Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the email-newsletter domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php on line 6114 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6114) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 630 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6114) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-content/plugins/onecom-vcache/vcaching.php on line 638 Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/functions.php:6114) in /customers/7/d/f/khodrahagaran.org/httpd.www/fa/wp-includes/feed-rss2.php on line 8 نتایج جست‌وجو برای “سازماندهی دانشجویی” – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa استقرار نهادینه ی حفظ جان و حرمت انسان ایرانی آزادی، عدالت اجتماعی، مردم سالاری Sun, 02 Apr 2023 07:50:00 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.7 https://khodrahagaran.org/fa/wp-content/uploads/2023/04/cropped-KRG-logo21-150x150.jpg نتایج جست‌وجو برای “سازماندهی دانشجویی” – خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa 32 32 جنبش اعتراضی آبان 1398 – نکات، ضروریات و چشم اندازها, دکتر کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1398-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%da%86%d8%b4%d9%85/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1398-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%da%86%d8%b4%d9%85/#respond Sun, 08 Dec 2019 00:36:18 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14387 جنبش اعتراضی آبان 1398

 نکات، ضروریات و چشم اندازها

 دکتر کورش عرفانی

آبان – آذر 1398

انتشارات دفتر تولید حزب ایران آباد

 

Jonbesh-Text-1

این وظیفه ی انسان است که آزاد زندگی کند

مبارزه ی سیاسی پاسخی به این وظیفه است .

آدرس ایمیل برای تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

 

فهرست مطالب

  • مقدمه
  • سناریوهای احتمالی روزها و هفته های آینده در ایران
  • برای نخستین بار در تاریخ چهل ساله: ترکیب طبقاتی پیروز در جنبش
  • جنبش اعتراضی می داند چه نمی خواهد، اما نمی داند چه می خواهد
  • جنبش اعتراضی مردم ایران در جستجوی رهبری
  • استراتژی مناسب برای پیروزی جنبش تغییر رژیم در ایران
  • جمع بندی و نتیجه گیری

 

 مقدمه:

با بروز خیزش اعتراضی آبان 1398 که در روز 24 آبان کلید خورد، خیلی زود، هم رژیم و هم جامعه دریافت که با یک حرکت متفاوت از آن چه تاکنون دیده بودیم مواجه شده است. این امر سبب شد که بسیاری از کسانی جامعه ی ایرانی را مستعد هیچ حرکتی نمی دانستند ارزیابی خود را تا مرز اعلام این که کشور وارد «فاز انقلابی» شده است به پیش برند.

دلیل این امر همانا ماهیت کیفی این خیزش بود که به سرعت به نزدیک به 200 شهر کشور سرایت کرد، از رادیکالیسم مبارزاتی بی مانندی برخوردار و شاهد یکی از خونین ترین سرکوب های تاریخ سیاسی ایران بود. صدها کشته، هزاران مجروح و هزاران بازداشتی کارنامه و لذا، چشم اندازی متفاوت از حرکت های اعتراضی پیشین مردم ایران ارائه می داد.

مشخص بود که این بار لایه هایی دیگری از جامعه و با انگیزه های متفاوت از جنبش های پیشین به میدان آمده اند. به همین دلیل ضروری بود که این رخداد جدیتر و فارغ از کلیشه ها مورد بررسی و مداقه قرار گیرد تا اگر پتانسیل مهمی در آن موجود است از دست نرود.

نگارنده از همان ساعت های اول رخداد به همراهی و مشاهده ی جنبش پرداخت. نوشتار نخست این جزوه مقاله ای است که به فاصله ی کوتاهی بعد از آغاز جنبش در آبان ماه نوشته و منتشر شده است. نوشتارهای بعدی به دنبال آن تهیه شد تا بتواند جنبه های اساسی را در برگیرد. اینک این مقالات مرتبط به صورت یک جزوه ی واحد منتشر می شود تا این امکان را به دست دهد که تصویری مشروح از این حرکت اعتراضی داشته باشیم و با استفاده از خرد و اراده ی جمعی، توان بالقوه ی آن را مورد کار قرار دهیم تا اگر امکان پذیر باشد از دل این خیزش مقطعی یک جنبش پایدار و سرنوشت سازی بیرون بیاید.                                          ک. ع

 

مقاله نخست

سناریوهای احتمالی روزها و هفته های آینده  در ایران

کورش عرفانی                                                                                   ۲۸ آبان ۹۸

 

حرکتی که از روز جمعه 24 آبان 1398 و به بهانه ی افزایش قیمت بنزین کلید خورده است، از خصوصیاتی برخوردار است که هر تحلیل گری را  در باره ی چشم اندازهای جدی تر از یک اعتراض ساده به فکر فرو می برد. برخی از این خصوصیات که در همین چهار روز اول قابل مشاهده است چنین است:

  1. گستره ی حرکت: در بیش از 130 شهر کشور و شامل تمام استان ها
  2. رادیکالیسم حرکت: صدها مرکز مالی، دولتی و انتظامی به آتش کشیده شده یا تخریب گشته اند و خساراتی که در همین روزهای اول سر به میلیاردها تومان می گذارد.
  3. تلفات بی سابقه: بین 100 تا 200 یا 300 کشته بنا به روایت های مختلف و بیش از سه هزار مجروح.
  4. سرکوب خشن: به کارگیری تمام روش های بی رحمانه ی سرکوب و سانسور (قطع اینترنت)

این خصلت ها سبب شده که اقتصاد ویران ایران به مرز فروپاشی برود و اگر این اتفاق بیافتد سیلی خواهد بود که کل نظام و کشور را با خود خواهد برد. به همین دلیل، زمان و حق انتخاب زیادی برای رژیم نمی ماند و باید یا به سرعت اعتراضات را جمع و جور کند یا منتظر بدترین عواقب آن باشد. از آن جا که حرکت علائم توانایی ادامه ی خود را آشکار کرده است و شرایط منطقه، از جمله قیام عراق و لبنان هم، در حال عمل و اثر روی شرایط داخلی ایران هستند، این به تدریج بدیهی می شود که نظام باید هر چه سریع تر نسبت به این حرکت رو به گسترش واکنش سرنوشت ساز نشان دهد. به دلیل شکنندگی بالای شرایط اقتصادی و به ویژه، موقعیت فاجعه بار مالی خود دولت نمی تواند اجازه دهد که موضوع مشمول مرور زمان شود. نشان دادن این واکنش سرنوشت ساز اما به معنای قمار زندگی نظام است.

آن چه در زیر می آید برخی از سناریوهای محتمل است که می توان در روزها و هفته های آینده انتظار داشت. هر یک از این سناریوها به صورت فرضیه ای مطرح می شود که هر رویداد جدیدی می تواند آن را تقویت یا تضعیف کند. نگارنده طرح آنها را برای آماده سازی افکار ایرانیان در داخل و خارج از کشور ضروری می داند.

در ورای موردی که در بالا به آن اشاره کردیم، یعنی این که حرکت نمی تواند در شکل کنونی به صورت دراز مدت پیش رود، برای تصور این سناریوها دو پیش فرض دیگر را هم مبنا قرار داده ایم: یکی این که مردم دیگر امکان قبول شکست مطلق، بازگشت به خانه ها، سکوت و مرگ تدریجی در فقر و گرسنگی را ندارند و آستانه ی تحمل آنها طی شده است. دوم این که، رژیم جمهوری اسلامی در مقابل این اعتراضات، هرگز قدرت را به طور مسالمت آمیز به نمایندگان واقعی مردم ایران واگذار نخواهد کرد. با این توضیحات بپردازیم به برخی از سناریوهای مهم و محتمل.

  1. سرکوب و خونریزی تا مرز فروپاشی، جنگ داخلی و یا انقلاب

ممکن است رژیم با تصور این که این جنبش اعتراضی هم چیزی شبیه حرکت های اجتماعی گذشته است و با ترس و کشتار ساکت می شود به سرکوب روی آورد- چنان که روی آورده-، اما این بار، به دلیل ماهیت متفاوت حرکت که از جنس معیشتی و تنازع بقایی است، با مقاومت و رادیکالیسم مردم روبرو شده و خشونت برخوردها در نهایت به سوی یک نبرد سنگین و رادیکال  میان مردم و حاکمیت بهه پیش رود. از دل آن یا  چیزی شبیه به جنگ داخلی بیرون خواهد آمد یا یک جنبش برانداز قدرتمند که تومار رژیم را در هم خواهد پیچید. این در صورتی است که به دنبال آغاز این نبرد، رژیم به سراغ هیچ یک از سناریوهای بعدی نرود.

  1. عقب نشینی از طرح افزایش قیمت بنزین

در صورتی که حرکت اعتراضی ادامه یابد و ترس و وحشت در حاکمیت مستقر شود، ممکن است مسئولان نظام تصور کنند که با عقب نشینی در زمینه ی قیمت بنزین جنبش کنونی را فرونشانند. اگر چنین کنند این احتمال هست که حرکت به طورموقت قدری فروکش کند، اما یک احتمال دوم به شکل قوی تر مطرح است و آن این که، به واسطه ی همین پیروزی، روحیه ی اعتراضی مردم اوج تازه ای گرفته و حرکت در ابعادی حتی وسیع تر و تهاجمی تر، با مطالباتی برجسته و ریشه ای، ادامه یابد. شانس تداوم اعتراضات را هم چنین باید در تلفات زیاد سرکوب با نزدیک به 200 کشته و هزاران مجروح و بازداشتی نیز جستجو کرد. جامعه این بار و به ویژه، پس از عقب راندن دولت در عرصه ی افزایش قیمت بنزین، دست از سر نظام بر نمی دارد و پیشروی ادامه خواهد یافت. در این صورت می توان منتظر ضد حمله ی سخت رژیم باشیم که باز ما را به سناریو نخست، یعنی آغاز رویارویی پرخشونت و یا قیام براندازی هدایت خواهد کرد.

  1. استعفای حسن روحانی

این احتمال است که رژیم در مقابل خشم خیابان و تداوم جنبش مجبور شود یکی از مهره های اصلی خود را در پیش پای مردم معترض قربانی کند. در این صورت، حسن روحانی اولین انتخاب خواهد بود. برداشتن مصلحتی او از پست ریاست جمهوری اما می تواند تشنجات درون ساختار قدرت چنان افزایش دهد که باندهای مافیایی نظام به جان هم بیافتند. در این صورت، می توان انتظار داشت که تشنج های درون نظام کار را در یک جایی به یک تسویه حساب فیزیکی میان نیروهای و نهادهای مختلف سیاسی، نظامی، انتظامی، اطلاعاتی و امنیتی بکشاند. در آن شرایط، با توجه به حضور مردم در صحنه، موضوع به نفع یکی از این نیروها خواهد چرخید و در آن صورت، اگر آن نیروی برنده با مردم همراه شود، به طور عملی (دو فاکتو)، دیگر نظام سابق وجود نخواهد داشت. ضمن آن که مردم می توانند از آن فرصت برای ریشه کن کردن کل نظام بهره برند.

  1. دعوت از اصلاح طلبان برای ورود به صحنه ی مدیریت کشور

یکی از احتمال ها را باید این بدانیم که ادامه ی جنبش، رژیم را وادار کند، به دلیل وحشت از سرنگونی یا فروپاشی ناشی از تهاجم مردم، علاوه بر پاسداران نظامی خود (سپاه)، به سراغ پاسداران سیاسی خود (اصلاح طلبان) رفته و آنها را به عنوان چرخ پنجم نظام وارد صحنه کند. در این صورت، افرادی مانند محمد خاتمی، مهدی کروبی و میرحسین موسوی با عقبه ی سیاسی خود به عنوان آتش نشان های ساختمان به آتش کشیده شده رژیم اسلامی دعوت به کار و قبول مدیریت کشور خواهند شد. البته با قدری نمایش و تبلیغات فریبنده برای جا زدن این عملیات کمک رسانی به عنوان پیروزی و نتیجه ی قیام مردم. بدیهی است که این امر، هر چند به امید رهاساختن نظام از سقوط، با چتر نجات اصلاح طلبان است، اما به احتمال زیاد پاسخ گسترده در جامعه نخواهد گرفت. لایه های محروم جامعه آن را پس خواهند زد. جامعه در دی ماه 96 با شعار «اصلاح طلب، اصول گرا  دیگه تمومه ماجرا» پرونده ی این جریان اکسیژن رسان به نظام دیکتاتوری را بست. علاوه بر این طرد اجتماعی باید متذکر شویم که چنین سناریویی واکنش شدید نیروهای اصول گرا و محافظه کار نظام، از جمله نهاد و فرماندهی سپاه  را برانگیخته و جنگ مافیاها را به مرحله ی زدوخورد و حذف خواهد کشاند. این همان درگیریی است که فروپاشی را تسریع خواهد کرد و مردم را به قاضی نهایی تصمیم گیری برای عمر نظام تبدیل خواهد کرد.

  1. کودتای سپاه

اگر موقعیت کنونی به بحران حاد و تهدید کننده ی کل نظام بکشد، سپاه پاسداران، به عنوان حلقه ی آخرین و مورد اعتماد حافظ نظام، به شکل کودتاوار وارد صحنه خواهد شد. دولت روحانی و نیز سایر جریان های مزاحم درون نظام را جارو کرده و حکومت نظامی اعلام می کند. بر سر چهارراه ها تانک و نفربر مستقر خواهد کرد و وعده ی تغییرات مهم و مبارزه با فساد و فقر را به مردم خواهد داد. علی خامنه ای، با شمایلی جدید، از این حرکت حمایت کرده و امید خود را روی  استراتژی «النصر بالرعب» و کشتار جمعی مخالفان توام با فریب عوام فریبانه از نوع قاسم سلیمانی وار می گذارد. این اقدام ماهیت اجتماعی حرکت اعتراضی را به سوی کنش و اقدامات مسلحانه خواهد کشاند و با حضور ارتش و سایر مخالفان مسلح می تواند معادل پایان عمر نظام باشد.

  1. کناره گیری خامنه ای

اگر نظام روی کودتای سپاه حساب نکند ممکن است در مراحل آخرین بحران بخواهند مهره ی اصلی نظام، یعنی ولی فقیه را در پای مردم معترض قربانی کرده و به این ترتیب، تتمه ای از نظام را نجات دهند. اما بعید خواهد بود که حتی ذبح عظما در مقابل مردم جوابگوی خواست عمیق تری باشد که در بطن جامعه لانه کرده و آن همانا پایان بخشیدن به کلیت نظام جهنمی و پایان دادن همیشگی به دوران سیاه حاکمیت جهل و جنون است. بنابراین، حتی این خودکشی از بالا هم رضایت پایین را به همراه نخواهد داشت.

 

  1. آمدن پای میز مذاکره با آمریکا

در صورتی که نظام احساس کند در داخل شانس نجات ندارد و در خطر فروپاشی داخلی قرار گرفته ممکن است در خارج به دنبال راه نجات باشد و در این صورت چاره ای ندارد جز آن که، برای پیاده کردن دوازده شرط مایک پومپو، روی تخت جراحی مذاکره بخوابد و جراحان آمریکایی، اسرائیلی و عربستان سعودی او را قطعه قطعه کنند. موجودی که در پایان از اتاق عمل مذاکرات بیرون خواهد آمد دیگر نه از نظام نشانی خواهد داشت نه از آخوند و پاسدار.

8) به راه انداختن جنگ برای فرار از بحران

این قابل تصور است که در ادامه ی شرارت های منطقه ای قبلی، نظام، برای پایان دادن به جنگ اجتماعی، جنگ نظامی به راه بیاندازد تا شاید از این طریق، بر اساس خاطره ی خوش مواهب و نعمات جنگ هشت ساله با عراق در راستای تثبیت نظام و سرکوب، این بار هم یک جنگ حتی کوتاه مدت با آمریکا یا با عربستان یا اسرائیل به او این فرصت را بدهد تا اقدام به بازسازی مشروعیت داخلی و یافتن یک گشایش آبرومندانه ی خارجی بکند. در این میان، البته رژیم با بزرگ کردن خطر تجزیه ی کشور و نابودی آن، مردم را به سکوت و رضا فراخوانده و با تحریک احساسات ملی، جایگاه خود را «دشمن ملت» به «مدافع میهن» تغییر دهد. این سناریو نیز البته به دلیل ضعف ساختاری رژیم در عرصه ی اقتصادی از یکسو، عدم انسجام سیاسی و نبود پشتوانه ی اجتماعی ناشی از عدم مشروعیت از سوی دیگر، یک نوع عملیات انتحاری بیشتر نخواهد بود. به جز بخش وابسته و مجبور جامعه، هیچ لایه ای از محرومان و اقشار مطالبه گر جامعه به جنگی که قرار است نظام غارت و فساد و جنایت را نجات دهد نخواهد پیوست.

نتیجه گیری:

البته می توان و باید در نظر گرفت که در کنار آن چه در این جا مورد گمانه زنی قرار گرفت، موقعیت ها و عوامل دیگری به صحنه بیایند و شرایط دیگری را رقم زنند. اما اگر در این میان سناریو مهم دیگری را جا نیانداخته باشیم می توان حدس زد که فاز پایانی نظام اسلامی از پنج روز پیش و با اعتراض خونین مردم به افزایش قیمت بنزین آغاز شده است. همان طور که آیت الله سیستانی در مورد قیام مردم عراق گفته است که عراق دیگر هرگز به دوران قبل از قیام اخیرخود باز نخواهد گشت، می توان گفت که با این شدت از خشونت از جانب حکومت از یک طرف و رادیکالیسم مبارزاتی مردم از سوی دیگر، ایران هم به زودی به مرحله ای می رسد که دیگر هرگز نمی توان آن را به ایران قبل از آغاز اعتراض به افزایش قیمت بنزین بازگرداند.

به همین دلیل، از این پس، از یک سو مردم باید خود را برای مبارزه ای مستمر و پرهزینه در صحنه ی نبرد نهایی و تمام درگیری های منجر به تعیین تکلیف نظام آماده سازند و از آن سوی، نیروهای سیاسی مورد قبول مردم نیز می بایست در تدارک تشکیل آلترناتیو مناسب و رهبری خردمندانه ی جنبش کنونی در جهت منافع ملی باشند. شروط ضروری در این مقطع برای هر جریانی که مدعی رهبری است، عدم وابستگی به بیگانه، تعهد  واقعی به حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی وپایبندی عملی به دمکراسی می باشد.  آیا این قیام، آغاز پایان است؟ خواهیم دید.#

 

 

 

 

مقاله ی دوم

برای نخستین بار در تاریخ چهل ساله:

ترکیب طبقاتی پیروز در جنبش

 

کورش عرفانی                                                                                   ۴ آذر ۹۸

سرنوشت جنبش های مردمی تا حد زیادی تابع بافت اجتماعی آنها می باشد. مشارکت یا عدم مشارکت برخی از طبقات اجتماعی در جنبش های اجتماعی تعیین کننده ی آینده آنهاست: این که موفق شوند یا خیر، این که خصلت سراسری پیدا کنند یا نه،  این که چگونه رهبریی بر جنبش سوار شود و در نهایت این که شانس استقرار دمکراسی را داشته باشند یا خیر. تمام این ها وابسته  است به ترکیب طبقات و اقشار اجتماعی در یک حرکت اعتراضی.

مثال انقلاب 57

یک مثال از این امر، در تاریخ معاصر ایران، در زمان انقلاب سال 57 بروز کرد. تا یک مقطعی، بدنه ی اصلی جنبش را لایه های مختلف طبقه ی متوسط  اعم از لایه های بالا، میانی و پایین آن تشکیل می دادند. تا آن مقطع، حرکت، خصلت قوی مدنی، آزادیخواهی و دمکراتیک داشت. تا آن جا جنبش بارقه ی مذهبی نداشت و به طور مشخص هم به دنبال سرنگونی حتمی رژیم شاه نبود. تغییر دمکراتیک و آزادی و عدالت اجتماعی خواسته های عمده بود. اما از یک زمانی، نیروهای مذهبی، که از خصلت های فوق ناراضی بودند، راه را برای ورود گسترده محرومان به جنبش باز کردند. این اتفاق در اواسط نیمه ی دوم سال 57 و با اعلامیه های خمینی برای تحریک و به میدان آوردن «کوخ نشینان» و «مستضعفین» همراه بود. خمینی به آنها وعده ی مالکیت زمین های تصاحبی، صاحب خانه شدن و بهبود وضع زندگی را داد. آنها نیز به صحنه آمدند، جنبش طبقه ی متوسط دارای ترکیب طبقاتی متفاوتی شد؛ روحانیت محرومین را از حاشیه های شهرها به میدان های اصلی شهر کشید، طبقه ی متوسط را در دل جنبشی که خود به راه انداخته بود، به انزوا راند و سپس، با هدایت و رهبریِ این توده های «مستضعف» از جان گذشته، موفق به پیروز ساختن قیام و کسب قدرت به نفع خود شد.

پس از انقلاب

در طول دوران بعد از انقلاب رژیم اسلامی با درک مشخص از این واقعیت طبقاتی، دشمنی خود را با طبقه ی متوسط هرگز رها نکرد. نخست با استفاده از ادغام جوانان لایه های محروم جامعه در ارگان های سرکوبگر خود ونیز در قالب چماقدار و حزب الله و امثال آن به تار و مار کردن تشکل های سیاسی طبقه ی متوسط پرداخت و قدری دورتر، در حالی که تنور جنگ را برای تخلیه ی جامعه از نیروهای جوان و پرتحرک آن به کار می گرفت با کشتارهای دهه ی شصت اقدام به حذف عناصر آگاه و مبارز طبقه ی متوسط  کرد که تتمه ی آن را، به زعم خود، در قتل عام تابستان 67 به زیر خاک های گلگون خاوران و سایر گورهای گمنام فروبرد.

پس از آن اما با پایان جنگ و پیش گرفتن سیاست های لیبرال و بعدها نئولیبرال، طبقه ی متوسط فرصت کرد در سایه «بورژوا-سرمایه دار» شدن آخوند و پاسدار، در کنار بازاری های سرمایه دار، خود را بازسازی کرده و رشد و گسترش یابد. این اما به هزینه ی فقیرسازی لایه های محروم جامعه، که قرار بود «وارثان انقلاب» باشند، تمام شد. سیاست های بازار آزاد اعمال شده توسط رفسنجانی از یک سو طبقه ی متوسط را رشد داد و از سوی دیگر، لایه های محروم آن زمان را تهیدست ترکرد. به همین خاطر، در اوایل دهه ی هفتاد خورشیدی «وارثان انقلاب» که دیدند ارثی از ثروت های بعد از جنگ نصیبشان نشده است، به خیزش و شورش پرداختند. پاسخ این مستضعفین شورشی، توسط پاسداران انقلاب اسلامی، که زیر لوگوی سازمانی خود آیه ی قرانی «و اراده کردیم که مستضعفین را بر زمین حاکم سازیم» یدک می کشید، گلوله و سرکوب و قتل عام بود. این رویدادها دارای بارقه ی روشن حاشیه نشینی گسترده در سال های نخستین دهه هفتاد خورشیدی در اسلام شهر، مشهد، قزوین به وقوع پیوست و خط مشخص طبقاتی جامعه را بر دو اساس غارت و سرکوب از همان زمان ترسیم کرد.

در این فاصله، طبقه ی متوسط خود را بازسازی کرد و در اواسطه دهه ی هفتاد خورشیدی آماده شد که به میدان سیاسی بازگردد. در این جا بود که دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی، با یک طرح پیچیده، مدیریت دولتی را بر پتانسیل های سیاسی طبقه ی متوسط سوار کردند. بساط دوم خرداد و اصلاحات به راه افتاد تا طبقه ی متوسط در مسیر تعیین شده توسط اتاق های فکر امنیتی نظام حرکت کند. وقتی در تیر ماه 1378 بخش هایی از طبقه ی متوسط از مسیر فوق خارج شدند بازهم دستگاه سرکوب نظام، با قتل عام دانشگاه و معترضین، به آنها یادآور شد که بازی اصلاحات را در ورای از آن چه از بالا دیکته می شود، جدی نگیرند.

در این مدت، لایه های محروم فراموش شده به سمت خشم و انفجار هدایت می شدند، اما به واسطه ی سایه ی سنگین نمایش اصلاح طلبی تدارک دیده شده برای طبقه ی متوسط، نمی توانستند عرض اندام کنند. تا این که، در نیمه ی نخست دهه هشتاد، باز دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی نظام در مورد خطر احتمال بروز ناآرامی های ناشی از فقر محرومان هشدار دادند. این بار نوبت به بازی گرفتن محرومین توسط اتاق های فکر امنیتی رژیم بود. خاتمی به مرخصی رفت و احمدی نژاد آمد. او خود را یار و یاور حاشیه نشینان نامید و به آنها وعده های بسیار داد. در این بین، با اتکاء به این مستضعف گرایی سپاه، فرصتی هم فراهم شد که بادکنک طبقه ی متوسط، که در دوره ی رفسنجانی و خاتمی باد شده بود، ترکانده شود. سخت گیری های سیاسی، امنیتی و فرهنگی بر آنان در دوره ی اول ریاست جمهوری احمدی نژاد (1388-1384) آغاز شد.

طبقه ی متوسط که شانزده سال به نوعی نازپروری مصلحتی و محاسبه شده ی چهاردوره ی ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی عادت کرده بود، سخت گیری های حکومت پاسدار احمدی نژاد را بر نتافت. به همین دلیل، در سال 88 و با رویای بازگرداندن جناح اصلاح طلبان، به شرکت گسترده در انتخابات روی آورد. اما از آن جا که انتخابات در نظام اسلامی، از ابتدا، بر اساس مصالح ساختاری-امنیتی نظام تعیین نتیجه می شده است، در آن سال هم پاسدار احمدی نژاد را پیروز انتخابات اعلام کردند. طبقه ی متوسط مورد شوک واقع شد و واکنش نشان داد. این واکنش در قالب جنبش سبز بروز کرد و خطرات جدی برای نظام پدید آورد.

با مهار و سرکوب جنبش سبز، بازهم اتاق های فکر نظام به کار پرداختند و تصمیم بر تضعیف ساختاری طبقه ی متوسط گرفته شد. از این روی، علاوه بر قلع و قمع فعالان سیاسی و مدنی این طبقه و برقرار ممنوعیت و محدودیت بر تشکل های سیاسی و فرهنگی و رسانه ای آن، در سال 1389، حمله ی اصلی به بدنه ی طبقه ی متوسط آغاز شد. این بار ایده آن بود که بتوان «خودکفایی اقتصادی» نسبی طبقه ی متوسط را از او برای همیشه سلب کرد و آن را به دستگاه گداپروری رژیم، تحت عنوان یارانه های نقدی، وابسته نمود. این کار با خشونت صورت گرفت و اقتصاد طبقه ی متوسط در عرض چند سال متلاشی شد. به دنبال از دست دادن استقلال مالی خود، طبقه ی متوسط از حیث اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی نیز فروپاشید و نظام موفق شد یک دوره ی امنیت نسبی هشت ساله را برای خود خریداری کند.

در این دوره، سقوط کیفی طبقه ی متوسط به قدری برجسته بود که نظام حتی موفق شد یک عنصر مرتجع و سرکوبگر خود، یکی از مغزهای امنیتی و آدمکش رژیم، به اسم حسن روحانی را، به عنوان تجسد جدید و اجباری جریان اصلاح طلبی به این تتمه ی ویران شده ی شبه طبقه ی متوسط قالب کند. این امرهم در انتخابات 1392 و با یک سری عملیات شعبده بازی سیاسی، که با جریان برجام تقویت شده بود، هم در خرداد 1396 صورت گرفت.

اما در این فاصله ی 1388 تا 1396 یورش برنامه ریزی شده و ساختارشکنانه ی نظام به طبقه ی متوسط پیامدهای جامعه شناختی خود را تولید کرده بود. اینک، بخش عمده ای از لایه های پایینی و میانی طبقه ی متوسط، به واسطه ی فقر و بیکاری و تورم، به طبقه ی گسترده ی محروم جامعه پیوسته بودند. این پیوند در درجه ی نخست از حیث معیشتی صورت گرفته بود، اما به تدریج آمیزش های فرهنگی و اجتماعی هم میان طبقه ی متوسط و لایه های محروم تحقق یافت و برخی همانند سازی های شکل گرفت. هم قدری از قدرت تشخیص، آگاهی و فرهیختگی طبقه ی متوسط به درون طبقه ی محروم منتقل شد و هم قدری از رادیکالیسم محرومان به میان جوانان طبقه ی متوسط سابق نفوذ کرد.

نخستین آثاراین پیوند طبقاتی در دی ماه 1396 آشکار شد: یک ترکیب ابتدایی از عمل گرایی مبارزاتی محرومان و آگاهی اجتماعی طبقه ی متوسط. از دل آن، حرکت قدرتمندی بیرون آمد که به سرعت در بیش از 100 شهر گسترش یافت. خصلت عمل گرایی در رویارویی آشکار آنان با نیروهای سرکوبگر بود و آگاهی اجتماعی در شعارهای معنی داری مانند «اصلاح طلب، اصول گرا  دیگه تمومه ماجرا». قیام دی 1396 تمرینی بود برای خیزش آبان 1398.

در این فاصله اما اتفاقی که روی داد این بود که با شکست برجام و بازگشت تحریم ها، آخرین لایه های امیدواری کاذب و محافظه کاری های طبقه ی متوسط سابق فروریخت و آنها به وضوح و همانند میلیون های ایرانی محروم زیر خط فقر، طعم تلخ رسیدن به خط فقر را چشیدند و واقعیت درماندگی اقتصادی و معیشتی را تجربه کردند. آنها دریافتند که با وجود نظام فاسد کنونی کمترین چشم اندازی برای آینده ای حتی معمولی را نخواهند داشت. بر آنها مسلم شد که در صورت بقای نظام کنونی هر چه هست و خواهد بود وخامت، فاجعه و نابودی تدریجی اما حتمی کشور و زندگی مردم است.

جنبش کنونی:

در چنین احوالی بود که، در تاریخ 24 آبان 1398 و با اعلام تصمیم افزایش 300 درصدی قیمت بنزین آزاد، سرانجام موقعیت تاریخی برای بروز همان اتفاقی فراهم آمد که در نیمه ی دوم سال 1357 روی داده بود: پیوند مستضعفین و طبقه ی متوسط در چارچوب یک جنبش اجتماعی اعتراضی. در آن سال، جنبش به همت طبقه ی متوسط آغاز شده بود و رادیکالیسم آن کنترل شده و خواست های آن محدود بود. ورود حاشیه نشین ها اما همه ی این دیوارها را برداشت و جنبش را در قالب سرنگون ساز خود به جان رژیم شاه انداخت. رژیمی که در نهایت، در مقابل این ترکیب جدید طبقاتی جنبش چند ماهی بیشتر دوام نیاورد.

اینک، چهل و یک سال بعد از آن زمان، پدیده ی مشابه ای در این جنبش اعتراضی اخیر روی داده است. این بار، این طبقه ی متوسط است که به قیام لایه های محروم جامعه می پیوندد و از دل این ترکیب، قدرتی در حال شکل گرفتن است که هم از توان تهاجمی، شجاعت و از جان گذشتگی پابرهنه ها وحاشیه نشین ها برخوردار است و هم از هوشمندی،آگاهی اجتماعی وسیاسی و توان سازماندهی و شبکه سازی طبقه ی متوسط.

آیا این همان ترکیب برنده است؟

آن چه در این چند روز از موج اول اعتراضات اجتماعی آبان ماه گذشت به خوبی نشان داد که این بار، برخلاف دفعات قبلی، جنبش به یک مغز هدفمند از یکسو و به یک بازوی قدرتمند از سوی دیگر، مجهز است. این بار، در ظرف سه روز، مردم بپاخاسته، با ترکیبی از محرومین و طبقه ی متوسط به محرومیت کشیده شده، با هجوم به نزدیک به یک هزار مرکز اقتصادی یا حکومتی رژیم و ویران سازی آنها، بزرگترین ضرر تاریخ مبارزاتی چهل ساله ی اخیر را به رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی وارد ساختند. از یک سو حضور گرسنگان را در غارت فروشگاه های زنجیره ای سپاه و بسیج می بینیم و از سوی دیگر، استفاده ی بهینه از اینترنت برای سازماندهی و اطللاع رسانی که سبب قطع پرهزینه ی ارتباط اینترنتی کل کشورتوسط دولت وحشت زده حاکم شد.

خسارات وارد بر اقتصاد کشور خبر از آن می دهد که بهترین ترکیب اجتماعی جنبش مبارزاتی در زمانی تحقق یافته که بدترین زمان برای اقتصاد وررشکسته ی نظام می باشد. این همزمانیِ بهترین برای مردم و بدترین برای رژیم به خوبی آشکار می سازد که ترکیب اجتماعی فوق، در صورت انتخاب مسیر درست، بدون تردید، قادر به شکستن کمر اقتصاد نظام و فروپاشاندن ساختارهای حاکمیت خواهد شد. کافیست که کنشگران طبقه ی متوسط با درک سیاسی هوشمند، لایه های خشمگین محروم را در همین خط وارد ساختن ضربه های کارآمد و هدفمند به نهادهای اقتصادی درآمدزا برای رژیم حاکم هدایت کرده و نگه دارند.

حرکت اعتراضی کنونی موفق شد در موج اول خود، خساراتی که در برآوردهای نادقیق اولیه به ده تا بیست هزار میلیارد تومان تخمین زده می شود به اقتصاد مفلوک و روبه موت نظام وارد کند. اگر جنبش بتواند همین قدرت عملیاتی را در موج های دیگر با خود همراه داشته باشد، جای کمترین تردیدی نیست که رژیم، نه در یک نبرد خیابانی مسلحانه، که در یک نبرد طبقاتیِ اقتصادی و مالی درهم خواهد شکست. بدیهی است که در این میان چارچوب های حرکت تهاجمی باید به صورت هدفمند به سوی نهادهای ثروت ساز دولتی به پیش رود و اموال و ثروت های مردم عادی را به نابودی نکشاند. از آن سوی هم نباید به گفتمان حافظان خجالتی نظم نابرابر و ضد انسانی حاکم گوش فرا دهیم که در چنین مواقعی به عنوان «روشنفکر ارگانیک»، پنهانی در خدمت سیستم حاکم، حتی در قبای مخالفت با دیکتاتوری، اما در اصل برای حفاظت روایتی از آن، به میدان می آیند و ندای «پرهیز از خشونت» را زمزمه می کنند تا از این طریق، مردم محروم و ستمدیده و سرکوب شده را از یگانه ابزار و روش مبارزاتی که در اختیار دارند محروم سازند. این ها می دانند چرا این کار را می کنند، مردم هم باید بدانند چرا برخلاف گفته ی آنان عمل می کنند.

در این مرحله کافیست که نیروهای سیاسی با جا انداختن، کار کردن و تبلیغ این تاکتیک مشخص و تجربه شده ی مبارزاتی، یعنی ضربه های پیاپی به منابع اقتصادی کوچک و بزرگ رژیم، شرایط را برای فروپاشاندن ساختارهای نظام، که همگی نیازمند پول هستند تا پابرجا بمانند، هدایت کنند. اگر بتوان این خط تاکتیکی را با دقت و جدیت به پیش برد، می توان از دل آن نتایج زیر را بیرون کشید:

  • آشکار شدن قدرت تهاجمی جنبش و تقویت روحیه ی مبارزاتی و امید به موفقیت های بزرگتر مثل اعتصابات سراسری،
  • برجسته شدن وضعیت وخیم اقتصاد ورشکسته ی نظام و حرکت به سوی فروپاشی به طور غیر قابل پرهیز،
  • از میان رفتن روحیه ی مقاومت میان نیروهایی نظام که بر اساس مزدوری و پول سالاری عمل می کنند،
  • کاهش هزینه ی مبارزه از طریق فروپاشی اقتصادی نظام بدون نیاز به درگیری نظامی با آن.
  • آماده شدن مردم و جامعه برای ورود به مراحل پیشرفته تر جنبش برانداز و جایگزینی آن.

جان کلام این که این بار جنبش اعتراضی مردم ایران هم بافت اجتماعی و ترکیب طبقاتی مناسب برای پیروزی را دارد، هم تاکتیک مبارزاتی موثر و کارآمد را پیدا کرده است و هم با یک رژیم مفلوک، ورشکسته و در محاصره مواجه است. این عوامل مثبت و امیدبخش، اگر با عنصر رهبری مورد قبول مردم و دارای برنامه  قدرت هدایت جنبش تکمیل شود، هیچ چیز برای پیروزی کم ندارد. امروز جنبش می داند که چه نمی خواهد، باید مشخص شود که چه می خواهد. این ها همه وظیفه ی لایه های فرهیخته ی جامعه است که باید به آن پرداخته شود.

این یک شانس تاریخی است که نباید از دست دهیم. همه چیز به عقل واراده ی تک تک ما بستگی دارد.

 

 

مقاله ی سوم

جنبش اعتراضی می داند چه نمی خواهد،

اما نمی داند چه می خواهد

کورش عرفانی                                                                                   ۶ آذر ۹۸

جنبش‌های اجتماعی ده سال اخیر در ایران ظاهری محدود و موردی داشته‌اند، اما باطن آنها برانداز بوده است. بهانه‌ها متفاوت است: در سال ۸۸ انتخابات بود، در دی ۹۶ گرانی بود و در آبان ۹۸ افزایش قیمت بنزین. اما به فاصله‌ی کوتاهی مسیرحرکت و شعارهای آن آشکار کرده که انتخابات و گرانی و بنزین بهانه است و کل نظام نشانه است. این امر ما را به درک این واقعیت فرا می‌خواند که حرکت‌های اعتراضی در ایران از حیث ماهیت، برانداز هستند.

هرجنبشی، در مسیر براندازی، باید دو موضوع را به طور مشخص برای خود روشن سازد: ۱) چه نمی‌خواهد ۲) چه می‌خواهد. مورد اول را وجه سلبی جنبش می‌گویند، یعنی آن چه قرار است دفع و رفع و طرد شود. مورد دوم وجه ایجابی جنبش است، یعنی آن چه مطلوب و مورد تقاضاست تا بیاید و مستقر شود. پس، فعالان جنبش برانداز باید آن چه را که می‌خواهند پایین بکشند و از بین ببرند تعیین کنند و نیز، آن چه را که می‌خواهند جایگزین امر طرد شده کنند بگویند. هر چند که می‌دانیم به طور معمول مورد اول آسان تر است و می‌تواند سریع تر تعیین تکلیف شود تا دومی. مورد ایجابی زمان بر است و سبب تطویل جنبش می‌شود، هر چه برخورد با آن فعال تر و هوشمندانه تر باشد شانس تعیین و تحقق آن بیشتر خواهد شد.

تجربه‌ی انقلاب

شعارها استراتژی نیستند، اما نماد استراتژی جنبش هستند. در زمان انقلاب شعارهای زیادی در سراسر کشور مطرح می‌شد. برخی از آنها به سرعت آمدند و فراموش شدند، اما بعضی ماندند و هویت بخش آن حرکت گشتند. دو شعار محوری دو وجه مورد بحث را پوشش می‌داد: وجه سلبی جنبش را شعار «مرگ بر شاه» نمایندگی می‌کرد. این شعار مشخص می‌ساخت که مردم شاه را به عنوان نماد نظام شاهنشاهی نمی‌خواهند و به واسطه‌ی آن، نظام پادشاهی را نفی می‌کنند. امری که آن قدر بارز شد که حکومت جدید موفق شد با یک شبه رفراندم آن را به تایید اکثریت مطلق رای دهندگان برساند. دلیل این موفقیت در رفراندم فروردین ۱۳۵۸ این بود که این شعار در طول یک سال در کشور توانسته بود در میان تظاهر کنندگان جای باز کند و زمینه‌ی فکری و عینی را برای تحقق آن آماده سازد. ازآن سوی، وجه ایجابی با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» تامین می‌شد. آن شعار بیان می‌کرد که جامعه چه می‌خواهد. استقلال نماد نفی خصلت وابسته‌ی رژیم شاه بود که علیرغم غیر واقعی بودن کامل آن، برای افکار اکثریت مردم ایران در آن زمان امری مسلم و مسجل محسوب می‌شد. آزادی، نفی اختناق و سرکوب و ساواک بود و عطشی که جامعه برای رهایی از قید و بند ترس و وحشت دستگاه سرکوبگر رژیم شاه داشت. جمهوری اسلامی، با وجود آن که یک نقض غرض آشکار بود، به روشنی از یک سوی نوع نظام جایگزین را ترسیم می‌کرد و از سوی دیگر ماهیت مذهبی حرکت را که زیر رهبری یک شخصیت مذهبی و شبکه‌ی مخوف آخوندها قرار داشت به نمایش می‌کشید. به همین دلیل نیز بعد از انقلاب فاصله‌ی آشکاری میان خواست و آرزوی مردم و واقعیت رژیم سیاه و تباه آخوندی به وجود آمد.

با این همه منظور ما از طرح مورد انقلاب ارائه‌ی یک مثال ملموس از ضرورت وجود دو وجه مکمل سلبی و ایجابی برای موثر ساختن یک جنبش برانداز است. مردم باید بدانند چه چیزی را می‌خواهند پایین بکشند و چه چیزی را می‌خواهند به جای آن بالا ببرند. یکی کافی نیست و جواب نمی‌دهد.

جنبش فعلی

به نظر می‌رسد که یکی از مشکلات اصلی جنبش کنونی این است که به طور روشن و مکرر اعلام داشته که می‌داند چه نمی‌خواهد، اما هنوز مبهم و ناشناس است که به جای آن چه می‌خواهد. این یک کمبود جدی و آسیب رسان است که سبب می‌شود هربار کار در میانه‌ی راه از نفس بیافتد و مجبور شود باز دوباره راه رفته را از نو طی کند. براین اساس، مکانیزم عدم موفقیت جنبش‌های اخیر تا حدی این گونه است:

  • حرکت از سوی بخشی از کسانی که دیگر نمی‌خواهند شرایط نابسامان را پذیرا باشند کلید می‌خورد.
  • این بخش از جامعه به خیابان می‌آید و با پرداخت بهایی سنگین آن چه را نمی‌خواهد مطرح می‌کند.
  • در این مرحله لازم است که بخش‌های دیگر جامعه نیز به این نیروی پیشاهنگ بپیوندند و جنبش گسترده شود.
  • اما اکثریت خاموش می‌داند که برای اعلام آن چه نمی‌خواهد باید هزینه‌ای سنگین بدهد، پس تردید می‌کند.
  • در این بین، نیروی پیشاهنگ در حال دادن تلفاتی سنگین است و بدون پشتیبانی و ورود اکثریت خاموش دوام نمی‌آورد.
  • در نهایت، جنبش فراگیر نمی‌شود و مجبور به عقب نشینی است تا فرصت بعدی.

تا موقعی که این مکانیزم، یا چیزی شبیه به آن تکرار شود، جنبش برانداز به هدف خود یعنی پایین کشیدن نظام دست پیدا نمی‌کند. در این جاست که پرسش چه باید کرد ظهور می‌کند. پاسخ آن این است که باید راهی پیدا کرد تا پس از آغاز حرکت، نیروی بیشتری به صحنه آید و حرکت فراگیر شده به سوی تعیین سرنوشت نظام فاسد حاکم به پیش رود. اما چگونه؟

در حالی که می‌دانیم وجه سلبی جنبش بخشی از نیروهای اجتماعی را به میدان می‌آورد، نبود وجه ایجابی مانع از آمدن بخش دیگر می‌شود. این‌ها لایه‌های محاسبه گر جامعه هستند و از خود می‌پرسند: پس از طرد رژیم، چه به دست خواهد آمد؟ آنها چشم انداز و جایگزین را نمی‌بینند و به همین دلیل در ابهام و تردید به سر می‌برند. این شک و تردید است که اکثریت معترض اما خاموش را زمین گیر می‌کند. آنها نیاز دارند تا هر دو وجه بازی را ببینند، چه قرار است برود و چه قرار است بیاید. پس، در یک جایی باید این مشکل را برطرف کرد. یعنی جنبش باید وجه ایجابی خود را روشن و تعریف کرده و سپس آن را به طور گسترده مطرح کند. این نکته می‌تواند یکی از کمبودهای اصلی جنبش را برطرف کند و نشان دهد که در انتهای تونل مبارزه چه در انتظار است.

در حال حاضر یک شعار بسیار خوب، وجه سلبی جنبش را به روشنی آشکار می‌سازد. شعار «مرگ بر دیکتاتور» بیانگر نفی بارز و مشخص استبداد و دیکتاتوری است، از هر نوع که باشد. در این شعار بلوغی خوابیده است که در شعار «مرگ بر شاه» نبود. در حالی که شعار مرگ بر شاه به فرد می‌پرداخت، به این نکته توجه نمی‌کرد که ممکن است شاه برود و فرد دیگری مثل او یا بدتر از او بیاید، که آمد؛ شعار «مرگ بر دیکتاتور» اما نفی هر شخص و جریانی است که سودای استقرار استبداد در ایران داشته و دارد و خواهد داشت. این شعاری است هوشمندانه که به فراتر از شعار «مرگ بر خامنه ای» می‌رود و یک نوع نگرش و سیستم حکومتی را هدف قرار می‌دهد. پس، وجه سلبی جنبش می‌تواند با محوریت شعار «مرگ بر دیکتاتور» تامین شود، چه خامنه‌ای باشد چه هر کس دیگری که در رویای کسب و انحصار قدرت در تلاش است. می‌ماند شعاری مناسب برای وجه ایجابی جنبش برانداز.

در این میان، یکی از شعارهای مطرح شده در جنبش‌های اخیر، از سال ۸۸ به این سو، جلب توجه می‌کند. این شعار از خصوصیات لازم برای تامین خصلت ایجابی جنبش برانداز کنونی برخوردار است. این شعار شباهت زیادی به همان شعار ایجابی انقلاب دارد اما با یک تفاوت مهم. شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» در جنبش ۸۸ مطرح شد و پس از آن در خیزش دی ماه ۹۶ و قیام آبان ۹۸ تکرار شد. این شعار چند عنصر مهم و کلیدی را در خود دارد:

۱) استقلال در این شعار به معنای نفی وابستگی به بیگانگان است، امری که با تعامل سالم با جهان در راستای تامین منافع ملی مردم ایران هیچ تضادی ندارد.

۲) آزادی: پادزهر استبداد است و این که باید در قالب آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی اندیشه، آزادی سیاسی و آزادی‌های مدنی تامین و تضمین شود.

۳) جمهوری: نظام چرخشی قدرت با رای و اراده‌ی مردم از طریق انتخابات آزاد است. نظامی که با محدود و موقت کردن زمان حفظ قدرت، امکان برپایی استبدادی نو را-که در ژنتیک تاریخی قدرت سیاسی در ایران نهفته است- خنثی می‌کند.

۴) ایرانی: تکیه بر ضرورت بهره بردن از غنای فرهنگی، پیشینیه‌ی کهن تاریخی وحدت ملی بی مانند ایرانیان.

بنابراین می‌توان، با تکیه بر این شعار، به سوی معرفی و ساماندهی ایده‌ی جایگزین مطلوب جنبش برویم؛ یعنی مشخص کنیم که آن چه می‌خواهیم چیست. بر اساس این شعار، آن چه می‌خواهیم، از یک سو استقلال است. این یعنی ما نوکرهیچ کس نیستیم و برای کسب آزادی خود به تبعیت ازهیچ قدرت بیگانه‌ای نیاز نداریم. ما با اتکاء به خود به عنوان یک ملت آزادیخواه و به به کار گیری توان گسترده‌ی خویش، استبداد را دفن و دمکراسی را بنا می‌کنیم و سپس، ایرانی پیشرفته و قدرتمند را خواهیم ساخت. آزادی می‌خواهیم، در وسیع ترین شکل خود، در تمامی ابعاد زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. انسان ایرانی باید طعم شیرین آزاد زیستن را بچشد و بتواند به شکل نهادینه از تمامی آزادی‌های لازم برای خودشکوفایی فردی و جمعی خویش بهره برد. جمهوری را می‌خواهیم تا مدعیان خدمت و قدرت را براساس شایستگی، چهار سال یا حداکثر هشت سال، با رای اکثریت مردم، در راس هرم قدرت قرار دهیم و از طریق سازوکارهای مشخص قانونی و شهروندی بر کار او نظارت کنیم. چه بهترین باشند چه بدترین، همین مدت زمان را بیشتر نخواهند داشت. در این میان هم اگر صاحب قدرتی دست از پا خطا کرد او را براساس قانون اساسی حتی زودتر از این موعد پایین می‌کشیم. ما دیگر کمترین خطری برای پذیرش یک نظام مبتنی بر قدرت همیشگی و موروثی و «موهبت الهی» و امثال این هجویات را نمی‌پذیریم: نه قدرت واقعی را به طور همیشگی به کسی می‌دهیم نه قدرت نمادین را. از نگاه جامعه شناختی، نظام پادشاهی برای جامعه‌ی استبداد زده‌ی ایرانی معادل زهر مطلق است چرا که حامل خطر حتمی بازتولید استبداد است. و سرانجام، واژه‌ی ایرانی نشان می‌دهد که ما دارای یک هویت فرهنگی مشخص هستیم. هویتی که به همت زندگی همبسته‌ی چند هزارساله‌ی اقوام ایرانی در کنار هم شکل یافته و در بناسازی آن همان قدر کرد و ترک و بلوچ نقش دارند که خوزستانی و فارس و خراسانی. واژه‌ی ایرانی در این شعار تودهنی محکمی است به همه نیروهای وطن فروش تجزیه طلب که فکر نکنند می‌توانند وحدت ملی ایران زمین، این میراث ارزشمند تاریخی بشر را، که نماد همزیستی انسان‌ها در عین تنوعشان است، به همت سازمان‌های اطلاعاتی عربستان و ترکیه و اسرائیل از چنگ ما درآورند. این میراثی است برای بشریت و باید که حفظ شود.

به این ترتیب می‌بینیم، در کنار شعار «مرگ بر دیکتاتور»، که نماد نفی هر گونه استبداد، اعم از تاج دار و عمامه به سر است، شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» می‌تواند زمینه را برای تکمیل دو وجه مورد نیاز جنبش فراهم سازد. تمامی ایرانیان داخل و خارج از کشور و تشکل‌های سیاسی آزادیخواه می‌توانند با طرح این دو شعار، به عنوان محورهای اصلی جنبش، در تکمیل یکی از کمبودهای اصلی حرکت‌های اجتماعی تغییر طلب یاری رسانند:

  • وجه سلبی با شعار «مرگ بر دیکتاتور»
  • وجه ایجابی با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی».

اگر این دو شعار به صورت گسترده در تبلیغات سیاسی مد نظر قرار گیرد به دو ستون اصلی هویتی برای جنبش تبدیل می‌شوند و نقص کنونی جنبش برطرف می‌شود. در کنار بیان آن چه جنبش نمی‌خواهد، در سایه‌ی روشن شدن آن چه جنبش می‌خواهد، لایه‌های وسیع تری از مردم به آن می‌پیوندند و راه برای ورود اکثریت معترض و خاموش به صحنه‌ی اعتراضات باز می‌شود.

 

 

 

مقاله ی چهارم

جنبش اعتراضی مردم ایران

در جستجوی رهبری

کورش عرفانی                                                                                  ۱۱ آذر ۹۸

درباره ی کمبودهای جنبش های اجتماعی ده تا بیست سال اخیر در ایران فراوان سخن رانده شده است. نداشتن استراتژی روشن، عدم شفافیت در مشخص ساختن خواست و هدف اصلی، نداشتن سازماندهی و نیز نبود رهبری برخی از این اشکالات یا کمبودهاست. در این نوشتار به مسئله ی رهبری می پردازیم.

ویژگی های رهبری 

بدیهی است که یک جنبش اجتماعی برای گسترش و به سرانجام رسیدن نیاز به رهبری دارد. آن هم یک رهبری توانمند و کارآمد. ویژگی های یک جریان رهبری را شناسایی کنیم:

۱)   خودجوش و فی البداهه نیست، بلکه از قبل برای ایفای این نقش خود را آماده کرده است.

۲)   نیاز به مشروعیت دارد. یعنی باید نزد فعالان جنبش مقبولیت یابد.

۳)   نمی تواند خودش را رهبر اعلام کند، باید آنها که در صحنه هستند او را رهبر اعلام کنند.

۴)   می بایست قادر به انجام کار باشد. رهبر نمی شوند که رهبر باشند، رهبر می شوند که جنبش را رهبری کنند.

۵)   باید طرح، برنامه و توانایی پیاده کردن و مدیریت آن را داشته باشد.

به این ترتیب می بینیم که جریانی که این ویژگی ها را نداشته باشد می تواند هر چیزی باشد جز رهبر. لذا با سروصدا و تبلیغات کاذب و آرزو و ادعا نیست که کسی رهبری را به دست می گیرد. نیاز به شرایطی تعریف شده و معین دارد که قابل دور زدن و نادیده گرفته شدن نیست. نمونه های افراد خودرهبر خوانده اما رهبر نشده کم نیست.

دلیل این که ما در جنبش های اجتماعی اخیر در ایران رهبری نداشته ایم با اتکاء به این پنج ویژگی ضروری چنین است:

۱)   خود را از قبل کاندید کرده اند، اما آماده نکرده اند.

۲)   خود را مقبول مردم دانسته اند، اما از مردم مقبولیت عمومی و از آنها مشروعیت نگرفته اند.

۳)   خودشان را فرصت طلبانه رهبر اعلام کرده اند، صبر نکرده اند دیگران آنها را رهبر اعلام کنند.

۴)   معتقدند که دارند رهبری می کنند، اما قادر به رهبری جنبش نبوده اند.

۵)   طرح و برنامه نداشته اند و معلوم نیست اگر چیزی به این نام داشته باشند قادر به اجرای آن هستند یا خیر.

به این ترتیب می بینیم که دلیل نبود رهبری در جنبش های اخیر این است که هیچ جریانی نبوده که به طور عینی از این ویژگی های لازم برخوردار باشد. و در این میان مهم این است که بدانیم بدون حتی یکی از این خصوصیات، احتمال تبدیل شدن به رهبر موفق یک جریان مبارزاتی گسترده ناممکن است، چه رسد به این که هیچ یک را نداشته باشیم.

براین اساس می توان گفت که باید روی این کمبود کار کرد تا بتوانیم برای آن یک راه حل بیابیم و در نهایت، یک جریان قادر به رهبری جنبش های متعدد اعتراضی در ایران را تدارک ببینیم.

اما چگونه؟ 

نخست با باطل کردن تمام رفتارهای اشتباه در هر یک از این پنج مورد.

۱)   خود را برای رهبری از حیث نظری و عملی آماده کنیم. یعنی آموزش و تدارک عملی ببینیم.

۲)   مشروعیتی ذهنی برای خویش قائل نباشیم. تلاش کنیم این مشروعیت را  به طور عینی کسب کنیم و برای این منظور باید با نظر و عمل خود در میان لایه های فعال و معترض جامعه مقبولیت کسب کنیم.

۳)   رهبر خودخوانده نباشیم. با عملکرد خود کاری کنیم که دیگران ما را رهبر خویش بدانند و آن را به طور فعال بیان کنند.

۴)   در عمل جنبش را رهبری کنیم، با سازماندهی و تدارک و تشکیلات، نه با حرف و ادعا در اینترنت و تلویزیون ها.

۵)   طرح و برنامه ی مشخص و قابل اجرا ارائه دهیم و برای پیاده کردن و مدیریت آن، نیروی انسانی و منابع مالی تدارک ببینیم.

به این ترتیب می توانیم شروع خوبی را داشته باشیم. جنبش اعتراضی در ایران کلید خورده است و استعداد رهبری پذیری دارد. اما نیرویی که این پنج ویژگی را در خود به صورت همزمان داشته باشد و بتواند کار رهبری را در عمل بر عهده گیرد نداریم. به همین دلیل یک جای کار لنگ است.

وضعیت اپوزیسیون و رهبری

بدیهی است که در اپوزیسیون ایرانی یک طیف از نیروهای سیاسی را داریم که به نسبت های مختلف یک یا برخی از این خصوصیات پنج گانه را دارا هستند. اما مشکل این است که هیچ یک هر پنج شرط لازم را ندارند و به همین دلیل، یک جای کارشان با نقص مواجه است. این جریان ها می توانند با شناسایی نقاط ضعف خود، روی آنها کار کرده و اشکالات را برطرف کنند تا با تامین هر پنج شرط، کانیدای مناسب برای این منظور باشند.

در این راستا یک شروع خوب عبارت است از اعلام آمادگی برای رهبری. در این روند، مثل هر فرایند سیاسی دمکراتیک و گزینشی، همه چیز با کاندیدا شدن شروع می شود. به طور مثال در آمریکا، سیاستمداری که می خواهد رئیس جمهور آینده ی کشورش شود، پیش از هر کار دیگری، نیت (intention) خود را در این زمینه ابراز می کند. وقتی این مشخص شد، تهیه و تدارکات نیز به موازات آن به راه می افتد. مردم از این پس می دانند که این سیاستمدار تصمیم گرفته رئیس جمهور شود و حالا نوبت آنهاست که به عنوان فعال سیاسی، تلاشگر انتخاباتی، همیار مالی یا رای دهنده تصمیم بگیرند که آیا می خواهند از این کاندیدا حمایت کنند، برای او کار تبلیغاتی انجام دهند، به وی کمک مالی برسانند و یا در نهایت به او رای دهند یا خیر. وقتی چنین نکند طرف کاندیداتوری خود را پس می گیرد و از ادامه ی فعالیت تبلیغاتی و انتخاباتی دست بر می دارد.

در مورد یافتن یک جریان رهبری برای جنبش های اعتراضی نیز اولین اقدام مناسب برای این منظور آنست که تشکل های سیاسی کاندیدا بیایند و این خواست و منظور خود را به صورت روشن و شفاف اعلام کنند و خود را در معرض قضاوت عام قرار دهند. یعنی، تعارف و خجالت را کنار بگذارند و به مردم ایران بگویند که می خواهند به صورت مشخص جنبش اعتراضی برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی را رهبری کنند. تا به حال این امر به صورت غیر مستقیم، در لفافه، ضمنی، حدودی، ناروشن، دوپهلو و خجالتی بیان می شده است. به همین خاطر مردم مطمئن نبوده اند که آیا می توانند و باید روی این جریان، به عنوان کاندیدای رهبری حساب کنند، یا موضوع بر سر یک تشکل سیاسی است که بدش نمی آید به طریق تصادفی و ناروشنی، رهبر جنبش شود. تا این جا حرف ها در این زمینه بسیار دو منظوره، تقریبی و غیر مستقیم بوده است و به همین دلیل، جامعه نتوانسته حق انتخاب صریحی را احساس کند.

اینک که وضعیت کشور به بحران رسیده، جنبش اعتراضی آغاز شده و رژیم نیز در آستانه ی فروپاشی یا سرنگونی توسط مردم جان به لب آمده است، وقت آن به راستی فرا رسیده که سازمان های سیاسی مدعی رهبری، قدری فعال تر، جدیتر و شجاعانه تر با موضوع برخورد کنند. بیایند و به طور بی پرده و مستقیم به مردم ایران بگویند که آنها آماده اند تا رهبری جنبش را بر عهده گیرند. اما فراموش نکنیم، این تنها در زمانی معنی دارد و از بلوغ سیاسی حکایت می کند که آن سازمان یا جریان سیاسی تدارک لازم برای تامین پنج شرط فوق را به طور عملی و مستمر در دستور کار خود داشته و پی گیری کرده است.

فراموش نکنیم، تبدیل شدن به رهبری بیشتر از آن چه حاصل رهبر بودن باشد، محصول رهبر شدن است. تفاوت این دو در این است که رهبر «بودن» یک برداشت ایستا از امر رهبری است و بر پایه ی این تصور بنا شده که در یک مقطع یک جریان سیاسی باید خود را در مقام رهبری ببیند. این نگاه مکانیکی است و با واقعیت رهبری، که در واقع امر یک فرایند پویاست، در تضاد است. رهبر «شدن»، برعکس، جنبه ی پویا و مرحله به مرحله ی کار را در خود دارد. یک فرایند زنده ی منتج از تعامل متحول میان جریان مدعی رهبری از یکسو و مردم و جامعه از سوی دیگر است. در این بده بستان زنده و هوشمند است که یک جریان، در مسیری طبیعی، به مقام رهبری جنبش می رسد و نه به صورت سفارشی، تحمیلی یا ساخته و پرداخته ی دستگاه های تبلیغاتی ثروتمند بیگانه.

وقتی جامعه با یک کاندیدای رهبری مواجه می شود به سنجش رفتار و گفتار آن و توانایی های نظری و قدرت اجرایی آن می نگرد و بر اساس شاخص های خود، به قضاوت در مورد شایستگی تبدیل آن به رهبر-یا خیر- می پردازد. صحبت در مورد قضاوت میلیون ها نفر است که باید در کاندیدای رهبری، عنصر سیاسی صادق، شایسته، کارآ، فعال، فداکار، شجاع و مردم دوست را ببینند تا به آن اعتماد کنند. وقتی اعتماد کردند، برای آن هر کاری می کنند. اگر نه، آن کاندیدای رهبری، با تمام بوق و کرنای خود و همه ی حمایتی که بیگانگان می توانند از او به عمل آورند، نمی تواند به قدرت برسد، مگر با کودتا یا شبه کودتا. سرنوشت «خوان گوایدو» شبه رهبر ناکام جنبش اعتراضی مردم ونزوئلا، به خوبی گویای آن است که وقتی توده ها نمی توانند خصلت های رهبری را در شما ببینند، شما رهبر نمی شوید، هر چند که دهها دولت شما را به عنوان رهبر جنبش مردمی به رسمیت بشناسند.

این نکته را آن جریان های اپوزیسیون ایرانی باید مد نظر قرار دهند که در تصور و رویای رهبر مردم ایران شدن، به سراغ بیگانگان می روند و تلاش می کنند با جلب نظر و حمایت آنها، کمبود مشروعیت، مقبولیت و محبوبیت خود میان مردم ایران و به ویژه، میان کشنگران جنبش های اعتراضی را جبران کنند. این در حالیست که مسیر منطقی، درست برعکس است، اول باید به سراغ ملت خود رفت و در میان آنان محبوبیت و مشروعیت یافت و بعد دنیا وادار می شود که شما را به عنوان رهبر مورد قبول آن مردم، به رسمیت بشناسد.

تفکیک رهبر و رهبری 

در این جا یک نکته را هم روشن سازیم. برخی می گویند ما رهبری می خواهیم اما رهبر نمی خواهیم. بعضی هم باور دارند که ما به رهبر احتیاج داریم تا رهبری کند. اولی ها سعی می کنند که نقش فرد را در امر رهبری به حداقل برسانند و دومی ها تمام وزن رهبری را به یک فرد واگذار می کنند. این اختلاف نظر اما کاذب است. چرا که واقعیت رهبری، همان گونه که در همه ی موارد جنبش های اجتماعیِ موفق تجربه شده است، ترکیبی است از هر دو؛ اما با یک ارتباط منطقی و کارکردی میان رهبر و رهبری.

موضوع این است که فردی که نتواند رهبری کند رهبر نمی شود و جریانی که می تواند رهبری کند به طور طبیعی یک رهبر خواهد داشت. جداسازی مصنوعی این دو، که بیشتر هم حاصل ترس تاریخی ما ایرانیان از رهبران استبداد منش است، نباید باعث شود که سازوکار موفق جریان را از یاد ببریم. وقتی یک تشکیلات قادر به رهبری یک جنبش اجتماعی باشد، به طورطبیعی یک رهبر هم معرفی می کند که به واسطه ی آن، مردم با آن تشکیلات یا جریان ارتباط ملموس و مشخص برقرارکنند. آنهایی که فکر می کنند ما به یک رهبر نیاز داریم تا رهبری را صورت بخشد و اعمال کند، بر این نکته واقف نیستند که هیچ فردی، بدون داشتن نیروی لازم برای کار مدیریتی و اجرایی، قادر به رهبری نیست. بنابراین، ارجحیت با یافتن رهبر نیست، با توان رهبری کردن است. وقتی این آخرین باشد، رهبر هم از دل آن بیرون می آید. به طور منطقی، وقتی یک جریانی، قدرت مدیریت و عملیاتی برای پیشبرد یک جنبش را داراست، در بین فعالان آن جریان، فردی که بیشترین سهم، قابلیت و کارآمدی را از خود نشان می دهد، به عنوان رهبر شناخته خواهد شد.

این واقعیت کارکردی تجربه شده را باید در حال حاضر نیز در نظر بگیریم. یعنی به دنبال رهبر نباشیم، در پی جریان رهبریی باشیم که بتواند کار جنبش را به خوبی به پیش برد و اگر چنین کرد، بدون تردید یک رهبر هم از دل آن بیرون خواهد آمد.

اهمیت سازماندهی:  

نگارنده سال ها پیش در مقاله ای عنوان کرده بود که «هرکه سازماندهی کند، رهبری می کند». این امر اشاره به آن دارد که رهبری چیزی نیست جز سازماندهی نیروهای اجتماعی، برای دستیابی به یک هدف مشخص. هر که بتواند این کار را انجام دهد، چه خود بداند و چه نداند، چه دیگران بخواهند و چه نخواهند، به جایگاه رهبری جنبش ارتقاء می یابد. این که رقبا بپسندند یا خیر برای چنین نیروی سازماندهی به طور ملموس معنی ندارد. هر که کار را به سرانجام برساند از محصول آن نیز بهره مند خواهد شد و به مقام رهبری دست خواهد یافت. برای همین، باید به فضای حسادت، رقابت ناسالم و جِر زدن حاکم بر بخشی از اپوزیسیون توجه نکرد. آن نیرویی که می داند توان سازماندهی توده های معترض را دارد، باید جلو بیافتد و تردید نداشته باشد که به واسطه ی کارکرد موثر و مفید خود در مسیر تبدیل شدن به رهبری جنبش پیش خواهد رفت. اگر جریانات دیگر هم بتوانند، به رقابت می پردازند، در غیر این صورت، در مقابل کوه واقعیت رهبری مبتنی بر سازماندهی، قدرت اجرایی و مدیریتی آن جریان و مشروعیتی که به واسطه ی آن نزد مردم کسب کرده است، به مثابه موشی جلوه می کنند.

به عنوان نتیجه گیری: 

در پایان اشاره کنیم که برای رسیدن به رهبری جنبش کنونی اعتراضی در ایران، یک جریان سیاسی بایستی بتواند برنامه ی مشخصی به عنوان استراتژی جنبش تدوین کند، ارائه دهد، برای آن نیروی انسانی و منابع مالی سالم تدارک ببیند، آن را به اجرا بگذارد، مرحله به مرحله ی آن را مدیریت کند، در این روند خود را به مردم بشناساند، در میان آنان محبوبیت، مقبولیت و مشروعیت کسب کند و به واسطه ی این روند، به جایگاه رهبری قیام فعلی برسد. چنین جریانی حتمن می بایست از هرگونه شتاب برای جهیدن از این مراحل پرهیز کند و علیرغم اضطرار ظاهری شرایط، گام های مختلف این مسیر را به صورت منطقی و پیوسته طی کند. این آن نوع رهبری است که مردم ایران به طور فعال و ضروری در جستجوی آن هستند: جریانی که بداند به دنبال چیست و چگونه می خواهد با مدیریت جنبش اعتراضی به آن دست یابد. وقتی این برای مردم روشن باشد از آن حمایت کرده و برای آن تلاش و فداکاری وخطوط آن را دنبال می کنند.

در این جا وقتی می گوییم استراتژی پیروزی باید توسط جریان کاندیدای رهبری ارائه شود، اشاره به نقشه راهی می کنیم که براساس برخوردی عینی گرا و با توجه به توانایی های واقعی مردم و خواست و نیازهای جامعه طراحی شده باشد، نه بر مبنای کلیشه های کهنه ی ایدئولوژیک که دیگر با واقعیت های جامعه ی ایران سال ۱۳۹۸ انطباقی ندارد. نگارنده در مقاله ی بعدی به موضوع استراتژی مبارزاتی برای پیروزی جنبش اشاره خواهد کرد.

در تدارک تولید رهبری برای جنبش اعتراضی باشیم تا کار را به سوی پایان خوش خود هدایت کنیم.#

 

 

 

مقاله ی پنجم

استراتژی مناسب برای پیروزی جنبش تغییر رژیم در ایران

کورش عرفانی                                                                                 ۱۳ آذر ۹۸

با وجود جوّ سرکوب و کشتار که رژیم بر خیزش اعتراضی کنونی سوار کرده است، نباید از اندیشه ورزی پایه ای در مورد ضروریات یک حرکت درست و هدفمند در میان مدت غافل شویم. خیزش خونین آبان ماه یک بخش از جنبش تغییر طلبی است نه همه ی آن. این یک موج از جنبشی است که به صورت موج های متناوب و پیاپی خواهد آمد؛ اما ما این را نیک می دانیم که هیچ حرکت اجتماعی به صورت تصادفی منجر به تغییر اساسی نمی شود. تجربه ی قیام خونین مردم عراق اینک در پیش روی چشم ماست تا دریابیم وقتی حرکتی شرایط لازم پیروزی را برای خود فراهم نکرده است، با وجود فداکاری و استقامت بی نظیر و تلفات بالا، هنوز افق روشنی را در مقابل خود ندارد. این واقعیت به یک دلیل ساده است و آن این که پیروزی یک جنبش اجتماعی تغییر طلب حاصل یک کار فکر شده و برنامه مند است که فراز و نشیب های زیادی هم دارد، اما در نهایت، در صورت جدیت، تصحیح خطاها و پایداری، شانس کامیابی دارد. برای چنین کاری باید یک استراتژی حرکت برای جنبش برنامه ریزی کرد. یک نقشه ی راه دراز مدت که مسیر دستیابی به مقصد و مراحل مختلف عبور را نشان می دهد.

آن چه در این جا می آید دربرگیرنده ی اصول نظری تدوین یک استراتژی برای جنبش تغییر طلبی در کشورمان است و تلاش دارد جنبه های واقعی شرایط در ایران امروز را نیز دربرگیرد. البته بدیهی است که هیچ قیامی را نمی توان از روی کتاب مدیریت کرد و چالش های فراوان پیش بینی نشده و سخت در مقابل خود خواهد داشت. اما دانستن این نکات برای طراحی یک نقشه راه لازم است. مراحل حرکت برای تغییر رژیم به صورت کلاسیک و تجربه شده می تواند چنین ترسیم شود:

  • تعریف تغییر مورد نظر

چه تغییری می خواهیم؟ تغییر در چه می خواهیم؟ آیا می خواهیم کل جمهوری اسلامی برود؟ آیا می خواهیم ولایت فقیه منحل شود؟ آیا می خواهیم همین قانون اساسی را تغییر دهیم؟ آیا قانون اساسی جدیدی می خواهیم؟

طرح پرسش هایی از این دست، برای یک جنبش وسیع که می خواهد حاکمیت سیاسی را تغییر دهد، لازم است. به همین دلیل، در راستای تدوین یک استراتژی موثر برای جنبش باید معلوم شود که تغییری که به دنبال آنست چیست. در زمان انقلاب 57 مشخص بود که قرار است رژیم شاه کنار زده شود و به جای آن، جمهوری )اسلامی( بیاید. این بار هم باید دقیق تعریف شود که تغییری که می خواهیم چیست. تا زمانی که معلوم نباشد تغییر مورد نظر جنبش- نه به شکل خیلی کلی وعمومی، بلکه به صورت مشخص و خاص- چه می باشد جنبش وارد مسیر تاثیر گذاری عملی نمی شود و با هزینه و تلفات زیاد حیران و سرگردان می ماند. باید روی موضوع هدف کار کرد و تعریف کرد و آن را خوب ارائه داد تا همه ی کسانی که می خواهند به جنبش بپیوندند بدانند تغییر مورد نظر جنبش چیست و اگر مطلوبشان بود به آن پیوسته و فعالیت کنند.

این را می دانیم که تغییر در قالب شعار بیان می شود، اما تغییر نمی تواند به شعار تقلیل یابد. این نیازمند یک نگاه روشن و شفاف درباره ی شرایط نوین و جزییاتی است که می خواهد جایگزین شرایط نامطلوب موجود شود. در غیر این صورت در حد شعار باقی مانده و بعد هم فرسوده شده و تاثیر خود را از دست می دهد. تغییر باید تدوین شده و فرموله شده باشد. به طور مثال، جایگزینی حکومت استبدادی مذهبی کنونی با یک جمهوری دمکراتیک و غیر مذهبی. و تمام جزییاتی که برای این منظور لازم است تهیه و ارائه شود.

  • یارگیری برای تغییر

بعد از آن که معلوم شد چه تغییری می خواهیم، باید تلاش شود وسیع ترین طیف هوادار را برای آن فراهم کنیم. این طیف در میان مردم یک کشور شامل سه گروه است:

  • کسانی است که بلافاصله ایده را می پذیرند و به آن می پیوندند،
  • کسانی که نسبت به آن علاقه دارند اما نمی پیوندند و
  • کسانی که با آن مخالفند.

تبحر و مهارت ارتباطاتی و مدیریتی رهبران جنبش باید به گونه ای باشد که هر سه بخش این طیف را هدف قرار دهد، نه فقط آنها که از همان ابتدای مطرح کردن فکر تغییر، آن را پذیرفته و همراهی می کنند. لازمه ی این امر این است که کار تبلیغاتی چنان گسترده، با ظرافت و دقیق صورت گیرد که درستی را ه را نشان داده و بخش های عمده ی طیف را شامل شود: هم طرفداران خود را تغذیه کند، هم علاقه مندان منفعل را فعال سازد و هم مخالفان را به این باور برساند که با عدم مخالفت، شانس بیشتری برای یک زندگی بهتر و آینده روشن تر خواهند داشت.

بدیهی است که این یارگیری هرگز پیوستن صد در صدی و مطلق تمامیت جامعه را مد نظر قرار نمی دهد. این یارگیری تابع محتوای هدف جنبش است که با خود بار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و طبقاتی دارد. برای پیروزی هر جنبشی شماری از جمعیت کافیست، اما آن شماری که جنبش به واسطه ی کمیت و کیفیت آن بتواند به هدف خود دست یابد. رهبری هوشمند جنبش با عملکرد خوب، طرف مخالف را برای مقاومت کردن تقویت نمی کند؛ برعکس، سعی می کند پشتیبانان طرف مقابل را با گفتمانی روشن و منطقی از جبهه ی مقابل بریده و به سوی خود بکشاند. در سایه ی این ریزشِ هواداران طرف مقابل و پیوستن به صف هواداران تغییر است که، در یک مقطعی، توازن قوا به سود جنبش و در نهایت، به پیروزی آن منجر می شود. اگر جنبشی به این دو بخش خنثی و هوادار رقیب بی اعتنا باشد و فقط به هواداران خود بپردازد، در یک جایی، با خطر ضعف کمّی و محدودیت گستره ی حرکت روبرو می شود و می تواند بازی را ببازد.

فراموش نکنیم که جذب نیرو برای جنبش نمی تواند حاصل زد و بندها و شعبده بازی های تبلیغاتی و مذاکرات و سازش های مشکوک پشت پرده ای یا واگذاری های غیر اصولی و نیز مخدوش سازی اصالت طبقاتی حرکت باشد. برعکس، جنبش باید به روشنی استراتژی خود را برای همگان و به ویژه، برای نیروهای خنثی و مخالف، با ذکر جزییات و استدلال، توضیح دهد تا موج های پیاپی مردمی با اعتقاد به درستی کار خویش به آن بپیوندند، آن را تقویت کنند و در نهایت، شرایط برتری آن را بر رقیب فراهم کنند. این یارگیری در راستای جذب نیروی فعال و سپس سازماندهی، هماهنگی و همسویی آنهاست برای حرکت به سوی نبرد نهایی و کسب پیروزی.

 

  • خالی کردن زیر پای حریف

قدرت طرف مقابل روی نهادهایی استوار است که آن را پابرجا نگه می دارند. تا زمانی که این ستون ها در اختیار رقیب باشد قدرت را حفظ می کند و وقتی این بنیان ها را از دست دهد، به طور قطع، سقوط می کند. به همین دلیل، این برای جنبش یک امر اساسی است که به تدریج این پایه های حاکمیت استبدادی را  از کنترل او بیرون آورده، به سوی خود جذب کرده و آنها را به نفع جنبش آزادیبخش مصادره کند.

این پایه ها همان نهادهایی هستند که به نفع قدرت مسلط کار می کنند، مانند ارتش، پلیس، سپاه، بسیج، صدا و سیما، نهادهای مختلف دولتی، حوزه های علمیه، صنعت نفت و… هریک از این ها که از طرف مقابل جدا شده و به سوی جنبش بیایند، حاکمیت استبدادی یک گام به سوی فروپاشی و شکست نزدیک می شود. به همین دلیل، جنبش باید در پی جذب و هدایت این نهادها به سوی خود باشد. کارکنان و فعالان حاضر در این نهادها باید احساس کنند که اگر به پروژه ی تغییر بپیوندند، برایشان بهتر است. برای این منظور، یافتن یا ابداع تکنیک هایی که این نهادها را علاقمند به فاصله گرفتن از حاکمیت ضد مردمی و نزدیک شدن به جنبش مردمی می کند، لازم است. تا وقتی که این حمایت های نهادینه پشت سر حکومتی قرار داشته باشند آن حکومت می تواند در مقابل مردم و جنبش تغییر طلبی آنها مقاومت کند؛ یا مقاومت فعال از طریق سرکوب و کشتار و دستگیری تا مرز جنگ داخلی، یا مقاومت منفعل با فرسوده سازی جنبش و مشمول مرور زمان کردن آن و تامین بقای خود در یک کشور فروپاشیده و رو به انحطاط.

برای این منظور باید مهره های اصلی و تعیین کننده ی هر نهاد را پیدا کرد، به سراغ آنها رفت و ایشان را به سوی جنبش جذب و یا از خدمت به حاکمیت منصرف کرد. این ها کسانی هستند که می توانند با تصمیم خود سرنوشت یک نهاد را از این رو به آن رو کنند، لذا اگر به جنبش جذب شوند قادرند کل نهاد و فعالان آن را از خدمت به حاکمیت استبدادی جدا ساخته و به سوی حمایت از جنبش بیاورند. این یک روند تدریجی است و باید روی آن به صورت مکفی و مداوم کار کرد.

  • جذب کنیم نه دفع

هر حرکتی در مسیر خود با زمان های دشوار و سخت برخورد می کند که می تواند جنبش را به سوی ناامیدی و دلسردی، یا بر عکس، به طرف رادیکالیسم افراطی، عصبانیت و تندخویی ببرد. هر چند که خشم، خود از موتورهای انگیزشی جنبش است، اما به کارگیری آن به طور بی محاسبه در صحنه ی مبارزه می تواند بخش هایی از طیفی را که باید جذب جنبش شوند فراری دهد. چه آن بخش از طیف که خنثی هستند و با دیدن خشم و هیجان دچار وحشت شده و انفعال خود را با عدم حمایت از جنبش ادامه می دهند وچه بخش مخالف را، که از خصلت تهاجمی جنبش به هراس و هیستری دچار شده و به دفاع تا دَم جان از هست و نیست خویش می پردازد. بنابراین، ضمن آن که برخی از تحرک ها و اقدامات قدرت نمایی موردی برای عقب راندن دشمن و نیز فروپاشاندن روحیه ی نیروهای آن ضروری جلوه می کند، در کل باید به دنبال جذب نیرو باشیم؛ چون در نهایت، پیروزی جنبش در گرو پیوستن نیروهای گسترده، نه فقط از میان هواداران، بلکه از میان اکثریت خاموش و یا نیروهای وابسته به طرف مقابل است.

برای این منظور تاکتیکی که جنبش می تواند در استراتژی تغییرآفرینی خود دنبال کند، کسب پیروزی های کوچک و موردی است.[1] یعنی اکتفاء کردن مقطعی به احراز موفقیت در یک مورد مشخص و بعد، تدارک برای حرکت های بزرگتر. وقتی جنبش بتواند گام های موفق کوچک داشته باشد، روحیه ی خودی ها را بالا می برد، در میان نیروهای خنثی این اطمینان را می آفریند که شانس پیروزی بزرگ نهایی را هم دارد و در میان هواداران طرف مقابل، تخم تردید و عدم اطمینان در مورد آینده ی شان در کنار حاکمیت رو به مرگ را می پاشد. به همین دلیل، برای جذب نیرو باید بتوان به سوی گام های کوچک اما مطمئن رفت و با تبدیل آن به سرمایه، به سوی مقصد نهایی حرکت کرد. وقتی از همان ابتدا همه چیز را بخواهیم هیچ چیز به دست نمی آوریم. اگر از همان ابتدا به فتوحات کوچک پرداختیم، فتح بزرگ را نیز خواهیم داشت. این مسیری است منطقی که فرصت سازی می کند تا جنبش دوام بیاورد و نیروهای مورد احتیاج خود و شرایط مناسب برای پیروزی نهایی را فراهم سازد.

  • پیش از پیروزی به فکر بعد از آن باشیم

فتح یک سنگر زمانی ارزش دارد که بتوان آن را حفظ کرد. پیروزی جنبش یک موضوع است، حفظ پیروزی و بهره مند شدن از نتایج آن، موضوع دیگری است. جنبش باید ازقبل تدارکات لازم برای این منظور را ببیند و خود را برای این مهم آماده سازد: آمادگی نظری، علم، دانش، تجربه و توان مدیریت و آمادگی عملی، تدارکات، سازماندهی، نیروی متخصص و طرح و برنامه. شرایط دنیای امروز به گونه ای است که به قول نویسنده ی ونزوئلایی،  «مویزه نعیم[2]»، «کسب قدرت از به کارگیری و حفظ آن آسان تر شده است.» تجربه های ناکامی مانند قیام مردم مصر نشان داد که اگر جنبش آزادی خواهی برای نگهداری و استقرار نهادینه ی آزادی آماده نباشد، دشمنان آزادی، در لباس دوست، به سرعت آزادی را از کف مردم خواهند ربود. بنابراین، ما نیز باید آمادگی زیادی داشته باشیم که بتوانیم، پس از سقوط جمهوری اسلامی، مجبور نشویم بار دیگر، در چارچوب یک چرخه ی شناخته شده ی تاریخی، برای پارامترهایی مانند حفظ امنیت یا تمامیت ارضی خود به نظامی گری و قبول یک دیکتاتور امنیت آفرین جدید پناه ببریم.[3]

جمع بندی:

اگر بخواهیم آن چه را که آمد خلاصه کنیم این می شود که یک جنبش تغییر طلب، زمانی می تواند به کامیابی دست پیدا کند که

  • تغییری را که می خواهد به روشنی تعیین و تعریف کند.
  • برای آن تغییر به گسترده ترین شکل ممکن در درون جامعه یارگیری کند.
  • زیر پای قدرت مقابل را از ستون های آن خالی کند.
  • در پی به حداقل رساندن اقدامات دفع کننده و افزایش اقدامات جذب کننده ی طیف های مردم باشد.
  • خود را از پیش برای مدیریت پس از پیروزی آماده سازد.

این مسیر، البته یک راه کلاسیک کسب موفقیت برای جنبش های معروفی چون جنبش استقلال طلبی گاندی در هند، جنبش حقوق مدنی مارتین لوترکینگ در آمریکا، جنبش پایین کشیدن اسلوبدان میلوسوویچ در صربستان، برخی انقلاب های رنگی در اروپا و نیز معدود موارد موفق جنبش های بهار عربی، مانند قیام مردم تونس، بوده است. ما نیز به نوعی در دوره ی انقلاب 57 روایتی از این استراتژی را امتحان کردیم:

  • نخست، جنبش معلوم کرد که رژیم شاهنشاهی را نمی خواهد و به جای آن نظام جمهوری )اسلامی( می خواهد.
  • ایده به تدریج لایه های پایینی و میانی طبقه ی متوسط، بعد لایه ی بالایی طبقه ی متوسط و سپس اقشار دیگر، از جمله لایه های محروم، حاشیه نشین و مستضعف را با خود همراه کرد.
  • به مرور، رژیم نهادهای پایه ای مانند صنعت نفت، مطبوعات، رادیو و تلویزیون و بخش هایی از ارتش را از دست داد و در نهایت، به همین خاطر، سقوط کرد.
  • انقلاب ایران با قول و وعده به عناصر درون رژیم شاهنشاهی راه برای جدا شدن آنها از حکومت فراهم کرد مانند اعلام بی طرفی فرماندهان ارتش در ماه آخر، یا استعفای رئیس شورای سلطنت.
  • با تدارکاتی مانند تشکیل شورای انقلاب و نیز دولت موقت بازرگان، کشور را بعد از پیروزی انقلاب اداره کرد.

امروز هم این استراتژی می تواند مسیر مناسبی برای پایین کشیدن رژیم جمهوری اسلامی باشد. به شرط آن که

  • به طور دقیق بگوید که اگر این رژیم را نمی خواهد، چه می خواهد : به طور مثال، جمهوری دمکراتیک و غیر مذهبی.
  • ایده را به صورت مفصل و منطقی برای مردم توضیح دهد و از طیف هوادار، خنثی و مخالف، نیرو جذب کند.
  • با نفوذ دادن گفتمان خود در نهادهایی که برای آن نقش ستون قدرت را ایفاء می کنند، مانند شرکت نفت، نیروی انتظامی، ارتش، سپاه، بسیج، صدا و سیما و … زیر پای رژیم را خالی کند.
  • در مسیر خود به درجه ای از قاطعیت اکتفاء کند که ضمن محافظت از خویش، لایه های مختلف غیرهمراه اما مستعد جامعه را وحشت زده و مجبور به موضع گیری در کنار حاکمیت نکند.
  • نشان دهد که از حالا برای فردای سقوط نظام و دوران گذار توانایی و پیش بینی های مدیریتی و اجرایی دارد.

به این ترتیب می توانیم ببینیم که برای برخورد با رژیم سرکوبگر کنونی و پایین کشیدن آن یک راه امتحان شده و تدوین شده وجود دارد که با قدری انطباق و نوآوری قابل به کارگیری است. هر جریانی که می خواهد رهبری جنبش کنونی تغییر در ایران را بر عهده گیرد، می تواند، با اتکاء به این روش، گام های طبیعی و منطقیِ چنین مسیری را بشناسد و برای تحقق آن برنامه ریزی کند.

بدیهی است که همیشه بین آن چه روی کاغذ پیش بینی می کنیم و واقعیت عینی فاصله ای وجود دارد. این امر طبیعی است. آن چه مهم است این که این فاصله آن قدر نباشد که نتوان آن چه را روی کاغذ داریم با واقعیت انطباق دهیم. بنابراین، اگر اصول کلی فوق جوابگو باشد، می توانیم در کار جنبش اعتراضی کنونی در درون یک جریان رهبری کننده از آن بهره ببریم، به شرط آن که خود را برای فراز و نشیب های تند وسخت آن آماده کرده باشیم و از تغییر، انعطاف و ابتکار هراسی نداشته باشیم.

 

 

جمع بندی و نتیجه گیری

به عنوان جمع بندی کلی، چند نکته ی کلیدی از دل نوشتارهایی که به بررسی جنبه های مختلف خیزش اعتراضی آبان 1398 در این جزوه آمده است استخراج می شود. آنها را در این جا می آوریم بدون آن که مدعی آن باشیم این نتایج قطعی و یا ثابت است. بدیهی است که جنبش، جامعه، کشور، منطقه و جهان در حال تحول است و باید منتظر رویدادهایی باشیم که شاید در این نوشتارهای به آن هیچ اشاره ای نشده باشد.

جنبش کنونی یک حرکت موج به موج است و در هر موج یک گام به سوی نتیجه ی نهایی به پیش می رود. در هنگام انتشار این نوشتار ما در مرحله ی «تدارک موج دوم» جنبش هستیم.  به همین خاطر کارهای نظری از این دست لازم و ضروری است.

نکات کلیدی:

  • خیزش اعتراضی آبان ماه می تواند دستمایه ی جنبش بزرگ تغییر سیاسی در ایران باشد.
  • این امکان برای تبدیل به جنبش به صورت بالقوه است و به شکل مکانیکی و خودبخودی بالفعل نمی شود.
  • برای تبدیل خیزش فوق به یک جنبش سرنوشت ساز نیاز به آنست که نقاط قوت آن مورد پشتیبانی نیروهای اجتماعی و سیاسی تغییر طلب واقع شود و نقاط ضعف آن مورد ارزیابی و کار قرار گیرد تا بر طرف شود.
  • آن چه برآورد ما را از امکان تبدیل این خیزش به آن جنبش میسر می سازد از یکسو ماهیت طبقاتی خیزشگران، از سویی خواست ها و مطالبات معیشتی غیر قابل فراموشی آنها و سوم، زبان خشک سرکوب و کشتار است که رژیم در پیش گرفته . این نکته ی اخیر جنبش را به نقطه ی غیر قابل بازگشت خود نزدیک کرده است.
  • از آن جا که شکم گرسنه، سکوت و سرکوب را بر نمی تابد، جای تردید نیست که موج های بعدی خیزش گرسنگان در راهست. این پایه های وجودی رژیم را سست کرده و آن را مستعد فروپاشی و سرنگونی می سازد.
  • خیزش نشان داد که برای نخستین بار، پس از انقلاب 57، طبقه ی متوسط و طبقه ی محروم، به واسطه ی جبر معیشتی، به هم گره خورده اند و این یک نیروی اجتماعی ناب و پرشمار برای یک حرکت بزرگ را، سرانجام پس از چهار دهه، فراهم می کند.
  • برای تبدیل خیزش به جنبش باید نخست مشخص شود که چه را نمی خواهد و به جای آن چه می خواهد. تا زمانی که این موضوع تعیّن و صراحت نیاید کار پیشبرد جنبش سخت خواهد بود.
  • دو شعار می تواند نماد این بخش از کار باشد: شعار «مرگ بر دیکتاتور» به عنوان شاخص نفی آن چه مردم دیگر بر نمی تابند و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» به عنوان نماد آن چه می خواهند جایگزین دیکتاتوری کنند. هر پیشنهاد مناسب دیگری شانس خود را دارد.
  • علاوه بر ضرورت تعریف وجه سلبی و ایجابی خود، جنبش به رهبری نیاز دارد و برای شکل گیری این رهبری، جریان های سیاسی مدعی باید بیایند و خود را به عنوان کاندید رهبری به روشنی در قضاوت مردم بگذارند. هرکه سازماندهی کند، رهبری می کند.
  • این جریان رهبری اما برای مقبول واقع شدن، جدی گرفته شدن و مورد پیروی قرار گرفتن نیاز دارد به این که از یک استراتژی روشن برخوردار باشد.
  • این استراتژی باید معلوم کند که هدف جنبش چیست، باید هدف را به لایه های سه گانه ی موافق، بی اعتناء و مخالف معرفی و از میان آنان یارگیری کرد. بعد باید پایه های قدرت رژیم را از آن خود کرد، نیروهای حریف را به سمت خود جذب و در نهایت قادر باشیم پیروزیی را که حاصل شده حفاظت کرده و آن را برای استقرار دمکراسی و عدالت اجتماعی به کار گیرد.

با تکیه بر نکات فوق در می یابیم که این بار، برخلاف جنبش دانشجویی 18 تیر 1378، جنبش سبز 1388 و نیز خیزش اعتراضی دی 1396، حرکت کنونی می تواند با یک پشتوانه ی نظری واقع گرا و قابل اجرا و نیز حضور میلیون ها ایرانی آماده ی اقدام از شانس پیروزی برخوردار باشد. تردیدی نیست که اگر خیزش آبان 98 رهبری و استراتژی روشن پیدا کند می تواند با رهبری مردم محور به یک جنبش تغییر رژیم تبدیل شده و باخلع قدرت از حاکمیت استبداد مذهبی زمینه را برای استقرار یک جمهوری دمکراتیک غیر مذهبی آماده سازد. #

  • برای دیدن برنامه های تحلیلی کورش عرفانی در تلویزیون دیدگاه به این وبسایت مراجعه کنید: didgah.tv
  • آدرس ایمیل برای تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

www.didgah.tv

www.iraneabad.org

www.korosherfani.com

[1]  به طور مثال برای همین قیام آبان ماه، واداشتن رژیم به پس گرفتن طرح افزایش قیمت بنزین.

[2] Moises Naim

[3]  اشاره به چرخه ی معروف جامعه شناسی سیاسی در ایران است که به شکل یک دور تسلسل جلوه می کند و شامل عناصر زیر در یک رابطه ی دایره وار است: ستم حاکمیت استبدادی- واکنش مردم- آشوب و نا امنی- بازگشت به حاکمیت استبدادی نو برای داشتن نظم و امنیت.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1398-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%d8%8c-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%da%86%d8%b4%d9%85/feed/ 0
نقش قدرت اجتماعی در انقلاب ایران https://khodrahagaran.org/fa/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/#respond Mon, 09 Feb 2015 21:59:53 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=14025

نقش قدرت اجتماعی در انقلاب ایران

کورش عرفانی
رادیو زمانه 

در باب انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران سخن بسیار است؛ برخی آن را محصول توطئه، بعضی ناشی از استبداد حاکم، پاره‌ای گرایش مردم به ضدیت با مدرن‌سازی غربی و اندکی نیز، محصول تحول طبیعی جامعه  ایرانی در آن دوره می‌دانند.

هدف از نوشتار حاضر، پاسخ به این پرسش است که آیا انقلاب ایران محصول بروز عنصر «ضد قدرت» در قالب قدرت اجتماعی بود یا خیر. آیا این نخستین تجربه تاریخی ایرانیان در زمینه به کارگیری سازمان یافته «ضد قدرت» بود؟

ضد قدرت چیست؟

ضد قدرت مجموعه توان بالفعلی است که جامعه مدنی برای مقابله با عملکرد نامطلوب قدرت سیاسی در خدمت می‌گیرد. ضد قدرت در قالب قدرت اجتماعی بروز می‌کند که اشاره به قدرت سازمان یافته و ارتباط یافته شهروندان یک کشور دارد. قدرت اجتماعی می‌تواند به صورت مستقل از دولت یا با حمایت آن رشد کند، اما وقتی این قدرت در مقابل دولت واقع می‌شود، شکل «ضد قدرت» را به خود می‌گیرد. ضد قدرت توان جامعه است برای مهار افراط ها و تفریط‌های حکومتی یا آن چه که برای اکثریت مردم مطلوب نیست.

قدرت اجتماعی خود اشکال مختلفی دارد: اتحادیه‌های کارگری، سازمان‌های غیرحکومتی، انجمن‌های شهروندی، سندیکاهای دانشجویی، شوراهای مردمی، تشکل‌های شهروندی و شبکه‌های ناشی از پیوند میان این نهادهای شهروندمدار.

قدرت اجتماعی در ایران

در ایران چیزی به اسم ضد قدرت، در اشکال ابتدایی خود، در دوران پیش از مشروطیت شکل گرفت. نخستین تشکل‌های صنفی در این دوران به وجود آمد و با استقرار فضای اعتراضی، در جریان انقلاب مشروطیت، تشکل‌های دیگری مانند انجمن‌های سری، کمیته مجازات و یا کمی بعدتر جمعیت نسوان وطن‌خواه و جمعیت پیک سعادت نسوان نیز به آن اضافه شد.

با روی کار آمدن رضاشاه و دیکتاتوری پهلوی نخست، این جریان نتوانست چندان رشد کند. اما باز در همین دوران است که نخستین تلاش‌ها توسط پیشروانی مانند «یوسف افتخاری» در زمینه تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری صورت می‌گیرد. با سقوط رضا شاه فضا برای رشد این تشکل ها بازتر می‌شود اما به دلایلی مانند ضعف فرهنگی، عدم گسترش آموزش و پرورش و یا ساختار فئودالی کشور رشد نهادهای شهروندمدار حتی در زمان آزادی نسبی دوران مصدق تحقق نمی‌یابد.

پس از کودتای بیست و هشتم مرداد، باز فضای سرکوب و وحشت به کشور حاکم می‌شود و نهادهای واقعی قدرت اجتماعی در وحشت از آلودگی سیاسی محیط نمی‌توانند پا بگیرند. رشد این نهادهای شهروندمدار در این دوران تا زمان بروز انقلاب چندان قوی نیست و در حد تشکیل «کانون نویسندگان ایران» و برخی از تشکل‌های صنفی محدود خلاصه می‌شود.

ضعف تاریخی شکل‌گیری نهادهای شهروندمدار با خصلت اجتماعی و دمکراتیک در حالی به وضوح در طول این دوره شصت ساله تاریخ ایران، بین انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷، دیده می‌شود که همزمان با آن، دو سری تشکل‌های دیگر با خصلت کمابیش اجتماعی اما با ماهیتغیردمکراتیک در جامعه ایرانی رشد می‌کند: شبکه بازاری‌های سنت‌گرا از یکسو و شبکه روحانیت از سوی دیگر.

قدرت اجتماعی غیر دمکراتیک

این دوشبکه در ایران قدمت زیادی داشتند و در طول تاریخ به دلیل منافع طبقاتی خویش نوعی همگرایی ایدئولوژیک نیز یافته بودند. پیوند میان روحانیت و بازار به صورت کارکردی در تاریخ معاصر ایران به کرات خود را نشان داده است: نخست در آستانه انقلاب مشروطیت، زمانی که روحانیت در دفاع از منافع بازار وارد صحنه می‌شود تا فشار ناشی از مالیات‌های سنگین دولت ورشکسته  قاجار را خنثی کند. در جریان این انقلاب، وقتی بازار به دفاع از جریان مشروعه‌خواهان به رهبری مدرس وارد صحنه شد، هر دو نهاد در مقابل پیشنهاد رضاخان برای استقرار جمهوری در ایران ایستادگی کردند. آنها سپس در زمان نهضت ملی شدن نفت و به شکست کشاندن دولت ملی مصدق برای زیر سوال نبردن جایگاه طبقاتی خود وارد عمل شدند، بعد در جریان قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ با هدف قدرت‌نمایی در مقابل موج اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه دست به کار شدند و در نهایت، در جریان انقلاب سال ۵۷ اوج هماهنگی عملی و همسویی ایدئولوژیک خود را به نمایش گذاشتند.

بین سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۵۷ نزدیکی روحانیت و بازار به اوج خود می‌رسد. بازار تامین مادی رشد روحانیت را برعهده گرفته و با هدف مقابله با سیاست‌های مدرن سازی اقتصادی رژیم پهلوی، که منافع و جایگاه بازار سنتی را به خطر انداخته بود، به تقویت شبکه‌ها و جریان‌های مذهبی بر می‌خیزد.

روحانیت که اینک از پشتوانه مالی بازار برخوردار شده است، از فضای امنی که حکومت پهلوی برای مقابله با جریان‌های چپ برای آنها ساخته، حداکثر استفاده را کرده و به طور گسترده در سراسر کشور و به طور عمیق در دل شهرهای بزرگ مستقر می‌شود. پاره‌ای ازمطالعات نشان می‌دهند که جریان مذهبی و سنتی روحانیت و بازار در آستانه انقلاب سال ۱۳۵۷ نزدیک به یک صد هزار پایگاه در قالب مساجد، حسینیه‌ها، حوزه‌ها، تکیه‌ها و هئیت‌ها و غیره در اختیار داشته است.

آنها هم چنین نشریات، مدارس اسلامی، خیریه‌ها، صندوق‌های قرض‌الحسنه و انواع جمعیت‌های مذهبی را تحت کنترل خود داشتند. در سایه این رشد بی‌سابقه آنها به عنوان یگانه جریان غیر دولتی قادر به سازماندهی مخالفان بودند. به عبارت دیگر، در آن زمان، شبکه قدرتمند مذهبی تنها جریانی بود که می‌توانست در صورت نیاز مردم را به خیابان‌ها آورده و آنها را به سوی هدفی مشخص هدایت و رهبری کند. تمامی تجارب، امکانات، نفرات برای این منظور مهیا بود. آن چه که لازم بود بهانه بود که در ۱۷ دی ۱۳۵۶ مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات به خوبی فراهم ساخت.

روحانیت از سلسله مراتبی برخوردار بود که شامل آیات عظام، حجت‌اسلام‌ها، ثقه الاسلام‌ها، طلبه‌ها، روضه‌خوان‌ها، مداحان و امثال آن بود. هزاران مسجد و حسینیه محمل مناسب برای کار سیاسی و اجتماعی این شبکه در قالب فعالیت مذهبی بودند. هزاران آخوند بر فراز منابر مساجد کار تبلیغاتی می کردند و بسیاری دیگر در دل خانه‌ها و کوچه و خیابان در قالب روضه‌خوانی و مراسم مذهبی و یا مراسم ختم و عروسی و غیره حضور داشتند و کار سازمان یافته انجام می‌دادند.

مورد انقلاب ۵۷

زمانی که موضوع اهانت به خمینی و اعتراض به آن آغاز شد، بازار با تمام قدرت وارد صحنه شد و با پیوستن به حرکت اعتراضی از یکسو و تامین نیازهای لجستیک قیام روحانیت از سوی دیگر، به طور تمام عیار در صحنه حضور یافت. تکثیر و توزیع اعلامیه‌ها، پوسترها و یا نوارهای مربوط به سخنرانی‌ها و پیام‌های خمینی و امثال آن نیاز به بودجه و شبکه فعالان داشت که بازار هر دو را در اختیار روحانیت قرار داد.

به این ترتیب برای اولین بار، مفهوم ضد قدرت در قالب گسترده و سازمان یافته خود در ایران بروز کرد؛ بدون آن که به طور مشخص برخاسته از ویژگی‌های اصلی ساختار اجتماعی آن زمانِ جامعه  ایران باشد و یا آن که نیاز حادی به کمک بیرونی داشته باشد. صد البته همراهی برخی از دولت‌های غربی با حرکت روحانیت و بازار به نفع آنها تمام شد.

آمریکا نمی‌خواست که شاه به یک قدرت منطقه‌ای سرکش تبدیل شود، بریتانیا و فرانسه خواهان یک ایران قوی و مستقل نبودند و اسرائیل نیز از بروز یک رقیب منطقه‌ای خشنود نبود. این واقعیت دولت‌های این کشورها را واداشت که بین آلترناتیوهای چپ، ملی‌گرا یا مذهبی، به گزینه آخری متوسل شوند.

تمام این نقاط قوت برای «ضد قدرت» مذهبی و سنتی زمانی معنا پیدا می‌کند که بدانیم قدرت اجتماعی سازمان‌یافته لایه‌های دیگر جامعه بسیار ضعیف و در مراحل جنینی خود بود. به طور مثال در دل دانشگاه‌ها به جای شکل‌گیری گرایش‌های مستقل دانشجویی، به شکل سندیکاها، این سازمان‌های سیاسی چریکی بودند که خلاء فوق را پر کرده و با جذب دانشجویان فعال آنها را به نوعی سازماندهی و مبارزه زیرزمینی- و نه اجتماعی-، هدایت می‌کردند.

در حالی که شبکه مذهبی روحانیت و بازار بی‌محابا و با برخورداری از نوعی مصونیت وسیع امنیتی به کار زیربنایی در کوچه و خیابان‌های شهر و روستا و در بین لایه‌های محروم در حاشیه شهرها مشغول بود، طبقه متوسط مدرن‌گرا، از شانس داشتن هرگونه تشکل مستقل شهروندی محروم بود، از یکسو به خاطر حساسیت‌های امنیتی رژیم شاه و از سوی دیگر به دلیل نبود پیشینیه نهادینه شده کار اجتماعی سازمان یافته در جامعه.

تجربه تاریخی

آن چه گفته شد یک تجربه تاریخی مهم است که می‌تواند به درسی ماندگار برای هرگونه تلاش در جهت تغییر سیاسی در ایران امروز تبدیل شود؛ فارغ از آن که این تغییر سیاسی از چه طریقی در ایران پیاده شود، اصلاحات، خیزش، جنبش یا انقلاب. آموزه سال ۱۳۵۷این است: نیرویی تغییر را رهبری می‌کند که سازماندهی کند. آن چه مهم‌تر است ماهیت دمکراتیک یا غیر دمکراتیک این نیروی سازمانده است؛ یعنی اگر قرار باشد تغییر سیاسی رنگ و بوی مردمی و دمکراتیک داشته باشد باید به واسطه یک تمامیت سازمان یافته دمکراتیک رهبری شود. و آیا این تمامیتمی‌تواند یک سازمان سیاسی باشد؟

بدون یک فضای دمکراتیک‌، تشکل‌های سیاسی نمی‌توانند توان بالقوه نیروهای اجتماعی را بالفعل سازند. رژیم کنونی نه فضای آزاد می‌سازد و نه اجازه شکل‌گیری نیروی سیاسی مخالف خود را در داخل کشور می‌دهد، به همین خاطر، حتی در فضایی که برای یک قیام مردمی بارها مناسب‌تر از فضای سال ۵۷ جلوه می‌کند، جامعه توان کنشگری مستقیم و گسترده را ندارد.

رژیم جمهوری اسلامی که خود سازماندهی شبه اجتماعی برای کسب قدرت سیاسی را تجربه کرده بود، بلافاصله پس از انقلاب، تار و مار کردن شبکه‌های اجتماعی، نهادهای شهروندی و سازمان‌های غیر دولتی را در دستور کار خود قرار داد و تا امروز بیرحمانه و سیستماتیک در این باب عمل کرده است.

این نظام نیک می‌داند که زیر سوال رفتن ارکان نظام حاکم و امکان استقرار یک نیروی جایگزین، بدون شبکه‌های سازمان یافته‌ قدرت اجتماعی امری ناممکن خواهد بود. از همین روی، همه تغییر طلبان لازم است در پایان سی و ششمین سال عمر نظام جمهوری اسلامی، این نکته را دانسته باشند که تغییر سیاسی در ایران از راه‌های مختلفی میسر است، اما ‌آن نوع از تغییر که بخواهد با خود مردم‌سالاری و آزادی و تغییرات بنیادین به نفع اکثریت جامعه را به دنبال بیاورد، تغییر از طریق به کارگیری قدرت سازمان‌یافته شهروندان، یا همان قدرت اجتماعی است.

به عبارت دیگر، تا زمانی که قدرت اجتماعی، یعنی قدرت سازمان یافته و ارتباط یافته نهادهای شهروند مدار در ایران تبدیل به الگوی کاری اصلی کنشگران برای دگرگون ‌نشود، نمی‌توان امیدوار بود که صرف تغییر سیاسی منجر به استقرار دمکراسی در ایران شود. جان کلام این که دمکراسی در ایران هم به نیروی سازمان‌یافته اجتماعی نیاز دارد هم به ماهیت دمکراتیک این نیرو.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/feed/ 0
قدرت اجتماعی و محو استبداد رانتی در ایران – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%ad%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a8%d8%af%d8%a7%d8%af-%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%ad%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a8%d8%af%d8%a7%d8%af-%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1/#respond Fri, 12 Dec 2014 06:48:56 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13994 قدرت اجتماعی و محو استبداد رانتی در ایران

کورش عرفانی

گویا 

استبدادهای دیرپا برای بقای خود راهکارهای تاریخی یافته و از آنها دفاع می کنند. به نظر می رسد که استبداد شرقی وقتی به نفت آغشته شد دوام بیشتری یافت. این همان«نفرین منابع» است که بر اساس آن برای برخی کشورها، ثروت های طبیعی به جای رفاه و توسعه، فقر و نابرابری به همراه می آورد. استبداد در ایران در دو قامت سلطنتی و جمهوری به همت نفت پابرجا مانده است. در کشورهایی مانند ایران با پدیده ای مواجه هستیم به اسم «دولت نفتی» یا به طور دقیق تر «دولت رانتی». بازشناسی مکانیزم هایی که این گونه دولت ها در آن خود را تولید و بازتولید می کنند می تواند راهی باشد برای شناسایی آن چه می تواند، شاید، مانع از بازتولید آنها شود. به همین خاطر در این نوشتار تلاش می کنیم که بدون وارد شدن به یک بحث فنی در مورد ویژگی های چند جانبه ی دولت رانتی، با ذکر برخی از خصوصیات آن، توجه خواننده را به اهمیت موضوع در مسیر برون رفت از بن بست تاریخی استبدادسالاری در ایران جلب کنیم. امید است که این بحث بتواند گامی در مسیر بازاندیشی عمل گرا در این باب باشد.

اقتصاد رانتی: غیر تولیدی

برخی «رانت» را به عنوان درآمدی که از تولید یا مزد حاصل نشده است می دانند. درآمدی است که کسب آن نه نیاز به درگیر شدن در فعالیت منجر به تولید ثروت دارد و نه آن که کار و زحمتی را می طلبد تا در ازای آن مزدی دریافت شود. رانت درآمد بی کار و زحمت است. حاصل بخشندگی طبیعت است که به جیب کسی می رود که نه کار کرده است نه تولید.
در ایران قبل از قرن بیستم، رانت به صورت رانت ارضی یا رانت زمینداری اعمال می شد. دولت بدون دخالت در فرایند تولید با سلب مالکیت از دیگران برای خود کسب مالکیت و ثروت می کرد. یعنی تملک زمین برای دولت نه در سایه ی کار و تولید بود و نه حتی از طریق خرید و پرداخت پول زمین. از طریق زور و زیر پا گذاشتن موازین و قانون بود. بنابراین دولت برای کسب درآمد نیاز به کار و تولید نداشت، زمین ها را می گرفت و به هرکس که می خواست می داد و از او پول می گرفت. بعد از او می گرفت به دیگری می داد، بعد حاکم دیگری می آمد از این یکی سلب مالکیت می کرد و به نزدیکان خود می داد. حق مالکیت به اندازه ی حق حیات تابع اراده ی بی حد و مرز صاحب قدرت بود و بس.
ویژگی رانت این است که نقشی در اقتصاد اجتماعی یک کشور بازی نمی کند. از آن مستقل است. برای خود حساب و کتابی دارد که ربطی به حساب و کتاب اقتصاد تولیدی و حتی معیشتی جامعه ندارد. رانت، پول زور است، پول مفت است و ربطی به تولید ندارد. رانت از این که جامعه چگونه تولید و معیشت خویش را سازماندهی می کند تاثیر نمی پذیرد. یک منبع مالی را که حاصل کار یا پرداختی نیست تحت سلطه ی خود می گیرد و از قِبَل آن تغذیه می کند. خوان یغماست.
یکی از منابع رانت، ثروت های طبیعی یا به قول خداباوران، «خدادادی» است. یک مائده ی طبیعی یا همان مائده ی الهی است که دست قضا و سرنوشت بر سر راه یک فرد یا گروه قرار داده است. منابع فسیلی انرژی یعنی نفت و گاز از جمله اینهاست که نصیب دولت هایی مانند دولت ایران و عربستان سعودی شده است و دهه هاست که ثروت عظیمی را در اختیار آنها قرارداده است. کشورهایی که از این منابع طبیعی فراوان برخوردار هستند اغلب ویژگی های مشترکی دارند: آنها به شدت به درآمد نفت وابسته هستند، قدرت رقابتی بخش ها در آن ها به حداقل می رسد، به واردات عظیم کالاهای مصرفی یا کالاهای با فن آوری بالا روی می آورند، دستمزد بخش نفت در این کشورها به نحو چشمگیری از دستمزدهای سایر بخش ها بالاتر است، گرایش زیادی در بازیگران اقتصادی شکل می گیرد که خود را به نوعی به بخش نفت بچسبانند، افرادی در این بخش به پست های بالای مدیریتی می رسند که نه تخصص و نه دانش کار را دارند و تنها به واسطه ی روابط مافیایی به آن جا رسیده اند، گرایش شدید میان جناح های قدرت برای رانت جویی راه می افتد که از دل آن شبکه های مافیایی درون ساختار حکومت زاده می شود ، اقتصاد آنها تابع تغیر قیمت نفت به شدت دگرگون شده و دستخوش آسیب های جدی می شود، افزایش بدهی های داخلی و خارجی، وابستگی به اراده ی شرکت های بیگانه که کار تولید و استخراج یا حمل و نقل و بیمه و خرید این محصولات را بر عهده دارند، کاهش کیفی سطح آموزش و دانش به دلیل بی نیازی اقتصاد از آن، افزایش بی سابقه ی فساد اداری، دزدی های کلان و نجومی، رشوه خواری، اختلاس در تمام سطوح دولت، بی توجهی به قانون و قابل تغییر و تفسیر بودن قانون و آسانی زیرپا گذاشتن آن، نبود نهادهای مدنی و نظارتی و سرانجام توزیع ناعادلانه ی درآمدها بر اساس میزان نزدیکی و دوری به صاحبان قدرت.

دولت رانتی در ایران:

در ایران نفت در اواخر قرن نوزدهم کشف شد و از اوایل قرن بیستم به عنوان منبع بادآورده ای برای دولت های پیاپی ایران مطرح شد. درآمدهای نفتی سبب شکل گیری دولت رانت خوار شد. این یک ثروت طبیعی بود که می شد بهره برداری کرد و ثروت اندوخت. در ایران حتی خود دولت هم نیست که زحمت استخراج نفت را بر عهده می گیرد، امتیاز را می دهد به کمپانی انگلیسی که برایش دربیاورد و چیزی هم به عنوان سهم به او بدهد. به مرور سهم نفت در اقتصاد ایران افزایش یافت. در زمان رضاشاه میزان درآمدهای نفتی ایران ده برابر شد، هر چند که سهم آن در تولید ناخالص ملی کشور هنوز در حد 10 تا حداکثر 25 درصد باقی می ماند.
همین میزان از درآمد به رضا شاه اجازه داد که نوعی مدرن سازی فاقد پایه ی اجتماعی و عقلانی را آغاز کند. یعنی اقدام به ساختن راه آهن و کارخانه و پل و مدرسه کند بدون در نظر گرفتن بستر عمومی بازدهی ویا کارآیی اقتصادی آنها. در یک الگوی عقلانی اقتصادی برای هر سرمایه گذاری محاسباتی صورت می گیرد که بازدهی کار را به نسبت هزینه تعیین می کند، اما در دوران رضا شاه این گونه محاسبات جایی نداشت و آن چه به وی اجازه می داد که بتواند هر طرحی را که مایل باشد به مورد اجرا گذارد وجود یک درآمد بیرون از چرخه ی سنتی اقتصاد ایران بود. درآمدی که خارجی ها با بهره گیری از منابع زیر زمینی کشور به دولت رضا شاه می دادند و او نیز آن گونه که می خواست آن را خرج می کرد. این که طرحی دارای بازده اقتصادی بوده یا خیر تابع تصادف و شانس بود، نه مطالعه و محاسبه ی کارشناسی.
این میزان از حضور درآمد نفتی در اقتصاد ایران در زمان محمدرضا پهلوی رو به افزایش گذاشت و به ویژه پس از شوک نفتی اوایل دهه ی هفتاد میلادی به اوج خود رسید. عواید نفت که در سال 1333، سال بعد از کودتای 28 مرداد، معادل 10 میلیون دلار بود در سال 1337 به 291 میلیون دلار و در 1341 به 443 میلیون دلار رسید. برای این که به نقش مخرب این درآمد در اقتصاد تولیدی ایران پی ببریم بد نیست بگوییم میزان واردات کالا که در سال 1333 برابر 106 میلیون دلار بود در سال 1337 به 610 میلیون دلار و در سال 1341 به 551 میلیون دلار بالغ می شد. هر چه بیشتر نفت می فروختیم بیشترجنس خارجی می خریدیم و کمتر تولیدی داخلی می داشتیم. بیماری هلندی در چشم انداز بود.
این گونه تزریق پول نفت به اقتصاد ایران را می توان به صورت استعاره به میزان مواد مخدر مورد نیاز یک معتاد درازمدت تشبیه کرد که به مرور زمان بیشتر و بیشتر می شود. اقتصاد ایران پس از انقلاب و با به روی کارآمدن قشرها و افرادی که با پدیده ی اقتصاد و تولید بیگانه بودند تا عمق خویش به درآمدهای نفتی وابسته شد. در بین سال های 1360 تا 1368 و در دوران جنگ و نخست وزیری میر حسین موسوی، کل درآمدهای نفتی کشور برابر با 103 میلیارد دلار بوده است. در دوران هشت ساله ی هاشمی رفسنجانی یعنی بین 1369 تا 1376 این میزان به 123 میلیارد دلار بالغ شد. در دوران خاتمی بین سال های 1376 تا 1384 این رقم بیشتر از 206 میلیارد دلار بود. سرانجام در دوران طلایی درآمد نفت در ایران، یعنی بین سال های 1384 تا 1392، درآمد دو دولت پیاپی محمود احمدی نژاد از مرز 600 میلیارد دلار نیز گذشت. در کل در این دوره ی 32 ساله رقمی بالغ بر 1010 میلیارد دلار درآمد نفتی نصیب دولت های پیاپی جمهوری اسلامی شده است.
این ثروت عظیم امکان بالقوه ی این را فراهم آورده بود که سرنوشت تاریخی کشور به واسطه ی تزریق این پول در اقتصاد دگرگون شود. یعنی ایران در همین مدت می توانست به دوره ای از رشد و توسعه ی اقتصادی پا گذارد که آن را از چند هزار سال تاریخ گذشته ی خویش متفاوت سازد. این اتفاق اما نیفتاد. نه تنها این روی نداد، بلکه در این مدت زیر ساخت های اقتصاد ایران تار و مار شد، تولید ویران و وابستگی به واردات به اوج خود رسید، به نحوی که در برخی از سال ها دولت احمدی نژاد بین 90 تا 100 میلیارد دلار صرف واردات به کشور کرد. ازشیر مرغ تا جان آدم.
در نبود هیچ گونه نظارت مستقل و مدیریت حرفه ای یا برخورد عقلانی، بیش از هزار میلیارد دلار از ثروت های مردم ایران در دست حکومت جمهوری اسلامی به هدر رفت. به طور مثال بیش از 150 میلیارد دلار آن در طول بیست سال به ماجراجویی اتمی اختصاص داده شد و در نهایت 100 کیلو اورانیوم غنی شده بیست درصدی، به عنوان دست آورد اصلی این سرمایه گذاری غول آسا، به درخواست کشورهای پنج + 1 و زیر نظر آژانس بین المللی انرژی اتمی کیلو به کیلو رقیق شده وبر اساس توافق نامه ی ژنو در سال گذشته و توافق وین در نوامبر 2014 در حال از دست رفتن هستند. چه کسی باید برای این پول از دست رفته پاسخگو باشد؟ دولت های رانتی برای پول که بادآورده است ارزشی قائل نیستند و آن را صرف هر چه که بخواهند می کنند. به کسی حساب پس نمی دهند. می دزدد، غارت می کند، حیف و میل می کند، هدر می دهد و پاسخگوی کسی هم نیست، زیرا نیرویی نیست که بتواند از او حساب پس گیرد.

کارکردهای دولت رانتی:

دولت رانتی خبر دارد که رشد اقتصاد تولیدی با خود نوعی پویایی اجتماعی را به همراه آورده و سبب شکل گیری قشرها یا طبقات اجتماعی متکی به خود می شود. او این امر را پدیده ی مطلوبی نمی داند چون می تواند توابع سیاسی و امنیتی برایش داشته باشد. لذا ترجیح می دهد که میلیون ها نفر از نیروی کار کشور یا بیکار باشند یا شبه بیکار و یا مشغول به کارهای کاذب و غیر تولیدی تا در نهایت، به یک طریق یا به طریقی دیگر، به کمک مالی دولت وابسته باشند و این وابستگی آنها را وفادار و تابع دولت بپرورد، آنها را ترسو و محافظه کار بار آورد. دولت رانتی دولت گداپرور است. حاضر است میلیاردها دلار یارانه بدهد یا میلیون ها نفر را در کمیته ی امداد امام و امثال آن تحت پوشش خود داشته باشد، اما شاهد رشد مستقل یک طبقه ی اجتماعی، با اتکاء به منابع درآمد مستقل از دولت، نباشد. این موضوع که چنین سیستمی با یک اقتصاد غیر تولیدی و ضعیف سبب عدم رفاه برای میلیون ها نفر شده و آنها را در آستانه ی خط فقر و یا زیر این خط نگه می دارد نه تنها برایش امری منفی نبوده، که مثبت هم می باشد. زیرا ضریب امنیتی لایه های میلیونی فقیر، ناتوان و گرسنه بالاتراز قشرهای میلیونی دارای رفاه و وقت آزاد برای رشد فکری وفرهنگی می باشد. به این ترتیب فقر تبدیل به ضلع نخست مثلث قدرت دولت رانتی-مذهبی می شود.
دولت رانتی می داند که فقر مادی، فقر فرهنگی به دنبال می آورد. پس، فقر مادی را مدیریت می کند تا بتواند فقر فرهنگی را تزریق کرده، پرورش داده و به سوی نهادینه کردن ببرد. مردم را فقیر نگه می دارد که نتوانند مسافرت کنند و بعد خودش پیشنهاد مسافرت به آنها را می دهد، به کجا؟ «حرم حضرت معصومه در قم»، «چاه جمکران»، «حرم امام رضا در مشهد» و… چنین دولتی با ارگان های مذهبی خود مانند بازار و بازاری های موئتلفه با ریختن پول در سازماندهی مراسم محرم و ماه رمضان و عزاداری ها و امثال آن، مسخ مذهبی توده ها را به بهترین نحو به پیش می برند. دولت با هزینه کردن میلیاردها تومان به تولید انبوه آخوند برای کنترل فکری و مغزشویی اقدام می کند. هم چنین بی محابا پول صرف دستگاه های تبلیغاتی و مخ زنی و مغزشویی مانند مساجد، تکایا، هئیت ها، صدا و سیما، مدارس و … غیره می کند. سمینارهای بی پایه و اساس و کنفرانس و نمایشگاه و گردهم آیی و همایش های بی محتوا با پول مفت یکی دیگر از این روش هاست. اضافه کنیم بر این چاپ میلیون ها نسخه و هزاران عنوان کتاب و نشریه که فاقد کمترین ارزش علمی و عملی بوده و فقط در جهت نگه داشتن میلیونی توده ها در جهل و خرافات مذهبی است و بس. حج و کربلا و سوریه و امثال آن سایر بازارهای مالی رانت خواری و مغزشویی به طور توامان است. با این هزینه کردن ها، دولت رانتی ضلع دوم مثلث خود را در کنار ضلع فقر پدید می آورد: ضلع جهل.
دولت رانتی از درآمدهای سرشار خود فقط برای پرکردن حساب های بانکی اعوان و انصار خویش، مدیریت فقر و مغزشویی بهره نمی برد، بخش عمده ای از آن را به ساخت و پرداخت یک دستگاه عریض و طویل کنترل و سرکوب اختصاص می دهد. انواع و اقسام نهادها و سازمان ها و نیروها و وزارتخانه ها را برپا می کند و پول بادآورده ی رانت را به پای آن می ریزد تا بتواند اطمینان یابد که تمامی زوایا و ابعاد و لایه های حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اعضای جامعه را زیر کنترل خود دارد. در ایران در حال حاضر بیش از ده نهاد به کار مشخص اطلاعاتی و امنیتی مشغول هستند که برخی از آنها عبارتند از: وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران، سازمان اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروی قدس سپاه پاسداران، پلیس آگاهی نیروی انتظامی و … هر یک از این نهادها در درون خود تشکیلاتی مفصل و پیچ در پیچ و زیر مجموعه های متعددی دارند که در هریک از آنها دهها یا صدها نفر مشغول به کار هستند و بودجه های کلانی را به خود اختصاص می دهند. صدها هزار نفر به عنوان کارمند و مامور و جاسوس و لباس شخصی و مامور مخفی و خبرچین و امثال آن به خدمت گرفته شده و پول بادآورده را به حلق آنها می ریزند تا حلق میلیون ها شهروند را در چنگ خونین بی رحم خویش بفشارند.
دولت رانتی بی محابا برای تامین امنیت خود خرج می کند و میلیاردها دلار پول به استخدام و تربیت و به کارگیری نیروهای متعدد و چند لایه ی انتظامی، ضد شورش، امنیتی، اطلاعاتی و نظامی و شبه نظامی اختصاص می دهد. از آن جا که پول دولت نفتی از زیر زمین می آید و نه از تولید و زحمت و کار، رقم ها برایش زیاد معنا دار نیستند و فرق زیادی بین هزار و میلیون و میلیارد یا تومان و دلار و یورو نیست. این ها فقط رقم هستند و پشت آن نه کار خوابیده، نه برنامه ریزی نه نظارت و نه قانون. ترس از شورش گرسنگان و میلیون ها فقیرِ به طور مصنوعی به فقر کشیده شده کافیست که دولت رانتی درهر شرایطی بیشترین بودجه ها را به نیروهای نظامی خویش اختصاص دهد. درست مثل بودجه ی سال 1394 شیخ حسن روحانی که در کنار فقر و نداری و کاهش درآمدها همزمان با افزایش چهل درصدی قیمت نان و سوخت، به همین میزان بودجه ی نهادهای سرکوبگر مانند سپاه را افزایش می دهد.
اما هدف از ساختن این دستگاه عظیم الجثه ی امنیتی-نظامی-انتظامی-اطلاعاتی چیست؟ دولت رانت خوار نه مشروعیت دارد نه نیازی به مشروعیت دارد. از آن جا که مشروعیت ندارد وجودش دائم زیر سوال می رود. بنابراین، دولت رانتی باید پیوسته مراقب باشد که این زیر سوال رفتن به بهای به خطر افتادن تمامیت و موجودیتش نباشد. پس باید دائم مراقب باشد که توان خطر آفرینی جامعه را در حد پایین و قابل کنترل نگه دارد. برای این منظور باید ترس را بر جامعه حاکم سازد، جاسوسی کند، مخالفان را بازداشت و حبس و سربه نیست کند، بر سر چهارراه ها بساط دار بچیند، به طور متوسط هفته ای پنجاه نفر را اعدام کند، وبلاگ نویس ها و فعالان فیسبوکی را بازداشت و محکوم به اعدام کند، اینترنت و تلفن و غیره را کنترل کرده و در یک کلام، باید سرکوب را در بالاترین نقطه ی خود حفظ و به جامعه مجال رسیدن به مرحله ی خطر سازی را ندهد. این هم ضلع سوم مثلث قدرت رانت خوار در کنار دو ضلع فقر و جهل است: ضلع ترس.

چرخه ی باطل استبدادگری

پس در می یابیم تا موجودی به اسم دولت رانتی در کشورما وجود داشته باشد استبداد هم پابرجا خواهد بود. این یک دور باطل است که بیش از صد سال است علیرغم انقلاب مشروطیت، تعویض پادشاهی قاجار با پهلوی، نهضت ملی شدن نفت و انقلاب سال پنجاه و هفت همچنان در کشور ما عمل می کند. تا نفت هست، رانت هست و تا رانت هست استبداد هست. پرسشی که در این میان مطرح می شود اینست که آیا برای کشورمان راهی هم برای برون رفت از این دور باطل هست یا ما دیگر نه فقط محکوم تاریخ استبدادی خود، که قربانی جغرافیای نفت خیز خویش هم هستیم؟
نگارنده بر این باورست که در این زنجیره ی باطل نفت-رانت-استبداد رفتن به سراغ هیچ کدامشان بدون وارد کردن یک پارامتر جدید نمی تواند معادله ی تاریخی استبدادسالاری در ایران را به هم زند. نفت که به میزان 550 میلیارد بشکه در زیر زمین ماست و برای دهه ها در کنار منابع بسیار عظیم گاز ایران موجود است. رانت هم که ذاتی درآمد این منبع طبیعی در نبود کنترل است. و استبداد هم که یگانه شکل مدیریت سیاسی آن نوع از ساختار اقتصادی است که قرار است روی رانت بنا شود. حتی اگر مانند کاری که در طول صد سال گذشته چندین بار کرده ایم، یک بار دیگر هم حکومت استبدادی فعلی را پایین بکشیم، تیم جایگزین، متشکل از هر کس و هرجریان صالح و خیرخواهی که باشد، در یک مسیر بیشتر نمی تواند حرکت کند و آن هم مدیریت سیستم رانتی است. مدیریتی که به سرعت به فساد و استبداد آلوده می شود.
بنا بر آن چه آمد در می یابیم که شاید از درون خود این زنجیره نیست که می توان آن را خنثی و یا متوقف نمود. نیاز به یک جزء چهارم است که باید بیاید و از بازتولید منطق حاکم بر این دور تسلسل جلوگیری کند. این عامل به زعم نگارنده عبارت است از یک سیستم نظارتی مردم؛ یعنی قدرت اجتماعی. قدرت سازمان یافته ی شهروندان برای نظارت، دخالت و مدیریت امور همگانی. اگر نفت ثروت همگانی است، مدیریت درآمد آن باید در اختیار شهروندان باشد و نه در دست دولت. دولت باید درآمدهای خاص خود را داشته باشد و ثروت های عمومی می بایست برای طرح های درازمدت و به عنوان امانت نسل های آینده مورد پردازش و استفاده قرار گیرد.
پایه گذاری و تقویت قدرت اجتماعی در این شکل خود اما در کشورهای تحت سیطره ی دولت های استبدادی رانتی کار آسانی نیست. زیرا این دولت ها با هزینه کردن میلیاردها دلار و از طریق نهادهای امنیتی و سرکوبگر خویش در پی آن هستند که هیچ گونه تشکل شهروندی مهمی نتواند مستقل از اراده و کنترل دولت شکل گیرد. به همین دلیل بی رحمانه ترین برخوردها را با کسانی می کنند که در صدد آن باشند تا به سازمانیابی شهروندی حیات بخشند و آن را تقویت کنند. هر گونه تلاش برای ایجاد سازمان های غیر حکومتی، سندیکاهای صنفی، اتحادیه های دانشجویی، انجمن های شهروندی و چیزهایی شبیه به این با برخورد سخت و خشن حکومت روبرو شده و فعالان این حوزه ها در خطر دستگیری و حبس و مجازات و اعدام قرار می گیرند.از همین جاست که پارادوکس کشورهای نفت خیز شکل می گیرد: از یکسو تا قدرت اجتماعی شکل نگیرد بازتولید دولت استبدادی رانت خوار متوقف نمی شود و از سوی دیگر، تا دولت استبدادی رانت خوار بر راءس کار است اجازه ی شکل گیری قدرت اجتماعی را نمی دهد. آیا راه برون رفتی برای این موقعیت متناقض وجود دارد؟ این آن جایی است که هنر و خلاقیت روشنفکر و کنشگر سیاسی این کشورها باید به کار آید تا بتواند مسیری راهگشا را در این زمینه به جامعه ی در بن بست گرفتار شده ارائه دهد. در این عرصه باید دانست که نه مقاومت اسطوره وار به تنهایی کافی است و نه تولید ادبیات خام. یعنی نه عمل گرایی صرف جواب می دهد، آن چنان که برخی از تشکل های سیاسی با فداکاری و جانفشانی و زحمت زیاد به دنبال آن بوده اند و نه نظریه پردازی صرف، آن چنان که بعضی روشنفکران با پناه بردن به کنج خلوت دانشگاه ها و کتابخانه ها و پژوهشکده ها و انتشار کتب چند جلدی، به قول خود، برای برداشتن این سنگ بزرگ تلاش کرده اند. در واقع امر به ترکیب متوازن و مدبرانه ای از این دو نیاز است.
یک جریان نظری-عملی تغییرگرا راه مناسب برای این کارست. این جریان هم باید بنیان نظری قویی داشته باشد و تکیه اش بر درک و تحلیل پیچیدگی ها و وجه چند بعدی معضل جامعه ی تحت سیطره ی حکومت رانتی باشد و هم بایست دربرگیرنده ی راهکارهای قابل اجرا از سوی جامعه برای برون رفت از این بن بست باشد. شاید بتوان گفت دلیل اصلی در جا زدن سیاسیون ایران در طول صد سال گذشته و ناتوانی آنها برای توقف سیطره ی خودکامه سالاری در ایران همین بوده است که پلی میان کنشگری و نظریه پردازی برقرار نشده است. هم روشنفکران خوش فکر و خلاق داشته ایم وهم کنشگران جدی و فداکار و پرکار. اما در نبود یک رابطه ی متقابل و مکمل، هیچ کدام از کار خویش بهره ای را که باید نبرده اند. نه روشنفکر ما توانسته است جریان فکری رهگشا معرفی کند و نه فداکاری مبارزین سیاسی ما قادر به بیرون کشیدن جامعه از معضل خویش بوده است.

راه برون رفت تاریخی:

نگارنده بر این باورست که امروز و در سایه ی تجربه ی صد سال گذشته، وقت آن است که این ضعف تاریخی را برطرف کنیم و در صدد باشیم که هم نظریه پردازی مناسب با درد تاریخی مان داشته باشیم و هم عمل گرایی لازم برای پیاده کردن این نظریه را. حال به سوال اصلی باز می گردیم. این که اگر راه متوقف ساختن چرخه ی نفت-رانت-دیکتاتوری در قدرت اجتماعی است، چگونه باید علیرغم هشیاری و اقدامگری حاکمیت استبدادی برای ممانعت از شکل گیری این قدرت اجتماعی، آن را به نوعی در جامعه پدید آورده، مستقر و تقویت کرد؟ برای این منظور البته راه حل آسانی موجود نیست. اما آن چه در زیر می آید پیشنهادی است در این زمینه که من و یارانم در حال پیاده کردن در قالب تشکلی به اسم «حزب ایران آباد» هستیم. بدیهی است که نقد و نگاه دیگران در این باره می تواند به تدقیق و تصحیح آن یاری بسیار رساند.
راه حل پیشنهادی این است که برای شکستن چرخه ی بیرونی و ساختاری نفت-رانت-دیکتاتوری باید چرخه ی درونی فقر-جهل-ترس را مورد حمله قرار داد. زیرا اینجاست که عرصه ای عملی و ممکن برای کار وجود دارد. در این سه مورد هم تنها دوتایشان قابل تغییر و کار است: یکی برطرف کردن جهل از طریق آگاهی و روشنگری و دیگری زدودن ترس از طریق تغییر شرایط روانی شهروندان. در اینجا باز ممکن است این توهم به وجود آید که پس این راه حل هم مثل راه حل های گذشته به کار روشنگری کلاسیک نظر دارد، یعنی پخش آگاهی ها و توضیح مسائل. یا ممکن است تصور شود که تغییر شرایط روانی یعنی همان کم کم مردم را بیدار کردن تا برای دفاع از منافع خود شهامت پیدا کنند. پاسخ این است که نه واقعا؛ این شباهت بیشتر ظاهری است. راه حل مورد بحث ما قدری فراتر از این فعالیت های همیشگی عرصه ی سیاست در ایران می رود. یعنی تلاش می کند که این دو عنصر را نه در اکثریت میلیونی جامعه، بلکه در بین اقلیت مستعد آن فعال سازد. پس این راه حل، توده گرا یا عامه گرا نیست. نه به این دلیل که نخبه گراست بلکه به این خاطر که واقع گراست. واقعیتی که در مقابل ماست. این واقعیت که در مقابل میلیاردها دلار توانایی رژیم استبدادی رانت خوار برای گسترش جهل عامیانه، توان مخالفینش در جهت ترویج آگاهی میان توده ها، ناچیز، پراکنده و ضعیف است. و نیز این واقعیت که دستگاه مجهز سرکوب می تواند ترس را بسیار بیشتر از تلاش مخالفان برای تشویق به دلاوری میان مردم جا بیاندازد. با در نظر گرفتن این واقعیتها در می یابیم که راهکار در تلاش کاذب برای بیدارسازی میلیون ها و میلیون ها نفر از توده های مسخ شده نیست.
اینجاست که به سراغ اقلیتی می رویم که به واسطه ی هشیاری و آگاهی خویش، به طور ریشه ای چندان در دام مثلث فقر و جهل و ترس گرفتار نشده و حداقلی از سلامت روانی و آمادگی ذهنی را برای پاسخ دادن به ندای کنشگری حفظ کرده اند. این گونه از شهروندان ایرانی در حال حاضر یگانه سرمایه ی موجود جامعه برای شکستن طلسم تاریخی آن هستند. می توان تناسب آنها به کل جامعه را به طور نمادین – و نه به طور لزوم به صورت آماری – یک به صد دانست. لایه هایی که همچنان در پی دفاع از کرامت بشری خود و یا دفاع از حقوق شهروندی خویش بوده و حاضر به قبول مسئولیت در عرصه ی عمل هستند. این گونه افراد در جامعه به طور بالقوه و یا به صورت خودجوش بالفعل هستند. لیکن یک ضعف اساسی سبب شده است نتوانند کارآیی لازم برای کلید زدن به فرایند تغییر در جامعه را داشته باشند. آن ضعف هم نبود یا کمبود تشکل یابی، سازماندهی اجتماعی و کار جمعی است. این پاشنه ی آشیل این فرهیختگان در کارخانه و دانشگاه و اداره و محیط های مختلف است. آنها که معلم و کارگر و کارمند و دانشجو و خانه دار هستند، پراکنده، دور از هم و سازمان نیافته می باشند. این لایه از جامعه که استعداد کنشگری را دارد فن کنشگری را نمی داند. آموزش لازم را ندیده است و فرصت تجربه اندوزی با هزینه ی معقول و متناسب را هم نداشته و به همین خاطر نمی داند از کجا شروع کند و به چه صورت پیش رود تا به حداقلی از تشکل یابی دست یابد.
پس اگر کاری در مقابل روشنفکر و کنشگر سیاسی ایرانی قرار داشته باشد، تلاش برای انتقال دانش سازماندهی و یاری رسانی به این افراد مستعد کار جمعی در درون جامعه است و نه در بحث های اسکولاستیک سیاسی گرفتار ماندن، به بحث های تاریخی پرداختن و همچنان در وصف انقلاب اکتبر برنامه ی تلویزیونی ساختن و به مجادله پرداختن در این باره که 28 مرداد بالاخره «قیام» بود یا «کودتا».
آن چه نیروی مستعد یک درصدی در درون جامعه نیاز دارد تشکلی است که برای او ملزومات کار منظم و هدفمند را به ارمغان آورد. و این ملزومات چیست؟ 1) یک نظریه ی عمل گرا برای تغییر که در قابل برنامه ای قابل اجرا و هدفمند ارائه شود. 2) یک تشکل سیاسی برای کار منظم و مداوم سازمان یافته در مسیر اجتماعی کردن آن نظریه 3) یک یا چند رسانه ی قدرتمند برای طرح موضوع و بردن آموزش ها و آگاهی ها میان یک درصدی ها 4) ارائه ی نظام های مدیریتی کلان و توان راهبری لازم برای هدایت و پیشبرد دست آوردها و تبلورهای اجتماعی کار خُرد یک درصدی ها در درون جامعه. به عبارت دیگر توان رهبری و مدیریت حرکت های اجتماعی به تدریج بالقوه شده.
و حال از خود بپرسیم که در طول صد سال گذشته کدام تشکیلات یا مجموعه تشکیلاتی در اپوزیسیون موفق شده است که این چهار عنصر جدایی ناپذیر را به صورت یک بسته ی منسجم نظری وعمل گرا ارائه دهد؟ پس، فهم دلیل بقای استبداد نفتی در کشورمان در طول یک قرن اخیر چندان هم دشوار نیست. بیشتر از آن که ماندگاری دیکتاتوری به دلیل قدرت دیکتاتور باشد به دلیل ضغف آزادیخواهان بوده است. ضعفی که در قالب حرکت های احساسی، ایدئولوژیک، کور، بی برنامه و بی هدف خود را بروز داده است. انقلاب 57 شاهدی بر این مدعاست. این البته به معنای آن نیست که آزادیخواهان ایرانی کار نکرده اند، زحمت نکشیده اند، فداکاری نکرده اند یا تولید نظری خوبی نداشته اند؛ خیر، به معنای آنست که این اجزاء را در قالب یک کلیت قابل استفاده و راهگشا مطرح نکرده اند. به همین دلیل نیز علیرغم بسیاری از فداکاری ها و جان گذشتگی ها، مشکل تاریخی استبداد نفتی و رانتی بر سر جای خود باقیست.
ضرورت این اقدام از آن جا دو چندان می شود که حتی اگر افتضاح مدیریتی رژیم کنونی، کشور را به سوی جنگ و فروپاشی و شورش برد و زمینه را برای تعویض حاکمیت فراهم کند، باز هم این دور تسلسل راه بقای خود را در قامت یک حکومت استبدادی-رانتی جدید پیدا خواهد کرد. پس، این بار باید که دقیق و با نگاهی عمیق با موضوع برخورد کنیم. در صدد ایجاد تشکلی باشیم که بتواند 1)تئوری تغییر از طریق استقرار قدرت اجتماعی در ایران را در قالب یک برنامه ی سیاسی داشته باشد، 2)حداقلی از ایرانیان را به صورت یک تشکل سیاسی منسجم و کارآ به وجود آورده و برای یک کار مستمر و جهت دار سازماندهی کرده باشد، 3) رسانه های قوی با برد لازم و محتوای مناسب در اختیار داشته و با یک درصدی هایِ آماده ی راهنمایی و آموزش ارتباط برقرار کند و 4) توانایی نظری و عملی رهبری و مدیریت حرکت های بالقوه ی جامعه را که یک درصدی ها به شکل بالفعل در می آورند داشته باشد.
این تشکلی خواهد بود که با یاری رسانی به فعالیت سازمان یافته ی یک درصدی ها زمینه ی سازمان یابی اجتماعی قشرهای وسیع تری را در جامعه فراهم و در یک مقطعی، دولت سرکوبگر را در مقابل عمل انجام شده قرار می دهد. نقطه ای که دیگر دولت قادر نیست حتی با اتکاء به نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و انتظامی خود با کمیت و کیفیتِ سازمان یابی اجتماعی تبلور یافته در جامعه مقابله کند. این همان نقطه ی عطفی است که می توان انتظار داشت به واسطه ی ریزبینی نظری و پشتکار عملی آزادیخواهان، استبداد را در نقطه ی آغازین سراشیبی خود قرار می دهد. از این جا به بعد بحث افزایش کمی و بهبود کیفی امر سازماندهی اجتماعی لایه های وسیع تری از جامعه مطرح خواهد بود. روند فوق در یک مقطعی می تواند حاکمیت را به چالش طلبیده و آن را کنار بزند. این کنار زدن اما این بار و با اتکاء به این فرایند، از ماهیت دیگری برخوردار است. یعنی به طور کیفی قادر به نوعی از تغییر رژیم است که در پی آن، استقرار هر چه گسترده تر و ریشه دار تر قدرت اجتماعی در جامعه روی می دهد.
در چنین طرحی، نخست این نیروهای اجتماعی سازمان یافته و دارای توان مدیریت و رهبری هستند که رژیم سرکوبگر رانتی را کنار می زنند. بعد، همین نیروها، با اتکاء به خصوصیات توانمند خویش، به خوبی دوران گذار را مدیریت می کنند، به نحوی که تغییر قانون اساسی و تدوین روایت جدید آن، راهگشای مسیر استقرار نهادینه ی تشکل های شهروندی در سطوح مختلف قدرت باشد. یعنی نهادهای شهروند مدار بتوانند به عنوان عناصر نظارتی-مدیریتی از توان و تجربه ی کسب کرده ی خویش در دوران مبارزات ضد حاکمیت استبدادی و دوران گذار به خوبی بهره برند و در درون ساختار سیاسی قدرت تعبیه بشوند، به طریقی که قادر بر نظارت نهادینه بر توزیع ثروت های اقتصادی باشند. اگر این مهم در ایران روی دهد، یعنی اگر توزیع درآمدهای ناشی از فروش نفت زیر نظر نهادهای شهروندی درآید، آن چه که به عنوان دولت آینده تشکیل می شود، با هر ظاهر و عنوان سیاسی که باشد، نمی تواند به یک حاکمیت استبدادی تبدیل شود، زیرا که شهروندان راه رانت جویی و رانت خواری را برای آن سد کرده اند.
به این صورت می بینیم که در سایه ی چنین روندی، سرانجام، چرخه ی نفت-رانت- دیکتاتوری به چرخه ای با ماهیت نوین تبدیل می شود: چرخه ی نفت- قدرت اجتماعی – دمکراسی.
پس، این با حذف رانت است که استبداد از ایران رخت بر می کند و نه این که با حذف استبداد رانت خواری از ایران برچیده می شود. به عبارت دیگر، ما در طول صد سال گذشته سعی کرده ایم که گاو را پشت گاوآهن قرار دهیم. یعنی می خواسته ایم که با از میان برداشتن یک رژیم استبدادی، استبداد از ایران محو شود و نشده است. در حالی که روش درست این است که رانت را از اقتصاد کشور حذف کنیم و با این کار، امکان بازتولید دیکتاتوری را بخشکانیم. این استبداد نیست که رانت تولید می کند، رانت است که استبداد را بازتولید می کند. پایین کشیدن رژیم استبدادی بدون محو امکان رانت جویی سبب استقرار دمکراسی در ایران نمی شود، محو امکان رانت جویی است که منجر به ناممکن شدن حکومتگری استبدادی و لذا بروز دمکراسی می گردد. فراموش نکنیم که دمکراسی فن مدیریت دولتی است که براساس کسب درآمد ناشی از تولید اجتماعی ثروت اقتصادی فعالیت می کند. دولتی که باید درآمد خود را نه از راه رانت جویی، که با کسب مالیات و ارائه ی خدمات به دست آورد. چنین دولتی از حیث فنی جز با دمکراسی نمی چرخد. دمکراسی در واقع امر مدیریت سالاری است، لیاقت سالاری است، فن سالاری است.

خلاصه و نتیجه گیری:

استبداد انواعی دارد. استبداد ایرانی یکی از قدیمی ترین آنهاست. اما این استبداد از اوایل قرن بیستم و با کشف نفت در ایران وارد فاز نویی شد که به کشور ما اجازه نداد همزمان با گسترش سرمایه داری و استقرار مدرنیته در جهان، شانس عبور از خودکامه سالاری تاریخی را بیابد. دوام استبداد در ایران پس از انقلاب مشروطه به دلیل کشف و استخراج نفت بود. حکومت های پهلوی و جمهوری اسلامی زاییده ی درآمدهای نفتی در معادله ی قدرت در ایران بودند. بدون درآمد نفت، نه استبداد پهلوی می توانست پنجاه سال دوام آورد و نه استبداد جمهوری اسلامی بیش از سی و پنج سال.
با اهمیت گرفتن نقش درآمد نفت در بودجه ی دولت، دو پدیده شکل گرفت: نخست دولت رانتی و دوم، اقتصاد غیر تولیدی. و این دو رابطه ی تنگاتنگ دارند. دولتی که با رانت زندگی می کند نیازی به تولید ندارد و اقتصادی که دولت رانتی بالای سرش است به سمت تولید میل نمی کند. اگرهم تولیدی در کار باشد در حد ابتدایی، غیر پیچیده، غیر تخصصی و مونتاژ است. همچنان که کل اقتصاد ایران در صد سال اخیر بوده است. یک اقتصاد غیر اجتماعی.
برای آن که یک بار برای همیشه بتوان به حکومت استبدادی در ایران خاتمه داد باید که راه دستیابی دولت ها به رانت نفتی را مسدود کرد و برای این منظور روی هیچ پدیده ای بیشتر نمی توان حساب کرد که قدرت سازمان یافته و نهادینه ی شهروندان: قدرت اجتماعی. قدرتی که به واسطه ی مشارکت سازمان یافته ی مردم در تعیین سرنوشت خویش در سطوح خرد و کلان شکل می گیرد و قادر به ایفای نقش «ضد قدرت» و مهار کننده ی زیاده روی ها و دست اندازی های حاکمیت می باشد.
در ایران ما تاکنون استراتژی مشخصی از سوی جریان ها، تشکل ها و فعالان سیاسی و مدنی برای شکل گیری و تقویت قدرت اجتماعی وجود نداشته است و تا زمانی که این مهم شکل نگیرد سرنگون سازی پیاپی رژیم های استبدادی، یکی بعد از دیگری، برای ایران دمکراسی به همراه نیاورده و نخواهد آورد. اما شکل گیری قدرت اجتماعی نیاز به یک جریان متشکل دارد که با خود چهار عنصر را داشته باشد: 1) استراتژی مدون نظری و برنامه ی سیاسی در جهت استقرار قدرت اجتماعی در ایران 2) جمع متشکلی از افراد سازمان یافته که در مسیر پیاده کردن برنامه ی سیاسی فوق به طور منظم و پی گیر و هدفمند تلاش می کنند {تحزب}. 3) رسانه ها و روابط عمومی قوی برای برقراری ارتباط متقابل با بخش مستعد و قابل سازمانیابی جامعه 4) توان هدایت و رهبری نیروهای اجتماعی از زمانی که پویایی اجتماعی سبب تحرک و تغییر سیاسی می شود. این استراتژی توده ای و میلیونی نیست. برای بخش کوچکی از جامعه در نظرگرفته شده که از مثلث فقر-جهل-ترس در امان مانده اند و قادرند که نسبت به پیام چنین جریانی پاسخ مثبت و عملی دهند. آنها آغازگر حرکتی می شوند که می تواند ابعاد وسیع تری بیابد، اما تامین کیفیت حرکت کمّی مردم با همین اقلیت یک درصدی خواهد بود.
امید است که نگارنده توانسته باشد در این نوشتار تا حدی حق مطلب را ادا کرده باشد. قدرت اجتماعی ابزار مهار بازتولید دیکتاتوری رانتی در ایران است. #

——-

[1] Resource Curse : http://en.wikipedia.org/wiki/Resource_curse

[2] مانند پاسدار رستم قاسمی که به وزارت نفت در اواخر دوره ی دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد منصوب شد.

[3]مثال بابک زنجانی و مافیای پشت سر او یک نمونه ی کلاسیک در این باره است.

[4] مانند وضعیت کنونی دولت های ایران، ونزوئلا، الجزایر و یا عراق در شرایط فعلی که قیمت نفت به شدت پایین آمده است.

[5] رحمانی، تیمور؛ گلستانی، ماندانا – تحلیلی از نفرین منابع نفتی و رانت جویی بر توزیع درآمد در کشورهای منتخب نفت خیز- مجله ی تحقیقات اقتصادی/شماره ی 89 / زمستان 88 / صفحات 57-86 (ص 69).

[6]کاتوزیان، محمد علی- اقتصاد سیاسی ایران – نشر مرکز – 1372- ص.252

[7] Dutch disease: http://en.wikipedia.org/wiki/Dutch_disease

[8] منبع: سایت فرارو: تفاوت درآمدهای نفتی در 3 دولت. 

[9] برای اطلاعات بیشتر در مورد برنامه ی سیاسی این حزب به وبسایت آن مراجعه کنید: www.iraneabad.org

 

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%ad%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a8%d8%af%d8%a7%d8%af-%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1/feed/ 0
ضرورت مقاومت متشکل علیه پدیده‌‌ای چون اسیدپاشی – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%88%d9%85%d8%aa-%d9%85%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87%e2%80%8c%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%da%86%d9%88/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%88%d9%85%d8%aa-%d9%85%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87%e2%80%8c%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%da%86%d9%88/#respond Fri, 31 Oct 2014 18:26:52 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13981

ضرورت مقاومت متشکل علیه پدیده‌‌ای چون اسیدپاشی

کورش عرفانی

رادیو زمانه

با آغاز حملاتی که طی آن دختران و زنان اصفهانی مورد اسیدپاشی قرار می‌گرفتند به سرعت موجی از اعتراض و خشم برخاست. سرعت و شدت این اعتراض‌ها، برخلاف سایر مسائل اجتماعی مانند بیکاری و دستگیری‌های همیشگی، به حدی بود که سبب یک تجمع اعتراضی قابل توجه شد. روز چهارشنبه سی‌ام مهرماه مردم اصفهان و نیز شهروندان تهرانی اعتراض جمعی نسبت به این پدیده شوم را آغاز کردند.

گستره تظاهرات در حدی بود که خط بطلانی بر نظریه «انفعال گسترده اجتماعی مردم ایران» کشید و نشان داد جامعه در مواردی که به بدیهیات زندگی اجتماعی باز می‌گردد آماده واکنش و دفاع از خود است.

این حرکت‌های اعتراضی در روزهای بعد و تا شنبه نیز ادامه یافت. اینک باید پرسید که آیا پتانسیل تداوم و گسترش این حرکت اعتراضی مردم در حدی بود و هست که بتواند آمران و عاملان اسیدپاشی را به عقب‌نشینی و تسلیم وادارد یا خیر؟ به نظر می‌رسد که این پرسش به طور مستقیم به توان معترضان در سازماندهی اجتماعی حرکت بستگی دارد. این توان در چه حدی است و چه نکاتی باید برای سازماندهی بهتر حرکت مد نظر قرار گیرد؟ این نوشتار به اختصار به این پرسش پاسخ می‌دهد.

الگوی نظری سازماندهی اعتراضات

اعتراض‌های اجتماعی به طور روزانه در کشورهای مختلف دنیا شکل می‌گیرد و انعکاس می‌یابد. در ایران، به دلیل سرکوب شدید، این اعتراض‌ها کمتر بوده است یا به خاطر سانسور و خفقان کمتر انعکاس می‌یابد.

علی‌رغم این واقعیت اما جامعه ایران اسیر بحران‌های اقتصادی و مسائل حاد اجتماعی و سیاسی است که بروز اعتراض‌های جدید را ناگزیر می‌سازد. به همین خاطر ضرورت پرداخت به وجه سازماندهی این اعتراض‌ها بسیار برجسته است.

اعتراض‌های اجتماعی دارای سه جزء هستند: انگیزه‌ها، سازماندهی و مدیریت.

– انگیزه‌ها به علت‌ها و دلایلی برمی‌گردد که سبب حس نارضایتی و اعتراض‌گری در میان بخشی از لایه‌های اجتماعی می‌شود. علت‌ها می‌تواند سطحی یا عمیق، ساختاری یا گذری و جدی یا ملایم باشد.

یک علت واحد در دو جامعه متفاوت ممکن است دو واکنش مختلف برانگیزد. در ایران موضوع اسیدپاشی یک موضوع دارای هر دو بعد ریشه‌ای و گذراست. وجه ضد زن آن و نیز وسواس مذهبی- امنیتی رژیم برای برخورد با بدحجابی وجه ساختاری موضوع را نمایان می‌سازد و اسیدپاشی، به عنوان شکل وحشیانه و عریان رفتار ضد انسانی، جنبه مقطعی آن را به نمایش می‌گذارد.

اعتراض مردم هر چند که بر وجه دوم متمرکز است، اما جنبه نخست نیز در آن غایب نیست. کم نیستند زنان و بانوانی که از داستان کهنه «برخورد با بدحجابان» خسته و بیزارند.

– سازماندهی یک حرکت اعتراضی به روش‌هایی برمی‌گردد که بر اساس آن عده‌ای ابتکار عمل را به دست می‌گیرند و سبب‌ساز تجمع شهروندان معترض در یک زمان و مکان معین می‌شوند. این امر امروز با اتکاء به وسایل مدرن ارتباطی از حیث تکنیکی آسان شده است. آنچه هنوز دشوار است تشکیل هسته اولیه، تصمیم‌گیری، تقسیم کار و اقدام در این زمینه است. در مورد اصفهان به نظر می‌رسد که وجود انگیزه‌های قوی در این زمینه دشواری‌های کار را تسهیل ساخته است. تجمع نخست در روز چهارشنبه بیانگر توانایی‌های شهروندان در عرصه آغاز کردن یک کار سازمان یافته بود.

– مدیریت یک اعتراض اشاره به هدایت، نظم‌دهی و تداوم بخشی آن دارد. در این زمینه، هسته تشکیل‌دهنده تجمع اعتراضی باید مسئولیت را برعهده داشته باشد و در طول راه از افراد مفید دیگر نیز کمک بگیرد. در طول اعتراض برخی از استعدادها خود را نشان می‌دهند و می‌توانند جذب هسته اولیه شوند و به کار مدیریتی آن کمک کنند. حرکت اعتراضی مردم نسبت به اسیدپاشی در اصفهان در مرحله نیاز به مدیریت برای هدایت، نظم‌دهی و تداوم آن داشت.

راهکارهای مناسب برای پیشبرد موفقیت‌آمیز اعتراض‌ها

یکی از نخستین نکات مهم برای موفقیت، آشکار و صریح بودن مطالبات حرکت است. یک اقدام اعتراضی باید بداند که چه می‌خواهد. به طور روشن باید خواسته خود را با شرایط مرتبط با آن فرموله و بیان کند.

این خواست باید با تمایلات جمع شرکت‌کننده در اعتراض از یکسو و با توان آن جمع برای پی‌گیری آن خواست هماهنگ باشد. اگر مطالبات فرموله شده بیش از خواست و توان جمع باشد، معترضان سرد می‌شوند و حرکت را دنبال نمی‌کنند. اگر هم کمتر از تمایل و توان جمع باشد، معترضان اعتماد خود به گردانندگان اعتراض‌ها را از دست می‌دهند.

بهترین راه، نظرسنجی تجربی و برداشت عینی از واقعیت است. در مورد اصفهان، به طور مثال، آیا معترضان خواهان دستگیری و قصاص اسیدپاشان هستند؟ آیا خواهان اعدام آنهایند؟ آیا خواهان محاکمه علنی آنها هستند؟ آیا می‌خواهند بدانند که این افراد به چه نهادهایی وابسته هستند؟ … این ها باید به وضوح مشخص شود.

زمانی که خواست معترضان اجتماعی به خوبی تعیین و به روشنی فرموله شود می‌تواند مسیر دستیابی به آن توسط گردانندگان اعتراض‌ها تعریف و تدقیق شود. یعنی معلوم شود که معترضان برای دستیابی به این خواست‌ها حاضرند تا چه مرحله‌ای پیش روند. به طور مثال، در جریان تظاهرات اصفهان در روز چهارشنبه شعاری مطرح می‌شد تحت عنوان «اسیدپاشی قطع نشه؛ شنبه قیامت می‌شه».

این شعار در ورای وجه احساسی آن بیانگر یک اولتیماتوم قاطع از جانب معترضان به دولت بود، اما در کار سازماندهی می‌بایست که معترضان بدانند اگر در هر مرحله‌ای خواست‌های آنها برآورده نشد، چه می‌خواهند کنند و تا کجا می‌خواهند ادامه دهند. به عبارت دیگر، باید رشد مرحله به مرحله حرکت از قبل ترسیم شود.

در این زمینه باید پیش‌بینی کرد که اگر دولت بخواهد در مقابل معترضان دست به خشونت بزند، تاکتیک مناسب برای برخورد با آن چیست. این را معترضان باید از قبل بدانند و برای آن آمادگی کسب کرده باشند. به طور مثال اینکه اگر ماموران نیروی انتظامی به معترضان حمله‌ور شدند، قرار است مقاومت نکنند و فرار کنند یا برعکس، بایستند و مقاومت به خرج دهند. هر یک از این دو روش نیازمند کسب آمادگی‌های مادی و روانی لازمی است که معترضان باید از قبل نسبت به آن آگاه و توجیه شده باشند.

اعتراض‌های اجتماعی و نتیجه آن همیشه تابع معادله‌ای دو مجهولی است:

۱- سطح مقاومت دولت در مقابل اعتراض‌ها

۲- توان معترضان در تعیین کمیت و کیفیت اعتراض‌ها. اگر سطح و نوع برخورد معترضان پایین‌تر از سطح مقاومت دولت باشد، به‌طور معمول دولت به آن پاسخی مثبت نمی‌دهد و با آن با زبان سرکوب یا بی‌اعتنایی برخورد می‌کند. اعتراض‌های اجتماعی زمانی به نتیجه می‌رسند که معترضان موفق می‌شوند سطح کمی و کیفی آنها را فراتر از سطح مقاومت دولت قرار دهند.

تنها در این صورت است که دولت، در وحشت از گسترش اعتراض‌ها یا مواجه شدن با خطر سقوط، به آن اعتراض‌ها پاسخ مثبت می‌دهد. در مورد اصفهان نیز همه چیز از این پس تابع گسترش کمی و میزان فشار وارده از سوی معترضان است. به طور مثال اگر سازماندهی اعتراض‌ها خوب انجام می‌شد و این حرکت می‌توانست شهروندان بیشتری را به خیابان‌ها بیاورد و قاطعیت بیشتری از جانب معترضان نشان داده شود، دولت ممکن بود با ترس عقب‌نشینی کند و جریان اسیدپاشان را معرفی و از هم بپاشاند.

نکاتی در مورد سازماندهی اعتراض‌های اجتماعی

پاره‌ای از درس‌ها و تجربه‌ها از ایران و سایر جوامع در این عرصه در دست است که می‌تواند مورد سفارش و استفاده قرار گیرند:

الف) اطلاع‌رسانی وسیع و گسترده: مردم باید از زمان و مکان و موضوع اعتراض به نحو گسترده‌ای باخبر شوند.

سازمان‌دهندگان و فعالان اجتماعی می‌توانند در این زمینه از روش‌های مدرن و سنتی استفاده کنند.

برخی از روش‌های اطلاع‌رسانی قابل استفاده عبارتند از: ارسال ایمیل، اعلام خبر روی فیس‌بوک، استفاده از وب‌سایت‌های خبری، استفاده از وایبر، واتس‌آپ و امثال آن، ارسال اس‌ام‌اس، اطلاع‌رسانی از طریق تلفن، بهره‌برداری از رسانه‌های ماهواره‌ای خارج از کشور، پخش اعلامیه در سطح شهر، چسباندن اطلاعیه بر کیوسک‌ها و ایستگاه‌های اتوبوس و مترو، دیوارنویسی و شعارنویسی، اطلاع‌رسانی حضوری در صف‌ها و اتوبوس و تاکسی و خیابان، قراردادن پوستر و بنرهای تبلیغاتی در محل‌های پر رفت و آمد و روی پل ها و غیره …

باید به طور جدی از شهروندان خواست که سایر شهروندان را مطلع کنند و هرکس با استفاده از هر وسیله و امکانی اطلاع‌رسانی بپردازد. تاکید بر وظیفه شهروندی در این میان بسیار مهم است. تشویق مردم سایر شهرهای کشور به پیوستن به این اعتراض‌ها می‌تواند به آن ابعاد ملی و سراسری دهد و تاثیر آن را چندین برابر سازد؛ به ویژه اگر این حرکت در پایتخت به طور گسترده مطرح و دنبال شود.

ب- شبکه‌سازی: سازمان‌دهندگان اعتراض باید شبکه‌های بخشی داشته باشند تا در یک حوزه کاری به فعالیت بپردازند. به طور مثال شبکه دانشجویی برای دانشگاه‌ها، شبکه کارگری برای کارخانه‌ها، شبکه معلمان و دانش‌آموزان برای مدارس، شبکه کارمندان برای ادارات، شبکه‌های رانندگان برای موسسات حمل و نقل شهری و … این یک نوع تقسیم کار است تا هر شبکه‌ای بتواند در حوزه کاری خود به صورت گسترده و دقیق فعالیت اطلاع‌رسانی و ساماندهی حضور نیروهای اجتماعی آن حوزه را برعهده گیرد.

پ- ارتباط فعال با رسانه‌ها: لازم است سازمان‌دهندگان با داشتن یک بخش روابط عمومی، رسانه‌های خبری، سیاسی و مردمی را از حرکت خود باخبر سازند و جزئیات تجمع و اعتراض را به محض تشکیل به اطلاع آنان برسانند. ارسال خبر، عکس، فیلم و گزارش به این رسانه ها برای پوشش خبری و اجتماعی حرکت لازم است. ارسال اخبار به طور مستقیم و زنده از اهمیت خاصی برخوردار است و می تواند سبب حضور شمار وسیع‌تری از افراد در تجمع اعتراضی شود.

ت- تشکیل واحد انتظامات: تجربه برخورد سرکوبگرانه حکومت با معترضان سبب می‌شود که فکر تشکیل یک واحد انتظامات بسیار عاقلانه به نظر آید.

این واحد از افراد داوطلب تشکیل شده است و وظیفه حفظ امنیت تجمع اعتراضی را برعهده دارد. اعضای این واحد می‌توانند با بازوبندهایی مشخص شوند و کار هدایت معترضان به سوی مسیرها و مکان‌های مشخص را برعهده گیرند. آنها موظف هستند در مقابل تهاجم نیروهای سرکوبگر از معترضان حاضر در صحنه دفاع کنند. وجود این واحد سبب دلگرمی بسیاری از شهروندان برای شرکت در اعتراضات آینده خواهد شد.

ث- مدیریت تظاهرات: در طول تجمع اعتراضی می‌بایست گردانندگان تجمع جنبه‌های مختلف کار از جمله ارائه شعارها، تامین نظم و امنیت، تهیه آب و تدارکات، تهیه و ارسال منظم خبر و تصویر و نیز ارائه قطعنامه و اعلام ادامه یا پایان حرکت را برعهده داشته باشند. هرگونه مذاکره‌ای با مقامات دولتی از سوی آنان انجام و به اطلاع معترضان حاضر در صحنه می‌رسد.

نتیجه‌گیری

جان کلام این که هر اعتراضی مثل اعتراض مردم اصفهان باید از حداقل‌هایی از عنصر سازماندهی و مدیریت برخوردار شود تا تداوم و پی‌گیری، جهت‌دهی و ساماندهی و در یک کلام، تامین موفقیت آن میسر شود.

استفاده از تجربه‌ها و آموزش‌های مربوط به سازماندهی می‌تواند در این مورد بسیار موثر باشد. هر حرکت اعتراضی به واسطه سازماندهی می‌تواند زمینه‌ساز یک موفقیت و لذا یک حرکت مهم تر بعد از خود باشد. فراموش نکنیم که در نهایت این در سایه سازماندهی اجتماعی است که یک جامعه موفق می‌شود شرایط زیست تاریخی خود را تغییر دهد و سرنوشت خویش را به دست گیرد. هرموفقیتی در یک عرصه کوچک امروز فرصتی است جهت کسب آمادگی در زمینه حرکتی بزرگ برای فردا.

]]> https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%88%d9%85%d8%aa-%d9%85%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87%e2%80%8c%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%da%86%d9%88/feed/ 0 ضعف سازماندهی و نبود رهبری در جنبش سبز – کورش عرفانی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b6%d8%b9%d9%81-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d9%88-%d9%86%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%87%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%b3%d8%a8%d8%b2/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b6%d8%b9%d9%81-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d9%88-%d9%86%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%87%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%b3%d8%a8%d8%b2/#respond Sun, 15 Jun 2014 10:48:12 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13920

ضعف سازماندهی و نبود رهبری در جنبش سبز

کورش عرفانی

۲۲ خرداد ۱۳۹۳

رادیو زمانه

پنج سال پس از آن که حرکتی در ایران معروف به «جنبش سبز» آغاز و پایان گرفت، حرف‌ها و تحلیل‌ها هنوز در مورد آن ادامه دارد. بسیاری به بررسی زوایای مختلف آن نشسته و خوب و بدها و نقاط ضعف و قوت آن را به نقد کشیده‌اند.[1] همزمانی این پنجمین سالگرد با انتشار ویدئویی از سخنان فرمانده‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پاسدار محمد جعفری، کمک زیادی به تعیین ماهیت این حرکت می‌کند. در این ویدئو آشکار می‌شود که سپاه با برنامه ریزی در شکل دهی به نتیجه‌ی انتخابات شرکت کرده بود و کم یا بیش خود را برای مقابله‌ی با نتایج آن آماده کرده بود. این مردم و شرکت کنندگان در انتخابات بودند که نمی‌دانستند قرار است رائ آنها به هیچ انگاشته شود. به همین خاطر در فردای انتخابات با یک واقعیت روشن روبرو بودیم: تقلب کنندگانی که خود را برای مدیریت نتایج تقلب خویش آماده کرده بودند و رای دهندگان که برای مقابله با نتیجه‌ی غیر منتظره‌ی اعلام شده کمترین آمادگی جدی را نداشتند. نکته‌ی مهم در مورد حرکت اعتراضی آغاز شده نیز از ابتدا همین بود و تا انتها نیز همین ماند: سازمان یافته بودن متقلبین و سرکوبگران و عدم سازمان یافتگی رای دهندگان و سرخوردگان.

ضرورت تشخیص درست

این خصلت موجب یک نابرابری عظیم کیفی شد که تا به انتهای جنبش نیز ادامه یافت. اقلیت سپاه و نهادهای حکومتگر خود را به شکل سازمان یافته و هدفمند آماده کرده بودند و مردم معترض نه سازمان‌یابی و تشکل داشتند، نه هدف. درمسیر خود، جنبش تلاش بسیار کرد تا شاید بتواند حداقلی از سازماندهی را پدید آورد، اما با بالا بردن هزینه‌ی حضور در خیابان، رژیم بخش عظیمی از جامعه را واداشت تا اگر هم می‌خواهند فعالیتی داشته باشند به طور عمده در فضای مجازی باشد نه در کف خیابان‌ها. دستگیری گسترده‌ی چهره‌ها و افرادی که می‌توانستند نقشی در تشکل دهی اعتراضات داشته باشند جنبش را بی سر کرد. بدون داشتن مغز متفکر در داخل، این وظیفه به خارج از کشور محول شد. در خارج از کشور هم تفرقه‌ی جغرافیایی، فکری و سیاسی اجازه نداد که خط مشخصی برای هدایتگری جنبش شکل گیرد. تلاش‌های پراکنده‌ی فعالان سیاسی در خارج و کنشگران اجتماعی در داخل نتوانست به هم گره بخورد. هیچ تصویر گویایی از آن موقعیت ناگهانی در ذهن تشکل‌های سیاسی نبود؛ بسیاری از آنان رغبتی نداشتند که خود را همراه موجی نشان دهند که برخاسته‌ی از یک اتفاق دولتی (انتخابات) بود. حتی حضور نیروهای اجتماعی گسترده در صحنه نتوانست آنها را به اصالت مردمی حرکت باورمند سازد.

در حالی که جنبش به حال خود رها شده بود، تعیین رهبر و یا خط رهبری برای آن هر چه دشوارتر شد. نه کسی توانست در این میان به مثابه رهبر سر برآورد و نه خطی که بتوان آن را خط راهبردی جنبش نامید نمایان شد. حرکت در نوعی نوسان ناشی از تقویم گرایی حرکت‌ها گرفتار شد و در فاصله‌ی کوتاهی، شتاب نخستین خود را از دست داد. حتی در موقعیت‌هایی مثل عاشورای ۸۸ که نیروهای اجتماعی رادیکال به صحنه آمدند و فرصتی پدید آمد تا کندی و سرد شدن حرکت به خوبی جبران شود، باز هم چهره‌های شاخص جنبش متوجه ارزش موقعیت پدید آمده نشدند و با واکنش محافظه کارانه‌ی خود نسبت به آن این فرصت ناب را هدر دادند.

فرایند تحول جنبش

جنبش سبز و سرنوشت آن، برآیند یک رخداد غیر منتظره از یک سو و نبود ساختارهای متشکل از سوی دیگر بود. جامعه‌ای که نتواند ابزارهای مناسب با مطالبات خود را تدارک ببیند، آنها را به آرزوهای سرخورده تبدیل می‌سازد.

با وجود آمادگی سپاه برای مدیریت بحران پس از تقلب برنامه ریزی شده‌ی خود، این فرصت برای نیروهای سیاسی و اجتماعی پیش آمد که کمبود ناشی از نبود تشکل را با ابتکار عمل‌ها و خلاقیت مبارزاتی جبران سازند. بهترین دلیل بر این مدعا حضور پرشمار مردم درراهپیمایی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ بود. جمعیتی که مسئولان شهرداری تهران آن را بالغ بر دو میلیون نفر برآورد کردند به خیابان آمدند. در ورای اصرار بر رقمی خاص در این مورد باید گفت که در کنار عاشورا این روز، جزو معدود و البته نخستین فرصت واقعی و بهترین آنها برای شکل دهی به سرنوشتی متفاوت برای جنبش بود. در این روز، جمعیت به اندازه‌ی کافی برای هر طرح و پروژه کنشگری موجود بود، سرکوب هنوز آغاز نشده بود و مردم ترس نداشتند، رژیم تحت وحشت و شوک جمعیت انبوه و غیر قابل تصور مردم بود و تظاهر کنندگان دارای روحیه‌ی بالا و در موضع قدرت. در این روز می‌شد کار مهمی را صورت داد که بتواند در همان ابتدای کار حرکت را به سوی سرنوشتی کاملا متفاوت از آن چه به خود دید ببرد؛ اما این فرصت استثنایی نیز به دلیل نبود برنامه ریزی و پیش بینی‌های لازم از میان رفت. در این روز می‌شد با پیروی از مدلی که بعدها جوانان مصری با شماری به مراتب کمتر از جمعیت مورد بحث در تهران در میدان التحریر قاهره به کار بستند، در میدان اصلی پایتخت (میدان آزادی) باقی ماند و تا زمان تحقق درخواست اصلی معترضین، یعنی بازشماری آراء با نظارت دقیق ناظران مردمی، از آن جا تکان نخورد. کاری که جوانان مصری صورت بخشیدند و در نهایت، پس از ۱۸ روزکشمکش و درگیری، با کناره گیری حسنی مبارک به سرانجامی، هر چند موقت و ناپایدار، رسیدند.

اما در جنبش سبز فرصت‌ها یکی بعد از دیگری سوخت و کار به جایی رسید که در نهایت، در جریان راهپیمایی ۲۲ بهمن، جنبش با فروکش مواجه شد و رژیم موفق شد زنگ پایان آن را به صدا درآورد. این فرایند که امروز روشن و بدیهی جلوه می‌کند نقش و اهمیت سازماندهی را به ما یادآور می‌شود. به همین خاطر لازم است که روی آن تاکید کافی شود.

اهمیت سازماندهی

فراموش نمی‌کنیم که کسانی که به طور فعال در انتخابات شرکت داشتند باور کرده بودند که در سایه‌ی تلاش‌های آنها و جو جامعه، کاندیدای مورد نظر سبزها از رای بالایی برخوردار شده و انتخاب خواهد شد. اما در شب ۲۲ خرداد مسجل شد که بازی به گونه‌ی دیگری رقم خورده است. اگر روح سازماندهی و رهبری در جبهه‌ی برنده‌ی واقعی انتخابات حاکم می‌بود باید حداقلی از برنامه ریزی برای واکنشی حساب شده را در بر می‌گرفت. اما چنین نشد. به عبارت دیگر این در یک جو احساسی و بر اساس یک واکنش عصبی و ناگهانی بود که در ۲۳ خرداد اعتراضات رای دهندگان کلید خورد و در ۲۵ خرداد به اوج خود رسید. این مقطع سه روزه شاید حساس‌ترین مقطع عمر جنبش بود که به هدر رفت. در این فاصله جبهه‌ی مقابل تدارک لازم را دید و در ۲۹ خرداد ولی فقیه نظام با سخنرانی خود به این تدارکات رسمیت بخشید. از فردای آن روز سرکوب سازمان یافته‌ی حکومتی آغاز شد و به سرعت رنگ خونین به خود گرفت.

برای حکومت مسجل بود که نباید بگذارد اعتراضات شکل منظم، فراگیر و منسجم به خود بگیرد. برای این منظور نیز علاوه بر ضرب و شتم و قتل، دستگیری و وحشت آفرینی در دستور کار ماموران حکومتی قرار گرفت. فاجعه‌ی کهریزک با هماهنگی بالاترین نهادهای امنیتی و زیر نظر اعضای بیت رهبری ترتیب داده شد تا اثرات روانی آن جامعه را فلج کند و کرد.

در این میان نباید نقش یک پارامتر دیرپای دیگر را از یاد برد. این که نظام در طول بیش از سی سال، امکان هر گونه تشکل یابی سیاسی، صنفی و یا اجتماعی را از مردم سلب کرده و اجازه نداده بود که جز آن چه مورد تایید و در دست خود بود، تشکل و سازمان یابی دیگری در کشور سامان بیابد. این مصلحت نگری امنیتی نظام در چندین مقطع به داد او رسیده بود: در جریان شورش‌های اجتماعی ابتدای دهه‌ی هفتاد خورشیدی[2]، در جریان قیام ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و سرانجام، در جنبش سبز. حکومت به طور آگاهانه و عامدانه امکان تشکل یابی را از جامعه سلب و در مقابل، نیروهای خود را در قالب‌های هر چه منسجم‌تر و با فرماندهی متمرکزتر سازماندهی کرده، آموزش داده، مجهز ساخته و آماده‌ی اقدام نگه داشته بود.

در سال ۱۳۸۸ رژیم به کارآمدی استراتژی خود پی برد. درست در مقطعی که جامعه به حداقلی از تجربه و توان سازمان‌یابی نیاز داشت دستش در این زمینه‌ی بسیار خالی بود. یگانه تجربه‌ی نسبی و متشتت که در اختیار نیروهای جبهه‌ی مردم در آن مقطع بود مورد تشکل‌های دانشجویی شبه دولتی-نیمه مستقل و نیز برخی از جمع‌های موقتی تشکیل شده در دوران کمپین تبلیغاتی کاندیداهای اصلاح طلب (کروبی و موسوی) برای انتخابات بود و بس. و این تجربه‌ی اندک و موقت و پراکنده در حدی جلوه نکرد که بتواند پاسخگوی نیاز حداقلی جنبش در آن مقطع حساس باشد، در مقطعی که حکومت کلیه نیروهای مجهز و سازمان یافته‌ی خود را به صحنه‌ی نبرد آورده بود تا با جمعیتی کثیر اما سازمان نیافته و فاقد سمت و سوی مشترک و هدف تعیین شده مقابله کند.

اپوزیسیون خارج از کشور هم که در طول سال‌های قبل برای تقویت عنصر سازماندهی اجتماعی تلاش خاصی نکرده بودند نتوانستند در طول دوران حیات جنبش کم کاری سه دهه‌ای خویش را جبران سازند. لذا کنشگران جنبش قربانی ضعف سازمان یابی خود شده و در نهایت نیز بازی را به به طور اساسی به این دلیل باختند، یعنی نتوانستند در قالب‌هایی عمل کنند که به آنها اجازه دهد حرکت را ۱) تداوم بخشند، و آن را ۲) سمت و سو و ۳) گسترش دهند. به همین خاطر، جنبش دچار سه ضعف ذاتی شد که به حیات آن پایان بخشید: ۱) دوام نیاورد. یعنی نتوانست ماندگاری خویش را به اندازه‌ای به پیش برد که به مرحله‌ی امتیاز گیری از رژیم برسد و چراغ عمر آن قبل از آن که حکومت خود را در اجبار واگذاری هر نوع امتیاز یا عقب نشینی ببیند خاموش شد. عنصر زمان در این گونه حرکت‌ها بسیار اساسی است. ۲) سمت و سو نیافت. حرکت نتوانست برای خود هدف مشخصی را تعریف و براساس یک استراتژی آن را دنبال کند. در جا زد، به چپ و راست رفت، تابع شرایط مقتضیات و دخالت‌های ناروای این و آن شد و در نهایت، در مسیری که هرگز معلوم نشد چه بود گم شد. ۳) محدود ماند. جنبش نتوانست نه از محدوده‌ی جغرافیایی خویش و نه از محدودیت‌های مطالباتی و اجتماعی خویش فراتر رود و در نهایت، منزوی گشته و بدون آن که خود را فراگیر ساخته باشد به سوی فرسوده شدن رفت. جنبش قربانی ضعف‌های بدیهی خود شد، ضعف‌هایی که می‌شد از پیش برای رفع آنان کوشید.

این ضعف‌های تحلیل برنده و فرسوده ساز اما فقط به دلیل نبود سازماندهی در میان کنشگران نبود. دلیل دومی در این میان عمل کرد که باید از آن یاد کرد. خلاء رهبری در جنبش.

نقش خلاء رهبری

شاید که اهمیت این عنصر به اندازه‌ی دلیل اول (نبود سازماندهی) جلوه نکند، اما این واقعیتی است که نباید مورد بی توجهی قرار گیرد. این احتمال هست که با وجود یک نیروی قدرتمند رهبری کننده، کنشگران جامعه می‌توانستند با داشتن یک خط کاری – و نه به طور لزوم خط فکری – مشترک، به حداقلی از خودسازماندهی دست یافته و در قالب مجموعه‌هایی عمل‌گرا وارد صحنه‌ی رویارویی با نیروهای متشکل حاکمیت شوند. اما چنین نشد. نبود جریان رهبری در جنبش واضح و بارز بود. نه میرحسین موسوی و نه کروبی به عنوان چهره‌های شاخص جنبش سبز، هیچ یک نتوانستند نقش فعالی در این باره ایفا کنند. آنها نمی‌خواستند در مقام رهبر اپوزیسیون قرار گیرند و خطری ساختاری را برای نظامی که به آن تعلق داشتند رقم زنند. آنها آمده بودند که با گرفتن پست ریاست جمهوری اسلامی، نظام را از موقعیت سخت آن بیرون آورند و نه این که برای آن دردسری جدید و جدی پدید آورند. همین محافظه کاری طبیعی و بدیهی آنها بود که اجازه نداد جنبش بتواند از حداقلی از راهبری و مدیریت متمرکز از سوی آنان برخوردار شود.

بحث رهبری به سرعت تبدیل به یک بحث منفی شد و از این رو منتفی شد؛ هیچ فردی و جریانی جرأت این را نیافت که بخواهد تحت این عنوان وارد صحنه شود. برای جبران روانی این خلاء، شعارهایی مانند «هر ایرانی یک رهبر» و امثال آن مطرح شد، چیزی که فقط از ذهن شعر پرداز و رویاباف وارثان حافظ و خیام می‌توانست بیرون آید. واقعیت اما منطق عریان خویش را دنبال می‌کرد. جنبش نیاز به رهبری داشت و در نبود رهبر و رهبری، مسیری برای آن ترسیم نشد و آن قدر بی هدف به این سوی و آن سوی رفت تا در نهایت فرصت‌ها هدر رفت و موقعیت به نفع سرکوبگران چرخید.

نبود رهبری در واقع خود نمودی بود از کمبود سازماندهی، زیرا می‌دانیم آن که سازماندهی می‌کند رهبری می‌کند و جریانی رهبری می‌کند که سازماندهی کرده باشد. این دو کمبود یکدیگر را تقویت کردند؛ در نبود عنصر سازماندهی، هیچ فرد و جریان نمی‌توانست مطمئن باشد که در صورت قبول این نقش از حداقلی از پشتیبانی اجتماعی و حمایت مشخص نیروهای عمل گرا برخوردار خواهد بود یا خیر. هیچ جریانی اعتماد به نفس لازم برای ایفای نقش رهبری را نداشت. نه به خاطر آن که نیاز آن وجود نداشت یا حتی، نه به خاطر آن که جاه طلبی کافی وجود نمی‌داشت، بلکه به این خاطر که هیچ تشکل برای سازمان دادن نیروهای مستعد جامعه، نه قبل از جنبش و نه حتی در طول دوران جنبش، دست به کار نشده بود، پس چگونه و با اتکا به چه نیرویی می‌توانست خود را در مقام هدایت و راهبری جنبش ببیند؟

در این میان، اپوزیسیون خارج از کشور هم نقش خود را در حد دنبال گر و پشتیبان حرکت داخل کشور تقلیل داد و نتوانست سهمی موثر در سمت دهی به جنبش ایفاء کند. اغلب این تشکل‌ها فاقد پایگاه اجتماعی در داخل کشور بوده و در حد تشکل‌های نصیحت گر خارج از کشوری تقلیل یافته بودند. برای همین نیز وقتی مردم به خیابان‌ها آمدند اغلب فعالان سیاسی خارج از کشور با ناباوری به آنان خیره شده و سعی کردند خود را همسو و موازی با آن نشان دهند. اپوزیسیون، پشت سر و حداکثر در کنار جنبش بود نه در پیش و جلوی آن. به همین دلیل نیز نه در داخل نیرو و یا شخصیتی برای رهبری جنبش گام برداشت و نه از خارج از کشور تشکلی برای این منظور اقدام کرد. در سایه‌ی این خلاء جدی نوعی آشوب و بی نظمی بر حرکت حاکم شد که در نهایت با خود تشتت و فرسودگی آن را به همراه داشت.

درس‌های مشخص جنبش سبز

اگر به همین دو مقوله‌ی مطرح شده در این مقال اکتفا کنیم، می‌توان گفت که هر جنبش اعتراضی- اجتماعی برای تبدیل شدن به یک حرکت تعیین کننده باید از دو عنصر سازمان یابی و رهبری برخوردار باشد و در غیر این صورت نیروها و شتاب خویش را از دست داده و تبدیل به یک حرکت بی جهت و هرز رفته شده و از میان می‌رود. ممکن است که بر اساس یک نگرش دوربین و تا حدی خوش بینانه و ذهنی گرا بخواهیم جنبش سبز را یک حرکت زنده و همچنان جاری در بطن جامعه بدانیم، اما واقع گرایی حکم می‌کند که به طور شفاف بیان کنیم که این جنبش در ۲۵ خرداد اوج تولد و در عاشورای همان سال اوج پایان خود را تجربه کرد و به اتمام رسید. بی شک از آن زمان اثرات و عوارض آن به شکلی یا به شکل دیگر در جریان بوده و هست، اما به عنوان یک حرکت دارای هویت زمانی و مکانی، جنبش سبز، یک حرکت تمام شده ارزیابی می‌شود. حرکت بعدی، حتی اگر نام و نمادهای جنبش سبز را با خود یدک کشد، اقدامی متفاوت و مستقل خواهد بود.

اما از آن جا که جامعه‌ی ایرانی مستعد شرایطی مسئله ساز و مشکل آفرین است، باید احتمال داد که در ماه‌ها و سال‌های آینده خیزش ها، شورش‌ها و جنبش‌های اعتراضی و اجتماعی بروز کند، اما این بار، با اتکاء به تجربه‌ی سال ۸۸، شاید پاسخگویی به دو کمبود جدی سازماندهی نیروهای کنشگر و جریان هدایتگر و رهبری کننده بتواند سرنوشت متفاوت وبهتری را نصیبب حرکت‌های آینده سازد. این به طور مستقیم بستگی به درک و اراده‌ی نیروهای کنشگر سیاسی و اجتماعی در خارج و داخل ایران دارد. فرمول درک و پیش بینی و اقدام در راستای این تشخیص دشوار نیست: هر که سازماندهی کند رهبری می‌کند. بر این اساس در می‌یابیم که ادعای رهبری حرکت آینده را داشتن در جاه طلبی و آرزوگری خلاصه نمی‌شود؛ نیروی مدعی راهبری باید که بتواند در امر تشکل دهی و سازمان یابی نیروهای اجتماعی داخل کشور و نیروهای سیاسی خارج از کشور نقشی فعال، کارآمد و هدفمند را ایفاء کند.

این امر مثبت در جریان و پس از جنبش سبز بروز کرد که برخی تشکل‌ها برای ترویج کار سازماندهی و خودسازماندهی بنیان گذاشته و از آن زمان در این عرصه فعال شدند. بدیهی است که کار فعال تشکل‌هایی از این دست و نیز روی آوردن احزاب و سازمان‌های سیاسی سنتی به سوی این رویکرد نوین و برای ترویج سازماندهی می‌تواند به طور خودجوش از میان آنان نیروی مستعد و مناسب رهبری جنبش آینده را معرفی کند. این بار دیگر اگر مردم به کف خیابان بیایند، در ورای این که انگیزه‌های آنها سیاسی یا اقتصادی و معیشتی باشد، همگان این نکته‌ی بدیهی را می‌شناسند که حرکت حتما به سازمان یابی فعالان در پایین و نیز به جریان رهبری کننده در بالا نیاز دارد. بدیهی است که این دو نیز در تعامل با سایر پارامترهای خرد و کلان عمل می‌کنند، پارامترهایی مانند انگیزه‌های بازیگران جنبش، کمیت و کیفیت نیروهای شرکت کننده در آن، سهم نابرابری طبقاتی، ضعف دستگاه سرکوب، تشدید نبردهای مافیایی میان جناح‌های رژیم، تاثیر فشارهای خارجی و تحریم‌ها و غیر؛ اما در کنار همه‌ی این عوامل این بار و در پرتو بررسی تجربه‌ی جنبش سبز بر کسی پوشیده نیست که دو نیاز مبرم هستند که آینده‌ی آن حرکت را تعیین خواهند کرد: توان سازماندهی معترضین و وجود خط و تشکل رهبری کننده‌ی جنبش. زمان اندیشیدن جدی به این دو کمبود است.

پانویس‌ها

[1] به طور نمونه این مقاله را ببینید.

[2]در اینجا به سلسله خیزش‌های اجتماعی محرومان جامعه در اسلام شهر در جنوب تهران، در قزوین و در مشهد اشاره می‌شود.

korosherfani@yahoo.com

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b6%d8%b9%d9%81-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d9%88-%d9%86%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%87%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%b3%d8%a8%d8%b2/feed/ 0
سازماندهی دانشجویی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/#comments Sun, 30 Dec 2012 09:02:02 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=13046 شبکه سراسری دانشجویان ایران   – شسدا

KhodRahagaran.org

Sazmandehi.org

سازماندهی دانشجویی

1)          شرایط بحرانی در راهست. دانشجویان باید خود را برای دخالت فعال و سازنده در آن آماده سازند. این کار نیاز به سازماندهی دارد.

2)          دانشجویان مانند کارگران از مستعدترین قشرها برای کار سازمان یافته هستند. این امر به شرطی متحقق می شود که بر اساس روش درست عمل شود.

3)          روش درست ایجاد تیم های دانشجویی و به تدریج و با رعایت موارد امنیتی پیوند دادن این تیم ها برای ساختن شبکه هاست.

4)          یک تیم دانشجویی چند دانشجو هستند که با یکدیگر در تماس بوده و برای کار مشترک همفکری، تصمیم گیری و برنامه ریزی می کنند.

5)          یک تیم به طور معمول بین دو تا پنج نفر است. بیش از پنج نفر می توان یک تیم دوم را تشکیل داد. تعداد تابع شرایط امنیتی است.

6)          اعضای یک تیم با اعتماد به یکدیگر بر اساس شناخت متقابل اقدام به طراحی و برنامه ریزی کنش های مختلف می کنند و برای اجرای آن تقسیم کار می کنند.

7)          به طور معمول در هر کار عملی یک نفر هماهنگ کننده است که افراد تیم زیر نظر وی به مسئولیت های خود می پردازند. فرد هماهنگ کننده برای هر کنش می تواند و باید متفاوت باشد تا همه ی اعضای تیم تجربه ی مدیریتی بیاموزند.

8)        شرط موفقیت تیم دانشجویی در عمل عبارت است از انضباط کاری. وقتی مسئولیت ها مشخص، تعریف و تقسیم شد، هر فرد بر اساس وظیفه ی خود در هماهنگی با دیگران بر اساس رعایت انضباط دقیق به بهترین شیوه ممکن کار خود را انجام می دهد.

9)        پیروی دقیق از نکاتی که هماهنگ کننده در طول انجام حرکت تصمیم گیری شده بیان می کند از ضروریات است.

10)     یک تیم دانشجویی جلساتی را به طور غیر علنی و با رعایت نکات امنیتی برگزار می کند. در هر جلسه ای به موضوع تحلیل اوضاع، برداشت از ضروریات مبارزه، پیشنهاد و ابتکارات، تصمیم گیری در باره ی یک طرح کاری مشخص، برنامه ریزی برای اجرا و در نهایت تقسیم کار برای اجرا صحبت و تبادل نظر به عمل می آید.

11)     هر جلسه یک مدیر جلسه دارد که بحث را بر اساس یک نظم موضوعی یکی بعد از دیگری و در طول یک مدت زمان مشخص به پیش می برد. مدیر جلسه هر بار یکی از اعضای تیم است.

12)     دانشجویان مانند کارگران از مستعدترین قشرها برای کار سازمان یافته هستند. این امر به شرطی متحقق می شود که بر اساس روش درست عمل شود. روش درست ایجاد تیم های دانشجویی و به تدریج و با رعایت موارد امنیتی پیوند دادن این تیم ها برای ساختن شبکه هاست.

13)     حوزه ی کنشگری یک تیم دانشجویی به طور معمول در دانشگاه است. اما یک تیم می تواند در بیرون از دانشگاه نیز دست به فعالیت بزند.

14)     در چارچوب دانشگاه تیم دانشجویی می تواند به آگاه سازی، اطلاع رسانی، فعال سازی دانشجویان، پخش اعلامیه، شعار نویسی، آموزش و تشویق سازماندهی، شناسایی دانشجویان فعال، شناسایی جاسوسان و خائنین، بررسی تله های امنیتی، بررسی امکان به راه اندازی تحصن و اعتصاب و اعتراض؛ شناسایی ضعف ها و کمبودها و حساسیت های دانشجویان و … می باشد. انشجویی

15)     تیم های دانشجویی به تدریج و با رعایت نکات امنیتی یکدیگر را یافته و با هم ارتباط برقرار می کنند. راه های همکاری و کارهای دو یا سه تیمی را بررسی می کنند و در صورت نیاز با رعایت احتیاط های لازم با هم جلسات مشترک برگزار می کنند و به سان یک تیم بزرگ میان خود بحث کرده، تصمیم گیری نموده و برای کار جمعی میان تیم ها برنامه ریزی می کنند.

16)     از اتصال میان تیم ها در درون یک دانشگاه «شبکه دانشجویان مبارز دانشگاه» شکل می گیرد. این شبکه باید تا زمان لازم مخفی و غیر علنی شکل گیرد، اما در زمان عمل کلیه ی اعضای آن به صورت هماهنگی از قبل پیش بینی شده یا هماهنگی خودجوش در صحنه فعالیت می کنند.

17)     وجود این شبکه ها جو دانشگاه را فعال کرده و دانشجویان بیشتری را به مبارزه تشویق می کند.

18)     در نهایت شبکه های دانشگاه های مختلف با تثبیت حضور عملی خود می توانند در فضای مجازی و یا از طرق دیگر با در نطر گرفتن نکات امنیتی یکدیگر را پیدا کرده و تشکیل یک شبکه وسیعتری را بدهند که شبکه های بین دانشگاهی هستند.

19)     کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران سال گذشته پیشنهاد داد که دانشجویان فعال و مبارز در صدد ایجاد «شبکه سراسری دانشحویان ایران» (شسدا) باشند.

20)     این شبکه قادر خواهد بود حرکت های سراسری و گسترده را در سراسر کشور تهیه و تدارک ببیند.

21)     شبکه سراسری دانشجویان ایران   –شسدا
نوشته ها و ویدئوهای مربوط به شسدا بر روی وبسایت خودرهاگران موجود است.
KhodRahagaran.org
Sazmandehi.org

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/feed/ 1
16 آذر: روز دفاع از استقلال و حرمت دانشگاه https://khodrahagaran.org/fa/16-%d8%a2%d8%b0%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%82%d9%84%d8%a7%d9%84-%d9%88-%d8%ad%d8%b1%d9%85%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87/ https://khodrahagaran.org/fa/16-%d8%a2%d8%b0%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%82%d9%84%d8%a7%d9%84-%d9%88-%d8%ad%d8%b1%d9%85%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87/#respond Mon, 03 Dec 2012 10:32:55 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=12908  

  1. دانشگاه محل آموزش علم است، از تبدیل آن به محل آموزش مزخرفات آخوندی-مذهبی جلوگیری کنیم.
  2. دانشگاه برای رشد خود نیاز به آزادی فکر و بیان دارد. برای کسب این آزادی ها خود را سازماندهی کنیم.
  3. مدیریت دانشگاه ها باید به عهده ی شوراهای متشکل از دانشجویان، اساتید و کارکنان دانشگاه باشد.
  4. تشکیل سندیکاهای دانشجویی حق و ضروت مسلم برای به دست آوردن استقلال دانشگاه ها می باشد.
  5. دانشگاه محل آموزش علم است، از تبدیل آن به محل آموزش مزخرفات آخوندی- مذهبی جلوگیری کنیم.
  6. در هر دانشگاهی می توان با تشکیل هسته های چند نفره ی دانشجویی فعالیت های مبارزاتی را گسترش داد.
  7. نباید اجازه داد که دانشگاه به یک مکان امنیتی و تحت سلطه ی ترس و نگرانی تبدیل شود. باید جو سرکوب را شکست.
  8. تشکیل هسته های دانشجویی زمینه ساز پیدایش سندیکاهای دانشجویی در هر دانشگاه خواهد بود.
  9. هسته های دانشجویی در دانشگاه می توانند به کار آگاه سازی، شعار نویسی، تشویق به اعتراض، خبر رسانی و نیز جذب اعضای جدید و یا آموزش خودسازماندهی دانشجویی بپردازند.
  10. باید جو ترس و انفعال و بی تفاوتی را در دانشگاه ها شکست و برای این منظور باید عمل کرد. عمل.
  11. هسته های دانشجویی باید امکانات مختلف را از ادارات دولتی مصادره کنند و شبکه ی کاری خود را گسترش دهند.
  12. دانشجویان باید به نقش مهم و تاریخی دانشگاه در جامعه ی فاقد احزاب و سازمان ها پی ببرند. دانشگاه پیوسته به مثابه موتور اعتراضات اجتماعی بوده است.
  13. دانشگاه ها می توانند نقش بسزایی در ماه های حساس آینده بازی کنند. برای این منظور نیاز به خودسازماندهی دانشجویی است.
  14. تعداد دانشجویان کشور نزدیک به 4 میلیون نفر است. این یعنی یک پتانسیل بی مانند که نیاز به عنصر سازماندهی دارد.  خودسازماندهی دانشجویی را بیاموزیم و به کار گیریم.
  15.  واحدهای سازمان یافته ی دانشجویی می توانند اعتراضات دانشجویی را حول محور مسائل صنفی آغاز کنند به سوی موضوعات اجتماعی و سیاسی بیایند.
]]>
https://khodrahagaran.org/fa/16-%d8%a2%d8%b0%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%82%d9%84%d8%a7%d9%84-%d9%88-%d8%ad%d8%b1%d9%85%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87/feed/ 0
بار دیگر “همه باهم” و یا واقع گرایی در اپوزیسیون https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d9%87%d9%85-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9-%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%be%d9%88/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d9%87%d9%85-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9-%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%be%d9%88/#respond Sun, 14 Oct 2012 22:57:49 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=12285 بار دیگر “همه باهم” و یا واقع گرایی در اپوزیسیون

کامران مهرپور

هر چه به فروپاشی و سقوط حکومت نکبت  بار اسلامی در ایران نزدیک تر می‌شویم بحث آلترناتیو سازی پیرامون این موضوع نیز بیشتر مطرح می شود. با تصور این که می شود ساختمانی را از بالا شروع به ساختن کرد این بار هم، در ته ذهن کسانی که خود را جزیی از “اپوزیسیون” تلقی‌ می کنند، فکر میانُبر زدن دیده می شود. این ذهنیت متعلق به قرن گذشته و شیّادانی  مثل خمینی بود که با تئوری “همه باهم” خود همین مخالفین امروز و به اصطلاح روشنفکر و فعالان سیاسی  دیروز را خلع سلاح ذهنی‌ کرد. و جالب این که این نسل با چنین درس‌ و تجربه ای، بار دیگر، در صدد استفاده از همین ترفند کهنه هستند. آنچه که این نسل کهنه گرا نیاموخته درسهای سه دهه ی گذشته و رشد نسل جوان و اندیشه ورز ایران در دنیای اینترنت و تلاش این نسل برای جایگزینی روابط هرمی‌ با روابط افقی در عرصه ی اجتماعی و تکنیکی‌ در قرن جدید است.

نسل جدید چگونه است؟

آری، فرمول “همه باهم” متعلق به دوران رهبر سالاری با ساختاری عمودی بود، انباشته از ذهنیت شبان و رمه ای. فرمول موفق دنیای امروز بر اساس مدیریت تخصصی و غیر متمرکزی است که  نظم های حاکم بسیاری از کشور‌ها اروپای شرقی‌ تا خاور میانه و شمال آفریقا را بر هم زده و به پیش می رود. ایران ما نیز از این فرایند استثنا نخواهد بود.

اما مشخصه‌های این نسل جدید اینترنتی چیست که اپوزیسیون پیرسالار را اجازه نفوذ در جامعه امروزین را نمی دهد:

۱. فرد گراست، برای فرد به عنوان انسان آزاد و شهروند ارزشی ویژه قائل است.

۲. نه تنها ایدئولوژی گرا نیست، بلکه در بسیاری موارد ایدولوژی ستیز است.

۳. رهبر طلب نیست و مدیریت غیر متمرکز و تخصصی را دنبال می‌کند.

۴. سیاست زده نیست و به ارزش‌های اخلاقی‌ باستانی ایرانی،‌ همچون پندار نیک‌، گفتار نیک‌، و کردار نیک،‌ علاقمند است.

۵. با دنیای مدرن امروز در ارتباط است، روز آمد است.

۶. منافع مالی و فردی برایش جای مهمی‌ دارد. (فردگرایی و منفعت طلبی)

۷. واقع گرا، زمینی و لائیک است.

این خصوصیات در جوانان ایرانی به صورت کم یا بیش برجسته دیده می شود. خود این ویژگی ها نیز ثابت نیست و تابع کیفیت و کمیت شرایط می تواند متحول شود. اما در حال حاضر شناخت از آنها اجازه می دهد که تصویر روشن تری از تفاوت میان نسل ها و یا بهتر است بگوییم شکاف بین نسل ها به دست آوریم.

اپوزیسیون چگونه است؟

در مقابل این صورت بندی خاص نسل جوان امروزی اما واقعیت “اپوزیسیون” و یا بهتر بگویم، ملغمه‌ای از مخالفین و مبارزین واقعی چیست؟ چند گرایش ملموس در آن قابل شناسایی می باشد؟ در پایین یک تقسیم بندی از گرایش های اپوزیسیون ارائه می دهیم، ضمن آن که بگوییم در گفتمان کلی‌ بسیاری از آنان تفاوت چندانی در مورد آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، و سکولاریسم دیده نمی‌شود:

۱. گرایش پادشاهی خواهی‌: که نوعی از دموکراسی‌ پارلمانی (مشروطه)  را بر اساس چهره مشخص این نهاد پیش رو می گذارد.

۲. شورای ملی‌ مقاومت که حول محور سازمان مجاهدین به صورت قدرتمند‌ترین نیروی سازماندهی شده اپوزیسیون فعالیت می کند و رئیس جمهوری هم برگزیده اند.

۳. اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی داخل و خارج که به دنبال حفظ ساختار‌های حکومت اسلامی و نوعی “دمکراتیزه کردن” همین این نظام هستند.

۴. طیف چپ، شامل گروه‌های کوچک چپ سنتی‌ ایران که از نظر فکری ایده‌های بیشتری برای تغییر دارند ولی‌ قدرت تبلیغاتی و سازماندهی گرایش‌های بالا را ندارند.

۵. گرایش‌های تجزیه طلب که در لوای واژهٔ “فدرالیسم” از حمایت‌های مالی‌ کشور‌های خارجی‌ تغذیه می کنند بدون آن که توانسته باشند حتا به اندازه انگشتان یک دست مقاله ی علمی‌ و مستند در مورد فدرالیسم ارائه دهند.

۶. فعالان اجتماعی که در بطن جامعه برای سازماندهی و تغییر از پائین در تلاش هستند. چهره‌های شاخص این گرایش را رهبران سندیکا‌های کارگری و دانشجویی و فعالان مدنی تشکیل می دهند که بیشترین آنان در زندان بسر می برند.

درباره ی این که هر کدام از این گرایش‌ها چه تعداد و درصدی از مردم ایران را نمایندگی کنند آمار و ارقام دقیقی‌ در دست نیست. ولی‌ می توان  اطمینان داشت که مقبولیت برخی از آنها در میان مردم بسیار پایین است.

“همه با هم”؟ دیگر نه

آیا گردآوردن این گرایش‌ها با فرمول “همه باهم” امکان پذیر است؟ خوشبینانه‌ترین مفسرین که به نفوذ قدرت‌های خارجی‌ در این مجموعه‌ باور دارند نمی تواند ادعا کنند که در بهترین حالت به صف  کردن بیش از سه گرایش حتا برای ابرقدرتی‌ همچون آمریکا امکان پذیر باشد.

تلاش بسیاری از “فعالان” سیاسی برای دور هم آوردن این گرایش‌های ناهمسان به این دلیل است که خوب می‌دانند خودشان به تنهایی توانایی ساماندهی تشکیلاتی وسیع را ندارند، بنابراین باید از نیروی دیگری استفاده کرد. نسل اینترنتی با این مقوله “زرنگ بازی” بهتر از نسل ۵۷ آشناست و به آن پاسخ منفی‌ می دهد  .اما این معادله ‌یک طرفه نیست، از سوی دیگر هر کدام از ما که خود را جزیی از کنشگران واقعی می دانیم باید یک بار هم که شده این پرسش را با خود مطرح کنیم که چقدر از این امید به “اپوزیسیون” خارج بستن ناشی‌ از عدم مسئولیت پذیری و تنبلی ما و سپردن کار‌های بزرگ به دیگران است؟!

اگر نمی توان همه این گرایش‌ها را دورهم جمع کرد پس چه می توان کرد؟ بهترین گزینه در حال حاضر برای کنشگران صادق و خردگرا سازماندهی طیف خود است که بتوان به عنوان یک نیروی کنشگر در روزهای حساس آتی ایفای نقش کنند. زمانی‌ که چند گرایش فعال در جامعه بتوانند نیروی عملی‌ خود را به نمایش بگذارند آن وقت می‌توان در یک سری مذاکرات ائتلافی بین گرایش‌های واقعی‌ و مردمی ایجاد کرد. فراموش نکنیم فقط نیرویی جزو “اپوزیسیون” شناخته می شود که بتواند نیروهای رژیم را در خیابانها و عرصه‌های تبلیغاتی به عقب بزند، یعنی دارای قدرت عملی باشد.

با در نظر گرفتن ذهنیت نسل جدید در ایران موفقیت نفوذ هر کدام از گرایش‌های بالا در میان مردم سوالیست اساسی‌ که هر کدام از فعالان سیاسی باید پاسخی واقعی برای آن داشته باشند تا در فردای ایران آزاد دارای مقبولیت و مشروعیت باشند.

شاه کلید موفقیت و یا عدم موفقیت هر کدام از این گرایش‌ها در پاسخگویی عملی‌ آنان به نگرانی باز تولید استبداد در شکلی نوین است. یکی از دلایل عدم شکل گیری اپوزیسیون همگرا در سالهای اخیر اینست که نسل اینترنتی دیگر چک سفید به مدعیان سیاسی نمی دهد. بنابر این، برای همه نیروهای آزادیخواه لازم است که از امروز ابزار به دست گرفتن قدرت از سوی مردم و از پائین را فراهم کنیم. یعنی‌ بطور فعال در ایجاد کمیته‌های دفاع از محله، شورای کارگری و کارمندی، اتحادیه های دانشجویی و دانش اموزی و در هر عرصه اجتماعی دیگر کوشا باشیم.

فن آوری در خدمت خودرهایی

با استفاده از وسائل مدرن ارتباطاتی مثل SMS و شبکه‌های اجتماعی مجازی بر روی اینترنت از حالا در تدارک پیوند شبکه خود با دیگر شبکه‌ها باشیم. برای مثال دو شبکه اجتماعی بر روی فیس‌بوک را می‌توان به عنوان مدل در نظر داشت.

نه به قطع یارانه ها [1]  این صفحه به اطلاع رسانی و هماهنگ سازی فعالیت ها برای هرگونه اعتراض جمعی در صورت قطع یارانه های مردم مشغول است.

تدارک جشن سقوط اسد در ایران [2] این صفحه تلاش دارد تا با اطلاع رسانی از مبارزات مردم سوریه میان دو ملت ایران و سوریه پیوند ایجاد کرده و زمینه سازی کند تا در صورت سقوط رژیم بشار اسد مردم ایران به خیابان ها آمده و این پیروزی را جشن بگیرند.

از چنین مدل‌های شبکه‌های اجتماعی مجازی در اینترنت می توان برای ساختن شبکه‌های واقعی در صحنه عمل استفاده کرد.

آموزش‌های لازم سازماندهی برای ایجاد تیم، هستهٔ و گروه را فرا گرفته و با یاران خود تمرین کنید. در این عرصه دست کنشگران خالی‌ نیست و سایت‌هایی مانند وبسایت تخصصی سازماندهی و رادیو اتحاد در دسترس هستند:

www.sazmandehi.org

www.radioetehad.com

از تجارب دوستانی که خدمت سربازی داشته اند استفاده کنیم. برای هر نبرد چند دقیقه‌ای، ماهها و ماهها تمرین لازم است. امروز وقت این تمرین هاست نه چشم دوختن به شومن‌های سیاسی خارج از کشور. هر ائتلاف موفقی‌ در خارج از کشور در نهایت باید بتواند از این شبکه‌های اجتماعی تغذیه کند. پس، از همین حالا این شبکه‌ها را قدرت ببخشیم زیرا که ضامن آزادی عمل ما مردم عادی در آینده و پیشگیری از دیکتاتوری‌های جدید خواهند بود. دمکراسی با مشارکت من و تو آغاز می شود و تبلور پیدا میکند و نه‌‌ از طریق خودمداران خارج از کشور. پس، از حالا به تمرین دموکراسی‌ و کار تیمی بپردازیم.

با ایجاد شبکه ی اجتماعی وسیع اطمینان می توان داشت که هیچ یک از گرایش‌های سازمانی بالا نتواند قدرت سیاسی آینده را به طور انحصاری  بدست گیرد. قدرت اجتماعی نسل جدید در دست خودمان خواهد بود و دیگر کسی‌ و یا دولتی در مورد زندگی‌ شخصی‌ ما نمی‌تواند دخالت کند و یا سرمایه‌های ملی‌ ما را به تاراج ببرد. در غیر این صورت می‌توان اطمینان داشت که شکل دیگری از استبداد با کمک خارجی‌‌ها در ایران مستقر خواهد شد .اگر در این مورد شک دارید ببینید که چقدر در کاهش پدر سالاری در روابط خانوادگی خود موفق بوده‌اید. مقوله ی وسیعتر اجتماعی در خانواده بزرگ ایران نیز بی شباهت نیست.

نتیجه گیری:  

از حالا لغو اعدام و شکنجه و کتک و بی‌احترامی را در لیست خواسته‌های خود قرار دهیم و آنرا با کردار نیک‌ و احترام به انسان درونی‌ کنیم .از خرد و شایسته سالاری و تخصص در شبکه خود استفاده کرده آن را جزیی لاینفک از فرهنگ کاری خود در آوریم. فقط با به نمایش گذاشتن رفتار و کردار نیک‌ و خردمندانه در شبکه‌های اجتماعی می توان امیدوار بود که اپوزیسیون پیرسالار به سر عقل آمده و به وظیفه ی تاریخی خود پاسخ خردمندانه‌ای  بدهد. در غیر این صورت، بن‌بست “اپوزیسیون” ادامه خواهد داشت و در دقیقه ی آخر قدرت‌های خارجی،‌ همانند لیبی‌، آلترناتیو خود و استبداد تازه را بر ما تحمیل خواهند کرد. مشارکت فعال ما بر دو پایه ی اخلاق و خردگرایی ضامن تامین آینده ای روشن برای میهنمان است.

###

KamranMehrpour@gmail.com

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d9%87%d9%85-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9-%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%be%d9%88/feed/ 0
جدایی‌طلبی یک عقب گرد تاریخی است https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d8%af%d8%a7%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d8%b7%d9%84%d8%a8%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b9%d9%82%d8%a8-%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d8%af%d8%a7%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d8%b7%d9%84%d8%a8%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b9%d9%82%d8%a8-%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/#respond Thu, 04 Oct 2012 10:44:57 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=12230 جدایی‌طلبی یک عقب گرد تاریخی است

نقد انسان‌شناختی و جامعه‌شناختی قومیت‌گرایی و تجزیه‌طلبی

کورش عرفانی

 استبداد روح پویش و دورنگری را می‌کشد و انسان‌ها را دچار نزدیک‌بینی‌های فرهنگی و سیاسی می‌سازد. دیوارها، فیلترها، ممیزی ها، سانسورها و خط قرمزها سبب می‌شود که گستره‌ی دگرواربینی آدم‌ها محدود باشد و آنان نتوانند شکل‌های نوتری از حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را برای خود و جامعه تصور کنند. استبداد اندیشه و سنجش‌گری را می‌خشکاند، دایره‌ی وجودی فرد و جامعه را تنگ می‌سازد و مردمان را به حداقل‌گرایی، عادت‌گرایی و پیروی از کلیشه‌های مادونِ عادی وادار می‌کند.

وقتی استبداد دوام می‌آورد خصلت‌های نامبرده در فراخناهای جامعه و بن مایه‌های ذهن مردم رسوب می‌کند و چشم انداز هر گونه دگرگونه زیستن را سخت و حتی ناممکن می‌سازد. دراین موقعیت ها، برخی از آنها که دست به مقاومتی زده‌اند، با توسل به پاره‌ای از واکنش‌های عصبی و احساسی، سعی می‌کنند تا راه دیگری را در بودن و شدن خویش پیش گیرند، راهی که هر چند در ظاهر برای رهایی از استبداد است، اما اغلب، فاقد تمایز ماهوی و تفکیک ریشه‌ای از خودِ پدیده‌ی استبداد است. این راه دیگر، چه بسا شکل و گونه‌ای دیگر و یا در جه‌ای متفاوت از همان خودکامگی است که در قالبی انتقام جویانه و خلاص کننده ظهور می‌کند.

جدایی‌طلبی واکنش‌گرایانه

ماجرای جدایی‌طلبی‌ها و قومیت‌گرایی‌های موجود در کشورهای استبداد زده‌ای مانند ایران در همین چارچوب قابل بررسی است. ستم اعمال شده توسط استبداد و خفقان فضای اندیشه ورزی به میزانی است که قربانیان آن چه بسا طرد کامل هر آن چه نمودی از ظلم حاکم را دارد ابزاری برای ابراز حرکت و تلاش در مسیر رهایی خود می‌پندارند. آنها در این میان بسیاری از ابعاد و جنبه‌های دیگر را نمی‌بینند – یا نمی‌توانند ببینند و یا در مواردی هم نمی‌خواهند ببینند. به همین دلیل، آینده‌ی خود را در طرد گذشته می‌دانند، نه در بازنگری و بازسازی آن. تصور می‌کنند که با جدا شدن از یک حکومت مرکزی استبداد گرا می‌توانند به یک خودمختاری ضد استبدادی دست پیدا کنند. موضوع اما، افسوس، به این سادگی نیست.

آیا درد اصلی استبداد نیست؟

هر چه نگاه ما نسبت به استبداد، ریشه‌ای‌تر باشد، پرهیز ما از راهکارهای ساده انگارانه قویتر خواهد بود. به عبارت دیگر، این یک برخورد سطحی با استبداد است که ما را به سوی رهاسازی خام از بند خودکامگی می‌راند. برخوردی عمیق با پدیده‌ی استبداد اما راه را باز می‌کند که دقیق و واقع گرا باشیم. ستم حکومت استبدادی مبنای قومی و مذهبی و منطقه‌ای ندارد، مبنای ضد انسانی دارد. انسان را هدف قرار می‌دهد، نه کرد را و آذری را، انسان را هدف قرار می‌دهد نه شیعه و سنی را، انسان را هدف قرار می‌دهد نه خوزستانی و بلوچستانی را. درک ماهیت ضد انسانی استبدادگری سبب می‌شود که فرعی بودن و عرَضی بودن ستم بر کرد و بلوچ و سنی را درک کنیم. وقتی اصل را مبنا قرار دهیم و به تغییر آن نائل شویم فرعیات نیز دگرگون می‌شوند.

استبداد، آن هم از نوع مذهبی آن، با انسان مشکل دارد، او را دوست ندارد، از بشر به عنوان یک موجود پیچیده متنفر است، از موجودی که به دلیل پیچیدگی خویش، باید مورد تعامل فکری و ارتباطاتی قرار گیرد تا از امری پیروی کند. این برای مستبدین، که خود موجوداتی چندان فرهیخته و پیچیده نیستند، کاری است دشوار و بعضاَ ناممکن. به همین دلیل، نظام استبدادی، ساده سازی عناصر پیچیده‌ی وجود بشر، یعنی مغز و روان او را، در دستور کار خود قرار می‌دهد. برای این منظور نیز وی را از داشتن آزادی فکر، آزادی بیان و آزادی سیاسی محروم می‌سازد، او را قربانی سانسور و کنترل و خفقان می‌کند. اما یکی از مهمترین راهکارهای مخرب خودکامگان، برای کنترل توده ها، جداسازی آنهاست: جداسازی فیزیکی، جغرافیایی و به ویژه روانی و عاطفی.

جداسازی: هم تاکتیک و هم استراتژی استبداد

استبداد می‌داند که با پراکنده ساختن آدم‌ها، مانع از تجمیع روح و روان و تجمع فیزیکی آنها می‌شود − دو امری که به شدت از آنها نگران است و از بابتشان احساس خطر می‌کند. حاکمیت استبدادی، به دلیل عدم مشروعیت خویش، پیوسته دغدغه‌ی آن را دارد که مردمی که قبولش ندارند برای به زیر کشیدن او اقدام کنند. از همین روی حداکثر تلاش را می‌کند که مردم منزوی، جداشده و دور از هم باشند تا راحت تر قابل نظارت و سرکوب شوند. این حرکت، که به طور منظم و برنامه ریزی شده به پیش برده می‌شود، مردمان جوامع استبدادی را به نوعی خصلت گریز از مرکز خو می‌دهد. گریز از مرکزِ خانواده، اداره، کارخانه و یا حکومت؛ گریز از جامعه و در واقع امر، گریز از دیگری. انسان استبدادزده در درون خود تباهی حس معاشرت را زندگی می‌کند و از همین روی، ناخواسته، از جمع و اجتماع فراری است تا در خلوت خویش، در ورای دیگرانی که آینه‌ی تصویر تحقیر شده وی هستند، خود را با دنیایی خودساخته و ذهنی سرگرم سازد و حیات مفلوک خویش را، تا دم مرگ، قابل تحمل سازد.

جدایی: راه رهایی؟

استقرار چنین روحیه‌ای در افراد، در جامعه‌ی تحت استبداد، زمینه را برای بروز گرایش‌های رفتاری مشابه در میان تشکل‌ها نیز تقویت می‌کند. تشکل‌های قربانی استبدادِ دولت مرکزی نیز می‌پندارند که اگر آن بخش از جامعه را که نمایندگی می‌کنند از کل جامعه جدا سازند و برای آن یک چهاردیواری «رسمی»، تحت نام «اقلیم خودمختار» یا «کشور» یا «دولت» بسازند می‌توانند احساس آرامش و خوشبختی و رفاه داشته باشند. به همین خاطر، گریز از جمع یک ملت و پناه بردن به یک جمع کوچکتر تحت عنوان قومیت را، راهکار مناسبی برای خلاصی خویش از بند استبداد می‌دانند. گویی با پناه بردن به پشت دیوارها و مرزهاست که امنیت و آرامش را به چنگ خواهند آورد .

گرایش کنونی در میان برخی از تشکل‌های کُرد یا بخش‌هایی از جمعیت آذری در ایران، نمونه‌های خوبی از این گرایش به منزوی کردن خود از ملت است، ملتی که استبداد نمی‌گذارد مردمانش، اعم از کردو آذری و فارس و بلوچ و خوزستانی، با هم آزادانه روابط انسانی و اجتماعی عادی برقرار کنند و یاد بگیرند که آن گونه که می‌خواهند همدیگر را دوست بدارند و در همبستگی و همیاری و رفاقت زیست کنند. استبداد آرزو می‌کند که مردمان تحت سلطه اش دشمن همدیگر باشند و یکدیگر را خنثی سازند تا ضریب امنیتی حکومت بالاتر رود. در این میان، آن بخش از مردم که متوجه جهت دهی عامدانه‌ی این مسیر جداساز و دشمن ساز نیستند به دام حاکمیت استبدادی می‌افتند و با داعیه‌های جدایی‌طلبانه هر چه بیشتر جمعیت تحت ستم استبداد را تضعیف و پراکندگی و خصومت را میان مردم دامن می‌زنند؛ درست همان چیزی که استبداد آرزو می‌کند.

به این ترتیب می‌بینیم که جریان‌های جدایی‌طلب در کشورهای استبدادی بیش از آن چه به رهایی ملت‌های استبداد زده یاری رسانند به بقای استبداد کمک می‌کنند. آنها همان کاری را می‌کنند که حکومت ستمگر می‌خواهد: تفرقه و پراکندگی و خصومت هر چه بیشتر میان بخش‌های مختلف جامعه تحت لوای قومیت و جغرافیا و فرهنگ و زبان. نفع این رفتار برای دولت خودکامه این است که وجه ضد انسانی عملکردش کمرنگ شده و در لابلای غوغای قومیت طلبی‌های کاذب گم می‌شود. جریان‌های تجزیه‌طلب، با عمده کردن خواست‌های فرعی مانند قوم و زبان، سبب می‌شوند که ماهیت انسانی، اجتماعی و طبقاتی ستم سالاری به حاشیه رانده شود و مبارزات شهروندی لایه‌های مختلف مردم برای مطالبات معیشتی و یا آرمان‌های عام سیاسی زیر سؤال رود.

خصلت عمومی مبارزه

در حالی که مبارزه علیه استبداد قهار حاکم نیاز مبرمی به همبستگی و همدلی مردم دارد، تجزیه‌طلبی، تلاش‌ها و نیروها را به سوی پراکندگی و تفرقه هدایت می‌کند. در حالی که مبارزه‌ی مدنی نیاز به بیان آشکار مشخص مطالبات مشترک شهروند-مدار دارد، تجزیه‌طلبی، محور را بر روی قوم و قبیله و زبان و جغرافیا قرار می‌دهد. برای نظام استبدادی این یک نعمت بزرگ است که عده‌ای از قربانیانش توجهات را از علت‌های بنیادین فقر و ستم و نابرابری به سوی دلایل فرعی و غیرریشه‌ای کاذب هدایت کنند. بدیهی است که بسیاری از جریان‌های جدایی‌طلب نمی‌خواهند به عنوان همدست نظام استبدادی عمل کنند، اما حاصل کارشان در جهت منافع همان نظام است . سلب خصلت اجتماعی مبارزه‌ی مردم می‌تواند به سود حاکمیت استبدادی باشد .

مبارزه علیه حکومت استبدادی نیازمند ریشه یابی، برنامه ریزی، سازماندهی و همچنین وحدت قوا است. این امر آخرین به معنای قرار دادن توان نیروهای آزادیخواه در کنار یکدیگر است، نیروهایی که درد آزادی و یا درد نان دارند، یعنی قربانیان سرکوب و خفقان و یا غارت و استثمار اند. اما وقتی جریانی خواسته‌هایی را بر جسته می‌کند که در آنها، سرکوب و خفقان و استثمار زیاد مهم نیست، – بلکه این مهم است که به چه زبانی تکلم می‌کنند، در چه منطقه‌ای زندگی می‌کنند، یا به چه «قومی» تعلق دارند-، مبارزه‌ی ضد استبدادی ماهیت عوض می‌کند و تبدیل به یک گروکشی قبیله‌ای می‌شود. این قلب ماهیتی است از واقعیت ستم خودکامگان که هزینه‌ی سنگینی برای جامعه دارد، آن هم جامعه‌ای که از حق تشکل دهی سیاسی محروم است.

 اشتباه محاسباتی تجزیه‌طلبان

تقلیل ستم اجتماعی به ستم قومی زیر سؤال بردن ساده سازانه‌ی علت‌های ساختاری ستمگری است. با دادن جلوه‌ای قبیله‌ای به ستم سالاری طبقاتی، جریان‌های قومیت‌گرا و تجزیه‌طلب، خصلت فراگیر کنش‌گری علیه دیکتاتوری را زیر سؤال می‌برند و آن را به مرز تسویه حساب‌های قومی می‌کشانند. وقتی زبان و مذهب و منطقه مهم شود دیگر مبارزه شانس ندارد که چهره‌ی طبقاتی بگیرد. غارتگر و غارت شده به واسطه‌ی هم قومی در یک جبهه قلمداد می‌شوند و دو فرد غارت شده، به واسطه تفاوت قومی شان، باید نسبت به هم احساس تفاوت و خصومت داشته باشند.

گرایش قومیت طلبانه در یک نظام دیکتاتوری مانعی است بر سر راه آزادی، زیرا جامعه را تکه تکه کرده و توان جمعی آن را برای رهایی از استبداد به چند پاره تقسیم می‌کند. جریان‌های جدایی‌طلب توان نیروهای اجتماعی برای دفاع از آرمان‌های فراقومی را به شدت کاهش می‌دهند و وقت و انرژی را متوجه عواملی می‌کنند که سبب ساز بقای غارت و دیکتاتوری است. هم از این روی نمی‌توان این جریان‌ها را – با هر نیتی که پشت آن باشد – به عنوان جریان‌هایی مترقی قلمداد کرد. این گونه گرایش‌ها به شدت عقب گراست و نشانی از تفکر مدرن در آن نمی‌توان یافت نیست.

نگاه مدرن به مبارزه

در این نگاه، محور، فرد، یا دقیق تر بگوییم، انسان است. فرق بزرگی است بین اندیشه‌ی انسان محور و تفکر قبیله محور. در مورد نخستین، آن چه مهم است جان و کرامت بشر است و در دیگری، انسجام و بقای قبیله. اولی هر چیز را فدای حفظ جان و حرمت انسان می‌کند و دومی، همه چیز را فدای تداوم ساختار قبیله. اولی به حقوق بشر و حقوق مدنی فرد و جهان شمولی آن تکیه دارد و دومی، بر زبان و نژاد و جغرافیا. دغدغه‌ی نگاه انسان مدار حفظ جان و تامین رفاه و آزادی فرد است و دل مشغولی نگرش قبیله مدار، نگه داشتن پاره‌ای از ارزش‌های سنتی به قیمت – اگر لازم باشد – جان و جنگ و جدال.

در حالی که خصلت جهان شمولِ ارزش‌های مندرج در مدرنیته اهمیت خاک و نژاد و زبان را به حداقل رسانده است، نگاه کهنه‌گرای قوم‌مداری به دنبال احیای مرزها و برافراشتن حصارها با پرچم و زبان و نژاد است. قوم‌گرایی بازگشتی است قرن بیست و یکمی به جداسازی‌های عصر بعد از پارینه سنگی با استعانت از فیسبوک و تانک. نفس و ذات امروزی ندارد. به جای پیوند آدم ها، که خصلت گذر بشریت از دوره‌ی سیاه جنگ‌ها و کشتارها براساس قومیت و ملیت است، این جریان‌های جدایی‌طلب مردم را دعوت می‌کنند که به نوعی بازگشت تاریخی اقدام کنند و باز هم بشریت را، به سان دوره‌های کهن تمدن انسانی، تکه تکه کنند تا هر ملت و شبه ملتی در پشت دیوارهای بلند ترس و بی اعتمادی به سایر ملت‌ها به چشم دشمنان بالقوه و بالفعل خویش بنگرد.

بر درک قوم‌گرا و جدایی‌طلب، فرهنگ پیشا-زمینداری تاریخ، سوار است؛ هر چند که گفتمان سیاسی تشکل‌های مرتبط به آن خود را به زیور واژه‌هایی چون دمکراسی، برابری و عدالت و امثال آن بیارایند. این جریانات، ناخواسته یا نادانسته، سد گذر تاریخ جوامع استبداد زده به سوی مدرنیته هستند. مدرنیته‌ای که می‌تواند در سایه‌ی مردمسالاری و آزادی، ریشه‌های نزدیکی مردمان را به هم فراهم سازد و با رجوع دادن همگان به ویژگی‌های جهان شمول بشری آنها را قادر به زندگی صلح آمیز در کنار هم سازد.

مسیری خلاف جهان مدرن

در عصری که اروپا، به عنوان مثال، مجدانه و با هزینه‌ای بالا سعی دارد تا کشورهای درون خویش را متحدتر و یک پارچه تر سازد، گرایش به سمت از هم جداسازی در خاورمیانه بالا گرفته است[1]. چرا در حالی که ۲۷ کشور اروپایی، با تمام پیشینه‌ی پرخون خود، توانسته‌اند مرزها را بردارند و به سوی همزیستی نمونه واری دست بزنند درعراق و ایران و سوریه باید ساز جدایی و تجزیه‌طلبی را ازنو نواخت؟ چه آینده‌ی درخشانی می‌تواند در این فرایند کشورک سازی قطعات مختلف جغرافیایی، با بافت‌های قومی که دیگر یکدست هم نیستند، یافت؟ اقلیم کردستان عراق چه دستاورد بی مانندی برای بشریت به همراه داشته است که قدری بزرگترشده اش بتواند آن را به مرحله‌ی کمال برساند؟ امنیت بیشتر؟ دوری از دولت مرکزی؟ [2]

کج بینی‌های نهادینه شده

به نظر می‌رسد بی میلی رهبری جریان‌های جدایی‌طلب در نهادینه کردن فرهنگ روابط دمکراتیک مدرن در درون و بیرون تشکیلات، کلیدی برای رمزگشایی وجود این گرایش‌ها در آنهاست. بافت درونی بسیاری از این تشکل‌ها بازتولیدی است از ساختار قبیله‌ای جامعه‌ای که آنها برای حفظ خصلت قبیله ایش چنین تلاش می‌کنند. عدم رشد فرهنگ دمکراتیک در روابط درون و برون تشکیلاتی و محدود بودن رهبری آنها به تعدادی قلیل، که نقش رئیس قبیله را در حزب و سازمان ایفا می‌کنند از جمله دلایل دیگرست. این احزاب توانایی و یا خواست این را نداشته‌اند که به مبارزه‌ی خویش خصلت فراقومی یا فرامنطقه‌ای بدهند. آنها از اجتماعی کردن مبارزه خویش ناتوان بوده‌اند، نتوانسته‌اند خصلت طبقاتی کار را برجسته کنند و به همین دلیل، در مقابل یک درجازدن طولانی در عرصه‌ی سیاست، یگانه ابزار حفظ انسجام تشکیلاتی خویش را در تاکید بر قوم‌گرایی دانسته‌اند.

به جای رفتن به سمت گسترده تر کردن افق‌های کار مبارزاتی در درون جامعه و در ورای منطقه و استان، به یک مبارزه‌ی صددرصد استانی و منطقه‌ای با پس زمینه‌ی قومی و فرهنگی پرداخته‌اند و به همین خاطر از درک ویژگی‌های فراقومی حاکم بر مبارزه‌ی جامعه در ایران و یا درعراق عاجز بوده‌اند. گویی که عراقی ستمدیده و غارت شده و زجرکشیده‌ی جنوب و مرکز عراق به همان سان ستم و غارت و زجر را احساس نکرده و نمی‌کند که به طور مثال کُرد عراقی. و همین برداشت گزینشی درد انسان، که در عراق سر منشاء اختلاف و درگیری و جداسری شده است، می‌رود که در گفتمان تشکل‌های کرد ایرانی نیز بازتولید شود. چنان که گویی استثمار کارگر کرد دنیایی است و استثمار کارگر شیرازی اما حدیث دیگری. که گویی زن تن فروش کربلایی همان حقارتی را حس نمی‌کرده است که تن فروشی در موصل.

جنبه‌های دیگری از موضوع

این «قوم محوری»[3] جدایی‌طلب اما بعد دیگری از موضوع را نیز در ایران نادیده می‌گیرد. این که بحث بر سر موزاییکی است از قوم‌ها و زبان‌ها و فرهنگ‌ها که هزاره هاست در کنارهم زیسته‌اند و بدین وسیله یکی اززیباترین شاهکارهای انسان‌شناختی تاریخ بشری را ساخته‌اند، شاهکاری که کرد و آذری و فارس و خراسانی و خوزستانی و بلوچ و گیلانی را در خود دارد و در عین حال، معجونی است که هیچ یک را در چارچوب تعامل فرهنگی میانشان – و نه زیاده خواهی‌های اقتصادی و سیاسی – برتر از دیگری قرار نمی‌دهد. ایران و بافت متنوع جمعیتی آن میراث بشریت است. نمودی است از توانایی بشر در همزیستی دیرینه، علیرغم همه‌ی آن چه در یک نگاه سطحی نگر مردمانش را به از هم گسیختن دعوت می‌کرده و می‌کند. ایران یک ترکیب قومی و نژادی نیست، یک ترکیب فرهنگی و یک ساختمان تاریخی است که پیام صلح، مسالمت جویی و با هم زیستن را در گوش جهان نجوا می‌کند. رنگین کمانی است که نشان می‌دهد وقتی مردمی اراده کنند که به یکدیگر به چشم انسان بنگرند می‌توانند کارهایی بی مانند کنند: دختر بلوچ همسر خراسانی برگزیند، پسر آذری با دختر خوزستانی ازداوج کند و جوان فارس شریک زندگی خود را از میان کردها برگزیند… این میراث بشریت است در دست ایرانی و حفظ آن با همه‌ی ایرانیان است، مسئولیتی است که تاریخ بر عهده‌ی ما گذاشته است و در مقابل آن جغرافیای حضور ما رنگ می‌بازد.

زیبایی ساختار قومی ایران در این است که از دوردست تاریخ خصلتی را با خود داشته است که اروپا هزاران سال بعد، پس از قرن‌ها جنگ و خونریزی و تنها پس از جنگ جهانی دوم، در دهه‌های اخیر، به محاق تجربه گذاشته است. ما ایرانیان هزاران سال است که در کنار هم زیسته‌ایم و صد البته هزاران سال است که شلاق استبداد را در قالب دولت‌های قدرتمند زورگو بر تن احساس کرده‌ایم. اما اینک که دانش و تجربه‌ی انباشته شده در میان ایرانیان فرصتی ساخته است تا به دمکراسی گذر کنیم نباید این پیچ تاریخی را با داعیه‌های جدایی‌طلبانه به مرگ گاه ملتی تبدیل کنیم که در فراز و نشیب‌های پر مخاطره‌ی چند هزارساله‌ی خویش موفق به ارائه‌ی نمونه‌ای بی مانند و بی نظیر به کل بشریت شده است. نمونه‌ی از باهم زیستن، با هم دوست بودن و یک تن واحد را تشکیل دادن در عین حال، هزاررنگ بودن و صد فرهنگ و لهجه و زبان داشتن.

به وظیفه‌ی میراث داری خویش در مقابل بشریت بیاندیشیم!

جریان‌های جدایی‌طلب بهتر است به این بعد از موضوع هم توجه کنند که مسیر پیشرفت بشری در به هم پیوستن و با هم بودن است و نه در هر چه پراکنده تر شدن و قطعه قطعه شدن. یک تشکل سیاسی مدرن که مدعی دمکراسی است می‌داند که مبنای دمکراسی آزادی فردی است و آزادی فردی نیز با تلاش جمعی حاصل می‌شود. هر چه این جمع گسترده تر و قویتر باشد می‌تواند بهتر حقوق خود را احیاء کند. این با در کنارهم بودن است که انسان‌ها توان بیشتری را کسب کرده و شانس تجربه‌ی خوشبختی را در معنای عمیق و فراخ آن خواهند داشت، نه در جدایی و حبس خویش در پشت حصارهای مرزهای مصنوعی خصومت آفرین.

ستم باید پایان پذیرد و ستم مضاعف نیز

در این شک نیست که می‌بایست به ستم مضاعف پایان داد، اما در یک نگاه کلی باید بیاندیشیم که چگونه به ستم‌سالاری خاتمه دهیم. وقتی بتوانیم سازوکارهای نظام سلطه‌گرا و خودکامه را زیر سؤال بریم، هم ستم طبقاتی را پایان داده ایم و هم ستم قومی و فرهنگی را. این در یک جامعه‌ی سازگار با هم و در کنار هم است که بستر رشد تنوع فرهنگی و زبانی پدید می‌آید و می‌تواند به تمام مظاهر نابرابری و بی عدالتی پایان دهد. مبارزه‌ای که در آن، دانشجوی گرگانی برای حقوق دانشجویان عرب زبان خوزستان تلاش می‌کند و کارگر همدانی به یاری کارگران بندرعباسی می‌شتابد. ازاین درهم آمیختگی فرهنگ‌ها و قومیت هاست که پدیده‌های نوین و زیبای بشری شکل گرفته و در آینده نیز چنین خواهد بود.

بازگشت تشکل‌های جدایی‌طلب به روایت اجتماعی مبارزه می‌تواند آنها را از این عقب گرد آشکار مبتنی بر قوم‌گرایی کهنه شده معاف سازد. توجه کردن به این نکته که آن چه مهم است بافت اجتماعی و به طور دقیق تر بگوییم، طبقاتی حاکمیت است که اهمیت دارد نه بافت قومی آن. وقتی مردمی بتوانند در سایه‌ی مبارزات دمکراتیک و تشکل‌های سیاسی خود مجهز به سازماندهی اجتماعی شوند و نهادهای مدنی و شبکه‌های همیاری مردمی و اتحادیه‌های صنفی و سازمان‌های غیر دولتی خویش را داشته باشند، دیگر از بابت حکومت مرکزی نگرانی چندانی نیست.

 جامعه‌ی دمکراتیک توازن ساختاری خویش را در وجود ضد قدرت می‌یابد، یعنی قدرت سازمان یافته‌ی مردم یا همان قدرت اجتماعی. در نبود این عنصر، با یا بدون حصارهای قومی و زبانی، دولت‌ها همچنان یکه تازند. آن چه که جامعه‌ی امروز ایران، برای رهایی از استبداد و شکل‌های مختلف مدیریت خودکامه نیاز دارد، تلاش برای بنای یک قدرت اجتماعی در جامعه است. وجود سندیکاهای کارگری که بتوانند در صورت لزوم و برای دفاع از حق یک طبقه در سطح کشور یا یک لایه از آن در یک منطقه یا استان، کارگران پالایشگاه‌های سنندج و تبریز و اصفهان و اهواز را به اعتصاب سراسری فرابخوانند و دولت را به زانو درآورند. یا اتحادیه‌های دانشجویی که بتوانند حرکت‌های اعتراضی عمومی در تهران و رشت و چابهار و بانه و کرمانشاه و مشهد به راه بیاندازند.

پس، چاره‌ی کار شاید در این نباشد که مردم ایران را هر چه بیشتر از هم دور کنیم، بلکه بهتر است آنها را به هم نزدیک تر و در سازماندهی اجتماعی یاری کنیم تا بتوانند به عنوان انجمن‌های صنفی، سندیکاهای کارگری، سازمان‌های مدافع حقوق زنان، تشکل‌های غیر دولتی مدافع حقوق قشرهای مختلف و نیز اتحادیه‌های دانشجویی، در صدد دفاع مشترک و هماهنگ از حقوق مدنی و صنفی خویش باشند. بدیهی است که فردا روزی یک کنفدراسیون کارگری قدرتمند در ایران می‌تواند از وزن خود برای حمایت از کارگران عراق و افغانستان و ترکیه هم استفاده کند و برعکس.

ختم کلام

آری، رؤیای انسان مدرن، مبتنی بر حقوق بشر و احترام نهادینه به آن، رؤیای با هم بودن است نه از هم دور شدن. رؤیای تشکل‌های سیاسی کرد ایرانی نیز می‌تواند در پیوند با این ارزش پیشرو جهانِ نوین باشد که مرزها مصنوعی اند، مرزها دیوارمیان توده‌های مردمند، مرزها حصار جدایی و دشمنی آفرینی میان ملت‌ها هستند. می‌توان به جای جدایی به پیوند اندیشید، پیوند مردم ایران میان هم و قدری دورتر، پیوند مردم ایران و افغانستان، پیوند مردم ایران و تاجیکستان، پیوند مردم ایران و عراق؛ پیوند مردم عراق و سوریه و … این رؤیای انسانی و پیشرو می‌تواند به جهانی سرشار از خصومت نافهمی، دیوار بی اعتمادی، حصار بدنگری و مرز دشمن آفرینی پایان دهد و جهانی سرشار از دوستی و تعاون و همیاری و بی دیوار را ترسیم کند، جهانی بی سیم خاردار که در آن انسان‌ها در رفت و آمد و گزیدن مکان کار و سکونت خویش جز اراده‌ی خود نیاز به کسب هیچ اجازه‌ای ندارند. جهانی که اسمش به جای پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و سایر نام‌ها یک چیز باشد: بشرستان و بر سر در تمام شهرهایش نوشته شده باشد: انسان‌ها، به اینجا خوش آمدید!

آری چنین جهانی ممکن است ،اما برای داشتن آن باید نخست باید شجاعت داشت و رؤیای آن را در سر پروراند.

 ###

رادیو زمانه http://radiozamaneh.com/politics/2012/09/28/19870

korosherfani@yahoo.com

 ———————————

پانویس‌ها:

[1] اتحادیه ی اروپا در حال حاضر در برگیرنده ی ۲۷ کشور عضو است که در قاره ی اروپا به سرمی برند. یکی از کاندیداهای عضویت در این اتحادیه کشور ترکیه می باشد.

[2]  چندی پیش اختلاف میان دولت عراق و دولت اقلیم کردستان بر سر منابع نفتی چنان بالا گرفت که دو طرف اقدام به تجمع نیروهای نظامی کردند و بیم آن می رفت که یک جنگ هر لحظه آغاز شود. آینده ای تیره اینک بر این منطقه حاکم است و هر گونه اقدام یک طرفه می تواند یک جنگ داخلی تمام عیار را در این کشور جرقه بزند. در این جا به نفوذ خاص و استقرار معنی دار برخی قدرت های خارجی در عرصه های اقتصادی و سیاسی یا اطلاعاتی و امنیتی در اقلیم کردستان نمی پردازیم.

[3] Ethnocentrism

 

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ac%d8%af%d8%a7%db%8c%db%8c%e2%80%8c%d8%b7%d9%84%d8%a8%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b9%d9%82%d8%a8-%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/feed/ 0
قدرت اجتماعی چیست؟ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f-4/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f-4/#respond Wed, 27 Jun 2012 05:25:39 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=10412 قدرت اجتماعی چیست؟ 

قدرتی است که از مجموع توان نهادهای سازمان یافته ی شهروندی به وجود می آید و از حقوق مردم دفاع می کند.

قدرت اجتماعی چگونه شکل می گیرد؟

از طریق بنانهادن واحدهای مردمی سازمان یافته توسط شهروندان و ایجاد پیوند میان آنها با هدف ساختن شبکه های اجتماعی هدفمند و برنامه دار.

نمودهای قدرت اجتماعی کدامند؟

انجمن های هنری و ادبی، هسته های دانشجویی، سندیکاهای صنفی، شوراهای مدیریتی در سطوح مختلف، اتحادیه های کارگری، سازمان های غیر دولتی، موسسات غیر انتفاعی، … و هر نوع تشکلی که به ابتکار شهروندان عادی و در بیرون از ساختار حکومتی شکل می گیرد.

نقش قدرت اجتماعی چیست؟

نخستین کارکرد قدرت اجتماعی ایفای نقش «ضد قدرت» در مقابل قدرت سیاسی حاکمیت است. دوم، دخالت ورزی مردم در مدیریت خرد جامعه می باشد و سوم کسب دانش و تجربه ی لازم برای مدیریت تدریجی سطوح کلان جامعه توسط مردم.

آیا قدرت اجتماعی خود بخود شکل می گیرد؟

خیر، قدرت اجتماعی بر اساس اراده ی مردم برای مشارکت در امر جمعی و نیز جدیت و پشتکار و خلاقیت آنهاست که شکل می گیرد. تا کار جمعی سازمان یافته و جدی نباشد از قدرت اجتماعی خبری نخواهد بود.

آیا اگر دمکراسی بیاید قدرت اجتماعی هم تشکیل می شود؟

در واقع بر عکس است، اگر قدرت اجتماعی تشکیل شود دمکراسی به معنای واقعی کلمه بنیان خواهد یافت. دمکراسی فقط شکل نیست، ذات آن باید تامین باشد که چیزی نیست جز مردم سالاری. یعنی مدیریت مردم بر سطوح خرد و کلان جامعه.

برای تحقق بخشیدن به قدرت اجتماعی از کجا باید آغاز کرد؟

از پایین ترین سطوح: از درون خانواده، محله، کارگاه، اداره، کارخانه، مدرسه، دانشگاه، محل کارو ….

در هر کجا باید جمعی را تشکیل داد و به کار گروهی برای بهبود اوضاع و عملکرد آن نهاد یا مکان پرداخت.

آیا حکومت های استبدادی اجازه ی شکل گیری قدرت اجتماعی را می دهند؟

شکل دهی به قدرت اجتماعی اجازه نمی خواهد. وقتی شهروندان شروع کنند با هم حرف زدن، راه حل یافتن و کار جمعی کردن قدرت اجتماعی بنیان گذاری شده است. فقط می ماند که این کار را گسترش دهیم و به سوی نهادینه کردن آن پیش رویم.

چرا به جای تسخیر قدرت سیاسی به فکر تشکیل قدرت اجتماعی باشیم؟

قدرت سیاسی متعلق به اقلیتی است که چه منتخب باشد چه غیر منتخب دارای محدودیت های بسیار است. مردمسالاری به معنای واقعی یعنی مردم سالار اوضاع خویش باشند، یعنی امورات خود را مورد مدیریت خویش قرار دهند. وقتی قرار باشد همه تصمیم ها توسط اقلیتی اتخاذ شود حقوق تمامی یا بخشی از اکثریت می تواند پایمال شود.

آیا شانس این هست که در ایران هم قدرت اجتماعی تشکیل شود؟

صد البته، نه فقط این شانس هست بلکه ضرورت آن بیش از هر جای دیگری مطرح است. به دلیل سابقه ی سخت استبدادسالاری در ایران ما شانس کمی خواهیم داشت که دمکراسی از بالا را داشته باشیم، بنابراین بهتر است که دمکراسی از پایین را به عنوان استراتژی دنبال کنیم.

فرق دمکراسی از بالا و از پایین چیست و قدرت اجتماعی چه نقشی در آن دارد؟

دمکراسی از بالا فاقد خصلت اجتماعی است، یعنی ریشه در مشارکت نهادینه و تمرین شده ی مردمی ندارد، در حالی که دمکراسی از پایین حرکتی است گام به گام که از طریق تجربه ی عملی مدیریت جامعه توسط مردم از سطوح خرد و حوزه های کوچک شروع شده و به بالا می رود.

آیا بدون قدرت اجتماعی دمکراسی ممکن است؟

فقط به صورت شکل و ظاهر. مردمسالاری به معنی آن است که قدرت تصمیم گیری در دست مردم باشد نه در دست نمایندگان مرد. دمکراسی نمایندگی فقط مرحله ی نخستین مردمسالاری است.

چگونه می توان از حالا کار ساختن قدرت اجتماعی را شروع کرد؟

از طریق ساختن جمع های شهروندی در داخل و خارج از کشور. در رابطه با موضوعات مختلف و برای فعالیت های گوناگون باید به ایجاد انجمن ها و گروه های شهروندی اقدام کرد و به فعالیت منظم پرداخت. آموزش و تمرین مدیریت جمعی امور ما را برای ساختن و پیش بردن مردمسالاری آماده می کند.

آیا اپوزیسیون ایرانی به اندازه ی کافی به قدرت اجتماعی می پردازد؟

بخش عمده ای از اپوزیسیون به قدرت سیاسی نظر دارد و تغییر دمکراتیک از بالا را مد نظر قرار می دهد. اما از آنجا که دمکراسی جز با مشارکت نهادینه ی مردم ناممکن است تلاش اپوزیسیون برای استقرار دمکراسی در ایران نیز یا ناکام مانده است یا در نهایت تبدیل به تغییر از بالا با خصلت غیر اجتماعی خواهد شد.

آیا سازمان خودرهاگران به قدرت اجتماعی توجه دارد؟

بلی، تلاش برای شکل دهی قدرت اجتماعی، یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم، استراتژی سازمان ما می باشد. ما تلاش می کنیم که فن خودسازماندهی اجتماعی را به مردم آموزش دهیم تا با ایجاد گروه های شهروندی شروع به فعالیت در مسیر به دست گرفتن سرنوشت خود کنند.

آیا سازمان خودرهاگران بیشتر به قدرت اجتماعی نظر دارد تا قدرت سیاسی؟

صد البته، ما قدرت اجتماعی را دارای اصالت می دانیم و به تقویت آن می پردازیم تا به عنوان ضد قدرت در مقابل قدرت سیاسی عمل کند. ما در امر به دست گرفتن قدرت سیاسی فعالیتی نداریم و تمام کوشش خود را بر روی ساماندهی قدرت اجتماعی متمرکز کرده ایم.

شما در سازمان خودرهاگران برای قدرت اجتماعی و تشکیل آن چه می کنید؟

از آن جا که جوهره ی قدرت اجتماعی خودسازماندهی شهروندان در مدرسه و کارگاه و محله و دانشگاه و کارخانه است ما به کار آموزش فن خودسازماندهی مشغول هستیم و برای این منظور از اینترنت، رادیو و تلویزیون استفاده می کنیم.

]]>
https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f-4/feed/ 0
آیا خودرهاگری جنبه فردی دارد و یا یک پدیده ی اجتماعی است؟ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d9%87-%d9%81%d8%b1%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%af-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%db%8c%da%a9-%d9%be%d8%af%db%8c/ Sat, 19 Nov 2011 06:59:19 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7606

آیا خودرهاگری جنبه فردی دارد و یا یک پدیده ی اجتماعی است؟
هر دو. خودرهاگری از یک سو به معنای بریدن بندهای ستم پذیری درون است و دیگری پاره کردن زنجیرهای ستمگری بیرونی . در بخش اول فرد باید سعی کند در درون خویش بر جهل و ترس و ضعفی که مانع از تبدیل وی به یک انسان کنشگر می شود فائق آمده و خصلت های برتر انسانی را در خویش نهادینه سازد. در بخش دوم یعنی رهایی از زنجیر استبداد نیاز به کار جمعی و سازمان یافته است. اینجا افراد باید گردهم آیند، همدیگر را پیدا کنند و با هم در قالب های جمعی به سازماندهی دست زنند. سندیکای کارگری تشکیل دهند، انجمن دانشجویی بسازند ویا انواع و اقسام شکل بندی های کار جمعی شهروندان با یکدیگر. بنابراین برای آن که خودرهاگری که از درون فرد آغاز می شود در جامعه به یک واقعیت مادی تبدیل شود، لازم است که خودرهاگران به طور همبسته و جمعی به کار سازمان یافته و هدفمند و منظم دست بزنند. حاصل این کار شکل گیری قدرت اجتماعی است که می تواند به عنوان ابزار مردم برای دفاع از منافع خویش در مقابل قدرت سیاسی حاکمیت عمل کند. خودرهاگری یک فرایند دیالکتیکی میان رشد فردی و بلوغ اجتماعی است و حاصل آن جامعه است انسانی که در آن آزادی، رفاه، عدالت اجتماعی و مردمسالاری به صورت نهادینه حضور دارد.

]]>
خودرهاگران: روش درست ایجاد تیم های دانشجویی برای ساختن شبکه ها. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%af%d8%b1%d8%b3%d8%aa-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%aa%db%8c%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4/ Wed, 16 Nov 2011 05:25:52 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7428
  • شرایط بحرانی در راهست. دانشجویان باید خود را برای دخالت فعال و سازنده در آن آماده سازند. این کار نیاز به سازماندهی دارد.
  • دانشجویان مانند کارگران از مستعدترین قشرها برای کار سازمان یافته هستند. این امر به شرطی متحقق می شود که بر اساس روش درست عمل شود. روش درست ایجاد تیم های دانشجویی و به تدریج و با رعایت موارد امنیتی پیوند دادن این تیم ها برای ساختن شبکه هاست.
  • یک تیم دانشجویی چند دانشجو هستند که با یکدیگر در تماس بوده و برای کار مشترک همفکری، تصمیم گیری و برنامه ریزی می کنند. یک تیم به طور معمول بین دو تا پنج نفر است. بیش از پنج نفر می توان یک تیم دوم را تشکیل داد. تعداد تابع شرایط امنیتی است.
  • اعضای یک تیم با اعتماد به یکدیگر بر اساس شناخت متقابل اقدام به طراحی و برنامه ریزی کنش های مختلف می کنند و برای اجرای آن تقسیم کار می کنند. به طور معمول در هر کار عملی یک نفر هماهنگ کننده است که افراد تیم زیر نظر وی به مسئولیت های خود می پردازند. فرد هماهنگ کننده برای هر کنش می تواند و باید متفاوت باشد تا همه ی اعضای تیم تجربه ی مدیریتی بیاموزند.
  • شرط موفقیت تیم دانشجویی در عمل عبارت است از انضباط کاری. وقتی مسئولیت ها مشخص، تعریف و تقسیم شد، هر فرد بر اساس وظیفه ی خود در هماهنگی با دیگران بر اساس رعایت انضباط دقیق به بهترین شیوه ممکن کار خود را انجام می دهد. پیروی دقیق از نکاتی که هماهنگ کننده در طول کنش بیان می کند از ضروریات است.
  • یک تیم دانشجویی جلساتی را به طور غیر علنی و با رعایت نکات امنیتی برگزار می کند. در هر جلسه ای به موضوع تحلیل اوضاع، برداشت از ضروریات مبارزه، پیشنهاد و ابتکارات، تصمیم گیری در باره ی یک طرح کاری مشخص، برنامه ریزی برای اجرا و در نهایت تقسیم کار برای اجرا صحبت و تبادل نظر به عمل می آبد. هر جلسه یک مدیر جلسه دارد که بحث را بر اساس یک نظم موضوعی یکی بعد از دیگری و در طول یک مدت زمان مشخص به پیش می برد. مدیر جلسه هر بار یکی از اعضای تیم است.
  • حوزه ی کنشگری یک تیم دانشجویی به طور معمول در دانشگاه است. اما یک تیم می تواند در بیرون از دانشگاه نیز دست به فعالیت بزند. در چارچوب دانشگاه تیم دانشجویی می تواند به آگاه سازی، اطلاع رسانی، فعال سازی دانشجویان، پخش اعلامیه، شعار نویسی، آموزش و تشویق سازماندهی، شناسایی دانشجویان فعال، شناسایی جاسوسان و خائنین، بررسی تله های امنیتی، بررسی امکان به راه اندازی تحصن و اعتصاب و اعتراض؛ شناسایی ضعف ها و کمبودها و حساسیت های دانشجویان و … می باشد.
  • تیم های دانشجویی به تدریج و با رعایت نکات امنیتی یکدیگر را یافته و با هم ارتباط برقرار می کنند. راه های همکاری و کارهای دو یا سه تیمی را بررسی می کنند و در صورت نیاز با رعایت احتیاط های لازم با هم جلسات مشترک برگزار می کنند و به سان یک تیم بزرگ میان خود بحث کرده، تصمیم گیری نموده و برای کار جمعی میان تیم ها برنامه ریزی می کنند.
  • از اتصال میان تیم ها در درون یک دانشگاه «شبکه دانشجویان مبارز دانشگاه» شکل می گیرد. این شبکه باید تا زمان لازم مخفی و غیر علنی شکل گیرد، اما در زمان عمل کلیه ی اعضای آن به صورت هماهنگی از قبل پیش بینی شده یا هماهنگی خودجوش در صحنه فعالیت می کنند. وجود این شبکه ها جو دانشگاه را فعال کرده و دانشجویان بیشتری را به مبارزه تشویق می کند.
  • در نهایت شبکه های دانشگاه های مختلف با تثبیت حضور عملی خود می توانند در فضای مجازی و یا از طرق دیگر با در نطر گرفتن نکات امنیتی یکدیگر را پیدا کرده و تشکیل یک شبکه وسیعتری را بدهند که شبکه های بین دانشگاهی هستند.
  • کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران سال گذشته پیشنهاد داد که دانشجویان فعال و مبارز در صدد یچاد «شبکه سراسری دانشحویان ایران» (شسدا) باشند. این شبکه قادر خواهد بود حرکت های سراسری و گسترده را در سراسر کشور تهیه و تدارک ببند. نوشته ها و ویدئوهای مربوط به شسدا بر روی وبسایت خودرهاگران موجود است.
  •  

    لینک های زیر مرتبط به طرح شسدا هستند:

     

    خودرهاگران: طرح ایجاد «شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا) 

     

    پیش به سوی ایجاد شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا)


    ]]>
    قدرت اجتماعی چیست؟ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%da%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f-2/ Tue, 01 Nov 2011 09:05:48 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7181

    قدرت اجتماعی چیست؟

    قدرت اجتماعی قدرت سازمان یافته ی مردم است. مردمی که از موضوعات جامعه آگاه هستند و برای دفاع از منافع خود اقدام به سازماندهی خویش می کنند. قالب هایی که بر اساس آن «خودسازماندهی اجتماعی» بروز می کند عبارتند از: انجمن های محله، شوراهای صنفی و حرفه ای، اتحادیه های کارگری و دانشجویی، انجمن ها و کانون های شهروندان، جمع های کوچک و بزرگ مردم برای انجام کارهای جمعی…

    قدرت اجتماعی توسط مردم شکل گرفته و مدیریت می شود و به دولت یا حتی به حزب ها و سازمان های سیاسی و به طور کلی به هیچ نهادی غیر از خود در بیرون از خویش وابسته نیست. مجموع این واحدهای سازمان یافته ی مردمی را که به صورت شبکه وار با هم هماهنگ هستند قدرت اجتماعی می نامند. 

    ]]>
    خودرهاگران: سازماندهی در سطح دانشگاه و سازماندهی بین دانشگاه ها https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b7%d8%ad-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%88/ Sun, 30 Oct 2011 08:18:22 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7155

    1. وضعیت صنفی وخیم دانشگاه ها، افزایش هزینه های خدمات رفاهی و نیز طرح جداسازی جنسیتی از جمله دلایلی هستند که در ماه نخست فعالیت های دانشگاه ها نشان دادند جو اعتراضی در این محیط بسیار قوی است. باید روی ان پتانسیل برنامه ریزی کرد.
    2. ورشکستگی رژیم سبب خواهد شد موقعیت صنفی و رفاهی دانشگاه ها به مرور بدتر هم شود. این امر خشم دانشجویان را تشدید خواهد کرد و آنها را برای پیوستن به حرکت های اعتراضی ترغیب خواهد کرد. با پیش بینی این امر می توان به کار سازمان یافته اقدام کرد.
    3. برخورد بی احترامانه دستگاه حراست در دانشگاه ها دانشجویان را در مقابل انتخاب میان پذیرش اهانت روزانه و یا اعتراض قرار داده است. این امر باید مورد تاکید قرار گیرد که نهاد دانشگاه نباید محل هتک حرمت شهروندان باشد. اعتراض و مقاومت باید مورد تاکید قرار گیرد.
    4. اعتراض در دانشگاه ها به صورت پراکنده و فردی تاثیری ندارد و سرکوب شدنی است. باید اعتراضات را در قالب حرکت های جمعی و هماهنگ انجام داد. برای این منظور نیز باید دست به سازماندهی زد. سازماندهی در سطح دانشگاه و سازماندهی بین دانشگاه ها.
    5. سازماندهی در سطح یک دانشگاه در قالب ایجاد جمع های دانشجویی کنشگر روی می دهد. جمع های متشکل از پنج تا حداکثر ده نفر که با هم جلسات مشترک غیر علنی دارند و به همفکری، مشورت، تصمیم گیری، برنامه ریزی و اجرای حرکت های اعتراضی گوناگون می پردازند.
    6. کارهایی که یک جمع دانشجویی می تواند در سطح یک دانشگاه انجام دهد: تماس با سایر دانشجویان و ارائه ی یک پیام مشترک که در جمع تصمیم گیری شده، ارائه ی همین پیام یا سایر موضوعات به صورت اعلامیه های چاپی، سی دی، شعار نویسی، دیوار نویسی، نصب پلاکارد و غیره، دعوت از دانشجویان به کار جمعی و در صورت ضرورت آموزش فن تشکیل جمع های دانشجویی، شناسایی دانشجویان مستعد برای کارهای اعتراضی و جذب و یا تشویق آنها، برنامه ریزی برای حرکت های اعتراضی، تحصن، اعتصاب، تجمع، تظاهرات، شناسایی عوامل اطلاعاتی و معرفی و افشای آنها، تشویق دانشجویان به کار جمعی، ایجاد شبکه های اتباطاتی و تلاش برای ایجاد سندیکای دانشجویی در دانشکده یا دانشگاه …
    7. جمع های دانشجویی در مراکز مختلف آموزشی باید تلاش کنند که با رعایت نکات امنیتی به یکدیگر متصل شوند. برای این منظور باید در فضای مجازی و یا از طریق دوستانی که در دانشگاه های دیگر هستند این جمع های فعال را شناسایی و با آنها ارتباط برقرار کرد. روش برقراری ارتباط می تواند مجازی یا رودرو باشد، اما مهم رعایت دقیق نکات امنیتی و عدم افتادن در تله های ساخته رژیم است.
    8. از طریق ارتباط میان یکدیگر، یک شبکه از جمع های فعال دانشجویی دانشگاه های مختلف شکل می گیرد. وقتی این شبکه شکل گیرد دانشجویان قادر خواهند بود که در صورت لزوم دست به حرکت های گسترده و سراسری بزنند. یعنی چندین دانشگاه بزرگ کشور به طور همزمان دست به اقدام اعتراضی بزنند.
    9. کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران چندی پیش طرحی را پیشنهاد کرد به نام «شبکه سراسری دانشجویان ایران» (شسدا). بر اساس این طرح دانشجویان فعال و سازمان یافته دانشگاه های مختلف سعی می کنند با استفاده از فضای مجازی ارتباط میان خویش را برقرار کنند و در صورت لزوم از این شبکه برای سازماندهی و برنامه ریزی حرکت های هماهنگ و سراسری استفاده کنند. این شبکه به طور عمده از طریق امکانات فضای مجازی و با رعایت دقیق نکات ایمنی عمل خواهد کرد و امکان ضربه خوردن آن به این ترتیب بسیار پایین است.

    لینک های زیر مرتبط به طرح شسدا هستند:

    خودرهاگران: طرح ایجاد «شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا) 

    پیش به سوی ایجاد شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا)


     

    ]]>
    خودرهاگران: شروع به فعالیت صنفی و مبارزاتی سازمان یافته کنیم. https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%a8%d9%87-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%aa-%d8%b5%d9%86%d9%81%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2/ Fri, 21 Oct 2011 08:03:16 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=7007
  • در هر دانشکده یا دانشگاهی که هستم با سه – چهار نفر از دانشجویان قابل اعتماد دیگری که می شناسیم جمعی را تشکیل دهیم و شروع به فعالیت صنفی و مبارزاتی سازمان یافته کنیم.
  • یک جمع دانشجویی با توجه به فضای امنیتی دانشگاه ها می بایست به صورت مخفی تشکیل شود و بعد در فرصت مناسب می تواند خود را علنی سازد. رعایت مخفی کاری تا مراحل پیشرفته ای از کار لازم است.
  • دانشجویان عضو یک جمع دانشجویی همدیگر را در محلی امن به طور کمابیش منظم ملاقات کرده و درباره ی شرایط و ضرورت ها به بحث و همفکری می پردازند.
  • اعضای یک جمع دانشجویی با همدیگر مشورت می کنند و تصمیم می گیرند که درست به چه کارهایی در محیط دانشگاه یا بیرون از آن بزنند. پس از اخذ تصمیم درباره ی کنشی که قرار است انجام گیرد باید اقدام به تقسیم کار و برنامه ریزی زد.
  • کارهایی که جمع دانشجویی می تواند انجام دهید: صحبت با دانشجویان با هدف آگاه سازی و ایجاد انگیزه، شعار نویسی در سطح دانشگاه، نصب پوستر و بنرهای تبلیغاتی این سوی و آن سوی دانشگاه، شناسایی عوامل امنیتی و جاسوسان و افشای آنها میان دانشجویان، کمک به سازماندهی اعتراضات و کنش های مبارزاتی دانشجویان، یاری رسانی به سازماندهی سایر دانشجویان بخصوص از طریق آموزش فن سازماندهی…
  • کمیته ی دانشجویی سازمان خودرهاگران از همه ی دانشجویان سراسر کشور می خواهد که در محل اقدام به ایجاد جمع های دانشجویی کنند و بعد با رعایت نکات ایمنی اقدام به ایجاد ارتباط با سایر واحدهای دانشجویی فعال در دیگر شهرها بکنند.
  • ]]>
    خودرهاگران: سازماندهی اجتماعی در مبارزه از پایین ترین سطوح آغاز می شود https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1/ Sun, 02 Oct 2011 05:08:56 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6812
    1. سازماندهی اجتماعی در مبارزه از پایین ترین سطوح آغاز می شود: از درون دانشکده، کارخانه، مدرسه، کارگاه، محله و حتی خانواده.
    2. کوچکترین سلول بدنه ی سازماندهی اجتماعی یک جمع از شهروندان است است که حداقل از دو نفر شکل گرفته است: جمع دانشجویی، جمع کارگری، جمع دانش آموزی، جمع معلمان و یا جمع بیکاران و حتی یک جمع خانوادگی.
    3. یک جمع می تواند از دو نفر تا پنج یا ده نفر بنا به شرایط امنیتی گسترش یابد. بیش از آن می توان جمع دومی را تشکیل داد. اعضای جمع با هم در ارتباط هستند و در مورد شرایط همفکری می کنند و برای کارهای جمعی که می خواهند با هم انجام دهند تصمیم گیری و برنامه ریزی می کنند…
    4. وقتی یک جمع چند نفره شکل گیرد می تواند تصمیم بگیرد که چه فعالیت هایی را می خواهد انجام دهد: یک جمع دانشجویی در مورد اعتراض به وضعیت دانشگاه ها، یک جمع کارگری برای اعتراض به کمبود دستمزد و شرایط کار، جمع معلمان در مورد وضعیت تدریس و مدارس و یک جمع بیکاران در مورد اعتراض به بیکاری دراز مدت. تا زمانی که این جمع ها تشکیل نشود به قدرت اجرایی خویش پی نمی بریم و فقط شرایط را تحمل می کنیم.
    5. سازمان خودرهاگران از همه کنشگران داخل و خارج از کشور می خواهد که برای کار در زمینه ی سازماندهی فعالیت کنند. بسیاری دیگر از موضوعات در امر مبارزه مطرح هستند که می توانیم روی آنها وقت بگذاریم. اما آن چه که ارجحیت دارد و زمان برای آن بسیار مهم است امر سازماندهی است. با پخش مطالب مربوط به سازماندهی اجازه دهید که نقطه ضعف اصلی جنبش آزادیخواهی در ایران برطرف شود. در این زمینه از این وبسایت استفاده کنید: www.sazmandehi.org

     

    ]]>
    خودرهاگران: «سازماندهی» یک انتخاب نیست، اجباری است براساس ضرورت های مبارزه https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%c2%ab%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c%c2%bb-%db%8c%da%a9-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8-%d9%86%db%8c%d8%b3/ Sun, 25 Sep 2011 05:57:18 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=6753
  • برای پیروزی در مبارزات اجتماعی علیه رژیم های دیکتاتوری «سازماندهی» یک انتخاب نیست، اجباری است براساس ضرورت های مبارزه.
  • بدون «سازماندهی» سرنوشت مبارزه تابع قضا و قدر و شانس است، با «سازماندهی» آینده ی مبارزه روشن و قابل برنامه ریزی است.
  • سرگردانی، آشفتگی، عدم اطمینان نسبت به آینده ی مبارزات فقط ناشی از این است که به طور ارادی، هدفمند و برنامه ریزی شده اقدام نکرده ایم. و همه این ها در یک کلمه معرفی می شود: «سازماندهی».
  • هیچ مبارزه ای در هیچ کجای دنیا بدون حداقل «سازماندهی» نیروهای مبارز نه توانسته ادامه یابد و نه به پیروزی برسد. ما نیز در ایران از این قانونمندی گریزی نداریم.
  • اگر می خواهیم در شرایطی که رژیم به سوی چندپارگی و درگیری های درونی خود پیش می رود به قدرتی سرنوشت سازی دست پیدا کنیم، راه آن مشخص است: همکاری با یکدیگر، نزدیک شدن به هم و افزایش همیاری از طریق «خودسازماندهی مردمی» در دانشگاه ها، ادارات، کارخانه ها، محلات، مدارس و غیره.
  • سازمان خودرهاگران از همه ی هموطنان مبارز می خواهد تا خود را به دانش سازماندهی مجهز بسازند. یعنی بدانند که چگونه باید یک جمع دانشجویی، یک جمع کارگری و یا یک انجمن حرفه ای معلمان و یا یک جمع بیکاران را تشکیل داد و آن را به پیش برد. منابع در این زمینه کم نیست از جمله سایت سازماندهی: www.sazamandehi.org
  • ]]>
    18 تیر، نگاهی دوباره به نیازهای جنبش دانشجویی https://khodrahagaran.org/fa/18-%d8%aa%db%8c%d8%b1%d8%8c-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d9%88%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d9%86%db%8c%d8%a7%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d8%a7%d9%86/ Sat, 09 Jul 2011 09:15:14 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5982 18 تیر، نگاهی دوباره به نیازهای جنبش دانشجویی

    سالروز قیام 18 تیر، هر سال، یادآور جنبش دانشجویی است، جنبشی که از یک سو نقش مهمی در جامعه ایران ایفاء می کند و از سوی دیگر تا تحقق توان بالقوه ی خویش فاصله ی زیادی دارد. مروری بر کارنامه ی این جنبش نشان می دهد که با وجود فداکاری های فراوان پاره ای از کمبودهای ساختاری مانع از رشد کیفی آن شده است. به همین دلیل مبارزات دانشجویی نیازمند آن است که از حالت تکراری و کمابیش قابل سرکوب خود بیرون آید. این مبارزات در نهایت باید با بازنگری در ضعف های گذشته ی خویش بتواند موفقیت های نسبی و بعد مهمتری را به دست آورد.

    پنج ضعف عمده در جنبش دانشجویی قابل شناسایی است:

    1) نبود سازماندهی میان دانشجویان

    دانشجویان در دانشگاه های کشور اغلب فاقد یک فعالیت ساختاری هستند. در حالی که ممنوعیت و سرکوب مانع از شکل گیری ساختارهای علنی و قانونی برای فعالیت های دانشجویی می شود، ضرورت پرداختن به گونه ای دیگر از سازمان یابی احساس می شود. دانشجویان باید دریابند که در قالب نیروهای پراکنده ی فردی به جایی ره نمی برند و پیوسته قربانی سرکوب بی رحمانه می شوند. به همین دلیل سازمان یابی دانشجویی به صورت واحدهای کوچک اما منسجم و هدفمند یک نیاز مبرم است که باید به آن پرداخت. این واحدها ترکیبی از قواعد عمومی کار سازمان یافته ی جمعی و خلاقیت دانشجویان در زمان و مکان مشخص باشد.

    2) نبود هماهنگی سراسری میان دانشجویان

    دانشجویان مبارز در دانشگاه های سراسر کشور پراکنده و فاقد ارتباط و همبستگی هستند. به همین دلیل، اقدامات اعتراضی آنها اغلب در سطح یک دانشگاه محدود مانده و قابل سرکوب می شود. این در حالی است که بیش از 3.5 میلیون دانشجو در 200 واحد آموزش عالی می توانند با داشتن یک شبکه ی سراسری برای هماهنگی مبارزات خویش تبدیل به یک نیروی قوی در سطح ملی شوند. کمیته ی دانشجویی سازمان خودرهاگران  در این راستا پیشنهاد داده است تا «شبکه سراسری دانشجویان ایران» (شسدا) تشکیل شود. شبکه ای مرکب از دانشجویان مبارز دانشگاه های سراسر کشور که با استفاده از ابزارهای فضای مجازی با هم در ارتباط و هماهنگی به سر می برند. “شسدا” یک ابزار است برای هماهنگی میان کنش های علنی و عمومی که توسط دانشجویان تشکیل و مدیریت می شود.

    3) عدم انتقال تجارب گذشتگان به نسل های جدید

    دانشجویان باید از تجارب چند ده ساله ی مبارزات دانشجویی که به صورت کتبی و شفاهی موجود است بهره برند و خود را مجبور نسازند که بخواهند با روش آزمایش و خطا حرکت کنند. تجارب موفق و ناموفق باید مورد تحلیل و درس آموزی قرار گیرد تا راه های ناکام بازپیموده نشود و مسیرهای موفق و مطمئن مورد استفاده قرار گیرند. انتقال این تجارب وظیفه ی همه ی ماست.

    4) واکنش گرایی و نه کنش گرایی

    جنبش دانشجویی نباید خود را به سطح یک حرکت واکنش گرا در مقابل تهاجم های پیاپی رژیم تقلیل دهد. این جنبش باید هم در عرصه خواست های صنفی و هم مطالبات اجتماعی و سیاسی، رژیم را با کنش های جمعی سازمان یافته و برنامه ریزی شده غافلگیر کند و او را در زمینه های مختلف وادار به عقب نشینی کند. جنبش دانشجویی باید عنصر خلاقیت، شجاعت و جسارت را دارا باشد.

    5) عدم پیوند ارگانیگ با سایر جنبش های اعتراضی جامعه

    دانشجویان یک نیروی اجتماعی هستند و به این صفت باید با سایر نیروهای اجتماعی در تعامل باشند. نقش جنبش دانشجویی باید در رابطه ی متقابل با سایر جنبش های اعتراضی جامعه شکل گیرد و از دل این کنش و واکنش باید جنبش اجتماعی عمومی مردم ایران در مسیر آزادی، عدالت اجتماعی و مردم سالاری تقویت شود. تعامل زنده میان دانشجویان، کارگران، معلمان و بیکاران لازم است.

    کمیته ی دانشجویی سازمان خودرهاگران ضمن بزرگداشت قیام شکوهمند 18 تیر خواهان کار جدی دانشجویان در عرصه های پنج گانه ی فوق می باشد و در این مسیر از هر کوشش مشترکی استقبال خواهد کرد.

    18 تیر 1390

     

     

    ]]>
    چه باید کرد؟ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d9%87-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%da%a9%d8%b1%d8%af%d8%9f/ Thu, 07 Jul 2011 12:30:04 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5971 چه باید کرد؟

    حرف و عزا بس است

    وقت کنش و امید است.

    کمیته نافرمانی سازمان خودرهاگران

    http://www.youtube.com/watch?v=wH0XQb8JI9E

    ===============

    فقر

    تن فروشی

    کودکان خیابانی

    کودکان کار

    کودک آزاری

    تصادفات

    گرانی

    هوای آلوده

    مرگ و میر غیر طبیعی

    بدبختی ها و مسائل تمامی ندارند

    تا کی قرار است که فقط این اخبار شوم و منفی را بشنویم و برای دیگران روایت کنیم ؟

    در یک جا دیگر خبر رسانی و اطلاع رسانی به اندازه ی کافی انجام شده است

    کیست که نداند؟

    چه کسی است که خبر نداشته باشد چه بر این کشور می رود؟

    اما یک سئوال است که باید تلاش کنیم به آن پاسخ دهیم:

    چگونه می توان این شرایط را تغییر داد؟

    پاسخ به این سوال است که امروز اهمیت دارد.

    در غیر این صورت هزاران خبر منفی و غمناک هر روز منتشر می شود.

    تا زمانی که دست به کار نشویم این وضع تغییری نمی کند.

    و هر روز مصیبت و بدبختی بیشتری بر سرمان می آید.

    پس بیایید به این فکر کنیم که چگونه می توانیم این شرایط منفی را دگرگون کنیم.

    چگونه می توان مصیبت و بدبختی و بیچارگی را خاتمه داد.

    و یک زندگی بهتر ساخت.

    قانومندی های تغییر چیست؟

    تغییر نیاز به تلاش و همت دارد.

    اما تلاش و همتی که باید برنامه و مسیر و هدف داشته باشد.

    باید بدانیم از کجا می خواهیم شروع کنیم و به کجا برسیم و از چه راهی.

    هدف را باید مشخص کنیم و روش دستیابی به هدف را.

    اصول تلاش هدفمند:

    نخست این که باید کار جمعی بکنیم.

    و کار جمعی نیاز به سازماندهی دارد.

    سازماندهی یعنی روشی که براساس آن چند نفر با هم کار جمعی می کنند.

    کار جمعی عبارت است از تلاش هماهنگ شده ی چند نفر برای اجرای یک طرح، برای انجام یک وظیفه.

    کار جمعی برای هر قشر و محیطی می تواند متفاوت باشد.

    اما برای ایجاد تغییر در جامعه همه ی ما نیازمند کار جمعی یعنی کار سازمان یافته هستم.

    هر کار جمعی با حداقل دو نفر آغاز می شود.

    دو نفر که به هم اعتماد دارند.

    آنها با هم صحبت و همفکری می کنند تا بدانند چگونه می توانند با یکدیگر کار مشترک بکنند.

    کار مشترک شامل بحث های نظری برای تحلیل شرایط و تشخیص راه درست و کنش یا عمل می باشد.

    هر جمع دو نفره ای می تواند کار جمعی را آغاز کند و به تدریج نفر سوم را به خود نزدیک سازد.

    جمع دو نفره به جمع سه نفره و سپس به جمع چهار نفره و بیشتر تبدیل می شود.

    در همه مراحل رشد و گسترش تعداد جمع افراد به فعالیت های نظری و عملی در حد توان خویش ادامه می دهند.

    در دانشگاه این جمع توسط دانشجویان شکل می گیرد،

    در کارخانه توسط کارگران،

    در آموزش و پرورش توسط معلمان و کارمندان

    در محله توسط ساکنان محله و …

    تا زمانی که با یکدیگر کار جمعی نکنیم و جدا جدا باشیم همین وضع فلاکتبار ادامه خواهد یافت.

    بنابراین باید از حالت جدا و پراکنده در آییم و با همدیگر ارتباط برقرار کنیم.

    با هم حرف بزنیم، با هم تبادل نظر کنیم، به همدیگر اعتماد کنیم، با یکدیگر همکاری کنیم.

    وقتی هر پنج تا یا ده تای ما جمع های کوچک تشکیل دهند، از مجموع این جمع های کوچک یک حرکت بزرگ زاده می شود.

    اما این حرکت از سازماندهی برخوردار است.

    یعنی ساخته شده از جمع های سازمان یافته است.

    به همین دلیل می تواند به طور منظم یک هدف را برای خود تعیین و آن را دنبال کند.

    جمع های دانشجویی می توانند با یکدیگر یک حرکت دانشجویی بزرگ به راه بیاندازند.

    و به خواست های خود در دانشگاه های کشور دست یابند.

    جمع های کارگری می توانند با یکدیگر یک حرکت کارگری بزرگ به راه بیاندازند.

    و دولت و کارفرمایان را وادار به پذیرش خواست هایشان کنند.

    جمع های معلمان می توانند یک حرکت بزرگ را در آموزش و پرورش آغاز کنند.

    و خواست های معلمان را در آموزش و پرورش به دولت تحمیل کنند.

    جمع های شهروندان در محلات مختلف می توانند یک حرکت بزرگ شهروندان را به وجود آورند.

    یک حرکت بزرگ اجتماعی علیه گرانی، علیه تورم، علیه وضعیت خراب اقتصادی.

    جمع های متشکل از جوانان بیکار می توانند یک جنبش بیکاران برای کار به راه بیاندازند.

    جنبش بیکاران با تجمع در خیابان ها و مقابل ساختمان های نهادهای دولتی خواهان کار خواهند شد.

    همه ی این ها نمونه هایی هستند که با کار سازمان یافته می توان انجام داد.

    برای همه ی این کارها نیاز به سازماندهی است.

    این گونه است که می توانیم شرایط را تغییر دهیم.

    با سازماندهی، با کار جمعی، با با هم بودن …

     

    ]]>
    درباره ما https://khodrahagaran.org/fa/about/ https://khodrahagaran.org/fa/about/#comments Wed, 18 May 2011 20:11:13 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?page_id=5395 [...]]]>  سازمان خودرهاگران

     

          خودرهاگران چیست؟ کیست؟

     سازمان خودرهاگران یک تشکل سیاسی-فرهنگی است که توسط تعدادی از ایرانیان تاسیس شده است.

          سازمان خودرهاگران چه موقع تاسیس شد؟

    پیشینه ی این جریان به صورت یک تشکل به شهریور سال 1387 برمی گردد اما سازمان در دی ماه سال 1388 فعالیت خود را آغاز کرد.

          آیا این تشکل فرهنگی است یا سیاسی؟

    هر دو، ما به ضرورت تغییر فرهنگی جامعه ی ایرانی و نیز نیاز به دگرگونی سیاسی باور داریم و در هر دو عرصه فعال هستیم و به ضرورت پیوند این دو باور داریم. هر دو مکمل یکدیگر هستند.

          منظور از تغییر فرهنگی چیست؟

    منظور ایجاد دگرگونی در باورها و دیدگاه ها و رفتارهاست به طریقی که دو عنصر انسانیت و عقلانیت در اعضای جامعه رشد کرده و نهادینه شود. انسانیت پایه ی اخلاق است و عقلانیت پایه ی تجدد. ما براین باوریم که اگر در یک فرهنگ، این دو عنصر، به عنوان ارزش های تعیین کننده و مسیر دهنده عمل کنند آن جامعه شانس پیشرفت مادی و غیرمادی خواهد داشت. ما برای این منظور هم به آموزش نسل های جدید باور داریم و هم بر بازآموزش نسل های قبل. ما تلاش داریم نگرش مدرن را میان ایرانیان گسترش دهیم. یعنی نگرش مبتنی بر فهم روشمند جهان، درک عقلانی پدیده ها، درک غیر احساسی و واقع گرا. به کارگیری تفکر روشمند و عینی گرا که پایه ی نگاه علمی است برای ما یک معیار مهم است. اندیشه ورزی شاخص آن است.

          و دگرگونی سیاسی چیست؟

     این برمی گردد به پایه های قدرت. ما بر این باوریم که قدرت سیاسی در جامعه باید هر چه کمتر و کوچکتر و قدرت اجتماعی هر چه بیشتر و بزرگتر باشد. به عبارت دیگر مدیریت جامعه نباید در دست اقلیت سیاستمدار، بلکه در دست اکثریت غیر سیاستمدار باشد، یعنی در دست مردم. ما آن نوع تغییر سیاسی را می خواهیم که سبب بنیان گذاری یک حکومت دمکراتیک و تابع مردم شود. در نگاه ما، قدرت سیاسی یا همان حکومت باید کوچک و مهار شده باشد و قدرت اجتماعی، یا همان توان مردم، باید بزرگ و قوی باشد. هدف ما این است که حکومت پس از جمهوری اسلامی یک حکومت تحت کنترل نهادهای مدنی جامعه باشد.

          شما با این تغییرات به چه جامعه ی ایده آلی می خواهید دست پیدا کنید؟

     جامعه ی ایده آل ما جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان ها به صورت نهادینه حفظ می شود.

          حفاظت نهادینه از جان انسان یعنی چه؟

    یعنی جامعه از هرگونه تعرض فیزیکی به انسان ها جلوگیری می کند، اجازه نمی دهد که کسی را شلاق بزنند، یا آسیب جسمی به او وارد سازند، مورد خشونت قرار دهند و یا اعدام کنند. این حفاظت از جان و تمامیت جسمی انسان باید به صورت نهادینه باشد. یعنی قانون و آموزش هر دو از آن حمایت و حفاظت کنند. قانون سالاری از یکسو و آموزش و پرورش انسانمدار از سوی دیگر ابزارهای نهادینه کردن این حفاظت هستند. هیچ کس نباید حق داشته باشد که جسم انسان را مورد آزار قرار دهد و یا زندگی را از او سلب کند. تمامیت جسمی یک نفر از ابتدا تا انتهای زندگی وی باید به طور کامل از هر گونه تعرضی به هر عنوان مصون باشد. و این امر از بدو تولد تا دم مرگ صادق است. هیچ کس نباید حق آزار و تنبیه و یا تهدید فیزیکی کسی را داشته باشد. قانون از جان انسان ها حفاظت می کند و آموزش و پرورش به همگان می آموزد که تمامیت جسمی یک انسان غیر قابل تعرض است.

          حفاظت نهادینه از کرامت انسان یعنی چه؟

     یعنی آن که جامعه بدون خوشبختی فرد و فرد بدون خوشبختی جامعه نمی توانند هر یک به تنهایی طعم سعادت را بچشند؛ بنابراین، جامعه باید شرایطی را از لحاظ زیست مادی و غیر مادی فراهم کند که در آن، فرد احساس اهانت و تحقیر و خواری نکند. یعنی هیچ انسانی خود را مجبور نبیند که برای تامین معاش خویش به هر برخورد و رفتار و شرایط و کاری تن دردهد. به عبارت دیگر، جامعه باید آن چنان پایه ها و مکانیزم های نهادینه را در سطح کلان تدارک ببیند که نیازهای مادی انسان ها در سطح خرد درعین حفظ شاءن و مقام انسانی شان برآورده شود. تحقیر انسان به هر شکلی، چه درمحیط کار، چه در محیط خانواده، چه در محیط آموزش و پرورش و چه در صحنه های مختلف زندگی اجتماعی غیر قابل قبول خواهد بود. به عبارت دیگر، هر انسانی باید این احساس را داشته باشد که بدون آن که به مرتبه ی انسانی وی توهینی بشود از امکانات لازم برای رفاه و خوشبختی برخوردار باشد. حفظ کرامت در یک کلام یعنی فرد در هر شرایط مورد احترام وتکریم است و در هیچ شرایطی مورد توهین و بی حرمتی قرار نمی گیرد.

          اما این کار چگونه ممکن است؟

    این کار از طریق یک نظام اقتصادی انسان مدار ممکن است. نظامی که در آن، تولید و توزیع اقتصادی زیر نظر مستقیم نهادهای مردمی اداره می شود. یعنی هم تولید اجتماعی است و هم توزیع. می دانیم که در نظام سرمایه داری تولید اجتماعی است و توزیع خصوصی. در نظام سوسیالیستی تولید اجتماعی است و توزیع دولتی. در نظام انسان مداری، هم تولید و هم توزیع، اجتماعی است. در چنین نظامی، چون تولید در کنترل مردم است توزیع نیز چنین است. یعنی ثروت های تولید شده توسط مردم به سوی مردم باز می گردد. به همین دلیل، مبنا برای مصرف، نیاز فردی است، نه قشربندی و طبقه بندی اجتماعی. هر کس باید بتواند به واسطه ی انسان بودن خویش و بدیهی است به دلیل ایفای نقش در فرایند تولید، به تناسب نیازهای خود، از ثروت های تولید شده توسط جامعه بهره ببرد بدون آن که احتیاج داشته باشد تا از کرامت خویش بکاهد. این به معنای آن است که اقتصاد جامعه می بایست به گونه ای تنظیم شده باشد که از حیث ساختاری بروز فقر درجامعه ممکن نباشد، ثروت ها در یک جا انباشته نشود، نظارت مردمی به شکل ساختاری بر توزیع ثروت ها اعمال شود، عدالت اجتماعی نهادینه شده و انسان ها بتوانند شانس رشد یکسان داشته و برای تامین نیازهای خویش در قبال نقش انسانی یا تولیدی – یعنی کار و زحمتی که می کشند- از کالاها و خدمات لازم برخوردار باشند. عدالت اجتماعی هم چنین به معنای از بین بردن تبعیض هاست. هر گونه تفاوت حقوق و جایگاه میان زن و مرد باید از میان برود و تساوی حقوق و ارزش میان آنها لازم است. باید با اعضای کم سن و سال جامعه (بچه ها) به عنوان یک انسان کامل برخورد شود و سن کسی بهانه ای برای تحقیر وی نباشد. به طور عام، اعضای جامعه باید برای خویش و دیگران احترامی برابر قائل شده و نه تحقیر کنند و تحقیری را بپذیرند. باز اینجا هم قانون ناظر خواهد بود و هم آموزش و پرورش انسان مدار برای دفاع از حقوق و جایگاه افراد. به همین ترتیب که هر نوع تبعیض قومی، زبانی، منطقه ای، مذهبی و امثال آن به طور کامل باید از جامعه محو شود و جای خود را به یک جامعه انسان مدار و برادر بدهد.

          آیا این به معنای آن است که در عرصه ی اقتصادی شما نظام سوسیالیستی را توصیه می کنید؟

     ما نظام اقتصادی انسان محور را توصیه می کنیم. این نظام نه براساس سود، که براساس مصرف تنظیم می شود. این دیدگاه اقتصاد را از جایگاه هدف بودن در آورده و به جایگاه اصلی خویش که ابزار است باز می گرداند. اقتصاد وسیله ای است در خدمت هدفی والا که همانا دستیابی انسان به بهروزی و خوشبختیِ خود-تعریف شده است. در این دیدگاه دیگر هدف از فعالیت اقتصادی سود نیست، هدف ارضای نیازها و تامین خوشبختی انسان هاست. این امر ممکن است برای کسانی که روحیه شان با تعلیم و تربیت سرمایه داری و سودسالاری شکل گرفته است به سختی قابل تصور باشد، اما در سایه ی یک روند تدریجی، که شاید دهه ها به طول انجامد، کوشندگان اقتصادی خواهند دید چگونه هر تلاشی از جانب یک بازیگر اقتصادی می آید و به حاصل سود جمعی اضافه می شود. یعنی فرد به واسطه ی کارش دارد به خود و جامعه خدمت می کند.

    دلیل این که در سرمایه داری فرد می خواهد حاصل کار را برای خویش نگه دارد این است که فکر می کند از این طریق است که نتیجه زحمتش به او باز می گردد. اما وقتی فرد ببیند که حاصل کار فرد به جمع باز می گردد و او نیز به عنوان عضوی از جمع در حال بهره بردن از حاصل کار خود و دیگران است، دیگر نیازی ندارد که بخواهد حس مالکیت خویش را، با تحقیر دیگران و با به خود اختصاص دادن حاصل زحمت دیگران، بر کار سایرین تعمیم داده و تحمیل کند. کسب نتیجه ی زحمت دیگران منطق عقلانی و پایه ی اخلاقی ندارد. حتی داشتن حس مالکیت نسبت به حاصل کار دیگران منطق اقتصادی ندارد، یک سنت تاریخی و عادت فرهنگی فاقد پایه ی انسانی است، خرافه ی سرمایه داری است که ریشه در عقلانیت ندارد و از تنگ نظری عادی شده در طبقه ی اقتصادی حاکم ناشی می شود. عقلانیت در اقتصاد یعنی هر کس آن چه را در توان دارد در فرایند تولید می گذارد و در ازای آن می تواند از حاصل تولید به نحو مساوی با کسان دیگری که همین کار را کرده اند سود ببرد. اختصاص ناعادلانه ی حاصل کار به افراد نه اخلاقی است نه عقلانی. در اقتصاد انسان مدار چون همه چیز در خدمت انسان است هر انسانی با میل و علاقه، حاصل کار خود را در اختیار نظامی می گذارد که توسط خود مردم ساخته و پرداخته و مدیریت می شود. جامعه ی انسان مدار روابط اقتصادی و اجتماعی را بازتعریف می کند و بر این اساس فرد نقش خود را در فرایند تولید و جایگاه خود را در درون روابط اجتماعی نه بر اساس رقابت و حسادت و انحصار که بر پایه ی همیاری و خدمت و اشتراک بنا می سازد. این معنای واقعی جامعه است، جایی که انسان ها برای بهروزی فردی و جمعی باهمند.

          این که می گویید حاصل کار توسط خود تولیدکنندگان اداره شود یعنی چه ؟

    برای توضیح این نکته باید انواع قدرت را از هم تفکیک کنیم: قدرت سیاسی (مدیریت حکومتی)، قدرت اجتماعی (مدیریت مردمی از پایین) و قدرت اقتصادی (مدیریت تولید و توزیع ثروت ها). در نظام سوسیالیستی قدرت سیاسی بر قدرت اقتصادی سوار است، در نظام سرمایه داری قدرت اقتصادی بر قدرت سیاسی سوار است و در نظام انسان مدار قدرت اجتماعی بر هر دو سوار است. یعنی این یک اقلیت به اسم دولت (سوسیالیسم سنتی) و یا یک طبقه (سرمایه داری متداول) نخواهد بود که بر قدرت اقتصادی سوار باشد، بلکه بر عکس، این قدرت اجتماعی است که ثروت ها را و تولید و توزیع را زیر مدیریت خود دارد. به عبارت دیگر نظام اقتصادی بر اساس انسانیت و عقلانیت سوار می شود. ما آن نوع نظام اقتصادیی را سفارش می کنیم که اقتصاد در خدمت انسان است نه انسان در خدمت اقتصاد. انسان هدف تولید است نه تولید هدف انسان. سود در مقابل انسان رنگ می بازد نه انسان در مقابل سود. ما به دنبال قرار دادن هر چیزی در خدمت انسان هستیم: تولید، توزیع و مصرف. این با تغییرات ساختاری تدریجی و گام به گام به دست می آید.

          آیا این به معنای آن است که در نظام انسان مدار بخش خصوصی وجود ندارد؟

    وجود دارد، اما سرنوشت بخش خصوصی در حیطه ی یک نظام انسان مدار با عملکرد آن در نظام سرمایه داری متفاوت است. در نظام سرمایه داری بخش خصوصی در قالب انحصارها و غول های اقتصادی چنان قدرتی می گیرد که به راحتی سرنوشت میلیون ها نفر را در جامعه از این رو به آن رو می کند تا منافع محدود خویش را حفظ کند. در نظام انسان مدار بخش خصوصی زیر نظر نهادهایی عمل می کند که توسط مردم ساخته و پرداخته می شود. نهادهایی که هیچ وقت اجازه نمی دهد یک نفر بتواند به واسطه ی ثروت اقتصادی خویش سرنوشت جمعی را تعیین کند. به عبارت دیگر، بخش خصوصی به طور طبیعی در خدمت منافع مردم است نه آن که منافع مردم را در خدمت خود بگیرد. به عبارت دیگر، این نهادهای اجتماعی هستند که شرایط تخصیص ثروت ها، کار، دستمزدها، مالیات ها و نیز نوع توزیع سود را نظارت می کنند و نه دولت یا یک طبقه ی برتر. این نهادهای اجتماعی، که توسط مردم تشکیل و مدیریت می شوند، برای آن است که کار نه برای سود، بلکه برای خدمت رسانی به جامعه صورت گیرد. به عبارت دیگر، همه تلاش می کنند بر ثروت جمعی اضافه کنند نه بر ثروت شخصی. بدیهی است که این ثروت اجتماعی در خدمت رفاه فرد است، آن چه سهم یک فرد از ثروت جمعی است متعلق به اوست و نه هیچ کس دیگر. اما آن چه در نظام انسان مدار جایی ندارد این است که عده ای در محرومیت باشند تا دیگران در ناز و نعمت زندگی کنند؛ این شکل بندی مبتنی بر نابرابری، به دلیل اهانت به مقام انسانی قشرهای محروم، قابل قبول نیست. نظام اقتصادی مورد سفارش ما از خلاقیت ها و توانایی ها برای افزودن بر ثروت جمعی استفاده می کند، بدیهی است که فرد در این میان بابت خدمت به ثروت آفرینی جمعی پاداش می گیرد اما پاداش وی به بهای محرومیت سایرین از مواهب و امکانات و رفاه نیست. ما خواهان عدالت اجتماعی هستیم نه تساوی اقتصادی. اولی یک نظام زنده و پویاست و دیگری یک نظام ایستا و مکانیکی. ما می خواهیم که افراد در به کار گیر خلاقیت های خویش و نیز در تعریف خوشبختی خویش آزاد باشند. اگر کسی می خواهد ساده زندگی کند باید بتواند و اگر کسی می خواهد بیشتر تلاش کند تا بیشتر داشته باشد باید بتواند. اگر کسی می گوید برای من یک کار کافی است و باقی وقتم را می خواهم بگذارم روی مطالعه ی ادبیات، باید بتواند. اگر کس دیگری بگوید می خواهم دو کار داشته باشم و برای خانه ام مبل های بهتر و بزرگتر و شیک تری بخرم باید بتواند. فاجعه زمانی آغاز می شود که بخواهیم به آن که مبل بزرگ و شیک نمی خواهد به زور چنین مبلی را بدهیم و یا آن کس را که مبل خوب می خواهد از به دست آوردن آن محروم کنیم. هر انسانی      ضمن رعایت آن چه سبب بهروزی جمعی می شود باید در تعریف و تعیین شکل و محتوای بهروزی در زندگی خویش آزاد باشد. در همه چیز، اصل انسان است.

          آیا به کار گیری این نظارت قدرت اجتماعی بر قدرت اقتصادی تحمیلی است؟ چه روندی برای آن قابل پیش بینی است؟ آیا جامعه می تواند به یک باره این نوع از مدیریت اقتصادی را که در تضاد با تمام عادت های تاریخی اش قرار دارد بپذیرد؟

    خیر، به یک باره نمی تواند و به طور اصولی تحمیلی نمی تواند باشد، به یک باره بودن شبیه همان نظام های دولت مدار شبه سوسیالیستی از نوع شکست خورده اش می شود. ما به روندی تدریجی باور داریم که در آن دو تغییر روی می دهد: تغییر بنیادهای اقتصادی و مدیریتی ساختارها به سوی تولید و توزیع اجتماعی و دیگر، تغییر فکری و فرهنگی برای درک چرایی پیوستن به ایده ی سعادت-محوری به جای سود-محوری. این فرایند فردی و ساختاری بی شک دهه ها زمان خواهد برد. اما چون هدفمند است و هدفش نیز با انسانیت درون هر کس سازگار است به موفقیت خواهد انجامید. ما به جامعه ای می اندیشیم که در آن، میزان تولید ثروت به حدی است که فرد نیازی به آن نمی بیند که بخواهد نگران حفظ تصاحب حاصل کار دیگران فقط برای خودش باشد، نیازهایش به طور معقول و جمعی تامین می شود و حاصل کارش در تامین نیازهای جمع شرکت می کند. هر کس بخواهد بیشتر کار کند تا بیشتر به دست آورد می تواند اما کسی نمی تواند حاصل کار دیگران را برای خود بردارد. در آن جامعه، قدرت اجتماعی چنان وسیع و نهادینه است که مردم خود در هدایت قدرت اقتصادی با بهره بری از انسانیت و عقلانیت خویش عمل می کنند.  اقتصاد انسان مدار نه فقط مزدبگیران که سرمایه داران را نیز از قید از خودبیگانگی و مسخ توسط ثروت اندوزی رها می سازد.

          پس آیا خودرهاگران مهم ترین قدرت را قدرت اجتماعی می داند؟

     بله. قدرت اجتماعی یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم آگاه؛ این زمانی تحقق می یابد که شهروندان از خردترین تا بالاترین سطوح مدیریتی در امور جاری کشور شرکت می کنند و تصمیم می گیرند، مدیریت می کنند و نظارت دارند. قدرت اجتماعی در برگیرنده ی تمامی جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. قدرت اجتماعی براساس این ایده است که جامعه از آن مردم است و مدیریت جامعه نیز باید از آن مردم باشد. مردم صاحب اختیار خود هستند و هیچ کس به هیچ عنوان نمی تواند اراده ی خود را بر اراده ی مردم برتری بخشد. در واقع شکل ساختار قدرت به صورتی خواهد بود که امکان اعمال اراده ی اقلیت بر اکثریت به واسطه ی نهادهای نظارتی و بازدارنده ناممکن خواهد بود.

          آیا این همان دمکراسی مستقیم است؟

    این مردمسالاری است که بر مبنای مشارکت اجتماعی بنیان گذاشته می شود. یعنی، شهروند هیچ عرصه ای را به دست کسی جز خود نمی سپارد و نظارت کامل می کند که همه چیز بر اساس خرد جمعی و اراده ی جمعی اداره شود. این مدیریت اجتماعی است که با تکیه بر تقسیم کار تخصصی عمل می کند و دو اساس دارد: انسانیت و عقلانیت. یعنی برای فلسفه ی خویش انسان مدار است و برای روش کاری خود عقلانی و تخصص گرا.

          برای فلسفه ی خویش انسان مدار است یعنی چه؟

     درخودرهاگران، اصل انسان است، همه چیز با انسان شروع می شود و به انسان ختم می شود؛ همه چیز برای انسان است. ما هیچ چیز دیگری را بالاتر از مقام انسانی قرار نمی دهیم. هیچ پدیده ای به اندازه ی جان انسان و کرامت او برای ما ارزش ندارد: نه خدا، نه مذهب، نه طبقه، نه میهن، نه حزب، نه سود، نه دنیای پس از مرگ و نه هیچ چیز دیگر. اصل و بنیاد، انسان است و ما برای تامین رشد مادی و سعادت او گام بر می داریم. به همین دلیل نیز در عرصه ی اقتصادی هرگز منافع یک قشر و طبقه نمی تواند برای ما بیش از حفظ پیشرفت انسان و تامین بهروزی او قرار گیرد. برای ما همه چیز به واسطه ی نقش آن در رابطه با انسان معنی می یابد و بدون انسان، فاقد معنایی است که بخواهد دلیل بر تقدس یا برتری یا چیزی شبیه به آن شود. همه چیز برای انسان است. در این میان صد البته بحث طبیعت نیز مطرح است. طبیعت باید به عنوان بستر رشد انسان مورد حفاظت و ترمیم و توجه قرار گیرد.

          و عقلانیت چگونه اعمال می شود؟

    کاربردی ترین شکل عقلانیت، علم است که براساس تجربه و منطق بنیان گذاشته شده است. با پیروی از تخصص های علمی می توانیم مدیریتی را در جامعه داشته باشیم که براساس ترکیب منطق و تجربه است و به مرور زمان کاملتر و بهتر هم می شود. عقلانیت همان علم اجتماعی شده است. یعنی دانش تجربی در خدمت مردم. ما بر این باور هستیم که با فراگیر شدن آموزش علمی و دور ریختن تفکر خرافی، تعصب گرا و غیر منطقی، جامعه به درجه ای از فرهیختگی می رسد که مدیریت جامعه را جز از طریق علمی، یعنی عقلانیت کاربردی و تخصص گرایی، ناممکن می سازد. عقلانیت کاربردی به جامعه این امکان را می دهد که خود را از دستگاه های فکری نازا و بی اثر و نامفید رها سازد و برعکس، در تمامی گزینه های خود براساس خرد، تجربه و منطق عمل کند.

          اما این قدرت اجتماعی مبتنی بر انسانیت و عقلانیت چگونه می تواند در شرایط کنونی تبلور یابد؟

    دو چیز مورد نیاز است: نخست این که ما شروع کنیم به داشتن یک رفتار انسانی و نیز یک برخورد عقلانی در زندگی فردی خود و دیگر این که شروع کنیم به دخالت در سرنوشت اجتماعی خویش. یعنی هم به صفت فردی تغییر کنیم و هم به عنوان یک بازیگر اجتماعی در صحنه نقش ایفاء کنیم. هر دو کار یعنی خروج از انفعال، یکی در حوزه ی فردی و دیگری در حوزه ی اجتماعی. تا زمانی که انسان ایرانی به سوژه، یا همان فاعل و کنشگر، تبدیل نشود نه رنگ عدالت خواهد دید نه آزادی و نه مردم سالاری. در عرصه ی فردی سفارش ما به «خودرهاگری» است. یعنی رها شدن از بندهای خودساخته ای که جامعه مواد و مصالح و بستر آن را فراهم آورده است و ما در فرایند اجتماعی شدن خویش، به دلیل جهل مان، این بندها را در درون خویش بافته و تافته و درونی کرده ایم. این بندها اجازه نمی دهد که ما به سان یک انسان بالغ عمل کنیم. یعنی پیوسته در پندار و رفتار و گفتار ما نوعی عدم بلوغ کمابیش آشکار موجود است که از ما موجودی غیر عقلایی، احساساتی، ترسو، بی ریشه، متلون و فاقد ثبات پدید می آورد. انسانی که، به واسطه ی ضعف های درونی خویش، آمادگی آن را دارد که خود را با هر شرایط ذلت آوری تطابق دهد و به جای زندگی به زنده بودن قناعت کند. انسانی که فقط با تصویری دروغین و کاذب از خود واقعی اش آشناست و برعکس، با خودانسانی اش بیگانه است. انسانی که به دلیل درونی کردن ضعف، فاقد خودباوری است و در تقابل جبر و اختیار همیشه جبر را و هرگز اختیار را عمده می کند. انسانی که خود را قربانی دانسته و شرایط را مهمتر از خویش می داند، انسانی که به قضا و قدر باور دارد و زندگی خود را حادثه ای در اختیار عواملی می داند که هرگز امکان تغییر آنها موجود نیست. پس، چنین انسانی نیاز دارد به خودرهاسازی، به خودرهاگری. او باید با مراجعه به آن چه به طور بالقوه می تواند باشد و بشود از آن چه به طور بالفعل هست و او را به هر سازشی با ستم و خفت وادار می کند رها شود. یعنی، در خود عناصری مانند شجاعت، شهامت، اخلاق مداری، احترام، راستگویی، صمیمیت، صداقت و نیز بزرگواری و عزت نفس را مستقر سازد و نشان دهد که می تواند به اصالت انسانی خویش بازگردد و از آن حفاظت کند.

    چنین انسانی به واسطه ی کار بر درون خویش عوض می شود. خودرهاگری ابزار عبور از عدم بلوغ فکری و شخصیتی به سوی بلوغ است. خودرهاگری مسیر بالغ شدن است، تبدیل شدن به انسانی که در مقابل مسئولیت های انسانی و وظایف اخلاقی خویش کوتاه نمی آید. خودرهاگرانسان بالغی است که انسانیت و عقلانیت را به عنوان راهنمای خویش قرار داده و از ضعف هایی که او را به سازش با ظلم وادار می کند رها می سازد. او برای خویش و دیگران احترام قائل است. نه اجازه می دهد کسی به جای او فکر کند یا تصمیم بگیرد و نه به جای کسی فکر می کند و تصمیم می گیرد. وی عاقل است، اخلاق را پایبند است و دروغ نمی گوید و راست عمل می کند. این تنها گونه انسانی است که لایق آزادی و دمکراسی واقعی است. دروغ و حقه بازی و شیادی و سرخودرا کلاه گذاشتن از صفات فردی است که هرگز نه در جستجوی آزادی و دمکراسی است نه لایق آن. انسان بالغ، برعکس، به واسطه ی جدیت خود در اخلاق و پاسخ دادن به مسئولیت های خویش می تواند لایق آزادی باشد، لایق دمکراسی باشد؛ زیرا وی در سرنوشت خویش دخالت می کند و مشارکت می کند و به واسطه ی مشارکت دارای قدرت اجتماعی می شود و به واسطه ی قدرت اجتماعی لایق دمکراسی می شود. حاصل خودرهایی انسان میل او به مشارکت در امور اجتماعی است که زمینه سعادت فردی و جمعی را فراهم می سازد.

          رابطه ی قدرت اجتماعی و دمکراسی چگونه است؟

    تولد دمکراسی مشروط به وجود قدرت اجتماعی است. قدرت اجتماعی یعنی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در امور مختلف به صورت آگاهانه، سازمان یافته، نهادینه و هدفمند. مشارکت با خود دمکراسی را می آورد. هر چه مشارکت بیشتر باشد دمکراسی زودتر به تحقق می پیوندد و هر چه مشارکت سازمان یافته تر باشد دمکراسی نیز نهادینه تر و ماندگارتر خواهد شد. بنابراین، در مقابل آنان که می پرسند چه زمانی ما به دمکراسی دست می یابیم باید بگوییم زمانی که قدرت اجتماعی را بسازیم، یعنی قدرت سازمان یافته ی مردم را. زمانی که در سرنوشت خود دخالت کنیم، زمانی که ترس و ناامیدی و انفعال را، که خصوصیات انسان ناآگاه و ترسو و در یک کلام انسان نابالغ است، کنار بگذاریم. آزادی از آن انسانی است که از ترس و تنبلی عبور کرده است، پخته و بالغ و مسئول است. مشارکت سبب می شود که شهروندان در صحنه حاضر باشند و برای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی خویش با دیگران کار جمعی بکنند. ظهور شکل های مختلف مشارکت اجتماعی مکانیزم های لازم را برای بروز اعمال قدرت اجتماعی فراهم می کند. دمکراسی در نهایت یعنی نظامی که بر اساس قدرت اجتماعی اداره می شود.

          نمودهای مشخص قدرت اجتماعی چیست؟

    هر گونه کارجمعی که به صورت سازمان یافته از سوی شهروندان برای دفاع از حقوق خود انجام می شود نمودی از قدرت اجتماعی است. مثلا وقتی کارگران یک کارخانه تصمیم می گیرند که برای دفاع از حقوق خود، جمعی را تشکیل دهند و به طور منظم با کارگران از یکسو و با کارفرمایان و مسئولان در تماس باشند آنها در حال شکل دهی به قدرت اجتماعی هستند. در نظر بگیریم که وضعیت میز و صندلی ها در یک مدرسه خراب است، میزها کهنه و صندلی ها فرسوده و تخته سیاه ها هم خراب شده است و کسی هم در پی تعویض آنها نیست. چند دانش آموزی که می خواهند نسبت به این موضوع واکنش نشان دهند می آیند و در درون مدرسه جمعی را تشکیل می دهند و با سایر دانش آموزان صحبت می کنند و تصمیم می گیرند این موضوع را به صورت کتبی یا شفاهی با مدیر و مسئولان مدرسه در میان بگذارند و تقاضای تعویض میز و صندلی و تخته سیاه ها را با آنان مطرح و موضوع را پی گیری کنند؛ این نمود قدرت اجتماعی است. اگر بعد از مدتی این کار انجام نشد دانش آموزان دست به اقدامات دیگر می زنند. به آموزش و پرورش منطقه مراجعه می کنند، به وزارت آموزش و پرورش مراجعه می کنند. با دبیرستان های دیگر تماس می گیرند و با آنها موضوع را درمیان گذاشته و خواهان حمایت آنها می شوند. اگر لازم باشد یک روز در حیاط مدرسه تجمع و خواست خود را به صورت شعار مطرح می کنند. یا به طور مثال یک ساعت از رفتن به کلاس ها خودداری می کنند و یا در جلوی مدرسه تجمع کرده و مردم را متوجه خواست خود می نمایند. این جمع با موفقیت خویش هم تجربه آموخته است و هم این که نهادی را در دل مدرسه به وجود آورده که می تواند برای موضوعات دیگر نیز پی گیر مسائل مدرسه باشد و از حقوق جمعی و یا فردی دانش آموزان در مقابل وزارت آموزش و پرورش و یا مسئولان دفاع کند. اگر روزی معلمان در اعتراض به دستمزدهای پایین خویش بخواهند اعتصاب کنند این نهاد دانش آموزی به طور جمعی به یاری آنها می آید.

    در نظر بگیرید که چندین جوان بیکار بیایند و یک جمع را تشکیل دهند. با سایر بیکاران یک محل یا منطقه تماس بگیرند. خواست خود را برای یافتن کار به اداره ی کار و امور اجتماعی و دفترهای کاریابی دولتی ارائه دهند. در صورت عدم رسیدگی با روزنامه ها تماس بگیرند. با همدیگر قرار بگذارند و در پارک یا جایی جمع شوند و همفکری کرده تا ببینند چه می توانند بکنند. با هم مشورت کنند. راهکارهای مختلف را امتحان کنند. وقتی تعدادشان زیاد باشد می توانند به صورت روزانه جلوی اداره ی کار یا وزارت کار تجمع کنند. وبسایت درست کنند، خبر رسانی کنند و هر روز بر تعداد خود بیافزایند. در خیابان ها از مردم در حمایت از خواست خود امضاء جمع آوری کنند. بر روی دیوارها و در اتوبوس ها و متروها بنویسند که ما کار می خواهیم، با نمایندگان مجلس دیدار کنند. تقاضای دیدار با وزیر کار را داشته باشند و سعی کنند مسئولان را در مقابل مسئولیت خود قرار دهند. آنها می توانند در خیابان تجمع کنند و یا تظاهرات برگزار کنند و یا در مترو و خیابان ها با مردم دست به تظاهرات بزنند. بیکاران می توانند در مقابل کارخانه ها تجمع کنند و از کارگران بخواهند در حمایت از آنها دست به اعتصاب بزنند. آنها می توانند با سایر اتحادیه های صنفی ارتباط برقرار کنند.

    عده ای از زنان که همدیگر را می شناسند جمعی را تشکیل داده و شروع به همکاری با هم می کنند. آنها موارد نقض حقوق زنان و نابرابری شرایط را بررسی می کنند و سپس حاصل کار خود را به صورت شفاهی یا کتبی به سایر زنان منتقل می کنند. هر یک از آنها در بستر خانواده یا محیط کار به دنبال آن خواهند بود که رفتار دیگران و افکار مردسالار را به نفع برابری حقوق زنان و مردان تغییر دهند. همین زنان می توانند با یکدیگر در پارک ها و یا سالن اجاره ای گرد هم آیند و راجع به مسائل خود صحبت کنند و تصمیم بگیرند که به صورت جمعی چه می توانند بکنند. آنها می توانند کمپین های مختلف و سراسری را سازمان دهند. آنها می توانند سایت داشته باشند و یا برنامه های رادیویی و تلویزیونی تهیه کرده و به صورت  cd یا dvd  میان زنان و دختران دبیرستان و دانشجویات توزیع کنند. آنها می تواند انجمن های زنان در هر محله تشکیل دهند و این ها را با هم هماهنگ کنند.

    تصور کنید گروهی از ساکنان یک محله را که به دلیل گرانی نمی توانند قبض های آب و برق خود را پرداخت کنند. در این صورت ساکنان یک ساختمان در این محله و نیز ساکنان ساختمان های یک محله ی دیگر می توانند گردهم آیند و با یکدیگر تصمیم بگیرند تا یک اقدام جمعی در مقابل گرانی بکنند، مثلا پول آب و یا برق و غیره را ندهند. این به معنای آن است که این حرکت می تواند به سرعت به سایر محله ها نیز سرایت کند. یعنی برویم به سمت این که ناگهان مردم در بخش مهمی از یک شهر یا شهرستان دیگر پول آب یا برق خود را پرداخت نکنند. همین امر می تواند به انجمن های دفاع از حق شهروندان در مقابل گرانی منجر شود.

    تصور کنید زنان یک محله را که برای اعتراض به گرانی نان در مقابل نانوایی های محل تجمع می کنند. هر روز به طور مرتب برای مدتی تا صدایشان به سایر محله ها برسد و آنها نیز شروع به اعتراض کنند. با یک پلاکارد ساده که روی آن نوشته شده است: نان گران است. شهروندان به طور کلی می توانند با خودسازماندهی موج گرانی را مورد اعتراض قرار دهند.

    یا کارگران یک کارخانه که دور هم جمع می شوند و باهم مشورت می کنند که چگونه خواهان افزایش حقوق شوند. از چه راه هایی با چه روش هایی و به چه میزانی. همه این ها یعنی آن که می توان به صورت مشخص در کارخانه ها برای خواست های صنفی دست به حرکت جمعی زد. وقتی این کار به طور وسیع انجام شود می تواند به هم گره بخورد و تبدیل به یک حرکت جدی و سراسری شود. از دل این حرکت های مشخص  و مقطعی می توان اتحادیه های کارگری بیرون کشید.

          پس برای کار جمعی و پایه گذاری قدرت اجتماعی محدودیتی وجود ندارد؟

     خیر، زیرا به اندازه ی آدم ها و قوه ی تخیل و تصورشان امکان وجود دارد. یعنی همیشه می توان به صورت جمعی بستری برای کار کردن پیدا کرد و با قدری کار و تلاش و کمی شجاعت یک اقدام همگانی را آغاز کرد. مهم این است که فرد منطق «از من کاری ساخته نیست» را بگذارد کنار. همین قدر که شروع به جستجوی راهکار برای دخالت در سرنوشت خویش کند این امر تبدیل به یک جریان وسیع خواهدشد. تصور کنید اگر هر یک از سه و نیم میلیون دانشجویی که در کشور است، فقط روزی یک ساعت کار به نفع آگاه سازی جامعه انجام دهد. این یعنی 3.5 میلیون نفر/کار در دروز. با این حجم از کار ظرف مدت یک ماه می توان تغییری قابل مشاهده در جامعه بوجود آورد. یعنی با حدود 100 میلیون ساعت نفر/کار در جامعه. چه می توانند بکنند؟ هر دانشجویی در روز یک ساعت را بگذارد و به طور مشخص یک موضوع را برای مردم در کوچه و خیابان توضیح دهد. یا به صورت چاپی و یا سی دی آنها را توزیع کند. یا روی دیوارها و این سوی و آن سوی در قالب شعار مطرح سازد. یا به طور تصادفی به کسی زنگ بزند و کار توضیحی کند. در نظر بگیرید در طول یک ماه 100 میلیون ساعت نفر/کار اختصاص پیدا کند به طرح این شعار: « یک ملت جز خودش نجات بخشی ندارد» یا «دمکراسی مشارکت نمی سازد، مشارکت دمکراسی می سازد.» آیا این شیوه برای زمینه سازی یک تحول کافی نیست؟ و تصور کنید سایر قشرها را و سایر ابتکارها. پس می بینیم که قدرت اجتماعی نه قابل سرکوب است نه امکان از بین بردن آن وجود دارد. قدرت اجتماعی در مردم  و با مردم است. یعنی حد و مرزی ندارد. تا زمانی که مردم هستند قدرت اجتماعی می تواند از اراده و کنش آنها بیرون آید. برای آن که قدرت اجتماعی خود را نشان دهد کافی است که اراده ی جمعی به طور سازمان یافته موجود باشد.

          آیا تاثیر این حرکت های کوچک و پراکنده چه می تواند باشد؟

     نخستین اثر آن این است که شهروندان یاد می گیرند که باید و می توانند در تعیین سرنوشت خود دخالت کنند، آن هم نه در حرف و گفتار، بلکه به صورت عملی و در قالب یک کار جمعی، کمابیش سازمان یافته و هدفمند. این فعالیت حس مشارکت را در شهروندان تقویت می کند، به آنها تساهل و مدارا و مذاکره می آموزد و نیز انضباط و جدیت و پی گیری را. این ها همه کیفیاتی است که برای دستیابی به دمکراسی باید در یک شهروند رشد کنند و درونی شوند. پس، با افزایش فعالیت های جمعی، شهروندان تبدیل به افرادی می شوند که می توانند یک فرایند دمکراتیک را از مرحله ی آغاز تا مرحله ی انتهایی خود بپیمایند.

    فایده ی دوم این است که این فعالیت ها در نهایت سبب افزایش سطح عمومی و کلی مشارکت دمکراتیک در جامعه می شود و در نهایت سبب می شود که جامعه بدون دمکراسی نه قابل اداره باشد و نه قابل تصور. آن گاه است که در طی یک فرایند سیاسی نه چندان پیچیده و پرهزینه چیزی به اسم دمکراسی در جامعه مستقر آغاز می شود. دمکراسی وقتی شانس پیاده شدن دارد که به صورت یک ضرورت تاریخی مطرح می شود و نه نه زمانی که در حد یک آرزو باقی می ماند بدون آن که مشارکت واقعی و عملی افراد را برانگیزد. دمکراسی دست یافتنی نیست، ساختنی است. آجر به آجر این بنای بزرگ با کار و تلاش سازمان یافته افراد جامعه در تعامل با هم در چارچوب های مدنی یا صنفی و یا اجتماعی مشخص ساخته می شود.

          آیا این بدان معنی است که بدون شکل گیری قدرت اجتماعی تغییر سیاسی نمی تواند با خود دمکراسی به دنبال آورد؟

    بله، دقیقا همین طور است، وقتی قدرت اجتماعی نیست، یعنی مشارکت نیست و محال است که بتوان بدون مشارکت مردم، دمکراسی به دست آورد. بدون مشارکت می توان تغییر رژیم به دست آورد، اما نمی توان دمکراسی بنا کرد. به عبارت دیگر، اگر قرار است تغییر رژیم منجر به دمکراسی شود نخست باید مشارکت را افزایش داد، مشارکت سازمان یافته گام های اولیه ی قدرت اجتماعی را شکل می دهد و قدرت اجتماعی، با حضور عملی خود در همین مراحل ابتدایی خویش، بستر و امکان تغییر دمکراتیک رژیم را سبب می شود. این بدان معنی است که باید مشارکت را افزایش دهیم و راه افزایش مشارکت، کار کردن روی موارد مشخص و نیازهایی است که جامعه آنها را احساس می کند: بیکاری، خواست های صنفی، خواست های اقتصادی، اعتراض به محدودیت و محرومیت ها، درخواست های اجتماعی و فرهنگی، و….

          اما چگونه می شود روحیه ی مشارکت را به وجود آورد و افزایش داد؟

     برای این منظور باید در جامعه شهروند و غیر شهروند را تشخیص داد و روی بخش شهروند سرمایه گذاری کرد تا به تدریج با کار، رفتار و گفتار خود غیر شهروندان را تبدیل به شهروند کند. تا زمانی که این تمایز به صورت آگاهانه و فعال جا نیافتد نمی توان انتظار داشت که جامعه بتواند بداند چه باید بکند. یعنی انتظار رفتار شهروندی داشتن از کسانی که شهروند نیستند بیهوده است.

          اما فرق بین شهروند و غیر شهروند چیست؟

    شهروند کسی است که با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار می کند، یعنی انسان خودمدار و فرو روفته در جهان بسته ذهن خودش نیست. نسبت به زندگی اجتماعی خود واکنش نشان می دهد، ابتکار عمل به خرج می دهد، هر شرایطی را نمی پذیرد، زنده بودن و زندگی کردن را یکی نمی داند. می ایستد، بها می پردازد، شجاعت به خرج می دهد، خطر می پذیرد اما حاضر نیست به راحتی از کیفیت زندگی خود در گذرد. یعنی سعی می کند استانداردهایی حداقل را برای زندگی اقتصادی و اجتماعی خود داشته باشد و برای کسب و یا حفظ آنها تلاش عملی کند. به عبارت دیگر، به هر سطح و کیفیتی از زندگی تن در نمی دهد و اگر لازم باشد یا مهاجرت می کند یا خطر، اما حاضر نیست خود را با هر شرایطی تطبیق دهد. شهروند آگاه است، بالغ است و می داند که جز خودش کسی نیست که برای دفاع از منافع او بیاید. شهروند انسانی است که وقتی به یک مشکل جمعی برخورد می کند به دنبال راه حل فردی برای آن نیست. در صدد است که بتوان آن را با راه حل اجتماعی برطرف کرد. به همین دلیل با دیگران ارتباط برقرار می کند و برای تغییر آفرینی با سایرین مشارکت می کند که یک کار جمعی را سازمان دهد.

          اما آیا با این تعریف چقدر شهروند در جامعه داریم؟

    کم نیستند، اما هنوز به اندازه ای نیستند که اراده ی آنها بر انفعال کثیر غیر شهروندان غلبه کند. یعنی هنوز قربانی جامعه ای هستند که در آن، شمار غیر شهروندان و بی اعتنایی آنها به سرنوشت خود سبب می شود که حاکمیت غیر منتخب می تواند به خود اجازه دهد شهروندان را سرکوب و یا خواسته هایشان را نادیده گیرد. شهروندان، یعنی بخش فعال جامعه، به دلیل رفتار انفعالی غیر شهروندان، قربانی می شوند، چون در اقلیت قرار می گیرند و شناسایی و سرکوب می شوند. تا زمانی که تناسب شهروندان و غیر شهروندان به حد مناسبی نرسد باید انتظار داشت که وضعیت برای تغییر آفرینی سخت باشد. راز شکل گیری یا عدم شکل گیری جامعه ی مدنی در تعداد و تناسب شهروندان و غیرشهروندان است. زمانی که شمار کمی و قدرت کیفی شهروندان به حد مناسب برسد جامعه ی مدنی بروز می کند. تا زمانی که شمار غیر شهروندان می چربد مدنیت اجتماعی تحقق نمی یابد.

          دراین صورت، شهروندان باید چه کنند؟

     یکی این که علیرغم سختی ها و خطرها باید پیگیرکنش شهروندی خویش باشند، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی و دیگر این که، آنها باید دائم روی غیر شهروندان کار کنند، یعنی از آنها بخواهند که نسبت به سرنوشت فردی و جمعی خویش فعال برخورد کنند. از آن جا که به طور سنتی وظیفه ی آگاه سازی توده ها کار تشکل های سیاسی محسوب می شده است، بخش شهروند جامعه این وظیفه اجتماعی خویش را نیز سیاسی تلقی کرده و زمانی که می خواهد به ارائه ی آگاهی به غیر شهروندان بپردازد احساس می کند که می خواهد به کار سیاسی بپردازد. این در حالی است که نه این کار سیاسی است و نه این، کار سیاسی هاست؛ موضوع بر سر یک حرکت اجتماعی است که در آن، شهروندان برای این که قربانی انفعال غیر شهروندان نشوند سعی می کنند آنها را به صورت پیوسته و منظم دعوت کنند تا به مثابه یک شهروند رفتار کنند. برای آنها کار توضیحی و روشنگرانه می کنند تا بتوانند به خودآگاهی برسند، یعنی قادر به تشخیص منافع خود و آن چه این منافع را زیر سوال می برد باشند. پس از کسب خودآگاهی، بحث بر سر کار جمعی کردن برای تغییر سرنوشت است. این در واقع چیزی نیست جز روند شکل گیری «فرد» در معنای مدرن خود، یعنی شهروند؛ کسی که بر وجود اجتماعی خویش آگاه است و برای کیفیت آن اهمیت قائل است و برای کسب و دفاع و نهادینه کردن یک کیفیت انسانی قابل قبول برای وجود اجتماعی خویش تلاش می کند، تلاش عملی. شهروند یا همان انسان مدرن به زندگی با دیده ی زنده و مسئولیت برانگیز می نگرد، برای مقام بشری خویش، برای حق شهروندی خود و برای درک و آگاهی خویش گستره ی عملی و مسئولیت پذیری قائل است. براساس عادات و آداب و رسوم حرکت نمی کند، انسان مدرن انسانی است که شنا کردن برخلاف جریان جزیی از خود انسانی اش می بیند و نقد و انتقاد آن چه را که هست به عنوان گوشه ای از وجود اجتماعی خود تلقی می کند. شهروند یا انسان مدرن فقط به زیستن در جامعه اکتفاء نمی کند، جامعه را ابداع و اختراع می کند. جامعه را باز تولید نمی کند، تولید می کند.

          ولی آیا عدم رفتار شهروندانه ی غیر شهروندان به دلیل فقر اقتصادی آنها نیست؟

     تمام کسانی که فقیر هستند غیر شهروند نیستند و تمام کسانی که شهروند هستند مرفه نیستند. معنی آن این است که افراد بسیاری هستند که وضع مادی خوبی دارند اما شهروند نیستند، هدف در درجه ی اول کار کردن روی آن هاست. زیرا اگر آنها نیز به عنوان شهروند عمل کنند تعداد شهروندان به حدی می رسد که می توان امیدوار بود از لحاظ کمی  این تعداد، منشاء یک تغییر کیفی باشد. آن تغییر کیفی می تواند وضعیت مادی بسیاری از اعضای جامعه را به حدی برساند که امکان ورود آنها به فضای شهروندی را ممکن سازد. نکته ی دیگر این که در صورت فرهیخته سازی اجتماعی لایه های محروم جامعه، توسط شهروندان، بسیاری از کسانی که فاقد سطح مادی مناسب هستند به صف شهروندان می پیوندند. یعنی رابطه ی فقر و عدم شهروندی جبری نیست و در صورتی که فقر فرهنگی برطرف شود با وجود فقر مادی می توان انتظار رفتار شهروندانه از فرد را داشت.

          اما آیا به دلیل همین خطر مشارکت نیست که حکومت اجازه ی کار جمعی را نمی دهد؟

     بله، رژیم می داند که سرنگونی یک شبه نیاز به کلی برنامه ریزی از پیش دارد که توسط گروه های سیاسی و سازمان یافته ساخته است. آن هم که با نفوذ و هزار و یک کارشکنی و تروریسم و پول و غیره نمی گذارد شکل گیرد یا عمل کند؛ پس می ماند که جامعه به تدریج نوع حکومت غیر دمکراتیک را ناممکن سازد. از چه طریق؟ از طریق مشارکت، از طریق شرکت پذیری فرد در تعیین سرنوشت خود، از طریق کنش اجتماعی و دخالت کردن در آینده ی خویش. از طریق آفرینش هنری و خلاقیت ادبی، از طریق کار صنفی و جمعی و یا فعالیت های اجتماعی. پس هر کجا که بتواند راه را برای باهم بودن و با هم عمل کردن سد می کند و افراد را پراکنده و منزوی و جدا می کند تا نتوانند درجه ی مشارکت را بالا ببرند. رژیم های دیکتاتوری به شدت از فعال بودن شهروندان وحشت دارند و آرزو می کنند که اعضای جامعه به صورت غیر شهروند، یعنی انسان های منزوی و بدبین و فرورفته در خود باشند. استبداد از باهم بودن انسان ها وحشت دارد.

          با این وجود، آیا امیدی هست که بتوان مشارکت را افزایش داد؟

     بله، از آن جا که جامعه یک جمع چند ده میلیونی است، رژیم دیکتاتوری هرگز نمی تواند همه ی اعضای یک جامعه را زیر کنترل داشته باشد. ترس از رژیم اندکی مادی وبیشتر روانی است. یعنی فرد، پلیس را در خانه اش ندارد، در ذهنش دارد. از زمانی که موفق شود بر این ترس آگاه شود و روی آن کار کند تا بر آن غلبه کند قادر به هر کار خواهد بود. در هیچ کجای تاریخ بشر و هیچ جامعه ای کنترل شهروندان توسط دولت صد در صد نیست. بنابراین دولت توان مقابله با مشارکت را تا حدی دارد، از آن حد که بگذرد دیگر نمی تواند کنترل کند. اگر روحیه و حد مشارکت اجتماعی گسترش یابد می توان امیدوار بود که وقتی مجموعه ی کنش های جمعی دارای یک کمیت قابل توجه شود، حکومت دیگر ابزارها و امکانات لازم برای خنثی کردن نمودهای اجتماعی و همگانی آن را نخواهد داشت. با آغاز اوج گیری مشارکت اجتماعی، عقب نشینی های دولت آغاز خواهد شد و یکی بعد از دیگری می توان سنگرهای مدیریتی را از چنگ حاکمیت خارج ساخت و به تدریج شرایط کنار زدن آن را فراهم کرد. در نتیجه باید گفت که هر شهروند باید به خود بگوید برای رها شدن از قید فقر و استبداد من هم به طور فردی می توانم سهمی را بپردازم، من هم در ترسیم آینده نقش دارم و این نقش را به طور فعال و پویا ایفاء می کنم. من اجازه نمی دهم که سرنوشتم به تمامی توسط دیگران شکل یابد، با اتکاء به درک خودم، اراده ی خودم و تلاش و هوش و ابتکارم با زندگی خود آن می کنم که می خواهم، نه آن چه دیگران می خواهند. این روند اگر در شمار قابل توجهی از شهروندان جا بیافتد آنها می توانند در عمل و با مشارکت شرایط را به صورتی درآورند که اعمال یک حاکمیت استبدادی در آن ناممکن شود. انقلاب اجتماعی یعنی این، یعنی ایجاد آگاهی و مشارکت در تعیین سرنوشت خود.

          به سازمان خودرهاگران برگردیم، نقش شما در این انقلاب اجتماعی چیست؟ به طور مشخص برای گسترش مشارکت اجتماعی چه می کنید؟

     ما در درجه ی اول سعی می کنیم وجه نظری موضوع را تامین کنیم، یعنی یک نظریه ی ایرانی برای ترویج فکر انقلاب اجتماعی داشته باشیم. می گوییم نظریه ی ایرانی زیرا سخن در مورد دمکراسی و مشارکت به طور کلی زیاد است، اما چه بخش از آنها برای جامعه ی ایران مفید است. چقدر می توان این نظریات غربی را در مورد جامعه ی استبداد زده با شرایط تاریخی مشخص ایران اعمال کرد. این است که به یک نظریه ی مناسب ایران نیاز داریم. این کار نخست ما بوده و هست. بعد ما ادبیات این دیدگاه را تولید و توزیع می کنیم. این کار بعدی ماست. یعنی گسترش فکر مشارکت اجتماعی و ارائه ی آگاهی ها، داده ها و آموزش های ممکن در این راه. به عبارت دیگر ما سعی داریم که نشان دهیم دمکراسی نیست که مشارکت را می سازد بلکه مشارکت است که دمکراسی را می سازد. ما می خواهیم این اندیشه را جا بیاندازیم که اگر فرد به مسئولیت های شهروندی خود پاسخ دهد، جامعه دارای آن درجه از پویایی خواهد شد که تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مهمی از آن بیرون خواهد آمد. ما به دنبال زنده کردن فرهنگ مسئولیت پذیری فردی هستیم، مسئولیت اندیشیدن، مسئولیت سازماندهی کردن، مسئولیت کار جمعی کردن و سرانجام مسئولیت کنشگری، حتی اگر توام با در جه ای از خطر پذیری باشد. برای انسان مسئول، خطر فاجعه نیست، بخشی از واقعیت فرایند تغییرگری است. فرایندی که باید آگاهانه و ارادی شکل گیرد تا به نتیجه برسد  و منجر به تغییر مطلوب شود. تغییری که باید بیاید تا انسان را در بستر شکوفایی قرار دهد. تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر اقتصادی و تغییر سیاسی.

          پس شما تغییر سیاسی را نیز می خواهید؟

     صد البته. مگر می شود در کشوری که 80 در صد کل اقتصاد کشور زیر نظر قدرت سیاسی است نسبت به کیفیت آن بی اعتنا بود. ما تغییر سیاسی را لازم می دانیم و بر این باوریم که رابطه ی آن با تغییر اجتماعی و فرهنگی متقابل است. به عبارت دیگر، بروز یک تغییر سیاسی به معنای بازشدن نسبی فضای حاکم بر جامعه در عرصه ی آزادی بیان و مطبوعات، آزادی احزاب و انتخابات، بی شک می تواند در سرعت بخشیدن به دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی نیز موثر باشد. ما تغییر سیاسی یا حتی انقلاب سیاسی را بخشی از انقلاب اجتماعی می دانیم، مرحله و گامی از آن نه تمامی آن. اما از آن سوی هم فراموش نکنیم که تا زمانی که این تغییر سیاسی بروز کند پاره ای از تحولات اجتماعی و فرهنگی می تواند و باید روی دهد. یعنی اگر به امکان جبری و مکانیکی باز شدن فضای جامعه، به دنبال یک تغییر حاکمیت سیاسی، باور نداشته باشیم می توانیم بگوییم که این از طریق گسترش و عمق بخشیدن به مشارکت عمومی است که شرایط یک تغییر دمکراتیک، یا همان انقلاب اجتماعی، فراهم می شود. بعد هم باید به صورت تدریجی، هدفمند و برنامه ریزی شده به دگرگونی های بنیادین اقتصادی بپردازیم تا زیربنای مادی همه ی این تغییرات فراهم شود. به همین خاطر تغییر سیاسی، هر چند که شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. هم زمان با کار بر روی آن حتما باید یک تغییر اجتماعی و فرهنگی کلید بخورد که بتواند زیر پایه ی یک تغییر سیاسی ماندگار و مثبت باشد و تجربه های تاریخی منفی، مانند سال 57 را، تکرار نکند. به عبارت دیگر وقتی تغییر سیاسی را یک گام از فرایند دگرگونی و نه کل آن فرایند دیدیم می توانیم جایگاه مناسب آن را نیز تشخیص دهیم، بدون افراط و تفریط.

          پس شما اگر یک تغییر سیاسی بخواهد در شرایط کنونی شکل گیرد از آن استقبال می کنید ؟

     نه فقط استقبال می کنیم که در آن شرکت هم می کنیم، زیرا می تواند اجازه بدهد ما فکر مشارکت را آسانتر، وسیعتر و سریعتر در درون جامعه گسترش دهیم. اما این بدان معنی نیست که خودرهاگران استراتژی کاری خود را، که گسترش فکر شهروندی و فرهنگ مشارکت اجتماعی است، فراموش کرده و به سوی طی کردن دوباره ی راه های طی شده و شکست خورده رود. ما به درستی این راه تا زمانی که عکس آن ثابت شود باور داریم، این که باید در یک جامعه، فرهنگ مشارکت و روحیه ی دمکراتیک تا حدی که لازم است وجود داشته باشد تا بتوان تغییر سیاسی منجر به دمکراسی را انتظار داشت. نکته ی مهمی که باید توجه کنیم این است که این فرایندها – تغییر اجتماعی، تغییر فرهنگی، تغییر سیاسی و تغییر اقتصادی- هیچ کدام به صورت مجزا و یا مستقل نیست. این فرایندها به صورت ارگانیک در هم تنیده است، همزمان با هم پیش رفته و با هم تقاطع دارند. یکی می تواند در یک مقطع دیگری را تحت الشعاع قرار داده و اهمیت بیشتری یابد، اما آنها را نمی توان به طور مکانیکی از هم تفکیک کرد. به همین دلیل نیز برای فهم روندی که سبب تغییر در ایران خواهد شد باید ببینیم که در هر زمان کدامیک از این فرایندها شانس بیشتری برای توسعه و تعمیق دارند و به آن بپردازیم. در زمان بعد ممکن است یک بعد دیگر از موضوع اهمیت یابد و  توجه بیشتری را بطلبد. دستگاه تحلیلی ما باید توان درک این مقطع بندی اهمیت موضوعات را داشته باشد و دستگاه مبارزاتی ما باید قادر باشد خود را با تحلیل عینی گرای هر دوره مطابقت دهد.

          آیا این بدان معنی است که نباید همیشه روی ایجاد تغییر سیاسی متمرکز ماند؟

     به این معنی است که نباید تنها روی تغییر سیاسی باقی ماند. تغییر سیاسی تنها شکل تغییر در یک جامعه نیست، سقف دگرگون سازی نیست، نیاز یک جامعه به تغییراتی دیگر می تواند جدی تر و عمیق تر باشد. به نظر می رسد خطایی که بسیاری از سازمان های سیاسی مخالف رژیم در طول سه دهه ی گذشته ی مرتکب شده اند این بوده است که آنها از همان ابتدا تا به حال، بدون توجه به این که در هر مقطعی از این سی سال، کدام یک از فرایندهای چهارگانه ی تحول جامعه دست بالا را نسبت به دیگری داشته و یا حتی، بدون توجه به اهمیت فرایندهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، به صورت ثابت و مکانیکی، بر روی تغییر سیاسی تاکید داشته اند و همه ی انرژی خود را صرف آن کرده اند. این در حالی است که به استثنای کودتاهای نظامی، تغییر سیاسی همیشه حاصل و برآیند تقاطع و ترکیب سه فرایند دیگر است که در نهایت برای مدیریت خویش این یا آن شکل از حاکمیت سیاسی را طلبیده وبه دست می آورد. این به آن معنی نیست که نمی توان قدرت سیاسی را به نوعی به چنگ آورد. همیشه می شود از طریق کودتا یا توطئه و حمایت بیگانگان و یا روش های شبیه به این، قدرت سیاسی را به دست آورده و فرایندهای دیگر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را به صورت کمابیش جدی تحت تاثیر آن قرار داد. اما این روندی است که می تواند برای منفی سازی و تخریب به کار گرفته شود نه برای سازندگی و بناکردن. زیرا روند تخریب آسان است و سریع، در حالی که روند سازندگی دشوار است و زمان بر. به آسانی می توان آن چه را در طول صد سال ساخته شده، ظرف یک سال از بین برد، اما آن چه را که در طول یک سال از بین برده شده است نمی توان در طول یک سال بازسازی کرد. همیشه، ساختن، نیازمند جریانی است که درونی کردن و ارزش سازی را در خود دارد و این زمان می برد. بنابراین، تخریب را می توان شتاب بخشید و سرعت داد، اما سازندگی را نه به آن آسانی. برای سازندگی باید زمان و وقت گذاشت و به همین دلیل نیز در تقدم و تاخر پدیده ها این بسیار مهم است که بدانیم یک پدیده چه زمانی به وقوع می پیوندد.

          در این صورت، آیا برای شما مهم است که قبل از تغییر رژیم جمهوری اسلامی تغییرات اجتماعی و فرهنگی روی داده باشد؟

     نه به طور الزامی قبل، منظور ما به ویژه همزمانی و موازی حرکت کردن است. ما به خصلت همزمانی و تکمیل گری این فرایندها باور داریم. یعنی منتظر نباشیم که رخدادها به صورت کلیشه ای و مکانیکی یکی بعد از دیگری روی دهد. جامعه مجموعه ی درهم تنیده ای است که زاینده فرایندهای چند بعدی و  متقابل است. ما باید طوری عمل کنیم که تغییر رژیم هر زمانی که روی داد،- یک ماه دیگر یا یک سال دیگر- بستر اجتماعی برای مشارکت مردمی و بستر فرهنگی برای برخورد انسانی و عقلایی در جامعه تا حد امکان پایه سازی شده باشد. و باز باید گفت که به واسطه ی این روند گسترش مشارکت و تعمیق عقلانیت است که زمینه برای یک تغییر سیاسی مثبت و سازنده، با شانسی برای دستیابی به دمکراسی، فراهم می شود. در غیر این صورت، تغییرات سیاسی فاقد پشتوانه ی اجتماعی، به طور معمول، در جهت تثبیت موقعیت ساختارهای کنونی عمل می کند، و یا به طریقی مانع از به نتیجه رسیدن فرایندهای اجتماعی و فرهنگی در مسیری عمیق می شود. به عبارت دیگر، وقتی یک تغییر سیاسی زود هنگام است نتیجه ی آن بیشتر تخریب روندهای سازنده در دست و در راه است. درست مثل حرکت سال 1357 که نه به دلیل آن که برخاسته از خواستهای واقعی جامعه بود، بلکه بیشتر به این خاطر که با منافع قدرت های بزرگ هماهنگی داشت به ثمر رسید. این حرکت بی شک ارتباطی زنده و مستقیم با نیازها و خواست های عمیق اجتماعی جامعه ی ایران نداشت. به همین دلیل نیز بلافاصله تضاد آشکار و حتی آشتی ناپذیر میان برآیند سیاسی آن جریان (کهنه گرایی) و واقعیت های پیشرو و مترقی اجتماعی و فرهنگی درون جامعه آغاز شد. جمعی که به قدرت رسیدند نه برخاسته از الهام و خواست نیروهای درون جامعه، که برمبنای پشتیبانی نیروهای فراجامعه ای بودند، به همین دلیل نیز باید خود را بر بخش مهمی از جامعه که دارای هویت طبقاتی، فرهنگی  و اجتماعی بود تحمیل می کردند. از همین روی نیز آنها با استفاده از بخشی از نیروهای فاقد هویت جامعه به طبقه ی متوسط و لایه های مرتبط با آن تاختند و آن را تارومار کردند تا بتوانند قدرت خویش را تثبیت کنند. رژیم ایران بعد از انقلاب به سان پیوند دو گیاه نا متجانس بود که همدیگر را دفع می کردند و به همین دلیل نیز حاکمیت مجبور شد تا حد امکان ساقه های بدنه ی اجتماعی را ببرد و تضعیف کند تا در نهایت خود را به بدنه ی کل جامعه پیوند بزند. پیوندی که هنوز بعد از سی و دو سال پا نگرفته است و جامعه ی ایرانی آن را رد می کند.

          اما این بار چگونه باید باشد که این اتفاق روی ندهد؟

     این بار باید روند همسازی اجتماعی و فرهنگی را همزمان و با جدیت به همراه تلاش برای ایجاد تغییر سیاسی پی گیری کرد. یعنی باید به دنبال آن باشیم که از طریق افزایش مشارکت اجتماعی به سوی آن رویم که تغییرسیاسی تحت تاثیر نیروهای مترقی و پیشرو جامعه صورت گیرد و نه باز هم با حمایت نیروهای فرا اجتماعی. یعنی این بار باید مبارزه در سایه ی حضور آگاهانه و سازمان یافته ی بخش های پیشرو مردم به دست آوریم و نه با حضور توده وار مردم و به دلیل یک جبر مکانیکی یا پارامترهای خارجی. اگر مردم با خودآگاهی و خودسازماندهی امکان مدیریت استبدادی بر جامعه را ناممکن سازند و تغییر سیاسی ناشی از این امر باشد، بی شک دخالت مردم در روند دگرگونی حاکمیت سبب استقرار نظامی خواهد شد که رای و خواست مردم را نمایندگی خواهد کرد. در غیر این صورت، ممکن است که باز هم تغییر سیاسی سازنده و پیشرو روی ندهد و یک قدرت فاقد بافت و ریشه در درون جامعه خود را تحمیل کند. به عبارت دیگر، اگر این بار هم تک بعدی نسبت به مسائل نگاه کنیم و وجه چند بعدی موضوع را فراموش کنیم، به آن گونه از تغییر سیاسی غیر اجتماعی می رسیم که به دلیل ضعف محتوایی، شکل آن هرچه که باشد، نمی تواند سبب روی کار آمدن یک دمکراسی شود. دمکراسی به معنای مردم سالاری نیازمند آماده بودن سازمان یافته ی بخش های آگاه مردم برای حکومت بر خویش است. در نبود خودباوری، خود آگاهی و خودسازماندهی لایه های دارای هویت اجتماعی، حتی اگر فرصت تاریخی آن هم فراهم آید، به طور عملی قادر نخواهند بود مدیریت سطوح مختلف خرد و کلان جامعه را بر عهده گیرند. این خلاء سبب خواهد شد که بار دیگر روندی برای پیوند زدن نیروهای فاقد هویت اجتماعی و شناسنامه ی تاریخی در جامعه پیدا شود و حکومت هایی که برخاسته از اراده ی واقعی نیروهای فعال و پیشرو جامعه نیستند قدرت را به دست گیرند.

          سازمان خودرهاگران با چه روش هایی می خواهد در تقویت روند تغییر اجتماعی و فرهنگی بکوشد؟

     ما در درجه ی اول سعی می کنیم تولید داشته باشیم، یعنی محتوای لازم را به وجود آوریم. بعد این تولید را از طرق مختلف در اختیار افراد می گذاریم، از طریق رادیو، تلویزیون، اینترنت و غیره. اما تلاش ما این است که هموطنان فعالمان مطالب را در میان مردم توزیع کنند. به صورت CD  و یا DVD  و یا چاپی یا از طریق تلفن دستی، آنها را در هر کجا که می توانند توزیع کنند. ما خود به مدت چندین ماه برنامه ی تلویزیونی در این باره داشتیم و تلاش کردیم که این مباحث را به مردم بشناسانیم. این فعالیت ها ادامه خواهد داشت و بی شک ما به سوی گسترش آنها می رویم. هدف ما در میان گذاشتن این ایده ها با بیشترین حد از مخاطبان ممکن است. در عین حال ما تلاش می کنیم که این مباحث را به صورت جزوات آموزشی درآوریم و آنها را به صورت ایمیل و سایر راه های ممکن به دست مخاطبان برسانیم. ما برای گسترش شبکه ی ارتباطاتی خود نیاز به کمک مالی داریم. اگر هموطنانمان از لحاظ مالی ما را پشتیبانی کنند ما می توانیم این پیام را به میان افراد بیشتری در درون جامعه ببریم. ما طرح تاسیس یک رادیو ماهواره ای آموزشی را دنبال می کنیم و امیدواریم در سال دوم فعالیت خود این رادیو را راه اندازی کنیم.

          حال که صحبت از نیازهای مالی کردید، بگویید سازمان خودرهاگران به چه صورت این نیازها را تامین می کند؟

     اتکای ما به همیاری مالی مردم است. تا به حال این منابع مالی یا از جانب فعالان خودرهاگران تامین و یا توسط مردم پرداخت شده است. ما از هیچ موسسه و سازمان و دولتی پول نمی گیریم و فقط با اتکاء به آن چه هموطنان می دهند عمل می کنیم. اگر زمانی این کمک ها قطع شود فعالیت ما محدود می شود. گستره ی کار ما از این حیث تابعی از اراده ی مردم است و از این بابت ناراضی نیستیم. زیرا یک نوع تعامل طبیعی با مردم داریم و مخاطبان نوعی کنترل بر ما دارند. ما این را بسیار مثبت ارزیابی می کنیم. هر چه مردمی که پیام را درک می کنند و می پسندند بیشتر باشند ما نیز از حمایت بیشتری برخورداریم و به همان تناسب رشد می کنیم.

          آیا شما از هر کسی کمک مالی قبول می کنید؟

     ما از هر کس که بداند مبارزه و تلاش ما چه سمت و سویی دارد و برای چه هدفی تلاش می کند و آن را تایید می کند کمک قبول می کنیم. ما می خواهیم کسانی که به ما یاری مالی می دهند بدانند که سازمان خودرهاگران در پی استقرار یک نظام انسان مدار است که در آن جان و حرمت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. ما می خواهیم که بدانند برای ما، انسان در جایگاهی برتر از خدا و شاه و میهن و حزب و طبقه و نوع حکومت و پرچم و غیره قرار می گیرد. ما می خواهیم که آنها آگاه باشند ما برای حفظ جان و حرمت انسان حاضر به فداکردن هر امر به اصطلاح مقدسی هستیم و این که هیچ چیز، جز جان بشر و کرامت او، برای ما مقدس نیست. ما می خواهیم آنها بدانند برای فردای ایران ما نه سوسیالیسم را سفارش می کنیم و نه سرمایه داری، بلکه نظامی انسان مدار را که همه چیز را به صورت عقلایی و نهادینه زیر نظارت مردم قرار می دهد. حاکمیتی از مردم، برای مردم و با مردم؛ ما هیچ شکل حاکمیتی را بدون قرار گرفتن کامل قدرت در دست نهادهای اجتماعی و سازمان یافته ی مردمی تایید نمی کنیم.

          نوع تشکیلات شما چگونه است و چه ساختاری دارید؟

    ما مجموعه ی خودرهاگران را در قالب سه بخش مطرح می کنیم. نخست ساختار تشکیلاتی است. این بخش دربرگیرنده کادرهای سازمان است. این کادرها داوطلبانی هستند که پس از آموزش بر مباحث و استراتژی سازمان خودرهاگران شناخت دارند و مسئولیت های کاری مشخص می پذیرند. دوم بدنه ی کوشندگان است که عبارت است از کسانی که به طور رسمی جزیی از سازمان نیستند اما در عین حال در قالب جمع ها و انجمن های خودرهاگران در مسیر استراتژی کلی سازمان حرکت کرده و در مسیر گسترش فرهنگ مشارکت جمعی فعالیت می کنند. این انجمن های محلی ضمن دنبال کردن خطوط کلی سازمان خودرهاگران دارای خودکفایی لازم برای ابتکارات محلی هستند. و سرانجام بخش سوم پیکره ی اجتماعی است که عبارت است از هواداران و پشتیبانان سازمان در میان مردم و درون جامعه ، در داخل و خارج از کشور.

    پیکره اجتماعی

    ساختار تشکیلاتی

    هئیت مشاوران

    بدنه ی کوشندگان

          ساختار تشکیلاتی سازمان را تشریح کنید؟

     این ساختار متشکل از کادرهای سازمان خودرهاگران است که در چارچوب دفترها و کمیته های سازمان به فعالیت مشغول خواهند. بود. ساختار سازمان خودرهاگران در قالب چهار دفتر کاری، شش کمیته ی موضوعی و یک فرهنگسرای هنری اداره خواهد شد. ما چهار دفتر داریم که عبارتند از : دفتر تولید که به کار تولید محتوا می پردازد، دفتر ارتباطات که به کار تبلیغات و پخش تولیدات سازمان اشتغال دارد، دفتر نیرویی که به کار جذب، آموزش و سازماندهی نیروهای درون تشکیلاتی اشتغال دارد، دفتر مالی که مسئولیت تامین نیازهای مالی سازمان را دارد. شش کمیته ی کاری سازمان عبارتند از : کمیته ی نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی، کمیته کارگری، کمیته زنان، کمیته آسیب های اجتماعی، کمیته متخصصان و فرهنگسرای انسان گرایی برای فعالیت های هنری. دفاتر و کمیته ها زیر نظر کادرها اداره خواهند شد اما اعضا و فعالان آن می توانند از بدنه ی کوشندگان تامین شوند. شکل دهی به این ساختار براساس توجه به نکات زیر می باشد:

    الف) ساختار تشکیلاتی نیاز دارد به کادرهایی که مسلط بر مباحث نظری و کار عملی باشند.

    ب) سازمان باید این کادرها را جذب و تربیت کند.

    پ) سازمان باید در مسیر جذب و تربیت کادرها به ارزش های بنیادین خود یعنی احترام به انسان، احترام به انتخاب و به کارگیری خلاقیت و شکوفایی کادر توجه کند.

    فرایند جذب و تربیت کادرها نیزبه صورت زیر قابل پیش بینی است:

    1)      فرد مناسب از میان اعضای نزدیک به جمع خودرهاگران معرفی می شود.

    2)      فرد پیشنهاد کار به عنوان کادر را براساس اراده و اختیار خود قبول یا رد می کند. در صورت پذیرش…

    3)      روند آموزش شامل محتوای نوشتاری و جلسات آموزشی صورت می گیرد.

    4)      پس از پایان آموزش، کادر بر اساس تقسیم کار مسئولیت مشخصی را برعهده می گیرد.

    5)      تقسیم کار فوق بر اساس تقسیم بندی دفترها و کمیته های درون سازمان انجام می شود.

    ساختار تشکیلاتی سازمان خودرهاگران برای کار منظم نیازمند این کادرها می باشد.

          به طور عموم افراد چه ویژگی هایی باید داشته باشند که بتوانند با شما کار کنند؟

     از لحاظ دیدگاهی ما ترجیح می دهیم با کسانی کار کنیم که چیز دیگری مانند خدا و شاه و طبقه و میهن و امثال آن را بالاتر از مقام انسان قرار نمی دهند. به عبارت دیگر انسان مدار هستند. برای ما برتری جایگاه انسان نسبت به تمام پدیده های دیگر هستی غیر مشروط است. از لحاظ کاری نیزما تاکید بسیاری داریم که آن چه در درون سازمان خودرهاگران ارزش نخست است «ثبات رفتاری» و «پایداری عملی» فرد است. به عبارت دیگر، ما به دنبال افرادی که خصلت های خیلی ویژه ای داشته باشند نیستیم، بلکه در راستای کار مشترک صرفا یک ویژگی را از وی می خواهیم، این که از خود رفتاری را بروز دهد که درآن ثبات، جدیت و استواری نمایان باشد. هیچ سازمانی نمی تواند روی کسانی که شوق و احساس قویی دارند حساب کند، زیرا شوق و احساس کم و زیاد می شود. کسانی که می خواهند تکروی کنند و یا رابطه های جمعی را بر اساس انرژی فردی خود تنظیم کنند و به ضابطه ها کاری ندارند افراد مناسبی برای کار جمعی نیستند. کار جمعی در درجه ی اول و بیش و پیش از هر چیز به انضباط نیاز دارد. یعنی رعایت ضوابط جمع و روحیه ی کار جمعی داشتن. وقتی انضباط باشد جمع می تواند همه اختلاف ها و مشکلات و موانع را پشت سر گذارد. اما وقتی انضباط نیست هیچ یک از خصلت های فردی نمی تواند جمع را نجات دهد. به همین دلیل ما در کار جمعی با سازمان خودرهاگران توصیه ی نخست خود را روی ضابطه مندی در گروه قرار داده ایم. این به معنای آن است که فرد ضوابط را بر روابط ترجیح دهد و در عملکرد خود تابع قواعدی که جمع به طور دمکراتیک برای خود قرار داده است باشد. ما به اهمیت تساهل و مدارا، صمیمت و دوستی، شفافیت و صراحت و نقد سالم و انتقاد پذیری در میان اعضای یک جمع تاکید داریم.

    • در پایان آیا ممکن است تناسب این الگوی تشکیلاتی را با استراتژی، تاکتیک ها و تکنیک های حرکت سازمان خودرهاگران برای دستیابی به جامعه ی ایده آل را تشریح کنید؟

    بله، جامعه ی مطلوب ما همان طور که قبلا گفته شد جامعه ای است که در آن جان و کرامت انسان به طور نهادینه حفظ می شود. برای این منظور باید قدرت اجتماعی اختیارات مدیریتی را از قدرت سیاسی به خود منتقل کند تا مردم به تعیین سرنوشت خویش و ساختن زندگی خود آن گونه که می خواهند بپردازند. پس ما می خواهیم قدرت اجتماعی بر جامعه حاکم شود. برای پیاده ساختن این استراتژی باید گام به گام قدرت سیاسی را کاهش دهیم.

    در این مسیر گام نخست این است که حکومتی را که تمام قدرت را در درست خود قبضه کرده است برکنار کنیم. برای این منظور باید مردم به دو عنصر خودآگاهی و خودسازماندهی مجهز شوند. ما به عنوان یک تشکل فرهنگی و سیاسی هم در گسترش آگاهی تلاش می کنیم و هم در توسعه ی سازماندهی. ما بر این باور هستیم که پایه های قدرت اجتماعی از حالا باید در میان قشر آگاه تر جامعه شکل گیرد و به تدریج در مراحل بعدی به کلیت جامعه کشیده شود. ما در شرایط کنونی ضمن تلاش برای آگاه ساختن عمومی جامعه در صدد هستیم که به سازماندهی آن اقلیت آگاه تر یاری رسانیم.

    انجام این کار نیاز به یک تشکیلات دارد. ما این تشکیلات را بنیان گذاشته ایم و در حال توسعه ی آن هستیم تا بتوانیم به سه عنصر لازم برای این کار دست یابیم: محتوا و تولیدات لازم برای این منظور، نیروی انسانی لازم برای پیشبرد کار و سوم، امکانات مادی و مالی و تبلیغاتی. ما بر آن هستیم که با جذب نیروی انسانی لازم برای این کار دو عنصر دیگر را نیز تامین کنیم.

    • ·         آیا شما ساختار تشکیلاتی را فقط در خارج از کشور به وجود می آورید یا در داخل؟

    هر دو. در خارج از کشور این ساختار باز  و علنی است و در داخل کشور بر اساس ایجاد واحدهای خودکفایی که به تدریج شبکه ی کنشگران خودرهاگران را تشکیل می دهند. این شبکه در موقع خود به صورت متمرکز از داخل اداره خواهد شد. تا آن زمان از خارج به آموزش و پی گیری و یاری اکتفاء می کنیم. این شبکه از خارج هدایت و مدیریت نخواهد شد. شبکه ی فوق نقش اصلی خود را در درون نیروهای جبهه و به عنوان بخشی از مجموعه ای که قرار است منجر به خلع قدرت شود ایفاء خواهد کرد.

    • ·         پس شما با تهیه ی این سه عنصر تشکیلات را در مسیر تسلط قدرت اجتماعی بر جامعه ی ایران به پیش می برید؟

    بله، همزمان که ما تلاش می کنیم از طریق سازماندهی بخش های آگاه و داوطلب جامعه پایه های قدرت اجتماعی را به معنای عملی آن به وجود آوریم  به دنبال این هستیم که با سایر نیروهای همگون در مسیر گام اول، یعنی خلع قدرت از حاکمیت حرکت کنیم. ما می دانیم که برای این منظور نیاز به یک جبهه از نیروهای برانداز است که بتوانند رژیم کنونی را پایین بکشند و مدیریت دوران گذار را برای برگزار انتخابات آزاد فراهم کنند. ما سعی خواهیم کرد به سهم خود و در راستای تاثیرگذاری قدرت اجتماعی بر سرنوشت جامعه در این مسیر نقش خود را ایفاء کنیم. ما می دانیم که قدرت اجتماعی در عمل و پراتیک مشخص نیروهای سازمان یافته ی جامعه است که شکل می گیرد. بنابراین نمی توان قدرت اجتماعی را در خلاء و فضایی انتزاعی یا مجازی شکل دارد. مردم باید به طور آگاه و سازمان یافته در روند پایین کشیدن رژیم کنونی و نیز  مدیریت دوران گذار حضور داشته باشند تا روند شکل گیری چارچوب های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران بعد از دوره ی گذار در مسیر افزایش قدرت اجتماعی و کاهش قدرت سیاسی سمت و سو بگیرد.

    • ·         پس سازمان شما در این مسیر سعی خواهد کرد در صحنه ی سیاسی حضور داشته باشد؟

    بله ما همان قدرکه در صحنه ی اجتماعی باید حضور داشته باشیم در صحنه ی سیاسی نیز خواهیم بود. با دو نقش متفاوت اما مرتبط. در صحنه ی اجتماعی ما سعی می کنیم سازماندهی مردمی را در سطوح و شکل ها و زمینه های مختلف تقویت کنیم تا شوراها و انجمن ها و اتحادیه ها و تعاونی ها شکل بگیرند و به عنوان نمودهای قدرت اجتماعی هم نقش ضد قدرت را ایفاء کنند و هم این که مردم را آماده تحویل گرفتن مسئولیت ها و اختیارات لازم بکنند. در صحنه ی سیاسی نیز سازمان ما تلاش خواهد کرد در راستای حرکت برای انتقال قدرت سیاسی به مردم با حضور خود در نهادهای قدرت و تصمیم گیری زمینه های این انتقال را تقویت و مکانیزم های آن را قانونی بسازد. به عبارت دیگر ما سعی خواهیم کرد وزن و توانایی جریانی را که در درون نهادهای حاکمیت در پی آن هستند که قدرت سیاسی را به نفع قدرت اجتماعی کاهش دهند تقویت کنیم. به طور مثال از طریق حضور در مجلس موسسان برای تغییر قانون اساسی و قرار دادن فصل ها و قوانینی که فرایند انتقال قدرت را به صورت درازمدت و نهادینه پیش بینی و تضمین نماید.

    بنابراین مسیر ما از حالا تا زمان بعد از کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی و استقرار حکومت منتخب مردمی به این صورت خلاصه می شود: 1) ساختار بندی سازمان خودرهاگران ( کار بر روی ساختار تشکیلاتی، بدنه ی کوشندگان و پیکره ی اجتماعی) 2) نزدیکی با نیروهای همگون در راستای تشکیل یک جبهه ی کارکرد در مسیر براندازی 3) تلاش درون جبهه برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار 4) کار همزمان در صحنه ی اجتماعی (سازماندهی از پایین) و در صحنه ی سیاسی ( تقویت روند انتقال قدرت از بالا)

          آیا سازمان خودرهاگران می خواهد حتما در آینده سهمی از قدرت سیاسی در ایران داشته باشد؟

    ما زیاد به آن فکر نمی کنیم. ما به کاری که همین حالا در جامعه در مقابل خود داریم فکر و عمل می کنیم. یعنی کار مشخص برای افزایش مشارکت مردمی و گسترش فرهنگ انسان مدار و اخلاق محور در مسیر رهایی از قید استبداد حاکم و زمینه سازی برای محو ریشه ای استبدادگری در ایران. هدف ما این است که پایه های قدرت اجتماعی تهیه و تدارک دیده شده و بتواند موثر واقع شود. ما براین باوریم که اگر قدرت اجتماعی شکل گیرد چندان مهم نیست که قدرت سیاسی در دست که باشد، چون جامعه بر آن نظارت خواهد کرد و اجازه نخواهد داد هیچ دولت خودکامه ای برسرکار باقی بماند. در واقع قدرت اجتماعی، به عنوان ضد قدرت، سبب می شود قدرت سیاسی بیشتر جنبه ی کارکردی داشته باشد تا اختیار تصمیم گیری. یعنی با حضور سازمان یافته ی مردم در صحنه حکومت باید به طور مداوم حساب پس بدهد و نظارت آن را پذیرا باشد. به عبارت دیگر تصمیم را مردم می گیرند و حکومت مجری است، نه این که حکومت تصمیم بگیرد و مردم اجرا کنند.

          اما این امر چگونه میسر است؟ به طور مشخص چگونه ممکن است دولت قدرت تصمیم گیری نداشته باشد؟

     اصولا اعتبار هر نظام سیاسی بسته به نوع توزیع قدرت در جامعه دارد. بدیهی است وقتی که مردم در صحنه حضور نداشته باشند حکومت همه ی اختیارات را به دست گرفته و آن می کند که می خواهد. حال آن که اگر مردم در نهادهای کوچک و بزرگ راجع به مسائل کشور مشارکت و تصمیم گیری کنند دولت به عنوان قوه ی مجریه این تصمیمات را اجرا می کند. این همان نوع اجتماعی تقسیم قدرت است. یعنی شهروندان به طور فعال در رده های خرد و کلان در صحنه هستند، سازمان یافته اند، صاحب دانش و تجربه اند، بحث و مشورت می کنند، تصمیم می گیرند و نهادهای دولتی زیر نظر نهادهای مردمی مجری این تصمیمات خواهند بود و به آنها در رابطه با نتیجه ی کار خود حساب پس می دهند. دولت زیر نظر مردم است نه بر عکس.

          اما این نوع اجتماعی تقسیم قدرت چگونه شکل می گیرد؟

     این روند تدریجی است. همزمان با رشد نهادهای مدنی قدرت سیاسی اختیارات و مسئولیت های خود را هر چه بیشتر به قدرت اجتماعی یا همان نهادهای مشارکت مردمی واگذار می کند. گام به گام، مورد به مورد و به صورت هدفمند و برنامه ریزی شده. این کار از طریق جمع های سازمان یافته ی مردمی شکل می گیرد. ز طریق جمع ها و شوراهایی که در سطوح مختلف مدیریت خود را اعمال می کنند. شورای مدرسه، شورای دانشگاه، شورای کارخانه، شورای کارگاه، شورای محله، شورای ده، شورای بخش، شورای دهستان، شورای منطقه، شورای شهر، شورای شهرستان، شورای استان و شورای ملی کشور. در درون این شوراها اعضا به طور مستقیم و مشخص در رابطه با موضوعات آن واحد یا منطقه مشورت و تصمیم گیری می کنند. این شوراها برای عرصه های مختلف کار خود تصمیم می گیرند و با هم هماهنگ هستند. یافتن مکانیزم های مدیریتی برای هماهنگ ساختن این شوراها بزرگترین چالش این نظریه است. زیرا این هماهنگی باید در چندین سطح تحقق یابد: در سطح محلی، منطقه ای و ملی. در هر کجا که جمعی مشغول است یک شورای مدیریتی به صورت انتخابی از جانب آن جمع تشکیل می شود و آن واحد را اداره می کند. به عبارت دیگر، مدیران و مسئولان از طرف یک قدرت بیرونی و براساس سلسله مراتب ازبالا تعیین و گمارده نمی شوند. هر نهادی، اداره ای و شرکتی با یک نظام خودمدیریتی اداره می شود و وظایف خود را نسبت به اعضای آن نهاد یا سایر نهادهای جامعه انجام می دهد. این کار نیز به وسیله ی شورای مدیریتی نهاد است که صورت می گیرد. شورای مدیریتی در هر واحد بالاترین مرجع تصمیم گیری آن واحد است.

          آیا این یعنی آن که دیگر کسی به عنوان مدیر مطرح نیست؟

     مدیر هست، اما مدیر اجرایی نه مدیر تصمیم گیری. مدیر به نمایندگی از شورای مدیریت، نه به عنوان کسی که از جانب یک نهاد بیرون از آن واحد به عنوان تصمیم گیرنده برای آن واحد گمارده می شود و می تواند اراده ی خویش را بر جمع تحمیل کند. هر واحد، شورای مدیریتی خود را تاسیس می کند. مثلا در یک دبیرستان یک شورای مدیریتی خواهد بود: متشکل از نمایندگان معلمان، کارکنان و دانش آموزان. این شورا یک نفر را به عنوان مدیر اجرایی بر می گزیند و بر کار وی نظارت می کند. این مدیر نمی تواند در ورای تصمیمات شورا تصمیم استراتژیکی بگیرد. تصمیم گیری های وی در جهت اجرای انتخاب های جمعی خواهد بود. مدیر در واقع هماهنگ کننده ی اجرایی است نه یک تصمیم گیرنده در ورای جمع.

    شما در آستانه ی یک سالگی عمر سازمان خود هستید. در طول یک سال عمر خود سازمان خودرهاگران چه کرده است؟

    در این مدت ما صدها مطلب تولید و وبسایت خودرهاگران را به طور روزانه و مفصل تغذیه کردیم و هزاران بازدید ماهانه داریم. صفحه ی فیسبوک خود را تغذیه کردیم و بیش از پنج هزار نفر دوست داشته ایم. مطالب خود را روی تویتر نیز گذاشته ایم. برنامه های رادیویی روی اینترنت و نیز برنامه های تلویزیونی داشته ایم. برنامه ی هفتگی «تصویر آزادی» و برنامه های روزانه ی « هر روز با خودرهاگران» را ارائه دادیم. از ابتدای سال جاری میلادی یک برنامه ی روزانه به نام «کنش و اندیشه» را در تلویزیون آسوسات آغاز کرده ایم.  یک شبنامه بیرون دادیم. سایت تلویزیون اینترنتی «تصویر آزادی» را به راه انداختیم. چندین کمیته ی داخلی تاسیس کردیم، مانند کمیته دانشجویی، کمیته نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی و کمیته ی آسیب های اجتماعی. چندین کمپین و بیانیه منتشر کردیم. جلسه های پالتاکی برگزار کردیم. دهها نفر را در داخل و خارج از کشور از طریق تماس مستقیم به سازماندهی و کار جمعی فرا خواندیم. به برخی از فعالان داخل کشور کمک کردیم.  دفتر تولید به ترجمه و یا انتشار مقالاتی چند از سایرین پرداخت.

          بزرگترین دست آورد شما در طول یک سال اول فعالیت خودرهاگران چه بوده است؟

     بدون شک بزرگترین آنها استقرار ابتدایی و اولیه ی اندیشه ی انسان مداری در صحنه ی سیاسی و اجتماعی بوده است. نام خودرهاگران امروز برای شماری از ایرانیان شناخته شده است و این با حرفی که می زنیم: هیچ چیز بالاتر از انسان قرار ندارد. ما موفق شدیم که اندیشه های سازمان خودرهاگران را در حد یک سال کار جمعی به درون جامعه ببریم و در سطح ابتدایی خود جا بیاندازیم. این یک کار دراز مدت است اما به طور نسبی و به عنوان نتیجه ی یک سال تلاش از حاصل کار خود راضی هستیم. بدیهی است که کوشش خواهیم کرد در سال دوم این کار را شدت بخشیده و گسترش دهیم. ما می دانیم که اندیشه ی خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی نیاز به زمان دارد. این مثلت که قرار است مثلث شوم جهل، ترس و فقر را کنار بزند کاری چند ده ساله در مقابل خود دارد. اما ما کار را شروع کردیم و تمام خوشحالی ما از این است که سرانجام امر مهم استقرار اندیشه ی انسان سالاری در ایران به صورت سازمان یافته آغاز شد و سال نخست حیات خویش را نیز پشت سر گذاشت.

    سازمان ما فاز استقرار را پشت سر گذاشت و اینک در سال دوم می رویم که این فکر را در جامعه ی ایرانی گسترش داده، رشد داده و تثبیت کنیم. ما بر این باوریم که مردم ایران به دلیل برخورداری از یک پیشینه ی فرهنگی هفت هزار ساله شانس این را دارند که در تاریخ بشری نقشی مهم ایفاء کنند و آن، جا انداختن اندیشه انسان مداری در مدیریت یک جامعه  است. ما با داشتن آموخته های سعدی و فردوسی  و امثال آن می توانیم انسان دوستی و انسان گرایی را در میهن خویش مستقر کرده و به جهان، الگویی از یک نظام به راستی انسانی، یعنی مردمی، ارائه دهیم.

    بنی آدم اعضای یک پیکرند   که در آفرینش زیک گوهرند

     چو عضوی به درد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار

     برای آغاز نهادینه کردن اندیشه انسان مداری لازم بود که این اندیشه به صورت جدی و در قالب یک کار سازمان یافته مطرح شود و استراتژی گسترش انسانیت و عقلانیت را به طور منظم، هدفمند و سازمان یافته پی گیرد. در طول یک سال این اندیشه ریشه زد و مستقر شد. هنوز کار زیادی در مقابل خود دارد. برای چند ده سالی کار در مقابل ما هست اما مهم آغاز کار بود و این کار یک سال پیش آغاز شد.

          آیا شما حاضر به همکاری و اتحاد با سایر گروه ها هستید؟

    بله، در عرصه ی نظری ما با هر تشکلی که با ایده ی استقرار قدرت اجتماعی در جامعه در جهت حفظ نهادینه جان و کرامت انسان موافقت داشته باشد کار می کنیم. یعنی این ایده که اصالت با قدرت مردم است نه قدرت هیچ چیز دیگر (خدا، حزب، سلطنت، طبقه،…)

    در عرصه ی عملی نیز باید این اتحاد ریشه در واقعیت مادی جامعه داشته باشد. به عبارت دیگر ما اتحادی را معنی دار می دانیم که از دل آن، مبارزه ی اجتماعی مردم ایران برای دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی و مردمسالاری یک گام به طور مشخص و عملی جلو رود. در این صورت، از زمانی که می دانیم این نزدیکی به پیشبرد هدف ما، که تغییر بنیادین در جامعه است، یاری می رساند، بی شک از آن استقبال می کنیم. اما اگر اتحاد برای نمایش سیاسی و بازی سازمانی و گروهی باشد، ما ترجیح می دهیم در آن شرکت نکنیم. به این ترتیب اگر ما بتوانیم با تشکیلاتی که در مسیر قدرت بخشی به مردم، از طریق گسترش خودآگاهی و خودسازماندهی عمل می کند همکاری کنیم، بی شک چنین خواهیم کرد. یعنی باهر کس که بتوانیم به کارگران، دانشجویان، بیکاران و سایر قشرها یاری رسانیم که بتوانند خود را سازماندهی کرده و از حقوق خویش دفاع کنند. ما با تشکل هایی که به اهمیت قدرت اجتماعی را قبول دارند و معتقدند که قدرت سیاسی باید تحت نظارت نهادینه قدرت اجتماعی باشد همکاری می کنیم. در استراتژی ما پیش بینی شده است که یک جبهه ی کارکردی که برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار است پیش بینی شده است.

    ما به عنوان تشکلی که می خواهد ضد قدرت را تشکیل دهد همکاری با تشکلی که در پی کسب قدرت سیاسی به هر قیمتی است و یا بر آن است تا قدرت سیاسی را برای خود حفظ کند معنی دار نمی دانیم، ما به این واسطه در صحنه ی سیاسی نقش آفرینی می کنیم که بتوانیم قدرت سیاسی را به قدرت اجتماعی تبدیل کنیم.

          در این صورت موضع شما نسبت به کار سازمان ها و احزابی که می خواهند قدرت سیاسی را از دست حاکمیت غیر مردمی کنونی بیرون آورند چیست؟

     برای ما همه ی تلاش ها در جهت ایجاد تغییر در جامعه در چهارعرصه ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مثبت است، البته منظور تغییری است که هم به طور مستقیم و هم به طور غیرمستقیم در خدمت مردم باشد. اما ما به سهم خود سعی می کنیم که در چارچوب کار مشخص و تعریف شده ای باقی بمانیم، یعنی تمرکز بر ضرورت و چگونگی تقویت قدرت اجتماعی، تمرکز بر گسترش خودباوری، خودآگاهی و خودسازماندهی از پایین؛ تمرکز بر ساماندهی ضد قدرت. در غیر این صورت، از خط استراتژیک خویش خارج شده ایم. ما تغییر سیاسی را ضروری می دانیم ما تغییر اجتماعی را مهم تر و زیربنایی تر می دانیم. شرکت ما در یک جبهه با سایر تشکل های سیاسی برای کسب و حفظ قدرت نیست برای کسب و دادن قدرت به مردم است. ما می خواهیم به تقویت و رشد انجمن ها، اتحادیه ها، کنفدراسیون دانشجویی، جمع های شهروندی، شوراها و به طور کلی هر نهادی که مردم در آن قدرت خود را اعمال می کنند بپردازیم. ما می خواهیم شهروندان به طور جمعی برای دفاع از حقوق خویش عمل کنند. این کار جز با خودآگاهی و خودسازماندهی ممکن نیست. بنابراین باید که به دنبال ترویج و گسترش و آموزش این موارد در قالب محتواهای مشخصی باشیم که به درد جامعه می خورد و این هدف را تامین می کند. به عبارت ساده تر پرداختن به شهروند و تبدیل شهر نشین به شهروند برای ما یک چالش اساسی است که می خواهیم روی آن وقت بگذاریم و به سوی آن رویم که مردم به طور آگاهانه و سازمان یافته از حقوق خویش دفاع کنند و آماده ی مدیریت امور جامعه و تعیین سرنوشت تاریخی خویش شوند.

          سوال این است که اگر در ادامه ی مبارزات مردمی ضرورت شکل گیری یک آلترناتیو مطرح شود، آیا شما حاضرید در آن دخالت و سهم داشته باشید؟

     ما در هر حرکتی که بتواند مبارزات مردم را به پیش برد پیش قدم می شویم؛ هدف تغییر واقعیت است نه ارائه ی یک تصویر منجمد و از پیش تعیین شده در باره ی فرایند این تغییر. اما ما کار اصلی خود را که عبارت است از تقویت قدرت مردم از پایین، یعنی قدرت سازمان یافته مردم در صحنه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی فراموش نمی کنیم. یعنی حضور ما در میان نیروهای تشکیل دهنده ی آلترناتیو باعث نمی شود که فراموش کنیم آن چه برای خودرهاگران اهمیت دارد، شکل دادن به ضد قدرت است. یعنی آن چه توسط شهروندان آگاه شکل یافته و قادراست در مقابل زیاده خواهی ها یا کم کاری های قدرت حاکم، هرکه و هرچه که باشد، ایستادگی کند. ما کارمان در درون جامعه از طریق ایجاد شبکه های کنشگری شهروندان است و چندان به موضوع این که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشیم یا نه اهمیتی نمی دهیم. در واقع وقتی ما بتوانیم قدرت مردمی را از پایین تقویت کنیم بود و یا نبود ما در بالا زیاد مهم نیست. برای ما قدرت سیاسی مهم است اما ضد قدرت اجتماعی مهمتر است. اگر هم ما دخالتی در امر قدرت سیاسی داشته باشیم فقط با یک هدف است و آن کاهش آن قدرت است و تبدیل آن به قدرت اجتماعی. اجتماعی کردن قدرت سیاسی هدف ماست. لذا با این هدف سهمی را از قدرت سیاسی می گیریم که آن را به مردم واگذار کنیم.

          آیا می توانید توضیح دهید که این تبدیل قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی یعنی چه و چگونه اتفاق خواهد افتاد؟

     بله، قدرت سیاسی یک پدیده ی تاریخی است که به در طول شکل گیری نابرابری طبقاتی به وجود آمده است. یعنی طبقه ی حاکم برای حفظ سلطه ی خویش بر اکثریت جامعه چیزی به اسم دولت را به وجود آورد و به او قدرت داد تا بتواند جامعه را به گونه ای اداره کند که نظم طبقاتی نابرابر حفظ شود. پس قدرت سیاسی اصالت طبقاتی دارد نه اصالت انسانی. بر عکس آن چه از اصالت انسانی برخوردار است قدرت اجتماعی می باشد که برخاسته از زندگی اجتماعی انسان ها در کنار یکدیگر برای تامین آسایش و رفاه یکدیگر است. بنابراین ما به عنوان یک تشکل انسان مدار به دنبال آن هستیم که قدرت اجتماعی جامعه را اداره کند نه قدرت سیاسی.

    اما این موضوع آرمانی است. واقعیت امروز این است که قدرت سیاسی یعنی همان ساختار حکومتی قدرت را در دست دارد و سرنوشت جامعه را تعیین می کند. مشکل اینجاست که این قدرت سیاسی در دست یک اقلیت است و این اقلیت برای اکثریت تصمیم می گیرد. در دمکراسی به معنای متداول آن این اکثریت هستند که می آیند و اقلیتی را برای حکومت کردن بر خویش انتخاب می کنند. اما این انتخاب ناشی از آن است که مکانیزم های مشارکتی در دمکراسی های متداول بسیار قالب بندی شده و محدود است و شکل های متنوع و آسان برای مشارکت مردم در روندهای تصمیم گیری را در خود ندارد. مگر روی کاغذ. به همین دلیل است که اقلیت سیاستمداران که با رای اکثریت حکومت می کنند نوعی مصونیت ساختاری دارند تا آن چه می خواهند بکنند و طنز قضیه در این است که این اقلیت حاکم در صورت اعتراض گسترده از همان قدرت واگذار شده توسط اکثریت استفاده کنند تا اکثریت معترض را سرکوب کند.

    چنین نظامی نه عقلایی است و نه اخلاقی. یک نظام عقلانیت گرا و عقلایی آن است که شهروند را به طور مستقیم و آسان بر سرنوشت خویش مسلط سازد. این امر در قالب قدرت اجتماعی شکل می گیرد که عبارت است از مجموعه ای از نهادهای مردمی که به طور آگاهانه و سازمان یافته در حیطه های مختلف مدیریتی دخالت کرده و اراده و خواست خویش را در جهت حفظ منافع مردم اعمال می کنند.

    سازمان خودرهاگران در مسیری حرکت می کند که بتواند در طول یک روند تاریخی و درازمدت این شکل بندی تاریخی را به هم زند و قدرت سیاسی را به حداقل و قدرت اجتماعی را به حداکثر رساند. برای این منظور ما در پی تقویت آگاهی اجتماعی و فرهنگ مشارکتی در سطح نظری و ایجاد و گسترش جمع های مردمی در سطح عملی هستیم. به این معنی که به مرور زمان مردم هم یاد می گیرند که خود به طور مستقیم می توانند امور خویش را اداره کنند و هم این که به تدریج ساختارهای مادی مدیریتی برای این کار را فراهم می کنند. در دل یک چنین روندی هر چه قدرت اجتماعی قویتر می شود قدرت سیاسی ضعیف تر می شود. اما این به صورت یک رابطه ی مبنی بر تضاد نیست، بر عکس در جامعه ی انسان مدار این به صورت یک رابطه ی همکاری و هماهنگی است. یعنی تضاد میان بالا و پایین وجود ندارد بلکه بالا به طور داوطلبانه قدرت خویش را به پایین واگذار می کند. تا جایی که در نهایت در رابطه با مسله ی قدرت دیگر رابطه ی بالا و پایینی وجود نخواهد داشت و ساختار قدرت نه به صورت عمودی که به شکل افقی در می آید. یعنی واحدها و نهادهای مدیریتی مردمی که با یکدیگر همکار و همیارند و نه دیگر رئیس و مرئوس.

    این کار دهه ها وقت می خواهد و نیاز به کار جدی آموزشی، علمی، محتوایی و اجرایی و عملیاتی دارد. این پدیده در طول شاید یک صد سال وقت آن هم در جامعه ای که از آزادی و عدالت اجتماعی و مردمسالاری برخوردار است روی خواهد داد. تصور خام این که می شود یک شبه چنین جامعه ای را ساخت به جایی نرسید. بنابراین باید دیدی پخته، واقع گرا و تخصصی داشته باشیم تا چنین امر مهمی میسر شود.

          به عنوان نتیجه گیری شما مسیر کاری و مبارزاتی سازمان خودرهاگران را چگونه جمع بندی می کنید؟

     ما به عنوان تشکل فرهنگی یک مسیر درازمدت را راهنمایی خویش قرار می دهیم که در آن سیر تحول فرد و جامعه دارای خصلت روانشناختی و جامعه شناختی است. مراحل این مسیر این گونه قابل تصور است:

    1. کار فردی روی خود برای رهایی از بندهای درونی که اجازه ی فعال شدن به ما نمی دهند.  (عبور از موانع خود ساخته ای که مانع از تلاش در راه شکوفایی ماست.)
    2. به واسطه ی رهایی از این بندها فعال می شویم. (تبدیل شدن به کنشگر و کوشنده در مسیر تغییر و دگرگونی)
    3. این فعالیت باید جمعی و سازمان یافته باشد (درک ضروت کار هدفمند، منضبط و برنامه دار. اصل با سازماندهی است.)
    4. به واسطه ی فعالیت جمعی و سازمان یافته میزان مشارکت اجتماعی بالا می رود (پایه گذاری زیر ساخت های قدرت اجتماعی)
    5. با گسترش کمی و کیفی مشارکت اجتماعی، ظهور دمکراسی مستقیم ضروری و گریزناپذیر می شود. (امکان ناپذیر ساختن مدیریت غیر دمکراتیک جامعه)
    6. به واسطه ی وجود قدرت اجتماعی، دمکراسی نهادینه شده و دارای ماهیت مردمی خواهد بود.  (تامین نهادینه حضور مردمی در عرصه ی تصمیم گیری، مدیریتی و نظارتی تمامی ارکان جامعه- دمکراسی مستقیم)
    7. در طول زمان قدرت اجتماعی مدیریت تعیین مسیر تاریخی جامعه را در دست گرفته و به سوی یک جامعه فاقد قدرت سیاسی به معنای امروزی خواهیم رفت. (جامعه انسان مداری که همه چیز برای تامین سعادت مادی و غیر مادی همه اعضای جامعه فراهم شده است و مدیریت آن نیز در دست خود مردم است..)

    به همین ترتیب برای مادیت بخشیدن به این مسیر تحولات فردی و فرهنگی و به عنوان یک تشکل سیاسی ما مسیر مشخصی را دنبال می کنیم:

     1)      ایجاد ساختار تشکیلاتی برای سازمان

     

     2)      تقویت وزن حضور خویش در صحنه ی سیاسی به طور عملی و مادی از طریق شبکه سازی اجتماعی

     

     3)      شرکت در تشکیل یک جبهه ی کارکردی برای خلع قدرت از رژیم و مدیریت دوران گذار

     

    4)      شرکت در قیام خلع قدرت از رژیم و در مدیریت دوران گذار برای برگزاری انتخابات

     

    5)      شرکت فعال در صحنه ی اجتماعی برای تقویت قدرت اجتماعی و در صحنه ی سیاسی برای تبدیل قدرت سیاسی

     

    سازمان خودرهاگران

     تشکل فرهنگی-سیاسی

    آغاز به کار دی 1388

    سازمان خودرهاگران در مسیر استقرار انسان مداری و مشارکت اجتماعی در جامعه ایران تلاش می کند.

    وبسایت رسمی:

    www.khodrahagaran.org

    ایمیل تماس:

    tamas@khodrahagaran.org

    تلفن تماس:

    1-213-221-1340

    آدرس پستی:

    Po.Box 302, Van Nuys CA 19408, USA

    حساب بانکی برای همیاری مالی

    ILCP, Bank of America

     Account# : 0418147793

    Routing number: 122000661

     برای همیاری از طریق کارت بانکی و یا paypal به این وبسایت مراجعه کنید:

    www.khodraharahagarn.org

     

    در یک کلام، سازمان خودرهاگران به یک دگرگونی ریشه ای باور دارد: ترکیب تغییر از پایین و تغییر در بالا. ریشه های این دگرگونی در تغییر در فرد و در جامعه، هردو، است. اگر این دو با هم و به صورت بنیادین تغییر کند به جامعه ای دست می یابیم که رفاه مادی و رشد معنوی انسان را تامین می کند. انسان مداری پایه ی فکری این کار است و قدرت اجتماعی راه دستیابی به آن. #

    آن چه خواندید خلاصه ای بود برای معرفی سازمان خودرهاگران. این سازمان در طول حیات خود صدها مطلب درباره ی موضوعات بالا منتشر کرده است. در زیر می توانید به آرشیو آن از ابتدا تاکنون مراجعه فرمایید.

     

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/about/feed/ 3
    خودرهاگران: حفاظت از جایگاه دانشجو و دانشگاه وظیفه دانشجویان است https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d9%81%d8%a7%d8%b8%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88-%d9%88-%d8%af%d8%a7/ Tue, 10 May 2011 03:05:42 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5323
  • دانشگاه ها را به پادگان و زندان تبدیل کرده اند وقت اعتراض است.
  • محیط دانشگاه محل آموزش و پژوهش و پرورش است نه بازداشتگاه دانشجویان
  • حفاظت از جایگاه دانشجو و دانشگاه وظیفه دانشجویان است. در غیر این صورت تهاجم رژیم ادامه خواهد یافت.
  • رمز موفقیت اعتراضات دانشجویی در سراسری بودن آن است. برای این منظور نیز نیاز به هماهنگی است.
  • دانشجویان می توانند با خودسازماندهی در سطح دانشگاه و نیز بین دانشگاه ها برای رویارویی با فشارهای حاکمیت آماده شوند.
  • کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران چندی پیش پیشنهاد داد که یک شبکه سراسری دانشجویان ایران تشکیل شود. شبکه ای متشکل از دانشجویان فعال دانشگاه های سراسر کشور که باهمدیگر هماهنگی می کنند و به کنش های سراسری دست می زنند.
  • ]]>
    گفتم و گفت: سه شنبه های اعتراضی بدون سازماندهی چه می تواند بکند؟ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d9%87-%d8%b4%d9%86%d8%a8%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%da%86%d9%87-%d9%85/ Thu, 14 Apr 2011 03:04:22 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=5094 گفت: آخه این ها چرا این طوری عمل می کنند؟

    گفتم: کی ؟ چی ؟

    گفت: همین شورای راه سبز امید، چرا دیگر فراخوان نمی دهند که اعتراضات شروع شود؟

    گفتم: قرار بود بدهند مگر؟

    گفت: پس چی شد سه شنبه های اعتراضی؟

    گفتم: به نظر تو موفقیت آمیز بود؟

    گفت: به هر حال یک خبرهایی شد.

    گفتم: فکر می کنی کافی بود؟

    گفت: نه، ولی از هیچ که بهتر بود.

    گفتم: اگر من و تو هم برویم روی یک دیوار کوچه ای شعار بنویسیم از هیچ چیز بهتر است، اما آیا کافی است؟

    گفت: نه.

    گفتم: سه شنبه های اعتراضی هم لازم بود، اما کافی نبود.

    گفت: خوب پس چه باید کرد؟

    گفتم: باید دید چه چیز دیگری کم بوده است که لازم است جبران و برطرف شود.

    گفت: یعنی چه چیزی؟

    گفتم: بهتر است بگویی چه چیزهایی: در درجه ی نخست سازماندهی، مردم تا سازمان یافته نباشند می آیند و کتک می خورند و برمی گردند.

    گفت: چه نوع سازماندهی؟ مردم چطور می توانند سازماندهی کنند؟

    گفتم: زیاد مشکل نیست. این کار باید توسط کنشگران و فعالان دانشجویی و کارگری شروع شود. باید چند نفر دور هم جمع شوند و شروع کنند به کار کردن با هم.

    گفت: یعنی چه کار کنند؟

    گفتم: فعالیت مبارزاتی به صورت جمعی. شامل شعار نویسی، حمله به مراکز رژیم، برپایی اعتصاب و اعتراض و شناسایی و مجازات مزدوران و آدمکشان رژیم می شود.

    گفت: آیا این کارها از مردم ساخته است؟

    گفتم: تا وقتی جدا از هم هستند خیر اما وقتی با همدیگر به صورت جمعی شروع به کار کردند همه چیز ممکن می شود.

    گفت: ولی آیا اگر سه شنبه های اعتراضی شروع شوند بهتر نیست.

    گفتم: البته بد نخواهد بود، اما نیاز به سازماندهی است تا وقتی مردم به خیابان ها می آیند از آن نتیجه بگیرند. یعنی بتوانند یک کار مهم را صورت بخشند. این طور نباشد که به خیابان ها بیایند قدری مجروح و دستگیر شده بدهند و بروند خانه. باید با نیروهای رژیم مقابله کرد و برای این مقابله باید سازمان یافته باشند

     

    ]]>
    اعتراضات خیابانی متداوم شرط لازم و اعتصاب شرط مکمل پیروزی جنبش است https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%d8%a7%d8%aa-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%aa%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%85-%d8%b4%d8%b1%d8%b7-%d9%84%d8%a7%d8%b2%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d8%b9%d8%aa/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%d8%a7%d8%aa-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%aa%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%85-%d8%b4%d8%b1%d8%b7-%d9%84%d8%a7%d8%b2%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d8%b9%d8%aa/#comments Mon, 28 Feb 2011 07:35:47 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4729 کوروش عرفانی: اعتراضات خیابانی متداوم شرط لازم و اعتصاب شرط مکمل پیروزی جنبش است

    يكشنبه, ۰۸ اسفند

    تظاهرات نسبتا بزرگ مخالفان در ایران در روز ۲۵ بهمن ماه، به نظر میرسد که جنبش سبز را وارد مرحله ای جدیدی از مسیر خود کرده است. این تظاهرات از این رو حائز اهمیت بود که از یک طرف حضور خیابانی مردم بعد از وقفه ای تقریبا یکساله و در حالی که مسولین جمهوری اسلامی صحبت از تمام شدن جنبش میکردند، را به دنبال داشت و از طرف دیگر واکنش های تند مقامات ایران.

    از همین روی در مصاحبه با شماری از فعالین سیاسی و اجتماعی نظرات آنها درباره تظاهرات ۲۵ بهمن و راه های پیش روی جنبش سبز را جویا شده ایم. در اولین بخش از این سلسه مصاحبه ها، وبسایت دانشجونیوز گفتگویی با دکتر کوروش عرفانی، جامعه شناس، انجام داده است.

    دکتر عرفانی معتقد است که رمز پیروزی جنبش آزادیخواهی کنونی هر چه اجتماعی تر شدن آن است بدین معنی که پیوند زدن مطالبات سیاسی و فرهنگی لایه های متوسط جامعه با خواست های اقتصادی و اجتماعی لایه های محروم جامعه. آقای عرفانی در بخش دیگری از این مصاحبه درباره اعتراضات خیابانی معتقد است که اعتراضات خیابانی متداوم شرط لازم و اعتصاب شرط مکمل پیروزی جنبش است.

    مشروح مصاحبه با دکتر کوروش عرفانی در زیر آماده است:

    با توجه به وقایع روز ۲۵ بهمن ماه و رویدادهای پس از آن به نظر میرسد جنبش سبز وارد مرحله جدیدی از شکل گیری هویت و تغییر راهکارهای عملیاتی شده است. ارزیابی شما از رخدادهای پیش آمده چیست.

    جنبش کنونی برای کسب آزادی است و تا رسیدن به این هدف زنده است و مثل هر موجود زنده ی دیگری در حال تحول. این جنبش فراز و نشیب بسیار داشته و خواهد داشت اما سمت آن مشخص است و تغییری در آن دیده نمی شود. هر بهانه ای می توانست برای جامعه ی به ستوه آمده ی ایران خوب باشد و وقتی حکومت تقلب انتخاباتی را رو کرد مردم فرصت را از دست ندادند. اما نمی توان هیچ مشکل ریشه داری را با راهکار های سطحی حل کرد. حکومت کنونی قدرت را ابدی می خواهد و نه موقت و برای همین نمی توان از او خواست که به دلیل خواست مردم نوع رابطه ی خویش با قدرت را تغییر دهد و آن را به منتخبین اکثریت بسپارد. این رابطه ی غیر عقلایی حاکمان با قدرت اعمال هر گونه راه حل منطقی را که نتواند به صورت جدی به عمق وابستگی این جماعت به قدرت بپردازد ناکام می گذارد. این عین مشکلی بود که سبب شد جنبش سبز در سال 88 به نتیجه نرسد. تصور جامعه از شدت قدرت پرستی باند کنونی از اساس غلط بود و بابت این اشتباه محاسباتی بهای سنگینی را هم از لحاظ انسانی و هم از حیث زمانی پرداختیم.

    یک سال وقت لازم بود تا کنشگران اجتماعی دریابند برای کندن باند کنونی از قدرت نرمش و مسامحه بیش از حد ره به جایی نمی برد و قاطعیت کافی برای برون رفت از این بن بست لازم است. حرکت ۲۵ بهمن توسط جوانان جان به لب آمده به وضوح یک پیام داشت و آن این که ما خطرات را می شناسیم اما دیگر ترسی از آن نداریم. ما می دانیم که شما می کشید ولی می آییم، می دانیم که می زنید و دستگیر و شکنجه می کنید ولی باز برمی گردیم، زیرا هنوز به آن چه می خواهیم دست پیدا نکرده ایم. در حرکت اخیر یک چیز آشکار است: هدف گیری دقیق جنبش بر ستون نظام که چیزی نیست جز اصل ولایت فقیه. اگر سال پیش برخی از جناح های درون جنبش خامنه ای را به مثابه راه حل می دیدند، امسال همه او را به عنوان مشکل می بینند. ولایت فقیه دیگر راه برون رفت از بحران نیست خود بحران است.

    این یک جهش کیفی در جنبش است که می توان از آن به عنوان توهم زدایی نام برد. جنبش دیگر نسبت به هیچ بخش، هیچ فرد و هیچ نهادی از نظام کنونی متوهم نیست و چاره ی کار را در تغییر بنیادین می بیند. بدیهی است که بیان این خواسته در پیوند با توان و قدرت تهاجمی جنبش است. هر چه حرکت قویتر و گسترده تر شود خواست کنار زدن کلیت نظام به صورتی آشکارتر در خواهد آمد. امروز خواست تغییر نظام یک انتخاب نیست، گزینه ی اجباری جنبش است که بود و نبود آن را تعیین می کند.

    راهکارهای تازه ای که جنبش پیش گرفته است به خوبی این گرایش را نشان می دهد. دیگر به اکتفاء کردن به نوار سبز بر مچ دست و راهپیمایی سکوت خبری نیست، ین بار مشت گره کرده است و شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه. هر گونه برخورد تعارف مآبانه و خجالتی با این واقعیت سبب قطع ارتباط با بدنه ی جنبش خواهد شد. این اشتباه سال گذشته برای بسیاری گران تمام شد، برای آنها که می خواستند نرمش ذهنی خویش را به جای رادیکالیسم عینی عاشورا جا بزنند و در این مسیر تا مرز نفی واقعیت ها پیش رفتند. این بار اما جنبش تا حدی خود را از این بندهای خودساخته رها ساخته است و بیشتر از آن چه بخواهد پای صحبت برخی شخصیت ها و رسانه ها بنشیند تا خط بگیرد، در خیابان و در مصاف با نیروهای سرکوبگر خط خویش را تعیین می کند. اگر سال پیش نظر بر عمل برتری داشت امسال کنش بر نظر سوار است. نظریه پردازی ها صورت گرفته است، زمان زمان عمل است.

    با توجه به حصرخانگی رهبران جنبش سبز توسط حاکمیت و برخوردهای صورت گرفته با معترضین، به نظر شما راهکارهای موثر پیش روی جنبش سبز برای ادامه اعتراضات چگونه می باشد.

    در واقع جنبش رهبر ندارد، رهبری دارد و این رهبری از دل ابتکارات و هماهنگی های جمعی بیرون می آید. ممکن است برخی نام ها و چهره ها نقش متمرکز کننده (کاتالیزور) را بازی کنند، اما تصور این که در نبود آنها جنبش برای همیشه تعطیل شود نادرست است. این جنبش ساختاری است نه جریانی. جنبش های ساختاری چند لایه هستند و از نوعی رهبری چندلایه ای پیروی می کنند و چندان به فرد ویژه ای وابستگی حیاتی ندارند. این چنین جنبشی ریشه ها و علت های خویش را در عملکرد کل ساختار نظام جمهوری اسلامی می یابد نه در حضور یک موج سیاسی که بتوان با دستگیری و حصر و حتی حبس و اعدام چند نفر به آن پایان داد. جنبش سبز فقط مرحله ی نخستین از یک جنبش اجتماعی بود که در طول زمان مراحل سخت دیگری را در پیش خواهد داشت، خلاصه کردن جنبش آزادیخواهی مردم ایران در خیزش اعتراض به نتیجه ی انتخابات، که عنوان جنبش سبز را به خود گرفت، نوعی ساده سازی پیچیدگی اجتماعی-سیاسی جامعه ی ایران است. در نتیجه باید با کمال صداقت و عینی گرایی رشد و تکامل جنبش را مشاهده گرد و دگرگونی آن را پاس داشت. برخورد ایستا با پدیده ی پویا ره به ذهنی گرایی و تعصب ورزی می برد.

    این تصور که سرنوشت جنبش به موسوی و کروبی وابسته است مربوط به یک سال و نیم پیش است، یک سال و نیم بعد از آغاز جنبش این سرنوشت موسوی و کروبی است که به جنبش وابسته است. این تحول را نباید به طور غرض ورزانه ارزیابی کرد یا خواست که از آن چماقی برای کوبیدن بر سر حریفان سیاسی خویش ساخت. این نتیجه ی طبیعی تکامل جنبش است که مکانیزم های بازسازی و خودهدایت گری را در خویش پرورش داده است و اینک می رود که در مسیر تحول خود مسئولیت های سنگین تری را نیز بر عهده گیرد، مسئولیت حفاظت از جان کسانی که نقش مهمی در آن بازی کردند و یا مسئولیت ارائه ی راهکارهای عملی و کم هزینه برای به دست آوردن کامیابی های مقطعی و در نهایت دستیابی به پیروزی نهایی. این جنبش به واسطه ی اصالت اخلاقی خود که در مقابل حاکمیت اخلاق ستیز کنونی قرار می گیرد به جان انسان ها، هر که می خواهند باشند، بها می دهد. به همین دلیل حفظ جان شخصیت های مطرح صحنه ی مبارزه نیز در دستور کار آن قرار دارد. اما این به آن معنی نیست که اگر برخی از افراد نباشند جنبش در راه خود باز ماند. در این مسیر است که می بینیم علیرغم تمام محدودیت ها و حصر و حبس بازهم جنبش کار خود را می کند و راهکار می یابد. این راهکارها در عمل مورد آزمایش قرار می گیرد و پخته تر می شود، در این میان، چنانچه گفتیم، صد البته باید به حفاظت از جان انسان ها که ارزشمندترین پدیده هاست بهای فراوان داد، اما نمی توان از ترس مرگ مرد. باید خطر کرد و رفت و دید که چه راهکاری مسیر را برای پیروزی های کوچک و در نهایت برای پیروزی بزرگ باز می کند.

    آیا شما فکر میکنید که حضور خیابانی معترضین به تنهایی میتواند خواسته های آنها را برآورده کند؟ و اساسا مدل تحولاتی که در کشور های عربی شاهد هستیم (حضور در خیابان ها تا رسیدن به نتیجه) برای ایران متصور است؟

    حضور در خیابان تاکتیک است نه استراتژ ی. استراتژی اگر روشن باشد تاکتیک ها نیز جایگاه مناسب خود را می یابند. سال پیش جنبش استراتژی روشن و معین نداشت، هر کس از ظن خود یار او شده بود. یکی آرزوی دخالت ولی فقیه برای احقاق آراء شمارش نشده را داشت و دیگری براندازی رادیکال کل نظام را می خواست. این اغتشاش در تعریف هدف ها در نهایت تاکتیک های بکار بسته را در نوعی نبود مسیر استراتژیک مشخص به هدر داد. اما امسال به نظر می رسد که این گسست کمتر شده است ویک نوع هم نظری ضمنی یا آشکار روی هدف به وجود آمده است. تاکید شعارهای 25 بهمن و یک اسفند بر روی ولایت فقیه به خوبی نشان داد که هدف جنبش حذف نظام ولایت فقیه و استقرار یک نظام متعارف انتخاباتی بر سر جای آن است. اختلافی اگر باشد در مورد تاکتیک هاست. این که به سوی یک حرکت رادیکال برویم یا همچنان با شیوه ه ای نرم اما قاطع پیش رویم. به نظر می رسد که این اختلاف سلیقه ها در مورد روش دستیابی به این مقصد کمابیش مشابه نیز به مرور زمان و در گذر تجربه های پیش رو کمتر و کمتر خواهد شد. به عبارت دیگر این فقط نظر شرکت کنندگان در جنبش نیست که تعیین کننده ی روش کنشگری آنها خواهد بود، بلکه تاحد زیادی این واقعیت صحنه خواهد بود که شرکت کنندگان را به استفاده از برخی روش های موثرتر و کارآتر هدایت خواهد کرد. این البته حالت کاملا مکانیکی نخواهد داشت، اما واقع گرایی دست بالا را پیدا خواهد کرد.

    به این ترتیب می بینیم که موضوع حضور در خیابان ها، در کنار سایر راهکارهای مناسب، برای دستیابی به هدف است. اگر هدف پایین کشیدن ولایت فقیه از اریکه ی قدرت است باید دید حضور در خیابان چگونه می تواند به این امر یاری رساند. دو موضوع در این باره مطرح می شود: نخست این که بدون حضور در خیابان نمی توان ولی فقیه را از قدرت دور ساخت، دوم این که با صرف حضور در خیابان نمی توان به این مهم دست یافت. پس اعتراضات خیابانی شرط لازم است اما شرط کافی آن چیز دیگری است. و آن چیست؟ بسیاری روی عنصر کمیت حضور مردم در صحنه تاکید دارند؛ این که باید میلیون ها نفر به خیابان ها بیایند. البته اگر چنین شود بهتر است اما این آن قدر ضروری نیست که یک عنصر دیگر و آن اعتصاب است. اگر اعتراضات خیابانی متداوم شرط لازم پیروزی جنبش است اعتصاب شرط مکمل آن است. با ترکیب اعتراضات خیابانی و اعتصاب های صنفی و سراسری دو اتفاق روی می دهد: از یکسو اعتصاب ها بنیان و بنیه ی حکومت را ضعیف می کند و از سوی دیگر اعتراضات خیابانی حکومت ضعیف شده را به واگذاری و عقب نشینی وادار می سازد. تهیه و تدارک اعتصابات صنفی و حرفه ای و سراسری امروز همان قدر ضروری است که پیش بینی برای سازماندهی اعتراضات خیابانی آینده.

    بدون اعتصاب، حکومت با اتکاء به قدرت ناشی از چرخش چرخ های دستگاه دولت توانایی مقابله با اعتراضات خیابانی را دارد؛ از آن سوی بدون اعتراضات نیز صرف اعتصاب نمی تواند دولت را در مقابل بحران حاد اقتصادی و اجتماعی قرار دهد. از این رو، پیش بردن همزمان و موازی این دو لازم است تا بتوانند در یک مقطعی با هم تکمیل شده و کار را یکسره کنند.

    در کشورهای تونس و مصر این ترکیب بسیار خوب عمل کرد و این امر به دلیل استثنا بودن آن ها نیست؛ این یک قانومندی است که هیچ حکومتی نمی تواند هم زمان هم از طریق اعتصاب منابع خود را از دست بدهد و هم در مقابل اعتراضات پیاپی منابع لازم را جهت ایستادگی داشته باشد اعتصاب پشتوانه های دولت را از میان می برد و تظاهرات خیابانی مستمر، دولت بدون پشتوانه را عقب می زند. این اصل شناخته شده و تجربه شده ای در تمامی جنبش های اعتراضی موفق در کشورهای دیکتاتوری است. در ایران نیز اگر بتوان اعتصاب دانشجویان، کارگران، معلمان و رانندگان را سازمان داد فضا برای تاثیر گذاری اعتراضات خیابانی فراهم می شود. در این میان اعتصاب کارکنان شرکت نفت می تواند بسیار حساس تر و موثرتر باشد.

    با توجه به حضور گسترده دانشجویان دراعتراضات اخیر و ترس حاکمیت از سازماندهی دانشجویان در دانشگاه ها چه ارزیابی از نقش دانشجویان در اعتراضات آینده دارید؟

    هر جنبشی به یک موتور اجتماعی نیاز دارد. تا زمانی که جنبش سیل بیکاران و محرومان را به صحنه آورد بازیگر عمده ی آن می تواند دانشجویان باشد. بحث از انتخابی است آگاهانه از جانب خود دانشجویان. در کشورهای استبدادی که حزب و سازمان سیاسی آزاد وجود ندارد دانشگاه فقط یک مرکز علمی نیست، یک پایگاه سیاسی است، یک کنش سرای اجتماعی است. دانشجویان می توانند ضعف اساسی نبود تشکل های سیاسی و اجتماعی آزاد و سازمانده را برطرف کنند. اما برای تامین این نقش و وظیفه ی تاریخی خود، دانشجویان نیاز به یک سازماندهی جدی دارند. بدون سازمانیابی درونی، جنبش دانشجویی در حد عده ای کنشگر درون دانشگاه ها که پیوسته نیز قربانی تورهای امنیتی و شکار دستگاه های سرکوب هستند در جا خواهد زد. برای گذراز این مرحله جنینی جنبش دانشجویی باید به بلوغ عملی دست یابد و این ممکن نیست مگر از طریق سازماندهی خود. در حال حاضر دانشجویان فعال و معترض در همه دانشگاه ها و دانشکده ها موجود هستند، اما اشکال کارشان در پراکندگی، عدم تماس منظم و نبود هماهنگی است. در صورتی که دانشجویان بتوانند مشکل نبود هماهنگی سراسری میان خویش را حل کنند می توانند تبدیل به یک نیروی قدرتمند اجتماعی شوند. بعد از کارگران و کارمندان دانشجویان پرشمارترین قشر متجمع در سطح کشور محسوب می شوند.

    راهکار در این مورد کم نیست،اما بهترین آنها شاید ایجاد یک «شبکه سراسری دانشجویان ایران» باشد. یک شبکه ی در درجه ی اول مجازی که به ایجاد هماهنگی برای سازماندهی آکسیون های اعتراضی سراسری و کشوری همت می کند. یعنی تلاش می کند که به گونه ای عمل کند که یک حرکت اعتراضی هم زمان در دهها دانشگاه بزرگ کشور و توسط دهها هزار دانشجو صورت گیرد. این راز برون رفت از حرکت های ضعیف و پراکنده است. اگر دانشجویان بتوانند این شبکه را به صورت باز و آشکار و در قالب یک سیستم اینترنتی به وجود آورند می توانند حول محور یک ابتکار یا یک پیشنهاد به طور دسته جمعی و هماهنگ یک کنش اعتراضی سراسری را در سطح کشور برنامه ریزی و اجرا کنند. در این صورت کار نظم پیدا می کند. از یکسو در درون دانشگاه ها دانشجویان به کار آگاه سازی و سازماندهی درونی خود می پردازند و با ایجاد تیم ها و گروه های دانشجویی مخفی و نیمه علنی به کار جمعی روی می آورند و از سوی دیگر، شبکه سراسری مجموعه ی نیروهای فعال دانشگاه ها را برای حرکت های علنی با هم همسو و هماهنگ می سازد. در حال حاضر مورد اول به صورت کم یا بیش فعال در دانشگاه ها هست و خواهد بود، اما کمبود، مورد دوم است که باید توسط دانشجویان کنشگر به آن پرداخت.

    با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، چنانچه در پایان صحبتی با خوانندگان وبسایت دانشجونیوز دارید بفرمایید.

    به نظر می آید که پیروزی جنبش آزادیخواهی کنونی یا جنبش سبز یا هر چه که بخواهیم آن را بنامیم در یک نکته ی ساده است: هر چه اجتماعی تر شدن آن. یعنی پیوند زدن مطالبات سیاسی و فرهنگی لایه های متوسط جامعه با خواست های اقتصادی و اجتماعی لایه های محروم جامعه. این پیوند در حال حاضر وبا وخامت اوضاع اقتصادی ناشی از حذف یارانه ها از بستر مناسبی برخوردار است. اگر این دو سری نیروهای اجتماعی – طبقه ی متوسط و طبقه ی محروم – نسبت به هم و فعالیت های یکدیگر بی اعتناء باشند نتیجه ففط هرز رفتن انرژی ها و هدر رفتن فرصت ها خواهد بود. این دو نیروی اجتماعی باید به هم نزدیک شوند و با خوشامدگویی به طرح مطالبات یکدیگر در فعالیت های تبلیغاتی یا اعتراضی خود، راه را برای نوعی همسویی عملی باز کنند. به طور مثال تعیین محل یکی از تظاهرات روزهای آینده در جنوب شهر تهران به جای شمال یا مرکز شهر می تواند یک آزمایش تاریخی برای این فرضیه محسوب شود.

    شکستن مرزهای جغرافیایی اعتراض گری و برداشتن دیوارهای طبقاتی و اجتماعی آن مهمترین ضرورت برای آینده جنبش است. نارضایتی مردم گسترده است اما ریشه های و علت های متعددی دارد، همسان پنداری همه ی معترضین جامعه یک خطای بزرگ محاسباتی خواهد بود. گشایش ذهنی ما باید به این ختم شود که محدودیت های جنبش را در سال گذشته مد نظر قرار دهیم و بدانیم که با شکستن این محدوده های خود ساخته ی جنبش می توان انرژی آن را آزاد کرد. توان حکومت در مقابله با خیزش های مردمی محدود است، کافی است یک بار تعداد خیزشگران از توان کمی نیروهای سرکوبگر در بگذرد تا آن چه که باید روی دهد. این محاسبه را مکانیکی ندانیم، منظور از این سفارش حضور فقط فیزیکی لایه های محروم جامعه در جنبش نیست، منظور یک پیوند ارگانیک میان قشرها و طبقاتی است که همگی در عرصه های مختلف قربانی ستم و استبداد و غارت حکومت کنونی هستند. درک منافع مشترک و ضرورت پرداخت مشترک به تعیین سرنوشت خویش بهترین ضمانت کامیابی در این عرصه است. اما این نمی تواند میسر باشد مگر آن که هر یک از ما خود را حصارهای طبقاتی دیدگاه هایمان در قبال جنبش کنونی رها سازیم. بر این نکته واقف باشیم که برخی عادت های حک شده در ناخودآگاه اجتماعی ما سبب می شود که جنبش را در برخی از محدوده های جغرافیایی، محتوایی و مطالبانی زندان کنیم و امکان رشد و گسترش حرکت را از میان ببریم یا بسیار کند کنیم.

    بر اساس آن چه آمد نباید شک کنیم که امروز رها شدن از بند یک حکومت ظالم و فاسد نیازمند دیدی است که در ورای قشربندی اجتماعی یا قوم گرایی جغرافیایی قرار می گیرد. بی شک ما می خواهیم از بند این حاکمیت ضد مردمی رها شویم اما برای این منظور لازم است که خود را از بندهای خودساخته درونمان نیز رها سازیم. ترس و مصلحت نگری و قوم گرایی و گروه گرایی و خودمحوری را کنار بگذاریم و به سان انسان هایی بالغ، شجاع و همسو دست در دست هم سرنوشت خویش را به دست گیریم.

    فراموش نکنیم کیفیت روش و نیرویی که سبب تغییر یک رژیم می شود تعیین کننده کیفیت آن چیزی خواهد بود که بعد از تغییر رژیم روی خواهد داد. بنابراین اگر در فاز کنونی با ماهیتی انسان مدار و دمکرات منش با یکدیگر در مسیر مبارزه کار کنیم شک نکنیم که همین جو و محتوا را برای دوره ی بعد از کنار زدن استبداد کنونی نیز خواهیم داشت.

    پیوند نیروهای اجتماعی و قشرها و استان ها با هم در شرایط کنونی می تواند زمینه ساز دمکراسی و مشارکت جویی مردمی فردا باشد.

    سایت دانشجو

    http://www.daneshjoonews.com

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%b6%d8%a7%d8%aa-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%aa%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%85-%d8%b4%d8%b1%d8%b7-%d9%84%d8%a7%d8%b2%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d8%b9%d8%aa/feed/ 1
    پیوند اجتماعی داخل و خارج ممکن است https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84-%d9%88-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d9%85%d9%85%da%a9%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84-%d9%88-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d9%85%d9%85%da%a9%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/#comments Thu, 09 Dec 2010 05:15:40 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4117

    پیوند اجتماعی داخل و خارج ممکن است

    دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    17 آذر 1389

    ===================

    حرکات اعتراضی دانشجویان در روز 16 آذر 1389 از ارزش خاصی برخوردار بود. این اقدام دانشجویان نشان داد که اگر اراده ی آن باشد، اگر عزم و قاطعیت باشد با قدری کار تبلیغاتی و سازماندهی می تواند تمام موانعی را که رژیم چیده است پشت سر نهاد. فراموش نکنیم این حداکثر توان سرکوبگرانه ای بود که جمهوری اسلامی می توانست از خود بروز دهد. دستگیری و اعزام و استقرار هزاران مامور و تمهیدات امنیتی دیگر همه و همه نقش بر آب شد و هزاران دانشجو در سراسر ایران رژیم را به چالش طلبیدند.

    حال تصور کنید که اگر در یک حرکت اعتراضی وسیع تر سایر قشرهای اجتماعی نیز به حرکت بپیوندند چگونه رژیم می تواند کمترین مقابله ی جدیی با آن کند. به همین دلیل بد نیست از این مثال استفاده کنیم و به مردم این روحیه و آگاهی را بدهیم که برای گذشتن از دیوار سرکوب شجاعت لازم است و قدری سازماندهی. بی شک اگر لایه های مختلف مردم به این باور برسند که سرکوب مطلق نیست راه آنها برای ورود به صحنه ی اعتراضی بازتر می شود.

    مورد اعتراض دانشجویان نشان داد که اگر نیروهای اجتماعی فعال شوند رژیم ورشکسته قادر به دفاع از خود نیست. اگر نافرمانی های مدنی، اعتراضات صنفی، اعتصابات کارگری، تجمعات برای درخواست های مدنی یا اقتصادی در جامعه فعال و همه گیر شود بی شک می توان رژیم را در مقابل موقعیت تسلیم قرار داد. این امر نیازمند آن است که از کلی گویی و شعار و حرف گرایی خارج شده و به عمل مشخص و اجتماعی روی آوریم. یعنی پرهیز از گفتن آن چه برای جامعه ملموس نیست یا به طور مشخص نمی تواند از آن راهکاری برای تغییر و تحرک و پویایی بیرون کشد.

    سازمان خودرهاگران با قراردادن  تقویت ضد قدرت یا همان قدرت اجتماعی به عنوان استراتژی خود تلاش می کند که راهکارهایی را ارائه دهد که برخاسته ی از جامعه است و لذا هنگامی که جامعه برمی گردد مردم با آن احساس نزدیکی و تجانس می کنند. اگر به کارگران گفت که مشکلات چیست و کارگران چه باید بکنند، اما از قول خود کارگران فعال و خلاق ؛ اگر به دانشجویان گفت که وضعیت چیست و چه باید کرد، اما از قول خود فعالان دانشجویی، چه فردی و چه جمعی ؛ اگر به معلمان گفت که چگونه می توانند حقوق بیشتری را به دست آورند، اما از طرف خود معلمان فعال و سازمانده؛… بدیهی است که این راهکارها و سفارش ها جواب می گیرد.

    بنابراین باید پیوند  میانی داخل و خارج ایجاد کرد که پیوند بافتی (ارگانیک) است، یعنی کنش داخل و کنش خارج در هم می بافند و بدنه ای را تشکیل می دهند که به دلیل هم سنخی و هم بافتی می توانند با هم ارتباط برقرار کرده وبه عنوان یک اندام یا بدنه ای منسجم کار کنند. مبارزات و تلاش های خارج با واقعیت ها و تلاش های داخلی باید پیوند بخورد و درست به مثابه پیوند اعضا یا گیاهان، عضو پیوند خورده باید همبافت اندام اجتماعی جامعه ی ایران باشد.

    تلاش ما در خودرهاگران این است که با پیوندی تنگاتنگ، خودجوش و طبیعی میان داخل و خارج نخست مرزهای ذهنی و آن گاه مرزهای عملی همکاری و همیاری این دو را برداریم تا ایرانیان خارج از کشور به عنوان ادامه ی بدنه اجتماعی داخل کشور به واقعیت های ایران وصل شده و هر دو در مسیر تغییر آن همکاری و همسویی کنند. این مهم به اراده ی شما نیز وابسته است. با ما همراه شوید.

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84-%d9%88-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d9%85%d9%85%da%a9%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/feed/ 1
    پیش به سوی ایجاد شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا) https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%b4%d8%a8%da%a9%d9%87-%db%8c-%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%b3%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%d8%a7/ https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%b4%d8%a8%da%a9%d9%87-%db%8c-%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%b3%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%d8%a7/#comments Sat, 27 Nov 2010 08:17:15 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=4021 پیام کمیته ی دانشجویی سازمان خود رهاگران به بهانه ی شانزدهم آذر

    16Azar Rooze Daneshjo-1

    پیش به سوی ایجاد شبکه ی سراسری دانشجویان ایران (شسدا)

     

    دانشجویان عزیز و آزاده،

    جنبش دانشجویی کشور در طی بیش از شصت سال مبارزه پیگیر و بی امان نقش بسزایی در تاریخ جنبش رهایی بخش ایران داشته است. به خصوص در طی سه دهه ی اخیر، حجم عظیمی از فداکاریها و جانفشانی ها، شهدا، زندان و شکنجه را  بر دوش های خود داشته و همچنان دارد. اما چیزی که دراین مدت، با بررسی جنبش دانشجویان ایران در سراسر کشور به دست می آید، عدم هماهنگی دانشگاه ها و مدارس عالی در سراسر کشور در ابراز مخالفت ها و اعتراضات آنها بوده است. اگرچه میزان فداکاری ها افزون گشته اما نتیجه مطلوب، که همانا عقب راندن دولت استبدادی در تمامی عرصه هاست، به دست نیامده است. لذا این نیاز جنبش دانشجویی از مدتها قبل احساس می شد که دانشگاه ها و مدارس عالی کشور  به صورتی منسجم تر و با هماهنگی بیشتر به اعتراضات و مقاومت های خویش بپردازند، این نیاز احساس می شود که جنبش دانشجویی با سازمان یافتگی بیشتر پا به میدان نهد تا نتایج ارزنده تری را به دست آورد.

    کمیته ی دانشجویی سازمان خود رهاگران به مناسبت فرارسیدن شانزده آذر پیشنهاد می کند به ایجاد یک شبکه ی سراسری برای هماهنگی هرچه بیشتر مبارزات دانشجویان در تمامی دانشگاهها و موسسات آموزش عالی کشور . هدف از ارائه ی یک چنین طرحی سازماندهی هرچه بیشتر دانشجویان در کسب خواست های صنفی، مطالبات مدنی و آزادیهای اجتماعی می باشد. به طبع این پیشنهاد نه تنها برای مبارزات حق طلبانه دانشجویان به عنوان بحش عظیمی از روشنفکران جامعه در مقابل نظام استبدادی ولایت فقیه است، بلکه وجود یک اتحاد و هماهنگی در میان دانشجویان کشور در فردای رهایی میهن نقش اساسی و بسزایی را بعنوان یک وزنه در ایرانی آزاد و دمکراتیک ایفا خواهد کرد.

    ما از این فرصت استفاده می کنیم و از کلیه ی دانشجویان مبارز می خواهیم که در پی آن باشند تا با وسایل ارتباطی مناسب در پی ایجاد شبکه ای باشند که اعتراضات و حرکت های دانشجویی را در سراسر کشور هماهنگ می کند. هدف این است که هر زمان که لازم بود دانشجویان بتوانند با یکدیگر هماهنگی های لازم را بکنند و به صورت کنش و ابتکار و یا واکنش و اعتراض دست به یک اقدام سراسری، مشترک و ملی بزنند.

    کمیته ی دانشجویی سازمان خودرهاگران به طرح این پیشنهاد اکتفاء کرده و اجرای آن را به ابتکار و همت دانشجویان واگذار می کند. اما بدیهی است که ما برای تحقق این طرح در خدمت دانشجویان فعال و کنشگر خواهیم بود.

    صبح رهایی و آزادی ملت ایران نزدیک است

    مرگ بر استبداد –  زنده باد آزادی

    کمیته ی دانشجویی سازمان خود رهاگران

    پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d9%be%db%8c%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%b4%d8%a8%da%a9%d9%87-%db%8c-%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%b3%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%d8%a7/feed/ 4
    شبنامه مردم شماره 6 – آبان 1389 https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b4%d8%a8%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-6-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d9%86-1389/ Fri, 29 Oct 2010 02:45:25 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3645 شبنامه مردم شماره 6

    شبنامه مردم شماره 6


    شبنامه مردم شماره 6

    بالاخره چه کسانی این رژیم را پایین می کشند؟

    گفتم: دیدی وضعیت اقتصادی رژیم دارد به چه سمتی می رود گفت: آره،  فکر می کنی به کجا بکشه؟ گفتم: اگر دست روی کالاهای اساسی و سوخت بگذارند اعتراضات شروع می شه. گفت: ولی این مردمی که من می بینم، تکون نمی خورند. گفتم: چطور؟ گفت: مردم را با بدبختی سر می کنند، عادت کردند، عادتشون دادند. گفتم: این حرف تا حدی درست است، اما به نظر می رسد که مطلق نیست. گفت: یعنی چی مطلق نیست. گفتم: یعنی مردم تا یک جایی این موضوع را می پذیرند، از یک جایی هم واقعا ناممکن می شود، آنجا دیگه کسی ساکت نمی نشیند. گفت: من فکر نمی کنم مردم به طور میلیونی توی خیابونها بریزند. گفتم: اما آیا نیازی هست؟ گفت: خوب تا مردم همه به طور میلیونی نباشند که نمی شود کاری کرد. گفتم: این قانون را چه کسی درست کرده است؟ گفت: خوب همه جا همین طوری بوده که رژیم را پایین کشیدند. گفتم: برعکس، در هیچ کجای دنیا این طور نبوده است. گفت: پس چطور بوده، مردم در صحنه نبوده اند؟ گفتم: البته که بوده اند، اما چند نفر؟ یا دقیقتر بگویم، چند درصد؟ گفت: فکر می کنم باید اکثریت باشند، گفتم: این هیج قانون محاسباتی ندارد که بگوییم چند درصد باید باشند. گفت: خوب بالاخره باید دانست که با چه میزان از جمعیت می شود حرکت کرد و رژیم را پایین کشید. گفتم: با آن میزانی که بشود رژیم را پایین کشید، همین قدر بس است. گفت: و این چقدر است؟ گفتم: میزان آن بستگی دارد به قدرت دشمن. کافی است ما قدری از دشمن قویتر باشیم تا کار را تمام کنیم. گفت: ولی چگونه می شود دانست؟ گفتم: آمار نیروهایی را که رژیم می تواند بسیج کند تا در مقابل مردم بیاستند قابل محاسبه است. گفت: چطوری؟ چقدر است؟ گفتم: این ها برای مقابله با مردم روی ارتش نمی توانند حساب کنند، یعنی خطر شان را نمی پذیرند. اگر ارتش را به صورت مسلح به خیابان ها بیاورند ممکن است ارتش بر علیه خودشان اقدام کند و به نفع مردم. گفت: این خطر جدی است؟ گفتم: بله، به دلیل نارضایتی ارتشی ها، وظیفه بودن بخش عمده ی آن و نیز همبستگی مردم با نیروهای پایین ارتش گفت: پس می ماند سپاه. گفتم: بله، سپاه و بسیج و یک سری نیروهای شبه نظامی و فرعی گفتم: خوب جمع این ها چقدر می شود. گفتم شاید صد هزار تا صد و پنجاه هزار نفر که بیشتر سیاه لشگر خواهند بود. گفت: خوب پس باید نیروی مردم قدری بیشتر از این باشد. گفتم: بله، باید از این بیشتر باشد و بخصوص آماده و حتی آموزش دیده و مجهز باشند. گفت: ولی چطور؟ گفتم: خوب این کاریست که باید از حالا روی آن کار کرد. باید سازماندهی کرد و آموزش دید. باید مجهز شد و آمادگی کسب کرد. گفت: ولی مردم عادی که نمی توانند این کار را کنند. گفتم: درست است، هر کس در این مسیر آن چه را که می تواند می کند. گفت: یعنی چی؟ گفتم: یعنی جوانها، کنشگران و آنها که می خواهند نقش اصلی را بازی کنند باید به خودسازماندهی و آموزش دیدن و مجهز شدن روی آورند. گفت: یعنی یک بخش کوچک از مردم. گفتم: بله، حتی اگر یک درصد جامعه هم به دنبال این کار باشند می شود بیش از ۷۴۰ هزار نفر. گفت: این رقم چندین برابر نیروهای دشمن است. گفتم: بله، دقیقا. به همین دلیل از بابت تعداد جای نگرانی نیست. با حتی یک درصد از جامعه هم می توان کار این رژیم را تمام کرد. گفت: پس این یک درصد را چگونه باید سازماندهی کرد. گفتم: این یک درصد باید خودرا سازماندهی کند. گفت: یعنی تیم تشکیل دهد. گفتم: بله باید کار جمعی کند. جمع تشکیل دهد و به کار نظری و عملی و آموزش و تجهیز و آمادگی جسمی و روحی بپردازد. گفت: فکر می کنی که این یک درصد این کار را بکند؟ گفتم: این یک درصد همان یک نفر از صد نفری است که برای دفاع از شرافت خود و کسب آزادی و عدالت و تغییر جامعه حاضر است بهای لازم را بپردازد.

    چه موقع باید به موضوع بعد از سرنگونی پرداخت؟

    بسیاری از ما سئوال می کنند که شما برای سرنگونی طرح می دهید اما برای فردای آن چه؟ چرا نمی گویید که برای نظام آینده کشور چه طرح و نقشه ای دارید. پاسخ ما به زبان ساده این است که طرح زودرس مسائل نه فقط کمکی به پیشبرد جریان مبارزه نمی کند بلکه بر عکس، بر ابهام ها نیز می افزاید و بحث های کاذب پدید می آورد. وقت و توان ما باید متمرکز باشد بر این که مانعی را که در گام نخست بر سر راه داریم برداریم و قدم به قدم پیش رویم. در زیر توضیحی کلی در باره کار تاکتیکی در این مرحله از استراتژی داریم توضیح می دهیم. بدیهی است که در هر مقطعی از مبارزه به تناسب نیاز آن مقطع باید طرح و برنامه ها ی عملی ارائه داد. *********** سازمان خودرهاگران بر این باور است که کیفیت و روش تغییر حاکمیت سیاسی در ماهیت و شکل نظامی که بعد از این تغییر به وجود می آید موثر است. به همین دلیل نیز بر ضرورت حضور نیروهای اجتماعی سازماندهی شده در روند خلع قدرت از رژیم کنونی تاکید می کند، این امر سبب خواهد شد که همین نیروها بعد از پایان بخشیدن به حاکمیت استبدادی بتوانند دو نقش عمده را ایفا کنند: ۱) مانع از افتادن قدرت به دست یک نیروی متمایل به استبدادگری شوند ۲) خود در اداره ی مدیریت دمکراتیک جامعه نقش داشته باشند. بنابراین هر آن چه امروز می کنیم تعیین کننده ی آن چیزی است که فردا خواهیم داشت. اگر امروز بر اساس یک جریان رهبر محور رژیم کنونی را سرنگون سازیم فردا این رهبر می تواند تبدیل به یک دیکتاتور جدید شود. یا اگر در روابط میان نیروهای تغییرگرا بوی تقلب و استبداد منشی و حقه بازی موجود باشد، همین خصلت ها را در حکومت آینده نیز خواهیم یافت. به همین دلیل ما تاکید داریم که مسیر آزادسازی ایران از ابتدا تا مقصد خویش سالم، مردمی و اخلاق محور باقی بماند. این مسیر شامل سه قسمت است: ۱) مرحله آماده سازی و انجام قیام خلع قدرت ۲) مرحله ی گذار از حاکمیت ضد مردمی به یک حاکمیت مردمی ۳) مرحله ی نهادینه شدن حاکمیت استبدادی و بازسازی کشور. برای این منظور استراتژی سازمان خودرهاگران عبارت است از شکل دهی قدرت اجتماعی، یعنی قدرت سازماندهی شده مردم آگاه. یعنی مردم هم باید به خودآگاهی برسند و هم به خودسازماندهی. سازمان ما برای این دو منظور تشکیل شده و فعالیت می کند. در مرحله خلع قدرت تاکید ما بر ایجاد هسته های خانوادگی، دانش آموزی، کارگری، دانشجویی، محله ای و نیز کارمندی و بیکاران می باشد. این هسته ها می توانند به صورت علنی یا مخفی تشکیل و فعالیت کنند. دو محور اصلی کار این جمع ها عبارتند از کار نظری و تقویت خودآگاهی و دیگری کار عملی و خودسازماندهی دهی. وجود این جمع ها سبب می شود که قیام خلع قدرت توسط جامعه ای فعال و سازماندهی شده صورت گیرد. مردمی که می دانند چرا دارند حرکت می کنند و دنبال چه هستند. مردمی که خود را سازماندهی کرده اند، کار جمعی را تمرین کرده اند و می توانند در صحنه نقش منظم و هدفمند بازی کنند. وجود یک چنین نیرویی سبب می شود در ساعات بعد از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی این نیروهای سازمان یافته بتوانند نظم اجتماعی را آن گونه که منافع مردم ایجاب می کند حفظ کنند. مانع از فرار افراد و سرمایه ها  شوند و امور جاری کشور را مدیریت کنند تا نیازهای ابتدایی جامعه تامین شود. همین ساختار سازماندهی شده ی قدرت اجتماعی اجازه می دهد که مدیریت کشور در سطح خرد تامین شود و یک شورای هماهنگی متشکل از فعال ترین واحدها می تواند مدیریت سطح کلان را برعهده گیرد تا وضعیت در دوران گذار مورد مدیریت قرار گیرد

    1. برای مقابله با رژیمی که فقط روی آدمکشی بنا شده است راه مقابله از قبل ترسیم و تعیین شده است
    2. تصور دستیابی به موفقیت در مبارزه با رژیمی که با جنایتگری برپاست فقط بر مبنای واقع گرایی ممکن است نه آرزومندی
    3. روش مبارزاتی لازم و مناسب برای پایین کشیدن رژیم از قدرت را نه مدنیت و توازن قدرت سیاسی بلکه میزان قدرت عمل تعیین می کند
    4. نظریه هایی که اشکال نامناسب مبارزه با رژیم سراپا جنایت جمهوری اسلامی را تبلیغ می کنند ره به جایی نمی برند و فقط کار را دشوارتر می کنند
    5. نظریه مناسب برای مبارزه در هر جامعه ای را نه موسسات آمریکایی و اروپایی بلکه واقعیت های اجتماعی و سیاسی آن جامعه تعیین می کنند
    6. کنشگران جنبش باید در ورای تاثیر پذیری از دستگاه های تبلیغاتی مزد بگیر که به دلیل پرداخت مزدشان مشغول به تشویق این یا آن روش مبارزاتی ناکارآ هستند خود راهکارهای لازم برای به ثمر رساندن مبارزه ی خود را بیابند
    7. آن روشی برای مبارزه اصالت دارد که از بطن جامعه و با عنایت به واقعیت های آن و توان و خواست کنشگران جنبش بیرون می آید
    8. عده ای بر اساس جهل، برخی به دلیل ترس و بعضی به دلیل منافع و دستمزد به ارائه ی راهکارهایی می پردازند که رژیم جنایت پیشه ی جمهوری اسلامی را تشویق و تحکیم می کند
    9. سازمان خودرهاگران بر این باورست که بهترین روش برای سرنگون سازی رژیم جمهوری اسلامی یاری رسانی به شکل گیری قدرت اجتماعی در جامعه است. از طریق دو عنصر خودآگاهی و خودسازماندهی مردم.

    ]]>
    چه موقع باید به موضوع بعد از سرنگونی پرداخت؟ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%b9-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%88%d8%b6%d9%88%d8%b9-%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%b1%d9%86%da%af%d9%88%d9%86%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%af/ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%b9-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%88%d8%b6%d9%88%d8%b9-%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%b1%d9%86%da%af%d9%88%d9%86%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%af/#comments Thu, 28 Oct 2010 04:28:48 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3623 چه موقع باید به موضوع بعد از سرنگونی پرداخت

    کاری از دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    —————————————–

    بسیاری از ما سئوال می کنند که شما برای سرنگونی طرح می دهید اما برای فردای آن چه؟ چرا نمی گویید که برای نظام آینده کشور چه طرح و نقشه ای دارید.

    پاسخ ما به زبان ساده این است که طرح زودرس مسائل نه فقط کمکی به پیشبرد جریان مبارزه نمی کند بلکه بر عکس، بر ابهام ها نیز می افزاید و بحث های کاذب پدید می آورد. وقت و توان ما باید متمرکز باشد بر این که مانعی را که در گام نخست بر سر راه داریم برداریم و قدم به قدم پیش رویم. در زیر توضیحی کلی در باره کار تاکتیکی در این مرحله از استراتژی داریم توضیح می دهیم. بدیهی است که در هر مقطعی از مبارزه به تناسب نیاز آن مقطع باید طرح و برنامه ها ی عملی ارائه داد.

    ***********

    سازمان خودرهاگران بر این باور است که کیفیت و روش تغییر حاکمیت سیاسی در ماهیت و شکل نظامی که بعد از این تغییر به وجود می آید موثر است. به همین دلیل نیز بر ضرورت حضور نیروهای اجتماعی سازماندهی شده در روند خلع قدرت از رژیم کنونی تاکید می کند، این امر سبب خواهد شد که همین نیروها بعد از پایان بخشیدن به حاکمیت استبدادی بتوانند دو نقش عمده را ایفا کنند: 1) مانع از افتادن قدرت به دست یک نیروی متمایل به استبدادگری شوند 2) خود در اداره ی مدیریت دمکراتیک جامعه نقش داشته باشند.

    بنابراین هر آن چه امروز می کنیم تعیین کننده ی آن چیزی است که فردا خواهیم داشت. اگر امروز بر اساس یک جریان رهبر محور رژیم کنونی را سرنگون سازیم فردا این رهبر می تواند تبدیل به یک دیکتاتور جدید شود. یا اگر در روابط میان نیروهای تغییرگرا بوی تقلب و استبداد منشی و حقه بازی موجود باشد، همین خصلت ها را در حکومت آینده نیز خواهیم یافت.

    به همین دلیل ما تاکید داریم که مسیر آزادسازی ایران از ابتدا تا مقصد خویش سالم، مردمی و اخلاق محور باقی بماند.

    این مسیر شامل سه قسمت است: 1) مرحله آماده سازی و انجام قیام خلع قدرت 2) مرحله ی گذار از حاکمیت ضد مردمی به یک حاکمیت مردمی 3) مرحله ی نهادینه شدن پایان حاکمیت استبدادی و بازسازی کشور.

    برای این منظور استراتژی سازمان خودرهاگران عبارت است از شکل دهی قدرت اجتماعی، یعنی قدرت سازماندهی شده مردم آگاه. یعنی مردم هم باید به خودآگاهی برسند و هم به خودسازماندهی. سازمان ما برای این دو منظور تشکیل شده و فعالیت می کند.

    در مرحله خلع قدرت تاکید ما بر ایجاد هسته های خانوادگی، دانش آموزی، کارگری، دانشجویی، محله ای و نیز کارمندی و بیکاران می باشد. این هسته ها می توانند به صورت علنی یا مخفی تشکیل و فعالیت کنند. دو محور اصلی کار این جمع ها عبارتند از کار نظری و تقویت خودآگاهی و دیگری کار عملی و خودسازماندهی دهی.

    وجود این جمع ها سبب می شود که قیام خلع قدرت توسط جامعه ای فعال و سازماندهی شده صورت گیرد. مردمی که می دانند چرا دارند حرکت می کنند و دنبال چه هستند. مردمی که خود را سازماندهی کرده اند، کار جمعی را تمرین کرده اند و می توانند در صحنه نقش منظم و هدفمند بازی کنند.

    وجود یک چنین نیرویی سبب می شود در ساعات بعد از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی این نیروهای سازمان یافته بتوانند نظم اجتماعی را آن گونه که منافع مردم ایجاب می کند حفظ کنند. مانع از فرار افراد و سرمایه ها  شوند و امور جاری کشور را مدیریت کنند تا نیازهای ابتدایی جامعه تامین شود.

    همین ساختار سازماندهی شده ی قدرت اجتماعی اجازه می دهد که مدیریت کشور در سطح خرد تامین شود و یک شورای هماهنگی متشکل از فعال ترین واحدها می تواند مدیریت سطح کلان را برعهده گیرد تا وضعیت در دوران گذار مورد مدیریت قرار گیرد

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%b9-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%88%d8%b6%d9%88%d8%b9-%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%b1%d9%86%da%af%d9%88%d9%86%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%af/feed/ 1
    من در خارج از کشور چگونه می توانم با سازمان خودرهاگران همکاری کنم https://khodrahagaran.org/fa/%d9%85%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d8%a7%d8%b2-%da%a9%d8%b4%d9%88%d8%b1-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%85%db%8c-%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%85-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%a7%d8%b2/ Thu, 28 Oct 2010 03:44:17 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3615 من در خارج از کشور چگونه می توانم با سازمان خودرهاگران همکاری کنم.

    تهیه و تنظیم از دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    ***************************

    متن زیر بر اساس چندین مورد تماس واقعی بازسازی شده است.

    هموطن: الو، سلام

    روابط عمومی: درود برشما، بفرمایید.

    هموطن: این تلفن سازمان خودرهاگران است؛ درست است؟

    1-213-221-1340

    روابط عمومی: بله، این شماره ی روابط عمومی سازمان خودرهاگران است، بفرمایید.

    هموطن: می خواستم بدانم چگونه در خارج از کشور می شود با شما همکاری کرد.

    روابط عمومی: بله، لطف کردید تماس گرفتید. خدمتتان با ذکر جزییات توضیح می دهم که چگونه می توان در خارج از کشور با سازمان خودرهاگران همیاری کرد.

    هموطن: بله، لطفا بفرمایید.

    روابط عمومی: به دو صورت می توانید با ما همکاری کنید. 1) همیاری در کارهای داخلی سازمان 2) همکاری به صورت مستقل

    هموطن: فرق این دو چیست؟

    روابط عمومی: در حالت اول شما یکی از کارهایی را که در حال حاضر سازمان در دست تهیه دارد بر عهده گرفته و انجام می دهید.

    هموطن: یعنی خود شما کاری را پیشنهاد می کنید که آن هموطن انجام دهد.

    روابط عمومی: بله، ما طرح ها و کارهای مختلفی در دست داریم که برای اجرا و ادامه ی آن نیاز به نیروی انسانی داریم.

    هموطن: این کارها در چه زمینه هایی است.

    روابط عمومی: در چهار زمینه است: نخست کار تبلیغاتی است که شامل ارسال ایمیل، کار روی فیسبوک و تویتر و یا روی وبسایت و نیز شبکه سازی روی اینترنت و یا تماس های تلفنی و امثال آن است. دوم، کارهای تولیدی است که بر می گردد به تهیه مقاله و خبر و نوشتار و ویدئو و امثال آن. سوم در عرصه ی مالی است که برمی گردد به کوشش برای یافتن منابع مالی برای فعالیت های سازمان. چهارم، کار نیرویی است که عبارت است از گسترش شبکه همیاران سازمان خودرهاگران.

    هموطن: پس اگر کسی مایل باشد می تواند به شما مراجعه کند و شما در یکی از این چهار حوزه به او کار می دهید.

    روابط عمومی: در واقع به او کار پیشنهاد می دهیم. در سازمان ما روابط کاری بر اساس اختیار است.

    هموطن: یعنی بابت کاری که به کسی می دهید از او حساب پس نمی خواهید؟

    روابط عمومی: خیر، هر کس به تناسب علاقه و توان خود مسئولیت می پذیرد و براساس حس مسئولیت پذیری فردی کارهایش را پیش می برد.

    هموطن: و آیا این فرد باید نتیجه ی کار خود را به کسی گزارش دهد؟

    روابط عمومی: گزارش دادن به معنای حساب پس دادن خیر. اما همیاران سازمان همدیگر را از کارهایی که می کنند باخبر می سازند.

    هموطن: به طور داوطلبانه؟

    روابط عمومی: بله هرکس بر اساس اختیار خود کار می کند و براساس علاقه ی خود گزارش می دهد. همه چیز در سازمان ما ارادی است و کسی از دیگری حساب پس نمی گیرد.

    هموطن: بسیار خوب، این برای کسانی است که می خواهند به طور مرتبط با سازمان کار کنند.

    روابط عمومی: بله، این روش کاری ماست. ما چندین کمیته ی موضوعی داریم که می تواند افراد را در برگیرد: کمیته ی مبارزه نافرمانی مدنی، کمیته دانشجویی، کمیته ی کارگری، کمیته ی زنان و یا کمیته ی بیکاران. این ها برخی از موضوعاتی است که در آن افراد می توانند به فعالیت های تولیدی، یا تبلیغاتی بپردازند.

    هموطن: و کسانی که می خواهند به طور مستقل کار کنند، آنها چطور می توانند با سازمان خودرهاگران همکاری کنند؟

    روابط عمومی: آنها می توانند در محل زندگی خویش یک جمع از ایرانیان را تشکیل دهند.

    هموطن: یک جمع چند نفری را؟

    روابط عمومی: تعداد آن مهم نیست. از حداقل دو نفر شروع می شود.

    هموطن: و این جمع دو یا چند نفره چه کار می تواند کند؟ چه نوع فعالیتی می تواند داشته باشد؟

    روابط عمومی: دو سری فعالیت می تواند داشته باشد: یکی کار نظری است.

    هموطن: کار نظری یعنی چه؟

    روابط عمومی: یعنی بحث و گفتگو درباره ی موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یا درباره ی تولیدات خودرهاگران و امثال آن.

    هموطن: منظورتان صحبت و تبادل نظر کردن است. درست است؟

    روابط عمومی: بله، تبادل فکر و اطلاعات و اخبار و تمرین بحث و گفتگوی سالم و سازنده.

    هموطن: به غیر ازکار نظری، یک جمع چند نفره چه فعالیت دیگری دارد؟

    روابط عمومی: باید به  تصمیم گیری برای کارهای عملی بپردازد.

    هموطن: چه نوع کارهای عملی؟

    روابط عمومی: کارهای عملی که یک جمع چند نفره می تواند انجام دهد عبارتند از گسترش جمع خودشان، برپایی و شرکت در تظاهرات و یا اکسیون های اعتراضی، برقراری تماس با داخل کشور، آگاه سازی و روشنگری میان ایرانیان، جمع آوری کمک های مالی، گذاشتن جلسات برای ایرانیان و تقویت همبستگی و اعتماد و کار جمعی با همدیگر…

    هموطن: یعنی فعال شدن و فعال بودن خود و فعال ساختن سایر هموطنان.

    روابط عمومی: دقیقا. جمع می تواند هفتگی یا دو هفته یکبار جلسه برگزار کند. ایرانیان را دعوت کند و با هم بحث و گفتگو کنند درباره ی این که در خارج از کشور چگونه می توان به داخل کشور کمک کرد.

    هموطن: پس نتیجه گیری کنیم. اگر من بخواهم به عنوان یک ایرانی خارج از کشور در هر کجای دنیا که باشم با سازمان خودرهاگران همکاری کنم، دو کار می توانم انجام دهم. یا از سازمان بخواهم یک فعالیتی را به من واگذار کند که انجام دهم و یا این که در محل زندگی خودم جمعی از ایرانیان را گرد آورم، آنها را با سازمان خودرهاگران آشنا سازم. بعد با هم شروع به کار گروهی کنیم. یعنی کار نظری و فعالیت های عملی در مسیر پیشبرد مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم ایران.

    روابط عمومی: درود بر شما. دقیقا همین طور است. ضمن این که همیشه سایر همیاران خودرهاگران هستند تا به شما یاری رسانند که در کارتان موفق شوید. ما تلاشمان در انتقال دانش و تجربه و تقویت کار تیمی می باشد.

    هموطن: یعنی چگونه مرا یاری خواهند داد؟

    روابط عمومی: از طریق تماس. آنها می توانند تجارب خود را به شما منتقل کنند و یا اگر کاری از دستشان برمی آید انجام دهند.

    هموطن: بسیار خوب، حالا می توانید بگویید که اگر من بخواهم که سازمان به من یک کاری را بدهد چه نوع کارهایی در دست تهیه است که نیاز به نفر دارد تا اجرایی شود.

    روابط عمومی: در حال حاضر فعالیت هایی که برای آن داوطلب مورد نیاز است عبارتند از:

    1)      داوطلب برای فرستادن ایمیل

    2)      داوطلب برای گذاشتن مطالب روی وبسایت هایی مانند بالاترین

    3)      داوطلب برای تهیه خبر و گزارش از ایرانیان داخل کشور

    4)      داوطلب برای صفحه بندی نشریه بر روی “Microsoft Word Office

    5)      داوطلب برای تاگ کردن تولیدات خودرهاگران روی Facebook

    6)      داوطلب برای گسترش شبکه روی Twitter

    7)      داوطلب برای گسترش شبکه روی Facebbook

    8)      داوطلب برای تهیه ی ویدئو کلیپ

    9)      داوطلب برای اجرای طرح های گرافیکی

    10)   داوطلب برای ساخت وبسایت های جدید

    11)   داوطلب برای ترجمه مطالب

    12)   داوطلب برای ویرایش مطالب به فارسی

    13)   داوطلب برای پاسخگویی به تلفن ها و تماس ها

    14)   داوطلب برای توسعه تلویزیونی اینترنتی تصویر آزادی

    15)   داوطلب برای تهیه برنامه های رادیویی

    و بسیاری کارهای دیگر که خود فرد می تواند پیشنهاد دهد.

    هموطن: آیا یک فرد داوطلب برای تماس با شما چه باید کند.

    روابط عمومی: او می تواند به شماره ی تلفن ما یا به آدرس ایمیل ما تماس بگیرد

    Tel : 1-213-221-1340

    E-Mail : tamas@khodrahagaran.org

    هموطن: آیا شما این مباحث را به صورت جمع بندی شده هم دارید؟

    روابط عمومی: بله، ما یک جزوه داریم که روش سازماندهی جمع ها در خارج از کشور را با ذکر جزییات و راهنمایی های عملی توضیح می دهد. (لینک مطلب :

    هموطن: بسیار ممنون از توضیحات.

    روابط عمومی: سپاس از تماس شما.

    ++++++++++++++++

    لینک های مرتبط به موضوع

    http://khodrahagaran.org/Fa/?p=2832

    http://khodrahagaran.org/Fa/?p=2907

    ]]>
    خودرهاگران: جمع های خودسازماندهی شده ی کارگران، دانشجویان، زنان و بیکاران https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d9%85%d8%b9-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d8%b4%d8%af%d9%87-%db%8c/ Sun, 26 Sep 2010 03:47:01 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3107
  • کارگران، دانشجویان، زنان و بیکاران چهار محور مبارزاتی عمده در جامعه هستند که در صورت خودسازماندهی می توانند رژیم را به چالش های جدی بکشند
  • میزان خودسازماندهی در هر قشری میزان قدرت آن را در صحنه ی مبارزاتی تعیین می کند
  • خودسازماندهی میان کارگران به معنای ایجاد جمع های فعال کارگری است در واحدهای کوجک و بزرگ تولیدی با هدف مشخص وصل شدن به سایر جمع ها در واحدهای دیگر و زمینه سازی برای شکل گیری اتحادیه های کارگری
  • خودسازماندهی کارگری را باید به هر طریق ممکن میان کارگران آموزش داد و تشویق کرد و موضوعات صنفی آنها را در رسانه ها مطرح کرد و میان بیش از 11 میلیون کارگر در سراسر کشور تبلیغ کرد.
  • در کارخانه ها و کارگاه های بزرگ می توان در درون خود واحدها این جمع ها را تشکیل داد و در کارگاه های کوچک می توان کارگران را به ایجاد جمع ها با کارگران سایر کارگاه ها تشویق کرد
  • در جمع های کارگری موضوعات باید بیشتر صنفی و عمل گرا باشد و به دنبال ایجاد پیوند میان کارگران بر روی موضوعات اقتصادی و معیشتی مشترک
  • ایجاد جمع های دانشجویی در هر دانشگاه و دانشکده ه ای با رعایت مسائل امنیتی لازم است. می توان این جمع ها را در محیط دانشگاه و یا بیرون از آن ساماندهی کرد و به دنبال کار مشخص جمعی بود
  • یک جمع دانشجویی می تواند به دو سری کارهای نظری و عملی بپردازد و با آگاه سازی خود و دانشجویان روحیه ی جمعی را به سمت سازماندهی حرکت های اعتراضی صنفی یا سیاسی و اجتماعی هدایت کند
  • ایجاد خودسازماندهی در میان زنان نیز ضروری است تا در مقابل رژیم ضد زن مقابله کرد. ایجاد جمع های کوچک از زنان در یک محله یا اداره با هدف طرح مباحث مربوط به حقوق و جایگاه زنان می تواند نیروی عظیمی را در این مسیر بسیج کند
  • با وجود سازماندهی میان خود زنان می توانند حرکت های اعتراضی سراسری را سازماندهی کنند و قدرت میلیونی خود را به رخ دولت ضد زن بکشند. برای این منظور لازم است که مسئله زنان در چارچوب لایه های طبقه ی متوسط نماند و در برگیرنده ی مشکلات و خواست های زنان طبقات محروم نیز باشد
  • بیکاران باید از وقت آزاد خود برای خودسازماندهی بهره ببرند وبا تشکیل جمع های کوچک به تدریج سایر نیروهای فاقد کار را در منطقه و محله و شهر خود بیابند و دور هم جمع شوند و در پی آن باشند که با حرکت های اعتراضی خویش دولت را در مقابل مسئولیت هایش قرار دهند
  • جمع های خودسازماندهی شده ی بیکاران می تواند با اطلاع رسانی راجع به حقوق شهروندان و بیکاران در یک اقتصاد تحت سیطره ی دولت در اداره های کاریابی، شعبه های وزارت کار در سراسر کش و یا در مقابل وزارت کار و نیز در مقابل مجلس یا کاخ ریاست جمهوری تجمعات اعتراضی برگزار کرده و یک شعار مشخص را عنوان کنند: ما کار می خواهیم
  • سازمان خودرهاگران که استراتژی خود را براساس شکل دهی به قدرت اجتماعی در مقابل قدرت سیاسی گذاشته است بر این باور است که با سازمان یابی این چهار حوزه ی اجتماعی (کارگران، دانشجویان، زنان و بیکاران) می توان رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی را در موقعیتی سخت و بن بست وار قرار داد
  • سازمان خودرهاگران بر آن است تا بتواند با یک رادیو ماهواره ای دانش مبارزاتی را در این عرصه ها به سوی ایران ببرد و با تکیه بر تجربه های بازیگران در صحنه از یکسو و مطالب نظری از سوی دیگر فن سازماندهی قدرت اجتماعی را میان مردم مطرح سازد. از همه ی کسانی که به این طرح علاقمندند می خواهیم که برای همیاری تماس بگیرند
  • ]]>
    کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa/%da%a9%d9%85%db%8c%d8%aa%d9%87-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7/ Fri, 24 Sep 2010 03:12:44 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3091 کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران

    Com-Danshjouii

    دانشجویان در مبارازات اجتماعی ایران نقش مهمی را در بردارند. در جامعه ای که نزدیک به بیست میلیون نفر در آن از سواد خواندن و نوشتن کافی برخوردار نیستند، پیشبرد مبارزه برای دستیابی به یک جامعه ی نوین و مبتنی بر آزادی، عدالت اجتماعی و مردمسالاری بر عهده ی قشرهایی است که به گونه ای آسانتر امکان کسب آگاهی و روشنگری را در جامعه دارند.

    دانشجویان در ایران دارای دو سری خواست ها هستند: 1) صنفی 2) اجتماعی

    به نظر می رسد که در حال حاضر خواست های عمومی و اجتماعی بر خواست های خاص صنفی ارجحیت یافته اند. با در نظر گرفتن این واقعیت می توانیم مبارزات دانشجویی را به عنوان یک بخشی از جنبش اجتماعی وسیع در ایران ببینیم که در کنار جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش بیکاران و … نقش ایفاء می کند.

    به باور ما میان این جنبش ها روابط متقابل و  پویا وجود دارد و موفقیت هر یک در پیوند با سایر جنبش هاست. به همین خاطر نیز باید تلاش کرد تا جنبش دانشجویی را به میان جامعه برد و جامعه را مبارزات دانشگاه دعوت کرد.

    کارگران و مزدبگیران در ایران قربانیان اصلی نظام طبقاتی و ستمگر نظام جمهوری اسلامی هستند. ما براین باوریم که جنبش کارگری در ایران با سایر جنبش های اجتماعی (جنبش زنان، دانشجویان، بیکاران،و…) در یک رابطه ی متقابل و پویا می باشد. به این معنا که این جنبش ها بدون فعال شدن جنبش کارگری و قدرتمند شدن هرچه بیشتر آن امکانی برای موفقیت ندارند، و از سوی دیگر، جنبش کارگری نمی تواند بدون پیوند با این جنبش ها به تنهایی به اهداف خود دست یابد.

    با یک چنین دیدگاهی سازمان خودرهاگران اقدام به تاسیس یک کمیته مبارزات  دانشجویی کرده است تا اهداف زیر را دنبال کند:

    1) تقویت خودسازماندهی دانشجویی

    2) تلاش برای تقویت پایه های نظری جنبش دانشجویی

    3) ایجاد پیوند میان فعالان دانشجویی خارج از کشور با حامیان آنها در خارج از کشور

    4) تقویت اطلاع رسانی  و جلب حمایت جهانی برای مبارزات دانشجویی در ایران

    5) تلاش برای ایجاد هماهنگی تشکیلاتی و همسویی مبارزاتی میان دانشجویان سراسر کشور

     

    برای  تحقق این اهداف کمیته دانشجویی سازمان خودرهاگران تاکید بر استفاده از کار جمعی و نیز تلاش برای تقویت روحیه هم فکری، برخورد دمکراتیک و همکاری میان دانشجویان و فعالان  و حامیان مبارزات دانشجویی می باشد.

    ما براین باوریم که برای موفقیت در این راه نیاز به بهره برداری از خرد جمعی داریم. به همین دلیل از کلیه ی هموطنانی که مایلند در این مسیر تلاش کنند خواهشمندیم تا با ما تماس گرفته و راهکارهای خود را برای تقویت مبارزات کارگری ارائه دهند.

    برای تماس با ما با این آدرس تماس بگیرید: daneshjo@khodrahagaran.org

    پیروزی در انتظار ماست، اگر بخواهیم.

     

    کمیته ی دانشجویی سازمان خودرهاگران

    16 فروردین 1389

    ]]>
    خودسازماندهی مبارزات دانشجویی https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/ Thu, 23 Sep 2010 23:16:02 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=3088
  • با بازگشایی مدارس و دانشگاه ها بیش از 3 میلیون دانشجو، 13 میلیون دانش آموز و 1 میلیون معلم و کارمند آموزش و پرورش فعال می شوند. این امر فضای جامعه را مستعد یک پویایی جدید در عرصه ی مبارزاتی می سازد. دانشگاه ها، دبیرستان ها و معلمان سه کانون مهم برای اعتراضگری می باشند
  • بهره بردن از فضای دانشگاه و نیروی دانشجویی برای پیش بردن مبارزات مردمی نیاز به سازماندهی دارد
  • دانشجویان کشور باید بدانند که به صورت انفرادی و پراکنده نمی توانند بر جو ترس و وحشت و کنترل غالب شوند، راز غلبه ی بر این ترس در کار جمعی است
  • کار جمعی میان دانشجویان به معنای ایجاد جمع های چند نفره متشکل از دانشجویانی است که می خواهند با هم فعالیت صنفی و مبارزاتی داشته باشند
  • هر جمع داتشجویی می تواند در محیط های مناسب که امنیت آن تامین باشد در درون یا بیرون دانشگاه با هم دیدار داشته و کارهای خود را هماهنگ کنند. استفاده از ابزارهای ارتباطاتی مانند ایمیل و امثال آن باید به حداقل برسد
  • جمع دانشجویی دو سری کار می تواند انجام دهد: کار نظری (بحث و مطالعه و همفکری) و کار عملی (فعالیت های آگاه سازی و مبارزاتی)
  • در عرصه ی نظری جمع دانشجویی می تواند با مطالعه ی کتاب و مقاله و غیره و یا دیدن یا شنیدن برنامه های رسانه های مختلف به تقویت نظری خویش بپردازد. هدف آن است که افراد بتوانند از لحاظ فکری رشد کرده و به قدرت تحلیل خودکفا برسند
  • در عرصه ی عملی جمع دانشجویی می تواند به آکاه سازی سایر دانشجویان، فعال ساختن آنها و نیز آموزش دادن در عرصه ی خودسازماندهی، شعار نویسی، سازماندهی تحصن و تجمع و اعتراض، ابتکارهای مختلف در مقابله با خفقان رژیم و … را مد نظر قرار دهند
  • علاوه بر تشکیل جمع های خودسازماندهی شده ی دانشجویی در هر دانشکده و دانشگاه ضروری است که دانشجویان فعال به طریقی با یکدیگر در سراسر کشور در ارتباط قرار گیرند. یعنی به دنبال آن باشند که یک شبکه ی ارتباطی میان خود داشته باشند
  • وجود یک شبکه ی ارتباطاتی میان دانشجویان فعال دانشگاه ها سبب می شود که بتوانند در جریان فعالیت های یکدیگر قرار گرفته و در صورت ضرورت به صورت هماهنگ و یا حتی همزمان اقدام کنند
  • سازمان خودرهاگران از همه کوشندگان سیاسی در داخل و خارج از کشور می خواهد که برای ترویج اندیشه ی ضرورت خودسازماندهی مبارزات دانشجویی، دانش آموزی و فرهنگیان تلاش کنند
  • ]]>
    سخنان شوک‌آور کامران دانشجو https://khodrahagaran.org/fa/%d8%b3%d8%ae%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d8%a2%d9%88%d8%b1-%da%a9%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88/ Wed, 15 Sep 2010 07:05:54 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=2952 پانته‌آ بهرامی

    pantea.bahrami@yahoo.com
    جنبش دانشجویی ایران، یکی از بازوهای اصلی جنبش آزادیخواهانه‌ی مردم ایران را پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸تشکیل می‌دهد.دانشگاه به‌خاطر دو خصلت عمده‌ی خود همواره در تقابل با ایستایی و عقب‌گرد است. اول آنکه با علم و دانش سرو کار دارد که همواره پویاست و در جست‌وجوی خلاقیت و نوآوری است.

    Download it Here!

    در ایران و دیگر کشورهای دیکتاتوری، به خاطر سرکوب‌های سیاسی و نداشتن احزاب سیاسی، دانشگاه‌ گاه وظایف این تشکل‌ها را نیز بر عهده می‌گیرد. بنایراین دانشگاه در این کشورها محل درگیری‌ دولت با دانشجویان نیز هست. در ایران هم دانشگاه چه در سال‌های قبل و چه در سال‌های پس از انقلاب، خصلت اعتراضی خود را حفظ کرده است

    جمهوری اسلامی ایران بسیار زود متوجه خصلت پویای دانشگاه شد و اولین موج پاکسازی با انقلاب فرهنگی و اخراج استادان و دانشجویان غیر خودی آغاز شد. جمهوری اسلامی در تمام این بیش از سی سال، با دانشگاه به عنوان یک نهاد معترض در دل جامعه، در تقابل مداوم بوده است.

    موج جدید پاکسازی استادان در دوره‌ی اول و دوم ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد و دستگیری و ستاره‌دار شدن فعالان دانشچویی، همه نشان از این واقعیت دارند. اکنون نیز با نزدیک شدن به آغاز سال تحصیلی و بازگشایی دانشگاه‌ها هراس دولت از شروع اعتراض‌های دانشجویی را می‌توان در سخنان کامران دانشجو، وزیر علوم جست‌وجو کرد.

    نظامی کردن محیط دانشگاه

    کامران دانشجو، وزیر علوم و آموزش عالی دولت دهم، به تازگی در دانشگاه علم صنعت مدعی شد که مردم ایران، دانشجویان، استادان و کارکنان دانشگاه‌ها، دانشگاه غیر اسلامی را برنمی‌تابند و اگر چنین دانشگاهی وجود داشته باشد خودشان آن را با خاک یکسان می‌کنند.

    دکتر کورش عرفانی، جامعه‌شناس بر این باور است که حاکمیت با این حرکت، در مسیر مهندسی دانشگاه و گرفتن خصلت اعتراضی و بی خطر کردن آن برای حکومت گام برمی‌دارد. وی می‌گوید: «اولین تلاش، تغییر متون درسی بود که به نظر می‌رسد در این راه موفق نبودند. چون حرفی در این رابطه ندارند. دوم پاکسازی دانشگاه‌ها از استادانی است که روشی داشتند و مطالب درسی‌ای که تدریس می‌کردند، مطلوب حاکمیت نبود و نیست. نکته‌ی بعدی جایگزین ساختن مدیران دانشگاه‌ها بود. بنابراین لازم بود تا آنها را به شکل زودرس بازنشسته کنند تا جا برای افراد مورد نظر باز شود.

    خبری که چندی پیش منتشرشد مبنی بر آمادگی وزارت فرهنگ و آموزش عالی برای استخدام پنج هزار نفرنیروی جدید برای هیئت‌های علمی دانشگاه‌ها، به خوبی نشان می‌دهد سپاه که کنترل وزارت فرهنگ و آموزش عالی را برعهده دارد، تلاش دارد تا با کنار زدن استادان دارای تخصص، راه را برای جایگزین شدن عده‌ای پاسدار دارای مدرک باز کند. یعنی پاسدارانی که مدرک دانشگاهی گرفته‌اند، امروز به جای آنکه در میدان‌های نظامی نقش‌آفرینی کنند، استاد دانشگاه شوند. چون امروز برای نظام، دانشگاه میدان جنگ شده است. به همین دلیل پاسداری که قرار بود در پادگان‌ها باشد را در دانشگاه قرار می‌دهند که تدریس کند.

    این علامت بارز اشغال دانشگاه‌ توسط سپاه است. ما به طرف تصرف نظامی نهادهای علمی، فرهنگی و دانشگاهی حرکت می‌کنیم. سپاه اینگونه تصور می‌کند که از طریق اشغال دانشگاه‌ می‌تواند آن را در خدمت پروژه‌های استراتژیک خود قرار دهد. یکی از اهداف آنها نیز درونی کردن احساس ترس در دانشجو از طریق پاسدارانی است که لباس استادی و مدیریت دارند.

    تصور اینکه دانشجو بتواند در چنین فضایی دست به تفکر آزاد و یا حرکت‌های اعتراضی و صنفی بزند دشوار است. وقتی کامران دانشجو می‌گوید دانشگاهی که مخالف فرهنگ بسیجی است بهتراست با خاک یکسان شود، معنی‌اش این است که امیدی ندارد با تغییر متون درسی و یا حرکت‌های شبیه به آن، بتواند سه میلیون دانشجو را تحت کنترل بگیرد. بنابراین هشدار می‌دهد که جمهوری اسلامی در یکی از بحرانی‌ترین فازهای حیات خودش، محاصره‌ی اقتصادی، تحریم‌ها و خطر جنگ، اگر قرارباشد با سه میلیون مخالف در درون خود مواجه شود ضربه‌ی اساسی خواهد زد. به همین دلیل کامران دانشجو قبل از بازگشایی دانشگاه‌ها به دانشگاه و دانشجویان اعلان جنگ کرده و هشدار داده است.»

    مقاومت دانشجویی

    انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی خواه دانشگاه تهران، در نامه‌ای خطاب به کامران دانشجو، نسبت به سخنان اخیر وی واکنش نشان داد. این تشکل دانشجویی در قسمتی از بیانیه‌ی خود می‌نویسد: «با بازیچه قرار دادن و حصار کردن مذهب بر گرد دانشگاه، از یک طرف دین را از سکه انداخته‌اید و از طرف دیگر دانشگاه را از تولید علم عقیم کرده‌اید که اینجا دیگر از ساختن آمارهای دروغین عاجزید. چه آنکه شما نه درد دین دارید و نه پیشرفت و توسعه‌ی کشور برای‌تان مهم است که دلبستگی‌تان به حفظ این قدرت نامشروع و آلوده به خون، ریشه‌ی ویرانی های دانشگاه و کشور است.»

    دکتر کورش عرفانی معتقد است مقاومت دانشجویان می‌تواند در قالب یک شبکه‌ی دانشجویی در سراسر کشور شکل بگیرد. وی ادامه می‌دهد: «دانشجویان باید از حالا به فکر مقدمات سازماندهی یک مقاومت دانشجویی در سطح ملی و نه در سطح محلی باشند. در این شرایط، ایده‌ی یک کنفدراسیون دانشجویی ضرورت دارد تا دانشگاه‌های مختلف در سطح کشور، چه دولتی و چه آزاد، بتوانند شبکه‌ی ارتباطی فعالان دانشجویی را به‌وجود آورند.

    از آنجایی که هجوم دولت سراسری است، مقاومت دانشجویی نیز باید سراسری باشد و نه محلی.
    بهترین راه نیز نزدیک شدن و هماهنگی همه‌ی تشکلات دانشجویی پراکنده است که در سراسر کشور وجود دارند. با ایجاد یک شبکه‌ی مجازی می‌توانند به هم وصل شوند و شروع به مقاومت از طریق این شبکه‌ی کنفدراسیونی کنند.

    تجربه‌ای که دانشجویان در ۲۵ خرداد ۸۸ به دست آوردند و حمله‌ی آن شب نشان داد که حکومت اگر متوجه شود دانشجویان از حمایت وسیع، گسترده، ملی و میلیونی برخوردار نیستند به بدترین نحو ممکن با آنها رفتار می‌کنند. با توجه با این تجربه‌ها ایده‌ی کنفدراسیون دانشجویان ایران می‌تواند قالب مناسبی برای آن باشد.

    دانشجویان ما خواهند دید که از اول سال تا چه اندازه، میزان درس‌های قرآن‌شناسی، معارف اسلامی و نماز اجباری افزایش پیدا کرده و اگر دانشجویان تمکین کنند به سمت فتوکپی ناقصی از حوزه‌های علمیه به جای دانشگاه خواهیم رفت. انعکاس این واقعیت در دانشگاه‌های بین‌المللی بازهم منجر به پایین آمدن رده‌بندی دانشگاه‌های ایران در رده‌بندی‌های جهانی خواهد بود.

    سازماندهی مقاومت دانشجویی دو جنبه دارد: یکی دفاع از کرامت انسانی، آزادی‌های فردی و حقوق فردی، و دیگری دفاع از علم و دانش، تفکر علمی و روش‌مند در دانشگاه. این دو وظیفه امروز بر عهده‌ی دانشجویان نهاده شده و برای تحقق آن سازماندهی مقاومت دانشجویی از همین امروز لازم و ضروری است.»

    دوم آنکه هر چهارسال یک‌بار با گروهی جدید و انرژی جدید تغذیه می‌شود؛ به طوری که حتی اگر در دوره‌ی قبل، فعالان دانشجویی با زندان و محرومیت‌های مختلف تحصیلی روبه‌روشوند، اما به خاطر دو خصلت یادشده، دانشگاه به طور مداوم با افراد جدید روبه‌رو می‌شود؛ افرادی که بر اساس پیشینه‌ای که در جامعه دارند و شاهد ظلم و سرکوب در اجتماع هستند، خصلتی اعتراضی به خود می‌گیرند.

    ]]>
    چه سوالاتی ذهن جوانان را به خود مشغول کرده است؟ https://khodrahagaran.org/fa/%da%86%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%ba%d9%88%d9%84-%da%a9%d8%b1/ Wed, 21 Jul 2010 03:37:03 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=2010 فراخوان عمومی برای ارتباط با جوانان!
    چه چیزی جوانها را جذب می کند!؟

    آن چه در زیر می آید برخی ایده های خام است درباره ی آن چه که جوانان فعال جامعه می گویند. این نوشته براساس گفته ها و پرسش و پاسخ های دو طرف تنظیم شده است. متن برای انتشار مورد ویرایش قرار گرفته است.

    دفتر تولید سازمان خودرهاگران
    7/20/2010
    *******************************************************************

    جنبش های درون جامعه :
    از آن جایی که خرد جمعی و اندیشه ورزی جنبش پراکنده و از آشفتگی رنج می برد، نیاز به ارتباط با بدنهٔ جبنش بیش از هر زمان دیگر حس می شود .بنابراین باید واکنش نشان دهیم و سعی کنیم جنبش های مختلف را بازسازی کنیم.
    سه موضوع محوری می تواند خواست های متعدد اجتماعی را به هم پیوند زند: آزادی، عدالت اجتماعی، و مردمسالاری.
    آزادی یعنی این که همه انسان ها باید آزاد زیست کنند و محدودیتی در تفکرورزی، تخیل، تولید و بیان در مسیر شکوفاسازی آنها موجود نباشد. این که همگی بتوانند آزادانه با هم ارتباط برقرار کنند و محدودیتی نه در عرصه ی روابط و نه در عرصه ی ارتباطات بر آنها تحمیل نشود.
    عدالت اجتماعی یعنی این که همه انسان ها باید حق متساوی رشد و شکوفایی داشته باشند اما هر کس به هر طریق خواست از آن بهره ببرد. نگاه مکانیکی روی انسان ها نداشته باشیم.
    مردمسالاری نیز یعنی آن که مردم فرهنگ، دانش و نهادهای لازم برای مدیریت امور خرد و کلان جامعه را در اختیار داشته باشند. فرهنگ برخورد دمکراتیک، دانش مدیریتی لازم و نیز چهارچوب هایی که بتواند این مدیریت را به صورت نهادینه در جامعه پیاده کند.
    ما می خواهیم این مفاهیم- آزادی، مردمسالاری، و عدالت اجتماعی- را که تا حد زیادی دچار کلی گویی و فاقد تدقیق فنی بوده است، به سوی مصداق های روشن و کارکردی ببریم. یعنی چیزی را بگوییم که قابل اجرا باشد.
    جنبش سبز، جنبش دانشجویی، جنبش کارگری و یا جنبش زنان، مثل هر جنبش دیگری نیاز به دو عنصر دارد. تعریف هدف و سازماندهی برای دستیابی به آن هدف.
    به دست آوردن آزادی، عدالت اجتماعی و مردم سالاری کار یکی از این جنبش ها نیست. نیاز به کارگر و کارمند و دکتر و مهندس و بیکار هم دارد. این ها مربوط به جنبش اجتماعی است. پس باید رفت به سراغ هدفی محدود و دست یافتنی. به طور مثال در چارچوب جنبش دانشجویی هدف مشخص می تواند « تشکیل شوراهای مدیریت دانشگاه از میان اساتید و دانشجویان با حضور نماینده دولت با رای مساوی سه جانبه» باشد. این یعنی دانشگاه را از دست دولت بیرون آوردن و تبدیل آن به مرکزی برای رشد و کنش. کلی گویی و شکست بس است. جزیی نگری و پیروزی را فرهنگ خود سازیم. ما نیاز به یک هسته های دانشجویی داریم که بتواند ایده هایی مثل این را به میان دانشجویان ببرد و مطرح سازد .
    اوضاع اقتصادی و آگاهی محرومان
    برخی می پرسند: ما چگونه می توانیم با وجود فقر آگاه شویم؟
    پاسخ را از یک فیلسوف چپ فرانسوی بگویم، آلن بادیو. وی می گوید: «تنها ابزار ستمدیده انضباط است.» یعنی ما فقط با تکیه بر انضباط رفتاری و انضباط سازماندهی می توانیم از پس این نابرابری قوا بر آییم در سایه ی یک شبکه قدرتمند ، نه به طور لزوم یک حزب، می توانیم حرکت های وسیع اجتماعی تدارک ببینیم.
    بحث فرهنگ را به چیزی عجیب تبدیل نکنیم. فرهنگ در ادبیات مبارزاتی همان شرایط ذهنی فرد است و نه چیزی بیش از این . آن چه که شما را آماده کنشگری می کند و این چیزی نیست جز پایبندی به برخی از ارزش ها در ذهن خود، حق و حقوق و کرامت و حرمت. منظورم این است که بازاری با انضباط به دفاع از منافع طبقاتی خود می پردازد . می دانید که آنها مرتب جلسه دارند . مرتب کار می کنند. موتلفه رابرای همین ساختند، چه چیزی مانع از آن می شود که آن وقت را به دوره و جلسه و روشنگری بگذرانیم؟ این دیگر فقط مادی نیست، این بی خیالی و بی تفاوتی و باری به هر جهت است. این خود را به آن راه زدن است ، این کم کاری و تنبلی است. یک جایی باید این داستان مرغ و تخم مرغ را پایان داد. این که کارگر باید مرفه باشد، تا آگاه شود و تا آگاه نشود، مرفه نمی شود. می دانید شاید کلمه دقیق تر بیداری باشد ، باید مردم را بیدار کرد که به خود آید و در جستجوی آگاهی باشد، نمی توان کسی را که خود را به خواب زده بیدار کرد!
    میلیون های ایرانی غرق در اعتیاد و سکس و خوشگذرانی و سرگرمی مبتدل هستند، کامجویی تبدیل به یک ارزش شده است، ارزش برتر، هم برای فقیر هم برای ثروتمند. ستمدیدگان جامعه کمبود آگاهی به معنای جهل ندارند. اما دستگاه ارزشی آنها اطلاعات موجود و در دسترس را ارزیابی درست نمی کند و آنها را متوجه حقارت و بی حرمتی و غارتی که طبقه ی حاکم به آنها تحمیل می کند نمی سازد؟
    نظام پدرسالاری حاکم بر روابط اجتماعی سبب شده است که بسیاری از پدرها خود به عنوان نماینده استبداد حاکم استبداد را در خانواده ها جاری می کنند و فرزندان خود را ترسو و ستم پذیر بار می آورند. این تابو را باید شکست. نسل جوان باید از سلطه ی پدرانه ای که فرزندان را به تسلیم می خواند رها شود.
    این نیازمند گسترش فرهنگ طغیان گری میان جوانان است. روحیه عصیانگری را باید تقویت کرد تا بندها یکی بعد از یگری پاره شود.
    به همین دلیل ما سازمان خود را تشکلی فرهنگی و سیاسی بنیان نهادیم زیرا می دانستیم که شما نمی توانید بدون این تغییرات در روابط اجتماعی خانوادگی و میان فردی فقط از بالا کاری کنید. با ید هر دو باهم باشد . هم بندهای درون و هم طناب اسارت بیرون را باید پاره کرد.

    و شما چه می اندیشید؟

    ]]>
    گفتگویی میان دانشجویی از ایران و یکی ازفعالان خودرهاگران https://khodrahagaran.org/fa/%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%db%8c%da%a9%db%8c-%d8%a7%d8%b2/ Tue, 20 Jul 2010 08:38:54 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=1992 متن زیر حاصل پرسش و پاسخ نوشتاری میان یک دانشجو از ایران و یکی از فعالان سازمان خودرهاگران است. متن از این جهت جالب است که دربرگیرنده موضوعات و پرسش هایی است که امروز برای بسیاری از کنشگران جنبش مطرح است.

    این متن برای انتشار مورد ویرایش نوشتاری بسیار اندک قرار گرفته و محتوای آن دست نخورده باقی مانده است. برخی قسمت های فرعی و حاشیه ای حذف شده است.

    توجه فرمایید که آن چه در این نوشته از جانب فردی که به نام خودرهاگران گفتگو می کند به طور لزوم بیانگر نظرات رسمی سازمان خودرهاگران در باره ی موضوعات مختلف نیست. هدف از انتشار این متن تنها روشنگری است.

    دفتر تولید سازمان خودرهاگران

    28 تیر 1389

    *************************************************************************

    12:59am Omid

    سلام

    12:59am Khodrahagarn

    درود بر شما

    12:59am Omid

    یک سوال داشتم؟

    12:59am Khodrahagarn

    بفرمایید

    1:00am Omid

    راجع به تشكيلات شما ميخواستم بدونم. شما حزب تشكيل داديد؟

    1:00am Khodrahagarn

    سازمان خودرهاگران به عنوان یک تشکل فرهنگی-سیاسی است.

    1:01am Omid

    چرا مشخصا” به عنوان حزب چپ گرا فعاليت نميكنيد؟

    1:01am Khodrahagarn

    زیرا این عناوین در طول سالها استفاده ی نامناسب، معنای واقعی خود را از دست داده است.

    1:06am Omid

    …ميخواستم موضع مشخص شما رو راجع به حكمت بدونم.

    1:07am Khodrahagarn

    ما برخی از کارهای نظری او را خوب و مفید می دانیم، لیکن بعد از مرگ وی، حزب دچار تشتت شد و این حکایت از نقش بیش از حد مهم وی در حفظ انسجام حزب داشت. ما بیشتر بر غیر فردی کردن تشکیلات باور داریم.

    1:08am Omid

    دقيقا”

    1:08am Khodrahagarn

    و این که هر فرد در تشکیلات مهم است نه یک فرد. برای همین فرایندی را پیشنهاد می کنیم که در آن، هر انسانی مسولیت هدایت خویش را باید برعهده گیرد و دنبال رهبر و نظریه پرداز نباشد تا راه را تشخیص دهد.

    1:09amOmid

    يعني نقش حزب رو در سازماندهي نديد ميگيريد؟

    1:09am Khodrahagarn

    خیر

    اما به جای حزب سالاری، انسان مداری را مطرح می کنیم. ارزش کار جمعی باید در رهایی انسان باشد، نه در اسیر کردن او. حزب باید ابزار شکوفایی انسان باشد، نه انسان ابزار رشد حزب.

    1:11am Omid

    خوب فرديت تشتت به بار مياره

    1:11am Khodrahagarn

    بله

    1:12am Omid

    دليل اينكه بعد حكمت حزب چند تكه شد هم همين بود

    1:12am Khodrahagarn

    بله. فردیت ها وقتی فرهیخته نباشند، دردسر درست می کنند. اما زمانی که یک مبنای مشترک یافتند، تفاهم ارزش می شود نه اختلاف.

    1:13am Omid

    خوب متاسفانه در ايران همچين چيزي نميبينيم

    1:13amKhodrahagarn

    این مبنای مشترک نیز نه حزب است نه طبقه و نه ایدئولوژی، با این ها نمی توان افراد را به طور سالم گردهم آورد.

    1:14am Omid

    و ايني هم كه بعد حكمت جنبش چپ به بيراهه رفت كاملا” واضحه.

    1:14am Khodrahagarn

    بله. ببینید! وقتی شما افراد را از فکر کردن معاف می کنید، تا یکی فکر کند. با این ها نمی توان افراد را به طور سالم گردهم آورد. جوهره ی انسان را که اندیشه ورزی است از او گرفته اید، یعنی عنصر اساسی پویایی فردی و تشکیلاتی را

    1:15am Omid

    وقتي انسان صدها دغدغه داره انديشيدن در اولويت قرار نميگيره

    1:15am Khodrahagarn

    بله

    1:15am Omid

    اينكه قشر كارگر قدرت انديشيدن نداره، چون در صدها مشكل اقتصادي و معيشتي غرقه.

    1:16am Khodrahagarn

    اما دغدغه ها از نیاندیشیدن می آید. این تصور سنتی چپ است که فکر می کند اول باید شکم کارگر را پر کند تا بعد او بیاندیشد. این فهم مکانیکی مارکس است. فهم دیالکتیکی چیز دیگری می گوید، انسانی که می اندیشد خود را رها می کند

    1:17am Omid

    در عمل ولي شاهد همچين چيزي نيستيم.  اينكه اكثر انديشمندان جهان از قشر مرفه بودند.

    1:18am Khodrahagarn

    در یک جهان نابرابر این گونه است. اما منظور این است که ما برای شکستن این دور باطل باید هر کسی را لایق اندیشیدن بدانیم و این که گام نخست رهایی این است.  در غیر این صورت در اشتباه تاریخی چپ سنتی می مانیم.

    1:19am Omid

    دوست عزيز

    مفاهيمي كه شما بيان ميكني بسيار زيبا و قابل تامله.

    1:20amKhodrahagarn

    چپ ما باور ندارد که کارگر هم می تواند فکر کند و راه باز کند. خیال می کند یک حزب باید بیاید به جای او فکر کند.

    1:20am Omid

    من ميخوام تاكتيک مبارزاتي شما رو براي وجه سلبي انقلاب بدونم.

    1:20am Khodrahagarn

    ما به یک حرکت چند مرحله ای باور داریم .

    1:21am Khodrahagarn

    گسترش خود آگاهی

    گسترش خودسازماندهی

    قیام رهایبخش

    و سپس خودگردانی جامعه

    وچه سلبی حرکت ما در دو جا بروز می کند: یک) پایین کشیدن حاکمیت استیدادی کنونی  دوم ) ممانعت از بازتولید یک استبداد جدید

    1:22am Omid

    موافقم با اهدافتون ولي..

    در مورد خودآگاهي به شدت اختلاف وجود داره

    1:23am Khodrahagarn

    چطور ؟

    1:23am Omid

    عده اي معتقدند خودآگاهي تنها با به زير كشيدن حاكميت ميسر خواهد شد.

    1:23am Khodrahagarn

    می فهمم.

    1:24am Omid

    عده اي ديگر امثال آقاي محيط هم آگاهي جمعي رو در خلال همين حاكميت هم عملي ميدونن!

    1:24am Khodrahagarn

    تغییر رژیم توسط توده های ناخودآگاه به جایی ره نمی برد. ما به شکل گیری خودآگاهی به عنوان یک پیش شرط برای حرکتی بنیادین نگاه می کنیم. این خودآگاهی نیز در ترکیب کار آگاه سازی نظری و سازماندهی عملی شکل می گیرد، نه به تنهایی و نه یکی بعد از دیگری.

    1:25am Omid

    پس بنا به شرايط عيني موجود، چپ ها شانسي براي گرفتن قدرت نخواهند داشت چون.. اكثر مديا و وسايل آگاهي بخشي در اختيار ليبرال هاست!

    1:26am Khodrahagarn

    یکی این، و دیگر این که آنها نقش چندانی در سازماندهی اجتماعی ندارند. به دلیل نبود پراتیک سازماندهی واقعیت های جامعه شناختی کنونی را نمی شناسند و پیشنهاداتشان کاربردی نیست. نیاز به گونه ی متفاوتی از کار است. در نو ع تازه ای از کار باید داده هایی را منتقل کرد که  یک تحول ساختاری در فرد را باعث شود. یعنی هر فردی را تبدیل به انسانی که قادر به تشخیص است بکنیم. وقتی بتواند تشخیص دهد ضرورت کنش را می بیند و بعد می ماند سازماندهی.

    1:29am Omid

    يه چيزي بگم؟

    1:29am Khodrahagarn

    بفرمایید

    1:30am Omid

    ولي كنش هر فرد تابع شرايط اجتماعي محيطش هست. تا زماني كه محيطي آزاد فراهم نشه چطور آزاد انديشي بين انسانها دروني ميشه؟!” نقد مهمي كه از سوي چپ ها به روانشناسي سرمايه داري مطرح ميشه هم همينه! چون راه حل مطرح ميشه بدون اينكه شرايط رسيدن به اين راه حل در نظر گرفته شه!

    1:32am Khodrahagarn

    بله. توضیح می دهم.

    1:32am Omid

    بفرماييد

    1:32am Khodrahagarn

    در مقابل روانشناسی ذهنی گرای سرمایه داری،  برخورد جامعه شناختی مکانیکی نیز خطاست. هر دو راه به ناکجا آباد می برند. روش تحیل درست شاید این باشد که به روابط متقابل این دو پی ببریم، به ارجحیت متغیر یکی بر دیگری. یعنی برتری مادیت بر معنویت و برتری معنویت بر مادیت به صورت پویا و در حال تحول. چیزی که واقعیت انسان را می نمایاند.

    نگاه کنید به فقیر ی که خمس می دهد یا به ثروتمندی که خدا را قبول ندارد. ما اگر انسان را موجودی متغیر و در حال شدن ببیینیم  هر گز او را در قالبی ثابت قفل نمی کنیم. نگاه کنید به اسانلو که چگونه درکی بهتر از دکتراهای جامعه شناسی دارد

    1:36am Omid

    بله

    1:36am Khodrahagarn

    بنابراین اگر به این دیالکتیک همیشگی ذهنیت فرد و عینیت جامعه توجه کنیم در می یابیم که بی نهایت حالت های جدیدی بروز می کند که نمی تواند به حد گفته ” انسان تابع شرایط اجتماعی اش است”  تقلیل یابد.

    1:38am Omid

    بله

    1:38am Khodrahagarn

    به عبارت دیگر ما به عنوان یک تشکل انسان مدار به توانایی او برای تغییر شرایط عینی با اتکاء به ذهنیت وی باور داریم. اما نه هر نوع ذهنیتی، بلکه ذهنیتی تحلیلگرا، دارای قدرت تشخیص و سعادت طلب. در بنیاد اندیشه ی ما این است که انسانی که به اهمیت آزادی برای حفط انسانیت خویش پی ببرد  دیگر آرام نخواهد نشست.

    1:40am Omid

    بسيار عالي

    1:40am Khodrahagarn

    انسانی که ضرورت عدالت اجتماعی را برای حفظ کرامت خود درک کند دیگر زیر باز استثمار نخواهد رفت. اگر این مهم را به حزب و طبقه واگذار کنیم  به انسان و مقامش بی اعتنایی کرده ایم و به این خاطر است که چپ نتوانسته میلیونها تشنه ی آزادی و عدالت را سیراب کند .

    1:42am Omid

    آيا به فكر گرفتن قدرت سياسي در آينده ايران هستيد؟

    1:42am Khodrahagarn

    ما این گونه موضوع را نمی بینیم. ما به تقویت قدرت اجتماعی باور داریم در مقابل قدرت سیاسی حاکم  و تلاشمان این است که هر چه بیشتر قدرت سیاسی را به قدرت اجتماعی تبدیل کنیم. سهمی از قدرت سیاسی اگر بگیریم برای این تبدیل است نه برای نگه داشتن آن. قدرت را باید به صاحبانش برگرداند

    1:44am Omid

    بسيار خوب. ايده مطرح شده شما رو بين دوستان مطرح ميكنم. دوست دارم تفكرتونو بين جنبش دانشجويي مطرح كنم.

    1:47am Khodrahagarn

    درود بر شما

    بسیار خوشحال شدم … که بچه های کنجکاوی مثل شما با دقت کنکاش می کنند.

    1:50am Omid

    در ضعف احزاب چپ… جوونها به دنبال ايده اي جديد ميگردن

    1:50am Khodrahagarn

    بله ….

    اگر شما نیز با ما همفکری کنید در نهایت با خرد جمعی راهی خواهیم یافت

    1:51am Omid

    ولي با تمام دوستان در مورد شما صحبت ميكنم

    1:52am Khodrahagarn

    سپاس از شما

    هدف ما ترویج اندیشه ورزی است نه اشاعه ی اندیشه

    1:53am Omid

    درسته

    1:53am Khodrahagarn

    پیروز باشید عزیز

    1:53am Omid

    همچنين…

    ….

    ]]>
    بحران در جنبش کمونیستی و راه حل تشکیلات رسانه ای: علی فرمانده https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%da%a9%d9%85%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d9%88-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%84-%d8%aa%d8%b4%da%a9%db%8c%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b1/ https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%da%a9%d9%85%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d9%88-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%84-%d8%aa%d8%b4%da%a9%db%8c%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b1/#comments Mon, 05 Jul 2010 03:43:45 +0000 http://khodrahagaran.org/fa/?p=1834 [...]]]> پیش درآمدی بر درج جدید:

    در طی چند ماه گذشته و بخصوص وقایع پس از انتخابات، بحث بر سر میزان تاثیرگذاری رسانه ها و به خصوص رسانه های تشکل های مختلف، آنهم از نوع تصویری آن، مجددا از هر طرف بالا گرفته است. این مسئله، انگیزه  ای شد برای برخی از دوستان که جویای نظر من شوند و درعین حال سئوال نمایندکه آیا نمودارهای تشخیص بحران را که در این مقاله عنوان کردم هنوز پابرجاست؟ در عین حال دوستان دیگری تمایل داشتند که این مقاله، چنانچه هنوز مختصات مطروحه در آن زنده است، آن را دوباره به چاپ رسانند. من سعی میکنم در این مقدمه کوتاه به این سئوال جواب دهم.

    انگیزه اصلی من از انتشار این مقاله این بود که نشان دهم دلیل هجوم بی امان تشکل های سیاسی (بدون درنظرگیری وسعت فعالیتی شان و یا میزان تاثیرگذاری شان بر حرکتهای مردم در ایران)  به رسانه های صوتی و تصویری به هر قیمتی، یکی از وجوه بحران بخشی ازجنبش کمونیستی و شکست کنش ها و واکنش های ریشه ای است که می باید بین چپ اجتماعی با حرکت های مردمی باشد. به همین دلیل، سعی کردم قبل از آنکه دلایل تشکیلات رسانه ای را بعنوان یک” آلترناتیو” ایجاد شده، ترسیم نمایم، مختصات این بحران را نشان دهم. ارائه نمونه های تشکیلاتی نیز، نه در جهت افشای سیاسی که بهره گرفتن از نمونه آنها برای ترسیم بهتر فعالیت هایی است برای ایجاد تشکیلات رسانه ای.

    در عرض این چهار سال اما، راه حل تشکیلات رسانه ای رشد بیشتری یافت و به نظر من به حد کاریکاتورهای مضحکی درآمدند که بیشتر از اینکه نتیجه یک بحران باشند، نیتجه دگر کس شدن هایی هستند که هر کس و یا جمعی سعی دارد به کمک آن چهره سازی هایی انجام دهند.

    می گویم دگرکس شدن ها، چون برای این دسته دیگر مسئله ایجاد ارتباط، دیالوگ یا انتقال اخبار از ایران به خارج و یا امثالهم نیز نیست. مسئله اساسی چهره ی تصویری و صوتی شدن هایی است که خود چهره شدن هدف است. هر انجمنی و یا جمعی کوچک حتا اگر شده سه یا چهار برنامه تلویزیونی با هزار مشقت و زدوبند ، ماهواره ای یا اینترنتی ، درست می کند که حتا چشم اندازی برای ادامه برنامه  نیز ندارد، تا صرفا در رقابت نشان دهد که جمع شان با آخرین تکنیک می تواند تصویرش یا صدایش در ایران هم پخش شود، که عمویش یا خواهرزاده اش یا رفیق قدیمی یا هم بندی اش ، او را ببیند و در تماس تلفنی بگوید که تصویرت را دیدم. از اینرو در عرض این چهار سال با شاهد کاریکاتورهای رسانه ای هم بوده ایم. این پدیده جدیدی است. شاهد کانال های تلویزیونی هستیم که با سرمایه های  مستقیم یا غیر مستقیم دولتی، آنهم با کلی زدوبند و گردن خم کردن، و یا به هزار و یک راه دیگر، ایجاد می شوند و پس از ایجاد، دنبال پر کردن برنامه می گردند. تلویزیون داران هم از آن طرف در پی پیداکردن خودی های تشنه ی ساعتی برنامه هستند که با هم گروهی شدن با آنان، ، در دسته بندی های آنان فعالانه شرکت کنند. پیشینه سی ساله و چهل ساله انسانها مورد کنکاش قرار میگیرد تا چهره تلویزیونی مصاحبه شونده یا مصاحبه کننده جلایی دیگر یابد. در تمام این مدت اما، نه خبری از فعالین حرفه ای این عرصه هست و نه محتوایی که با نیازهای جامعه ایرانی همسو باشد. با “در دست داشتن رسانه ها” این بار جامعه ایران می باید، همسوی این رسانه ها گردد! در این میان، رهبران جنبش ها هم نه در حرکت ها که قرار است گویا در استودیوهای تلویزیونی تعیین گردند. صدارسانی هم که دیگر تکنیک قدیمی است و تصویر مد روز! این کاریکاتوری است که در عرض چهار سال پیش، اضافه شده است. “صاحب نظران” عرصه های مختلف نیز قرار است با دعوت ، ابتدا به صحبت های ۲۰دقیقه ای “مجری” برنامه  که خود نیز صاحب نظری است گوش دهند تا در عرض پنج دقیقه تایید کننده گفتار مجری باشند و گرنه ممکن است دفعه دیگر “مردم ایران” نتوانند از اظهارات کارشناسانه این “صاحب نظر” بهره مند شوند، چون در جنبش ما صاحب نظران بی شمارند و مجریان و استودیو داران معدود!  بی دلیل هم نیست که در عرض همین چهار سال در مقطع انشعاب های پیش آمده، در میان جمع های سیاسی در خارج از کشور، بیشتر از آنکه بحث در مورد از دست دادن نیروها و توانمندان جمع خودی باشد، بحث بر سر از دست دادن و یا ایجاد رادیو، تلویزیون و سایت های جمع هاست! بسی تاسف.

    این فرقها، اساسی ترین نکاتی است که من در عرض این چهار سال با آن روبرو شده ام. در پایان، البته می باید از کوشندگان حرفه ای و جدی رسانه ای هم کمال تشکر را بنمایم که با جدیت به کار مشغولند. حتا آنانی که به خاطر پایبندی به پرنسیپ های مطبوعاتی و رسانه ای خود و برای رساندن نظرات و اعتقادات خود حتا مجبور شده اند از کانال های غیررسانه ای استفاده کنند و فعالیت خود را به گونه های دیگری به پیش برند و خوشبختانه به چهره  های تصویری تبدیل نشوند و مجیز گوی این و آن نگردند. من به اینان  خسته نباشید می گویم!

    مقدمه:

    پس از تعرض وسیع و وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی در سالهای دهه ۶۰ و بر مبنای آن عقب نشینی نیروهای کمونیست و چپ ، اول به کردستان و پس از آن به خارج از مرزهای ایران ، تلاشهای وسیعی  چه بصورت دسته جمعی و چه بصورت تشکیلاتی صورت گرفته است که رابطه ارگانیک قطع شده با مبارزات توده های مردم ایران را مجددا برقرار سازد. در طی این سالها اما ،هیچکدام از تلاشها، موفقیت لازم برای این برقراری و بر مبنای آن ایجاد رابطه ای تاثیر پذیر و تاثیر گذار را به همراه نداشته است. نظرات و تحلیل های متفاوتی در مورد بررسی چرایی این بحران و چگونه گی برون رفت از آن صورت گرفته است. بر این مبنا، برخی بدین نتیجه رسیده اند که با ایجاد اتحاد عملها و همکاریهای سازمان یافته راه حلی بر این بحران بیابند و برخی با تکیه به نیروی تشکیلاتی خود و درجهت کسب قدرت سیاسی ، قدمهایی جدا از دیگران برداشته اند. با نگاهی به این اتحادها و یا تکیه داشتن به نیروی خود، می توان به عینه دید که هیچکدام نتوانستند بر این تشتت و پراکندگی غالب آیند. در این میان برخی از این تشکیلات ها و یا  فعالین غیر تشکیلاتی راه حل دیگری برگزیده اند و” آن پیوند و ارتباط با نیروهای داخل ایران ” آنهم به هر قیمتی است! در ابتدا ، هدف اینگونه ترسیم میگردد  که  این ارتباط در جهت رساندن تحلیل ها و نظرات و رهنمودهای این گونه تشکیلات ها خواهد بود. ولی از آنجاییکه این گونه تشکیلات ها با اهداف مافوق توان خود به جلو میروند، در ادامه راه ،چاره ای جز تن دادن به بازی دولتهای سرمایه داری نداشته و لاجرم برای ایجاد امکانات می بایستی تمامی نیروی تشکیلات خود را بر روی این “صدارسانی” که به تدریج دیگر صدای خود  نیز نیست و صدای تعیین شده توسط دولتها است تبدیل شوند . این گونه تشکیلات های سیاسی اما در عمل، نه تنها وجه سیاسی و اعتبار خود را به بازی میگیرند بلکه هویت انقلابی  خود را به عنوان یک نیروی اپوزیسیون چپ در مقابل کلیت جمهوری اسلامی ،  به ارزهای اروپایی و امریکایی می فروشند.اینان در بهترین شرایط تبدیل به تشکیلات رسانه ای “حرفه ای ” میشوند که  با  فعالین کمونیست به اصطلاح “آماتور” فاصله می گیرند!

    هدف این مقاله تنها  نگاهی اجمالی به  بخشی از چگونگی این بحران سیاسی و تشکیلاتی است. این نگاه اجمالی تنها در برگیرنده آن نکاتی است که بتواند توضیح دهنده چرایی و چگونگی تغییر یک تشکیلات سیاسی کمونیست به یک تشکیلات رسانه ای باشد. برای کوتاه شدن مقاله ،بحث بر سر چرایی بحران جنبش کمونیستی را  به مقاله دیگری واگذار میکنم.

    نمود های بحران سیاسی و تشکیلاتی در جنبش کمونیستی:

    ۱- نگرش خود محورانه :

    آنچه که امروز شاهد آن هستیم ، خود محورگرایی نگاه  تشکیلاتهای سیاسی و فعالین غیرتشکیلاتی  به جنبش کمونیستی است. اساسا این نگرش نمی تواند فراتر از حوزه خود را بنگرد و چون نمی تواند، بسیاری از نیروهای فعال و کمونیست در ایران را اساسا در تحلیل ها و نگاههای سازمانگرایانه  خود جای نمیدهد، مگر آنکه آنان به طرفداراشان تبدیل شوند. از اینرو این عده  در خارج از کشور هرگاه که نگاهی  به ایران میاندازند، جز توده های سازمان نیافته ی منتظر و حیران در عدم داشتن رهبری را نمی بینند. فراتر از این در میان سازمانگران و فعالین جنبشهای توده ای، دانشجویان، کارگران وزنان ردپایی از فعالین کمونیست و چپ را نمی بینند و یا انکار می کنند. هر آنچه هست  تنها فوج توده های سردرگم است! اساسا بحث جدی در مورد اینکه بخشی از فعالین جنبش کمونیستی ایران در داخل کشور هستند در کمتر مقاله ای ، مصاحبه ای و یا سخنرانی جایی می یابد.  اتفاقا این بخش چه از لحاظ تعداد و چه از لحاظ میزان حضور در جنبشهای اجتماعی و طبقاتی و قدرت  تاثیر گذاری در این جنبشها به مراتب بیشتر از فعالین جنبش کمونیستی در خارج از کشور هستند. برای پیروان این نگرش اما ،  جنبش کمونیستی سازمان یافته، آگاه و پیشرو فقط  شامل خودشان میشود و آنهم  در خارج از کشور. زیرا فقط در این صورت است که  میتوانند در مرکز آن باشند! این دید زمینه اصلی تحلیلی است که می گوید ، ما به هر طریقی می باید صدای خود را به گوش  توده ها برسانیم. برای برخی در این میان ، این خود محوری تا بدان جا پیش میرود که در پی کسب قدرت سیاسی نیز بر می آیند و آن را عملا در دستور برنامه ای خود میگذارند تا قیم وار بتوانند به گمان خود ” شرایط رهایی توده های دربند” را راحتربا زدوبندهی سیاسی و دیپلماتیک  در خارج از کشور ایجاد کنند! در این میان عده ای نیزبا همین نگرش ، دست به ایجاد محفل های چند نفری ( که البته از نظر تعداد دست کمی نیز ازبرخی تشکیلاتهای سیاسی ندارند) میزنند تا مهیای انقلاب سوسیالیستی شوند.

    ۲- مارکس گرایی:

    آنچه در میان بخشی از فعالین غیر تشکیلاتی و تشکیلاتهای کمونیستی رایج شده است، مارکس گرایی آنان است. این گرایش از پس ریشه یابی چرایی دیدگاههای رویزیونیستی و انحرافی در جنبش جهانی کمونیستی و از این طریق پیگیری سیر تحولات نظری و سیاسی پس از مارکس و آنگاه ترسیم واقعی انحرافات و بررسی تجربیات انقلابات برنمی آید .هدف عملی این گرایش اما، باقی ماندن در دوران مارکس، ایدئولوژیک کردن مارکسیسم و دوری از لنینسم است! این مارکس گرایی کاملا با گرایش به مارکس از منظر علمی  متفاوت است و به جای روشمندی تحلیلی و تعریفی مارکسیسم ، خود را مشغول نقل قول آوردنهای پراکنده و انتخابی  از مارکس  کرده است! و آنجایی هم که بحث از حزب لنینی میشود می توانید مطمئن باشید که منظور همان حزب لنینی از دیدگاه مارکس است!؟  نتیجه چنین مارکس گرایی را می توان در شکل فعالیتی و تشکیلاتی این تشکل ها دید. یعنی در جایی که امر مبارزاتی و اصول گرایی انقلاب در عمل، به وجه تبلیغی فروخته می شود. به بیان دیگر، کارآیی تبلیغ در بازتاب رسانه ای  آن است ، آنهم به هر وسیله ای . این وجه تبلیغی تا بدان جا خود را گسترش میدهد که  فعالین کمونیست بر حسب نیاز در خارج از کشور ، روزی فعالین کارگری، روز دیگر فعالین جنبش دانشجویی و روزی دیگر فعالین جنبش زنان میشوند. این عده بر مبنای همین مارکس گرایی است که تصمیم میگیرند، بسیاری از مفاد برنامه ای که دوران بعد از مارکس و در پی انقلابات متعدد جهانی موضوعیت عملی و مبارزاتی به خود گرفته است را حذف و به جای آن مفاد “مدرن تر” و “خواناتر” و “کم خون بارتری” را تبلیغ کنند. بدین وسیله می توانند با ژست مدرنیسم ، خود را درمعرض نمایش بورژوازی جهانی قرار دهند و حل مشکلات واقعی کارگران و زحمتکشان و توده های ستمکشیده را همانند دولتهای رنگارنگ  بورژوازی، به زمان روی کار آمدن خود واگذار کنند و یا به دست نسلهای بعدی بسپارند.  این نوع مارکس گرایی  در دهه اخیر ضربات جدی تئوریک خود را بر مبانی برنامه ای و تاکتیکی بسیاری از این نیروها گذاشته است و مرزهای روشن تری را با آن دسته از فعالین غیر تشکیلاتی و یا تشکیلاتهای سیاسی که به این مارکس گرایی تن نداده اند را نه تنها در عرصه تفکری که حتا در عملکرد سیاسی نیز ایجاد کرده است. نتیجه نگرش این عده در عمل، آن طنز تلخ تاریخی است که مارکسیسم را در مقابل لنینسم  علم میکند!

    ۳- تحلیل گرایی:

    جنبش کمونیستی ایران بطور عام و تشکیلاتهای سیاسی تاثیر گذار بصورت خاص، نتیجه گیری و جمع بندی مبارزاتی خود در عرصه  اجتماعی، تعیین تاکتیکهای کمونیستی وکارگری و تهیه برنامه کوتاه مدت و درازمدت خود بر این مبنا را، در دوران عقب نشینی جنبش مبارزاتی و توده ای و عموما تدقیق آنرا در دوران شکست مبارزاتی  انقلاب مستند ساختند. ولی از آنجاییکه این جمع بندی به درستی  اما بسیار دیر، بر این نکته تاکید کرد که برنامه دراز مدت فعالیت سیاسی، تشکیلات حزبی، سازمان یافتگی طبقه کارگر و پیشروان کمونیست، راه حل پایان دادن به انقلابات شکسته خورده آتی است،نتوانست شرایط لازم و مکانیسم های متناسب برای رابطه تنگاتنگ با طبقه کارگر را به موقع میسر سازد. زمانی که جمع بندی مبارزاتی نتواند در عمل مبارزاتی مستقیم طبقاتی محک بخورد، زمانی که این جمع بندی ، نتواند وسیله لازم برای ایجاد رابطه ارگانیک باشد و زمانی که تشکیلاتهای سیاسی از ریشه های خود دور شده اند، نمی توان انتظار داشت که فعالیت جدی در بکار بردن این جمع بندی در ارائه یک تئوری انقلابی جلوه کند. بنابر این کار تئوریک ، نقد تئوریک و مبارزه نظری جدی که لازمه ایجاد چنین تئوری است ،عملا از دستور کارآنان خارج میشود و فعالین کمونیست در بهترین شرایط ،  تبدیل به تحلیل گران صرف میگردند. این تحلیل گرایی بدان جا میرسد که آنها مجبورند در انتظار وقوع رویدادهای سیاسی و اجتماعی باشند تا تحلیلش کنند . با این نگاه است که ما مجبور میشویم که تحلیل گر صرف باشیم تا مبارز. ما مجبور میشویم که وسیع ترین اشکال اینترنتی، رادیویی و تلویزیونی را مهیا کنیم تا این تحلیل ها( پس از وقوع رویدادها) را انعکاس دهیم . این خود موجب میشود که صدها نفر از فعالینمان ، در حین داشتن  نظرات و اهداف مشترک سیاسی ، رسانه های گوناگون  ولی مشابه ای را  مهیا کنند. نتیجه این میشود که دهها نفر در تظاهراتها  شرکت کنند و به جای آنها صدها نفر مخبران و تحلیل گران آن باشند!

    ۴- عدم پذیرش جایگاه خود:

    مشکل اساسی  برخی ازتشکیلاتهای سیاسی و فعالین غیر تشکیلاتی این است که نمی توانند نیرو و توان واقعی خود را با شکل سازماندهی و اهدافشان هماهنگ کنند. از جمله اینکه هنوز باور ندارند و نمیخواهند باور کنند که بخشی از ما در خارج از کشور هستیم و بخش بزرگتر و گسترده تر در ایران ! پس از سالهای سال اقامت در خارج از کشور، هنوز با قراردادن صرف تاریخ شمسی در پایین اطلاعیه هایمان، می خواهیم تاریخ حضور چندین ساله مان را در دفتر تاریخ نسلهای آینده، داخل کشوری به ثبت برسانیم. هنوز هم با تکرار اهدافی چون  تعیین سیاست سازماندهی جنبش کارگری ، جنبش دانشجویی و غیره می خواهیم داخل کشوری باقی بمانیم ، حال اینکه مجریان واقعی آن در داخل کشور حضور دارند. بدین ترتیب معادله معکوسی را برای تحکیم جایگاه خود ترسیم میکنیم.

    در چنین شرایطی میزان  سردرگمی در شناخت ازجایگاه خود( ایران – خارج از کشور) به جایی میرسد  که حتا تقابل و مبارزه واقعی روزمره یعنی  افزایش حضور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جمهوری اسلامی و عواملش در خارج از کشور همانند گذشته با مقاومت جدی روبرو نمی گردد. جمهوری اسلامی، هم در ایران می تازد و هم در خارج از کشور و باز ما در وجه تبلیغی ، وظیفه افشای آنان را به دست تحلیل گران خبری خود میدهیم تا آنان حضور جمهوری اسلامی ایران  درخارج از کشوررا اعلام و محکوم نمایند!

    در این میان عده ای و یا تشکیلاتهایی برای تضمین این داخل کشوری شدن خود و برای پایان دادن به تشتت در چپ! تمام توان خود را بکار میگیرند تا بتوانند با دیگران داخل کشور “هم صدا” شوند. از اینرو سازماندهان رسانه هایی میشوند که جز از  طریق سرمایه های چند میلیون دلاری و یورویی دولتهای سرمایه داری و پذیرش موازین آنان، هیچ راه دیگری برای این “هم صدا” شدن نمی بینند. با این شیوه، آنها نه تنها یک گام به پیش بودن را فراموش میکنند که حتا هم گام شدن را نادیده میگیرند و به زعم خود ” هم صدا”  با مردم ایران میشوند! عدم پذیرش حضور در خارج از کشورو در محور نبودن ،عدم فعالیت منسجم مبارزاتی درازمدت ، نتیجه این تفکر تبلیغی است. این عدم پذیرش ، دخیل کردن فعالین کمونیست داخل و خارج در عمل مبارزاتی هماهنگ را نادیده میگیرد. این عدم پذیرش ، چگونگی کمک رسانی به گسترش مقاومت در داخل  کشور را به “هم صدایی” صرف که خودیک توهم است،  می سپارد تا خود را همراه و پیشرو بداند.

    ۵- پذیرش محفل فعالین:

    آنچه نمود دیگر این بحران است، تشتت و تنش فراوان در تمامی جمع هاست. امروز کمتر تشکیلات سیاسی و یا جمع فعالین غیر تشکیلاتی را میتوان سراغ داشت که در آن چند دستگی وجود نداشته باشد. امروز کمتر تشکیلاتی را میتوان سراغ داشت که اگر واقعا مفاد اساسنامه ای در آن رعایت شود، بسیاری از اعضا و فعالین خود را از دست ندهد. امروز کمتر تشکیلاتی را میتوان سراغ داشت که به خاطر پیش برد فعالیتهای خود، تن به پذیرش  فرد گرایی اعضا ندهد. امروز کمتر جمعی را میتوان سراغ داشت که در آن رابطه ها تعیین کننده چگونگی ضابطه ها نباشد. امروز در این بحران ضابطه ای ، چه در میان یک جمع باخود و چه در وجه بیرونی در تقابل با جمع های دیگر ، حفظ جمع خود به هر قیمتی ، مبنای حرکت است.  حتا اگر به باندبازی، تهمت،دسیسه، افترا و غیره بیانجامد. از اینرو تمامی اتحاد عملها، همکاریهای مقطعی و تشکیل جمع ها، بدون هیچ تضمین مبارزاتی شکل میگیرد و از هم می پاشد. امروز در نظر نگرفتن توان واقعی خود و قرار دادن اهداف بسیار بزرگتراز این توان، شرایطی را به وجود آورده است که چاره ای جز تن در دادن به رابطه ها نیست. زمانی که بعنوان مثال،  جمع ۱۰ نفره ای ، هدف انقلاب سوسیالیستی را در پیش پای خود میگذارد و آنهم حتما با رهبری از خارج از کشور ، آیا فکر میکنید چاره ای جز تن در دادن به مناسبات رابطه ای دارد؟ همین جمع اما اگر برمبنای توان خود و جایگاه خود ، اهداف مشخص و متناسب با توان را در برابر خود قرار دهد، آیا فکر میکنید جمعی خواهد شد که به هر رابطه ای وبی پرنسیپی تن دهد؟

    ۶- نگرش یک وجهی به مبارزه:

    از نمودهای دیگر بحران این است که یا در پی یک روش مبارزاتی برای همگان هستیم و یا سعی در اقناع دیگران برای انجام آن فعالیتی هستیم که خود انجام میدهیم. نگاه تک وجهی به مبارزه، عواقب مختلفی را برای فعالین کمونیست در خارج از کشور ایجاد کرده است.

    اولین مسئله این است که ما کار و فعالیت دیگران را از آنجایی که همگون ما نیستند نفی و نادیده می گیریم. اگر کسانی باشیم که در پی تظاهرات و آکسیون هستیم، دیگرانی که شرکت نمی کنندرا همراه خود نمی بینیم. اگر کسانی باشیم که در عرصه های اجتماعی و فرهنگی کار میکنیم معمولا حس میکنیم که نه تنها از طرف دیگران برسمیت شناخته نمی شویم ، بلکه دیگران به ارزش فعالیت های اجتماعی و فرهنگی مان  کم بها میدهند . این دسته فکر میکنند،  که میباید از  جایگاه اجتماعی و فرهنگی  به مشکلات برخورد کرد. اگر از دسته ای باشیم که فعالیت سیاسی را مورد توجه قرار میدهیم ، هر چه که دیگران انجام می دهند ، فرعی   و غیر مبارزاتی است !

    پیامد بعدی این است که این نگرش تک وجهی به مبارزه وفعالیت ، بسیاری از وقت و توان ما را میگیرد تا آنکه دیگران را قانع کنیم که آنگونه کنند که ما میکنیم. در این بین وقت و توانی که میباید برای تمرکز بر روی کار و عمیق شدن در آن گذاشته شود ، عملا به بحثها ، انتقادات ، جلسات و نق زدن  هایی منتهی میشود که کار را می خواباند. در این نگرش یک وجهی، هیچگاه این نظر مورد توجه قرار نمی گیرد که اتفاقا نیروهای چپ و کمونیست برای ایجاد و برنامه ریزی آلترناتیو می باید در تمامی عرصه ها فعال باشند، چرا که تمامی این عرصه ها، عرصه های زندگی روزمره همان توده هایی است که درباره شان صحبت میکنیم . این توده ها و مردم فقط در ایران نیستند، این مردم در ابعاد چند میلیونی در خارج از کشور هم زندگی میکنند. نمی توان صرفا به هنگام تظاهرات و آکسیون به میان آنان رفت.  تفکر و منش آلترناتیو چپ نه در شعار بلکه در عمل زندگی روزمره این مردم باید جایگاه خود را کسب کند. این آلترناتیو نه در فردای حکومت کارگری ، شورایی و یا هر شکل دیگر آن، بلکه در همین امروز و در همین جا میباید تمایزات خود را نشان دهد. آنچه که این نگرش تک وجهی را دامن میزند و بدان اجازه رشد می دهد این است که فعالین تشکیلاتی و یا غیر تشکیلاتی در خارج از کشور، بدلیل محدودیت شدید نیروی خودی و جمع خودی نمی توانند نیروهای جدید را با تناسب نیازبه هدف شان  جذب کنند. بلکه اول نیرو جذب میکنند، اول جمع تشکیل می دهند، اول روابط برقرار میکنند، اول مهربانی ها و کمک ها به یکدیگر را جایگزین وسواس در انتخاب قرار میدهند و بعد میخواهند ببینند که با این عده جمع شده و یا باقی مانده چه کاری میتوان کرد.

    ۷- عدم توازن بین نیرو ، توان و اهداف :

    در اثر سرکوبهای وحشیانه جمهوری اسلامی در دستگیریها، زندانهاو اعدام ها، د راثر انشعابات متعدد و یا کناره گیریهای بخش وسیعی از فعالین تشکیلاتی، در اثر  حضورغیرمنسجم بخشی از فعالین کمونیست و تشکیلاتهای سیاسی در خارج از کشور و در اثر کنده شدن بخشی از جنبش کمونیستی ایران از ریشه های حیاتی خود یعنی طبقه کارگر ایران، توان کمی و کیفی بسیاری از تشکیلاتهای سیاسی کاهش چشم گیری داشته است. جز تعداد انگشت شماری از تشکیلات های سیاسی ، تعداد اعضای تشکیلاتها از تعداد انگشتان دو دست بیشر نیست و تازه آن دسته از تشکیلاتهای سیاسی که “سراسری ” عمل میکنند نیز در مقایسه با آنچه در قبل از آغاز سرکوبهای سال ۶۰ بودند کاهش شدیدی داشته است. در این میان اما نه از ادعای توان آنها کم شده است و نه از اهداف عملی مصوبه تشکیلاتی در کنگره ها و نشستها و نه  اشاره ای به فعالین کمونیستی که در ایران بدون حضور ما و یا بدون ارتباط با ما ، به فعالیت مشغولند. این عده از فعالین به نام های ” محفل کوچک” ، ” جمع کتاب خوانان” ، محفلهای دوستانه برای بحث های سیاسی” و غیره نام می گیرند ولی تشکیلاتها و جمع های ما در خارج از کشور، هم حزبی هستند، هم سراسری و هم پیشروان طبقه کارگر! در نتیجه نه تنها در جنبه بیرونی بلکه در جنبه درونی نیز این تشکیلاتها به دو گروه کادرها و فعالین تشکیلاتی و دسته دیگر اعضای تشکیلاتی تبدیل شده اند که گروه دوم حتا در جریان بسیاری از امور قرار نمی گیرند و عملا تمامی کارها بدست گروه کوچکی  صورت می گیرد.

    این عدم توازن، چنان شرایطی را ایجاد کرده که در کنار مشکلات دیگر ، در کمتر تشکیلاتی می توان سراغ از هماهنگی گرفت و تنش های چندین ساله ، تشکیلاتها را به یک راه حل کشانده است و آن اینکه هر فردی یا واحدی و یا جمعی، هدف و کار مشخص خویش را به پیش میبرد و عملا کاری به کار بخش های دیگر تشکیلات و یا افراد ندارد و تشکیلات نیز عملا تن به این داده است که تا زمانی که این فرد یا جمع یا واحد فعالیت رو به بیرونی را به پیش می برد و وجه تبلیغی مبارزه را در نظر دارد ، از “استقلال لازم” برخوردار باشد. در برخی دیگر از تشکیلاتها که سانترالیسم قوی تری حکم فرماست و بدنه ی گوش شنوا دار تری دارند، نتیجه این می شود که کلیت تشکیلات گاهی به یک شیوه و هدف خاص سازماندهی میگیردد و روز دیگر به گونه دیگر. در مورد این تشکیلاتها ، فارغ از چه گونگی  به پیش بردن فعالیتها، یک وجه مشترک وجود دارد و آن یک شیوه، یک کار، همه به یکسان و به یک گونه ، در جمع های مشخص و در عدم هماهنگی با دیگران.

    در میان فعالین غیر تشکیلاتی نیز چنین تفکری ناشناخته نیست و رسمیت فعالانه ای دارد. بسیاری از این فعالین،زمانی که کار مثبتی را انجام میدهند، به جای ادامه فعالیت خود و بالا بردن تمرکز کاری، وقت بسیاری را صرف  نشان دادن تمایر فعالیت  مشخص خود از دیگران می کنند. دیگران نیز می بایست این شیوه را  سرمشق خود قرار دهند. همین نگرش باعث می شود که هفته ها و ماه ها وقت صرف بحثهای اقناعی شود. در چنین شرایطی فعالین کمونیست نه تنها نمی توانند فعالیتهای مختلف خود را  با موفقیت به انجام برسانند، بلکه در عمل بازدارنده یک دیگر نیز می شوند. در ایران اما شرایط فرق میکند. اگرچه اکثرفعالین کمونیست با توجه به تعداد بسیار زیادشان حتا در “محفل های کوچک”،با اسم یک تشکیلات فعالیت نمیکنند ولی شرایط مبارزاتی و رودر رویی با جمهوری اسلامی چنان ملزوماتی را به پیش پایشان گذاشته است که عملا در هر زمینه اجتماعی و فعالیتی (و نه فقط مبارزاتی) حضور دارند و به اشکال مختلفی حتا در آنجایی که نتوانند مبارزه مشخصی را به پیش برند، همیاریهای محلی یا سراسری را دامن میزنند.

    ۸- تفاوت نسلها:

    اگر از تشکیلاتهای خانوادگی و عضویتهای فامیلی قلم بگیریم ، واقعیت این است که بخشی از تشتت در جنبش کمونیستی ایران، ریشه نسلی نیز دارد. آنچه در ایران شاهد آن هستیم، نسل جدیدی از فعالین کمونیستی  است که یا در اواخر دوران شاه و یا در سالهای اولیه پس از قیام بهمن بدنیا آمده اند. این فعالین اگر چه برخا در تماس با نسل قبل تر خود نیز هستند و یا از طریق شرکت در کلاسها و جلسه های مختلف در کنش و واکنش فکری با آنان قرار میگیرند، ولی اکثرا مبنای حرکتشان ،خودشان هستند و اگر گاها کششی و یا علاقه مندی برای تماس با تشکیلاتها و یا افراد کمونیست نسل قبل از خود را دارند، از روی کنجکاوی برای دانستن است تا پیروی ازآنان!

    اگر از طیف قلیل نسل جدید فعالین کمونیست که به تشکیلاتهای شناخته شده می پیوندند بگذریم و برعکس روحیه ی مرسوم ، تنها و تنها آنان را نبینیم و یا آنان را نمایندگان نسل خود جا نزنیم، ما با نسلی روبرو هستیم که هم در حال جتسجو برای تشکیلاتهای جدید، تئوریهای جدید و روش مندیهای نوین  هستند و این همه  همگام با رودرویی تنگاتنگ و روزانه  آنها با جمهوری اسلامی. مصاحبه های گوناگون و تماسهای اینترنتی و یا تلفنی با بخشی از آنان نشان میدهد ، که نسل جدید فعالین کمونیست در ایران، منبع خبری خود را رسانه های گروهی جهانی قرار داده اند تا تحلیل خودشان را بدست آورند. کتابهای مختلف را می خوانند تا به تحلیل های خود برسند و تاریخ را با کنجکاوی ورق میزنند و با دیگران تماس می گیرند تا راه کار جدیدی را بیابند. جنبش اجتماعی توده های وسیع، در همان کشور در حال ساختن کادرهای خود و رهبران خود است. اگر در ده سال پیش کمتر می توانستیم با نامهای مختلفی در جنبش کارگری، زنان، دانشجویی آشنا شویم که در عین حال ادامه دهنده  نیز باشند، امروز در تمامی این عرصه ها می توان از نامهایی یاد برد که حداقل برای فعالین کمونیست و چپ در ایران ، نامهایی آشنا هستند. نسل فعالین کمونیست در خارج از کشور عموما تحلیل گران و سازمانگران ورزیده ای  هستند که در بهترین شرایط ، شنوندگان و خوانندگان و هواداران خود را در همین محیط خارج از کشور و مهمتر از آن در میان  هم نسلهای خود می یابند.

    به این مشکل یک مشکل دیگر هم اضافه میشود و آن اینکه تاریخ ، تجربیات و جمع بندیهای مبارزاتی و نقد  نسل قبل، همواره منشی شفاهی داشته است و از اینرو حتا در صورت تمایل ، نمیتواند قابل دسترسی برای نسل جدید فعالین در ایران باشد. بخش وسیعی از همین تجربیات و نقد ها حتا در دست دیگران خارج از تشکیلاتها هم نیست!

    در پایان این بخش باید مجددا بگویم که من در این مقاله سعی کرده ام که نمادهای اصلی را بصورت اجمالی توضیح دهم. مطمئنا، نمادهای دیگری نیز برای ترسیم و شناخت از بحران موجودند. در عین حال باید این نکته را نیز قید کنم که ترسیم اجمالی من از نمودها، صرفا برای توضیح بخش پایانی مقاله بوده است و از اینرو می تواند برای برخی رفقا که در پی ریشه یابی و نه فقط چگونگی بحران در جنبش چپ و کمونیستی ایران باشند، مبهم و یا ناکامل باشد. امید من این است که این بخش در مقاله های مجزای خودم و  رفقای دیگر در خصوص بحران جنبش چپ باز شود.

    تشکیلات رسانه ای : راه حلی بر ایجاد آلترناتیو و غلبه بر تشتت

    قبل از پرداختن به تشکیلاتهای رسانه ای لازم می بینم که توضیح دهم ، تشکیلات رسانه ای چگونه تشکیلاتی است.

    تشکیلات رسانه ای ، آن تشکیلاتی است که بخش اعظم  فعالیت های خود را، به شرط بازتاب رسانه ای و خبری ، به پیش برد. تشکیلاتی است که معتقد است ، رسانه های گروهی ، فرسنگهای دوری تشکیلات و توده ها را با امواج رادیویی، اینترنتی و تلویزیونی پر میکنند. تشکیلاتی است که معتقد است برای رسیدن به هدف، چه حکومت حزب به جای مردم باشد و یا شورا، این تشکیلات خودی است که میباید رهبری را در دست خود گیرد زیرا تنها تشکیلات مناسب است. تشکیلاتی است که بیشتر از هر کادر دیگری، نیاز به کادرهای مبلغ و تدارکاتی دارد، زیرا رسانه بدون مبلغین میسر نیست و  می باید کادرهای تدارکاتی داشت تا امکانات و شرایط را برای ایجاد و حفظ رسانه تضیمن نمود . تشکیلاتی است که هر وسیله ای ، به شرط تضمین موقعیت رسانه ای اش مجاز است. تشکیلاتی است که می تواند حتا اطلاعات و ارتباطات خود را از بدنه به اصطلاح نامحرم تشکیلات خود بپوشاند و درحقیقت تشکیلات در تشکیلات ایجاد کند. تشکیلاتی است که هر کمکی و هر سر خم کردنی را اگر در جهت کسب و حفظ  رسانه باشد، مجاز میداند . تشکیلاتی است که با کمال میل،حتا از موازین کمونیستی و تشکیلاتی و برنامه ای خود نیز می تواند بگذرد تا چنان تشکیلات و برنامه ای را نضمین نماید که در هماهنگی با کمک دهندگان مالی رسانه اش باشند. تشکیلاتی است که می باید یک دستی خود را با اعضای حرف شنو و تایید کننده ، تضمین کند و رهبری هوشمندی که بتواند با حفظ اسرار از بدنه  ، اهداف تشکیلات رسانه ای را به خوبی به پیش برد. تشکیلاتی است که یا دیگران را چه بصورت فردی و یا جمعی قبول ندارد و یا از آنان دوری میکند،  زیرا تمام امیدهایش به جنبش کمونیستی را از دست داده است و به درون تشکیلات خود پناه برده است!  تشکیلاتی است که نه بدنه تشکیلاتی و نه جنبش کمونیستی  محرمان رازش هستند و از اینرو سیستم تشکیلاتی را آنطور تنظیم میکنند که “معتمدینش” در مرکزیت سازمانی و یا حزبی جمع شوند. تشکیلاتی است که دولتهای خارجی ، رسانه های دولتی  و ارگانهای اداری رازدارشان می شوند و به هر قیمتی تا جایی که ممکن است اطلاعات را نه از رژیم جمهوری اسلامی، بلکه از اپوزیسیون انقلابی و کمونیست مخفی نگاه می دارند. تشکیلاتی است که دولتهای خارجی حتا در سطح وزارت خانه  ها و از کانال آنها، نهادهای امنیتی،  از هویت آنان کاملا آکاهند ولی رفیقان کمونیست و هم رزمان اپوزیسیون ذره ای از آنان نباید بدانند. تشکیلاتی است که در رقابت برای گرفتن امکانات از دولتهای بورژوازی رقیبان خود را با غیر کمونیستی ترین وغیر انسانی ترین شیوه ها حذف میکنند تا خود به تنهایی از امکانات برخوردار شوند.  آری تشکیلات رسانه ای چنین تشکیلاتی است.

    اینکه یک تشکیلات رسانه ای تا چه میزان اهدافش، توانش و روشمندیهای فعالیتی اش در هماهنگی با یکدیگرند، به عمر تشکیلات رسانه ای و میزان موفقیتهایش برای تضمین ادامه کاری رسانه ایش  بستگی مستقیم دارد. در این مورد می توان از تشکیلاتهایی نام برد که  با موفقیت توانسته اند پس از چندین سال کار شبانه روزی، موقعیت و توان خود را تا اندازه ای هماهنگ نمایند و تشکیلات را کاملا در جهت اهداف و شکل تشکیلاتی قید شده در بالا، کانالیزه کنند و یا اینکه تشکیلاتهایی هستند که تازه قدم به این نوع فعالیت گذاشته اند و طبیعتا نمی توان از آنان انتظار داشت که یکدست و در کلیه موارد هماهنگ شده عمل نمایند.

    در مورد اول می توان از حزب کمونیست کارگری صحبت کرد. حزبی که در اثر تلاشهای فراوان و آموزش کادرهای مجرب خود توانست، هم مارکس گرایی را به درجه پیدا کردن مارکس زمانه کامل کند، هم با مصوبه  پلنوم کمیته مرکزی قبل از اولین کنگره علنی خود توانست، کلیه اطلاعات و روابط در مورد رادیو و تلویزیون را در محدوده دفتر سیاسی حفظ کند (مصوبه ای که برمبنای آن حتا این گونه اطلاعات به کنگره حزبی نیز داده نمیشد)، هم با بیرون رفتن بسیاری از کادرهای تشکیلات گردان و مروج خود، تشکیلات یک دست مبلغین را به بهترین وجهی سازماندهی کرد، و هم با تعیین یک سیاست مشخص و علنی ، توانست کار افشاگریهای اپوزیسیون را خنثی نماید که برمبنای آن این حزب خود از هیچ دولتی و یا ارگان دولتی تقاضای پول و یا همکاری نمیکند ولی اگر این دولتها وجوه مالی یا همکاریهای دیگری کردند ، حزب با کمال میل این همکاری و کمکها را در راه رسیدن به هدف سیاسی خود یعنی کسب قدرت سیاسی توسط حزب، خواهد پذیرفت.

    در مورد دوم می توان از سازمان فداییان اقلیت نام برد که تازه در اول کار است. از اینرو فعالیتها، اهداف، برنامه و سیاستها هنوز از یک دستی کاملی برخوردار نیستند. سازمان فداییان اقلیت برای هموارکردن را ه هنوز در فازهای ابتدایی است ، ولی باید بگویم که بسیار با موفقیت و پر انرژی این گامهای اولیه را برداشته است. در وحله اول ، مارکس گرایی در این سازمان ، وجه مشخص رسمی خود را در مورد حذف بند برنامه ای حق تعیین سرنوشت نشان داد. این گرایش تاکید بسیار زیادی بر روی “حمام خون” و ناسیونالیستهای خارج از کشوری داشت. بندی که در ادامه خود به ناگهان با ظهور پیشنهاد تغییر ساختار تشکیلاتی به شیوه یک تشکیلات رسانه ای ،در ابتدا توسط توکل(پس از ۱۸ سال کنارگیری از وظیفه تشکیلات گردانی وعدم ارائه پیشنهاد در مورد مسائل تشکیلاتی )  و پس از آن  توسط اکثریت کمیته اجرایی این سازمان،در کنگره دهم امسال  تصویب و تحکیم گشت. لازم به ذکر است که بقیه اعضای کمیته اجرایی و بدنه تشکیلات هیچگاه از شروع فعالیت برای ایجاد رسانه ای همانند شهرزاد نیوز که در ضوابط پرداخت بودجه مالی دولت هلند، برضد اپوزیسیمون سرنگونی طلب و انقلابی تاکید دارد و آنرا شرط لازم پذیرفته شدن می داند ، با خبرنشدند و نبودند.  طرح رسانه ای ،در حقیقت بدون اطلاع بسیاری از مسئولین و کادرهای تشکیلات به گونه دیگری بطور “علنی” ازژانویه ۲۰۰۵ به پیش برده میشد. این طرح که در ابتدا بصورت “اوقات فراغت” با ایجاد سایت دخترک توسط یکی از اعضای کمیته اجرایی سازمان با نام پال تاکی زنبورک آغاز گشته بود، کم کم شکلهای دیگری بخود گرفت.

    زنبورک یا با نام تشکیلاتی مژده فرهی که در دو دوره عضو کمیته اجرایی و عضو تحریریه کار بود ، در همین دوران اقدام به ایجاد امکاناتی میکرد که با حضور وی و فرد دیگری از یک سایت ، با حضور در سمینارهای ارتباطی جمعی دولتی،  ابعاد جدیدی یافت. نگاهی به لیست شرکت کنندگان در این سمینار و نوع سمینار نشان دهنده اهداف اجرایی آن است. در این سمینار جهانی رسانه های پیشرو، از ایران، نمایندگان ۷ وزات خانه جمهوری اسلامی واز سازمانهای غیر انتفاعی ان جی او اعظم طالقانی شرکت داشتند. نام تمامی شرکت کنندگان در سایتها و به زبان انگلیسی موجود است. البته مژده فرهی که برای اپوزیسیون اسم مستعار داشت، در این گونه فعالیتها از نام اصلی خود یعنی مینا سعدادی استفاده می کرد که بنابراین برای بسیاری  از فعالین قابل ردیابی نبود. گزارش شرکت در چنین سمینارهایی و طرحهایی، اساسا در گزارشهای تشکیلاتی در هر رده ای (جز برای تعدادی از کمیته اجرایی وقت از جمله ” توکل” و” پروین نیک آیین” و” اصلان جواد زاده”) قید نشد. مینا سعدادی یا مژده فرهی و یا زنبورک ، به دفعات به عنوان نماینده اقلیت چه در واحد محلی هلند و چه در شکل سراسری مثلا بعنوان سخنران در سالگرد سیاهکل و یا مصاحبه با نشریه کار به مناسبت روز زن بعنوان عضو هیات تحریریه نشریه کار،علنا مواضع و وابستگی تشکیلاتی خود را اعلام نموده است. آنچه برای بخش وسیعی از مسئولین تشکیلاتی (ازجمله خود من) مشخص نبود همان استفاده از نام حقیقی و فعالیت در جهت ایجاد رسانه گروهی در چنین جمع های دولتی و امنیتی و با چنین شیوه هایی بود. تا اینکه بالاخره پس از اینکه دولت هلند با طرح مالی خود در مورد به راه اندازی یک تلویزیون به سمت ایران و با کمک “کادرهای حرفه ای” از ایران آمده، با مشکلات برخورد کرد و با هماهنگی بنیاد معلوم الحال و جنایت پیشه ” خانه آزاد” آمریکا ، تصمیم گرفت که بودجه ۱۵ میلیونی خود را در جهت گسترش رسانه های ایرانی که موضعی انقلابی ندارند و با تغییرات انقلابی و سرنگونی طلبانه مخالفند، به کار اندازد. این بودجه که طبق گزارش رسانه های هلندی و وزارت خارجه هلند بین ۱۱ پروزه تقسیم شده است، به پروژه هایی تعلق گرفت که از میان آن مینا سعدادی ، عضو کمیته اجرایی سازمان فداییان اقلیت و عضو تحریریه نشریه کار، از راه اندازان آن شده است و عنوان سردبیری شهرزاد نیوز را از آن خود کرده است. این عمل مبارزاتی ، بدین دلیل صورت میگیرد که رسانه جدیدی همانند صدها رسانه وابسته و تعظیم کن اصلاحات آنهم از نوع ایرانی و خارجی آن ، کار خود را آغازنماید ولی این بار به نام زنان. رسانه ای که در آن سردبیر و کادر سازمان فداییان اقلیت با دریافت بودجه های کلان دولتی و در هماهنگی با سازمانهای امنیتی و وزارتخانه ای هلند و آمریکا در تاریخ سوم مهر ۱۳۸۵ بتواند بعنوان مثال از نقاشی های خسرو حسن زاده ، نقاش برجسته جبهه های جنگ ایران وعراق و عاشورای حسینی گزارشی به قلم خود بنویسد و ضمن تمجید از رنگ آمیزی تابلوها به برگزار کنندگان نمایشگاه انتقاد کند که چرا سالن نمایش در جایی برقرار است که کارگران ساختمانی در نزدیکی آن مشغول بکارند! البته در این رسانه ، دو عضو دیگر این سازمان نیزبا نام مستعار، بعنوان همکار فعالند. با این حساب ، سئوال این است که آیا سازمان فداییان اقلیت در وزارتخانه ها با کادرهای علنی خود نفود کرده است و آنها را به خدمت می گیرد یا برعکس!؟

    این اولین قدم جدی است که سازمان فداییان اقلیت پس از تعویض ساختار تشکیلاتی خود، مصوب کنفرانس دهم امسال، توانسته است در جهت تربیت کادرهای حرفه ای با هدف ایجاد رسانه های گروهی بردارد. سازمان فداییان اقلیت در آغاز راه است. اما آنچه این گونه تشکیلاتها از آن غافلند نتایج این گونه حرکتها در جنبش کمونیستی ایران است. تشکیلاتهایی همانند حزب کمونیست کارگری ایران و یا سازمان فداییان اقلیت و یا هر تشکیلات دیگری از این دسته، ممکن است در جهت اهداف تشکیلاتی خود به موفقیت هایی هم دست یابند، ولی این اهداف و این موفقیت ها صرفا و صرفا در محدوده تشکیلات خود باقی خواهد ماند. جنبش کمونیستی ایران نه منتظر رسانه های رنگارنگ ، رادیو و تلویزیونهای نیمه حرفه ای آنان است و نه حاضر است حیثیت سیاسی خود را با هویت آنان رقم بزند.

    جنبش کمونیستی ایران پرورش کادرهای خود را در عمل مبارزاتی، در هر کوی و برزنی، در هر تنگنای مبارزاتی و در هر جایی که انسانی لگد مال شده ای وجود داشته باشد به پیش خواهد برد. و این گونه تشکیلاتها باید  بی اعتمادی، نا امیدی، سرخوردگی و یاس خود را در عملکردهای خود ببینند و مطمئنا جنبش کمونیستی ایران یک هدف را در مقابل خود دارد و آن سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، برقراری حکومتی مبتنی بر نیروی اکثریت عظیم توده های زحمتکش ایران است. هرگاه جنبش کمونیستی احتیاج به صحبت کردن و یا گزارش خبر سرنگونی و یا گزارش مبارزات توده ها داشته باشد، باز هم مطمئنا رسانه های بسیاری خواهند بود و گزارش خواهند داد. انقلاب به خاموشی برگزار نخواهد شد!

    وظیفه جنبش ما ، تربیت کادر هماهنگ با دولتهای خارجی نیست، وظیفه ما تربییت کادرهای آلترناتیو سرمایه داری است. جنبش کمونیستی ایران هیچگاه به فعالین خود نه بی اعتماد است و نه از آنان ناامید، حتا اگر ما درکنار هم نباشیم و حتا اگرزمانی که انقلاب ایران بدون ما به پیروزی برسد و حتا اگر ما نسل رهبران آن نباشیم! اگر زمانی بسیاری از هواداران سابق، کادرها و اعضای سابق و یا کسانی که به هر دلیلی از این سازمان انشعاب کردند و یا جدا شدند، دهان خود را بر روی تمامی فجایع، تضییق ها ، فشارها ، افتراهای برخود و یا دیگران بسته نگه داشتند صرفا و صرفا به یک دلیل بود ، “با همه این حرفها ، این سازمان بالاخره پرنیسپهای سیاسی خود برعلیه رژیم و عوامل امپریالیست را حفظ کرده است”! امروز اما این طیف وسیع، باید چه بگوید ؟ اگر امروز به خاطر رسیدن به صدایی و رسانه ای ، آنهم در سطح صدها رسانه مشابه در ایران ، در مقابل بودجه های چند میلیونی دولتی و نهادهای شناخته شده امنیتی و امپریالیستی سر تعظیم فرود آوریم، فردا برای به پیش بردن منافع کارگران و زحمتکشان و حفظ “حکومت شورایی”، به کدام تاکتیک ها متوسل خواهیم شد؟

    استکهلم چهاردهم اکتبر ۲۰۰۶

    برای اطلاع بیشتر به سایتهای زیر رجوع کنید:

    http://www.gozareshgar.com/?id=559&tid=909

    http://www.oneworld.nl/index.php?page=1&articleId=8196

    ای میل نویسنده alifarmandeh@yahoo.com

    وبلاگ نویسنده

    سایت:  آزادی بیان

    هرگونه نقل قول و استفاده از مطالب سایت آزادی بیان تنها با ذکر منبع مجاز است.

    ]]>
    https://khodrahagaran.org/fa/%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%da%a9%d9%85%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d9%88-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%84-%d8%aa%d8%b4%da%a9%db%8c%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b1/feed/ 2