بدین ترتیب کمیت و کیفیت مجموعه ای از شرایط و رفتارها، که مثال هایی از آن ارائه شد، تعیین کننده ی بستر شکل گیری درجات مختلف از فرهیختگی در فرد خواهد بود. بنابر داده ها ی روانشناسی، همه ی شخصیت هایی که در کودکی مورد توجه و احترام قرار نمی گیرند واز حیث تربیتی با کمبود یا نقص های آشکار ارتباطی مواجه می شوند در دوره ی بزرگسالی رفتارهای نامتعادل و عصبی از خود بیرون می دهند. شخصیت این گونه افراد به سه نوع تقسیم می شود:
1) شخصیت سلطه گرا
2) شخصیت مهر طلب
3) شخصیت انزواجو
شخصیت سلطه گرا در پی آن است تا کمبودهای دوران کودکی را با تسلط بر دیگران جبران سازد. رفتار چنین فردی بسیار اقتدارگرا بوده و به دنبال آن است که با جلب اطاعت دیگران، احترام آنها را برانگیخته و برای اختلالات شخصیتی ناشی از بی احترامی های حک شده در ناخودآگاهش در دوران کودکی و یا بعد، نوعی احساس آرامش روانی در خود به وجود آورد.
شخصیت سلطه گرا از برقراری رابطه ی سالم با دیگران عاجز است و جز در یک رابطه ی نابرابر و با کنترل و تسلط رفتار و کنش دیگران نمی تواند با کسی ارتباط برقرار کند. قدرت طلبی، جاه طلبی، بی احترامی به دیگران، خودمحوری، خود خواهی، پایمال سازی حق یا نقش دیگران، مظلوم کشی و ستمگری و فدا کردن دیگران برای اهداف خود و دریک کلام، خودمداری، از ویژگی های شخصیت سلطه گرا می باشد.
شخصیت مهرطلب در پی آن است که عقده های ناشی از کمبود توجه و یا خشونت اعمال شده بر خود را با جلب مهر و محبت دیگران تسکین دهد. وی در وحشت از این که مورد آزار و اذیت جسمی یا روحی دیگران قرار گیرد، دائم به دنبال آن است که خود را در توافق وهماهنگی با سایرین و بخصوص با قدرتمندان نشان دهد. وی به راحتی با فرد زورگو و ستمگر کنار می آید و برای حفاظت جسمی و یا روحی خود به ستمگر نزدیک شده و در صورت لزوم به تعریف و تمجید از آن می پردازد و به تملق گویی افراطی گرایش دارد و حتی به زورگو خدمت کرده و برای این رفتار زبونانه ی خود توجیه نیز دارد.
برخورد او با دیگران سطحی، بی ریشه و بسیار متلون است. وحشتی پنهان شده در تمامی رفتارهایش بارز است، وحشتی که فقط به واسطه ی جلب محبت خطرآفرینان فرضی یا واقعی می تواند پنهانش کند. او شخصیتی ضعیف است که به راحتی درهم می شکند و از برقراری یک رابطه ی سالم و متوازن با دیگران عاجز است. افراط و تفریط در قضاوت های وی فراوان دیده می شود و دوستی وی فاقد عمق و ریشه است و به محض احساس خطر می تواند رنگ عوض کند. وی پیوسته به قویترین فرد در جمع گرایش دارد و در این مسیر دیگران را می تواند فدا کند.
شخصیت منزوی و گوشه گیر چنان در وحشت های درونی شده و نهان ذهن خویش گرفتار است که جز با فرار از دیگران، پرهیزاز دیگران و پناه بردن به خلوت خانه و یا پستوی ذهن و رویاهای خویش قادر به زندگی نیست. او آرامش را در نبود دیگران می داند و به گفته ی سارتر برای او « جهنم، دیگران هستند».
شخصیت گوشه گرا از خطر و ماجرا و ارتباط آفرینی گریزان است و ترجیح می دهد با خود یا با معدود افرادی که بی خطری آنها را نسبت به خود بارها آزمایش کرده است تنها باشد و با کسی ارتباط برقرار نکند. به همین دلیل در وحشت از برقراری ارتباط دائم از جمع و گروه و میهمانی و جلسه و… فراری است و هر بهانه ای را برای تنها بودن ارائه می دهد.
چنانچه می بینیم در هر سه نوع این شخصیت ها خصلت بارز عبارت است از عدم تعادل رفتاری، نبود سلامت ارتباطاتی و نبود توازن در تعامل با دیگران. به همین دلیل نیز می توان گفت که آن چه در دوران کودکی در خانواده و مدرسه و محیط روی می دهد به طور عمیق و ریشه داری در شخصیت فرد نهادینه شده و اگر مورد کار و بازبینی قرار نگیرد، تا آخر عمر با او همراه خواهد بود. مواردی که فرد بتواند به واسطه ی شرایط عینی زندگی، تجربیات فردی ویا دانش نظری، خود را از چنبره های منفی این نوع از شخصیت های نامتعادل رها سازد به طور بالقوه کم نیست، اما به طور بالفعل کمتر روی می دهد.
آنچه شانس آن بیشتر است این است که افرادی که به این نابسامانی های شخصیتی دچار هستند خود در بزرگسالی به صورت ناخودآگاه به بازتولید همان الگوهای رفتاری دست بزنند و یا آن که به صورت فرار به جلو، نوعی رفتار نامتعادل دیگر را در رفتار نسل بعدی به وجود آورند.
در این بحث اما نکته ی بسیارمهم این است که تولید و بازتولید شخصیت های نامتعادل، زمانی که به صورت نهادینه و وسیع، یعنی در سطح عمومی جامعه، روی دهد سبب می شود که پدیده ی شخصیت نامتعادل به صورت مسله ی اجتماعی و فراگیر در آید و سرنوشت و تاریخ یک کشور را تحت تاثیر خود قرار دهد. به همین دلیل نیز بررسی این نکته در جامعه ی ایرانی خالی از فایده نیست.