رهبری خمینی به سرقت برده شد ، اما این بار با ملتی روبرو هستند که از آگاهی و خشمی بسیار فزاینده تر نسبت به آن زمان دارا بوده و تجربه 30 سال سرکوب وحشیانه توسط آخوندها و پاسداران جنایتکارشان را در پشت سر دارند. آخوندها و حامیانشان به خوبی می دانند که جنبش کنونی مردم ایران می رود که بنیاد جمهوری فساد و تباهی آنها را از جا برکند . اگر در انقلاب پیشین ضریب آگاهی وخشم توده های مردم 10 بود، امروزصدها بار بیشتر و قوی تر است و دور نیست که طوفان این خشم مقدس بر خواهد خواست و هر آنکه  سد مسیرش باشد را ریشه کن خواهد کرد تا بنیاد حکومتی ملی و دمکراتیک را جهت احقاق حقوق و کرامت انسان ایرانی  برقرار خواهد ساخت.

    سرگذشت قهرمانانه آن انقلابیون، هم  آنها که در مبارزه برای کسب آزادی و رهایی مردم  رو در روی نظام جهل و خرافات آخوندها ایستادند و در این راه از همه چیز خود گذشتند ، نیاز به فرصت و مجالی مفصل دارد که از عهده ما خارج است


    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%82/feed/ 1
    آیا برای شورش های اجتماعی در آینده ی نزدیک آماده هستیم؟ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%d9%86%d8%af%d9%87-%db%8c-%d9%86%d8%b2%d8%af/ Wed, 08 Sep 2010 01:19:37 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=2858 آیا برای شورش های اجتماعی در آینده ی نزدیک آماده هستیم؟

    کاری از دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    ************************

    بنا به گزارش رسیده به سازمان خودرهاگران از استان آذربایجان غربی وضعیت مسکن و ساختمان سازی بسیار وخیم است و به استثنای ساختمان های مسکن مهر که طرح پاسدار احمدی نژاد است، باقی طرح های ساختمان سازی با مشکلات جدی روبرو است و برخی از آنها تعطیل شده اند. امکان برنامه ریزی و ادامه ی کار موجود نیست.

    کارشناسان اقتصادی به طور معمول می گویند که خانه سازی با خود نزدیک به 800 شغل را تغذیه می کند. یعنی در صورت خوابیدن بخش ساختمان سازی دهها هزار نفر در مشاغل دیگر نیز بیکار می شوند. این امر در ایران در حال شدت گرفتن است.

    بنا به گزارش های رسیده به سازمان، تعداد چک های برگشتی در بانک ها به شدت در حال افزایش است. بی رنقی کسب و کار و فعالیت ها در حال فراگیر شدن است و دولت در برخی موارد حتی حقوق کارکنان دولتی را پرداخت نکرده است.

    همزمان فرا رسیدن زمان اجرای قانون هدفمند کردن یارانه ها و صعود قیمت ها می تواند باری مضاعف بر دوش مردمی باشد که بیکارند و درآمدهایشان یا ثابت است یا در حال کاهش.

    پیش بینی این طور است که این وضعیت به زودی آثار و عوارض اجتماعی خود را بروز خواهد داد. افزایش پدیده هایی مانند تکدی گری، بزهکاری و سرقت و نا امنی اجتماعی گسترده را به دنبال خواهد داشت. با گسترش نا امنی و افزایش فقر به تدریج شورش های اجتماعی آغاز خواهد شد. زمانی که این شورش ها شروع شود دو امکان وجود دارد: یا نیرویی برای سازماندهی آن وجود دارد و یا خیر. اگر پیش بینی شده باشد می توان شورش ها را سازمان داد و به سمت کنش هایی برد که یک جنبش اجتماعی هدفمند و قاطع را باعث شود. این نیازمند وجود شبکه های خودسازماندهی شده است که می توانند به صورت جمعی وارد صحنه شوند و جمعیت شورشی را از حالت تصادفی و گذرا درآورند و به یک جمع مبارزاتی هدف گرا تبدیل سازند.

    این واقعیت از ما دعوت می کند که حرف و بازی اینترنتی را کنار گذاشته و به طور عملی روی سازمان یابی نیروهای اجتماعی در خارج از کشور کار کنیم.

    

    ]]>
    راهنمای سازماندهی کنشگران در داخل https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%b4%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%b4%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84/#comments Fri, 20 Aug 2010 08:36:18 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=2542 راهنمای سازماندهی کنشگران در داخل

    سازمان خودرهاگران

    داده های این جزوه جنبه ی آموزشی دارد و نه جنبه ی اجرایی مرداد 1388

    PDF: Organizing-1-3

    در ادبیات سازماندهی واژه ها به طرق گوناگون و با معناهای متفاوت به کار گرفته می شوند. از این رو برای رفع هر گونه ابهامی ما واژه ها را این گونه تعریف می کنیم:

    1)            کنشگر: فردی است که برای پیشبرد مبارزه تلاش می کند.

    2)            کار جمعی: کاری که در آن حداقل دو نفر با هم همکاری می کنند.

    3)            تیم: جمعی که در مسیر مبارزه یک کار عملی (عملیاتی) را پیاده می کند.

    4)            گروه (هسته): جمعی که برای کارهای نظری و عملی – و نه به طور لزوم عملیاتی – تشکیل و با هم همکاری می کنند.

    5)            انجمن: جمعی که فقط برای کار نظری و فرهنگی تشکیل می شود.

    6)            شبکه: مجموعه ای از واحدها که باهم در ارتباط مسقیم یا غیر مستقیم بوده و برای یک منظور کمابیش مشترک عمل می کنند

    7)            واحد: نام عمومی برای هر یک از اجزاء شبکه.

    8)            مدیریت: هماهنگی برای هدایت یک مجموعه به سوی تامین منظورش.

    9)            فرماندهی: مدیریت در موارد عملیاتی. (موارد عملیاتی مواردی هستند که در آن کنشگران با برنامه ریزی به تهاجم علیه دستگاه حاکمیت اقدام می کنند.)

    10)    رهبری: مدیریت مجموعه ی مجموعه ها.

    در متن پایین هرکجا از این واژه ها استفاده شده است این تعاریف باید مد نظر قرار گیرد، هرچند که ممکن است در مواردی تشخیص و تمایز آسان نباشد.

    مقدمه:

    هیچ مبارزه ای بدون سازماندهی پیش نمی رود. سازماندهی یعنی کار منظم جمعی. کار منظم یعنی کاری که در آن، نقش ها، وظایف و کارها تعریف شده است. هر جمعی که سازماندهی شده باشد می تواند به سوی اهداف خود حرکت کرده و موفق شود. هر جمع فاقد سازماندهی با شکست مواجه خواهد شد.

    مبارزه ی مردم ایران که از خرداد 88 روند شتاب زده ای به خود گرفت نیاز دارد به سازماندهی نیروهای کنشگر. یعنی نیروهایی که می خواهند برای پیشبرد مبارزه فعالیت کنند. این سازماندهی در سه سطح قابل شناسایی است:

    1) سازماندهی در سطح پایین برای بستر سازی مبارزات

    2) سازماندهی در سطح میانی برای فعال سازی مبارزات

    3) سازماندهی در سطح خاص برای جهت دهی به مبارزات

    سازماندهی در سطح پایین به تلاش منظم برای بیدارسازی، روشنگری و آگاه سازی اکثریت باز می گردد که نیاز به تحول فکری و فرهنگی دارند.

    سازماندهی در سطح میانی به تلاش منظم برای خودسازماندهی معترضین جامعه برای کسب توانایی جهت کنشگری برمی گردد.

    سازماندهی در سطح ویژه به تلاش منظم برای سازماندهی نیروهایی برمی گردد که می خواهند به وجه عملیاتی کنشگری بر علیه رژیم بپردازند.

    بنابراین برای ما در سازمان خودرهاگران که  می خواهد به نیازهای جنبش بپردازد سه نوع مخاطب قابل شناسایی است:

    این سه جمعیت نشان می دهد که هریک از این سه سطح مبارزاتی بالا توسط نیروهای اجتماعی کمابیش متفاوتی قابل اجراست که در زیر شرح آن می آید:

    1. 1. سازماندهی در سطح پایین برای بستر سازی مبارزات

    این سازماندهی توسط چه کسانی می تواند انجام شود؟ از جمعیتی متشکل از، به طور مثال، کسانی که در 25 خرداد آمدند و بعد منظم نیامدند: این افراد می توانند به کار فکری و فرهنگی در جامعه بپردازند. در این راستا توصیه می شود که این دوستان با تشکیل انجمن های گسترش انسان مداری در ایران عمل کنند. این انجمن ها عبارتند از افرادی که گردهم می آیند و حول محور موضوعات اجتماعی و فرهنگی بحث و تبادل نظر می کنند و حاصل بحث را به صورت فعال و گسترده میان جامعه می برند.

    گسترش انسان مداری یعنی:

    • · باور به ضرورت حفظ حقوق انسان،
    • · کرامت انسان،
    • · حقوق شهروندی و
    • · درک ضرورت آزادی برای نگه داری و رشد انسانیت خویش.

    انجمن می تواند از افراد نزدیک خانواده شروع شود و به تدریج به افراد دیگر برسد. بهتر است که تعداد اعضای آن محدود باشد (بین 5 تا 10 نفر) و در صورت گسترش لازم است که انجمن های بعدی تشکیل شود. اعضای انجمن حاصل بحث ها را جمع بندی و به طور هدفمند و گسترده و فعال میان مردم می برند، مطرح می کنند، و بازفرست ها را با خودشان می آورند.  آنها وظیفه ی خود را گسترش اجتماعی مطالب و نتیجه گیری ها می دانند و دائم به دنبال آن هستند که راهکارهایی را برای پخش وسیعتر و گسترده تر در میان قشرهای پایین و متوسط جامعه بیابند. به همین دلیل بخشی از وقت جلسات را به بررسی و تصمیم گیری پیرامون راهکارها اختصاص می دهند و روش های اجرایی و مسائل حاشیه ای و امنیتی آنها را بررسی می کنند.

    سازمان خودرهاگران تولیداتی در زمینه ادبیات و نگرش انسان مدار دارد که می تواند برای تغذیه ی محتوایی این انجمن ها مورد استفاده قرار گیرد.

    www.khodrahagaran.org

    اما در نهایت هدف از تشکیل این انجمن ها خود ترویج اندیشه ورزی در درون جامعه است و رساندن فرد به خودکفایی فکری و هیچ گونه وابسته سازی مد نظر نیست. ایده آل این است که اعضای انجمن خود تولیدگر باشند. هم چنین هدف تشویق انجمن ها به بهره برداری از سایر منابع موجود در این زمینه می باشد.

    در نهایت این انجمن ها می خواهند که تحول فکری برای ایرانیان درست کنند تا ستم پذیری و انفعال در میان آنان کاهش یابد، تا خرافات و ترس در آنان تضعیف شود و خردگرایی و انسان دوستی در مردم ترویج یابد. در یک جمله، برای این که عنصر خودآگاهی، یعنی درک اجتماعی برخاسته از تفکر ورزی فردی در دل توده ها ترویج یابد.

    این انجمن ها غیررسمی بوده و در قالب میهمانی و گردهم آیی های دوستانه و محفل و گپ زنی و کوه رفتن و  جمع شدن در یک قهوه خانه یا مهمانسرا برگزار می شود. اما حاصل بحث ها را باید در همه جا و بدون استثنا گفت، نوشت، توزیع کرد. بعضی از جمله های کلیدی است که در چند کلمه می تواند جرقه ی فکری بسازد:

    • · در انتظار نجات بخش نباشید،
    • · من رها، ایران رها
    • · خودرهایی مقدمه ی رهایی است
    • · برای رهایی نخست از ترس و بی اعتمادی رها شوید
    • · ترس ذلت می آفریند و شجاعت بزرگی، شجاع باشید.
    • · به خودآی، خود را رهاکن.


     

    2) سازماندهی در سطح میانی برای فعال سازی مبارزات

    این سطح از کار توسط چه کسانی انجام می شود؟ توسط افرادی که، به طور مثال، هم 25 خرداد آمدند و هم روز قدس و 13 آبان و هم 16 آذر.

    این افراد می توانند گامی جلوتر بروند و کسانی را که خواهان کنش وحرکت و فعالیت در جامعه، در قالب حرکت هایی مانند روز قدس هستند، سازماندهی کنند. چگونه؟ از طریق خودسازماندهی.

    خودسازماندهی یعنی ایجاد یک جمع از افراد که می خواهند دست به فعالیت های مبارزاتی بزنند. این جمع از یک نفر آغاز می شود. نفر دوم را جذب می کند وتا پنج نفر پیش می روند. در صورتی که نفر ششمی بخواهد جذب شود یک نفر از آن پنج نفر جدا شده ومی رود یک جمع دیگر را تشکیل می دهد. نفر ششم جای خالی را پر می کند. تا نفر دیگری بیاید. باز یک نفر از پنج نفر جدا می شود و همین روند ادامه می یابد.

    این جمع های خودسازماندهی شده در طول حیات خود هم تا حدی به بحث های نظری می پردازند و هم به آموزش و کارهای عملی.

    بحث های نظری پیرامون تبادل نظر درباره رویدادها، تحلیل آنها و معنای آن و تشخیص نیازهاست.

    آموزش ها جنبه های مختلف مبارزاتی مانند ارتباطات، مخابرات، امداد و اطلاع رسانی و سازماندهی، نافرمانی مدنی، فن اعتصاب و غیره است.

    موضوع دیگر کارهای عملی است که به معنی شعار نویسی، اسکناس نویسی، دیوار نویسی، نصب آفیش و پلاکارد، شناسایی و افشای ماموران رژیم، آگاه سازی مردم، دعوت آنها به کنش و فعالیت، تشویق به تحصن و اعتصاب و اعتراض، سازماندهی اعتراضات صنفی، آموزش سازماندهی به دیگران و دعوت به خودسازماندهی، کسب آمادگی برای روز ر.

    فراموش نکنیم که در روش خودسازماندهی مدیریت متمرکز وجود ندارد. واحدها به صورت خودکفا ومستقل هستند و سعی می کنند که خط کلی مبارزه را دنبال کنند. بین آنها ارتباط منظم و مستقیم وجود ندارد. با این وجود تاکید می شود که واحدهای خودسازماندهی شده باید با دنبال کردن و یا ایجاد پیوندها در دنیای مجازی فعالیت ها و تلاش های خود را با سایر واحدهای خودسازماندهی شده هماهنگ سازند.

    سازمان خودرهاگران تا کنون جزوه های متعددی در عرصه ی خودسازماندهی منتشرکرده است.

    3) سازماندهی در سطح خاص برای جهت دهی به مبارزات

    این سطح از کار توسط چه کسانی قابل انجام است؟ به طور مثال توسط کسانی که عاشورا را آفریدند.  این افراد کسانی هستند که می توانند خود را برای خلق عاشوراهای دیگر آماده سازند، اما این بار با آمادگی و هدف.

    این ها نیاز به واحدهای سازماندهی شده دارند. یعنی باید با هماهنگی و آموزش و برنامه کار کنند.

    تیم های عملیاتی متشکل است از پنج نفر که خود را آماده می کنند تا دست به عملیات بزنند. یعنی کار عملی کنند. این ها تیم هایی هستند که خود را آماده می سازند تا در روز ر واردعمل شوند و حرکت اعتراضی و تجمع را به سوی هدف های مشخص بکشانند. این تیم ها برای خود هدف تعیین می کنند و سعی می کنند که با عمل هدایت گرانه ی خود جمعیت را به سوی آن هدف بیاورند و کار را به طور عملی به پیش برند. کار اینها تبدیل حرکت گسترده ی اعتراضی به قیام مردمی خلع قدرت است.

    این تیم ها کارشان این است که قیام مردمی خلع قدرت را کلید زده و با قاطعیت به پیش برند و با مایه گذاشتن از خود و با بکارگیری آموزش ها و امکانات، مبارزه را به سرانجام برسانند.

    در قیام خلع قدرت باید نیروهای نظامی و انتظامی رژیم خنثی شده و مراکز دولتی و حکومتی به تسخیر مردم درآید.

    این ها هم چنین تیم هایی هستند که در زمان اوج گیری اعتراضات در مقابل نیروهای سرکوبگر می ایستند و با مقاومت سازماندهی شده ی خویش از مردم دفاع می کنند، نیروهای سرکوبگر را خنثی می سازند و مردم را دلگرم کرده و تشویق به مبارزه ی فعال می کنند.

    این تیم ها بر اساس تشخیص خود، با حملات ایذایی، آرایش نیروهای سرکوبگر را، قبل از این که آنها وارد عمل شوند، به هم می زنند، نیروها را به این سوی و آن سوی می کشند؛ فریب می دهند، خسته و فرسوده می کنند و غیره.

    • تیم های عملیاتی آموزش رزمی دارند،
    • آمادگی جسمی دارند،
    • آموزش های کارکردی دارند،
    • مجهز هستند،
    • انضباط دارند،
    • روحیه رویارویی دارند،
    • فرماندهی دارند،
    • دارای تقسیم کار رزمی هستند،
    • و در یک کلام، آماده رزم و عملیات می باشند.

    اعضای این تیم ها از مرز بحث های نظری پیرامون خشونت و عدم خشونت گذشته اند و براین باورند که رزم اجتماعی بخش طبیعی از مبارزه است.

    سازمان خودرهاگران تاکید دارد که این نوع از سازماندهی باید در داخل تشکیل شود و از داخل هدایت شود. این نوع مبارزه با روش کنترل از راه دور در برگیرنده ی خطرهای فراوانی می باشد.

    روابط متقابل این سه گروه باهم

    آیا در این سه گروه یکی بر دیگری ارجحیت دارد؟. پاسخ مطلق منفی است. پاسخ نسبی اما به این برمی گردد که نوع خطر پذیری در هر سه یکسان نیست و لذا عناصر تشکیل دهنده ی تیم های عملیاتی فداکارتر هستند. اما هر سه مبارزه مکمل یکدیگر است و بدون هم، هیچ یک به جایی نمی رسند.

    • آنها که کار فرهنگی صرف را توصیه می کنند مبارزه را به شانس و اقبال و فردایی نامطمئن می سپارند.
    • آنها که فقط مبارزه نافرمانی را توصیه می کنند تجربه ی 88 را نادیده می انگارند و این که این روش ها به صورت فرسایشی مردم را خسته و افسرده می سازد.
    • و آنها که فقط نوع سوم را توصیه می کنند دچار شتاب زدگی و ماجراجویی بی سرانجام می شوند.

    بنابراین احتیاج به هر سه است. هر فردی که می خواهد فعالیت کند باید تشخیص دهد کدام یک را ترجیح می دهد و چرا؟ (تواناییها، انگیزها، نقاط ضعف و قوت).

    آیا همه می توانند این سه نقش را ایفا کنند؟ به طور بالقوه بله و به طور بالفعل خیر.

    ویژگی ها و الگوهای تشکیلاتی این سه نوع سازماندهی

    1)            بستر سازی حرکت مردم (علنی)

    2)            فعال سازی حرکت مردم (نیمه علنی)

    3)            جهت دهی حرکت مردم (غیر علنی)

    آن چه در زیر می آید الگوهای تشکیلاتی هر یک از سازماندهی ها می باشد. مخاطب باید ببیند که در رابطه با کاری که می خواهد در هر یک از این عرصه ها آغاز کند کدام یک از این الگوهای تشکیلاتی قابل استفاده می باشد.

    شبکه سازی غیر متمرکز و غیر مرتبط

    در این روش کاری یک فرد – به عنوان سرگروه– افراد مناسب دیگر را پیدا کرده و تک تک روی آن ها کار می کند. هر یک از این افراد تبدیل به یک گرداننده می شوند و براساس آموزش ها می روند و خود یک واحد را تشکیل می دهند و هدایت می کنند.

    در این روش این افراد (گرداننده ها) همدیگر را نمی شناسند و نمی بینند و با هم در ارتباط نیستند. آنها می روند و کار خود را انجام می دهند. آنها می توانند با سرگروه در تماس باشند یا نباشند. سرگروه اصراری بر ارتباط ندارد و ترجیح می دهد که هر گرداننده ای به ساختن شبکه ی خاص خود مشغول شود. این گردانندگان هستند که برای برخی راهنمایی ها با رعایت نکات ایمنی می توانند به سوی سرگروه برگردند. حاصل کار را در این جا می بینیم:

    سرگروه گرداننده ها را تربیت می کند و آنها هر یک واحد خود را با پنج عضو تشکیل می دهند.

    این گرداننده ها خود دو امکان دارند:

    1)            ایجاد یک هسته به صورت مستقل با ارتباط میان اعضا و با عدم ارتباط با سایر تیم ها. به این شکل از کار جمعی هسته سازی محدود، مستقل و درون مرتبط می گویند. محدود یعنی این که در پی تبدیل به شبکه نیست و می خواهد به عنوان یک واحد عمل کند، مستقل یعنی خود را به سایر واحدها وصل نمی کند و درون مرتبط یعنی اعضای آن با هم ارتباط مستقیم دارند. باید به وجه امنیتی این امر توجه کرد.

    تیم سازی محدود، مستقل و درون مرتبط

    در این جا گرداننده، یک تیم پنج نفره را تشکیل می دهد،  با حضور افرادی که همدیگر را می شناسند و با هم مرتبط هستند. آنها به طور جمعی تصمیم گیری  و فعالیت می کنند. در اینجا مسائل امنیتی اهمیت بسیار دارد. هر عضو باید خود را مسئول امنیت خویش و 4 نفر دیگر نیز بداند.  این تیم ها به طور معمول دارای تعدادی ثابت می مانند اما اگر کس دیگری بخواهد به آنها بپیوندد در این الگو وقتی فرد جدید بخواهد اضافه شود یکی از اعضا می رود و یک تیم مستقل را تشکیل می دهد. او می تواند با گرداننده ی تیم قبلی درتماس باشد یا خیر. ولی اعضای تیم جدید به هیچ وجه لازم نیست که اعضای تیم جدید را بشناسند.

    2)            ایجاد واحدها برای شکل دادن به یک شبکه

    در الگوی دیگر تشکیل شبکه نه به صورت مسقل و غیر مرتبط بلکه به صورت پیوسته و مرتبط صورت می گیرد. یعنی سرگروه افراد را تربیت کرده و از آنها می خواهد که به عنوان گرداننده هر یک واحدی را تشکیل دهند. اما در این میان ارتباط گردانندگان را با خود حفظ می کند تا نوعی مدیریت کمابیش متمرکز اعمال شود. در حالی که الگوی قبلی برای کارهای خودسازماندهی اجتماعی مناسب است الگوی زیر برای شبکه سازی سیاسی مورد استفاده قرار می گیرد. یعنی افراد از یک نوع مرکزیت برخوردارند. این نوع از شبکه سازی خطرات امنیتی بالاتری نسبت به شبکه غیر متمرکز و غیرمرتبط دارد.

    شبکه سازی متمرکز و مرتبط

    در این روش فردی که به عنوان سرگروه عمل می کند با گردانندگان تیم های دیگر در ارتباط است. اما گردانندگان با هم در ارتباط نبوده و فقط با سرگروه در ارتباط هستند. هر یک از این گردانندگان تیم های خود را تشکیل می دهند. اعضای تیم فقط همدیگر را می شناسند و نه هیچ عضو دیگری از شبکه ی بیرون از واحد خود را.

    در عین حال هر یک از گرداننده ها نیز می تواند خود تبدیل به سرگروه شود.

    حاصل این می شود :

    چنانچه می بینیم در این مدل تمامی واحدها به صورت مستقیم و غیر مستقیم به هم ارتباط می یابند. به همین دلیل نیز می توان از این گونه شبکه ها برای کنش های جمعی هدفمند و برنامه ریزی شده استفاده کرد. این وجه مثبت آنهاست. اما وجه منفی این شبکه ها موضوع امنیتی است که به شدت ضربه پذیرند و به همین دلیل باید با احتیاط بسیار پای آن رفت و پیش بینی ها و آموزش های فراوانی را در کار منظور داشت.

    در پایان گفتنی است که داده های این جزوه جنبه ی آموزشی دارد و نه جنبه ی اجرایی. اجرای آموزه های این جزوه باید بر اساس شناخت، تجربه و مشاهده ی دقیق امکانات، توانایی ها و محدودیت های امنیتی و شرایط واقعی صحنه  باشد. به همین دلیل نیز بد نیست که اجرای آنها پس از مطالعه ی دقیق و تکمیل آن با سایر داده های نظری و عملی باشد.

    نظرات، پیشنهادات، مشاهدات، تجارب و مطالب تکمیلی و یا انتقادات خود را به آدرس ایمیل زیر ارسال دارید:

    khodrahagaran@gmail.com

    www.khodrahagaran.org

    سازمان خودرهاگران انتشار این جزوه را بدون هیچ گونه نام و نشانی مجاز می شمارد.

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%b4%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84/feed/ 1
    نگرشی بر زیربنای اقتصادی طبقات اجتماعی در ایران https://khodrahagaran.org/fa/%d9%86%da%af%d8%b1%d8%b4%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%b2%db%8c%d8%b1%d8%a8%d9%86%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%b7%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9/ Thu, 15 Jul 2010 07:58:56 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=1933 نگرشی بر زیربنای اقتصادی طبقات اجتماعی در ایران

    نوشته ی : پاشا
    12/4/1389
    دفتر تولید سازمان خودرهاگران
    ———————–
    نوشتار زیر توسط فردی که در بطن فعالیت های اقتصادی ایران است تهیه شده است. در این بررسی تجربی می توانیم تقسیم بندی طبقات اجتماعی در شرایط ویژه کنونی ایران تشریح شده است و برای هر طبقه ای زیرساخت و عملکرد اقتصادی آن تشریح شده است. نگارنده هم چنین به عوارض سیاسی و فرهنگی هر یک از این موارد اشاره می کند.
    *****
    طبقات اجتماعی ایران در شرایط فعلی ویژه گی های خاصی پیدا کرده که با وضعیت طبقات در سالهای گذشته متفاوت اند و این موقعیت جدید، تقابل وتناسبات خاصی به وجود می آورد
    1) طبقه ی برتر
    در حال حاضر طبقه مرفه ، درایران عملاً شامل عناصر وابسته به حاکمیت هستند که با در انحصار داشتن اهرم های سیاسی ، به قدرت اقتصادی مبدل شده اند . فعالیت اقتصادی کلان به صورت کامل دراختیار دارندگان این قدرت جدید قراردارد. واردات انحصاری، رانت های اقتصادی، غارت به اسم واگذاری شرکتهای دولتی، تاراج زمین ها، وام های بزرگ بدون برگشت، مناقصه های فرمایشی و… عملاً طبقه بالای اجتماع، که از نظر تعداد بسیار اندکند، به طور کامل وابسته به سیستم سیاسی بوده و به واسطه ی حمایت دائمی دستگاه حکومتی یکه تازی می کنند.
    دراین سیستم و شرایط حاکم بر مناسبات اقتصادی، بنگاه های تولیدی و یا خدماتی امکان فعالیت و یا رشد اقتصادی بر اساس رقابت آزاد را نداشته و نوآوری و سود حاکی از تولید واقعی ثروت عملاً مفهومی ندارد. در این شرایط ، تمامی منابع اقتصادی جامعه در اختیار یک طیف خاص قرارداده شده و این درندگان اقتصادی و اجتماعی به چپاول کامل می پردازند.
    البته عده ای از افراد نیز هستند که بدون وابستگی به سیستم حکومتی، با تکیه بر دارائی ها و ساختارهای موجودشان، به صورت محدود و کاملاً کنترل شده به فعالیت خود ادامه می دهند. این خرده بازرگانان و لایه متوسط کسبه ی بازار، و البته نه اصناف سنتی که زیر خط فقر قرار دارند، در شرایطی که اقتصاد مبتنی بر تولید و رشد صنعتی متوقف شده، از فضاهای باقی مانده برای فعالیت استفاده می کنند. اینان به خاطر ویژه گیهای خاص اقتصادی که دارند به طور طبیعی هرگز حاضر به بخطر انداختن سرمایه و موقعیت هرچند روبه افول خود نیستند و در نتیجه روال مشخصی را ادامه می دهند.
    به دلیل عدم وجود ساختار ثابت و قانونمند، این عده هیچ گونه ثبات سرمایه گذاری و فعالیت نداشته و شدیداً تابع نوسانات و شوک های اقتصادی بوده و آسیب پذیرند .
    2) طبقه ی متوسط
    بازماندگان طبقه متوسط هم حتی اگر هنوز توانی داشته باشند معمولاً برخلاف سایر جاها که درآن درآمد ، ارتباط با مصرف و هزینه دارد، عملاً هزینه هایشان در حد هزینه طبقه پائین بوده و خود را از بسیاری ازامکانات رفاهی که می توانند داشته باشند محروم کرده اند. درآمد جزئی هم که بالاتر از سقف خط فقر می توانند داشته باشند صرف افزایش امکانات شغلی و یا پس اندازی می شود که در مقابل ترس از آینده صورت می گیرد، به عبارتی، درآمد مازاد بر خط فقر آنها عملاً مورد استفاده شخصی واقع نمی شود و مصرف آنها در حد طبقات پائین بوده و لذا تأثیراتی که تفاوت درآمد می تواند درتغییر سطح زندگی داشته باشد را نداشته و بنابراین از نظرخصوصیات فرهنگی-طبقاتی جزو طبقه پائین محسوب می شوند. تمامی سلیقه های مصرفی و معاش شان، مشابه رژیم مصرفی طبقه پائین بوده و از این بابت تفاوت درآمد اقتصادی تاثیری در سطح زندگی شان ایجاد نمی کند.
    طبقه متوسط سابق که به صورت سنتی شامل کارمندان و خرده بازاریان یا اصناف هستند، در شرایط فعلی به دلیل شکاف اقتصادی وسیع ، افزایش هزینه ها و نرخ فقر، عملاً دیگر در طبقه متوسط جای نمی گیرند. این قشرغالباً بدهی های متعدد و گوناگون به بانک ها، با بهره های سنگین، دارند؛ ضمن اینکه این طبقه با بوروکراسی پیچیده اداری و خدماتی حاکم بر رفتارها، نیازها و امورات شخصی و اجتماعی از طرفی و گرفتاری های بیهوده و روزانه از سوی دیگر، مواجه و با تلف شدن انرژی و اتلاف وقت و محدودیت امکانات درگیر و با مشکلات متعدد، دست و پنجه نرم می کنند .این ستیز روزانه مانند زنجیرهای دست و پا گیری هستند که فرصت اندیشیدن را گرفته و به عنوان سیاهی لشگر دیکتاتوری، باعث استهلاک می شوند.
    دانشجویان و تحصیل کرده گان جامعه نیز به دلیل قرار گرفتن در شرایط اقتصادی و موقعیت مشابه، در جهت حرکت اجتماعی خود با همین موانع خواه ناخواه روبرو هستند، حاکمیت جهت کنترل و محدود ساختن رشد طبقه مدنی جامعه و جلوگیری از استقرار در ارکان اجتماعی و فکری در مسیر علمی و آکادمیک، مهندسی سهمیه بندی و مهندسی گزینش را اعمال وبا کنترل مسیر منابع علمی و مالی اختصاصی، عملاً از تشکیل تشکل های حتی صنفی و یا علمی و به تبع آن، پیشرفت های علمی و اقتصادی غیر وابسته ، جلوگیری می کند.
    دانش آموختگان درزمینه مدیریتی واحدهای اداره کننده اجتماعی نیز هیچ جایگاهی ندارند. استخدام گزینشی کارمندان، بی کفایتی مدیریت، بیهودگی ساختاری، انحراف اهداف سازمانی و فساد حاکم بر آن همه و همه موانعی هستند که این طبقه بالنده را که در همه برهه ها وجوامع روحیه خروش و کنشگری داشته، باکالیبره شدن مسیرهای پیشرفت طبیعی خود چه در بخش علمی ، چه بخش اداری و بوروکراتیک واحد های اجتماعی و چه فعالیت های اقتصادی، از کلیه اهداف شان باز می دارد.
    تحصیل کردگان به عنوان ماشین های علمی و تخصصی و مدیریتی، طراحی و ساخته شده اند وبا امکانات تمامی یک اجتماع، رشد یافته و به بلوغ کاری رسیده اند. میلیونها آیتم های تربیتی، ژنتیکی، اقتصادی، اجتماعی و غیره باعث به وجود آمدن و تولید آنان شده و هزینه های سنگین مالی ومعنوی در شکل گیری آنان صرف شده است.
    با این توضیح، اینان از آینده ای برای خود و رشد طبقاتی یا انفرادی خود، با وجود آنکه به صورت طبیعی حق فعالیت دارند، محروم هستند و به طور عملی از جذب و فعالیت پویای این طبقه در ارگانهای اجتماعی ممانعت می شود.
    ضمن این که، بیکاری تا حدودی مصنوعی ایجاد شده نیز به این سرخوردگی قشر تحصیل کرده دامن می زند و با تخریب شخصیتی، به دامن افسردگی افتاده و درمسیرهای مخرب روزگار می گذرانند. بیکاری تقریباً همه اقشار تحصیل کرده آزاده و غیروابسته را دامن گرفته، چه تازه فارغ التحصیلان که پشت درهای غول پیکر استخدام در جا می زنند و چه قشر مستخدمی که به جهت عدم تطبیق با هنجارهای رسمی حاکمیت، عملاً منفعل و درگوشه های ادارات دولتی بلا استفاده مانده اند و درعین حالی که ظاهراً شاغل به نظر می رسند، اما با همان مشکلات بیکاران رسمی درگیر و هیچ جایگاه برازنده سازمانی ندارند.
    3) طبقه ی محروم جامعه
    طبقات پائین اجتماعی، که به صورت سنتی شامل کارگران و کشاورزان می باشند، درشرایط فعلی با شدید ترین مشکلات اقتصادی درگیر و به جهت محرومیت سنتی از آموزش و فرهنگ های اجتماعی، در برخورد با مسائل و مشکلات تحمیلی، ضربات بیشتری می خورند و به نوعی قشری با آسیب پذیری بیشتر هستند. آنها هم چنین فرصت ها وامکانات اطلاع رسانی از حق و حقوق خود و یا چپاولهای حاکمیت را کمتر دارند و آن قدر درگیر معیشت روزمره هستند که منافع خود و طبقه اقتصادی خود را به موقع نمی توانند تشخیص دهند. این طبقه به دلیل ویژه گیهایی که دارند واز جمله سخت کوشی، غالباً انسانهای کنش گر فعال هستند، اما حکومت از سوئی با هدایت برنامه ریزی شده اعتیاد – به عنوان مسکنی برای درد مندی فردی واجتماعی- و از سوئی دیگر، با در نظر گرفتن سود سرشاراین معاملات برای وابستگانش در تخریب آنان می کوشد و در کنار آن، با تبلیغ فساد اخلاقی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم مخصوصاً با خلاء افکار و تشکل های فکری صورت گرفته، در جهت نابودی این کنش گران می کوشد و سعی می کند این طبقه را از تأثیر گذاری مستقیم بر جریانات سیاسی باز دارد.
    وقتی انسان جهت رفع مشکلات اقتصادی خود در آستانه ناچاری، کارهای غیر اخلاقی را می پذیرد، کم کم و با قبول اجبارها به تحمل ناهنجاری ها عادت می کند و به مرور شخصیت بالنده و تأثیر گذارش را از دست داده و بهترین موقعیت انسانی را برای ادامه و استمرار غارت وچپاول توسط استبداد حاکم فراهم می آورد.
    طبقه پائین اجتماعی در ایران عملاً به طبقه ای بسیار دردمند تبدیل ماهیت داده و در بحرانی ترین موقعیت اقتصادی و انسانی خود بسر می برد.
    طبیعی است که در شرایط مناسب، این طبقه، ضمن این که سریعاً اطلاعات صحیح را دریافت و پذیرا خواهد بود، سریعاً هم واکنش نشان داده و حقوق انسانی خود را مطالبه خواهند کرد.
    وجه سیاسی ساختار طبقاتی
    ما در ایران عملاً طبقه متوسطی نداریم، اکثریت مردم در طبقه پائین قرار دارند و عده بی شماری از این طبقه هم محروم مطلق هستند. اکثریت خاموشی هم نداریم، چون روحیه کنشگری در همه آنان آماده و فقط نیاز به شروع کننده می باشد.
    و طبیعی است در شرایطی که امکان سازماندهی موجود نیست، منتظر فرصت ایستاده اند و این، نه به معنی بی تفاوتی است ونه سکوت، بلکه مترصد یک فرصت یا بهانه اند.
    بنابراین، واکنش این طبقه با واکنش عمومی نسبت به جریانات دهه 60 متفاوت خواهد بود. ضمن اینکه درآن سال ها به دلیل سابقه کم رژیم ومخفی نگهداشتن ماهیتش، با اعمال عملکردهای احساسی که جنگ عراق نیز به آن دامن زد از سوئی، وسیل وعده ها از سوئی دیگر، سطح تشخیص مطالبات عمومی از حکومت را انرژی بر نمود. و به علت تأمین حدودی برخی از نیازهای اقتصادی و یا عمومی، از طرفی به دلیل نقص و کمبود نیروها ی تخصصی در بدنه سیستم، حاکمیت در مقابل طبقه تحصیل کرده و فعالان اقتصادی و علمی جامعه، تا حدودی مدارا و انعطاف نشان داد. اما در شرایط فعلی، دستگاه سرکوب درهمه ارگانها به انتصاب وابستگانش پرداخته و به عناصر غیر وابسته جامعه و یا به هیچ شهروندی ایرانی، در سازماندهی اش نیازی احساس نمی کند .
    از آنجائی که به علت این نابسامانی ها، امنیت اخلاقی و امنیت اجتماعی و یا حتی امنیت شغلی برقرار نمی باشد، هرج و مرج کامل برقرار است، لذا بدنه جامعه با نفرت به حکومت نگریسته و آن را به سان بیگانگان دانسته و به چشم یک نیروی متجاوز به یک کشور به عمال رژیم می نگرد.
    هرچند مردم سازماندهی لازم را دراین برهه برای مقابله با حاکمیت متجاوز را ندارند، اما به ترتیب با دلسوزی و نزدیکی افراد عادی به بدنه اپوزیسیون، صف مقاومت همه گیر شده و عملاً به نبردی بین خیر و شر تبدیل خواهد شد. در چنین وضعیتی، شخصیت های کاریزماتیک در ابعاد و واحد های متوسط ، مقبولیت اجتماعی بسیار مناسبی خواهند داشت .

    ]]>