سازمان خودرهاگران
تشکل سیاسی- فرهنگی
معرفی خودرهاگران
استراتژي و تاکتيک هاي سازمان
همکاری یا عضویت در خودرها گران
پادمان سازمان خودرهاگران
آيين نامه: ضوابط تشکيلاتي سازمان
خودرهاگران چیست؟ کیست؟
سازمان خودرهاگران یک تشکل سیاسی-فرهنگی است که توسط تعدادی از ایرانیان تاسیس شده است.
سازمان خودرهاگران چه موقع تاسیس شد؟
پیشینه ی این جریان به صورت یک تشکل به شهریور سال 1387 برمی گردد اما سازمان در دی ماه سال 1388 فعالیت خود را آغاز کرد.
آیا این تشکل فرهنگی است یا سیاسی؟
هر دو، ما به ضرورت تغییر فرهنگی جامعه ی ایرانی و نیز نیاز به دگرگونی سیاسی باور داریم و در هر دو عرصه فعال هستیم و به ضرورت پیوند این دو باور داریم. هر دو مکمل یکدیگر هستند.
منظور از تغییر فرهنگی چیست؟
منظور ایجاد دگرگونی در باورها و دیدگاه ها و رفتارهاست به طریقی که دو عنصر انسانیت و عقلانیت در اعضای جامعه رشد کرده و نهادینه شود. انسانیت پایه ی اخلاق است و عقلانیت پایه ی تجدد. ما براین باوریم که اگر در یک فرهنگ، این دو عنصر، به عنوان ارزش های تعیین کننده و مسیر دهنده عمل کنند آن جامعه شانس پیشرفت مادی و غیرمادی خواهد داشت. ما برای این منظور هم به آموزش نسل های جدید باور داریم و هم بر بازآموزش نسل های قبل. ما تلاش داریم نگرش مدرن را میان ایرانیان گسترش دهیم. یعنی نگرش مبتنی بر فهم روشمند جهان، درک عقلانی پدیده ها، درک غیر احساسی و واقع گرا. به کارگیری تفکر روشمند و عینی گرا که پایه ی نگاه علمی است برای ما یک معیار مهم است. اندیشه ورزی شاخص آن است.
و دگرگونی سیاسی چیست؟
این برمی گردد به پایه های قدرت. ما بر این باوریم که قدرت سیاسی در جامعه باید هر چه کمتر و کوچکتر و قدرت اجتماعی هر چه بیشتر و بزرگتر باشد. به عبارت دیگر مدیریت جامعه نباید در دست اقلیت سیاستمدار، بلکه در دست اکثریت غیر سیاستمدار باشد، یعنی در دست مردم. ما آن نوع تغییر سیاسی را می خواهیم که سبب بنیان گذاری یک حکومت دمکراتیک و تابع مردم شود. در نگاه ما، قدرت سیاسی یا همان حکومت باید کوچک و مهار شده باشد و قدرت اجتماعی، یا همان توان مردم، باید بزرگ و قوی باشد. هدف ما این است که حکومت پس از جمهوری اسلامی یک حکومت تحت کنترل نهادهای مدنی جامعه باشد.
شما با این تغییرات به چه جامعه ی ایده آلی می خواهید دست پیدا کنید؟
جامعه ی ایده آل ما جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان ها به صورت نهادینه حفظ می شود.
حفاظت نهادینه از جان انسان یعنی چه؟
یعنی جامعه از هرگونه تعرض فیزیکی به انسان ها جلوگیری می کند، اجازه نمی دهد که کسی را شلاق بزنند، یا آسیب جسمی به او وارد سازند، مورد خشونت قرار دهند و یا اعدام کنند. این حفاظت از جان و تمامیت جسمی انسان باید به صورت نهادینه باشد. یعنی قانون و آموزش هر دو از آن حمایت و حفاظت کنند. قانون سالاری از یکسو و آموزش و پرورش انسانمدار از سوی دیگر ابزارهای نهادینه کردن این حفاظت هستند. هیچ کس نباید حق داشته باشد که جسم انسان را مورد آزار قرار دهد و یا زندگی را از او سلب کند. تمامیت جسمی یک نفر از ابتدا تا انتهای زندگی وی باید به طور کامل از هر گونه تعرضی به هر عنوان مصون باشد. و این امر از بدو تولد تا دم مرگ صادق است. هیچ کس نباید حق آزار و تنبیه و یا تهدید فیزیکی کسی را داشته باشد. قانون از جان انسان ها حفاظت می کند و آموزش و پرورش به همگان می آموزد که تمامیت جسمی یک انسان غیر قابل تعرض است.
حفاظت نهادینه از کرامت انسان یعنی چه؟
یعنی آن که جامعه بدون خوشبختی فرد و فرد بدون خوشبختی جامعه نمی توانند هر یک به تنهایی طعم سعادت را بچشند؛ بنابراین، جامعه باید شرایطی را از لحاظ زیست مادی و غیر مادی فراهم کند که در آن، فرد احساس اهانت و تحقیر و خواری نکند. یعنی هیچ انسانی خود را مجبور نبیند که برای تامین معاش خویش به هر برخورد و رفتار و شرایط و کاری تن دردهد. به عبارت دیگر، جامعه باید آن چنان پایه ها و مکانیزم های نهادینه را در سطح کلان تدارک ببیند که نیازهای مادی انسان ها در سطح خرد درعین حفظ شاءن و مقام انسانی شان برآورده شود. تحقیر انسان به هر شکلی، چه درمحیط کار، چه در محیط خانواده، چه در محیط آموزش و پرورش و چه در صحنه های مختلف زندگی اجتماعی غیر قابل قبول خواهد بود. به عبارت دیگر، هر انسانی باید این احساس را داشته باشد که بدون آن که به مرتبه ی انسانی وی توهینی بشود از امکانات لازم برای رفاه و خوشبختی برخوردار باشد. حفظ کرامت در یک کلام یعنی فرد در هر شرایط مورد احترام وتکریم است و در هیچ شرایطی مورد توهین و بی حرمتی قرار نمی گیرد.
اما این کار چگونه ممکن است؟
این کار از طریق یک نظام اقتصادی انسان مدار ممکن است. نظامی که در آن، تولید و توزیع اقتصادی زیر نظر مستقیم نهادهای مردمی اداره می شود. یعنی هم تولید اجتماعی است و هم توزیع. می دانیم که در نظام سرمایه داری تولید اجتماعی است و توزیع خصوصی. در نظام سوسیالیستی تولید اجتماعی است و توزیع دولتی. در نظام انسان مداری، هم تولید و هم توزیع، اجتماعی است. در چنین نظامی، چون تولید در کنترل مردم است توزیع نیز چنین است. یعنی ثروت های تولید شده توسط مردم به سوی مردم باز می گردد. به همین دلیل، مبنا برای مصرف، نیاز فردی است، نه قشربندی و طبقه بندی اجتماعی. هر کس باید بتواند به واسطه ی انسان بودن خویش و بدیهی است به دلیل ایفای نقش در فرایند تولید، به تناسب نیازهای خود، از ثروت های تولید شده توسط جامعه بهره ببرد بدون آن که احتیاج داشته باشد تا از کرامت خویش بکاهد. این به معنای آن است که اقتصاد جامعه می بایست به گونه ای تنظیم شده باشد که از حیث ساختاری بروز فقر درجامعه ممکن نباشد، ثروت ها در یک جا انباشته نشود، نظارت مردمی به شکل ساختاری بر توزیع ثروت ها اعمال شود، عدالت اجتماعی نهادینه شده و انسان ها بتوانند شانس رشد یکسان داشته و برای تامین نیازهای خویش در قبال نقش انسانی یا تولیدی – یعنی کار و زحمتی که می کشند- از کالاها و خدمات لازم برخوردار باشند. عدالت اجتماعی هم چنین به معنای از بین بردن تبعیض هاست. هر گونه تفاوت حقوق و جایگاه میان زن و مرد باید از میان برود و تساوی حقوق و ارزش میان آنها لازم است. باید با اعضای کم سن و سال جامعه (بچه ها) به عنوان یک انسان کامل برخورد شود و سن کسی بهانه ای برای تحقیر وی نباشد. به طور عام، اعضای جامعه باید برای خویش و دیگران احترامی برابر قائل شده و نه تحقیر کنند و تحقیری را بپذیرند. باز اینجا هم قانون ناظر خواهد بود و هم آموزش و پرورش انسان مدار برای دفاع از حقوق و جایگاه افراد. به همین ترتیب که هر نوع تبعیض قومی، زبانی، منطقه ای، مذهبی و امثال آن به طور کامل باید از جامعه محو شود و جای خود را به یک جامعه انسان مدار و برادر بدهد.
آیا این به معنای آن است که در عرصه ی اقتصادی شما نظام سوسیالیستی را توصیه می کنید؟
ما نظام اقتصادی انسان محور را توصیه می کنیم. این نظام نه براساس سود، که براساس مصرف تنظیم می شود. این دیدگاه اقتصاد را از جایگاه هدف بودن در آورده و به جایگاه اصلی خویش که ابزار است باز می گرداند. اقتصاد وسیله ای است در خدمت هدفی والا که همانا دستیابی انسان به بهروزی و خوشبختیِ خود-تعریف شده است. در این دیدگاه دیگر هدف از فعالیت اقتصادی سود نیست، هدف ارضای نیازها و تامین خوشبختی انسان هاست. این امر ممکن است برای کسانی که روحیه شان با تعلیم و تربیت سرمایه داری و سودسالاری شکل گرفته است به سختی قابل تصور باشد، اما در سایه ی یک روند تدریجی، که شاید دهه ها به طول انجامد، کوشندگان اقتصادی خواهند دید چگونه هر تلاشی از جانب یک بازیگر اقتصادی می آید و به حاصل سود جمعی اضافه می شود. یعنی فرد به واسطه ی کارش دارد به خود و جامعه خدمت می کند.
دلیل این که در سرمایه داری فرد می خواهد حاصل کار را برای خویش نگه دارد این است که فکر می کند از این طریق است که نتیجه زحمتش به او باز می گردد. اما وقتی فرد ببیند که حاصل کار فرد به جمع باز می گردد و او نیز به عنوان عضوی از جمع در حال بهره بردن از حاصل کار خود و دیگران است، دیگر نیازی ندارد که بخواهد حس مالکیت خویش را، با تحقیر دیگران و با به خود اختصاص دادن حاصل زحمت دیگران، بر کار سایرین تعمیم داده و تحمیل کند. کسب نتیجه ی زحمت دیگران منطق عقلانی و پایه ی اخلاقی ندارد. حتی داشتن حس مالکیت نسبت به حاصل کار دیگران منطق اقتصادی ندارد، یک سنت تاریخی و عادت فرهنگی فاقد پایه ی انسانی است، خرافه ی سرمایه داری است که ریشه در عقلانیت ندارد و از تنگ نظری عادی شده در طبقه ی اقتصادی حاکم ناشی می شود. عقلانیت در اقتصاد یعنی هر کس آن چه را در توان دارد در فرایند تولید می گذارد و در ازای آن می تواند از حاصل تولید به نحو مساوی با کسان دیگری که همین کار را کرده اند سود ببرد. اختصاص ناعادلانه ی حاصل کار به افراد نه اخلاقی است نه عقلانی. در اقتصاد انسان مدار چون همه چیز در خدمت انسان است هر انسانی با میل و علاقه، حاصل کار خود را در اختیار نظامی می گذارد که توسط خود مردم ساخته و پرداخته و مدیریت می شود. جامعه ی انسان مدار روابط اقتصادی و اجتماعی را بازتعریف می کند و بر این اساس فرد نقش خود را در فرایند تولید و جایگاه خود را در درون روابط اجتماعی نه بر اساس رقابت و حسادت و انحصار که بر پایه ی همیاری و خدمت و اشتراک بنا می سازد. این معنای واقعی جامعه است، جایی که انسان ها برای بهروزی فردی و جمعی باهمند.
این که می گویید حاصل کار توسط خود تولیدکنندگان اداره شود یعنی چه ؟
برای توضیح این نکته باید انواع قدرت را از هم تفکیک کنیم: قدرت سیاسی (مدیریت حکومتی)، قدرت اجتماعی (مدیریت مردمی از پایین) و قدرت اقتصادی (مدیریت تولید و توزیع ثروت ها). در نظام سوسیالیستی قدرت سیاسی بر قدرت اقتصادی سوار است، در نظام سرمایه داری قدرت اقتصادی بر قدرت سیاسی سوار است و در نظام انسان مدار قدرت اجتماعی بر هر دو سوار است. یعنی این یک اقلیت به اسم دولت (سوسیالیسم سنتی) و یا یک طبقه (سرمایه داری متداول) نخواهد بود که بر قدرت اقتصادی سوار باشد، بلکه بر عکس، این قدرت اجتماعی است که ثروت ها را و تولید و توزیع را زیر مدیریت خود دارد. به عبارت دیگر نظام اقتصادی بر اساس انسانیت و عقلانیت سوار می شود. ما آن نوع نظام اقتصادیی را سفارش می کنیم که اقتصاد در خدمت انسان است نه انسان در خدمت اقتصاد. انسان هدف تولید است نه تولید هدف انسان. سود در مقابل انسان رنگ می بازد نه انسان در مقابل سود. ما به دنبال قرار دادن هر چیزی در خدمت انسان هستیم: تولید، توزیع و مصرف. این با تغییرات ساختاری تدریجی و گام به گام به دست می آید.
آیا این به معنای آن است که در نظام انسان مدار بخش خصوصی وجود ندارد؟
وجود دارد، اما سرنوشت بخش خصوصی در حیطه ی یک نظام انسان مدار با عملکرد آن در نظام سرمایه داری متفاوت است. در نظام سرمایه داری بخش خصوصی در قالب انحصارها و غول های اقتصادی چنان قدرتی می گیرد که به راحتی سرنوشت میلیون ها نفر را در جامعه از این رو به آن رو می کند تا منافع محدود خویش را حفظ کند. در نظام انسان مدار بخش خصوصی زیر نظر نهادهایی عمل می کند که توسط مردم ساخته و پرداخته می شود. نهادهایی که هیچ وقت اجازه نمی دهد یک نفر بتواند به واسطه ی ثروت اقتصادی خویش سرنوشت جمعی را تعیین کند. به عبارت دیگر، بخش خصوصی به طور طبیعی در خدمت منافع مردم است نه آن که منافع مردم را در خدمت خود بگیرد. به عبارت دیگر، این نهادهای اجتماعی هستند که شرایط تخصیص ثروت ها، کار، دستمزدها، مالیات ها و نیز نوع توزیع سود را نظارت می کنند و نه دولت یا یک طبقه ی برتر. این نهادهای اجتماعی، که توسط مردم تشکیل و مدیریت می شوند، برای آن است که کار نه برای سود، بلکه برای خدمت رسانی به جامعه صورت گیرد. به عبارت دیگر، همه تلاش می کنند بر ثروت جمعی اضافه کنند نه بر ثروت شخصی. بدیهی است که این ثروت اجتماعی در خدمت رفاه فرد است، آن چه سهم یک فرد از ثروت جمعی است متعلق به اوست و نه هیچ کس دیگر. اما آن چه در نظام انسان مدار جایی ندارد این است که عده ای در محرومیت باشند تا دیگران در ناز و نعمت زندگی کنند؛ این شکل بندی مبتنی بر نابرابری، به دلیل اهانت به مقام انسانی قشرهای محروم، قابل قبول نیست. نظام اقتصادی مورد سفارش ما از خلاقیت ها و توانایی ها برای افزودن بر ثروت جمعی استفاده می کند، بدیهی است که فرد در این میان بابت خدمت به ثروت آفرینی جمعی پاداش می گیرد اما پاداش وی به بهای محرومیت سایرین از مواهب و امکانات و رفاه نیست. ما خواهان عدالت اجتماعی هستیم نه تساوی اقتصادی. اولی یک نظام زنده و پویاست و دیگری یک نظام ایستا و مکانیکی. ما می خواهیم که افراد در به کار گیر خلاقیت های خویش و نیز در تعریف خوشبختی خویش آزاد باشند. اگر کسی می خواهد ساده زندگی کند باید بتواند و اگر کسی می خواهد بیشتر تلاش کند تا بیشتر داشته باشد باید بتواند. اگر کسی می گوید برای من یک کار کافی است و باقی وقتم را می خواهم بگذارم روی مطالعه ی ادبیات، باید بتواند. اگر کس دیگری بگوید می خواهم دو کار داشته باشم و برای خانه ام مبل های بهتر و بزرگتر و شیک تری بخرم باید بتواند. فاجعه زمانی آغاز می شود که بخواهیم به آن که مبل بزرگ و شیک نمی خواهد به زور چنین مبلی را بدهیم و یا آن کس را که مبل خوب می خواهد از به دست آوردن آن محروم کنیم. هر انسانی ضمن رعایت آن چه سبب بهروزی جمعی می شود باید در تعریف و تعیین شکل و محتوای بهروزی در زندگی خویش آزاد باشد. در همه چیز، اصل انسان است.
آیا به کار گیری این نظارت قدرت اجتماعی بر قدرت اقتصادی تحمیلی است؟ چه روندی برای آن قابل پیش بینی است؟ آیا جامعه می تواند به یک باره این نوع از مدیریت اقتصادی را که در تضاد با تمام عادت های تاریخی اش قرار دارد بپذیرد؟
خیر، به یک باره نمی تواند و به طور اصولی تحمیلی نمی تواند باشد، به یک باره بودن شبیه همان نظام های دولت مدار شبه سوسیالیستی از نوع شکست خورده اش می شود. ما به روندی تدریجی باور داریم که در آن دو تغییر روی می دهد: تغییر بنیادهای اقتصادی و مدیریتی ساختارها به سوی تولید و توزیع اجتماعی و دیگر، تغییر فکری و فرهنگی برای درک چرایی پیوستن به ایده ی سعادت-محوری به جای سود-محوری. این فرایند فردی و ساختاری بی شک دهه ها زمان خواهد برد. اما چون هدفمند است و هدفش نیز با انسانیت درون هر کس سازگار است به موفقیت خواهد انجامید. ما به جامعه ای می اندیشیم که در آن، میزان تولید ثروت به حدی است که فرد نیازی به آن نمی بیند که بخواهد نگران حفظ تصاحب حاصل کار دیگران فقط برای خودش باشد، نیازهایش به طور معقول و جمعی تامین می شود و حاصل کارش در تامین نیازهای جمع شرکت می کند. هر کس بخواهد بیشتر کار کند تا بیشتر به دست آورد می تواند اما کسی نمی تواند حاصل کار دیگران را برای خود بردارد. در آن جامعه، قدرت اجتماعی چنان وسیع و نهادینه است که مردم خود در هدایت قدرت اقتصادی با بهره بری از انسانیت و عقلانیت خویش عمل می کنند. اقتصاد انسان مدار نه فقط مزدبگیران که سرمایه داران را نیز از قید از خودبیگانگی و مسخ توسط ثروت اندوزی رها می سازد.
پس آیا خودرهاگران مهم ترین قدرت را قدرت اجتماعی می داند؟
بله. قدرت اجتماعی یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم آگاه؛ این زمانی تحقق می یابد که شهروندان از خردترین تا بالاترین سطوح مدیریتی در امور جاری کشور شرکت می کنند و تصمیم می گیرند، مدیریت می کنند و نظارت دارند. قدرت اجتماعی در برگیرنده ی تمامی جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. قدرت اجتماعی براساس این ایده است که جامعه از آن مردم است و مدیریت جامعه نیز باید از آن مردم باشد. مردم صاحب اختیار خود هستند و هیچ کس به هیچ عنوان نمی تواند اراده ی خود را بر اراده ی مردم برتری بخشد. در واقع شکل ساختار قدرت به صورتی خواهد بود که امکان اعمال اراده ی اقلیت بر اکثریت به واسطه ی نهادهای نظارتی و بازدارنده ناممکن خواهد بود.
آیا این همان دمکراسی مستقیم است؟
این مردمسالاری است که بر مبنای مشارکت اجتماعی بنیان گذاشته می شود. یعنی، شهروند هیچ عرصه ای را به دست کسی جز خود نمی سپارد و نظارت کامل می کند که همه چیز بر اساس خرد جمعی و اراده ی جمعی اداره شود. این مدیریت اجتماعی است که با تکیه بر تقسیم کار تخصصی عمل می کند و دو اساس دارد: انسانیت و عقلانیت. یعنی برای فلسفه ی خویش انسان مدار است و برای روش کاری خود عقلانی و تخصص گرا.
برای فلسفه ی خویش انسان مدار است یعنی چه؟
درخودرهاگران، اصل انسان است، همه چیز با انسان شروع می شود و به انسان ختم می شود؛ همه چیز برای انسان است. ما هیچ چیز دیگری را بالاتر از مقام انسانی قرار نمی دهیم. هیچ پدیده ای به اندازه ی جان انسان و کرامت او برای ما ارزش ندارد: نه خدا، نه مذهب، نه طبقه، نه میهن، نه حزب، نه سود، نه دنیای پس از مرگ و نه هیچ چیز دیگر. اصل و بنیاد، انسان است و ما برای تامین رشد مادی و سعادت او گام بر می داریم. به همین دلیل نیز در عرصه ی اقتصادی هرگز منافع یک قشر و طبقه نمی تواند برای ما بیش از حفظ پیشرفت انسان و تامین بهروزی او قرار گیرد. برای ما همه چیز به واسطه ی نقش آن در رابطه با انسان معنی می یابد و بدون انسان، فاقد معنایی است که بخواهد دلیل بر تقدس یا برتری یا چیزی شبیه به آن شود. همه چیز برای انسان است. در این میان صد البته بحث طبیعت نیز مطرح است. طبیعت باید به عنوان بستر رشد انسان مورد حفاظت و ترمیم و توجه قرار گیرد.
و عقلانیت چگونه اعمال می شود؟
کاربردی ترین شکل عقلانیت، علم است که براساس تجربه و منطق بنیان گذاشته شده است. با پیروی از تخصص های علمی می توانیم مدیریتی را در جامعه داشته باشیم که براساس ترکیب منطق و تجربه است و به مرور زمان کاملتر و بهتر هم می شود. عقلانیت همان علم اجتماعی شده است. یعنی دانش تجربی در خدمت مردم. ما بر این باور هستیم که با فراگیر شدن آموزش علمی و دور ریختن تفکر خرافی، تعصب گرا و غیر منطقی، جامعه به درجه ای از فرهیختگی می رسد که مدیریت جامعه را جز از طریق علمی، یعنی عقلانیت کاربردی و تخصص گرایی، ناممکن می سازد. عقلانیت کاربردی به جامعه این امکان را می دهد که خود را از دستگاه های فکری نازا و بی اثر و نامفید رها سازد و برعکس، در تمامی گزینه های خود براساس خرد، تجربه و منطق عمل کند.
اما این قدرت اجتماعی مبتنی بر انسانیت و عقلانیت چگونه می تواند در شرایط کنونی تبلور یابد؟
دو چیز مورد نیاز است: نخست این که ما شروع کنیم به داشتن یک رفتار انسانی و نیز یک برخورد عقلانی در زندگی فردی خود و دیگر این که شروع کنیم به دخالت در سرنوشت اجتماعی خویش. یعنی هم به صفت فردی تغییر کنیم و هم به عنوان یک بازیگر اجتماعی در صحنه نقش ایفاء کنیم. هر دو کار یعنی خروج از انفعال، یکی در حوزه ی فردی و دیگری در حوزه ی اجتماعی. تا زمانی که انسان ایرانی به سوژه، یا همان فاعل و کنشگر، تبدیل نشود نه رنگ عدالت خواهد دید نه آزادی و نه مردم سالاری. در عرصه ی فردی سفارش ما به «خودرهاگری» است. یعنی رها شدن از بندهای خودساخته ای که جامعه مواد و مصالح و بستر آن را فراهم آورده است و ما در فرایند اجتماعی شدن خویش، به دلیل جهل مان، این بندها را در درون خویش بافته و تافته و درونی کرده ایم. این بندها اجازه نمی دهد که ما به سان یک انسان بالغ عمل کنیم. یعنی پیوسته در پندار و رفتار و گفتار ما نوعی عدم بلوغ کمابیش آشکار موجود است که از ما موجودی غیر عقلایی، احساساتی، ترسو، بی ریشه، متلون و فاقد ثبات پدید می آورد. انسانی که، به واسطه ی ضعف های درونی خویش، آمادگی آن را دارد که خود را با هر شرایط ذلت آوری تطابق دهد و به جای زندگی به زنده بودن قناعت کند. انسانی که فقط با تصویری دروغین و کاذب از خود واقعی اش آشناست و برعکس، با خودانسانی اش بیگانه است. انسانی که به دلیل درونی کردن ضعف، فاقد خودباوری است و در تقابل جبر و اختیار همیشه جبر را و هرگز اختیار را عمده می کند. انسانی که خود را قربانی دانسته و شرایط را مهمتر از خویش می داند، انسانی که به قضا و قدر باور دارد و زندگی خود را حادثه ای در اختیار عواملی می داند که هرگز امکان تغییر آنها موجود نیست. پس، چنین انسانی نیاز دارد به خودرهاسازی، به خودرهاگری. او باید با مراجعه به آن چه به طور بالقوه می تواند باشد و بشود از آن چه به طور بالفعل هست و او را به هر سازشی با ستم و خفت وادار می کند رها شود. یعنی، در خود عناصری مانند شجاعت، شهامت، اخلاق مداری، احترام، راستگویی، صمیمیت، صداقت و نیز بزرگواری و عزت نفس را مستقر سازد و نشان دهد که می تواند به اصالت انسانی خویش بازگردد و از آن حفاظت کند.
چنین انسانی به واسطه ی کار بر درون خویش عوض می شود. خودرهاگری ابزار عبور از عدم بلوغ فکری و شخصیتی به سوی بلوغ است. خودرهاگری مسیر بالغ شدن است، تبدیل شدن به انسانی که در مقابل مسئولیت های انسانی و وظایف اخلاقی خویش کوتاه نمی آید. خودرهاگرانسان بالغی است که انسانیت و عقلانیت را به عنوان راهنمای خویش قرار داده و از ضعف هایی که او را به سازش با ظلم وادار می کند رها می سازد. او برای خویش و دیگران احترام قائل است. نه اجازه می دهد کسی به جای او فکر کند یا تصمیم بگیرد و نه به جای کسی فکر می کند و تصمیم می گیرد. وی عاقل است، اخلاق را پایبند است و دروغ نمی گوید و راست عمل می کند. این تنها گونه انسانی است که لایق آزادی و دمکراسی واقعی است. دروغ و حقه بازی و شیادی و سرخودرا کلاه گذاشتن از صفات فردی است که هرگز نه در جستجوی آزادی و دمکراسی است نه لایق آن. انسان بالغ، برعکس، به واسطه ی جدیت خود در اخلاق و پاسخ دادن به مسئولیت های خویش می تواند لایق آزادی باشد، لایق دمکراسی باشد؛ زیرا وی در سرنوشت خویش دخالت می کند و مشارکت می کند و به واسطه ی مشارکت دارای قدرت اجتماعی می شود و به واسطه ی قدرت اجتماعی لایق دمکراسی می شود. حاصل خودرهایی انسان میل او به مشارکت در امور اجتماعی است که زمینه سعادت فردی و جمعی را فراهم می سازد.
رابطه ی قدرت اجتماعی و دمکراسی چگونه است؟
تولد دمکراسی مشروط به وجود قدرت اجتماعی است. قدرت اجتماعی یعنی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در امور مختلف به صورت آگاهانه، سازمان یافته، نهادینه و هدفمند. مشارکت با خود دمکراسی را می آورد. هر چه مشارکت بیشتر باشد دمکراسی زودتر به تحقق می پیوندد و هر چه مشارکت سازمان یافته تر باشد دمکراسی نیز نهادینه تر و ماندگارتر خواهد شد. بنابراین، در مقابل آنان که می پرسند چه زمانی ما به دمکراسی دست می یابیم باید بگوییم زمانی که قدرت اجتماعی را بسازیم، یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم را. زمانی که در سرنوشت خود دخالت کنیم، زمانی که ترس و ناامیدی و انفعال را، که خصوصیات انسان ناآگاه و ترسو و در یک کلام انسان نابالغ است، کنار بگذاریم. آزادی از آن انسانی است که از ترس و تنبلی عبور کرده است، پخته و بالغ و مسئول است. مشارکت سبب می شود که شهروندان در صحنه حاضر باشند و برای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی خویش با دیگران کار جمعی بکنند. ظهور شکل های مختلف مشارکت اجتماعی مکانیزم های لازم را برای بروز اعمال قدرت اجتماعی فراهم می کند. دمکراسی در نهایت یعنی نظامی که بر اساس قدرت اجتماعی اداره می شود.
نمودهای مشخص قدرت اجتماعی چیست؟
هر گونه کارجمعی که به صورت سازمان یافته از سوی شهروندان برای دفاع از حقوق خود انجام می شود نمودی از قدرت اجتماعی است. مثلا وقتی کارگران یک کارخانه تصمیم می گیرند که برای دفاع از حقوق خود، جمعی را تشکیل دهند و به طور منظم با کارگران از یکسو و با کارفرمایان و مسئولان در تماس باشند آنها در حال شکل دهی به قدرت اجتماعی هستند. در نظر بگیریم که وضعیت میز و صندلی ها در یک مدرسه خراب است، میزها کهنه و صندلی ها فرسوده و تخته سیاه ها هم خراب شده است و کسی هم در پی تعویض آنها نیست. چند دانش آموزی که می خواهند نسبت به این موضوع واکنش نشان دهند می آیند و در درون مدرسه جمعی را تشکیل می دهند و با سایر دانش آموزان صحبت می کنند و تصمیم می گیرند این موضوع را به صورت کتبی یا شفاهی با مدیر و مسئولان مدرسه در میان بگذارند و تقاضای تعویض میز و صندلی و تخته سیاه ها را با آنان مطرح و موضوع را پی گیری کنند؛ این نمود قدرت اجتماعی است. اگر بعد از مدتی این کار انجام نشد دانش آموزان دست به اقدامات دیگر می زنند. به آموزش و پرورش منطقه مراجعه می کنند، به وزارت آموزش و پرورش مراجعه می کنند. با دبیرستان های دیگر تماس می گیرند و با آنها موضوع را درمیان گذاشته و خواهان حمایت آنها می شوند. اگر لازم باشد یک روز در حیاط مدرسه تجمع و خواست خود را به صورت شعار مطرح می کنند. یا به طور مثال یک ساعت از رفتن به کلاس ها خودداری می کنند و یا در جلوی مدرسه تجمع کرده و مردم را متوجه خواست خود می نمایند. این جمع با موفقیت خویش هم تجربه آموخته است و هم این که نهادی را در دل مدرسه به وجود آورده که می تواند برای موضوعات دیگر نیز پی گیر مسائل مدرسه باشد و از حقوق جمعی و یا فردی دانش آموزان در مقابل وزارت آموزش و پرورش و یا مسئولان دفاع کند. اگر روزی معلمان در اعتراض به دستمزدهای پایین خویش بخواهند اعتصاب کنند این نهاد دانش آموزی به طور جمعی به یاری آنها می آید.
در نظر بگیرید که چندین جوان بیکار بیایند و یک جمع را تشکیل دهند. با سایر بیکاران یک محل یا منطقه تماس بگیرند. خواست خود را برای یافتن کار به اداره ی کار و امور اجتماعی و دفترهای کاریابی دولتی ارائه دهند. در صورت عدم رسیدگی با روزنامه ها تماس بگیرند. با همدیگر قرار بگذارند و در پارک یا جایی جمع شوند و همفکری کرده تا ببینند چه می توانند بکنند. با هم مشورت کنند. راهکارهای مختلف را امتحان کنند. وقتی تعدادشان زیاد باشد می توانند به صورت روزانه جلوی اداره ی کار یا وزارت کار تجمع کنند. وبسایت درست کنند، خبر رسانی کنند و هر روز بر تعداد خود بیافزایند. در خیابان ها از مردم در حمایت از خواست خود امضاء جمع آوری کنند. بر روی دیوارها و در اتوبوس ها و متروها بنویسند که ما کار می خواهیم، با نمایندگان مجلس دیدار کنند. تقاضای دیدار با وزیر کار را داشته باشند و سعی کنند مسئولان را در مقابل مسئولیت خود قرار دهند. آنها می توانند در خیابان تجمع کنند و یا تظاهرات برگزار کنند و یا در مترو و خیابان ها با مردم دست به تظاهرات بزنند. بیکاران می توانند در مقابل کارخانه ها تجمع کنند و از کارگران بخواهند در حمایت از آنها دست به اعتصاب بزنند. آنها می توانند با سایر اتحادیه های صنفی ارتباط برقرار کنند.
عده ای از زنان که همدیگر را می شناسند جمعی را تشکیل داده و شروع به همکاری با هم می کنند. آنها موارد نقض حقوق زنان و نابرابری شرایط را بررسی می کنند و سپس حاصل کار خود را به صورت شفاهی یا کتبی به سایر زنان منتقل می کنند. هر یک از آنها در بستر خانواده یا محیط کار به دنبال آن خواهند بود که رفتار دیگران و افکار مردسالار را به نفع برابری حقوق زنان و مردان تغییر دهند. همین زنان می توانند با یکدیگر در پارک ها و یا سالن اجاره ای گرد هم آیند و راجع به مسائل خود صحبت کنند و تصمیم بگیرند که به صورت جمعی چه می توانند بکنند. آنها می توانند کمپین های مختلف و سراسری را سازمان دهند. آنها می توانند سایت داشته باشند و یا برنامه های رادیویی و تلویزیونی تهیه کرده و به صورت cd یا dvd میان زنان و دختران دبیرستان و دانشجویات توزیع کنند. آنها می تواند انجمن های زنان در هر محله تشکیل دهند و این ها را با هم هماهنگ کنند.
تصور کنید گروهی از ساکنان یک محله را که به دلیل گرانی نمی توانند قبض های آب و برق خود را پرداخت کنند. در این صورت ساکنان یک ساختمان در این محله و نیز ساکنان ساختمان های یک محله ی دیگر می توانند گردهم آیند و با یکدیگر تصمیم بگیرند تا یک اقدام جمعی در مقابل گرانی بکنند، مثلا پول آب و یا برق و غیره را ندهند. این به معنای آن است که این حرکت می تواند به سرعت به سایر محله ها نیز سرایت کند. یعنی برویم به سمت این که ناگهان مردم در بخش مهمی از یک شهر یا شهرستان دیگر پول آب یا برق خود را پرداخت نکنند. همین امر می تواند به انجمن های دفاع از حق شهروندان در مقابل گرانی منجر شود.
تصور کنید زنان یک محله را که برای اعتراض به گرانی نان در مقابل نانوایی های محل تجمع می کنند. هر روز به طور مرتب برای مدتی تا صدایشان به سایر محله ها برسد و آنها نیز شروع به اعتراض کنند. با یک پلاکارد ساده که روی آن نوشته شده است: نان گران است. شهروندان به طور کلی می توانند با خودسازماندهی موج گرانی را مورد اعتراض قرار دهند.
یا کارگران یک کارخانه که دور هم جمع می شوند و باهم مشورت می کنند که چگونه خواهان افزایش حقوق شوند. از چه راه هایی با چه روش هایی و به چه میزانی. همه این ها یعنی آن که می توان به صورت مشخص در کارخانه ها برای خواست های صنفی دست به حرکت جمعی زد. وقتی این کار به طور وسیع انجام شود می تواند به هم گره بخورد و تبدیل به یک حرکت جدی و سراسری شود. از دل این حرکت های مشخص و مقطعی می توان اتحادیه های کارگری بیرون کشید.
پس برای کار جمعی و پایه گذاری قدرت اجتماعی محدودیتی وجود ندارد؟
خیر، زیرا به اندازه ی آدم ها و قوه ی تخیل و تصورشان امکان وجود دارد. یعنی همیشه می توان به صورت جمعی بستری برای کار کردن پیدا کرد و با قدری کار و تلاش و کمی شجاعت یک اقدام همگانی را آغاز کرد. مهم این است که فرد منطق «از من کاری ساخته نیست» را بگذارد کنار. همین قدر که شروع به جستجوی راهکار برای دخالت در سرنوشت خویش کند این امر تبدیل به یک جریان وسیع خواهدشد. تصور کنید اگر هر یک از سه و نیم میلیون دانشجویی که در کشور است، فقط روزی یک ساعت کار به نفع آگاه سازی جامعه انجام دهد. این یعنی 3.5 میلیون نفر/کار در دروز. با این حجم از کار ظرف مدت یک ماه می توان تغییری قابل مشاهده در جامعه بوجود آورد. یعنی با حدود 100 میلیون ساعت نفر/کار در جامعه. چه می توانند بکنند؟ هر دانشجویی در روز یک ساعت را بگذارد و به طور مشخص یک موضوع را برای مردم در کوچه و خیابان توضیح دهد. یا به صورت چاپی و یا سی دی آنها را توزیع کند. یا روی دیوارها و این سوی و آن سوی در قالب شعار مطرح سازد. یا به طور تصادفی به کسی زنگ بزند و کار توضیحی کند. در نظر بگیرید در طول یک ماه 100 میلیون ساعت نفر/کار اختصاص پیدا کند به طرح این شعار: « یک ملت جز خودش نجات بخشی ندارد» یا «دمکراسی مشارکت نمی سازد، مشارکت دمکراسی می سازد.» آیا این شیوه برای زمینه سازی یک تحول کافی نیست؟ و تصور کنید سایر قشرها را و سایر ابتکارها. پس می بینیم که قدرت اجتماعی نه قابل سرکوب است نه امکان از بین بردن آن وجود دارد. قدرت اجتماعی در مردم و با مردم است. یعنی حد و مرزی ندارد. تا زمانی که مردم هستند قدرت اجتماعی می تواند از اراده و کنش آنها بیرون آید. برای آن که قدرت اجتماعی خود را نشان دهد کافی است که اراده ی جمعی به طور سازمان یافته موجود باشد.
آیا تاثیر این حرکت های کوچک و پراکنده چه می تواند باشد؟
نخستین اثر آن این است که شهروندان یاد می گیرند که باید و می توانند در تعیین سرنوشت خود دخالت کنند، آن هم نه در حرف و گفتار، بلکه به صورت عملی و در قالب یک کار جمعی، کمابیش سازمان یافته و هدفمند. این فعالیت حس مشارکت را در شهروندان تقویت می کند، به آنها تساهل و مدارا و مذاکره می آموزد و نیز انضباط و جدیت و پی گیری را. این ها همه کیفیاتی است که برای دستیابی به دمکراسی باید در یک شهروند رشد کنند و درونی شوند. پس، با افزایش فعالیت های جمعی، شهروندان تبدیل به افرادی می شوند که می توانند یک فرایند دمکراتیک را از مرحله ی آغاز تا مرحله ی انتهایی خود بپیمایند.
فایده ی دوم این است که این فعالیت ها در نهایت سبب افزایش سطح عمومی و کلی مشارکت دمکراتیک در جامعه می شود و در نهایت سبب می شود که جامعه بدون دمکراسی نه قابل اداره باشد و نه قابل تصور. آن گاه است که در طی یک فرایند سیاسی نه چندان پیچیده و پرهزینه چیزی به اسم دمکراسی در جامعه مستقر آغاز می شود. دمکراسی وقتی شانس پیاده شدن دارد که به صورت یک ضرورت تاریخی مطرح می شود و نه نه زمانی که در حد یک آرزو باقی می ماند بدون آن که مشارکت واقعی و عملی افراد را برانگیزد. دمکراسی دست یافتنی نیست، ساختنی است. آجر به آجر این بنای بزرگ با کار و تلاش سازمان یافته افراد جامعه در تعامل با هم در چارچوب های مدنی یا صنفی و یا اجتماعی مشخص ساخته می شود.
آیا این بدان معنی است که بدون شکل گیری قدرت اجتماعی تغییر سیاسی نمی تواند با خود دمکراسی به دنبال آورد؟
بله، دقیقا همین طور است، وقتی قدرت اجتماعی نیست، یعنی مشارکت نیست و محال است که بتوان بدون مشارکت مردم، دمکراسی به دست آورد. بدون مشارکت می توان تغییر رژیم به دست آورد، اما نمی توان دمکراسی بنا کرد. به عبارت دیگر، اگر قرار است تغییر رژیم منجر به دمکراسی شود نخست باید مشارکت را افزایش داد، مشارکت سازمان یافته گام های اولیه ی قدرت اجتماعی را شکل می دهد و قدرت اجتماعی، با حضور عملی خود در همین مراحل ابتدایی خویش، بستر و امکان تغییر دمکراتیک رژیم را سبب می شود. این بدان معنی است که باید مشارکت را افزایش دهیم و راه افزایش مشارکت، کار کردن روی موارد مشخص و نیازهایی است که جامعه آنها را احساس می کند: بیکاری، خواست های صنفی، خواست های اقتصادی، اعتراض به محدودیت و محرومیت ها، درخواست های اجتماعی و فرهنگی، و….
اما چگونه می شود روحیه ی مشارکت را به وجود آورد و افزایش داد؟
برای این منظور باید در جامعه شهروند و غیر شهروند را تشخیص داد و روی بخش شهروند سرمایه گذاری کرد تا به تدریج با کار، رفتار و گفتار خود غیر شهروندان را تبدیل به شهروند کند. تا زمانی که این تمایز به صورت آگاهانه و فعال جا نیافتد نمی توان انتظار داشت که جامعه بتواند بداند چه باید بکند. یعنی انتظار رفتار شهروندی داشتن از کسانی که شهروند نیستند بیهوده است.
اما فرق بین شهروند و غیر شهروند چیست؟
شهروند کسی است که با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار می کند، یعنی انسان خودمدار و فرو روفته در جهان بسته ذهن خودش نیست. نسبت به زندگی اجتماعی خود واکنش نشان می دهد، ابتکار عمل به خرج می دهد، هر شرایطی را نمی پذیرد، زنده بودن و زندگی کردن را یکی نمی داند. می ایستد، بها می پردازد، شجاعت به خرج می دهد، خطر می پذیرد اما حاضر نیست به راحتی از کیفیت زندگی خود در گذرد. یعنی سعی می کند استانداردهایی حداقل را برای زندگی اقتصادی و اجتماعی خود داشته باشد و برای کسب و یا حفظ آنها تلاش عملی کند. به عبارت دیگر، به هر سطح و کیفیتی از زندگی تن در نمی دهد و اگر لازم باشد یا مهاجرت می کند یا خطر، اما حاضر نیست خود را با هر شرایطی تطبیق دهد. شهروند آگاه است، بالغ است و می داند که جز خودش کسی نیست که برای دفاع از منافع او بیاید. شهروند انسانی است که وقتی به یک مشکل جمعی برخورد می کند به دنبال راه حل فردی برای آن نیست. در صدد است که بتوان آن را با راه حل اجتماعی برطرف کرد. به همین دلیل با دیگران ارتباط برقرار می کند و برای تغییر آفرینی با سایرین مشارکت می کند که یک کار جمعی را سازمان دهد.
اما آیا با این تعریف چقدر شهروند در جامعه داریم؟
کم نیستند، اما هنوز به اندازه ای نیستند که اراده ی آنها بر انفعال کثیر غیر شهروندان غلبه کند. یعنی هنوز قربانی جامعه ای هستند که در آن، شمار غیر شهروندان و بی اعتنایی آنها به سرنوشت خود سبب می شود که حاکمیت غیر منتخب می تواند به خود اجازه دهد شهروندان را سرکوب و یا خواسته هایشان را نادیده گیرد. شهروندان، یعنی بخش فعال جامعه، به دلیل رفتار انفعالی غیر شهروندان، قربانی می شوند، چون در اقلیت قرار می گیرند و شناسایی و سرکوب می شوند. تا زمانی که تناسب شهروندان و غیر شهروندان به حد مناسبی نرسد باید انتظار داشت که وضعیت برای تغییر آفرینی سخت باشد. راز شکل گیری یا عدم شکل گیری جامعه ی مدنی در تعداد و تناسب شهروندان و غیرشهروندان است. زمانی که شمار کمی و قدرت کیفی شهروندان به حد مناسب برسد جامعه ی مدنی بروز می کند. تا زمانی که شمار غیر شهروندان می چربد مدنیت اجتماعی تحقق نمی یابد.
دراین صورت، شهروندان باید چه کنند؟
یکی این که علیرغم سختی ها و خطرها باید پیگیرکنش شهروندی خویش باشند، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی و دیگر این که، آنها باید دائم روی غیر شهروندان کار کنند، یعنی از آنها بخواهند که نسبت به سرنوشت فردی و جمعی خویش فعال برخورد کنند. از آن جا که به طور سنتی وظیفه ی آگاه سازی توده ها کار تشکل های سیاسی محسوب می شده است، بخش شهروند جامعه این وظیفه اجتماعی خویش را نیز سیاسی تلقی کرده و زمانی که می خواهد به ارائه ی آگاهی به غیر شهروندان بپردازد احساس می کند که می خواهد به کار سیاسی بپردازد. این در حالی است که نه این کار سیاسی است و نه این، کار سیاسی هاست؛ موضوع بر سر یک حرکت اجتماعی است که در آن، شهروندان برای این که قربانی انفعال غیر شهروندان نشوند سعی می کنند آنها را به صورت پیوسته و منظم دعوت کنند تا به مثابه یک شهروند رفتار کنند. برای آنها کار توضیحی و روشنگرانه می کنند تا بتوانند به خودآگاهی برسند، یعنی قادر به تشخیص منافع خود و آن چه این منافع را زیر سوال می برد باشند. پس از کسب خودآگاهی، بحث بر سر کار جمعی کردن برای تغییر سرنوشت است. این در واقع چیزی نیست جز روند شکل گیری «فرد» در معنای مدرن خود، یعنی شهروند؛ کسی که بر وجود اجتماعی خویش آگاه است و برای کیفیت آن اهمیت قائل است و برای کسب و دفاع و نهادینه کردن یک کیفیت انسانی قابل قبول برای وجود اجتماعی خویش تلاش می کند، تلاش عملی. شهروند یا همان انسان مدرن به زندگی با دیده ی زنده و مسئولیت برانگیز می نگرد، برای مقام بشری خویش، برای حق شهروندی خود و برای درک و آگاهی خویش گستره ی عملی و مسئولیت پذیری قائل است. براساس عادات و آداب و رسوم حرکت نمی کند، انسان مدرن انسانی است که شنا کردن برخلاف جریان جزیی از خود انسانی اش می بیند و نقد و انتقاد آن چه را که هست به عنوان گوشه ای از وجود اجتماعی خود تلقی می کند. شهروند یا انسان مدرن فقط به زیستن در جامعه اکتفاء نمی کند، جامعه را ابداع و اختراع می کند. جامعه را باز تولید نمی کند، تولید می کند.
ولی آیا عدم رفتار شهروندانه ی غیر شهروندان به دلیل فقر اقتصادی آنها نیست؟
تمام کسانی که فقیر هستند غیر شهروند نیستند و تمام کسانی که شهروند هستند مرفه نیستند. معنی آن این است که افراد بسیاری هستند که وضع مادی خوبی دارند اما شهروند نیستند، هدف در درجه ی اول کار کردن روی آن هاست. زیرا اگر آنها نیز به عنوان شهروند عمل کنند تعداد شهروندان به حدی می رسد که می توان امیدوار بود از لحاظ کمی این تعداد، منشاء یک تغییر کیفی باشد. آن تغییر کیفی می تواند وضعیت مادی بسیاری از اعضای جامعه را به حدی برساند که امکان ورود آنها به فضای شهروندی را ممکن سازد. نکته ی دیگر این که در صورت فرهیخته سازی اجتماعی لایه های محروم جامعه، توسط شهروندان، بسیاری از کسانی که فاقد سطح مادی مناسب هستند به صف شهروندان می پیوندند. یعنی رابطه ی فقر و عدم شهروندی جبری نیست و در صورتی که فقر فرهنگی برطرف شود با وجود فقر مادی می توان انتظار رفتار شهروندانه از فرد را داشت.
اما آیا به دلیل همین خطر مشارکت نیست که حکومت اجازه ی کار جمعی را نمی دهد؟
بله، رژیم می داند که سرنگونی یک شبه نیاز به کلی برنامه ریزی از پیش دارد که توسط گروه های سیاسی و سازمان یافته ساخته است. آن هم که با نفوذ و هزار و یک کارشکنی و تروریسم و پول و غیره نمی گذارد شکل گیرد یا عمل کند؛ پس می ماند که جامعه به تدریج نوع حکومت غیر دمکراتیک را ناممکن سازد. از چه طریق؟ از طریق مشارکت، از طریق شرکت پذیری فرد در تعیین سرنوشت خود، از طریق کنش اجتماعی و دخالت کردن در آینده ی خویش. از طریق آفرینش هنری و خلاقیت ادبی، از طریق کار صنفی و جمعی و یا فعالیت های اجتماعی. پس هر کجا که بتواند راه را برای باهم بودن و با هم عمل کردن سد می کند و افراد را پراکنده و منزوی و جدا می کند تا نتوانند درجه ی مشارکت را بالا ببرند. رژیم های دیکتاتوری به شدت از فعال بودن شهروندان وحشت دارند و آرزو می کنند که اعضای جامعه به صورت غیر شهروند، یعنی انسان های منزوی و بدبین و فرورفته در خود باشند. استبداد از باهم بودن انسان ها وحشت دارد.
با این وجود، آیا امیدی هست که بتوان مشارکت را افزایش داد؟
بله، از آن جا که جامعه یک جمع چند ده میلیونی است، رژیم دیکتاتوری هرگز نمی تواند همه ی اعضای یک جامعه را زیر کنترل داشته باشد. ترس از رژیم اندکی مادی وبیشتر روانی است. یعنی فرد، پلیس را در خانه اش ندارد، در ذهنش دارد. از زمانی که موفق شود بر این ترس آگاه شود و روی آن کار کند تا بر آن غلبه کند قادر به هر کار خواهد بود. در هیچ کجای تاریخ بشر و هیچ جامعه ای کنترل شهروندان توسط دولت صد در صد نیست. بنابراین دولت توان مقابله با مشارکت را تا حدی دارد، از آن حد که بگذرد دیگر نمی تواند کنترل کند. اگر روحیه و حد مشارکت اجتماعی گسترش یابد می توان امیدوار بود که وقتی مجموعه ی کنش های جمعی دارای یک کمیت قابل توجه شود، حکومت دیگر ابزارها و امکانات لازم برای خنثی کردن نمودهای اجتماعی و همگانی آن را نخواهد داشت. با آغاز اوج گیری مشارکت اجتماعی، عقب نشینی های دولت آغاز خواهد شد و یکی بعد از دیگری می توان سنگرهای مدیریتی را از چنگ حاکمیت خارج ساخت و به تدریج شرایط کنار زدن آن را فراهم کرد. در نتیجه باید گفت که هر شهروند باید به خود بگوید برای رها شدن از قید فقر و استبداد من هم به طور فردی می توانم سهمی را بپردازم، من هم در ترسیم آینده نقش دارم و این نقش را به طور فعال و پویا ایفاء می کنم. من اجازه نمی دهم که سرنوشتم به تمامی توسط دیگران شکل یابد، با اتکاء به درک خودم، اراده ی خودم و تلاش و هوش و ابتکارم با زندگی خود آن می کنم که می خواهم، نه آن چه دیگران می خواهند. این روند اگر در شمار قابل توجهی از شهروندان جا بیافتد آنها می توانند در عمل و با مشارکت شرایط را به صورتی درآورند که اعمال یک حاکمیت استبدادی در آن ناممکن شود. انقلاب اجتماعی یعنی این، یعنی ایجاد آگاهی و مشارکت در تعیین سرنوشت خود.
به سازمان خودرهاگران برگردیم، نقش شما در این انقلاب اجتماعی چیست؟ به طور مشخص برای گسترش مشارکت اجتماعی چه می کنید؟
ما در درجه ی اول سعی می کنیم وجه نظری موضوع را تامین کنیم، یعنی یک نظریه ی ایرانی برای ترویج فکر انقلاب اجتماعی داشته باشیم. می گوییم نظریه ی ایرانی زیرا سخن در مورد دمکراسی و مشارکت به طور کلی زیاد است، اما چه بخش از آنها برای جامعه ی ایران مفید است. چقدر می توان این نظریات غربی را در مورد جامعه ی استبداد زده با شرایط تاریخی مشخص ایران اعمال کرد. این است که به یک نظریه ی مناسب ایران نیاز داریم. این کار نخست ما بوده و هست. بعد ما ادبیات این دیدگاه را تولید و توزیع می کنیم. این کار بعدی ماست. یعنی گسترش فکر مشارکت اجتماعی و ارائه ی آگاهی ها، داده ها و آموزش های ممکن در این راه. به عبارت دیگر ما سعی داریم که نشان دهیم دمکراسی نیست که مشارکت را می سازد بلکه مشارکت است که دمکراسی را می سازد. ما می خواهیم این اندیشه را جا بیاندازیم که اگر فرد به مسئولیت های شهروندی خود پاسخ دهد، جامعه دارای آن درجه از پویایی خواهد شد که تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مهمی از آن بیرون خواهد آمد. ما به دنبال زنده کردن فرهنگ مسئولیت پذیری فردی هستیم، مسئولیت اندیشیدن، مسئولیت سازماندهی کردن، مسئولیت کار جمعی کردن و سرانجام مسئولیت کنشگری، حتی اگر توام با در جه ای از خطر پذیری باشد. برای انسان مسئول، خطر فاجعه نیست، بخشی از واقعیت فرایند تغییرگری است. فرایندی که باید آگاهانه و ارادی شکل گیرد تا به نتیجه برسد و منجر به تغییر مطلوب شود. تغییری که باید بیاید تا انسان را در بستر شکوفایی قرار دهد. تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر اقتصادی و تغییر سیاسی.
پس شما تغییر سیاسی را نیز می خواهید؟
صد البته. مگر می شود در کشوری که 80 در صد کل اقتصاد کشور زیر نظر قدرت سیاسی است نسبت به کیفیت آن بی اعتنا بود. ما تغییر سیاسی را لازم می دانیم و بر این باوریم که رابطه ی آن با تغییر اجتماعی و فرهنگی متقابل است. به عبارت دیگر، بروز یک تغییر سیاسی به معنای بازشدن نسبی فضای حاکم بر جامعه در عرصه ی آزادی بیان و مطبوعات، آزادی احزاب و انتخابات، بی شک می تواند در سرعت بخشیدن به دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی نیز موثر باشد. ما تغییر سیاسی یا حتی انقلاب سیاسی را بخشی از انقلاب اجتماعی می دانیم، مرحله و گامی از آن نه تمامی آن. اما از آن سوی هم فراموش نکنیم که تا زمانی که این تغییر سیاسی بروز کند پاره ای از تحولات اجتماعی و فرهنگی می تواند و باید روی دهد. یعنی اگر به امکان جبری و مکانیکی باز شدن فضای جامعه، به دنبال یک تغییر حاکمیت سیاسی، باور نداشته باشیم می توانیم بگوییم که این از طریق گسترش و عمق بخشیدن به مشارکت عمومی است که شرایط یک تغییر دمکراتیک، یا همان انقلاب اجتماعی، فراهم می شود. بعد هم باید به صورت تدریجی، هدفمند و برنامه ریزی شده به دگرگونی های بنیادین اقتصادی بپردازیم تا زیربنای مادی همه ی این تغییرات فراهم شود. به همین خاطر تغییر سیاسی، هر چند که شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. هم زمان با کار بر روی آن حتما باید یک تغییر اجتماعی و فرهنگی کلید بخورد که بتواند زیر پایه ی یک تغییر سیاسی ماندگار و مثبت باشد و تجربه های تاریخی منفی، مانند سال 57 را، تکرار نکند. به عبارت دیگر وقتی تغییر سیاسی را یک گام از فرایند دگرگونی و نه کل آن فرایند دیدیم می توانیم جایگاه مناسب آن را نیز تشخیص دهیم، بدون افراط و تفریط.
پس شما اگر یک تغییر سیاسی بخواهد در شرایط کنونی شکل گیرد از آن استقبال می کنید ؟
نه فقط استقبال می کنیم که در آن شرکت هم می کنیم، زیرا می تواند اجازه بدهد ما فکر مشارکت را آسانتر، وسیعتر و سریعتر در درون جامعه گسترش دهیم. اما این بدان معنی نیست که خودرهاگران استراتژی کاری خود را، که گسترش فکر شهروندی و فرهنگ مشارکت اجتماعی است، فراموش کرده و به سوی طی کردن دوباره ی راه های طی شده و شکست خورده رود. ما به درستی این راه تا زمانی که عکس آن ثابت شود باور داریم، این که باید در یک جامعه، فرهنگ مشارکت و روحیه ی دمکراتیک تا حدی که لازم است وجود داشته باشد تا بتوان تغییر سیاسی منجر به دمکراسی را انتظار داشت. نکته ی مهمی که باید توجه کنیم این است که این فرایندها – تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر سیاسی و تغییر اقتصادی- هیچ کدام به صورت مجزا و یا مستقل نیست. این فرایندها به صورت ارگانیک در هم تنیده است، همزمان با هم پیش رفته و با هم تقاطع دارند. یکی می تواند در یک مقطع دیگری را تحت الشعاع قرار داده و اهمیت بیشتری یابد، اما آنها را نمی توان به طور مکانیکی از هم تفکیک کرد. به همین دلیل نیز برای فهم روندی که سبب تغییر در ایران خواهد شد باید ببینیم که در هر زمان کدامیک از این فرایندها شانس بیشتری برای توسعه و تعمیق دارند و به آن بپردازیم. در زمان بعد ممکن است یک بعد دیگر از موضوع اهمیت یابد و توجه بیشتری را بطلبد. دستگاه تحلیلی ما باید توان درک این مقطع بندی اهمیت موضوعات را داشته باشد و دستگاه مبارزاتی ما باید قادر باشد خود را با تحلیل عینی گرای هر دوره مطابقت دهد.
آیا این بدان معنی است که نباید همیشه روی ایجاد تغییر سیاسی متمرکز ماند؟
به این معنی است که نباید تنها روی تغییر سیاسی باقی ماند. تغییر سیاسی تنها شکل تغییر در یک جامعه نیست، سقف دگرگون سازی نیست، نیاز یک جامعه به تغییراتی دیگر می تواند جدی تر و عمیق تر باشد. به نظر می رسد خطایی که بسیاری از سازمان های سیاسی مخالف رژیم در طول سه دهه ی گذشته ی مرتکب شده اند این بوده است که آنها از همان ابتدا تا به حال، بدون توجه به این که در هر مقطعی از این سی سال، کدام یک از فرایندهای چهارگانه ی تحول جامعه دست بالا را نسبت به دیگری داشته و یا حتی، بدون توجه به اهمیت فرایندهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، به صورت ثابت و مکانیکی، بر روی تغییر سیاسی تاکید داشته اند و همه ی انرژی خود را صرف آن کرده اند. این در حالی است که به استثنای کودتاهای نظامی، تغییر سیاسی همیشه حاصل و برآیند تقاطع و ترکیب سه فرایند دیگر است که در نهایت برای مدیریت خویش این یا آن شکل از حاکمیت سیاسی را طلبیده وبه دست می آورد. این به آن معنی نیست که نمی توان قدرت سیاسی را به نوعی به چنگ آورد. همیشه می شود از طریق کودتا یا توطئه و حمایت بیگانگان و یا روش های شبیه به این، قدرت سیاسی را به دست آورده و فرایندهای دیگر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را به صورت کمابیش جدی تحت تاثیر آن قرار داد. اما این روندی است که می تواند برای منفی سازی و تخریب به کار گرفته شود نه برای سازندگی و بناکردن. زیرا روند تخریب آسان است و سریع، در حالی که روند سازندگی دشوار است و زمان بر. به آسانی می توان آن چه را در طول صد سال ساخته شده، ظرف یک سال از بین برد، اما آن چه را که در طول یک سال از بین برده شده است نمی توان در طول یک سال بازسازی کرد. همیشه، ساختن، نیازمند جریانی است که درونی کردن و ارزش سازی را در خود دارد و این زمان می برد. بنابراین، تخریب را می توان شتاب بخشید و سرعت داد، اما سازندگی را نه به آن آسانی. برای سازندگی باید زمان و وقت گذاشت و به همین دلیل نیز در تقدم و تاخر پدیده ها این بسیار مهم است که بدانیم یک پدیده چه زمانی به وقوع می پیوندد.
در این صورت، آیا برای شما مهم است که قبل از تغییر رژیم جمهوری اسلامی تغییرات اجتماعی و فرهنگی روی داده باشد؟
نه به طور الزامی قبل، منظور ما به ویژه همزمانی و موازی حرکت کردن است. ما به خصلت همزمانی و تکمیل گری این فرایندها باور داریم. یعنی منتظر نباشیم که رخدادها به صورت کلیشه ای و مکانیکی یکی بعد از دیگری روی دهد. جامعه مجموعه ی درهم تنیده ای است که زاینده فرایندهای چند بعدی و متقابل است. ما باید طوری عمل کنیم که تغییر رژیم هر زمانی که روی داد،- یک ماه دیگر یا یک سال دیگر- بستر اجتماعی برای مشارکت مردمی و بستر فرهنگی برای برخورد انسانی و عقلایی در جامعه تا حد امکان پایه سازی شده باشد. و باز باید گفت که به واسطه ی این روند گسترش مشارکت و تعمیق عقلانیت است که زمینه برای یک تغییر سیاسی مثبت و سازنده، با شانسی برای دستیابی به دمکراسی، فراهم می شود. در غیر این صورت، تغییرات سیاسی فاقد پشتوانه ی اجتماعی، به طور معمول، در جهت تثبیت موقعیت ساختارهای کنونی عمل می کند، و یا به طریقی مانع از به نتیجه رسیدن فرایندهای اجتماعی و فرهنگی در مسیری عمیق می شود. به عبارت دیگر، وقتی یک تغییر سیاسی زود هنگام است نتیجه ی آن بیشتر تخریب روندهای سازنده در دست و در راه است. درست مثل حرکت سال 1357 که نه به دلیل آن که برخاسته از خواستهای واقعی جامعه بود، بلکه بیشتر به این خاطر که با منافع قدرت های بزرگ هماهنگی داشت به ثمر رسید. این حرکت بی شک ارتباطی زنده و مستقیم با نیازها و خواست های عمیق اجتماعی جامعه ی ایران نداشت. به همین دلیل نیز بلافاصله تضاد آشکار و حتی آشتی ناپذیر میان برآیند سیاسی آن جریان (کهنه گرایی) و واقعیت های پیشرو و مترقی اجتماعی و فرهنگی درون جامعه آغاز شد. جمعی که به قدرت رسیدند نه برخاسته از الهام و خواست نیروهای درون جامعه، که برمبنای پشتیبانی نیروهای فراجامعه ای بودند، به همین دلیل نیز باید خود را بر بخش مهمی از جامعه که دارای هویت طبقاتی، فرهنگی و اجتماعی بود تحمیل می کردند. از همین روی نیز آنها با استفاده از بخشی از نیروهای فاقد هویت جامعه به طبقه ی متوسط و لایه های مرتبط با آن تاختند و آن را تارومار کردند تا بتوانند قدرت خویش را تثبیت کنند. رژیم ایران بعد از انقلاب به سان پیوند دو گیاه نا متجانس بود که همدیگر را دفع می کردند و به همین دلیل نیز حاکمیت مجبور شد تا حد امکان ساقه های بدنه ی اجتماعی را ببرد و تضعیف کند تا در نهایت خود را به بدنه ی کل جامعه پیوند بزند. پیوندی که هنوز بعد از سی و دو سال پا نگرفته است و جامعه ی ایرانی آن را رد می کند.
اما این بار چگونه باید باشد که این اتفاق روی ندهد؟
این بار باید روند همسازی اجتماعی و فرهنگی را همزمان و با جدیت به همراه تلاش برای ایجاد تغییر سیاسی پی گیری کرد. یعنی باید به دنبال آن باشیم که از طریق افزایش مشارکت اجتماعی به سوی آن رویم که تغییرسیاسی تحت تاثیر نیروهای مترقی و پیشرو جامعه صورت گیرد و نه باز هم با حمایت نیروهای فرا اجتماعی. یعنی این بار باید مبارزه در سایه ی حضور آگاهانه و سازمان یافته ی بخش های پیشرو مردم به دست آوریم و نه با حضور توده وار مردم و به دلیل یک جبر مکانیکی یا پارامترهای خارجی. اگر مردم با خودآگاهی و خودسازماندهی امکان مدیریت استبدادی بر جامعه را ناممکن سازند و تغییر سیاسی ناشی از این امر باشد، بی شک دخالت مردم در روند دگرگونی حاکمیت سبب استقرار نظامی خواهد شد که رای و خواست مردم را نمایندگی خواهد کرد. در غیر این صورت، ممکن است که باز هم تغییر سیاسی سازنده و پیشرو روی ندهد و یک قدرت فاقد بافت و ریشه در درون جامعه خود را تحمیل کند. به عبارت دیگر، اگر این بار هم تک بعدی نسبت به مسائل نگاه کنیم و وجه چند بعدی موضوع را فراموش کنیم، به آن گونه از تغییر سیاسی غیر اجتماعی می رسیم که به دلیل ضعف محتوایی، شکل آن هرچه که باشد، نمی تواند سبب روی کار آمدن یک دمکراسی شود. دمکراسی به معنای مردم سالاری نیازمند آماده بودن سازمان یافته ی بخش های آگاه مردم برای حکومت بر خویش است. در نبود خودباوری، خود آگاهی و خودسازماندهی لایه های دارای هویت اجتماعی، حتی اگر فرصت تاریخی آن هم فراهم آید، به طور عملی قادر نخواهند بود مدیریت سطوح مختلف خرد و کلان جامعه را بر عهده گیرند. این خلاء سبب خواهد شد که بار دیگر روندی برای پیوند زدن نیروهای فاقد هویت اجتماعی و شناسنامه ی تاریخی در جامعه پیدا شود و حکومت هایی که برخاسته از اراده ی واقعی نیروهای فعال و پیشرو جامعه نیستند قدرت را به دست گیرند.
سازمان خودرهاگران با چه روش هایی می خواهد در تقویت روند تغییر اجتماعی و فرهنگی بکوشد؟
ما در درجه ی اول سعی می کنیم تولید داشته باشیم، یعنی محتوای لازم را به وجود آوریم. بعد این تولید را از طرق مختلف در اختیار افراد می گذاریم، از طریق رادیو، تلویزیون، اینترنت و غیره. اما تلاش ما این است که هموطنان فعالمان مطالب را در میان مردم توزیع کنند. به صورت CD و یا DVD و یا چاپی یا از طریق تلفن دستی، آنها را در هر کجا که می توانند توزیع کنند. ما خود به مدت چندین ماه برنامه ی تلویزیونی در این باره داشتیم و تلاش کردیم که این مباحث را به مردم بشناسانیم. این فعالیت ها ادامه خواهد داشت و بی شک ما به سوی گسترش آنها می رویم. هدف ما در میان گذاشتن این ایده ها با بیشترین حد از مخاطبان ممکن است. در عین حال ما تلاش می کنیم که این مباحث را به صورت جزوات آموزشی درآوریم و آنها را به صورت ایمیل و سایر راه های ممکن به دست مخاطبان برسانیم. ما برای گسترش شبکه ی ارتباطاتی خود نیاز به کمک مالی داریم. اگر هموطنانمان از لحاظ مالی ما را پشتیبانی کنند ما می توانیم این پیام را به میان افراد بیشتری در درون جامعه ببریم. ما طرح تاسیس یک رادیو ماهواره ای آموزشی را دنبال می کنیم و امیدواریم در سال دوم فعالیت خود این رادیو را راه اندازی کنیم.
حال که صحبت از نیازهای مالی کردید، بگویید سازمان خودرهاگران به چه صورت این نیازها را تامین می کند؟
اتکای ما به همیاری مالی مردم است. تا به حال این منابع مالی یا از جانب فعالان خودرهاگران تامین و یا توسط مردم پرداخت شده است. ما از هیچ موسسه و سازمان و دولتی پول نمی گیریم و فقط با اتکاء به آن چه هموطنان می دهند عمل می کنیم. اگر زمانی این کمک ها قطع شود فعالیت ما محدود می شود. گستره ی کار ما از این حیث تابعی از اراده ی مردم است و از این بابت ناراضی نیستیم. زیرا یک نوع تعامل طبیعی با مردم داریم و مخاطبان نوعی کنترل بر ما دارند. ما این را بسیار مثبت ارزیابی می کنیم. هر چه مردمی که پیام را درک می کنند و می پسندند بیشتر باشند ما نیز از حمایت بیشتری برخورداریم و به همان تناسب رشد می کنیم.
آیا شما از هر کسی کمک مالی قبول می کنید؟
ما از هر کس که بداند مبارزه و تلاش ما چه سمت و سویی دارد و برای چه هدفی تلاش می کند و آن را تایید می کند کمک قبول می کنیم. ما می خواهیم کسانی که به ما یاری مالی می دهند بدانند که سازمان خودرهاگران در پی استقرار یک نظام انسان مدار است که در آن جان و حرمت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. ما می خواهیم که بدانند برای ما، انسان در جایگاهی برتر از خدا و شاه و میهن و حزب و طبقه و نوع حکومت و پرچم و غیره قرار می گیرد. ما می خواهیم که آنها آگاه باشند ما برای حفظ جان و حرمت انسان حاضر به فداکردن هر امر به اصطلاح مقدسی هستیم و این که هیچ چیز، جز جان بشر و کرامت او، برای ما مقدس نیست. ما می خواهیم آنها بدانند برای فردای ایران ما نه سوسیالیسم را سفارش می کنیم و نه سرمایه داری، بلکه نظامی انسان مدار را که همه چیز را به صورت عقلایی و نهادینه زیر نظارت مردم قرار می دهد. حاکمیتی از مردم، برای مردم و با مردم؛ ما هیچ شکل حاکمیتی را بدون قرار گرفتن کامل قدرت در دست نهادهای اجتماعی و سازمان یافته ی مردمی تایید نمی کنیم.
نوع تشکیلات شما چگونه است و چه ساختاری دارید؟
ما مجموعه ی خودرهاگران را در قالب سه بخش مطرح می کنیم. نخست ساختار تشکیلاتی است. این بخش دربرگیرنده کادرهای سازمان است. این کادرها داوطلبانی هستند که پس از آموزش بر مباحث و استراتژی سازمان خودرهاگران شناخت دارند و مسئولیت های کاری مشخص می پذیرند. دوم بدنه ی کوشندگان است که عبارت است از کسانی که به طور رسمی جزیی از سازمان نیستند اما در عین حال در قالب جمع ها و انجمن های خودرهاگران در مسیر استراتژی کلی سازمان حرکت کرده و در مسیر گسترش فرهنگ مشارکت جمعی فعالیت می کنند. این انجمن های محلی ضمن دنبال کردن خطوط کلی سازمان خودرهاگران دارای خودکفایی لازم برای ابتکارات محلی هستند. و سرانجام بخش سوم پیکره ی اجتماعی است که عبارت است از هواداران و پشتیبانان سازمان در میان مردم و درون جامعه ، در داخل و خارج از کشور.
پیکره اجتماعی |
ساختار تشکیلاتی |
هئیت مشاوران |
بدنه ی کوشندگان |
ساختار تشکیلاتی سازمان را تشریح کنید؟
این ساختار متشکل از کادرهای سازمان خودرهاگران است که در چارچوب دفترها و کمیته های سازمان به فعالیت مشغول خواهند. بود. ساختار سازمان خودرهاگران در قالب چهار دفتر کاری، شش کمیته ی موضوعی و یک فرهنگسرای هنری اداره خواهد شد. ما چهار دفتر داریم که عبارتند از : دفتر تولید که به کار تولید محتوا می پردازد، دفتر ارتباطات که به کار تبلیغات و پخش تولیدات سازمان اشتغال دارد، دفتر نیرویی که به کار جذب، آموزش و سازماندهی نیروهای درون تشکیلاتی اشتغال دارد، دفتر مالی که مسئولیت تامین نیازهای مالی سازمان را دارد. شش کمیته ی کاری سازمان عبارتند از : کمیته ی نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی، کمیته کارگری، کمیته زنان، کمیته آسیب های اجتماعی، کمیته متخصصان و فرهنگسرای انسان گرایی برای فعالیت های هنری. دفاتر و کمیته ها زیر نظر کادرها اداره خواهند شد اما اعضا و فعالان آن می توانند از بدنه ی کوشندگان تامین شوند. شکل دهی به این ساختار براساس توجه به نکات زیر می باشد:
الف) ساختار تشکیلاتی نیاز دارد به کادرهایی که مسلط بر مباحث نظری و کار عملی باشند.
ب) سازمان باید این کادرها را جذب و تربیت کند.
پ) سازمان باید در مسیر جذب و تربیت کادرها به ارزش های بنیادین خود یعنی احترام به انسان، احترام به انتخاب و به کارگیری خلاقیت و شکوفایی کادر توجه کند.
فرایند جذب و تربیت کادرها نیزبه صورت زیر قابل پیش بینی است:
1) فرد مناسب از میان اعضای نزدیک به جمع خودرهاگران معرفی می شود.
2) فرد پیشنهاد کار به عنوان کادر را براساس اراده و اختیار خود قبول یا رد می کند. در صورت پذیرش…
3) روند آموزش شامل محتوای نوشتاری و جلسات آموزشی صورت می گیرد.
4) پس از پایان آموزش، کادر بر اساس تقسیم کار مسئولیت مشخصی را برعهده می گیرد.
5) تقسیم کار فوق بر اساس تقسیم بندی دفترها و کمیته های درون سازمان انجام می شود.
ساختار تشکیلاتی سازمان خودرهاگران برای کار منظم نیازمند این کادرها می باشد.
به طور عموم افراد چه ویژگی هایی باید داشته باشند که بتوانند با شما کار کنند؟
از لحاظ دیدگاهی ما ترجیح می دهیم با کسانی کار کنیم که چیز دیگری مانند خدا و شاه و طبقه و میهن و امثال آن را بالاتر از مقام انسان قرار نمی دهند. به عبارت دیگر انسان مدار هستند. برای ما برتری جایگاه انسان نسبت به تمام پدیده های دیگر هستی غیر مشروط است. از لحاظ کاری نیزما تاکید بسیاری داریم که آن چه در درون سازمان خودرهاگران ارزش نخست است «ثبات رفتاری» و «پایداری عملی» فرد است. به عبارت دیگر، ما به دنبال افرادی که خصلت های خیلی ویژه ای داشته باشند نیستیم، بلکه در راستای کار مشترک صرفا یک ویژگی را از وی می خواهیم، این که از خود رفتاری را بروز دهد که درآن ثبات، جدیت و استواری نمایان باشد. هیچ سازمانی نمی تواند روی کسانی که شوق و احساس قویی دارند حساب کند، زیرا شوق و احساس کم و زیاد می شود. کسانی که می خواهند تکروی کنند و یا رابطه های جمعی را بر اساس انرژی فردی خود تنظیم کنند و به ضابطه ها کاری ندارند افراد مناسبی برای کار جمعی نیستند. کار جمعی در درجه ی اول و بیش و پیش از هر چیز به انضباط نیاز دارد. یعنی رعایت ضوابط جمع و روحیه ی کار جمعی داشتن. وقتی انضباط باشد جمع می تواند همه اختلاف ها و مشکلات و موانع را پشت سر گذارد. اما وقتی انضباط نیست هیچ یک از خصلت های فردی نمی تواند جمع را نجات دهد. به همین دلیل ما در کار جمعی با سازمان خودرهاگران توصیه ی نخست خود را روی ضابطه مندی در گروه قرار داده ایم. این به معنای آن است که فرد ضوابط را بر روابط ترجیح دهد و در عملکرد خود تابع قواعدی که جمع به طور دمکراتیک برای خود قرار داده است باشد. ما به اهمیت تساهل و مدارا، صمیمت و دوستی، شفافیت و صراحت و نقد سالم و انتقاد پذیری در میان اعضای یک جمع تاکید داریم.
- در پایان آیا ممکن است تناسب این الگوی تشکیلاتی را با استراتژی، تاکتیک ها و تکنیک های حرکت سازمان خودرهاگران برای دستیابی به جامعه ی ایده آل را تشریح کنید؟
بله، جامعه ی مطلوب ما همان طور که قبلا گفته شد جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. برای این منظور باید قدرت اجتماعی اختیارات مدیریتی را از قدرت سیاسی به خود منتقل کند تا مردم به تعیین سرنوشت خویش و ساختن زندگی خود آن گونه که می خواهند بپردازند. پس ما می خواهیم قدرت اجتماعی بر جامعه حاکم شود. برای پیاده ساختن این استراتژی باید گام به گام قدرت سیاسی را کاهش دهیم.
در این مسیر گام نخست این است که حکومتی را که تمام قدرت را در درست خود قبضه کرده است برکنار کنیم. برای این منظور باید مردم به دو عنصر خودآگاهی و خودسازماندهی مجهز شوند. ما به عنوان یک تشکل فرهنگی و سیاسی هم در گسترش آگاهی تلاش می کنیم و هم در توسعه ی سازماندهی. ما بر این باور هستیم که پایه های قدرت اجتماعی از حالا باید در میان قشر آگاه تر جامعه شکل گیرد و به تدریج در مراحل بعدی به کلیت جامعه کشیده شود. ما در شرایط کنونی ضمن تلاش برای آگاه ساختن عمومی جامعه در صدد هستیم که به سازماندهی آن اقلیت آگاه تر یاری رسانیم.
انجام این کار نیاز به یک تشکیلات دارد. ما این تشکیلات را بنیان گذاشته ایم و در حال توسعه ی آن هستیم تا بتوانیم به سه عنصر لازم برای این کار دست یابیم: محتوا و تولیدات لازم برای این منظور، نیروی انسانی لازم برای پیشبرد کار و سوم، امکانات مادی و مالی و تبلیغاتی. ما بر آن هستیم که با جذب نیروی انسانی لازم برای این کار دو عنصر دیگر را نیز تامین کنیم.
- · آیا شما ساختار تشکیلاتی را فقط در خارج از کشور به وجود می آورید یا در داخل؟
هر دو. در خارج از کشور این ساختار باز و علنی است و در داخل کشور بر اساس ایجاد واحدهای خودکفایی که به تدریج شبکه ی کنشگران خودرهاگران را تشکیل می دهند. این شبکه در موقع خود به صورت متمرکز از داخل اداره خواهد شد. تا آن زمان از خارج به آموزش و پی گیری و یاری اکتفاء می کنیم. این شبکه از خارج هدایت و مدیریت نخواهد شد. شبکه ی فوق نقش اصلی خود را در درون نیروهای جبهه و به عنوان بخشی از مجموعه ای که قرار است منجر به خلع قدرت شود ایفاء خواهد کرد.
- · پس شما با تهیه ی این سه عنصر تشکیلات را در مسیر تسلط قدرت اجتماعی بر جامعه ی ایران به پیش می برید؟
بله، همزمان که ما تلاش می کنیم از طریق سازماندهی بخش های آگاه و داوطلب جامعه پایه های قدرت اجتماعی را به معنای عملی آن به وجود آوریم به دنبال این هستیم که با سایر نیروهای همگون در مسیر گام اول، یعنی خلع قدرت از حاکمیت حرکت کنیم. ما می دانیم که برای این منظور نیاز به یک جبهه از نیروهای برانداز است که بتوانند رژیم کنونی را پایین بکشند و مدیریت دوران گذار را برای برگزار انتخابات آزاد فراهم کنند. ما سعی خواهیم کرد به سهم خود و در راستای تاثیرگذاری قدرت اجتماعی بر سرنوشت جامعه در این مسیر نقش خود را ایفاء کنیم. ما می دانیم که قدرت اجتماعی در عمل و پراتیک مشخص نیروهای سازمان یافته ی جامعه است که شکل می گیرد. بنابراین نمی توان قدرت اجتماعی را در خلاء و فضایی انتزاعی یا مجازی شکل دارد. مردم باید به طور آگاه و سازمان یافته در روند پایین کشیدن رژیم کنونی و نیز مدیریت دوران گذار حضور داشته باشند تا روند شکل گیری چارچوب های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران بعد از دوره ی گذار در مسیر افزایش قدرت اجتماعی و کاهش قدرت سیاسی سمت و سو بگیرد.
- · پس سازمان شما در این مسیر سعی خواهد کرد در صحنه ی سیاسی حضور داشته باشد؟
بله ما همان قدرکه در صحنه ی اجتماعی باید حضور داشته باشیم در صحنه ی سیاسی نیز خواهیم بود. با دو نقش متفاوت اما مرتبط. در صحنه ی اجتماعی ما سعی می کنیم سازماندهی مردمی را در سطوح و شکل ها و زمینه های مختلف تقویت کنیم تا شوراها و انجمن ها و اتحادیه ها و تعاونی ها شکل بگیرند و به عنوان نمودهای قدرت اجتماعی هم نقش ضد قدرت را ایفاء کنند و هم این که مردم را آماده تحویل گرفتن مسئولیت ها و اختیارات لازم بکنند. در صحنه ی سیاسی نیز سازمان ما تلاش خواهد کرد در راستای حرکت برای انتقال قدرت سیاسی به مردم با حضور خود در نهادهای قدرت و تصمیم گیری زمینه های این انتقال را تقویت و مکانیزم های آن را قانونی بسازد. به عبارت دیگر ما سعی خواهیم کرد وزن و توانایی جریانی را که در درون نهادهای حاکمیت در پی آن هستند که قدرت سیاسی را به نفع قدرت اجتماعی کاهش دهند تقویت کنیم. به طور مثال از طریق حضور در مجلس موسسان برای تغییر قانون اساسی و قرار دادن فصل ها و قوانینی که فرایند انتقال قدرت را به صورت درازمدت و نهادینه پیش بینی و تضمین نماید.
بنابراین مسیر ما از حالا تا زمان بعد از کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی و استقرار حکومت منتخب مردمی به این صورت خلاصه می شود: 1) ساختار بندی سازمان خودرهاگران ( کار بر روی ساختار تشکیلاتی، بدنه ی کوشندگان و پیکره ی اجتماعی) 2) نزدیکی با نیروهای همگون در راستای تشکیل یک جبهه ی کارکرد در مسیر براندازی 3) تلاش درون جبهه برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار 4) کار همزمان در صحنه ی اجتماعی (سازماندهی از پایین) و در صحنه ی سیاسی ( تقویت روند انتقال قدرت از بالا)
آیا سازمان خودرهاگران می خواهد حتما در آینده سهمی از قدرت سیاسی در ایران داشته باشد؟
ما زیاد به آن فکر نمی کنیم. ما به کاری که همین حالا در جامعه در مقابل خود داریم فکر و عمل می کنیم. یعنی کار مشخص برای افزایش مشارکت مردمی و گسترش فرهنگ انسان مدار و اخلاق محور در مسیر رهایی از قید استبداد حاکم و زمینه سازی برای محو ریشه ای استبدادگری در ایران. هدف ما این است که پایه های قدرت اجتماعی تهیه و تدارک دیده شده و بتواند موثر واقع شود. ما براین باوریم که اگر قدرت اجتماعی شکل گیرد چندان مهم نیست که قدرت سیاسی در دست که باشد، چون جامعه بر آن نظارت خواهد کرد و اجازه نخواهد داد هیچ دولت خودکامه ای برسرکار باقی بماند. در واقع قدرت اجتماعی، به عنوان ضد قدرت، سبب می شود قدرت سیاسی بیشتر جنبه ی کارکردی داشته باشد تا اختیار تصمیم گیری. یعنی با حضور سازمان یافته ی مردم در صحنه حکومت باید به طور مداوم حساب پس بدهد و نظارت آن را پذیرا باشد. به عبارت دیگر تصمیم را مردم می گیرند و حکومت مجری است، نه این که حکومت تصمیم بگیرد و مردم اجرا کنند.
اما این امر چگونه میسر است؟ به طور مشخص چگونه ممکن است دولت قدرت تصمیم گیری نداشته باشد؟
اصولا اعتبار هر نظام سیاسی بسته به نوع توزیع قدرت در جامعه دارد. بدیهی است وقتی که مردم در صحنه حضور نداشته باشند حکومت همه ی اختیارات را به دست گرفته و آن می کند که می خواهد. حال آن که اگر مردم در نهادهای کوچک و بزرگ راجع به مسائل کشور مشارکت و تصمیم گیری کنند دولت به عنوان قوه ی مجریه این تصمیمات را اجرا می کند. این همان نوع اجتماعی تقسیم قدرت است. یعنی شهروندان به طور فعال در رده های خرد و کلان در صحنه هستند، سازمان یافته اند، صاحب دانش و تجربه اند، بحث و مشورت می کنند، تصمیم می گیرند و نهادهای دولتی زیر نظر نهادهای مردمی مجری این تصمیمات خواهند بود و به آنها در رابطه با نتیجه ی کار خود حساب پس می دهند. دولت زیر نظر مردم است نه بر عکس.
اما این نوع اجتماعی تقسیم قدرت چگونه شکل می گیرد؟
این روند تدریجی است. همزمان با رشد نهادهای مدنی قدرت سیاسی اختیارات و مسئولیت های خود را هر چه بیشتر به قدرت اجتماعی یا همان نهادهای مشارکت مردمی واگذار می کند. گام به گام، مورد به مورد و به صورت هدفمند و برنامه ریزی شده. این کار از طریق جمع های سازمان یافته ی مردمی شکل می گیرد. ز طریق جمع ها و شوراهایی که در سطوح مختلف مدیریت خود را اعمال می کنند. شورای مدرسه، شورای دانشگاه، شورای کارخانه، شورای کارگاه، شورای محله، شورای ده، شورای بخش، شورای دهستان، شورای منطقه، شورای شهر، شورای شهرستان، شورای استان و شورای ملی کشور. در درون این شوراها اعضا به طور مستقیم و مشخص در رابطه با موضوعات آن واحد یا منطقه مشورت و تصمیم گیری می کنند. این شوراها برای عرصه های مختلف کار خود تصمیم می گیرند و با هم هماهنگ هستند. یافتن مکانیزم های مدیریتی برای هماهنگ ساختن این شوراها بزرگترین چالش این نظریه است. زیرا این هماهنگی باید در چندین سطح تحقق یابد: در سطح محلی، منطقه ای و ملی. در هر کجا که جمعی مشغول است یک شورای مدیریتی به صورت انتخابی از جانب آن جمع تشکیل می شود و آن واحد را اداره می کند. به عبارت دیگر، مدیران و مسئولان از طرف یک قدرت بیرونی و براساس سلسله مراتب ازبالا تعیین و گمارده نمی شوند. هر نهادی، اداره ای و شرکتی با یک نظام خودمدیریتی اداره می شود و وظایف خود را نسبت به اعضای آن نهاد یا سایر نهادهای جامعه انجام می دهد. این کار نیز به وسیله ی شورای مدیریتی نهاد است که صورت می گیرد. شورای مدیریتی در هر واحد بالاترین مرجع تصمیم گیری آن واحد است.
آیا این یعنی آن که دیگر کسی به عنوان مدیر مطرح نیست؟
مدیر هست، اما مدیر اجرایی نه مدیر تصمیم گیری. مدیر به نمایندگی از شورای مدیریت، نه به عنوان کسی که از جانب یک نهاد بیرون از آن واحد به عنوان تصمیم گیرنده برای آن واحد گمارده می شود و می تواند اراده ی خویش را بر جمع تحمیل کند. هر واحد، شورای مدیریتی خود را تاسیس می کند. مثلا در یک دبیرستان یک شورای مدیریتی خواهد بود: متشکل از نمایندگان معلمان، کارکنان و دانش آموزان. این شورا یک نفر را به عنوان مدیر اجرایی بر می گزیند و بر کار وی نظارت می کند. این مدیر نمی تواند در ورای تصمیمات شورا تصمیم استراتژیکی بگیرد. تصمیم گیری های وی در جهت اجرای انتخاب های جمعی خواهد بود. مدیر در واقع هماهنگ کننده ی اجرایی است نه یک تصمیم گیرنده در ورای جمع.
شما در آستانه ی یک سالگی عمر سازمان خود هستید. در طول یک سال عمر خود سازمان خودرهاگران چه کرده است؟
در این مدت ما صدها مطلب تولید و وبسایت خودرهاگران را به طور روزانه و مفصل تغذیه کردیم و هزاران بازدید ماهانه داریم. صفحه ی فیسبوک خود را تغذیه کردیم و بیش از پنج هزار نفر دوست داشته ایم. مطالب خود را روی تویتر نیز گذاشته ایم. برنامه های رادیویی روی اینترنت و نیز برنامه های تلویزیونی داشته ایم. برنامه ی هفتگی «تصویر آزادی» و برنامه های روزانه ی « هر روز با خودرهاگران» را ارائه دادیم. از ابتدای سال جاری میلادی یک برنامه ی روزانه به نام «کنش و اندیشه» را در تلویزیون آسوسات آغاز کرده ایم. یک شبنامه بیرون دادیم. سایت تلویزیون اینترنتی «تصویر آزادی» را به راه انداختیم. چندین کمیته ی داخلی تاسیس کردیم، مانند کمیته دانشجویی، کمیته نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی و کمیته ی آسیب های اجتماعی. چندین کمپین و بیانیه منتشر کردیم. جلسه های پالتاکی برگزار کردیم. دهها نفر را در داخل و خارج از کشور از طریق تماس مستقیم به سازماندهی و کار جمعی فرا خواندیم. به برخی از فعالان داخل کشور کمک کردیم. دفتر تولید به ترجمه و یا انتشار مقالاتی چند از سایرین پرداخت.
بزرگترین دست آورد شما در طول یک سال اول فعالیت خودرهاگران چه بوده است؟
بدون شک بزرگترین آنها استقرار ابتدایی و اولیه ی اندیشه ی انسان مداری در صحنه ی سیاسی و اجتماعی بوده است. نام خودرهاگران امروز برای شماری از ایرانیان شناخته شده است و این با حرفی که می زنیم: هیچ چیز بالاتر از انسان قرار ندارد. ما موفق شدیم که اندیشه های سازمان خودرهاگران را در حد یک سال کار جمعی به درون جامعه ببریم و در سطح ابتدایی خود جا بیاندازیم. این یک کار دراز مدت است اما به طور نسبی و به عنوان نتیجه ی یک سال تلاش از حاصل کار خود راضی هستیم. بدیهی است که کوشش خواهیم کرد در سال دوم این کار را شدت بخشیده و گسترش دهیم. ما می دانیم که اندیشه ی خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی نیاز به زمان دارد. این مثلت که قرار است مثلث شوم جهل، ترس و فقر را کنار بزند کاری چند ده ساله در مقابل خود دارد. اما ما کار را شروع کردیم و تمام خوشحالی ما از این است که سرانجام امر مهم استقرار اندیشه ی انسان سالاری در ایران به صورت سازمان یافته آغاز شد و سال نخست حیات خویش را نیز پشت سر گذاشت.
سازمان ما فاز استقرار را پشت سر گذاشت و اینک در سال دوم می رویم که این فکر را در جامعه ی ایرانی گسترش داده، رشد داده و تثبیت کنیم. ما بر این باوریم که مردم ایران به دلیل برخورداری از یک پیشینه ی فرهنگی هفت هزار ساله شانس این را دارند که در تاریخ بشری نقشی مهم ایفاء کنند و آن، جا انداختن اندیشه انسان مداری در مدیریت یک جامعه است. ما با داشتن آموخته های سعدی و فردوسی و امثال آن می توانیم انسان دوستی و انسان گرایی را در میهن خویش مستقر کرده و به جهان، الگویی از یک نظام به راستی انسانی، یعنی مردمی، ارائه دهیم.
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
برای آغاز نهادینه کردن اندیشه انسان مداری لازم بود که این اندیشه به صورت جدی و در قالب یک کار سازمان یافته مطرح شود و استراتژی گسترش انسانیت و عقلانیت را به طور منظم، هدفمند و سازمان یافته پی گیرد. در طول یک سال این اندیشه ریشه زد و مستقر شد. هنوز کار زیادی در مقابل خود دارد. برای چند ده سالی کار در مقابل ما هست اما مهم آغاز کار بود و این کار یک سال پیش آغاز شد.
آیا شما حاضر به همکاری و اتحاد با سایر گروه ها هستید؟
بله، در عرصه ی نظری ما با هر تشکلی که با ایده ی استقرار قدرت اجتماعی در جامعه در جهت حفظ نهادینه جان و کرامت انسان موافقت داشته باشد کار می کنیم. یعنی این ایده که اصالت با قدرت مردم است نه قدرت هیچ چیز دیگر (خدا، حزب، سلطنت، طبقه،…)
در عرصه ی عملی نیز باید این اتحاد ریشه در واقعیت مادی جامعه داشته باشد. به عبارت دیگر ما اتحادی را معنی دار می دانیم که از دل آن، مبارزه ی اجتماعی مردم ایران برای دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی و مردمسالاری یک گام به طور مشخص و عملی جلو رود. در این صورت، از زمانی که می دانیم این نزدیکی به پیشبرد هدف ما، که تغییر بنیادین در جامعه است، یاری می رساند، بی شک از آن استقبال می کنیم. اما اگر اتحاد برای نمایش سیاسی و بازی سازمانی و گروهی باشد، ما ترجیح می دهیم در آن شرکت نکنیم. به این ترتیب اگر ما بتوانیم با تشکیلاتی که در مسیر قدرت بخشی به مردم، از طریق گسترش خودآگاهی و خودسازماندهی عمل می کند همکاری کنیم، بی شک چنین خواهیم کرد. یعنی باهر کس که بتوانیم به کارگران، دانشجویان، بیکاران و سایر قشرها یاری رسانیم که بتوانند خود را سازماندهی کرده و از حقوق خویش دفاع کنند. ما با تشکل هایی که به اهمیت قدرت اجتماعی را قبول دارند و معتقدند که قدرت سیاسی باید تحت نظارت نهادینه قدرت اجتماعی باشد همکاری می کنیم. در استراتژی ما پیش بینی شده است که یک جبهه ی کارکردی که برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار است پیش بینی شده است.
ما به عنوان تشکلی که می خواهد ضد قدرت را تشکیل دهد همکاری با تشکلی که در پی کسب قدرت سیاسی به هر قیمتی است و یا بر آن است تا قدرت سیاسی را برای خود حفظ کند معنی دار نمی دانیم، ما به این واسطه در صحنه ی سیاسی نقش آفرینی می کنیم که بتوانیم قدرت سیاسی را به قدرت اجتماعی تبدیل کنیم.
در این صورت موضع شما نسبت به کار سازمان ها و احزابی که می خواهند قدرت سیاسی را از دست حاکمیت غیر مردمی کنونی بیرون آورند چیست؟
برای ما همه ی تلاش ها در جهت ایجاد تغییر در جامعه در چهارعرصه ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مثبت است، البته منظور تغییری است که هم به طور مستقیم و هم به طور غیرمستقیم در خدمت مردم باشد. اما ما به سهم خود سعی می کنیم که در چارچوب کار مشخص و تعریف شده ای باقی بمانیم، یعنی تمرکز بر ضرورت و چگونگی تقویت قدرت اجتماعی، تمرکز بر گسترش خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی از پایین؛ تمرکز بر ساماندهی ضد قدرت. در غیر این صورت، از خط استراتژیک خویش خارج شده ایم. ما تغییر سیاسی را ضروری می دانیم ما تغییر اجتماعی را مهم تر و زیربنایی تر می دانیم. شرکت ما در یک جبهه با سایر تشکل های سیاسی برای کسب و حفظ قدرت نیست برای کسب و دادن قدرت به مردم است. ما می خواهیم به تقویت و رشد انجمن ها، اتحادیه ها، کنفدراسیون دانشجویی، جمع های شهروندی، شوراها و به طور کلی هر نهادی که مردم در آن قدرت خود را اعمال می کنند بپردازیم. ما می خواهیم شهروندان به طور جمعی برای دفاع از حقوق خویش عمل کنند. این کار جز با خودآگاهی و خودسازماندهی ممکن نیست. بنابراین باید که به دنبال ترویج و گسترش و آموزش این موارد در قالب محتواهای مشخصی باشیم که به درد جامعه می خورد و این هدف را تامین می کند. به عبارت ساده تر پرداختن به شهروند و تبدیل شهر نشین به شهروند برای ما یک چالش اساسی است که می خواهیم روی آن وقت بگذاریم و به سوی آن رویم که مردم به طور آگاهانه و سازمان یافته از حقوق خویش دفاع کنند و آماده ی مدیریت امور جامعه و تعیین سرنوشت تاریخی خویش شوند.
سوال این است که اگر در ادامه ی مبارزات مردمی ضرورت شکل گیری یک آلترناتیو مطرح شود، آیا شما حاضرید در آن دخالت و سهم داشته باشید؟
ما در هر حرکتی که بتواند مبارزات مردم را به پیش برد پیش قدم می شویم؛ هدف تغییر واقعیت است نه ارائه ی یک تصویر منجمد و از پیش تعیین شده در باره ی فرایند این تغییر. اما ما کار اصلی خود را که عبارت است از تقویت قدرت مردم از پایین، یعنی قدرت سازمان یافته مردم در صحنه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی فراموش نمی کنیم. یعنی حضور ما در میان نیروهای تشکیل دهنده ی آلترناتیو باعث نمی شود که فراموش کنیم آن چه برای خودرهاگران اهمیت دارد، شکل دادن به ضد قدرت است. یعنی آن چه توسط شهروندان آگاه شکل یافته و قادراست در مقابل زیاده خواهی ها یا کم کاری های قدرت حاکم، هرکه و هرچه که باشد، ایستادگی کند. ما کارمان در درون جامعه از طریق ایجاد شبکه های کنشگری شهروندان است و چندان به موضوع این که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشیم یا نه اهمیتی نمی دهیم. در واقع وقتی ما بتوانیم قدرت مردمی را از پایین تقویت کنیم بود و یا نبود ما در بالا زیاد مهم نیست. برای ما قدرت سیاسی مهم است اما ضد قدرت اجتماعی مهمتر است. اگر هم ما دخالتی در امر قدرت سیاسی داشته باشیم فقط با یک هدف است و آن کاهش آن قدرت است و تبدیل آن به قدرت اجتماعی. اجتماعی کردن قدرت سیاسی هدف ماست. لذا با این هدف سهمی را از قدرت سیاسی می گیریم که آن را به مردم واگذار کنیم.
آیا می توانید توضیح دهید که این تبدیل قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی یعنی چه و چگونه اتفاق خواهد افتاد؟
بله، قدرت سیاسی یک پدیده ی تاریخی است که به در طول شکل گیری نابرابری طبقاتی به وجود آمده است. یعنی طبقه ی حاکم برای حفظ سلطه ی خویش بر اکثریت جامعه چیزی به اسم دولت را به وجود آورد و به او قدرت داد تا بتواند جامعه را به گونه ای اداره کند که نظم طبقاتی نابرابر حفظ شود. پس قدرت سیاسی اصالت طبقاتی دارد نه اصالت انسانی. بر عکس آن چه از اصالت انسانی برخوردار است قدرت اجتماعی می باشد که برخاسته از زندگی اجتماعی انسان ها در کنار یکدیگر برای تامین آسایش و رفاه یکدیگر است. بنابراین ما به عنوان یک تشکل انسان مدار به دنبال آن هستیم که قدرت اجتماعی جامعه را اداره کند نه قدرت سیاسی.
اما این موضوع آرمانی است. واقعیت امروز این است که قدرت سیاسی یعنی همان ساختار حکومتی قدرت را در دست دارد و سرنوشت جامعه را تعیین می کند. مشکل اینجاست که این قدرت سیاسی در دست یک اقلیت است و این اقلیت برای اکثریت تصمیم می گیرد. در دمکراسی به معنای متداول آن این اکثریت هستند که می آیند و اقلیتی را برای حکومت کردن بر خویش انتخاب می کنند. اما این انتخاب ناشی از آن است که مکانیزم های مشارکتی در دمکراسی های متداول بسیار قالب بندی شده و محدود است و شکل های متنوع و آسان برای مشارکت مردم در روندهای تصمیم گیری را در خود ندارد. مگر روی کاغذ. به همین دلیل است که اقلیت سیاستمداران که با رای اکثریت حکومت می کنند نوعی مصونیت ساختاری دارند تا آن چه می خواهند بکنند و طنز قضیه در این است که این اقلیت حاکم در صورت اعتراض گسترده از همان قدرت واگذار شده توسط اکثریت استفاده کنند تا اکثریت معترض را سرکوب کند.
چنین نظامی نه عقلایی است و نه اخلاقی. یک نظام عقلانیت گرا و عقلایی آن است که شهروند را به طور مستقیم و آسان بر سرنوشت خویش مسلط سازد. این امر در قالب قدرت اجتماعی شکل می گیرد که عبارت است از مجموعه ای از نهادهای مردمی که به طور آگاهانه و سازمان یافته در حیطه های مختلف مدیریتی دخالت کرده و اراده و خواست خویش را در جهت حفظ منافع مردم اعمال می کنند.
سازمان خودرهاگران در مسیری حرکت می کند که بتواند در طول یک روند تاریخی و درازمدت این شکل بندی تاریخی را به هم زند و قدرت سیاسی را به حداقل و قدرت اجتماعی را به حداکثر رساند. برای این منظور ما در پی تقویت آگاهی اجتماعی و فرهنگ مشارکتی در سطح نظری و ایجاد و گسترش جمع های مردمی در سطح عملی هستیم. به این معنی که به مرور زمان مردم هم یاد می گیرند که خود به طور مستقیم می توانند امور خویش را اداره کنند و هم این که به تدریج ساختارهای مادی مدیریتی برای این کار را فراهم می کنند. در دل یک چنین روندی هر چه قدرت اجتماعی قویتر می شود قدرت سیاسی ضعیف تر می شود. اما این به صورت یک رابطه ی مبنی بر تضاد نیست، بر عکس در جامعه ی انسان مدار این به صورت یک رابطه ی همکاری و هماهنگی است. یعنی تضاد میان بالا و پایین وجود ندارد بلکه بالا به طور داوطلبانه قدرت خویش را به پایین واگذار می کند. تا جایی که در نهایت در رابطه با مسله ی قدرت دیگر رابطه ی بالا و پایینی وجود نخواهد داشت و ساختار قدرت نه به صورت عمودی که به شکل افقی در می آید. یعنی واحدها و نهادهای مدیریتی مردمی که با یکدیگر همکار و همیارند و نه دیگر رئیس و مرئوس.
این کار دهه ها وقت می خواهد و نیاز به کار جدی آموزشی، علمی، محتوایی و اجرایی و عملیاتی دارد. این پدیده در طول شاید یک صد سال وقت آن هم در جامعه ای که از آزادی و عدالت اجتماعی و مردمسالاری برخوردار است روی خواهد داد. تصور خام این که می شود یک شبه چنین جامعه ای را ساخت به جایی نرسید. بنابراین باید دیدی پخته، واقع گرا و تخصصی داشته باشیم تا چنین امر مهمی میسر شود.
به عنوان نتیجه گیری شما مسیر کاری و مبارزاتی سازمان خودرهاگران را چگونه جمع بندی می کنید؟
ما به عنوان تشکل فرهنگی یک مسیر درازمدت را راهنمایی خویش قرار می دهیم که در آن سیر تحول فرد و جامعه دارای خصلت روانشناختی و جامعه شناختی است. مراحل این مسیر این گونه قابل تصور است:
- کار فردی روی خود برای رهایی از بندهای درونی که اجازه ی فعال شدن به ما نمی دهند. (عبور از موانع خود ساخته ای که مانع از تلاش در راه شکوفایی ماست.)
- به واسطه ی رهایی از این بندها فعال می شویم. (تبدیل شدن به کنشگر و کوشنده در مسیر تغییر و دگرگونی)
- این فعالیت باید جمعی و سازمان یافته باشد (درک ضروت کار هدفمند، منضبط و برنامه دار. اصل با سازماندهی است.)
- به واسطه ی فعالیت جمعی و سازمان یافته میزان مشارکت اجتماعی بالا می رود (پایه گذاری زیر ساخت های قدرت اجتماعی)
- با گسترش کمی و کیفی مشارکت اجتماعی، ظهور دمکراسی مستقیم ضروری و گریزناپذیر می شود. (امکان ناپذیر ساختن مدیریت غیر دمکراتیک جامعه)
- به واسطه ی وجود قدرت اجتماعی، دمکراسی نهادینه شده و دارای ماهیت مردمی خواهد بود. (تامین نهادینه حضور مردمی در عرصه ی تصمیم گیری، مدیریتی و نظارتی تمامی ارکان جامعه- دمکراسی مستقیم)
- در طول زمان قدرت اجتماعی مدیریت تعیین مسیر تاریخی جامعه را در دست گرفته و به سوی یک جامعه فاقد قدرت سیاسی به معنای امروزی خواهیم رفت. (جامعه انسان مداری که همه چیز برای تامین سعادت مادی و غیر مادی همه اعضای جامعه فراهم شده است و مدیریت آن نیز در دست خود مردم است..)
به همین ترتیب برای مادیت بخشیدن به این مسیر تحولات فردی و فرهنگی و به عنوان یک تشکل سیاسی ما مسیر مشخصی را دنبال می کنیم:
1) ایجاد ساختار تشکیلاتی برای سازمان
2) تقویت وزن حضور خویش در صحنه ی سیاسی به طور عملی و مادی از طریق شبکه سازی اجتماعی
3) شرکت در تشکیل یک جبهه ی کارکردی برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار
4) شرکت در قیام خلع قدرت از رژیم و در مدیریت دوران گذار برای برگزاری انتخابات
5) شرکت فعال در صحنه ی اجتماعی برای تقویت قدرت اجتماعی و در صحنه ی سیاسی برای تبدیل قدرت سیاسی
سازمان خودرهاگرانتشکل فرهنگی-سیاسی آغاز به کار دی 1388 سازمان خودرهاگران در مسیر استقرار انسان مداری و مشارکت اجتماعی در جامعه ایران تلاش می کند. وبسایت رسمی: ایمیل تماس: تلفن تماس: 1-213-221-1340 آدرس پستی: Po.Box 302, Van Nuys CA 19408, USA حساب بانکی برای همیاری مالی ILCP, Bank of America Account# : 0418147793 Routing number: 122000661 برای همیاری از طریق کارت بانکی و یا paypal به این وبسایت مراجعه کنید: www.khodraharahagarn.org
|
در یک کلام، سازمان خودرهاگران به یک دگرگونی ریشه ای باور دارد: ترکیب تغییر از پایین و تغییر در بالا. ریشه های این دگرگونی در تغییر در فرد و در جامعه، هردو، است. اگر این دو با هم و به صورت بنیادین تغییر کند به جامعه ای دست می یابیم که رفاه مادی و رشد معنوی انسان را تامین می کند. انسان مداری پایه ی فکری این کار است و قدرت اجتماعی راه دستیابی به آن. #
آن چه خواندید خلاصه ای بود برای معرفی سازمان خودرهاگران. این سازمان در طول حیات خود صدها مطلب درباره ی موضوعات بالا منتشر کرده است. در زیر می توانید به آرشیو آن از ابتدا تاکنون مراجعه فرمایید.