علی شریفیان (روزنامه نگار آزاد)
Sharifiancanada (at) yahoo (dot) com
بعد از ظهرگرم گرفته ودم کرده ای از روزهای بلا تکلیف و بلغمی مزاج تابستان مونترال است. 19 تیرماه 1388، یکروز بعد از دهمین سالگرد 18 تیر، سالگرد خیزش دانشجویی در ایران است. حدود یک ماه از انتخابات 22 خرداد می گذرد. در این روزها و شب هایی که تا به اینجا رسیده، با خود در اندیشه و کشمکش بوده ام. در این اندیشه که «چطور شد که به اینجا رسیدیم؟ و داریم به کجا می رویم و چگونه؟»
ایرانیان این بار بعد از بیش از صد سال که از انقلاب مشروطیت گذشته بعد ازجند نوبت ناکامی، دوباره تلاش تازه ای را برای رسیدن به «آزادی» شروع کرده اند. آیا این بار این راه و کار، کنش و کوشش ها بار و ثمری خواهد داد؟
اگر بخواهم هم با همه احساس و احوالم و هم با درک و بضاعتم از آنچه در تاریخ ایران گذشته- که خود یک رویداد بزرگش را ، انقلاب 1357 را شاهد بوده ام– بنویسم ، در کنار همه امیدی که این روزها در همه جا و همه کس موج می زند، باید اعلام کنم که این روزها هم امیدبخش و هم نگران کننده اند.
هرکسی از ظن خود شد یار من
ما ایرانیان ـ دست کم بیشماری از ما که بیشنه ما هستند ـ حافظهء تاریخی نداریم. انگاری همین سی سال پیش بود ـ کلیشهء «همین دیروز بود» خیلی نخ نما، متروک شده با اینکه هنوز منسوخ نشده است! ـ پس باید به یاد خود و همگان بیاورم که«انگار همین سی سال پیش بود» که جزیرهء ثبات ایران شاهنشاهی به ناگهان در آبهای اقیانوسی هفت جوش، چون زورقی شکسته با چند آی و هوی و چند ماهی تظاهرات پرشور اما کور و کر و گیج و بی هدف در غلتید و غرق شد. پاروزنان زروقی که هزار سوراخ داشت؛ پهلوان پنبه هایی که بیش از 50 سال، در تمام دوران پهلوی ها، مدعی بودند که پاروزنان کم تایی هستند و خود را با «رستم دستان» همتا می دانستند، زودتر از زورق بان و مدت ها پیش از غرق شدن آن به چاک جاده زده بودند.
زورق بان هم که با دلی شکسته و چون گنگ خواب دیده ای چندی پیش از «فرار» ناگزیرش در جعبه جادو اعلام کرده بود که «صدای طوفان و امواج خروشان» مردم را شنیده است، دیگر جایی برای ماندن نداشت: «خود کرده و ما کرده را تدبیر چیست؟!» درست خواندید «خود کرده و ما کرده!»
آنکس که باد می کارد، توفان درو می کند. زورق بان آن برداشت کرد که خود کاشته بود. اما ما چه کردیم؟
انگار همین سی سال پیش بود… هر سوراخ کوچک و بزرگ، هر گوشه در سرسراهای دانشکده ما و هر دانشکده و هر جا که می رفتی به فتح گروهی درآمده بود و همه مدعی…
مجاهدین اسلام ناب محمدی… طرفداران خفه کردن طبقه کارگر… طرفداران چپه کردن طبقه کارگر… تراز نوینی های کهنه شده و زنگ زدهء طرفدار رهایی زحمتکشان از «راه باریک به شمال دور»*… طرفداران باشگاه سالمندان جبهه ای که دیگر نه جبهه بود و نه ملی و هیچ نشانی از بزرگان بزرگش نداشت و همینطور دست و پازنان، گذشته ها را غرغره می کرد و… دیگران و دیگرانی که تاریخ و مردم خودشان را نمی شناختند. همه و همه برای «عدالت خواهی»، «آزادی» و«اسقلال» مام وطن، شمشیر برکشیده به میدان آماده بودند. شوربختانه بسیاری از این شمشیرهای از نیام برکشیده چوبی بودند، شماری از این شمشیرها زنگ زده و شماری که برق و جلایی داشتند در دست «دون کیشوت» هایی بود که برای جنگ با سایهء «آسیاب های بادی» در هوا می چرخیدند!
در آن های و هوی و جنجال هیچکس، هیچکس دیگر و نظر دیگری را بر نمی تابید… همه حرف می زدند، پنداری گوش ها پر از سرب مذاب بود، همه دهان شده بودند و هیچکس نمی شنید… همه (بسیاران بیشمار) تنها با شور و بی هیچ شعور و اندیشه روشنی راهی را رفتند؛ راهی را باشتاب خلسه وار درنوردیدند که به دوازده فروردین 1358 رسید! «جمهوری اسلامی : آری یا نه»!؟
از این ابلهانه تر نمی شد! اسلام، پیوندی با جمهوریت نداشته و ندارد و جمهوریت هم که با اسلام نسبت بلا نسبتی دارد. اما حتا مارکسسیت های طرفدار آزادی زحمتکشان از« راه باریک به شمال دور» هم با انتشار اثری تاریخی اعلام کرده بودند: «خمینی رهبر ماست!»
لشکر ده ها هزار نفری ـ جز شمار بسیار اندکشان ـ آخوندها، ملایان و یا محترمانه تر روحانیون سال ها مفت خورده و از وجوهات «روضه خوانی»، «خمس و زکات» و جاری کردن «صیغه عقد دائم و موقت» و… خوب فربه شده، آماده بودند و با موج سواری که در تاریخ کم نظیر است، همه را کیش و مات کردند. آنها اندیشه ورزان کم سواد و جان بر کف را با دو سه حرکت ساده با «خدعه» و« تقیه» ی امامشان و با پر رویی و وقاحتی مثال زدنی، کیش و مات کردند! هزینهء گزاف این شکست خودخواسته و یا خود ناخواسته را اندیشه ورزان نا پخته، خود این شیفتگان آزادی جان بر کف، با جان خود و در گسترهء پهناورتر آن «مردم ایران» پرداختند و هنوز هم دارند می پردازند.
انسان حیوانی سیاسی است!
هربرت مارکوزه، فیلسوف معاصر* بعد از تعریف های بسیاری که از انسان شده، آورده است:«انسان حیوانی سیاسی است.» این را آوردم که یاد آور شوم حتا اگر ما – هر یک از ما – در این روزها و یا هر زمان دیگری نظارگرانه کنار بنشینیم، این هم خود یک گزینه و کنش و حرکت سیاسی است.
بالا تر نوشتم که دربارهء رویدادهای این روزها هم شادمانم و هم «می ترسم و دل نگرانم». چرا؟ برای اینکه شوربختانه بسیاری از آنچه همین سی سال پیش، و از آن زمان تا کنون، به مناسبت های مختلف شاهدش بوده ایم، نه شاید به همان شدت اما به نوعی و در شکلی دیگر در گذر است. « وحدت کلمه» اسم شب یکی از این امور مشابه است! بسیاری می گویند و اینگونه توجیه می کنند که «باید با مردم … با مردم ایران حرکت کرد». بسیار خوب… اما باید تا هزینه ها بیشتر نشده چند نکته اساسی را روشن کرد. باید سنگ هایمان را وا بکنیم .
همه می دانیم اوضاع ایران در همهء این سی سال «آتش زیر خاکستر» بوده و حالا با«کودتای عیان» انتخاباتی بوسیلهء حکام اسلامی این آتش زبانه کشیده است. میرحسین موسوی و مهدی کروبی تا به اینجا میدان دار بوده اند و با حرکاتی «افتان و خیزان» و با فاصله ای پیدا، بدنبال مردم آمده اند… اما نمی شود خود را به کری و کوری زد. هر دوی این اصلاح طلبان بارها در بیانیه ها، در گفتارها و همینطور در عمل کردهایشان به روشنی خواستار اصلاح نظام اسلامی شده اند. پس آن گروهی که با این اصلاحات موافقند و آنرا با توجه به سابقهء سی سالهء رژیم اسلامی ممکن می دانند، حق دارند بر حسب فهم و درکشان با آنها همراهی و همدلی کنند؛ تا خود ببینند نتیجه چه خواهد شد. اما تکلیف بقیه، آن گروه که طرفدار«جدایی دین از سیاست» هستند و خواستارحکومتی سکولار و برکناری کامل حکومت اسلامی هستند، چیست؟ اصل و اصول و اساس دموکراسی و تجربه می گوید که آنها هم بر حق اند راهی را که درست می دانند، پی بگیرند. در این میان، و با این ترتیب، هیچکس (مثل محسن مخملباف) نمی تواند ـ و بر اساس اصول اولیه دموکراسی حق ندارد ـ از سوی همه، و تا به آنجا که امروز نمونه هایی از آن را می بینیم و دیده ایم، از جانب مردم ایران در هیچ مجمع رسمی و یا غیر رسمی بیانيه بدهد؛ هیچکس نباید به خود اجازه دهد و این مسئولیت بزرگ را بر عهده بگیرد و به دیگران بگوید: «چه باید کرد و چگونه»؛ همه می توانند آنچه در نظر دارند به دیگران عرضه کنند و در مقابل راه و روش طرف و طرف های مقابل و به استدلال آنها هم گوش دهند و همه یکدیگر را خوب بشنوند. «مرغ یک پا ندارد.»
همراهی و اتحاد برای رسیدن به «آزادی»
این امر آنگونه که تاریخ نشان داده امری بسیار حیاتی و ضروری برای رسیدن ملت ها به آزادی بوده است. برای ما هم لازم است، نه با «وحدت کلمه»، که با رسیدن به موافقت های معقول و دموکراتیک به «وحدت عمل» معین در شرایط مشخص و با هدف روشن برسیم و آنگاه اگر با هم موافق بودیم در حرکت های اعتراضی و یا هر اقدام لازم دیگری دسته جمعی اما با استقلال اندیشه با همراهی و اتحاد برای رسیدن به آزادی، شرکت کنیم و بر محور اصولی توافق شده و روشن با هم حرکت کنیم.
آیا این بار می توانیم با نظر به گذشته و تجربه های تلخ و هزینه های سنگینی که داده ایم، با توجه به اينکه «گذشته چراغ راه آینده است»، به رویای آزادی، پس از بیش از یک قرن که به دنبال آن بوده ایم، برسیم؟ چنین باد!
*****
* این عبارت، عنوان نمایشنامه ای از«ادوارد باند» نمایشنامه نویس انگلیسی است.
* فیلسوف و جامعه شناس آمریکایی ی آلمانی تبار (1979 – 1898) از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت. کتاب «انسان تک ساحتی» مارکوزه به فازسی ترجمه شده است.
10 ژوئیه 2009 – 19 تیرماه 1388 ، مونترال – کانادا