Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the email-newsletter domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php on line 6114 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6114) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 630 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6114) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 638 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6114) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/feed-rss2.php on line 8 نتایج جست‌وجو برای “خودباوری” – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa استقرار نهادینه ی حفظ جان و حرمت انسان ایرانی آزادی، عدالت اجتماعی، مردم سالاری Sun, 02 Apr 2023 07:50:00 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.7 https://khodrahagaran.org/fa/wp-content/uploads/2023/04/cropped-KRG-logo21-150x150.jpg نتایج جست‌وجو برای “خودباوری” – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa 32 32 جمهوری دوم ایران (یک گام به پیش)، کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%af%d9%88%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%db%8c%da%a9-%da%af%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%b4%d8%8c-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%af%d9%88%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%db%8c%da%a9-%da%af%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%b4%d8%8c-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1/#respond Sun, 29 Jul 2018 19:43:47 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14330 جمهوری دوم ایران (یک گام به پیش)، کورش عرفانی

گویا

مقدمه

سخنرانی مایک پمپئو، وزیر امور خارجه ی آمریکا، در جمع ایرانیان کالیفرنیا، همزمان با تهدیدهای حسن روحانی در باره ی جنگ ایران و آمریکا، جزیی از مجموعه نکاتی هستند که باید مورد توجه جدی همه ایرانیان و علاقمندان به آینده ی کشور قرار گیرد. در حالی که اوّلی نمایی از اراده ی دخالت ورزانه ی یک حکومت بیگانه در تعیین سرنوشت ملت ایران داشت، دوّمی، برای مقابله با این دخالت بیرونی، نوید یک جنگ تمام عیار و ویرانساز را می دهد که در سایه ی آن رژیم می تواند به تخریب و سرکوب خود تا مرز نابودی کشور ادامه دهد.

بار دیگر زوج استعمار و استبداد ما را در مقابل انتخاب غیر سازنده ی یا استقلال یا آزادی قرار داده است.

این هشداری است برای آن که به فعالیت هایی شتاب بخشیم که اجازه دهد این بار، استقلال ایران فدای آزادی ایران نشود. این در حالی است که پس از سال 1357 رژیم اسلامی تلاش کرد به مردم بباوراند که برای حفظ استقلال ایران باید آزادی خود را فدا کنند؛- آن هم استقلالی صوری و سطحی-. این منطق که ما مردم ایران هربار باید، در بین این دو عنصر، یکی را به نفع دیگری کنار بگذاریم یک بار برای همیشه می بایست به خاک سپرده شود و سرانجام ملت بتواند هم آزادی داشته باشد و هم استقلال.

فرمول مناسب برای داشتن و حفظ هر دو نیز چیزی نیست جز دمکراسی. هیچ ملت در بندی استقلال واقعی نخواهد داشت و هیچ ملت وابسته ای هم نمی تواند از آزادی واقعی برخوردار باشد. این دمکراسی است که هر دو را ممکن می سازد. دمکراسی به معنای مردم سالاری است، یعنی تعیین سرنوشت یک ملت توسط خود آن ملت. و بدیهی است که هیچ ملتی هرگز به میل خود حاضر نمی شود، برای داشتن آزادی، نوکری بیگانه را بکند یا، برای داشتن استقلال خود، قید آزادی را بزند. ملت ها همیشه هر دو را می خواهند و برای این منظور نیاز به یک نظام دمکراتیک است که اجازه دهد، ضمن برخورداری ازعنصر ضروری آزادی، آینده ی خود را به طور مستقل مورد تصمیم گیری و ساختن قرار دهند.

پس، برای این که این بار هم تغییر سیاسی در کشورمان به قیمت فدا کردن یکی از این دو عنصر لازم برای سرفرازی و خوشبختی ملت نشود، باید همه ی ایرانیان و به ویژه فعالان سیاسی و روشنفکران ایرانی در پی یافتن راه حل مناسب تامین این دو باشند.

در جستجوی راه حل

نگارنده چندی پیش در این راستا ایده «جمهوری دوم ایران» را مطرح کرد. بر اساس این پیشنهاد، ما می توانیم با تدارک خلع قدرت از رژیم اسلامی حاکم و سپردن امور به دست یک دولت موقت مورد قبول مردم، شرایط را برای جایگزین ساختن قانون اساسی ضد ایرانی کنونی با یک قانون اساسی مبتنی بر حقوق بشر و مطالبات مردم فراهم سازیم. براین اساس، دوران سیاه و تباه رژیم اسلامی کنونی به عنوان دوران «جمهوری اول» در آرشیو تاریخ دفن می شود و عصر یک ایرانِ دمکراتیک، به عنوان «جمهوری دوم»، آغاز می شود.

جمهوری دوم ایران چیست؟

جمهوری دوم قرار است به دورانی اطلاق شود که زمینه های ظهور و استقرار آن در ایران از حالا با طی مراحل زیر، گام به گام، براساس خرد جمعی و اراده ی همگانی طراحی و اجرا می شوند:

  1. توسعه و تکمیل ایده ی «جمهوری دوم ایران» از طریق بحث و گفتگوی عمومی
  2. تبدیل ایده ی تکوین یافته به یک «پروژه» (طرح قابل اجرا)
  3. تدارک نیروی انسانی و منابع مادی برای اجرای پروژه
  4. مدیریت کردن پروژه شامل بخش های متفاوت، از جمله بخش های قابل پیش بینی زیر:
    1. تشکیل جبهه ی «جمهوری دوم ایران» به عنوان جبهه ای در جهت تغییر رژیم استبدادی کنونی به سوی یک حکومت جمهوری، دمکراتیک و لائیک.
    2. کار تبلیغاتی گسترده توسط جبهه برای شناساندن خود و پیشنهادش به مردم ایران
    3. تامین پایگاه اجتماعی فعال در داخل و حامیان کوشنده در خارج از کشور
    4. تکیه بر پایگاه اجتماعی فوق برای به چالش کشیدن میدانی رژیم حاکم با هدف خلع قدرت از آن
    5. مدیریت مبارزه ی مردمی برای به زیرکشیدن رژیم از طریق روش ممکن و مناسب
    6. تشکیل دولت موقت از میان نیروهای عضو «جبهه ی جمهوری دوم ایران»
    7. به دست گرفتن قدرت حکومتی توسط دولت موقت با پایین کشیدن رژیم توسط قیام مردمی
    8. آغاز مسئولیت های دولت موقت با پشتیبانی فعال و سازمان یافته ی نیروهای اجتماعی حامی آن شامل موارد زیر:
      1. حفظ امنیت در سراسر کشور (درمرزها و درون کشور)
      2. تامین ارائه ی خدمات عمومی و مورد نیاز زندگی روزمره ی شهروندان
      3. تامین آزادی در کشور (آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات، آزادی احزاب و سازمان ها…)
      4. تنظیم روابط سیاسی مقطعی و موقت با دنیای خارج برای مبنای احترام دو طرفه به منافع یکدیگر
      5. فراهم کردن شرایط مناسب لازم برای برگزاری آزاد انتخابات مجلس موسسان
      6. تهیه پیش نویس قانون اساسی توسط هئیت حقوقدانان و بر مبنای مشاوره ی گسترده و ساماندهی شده با لایه های مختلف اجتماعی جامعه با هدف درک و انعکاس مطالبات مردم و تشکل های سیاسی و شهروندی آنها در عرصه های مختلف.
      7. برگزاری انتخابات مجلس موسسان در فضای آزاد و امن و تحت نظارت شهروندان
      8. بررسی و تصویب پیش نویس قانون اساسی جدید در مجلس موسسان
      9. برگزاری رفراندم مردمی برای تایید یا عدم تایید قانون اساسی جدید
      10. برگزاری نخستین سری انتخابات پیش بینی شده در قانون اساسی جدید
      11. تشکیل دولت جدید منتخب اکثریت
      12. تحویل قدرت توسط دولت موقت به دولت منتخب اکثریت و انحلال دولت موقت

به این ترتیب، با رسیدن به این مرحله و آغاز دوران جمهوری دوم ایران، پروژه ی مورد بحث به پایان می رسد و فرایند طبیعی یک دمکراسی متعارف آغاز می شود.

*

پس می بینیم که «جمهوری دوم ایران» بیش از آن چه که یک مانیفست ایدئولوژیک یا صِرف یک بیانیه برای فرمول بندی خواست ها و آرزوها، یا چیزی شبیه به آن باشد، یک پیشنهاد پروژه-محور است. یعنی ایده ای است که اگر خرد جمعی آن را پرورش دهد می تواند به یک طرح عملیاتی تبدیل شود و بعد هم به پای اجرای آن برویم و از این طریق، در این شرایط حساس، یک راه برون رفت مشخص از بن بست کنونی داشته باشیم.

بدیهی است که در ابتدای راه در مقابل این پیشنهاد، نظرات و دیدگاه های توام با پرسش، تردید و ابهام زیاد باشد. اما در سایه ی یک تلاش روشمند و صادقانه می توان پیشنهاد را مورد بسط، تدقیق و شفاف سازی قرار داد و به جایی رسید که شاید یک توافق جمعی کافی برای تبدیل آن به پروژه و سپس، تلاش اجرایی جهت تحقق پروژه میسر شود.

آن چه در پایین می آید توضیحاتی است در پیوند با پرسش ها و نقطه نظراتی که در فاصله ی انتشار روایت نخست این پیشنهاد تا زمان نگارش این مقاله مطرح شده است.

نکته ی اول: چرا جمهوری؟

این پیشنهاد از جانب و برای کسانی است که نظام «جمهوری» را برای کشورمان مناسب می دانند. بدیهی است این به معنای نفی وجود ایرانیانی که این گونه فکر نمی کنند نیست. اما دمکراسی یعنی تلاش جناح ها و جبهه ها و احزاب برای به کرسی نشاندن خواست خود. پس، تاکید بر جمهوری، بخشی از دمکراسی است؛ همان طور که، به طور مثال، دفاع از بازگشت به نظام پادشاهی. دمکراسی معادل «این گوی و این میدان است» و حضور یک جریان نافی جریان های دیگر نیست. به عبارت دیگر، طرفداران سایر نظام های سیاسی نیز می توانند طرح ها و پیشنهادات خود را مطرح و پی گیری کنند و در نهایت همگی باید تسلیم قضاوت عمومی مردم شویم. هر چند که ادامه ی تلاش در دمکراسی هرگز متوقف نمی شود. دمکراسی عرصه ی بی انتهای رقابتهاست.

نکته ی دوم: آیا برداشت این طرح از تاریخ فرانسه می تواند درست و واقع بینانه باشد؟ آیا شباهت چندانی میان ایران و فرانسه هست که اجازه ی این گونه برداشتی را بدهد؟

طرح از تاریخ سیاسی فرانسه الهام گرفته اما کپی برداری نکرده است. جمهوری های پنج گانه ی فرانسه فقط یک مثال و قالب است که به دلیل یک ویژگی مهم در جامعه شناسی سیاسی مورد نظر قرار گرفته است و آن این که این کشور، به واسطه ی این روش گذر از یک دوران جمهوری به یک دوران دیگر، توانسته است شمار قابل توجهی از تغییرات سیاسی را به خود ببیند بدون آن که مجبور باشد هربار کل جامعه را دگرگون کرده و از نو شروع کند. ایده این است که ما هم می توانیم بدون نیاز به زیر و رو کردن کل ساختارهای چند گانه ی کشور، در حوزه ی سیاست، رژیم حاکم را برداشته و یک رژیم دیگر روی کار بیاوریم. این امر سبب می شود که سنت غیر سازنده ی تبدیلِ تغییرِ سیاسی به یک گسست کلی با گذشته و دگرگون ساختن ماجراجویانه ی تمام ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در ایران متوقف شود. این فرمول امکان یک تداوم سازنده ی تاریخی را ممکن می سازد. پس، نگارنده بر این امر واقف است که تاریخ این دو کشور- ایران و فرانسه- شباهت چندانی به هم ندارند تا الگو برداری را ممکن سازد، اما جامعه ی ایران هم حق دارد از هر تجربه ی جهان شمولی در سایر کشورها استفاده کند، بیاموزد و اگر برایش مفید است استفاده کند.

نکته ی سوم: آیا به طور اصولی می توان رژیم اسلامی را «جمهوری» دانست؟

برخی عنوان می کنند که اطلاق نام «جمهوری اول» به دوران سیاه چهل ساله ی حکومت اسلامی به معنای تایید آن به عنوان «جمهوری» است، حال آن که حکومت اسلامی از اساس جمهوریت دور بوده و این نوعی نقض غرض است. این انتقاد متین است، اما باید بدانیم که در تاریخ سیاسی و نیز در علوم سیاسی می توان محتوا را به نقد کشید، لیکن نمی توان عنوان رسمی یک حکومت را به دلخواه تعیین کرد. «جمهوری اسلامی ایران» تیتر رسمی و قانونی حکومت فعلی در قانون اساسی کنونی و در مجامع بین المللی مانند سازمان ملل متحد بوده است. این عنوان البته سبب نمی شود که با بازگشت به فحوای همان قانون اساسی و تک سالاری ولایت فقیهی مندرج در آن و نیز با ارجاع به کارنامه ی عملی دیکتاتوری حکومت اسلامی، تقابل و تضاد آشکار آن با جمهوریت را برجسته نسازیم. پس، به کارگیری عبارت «جمهوری اول» فقط برای تمایزگذاری زمانی و مقطع بندی آن در تاریخ معاصر سیاسی است و نه بیشتر. این راهی است برای تفکیک آن دوران تباه استبدادی با دوران دمکراسی محور«جمهوری دوم ایران» در آینده.

نکته ی چهارم: آیا براساس این طرح، قرار است به نوعی همین رژیم بماند و به شکل جمهوری دوم تحول یابد؟

پاسخ به طور صریح منفی است. به هیچ وجه. طرح جمهوری دوم پیش بینی می کند که کلیت نظام کنونی باید از قدرت کنار زده شود، قانون اساسی آن ملغی و باطل شود، یک قانون اساسی نوین و دمکراتیک تدوین شود و جمهوری به معنای واقعی آن، یعنی حکومت مردم بر مردم، بر سر کار بیاید. در یک کلام، «جمهوری دوم ایران»، به عنوان یک نظام دمکراتیک و لائیک، نفی کامل و روشن و بی تعارف کلیت نظام جمهوری اسلامی می باشد. این که برخی از نیروهای تا این جا وابسته به برخی از جناح های رژیم- مانند اصلاح طلبان حکومتی-، بخواهند، به شکلی یا به شکل دیگر، خواست های خود را در چارچوب مفهوم «جمهوری دوم» دنبال کنند، چیزی از قاطعیت اراده ی مندرج در این پیشنهاد، مبنی بر کنار زدن کلیت رژیم اسلامی از قدرت -با تمام جناح هایش- نمی کاهد. جمهوری اسلامی رژیمی است که باید در تمامیت خود برود.

نکته ی پنجم: آیا قرار است از رژیم خواسته شود که با زبان خوش کنار رود؟

تعیین روش خلع قدرت به عهده ی «جبهه ی جمهوری دوم ایران» در زمان مناسب خود در آینده است. اما به طور کلی قرار نیست که هیچ شانسی برای بقای جمهوری اسلامی باقی گذاشته شود. این به آن معناست که در مسیر خلع قدرت از رژیم کنونی، از تمام روش هایی که در چارچوب توانایی و قبول مردم حاضر در جنبش باشند استفاده خواهد شد. اگر رژیم کنونی با زبان خوش از قدرت کنار رود که چه بهتر، اگر نه، باید آماده باشد که مردم در مقابل سرکوب نظام، به هر طریق که لازم است، از جان و حقوق خود دفاع کنند. هیچ محدودیتی در این زمینه نخواهد بود و هیچ سناریویی که برای این منظور ضروری و مورد قبول مردم ایران باشد مستثنی نیست.

نکته ی ششم: آیا این احتمال نیست که تشکیل «جبهه ی جمهوری دوم ایران»، مانند تلاش های قبلی اپوزیسیون در زمینه ی اتحاد و ائتلاف، با شکست و سرخوردگی مواجه شود؟

روی دادن این احتمال یا عدم آن بستگی به عقل و اراده ی تک تک ما دارد. اگر این باور را در خود درونی کرده باشیم که قرار است همیشه شکست بخوریم، حتمن شکست خواهیم خورد. اما اگر از این خودباوری برخورداریم که موفقیت ممکن است، پیروزی این طرح حتمی است. آینده ی این طرح به ما ایرانی ها و تلاش مشخص و ملموسی که در این زمینه می کنیم بستگی دارد و بس.

در این جا باید توضیح دهیم که ما تجارب قبلی را نیز مورد وارسی قرار داده ایم و چند نکته را از آن بیرون کشیده ایم که می خواهیم به عنوان آزموده مورد استفاده قرار دهیم.

  • تجارب گذشته به تمامی منفی نبوده اند. در آنها نکات مثبتی هم بوده که باید مورد استفاده قرار گیرد. از جمله، این نکته مبرهن شده است که خواست هایی مانند دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و یا لائیسته جزو مطالبات صریح گسترده ترین بخش جامعه ی ایران است.
  • در تلاش های پیشین، در بسیاری از موارد، جنبه ی نظری بر وجه عمل گرا غلبه می کرده است. ما می توانیم بر عکس عمل کنیم: ما در حد لازم به جنبه ی نظری خواهیم پرداخت اما فراموش نمی کنیم که هدف اصلی از تلاش نظری رساندن آن به مرحله ی عمل است. در کار سیاسی، کوشش برای نظریه پردازی در قالب یک طرح قابل اجراست که همه ارزش خود را می یابد.
  • داشتن ایده ها و مفاهیم ارزشمند و والا یک چیز است، تبدیل آنها به یک پروژه ی قابل اجرا امر دیگری است. تا زمانی که به حرف و بحث و تکرار آنها اکتفاء و نتوانیم خواست ها و آرزوهای خود را به طرح های دارای پشتوانه ی اجرایی تبدیل کنیم، پیوسته شکست و ناکامی با ما همراه خواهند بود. این بار باید به حد کافی و موثر بر روی چشم انداز عملیاتی ایده هایمان متمرکز باشیم.
  • هیچ طرحی بدون نیروی انسانی لازم و منابع مادی کافی قابل پیاده شدن نیست. اگر نمی توانیم این دو را تدارک ببینیم بهتر است به پای موضوعاتی مانند تشکیل جبهه و ائتلاف و اتحاد نرویم.
  • جبهه با حزب و سازمان سیاسی فرق دارد. روش مدیریت جبهه ی سیاسی خاص و ویژه است و باید حرفه ای، واقع گرا و متناسب با کیفیت نیروهای تشکیل دهنده ی آن باشد. در این عرصه، هم دانش نظری و هم تجارب عملی می توانند در دو زیر مرحله ی «تاسیس» جبهه و «مدیریت» آن موثر ومفید باشند. بدون در نظر گرفتن ظرافت های لازم نمی توان به شکل گیری یک جبهه ی قوی و کارآمد امیدوار بود.
  • «جبهه ی جمهوری دوم ایران»، مانند هر مثال موفق دیگری از جبهه سازی سیاسی، هم باید انعطاف مدیریتی داشته باشد هم قاطعیت محتوایی. طرح هایی که بخواهند بیش از اندازه محدودیت تحمیل کنند و یا آنهایی که از آن سوی به دنبال فرمول کذایی «همه با هم» باشند، ره به جایی نمی برند. تشکیل و مدیریت جبهه هم باید از نرمش و انعطاف کافی برخودار باشد و هم خطوط مشخص و چارچوب هایی شفاف داشته باشد. ترکیب این دوست که پیروزی یک جبهه ی سیاسی را تامین می کند.
  • تشکیل و پیشبرد یک جبهه ی سیاسی یک کار سیاسی- مدیریتی است. در حالی که خطوط کلی و راهبردی جبهه باید توسط فعالان و جریان های سیاسی درون جبهه تعیین شود، در بخش اجرایی باید بر روی نیروهای دارای دانش و تخصص مدیریت حساب کرد که حتی می توانند بخشی جدا از تصمیم گیرندگان سیاسی جبهه، اما زیر نظر آنان، باشند. به همین دلیل، تا زمانی که توانایی مدیریتی قابل توجهی تدارک ندیده باشیم رفتن به سوی ساختن جبهه ی جمهوری دوم کاری مفید نیست.

نکاتی که در بالا آمد، تنها برخی از ویژگی هایی است که باید در نظر گرفته شود تا این امید را در ایرانیان به وجود آورد که «جبهه ی جمهوری دوم ایران» شانس ثمربخشی دارد و این احساس تکراری را دامن نزند که «این هم می آید و می رود». کلید رمز موفقیت در ساخت و پرداخت یک جبهه ی سیاسی همانا «مدیریت حرفه ای» کار از ابتدا تا انتهاست.

نکته ی هفتم: بازه ی زمانی اجرای این طرح چگونه است؟ آیا برای شرایط کنونی دیر نیست؟

این امر بستگی مستقیم به کشش جامعه برای پذیرش این طرح و اراده ی مخاطبانی که از آن آگاه می شوند دارد. به عبارت دیگر، ما محکوم نیستیم که این طرح را در یک بازه ی زمانی طولانی و از پیش تعیین شده اجرا کنیم. اراده ی ما می تواند نقش مهمی در این میان بازی کند. این بدیهی است که طرح، یک حداقل زمانی را برای جا افتادن، تدارک دیدن و معرفی شدن نیاز دارد. اما در ورای آن نیازی به از دست دادن وقت در شرایط حساس کنونی کشور نیست. ما می توانیم با اراده ی خود بستر موجود را به نحو بهینه مورد بهره برداری قرار داده و این طرح را در یک بازه ی زمانی مناسب، که نه نشانی از عجله ی بیش از حد و نه علامتی از تاخیر بدفرجام دارد، به سرانجام برسانیم.

 

نکته ی هشتم: به عنوان یک ایرانی چگونه می توان به این پیشنهاد برای تبدیل آن به طرح و اجرای آن کمک کرد؟

هر هموطنی که به طرح تشکیل «جبهه ی جمهوری دوم ایران» باور دارد می تواند، با پیوستن به آن، یک جای کار را بر عهده گیرد. این که چه بخش از کار را می پذیرد و به چه میزان، به خود وی بستگی خواهد داشت. این یک طرح در حال ساخته و پرداخته شدن است، آنهایی که نخست به آن می پیوندند کسانی هستند که شکل و محتوای جبهه را برای بعدی ها تعیین می کنند. بنابراین، در این مرحله ی نخست، نیاز به همفکری وهمگرایی دانش و تجربه تک تک علاقمندان به آینده ی دمکراتیک ایران است تا بیایند و در ساختن و تکمیل این ایده یاری کنند. هر چقدر انباشت مهارت و تخصص در این راه بیشتر، شانس موفقیت طرح افزونتر.

نکته ی نهم : مفاهیم پایه و ابتدایی «جمهوری دوم ایران» چیست و کدامند؟

«جمهوری دوم ایران» روی یک مثلث ساده ی مفهومی ساخته شده است:

  • نظام سیاسی از نوع جمهوری را می پسندد.
  • ماهیت دمکراتیک برای جمهوری آینده را ضروری می داند.
  • لائیسته، یا همان جدایی دین از دولت را به عنوان یک شرط حتمی قلمداد می کند.

توضیحاتی در این سه مورد:

  • نظام جمهوری به معنای آنست که حکومت توسط رای مستقیم مردم تعیین می شود و با رای مستقیم مردم هم تغییر می کند. هیچ مقام و موقعیت ثابت و ارثی در آن نیست. هر زمان که مردم اراده کنند حاکمان را تغییر و تعویض می کنند. عمر حاکمیت حاکمان به دست شهروندان تعیین می شود.
  • دمکراسی یا مردم سالاری یعنی آن که تصمیم گیرنده ی واقعی امور مملکت شهروندان جامعه هستند. حکومت و دولت در یک دمکراسی واقعی ابزارهایی اجرایی در اختیار شهروندان هستند برای پیاده کردن و مدیریت کردن اراده ی همگانی. در دمکراسی هیچ چیز بالاتر از رای مردم نیست. ما خواهان یک دمکراسی با رای مستقیم توسط شهروندان هستیم. رای و نظارت نهادینه ی مردم در تمام سطوح قدرت از پایین تا به بالا.
  • لائیسیته یا جدایی دین از دولت یک انتخاب سیاسی صرف نیست. پاسخ به یک ضرورت تاریخی و ریشه دار در جامعه ی ایران است. ما سفارش می کنیم که قانون اساسی آینده ی ایران جدایی دین از دولت را به صورت قانونی، مشخص و نهادینه درآورد تا دین بتواند در حوزه ی شخصی افراد مورد احترام باورمندان قرار گیرد و در عین حال فرصتی برای دخالت در مدیریت جامعه نداشته باشد. مدیریت جامعه بر اساس عقل و علم صورت خواهد گرفت و مذهب اجازه ی ورود به آن را نخواهد داشت.

نکته ی دهم: آیا جبهه ی جمهوری دوم ایران یک پیش نویس قانون اساسی جدید پیشنهاد خواهد داد؟

خیر. کار این جبهه پیشبرد و مدیریت طرح تغییر رژیم است. بدیهی است که بخشی از فرایند کاری دولت موقت برگزاری انتخابات مجلس موسسانی است که باید پیش نویس پیشنهادی قانون اساسی را بررسی و تصویب کند تا به رای گیری در رفراندم عمومی گذاشته شود، اما تهیه ی پیش نویس آن بر عهده ی یک هئیت تخصصی از حقوقدانان حرفه ای است که باید نخست به یک مشورت گسترده و سازمان یافته با لایه های مختلف مردم (کارگران، کارمندان، دانشجویان، زنان، بازنشستگان،…) و احزاب و سازمان های سیاسی و نیز سازمان های مردم نهاد (سمن ها) و در یک کلام، جامعه مدنی بپردازد. این هئیت خواست ها و مطالبات مردم را، ضمن رعایت نکات فنی و حقوقی، در تدوین پیش نویس قانون اساسی پیشنهادی خود منظور می کند. پس، این پیش نویس فقط در یک فضای آزاد حاکم بر کشور می تواند مورد تهیه و تدوین قرار گیرد و نه در حال حاضر که مشورت با مردم در شهرها و روستاهای استان ها و شهرستان های ایران هنوز ناممکن است.

*

آن چه آمد پاره ای از موضوعات مطرح شده در طول همین مدت کوتاه بود که به آن پرداختیم. بدیهی است که در نوشتارهای آینده باز هم نکات و جنبه های دیگر و بیشتری از این پیشنهاد را مورد بررسی قرار خواهیم داد. امید است که صاحب نظران و هموطنان در این فاصله به نقد و انتقاد و تکمیل این ایده ها بپردازند. این فقط با مشارکت تک تک ماست که می توان یک ایده ی مورد پسند اکثریت را تولد بخشید. همیاری فکری سایر هموطنان عزیز می تواند هم سبب غنای محتوایی طرح شود و هم در پیشبرد وجه عملی کار یاری رساند.

به عنوان یک جمع بندی می توان گفت:

پیشنهاد «جمهوری دوم ایران» بر آنست که با یک طرح قابل اجرا دوران سیاه و تباه رژیم اسلامی را، به عنوان «دوران جمهوری اول»، پشت سر بگذاریم و با تکیه بر ایده ی یک «جمهوری دمکراتیک و لائیک» دوران تازه ای را در تاریخ ایران آغاز کنیم. برای این منظور این ایده باید به پروژه تبدیل شود. مرحله ی ضروری این کار، تشکیل «جبهه ی جمهوری دوم ایران» است. یک جبهه ی جمهوریخواه، دمکراتیک و لائیک که بتواند، ضمن ایفای نقش جایگزین برای حکومت کنونی، مدیریت قیام خلع قدرت از رژیم را بر عهده گیرد. در یک کلام، با پیوستن ایرانیان علاقمند می توان با یک طرح برنامه ریزی شده و مرحله بندی شده از رژیم کنونی خلع قدرت کرد، کشور را به یک دولت موقت مورد اعتماد مردم سپرد، انتخابات لازم برای تصویب قانون اساس جدید را برگزار کرد و در نهایت، قدرت را به دست حکومت منتخب اکثریت مردم سپرد.

فراموش نکنیم، دمکراسی مشارکت نمی آورد، مشارکت دمکراسی می آورد.#

آدرس ایمیل برای تماس با نگارنده: korosherfani@yahoo.com

#

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%af%d9%88%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%db%8c%da%a9-%da%af%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%b4%d8%8c-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1/feed/ 0
تغییر رژیم: بهترین راه حل بحران اتمی و سایر مشکلات ایران https://khodrahagaran.org/fa/%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%a8%d9%87%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%84-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%aa%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%b3/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%a8%d9%87%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%84-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%aa%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%b3/#respond Fri, 13 Mar 2015 04:02:33 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14044 تغییر رژیم: بهترین راه حل بحران اتمی و سایر مشکلات ایران

کورش عرفانی

آینده ی ایران به نتیجه ی مذاکرات اتمی گره خورده است. در صورتی که توافقی نباشد مسیر تشدید تحریم ها، افزایش بحران اقتصادی، فشارهای دیپلماتیک، تهدید نظامی، محاصره ی دریایی، قحطی و شورش ها و چه بسا جنگ در راه است و اگر تواقفی صورت گیرد، زیر سلطه رفتن کشور برای ده تا بیست سال و تبدیل ایران به عقبه ای برای سوداگری های آینده سرمایه داری جهانی در منطقه. هیچ یک از این دو سناریو مطلوب مردم و ملت ایران نیست. دلیل این که انتخاب سومی مطرح نیست این است که بازیگران در صحنه از یک سو رژیم ضد ایرانی حاکم است و از سوی دیگر، دولت های بیگانه که جز به منافع خود نمی اندیشند.

تصور این که از هر یک از این دو سناریو محتمل بالا دستاورد مثبتی نصیب مردم ایران شود تصوری خام و بچه گانه است. سناریو اول جنگ و قحطی و مهاجرت اجباری میلیون ها ایرانی را به دنبال دارد و سناریو دوم، غارت گسترده و سلب هویت یک ملت را. این دو احتمال شوم یگانه ورق های بازی هستند تا زمانی که برگ تازه ای روی میز گذاشته نشود. و این برگ تازه نیز نمی تواند باشد مگر حضور هدفمند جریان های اجتماعی در داخل کشور و جریان های سیاسی مردمی در خارج از کشور به صورت هماهنگ و همسو برای دفاع از منافع ملی.

اما این مهم سی و شش سال است که انجام نشده و پرسش مهم این است که آیا به راستی خطر ناشی از دو سناریو شوم بالا می تواند ایرانی های نگران ایران را در مقطع فعلی به یک کنش هماهنگ و هدفمند وادار سازد؟ پاسخ منفی است. چنین امکانی به طور عینی وجود ندارد. شانس آن فقط به صورت نظری موجود است و در عمل، آمادگی آن نه از جانب نیروهای اجتماعی داخل کشور دیده می شود نه از سوی نیروهای سیاسی خارج از کشور. پس چشم انداز تیره و تار و ناامید کننده است. لیکن این چشم انداز فقط کسانی را به تسلیم و انفعال وامی دارد که فاقد عنصر خودباوری بوده و شرایط «دشوار» را با امر «ناممکن» یکی می دانند. یک فرد یا تشکل خودباور اما با رد چیزی به اسم ناممکن به راهکارهایی فکر می کند که تامین کننده ی موفقیت است.

خودباوری و دست آوردهای آن:

اما یک جریان خودباور در شرایط کنونی برای ایجاد یک حرکت هماهنگ و هدفمند که بتواند سناریو سومی را به صحنه وارد سازد چه می کند؟ نخستین کار ضروری در این میان گردهم آمدن افراد و تشکل های خودباور است. اما این ها کدام ها هستند؟ برای شناسایی آنها باید به ویژگی های خودباوری اشاره کنیم:

  • نیروی خودباور نیرویی است که چیزی به اسم ناممکن را به رسمیت نمی شناسد.
  • نیروی خودباور نیرویی است که می داند با اتکاء به واقعیت می تواند واقعیت را تغییر دهد.
  • نیروی خودباور عمل گراست و به حرف بسنده نمی کند.

پس صحبت بر سر گردهم آمدن نیروهایی است که کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی در شرایط کنونی را ناممکن نمی دانند، واقعیت های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران و منطقه را در نظر می گیرند و براساس آن برای خود طرح و برنامه می ریزند و در نهایت این که بعد از تعیین یک برنامه ی مشخص کاری به اجرای آن می پردازند و خود را معطل مسائل نظری و حاشیه ای نمی کنند.

  • رژیم جمهوری اسلامی به راستی قابل کنار زدن است زیرا رژیمی است گرفتار در چهار بحران مهم و درهم تنیده:
  • بحران اتمی (مذاکراتی که یا در بن بست خواهند ماند یا با یک توافقنامه تحمیلی رژیم را از درون خواهد پاشاند).
  • بحران اقتصادی ( ورشکستی مالی در یک اقتصاد دچار رکود تورمی که راه برون رفتی برای آن در پنج تا ده سال آینده و بدون سرمایه گذاری های کلان نیست).
  • بحران سیاسی (جنگ قدرت میان مافیاهای درون نظام به دلیل کمبود منابع قابل تقسیم به مراحل حاد خود رسیده است.)
  • بحران اجتماعی (عدم مشروعیت اجتماعی از یکسو و ناتوانی در مدیریت فقر که خصلت انفجاری جامعه را رو به اوج می برد.)

این بحران ها که یا باید با هم حل شوند یا هیچ کدام به تنهایی قابل حل نیستند رژیم جمهوری اسلامی را به یک نظام ضربه پذیر و قابل سرنگونی تبدیل کرده اند. بقای این رژیم دیگر نه در قدرت آن، که در ضعف نیروی جایگزین آن است. با برطرف شدن ضعف نیروی جایگزین، کنار زدن رژیم آسیب دیده، ورشکسته و در مرز فروپاشی کار دشواری نیست.

  • واقعیت های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پارامتر دیگری است که نیروی خودباور در محاسبه ی خود دخالت داده و براساس آن برنامه ی تغییر رژیم را طراحی می کند. این واقعیت ها امروز می گوید که رژیم حاکم با اقتصادی ورشکسته مستعد فروپاشی است، اما برای این منظور نیاز به نیروی معترض سازمان یافته و مدیریت شده در صحنه می باشد. نیروی معترض بالفعل در جامعه ی ایرانی در حال حاضر به طور نسبی حضور دارد اما سازمان یافته و مدیریت شده نیست. کار جریان خودباور تقویت سازماندهی معترضین و هدایت و مدیریت کردن اعتراضات است. نه با شعار و آرزو و ادعا، که با طرح و برنامه ی مشخص و آموزش فن سازماندهی و دخالت ورزی مستقیم. مردم ناراضی در ایران بسیار و نیروی معترض کم است، این کم بودن تعداد معترضین هزینه ی اعتراض برای شرکت در آن را بالا برده و این بالا بودن هزینه ی اعتراض گری، شمار معترضین را پایین نگه داشته است. به علت پایین بودن شمار معترضین، علیرغم وخامت فاجعه بار شرایط اقتصادی و اجتماعی، رژیم هنوز با خطر طبیعی سقوط ناشی از گسترش اعتراضات مواجه نیست.

برای برون رفتن از این پارادوکس و بالا بردن شمار معترضین می توان البته روی آگاه سازی و روشنگری مردم حساب کرد، اما فقط به عنوان یک پارامتر درازمدت و فرعی. برای نتیجه ای مشخص و بلافصل باید به واقعیت قابل استفاده ی موجود پرداخت و آن همانا شمار قابل توجهی از اعتراضات صنفی، معیشتی و اجتماعی در سراسر کشور است. شمار اعتراضات کارگری بسیار بالاست، معلمان در حال اعتراض هستند، پرستاران از وضعیت خود ناراضی اند و کشاورزان نیز به همین ترتیب. با توجه به این شرایط عینی، نیروی خودباوری که می خواهد واقع گرا هم باشد از فرمول بهتری استفاده می کند: نقطه ی ضعف اعتراضات فعلی، با وجود گستردگی قابل توجه آن، در پراکندگی آنها می باشد. امری که این اعتراضات را از تبدیل به حرکت های موثر و موفق دور داشته است. پس، باید روی رفع این پراکندگی کار کرد. یعنی هماهنگ ساختن و پیوند دادن این حرکت ها. نخست در درون یک حوزه ی مشخص، به طور مثال پیوند اعتراضات کارگری پراکنده در سراسر کشور. و دوم، ایجاد همسویی و هماهنگی میان حرکت های کارگری، معلمان، پرستاران و … با همدیگر در سطح استانی یا کشوری. چیزی که زمینه سازی اعتصاب های سراسری و اعتراضات و تظاهرات ملی و کشوری خواهد شد.

به محض ایجاد حرکت های اعتراض هماهنگ و همسو قدرت و توان آنها افزایش یافته و شانس موفقیت آنها بیشتر می شود. با بالا رفتن شانس موفقیت آنها، نیروهای ناراضی بیشتری تمایل به شرکت در اعتراضات پیدا می کنند؛ با افزایش شمار معترضین، امکان سرکوب آن سخت تر شده و خطر و هزینه ی اعتراض گری کاهش می یابد؛ با کاهش هزینه ی اعتراض باز شمار بیشتری از ناراضیان به معترضین می پیوندند و این روند، مانند گلوله ی بهمن، ادامه یافته و به یک سیل بنیان کن برای رژیم تبدیل می شود.

هر نیروی سیاسی که بتواند در این روند هماهنگ سازی حرکت های اعتراضی پراکنده نقش فعال و اصلی را بازی کند می تواند کاندیدای طبیعی شکل دهی به جایگزین نظام رو به فروپاشی باشد. یعنی به جای آلترناتیوسازی کاذب و رویایی و یا جایگزین های ساخته دست بیگانگان، نیرویی که با لایه های فعال و معترض جامعه در تعامل سالم، هدفمند و موثر قرار دارد شانس تبدیل به جایگزین رژیم در حال فروپاشی را پیدا می کند. با فروپاشی این رژیم و جایگزینی آن با یک نیروی سالم و مردمی، که در پیوند با جریان های اجتماعی معترض و فعال سراسر کشور است، می توانیم از این دایره ی بسته تعیین تکلیف آینده ی کشور توسط یک رژیم ضد ایرانی از یک طرف و آمریکا و اسرائیل و انگلستان و چین و روسیه از طرف دیگر بیرون بیاییم. در آن شرایط مدافعین واقعی منافع مردم به مذاکره با جهان برای حل و فصل مشکلات خواهند پرداخت.

جان کلام این که یک گزینه ی سوم امروز هم ضروری است و هم، برای یک جریان خودباور، ممکن. در این تردیدی نیست که در سایه ی احساس مسئولیت، افراد و تشکل های خودباور در این راستا می توانند همدیگر را یافته  و برای پیاده کردن این سناریو مهم و شدنی با یکدیگر همکاری کنند. کافیست اسیر خودمداری، عادت های منجمد و یا عدم اعتماد به نفس نباشیم. خودباوری درمان درد در جا زدن و انفعال است. نگارنده همراه با یاران خود در حزب ایران آباد در این مسیر به فعالیت مشغول است و این حزب از هر ایرانی یا تشکل خودباور ایرانی برای همکاری و همیاری در مسیر ذکر شده استقبال می کند.#

KoroshErfani@yahoo.com

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%a8%d9%87%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%84-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%aa%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%b3/feed/ 0
کمپين جهانی لغو اعدام در ايران: شروعی برای پايان https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d9%85%d9%be%d9%8a%d9%86-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%84%d8%ba%d9%88-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%8a%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9%db%8c-%d8%a8%d8%b1/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d9%85%d9%be%d9%8a%d9%86-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%84%d8%ba%d9%88-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%8a%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9%db%8c-%d8%a8%d8%b1/#comments Fri, 02 May 2014 09:09:01 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13893 کمپين جهانی لغو اعدام در ايران: شروعی برای پايان

کورش عرفانی

ويژه خبرنامه گویا

مقدمه
به سان بسياری ديگر از پديده های اجتماعی، رژيم های ديکتاتوری به طور معمول از سه فاز حيات خويش عبور می کنند: مرحله ی استقرار و قدرت گيری، مرحله اوج قدرت و کنترل، مرحله ی سراشيبی و سقوط. اين نظام ها به فراخور رعايت حداقل هايی از عقل گرايی می توانند در فاز دوم خويش عمری کوتاه يا بلند داشته باشند، ليکن زمانی که فاز سوم آغاز می شود، فروپاشی چنين نظام هايی حتمی است. دليل اين قطعيت آن است که اين نظام ها به دليل ماهيت ضد انسانی خويش، پل ها را يکی بعد از ديگری پشت سر خويش خراب می کنند و با آفريدن بيش از حد رنج و زجر و فشار، خود را در موقعيت هايی غير قابل بازگشت قرار می دهند. از اين روی است که هيچ نظام فاسد و ديکتاتوری در جهان، دوام هميشگی نداشته است و مکانيزم تغيير آن از دل عملکرد آن بيرون می آيد.

جمهوری اسلامی به عنوان يک نظام ديکتاتوری دهه ی اول عمر خويش را با جنگ و کشتار، به استقرار و تثبيت خويش گذراند (۱۳۵۸ تا ۱۳۶۸) و سپس وارد دوره ی قدرت نمايی و کنترل جامعه شد که چيزی نزديک به بيست سال به طول انجاميد (۱۳۶۸-۱۳۸۸). سال ۱۳۸۸ و عدم توانايی نظام در مديريت بدون تنش انتخابات تحت نظارت خويش را می توان سر آغازی برای حرکت به سوی سراشيبی دانست. هر چند که در خيابان ها و کهريزک با سرکوبی شديد مواجه شد، اما جنبش سبز به نوعی کليد شروع فروپاشی ضمنی و تدريجی نظام بود. برخورد نظام با حرکت اعتراضی مردم خود نشان داد که بازگشت به عقبی برای نظام های فرو رفته در فساد و جنايت قابل تصور نيست.

از آن سال، آن چه بر نظام حاکم شده است تنش و ترديد و ترس است. اختلافات عميق تر و ساختارهای چهارگانه ی سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دستخوش پيش لرزه هايی شده است که می رود زلزله ای ويرانگر را به برخی از اين ساختارها وارد سازد. سال ۱۳۹۲ بی شک سال مواجهه ی سران روياپرداز رژيم با واقعيت های آن چنان تلخ بود که حتی رهبر فرزانه را به توضيح ضرورت «نرمش قهرمانانه» در مقابل فرماندهان سپاه واداشت. سال تبديل رويا به کابوس و زانو زدن در مقابل قدرت های غربی برای کاهش فشار فروپاشنده.

هر چند دستگاه رهبری در ابتدا می پنداشت که فقط قرار است جام زهر اتمی را سر بکشد اما اينک می بيند که قضيه عميق تر از اين حرفهاست و پرونده های متعددی ديگری ميزان هر چه بيشتری از نرمش و از نوع هر چه قهرمانانه تر آن را ايجاب می کند. جمهوری اسلامی به ناچار در جريان آغاز مذاکرات خود با گروه ۵+۱ وارد ماجرايی شد که به برچيدن کامل بساط اتمی او ختم نمی شود، بلکه از ميان رفتن تمامی امکانات اتمی رژيم فقط يک آغاز است و به دنبال آن موضوع نقش جمهوری اسلامی در تروريسم بين الملل، کار بر روی سلاح های دور برد، نقش رژيم در معادلات سياسی خاورميانه و سرانجام پرونده ی فاجعه بار آن در زمينه ی حقوق بشر يکی بعد از ديگری به ميان کشيده خواهد شد.

در اين ميان بايد بديهی بدانيم که کشورهای غربی به طور ترجيحی نخست سراغ موضوعاتی می روند که امنيت آنها را در سطح جهانی و نيز در خاورميانه تامين و تضمين می کند و شايد در نهايت و بيشتر به عنوان يک اهرم فشار به موضوع حقوق بشر بپردازند. ضمن آن که فراموش نمی کنيم رژيم جمهوری اسلامی هميشه در صدد بوده است با هديه های اقتصادی شيرين، دهان دولت های غربی را در زمينه ی نقض فاحش حقوق بشر ببندد. موقعيت بالا و واقعيتی که به آن اشاره کرديم به ما ايرانيان يک نکته را ياد آور می شود: پرداختن به حقوق بشر کار ملت هاست نه دولت ها.

زمان گرفتن امتياز
اينک که رژيم جمهوری اسلامی در موقعيت ضعف قرار گرفته است و اينک که کشورهای غربی به هر روی موضوع حقوق بشر را در دستور کار خويش قرار داده اند وقت آن است که کليه ايرانيان جستجوگر آزادی و کرامت انسانی وارد صحنه شوند و از اين شرايط ايده آل برای تحميل رعايت حقوق بشر به رژيم جمهوری اسلامی ابتکارهای مختلف را آغاز کنند.

در اين نوشتار نگارنده پيشنهاد ايده ای را می دهد که در همين راستاست و اميدوار است که به همت فعالان حقوق بشر و تمام ايرانيانی که نمی خواهند درد و رنج ملت و فرزندان مبارز آن را بيش از اين بر تابند مورد توجه قرار گيرد.

در طول سی و پنج سال گذشته دو واقعيت به طور موازی در کنار هم پيش رفته اند: نقض آشکار حقوق بشر توسط رژيم ايران از يکسو و اعتراض به اين نقض، به طور رسمی و غير رسمی، از سوی ديگر. اين اعتراض ها بی تاثير نبوده است و افسار آدمکشی و جنايتگری رژيم را تا حدی مهار زده است، اما نبايد فراموش کنيم که اثر آن به نسبت حجم جنايت و ستم، حاشيه ای و محدود بوده است و ساختار آدمکشی و پايمال سازی حقوق شهروندی ايرانيان به طور نهادينه در نظام اسلامی همچنان پابرجاست و با قدرت به پيش می تازد. با چنين نظام هايی که مشروعيت الهی را پشت شمشير و بساط دار و شلاق قرار می دهند نمی توان با حرکت هايی که فقط جنبه ی نمادين يا رسمی دارد برخورد کرد. رژيم اسلامی ايران زبانی جز فشار و قدرت را نمی فهمد. بنابراين، تا نقض حقوق بشر در ايران دستمايه ی يک حرکت اعتراضی «عمل گرا» نباشد فريادها، درخواست ها و امضاءهای ما ايرانيان و يا بيانيه ها و گزارش ها و اطلاعيه های رسمی اين يا آن نهاد بين المللی يا حقوق بشری مانند عفو بين الملل، ديده بان حقوق بشر يا کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد، نمی توانند چيزی را در مکانيزم بازتوليد جنايت و شکنجه و حبس و دستگيری و اعدام در ايران عوض کنند.

اگر می خواهيم که چيزی به طور اساسی در اين زمينه دگرگون شود بايد با آن چه در اين ميان جبران ناپذير است آغاز کرد وبايد قوی عمل کرد. آن چه جبران ناپذير است اعدام است، يعنی گرفتن جان بيگناهانی که بی سر و صدا در زندان ها و يا پر سر و صدا بر سرچهارراه ها به دار کشيده می شوند تا وحشت و ترس بر جان و روح ايرانيان بنشيند و هوس مقاومت و اعتراض در مقابل ديکتاتوری را نداشته باشند. اين درست همان جايی است که ما بايد وارد عمل شويم، ما ايرانيان، ما ايرانيانی که برای جان انسان اهميت قائل هستيم.

چاره ی کار اين نيست که از فعاليت های حقوق بشری خود دست برداشته و به کار ديگری مشغول شويم، چاره ی کار در قرار دادن اين فعاليت ها، به عنوان اقدامات تاکتيکی و پی ريزی يک حرکت استراتژيک است که همه ی آنها را در بر گرفته و به سوی يک هدف مشخص رهنمون سازد. اين نبود استراتژی است که از اين همه اقدامات و فعاليت های ارزشمند کوشندگان حقوق بشر ايرانی در سراسر جهان يک اثر محدود به جای گذاشته است. بنابراين، بايد که استراتژی داشته باشيم.

تدوين يک استراتژی نوين
به طور مثال می توان از استراتژی «لغو مجازات اعدام در ايران» نام برد. حرکتی که در نام خود ماهيت و هدف خويش را بيان می کند. کمپينی آن چنان قوی و گسترده که در نهايت رژيم را «مجبور» به لغو مجازات اعدام می کند. تا زمانی که ما به طور موردی (۱) بخواهيم به محکوم کردن و شکايت از اعدام ها بپردازيم به طور متوسط در هر ۲۴ ساعت يک تا دو مورد در مقابل خود خواهيم داشت و خوب می دانيم که اين روند فرسايشی و روحيه کش ره به جايی نمی برد، چنان که نبرده است. استراتژی فوق به اين می انديشد که چگونه می توان يک بار برای هميشه پديده ی شومی به اسم اعدام را در ايران خاتمه داد. بی شک تصور اين امر سخت است، اما آيا سخت يعنی ناممکن؟

برخی از ويژگی هايی که اين استراتژی بايد در خود داشته باشد به اين شرح است:
۱) بايد بتواند فراگيرترين حرکت ميان ايرانيان داخل و خارج از کشور در طول سی سال گذشته را باعث شود.
۲) بايد بتواند بيشترين همبستگی و همياری ميان ايرانيان از طيف های مختلف سياسی را با خود همراه داشته باشد.
۳) بايد بتواند قويترين حمايت خارجی را در سطح رسمی و نهادهای مدنی و حقوق بشری برانگيزد.
۴) بايد دارای قدرت و پشتوانه ی مالی و تبليغاتی بالايی باشد تا بتواند در هر مرحله نفرات و امکانات لازم را برای پيشبرد کار در اختيار بگيرد.
۵) بايد از يک مديريت متمرکز برای کار هماهنگ سازی برخوردار باشد.
اين نکات تا به حال در هيچ يک از حرکت های سابق ايرانيان، پيرامون حقوق بشر، به طور يک جا وجود نداشته است. «کمپين لغو اجباری اعدام در ايران» برای اين طراحی و آغاز می شود که رژيم ايران را در مقابل دو گزينه قرار دهد: يا لغو مجازات اعدام و يا تحمل آن ميزان از فشار که بقا و حيات نظام را به خطر بياندازد. اين را نيک می دانيم که رژيمی مثل جمهوری اسلامی، که خود را نه نيازمند مشروعيت مردمی و نه اثبات وطن دوستی می داند، هيچ نقطه ضعفی جز نگرانی از بقای خود برای واگذاری امتيازهای مهم ندارد. بنابراين اگر اين استراتژی نتواند از پشتوانه ی اجرايی لازم برای به خطر انداختن آينده ی نظام برخوردار باشد، محال است که بتواند موفقيت نهايی خويش را تامين کند؛ حال آن که برنامه ريزی برای زير سوال بردن بقای نظام، در صورت رد درخواست لغو مجازات اعدام، می تواند موفقيت اين حرکت را نه فقط تامين که حتی تضمين کند.

پرسش اما اينجاست که چگونه می توان به اين مهم دست يافت؟ چگونه می توان استراتژی را به گونه ای طراحی کرد که رژيم جز تسليم و لغو اجباری مجازات اعدام گزينه ی ديگری نداشته باشد؟

پاسخ اين سوال در برخی جزيياتی است که طراحان استراتژی مورد بحث می بايست بتوانند در کار خويش منظور سازند. به برخی از اين جزييات اشاره می کنيم:
نخست اين که بايد حرکت به گونه ای در نظر گرفته شود که هيچ ايرانی علاقمند به جان و کرامت انسان خود را از دايره ی آن بيرون نبيند. بنابراين حرکت نبايد سمت دهی خاص سياسی يا ايدئولوژيک داشته باشد. بايد اقدامی باشد فقط و فقط در راستای حفظ جان انسان ايرانی از طريق پايان بخشيدن به مجازاتی به اسم اعدام که به طور سيستماتيک و نهادينه توسط دستگاه قضايی رژيم جمهوری اسلامی اعمال می شود. اگر مديريت کمپين خوب عمل کند می تواند پشتيبانی و حمايت ميليون ها ايرانی را با خود همراه داشته باشد.

کار بايد به گونه ای حرفه ای مديريت شود. يعنی مبنای کار بايد کارآيی و دستيابی به نتيجه باشد نه معيارهای ديگری مانند کسب شهرت و محبوبيت و امثال آن. بايد از فعالان و متخصصان حرفه ای حقوق بشری کمک خواست و با استخدام وکلای زبده، لابی گران حرفه ای و کارشناسان ارتباطاتی مسير را به طور کاملا حرفه ای و مرحله به مرحله جلو برد.

اين کمپين بايد شمار کثيری از ايرانيان داخل و خارج از کشور را به طور عملی به ميدان آورد و از قدرت حضور آنها به عنوان اهرم فشار بهره برد. در خارج از کشور بايد داوطلبين کمپين به طور مداوم در مقابل سفارت های جمهوری اسلامی در کشورهای مختلف تجمع کرده، چادر زده و مستقر شوند و با تظاهرات و تحصن و اعتراض مانع از کار عادی سفارت خانه ها شوند.

هئيت هايی از جانب کمپين بايد به ديدار نمايندگان مجلس، وزاری امور خارجه، پارلمان های فراملی، نخست وزيرها و روسای جمهور کشورهای مختلف روند و آنها را متقاعد سازند که در اين مبارزه به ملت ايران ياری رسانند. از آنها بايد خواست که به رژيم ايران هشدار دهند که در صورت عدم پذيرش اين خواست ممکن است ايران را منزوی ودر نهادهای بين المللی مورد انتقاد قرار دهند.

بزرگترين بسيج رسانه ای بايد در سطح رسانه های ايرانی و رسانه های مهم بين المللی صورت گيرد. برانگيختن افکار عمومی کشورهای مختلف برای فشار آوردن آنها به سياستمداران و تصميم گيرندگان حکومت های متبوع خويش بخش ديگری از کار عظيمی است که اين کمپين بايد به پيش برد.

ايرانيان بايد با تمام شرکت های اقتصادی (توليدی، بازرگانی و خدماتی) تماس گرفته و از آنها بخواهند که به استثنای دو مورد مواد خوراکی و دارو مراودات خود با ايران را مشروط به پيروی رژيم از خواست کمپين مبتنی بر لغو مجازات اعدام کنند. از دولت های خارجی بايد خواست که برقراری يا حفظ روابط ديپلماتيک و بازرگانی با ايران را منوط به اين امر کنند. سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن، سازمان های حقوق بشری، نهادهای فراملی مثل واتيکان، سنديکاهای بزرگ حرفه ای کارگری وکارمندی در سطح بين المللی و نيز هنرمندان و نويسندگان و شخصيت های شناخته شده ی جهانی بايد مورد تماس کمپين قرار گرفته و از آنها خواسته شود که از اين جريان حمايت کنند.

در داخل کشور فعالان حقوق بشری بايد که با رعايت موارد امنيتی حداکثر کنشگری را در دستور کار خود قرار دهند: تجمع در مقابل زندان ها، تجمع و تحصن در مقابل ساختمان های قوه ی قضاييه در سراسر کشور، تجمعات در ميادين و پارک ها و فراخوان به تظاهراتی گسترده در ارائه ی عمومی اين خواست در خيابان ها: خواست لغو مجازات اعدام .

کمپين بايد کار عظيم رسانه ای را در رسانه های سنتی و مجازی به خدمت گيرد و با بهره بری از امکانات حرفه ای برای خود برنامه های روزانه ی راديويی و تلويزيونی و توليد روی فضاهای مختلف اينترنت داشته باشد. حمايت هنرمندان و نويسندگان و روزنامه نگاران و برنامه سازان رسانه ای برای اطلاع رسانی در اين زمينه لازم است.

سازمان ها و احزاب سياسی بايد با قدرت تمام و بدون در نظر گرفتن اختلافات سنتی خويش به تبليغ و ترويج و حمايت از اين کمپين بپردازند. در اين مسير کارهای منفرد و مشترک هر دو قابل ارزشند و نبايد از هيچ کوششی برای فراگيرتر کردن اين پيام و اين درخواست کوتاهی کرد. کدام ايرانی است که نداند لغو اعدام در ايران آغازی است برای هر تغيير مثبتی که همه آزاديخواهان آرزو می کنند؟ اين اقدام شروعی است برای پايان.

بديهی است که دهها ابتکار عمل و پيشنهاد و ايده ی خوب ديگر در اين ميان زاده خواهد شد. روش هايی که کشورهای بزرگ جهان را در نهايت متقاعد يا مجبور خواهد ساخت که روابط خود با جمهوری اسلامی ايران راتابعی از پذيرش درخواست لغو مجازات اعدام قرار دهند.

برای شروع
آن چه در گام نخست برای طراحی و سپس تحقق اين استراتژی لازم است «خودباوری» است. بايد باشند چند ايرانی که خودباورند و و همديگر را پيدا می کنند و هسته ی نخستين را برای طراحی و اجرای اين کمپين بنيان می گذارند. بايد باور داشت که شدنی است و اين باور را مطرح کرد، به اشتراک گذاشت و بر آن تاکيد کرد. کافيست چند ايرانی علاقمند به اين موضوع با هم تماس گرفته، يکديگر را بيابند، با هم صحبت کنند و برنامه ريزی مقدماتی را بريزند و کار را شروع کنند. همه ی مسيرهای طولانی و دشوار با گام نخست است که آغاز می شود.

بی شک ايرانيان زيادی هستند که حاضرند از وقت خود، از توان خود و با پول خود به اين کار کمک کنند. کافيست که عده ای باورمند جلو بيافتند و يک «هيئت تدارک کمپين لغو اجباری مجازات اعدام» را تشکيل دهند. همه چيز از اولين تماس شروع می شود. جهان، هميشه، بر اساس فکر و عمل باورمندان تغيير کرده است، آنها که به توان خود باور ندارند، هرگز نقشی در دگرگون سازی سرنوشت جوامع نداشته اند. پايان استبداد در ايران با لغو مجازات اعدام آغاز می شود. اين گوی و اين ميدان.

korosherfani@yahoo.com

ـــــــــــــــ
۱) به مثابه مورد کنونی برای نجات جان «ريحانه جباری».

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d9%85%d9%be%d9%8a%d9%86-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%84%d8%ba%d9%88-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%8a%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9%db%8c-%d8%a8%d8%b1/feed/ 6
خودرهاگری: بنا گذاشتن کسب آزادی خود بر روی خودباوری https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%86%d8%a7-%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86-%da%a9%d8%b3%d8%a8-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%86%d8%a7-%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86-%da%a9%d8%b3%d8%a8-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1/#respond Thu, 11 Apr 2013 10:11:10 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13401 https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%86%d8%a7-%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86-%da%a9%d8%b3%d8%a8-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1/feed/ 0 مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران – کورش عرفاني https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%ba%d8%a7%db%8c%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%db%8c-%d8%a2/ Sun, 20 Nov 2011 01:37:32 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7627 مردم و اپوزیسیون: غایبان بزرگ معادله ی آینده ی ایران

کورش عرفاني

انفجار در انبار مهمات پادگان سپاه در ملارد در شرق تهران بار دیگر احتمالات و شایعات را به اوج رساند. دو فرضیه در مقابل هم قد علم کرده اند. یکی می گوید حمله حتمی است و فقط زمان و شکل آن باید تعیین شود، دیگری حمله را ناممکن می داند. اولی آینده ی ایران را سخت تیره و تار می بیند و دومی بر این باورست که اینها باج گیری ها و گروکشی های میان رژیم و قدرت های غربی می باشد. کدام یک از این دو فرضیه به واقعیت نزدیک تر است؟ بستگی دارد، در سیاست، همه ی تصمیم ها تابع رابطه ی هزینه و سود است. تا زمانی که سود حفظ رژیم بیش از هزینه های آن باشد به او کار چندانی ندارند و هر گاه که دردسرش از منفعت رسانی آن بیشتر شود وی را می برند. این را در همین یک سال گذشته در رفتار سیاسی غرب در قبال دیکتاتورها تونس، مصر و لیبی دیدیم. در یمن هم در جهت عکس آن می بینیم و نیزسرگردانی را در سوریه. پس، قانون ابدی و ازلی درباره این که رژیم جمهوری اسلامی باید با موشک و هواپیما برود و یا با کمک های پشت پرده بماند وجود ندارد. بستگی به برآیند نهایی شرایط و کارکردهای موضوع و محاسبه ی سودها و ضررها دارد. چه کسی تصور می کرد که حکومت آمریکا، حامی اصلی رژیم شاه، در سال 1357 به نخستین بازیگر برکناری شاه تبدیل شود، اما شد، چون محاسبات این گونه ایجاب کردند.

کارکرد رژیم برای غرب

آینده ی رژیم جمهوری اسلامی نیز در چارچوب معادله ای ارزیابی می شود که تا اینجا اجزای مشخصی را دارد. در صفحه محاسبات سود و زیان حکومت ایران می بینیم که برخی از موارد سوددهی آن برای نظام سلطه ی جهانی این گونه آمده است:

1) ارسال نفت و گاز ارزان به اقتصاد جهانی 2) ارائه ی سالانه  190 هزار متخصص به سیستم سرمایه داری به طور رایگان با ارزشی بالغ بر 37 میلیارد دلار در سال به طور رایگان 3) ایجاد آشوب در منطقه در جهت وادار کردن کشورهای خاورمیانه به فروش نفت و خرید تسلیحات به صورت میلیاردی از ترس ایران 4) تغذیه ی جریان های اسلامی رادیکال که توجیه گر جنایت و حضور نظامی آمریکا و اسرائیل و غرب در خاورمیانه – یعنی انبار نفت جهان- می باشد. 5) از بین بردن شانس شکل گیری یک دمکراسی موفق در ایران که بخواهد الگوی خاورمیانه شده و به این واسطه ی تهدیدی برای سلطه ی اقتصادی و نظامی غرب در این منطقه بشود. 6) یاری رسانی به جریان های کهنه گرا وضد دمکراتیک در کشورهای مختلف جریان و ممانعت از رشد جریان های مردمی، سکولار و دمکراتیک. 7) تبدیل کشور ایران به بازار 75 میلیونی برای کالاهای بنجل سرمایه داری جهانی 8) تبلیغات تو خالی و سر و صدا راه اندازی علیه برخی کشورها مانند اسرائیل و آمریکا که اجازه می دهد لولوخره ی اسلامی در افکار عمومی غرب عمل کند و اختصاص بودجه های هنگفت به تسلیحات و ارتش به جای مدرسه و بیمارستان و …

اما در بخش ضررها که به دلیل عملکرد رژیم و در طول بیش از سه دهه شکل گرفته است:

1)                   انحراف برخی جناح های درون حاکمیت ایران از خط کلی ترسیم شده برای آن و رفتن به سمت جاه طلبی هایی که هر چند آینده ای ندارد، اما بهتر است که حواس غرب به آن باشد. 2) بی لیاقتی بیش از حد مطلوب در اداره ی امور کشور که شانس فروپاشی آن از داخل را فراهم و امکان بروز یک جنبش دمکراتیک و مردم گرا را زیاد کرده است. 3) چند شقه شدن درون ساختاری که سردمداران نظام رابه جای خدمت در مسیر مطلوب نظام سلطه جهانی به جان هم انداخته و به خود مشغول داشته است. و بر همین اساس 4) از دست دادن انسجام لازم برای ایفای نقش مفید در دوران حساسی که در پیش است و در طول آن سرمایه داری غرب می خواهد از خاورمیانه برای رویارویی با مثلث سرمایه داری چین، هند و روسیه استفاده کند.(1)

لیستی که در بالا آمده است نه کامل است نه دقیق. اما چارچوب های اصلی محاسبه گری غرب در رابطه با ایران را در خود دارد. این که این لیست قابل تکمیل، تدقیق و نیز جابجایی و جرح و تعدیل است مورد شک نیست. نگارنده اما برای ساده سازی به همین حد اکتفاء کرده است که نشان دهد تصمیم گیری در مورد آینده ی رژیم ایران، توسط قدرت های جهانی، تابع خواست و اراده ی من و شما ایرانیِ شهروند عادی نیست. آنها منتظر این نیستند که یک چند ده یا چند صد روشنفکر و روزنامه نگار و وبلاگ نویس ایرانی نامه بدهند تا آنها این نامه را به لیست بالا اضافه کنند. نه این که این کارها بیهوده است، حتی ممکن است که در این لیست هم بیاید، اما در ته لیست. این امر سخت قابل تاسف است که ما ایرانیان، که تمام این حرف ها و مذاکرات و معاملات در مورد سرنوشت خود و کشورمان است، هیچ اهرم قویی در اختیار نداریم تا در این لیست بگذاریم و معادله را به نفع ایران و ایرانی هدایت کنیم. دستمان سخت خالی است و این بسیار قابل تاسف است.

چگونه مطرح شویم؟

دو عنصر بوده و هست که می توانست و می تواند در این امر موثر باشد : یک) ملت، یعنی حضور فعال مردم و دو) اپوزیسیون.

اولی فعلا حضور فعالی ندارد. بخش عمده ای از آن اسیر ناامیدی، ترس و روزمرگی است و قربانی سرکوب و عادت و بی اعتمادی. دومی، اپوزیسیون، نیز بیشتر حضور تبلیغاتی و مجازی دارد تا عملی و واقعی. به همین دلیل نیز در محاسبات و آینده سازی ها مورد توجه جدی قرار نمی گیرد.  این ها عناصری هستند که در رده های دوم  یا دهم اهمیت قرار می گیرند. زد و بندها و تصمیم گیری ها به دور از چشم آنها شکل می یابد. این البته واقعیتی است تلخ و طولانی. سالهاست که نه مردم ایران و نه اپوزیسیون رژیم به حساب نمی آیند. تلاش می کنند، فداکاری می کنند، بها می پردازند اما به بازی گرفته نمی شوند، بازیی که بازیگران آن شرکت های عظیم اقتصادی (نفتی، تسلیحاتی…) و دولتمردان حامی این شرکت ها در غرب از یکسو و آخوندها و سرمایه داران دزد بازاری و شرکای پاسدار و آدمکش آنها در حکومت ضد بشری از سوی دیگر هستند. مردم ایران در این میان قربانی اند و اپوزیسیون ایران در این وسط به حاشیه رانده شده است.

البته می توانیم این واقعیت را کم رنگ تر یا پر رنگ تر جلوه دهیم. می توانیم حتی آن را انکار کنیم یا به طور مطلق بپذیریم. اما رگه هایی از آن چه در بالا آمد به حقیقت موضوع نزدیک است و باید برای ما ایرانیان دستمایه ی تفکر و برخورد جدی باشد. چرا نباید وقتی صحبت بر سر ایران است ایرانی به حساب آید؟ چرا باید زمانی که در مورد آینده ی ملت و آب و خاک و منابع ما تصمیم گیری می شود ما، صاحبان اصلی همه ی این ها، به کناری گذاشته شده باشیم و عده ای دزد داخلی و خارجی در قامت دوست (به یاد بیاورید باند جک آسترا انگلیسی، دومینک دوولیپن فرانسوی و اسکا فیشر آلمانی در زمان خاتمی) و یا دشمن ( بیاد آورید دیک چنی که همزمان حرف از حمله به ایران می زد و شرکت هالیبورتون وی در ایران مشغول به کار بود) پیوسته تعیین کننده ی سرنوشت ما باشند؟ تا کی می خواهیم بازی بخوریم و یا مفسران حرفه ای تصمیم های دیگران و یا صرفا فحش دهندگان قدیمی این و آن باشیم؟

سوالی که مطرح می شود این است که ما چه کار می توانیم بکنیم؟ بسیاری به دنبال این هستند که یک جوری وارد این بازی شوند.مثلا اصلاح طلبان و بقایای آن تلاش می کنند که از طرف رژیم به این بازی راه داده شوند تا نقشی داشته باشند و بعضی نیز این جا و آن جا در راهروهای کنگره و پارلمان های اروپا به دنبال جلب نظر غربی ها هستند. گروه داخلی، که تودهنی سختی از جانب جناح دیگر رژیم خورده است، هنوز گیج و حیران است. آن بخش از اپوزیسیون نیز که در تلاش است نظر نمایندگان کنگره و حکومت های غربی را جلب کند خبر ندارد که حتی اگر موفق به این کار هم شود باز هم به آخر لیست می رود. جایی که  ده تا بیست ارجحیت دیگر نخست در محاسبه و معادله شرکت داده می شوند تا نوبت او برسد. وقتی هم می رسد جز یک نقش مترسکی و نوکری چیزی بیشتر باقی نمانده است، بیاد آوریم چلبی و کرزای را.

پس این راهش نیست، راه دخالت در تعیین سرنوشت خویش، برای ملت ایران و اپوزیسیون، تلاش برای بازی گرفته شدن توسط این یا آن طرف میز بازی نیست. چاره ی کار حتی در به هم زدن میز بازی نیست، نه این که درست نباشد، عملی نیست. یعنی با دیدی واقع گرا اگر نگاه کنیم در می یابیم که امکان پذیر نیست. آن چه شاید واقع بینانه تر باشد این است که یک طرف میز را عوض کنیم و آن هم طرفی است که توسط جمهوری اسلامی اشغال شده است. کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این رژیم ورشکسته و درمانده را پایین بکشیم. به طوری که این نمایندگان منتخب مردم باشند که برای مذاکره بر سر انرژی هسته ای و سایر موضوعات پای میز مذاکره با غرب و جهان بنشینند. اما باید قبول کرد که هیچ چیز ارزشمندی آسان به دست نمی آید. این که ما ایرانی ها برای ایران تعیین تکلیف می کنیم و نه رژیم ضد ایرانی و یا بیگانگان غیر ایرانی، کاری نیست که با چند اطلاعیه و سخنرانی پالتاکی و سرگرم بودن به اینترنت به دست آید. نیاز به عمل دارد، نیاز به فداکاری و بها پردازی دارد. درست مثل مردم سوریه و مردم یمن و نه به طور لزوم مثل مردم لیبی.

برای این منظور اما به یک چیز نیاز است و آن تازه کردن نگاه است. نیاز به یک تغییر کیفی در دید خود نسبت به مسائل داریم. نیاز داریم خود را باور کنیم، راه درست را تشخیص داده و بعد به درستی راه ایمان داشته باشیم و در طول مسیر خسته و عصبانی و ناامید و پراکنده نشویم. این راه یکی از راه های نجات نیست، شاید تنها راه نجات است. نمی خواهم مطلق نگری کنم، اما راههای دیگر رفته شده اند و نتیجه همین است که امروز می بینیم: یا جنگ و نابودی ایران و یا سازش برای حفظ رژیمی ضد مردمی برای چند ده سال آینده در کشور. آیا کارها و تلاش هایی که کرده ایم، با تمام ارزش ذاتی خود، این دو احتمال منفی و تخریب گر را تغییر داده است؟ اگر نخواهیم سر از زیر برف نگاه عادت وار خود بیرون آوریم باز هم در روش های نازای گذشته اسیر خواهیم بود.

اما سوالی که مطرح می شود این است که بسیار خوب، شعار بس است. دریافتیم که باید یک طرف میز بازی را که رژیم است تغییر دهیم. اما چگونه؟ اینجاست که باید دیدی نو داشت و گفت: بر اساس داده های موجود، مردم ما انفعال را بر تحرک  و اپوزیسیون ما، پراکندگی را بر همبستگی ترجیح داده است. نتیجه ی این دو نیز درخشان نبوده و نیست و نخواهد بود. باید این دو را تغییر داد: مردم باید راه کنش و خروج از انفعال را پیش گیرند و اپوزیسیون نیز به جای پراکندگی و صرف انرژی علیه همدیگر، به همکاری با هم روی آورند. تا اینجا نیز حرف تازه ای نیست، این ها قبلا صد بار گفته شده است. پس چه چیز نویی در این حرف است؟ تنها دو نکته ی فنی: نخست این که تا جنبشی در ایران به راه نیافتد اصلا روی تمام یا اکثریت مردم حساب نکنید. در ابتدای کار روی یک درصد از مردم بیشتر حساب نکنید، یک درصدی که می تواند و باید به سازماندهی و کنش هدفمند بپردازد. بخش کوچکی از این یک درصد نیرویی است که به راستی می توانید در آغاز کار روی آن حساب کنید و به تدریج افزایش می یابد. باید به آنها ضرورت کار سازمان یافته راتوضیح داد، فن سازماندهی را آموزش داد و به هر طریق ممکن از آنها حمایت مادی و غیر مادی به عمل آورد. دوم این که در اپوزیسیون باید تولیدکنندگان ادبیات سیاسی و کنشگران سیاسی را از هم تفکیک کرد. بخش اول که اکثریت مطلق اپوزیسیون را تشکیل می دهد به کار تولید اعلامیه و بیانیه و مقاله و سخنرانی و نشریه ی سیاسی مشغول است. کاری که در درازمدت در آگاهی روشن اندیشان جامعه بی تاثیر نیست. و بخش دوم، که اقلیت اپوزیسیون است، اما اهل عمل و کار و کنش است.

نکته ی بسیار مهم این است که اگر می خواهیم به آن چه در بالا گفته شد، یعنی نشستن بر میز بازی به جای رژیم دست یبایم باید روی این دو نیرو حساب کنیم: نیروی کنشگر اجتماعی در داخل کشور و نیروی کنشگر سیاسی در خارج از کشور. وجه مشترک هر دو کنشگری است. باقی نیروها در مراحل بعدی که جنبش پا می گیرد به تدریج وارد صحنه ی مبارزه خواهند شد. نکته بسیار مهم اما در ضرورت پیوند ارگانیک میان این دو نیرو می باشد. هریک بدون دیگری ره به جایی نمی برند. نه کنشگران درون جامعه می توانند بدون آموزش و حمایت کنشگران خارج از کشور بهای مبارزه را بپردازند و نه نیروهای فعال خارج از کشور بدون حمایت و حضور نیروهای داخل می توانند حرفی برای گفتن داشته باشند. اما هر دو در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر می توانند دارای قدرت عمل باشند.

بدیهی است که در این میان هر ابتکار دیگری که بتواند از حد حرف خارج شود و چهره ی عملی به خود بگیرد  می تواند موثر باشد. شرط اصلی، خروج از برج عاج های فکری و سازمانی و ایدئولوژیک و روی آوردن به یک عملگرایی توام با خردگرایی و اخلاق مداری است.

نتیجه گیری:

جان کلام این که دشمنان ایرانیان به کار خود مشغولند. ما از خود بپرسیم که می خواهیم چه کنیم؟ می خواهیم منتظر باشیم؟ منتظر چه؟ می خواهیم انفعال پیشه کنیم که کشور را با خاک یکسان کنند یا بقای یک نظام ضد مردمی را در آن تضمین کنند؟ می خواهیم به گفتار گرایی و صدور اعلامیه و اطلاعیه اکتفاء کنیم؟ یا بر عکس، این بار می خواهیم کلیشه ها را بشکنیم و به سوی یک بازتعریف از  آن چه باید صورت گیرد برویم. اگر منظورمان این است باید خود را به خودباوری مجهز کنیم و در پی آن باشیم که نیروهای کنشگر و عمل گرای اپوزیسیون را که قدرتی عملی دارند به هم نزدیک سازیم. این نیروها به طور ضروری و حتمی باید با نیروهای کنشگر داخل جامعه در تماس باشند و در ترویج و آموزش سازماندهی میان این نیروها تلاش کنند و حمایت های لازم را با رعایت محدودیت های امنیتی از آنان به عمل آورند. با ترکیبی از خردگرایی، دلاوری، سازماندهی و کار همبسته می توان سرنوشت کشور را به دست گرفت. مردم آمادگی دخالت را دارند، اما نخست باید راه روشن و شفاف نشان داده شود و این کاریست که دیگر براساس حرف و گفتار ممکن نیست. نیاز به عمل مشخص و سازمان یافته ایرانیان کنشگر در داخل و خارج و در پیوند با هم دارد.

**

1- بررسی این موضوع آخر یک بحث فرضی است که در تحلیل های جغرافیای سیاسی کلان مورد نظر است و وارد شدن به آن در این نوشتار ناممکن است.

 

www.korosherfani.com

18 November 2011

منبع: سايت ديدگاه

 

]]>
دست به دامان بیگانگان نشویم، به قدرت مردم باور آوریم. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%db%8c%da%af%d8%a7%d9%86%da%af%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%b4%d9%88%db%8c%d9%85%d8%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d8%b1/ Wed, 09 Nov 2011 08:19:15 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7331 دفتر تولید سازمان خودرهاگران

——————————

گسترش خبرهای مربوط به احتمال حمله ی نظامی به ایران و گزارش آژانس نگرانی ها را در این مود افزایش داده است. این نکته هم چنین بسیاری از روشنفکران ایرانی را به دو بخش تقسیم کرده است: مخالفان حمله نظامی و موافقان حمله نظامی. اما در ورای این صف بندی رادیکال عده ای نیز به این نکته پرداخته اند که با حمله ی نظامی مخالف هستند اما با شکل و نوعی از دخالت قدرت های غربی برای تعیین تکلیف وضعیت ایران موافق هستند. آنها به طور مستقیم و غیر مستقیم به دولت آمریکا، به طور مثال، پیشنهاد می دهند که به شکلی از آن چه آنها «مردم ایران» می نامند حمایت کنند تا رژیم را ساقط کنند.

هر چند که می توان وجه احساسی موضوع را درک کرد اما باید به چرایی گرایش فوق توجه کرد.

به نظر می رسد که این گرایش بیش از هر چیز ناشی از ضعف عمومی اپوزیسیون باشد که هیچ افق امیدی را برای بسیاری از ایرانیان ترسیم نمی کند. این هموطنان در مقابل بن بستی که نسبت به آن احساس مطلق دارند آن چنان خود و ملت ایران را ضعیف و ناتوان می بینند که برای آینده ایران و امکان تغییر در شرایط کمترین امیدی به قدرت خویش یا مردم ندارند. آنها نیاز حتمی به حضور یک عنصر بیرونی را احساس می کنند و به محض یافتن فرصت این را به زبان می آورند. آنها می پندارند که اگر آمریکا و اروپا علیه رژیم عمل کنند می توانند او را تا مرز سقوط بکشانند و به این ترتیب مردم ایران بالاخره به آزادی و دمکراسی دست یابد.

این تصور البته چندان مطابق با واقعیت نیست. سرنوشت کشورهایی که آمریکا و غرب به طور مستقیم و یا غیر مستقیم در آن دخالت کردند با یک کلمه قابل معرفی است: فاجعه. افغانستان، عراق، لیبی و امثال آن. وارد شدن آمریکا به عنوان یک کشور سرمایه داری دچار بحران و فاقد مدیریت عقلانی نمی تواند هیچ انگیزه ی انسان دوستانه یا حتی دمکراتیکی داشته باشد. مبنای آن برای آمریکا، اروپا و کشورهای ناتو چیزی نخواهد بود جز منافعشان. و این یک امر ثابت شده است که منافع غرب با منافع مردم ایران همبستگی مستقیم ندارد و در بسیاری موارد در تضاد آشکار قرار می گیرد. به همین دلیل در ورای درک احساسی برخی از قلم بدستان ایرانی به طور واقعی هیچ خیر و صلاحی برای مردم ایران در پشت این دعوت و فراخوان وجود ندارد.

راه شکستن این بن بست یا احساس بن بست دست به دامن بیگانگان شدن نیست، بلکه دست به کار شدن و بر پای خود ایستادن است. برای این منظور نیز باید به پاسخگویی به نیاز اساسی مردم در داخل کشور پاسخ داد. باید به مردم آموزش و روحیه داد برای این که بتوانند از حالت پراکنده و نا آگاه و ناامید بیرون بیایند و به سوی آن روند که همدیگر را پیدا کرده و به طور سازمان یافته شروع به کار جمعی کنند. نیروی مردم و معترضین کم یا ضعیف نیست، اما پراکنده است. زیرا مردم نمی دانند که چه باید کنند. برای همین هم یک وظیفه ی مهم بر عهده ی ما قرار می گیرد: به جای روی آوردن به سوی پایتخت ها ی قدرت های بیگانه به سوی مردم رویم. سعی کنیم با استفاده از رسانه های مختلف پیام و آموزش های مربوط به سازماندهی را به میان مردم ببریم و به این ترتیب قدرت اجتماعی را شکل دهیم. قدرت اجتماعی زمانی وجود دارد که مردم در قالب تشکل های سازمان یافته عمل کنند وبتوانند در قالب شبکه های اجتماعی عمل کنند. در آن صورت هم از پس رژیم بر می آیند و هم می توانند در مقابل خطر جنگ ایستادگی کنند.

سازمان خودرهاگران بر این باورست که با حل شدن مشکل خودسازماندهی توده ها نه فقط سرنوشت اپوزیسیون، بلکه برخورد جهان با ایران و نیز آینده ی ایران دستخوش تحولی جدی خواهد شد. به همین دلیل بد نیست که با جدیت از پناه بردن به بیگانگان و دست به دامن غیر خودی ها شدن بپرهیزیم و به سوی ساختن قدرت اجتماعی روی آوریم. این نیاز به خودباوری و باور به قدرت بی پایان مردم داریم.

 

]]>
خودرهاگران: امید به فردایی بهتر و ایرانی آزاد و آباد را دامن بزنیم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d9%81%d8%b1%d8%af%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%aa%d8%b1-%d9%88-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/ Fri, 28 Oct 2011 04:20:49 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7076
  • امید به دنیایی بهتر، فردایی روشن تر برای کشورمان، کشوری آزاد و آباد را در دل خود و دیگران تقویت کنیم و باور داشته باشیم که می توانیم به آن برسیم.
  • با فضایی سرشار از امید و اعتماد و دوستی روحیه ی سخت و انفعالی را در خود و دیگران بشکنیم و با رجوع به خرد خویش اسیر رفتارهای منفی و ناامیدانه نشویم.
  • باور داشته باشیم که با تکیه بر عقل و اراده ی خویش می توانیم شرایط سیاه کنونی را به سوی شرایطی بهتر و انسانی تر تغییر دهیم.
  • عامل انفعال مردم فقط ترس نیست، یاءس نیز موثر است. تا زمانی که یاس و نا امیدی به شور و امید تبدیل نشود توده ها تکان نخواهند خورد. امید به فردایی بهتر و ایرانی آزاد و آباد را دامن بزنیم.
  • خودباوری سبب ایجاد امید می شود، وقتی بدانیم که در مبارزه مان برای کسب آزادی جدی هستیم و از پای نمی نشینیم تا به آن نرسیم، بدیهی است که روحیه رزم و جنگندگی ما در تقویت می شود و به طور عملی موانع را پشت سر خواهیم گذاشت.
  • سازمان خودرهاگران از همه ی ایرانیان می خواهد تا به قدرت و عشق خویش به انسانیت و آزادی بپردازند و آنها را تبدیل به ارزش های فعال در وجود خویش کنند. وقتی رویای دنیایی بهتر برای ما ملموس شود برای رسیدن به آن حاضر به هر نوع تلاش و فداکاری خواهیم بود.
  • ]]>
    خودرهاگران: نجات ایران و ایرانی از دست رژیم ضد بشری و بدون دخالت بیگانگان. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%ac%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%b1/ Thu, 27 Oct 2011 07:44:10 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7060  

    1. مورد لیبی و اعلام ضروت بازگشت به «قانون شریعت» به خوبی نشان می دهد که برای غرب این مهم نیست که چه کسی قرار است در یک کشور نفت خیز به قدرت برسد، مهم این است که آن که به قدرت می رسد منافع او را تامین می کند یا خیر.
    2. اعلام مجاز کردن چند همسری و نیز رفتار وحشیانه با اسیران جنگی دو نمونه از عواملی هستند که آینده ی خوشی را برای لیبی نوید نمی دهند. این امر باید ما ایرانیان را درباره ی دخالت خارجی ها در تعیین سرنوشت کشورها به فکر بیاندازد.
    3. این بدیهی است برای فرانسه و انگلستان و ایتالیا و آمریکا این مهم نیست که زنان لیبیایی مجبور باشند قوانین دوران بربریت را اجرا کنند، این مهم است که قراردادهای خوبی نصیب توتال، شل، انی و اکسان شود. سود مهم است نه آینده ملت ها.
    4. اگر ما نیز بخواهیم این خطا را بکنیم که برای رهایی از شر جمهوری اسلامی دست به دامان غرب شویم آینده ای تار و تباه برایمان تدارک خواهند دید. از همین حالا باید به کشورهای غربی بفهمانیم که ما جز قطع حمایت از رژیم هیچ چیز از آنها نمی خواهیم. هیچ چیز.
    5. آن چه که می تواند ما را از یاری گرفتن از بیگانگان رها سازد همانا خودباوری و نیز دست به دست هم دادن برای نجات ملی می باشد. یعنی اتکاء کردن به یکدیگر علیرغم همه تفاوت ها و اختلاف هایی که داریم با یک هدف مشترک: نجات ایران و ایرانی از دست رژیم ضد بشری و بدون دخالت بیگانگان.
    6. در صورتی که از خود ضعف نشان دهیم، قدرت های بزرگ غربی به دنبال دخالت در سرنوشت ما خواهند بود و به این ترتیب گزینه ی جنگ و هجوم نظامی پردرآمدترین سناریو برای صنایع تسلیحاتی آنان است. این به معنای نابودی هزار ساله ی ایران خواهد بود.
    7. سازمان خودرهاگران از همه ی ایرانیانی که احساس مسئولیت دارند می خواهد تا با درک موقعیت حساس کنونی در صدد باشند با سازماندهی نیروهای خود و همت قوی به میدان مبارزه پا بگذارند و اجازه ندهند دشمن داخلی یعنی رژیم با همدستی دشمنان بیگانه کشور را به ورطه ی نابودی بکشانند.
    ]]>
    خودرهاگران: آن چه در مردم باور نسبت به قدرت خویش پدید می آورد کار عملی است. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d9%86-%da%86%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d9%86%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d9%82/ Wed, 19 Oct 2011 05:47:17 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6993  

    1. آیا برنامه ی تلویزیون و فیسبوک و مجله ی خارج کشوری برای آگاه سازی مردم ایران از قدرت و توان خویش کافیست؟ به نظر می رسد که پاسخ منفی است. باید به فکر دیگری باشیم.
    2. تجربه ی سه دهه گذشته نشان داده است که صرف کار تبلیغاتی برای آگاه ساختن مردم نسبت به قدرت و توان خویش کافی نیست. مردم فقط از طریق رسانه ها نیست که به سطح درک لازم برای کنشگری می رسند. باید به ابزارهای دیگری نیز توجه کرد.
    3. به نظر می رسد که در کنار کار آگاه سازی و روشنگری، آن چه در مردم باور نسبت به قدرت خویش پدید می آورد کار عملی است. یعنی کنش مشخصی که با قدرت خود به مردم نشان دهد که اگر یک گروه کوچک با عمل می توانند رژیم را این گونه نگران کنند، پس شما با قدرت میلیونی خویش می توانید رژیم را به تسلیم وادارید.
    4. با مشاهده ی عمل مادی کنشگران سیاسی است که مردم عادی می فهمند چه قدرت عظیمی در آنها موجود است و با آن چه ها که نمی توان کرد. وقتی باور به قدرت خویش در مردم شکل گرفت، توده ها قادر به هر کاری هستند و دیوار انفعال و ترس فرو می ریزد.
    5. به جای گذاشتن تمام وقت بر روی کار روشنگری باید عده ای باشند که دست به اقدام می زنند. دست به عمل مشخص اعتراضی و مبارزاتی. این عمل است که جو ترس و بی باوری را می شکند و به مردم مثال مادی مشخص برای حرکت می دهد. این مثال ها به مردم خط می دهد.
    6. سازمان خودرهاگران بر این باورست که جو انفعالی کنونی ناشی از بی باوری مردم به قدرت خویش است. در نبود خودباوری ملت ایران کار کنار زدن رژیم ضد ایرانی را دشوار و سهمگین می بیند. بنابراین باید این باور را در مردم زنده کرد تا به قدرت عظیم خویش پی ببرند. برای این منظور نیز حرف و گفتار ونوشتار کافی نیست. آن چه مورد نیاز است حرکت و عمل مشخص، مادی، سازمان یافته و هدفمند است تا نشان دهد که با بسیج قدرت مردمی می توان رژیم را بارها جارو کرد.
    ]]>
    قیام آذربایجان برای نجات دریاچه ارومیه قیام مردم ایران است. https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%86%d8%ac%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7%da%86%d9%87-%d8%a7%d8%b1%d9%88%d9%85%db%8c/ Wed, 31 Aug 2011 10:57:06 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6454 قیام آذربایجان برای نجات دریاچه ارومیه قیام مردم ایران است.

     

    یک بار دیگر مردم غیور آذربایجان، مردمی که در مبارزات میهنی و دفاع از حقوق خود بر تارک تاریخمان چون خورشید درخشیده اند به پا می خیزند. به راستی دریاچه ارومیه، پاره ی جان و هستی شهر ارومیه و بلکه آذربا یجان، چه فرزندان خلفی را پرورده است.

    هموطن اصفهانی می بینی که زاینده رود، این شاه رگ ماندگاریت، اینک مورد هجوم واقع شده است. شیرازی مبارز، می بینی که پاسارگادت، این تمدن هزاره ها به خطر افتاده و دریاچه بختگانت نگون بخت شده است. گیلانی و مازندرانی مشاهده می کنی که جان جنگل هایت را می ستانند. خوزستانی! می بینی کارونت، این آب زلال روان سرزمین مادریت، اینک  لجن آلوده و خسته چشم به راه دلاوری توست. خراسانی! می بینی که رنگی باطل بر آثار هویت تاریخی تو  می کشند تا آن را انکار کنند. یاسوجی! می بینی آریو برزن دلاورت را بر زمین کوبیدند تا تو را و ایرانی را تحقیر کنند. هموطن! می بینی که دخترانت  کالای  سود آور دلالان حکومت شده اند.

    هم میهن! وقتی دانشجویانت،  کودکانت، جوانانت، هوای تنفست، هویتت  و بند بند هستی ات مورد هجوم و تاراج است تو به چه می اندیشی؟

    اینک، مردم تبریز و ارومیه به ما می گویند که برای پاسداری از موجودیت خود در مقابل رژیمی که آهنگ نابودی تار و پود یک ملت را در سر دارد باید به پا خاست.

    رژیم جمهوری اسلامی تا آخرین قطرۀ باقیمانده از منابع و ثروتهای ملّی ما، به تاراج و چپاول خود ادامه خواهد داد. با ایستادگی و همبستگی ملّی در مقابل این رژیم سراپا فاسد، از حق خود و منابع ملّی در حال ویرانی، به پا خیزیم .

    به شرایط حساس و منحصر به فرد کنونی توجه کنید. رژیم بخشی از نیروهای کار آمد خود را برای سرکوب مردم  سوریه به آن منطقه  گسیل کرده است و بخشی دیگر را برای سرکوب هموطنان ما به آذربا یجان. در حال حاضر نیروهای دشمن در پایتخت کمتر و ضعیف تر است.  ضعف دشمن نقطه قوت ملت است. این فرصت طلائی را از دست ندهیم .

    سازمان خودرهاگران ضمن اعلام پشتیبانی خود از حرکت دفاع از دریاچه ارومیه، سازمان دهی و آگاهی رسانی را دو  شرط لازم  برای موفقیت در حرکات مبارزاتی دانسته و کنشگران را به تاکید بر این دو نکته فرا می خواند.

    سازمان خودرهاگران از تمامی کنشگران برون و درون مرز می خواهد تا با حمایت عملی و سازماندهی شده از ایستادگی و اعتراضات مردم غیور ارومیه و تبریز گامهای مؤثری در جهت همسویی مبارزاتی با تمامی ملّت ایران و تا فروپاشی این نظام مذهبی-فاشیستی بردارند.

    تظاهرات روز شنبه 12 شهریور ساعت 6 بعدازظهر زمان مناسبی است برای آغاز یک حرکت سرنوشت ساز در سراسر ایران.

    خودباوری و خودسازماندهی را در دستور کار خود قرار دهید.

     

    کمیته نافرمانی سازمان خودرهاگران

    نهم شهریور 1390

     

    ]]>
    با وجدان های ایران متحد شوید – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7-%d9%88%d8%ac%d8%af%d8%a7%d9%86-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%aa%d8%ad%d8%af-%d8%b4%d9%88%db%8c%d8%af-%da%a9%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7/ Mon, 29 Aug 2011 20:06:27 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6422

    وقتی یک فرد به پیچ و خم های مشکلات سهمگین زندگی برخورد می کند اگر به خود باور نداشته باشد تسلیم می شود و حیات و آینده ی خویش را تباه می سازد. اما این پدیده در مورد یک جامعه چگونه است؟ وقتی یک جامعه خودباوری ندارد چگونه می تواند از منجلابی که او را در آن فرو کرده اند بگریزد؟ به نظر می رسد شانس جامعه برای نجات بیشتر باشد. فرد اگر نتواند در ذهن خویش دست آویزهایی را برای کمر راست کردن بیابد برای همیشه به زمین می خورد و می ماند، اما جامعه متشکل از میلیون ها فرد است و همیشه هستند معدود افرادی که در میان آنها توانایی این را دارند که برخلاف جریان آب شنا کنند و راه درست را به دیگران نشان دهند.

    این افراد، که تعدادشان نیز کم است، برای شکستن فضای تسلیم بهای سنگینی را باید بپذیرند. دشواری های فراوانی را در مسیر خود می یابند، دشمن سخت به آنها می تازد، یاران بسیاری پیدا نمی کنند، اکثریت آنها را نمی فهمد، گاه حتی از جانب کسانی که این افراد می خواهند شرایط زیستی آنها را تغییر دهند مورد تحقیر و آزار قرار می گیرند. اما این اقلیت، همه ی این ناملایمات را نیز بر می تابد و راه باز می کند و پیش می رود. او می داند که چرا و چه می کند.

    در سایه ی تلاش این بخش از جامعه شمعی افروخته می شود، و همه می دانیم که برای اقیانوسی از تاریکی یک قطره نور کافیست که سیاهی مطلق را بشکند و در گوش بردگان آواز آزادی را زمزمه کند. آوازی که در ذهن ها می ماند و می خواند تا اسیران را با آزادی ماءنوس سازد. آری، همیشه در تاریخ بشر این اقلیت، این چهره های شاخص، به عنوان محصول تکامل فکر و روان بشر بوده اند و هستند و خواهند بود. زمانی اسپارتاکوس بود که فریاد زد:«من حیوان نیستم». با این فریاد خویش او ثابت کرد که می توان برده ای آموزش دیده برای کشتن و مردن بود و در عین حال، انسانیت خویش را فراموش نکرد. مارسلوس برده دار به او گفت:« تو آن گونه که من فکر می کردم احمق نیستی. حتی با هوش هم هستی و این برای برده ها خطرناک است.» هوشی که این برده دار نزد اسپارتاکوس یافته بود همان فهم و درک انسانی بود که از وی اسطوره ای ماندنی ساخت. جوهره ی خاص بشردوستی اسپارتاکوس در این جمله ی معروف است که:«من ترجیح می دهم که اینجا باشم، مرد آزاده ای میان برادران دیگر، با مسیری سخت در پیش  و نبردی جانانه در مقابل خود، تا ثروتمندترین شهروند روم».

    آن چه اسپارتاکوس را از راحتی و ثروت و رفاه  شهروندی روم به جنگجویی میان بردگانی که برای آزادی نبرد می کردند سوق داد چیزی نبود جز وجدان وی. وجدان چیست؟ تعهد درونی به درک خود. پاینبدی به آن چه می فهمیم، وفاداری به شعورمان. این آن چیزی است که در هر انسانی به طور بالقوه وجود دارد، اما در اندکی به طور بالفعل عمل می کند. وجدان، همان جوهره ی انسانی ماست که بسیاری به واسطه ی پشت کردن به آن تبدیل به شبه آدمیان مسخ شده ای می شویم که آن قدر آب و غذا و هوا مصرف می کنیم تا لایق مردن و زیر خاک رفتن شویم.

    انسان های بزرگ هیچ صفت ویژه ای ندارند، هیچ خصلت مافوق بشری ندارند، آدم هایی عادی هستند که وجدان را در خویش فعال می کنند و به این وابسته بها پرداز می شوند. زیر شکنجه دوام می آورند، از جنگ و نبرد برای آزادی نمی هراسند، ستم را گردن نمی نهند و طغیانگری را تا مرز به دست آوردن آزادی و عدالت فراموش نمی کنند. آنها هزینه ی حفظ اصالت خویش را می دهند.

    اگر بحث را به شرایط امروز ایران برگردانیم کم نیستند ایرانیانی که می دانند چه می گذرد، از ظلم و ستم و درد و رنج سایرین باخبرند، خوب هم باخبرند. مگر می توان نبود؟ مگر می توان ندانست چند میلیون ایرانی فقیر و گرسنه و معتاد و تن فروشند؟ مگر می توان ندانست که کودکان پنج ساله در میان اتومبیل ها در فصل سرد زمستان در پی لقمه نانی ساز می زنند و اشک می ریزند؟ مگر می توان شرمساری مردی را که به چشم های افسرده ی دختری که نمی تواند برایش جهاز تهیه کند می نگرد نفهمید؟ مگر می توان خجلت زنی را که می داند فرزندانش از تن فروشی او برای تهیه ی لقمه نانی باخبرند درک نکرد؟ مگر می شود از درد تنهایی و زجر و شکنجه ی هزاران زندانی بیگناه در زندان های ضد بشری رژیم  بی اطلاع بود؟ آری همه می دانند. کم یا بیش. اما چنانچه گفتیم وجدان، پاسخ به احساس رنج ناشی از دانستن است، نه خود دانستن. اینجاست که شمار ایرانیان با وجدان به شدت کاهش می یابد. شمار آنان که جرات می کنند به آن چه می دانند و به آن چه می فهمند و به آن چه فهم در وجودشان بر می انگیزد پاسخ دهند.

    این که چرا میلیون ها ایرانی به وجدان خویش، به معنایی که آمد، پشت کرده اند جای بحث مفصلی دارد که منظور این نوشتار نیست. اشاره ی ما در اینجا به آن ایرانیانی است که عنصر وجدان در آنها عمل می کند. همان هایی که حاضرند بهای سخت پاسخگویی به تعهد ناشی از درک خویش را پذیرا باشند. آن چه جای شوربختی دارد این است که این انسان های باوجدان ایرانی، با شمار اندکشان، دچار پراکندگی و تفرقه ی بسیار هستند. یعنی همدیگر را در نمی یابند تا در کنار هم عمل کنند. همین امر سبب شده است که به علت 1) شمار اندک ایرانیان دارای وجدان {فعال} و 2) به دلیل جدایی آنها، نیروی کافی برای شکل گیری یک قدرت قابل توجه جهت تغییر شرایط فراهم نشود. همه خوب می دانیم که شرایط را حرکت تغییر می دهد و حرکت در صورت با هم بودن است که ممکن و موثر خواهد بود.

    به همین خاطر شاید بد نباشد که از یکسو ایرانیانی را که به طور آگاهانه و برای چشیدن طعم ثروت و امنیت و رفاه به آگاهی و تعهد ناشی از آگاهی خویش پشت کرده اند به بازگشت به اصالت انسانی ومسئولیت اخلاقی خویش فراخواند و از سوی دیگر، ایرانیان با وجدان را تشویق کرد که بر مبنای همین درد مشترک ناشی از درک خویش، اختلافات دیگر را کنار گذارند و در مسیر رهایی خود و جامعه از چنگ استبدادی ضد بشری در کنار هم قرار گیرند و فعالیت جمعی کنند. قبل از این که به هر ایده آل سیاسی و مکتبی و حزبی بخواهیم برسیم باید دست در دست هم، کرامت انسانی خود را تامین کنیم.

    کورش عرفانی

    **

    www.korosherfani.com

    29 August 2011

    منبع: سايت ديدگاه 

    ]]>
    ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش هفتم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%da%af%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a4%d8%ab%d8%b1-%d9%88-%da%a9%d9%85-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%e2%80%93-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d9%87%d9%81%d8%aa%d9%85/ Tue, 23 Aug 2011 18:30:24 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6334 ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش هفتم

    استیو کراشا و جان جکسون (Steve Crawshaw & John Jackson)

    برگردان به فارسی: داریوش افشار

     ویرایش در دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    —————————————————

    وعده های پوچ و فریبندۀ حاکمان دیکتاتور را به سلاحی بر علیه خودشان تبدیل کنیم!

    “یکی از پدیده های شگفت آور در رخدادهای تاریخ بشریّت آنست که غیرممکن میتواند ممکن باشد.”- سلمان رشدی

    در یک حکومت تک حزبی، پلیس و نیروهای امنیتی با موانع دشواری روبرو نیستند. اگر مردم از دولت انتقاد کنند، یا توسط نیروهای سرکوب آزار و اذیت میشوند، ویا دستگیر و شکنجه، و در بسیاری موارد هم سر به نیست و ناپدید میشوند. یک چنین سیستمی، دارای هیچگونه ابهام و وهمی نیست. دستگیر کنندگان همانقدر به وظایف خود آشنا هستند، که دستگیر شوندگان به سرنوشت خود آگاهند.

    امّا زمانیکه شهروندان یک کشور تحت حاکمیّت دیکتاتوری، بصورتی آزاردهنده برای حاکمان خود، ابراز وفاداری به حکومت میکنند، موضوع کمی پیچیده میشود!

    در دهۀ 80 میلادی در لهستان و پس از آنکه جنبش “همبستگی” ممنوع اعلام شد، اعتراضات بسیاری از طرف مردم لهستان بر ضد حکومت خودکامۀ لهستان برپا شد. در این میان امّا، جنبش دیگری هم به همین موازات شکل گرفت که به جنبش و یا بدیل “نارنجی” (Orange Alternative) معروف شد. هدف “بدیل نارنجی” این بود که اعتراضات مردم را بگونه ای پیش ببرند که نه تنها باعث دستگیری کسی نشود، بلکه اگر هم نیروهای امنیّتی کسی را با اتخاذ روشهائی که نارنجی ها پیش گرفته بودند دستگیر کند، تمسخر و آبروریزی دولت را هم فراهم کرده باشد!. آنها برای نمونه، در “حمایت” از کمونیسم، تظاهرات برپا میکردند و یکی از مطالباتشان محدود کردن ساعات کار پلیس امنیّتی به 8 ساعت در روز بود! و یا اینکه خودرو های پلیس را گلباران میکردند!  همه بر این نکته واقف بودند که یک چنین کنشی در “حمایت” از دولت تمامیّت خواه از طرف مخالفین غیرقابل تصور و تفکر است؛ در حالیکه تمامی معترضین بسیار خوب واقف بودند که این شیوه از ابراز احساسات نسبت به حکومت کمونیستی وقت یک شوخی سیاسی و به تمسخر گرفتن حاکمان بود! این موضوع برای حاکمان وقت لهستان تا به آن میزان خجالت آور شده بود که آنها هیچگاه اینگونه “حمایت” را تأئیدی بر حقانیّت خود ندانستند.

    در هفتادمین سالگرد انقلاب روسیه، یعنی در سال 1987، تظاهراتی به “حمایت” از کمونیسم از طرف بدیل نارنجی فرا خوانده شد که در سرلوحۀ فرخوان آن آمده بود: “زمان آن فرارسیده تا بی عملی توده ها شکسته شود!” در این تظاهرات از همه خواسته شده بود تا بهر نحوی که میتوانند نماد سرخ کمونیستی را بنمایش بگذارند: برای نمونه کفش سرخ و یا شال سرخ بپوشند و یا لبهای خود را با رنگ سرخ آرایش کنند. آنهائیکه پوشش سرخ رنگ نداشتند، مقابل یکی از دکه های پیتزا فروشی صف کشیدند تا قطعات پیتزائی را که خریداری میکردند با سُس گوجه فرنگی کاملأ آغشته کنند و در حین راهپیمائی بالای سر خود بگیرند تا حمایت خود را از نماد سرخ کمونیستی ابراز کرده باشند! پلیس این دکۀ پیتزا فروشی را توقیف کرد و یکی از مشتریان را که میگفت “پیتزا را ولش کن، فقط سُس میخوام” را دستگیر کرد!

    “بدیل نارنجی” با مطرح کردن خواسته های پایه ای و اولیّۀ مردم تمامیّت رژیم را به باد تمسخر و استهزاء گرفته بود. برای نمونه، در آن دوران دستمال دستشوئی مانند بسیاری دیگر از کالاهای واجب و اولیّۀ مردم در فروشگاهها کمیاب بود. در یکی از همایشهای “نارنجی ها” در سال 1988، با عنوان “چه کسی از دستمال دستشوئی میترسد؟”، تکه های دستمال دستشوئی بطور رایگان در میان مردم توزیع شد که طعنه ای به کمیابی این کالای اولیه در بازارهای لهستان تحت آن حکومت قلمداد میشد! از آنجائیکه نوار بهداشتی بانوان هم بسیار کمیاب بود، در روز جهانی زن، “بدیل نارنجی” مبادرت به توزیع رایگان این کالا در میان راهپیمایان کرد که منجر به دستگیری عده ای شد!

    در همان سال، دولت لهستان بالاخره مجبور به مذاکره با رهبران “همبستگی” شد. پیامد این مذاکرات به زیر سؤال کشیده شدن انتخابات در این کشور بود که تا آنزمان هیچکس حتّی فکر بوقوع پیوستن یک چنین تحولی را نمیتوانست متصور شود. در انتخابات آزاد ژوئن 1989، “همبستگی” با حداکثر آراء پیروز شد و دولت کمونیستی وقت را از اریکۀ قدرت به پائین کشید. در اوت همان سال، لهستان اوّلین کشور از اقمار کشورهای بلوک شرق بود که نخست وزیر آن در یک انتخابات آزاد مردمی به این مقام گمارده شده بود. سه ماه پس از آن، با سقوط کمونیسم دولتی در لهستان، دیوار برلین هم پائین کشیده شد. وقایع و تحولات در لهستان نقش کمی در این رخداد نداشت.

    سُس ممنوعۀ گوجه فرنگی و توزیع لوازم بهداشتی کمیاب، هر کدام نقش خود را ایفا کردند و تأثیرات خود را در مقابله با استبداد و خودکامگی بجا گذاشتند!

    جمهوری اسلامی هم بمثابه یک نظام ایدئولوژیکی دچار تناقضات مشابهی است. در حالیکه این سیستم حکومتی مذهبی ادعای حمایت از مستضعفین را میکند، امّا یکی از فقر پرورترین و ظالم ترین حکومتهای تاریخ بشریّت است. در ایران ما امروز، ملیونها نفر در زیر خط فقر زندگی میکنند. با همبستگی خانواده های به فقر کشیده شده میتوان کارزاری را براه انداخت که ادعا های دروغین این حکومت فساد و فقرپرور وماهیّت خبیث آنرا در انظار داخلی و خارجی بر ملا کرد. با سازماندهی در میان اقشار و طبقات محروم جامعه که اکثریّت اجتماع این کشور غنی و ثروتمند را تشکیل میدهند، میتوان دست به کنشهای مشابه به آنچه که در لهستان اتفاق افتاد زد و موفق شد. برای نمونه میتوان در سالگرد 22 بهمن با سازماندهی قبلی، صدها هزار تن را با پلاکاردهای “من پس از 33 سال هنوز یک مستضعف هستم!” را سازماندهی کرد. دستگیری و آزار و اذیّت کردن حمل کنندۀ یکچنین پلاکاردی قاعدتأ میبایست برای نیروهای امنیّتی خجالت آور باشد؛ چرا که دولت حامی مسضعفین، نمیبایستی که به مستضعفین بتازد!

    امروز در ایران دهها هزار کودکان کار وجود دارند. با سازماندهی در حمایت از این کودکان و با تلاشهای مردمی مانند آنچه که اخیرأ در خیابان ولیعصر با همّت عده ای داوطلب و بطور خودجوش اتفاق افتاد، میبایستی به جهانیان نشان داد که این حکومت “عادل” اسلامی حتّی کمترین توجه را به کودکان کشور خود را هم ندارد. کودکان، سرمایه های آیندۀ هر ملّتی هستند. نظام جمهوری اسلامی با پرورش فقر و فساد در جامعه، و با مجبور کردن خانواده های محروم نگاه داشته شده به بکار گماشتن کودکانشان بجای تحصیل و آموزش، مانع شکوفائی و تبلور نبوغ این بخش از جامعه شده و موجب گسترش هر چه بیشتر فساد و ناهنجاری در جامعۀ ما است.

    با آنچه که جوانان دلیر ایران در خیابان ولیعصر به آن تحقق بخشیدند، میتوان وجدان جامعه را بیدار کرد و به مقابله با پدیدۀ مخرّب کودکان کار, در سطح وسیع پرداخت.

     با پیوستن خیل عظیم اقشار محروم جامعه مانند کودکان کار، بیکاران، کارگران با دستمزدهای معوقه، مبتلایان به بیماری اعتیاد، خانواده های فقیر نگاه داشته شده، خانواده های زندانیان سیاسی و دیگر قربانیان جامعۀ به فساد کشیده شدۀ ایران، به جوانان، روشنفکران، دانشگاهیان و دیگر اقشار آگاه جامعه میتوان وعده های پوچ و دروغین حاکمان مذهبی را در سطح جامعه مطرح کرد. این امر کمکی خواهد بود تا خودآگاهی و خودباوری به تک تک محرومان جامعه شناسانده شود و در عین حال، آن رابطۀ لازم اجتماعی را که بدان نیاز داریم تا حاکمان فاسد و چپاولگر جمهوری اسلامی را به پائین بکشیم، برقرار کند.

    ادامه دارد…

    ]]>
    ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش پنجم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%da%af%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a4%d8%ab%d8%b1-%d9%88-%da%a9%d9%85-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%e2%80%93-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d9%be%d9%86%d8%ac%d9%85/ Tue, 09 Aug 2011 16:19:56 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6234 ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش پنجم

    استیو کراشا و جان جکسون (Steve Crawshaw & John Jackson)

    برگردان به فارسی: داریوش افشار

     ویرایش در دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    —————————————————

    محاکمۀ یکنفر از میان مخالفان کافی نیست؛ همۀ ما را محاکمه کنید!

    سانسور و حذف کردن نوشته ها و افکار و نظریات دگراندیشان یکی از شگردها و الگوهای شناخته شده و مرسوم در کشورهای استبدادی است. در این کشورها، هرآینه نویسنده ای مطلبی را به چاپ برساند که مورد تأئید حاکمان مستبد نباشد، ناشر و نویسندۀ مطلب از طرف مقامات “مجرم” شناخته شده و تحت تهدید و آزار قرار میگیرند ، و یا اینکه در بسیاری موارد حتّی به زندان انداخته میشوند. نتیجۀ اینگونه برخورد از طرف حاکمان، احتمال ورشکستگی مالی ناشر مزبور و سرخوردگی نویسنده و در بعد وسیعتری، اِعمال خودسانسوری از طرف دیگر نویسندگان و ناشران بمنظور حفظ موقعیّت خود تحت چنین شرایطی را در بر دارد. رژیم استبدادی حاکم هم با ایجاد چنین شرایطی به بقای خود ادامه میدهد (کم یا بیش برای مدّتی طولانی تر) و اوضاع بهمین منوال سپری میشود!

    نویسندگان و ناشران ترکیه امّا، بمنظور ایستادگی در مقابل استبداد، داستان دیگری برای گفتن دارند؛ اتحاد نویسندگان دگراندیش حول محور “مجرم” شناخته شدن!

     قاعدۀ کلّی این تفکر بسیار ساده است. محاکمۀ یک یا دو نفر نویسنده و ناشر برای نیروی قضائی حاکمیّت تمامیّت خواه کار بسیار ساده ای است. امّا محاکمۀ صدها و یا هزاران تن برای ارتکاب همان “جرم”، کاری است بسیار دشوار و پرهزینه و مایۀ آبروریزی حاکمان در عرصۀ داخلی و خارجی را فراهم میکند.

    در سال 1995، یکی از نویسندگان متشخّص ترکیه بنام “یاسر کمال” بدلیل چاپ مقاله ای در روزنامۀ “اشپیگل” آلمان در رابطه با سرکوب وحشیانۀ کُردهای ترکیه توسط دولت حاکم، تحت لوای قوانین “ضد تروریستی” مورد اتهام واقع شده بود. تا اینجای قضیه، یاسر کمال به دردسر دچار شده بود. امّا دیگر نویسندگان ترکیه حرکتی را در حمایت از وی آغاز کردند که مسیر اتهام این نویسندۀ متشخص را دگرگون کرد. یاسر کمال با گرفتن این اتهام بطور عمومی اعلام کرده بود که: “با گذشت زمان معلوم خواهد شد که این من نیستم که به محاکمه خوانده شده است، بلکه دادگاه من تبدیل به محاکمۀ دادستان خواهد شد!“. همین اتفاق هم افتاد.

    نویسندگان مختلف ترکیه کتاب مشترکی را بچاپ رساندند که حاوی 10 مطلب “ممنوعه”، شامل آنچه که یاسر کمال بچاپ رسانده بود، میشد! نام بیش از هزار تن دیگر بعنوان ناشرین این کتاب به آن اضافه شد. دادستان پرونده ای را به اجرا گذاشت که حاکی از محاکمۀ 185 تن از فرهیختگان و نویسندگان متشخص ترکیه میشد! این موضوع مشکلات بسیاری را برای مقامات ترکیه بهمراه داشت و در ضمن مایۀ آبروریزی سیاسی بزرگی را برای دولت فراهم میکرد. پس از گذشت دو سال، که این “محاکمه” مایۀ حماقت و مسخرگی مقامات شد، تصمیم گرفته شد تا بکار این دادگاه بدون رسیدن به هیچ حکمی خاتمه داده شود. متهمین این محکمه امّا، از اینکه کار این دادگاه در نیمه راه و بدون رسیدن به هیچ حکمی، خاتمه یافته اعلان شده بود ابراز نارضایتی کردند! “سانار یورداتاپان” (Şanar Yurdatapan)، یکی از آهنگسازان و نویسندگان ترکیه که هماهنگ کنندۀ این کارزار بود، این عملکرد قوۀ قضائیه را با مسابقۀ طناب کشی کودکان مقایسه کرد و اینطور اظهار داشت: “عده ای کودک یکسر یک طناب ضخیم را میگیرند و عده ای دیگر، سر دیگر طناب را. مسابقه با صوت داور آغار میشود و هر گروه در مقابل گروه دیگر سعی میکند تا با کشش بیشتر گروه مقابل را بطرف خود کشیده و از خط میانی عبور دهد و برنده شود. حال تصور کنید، اگر یکی از این گروهها بناگهان سر طناب خود را رها کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بدون هیچ تردیدی گروه مقابل همگی با رها شدن نیروی مقابل بزمین خواهند خورد و همه به آنها خواهند خندید! این همان بلائی است که قوۀ قضائیه در نظر دارد تا بسر ما بیاید.

    با یک چنین تعبیری از عملکرد قوۀ قضائیه، متهمین این محکمه ادامۀ کار دادگاه را از دادستان مطالبه کردند! حالا دیگر آهو بدنبال شکارچی بود!

     از سال 2001 به اینطرف، مجموعه نوشتارهائی در یک جلد و با عقاید و نظرات کاملأ متفاوت، بنام “آزادی اندیشه” که شامل نظریات چپ، راست، مذهبی و غیر مذهبی و سکولار میشود، شروع به انتشار کرد. “قانون شکنان”، کیک تولدی را بمناسبت انتشار اولین شمارۀ این مجموعه تهیه کردند و تکه هائی از آنرا برای قضات و دادستانهای نیروی قضائیه و یک نسخه از این نشریه را هم برای دادستان محکمۀ خود ارسال داشتند! این ابتکار، یعنی “آهو بدنبال شکارچی”، که بر خلاف انتظار دولت و باعث عصبانیّت مقامات شده بود هرچه بیشتر گسترش پیدا کرده و با پیوستن دهها هزار نویسنده و ناشر حرفه ای و غیر حرفه ای بیکدیگر بمثابه “ناشرین مشترک”، کارزار مهمی را در راه مقابله با سانسور دولتی در سالهای اخیر براه انداخته است.

     آیا پرداختن به یکچنین کنشی در ایران ما امکانپذیر هست؟ بلی! امّا نیاز به خودباوری، شهامت و دلیری، و سازماندهی دارد! همانطور که نویسندگان و ناشران ترکیه به آن دست پیدا کردند. ما نه تنها میتوانیم از شیوه های مشابهی با آنچه که در 1995 در ترکیه و در رابطه با مطبوعات اتفاق افتاد بهره بگیریم و دست به کنشهای مشابه در ارتباط با سانسور جراید، کتاب و فیلم و سینما بزنیم، بلکه میتوانیم در ابعادی دیگر هم با همبستگی و جدیّت، و با کار از پیش سازماندهی شده در موارد زیر از تجربۀ نویسندگان و ناشران ترکیه سود ببریم:

     1-      کارگران و کارمندانی را که توسط کارفرما و یا صاحبان مشاغل اخراج میشوند حمایت کنید! دیگر کارگران و کارمندان بطور دستجمعی و متحّد میتوانند خواستار اخراج خود شوند و کارخانه و محل کار را بخوابانند! یا همه بیکار شویم و یا هیچکس!

    2-     استادان و معلمانی را که “باز خرید” و یا “تصفیه” میشوند حمایت کنید! دیگر معلمان و استادان میتوانند با ابراز همبستگی، در همان زمان و نقطه، و یا دیگر مراکز تحصیلی و در شهرهای مختلف بشکل اعتراضی و با در کنار یکدیگر قرار گرفتن، بازخرید و اخراج خود را مطالبه کنند! دانشگاهها و مدارس بدون استاد و معلم هیچ ارزشی ندارند! یا همه، یا هیچکس!

    3-     مادران و خانواده های زندانیان سیاسی را حمایت کنید! تمامی اعضای خانواده های دستگیر شدگان و دوستان و آشنایان خودرا به تجمع و ایستادگی در مقابل زندانها دعوت کنید و با ابعاد وسیع مردمی و از پیش برنامه ریزی شده، خواستار آزادی عزیزان،  دوستان، آشنایان و هم محلی های خود شوید. به زندانبانان بگوئید که یا عزیزان شمارا آزاد کنند و یا شما هم خواهان زندانی شدن هستید تا به عزیزان خود بپیوندید! اینگونه تجمعات وسیع را در برابر اماکن دادستانی و دادگاههای انقلاب هم میتوانید انجام دهید. یا همه به زندان برویم، و یا هیچکس!

    4-     هنگامی که نیروی انتظامی فردی را در خیابان بدلائل “بدحجابی”، آرایش (چه پسر، چه دختر)، ویا دیگر دلائل واهی دستگیر میکند، فقط نظاره گر اوضاع و مشغول فیلم گرفتن از آن نباشید! با یک حرکت و انگیزۀ متحدانه و با دعوت از تمامی افرادی که در صحنه حضور  دارند، به یاری فرد دستگیر شده بشتابید و همگی بطور جمعی، آزادی فرد گریبانگیر شده را طلب کنید و در غیر اینصورت، خواستار دستگیری خود بشکل جمعی و گروهی شوید!! امکان حرکت برای خودروی نیروی انتظامی و بردن فرد دستگیر شده را سلب کنید. با خبر رسانی فوری به دیگر محله ها و مراکز تجمع مردم، و پیوستن دیگر گروههای مردمی به شما، عرصه را بر نیروهای سرکوب تنگ کنید و آنها را کلافه کنید! دستگیری همۀ شما با تعداد وسیع مردمی، اگر غیر ممکن نباشد، کاری است بس دشوار! نیروی انتظامی یا همه را دستگیر کند، و یا هیچکس!

     بیاد داشته باشید که اینگونه کنشها تنها بطور جمعی و با همبستگی مطلق عمومی امکانپذیر و مؤثر هستند و نه بشکل فردی و یا در ابعاد کم.

    تنها ره رهائی از یوغ استبداد فاشیستی-مذهبی نظام جمهوری اسلامی، باور داشتن به نیروی خود، شهامت و دلیری، و سازماندهی جمعی است.

    اینان هراسشان از یگانگی ماست!

    ادامه دارد…

     

    ]]>
    خودرهاگران: ما می توانیم که دست در دست هم تاریخی نو بنگاریم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7-%d9%85%db%8c-%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%85-%da%a9%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d9%87/ Tue, 09 Aug 2011 16:05:56 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6231
  • از بی باوری ما به نیرویمان است که رژیم دوام آورده است. به قدرت خود باور داشته باشیم.
  • از بی اعتمادی ما به همدیگر است که رژیم پایدار مانده. به یکدیگر اعتماد کنیم.
  • از پراکندگی ماست که رژیم ادامه حیات داده است. به همدیگر نزدیک شویم.
  • از بی تفاوتی ما به سرنوشت همدیگر است که رژیم بقا یافته است. به وضعیت یکدیگر توجه کنیم.
  • از ترس و وحشت ماست که رژیم یکه تازی می کند. به دلاوری و جسارت روی آوریم.
  • سازمان خودرهاگران همه ی ایرانیان را فرا می خواند که به قدرت درونی فردی و قدرت بیرونی جمعی خویش باور آورند و با دور انداختن فرهنگ بی باوری، بی اعتمادی، پراکندگی، بی تفاوتی و ترس به ساختن فرهنگی نوین براساس خودباوری، اعتماد متقابل، همدلی، دردمندی و دلاوری روی آورند. ما می توانیم که دست در دست هم تاریخی نو بنگاریم.
  •  

    ]]>
    خودرهاگران: به بی نهایت قدرت انسان باور داشته باشیم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%db%8c-%d9%86%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1/ Sun, 07 Aug 2011 00:40:27 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6217
    1. انسان رها شده از بند ترس و ضعف نیاز به حامی آسمانی ندارد.
    2. باور به قدرت های ماوراء الطبیعی پاسخی است به نیاز ناشی از ضعف و ترس و نبود خودباوری.
    3. انسانی که نیروی لازم برای پیشبرد زندگیش را از درون خود می گیرد احتیاجی برای کسب نیرو از یک منبع آن جهانی را ندارد.
    4. عدم بلوغ شخصیتی و فکری دلیل اصلی روی آوردن به یک پناهگاه ماوراءلطبیعی است.
    5. اگر بر خود متکی باشیم، به بی نهایت قدرت انسان باور داشته باشیم از داشتن آقابالاسر برای یاری طلبی از او بی نیاز خواهیم شد.
    6. سازمان خودرهاگران با تاکید بر انسان مداری از همه ایرانیانی که به انسان و قدرت او باور دارند می خواهد تا با رهایی خویش از بندهای تفکرات خیال بافته در راه ساختن جامعه ای تلاش کنند که بر دو پایه بنا می شود: انسانیت و عقلانیت
    ]]>
    خودرهاگران: رژیم باید انتخاب کند: بین آب و آتش کدام را می خواهد https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d9%86%d8%af-%d8%a8%db%8c%d9%86-%d8%a2%d8%a8/ Sat, 06 Aug 2011 23:20:03 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6211
  • رژیم باید انتخاب کند: بین آب و آتش کدام را می خواهد.
  • با آب بازی شروع کرده ایم، اگر مقاومت کند با آتش بازی می کنیم.
  • رژیم هایی مثل جمهوری اسلامی با همه چیز مسله دارند: با آب، با آب بازی، با لبخند، با شادی، با انسان…
  • براساس برخورد رژیم با آب بازی باید گفت امید به اصلاح این چنین حکومت گند گرفته ای آب در هاون کوبیدن است.
  • جمهوری اسلامی فقط مستحق یک چیز است: سرنگونی، آن هم در تمامیت خود.
  • سازمان خودرهاگران بر این باورست که ایرانیان باید به قدرت خویش باور آورند و با استفاده از سازماندهی و خودباوری کار این رژیم آدمکش را یکسره کنند.
  • ]]>
    ایستادگی های مؤثر و کم هزینه – بخش دوم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%da%af%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a4%d8%ab%d8%b1-%d9%88-%da%a9%d9%85-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%da%af%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a4%d8%ab%d8%b1-%d9%88-%da%a9%d9%85-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85/#comments Tue, 26 Jul 2011 08:43:33 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6114 ایستادگی های مؤثر و کم هزینه

    استیو کراشا و جان جکسون (Steve Crawshaw & John Jackson)

    برگردان به فارسی: داریوش افشار

     ویرایش در دفتر تولید سازمان خودرهاگران

     در باب توان جمعی

    لهستان – شکست تانکها در برابر پیاده روی های معترضانه

     با براه افتادن و مطرح شدن جنبش عمومی “همبستگی” در لهستان،  که با اعتصاب کارگران صنایع کشتی سازی شهر “گدانسک” (Gdańsk) در ماه اوت 1980 آغاز شد و  تمامی لهستان را در برگرفت، رژیم حاکم در این کشور که از دوران جنگ جهانی دوّم بر سر کار آمده بود با بیم و هراس غیر منتظره ای مواجه شد. در روز 13 دسامبر 1981، مقامات دولت کمونیستی وقت، تانکهای ارتش این کشور را در خیابانها مستقر کردند تا یکبار و برای همیشه، جنبش “همبستگی” را از پیشروی بازدارند. در این مصاف نابرابر، صدها تن دستگیر و دهها تن کشته شدند.

    با این وجود، مردم لهستان تانکها را نادیده گرفتند و در مقابل دستگیری ها و کشتارها تمکین نکردند. در عوض، ملّت مصمّم لهستان اعتراضات خودرا در قبال ممنوعیّت “همبستگی” سازماندهی کردند که یکی از اشکال ایستادگی آنها در مقابل سرکوب دولتی، تحریم اخبار سراپا دروغین تلویزیون سراسری دولتی بود. این تحریم بتنهائی امّا، برای بی آبرو کردن دولت کافی نبود؛ چرا که فراخوانندگان این تحریم، معیاری برای سنجش ابعاد تحریم در دست نداشتند.

    ساکنین یکی از شهرهای کوچک در شرق لهستان بنام شویدنیک (Świdnik)، بمنظور حلّ  این اشکال، فکر بکری به ذهنشان رسید. از پنجم ماه فوریه 1982، مردم این شهر عزم جزم کردند تا به پیاده روی بروند! درست هر شب در لحظۀ آغاز اخبار تلویزیون سراسری، اهالی شویدنیک خیابانهای این شهر را مملو از جمعیّت میکردند. جمعیّت در خیابانها به گردش، گفتگو و قدم زنی میپرداختند. بعضی ها قبل از خروج از خانه، تلویزیونهای خاموش خودرا بطرف پنجره و روبروی خیابان و در معرض دید همگان قرار میدادند. تعدادی حتّی از این هم فرا رفته، و با استفاده از گاریهای دستی خاک کشی، حتّی تلویزیونهای خودرا با خود به قدم زنی و پیاده روی شبانه میبردند! یکی از حامیان “همبستگی” در این رابطه اظهار داشت: “اگر مقاومت و تقابل با دولت از طریق فعالیّتهای زیرزمینی انجام شود، دیگر من و شما درآن دخیل نیستیم و نخواهیم بود، امّا وقتیکه شما همسایه خودرا در حال قدم زدن و پیاده روی با تلویزیونش میبینبد، آنوقت این حس بشما دست میدهد که شما هم بخشی از این حرکت هستید!” هدف استبداد و دیکتاتوری آن است که بشما بقبولاند که شما منزوی هستید. اهالی شویدنیک این حس انزوا را درهم شکستند و در عوض، اعتماد بنفس و خودباوری را جایگزین آن کردند. با اینگونه شیوۀ ایستادگی و اعتراض، که حال به دیگر شهرهای لهستان هم بسط داده شده بود، دولت لهستان عصبانی شده و بخشم آمد. با این وجود، مقامات دولتی در مقابل یک چنین نمایشی از اتحاد و همبستگی از طرف مردم، از دست زدن به هرگونه اقدام تلافی جویانه در مقابل مردم عاجز ماندند؛ چرا که مردم با پیاده روی هیچ کار خلاف و یا غیرقانونی را مرتکب نمیشدند!

    با مدنظر داشتن چنین واقعیّتی، دولت لهستان اقدام به طرح ترفند تازه ای کرد و ساعت وضعیّت حکومت نظامی را از ساعت  10 شب به ساعت 7:30 تقلیل داد. حال، هرکس که پس از ساعت 7:30 در خیابانها دیده میشد، امکان داشت خودرا در معرض خطر دستگیری و یا حتّی مورد هدف گلوله های ارتشیان قرار دهد. پاسخ شهروندان شویدنیک به این ترفند جدید دولتمردان بسیار ساده بود: آنها در عوض، ساعت قدم زنی و به پیاده روی پرداختن را به بخش زودتر پخش اخبار سراسری که ساعت 5 بعداز ظهر بود تغییر دادند!

     

     دو نمونۀ دیگر از ایستادگی و اعتراض در برابر حکومت پیشین لهستان

     

    1-   بهمان اندازه که سنجش تعداد شهروندانی که به اخبار تلویزیون دولتی بی توجهی میکردند مشکل بود، امّا راه حلّی برای آن پیدا کردند، سنجش تعداد کسانیکه به برنامه های رادیوئی ضد حکومتی نیز گوش میدادند با مشکلاتی همراه بود. “همبستگی” امّا، برای این مشکل هم راه حلّ مناسب را پیدا کرد. رادیو “همبستگی”، که توسط دولت لهستان غیرقانونی اعلام شده بود، بولتن های خبری خودرا بمنظور تقابل با تبلیغات و اخبار دروغین دولتی براه انداخته بود. مشکلی که این رادیوی ضد حکومتی و مخفی با آن مواجه بود این بود که از میزان و تعداد شنوندگان خود اطلاع دقیقی در دست نداشت. تحت شرایط پلیسی حاکم بر جامعه هم امکان نظر سنجی عمومی غیر ممکن مینمود. در یک چنین شرایطی، هدایت کنندگان رادیو “همبستگی” از مردم درخواست کردند تا در یک بخش معیّنی از پخش برنامه های رادیوئی، مردم چراغهای خانه های خودرا بحالت چشمک زن، روشن و خاموش کنند. این درخواست، خطرات احتمالی خودرا در بر داشت؛ چرا که اگر فقط عدّۀ بسیار کمی از شهروندان ورشو مبادرت به اینکار میکردند، بسادگی میتوانستند مورد توجه نیروهای امنیّتی قرار بگیرند و لو بروند.

    یکی از مخالفان حکومتی بنام “کنستانتی گبرت” (Konstanty Gebert)، در زمان پخش برنامۀ رادیوئی “همبستگی”در شهر ورشو در حال قدم زدن بود که بناگهان متوجه شد که چراغهای طبقۀ اوّل یکی از آپارتمانها در حال خاموش و روشن شدن است. چند لحظه بعد وی متوجه شد که چراغهای تمام طبقات در حال خاموش و روشن شدن هستند. با نظر انداختن به دیگر آپارتمانهای اطراف و پشت سر خود دریافت که آپارتمانهای بسیاری در هردو طرف خیابان، روبرو و پشت سر همگی مانند درخت کریسمس در حال چشمک زدن هستند. گزارشات متعددی از آن شب حکایت از آن داشتند که در سرتاسر ورشو، این صحنه دیده شده بود. کنستانتی گبرت در این مورد گفت: “شما نمیتوانید حتّی تصورش را بکنید که چه احساس پرغرور و با نشاطی در آن لحظات در من ایجاد شده بود”.

    تا آنجا که به مقامات امنیّتی و انتظامی مربوط میشد، تنها کاری که از دستشان ساخته بود دستگیری تمامی اهالی شهر ورشو بود!

    2-   طرفداران “همبستگی” حتّی در پرتشریفاتی ترین و رسمی ترین مواقع، راهکارهای به تحلیل بردن و آبرو ریزی از  حاکمان منفور خودرا پیدا میکردند.

     یوری آندروپف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در سال 1984 درگذشت. بمنظور پوشش رسانه ای از مراسم تشییع جنازۀ رهبر درگذشتۀ یکی از اقمار “برادر”، که شامل سخنرانی جانشین بعدی یعنی کنستانتین چرنینکو از محل یادبود لنین در میدان سرخ مسکو میشد، حکومت لهستان برنامه های منظم و معمول رادیوئی و تلویزیونی لهستان را معطوف به این موضوع کرد. درست در هنگامیکه چرنینکو در حال تمجید از آندروپوف بود، ناگهان بینندگان صدای متفاوتی را در حین پخش این مراسم شنیدند: ” اینجا تلویزیون “همبستگی” است. خانمها و آقایان، با عصر بخیر……” و بدنبال آن، گویندۀ “همبستگی” لیستی از فعالین دستگیر شده و مطالبات مخالفان حکومتی را اعلان کرد. حکومتگران و دستگاه امنیّتی لهستان با مشاهدۀ این واقعه در تلویزیون رسمی خود بسیار خشمگین و عصبانی و در عین حال بینندگان لهستانی بسیار شادمان و مصمم تر در پیشبرد ایستادگی در برابر حکومت مستبد وقت لهستان شدند.

    پیاده رویهای معترضانه، روشن و خاموش کردن چراغها، مداخله در برنامه های تلویزیون رسمی دولت و نمونه های بسیار دیگری از اعتراضات جمعی، همگی شعله های فرآیند رسیدن به آزادی مردم لهستان را زنده نگه داشتند. رژیم استبدادی “مستحکم” لهستان در پی سالهای بعدی فروریخت!

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%da%af%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a4%d8%ab%d8%b1-%d9%88-%da%a9%d9%85-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85/feed/ 1
    گفتم و گفت: چگونه نارضایی ها را به اعتراضات جمعی تبدیل کنیم؟ https://khodrahagaran.org/fa/%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85-%d9%88-%da%af%d9%81%d8%aa-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%86%d8%a7%d8%b1%d8%b6%d8%a7%db%8c%db%8c-%d9%87%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7/ Wed, 20 Jul 2011 23:48:24 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6083 گفتم: خیلی نگرانی.

    گفت: خبر را نشنیدی؟

    گفتم: کدام؟

    گفت: قرار است اسرائیل در سپتامبر به ایران حمله کند.

    گفتم: بعید نیست، این طور شایع است.

    گفت: اگر حمله شد چه کنیم؟

    گفتم: اگر بپرسی تا قبل از آن چه کنیم می دانم، اما بعد از حمله کار زیادی نمی توان کرد.

    گفت: یعنی اگر حمله شود باید دست روی دست بگذاریم؟

    گفتم: استفاده از هر فرصتی برای از بین بردن رژیم حاکم لازم است، اما باید از قبل خیلی پیش بینی ها شده باشد.

    گفت: چه پیش بینی هایی؟

    گفتم: بهتر است وارد آن نشویم، موضوع اضطراری تری را در مقابل خود داریم.

    گفت: چه موضوعی از حمله ی اسرائیل به ایران اضطراری تر؟

    گفتم: این که چه کنیم حمله انجام نشود.

    گفت: اما چگونه؟

    گفتم: دو کار باید به طور همزمان اجرا شود. یکی در صحنه ی خارجی باید افکار و قدرت های جهانی را برانگیخت که این کار را دشوار و یا ناممکن سازد و در صحنه ی داخلی که از اولی مهمتر است در پی پایین کشیدن رژیم باشیم.

    گفت: اما چگونه؟ مدت زمان کوتاهی باقی مانده است.

    گفتم: رژیم بسیار ضعیف و شکننده است. در مرحله ی کنونی نباید روی یک حرکت وسیع توده ای که ره به جایی نمی برد انگشت گذاشت.

    گفت: پس چه باید کرد؟

    گفتم: باید روی نیروهای محدود کنشگر جامعه حساب کرد. آنهای که می توانند و می خواهند دست به حرکت بزنند.

    گفت: آنها چه باید بکنند؟

    گفتم: بسیار ساده است. تیم های کوچک پنج نفره درست کنند و در جامعه به طور فعال در حال رساندن نارضایتی ها به سوی حرکت باشند.

    گفت: می توانی مثالی بزنی.

    گفتم: مثلا حضور در متروهای شلوغ، در صف مترو و اتوبوس، در مقابل بانک ها، در میان کارگرانی که حقوق نگرفته اند و تجمع اعتراضی کرده اند. هر جا که پتانسیلی هست باید رفت و آن جا را به یک جمع و محل اعتراضی تبدیل کرد.

    گفت: اثر این چه خواهد بود؟

    گفتم: اثر آن فعال شدن جو است، مردم می بیننند که اعتراضات در حال آغاز شدن است. انفعال و ترس خود را کنار می گذارند.

    گفت: از طرفی رژیم هم کلافه می شود.

    گفتم: دقیقن، با این حرکات است که رژیم به وحشت می افتد. یعنی نمی داند که چه باید کند. اگر سرکوب کند بدتر می شود، اگر سرکوب نکند جو فعال تر می شود.

    گفت: آیا این کارها قبلا نشده است.

    گفتم: چرا شده است، اما جو در شرایط کنونی بسیار مستعدتر است. رژیم ضعیف و چند پاره است، کلافه است، بی پول است، دچار اختلاف و ناامیدی است. این بهترین فرصت است.

    گفت: آیا مردم آمادگی دارند؟

    گفتم: وضعیت اقتصادی مردم را به مرحله ی بدی رسانده است. مردم آماده ی حرکت هستند اما یک شرط دارد.

    گفت: چه شرطی؟

    گفتم: این که یکی شروع کند. مردم به دلیل از دست دادن روحیه ی خودباوری قادر نیستند خشم خود را بگشایند.

    گفت: اما اگر کسی شروع کند می آیند و خشم خود را فریاد می کشند.

    گفتم: همین طور است، شرایط کنونی نیاز به شروع کننده دارد.

    گفت: و این ها همان نیروهای کنشگری هستند که گفتی.

    گفتم: بله، البته به صورت سازمان یافته. یعنی به شکل جمع های کوچک چند نفره که به محل های مستعد می روند و به صورت برنامه ریزی شده شروع به اعتراض می کنند. اول یکی، بعد دومی، سومی هم می آید، در این میان اگر کسی به صورت خودجوش نیامد نفر چهارم و بعد  باز اگر کسی نیامد نفر پنجم.

    گفت: واگر هر پنج نفر گروه تلاش کردند و کسی جواب نداد؟

    گفتم: باید محل ها و جو را خوب شناسایی کرد. بهتر است در جمع هایی که جوانان بیشتر حضور دارند این کار را کرد. بد نیست در تیم شروع کننده هم پسر باشد هم دختر، و بخصوص باید از واژه ها و جملات مناسب استفاده شود. مردم نسبت به برخی عبارات بسیار حساس هستند.

    گفت: اگر مردم شروع به اعتراض کنند چه باید کرد؟

    گفتم: بلافاصله باید به آن دامن زد. با صدای بلندتر و تکرار شعارها و به تدریج طرح شعارهای دیگر.

    گفت: و بعد؟

    گفتم: بستگی به پتانسیل مردمی که شروع به اعتراض می کنند دارد. باید سعی کرد که نه افراط کرد نه تفریط. نیازی به اغراق نیست. باید به اندازه و به صورت مدیریت شده رادیکال بود.

    گفت: اگر جمع شروع کرد به همراهی چه باید کرد؟

    گفتم: شعار دادن، شعارهای صنفی و معیشتی، نه شعارهای بلافاصله سیاسی، باید روی تورم، گرانی، نابرابری، بیکاری، نبود عدالت و چیزهایی از این دست ماند.

    گفت: پس جمع شروع کننده باید از قبل شعارها را بشناسد.

    گفتم: صد در صد. باید روی یک سری شعارهایی که به آن جمع بخورد از قبل کار کرد.

    گفت: آیا به غیر از شعار دادن کار دیگری هم باید انجام شود؟

    گفتم: این تا حد زیادی بستگی به خود جمع دارد. بخشی از کار به صورت خودجوش شکل می گیرد. این که شعارهای دیگری مطرح شود یا خیر. این که به سوی  حرکت عملی خاصی برویم یا خیر. این ها همه بستگی دارد به توان جمع برای این کار.

    گفت: در آن موقع نقش افراد شروع کننده چه می شود؟

    گفتم: در بسیاری از موارد آنها باید جمع را دنبال کنند و تکروی نکنند. اما اگر پیش بینی های لازم را کرده باشند می توانند با قدری زیرکی هدایت جمع را نیز بر عهده گیرند و یا این که حداقل به آن خط بدهند.

    گفت: برخی مواقع از درون خود جمع کسانی که به طور خودجوش رهبری می کنند بیرون می آید.

    گفتم: بله، در این صورت اگر این فرد یا افراد دارند خوب جمع را رهبری می کنند باید آنها را تقویت کرد. باید با آنها همراهی کرد.

    گفت: درصورتی که رژیم با این جمع معترض در ایستگاه اتوبوس و مترو برخورد کند چه باید کرد؟

    گفتم: بستگی به شرایط دارد. اما افراد شروع کننده می توانند پیش بینی های لازم را در این باره داشته باشتد و به موقع اقدام کنند.

    گفت: چه اقدامی؟

    گفتم: اقدامات دفاعی و یا در صورت ضرورت تهاجمی. باید به این سو رفت که جمع کمتر آسیب ببیند.

    گفت: بحث خوبی بود، باید این راه را تشویق کنیم و آموزش دهیم…

    ]]>
    خودرهاگران: باید طرحی نو در انداخت. با دلاوری، شور و امید و خودباوری https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%b7%d8%b1%d8%ad%db%8c-%d9%86%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%ae%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%d8%af/ Wed, 08 Jun 2011 08:24:41 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5681
  • مبارزه ی ما فقط برای تغییر رژیم نیست، برای ایجاد یک تحول تاریخی است.
  • برای ایجاد یک تحول تاریخی نباید به روبناها اکتفاء نمود باید زیربناها را دگرگون کرد، هم در ساختارها هم در افراد.
  • ما مجبور نیستیم که همیشه به کمترین ها تن در دهیم، یک بار می توان تغییری بزرگ و ماندگار پدید آورد. با عقلانیت و برنامه ریزی و جدیت لازم.
  • راز بقای استبداد این است که هرگز آن تحولی را که لازم بوده است پدید نیاورده ایم، همیشه در سطح و شکل باقی مانده ایم. یک بار باید به عمق و ریشه پرداخت.
  • با ترس و نا امیدی و بی باوری هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. باید طرحی نو در انداخت. با دلاوری، شور و امید و خودباوری.
  • سازمان خودرهاگران با تلاش برای ایجاد دگرگونی ها بنیادین در جامعه ی ایران از همه هموطنان می خواهد که با پیوستن به کار جمعی و مشارکت در حرکت های گروهی از قربانی شرایط به دگرگون ساز شرایط تبدیل شوند و با پایداری و شور و امید در راه ساختن ایرانی نوینی گام بردارند.
  •  

    ]]>
    خودرهاگران: به دنبال اهمیت دادن به توان خود باشیم. این یعنی خودباوری https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d9%86%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%a7%d9%87%d9%85%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%af%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86/ Thu, 19 May 2011 12:44:45 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5454
  • فرهنگ شکست خوردگی را باید از خود بیرون کنیم و به جای آن فرهنگ پیروزی را جایگزین کنیم.
  • عملکردهای نادرست سبب شده است که امید به پیروزی بر یک رژیم مفلوک را از دست داده ایم و می پنداریم که کنار زدن آن کار دشواری است.
  • به جای فرسوده کردن خود و دیگران باید به سوی حرکت های مشخصی برویم که عملی است و بازدهی دارد.
  • به جای بزرگ شمردن قدرت دشمن و کوچک شمردن قدرت خویش به دنبال اهمیت دادن به توان خود باشیم. این یعنی خودباوری.
  • تاثیر کلام و گفتار را بر روحیه ی خویش دریابیم. به جای حرف از یاس و نا امیدی از امید و توان و قدرت سخن بگوییم.
  • سازمان خودرهاگران به عنوان یک تشکل انسان مدار به بی نهایت قدرت و توان انسان باور دارد و بر آن است که این باور را میان جامعه گسترش دهد تا شهروندان با تکیه بر خودباوری به میدان آیند و سرنوشت خویش را به دست گیرند.
  •  

    ]]>
    درباره ما https://khodrahagaran.org/fa/about/ https://khodrahagaran.org/fa/about/#comments Wed, 18 May 2011 20:11:13 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?page_id=5395 [...]]]>  سازمان خودرهاگران

     

          خودرهاگران چیست؟ کیست؟

     سازمان خودرهاگران یک تشکل سیاسی-فرهنگی است که توسط تعدادی از ایرانیان تاسیس شده است.

          سازمان خودرهاگران چه موقع تاسیس شد؟

    پیشینه ی این جریان به صورت یک تشکل به شهریور سال 1387 برمی گردد اما سازمان در دی ماه سال 1388 فعالیت خود را آغاز کرد.

          آیا این تشکل فرهنگی است یا سیاسی؟

    هر دو، ما به ضرورت تغییر فرهنگی جامعه ی ایرانی و نیز نیاز به دگرگونی سیاسی باور داریم و در هر دو عرصه فعال هستیم و به ضرورت پیوند این دو باور داریم. هر دو مکمل یکدیگر هستند.

          منظور از تغییر فرهنگی چیست؟

    منظور ایجاد دگرگونی در باورها و دیدگاه ها و رفتارهاست به طریقی که دو عنصر انسانیت و عقلانیت در اعضای جامعه رشد کرده و نهادینه شود. انسانیت پایه ی اخلاق است و عقلانیت پایه ی تجدد. ما براین باوریم که اگر در یک فرهنگ، این دو عنصر، به عنوان ارزش های تعیین کننده و مسیر دهنده عمل کنند آن جامعه شانس پیشرفت مادی و غیرمادی خواهد داشت. ما برای این منظور هم به آموزش نسل های جدید باور داریم و هم بر بازآموزش نسل های قبل. ما تلاش داریم نگرش مدرن را میان ایرانیان گسترش دهیم. یعنی نگرش مبتنی بر فهم روشمند جهان، درک عقلانی پدیده ها، درک غیر احساسی و واقع گرا. به کارگیری تفکر روشمند و عینی گرا که پایه ی نگاه علمی است برای ما یک معیار مهم است. اندیشه ورزی شاخص آن است.

          و دگرگونی سیاسی چیست؟

     این برمی گردد به پایه های قدرت. ما بر این باوریم که قدرت سیاسی در جامعه باید هر چه کمتر و کوچکتر و قدرت اجتماعی هر چه بیشتر و بزرگتر باشد. به عبارت دیگر مدیریت جامعه نباید در دست اقلیت سیاستمدار، بلکه در دست اکثریت غیر سیاستمدار باشد، یعنی در دست مردم. ما آن نوع تغییر سیاسی را می خواهیم که سبب بنیان گذاری یک حکومت دمکراتیک و تابع مردم شود. در نگاه ما، قدرت سیاسی یا همان حکومت باید کوچک و مهار شده باشد و قدرت اجتماعی، یا همان توان مردم، باید بزرگ و قوی باشد. هدف ما این است که حکومت پس از جمهوری اسلامی یک حکومت تحت کنترل نهادهای مدنی جامعه باشد.

          شما با این تغییرات به چه جامعه ی ایده آلی می خواهید دست پیدا کنید؟

     جامعه ی ایده آل ما جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان ها به صورت نهادینه حفظ می شود.

          حفاظت نهادینه از جان انسان یعنی چه؟

    یعنی جامعه از هرگونه تعرض فیزیکی به انسان ها جلوگیری می کند، اجازه نمی دهد که کسی را شلاق بزنند، یا آسیب جسمی به او وارد سازند، مورد خشونت قرار دهند و یا اعدام کنند. این حفاظت از جان و تمامیت جسمی انسان باید به صورت نهادینه باشد. یعنی قانون و آموزش هر دو از آن حمایت و حفاظت کنند. قانون سالاری از یکسو و آموزش و پرورش انسانمدار از سوی دیگر ابزارهای نهادینه کردن این حفاظت هستند. هیچ کس نباید حق داشته باشد که جسم انسان را مورد آزار قرار دهد و یا زندگی را از او سلب کند. تمامیت جسمی یک نفر از ابتدا تا انتهای زندگی وی باید به طور کامل از هر گونه تعرضی به هر عنوان مصون باشد. و این امر از بدو تولد تا دم مرگ صادق است. هیچ کس نباید حق آزار و تنبیه و یا تهدید فیزیکی کسی را داشته باشد. قانون از جان انسان ها حفاظت می کند و آموزش و پرورش به همگان می آموزد که تمامیت جسمی یک انسان غیر قابل تعرض است.

          حفاظت نهادینه از کرامت انسان یعنی چه؟

     یعنی آن که جامعه بدون خوشبختی فرد و فرد بدون خوشبختی جامعه نمی توانند هر یک به تنهایی طعم سعادت را بچشند؛ بنابراین، جامعه باید شرایطی را از لحاظ زیست مادی و غیر مادی فراهم کند که در آن، فرد احساس اهانت و تحقیر و خواری نکند. یعنی هیچ انسانی خود را مجبور نبیند که برای تامین معاش خویش به هر برخورد و رفتار و شرایط و کاری تن دردهد. به عبارت دیگر، جامعه باید آن چنان پایه ها و مکانیزم های نهادینه را در سطح کلان تدارک ببیند که نیازهای مادی انسان ها در سطح خرد درعین حفظ شاءن و مقام انسانی شان برآورده شود. تحقیر انسان به هر شکلی، چه درمحیط کار، چه در محیط خانواده، چه در محیط آموزش و پرورش و چه در صحنه های مختلف زندگی اجتماعی غیر قابل قبول خواهد بود. به عبارت دیگر، هر انسانی باید این احساس را داشته باشد که بدون آن که به مرتبه ی انسانی وی توهینی بشود از امکانات لازم برای رفاه و خوشبختی برخوردار باشد. حفظ کرامت در یک کلام یعنی فرد در هر شرایط مورد احترام وتکریم است و در هیچ شرایطی مورد توهین و بی حرمتی قرار نمی گیرد.

          اما این کار چگونه ممکن است؟

    این کار از طریق یک نظام اقتصادی انسان مدار ممکن است. نظامی که در آن، تولید و توزیع اقتصادی زیر نظر مستقیم نهادهای مردمی اداره می شود. یعنی هم تولید اجتماعی است و هم توزیع. می دانیم که در نظام سرمایه داری تولید اجتماعی است و توزیع خصوصی. در نظام سوسیالیستی تولید اجتماعی است و توزیع دولتی. در نظام انسان مداری، هم تولید و هم توزیع، اجتماعی است. در چنین نظامی، چون تولید در کنترل مردم است توزیع نیز چنین است. یعنی ثروت های تولید شده توسط مردم به سوی مردم باز می گردد. به همین دلیل، مبنا برای مصرف، نیاز فردی است، نه قشربندی و طبقه بندی اجتماعی. هر کس باید بتواند به واسطه ی انسان بودن خویش و بدیهی است به دلیل ایفای نقش در فرایند تولید، به تناسب نیازهای خود، از ثروت های تولید شده توسط جامعه بهره ببرد بدون آن که احتیاج داشته باشد تا از کرامت خویش بکاهد. این به معنای آن است که اقتصاد جامعه می بایست به گونه ای تنظیم شده باشد که از حیث ساختاری بروز فقر درجامعه ممکن نباشد، ثروت ها در یک جا انباشته نشود، نظارت مردمی به شکل ساختاری بر توزیع ثروت ها اعمال شود، عدالت اجتماعی نهادینه شده و انسان ها بتوانند شانس رشد یکسان داشته و برای تامین نیازهای خویش در قبال نقش انسانی یا تولیدی – یعنی کار و زحمتی که می کشند- از کالاها و خدمات لازم برخوردار باشند. عدالت اجتماعی هم چنین به معنای از بین بردن تبعیض هاست. هر گونه تفاوت حقوق و جایگاه میان زن و مرد باید از میان برود و تساوی حقوق و ارزش میان آنها لازم است. باید با اعضای کم سن و سال جامعه (بچه ها) به عنوان یک انسان کامل برخورد شود و سن کسی بهانه ای برای تحقیر وی نباشد. به طور عام، اعضای جامعه باید برای خویش و دیگران احترامی برابر قائل شده و نه تحقیر کنند و تحقیری را بپذیرند. باز اینجا هم قانون ناظر خواهد بود و هم آموزش و پرورش انسان مدار برای دفاع از حقوق و جایگاه افراد. به همین ترتیب که هر نوع تبعیض قومی، زبانی، منطقه ای، مذهبی و امثال آن به طور کامل باید از جامعه محو شود و جای خود را به یک جامعه انسان مدار و برادر بدهد.

          آیا این به معنای آن است که در عرصه ی اقتصادی شما نظام سوسیالیستی را توصیه می کنید؟

     ما نظام اقتصادی انسان محور را توصیه می کنیم. این نظام نه براساس سود، که براساس مصرف تنظیم می شود. این دیدگاه اقتصاد را از جایگاه هدف بودن در آورده و به جایگاه اصلی خویش که ابزار است باز می گرداند. اقتصاد وسیله ای است در خدمت هدفی والا که همانا دستیابی انسان به بهروزی و خوشبختیِ خود-تعریف شده است. در این دیدگاه دیگر هدف از فعالیت اقتصادی سود نیست، هدف ارضای نیازها و تامین خوشبختی انسان هاست. این امر ممکن است برای کسانی که روحیه شان با تعلیم و تربیت سرمایه داری و سودسالاری شکل گرفته است به سختی قابل تصور باشد، اما در سایه ی یک روند تدریجی، که شاید دهه ها به طول انجامد، کوشندگان اقتصادی خواهند دید چگونه هر تلاشی از جانب یک بازیگر اقتصادی می آید و به حاصل سود جمعی اضافه می شود. یعنی فرد به واسطه ی کارش دارد به خود و جامعه خدمت می کند.

    دلیل این که در سرمایه داری فرد می خواهد حاصل کار را برای خویش نگه دارد این است که فکر می کند از این طریق است که نتیجه زحمتش به او باز می گردد. اما وقتی فرد ببیند که حاصل کار فرد به جمع باز می گردد و او نیز به عنوان عضوی از جمع در حال بهره بردن از حاصل کار خود و دیگران است، دیگر نیازی ندارد که بخواهد حس مالکیت خویش را، با تحقیر دیگران و با به خود اختصاص دادن حاصل زحمت دیگران، بر کار سایرین تعمیم داده و تحمیل کند. کسب نتیجه ی زحمت دیگران منطق عقلانی و پایه ی اخلاقی ندارد. حتی داشتن حس مالکیت نسبت به حاصل کار دیگران منطق اقتصادی ندارد، یک سنت تاریخی و عادت فرهنگی فاقد پایه ی انسانی است، خرافه ی سرمایه داری است که ریشه در عقلانیت ندارد و از تنگ نظری عادی شده در طبقه ی اقتصادی حاکم ناشی می شود. عقلانیت در اقتصاد یعنی هر کس آن چه را در توان دارد در فرایند تولید می گذارد و در ازای آن می تواند از حاصل تولید به نحو مساوی با کسان دیگری که همین کار را کرده اند سود ببرد. اختصاص ناعادلانه ی حاصل کار به افراد نه اخلاقی است نه عقلانی. در اقتصاد انسان مدار چون همه چیز در خدمت انسان است هر انسانی با میل و علاقه، حاصل کار خود را در اختیار نظامی می گذارد که توسط خود مردم ساخته و پرداخته و مدیریت می شود. جامعه ی انسان مدار روابط اقتصادی و اجتماعی را بازتعریف می کند و بر این اساس فرد نقش خود را در فرایند تولید و جایگاه خود را در درون روابط اجتماعی نه بر اساس رقابت و حسادت و انحصار که بر پایه ی همیاری و خدمت و اشتراک بنا می سازد. این معنای واقعی جامعه است، جایی که انسان ها برای بهروزی فردی و جمعی باهمند.

          این که می گویید حاصل کار توسط خود تولیدکنندگان اداره شود یعنی چه ؟

    برای توضیح این نکته باید انواع قدرت را از هم تفکیک کنیم: قدرت سیاسی (مدیریت حکومتی)، قدرت اجتماعی (مدیریت مردمی از پایین) و قدرت اقتصادی (مدیریت تولید و توزیع ثروت ها). در نظام سوسیالیستی قدرت سیاسی بر قدرت اقتصادی سوار است، در نظام سرمایه داری قدرت اقتصادی بر قدرت سیاسی سوار است و در نظام انسان مدار قدرت اجتماعی بر هر دو سوار است. یعنی این یک اقلیت به اسم دولت (سوسیالیسم سنتی) و یا یک طبقه (سرمایه داری متداول) نخواهد بود که بر قدرت اقتصادی سوار باشد، بلکه بر عکس، این قدرت اجتماعی است که ثروت ها را و تولید و توزیع را زیر مدیریت خود دارد. به عبارت دیگر نظام اقتصادی بر اساس انسانیت و عقلانیت سوار می شود. ما آن نوع نظام اقتصادیی را سفارش می کنیم که اقتصاد در خدمت انسان است نه انسان در خدمت اقتصاد. انسان هدف تولید است نه تولید هدف انسان. سود در مقابل انسان رنگ می بازد نه انسان در مقابل سود. ما به دنبال قرار دادن هر چیزی در خدمت انسان هستیم: تولید، توزیع و مصرف. این با تغییرات ساختاری تدریجی و گام به گام به دست می آید.

          آیا این به معنای آن است که در نظام انسان مدار بخش خصوصی وجود ندارد؟

    وجود دارد، اما سرنوشت بخش خصوصی در حیطه ی یک نظام انسان مدار با عملکرد آن در نظام سرمایه داری متفاوت است. در نظام سرمایه داری بخش خصوصی در قالب انحصارها و غول های اقتصادی چنان قدرتی می گیرد که به راحتی سرنوشت میلیون ها نفر را در جامعه از این رو به آن رو می کند تا منافع محدود خویش را حفظ کند. در نظام انسان مدار بخش خصوصی زیر نظر نهادهایی عمل می کند که توسط مردم ساخته و پرداخته می شود. نهادهایی که هیچ وقت اجازه نمی دهد یک نفر بتواند به واسطه ی ثروت اقتصادی خویش سرنوشت جمعی را تعیین کند. به عبارت دیگر، بخش خصوصی به طور طبیعی در خدمت منافع مردم است نه آن که منافع مردم را در خدمت خود بگیرد. به عبارت دیگر، این نهادهای اجتماعی هستند که شرایط تخصیص ثروت ها، کار، دستمزدها، مالیات ها و نیز نوع توزیع سود را نظارت می کنند و نه دولت یا یک طبقه ی برتر. این نهادهای اجتماعی، که توسط مردم تشکیل و مدیریت می شوند، برای آن است که کار نه برای سود، بلکه برای خدمت رسانی به جامعه صورت گیرد. به عبارت دیگر، همه تلاش می کنند بر ثروت جمعی اضافه کنند نه بر ثروت شخصی. بدیهی است که این ثروت اجتماعی در خدمت رفاه فرد است، آن چه سهم یک فرد از ثروت جمعی است متعلق به اوست و نه هیچ کس دیگر. اما آن چه در نظام انسان مدار جایی ندارد این است که عده ای در محرومیت باشند تا دیگران در ناز و نعمت زندگی کنند؛ این شکل بندی مبتنی بر نابرابری، به دلیل اهانت به مقام انسانی قشرهای محروم، قابل قبول نیست. نظام اقتصادی مورد سفارش ما از خلاقیت ها و توانایی ها برای افزودن بر ثروت جمعی استفاده می کند، بدیهی است که فرد در این میان بابت خدمت به ثروت آفرینی جمعی پاداش می گیرد اما پاداش وی به بهای محرومیت سایرین از مواهب و امکانات و رفاه نیست. ما خواهان عدالت اجتماعی هستیم نه تساوی اقتصادی. اولی یک نظام زنده و پویاست و دیگری یک نظام ایستا و مکانیکی. ما می خواهیم که افراد در به کار گیر خلاقیت های خویش و نیز در تعریف خوشبختی خویش آزاد باشند. اگر کسی می خواهد ساده زندگی کند باید بتواند و اگر کسی می خواهد بیشتر تلاش کند تا بیشتر داشته باشد باید بتواند. اگر کسی می گوید برای من یک کار کافی است و باقی وقتم را می خواهم بگذارم روی مطالعه ی ادبیات، باید بتواند. اگر کس دیگری بگوید می خواهم دو کار داشته باشم و برای خانه ام مبل های بهتر و بزرگتر و شیک تری بخرم باید بتواند. فاجعه زمانی آغاز می شود که بخواهیم به آن که مبل بزرگ و شیک نمی خواهد به زور چنین مبلی را بدهیم و یا آن کس را که مبل خوب می خواهد از به دست آوردن آن محروم کنیم. هر انسانی      ضمن رعایت آن چه سبب بهروزی جمعی می شود باید در تعریف و تعیین شکل و محتوای بهروزی در زندگی خویش آزاد باشد. در همه چیز، اصل انسان است.

          آیا به کار گیری این نظارت قدرت اجتماعی بر قدرت اقتصادی تحمیلی است؟ چه روندی برای آن قابل پیش بینی است؟ آیا جامعه می تواند به یک باره این نوع از مدیریت اقتصادی را که در تضاد با تمام عادت های تاریخی اش قرار دارد بپذیرد؟

    خیر، به یک باره نمی تواند و به طور اصولی تحمیلی نمی تواند باشد، به یک باره بودن شبیه همان نظام های دولت مدار شبه سوسیالیستی از نوع شکست خورده اش می شود. ما به روندی تدریجی باور داریم که در آن دو تغییر روی می دهد: تغییر بنیادهای اقتصادی و مدیریتی ساختارها به سوی تولید و توزیع اجتماعی و دیگر، تغییر فکری و فرهنگی برای درک چرایی پیوستن به ایده ی سعادت-محوری به جای سود-محوری. این فرایند فردی و ساختاری بی شک دهه ها زمان خواهد برد. اما چون هدفمند است و هدفش نیز با انسانیت درون هر کس سازگار است به موفقیت خواهد انجامید. ما به جامعه ای می اندیشیم که در آن، میزان تولید ثروت به حدی است که فرد نیازی به آن نمی بیند که بخواهد نگران حفظ تصاحب حاصل کار دیگران فقط برای خودش باشد، نیازهایش به طور معقول و جمعی تامین می شود و حاصل کارش در تامین نیازهای جمع شرکت می کند. هر کس بخواهد بیشتر کار کند تا بیشتر به دست آورد می تواند اما کسی نمی تواند حاصل کار دیگران را برای خود بردارد. در آن جامعه، قدرت اجتماعی چنان وسیع و نهادینه است که مردم خود در هدایت قدرت اقتصادی با بهره بری از انسانیت و عقلانیت خویش عمل می کنند.  اقتصاد انسان مدار نه فقط مزدبگیران که سرمایه داران را نیز از قید از خودبیگانگی و مسخ توسط ثروت اندوزی رها می سازد.

          پس آیا خودرهاگران مهم ترین قدرت را قدرت اجتماعی می داند؟

     بله. قدرت اجتماعی یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم آگاه؛ این زمانی تحقق می یابد که شهروندان از خردترین تا بالاترین سطوح مدیریتی در امور جاری کشور شرکت می کنند و تصمیم می گیرند، مدیریت می کنند و نظارت دارند. قدرت اجتماعی در برگیرنده ی تمامی جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. قدرت اجتماعی براساس این ایده است که جامعه از آن مردم است و مدیریت جامعه نیز باید از آن مردم باشد. مردم صاحب اختیار خود هستند و هیچ کس به هیچ عنوان نمی تواند اراده ی خود را بر اراده ی مردم برتری بخشد. در واقع شکل ساختار قدرت به صورتی خواهد بود که امکان اعمال اراده ی اقلیت بر اکثریت به واسطه ی نهادهای نظارتی و بازدارنده ناممکن خواهد بود.

          آیا این همان دمکراسی مستقیم است؟

    این مردمسالاری است که بر مبنای مشارکت اجتماعی بنیان گذاشته می شود. یعنی، شهروند هیچ عرصه ای را به دست کسی جز خود نمی سپارد و نظارت کامل می کند که همه چیز بر اساس خرد جمعی و اراده ی جمعی اداره شود. این مدیریت اجتماعی است که با تکیه بر تقسیم کار تخصصی عمل می کند و دو اساس دارد: انسانیت و عقلانیت. یعنی برای فلسفه ی خویش انسان مدار است و برای روش کاری خود عقلانی و تخصص گرا.

          برای فلسفه ی خویش انسان مدار است یعنی چه؟

     درخودرهاگران، اصل انسان است، همه چیز با انسان شروع می شود و به انسان ختم می شود؛ همه چیز برای انسان است. ما هیچ چیز دیگری را بالاتر از مقام انسانی قرار نمی دهیم. هیچ پدیده ای به اندازه ی جان انسان و کرامت او برای ما ارزش ندارد: نه خدا، نه مذهب، نه طبقه، نه میهن، نه حزب، نه سود، نه دنیای پس از مرگ و نه هیچ چیز دیگر. اصل و بنیاد، انسان است و ما برای تامین رشد مادی و سعادت او گام بر می داریم. به همین دلیل نیز در عرصه ی اقتصادی هرگز منافع یک قشر و طبقه نمی تواند برای ما بیش از حفظ پیشرفت انسان و تامین بهروزی او قرار گیرد. برای ما همه چیز به واسطه ی نقش آن در رابطه با انسان معنی می یابد و بدون انسان، فاقد معنایی است که بخواهد دلیل بر تقدس یا برتری یا چیزی شبیه به آن شود. همه چیز برای انسان است. در این میان صد البته بحث طبیعت نیز مطرح است. طبیعت باید به عنوان بستر رشد انسان مورد حفاظت و ترمیم و توجه قرار گیرد.

          و عقلانیت چگونه اعمال می شود؟

    کاربردی ترین شکل عقلانیت، علم است که براساس تجربه و منطق بنیان گذاشته شده است. با پیروی از تخصص های علمی می توانیم مدیریتی را در جامعه داشته باشیم که براساس ترکیب منطق و تجربه است و به مرور زمان کاملتر و بهتر هم می شود. عقلانیت همان علم اجتماعی شده است. یعنی دانش تجربی در خدمت مردم. ما بر این باور هستیم که با فراگیر شدن آموزش علمی و دور ریختن تفکر خرافی، تعصب گرا و غیر منطقی، جامعه به درجه ای از فرهیختگی می رسد که مدیریت جامعه را جز از طریق علمی، یعنی عقلانیت کاربردی و تخصص گرایی، ناممکن می سازد. عقلانیت کاربردی به جامعه این امکان را می دهد که خود را از دستگاه های فکری نازا و بی اثر و نامفید رها سازد و برعکس، در تمامی گزینه های خود براساس خرد، تجربه و منطق عمل کند.

          اما این قدرت اجتماعی مبتنی بر انسانیت و عقلانیت چگونه می تواند در شرایط کنونی تبلور یابد؟

    دو چیز مورد نیاز است: نخست این که ما شروع کنیم به داشتن یک رفتار انسانی و نیز یک برخورد عقلانی در زندگی فردی خود و دیگر این که شروع کنیم به دخالت در سرنوشت اجتماعی خویش. یعنی هم به صفت فردی تغییر کنیم و هم به عنوان یک بازیگر اجتماعی در صحنه نقش ایفاء کنیم. هر دو کار یعنی خروج از انفعال، یکی در حوزه ی فردی و دیگری در حوزه ی اجتماعی. تا زمانی که انسان ایرانی به سوژه، یا همان فاعل و کنشگر، تبدیل نشود نه رنگ عدالت خواهد دید نه آزادی و نه مردم سالاری. در عرصه ی فردی سفارش ما به «خودرهاگری» است. یعنی رها شدن از بندهای خودساخته ای که جامعه مواد و مصالح و بستر آن را فراهم آورده است و ما در فرایند اجتماعی شدن خویش، به دلیل جهل مان، این بندها را در درون خویش بافته و تافته و درونی کرده ایم. این بندها اجازه نمی دهد که ما به سان یک انسان بالغ عمل کنیم. یعنی پیوسته در پندار و رفتار و گفتار ما نوعی عدم بلوغ کمابیش آشکار موجود است که از ما موجودی غیر عقلایی، احساساتی، ترسو، بی ریشه، متلون و فاقد ثبات پدید می آورد. انسانی که، به واسطه ی ضعف های درونی خویش، آمادگی آن را دارد که خود را با هر شرایط ذلت آوری تطابق دهد و به جای زندگی به زنده بودن قناعت کند. انسانی که فقط با تصویری دروغین و کاذب از خود واقعی اش آشناست و برعکس، با خودانسانی اش بیگانه است. انسانی که به دلیل درونی کردن ضعف، فاقد خودباوری است و در تقابل جبر و اختیار همیشه جبر را و هرگز اختیار را عمده می کند. انسانی که خود را قربانی دانسته و شرایط را مهمتر از خویش می داند، انسانی که به قضا و قدر باور دارد و زندگی خود را حادثه ای در اختیار عواملی می داند که هرگز امکان تغییر آنها موجود نیست. پس، چنین انسانی نیاز دارد به خودرهاسازی، به خودرهاگری. او باید با مراجعه به آن چه به طور بالقوه می تواند باشد و بشود از آن چه به طور بالفعل هست و او را به هر سازشی با ستم و خفت وادار می کند رها شود. یعنی، در خود عناصری مانند شجاعت، شهامت، اخلاق مداری، احترام، راستگویی، صمیمیت، صداقت و نیز بزرگواری و عزت نفس را مستقر سازد و نشان دهد که می تواند به اصالت انسانی خویش بازگردد و از آن حفاظت کند.

    چنین انسانی به واسطه ی کار بر درون خویش عوض می شود. خودرهاگری ابزار عبور از عدم بلوغ فکری و شخصیتی به سوی بلوغ است. خودرهاگری مسیر بالغ شدن است، تبدیل شدن به انسانی که در مقابل مسئولیت های انسانی و وظایف اخلاقی خویش کوتاه نمی آید. خودرهاگرانسان بالغی است که انسانیت و عقلانیت را به عنوان راهنمای خویش قرار داده و از ضعف هایی که او را به سازش با ظلم وادار می کند رها می سازد. او برای خویش و دیگران احترام قائل است. نه اجازه می دهد کسی به جای او فکر کند یا تصمیم بگیرد و نه به جای کسی فکر می کند و تصمیم می گیرد. وی عاقل است، اخلاق را پایبند است و دروغ نمی گوید و راست عمل می کند. این تنها گونه انسانی است که لایق آزادی و دمکراسی واقعی است. دروغ و حقه بازی و شیادی و سرخودرا کلاه گذاشتن از صفات فردی است که هرگز نه در جستجوی آزادی و دمکراسی است نه لایق آن. انسان بالغ، برعکس، به واسطه ی جدیت خود در اخلاق و پاسخ دادن به مسئولیت های خویش می تواند لایق آزادی باشد، لایق دمکراسی باشد؛ زیرا وی در سرنوشت خویش دخالت می کند و مشارکت می کند و به واسطه ی مشارکت دارای قدرت اجتماعی می شود و به واسطه ی قدرت اجتماعی لایق دمکراسی می شود. حاصل خودرهایی انسان میل او به مشارکت در امور اجتماعی است که زمینه سعادت فردی و جمعی را فراهم می سازد.

          رابطه ی قدرت اجتماعی و دمکراسی چگونه است؟

    تولد دمکراسی مشروط به وجود قدرت اجتماعی است. قدرت اجتماعی یعنی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در امور مختلف به صورت آگاهانه، سازمان یافته، نهادینه و هدفمند. مشارکت با خود دمکراسی را می آورد. هر چه مشارکت بیشتر باشد دمکراسی زودتر به تحقق می پیوندد و هر چه مشارکت سازمان یافته تر باشد دمکراسی نیز نهادینه تر و ماندگارتر خواهد شد. بنابراین، در مقابل آنان که می پرسند چه زمانی ما به دمکراسی دست می یابیم باید بگوییم زمانی که قدرت اجتماعی را بسازیم، یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم را. زمانی که در سرنوشت خود دخالت کنیم، زمانی که ترس و ناامیدی و انفعال را، که خصوصیات انسان ناآگاه و ترسو و در یک کلام انسان نابالغ است، کنار بگذاریم. آزادی از آن انسانی است که از ترس و تنبلی عبور کرده است، پخته و بالغ و مسئول است. مشارکت سبب می شود که شهروندان در صحنه حاضر باشند و برای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی خویش با دیگران کار جمعی بکنند. ظهور شکل های مختلف مشارکت اجتماعی مکانیزم های لازم را برای بروز اعمال قدرت اجتماعی فراهم می کند. دمکراسی در نهایت یعنی نظامی که بر اساس قدرت اجتماعی اداره می شود.

          نمودهای مشخص قدرت اجتماعی چیست؟

    هر گونه کارجمعی که به صورت سازمان یافته از سوی شهروندان برای دفاع از حقوق خود انجام می شود نمودی از قدرت اجتماعی است. مثلا وقتی کارگران یک کارخانه تصمیم می گیرند که برای دفاع از حقوق خود، جمعی را تشکیل دهند و به طور منظم با کارگران از یکسو و با کارفرمایان و مسئولان در تماس باشند آنها در حال شکل دهی به قدرت اجتماعی هستند. در نظر بگیریم که وضعیت میز و صندلی ها در یک مدرسه خراب است، میزها کهنه و صندلی ها فرسوده و تخته سیاه ها هم خراب شده است و کسی هم در پی تعویض آنها نیست. چند دانش آموزی که می خواهند نسبت به این موضوع واکنش نشان دهند می آیند و در درون مدرسه جمعی را تشکیل می دهند و با سایر دانش آموزان صحبت می کنند و تصمیم می گیرند این موضوع را به صورت کتبی یا شفاهی با مدیر و مسئولان مدرسه در میان بگذارند و تقاضای تعویض میز و صندلی و تخته سیاه ها را با آنان مطرح و موضوع را پی گیری کنند؛ این نمود قدرت اجتماعی است. اگر بعد از مدتی این کار انجام نشد دانش آموزان دست به اقدامات دیگر می زنند. به آموزش و پرورش منطقه مراجعه می کنند، به وزارت آموزش و پرورش مراجعه می کنند. با دبیرستان های دیگر تماس می گیرند و با آنها موضوع را درمیان گذاشته و خواهان حمایت آنها می شوند. اگر لازم باشد یک روز در حیاط مدرسه تجمع و خواست خود را به صورت شعار مطرح می کنند. یا به طور مثال یک ساعت از رفتن به کلاس ها خودداری می کنند و یا در جلوی مدرسه تجمع کرده و مردم را متوجه خواست خود می نمایند. این جمع با موفقیت خویش هم تجربه آموخته است و هم این که نهادی را در دل مدرسه به وجود آورده که می تواند برای موضوعات دیگر نیز پی گیر مسائل مدرسه باشد و از حقوق جمعی و یا فردی دانش آموزان در مقابل وزارت آموزش و پرورش و یا مسئولان دفاع کند. اگر روزی معلمان در اعتراض به دستمزدهای پایین خویش بخواهند اعتصاب کنند این نهاد دانش آموزی به طور جمعی به یاری آنها می آید.

    در نظر بگیرید که چندین جوان بیکار بیایند و یک جمع را تشکیل دهند. با سایر بیکاران یک محل یا منطقه تماس بگیرند. خواست خود را برای یافتن کار به اداره ی کار و امور اجتماعی و دفترهای کاریابی دولتی ارائه دهند. در صورت عدم رسیدگی با روزنامه ها تماس بگیرند. با همدیگر قرار بگذارند و در پارک یا جایی جمع شوند و همفکری کرده تا ببینند چه می توانند بکنند. با هم مشورت کنند. راهکارهای مختلف را امتحان کنند. وقتی تعدادشان زیاد باشد می توانند به صورت روزانه جلوی اداره ی کار یا وزارت کار تجمع کنند. وبسایت درست کنند، خبر رسانی کنند و هر روز بر تعداد خود بیافزایند. در خیابان ها از مردم در حمایت از خواست خود امضاء جمع آوری کنند. بر روی دیوارها و در اتوبوس ها و متروها بنویسند که ما کار می خواهیم، با نمایندگان مجلس دیدار کنند. تقاضای دیدار با وزیر کار را داشته باشند و سعی کنند مسئولان را در مقابل مسئولیت خود قرار دهند. آنها می توانند در خیابان تجمع کنند و یا تظاهرات برگزار کنند و یا در مترو و خیابان ها با مردم دست به تظاهرات بزنند. بیکاران می توانند در مقابل کارخانه ها تجمع کنند و از کارگران بخواهند در حمایت از آنها دست به اعتصاب بزنند. آنها می توانند با سایر اتحادیه های صنفی ارتباط برقرار کنند.

    عده ای از زنان که همدیگر را می شناسند جمعی را تشکیل داده و شروع به همکاری با هم می کنند. آنها موارد نقض حقوق زنان و نابرابری شرایط را بررسی می کنند و سپس حاصل کار خود را به صورت شفاهی یا کتبی به سایر زنان منتقل می کنند. هر یک از آنها در بستر خانواده یا محیط کار به دنبال آن خواهند بود که رفتار دیگران و افکار مردسالار را به نفع برابری حقوق زنان و مردان تغییر دهند. همین زنان می توانند با یکدیگر در پارک ها و یا سالن اجاره ای گرد هم آیند و راجع به مسائل خود صحبت کنند و تصمیم بگیرند که به صورت جمعی چه می توانند بکنند. آنها می توانند کمپین های مختلف و سراسری را سازمان دهند. آنها می توانند سایت داشته باشند و یا برنامه های رادیویی و تلویزیونی تهیه کرده و به صورت  cd یا dvd  میان زنان و دختران دبیرستان و دانشجویات توزیع کنند. آنها می تواند انجمن های زنان در هر محله تشکیل دهند و این ها را با هم هماهنگ کنند.

    تصور کنید گروهی از ساکنان یک محله را که به دلیل گرانی نمی توانند قبض های آب و برق خود را پرداخت کنند. در این صورت ساکنان یک ساختمان در این محله و نیز ساکنان ساختمان های یک محله ی دیگر می توانند گردهم آیند و با یکدیگر تصمیم بگیرند تا یک اقدام جمعی در مقابل گرانی بکنند، مثلا پول آب و یا برق و غیره را ندهند. این به معنای آن است که این حرکت می تواند به سرعت به سایر محله ها نیز سرایت کند. یعنی برویم به سمت این که ناگهان مردم در بخش مهمی از یک شهر یا شهرستان دیگر پول آب یا برق خود را پرداخت نکنند. همین امر می تواند به انجمن های دفاع از حق شهروندان در مقابل گرانی منجر شود.

    تصور کنید زنان یک محله را که برای اعتراض به گرانی نان در مقابل نانوایی های محل تجمع می کنند. هر روز به طور مرتب برای مدتی تا صدایشان به سایر محله ها برسد و آنها نیز شروع به اعتراض کنند. با یک پلاکارد ساده که روی آن نوشته شده است: نان گران است. شهروندان به طور کلی می توانند با خودسازماندهی موج گرانی را مورد اعتراض قرار دهند.

    یا کارگران یک کارخانه که دور هم جمع می شوند و باهم مشورت می کنند که چگونه خواهان افزایش حقوق شوند. از چه راه هایی با چه روش هایی و به چه میزانی. همه این ها یعنی آن که می توان به صورت مشخص در کارخانه ها برای خواست های صنفی دست به حرکت جمعی زد. وقتی این کار به طور وسیع انجام شود می تواند به هم گره بخورد و تبدیل به یک حرکت جدی و سراسری شود. از دل این حرکت های مشخص  و مقطعی می توان اتحادیه های کارگری بیرون کشید.

          پس برای کار جمعی و پایه گذاری قدرت اجتماعی محدودیتی وجود ندارد؟

     خیر، زیرا به اندازه ی آدم ها و قوه ی تخیل و تصورشان امکان وجود دارد. یعنی همیشه می توان به صورت جمعی بستری برای کار کردن پیدا کرد و با قدری کار و تلاش و کمی شجاعت یک اقدام همگانی را آغاز کرد. مهم این است که فرد منطق «از من کاری ساخته نیست» را بگذارد کنار. همین قدر که شروع به جستجوی راهکار برای دخالت در سرنوشت خویش کند این امر تبدیل به یک جریان وسیع خواهدشد. تصور کنید اگر هر یک از سه و نیم میلیون دانشجویی که در کشور است، فقط روزی یک ساعت کار به نفع آگاه سازی جامعه انجام دهد. این یعنی 3.5 میلیون نفر/کار در دروز. با این حجم از کار ظرف مدت یک ماه می توان تغییری قابل مشاهده در جامعه بوجود آورد. یعنی با حدود 100 میلیون ساعت نفر/کار در جامعه. چه می توانند بکنند؟ هر دانشجویی در روز یک ساعت را بگذارد و به طور مشخص یک موضوع را برای مردم در کوچه و خیابان توضیح دهد. یا به صورت چاپی و یا سی دی آنها را توزیع کند. یا روی دیوارها و این سوی و آن سوی در قالب شعار مطرح سازد. یا به طور تصادفی به کسی زنگ بزند و کار توضیحی کند. در نظر بگیرید در طول یک ماه 100 میلیون ساعت نفر/کار اختصاص پیدا کند به طرح این شعار: « یک ملت جز خودش نجات بخشی ندارد» یا «دمکراسی مشارکت نمی سازد، مشارکت دمکراسی می سازد.» آیا این شیوه برای زمینه سازی یک تحول کافی نیست؟ و تصور کنید سایر قشرها را و سایر ابتکارها. پس می بینیم که قدرت اجتماعی نه قابل سرکوب است نه امکان از بین بردن آن وجود دارد. قدرت اجتماعی در مردم  و با مردم است. یعنی حد و مرزی ندارد. تا زمانی که مردم هستند قدرت اجتماعی می تواند از اراده و کنش آنها بیرون آید. برای آن که قدرت اجتماعی خود را نشان دهد کافی است که اراده ی جمعی به طور سازمان یافته موجود باشد.

          آیا تاثیر این حرکت های کوچک و پراکنده چه می تواند باشد؟

     نخستین اثر آن این است که شهروندان یاد می گیرند که باید و می توانند در تعیین سرنوشت خود دخالت کنند، آن هم نه در حرف و گفتار، بلکه به صورت عملی و در قالب یک کار جمعی، کمابیش سازمان یافته و هدفمند. این فعالیت حس مشارکت را در شهروندان تقویت می کند، به آنها تساهل و مدارا و مذاکره می آموزد و نیز انضباط و جدیت و پی گیری را. این ها همه کیفیاتی است که برای دستیابی به دمکراسی باید در یک شهروند رشد کنند و درونی شوند. پس، با افزایش فعالیت های جمعی، شهروندان تبدیل به افرادی می شوند که می توانند یک فرایند دمکراتیک را از مرحله ی آغاز تا مرحله ی انتهایی خود بپیمایند.

    فایده ی دوم این است که این فعالیت ها در نهایت سبب افزایش سطح عمومی و کلی مشارکت دمکراتیک در جامعه می شود و در نهایت سبب می شود که جامعه بدون دمکراسی نه قابل اداره باشد و نه قابل تصور. آن گاه است که در طی یک فرایند سیاسی نه چندان پیچیده و پرهزینه چیزی به اسم دمکراسی در جامعه مستقر آغاز می شود. دمکراسی وقتی شانس پیاده شدن دارد که به صورت یک ضرورت تاریخی مطرح می شود و نه نه زمانی که در حد یک آرزو باقی می ماند بدون آن که مشارکت واقعی و عملی افراد را برانگیزد. دمکراسی دست یافتنی نیست، ساختنی است. آجر به آجر این بنای بزرگ با کار و تلاش سازمان یافته افراد جامعه در تعامل با هم در چارچوب های مدنی یا صنفی و یا اجتماعی مشخص ساخته می شود.

          آیا این بدان معنی است که بدون شکل گیری قدرت اجتماعی تغییر سیاسی نمی تواند با خود دمکراسی به دنبال آورد؟

    بله، دقیقا همین طور است، وقتی قدرت اجتماعی نیست، یعنی مشارکت نیست و محال است که بتوان بدون مشارکت مردم، دمکراسی به دست آورد. بدون مشارکت می توان تغییر رژیم به دست آورد، اما نمی توان دمکراسی بنا کرد. به عبارت دیگر، اگر قرار است تغییر رژیم منجر به دمکراسی شود نخست باید مشارکت را افزایش داد، مشارکت سازمان یافته گام های اولیه ی قدرت اجتماعی را شکل می دهد و قدرت اجتماعی، با حضور عملی خود در همین مراحل ابتدایی خویش، بستر و امکان تغییر دمکراتیک رژیم را سبب می شود. این بدان معنی است که باید مشارکت را افزایش دهیم و راه افزایش مشارکت، کار کردن روی موارد مشخص و نیازهایی است که جامعه آنها را احساس می کند: بیکاری، خواست های صنفی، خواست های اقتصادی، اعتراض به محدودیت و محرومیت ها، درخواست های اجتماعی و فرهنگی، و….

          اما چگونه می شود روحیه ی مشارکت را به وجود آورد و افزایش داد؟

     برای این منظور باید در جامعه شهروند و غیر شهروند را تشخیص داد و روی بخش شهروند سرمایه گذاری کرد تا به تدریج با کار، رفتار و گفتار خود غیر شهروندان را تبدیل به شهروند کند. تا زمانی که این تمایز به صورت آگاهانه و فعال جا نیافتد نمی توان انتظار داشت که جامعه بتواند بداند چه باید بکند. یعنی انتظار رفتار شهروندی داشتن از کسانی که شهروند نیستند بیهوده است.

          اما فرق بین شهروند و غیر شهروند چیست؟

    شهروند کسی است که با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار می کند، یعنی انسان خودمدار و فرو روفته در جهان بسته ذهن خودش نیست. نسبت به زندگی اجتماعی خود واکنش نشان می دهد، ابتکار عمل به خرج می دهد، هر شرایطی را نمی پذیرد، زنده بودن و زندگی کردن را یکی نمی داند. می ایستد، بها می پردازد، شجاعت به خرج می دهد، خطر می پذیرد اما حاضر نیست به راحتی از کیفیت زندگی خود در گذرد. یعنی سعی می کند استانداردهایی حداقل را برای زندگی اقتصادی و اجتماعی خود داشته باشد و برای کسب و یا حفظ آنها تلاش عملی کند. به عبارت دیگر، به هر سطح و کیفیتی از زندگی تن در نمی دهد و اگر لازم باشد یا مهاجرت می کند یا خطر، اما حاضر نیست خود را با هر شرایطی تطبیق دهد. شهروند آگاه است، بالغ است و می داند که جز خودش کسی نیست که برای دفاع از منافع او بیاید. شهروند انسانی است که وقتی به یک مشکل جمعی برخورد می کند به دنبال راه حل فردی برای آن نیست. در صدد است که بتوان آن را با راه حل اجتماعی برطرف کرد. به همین دلیل با دیگران ارتباط برقرار می کند و برای تغییر آفرینی با سایرین مشارکت می کند که یک کار جمعی را سازمان دهد.

          اما آیا با این تعریف چقدر شهروند در جامعه داریم؟

    کم نیستند، اما هنوز به اندازه ای نیستند که اراده ی آنها بر انفعال کثیر غیر شهروندان غلبه کند. یعنی هنوز قربانی جامعه ای هستند که در آن، شمار غیر شهروندان و بی اعتنایی آنها به سرنوشت خود سبب می شود که حاکمیت غیر منتخب می تواند به خود اجازه دهد شهروندان را سرکوب و یا خواسته هایشان را نادیده گیرد. شهروندان، یعنی بخش فعال جامعه، به دلیل رفتار انفعالی غیر شهروندان، قربانی می شوند، چون در اقلیت قرار می گیرند و شناسایی و سرکوب می شوند. تا زمانی که تناسب شهروندان و غیر شهروندان به حد مناسبی نرسد باید انتظار داشت که وضعیت برای تغییر آفرینی سخت باشد. راز شکل گیری یا عدم شکل گیری جامعه ی مدنی در تعداد و تناسب شهروندان و غیرشهروندان است. زمانی که شمار کمی و قدرت کیفی شهروندان به حد مناسب برسد جامعه ی مدنی بروز می کند. تا زمانی که شمار غیر شهروندان می چربد مدنیت اجتماعی تحقق نمی یابد.

          دراین صورت، شهروندان باید چه کنند؟

     یکی این که علیرغم سختی ها و خطرها باید پیگیرکنش شهروندی خویش باشند، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی و دیگر این که، آنها باید دائم روی غیر شهروندان کار کنند، یعنی از آنها بخواهند که نسبت به سرنوشت فردی و جمعی خویش فعال برخورد کنند. از آن جا که به طور سنتی وظیفه ی آگاه سازی توده ها کار تشکل های سیاسی محسوب می شده است، بخش شهروند جامعه این وظیفه اجتماعی خویش را نیز سیاسی تلقی کرده و زمانی که می خواهد به ارائه ی آگاهی به غیر شهروندان بپردازد احساس می کند که می خواهد به کار سیاسی بپردازد. این در حالی است که نه این کار سیاسی است و نه این، کار سیاسی هاست؛ موضوع بر سر یک حرکت اجتماعی است که در آن، شهروندان برای این که قربانی انفعال غیر شهروندان نشوند سعی می کنند آنها را به صورت پیوسته و منظم دعوت کنند تا به مثابه یک شهروند رفتار کنند. برای آنها کار توضیحی و روشنگرانه می کنند تا بتوانند به خودآگاهی برسند، یعنی قادر به تشخیص منافع خود و آن چه این منافع را زیر سوال می برد باشند. پس از کسب خودآگاهی، بحث بر سر کار جمعی کردن برای تغییر سرنوشت است. این در واقع چیزی نیست جز روند شکل گیری «فرد» در معنای مدرن خود، یعنی شهروند؛ کسی که بر وجود اجتماعی خویش آگاه است و برای کیفیت آن اهمیت قائل است و برای کسب و دفاع و نهادینه کردن یک کیفیت انسانی قابل قبول برای وجود اجتماعی خویش تلاش می کند، تلاش عملی. شهروند یا همان انسان مدرن به زندگی با دیده ی زنده و مسئولیت برانگیز می نگرد، برای مقام بشری خویش، برای حق شهروندی خود و برای درک و آگاهی خویش گستره ی عملی و مسئولیت پذیری قائل است. براساس عادات و آداب و رسوم حرکت نمی کند، انسان مدرن انسانی است که شنا کردن برخلاف جریان جزیی از خود انسانی اش می بیند و نقد و انتقاد آن چه را که هست به عنوان گوشه ای از وجود اجتماعی خود تلقی می کند. شهروند یا انسان مدرن فقط به زیستن در جامعه اکتفاء نمی کند، جامعه را ابداع و اختراع می کند. جامعه را باز تولید نمی کند، تولید می کند.

          ولی آیا عدم رفتار شهروندانه ی غیر شهروندان به دلیل فقر اقتصادی آنها نیست؟

     تمام کسانی که فقیر هستند غیر شهروند نیستند و تمام کسانی که شهروند هستند مرفه نیستند. معنی آن این است که افراد بسیاری هستند که وضع مادی خوبی دارند اما شهروند نیستند، هدف در درجه ی اول کار کردن روی آن هاست. زیرا اگر آنها نیز به عنوان شهروند عمل کنند تعداد شهروندان به حدی می رسد که می توان امیدوار بود از لحاظ کمی  این تعداد، منشاء یک تغییر کیفی باشد. آن تغییر کیفی می تواند وضعیت مادی بسیاری از اعضای جامعه را به حدی برساند که امکان ورود آنها به فضای شهروندی را ممکن سازد. نکته ی دیگر این که در صورت فرهیخته سازی اجتماعی لایه های محروم جامعه، توسط شهروندان، بسیاری از کسانی که فاقد سطح مادی مناسب هستند به صف شهروندان می پیوندند. یعنی رابطه ی فقر و عدم شهروندی جبری نیست و در صورتی که فقر فرهنگی برطرف شود با وجود فقر مادی می توان انتظار رفتار شهروندانه از فرد را داشت.

          اما آیا به دلیل همین خطر مشارکت نیست که حکومت اجازه ی کار جمعی را نمی دهد؟

     بله، رژیم می داند که سرنگونی یک شبه نیاز به کلی برنامه ریزی از پیش دارد که توسط گروه های سیاسی و سازمان یافته ساخته است. آن هم که با نفوذ و هزار و یک کارشکنی و تروریسم و پول و غیره نمی گذارد شکل گیرد یا عمل کند؛ پس می ماند که جامعه به تدریج نوع حکومت غیر دمکراتیک را ناممکن سازد. از چه طریق؟ از طریق مشارکت، از طریق شرکت پذیری فرد در تعیین سرنوشت خود، از طریق کنش اجتماعی و دخالت کردن در آینده ی خویش. از طریق آفرینش هنری و خلاقیت ادبی، از طریق کار صنفی و جمعی و یا فعالیت های اجتماعی. پس هر کجا که بتواند راه را برای باهم بودن و با هم عمل کردن سد می کند و افراد را پراکنده و منزوی و جدا می کند تا نتوانند درجه ی مشارکت را بالا ببرند. رژیم های دیکتاتوری به شدت از فعال بودن شهروندان وحشت دارند و آرزو می کنند که اعضای جامعه به صورت غیر شهروند، یعنی انسان های منزوی و بدبین و فرورفته در خود باشند. استبداد از باهم بودن انسان ها وحشت دارد.

          با این وجود، آیا امیدی هست که بتوان مشارکت را افزایش داد؟

     بله، از آن جا که جامعه یک جمع چند ده میلیونی است، رژیم دیکتاتوری هرگز نمی تواند همه ی اعضای یک جامعه را زیر کنترل داشته باشد. ترس از رژیم اندکی مادی وبیشتر روانی است. یعنی فرد، پلیس را در خانه اش ندارد، در ذهنش دارد. از زمانی که موفق شود بر این ترس آگاه شود و روی آن کار کند تا بر آن غلبه کند قادر به هر کار خواهد بود. در هیچ کجای تاریخ بشر و هیچ جامعه ای کنترل شهروندان توسط دولت صد در صد نیست. بنابراین دولت توان مقابله با مشارکت را تا حدی دارد، از آن حد که بگذرد دیگر نمی تواند کنترل کند. اگر روحیه و حد مشارکت اجتماعی گسترش یابد می توان امیدوار بود که وقتی مجموعه ی کنش های جمعی دارای یک کمیت قابل توجه شود، حکومت دیگر ابزارها و امکانات لازم برای خنثی کردن نمودهای اجتماعی و همگانی آن را نخواهد داشت. با آغاز اوج گیری مشارکت اجتماعی، عقب نشینی های دولت آغاز خواهد شد و یکی بعد از دیگری می توان سنگرهای مدیریتی را از چنگ حاکمیت خارج ساخت و به تدریج شرایط کنار زدن آن را فراهم کرد. در نتیجه باید گفت که هر شهروند باید به خود بگوید برای رها شدن از قید فقر و استبداد من هم به طور فردی می توانم سهمی را بپردازم، من هم در ترسیم آینده نقش دارم و این نقش را به طور فعال و پویا ایفاء می کنم. من اجازه نمی دهم که سرنوشتم به تمامی توسط دیگران شکل یابد، با اتکاء به درک خودم، اراده ی خودم و تلاش و هوش و ابتکارم با زندگی خود آن می کنم که می خواهم، نه آن چه دیگران می خواهند. این روند اگر در شمار قابل توجهی از شهروندان جا بیافتد آنها می توانند در عمل و با مشارکت شرایط را به صورتی درآورند که اعمال یک حاکمیت استبدادی در آن ناممکن شود. انقلاب اجتماعی یعنی این، یعنی ایجاد آگاهی و مشارکت در تعیین سرنوشت خود.

          به سازمان خودرهاگران برگردیم، نقش شما در این انقلاب اجتماعی چیست؟ به طور مشخص برای گسترش مشارکت اجتماعی چه می کنید؟

     ما در درجه ی اول سعی می کنیم وجه نظری موضوع را تامین کنیم، یعنی یک نظریه ی ایرانی برای ترویج فکر انقلاب اجتماعی داشته باشیم. می گوییم نظریه ی ایرانی زیرا سخن در مورد دمکراسی و مشارکت به طور کلی زیاد است، اما چه بخش از آنها برای جامعه ی ایران مفید است. چقدر می توان این نظریات غربی را در مورد جامعه ی استبداد زده با شرایط تاریخی مشخص ایران اعمال کرد. این است که به یک نظریه ی مناسب ایران نیاز داریم. این کار نخست ما بوده و هست. بعد ما ادبیات این دیدگاه را تولید و توزیع می کنیم. این کار بعدی ماست. یعنی گسترش فکر مشارکت اجتماعی و ارائه ی آگاهی ها، داده ها و آموزش های ممکن در این راه. به عبارت دیگر ما سعی داریم که نشان دهیم دمکراسی نیست که مشارکت را می سازد بلکه مشارکت است که دمکراسی را می سازد. ما می خواهیم این اندیشه را جا بیاندازیم که اگر فرد به مسئولیت های شهروندی خود پاسخ دهد، جامعه دارای آن درجه از پویایی خواهد شد که تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مهمی از آن بیرون خواهد آمد. ما به دنبال زنده کردن فرهنگ مسئولیت پذیری فردی هستیم، مسئولیت اندیشیدن، مسئولیت سازماندهی کردن، مسئولیت کار جمعی کردن و سرانجام مسئولیت کنشگری، حتی اگر توام با در جه ای از خطر پذیری باشد. برای انسان مسئول، خطر فاجعه نیست، بخشی از واقعیت فرایند تغییرگری است. فرایندی که باید آگاهانه و ارادی شکل گیرد تا به نتیجه برسد  و منجر به تغییر مطلوب شود. تغییری که باید بیاید تا انسان را در بستر شکوفایی قرار دهد. تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر اقتصادی و تغییر سیاسی.

          پس شما تغییر سیاسی را نیز می خواهید؟

     صد البته. مگر می شود در کشوری که 80 در صد کل اقتصاد کشور زیر نظر قدرت سیاسی است نسبت به کیفیت آن بی اعتنا بود. ما تغییر سیاسی را لازم می دانیم و بر این باوریم که رابطه ی آن با تغییر اجتماعی و فرهنگی متقابل است. به عبارت دیگر، بروز یک تغییر سیاسی به معنای بازشدن نسبی فضای حاکم بر جامعه در عرصه ی آزادی بیان و مطبوعات، آزادی احزاب و انتخابات، بی شک می تواند در سرعت بخشیدن به دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی نیز موثر باشد. ما تغییر سیاسی یا حتی انقلاب سیاسی را بخشی از انقلاب اجتماعی می دانیم، مرحله و گامی از آن نه تمامی آن. اما از آن سوی هم فراموش نکنیم که تا زمانی که این تغییر سیاسی بروز کند پاره ای از تحولات اجتماعی و فرهنگی می تواند و باید روی دهد. یعنی اگر به امکان جبری و مکانیکی باز شدن فضای جامعه، به دنبال یک تغییر حاکمیت سیاسی، باور نداشته باشیم می توانیم بگوییم که این از طریق گسترش و عمق بخشیدن به مشارکت عمومی است که شرایط یک تغییر دمکراتیک، یا همان انقلاب اجتماعی، فراهم می شود. بعد هم باید به صورت تدریجی، هدفمند و برنامه ریزی شده به دگرگونی های بنیادین اقتصادی بپردازیم تا زیربنای مادی همه ی این تغییرات فراهم شود. به همین خاطر تغییر سیاسی، هر چند که شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. هم زمان با کار بر روی آن حتما باید یک تغییر اجتماعی و فرهنگی کلید بخورد که بتواند زیر پایه ی یک تغییر سیاسی ماندگار و مثبت باشد و تجربه های تاریخی منفی، مانند سال 57 را، تکرار نکند. به عبارت دیگر وقتی تغییر سیاسی را یک گام از فرایند دگرگونی و نه کل آن فرایند دیدیم می توانیم جایگاه مناسب آن را نیز تشخیص دهیم، بدون افراط و تفریط.

          پس شما اگر یک تغییر سیاسی بخواهد در شرایط کنونی شکل گیرد از آن استقبال می کنید ؟

     نه فقط استقبال می کنیم که در آن شرکت هم می کنیم، زیرا می تواند اجازه بدهد ما فکر مشارکت را آسانتر، وسیعتر و سریعتر در درون جامعه گسترش دهیم. اما این بدان معنی نیست که خودرهاگران استراتژی کاری خود را، که گسترش فکر شهروندی و فرهنگ مشارکت اجتماعی است، فراموش کرده و به سوی طی کردن دوباره ی راه های طی شده و شکست خورده رود. ما به درستی این راه تا زمانی که عکس آن ثابت شود باور داریم، این که باید در یک جامعه، فرهنگ مشارکت و روحیه ی دمکراتیک تا حدی که لازم است وجود داشته باشد تا بتوان تغییر سیاسی منجر به دمکراسی را انتظار داشت. نکته ی مهمی که باید توجه کنیم این است که این فرایندها – تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر سیاسی و تغییر اقتصادی- هیچ کدام به صورت مجزا و یا مستقل نیست. این فرایندها به صورت ارگانیک در هم تنیده است، همزمان با هم پیش رفته و با هم تقاطع دارند. یکی می تواند در یک مقطع دیگری را تحت الشعاع قرار داده و اهمیت بیشتری یابد، اما آنها را نمی توان به طور مکانیکی از هم تفکیک کرد. به همین دلیل نیز برای فهم روندی که سبب تغییر در ایران خواهد شد باید ببینیم که در هر زمان کدامیک از این فرایندها شانس بیشتری برای توسعه و تعمیق دارند و به آن بپردازیم. در زمان بعد ممکن است یک بعد دیگر از موضوع اهمیت یابد و  توجه بیشتری را بطلبد. دستگاه تحلیلی ما باید توان درک این مقطع بندی اهمیت موضوعات را داشته باشد و دستگاه مبارزاتی ما باید قادر باشد خود را با تحلیل عینی گرای هر دوره مطابقت دهد.

          آیا این بدان معنی است که نباید همیشه روی ایجاد تغییر سیاسی متمرکز ماند؟

     به این معنی است که نباید تنها روی تغییر سیاسی باقی ماند. تغییر سیاسی تنها شکل تغییر در یک جامعه نیست، سقف دگرگون سازی نیست، نیاز یک جامعه به تغییراتی دیگر می تواند جدی تر و عمیق تر باشد. به نظر می رسد خطایی که بسیاری از سازمان های سیاسی مخالف رژیم در طول سه دهه ی گذشته ی مرتکب شده اند این بوده است که آنها از همان ابتدا تا به حال، بدون توجه به این که در هر مقطعی از این سی سال، کدام یک از فرایندهای چهارگانه ی تحول جامعه دست بالا را نسبت به دیگری داشته و یا حتی، بدون توجه به اهمیت فرایندهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، به صورت ثابت و مکانیکی، بر روی تغییر سیاسی تاکید داشته اند و همه ی انرژی خود را صرف آن کرده اند. این در حالی است که به استثنای کودتاهای نظامی، تغییر سیاسی همیشه حاصل و برآیند تقاطع و ترکیب سه فرایند دیگر است که در نهایت برای مدیریت خویش این یا آن شکل از حاکمیت سیاسی را طلبیده وبه دست می آورد. این به آن معنی نیست که نمی توان قدرت سیاسی را به نوعی به چنگ آورد. همیشه می شود از طریق کودتا یا توطئه و حمایت بیگانگان و یا روش های شبیه به این، قدرت سیاسی را به دست آورده و فرایندهای دیگر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را به صورت کمابیش جدی تحت تاثیر آن قرار داد. اما این روندی است که می تواند برای منفی سازی و تخریب به کار گرفته شود نه برای سازندگی و بناکردن. زیرا روند تخریب آسان است و سریع، در حالی که روند سازندگی دشوار است و زمان بر. به آسانی می توان آن چه را در طول صد سال ساخته شده، ظرف یک سال از بین برد، اما آن چه را که در طول یک سال از بین برده شده است نمی توان در طول یک سال بازسازی کرد. همیشه، ساختن، نیازمند جریانی است که درونی کردن و ارزش سازی را در خود دارد و این زمان می برد. بنابراین، تخریب را می توان شتاب بخشید و سرعت داد، اما سازندگی را نه به آن آسانی. برای سازندگی باید زمان و وقت گذاشت و به همین دلیل نیز در تقدم و تاخر پدیده ها این بسیار مهم است که بدانیم یک پدیده چه زمانی به وقوع می پیوندد.

          در این صورت، آیا برای شما مهم است که قبل از تغییر رژیم جمهوری اسلامی تغییرات اجتماعی و فرهنگی روی داده باشد؟

     نه به طور الزامی قبل، منظور ما به ویژه همزمانی و موازی حرکت کردن است. ما به خصلت همزمانی و تکمیل گری این فرایندها باور داریم. یعنی منتظر نباشیم که رخدادها به صورت کلیشه ای و مکانیکی یکی بعد از دیگری روی دهد. جامعه مجموعه ی درهم تنیده ای است که زاینده فرایندهای چند بعدی و  متقابل است. ما باید طوری عمل کنیم که تغییر رژیم هر زمانی که روی داد،- یک ماه دیگر یا یک سال دیگر- بستر اجتماعی برای مشارکت مردمی و بستر فرهنگی برای برخورد انسانی و عقلایی در جامعه تا حد امکان پایه سازی شده باشد. و باز باید گفت که به واسطه ی این روند گسترش مشارکت و تعمیق عقلانیت است که زمینه برای یک تغییر سیاسی مثبت و سازنده، با شانسی برای دستیابی به دمکراسی، فراهم می شود. در غیر این صورت، تغییرات سیاسی فاقد پشتوانه ی اجتماعی، به طور معمول، در جهت تثبیت موقعیت ساختارهای کنونی عمل می کند، و یا به طریقی مانع از به نتیجه رسیدن فرایندهای اجتماعی و فرهنگی در مسیری عمیق می شود. به عبارت دیگر، وقتی یک تغییر سیاسی زود هنگام است نتیجه ی آن بیشتر تخریب روندهای سازنده در دست و در راه است. درست مثل حرکت سال 1357 که نه به دلیل آن که برخاسته از خواستهای واقعی جامعه بود، بلکه بیشتر به این خاطر که با منافع قدرت های بزرگ هماهنگی داشت به ثمر رسید. این حرکت بی شک ارتباطی زنده و مستقیم با نیازها و خواست های عمیق اجتماعی جامعه ی ایران نداشت. به همین دلیل نیز بلافاصله تضاد آشکار و حتی آشتی ناپذیر میان برآیند سیاسی آن جریان (کهنه گرایی) و واقعیت های پیشرو و مترقی اجتماعی و فرهنگی درون جامعه آغاز شد. جمعی که به قدرت رسیدند نه برخاسته از الهام و خواست نیروهای درون جامعه، که برمبنای پشتیبانی نیروهای فراجامعه ای بودند، به همین دلیل نیز باید خود را بر بخش مهمی از جامعه که دارای هویت طبقاتی، فرهنگی  و اجتماعی بود تحمیل می کردند. از همین روی نیز آنها با استفاده از بخشی از نیروهای فاقد هویت جامعه به طبقه ی متوسط و لایه های مرتبط با آن تاختند و آن را تارومار کردند تا بتوانند قدرت خویش را تثبیت کنند. رژیم ایران بعد از انقلاب به سان پیوند دو گیاه نا متجانس بود که همدیگر را دفع می کردند و به همین دلیل نیز حاکمیت مجبور شد تا حد امکان ساقه های بدنه ی اجتماعی را ببرد و تضعیف کند تا در نهایت خود را به بدنه ی کل جامعه پیوند بزند. پیوندی که هنوز بعد از سی و دو سال پا نگرفته است و جامعه ی ایرانی آن را رد می کند.

          اما این بار چگونه باید باشد که این اتفاق روی ندهد؟

     این بار باید روند همسازی اجتماعی و فرهنگی را همزمان و با جدیت به همراه تلاش برای ایجاد تغییر سیاسی پی گیری کرد. یعنی باید به دنبال آن باشیم که از طریق افزایش مشارکت اجتماعی به سوی آن رویم که تغییرسیاسی تحت تاثیر نیروهای مترقی و پیشرو جامعه صورت گیرد و نه باز هم با حمایت نیروهای فرا اجتماعی. یعنی این بار باید مبارزه در سایه ی حضور آگاهانه و سازمان یافته ی بخش های پیشرو مردم به دست آوریم و نه با حضور توده وار مردم و به دلیل یک جبر مکانیکی یا پارامترهای خارجی. اگر مردم با خودآگاهی و خودسازماندهی امکان مدیریت استبدادی بر جامعه را ناممکن سازند و تغییر سیاسی ناشی از این امر باشد، بی شک دخالت مردم در روند دگرگونی حاکمیت سبب استقرار نظامی خواهد شد که رای و خواست مردم را نمایندگی خواهد کرد. در غیر این صورت، ممکن است که باز هم تغییر سیاسی سازنده و پیشرو روی ندهد و یک قدرت فاقد بافت و ریشه در درون جامعه خود را تحمیل کند. به عبارت دیگر، اگر این بار هم تک بعدی نسبت به مسائل نگاه کنیم و وجه چند بعدی موضوع را فراموش کنیم، به آن گونه از تغییر سیاسی غیر اجتماعی می رسیم که به دلیل ضعف محتوایی، شکل آن هرچه که باشد، نمی تواند سبب روی کار آمدن یک دمکراسی شود. دمکراسی به معنای مردم سالاری نیازمند آماده بودن سازمان یافته ی بخش های آگاه مردم برای حکومت بر خویش است. در نبود خودباوری، خود آگاهی و خودسازماندهی لایه های دارای هویت اجتماعی، حتی اگر فرصت تاریخی آن هم فراهم آید، به طور عملی قادر نخواهند بود مدیریت سطوح مختلف خرد و کلان جامعه را بر عهده گیرند. این خلاء سبب خواهد شد که بار دیگر روندی برای پیوند زدن نیروهای فاقد هویت اجتماعی و شناسنامه ی تاریخی در جامعه پیدا شود و حکومت هایی که برخاسته از اراده ی واقعی نیروهای فعال و پیشرو جامعه نیستند قدرت را به دست گیرند.

          سازمان خودرهاگران با چه روش هایی می خواهد در تقویت روند تغییر اجتماعی و فرهنگی بکوشد؟

     ما در درجه ی اول سعی می کنیم تولید داشته باشیم، یعنی محتوای لازم را به وجود آوریم. بعد این تولید را از طرق مختلف در اختیار افراد می گذاریم، از طریق رادیو، تلویزیون، اینترنت و غیره. اما تلاش ما این است که هموطنان فعالمان مطالب را در میان مردم توزیع کنند. به صورت CD  و یا DVD  و یا چاپی یا از طریق تلفن دستی، آنها را در هر کجا که می توانند توزیع کنند. ما خود به مدت چندین ماه برنامه ی تلویزیونی در این باره داشتیم و تلاش کردیم که این مباحث را به مردم بشناسانیم. این فعالیت ها ادامه خواهد داشت و بی شک ما به سوی گسترش آنها می رویم. هدف ما در میان گذاشتن این ایده ها با بیشترین حد از مخاطبان ممکن است. در عین حال ما تلاش می کنیم که این مباحث را به صورت جزوات آموزشی درآوریم و آنها را به صورت ایمیل و سایر راه های ممکن به دست مخاطبان برسانیم. ما برای گسترش شبکه ی ارتباطاتی خود نیاز به کمک مالی داریم. اگر هموطنانمان از لحاظ مالی ما را پشتیبانی کنند ما می توانیم این پیام را به میان افراد بیشتری در درون جامعه ببریم. ما طرح تاسیس یک رادیو ماهواره ای آموزشی را دنبال می کنیم و امیدواریم در سال دوم فعالیت خود این رادیو را راه اندازی کنیم.

          حال که صحبت از نیازهای مالی کردید، بگویید سازمان خودرهاگران به چه صورت این نیازها را تامین می کند؟

     اتکای ما به همیاری مالی مردم است. تا به حال این منابع مالی یا از جانب فعالان خودرهاگران تامین و یا توسط مردم پرداخت شده است. ما از هیچ موسسه و سازمان و دولتی پول نمی گیریم و فقط با اتکاء به آن چه هموطنان می دهند عمل می کنیم. اگر زمانی این کمک ها قطع شود فعالیت ما محدود می شود. گستره ی کار ما از این حیث تابعی از اراده ی مردم است و از این بابت ناراضی نیستیم. زیرا یک نوع تعامل طبیعی با مردم داریم و مخاطبان نوعی کنترل بر ما دارند. ما این را بسیار مثبت ارزیابی می کنیم. هر چه مردمی که پیام را درک می کنند و می پسندند بیشتر باشند ما نیز از حمایت بیشتری برخورداریم و به همان تناسب رشد می کنیم.

          آیا شما از هر کسی کمک مالی قبول می کنید؟

     ما از هر کس که بداند مبارزه و تلاش ما چه سمت و سویی دارد و برای چه هدفی تلاش می کند و آن را تایید می کند کمک قبول می کنیم. ما می خواهیم کسانی که به ما یاری مالی می دهند بدانند که سازمان خودرهاگران در پی استقرار یک نظام انسان مدار است که در آن جان و حرمت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. ما می خواهیم که بدانند برای ما، انسان در جایگاهی برتر از خدا و شاه و میهن و حزب و طبقه و نوع حکومت و پرچم و غیره قرار می گیرد. ما می خواهیم که آنها آگاه باشند ما برای حفظ جان و حرمت انسان حاضر به فداکردن هر امر به اصطلاح مقدسی هستیم و این که هیچ چیز، جز جان بشر و کرامت او، برای ما مقدس نیست. ما می خواهیم آنها بدانند برای فردای ایران ما نه سوسیالیسم را سفارش می کنیم و نه سرمایه داری، بلکه نظامی انسان مدار را که همه چیز را به صورت عقلایی و نهادینه زیر نظارت مردم قرار می دهد. حاکمیتی از مردم، برای مردم و با مردم؛ ما هیچ شکل حاکمیتی را بدون قرار گرفتن کامل قدرت در دست نهادهای اجتماعی و سازمان یافته ی مردمی تایید نمی کنیم.

          نوع تشکیلات شما چگونه است و چه ساختاری دارید؟

    ما مجموعه ی خودرهاگران را در قالب سه بخش مطرح می کنیم. نخست ساختار تشکیلاتی است. این بخش دربرگیرنده کادرهای سازمان است. این کادرها داوطلبانی هستند که پس از آموزش بر مباحث و استراتژی سازمان خودرهاگران شناخت دارند و مسئولیت های کاری مشخص می پذیرند. دوم بدنه ی کوشندگان است که عبارت است از کسانی که به طور رسمی جزیی از سازمان نیستند اما در عین حال در قالب جمع ها و انجمن های خودرهاگران در مسیر استراتژی کلی سازمان حرکت کرده و در مسیر گسترش فرهنگ مشارکت جمعی فعالیت می کنند. این انجمن های محلی ضمن دنبال کردن خطوط کلی سازمان خودرهاگران دارای خودکفایی لازم برای ابتکارات محلی هستند. و سرانجام بخش سوم پیکره ی اجتماعی است که عبارت است از هواداران و پشتیبانان سازمان در میان مردم و درون جامعه ، در داخل و خارج از کشور.

    پیکره اجتماعی

    ساختار تشکیلاتی

    هئیت مشاوران

    بدنه ی کوشندگان

          ساختار تشکیلاتی سازمان را تشریح کنید؟

     این ساختار متشکل از کادرهای سازمان خودرهاگران است که در چارچوب دفترها و کمیته های سازمان به فعالیت مشغول خواهند. بود. ساختار سازمان خودرهاگران در قالب چهار دفتر کاری، شش کمیته ی موضوعی و یک فرهنگسرای هنری اداره خواهد شد. ما چهار دفتر داریم که عبارتند از : دفتر تولید که به کار تولید محتوا می پردازد، دفتر ارتباطات که به کار تبلیغات و پخش تولیدات سازمان اشتغال دارد، دفتر نیرویی که به کار جذب، آموزش و سازماندهی نیروهای درون تشکیلاتی اشتغال دارد، دفتر مالی که مسئولیت تامین نیازهای مالی سازمان را دارد. شش کمیته ی کاری سازمان عبارتند از : کمیته ی نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی، کمیته کارگری، کمیته زنان، کمیته آسیب های اجتماعی، کمیته متخصصان و فرهنگسرای انسان گرایی برای فعالیت های هنری. دفاتر و کمیته ها زیر نظر کادرها اداره خواهند شد اما اعضا و فعالان آن می توانند از بدنه ی کوشندگان تامین شوند. شکل دهی به این ساختار براساس توجه به نکات زیر می باشد:

    الف) ساختار تشکیلاتی نیاز دارد به کادرهایی که مسلط بر مباحث نظری و کار عملی باشند.

    ب) سازمان باید این کادرها را جذب و تربیت کند.

    پ) سازمان باید در مسیر جذب و تربیت کادرها به ارزش های بنیادین خود یعنی احترام به انسان، احترام به انتخاب و به کارگیری خلاقیت و شکوفایی کادر توجه کند.

    فرایند جذب و تربیت کادرها نیزبه صورت زیر قابل پیش بینی است:

    1)      فرد مناسب از میان اعضای نزدیک به جمع خودرهاگران معرفی می شود.

    2)      فرد پیشنهاد کار به عنوان کادر را براساس اراده و اختیار خود قبول یا رد می کند. در صورت پذیرش…

    3)      روند آموزش شامل محتوای نوشتاری و جلسات آموزشی صورت می گیرد.

    4)      پس از پایان آموزش، کادر بر اساس تقسیم کار مسئولیت مشخصی را برعهده می گیرد.

    5)      تقسیم کار فوق بر اساس تقسیم بندی دفترها و کمیته های درون سازمان انجام می شود.

    ساختار تشکیلاتی سازمان خودرهاگران برای کار منظم نیازمند این کادرها می باشد.

          به طور عموم افراد چه ویژگی هایی باید داشته باشند که بتوانند با شما کار کنند؟

     از لحاظ دیدگاهی ما ترجیح می دهیم با کسانی کار کنیم که چیز دیگری مانند خدا و شاه و طبقه و میهن و امثال آن را بالاتر از مقام انسان قرار نمی دهند. به عبارت دیگر انسان مدار هستند. برای ما برتری جایگاه انسان نسبت به تمام پدیده های دیگر هستی غیر مشروط است. از لحاظ کاری نیزما تاکید بسیاری داریم که آن چه در درون سازمان خودرهاگران ارزش نخست است «ثبات رفتاری» و «پایداری عملی» فرد است. به عبارت دیگر، ما به دنبال افرادی که خصلت های خیلی ویژه ای داشته باشند نیستیم، بلکه در راستای کار مشترک صرفا یک ویژگی را از وی می خواهیم، این که از خود رفتاری را بروز دهد که درآن ثبات، جدیت و استواری نمایان باشد. هیچ سازمانی نمی تواند روی کسانی که شوق و احساس قویی دارند حساب کند، زیرا شوق و احساس کم و زیاد می شود. کسانی که می خواهند تکروی کنند و یا رابطه های جمعی را بر اساس انرژی فردی خود تنظیم کنند و به ضابطه ها کاری ندارند افراد مناسبی برای کار جمعی نیستند. کار جمعی در درجه ی اول و بیش و پیش از هر چیز به انضباط نیاز دارد. یعنی رعایت ضوابط جمع و روحیه ی کار جمعی داشتن. وقتی انضباط باشد جمع می تواند همه اختلاف ها و مشکلات و موانع را پشت سر گذارد. اما وقتی انضباط نیست هیچ یک از خصلت های فردی نمی تواند جمع را نجات دهد. به همین دلیل ما در کار جمعی با سازمان خودرهاگران توصیه ی نخست خود را روی ضابطه مندی در گروه قرار داده ایم. این به معنای آن است که فرد ضوابط را بر روابط ترجیح دهد و در عملکرد خود تابع قواعدی که جمع به طور دمکراتیک برای خود قرار داده است باشد. ما به اهمیت تساهل و مدارا، صمیمت و دوستی، شفافیت و صراحت و نقد سالم و انتقاد پذیری در میان اعضای یک جمع تاکید داریم.

    • در پایان آیا ممکن است تناسب این الگوی تشکیلاتی را با استراتژی، تاکتیک ها و تکنیک های حرکت سازمان خودرهاگران برای دستیابی به جامعه ی ایده آل را تشریح کنید؟

    بله، جامعه ی مطلوب ما همان طور که قبلا گفته شد جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. برای این منظور باید قدرت اجتماعی اختیارات مدیریتی را از قدرت سیاسی به خود منتقل کند تا مردم به تعیین سرنوشت خویش و ساختن زندگی خود آن گونه که می خواهند بپردازند. پس ما می خواهیم قدرت اجتماعی بر جامعه حاکم شود. برای پیاده ساختن این استراتژی باید گام به گام قدرت سیاسی را کاهش دهیم.

    در این مسیر گام نخست این است که حکومتی را که تمام قدرت را در درست خود قبضه کرده است برکنار کنیم. برای این منظور باید مردم به دو عنصر خودآگاهی و خودسازماندهی مجهز شوند. ما به عنوان یک تشکل فرهنگی و سیاسی هم در گسترش آگاهی تلاش می کنیم و هم در توسعه ی سازماندهی. ما بر این باور هستیم که پایه های قدرت اجتماعی از حالا باید در میان قشر آگاه تر جامعه شکل گیرد و به تدریج در مراحل بعدی به کلیت جامعه کشیده شود. ما در شرایط کنونی ضمن تلاش برای آگاه ساختن عمومی جامعه در صدد هستیم که به سازماندهی آن اقلیت آگاه تر یاری رسانیم.

    انجام این کار نیاز به یک تشکیلات دارد. ما این تشکیلات را بنیان گذاشته ایم و در حال توسعه ی آن هستیم تا بتوانیم به سه عنصر لازم برای این کار دست یابیم: محتوا و تولیدات لازم برای این منظور، نیروی انسانی لازم برای پیشبرد کار و سوم، امکانات مادی و مالی و تبلیغاتی. ما بر آن هستیم که با جذب نیروی انسانی لازم برای این کار دو عنصر دیگر را نیز تامین کنیم.

    • ·         آیا شما ساختار تشکیلاتی را فقط در خارج از کشور به وجود می آورید یا در داخل؟

    هر دو. در خارج از کشور این ساختار باز  و علنی است و در داخل کشور بر اساس ایجاد واحدهای خودکفایی که به تدریج شبکه ی کنشگران خودرهاگران را تشکیل می دهند. این شبکه در موقع خود به صورت متمرکز از داخل اداره خواهد شد. تا آن زمان از خارج به آموزش و پی گیری و یاری اکتفاء می کنیم. این شبکه از خارج هدایت و مدیریت نخواهد شد. شبکه ی فوق نقش اصلی خود را در درون نیروهای جبهه و به عنوان بخشی از مجموعه ای که قرار است منجر به خلع قدرت شود ایفاء خواهد کرد.

    • ·         پس شما با تهیه ی این سه عنصر تشکیلات را در مسیر تسلط قدرت اجتماعی بر جامعه ی ایران به پیش می برید؟

    بله، همزمان که ما تلاش می کنیم از طریق سازماندهی بخش های آگاه و داوطلب جامعه پایه های قدرت اجتماعی را به معنای عملی آن به وجود آوریم  به دنبال این هستیم که با سایر نیروهای همگون در مسیر گام اول، یعنی خلع قدرت از حاکمیت حرکت کنیم. ما می دانیم که برای این منظور نیاز به یک جبهه از نیروهای برانداز است که بتوانند رژیم کنونی را پایین بکشند و مدیریت دوران گذار را برای برگزار انتخابات آزاد فراهم کنند. ما سعی خواهیم کرد به سهم خود و در راستای تاثیرگذاری قدرت اجتماعی بر سرنوشت جامعه در این مسیر نقش خود را ایفاء کنیم. ما می دانیم که قدرت اجتماعی در عمل و پراتیک مشخص نیروهای سازمان یافته ی جامعه است که شکل می گیرد. بنابراین نمی توان قدرت اجتماعی را در خلاء و فضایی انتزاعی یا مجازی شکل دارد. مردم باید به طور آگاه و سازمان یافته در روند پایین کشیدن رژیم کنونی و نیز  مدیریت دوران گذار حضور داشته باشند تا روند شکل گیری چارچوب های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران بعد از دوره ی گذار در مسیر افزایش قدرت اجتماعی و کاهش قدرت سیاسی سمت و سو بگیرد.

    • ·         پس سازمان شما در این مسیر سعی خواهد کرد در صحنه ی سیاسی حضور داشته باشد؟

    بله ما همان قدرکه در صحنه ی اجتماعی باید حضور داشته باشیم در صحنه ی سیاسی نیز خواهیم بود. با دو نقش متفاوت اما مرتبط. در صحنه ی اجتماعی ما سعی می کنیم سازماندهی مردمی را در سطوح و شکل ها و زمینه های مختلف تقویت کنیم تا شوراها و انجمن ها و اتحادیه ها و تعاونی ها شکل بگیرند و به عنوان نمودهای قدرت اجتماعی هم نقش ضد قدرت را ایفاء کنند و هم این که مردم را آماده تحویل گرفتن مسئولیت ها و اختیارات لازم بکنند. در صحنه ی سیاسی نیز سازمان ما تلاش خواهد کرد در راستای حرکت برای انتقال قدرت سیاسی به مردم با حضور خود در نهادهای قدرت و تصمیم گیری زمینه های این انتقال را تقویت و مکانیزم های آن را قانونی بسازد. به عبارت دیگر ما سعی خواهیم کرد وزن و توانایی جریانی را که در درون نهادهای حاکمیت در پی آن هستند که قدرت سیاسی را به نفع قدرت اجتماعی کاهش دهند تقویت کنیم. به طور مثال از طریق حضور در مجلس موسسان برای تغییر قانون اساسی و قرار دادن فصل ها و قوانینی که فرایند انتقال قدرت را به صورت درازمدت و نهادینه پیش بینی و تضمین نماید.

    بنابراین مسیر ما از حالا تا زمان بعد از کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی و استقرار حکومت منتخب مردمی به این صورت خلاصه می شود: 1) ساختار بندی سازمان خودرهاگران ( کار بر روی ساختار تشکیلاتی، بدنه ی کوشندگان و پیکره ی اجتماعی) 2) نزدیکی با نیروهای همگون در راستای تشکیل یک جبهه ی کارکرد در مسیر براندازی 3) تلاش درون جبهه برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار 4) کار همزمان در صحنه ی اجتماعی (سازماندهی از پایین) و در صحنه ی سیاسی ( تقویت روند انتقال قدرت از بالا)

          آیا سازمان خودرهاگران می خواهد حتما در آینده سهمی از قدرت سیاسی در ایران داشته باشد؟

    ما زیاد به آن فکر نمی کنیم. ما به کاری که همین حالا در جامعه در مقابل خود داریم فکر و عمل می کنیم. یعنی کار مشخص برای افزایش مشارکت مردمی و گسترش فرهنگ انسان مدار و اخلاق محور در مسیر رهایی از قید استبداد حاکم و زمینه سازی برای محو ریشه ای استبدادگری در ایران. هدف ما این است که پایه های قدرت اجتماعی تهیه و تدارک دیده شده و بتواند موثر واقع شود. ما براین باوریم که اگر قدرت اجتماعی شکل گیرد چندان مهم نیست که قدرت سیاسی در دست که باشد، چون جامعه بر آن نظارت خواهد کرد و اجازه نخواهد داد هیچ دولت خودکامه ای برسرکار باقی بماند. در واقع قدرت اجتماعی، به عنوان ضد قدرت، سبب می شود قدرت سیاسی بیشتر جنبه ی کارکردی داشته باشد تا اختیار تصمیم گیری. یعنی با حضور سازمان یافته ی مردم در صحنه حکومت باید به طور مداوم حساب پس بدهد و نظارت آن را پذیرا باشد. به عبارت دیگر تصمیم را مردم می گیرند و حکومت مجری است، نه این که حکومت تصمیم بگیرد و مردم اجرا کنند.

          اما این امر چگونه میسر است؟ به طور مشخص چگونه ممکن است دولت قدرت تصمیم گیری نداشته باشد؟

     اصولا اعتبار هر نظام سیاسی بسته به نوع توزیع قدرت در جامعه دارد. بدیهی است وقتی که مردم در صحنه حضور نداشته باشند حکومت همه ی اختیارات را به دست گرفته و آن می کند که می خواهد. حال آن که اگر مردم در نهادهای کوچک و بزرگ راجع به مسائل کشور مشارکت و تصمیم گیری کنند دولت به عنوان قوه ی مجریه این تصمیمات را اجرا می کند. این همان نوع اجتماعی تقسیم قدرت است. یعنی شهروندان به طور فعال در رده های خرد و کلان در صحنه هستند، سازمان یافته اند، صاحب دانش و تجربه اند، بحث و مشورت می کنند، تصمیم می گیرند و نهادهای دولتی زیر نظر نهادهای مردمی مجری این تصمیمات خواهند بود و به آنها در رابطه با نتیجه ی کار خود حساب پس می دهند. دولت زیر نظر مردم است نه بر عکس.

          اما این نوع اجتماعی تقسیم قدرت چگونه شکل می گیرد؟

     این روند تدریجی است. همزمان با رشد نهادهای مدنی قدرت سیاسی اختیارات و مسئولیت های خود را هر چه بیشتر به قدرت اجتماعی یا همان نهادهای مشارکت مردمی واگذار می کند. گام به گام، مورد به مورد و به صورت هدفمند و برنامه ریزی شده. این کار از طریق جمع های سازمان یافته ی مردمی شکل می گیرد. ز طریق جمع ها و شوراهایی که در سطوح مختلف مدیریت خود را اعمال می کنند. شورای مدرسه، شورای دانشگاه، شورای کارخانه، شورای کارگاه، شورای محله، شورای ده، شورای بخش، شورای دهستان، شورای منطقه، شورای شهر، شورای شهرستان، شورای استان و شورای ملی کشور. در درون این شوراها اعضا به طور مستقیم و مشخص در رابطه با موضوعات آن واحد یا منطقه مشورت و تصمیم گیری می کنند. این شوراها برای عرصه های مختلف کار خود تصمیم می گیرند و با هم هماهنگ هستند. یافتن مکانیزم های مدیریتی برای هماهنگ ساختن این شوراها بزرگترین چالش این نظریه است. زیرا این هماهنگی باید در چندین سطح تحقق یابد: در سطح محلی، منطقه ای و ملی. در هر کجا که جمعی مشغول است یک شورای مدیریتی به صورت انتخابی از جانب آن جمع تشکیل می شود و آن واحد را اداره می کند. به عبارت دیگر، مدیران و مسئولان از طرف یک قدرت بیرونی و براساس سلسله مراتب ازبالا تعیین و گمارده نمی شوند. هر نهادی، اداره ای و شرکتی با یک نظام خودمدیریتی اداره می شود و وظایف خود را نسبت به اعضای آن نهاد یا سایر نهادهای جامعه انجام می دهد. این کار نیز به وسیله ی شورای مدیریتی نهاد است که صورت می گیرد. شورای مدیریتی در هر واحد بالاترین مرجع تصمیم گیری آن واحد است.

          آیا این یعنی آن که دیگر کسی به عنوان مدیر مطرح نیست؟

     مدیر هست، اما مدیر اجرایی نه مدیر تصمیم گیری. مدیر به نمایندگی از شورای مدیریت، نه به عنوان کسی که از جانب یک نهاد بیرون از آن واحد به عنوان تصمیم گیرنده برای آن واحد گمارده می شود و می تواند اراده ی خویش را بر جمع تحمیل کند. هر واحد، شورای مدیریتی خود را تاسیس می کند. مثلا در یک دبیرستان یک شورای مدیریتی خواهد بود: متشکل از نمایندگان معلمان، کارکنان و دانش آموزان. این شورا یک نفر را به عنوان مدیر اجرایی بر می گزیند و بر کار وی نظارت می کند. این مدیر نمی تواند در ورای تصمیمات شورا تصمیم استراتژیکی بگیرد. تصمیم گیری های وی در جهت اجرای انتخاب های جمعی خواهد بود. مدیر در واقع هماهنگ کننده ی اجرایی است نه یک تصمیم گیرنده در ورای جمع.

    شما در آستانه ی یک سالگی عمر سازمان خود هستید. در طول یک سال عمر خود سازمان خودرهاگران چه کرده است؟

    در این مدت ما صدها مطلب تولید و وبسایت خودرهاگران را به طور روزانه و مفصل تغذیه کردیم و هزاران بازدید ماهانه داریم. صفحه ی فیسبوک خود را تغذیه کردیم و بیش از پنج هزار نفر دوست داشته ایم. مطالب خود را روی تویتر نیز گذاشته ایم. برنامه های رادیویی روی اینترنت و نیز برنامه های تلویزیونی داشته ایم. برنامه ی هفتگی «تصویر آزادی» و برنامه های روزانه ی « هر روز با خودرهاگران» را ارائه دادیم. از ابتدای سال جاری میلادی یک برنامه ی روزانه به نام «کنش و اندیشه» را در تلویزیون آسوسات آغاز کرده ایم.  یک شبنامه بیرون دادیم. سایت تلویزیون اینترنتی «تصویر آزادی» را به راه انداختیم. چندین کمیته ی داخلی تاسیس کردیم، مانند کمیته دانشجویی، کمیته نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی و کمیته ی آسیب های اجتماعی. چندین کمپین و بیانیه منتشر کردیم. جلسه های پالتاکی برگزار کردیم. دهها نفر را در داخل و خارج از کشور از طریق تماس مستقیم به سازماندهی و کار جمعی فرا خواندیم. به برخی از فعالان داخل کشور کمک کردیم.  دفتر تولید به ترجمه و یا انتشار مقالاتی چند از سایرین پرداخت.

          بزرگترین دست آورد شما در طول یک سال اول فعالیت خودرهاگران چه بوده است؟

     بدون شک بزرگترین آنها استقرار ابتدایی و اولیه ی اندیشه ی انسان مداری در صحنه ی سیاسی و اجتماعی بوده است. نام خودرهاگران امروز برای شماری از ایرانیان شناخته شده است و این با حرفی که می زنیم: هیچ چیز بالاتر از انسان قرار ندارد. ما موفق شدیم که اندیشه های سازمان خودرهاگران را در حد یک سال کار جمعی به درون جامعه ببریم و در سطح ابتدایی خود جا بیاندازیم. این یک کار دراز مدت است اما به طور نسبی و به عنوان نتیجه ی یک سال تلاش از حاصل کار خود راضی هستیم. بدیهی است که کوشش خواهیم کرد در سال دوم این کار را شدت بخشیده و گسترش دهیم. ما می دانیم که اندیشه ی خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی نیاز به زمان دارد. این مثلت که قرار است مثلث شوم جهل، ترس و فقر را کنار بزند کاری چند ده ساله در مقابل خود دارد. اما ما کار را شروع کردیم و تمام خوشحالی ما از این است که سرانجام امر مهم استقرار اندیشه ی انسان سالاری در ایران به صورت سازمان یافته آغاز شد و سال نخست حیات خویش را نیز پشت سر گذاشت.

    سازمان ما فاز استقرار را پشت سر گذاشت و اینک در سال دوم می رویم که این فکر را در جامعه ی ایرانی گسترش داده، رشد داده و تثبیت کنیم. ما بر این باوریم که مردم ایران به دلیل برخورداری از یک پیشینه ی فرهنگی هفت هزار ساله شانس این را دارند که در تاریخ بشری نقشی مهم ایفاء کنند و آن، جا انداختن اندیشه انسان مداری در مدیریت یک جامعه  است. ما با داشتن آموخته های سعدی و فردوسی  و امثال آن می توانیم انسان دوستی و انسان گرایی را در میهن خویش مستقر کرده و به جهان، الگویی از یک نظام به راستی انسانی، یعنی مردمی، ارائه دهیم.

    بنی آدم اعضای یک پیکرند   که در آفرینش زیک گوهرند

     چو عضوی به درد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار

     برای آغاز نهادینه کردن اندیشه انسان مداری لازم بود که این اندیشه به صورت جدی و در قالب یک کار سازمان یافته مطرح شود و استراتژی گسترش انسانیت و عقلانیت را به طور منظم، هدفمند و سازمان یافته پی گیرد. در طول یک سال این اندیشه ریشه زد و مستقر شد. هنوز کار زیادی در مقابل خود دارد. برای چند ده سالی کار در مقابل ما هست اما مهم آغاز کار بود و این کار یک سال پیش آغاز شد.

          آیا شما حاضر به همکاری و اتحاد با سایر گروه ها هستید؟

    بله، در عرصه ی نظری ما با هر تشکلی که با ایده ی استقرار قدرت اجتماعی در جامعه در جهت حفظ نهادینه جان و کرامت انسان موافقت داشته باشد کار می کنیم. یعنی این ایده که اصالت با قدرت مردم است نه قدرت هیچ چیز دیگر (خدا، حزب، سلطنت، طبقه،…)

    در عرصه ی عملی نیز باید این اتحاد ریشه در واقعیت مادی جامعه داشته باشد. به عبارت دیگر ما اتحادی را معنی دار می دانیم که از دل آن، مبارزه ی اجتماعی مردم ایران برای دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی و مردمسالاری یک گام به طور مشخص و عملی جلو رود. در این صورت، از زمانی که می دانیم این نزدیکی به پیشبرد هدف ما، که تغییر بنیادین در جامعه است، یاری می رساند، بی شک از آن استقبال می کنیم. اما اگر اتحاد برای نمایش سیاسی و بازی سازمانی و گروهی باشد، ما ترجیح می دهیم در آن شرکت نکنیم. به این ترتیب اگر ما بتوانیم با تشکیلاتی که در مسیر قدرت بخشی به مردم، از طریق گسترش خودآگاهی و خودسازماندهی عمل می کند همکاری کنیم، بی شک چنین خواهیم کرد. یعنی باهر کس که بتوانیم به کارگران، دانشجویان، بیکاران و سایر قشرها یاری رسانیم که بتوانند خود را سازماندهی کرده و از حقوق خویش دفاع کنند. ما با تشکل هایی که به اهمیت قدرت اجتماعی را قبول دارند و معتقدند که قدرت سیاسی باید تحت نظارت نهادینه قدرت اجتماعی باشد همکاری می کنیم. در استراتژی ما پیش بینی شده است که یک جبهه ی کارکردی که برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار است پیش بینی شده است.

    ما به عنوان تشکلی که می خواهد ضد قدرت را تشکیل دهد همکاری با تشکلی که در پی کسب قدرت سیاسی به هر قیمتی است و یا بر آن است تا قدرت سیاسی را برای خود حفظ کند معنی دار نمی دانیم، ما به این واسطه در صحنه ی سیاسی نقش آفرینی می کنیم که بتوانیم قدرت سیاسی را به قدرت اجتماعی تبدیل کنیم.

          در این صورت موضع شما نسبت به کار سازمان ها و احزابی که می خواهند قدرت سیاسی را از دست حاکمیت غیر مردمی کنونی بیرون آورند چیست؟

     برای ما همه ی تلاش ها در جهت ایجاد تغییر در جامعه در چهارعرصه ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مثبت است، البته منظور تغییری است که هم به طور مستقیم و هم به طور غیرمستقیم در خدمت مردم باشد. اما ما به سهم خود سعی می کنیم که در چارچوب کار مشخص و تعریف شده ای باقی بمانیم، یعنی تمرکز بر ضرورت و چگونگی تقویت قدرت اجتماعی، تمرکز بر گسترش خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی از پایین؛ تمرکز بر ساماندهی ضد قدرت. در غیر این صورت، از خط استراتژیک خویش خارج شده ایم. ما تغییر سیاسی را ضروری می دانیم ما تغییر اجتماعی را مهم تر و زیربنایی تر می دانیم. شرکت ما در یک جبهه با سایر تشکل های سیاسی برای کسب و حفظ قدرت نیست برای کسب و دادن قدرت به مردم است. ما می خواهیم به تقویت و رشد انجمن ها، اتحادیه ها، کنفدراسیون دانشجویی، جمع های شهروندی، شوراها و به طور کلی هر نهادی که مردم در آن قدرت خود را اعمال می کنند بپردازیم. ما می خواهیم شهروندان به طور جمعی برای دفاع از حقوق خویش عمل کنند. این کار جز با خودآگاهی و خودسازماندهی ممکن نیست. بنابراین باید که به دنبال ترویج و گسترش و آموزش این موارد در قالب محتواهای مشخصی باشیم که به درد جامعه می خورد و این هدف را تامین می کند. به عبارت ساده تر پرداختن به شهروند و تبدیل شهر نشین به شهروند برای ما یک چالش اساسی است که می خواهیم روی آن وقت بگذاریم و به سوی آن رویم که مردم به طور آگاهانه و سازمان یافته از حقوق خویش دفاع کنند و آماده ی مدیریت امور جامعه و تعیین سرنوشت تاریخی خویش شوند.

          سوال این است که اگر در ادامه ی مبارزات مردمی ضرورت شکل گیری یک آلترناتیو مطرح شود، آیا شما حاضرید در آن دخالت و سهم داشته باشید؟

     ما در هر حرکتی که بتواند مبارزات مردم را به پیش برد پیش قدم می شویم؛ هدف تغییر واقعیت است نه ارائه ی یک تصویر منجمد و از پیش تعیین شده در باره ی فرایند این تغییر. اما ما کار اصلی خود را که عبارت است از تقویت قدرت مردم از پایین، یعنی قدرت سازمان یافته مردم در صحنه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی فراموش نمی کنیم. یعنی حضور ما در میان نیروهای تشکیل دهنده ی آلترناتیو باعث نمی شود که فراموش کنیم آن چه برای خودرهاگران اهمیت دارد، شکل دادن به ضد قدرت است. یعنی آن چه توسط شهروندان آگاه شکل یافته و قادراست در مقابل زیاده خواهی ها یا کم کاری های قدرت حاکم، هرکه و هرچه که باشد، ایستادگی کند. ما کارمان در درون جامعه از طریق ایجاد شبکه های کنشگری شهروندان است و چندان به موضوع این که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشیم یا نه اهمیتی نمی دهیم. در واقع وقتی ما بتوانیم قدرت مردمی را از پایین تقویت کنیم بود و یا نبود ما در بالا زیاد مهم نیست. برای ما قدرت سیاسی مهم است اما ضد قدرت اجتماعی مهمتر است. اگر هم ما دخالتی در امر قدرت سیاسی داشته باشیم فقط با یک هدف است و آن کاهش آن قدرت است و تبدیل آن به قدرت اجتماعی. اجتماعی کردن قدرت سیاسی هدف ماست. لذا با این هدف سهمی را از قدرت سیاسی می گیریم که آن را به مردم واگذار کنیم.

          آیا می توانید توضیح دهید که این تبدیل قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی یعنی چه و چگونه اتفاق خواهد افتاد؟

     بله، قدرت سیاسی یک پدیده ی تاریخی است که به در طول شکل گیری نابرابری طبقاتی به وجود آمده است. یعنی طبقه ی حاکم برای حفظ سلطه ی خویش بر اکثریت جامعه چیزی به اسم دولت را به وجود آورد و به او قدرت داد تا بتواند جامعه را به گونه ای اداره کند که نظم طبقاتی نابرابر حفظ شود. پس قدرت سیاسی اصالت طبقاتی دارد نه اصالت انسانی. بر عکس آن چه از اصالت انسانی برخوردار است قدرت اجتماعی می باشد که برخاسته از زندگی اجتماعی انسان ها در کنار یکدیگر برای تامین آسایش و رفاه یکدیگر است. بنابراین ما به عنوان یک تشکل انسان مدار به دنبال آن هستیم که قدرت اجتماعی جامعه را اداره کند نه قدرت سیاسی.

    اما این موضوع آرمانی است. واقعیت امروز این است که قدرت سیاسی یعنی همان ساختار حکومتی قدرت را در دست دارد و سرنوشت جامعه را تعیین می کند. مشکل اینجاست که این قدرت سیاسی در دست یک اقلیت است و این اقلیت برای اکثریت تصمیم می گیرد. در دمکراسی به معنای متداول آن این اکثریت هستند که می آیند و اقلیتی را برای حکومت کردن بر خویش انتخاب می کنند. اما این انتخاب ناشی از آن است که مکانیزم های مشارکتی در دمکراسی های متداول بسیار قالب بندی شده و محدود است و شکل های متنوع و آسان برای مشارکت مردم در روندهای تصمیم گیری را در خود ندارد. مگر روی کاغذ. به همین دلیل است که اقلیت سیاستمداران که با رای اکثریت حکومت می کنند نوعی مصونیت ساختاری دارند تا آن چه می خواهند بکنند و طنز قضیه در این است که این اقلیت حاکم در صورت اعتراض گسترده از همان قدرت واگذار شده توسط اکثریت استفاده کنند تا اکثریت معترض را سرکوب کند.

    چنین نظامی نه عقلایی است و نه اخلاقی. یک نظام عقلانیت گرا و عقلایی آن است که شهروند را به طور مستقیم و آسان بر سرنوشت خویش مسلط سازد. این امر در قالب قدرت اجتماعی شکل می گیرد که عبارت است از مجموعه ای از نهادهای مردمی که به طور آگاهانه و سازمان یافته در حیطه های مختلف مدیریتی دخالت کرده و اراده و خواست خویش را در جهت حفظ منافع مردم اعمال می کنند.

    سازمان خودرهاگران در مسیری حرکت می کند که بتواند در طول یک روند تاریخی و درازمدت این شکل بندی تاریخی را به هم زند و قدرت سیاسی را به حداقل و قدرت اجتماعی را به حداکثر رساند. برای این منظور ما در پی تقویت آگاهی اجتماعی و فرهنگ مشارکتی در سطح نظری و ایجاد و گسترش جمع های مردمی در سطح عملی هستیم. به این معنی که به مرور زمان مردم هم یاد می گیرند که خود به طور مستقیم می توانند امور خویش را اداره کنند و هم این که به تدریج ساختارهای مادی مدیریتی برای این کار را فراهم می کنند. در دل یک چنین روندی هر چه قدرت اجتماعی قویتر می شود قدرت سیاسی ضعیف تر می شود. اما این به صورت یک رابطه ی مبنی بر تضاد نیست، بر عکس در جامعه ی انسان مدار این به صورت یک رابطه ی همکاری و هماهنگی است. یعنی تضاد میان بالا و پایین وجود ندارد بلکه بالا به طور داوطلبانه قدرت خویش را به پایین واگذار می کند. تا جایی که در نهایت در رابطه با مسله ی قدرت دیگر رابطه ی بالا و پایینی وجود نخواهد داشت و ساختار قدرت نه به صورت عمودی که به شکل افقی در می آید. یعنی واحدها و نهادهای مدیریتی مردمی که با یکدیگر همکار و همیارند و نه دیگر رئیس و مرئوس.

    این کار دهه ها وقت می خواهد و نیاز به کار جدی آموزشی، علمی، محتوایی و اجرایی و عملیاتی دارد. این پدیده در طول شاید یک صد سال وقت آن هم در جامعه ای که از آزادی و عدالت اجتماعی و مردمسالاری برخوردار است روی خواهد داد. تصور خام این که می شود یک شبه چنین جامعه ای را ساخت به جایی نرسید. بنابراین باید دیدی پخته، واقع گرا و تخصصی داشته باشیم تا چنین امر مهمی میسر شود.

          به عنوان نتیجه گیری شما مسیر کاری و مبارزاتی سازمان خودرهاگران را چگونه جمع بندی می کنید؟

     ما به عنوان تشکل فرهنگی یک مسیر درازمدت را راهنمایی خویش قرار می دهیم که در آن سیر تحول فرد و جامعه دارای خصلت روانشناختی و جامعه شناختی است. مراحل این مسیر این گونه قابل تصور است:

    1. کار فردی روی خود برای رهایی از بندهای درونی که اجازه ی فعال شدن به ما نمی دهند.  (عبور از موانع خود ساخته ای که مانع از تلاش در راه شکوفایی ماست.)
    2. به واسطه ی رهایی از این بندها فعال می شویم. (تبدیل شدن به کنشگر و کوشنده در مسیر تغییر و دگرگونی)
    3. این فعالیت باید جمعی و سازمان یافته باشد (درک ضروت کار هدفمند، منضبط و برنامه دار. اصل با سازماندهی است.)
    4. به واسطه ی فعالیت جمعی و سازمان یافته میزان مشارکت اجتماعی بالا می رود (پایه گذاری زیر ساخت های قدرت اجتماعی)
    5. با گسترش کمی و کیفی مشارکت اجتماعی، ظهور دمکراسی مستقیم ضروری و گریزناپذیر می شود. (امکان ناپذیر ساختن مدیریت غیر دمکراتیک جامعه)
    6. به واسطه ی وجود قدرت اجتماعی، دمکراسی نهادینه شده و دارای ماهیت مردمی خواهد بود.  (تامین نهادینه حضور مردمی در عرصه ی تصمیم گیری، مدیریتی و نظارتی تمامی ارکان جامعه- دمکراسی مستقیم)
    7. در طول زمان قدرت اجتماعی مدیریت تعیین مسیر تاریخی جامعه را در دست گرفته و به سوی یک جامعه فاقد قدرت سیاسی به معنای امروزی خواهیم رفت. (جامعه انسان مداری که همه چیز برای تامین سعادت مادی و غیر مادی همه اعضای جامعه فراهم شده است و مدیریت آن نیز در دست خود مردم است..)

    به همین ترتیب برای مادیت بخشیدن به این مسیر تحولات فردی و فرهنگی و به عنوان یک تشکل سیاسی ما مسیر مشخصی را دنبال می کنیم:

     1)      ایجاد ساختار تشکیلاتی برای سازمان

     

     2)      تقویت وزن حضور خویش در صحنه ی سیاسی به طور عملی و مادی از طریق شبکه سازی اجتماعی

     

     3)      شرکت در تشکیل یک جبهه ی کارکردی برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار

     

    4)      شرکت در قیام خلع قدرت از رژیم و در مدیریت دوران گذار برای برگزاری انتخابات

     

    5)      شرکت فعال در صحنه ی اجتماعی برای تقویت قدرت اجتماعی و در صحنه ی سیاسی برای تبدیل قدرت سیاسی

     

    سازمان خودرهاگران

     تشکل فرهنگی-سیاسی

    آغاز به کار دی 1388

    سازمان خودرهاگران در مسیر استقرار انسان مداری و مشارکت اجتماعی در جامعه ایران تلاش می کند.

    وبسایت رسمی:

    www.khodrahagaran.org

    ایمیل تماس:

    tamas@khodrahagaran.org

    تلفن تماس:

    1-213-221-1340

    آدرس پستی:

    Po.Box 302, Van Nuys CA 19408, USA

    حساب بانکی برای همیاری مالی

    ILCP, Bank of America

     Account# : 0418147793

    Routing number: 122000661

     برای همیاری از طریق کارت بانکی و یا paypal به این وبسایت مراجعه کنید:

    www.khodraharahagarn.org

     

    در یک کلام، سازمان خودرهاگران به یک دگرگونی ریشه ای باور دارد: ترکیب تغییر از پایین و تغییر در بالا. ریشه های این دگرگونی در تغییر در فرد و در جامعه، هردو، است. اگر این دو با هم و به صورت بنیادین تغییر کند به جامعه ای دست می یابیم که رفاه مادی و رشد معنوی انسان را تامین می کند. انسان مداری پایه ی فکری این کار است و قدرت اجتماعی راه دستیابی به آن. #

    آن چه خواندید خلاصه ای بود برای معرفی سازمان خودرهاگران. این سازمان در طول حیات خود صدها مطلب درباره ی موضوعات بالا منتشر کرده است. در زیر می توانید به آرشیو آن از ابتدا تاکنون مراجعه فرمایید.

     

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/about/feed/ 3
    خودرهاگران: برای پیروزی بر دشمن باید خودباوری داشت https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%ae%d9%88/ Fri, 22 Apr 2011 10:33:16 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5228
  • برای پیروزی بر دشمن باید خودباوری داشت.
  • خودباوری از دل حرف و سخن بر نمی آید، نیاز به عمل مشخص دارد.
  • برای برون رفت از بن بست کنونی باید به طور مشخص خودباوری میان مردم را تقویت کرد و برای این منظور باید تشویق به کار جمعی پرداخت.
  • پیش بردن کار جمعی از طریق قشرهایی ممکن است که درکی از شرایط و از ضرورت کار سازمان یافته دارند. آنها باید نقش بازیگر این جریان را داشته باشند.
  • اگر گره کار مبارزه در خودباوری باشد گره کار خودباوری در کنشگری است. کنش جمعی سازمان یافته.
  • سازمان خودرهاگران از تمام افراد باورمند به کنشگری می خواهد که در این گام پیشقدم شوند و با به میدان آوردن دیگران در عرصه ی مبارزه خودباوری را در عمل در آنان شکل دهند.
  •  

    ]]>
    خودرهاگران: می توان جمهوری اسلامی را در سال 90 به زانو درآورد https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%85%db%8c-%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1/ Mon, 11 Apr 2011 10:30:10 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5061
  • سال 90 سال نبرد اقتصادی است: گرانی، بیکاری، تورم، ، قبض گاز و …آماده باشیم
  • اقتصاد پاشنه آشیل رژیم است، هیچ چاره ای برای برون رفت از آن ندارد. با اعتراضات اجتماعی برخاسته از وضعیت اقتصادی می توان رژیم را به سوی سرنگونی هل داد.
  • رژیمی که آزادی به مردم نمی دهد باید نان آنها را بدهد، وقتی هر دو نیست مردم تحمل نمی کنند.
  • نارضایتی های دارای منشاء اقتصادی میلیون ها ایرانی معترض را به صحنه خواهد کشاند. آماده ی سازماندهی آنها باشیم.
  • اعتراضات و اعتصابات دو خط موازی رسیدن به مقصد سرنگون ساختن رژیم آدمکش و غارتگر کنونی است.
  • میلیون ها گرسنه و بیکار و فقیر امسال راهی خیابان ها خواهند بود. آماده ی سازماندهی آنها باشیم. فن خودسازماندهی را به آنان بیاموزیم.
  • سازمان خودرهاگران با تاکید بر آموزش سازماندهی بر این باور است که در سایه ی کار گروهی سازمان یافته می توان جمهوری اسلامی را در سال 90 به زانو درآورد. این نیازمند خودباوری ماست.
  •  

    ]]>
    خودرهاگران: دلاوری را در خود رشد دهیم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d9%84%d8%a7%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%b4%d8%af-%d8%af%d9%87%db%8c%d9%85/ Sun, 10 Apr 2011 09:47:41 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5053
  • ترس انسان را به مرحله ی مادون انسانی می کشاند، دلاوری را در خود رشد دهیم.
  • ترس ریشه عینی ندارد، ریشه ی ذهنی دارد. یعنی آن که توسط ذهن قابل کنترل است. با تسلط بر ترس زمینه رشد روحی خود را فراهم کنیم.
  • انسانی که می ترسد اسیر زمان و مکان و اشیاء است و انسان دلاور آزاده و رهاست. با دلاوری زمینه ی رهایی خویش را فراهم سازیم.
  • هم ترس مسری است و به دیگران سرایت می کند و هم دلاوری . پس شجاع باشیم تا دیگران نیز از ما شجاعت بیاموزند.
  • آزادی فقط نصیب دلاوران و کسانی که به مصاف با خطرات مبارزه می روند می شود. انسان ترسو هرگز رنگ آزادی را نخواهد دید.
  • سازمان خودرهاگران با تکیه بر دلاوری و چالش گری بخشی از ایرانیان اظهار امیدواری می کند که اگر شمار ایرانیان شجاع افزایش یابد می توان در همین سال نبرد نهایی را با رژیم آغاز کرد و کار آن را یکسره ساخت. نیاز دارد به این که هر یک از ما به صف نبردگران راه آزادی بپیوندیم. مجهز به خرد، خودباوری و سازماندهی.
  • ]]>
    خودرهاگران: از خود شروع کنیم https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85-2/ Thu, 07 Apr 2011 20:10:38 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5027
  • تغییر در یک جامعه نیاز به اقلیتی آگاه دارد که بخش اصلی کار را صورت می دهد و اکثریتی که از آن حمایت می کند.
  • منتظر نباشیم که کسان دیگری موتور جنبش شوند، از خود شروع کنیم.
  • آگاهی مسئولیت آفرین است، آن کس که به مسئولیت خویش پاسخ نمی دهد به خود دروغ می گوید.
  • میلیون ها ایرانی از جنایت و غارت و ستم رژیم خبر دارند، اما نمی خواهند مسئولیت بپذیرند. این نیازمند یک تغییر اخلاقی است تا به درک و وجدان خویش پاسخ دهیم.
  • با باور به خود و قدرت خود به صورت جمعی می توان ضعف ها و ناتوانی ها را کنار گذاشت و قوی و استوار به صحنه ی مبارزه پیوست .
  • سازمان خودرهاگران با باور به قدرت بی نهایت انسان بر آن است تا این خودباوری خفته نزد ایرانیان را بیدار سازد و با بر انگیختن اعتماد به نفس فردی و جمعی زمینه ساز حرکتی تاریخ ساز شود. هر کس که به انسان و قدرت جمع باور دارد می تواند در این راه همراه باشد.
  •  

    ]]>
    خودرهاگران: باید که زنجیرها را برید و این دلاوری می طلبد. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%da%a9%d9%87-%d8%b2%d9%86%d8%ac%db%8c%d8%b1%d9%87%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%db%8c%d8%af-%d9%88-%d8%a7%db%8c/ Wed, 30 Mar 2011 10:26:25 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4951  

    1. ترس باعث ذلت است، دلاوری را ترجیح دهیم که باعث سربلندی است.
    2. فرهنگ دیکتاتوری توسعه ی ترس و شکست پذیری و فرهنگ آزادگی گسترش دلاوری و پیروزی است
    3. هر چه که در ما ترس را دامن می زند پلید و ضد و انسانی است و هر آن چه دلاوری را درون ما ریشه دارتر می کند ارزشمند و اخلاقی است.
    4. بقای جمهوری اسلامی از قدرت او نیست از ضعف ماست و ضعف ما به دلیل درونی کردن فرهنگ ترس است
    5. نسلی که برده زیست کند به فرزندانش ترس و بردگی می آموزد. باید که زنجیرها را برید و این دلاوری می طلبد.
    6. ارزش زندگی در بهره بردن از آزادی است حتی اگر کوتاه باشد و بی ارزشی آن در برده زیستن، حتی اگر طولانی باشد
    7. سازمان خودرهاگران برای گسترش طغیان گری در مقابل اطاعت پذیری، عصیان گری در مقابل تبعیت کردن کور، خودباوری در مقابل بی باور بودن به خویش و در نهایت دلاوری و سرفرازی در مقابل ترس و ذلت بنیان نهاده شده است. اگر شما نیز می خواهید در این راه تلاش کنید به ما بپیوندید تا با هم این راه را طی کنیم.

     

    ]]>
    نوروز باید که سرانجام روزی نو باشد https://khodrahagaran.org/fa/%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%da%a9%d9%87-%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%ac%d8%a7%d9%85-%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d9%86%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b4%d8%af/ Sun, 20 Mar 2011 07:50:28 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4851 پیام سازمان خودرهاگران به مناسبت نوروز 1390

    نوروز باید که سرانجام روزی نو باشد

     

    سال 1389 را به عنوان گامی در مسیر مبارزه برای دگرگون آفرینی به پایان رسید. این سال از نظر کسب دانش و تجربه ارزشمند بود. بی شک، تغییر در شرایط تابع اراده ی ماست و به همین دلیل نیز معتقدیم که می توان سال نو را در سایه خودباوری و کار و همت خویش تبدیل به یک سال سرنوشت ساز کنیم.

    تاریخ بشر را کسانی پیش برده اند که به روزمره گی عادت نکرده و روز نو آفریده اند، همانانی که می دانند برای چه زنده اند و با زنده بودن خویش می خواهند چه کنند. تاریخ جهان را کسانی که به زنده بودن اکتفاء می کنند شکل نمی گیرد، توسط کسانی رقم می خورد که شکل ومحتوای زندگی خود را با اراده ی خویش تعیین می کنند.

    ما از همه ایرانیان می خواهیم که در سال نو میان زنده بودن و زندگی کردن انتخابی بر اساس ارزش و آگاهی صورت دهند. ما از همه می خواهیم که برده بودن را برنتابند و آزادگی را پیشه کنند زیرا که معنا در آزادیست و بی آزادی زندگی را معنایی نیست.

    سازمان خودرهاگران در این سال نو به تلاش خویش برای گسترش انسان مداری، آزادیخواهی، خودباوری و خودسازماندهی ادامه داده و آنها را گسترش خواهد داد. افق آزادی میهن از چنگال فقر و نادانی و زور روشن و در دسترس است.

    پیروزی در سال جدید در انتظار ماست اگر بخواهیم.

    29 اسفند 1389

    سازمان خودرهاگران

     

    ]]>
    دیگر نگران موفقیت اصلاح طلبی نباشیم – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%86%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d8%b5%d9%84%d8%a7%d8%ad-%d8%b7%d9%84%d8%a8%db%8c-%d9%86%d8%a8%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%85-%da%a9%d9%88/ Thu, 17 Mar 2011 10:00:04 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4839

    جنبش آزادیخواهی مردم ایران بیش از یکصد سال است که ادامه دارد. فراز و نشیب های آن کم نبوده است اما در نهایت خط خود را مبنی بر درخواست آزادی  حفظ کرده است: هم انقلاب مشروطیت، هم نهضت ملی زمان مصدق و نیز انقلاب سال 1357 این خواست را به طور مشخص عنوان کردند. حرکتی که به بهانه ی تقلب در انتخابات آغاز شد نیز همین خواسته را داشته و دارد. و این تلاطم تاریخی جامعه ی ایرانی تا زمان به دست آوردن آزادی – به معنای نسبی اما پایدار آن هم که شده است – ادامه خواهد یافت.

    رژیم جمهوری اسلامی یک مانع تاریخی در این مسیر است. بخشی از نظام که ضرورت آزادی برای رشد و پیشرفت خود را دریافته است – جریان اصلاح طلبان- به این موج پیوسته است تا به شکلی این مانع را از سر راه بردارد. اما این جریان تلاش خود را بر این اساس قرار داده است که رژیم را وادار به باج دادن کند، حال آن که مخالفان دیرینه ی رژیم بر آن هستند تا با برداشتن رژیم به این آزادی دست یابند. اصلاح طلبان می خواهند رژیم بماند اما تبدیل به یک حاکمیت دمکراتیک شود، اما اپوزیسیون می خواهد رژیم را بردارد تا یک حاکمیت دمکراتیک را مستقر سازد. پس این دو در ظاهر هدف مشترکی دارند لیکن راه های متفاوتی را توصیه می کنند.

    این که نیروهای برانداز و غیربرانداز دمکراسی خواه- با تعاریف و تعابیر متفاوت –  چگونه با هم تعامل کنند تعیین کننده شتابی است که جنبش آزادیخواهی در آینده خواهد داشت: اگر نیروهای برانداز نیروهای غیر برانداز را طرد کنند حرکت کند می شود، اگر نیروهای غیر برانداز نیروهای برانداز را نفی کنند بازهم حرکت کند می شود. جنبش در صورتی شتاب می یابد که این دو نیرو همدیگر را به رسمیت بشناسند و راه های یک همسویی، ضمن حفظ اصول و ارزش های خویش را بیابند. اما چگونه؟

    نگارنده به عنوان یک فعال جریان براندازی راه حل زیر را به کار بسته است و تاکنون جواب داده است: به نظر می رسد که اگر ما نیروهای برانداز نگران موفقیت نیروهای غیر برانداز باشیم معنای مستقیم یا ضمنی آن این است که هنوز به اصلاح پذیر بودن این رژیم و لذا موفقیت نیروهای اصلاح طلب که بدنه ی اصلی نیروهای غیر برانداز هستند باور داریم. این باور، خواسته یا ناخواسته، مشروعیت افکار و عملکرد اصلاح طلبان را به دنبال دارد. رژیمی که بتواند اصلاح شود می تواند خود را از براندازی نجات دهد. بنابراین ما نیروهای برانداز باید از خود بپرسیم که آیا به اصلاح پذیر بودن رژیم همچنان معتقدیم یا خیر. اگر بلی، طبیعی است که عده ای به دنبال آن باشند تا این راه را امتحان کنند. اما اگر ما به این امر باور نداریم که رژیم اصلاح پذیر است چرا باید از طرح شدن این موضوع نگران باشیم؟

    به نظر می رسد که رژیم نه از حیث بافت مافیاهای های باقیمانده در قدرت و نه از نظر روابط ساختاری خویش شانسی برای تغییر و تحول از درون به سوی دمکراسی یا حتی اعطای آزادی های بدیهی داشته باشد؛ جمهوری اسلامی رژیمی کمابیش یکدست و تمامیت گرا شده است که جز با کنترل جریان های حاکم بر جامعه زنده نیست. این رژیم حتی قادر به مدیریت طرح های خودساخته و خودخواسته ی خویش نیست چه رسد به این که بتواند طرح یک تحول دمکراتیک و تبدیل شدن به یک نظام حکومتی متعارف را دنبال کند. جزییات این ناتوانی بسیار است اما اشاره به پنج بحران مشروعیت اجتماعی، وخامت اقتصادی، جنگ قدرت، ستیز با جامعه ی جهانی و فروپاشی ایدئولوژیک آن کافی است تا در یابیم که آینده حتی کوتاه مدت این رژیم با سوال و تردید و ابهام روبروست، چه رسد به آینده ی دراز مدت و یا حتی میان مدت آن.

    باور عینی، و نه ذهنی، به تغییر ناپذیر بودن این رژیم از طریق اصلاحات و دگرگونی درونی به ما نشان می دهد که تا چه حد تلاش اصلاح طلبان و نیروهای غیر برانداز آب در هاون کوبیدن است. تلاش آنها برای زنده نگه داشتن فکر اصلاح رژیم جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از یک عادت سیاسی و ایدئولوژیک و نیز به دلیل ترس و نگرانی از آینده ای نامعلوم و هم چنین پیوندهای طبقاتی، منفعتی و سیاسی با نظام حاکم است. سایر نیروهای غیر برانداز مانند اکثریتی ها و توده ای ها نیز از سر گمگشتی هویتی و سرگردانی سیاسی هنوز در زیر این پرچم دور خود می گردند. آن بخش از نیروهای اصلاح طلب که واقع گرا و صادق باشند بی شک در فرایند مبارزاتی در پیش رو به جبهه ی براندازان خواهند پیوست.

    جریان اصلاح طلبی و یا غیر برانداز البته از حمایت مستقیم و آشکار دولت های غربی برخوردارست. زیرا این دولت ها از یک دگرگونی دمکراتیک بنیادین در ایران و تبدیل شدن کشورمان به یک الگوی دمکراسی برای منطقه ی آشوب زده ی خاورمیانه، که تشنه ی آزادی است، سخت نگرانند. آنها یک جراحی در درون نظام جمهوری اسلامی و قرار گرفتن مهره های متمایل به همرنگی با جریان جهانی شدن را برای خود از هر گزینه ی دیگری بهتر می بینند. اما مشکل آنها و نیز اصلاح طلبان و نیروهای غیر برانداز حامی آنها همگی یک چیز است: چگونه می توان یک رژیم نظامی آدمکش و فاسد را به راه راست هدایت کرد.

    همزمان که این جبهه برای یافتن پاسخ به این دشوارترین پرسش ها سرگرم و دلخوش است نیروهای برانداز می توانند بدون فرسوده ساختن خویش در ستیزه گری با جریان اصلاح طلب، خط براندازی را با قاطعیت و به طور کارآ و موثر پیش برند. ما می دانیم که این رژیم اصلاح ناپذیر است، پس یا می ماند و می کشد و یا باید آن را با قهر جارو کرد. به همین دلیل بد نیست که نیروهای برانداز با تکیه بر دو محور مشترک با هم همکاری و تعامل کنند: همه آنها براندازی را می خواهند، همه آنها دمکراسی را می خواهند. این دو نکته البته امر تازه ای نیست، اپوزیسیون برانداز برای رسیدن به درجه ای از کارآیی که بتواند او را به هدفش برساند نیازمند کار زیادی در درون خود است. از جمله بر طرف کردن ضعف هایی که سبب شد نیروهای حتی همسوی این طیف نتوانند با یکدیگر همراهی کنند. نیروهای برانداز رژیم باید این ضعف ها و اشکالات را برطرف سازند. از جمله کار روی وجه فرهنگی و رفتاری خویش و قرار دادن ارزش هایی مانند خودباوری، احترام به خویش و دیگران، انتقاد پذیری، نقد سالم، آسان گیری و مدارا و نیز خارج شدن از فرهنگ گفتار گرایی و روی آوردن به عمل گرایی هدفمند، سازمان یافته و دمکرات منش. زمان به خودمشغول بودن پایان رسیده است اینک باید به دشمن پرداخت.

    **

    www.korosherfani.com

    16 March 2011

     

     

     

    منبع: سايت ديدگاه

     

    ]]>
    خیزش می تواند به انقلاب تبدیل شود اگر… https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d9%85%db%8c-%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%aa%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%b4%d9%88%d8%af-%d8%a7%da%af%d8%b1/ Sun, 27 Feb 2011 09:27:34 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4720 خیزش می تواند به انقلاب تبدیل شود اگر…
    کورش عرفانی

    تا چند ماه دیگر و در ادامه ی آن چه در تونس، مصر، لیبی، الجزایر، مراکش، سوریه، عراق، اردن، بحرین، یمن و ایران گذشته ومی گذرد خاورمیانه ی دیگری زاده خواهد شد. این شکل بندی جدید می تواند تا چندین سال وقت بگذارد تا ثبات پیدا کند، امروز فقط یک آغاز است. جنبش ها و خیزش های کنونی هنوز از این که به معنای خاص کلمه یک انقلاب شوند فاصله دارند. انقلاب ناگهانی نیست، نیاز به طی مسیری دارد که در طول آن اعتراض ها به تدریج آگاهی وشجاعت و سازمانیابی مردم را به حدی می رسانند که بروز یک انقلاب ممکن می شود. انقلاب یعنی تغییر دادن نظام (سیستم)، حرکتی که حکومت و رژیم حاکم را ببرد و سبب تغییر ساختارهای تشکیل دهنده ی نظام سابق نشود انقلاب نیست. در تونس هنوز نخست وزیر سابق راس کار است و در مصر ارتش حافظ نظام سابق قدرت را در دست دارد. پس هنوز انقلاب نیست اما می تواند بشود.

    اما آیا از این امر که این حرکت ها هنوز انقلابی نشده اند باید نگران بود؟ نباید آنها را جدی گرفت؟ پاسخ منفی است، مگر آن که بخواهیم انقلابی گری رویایی و چپ روی کودکانه پیشه کنیم. اندکی واقع گرایی حکم می کند که ما انقلاب را مراحل آتی و متکامل تر خیزش ها و قیام های کنونی خاورمیانه بدانیم، نه امکانی در دسترس. گذر مستقیم و بلافصل از جامعه ی مادون فئودالی یمن و لیبی به یک نظام برابری گرا که بخواهد عدالت اجتماعی، آزادی و مدیریت شورایی را از پایین به صورت نهادینه در این کشورها پیاده کند رویایی بیش نیست که در تصور خام چپ گرایان مکانیکی حضور دارد و بس. پس اگر قرار است انقلابی در عراق و اردن و مراکش صورت گیرد این نیازمند گذر از مراحلی است که نخستین آن، کنار گذاشتن بساط دیکتاتوری های خانوادگی در این کشورها و رفتن به سمت نوعی از حداقل مشارکت اجتماعی در عرصه ی سیاسی است. به واسطه ی این مشارکت، عنصر آگاهی و سازماندهی رشد می کند و در نهایت توده های مردم و به طور مشخص شهروندان می توانند فرق میان تغییر سطحی و روبنایی از بالا  و دگرگونی بنیادین از پایین را دریابند و انتخاب خود را بکنند.

    در این میان اما همه ی کشورهای خاورمیانه وضعیت تاریخی مشابه و یکسانی ندارند. یمن با ایران قابل مقایسه نیست و مراکش با الجزایر، به همین ترتیب که اردن و سوریه با تونس. یعنی آن که شتاب و سرعت و شانس این جوامع برای گذر از مرحله قیام برای تغییر حکومت و انقلاب برای تغییر نظام ضرباهنگ همسانی ندارد و تفاوت هایی چند میان آنها دیده شده و خواهد شد. به طور مثال در حالی که در برخی از کشورهای شمال آفریقا میزان جمعیت با سواد بالای 80 درصد است در مراکش این رقم تنها 45 درصد می باشد. برخی از کشورها مانند الجزایر و ایران سابقه ی انقلاب را در خود دارند و یا در برخی دیگر مانند اردن و یمن ساختارها و روابط قومی بسیار قوی هستند. همه ی این تفاوت ها که اشاره ی کوچکی به آنها شد بیانگر ریتم تحول متغیری است که ما در طول ماه ها و سال های آینده شاهد آن خواهیم بود.

    ایران ما از جمله جوامعی است که به سختی در حال وارد شدن به این سیر تغییرات است. گام اول جامعه ی ایرانی رها شدن از قید حکومت کنونی است. ما هنوز در این مرحله و آن هم در نقطه ی آغازین آن هستیم. هنوز درگیر این هستیم که رژیم کنونی باید متحول و اصلاح شود یا باید در کلیت خود تغییر کند. این نکته ی مهمی است که لازم است برای فعالان سیاسی مد نظر قرار گیرد. جنبش کنونی درایران هنوز میان نیروهای برانداز و اصلاح طلب در کشمکش است، لیکن برخوردهای جنایتکارانه و نابخردانه ی رژیم در حال حل این مشکل به صورت خودجوش است. تعداد کسانی که در ورای مصلحت ها به اصلاح طلبی باور دارند کم و کمتر می شود و شمار آنان که معتقدند هیچ امیدی به اصلاح این رژیم نیست بیشتر و فزونتر می شود. این روند که از سال گذشته اوج گرفته است می رود که به تثبیت برسد و رادیکالیسم موجود در حرکت 25 بهمن 89 نشان داد که جنبش در لایه های پایین خود می رود که از توهمات موجود رها شده و به سوی نوعی آزاد شدن از سایه ی سنگین اصلاح طلبی برسد.

    در این شرایط است که نیروهای تغییرگرای ایرانی بایست با دیدی روشن نسبت به سیر و روند آن چه در خاورمیانه می گذرد در پیوند با مسیر عملی و ممکن در ایران بیاندیشند. سی سال تلاش برای ارائه ی راهکارهایی که نه برخاسته از ظرفیت های اجتماعی که منتج از خواست ها و آرزوهای ذهنی پیشنهاد دهنده گان آن بوده است نتیجه ی چندانی نداد، اینک زمان نخست سنجیدن ظرفیت های واقعی است و بعد ارائه ی راهکار و پیشنهاد برای جلو بردن این حرکت. بی شک بخش برانداز جنبش می تواند از مرز موسوی و کروبی و سبز و اصلاح طلبی عبور کند، اما این عبور باید عملی باشد نه نظری و در حرف. در مسیر دستیابی به یک انقلاب، گذر از مرحله ی کنونی جنبش نیاز است، به صورت عینی و مادی و مشخص، با طرح و برنامه، از طریق افزایش و تقویت خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی مردم. تا زمانی که نیرویی نتواند نقشی مادی وفعال در تعمیق آگاهی اجتماعی و گسترش سازماندهی مبارزاتی در میان لایه های اجتماعی ایفاء کند صرف حرف و انتقاد کافی نیست، نقد لازم است اما تغییر نیاز به چیزی بیشتر از نقد دارد. وقت عمل است.

    ***

    www.korosherfani.com

    26 / 2/2011

    سايت ديدگاه

    ]]> بعد از 25 بهمن نیاز به فشار همه جانبه بر رژیم است https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2-25-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%86%db%8c%d8%a7%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d9%81%d8%b4%d8%a7%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1%da%98/ Thu, 17 Feb 2011 08:02:50 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4651 بعد از 25 بهمن نیاز به فشار همه جانبه بر رژیم است

    دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    ——————————–

    هر حرکت اجتماعی که هدفی را برای خود تعریف می کند باید راه دستیابی به آن را نیز مشخص سازد. کنار زدن حاکمیت ضد بشری جمهوری اسلامی هدفی است که جنبش اعتراضی مردم ایران برای دستیابی به آن باید مسیر عملی مشخصی را ارائه دهد.

    به نظر می رسد که حرکت های پراکنده و مقطعی مانند 25 بهمن نقش ارزشمند خود را در این مسیر دارد، اما نیاز به مراحل و عوامل تکمیلی دارد. باید در مورد این که گام های بعد از 25 بهمن چیست و چه باید کرد فکر کنیم و برای آن برنامه ریزی کنیم. چندین محور کاری برای این منظور مطرح می شود:

    1)      استفاده از نارضایتی ناشی از شرایط اقتصادی برای به راه انداختن اعتراضات و اعتصابات. اشاره ی ما در اینجا به افزایش قیمت ها و بالارفتن بی سابقه ی هزینه ی زندگی است. بی شک این امر می تواند در قالب اعتراضات مردمی به وضعیت نابسامان درآمد خانواده ها و گسترش فقر اجتماعی مطرح شود. هم چنین موضوعات دیگر اقتصادی مانند بیکاری وسیع و گسترده یکی دیگر از این موارد است.

    2)      بهره بردن از وضعیت آشفته حکومت در درون خود. جمهوری اسلامی دچار شدیدترین جنگ قدرت در طول عمر خود می باشد. حذف برخی چهره ها و جناح ها برای بقایش ضروری جلوه می کند و می رود که به پاشنه ی آشیل او تبدیل شود. در تسویه حساب های درونی جمهوری اسلامی بی شک به حذف و خودزنی روی خواهد آورد و این فضای مستعدی را برای ضربه پذیری فراهم می کند.

    3)      رژیم از حیث مالی به شدت مشکل دارد. نبود بودجه ی قابل ارائه به مجلس نمودی است از آشفتگی ساختارهای اقتصادی در سایه ی مدیریت مافیایی. این وضعیت با افزایش تحریم ها وخیم تر می شود، تا جایی که چه بسا بسیاری از پرداخت های دولتی به حالت معوق یا ناممکن درآید. در این صورت باید منتظر بروز بحران های حاد در حوزه های تحت پوشش دولت بود.

    4)      رژیم در صحنه ی بین المللی منزوی است. به نظر می رسد که امکان سازش باند سپاه با جامعه ی بین الملل بسیار کم است و به همین دلیل نیز باید شاهد انزوای هر چه بیشتر رژیم بود که در نهایت می تواند یک اجماع بین المللی برای ضرورت کنار زدن آن را به وجود آورد.

    در این شرایط بدیهی است که با قدری کار سازمان یافته می توان رژیمی را که به غایت ضعیف، متشتت، آشفته و منزوی است به مرز سقوط کشاند. برای این منظور لازم است که فشارهایی که نیروهای مختلف می توانند بر رژیم وارد سازند تبدیل به یک حرکت پیوسته شود. همسویی این حرکت ها با هدف شکستن سقف تحمل نظام جمهوری اسلامی ضروری است. به همین دلیل نیز باید تلاش کرد که با الهام از روزها و رخدادهای پر اثری مانند 25 بهمن بتوان یک موج فشار های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بین المللی رابه رژیم وارد ساخت. به طریقی که در نهایت میزان فشارها از حد تحمل ساختارهای دفاعی رژیم درگذرد.

    دراین مورد بد نیست که هر ایرانی خود را مسئول بداند. یعنی به خود بگوید من چه نقشی می توانم در ایجاد این فشار همه جانبه به رژیم داشته باشم. مثلا با نپرداختن بلیط مترو واتوبوس، با وارد کردن ضرر و زیان مادی به دستگاه دولتی، با نپرداختن پول قبض های آب و برق و گاز، با بیرون کشیدن پول ها از بورس و بانک، با اعتصاب در محل کار، با شرکت در حرکت های اعتراضی، با تحریم هر آن چه دولتی است اعم از کالا و خدمات که پول به دولت می رساند، با خرابکاری های کوچک و بزرگ در تاسیسات و تشکیلات دولت و در یک کلام با هر کاری که می تواند دردسری برای رژیم باشد و او را فرسوده تر و ضعیف تر و کلافه تر کند. کشیدن کار به سطح فردی سبب می شود که هر فرد آمادگی کار جمعی را نیز بیابد تا بتواند موثرتر و کارآتر باشد. با کار جمعی و سازمان یافته می توان تاثیراتی مهم داشت و به سوی آن رفت که دولت را آسیب پذیر کرد. وقتی رژیم دچار تشتت شد، نیروهایش فرسوده و وروحیه باخته هستند، صندوق هایش خالی است و در نهایت وقتی که ضربه پذیر می شود می توان ضربه ی نهایی را به او وارد ساخت.

    در این شرایط تاکید بر آگاه سازی مردم و خودسازماندهی برای کار جمعی جای خود را دارد. اما چنانچه بر موضوع نقش فرد انگشت گذاشتیم این بسیار ضروری است که خودباوری را تقویت کرده و به سوی حرکتی همه جانبه پیش رویم.

    ]]>
    خودرهاگران: به دنبال رهبر نباشید، به دنبال رهبری باشید https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d9%86%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%b1%d9%87%d8%a8%d8%b1-%d9%86%d8%a8%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%af%d8%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d9%86/ Tue, 01 Feb 2011 10:44:27 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4497
  • به دنبال رهبر نباشید، به دنبال رهبری باشید
  • رهبری را به رهبر مشروط یا محدود کردن بزرگترین خطای ما در پیشبرد جنبش خواهد بود
  • گرایش به داشتن رهبر برای حرکت کردن به دلیل عدم بلوغ تاریخی فرد یا جمع است. باید از این مرحله عبور کرد
  • مناسب ترین شکل رهبری برای جنبش های مردم رهبری چند لایه و جمعی است
  • مردم به کسی که بخواهد آنها را راه ببرد نیازی ندارند و رهبری باید از حالت قداست و فره بودی خود به حد مدیریت و هماهنگی کارها کاهش یابد.
  • سازمان خودرهاگران بر ضرورت خودباوری برای رهایی از بند رهبر سازی تاکید دارد. باور به اهمیت هر فرد و نظر او در جریان آزاد سازی خود و جامعه ضروری است
  • ]]>
    خودرهاگران: باید بگوییم من عمل می کنم که وقت تغییر برسد نه بر عکس https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a8%da%af%d9%88%db%8c%db%8c%d9%85-%d9%85%d9%86-%d8%b9%d9%85%d9%84-%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9%d9%87/ Wed, 19 Jan 2011 05:03:10 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4413
  • تا زمانی که بگوییم وقتش برسه من عمل می کنم وقتش هرگز نخواهد رسید و زمان را هم از دست می دهیم
  • باید بگوییم من عمل می کنم که وقت تغییر برسد نه بر عکس
  • در شرایطی که جو انفعال و جهل و خرافه و آشفتگی بر اذهان عمومی سایه افکنده است چاره ی کار در گرو اراده گرایی عده ای اعضای آگاه و خودباور جامعه است
  • به مرور زمان و به دلیل فرسایشی شدن مبارزه بسیاری از ما تغییرطلبان باور به خویش را ازدست داده ایم و خودباوری لازم برای کنشگری را نداریم. باید بر این امر آگاه بود
  • وقت آن است که با آگاهی بر استقرار فرهنگ شکست و ناکامی در میان ایرانیان با آن مقابله کرده و به دنبال تولید یک فرهنگ نو مبتنی بر کار و تلاش و امید به موفقیت باشیم
  • استواری خویش را نه در حرف و سخن که در عمل آبدیده کنیم و به دنبال تغییر آفرینی در شرایط عینی جامعه باشیم. معیار حرکت، کنش است
  • سازمان خودرهاگران از همه تغییرطلبان می خواهد که بدون تکیه بر دگم های تغییر ناپذیر و نازا با فکری باز و باوری استوار به کار جمعی روی آورند و با درک عمیق اهمیت عمل، بر هر استدلالی که آنها را از کنشگری باز می دارد پشت کنند
  • ]]>
    خودرهاگران: آزادی را تجربه کنید، حتی اگر یک روز بیشتر دوام ندارد https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%ac%d8%b1%d8%a8%d9%87-%da%a9%d9%86%db%8c%d8%af%d8%8c-%d8%ad%d8%aa%db%8c-%d8%a7%da%af/ Fri, 14 Jan 2011 10:46:40 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4375
  • هرگز ستم را نپذیرید زیرا شما را از درون تهی می کند
  • هرگز در مقابل ستمگر سر خم نکنید زیرا او را قویتر و بی رحمتر می سازید
  • هرگز به دیگران نگویید که برخاستن در مقابل ستمگری کار خوبی نیست زیرا این بدترین کارهاست
  • هرگز توجیهی برای قبول ستم ظالمان نیاورید زیرا این زشت ترین شیوه ی خود فریبی است
  • با تمام قدرت خویش بر ستمگران بتازید زیرا این شرط نخست انسان ماندن است
  • بزرگترین خدمت به دیگران دعوت آنان به رهایی از ستمی است که بر ایشان مسلط است
  • اگر در بند هستید به بلندای زندگی نیاندیشید که فقط از شما برده ای پیر خواهد ساخت، آزادی را تجربه کنید، حتی اگر یک روز بیشتر دوام ندارد
  • سازمان خودرهاگران به همه ی ایرانیان سفارش می کند که به زیستن بدون آزادی عادت نکنند و برای رهایی از بند ستم سالاری به خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی روی آورند
  • ]]>
    خودرهاگران: از سر گیری فعالیت با باور به قدرت خویش https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%b1-%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d9%87/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%b1-%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d9%87/#comments Fri, 19 Nov 2010 22:35:03 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3961
  • ناامیدی سبب انفعال نمی شود انفعال باعث ناامیدی است
  • هر چه کمتر فعالیت کنیم از سر گیری فعالیت دشوارتر می شود
  • ریشه ی انفعال در قدرت مشکلات نیست در ضعف روحیه ی برخورد با آنهاست
  • افسردگی، نا امیدی، انزوا، بی کنشی و همه این گونه پدیده ها از این ناشی می شود که باور به قدرت خویش را از دست می دهیم
  • نبود خودباوری و اعتماد به نفس حفره ای است که دیر یا زود می توانیم در آن بیافتیم و چه بسا دیگر از آن بیرون نیاییم، تا زمانی که باز به قدرت خویش باور آوریم
  • تلاش آن است که باید زمینه ی تغییر باشد نه انتظار تغییر بهانه ای برای عدم تلاش
  • سازمان خودرهاگران سفارش می کند که با باور به خویش، با باور به بی نهایت بودن توان انسان، با باور به این که هر مانعی بدون استثنا در سایه هوش و خلاقیت و کوشش انسان قابل گذر است، فضای روحی ناامیدی و انفعال و ترس و بی اعتمادی را ترک کرده و با آشتی با بی نهایت درون خویش تبدیل به انسانی پویا و کنشگر و مبارز شویم و گره های تاریخی میهنمان را دست در دست هم بازکنیم
  • ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%b1-%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d9%87/feed/ 1
    خودرهاگران: تقویت روح خودباوری میان ایرانیان https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%82%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%b1%d9%88%d8%ad-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1%db%8c-%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%db%8c/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%82%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%b1%d9%88%d8%ad-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1%db%8c-%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%db%8c/#comments Tue, 16 Nov 2010 22:39:39 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3910
  • قدرت مادی مردم برای نابودسازی رژیم هزاران برابر اوست. پس اشکال کار کجاست. به نظر می رسد که اشکال در نبود خودباوری است
  • خودباوری یعنی شناختن توانایی هایی خویش از یک سو و باور به امکان به کار گیری این توانایی ها از سوی دیگر
  • خودباوری حاصل تلاش ماست برای این که بدانیم به تنهایی چه می توانیم بکنیم و تصور این که وقتی صدها و هزارها مثل ما در کنار هم قرار گیرند جه می توانند بکنند
  • با در کنار هم قرار گرفتن عده ای انسان خودباور معجزه ی کار جمعی آعاز می شود و این افراد از میزان توانایی خویش در انجام کارهایی که قبلا و به تنهایی حتی تصور آن را نمی کردند غافلگیر می شوند
  • خودباوری با حرف و سخن و کتاب خواندن تنها میسر نیست، پس از کسب دانش نظری آن چه سبب شکل گیری واقعی و مادی خودباوری می شود کار و عمل و کنش است
  • تا وقتی نشسته ایم که به اندازه ی کافی قوی شویم تا کاری کنیم کاری نخواهیم کرد، وقتی قوی می شویم که کاری کنیم
  • نخستن گام در مسیر خودباوری بیرون آوردن همه گفتارها و واژه هایی است که ضعف و ناتوانی ما را عمده می کند و جایگزین ساختن با واژه ها و کلامی که قدرت و استواری را در ما تقویت می کند. این قدرت کلام بر روان است که باید مد نظر داشته باشیم
  • سازمان خودرهاگران تلاش دارد تا با تقویت روح خودباوری میان ایرانیان بستر پیدایش یک روحیه ی قوی مبارزاتی را که ساخته ی کار جمعی انسان های خودباور است فراهم کند. باید فرهنگ شکست و گفتمان ناامیدی و ناتوانی را میان ایرانیان از میان بریم و با کلامی سرشار از امید و شجاعت و قاطعیت به نبرد سرنوشت ساز پا بگذاریم. ما سرنوشت خویش را به دست خواهیم گرفت
  • ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%82%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%b1%d9%88%d8%ad-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1%db%8c-%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a7%db%8c/feed/ 1