نقش حساس ایران در دکترین منطقهای نوین آمریکا
کورش عرفانی
رادیو زمانه
باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در روز چهارشنبه ۲۸ مه ۲۰۱۴ در مقابل افسران فارغ التحصیل دانشگاه نظامی «وست پوینت»، راهبرد آمریکا در زمینه سیاست خارجی را ترسیم کرد.
وی در سخنان خود، آمریکا را قدرت نخست جهان قلمداد کرد و گفت در صدد است چنین موقعیتی را حفظ کند.
نکته اصلی گفتههای او اما در طریق اعمال قدرت بود، به نظر میرسد که ابر قدرت آمریکا در حال یک تغییر کیفی در این زمینه است. این تغییر چیست؟ آیا آمریکا میخواهد نقش محوری خود را به شکل دیگری اعمال کند و یا این که این گفتار پوششی است برای واقعیت کاهش نفوذ این کشور؟
تاثیر سیاست جدید بر روابط ایران و آمریکا اهمیت تام دارد. آیا ممکن است که ایالات متحده، جمهوری اسلامی را در چارچوب این استراتژی جدید به صورت یک متحد منطقهای ببیند؟ و یا برعکس، آمریکا ترجیح میدهد نیروی دیگری بر ایران بر سر کار آید؟
نوشتار حاضر ضمن توضیحی پیرامون موقعیت عمومی قدرتمداری آمریکا در جهان و منطقه، به نکاتی پیرامون سیاست آمریکا در قابل ایران اشاره خواهد کرد.
دکترین جدید استراتژی آمریکا
ایالات متحده آمریکا کشوری است که دو خصلت را با خود یدک میکشد: یک کشور جوان وتازه تاسیس و در عین حال پرقدرتترین دولت جهان. دلیل همنشینی این دو عامل، یکی در وسعت آمریکاست، دیگر در منابعی که در و با خود دارد و سوم در قدرت نظامی آن.
وسعت به معنای اهمیت جغرافیایی و جمعیتی آن است، منابع به توان اقتصادی و فن آوری آن باز میگردد و سومی هم اشاره به توانایی اتمی این کشور، ارتش و نفرات آن و سطح تکنولوژیک تسلیحاتی که در اختیار دارد. بر محور این سه پارامتر، ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یک قدرت جهانی عمل کرده و برای خود نقش خاصی را در صحنه بینالمللی در نظر میگیرد که ربطی به وزن یک دولت درعرف دیپلماتیک ندارد.
آمریکا به دلیل قدرت خود، جایگاهی را در جهان دارد که فراتر از اهمیت هر دولت دیگر است اما این امر مطلق نیست. به مرور زمان و تابع تحولات منطقهای در این سوی و آن سوی جهان و تغییرات جهانی، آمریکا قدرت خود را به صورت متغیر میبیند؛ گاهی افزایش و گاهی کاهش مییابد. متناسب با این تغییرات و بنا به سیاستهای اتخاذ شده واشنگتن و نوع برخورد آن با این تغییرات، جایگاه آمریکا دستخوش تغییر شده و نفوذ این کشور کم یا زیاد میشود.
یکی از نقاط کلیدی قدرتگیری نفوذ آمریکا، فروپاشی دیوار برلین و پس از آن اتحاد جماهیر شوروی بود. دهه نود میلادی آغاز تکتازی آمریکا در صحنه جهانی بود و این باور شکل گرفته بود که این کشور تک قطب حافظ «نظم جهانی» خواهد بود.
با آغاز قرن بیست و یکم معلوم شد، نیروهایی که این جایگاه را به چالش میکشند، هر چند پراکندهتر از زمان جنگ سرد هستند اما کم نیستند. حوادث یازدهم سپتامبر آغاز فصل آشکار شدن شکنندگی این ابرقدرت بود. دو خطای تاکتیکی مهم، استراتژی ایفای نقش «پلیس جهان» را به خطر انداخت و دو دوره ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش به سالهای سقوط جایگاه ابرقدرت آمریکا تبدیل شد: اشغال افغانستان و سپس تصرف عراق.
در سال ۲۰۰۸ باراک اوباما، کاندیدای حزب دمکرات، با استراتژی جدیدی به قدرت رسید. او بر این باور بود که دخالت ورزی نظامی آمریکا باید بسیار حساب شدهتر باشد و اشتباهات گذشته جبران شود. البته تیم اوباما برای حرکت در این مسیر با چند چالش جدی مواجه بود:
۱) حضور نظامی در عراق و بنبست مبارزه با تروریسم و خشونت در این کشور ۲) حضور نظامی در افغانستان و ناکامی در از میان بردن قدرت و نفوذ طالبان ۳) جو به شدت ضد آمریکایی حاکم بر خاورمیانه ۴) بدبینی جدی میان کشورهایی که نقش متحد طبیعی آمریکا را ایفاء می کردند نسبت به درستی تصمیمگیری و توان راهبری آمریکا در سطح جهانی.
دولت اوباما برای مشکل نخست، مهلتی را به طور مصنوعی تعیین کرد و از سال ۲۰۱۱، نیروهای خود را به طور کامل از عراق بیرون کشید. پس از آن البته این کشور روی دمکراسی و آرامش را به خود ندیده است اما آمریکا دیگر به آن اعتنای چندانی ندارد.
اوباما نبود آمریکا در گرداب عراق را یک پیروزی میدانست هر چند این معادل غرق شدن عراق بوده باشد. در مورد افغانستان اما کار به این سادگی نبود. خروج آمریکا از این کشور معادل بازگشت طالبان به قدرت میبود و این افتضاح دیگر هزینه قابل پرداختی برای ایالات متحده ندارد. به همین خاطر، آمریکا فعلا نمیتواند چشماندازی زودتر از ۲۰۱۶ برای خروج نیروهای خود از این کشور ترسیم کند.
در مدیریت جو ضد آمریکایی، اوباما تلاش کرد که سیاست عدم دخالتورزی دولت خود را مبنایی برای بازسازی تصویر آمریکا در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام قرار دهد. این سیاستی بود که جنبههای مثبت ومنفی فراوانی را با خود به همراه داشته و دارد.
عدم سمتگیری آمریکا در جریان اعتراضات مردم ایران در سال ۸۸ یکی از نمودهای این اصل بیطرفی بود، مورد دیگر آن عدم دخالت در سوریه که دست رژیم اسد را برای جنایت علیه بشریت باز گذاشت. با این همه، دولت اوباما بر این باور است که با پرهیز از دخالت در همه جا، برای دولت آمریکا اعتبار خریده است.
این سیاست البته بر اساس آمار سبب شده که تصویر منفی از آمریکا در افکار عمومی کشورهایی مانند عربستان سعودی، اردن و مصر از ۷۵ تا ۸۰ درصد در سال ۲۰۰۶ به ۳۵درصد در سال ۲۰۱۲ رسیده باشد. بر این آمار باید نگاهی نسبی داشت زیرا اگر آن را به سمت کشورهایی مانند یمن یا پاکستان ببریم، عملکرد دولت اوباما در استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین و کشتن غیرنظامیان بیتردید این رقم را افزایش خواهد داد.
موضوع چهارم اما برای آمریکا بعد دیگری هم داشت و آن تلاش برای این بود که آمریکا بتواند متحدان بالفعل یا بالقوهای را که در سایه سیاستهای افراطی و نادرست دوره ریاست جمهوری بوش از واشنگتن فاصله گرفته بودند بار دیگر به دایره کشورهای نزدیک خود بازگرداند و با اقدامات مشترک، یک قدرت فراگیر قوی را زیر رهبری خویش داشته باشد.
این آن بخش از سیاستی است که اوباما میتواند از موفقیت آن دم بزند. زیرا در مورد برخی کشورها مانند ایران و پرونده اتمی آن به خوبی عمل کرده است. همبستگی جهانی میان آمریکا و کشورهای متحد منطقهای، به او اجازه می دهد که یک بار دیگر دیپلماسی را جایگزین اهرم نظامی بکند. یعنی بدون لشگرکشی و اقدام نظامی با یک سری از تحریمها و محدودیت گذاریها، دولتهای یاغی را به نرمش وادارد.
اوباما به طور جدی بر آن است که از مورد ایران در این باره یک الگو بسازد و با آن بسیاری از مسائل سیاست خارجی خود را حل و فصل کرده و از مزایای داخلی این سیاست جدید نیز بهره برد.
تعامل جدید با ایران
دولت اوباما از بدو آغاز به کار خود بر آن بود که موضوع حساس فعالیتهای اتمی ایران را به نحو دیپلماتیک حل و فصل کند. برای این منظور تدارک لازم انجام شد: نخست تهیه و تدارک یک قدرت نظامی عظیم در منطقه برای اقدام بالقوه نظامی تا به عنوان پشتیبان اصلی اقدامات دیپلماتیک عمل کند و دیگر، بررسی دقیق و مذاکرات مفصل با متحدین اروپایی و آسیایی خویش برای اعمال تحریمهای گسترده علیه اقتصاد جمهوری اسلامی ایران.
اوباما در این امر بسیار موفق عمل کرد و توانست یک رژیم ماجراجو را به حکومتی در تعامل و آماده برای «نرمش قهرمانانه» تبدیل سازد.
در این جا لازم است یادآور شویم که برای تیم اوباما یافتن پاشنه آشیل رژیم ایران کار دشواری محسوب نمیشد. تمام نظامهایی که بر اقتصاد تکمحصولی استوار هستند با زیر سوال رفتن درآمدزایی آن محصول، دچار بحرانهای حاد اقتصادی میشوند و این اتفاق به صورت قابل پیشبینی و عملی برای ایران روی داد.
وزارت خزانهداری آمریکا با شناسایی مجراهای فروش نفت و انتقال پول آن به ایران و تحریم جدی و گسترده این مجراها، موفق شد به سرعت اقتصاد دولتی، غیر تولیدی و وابسته به نفت ایران را به مرز فروپاشانی بکشاند؛ به نحوی که حکومت ایران به پای میز مذاکره برگشت و توافقنامه موقت ژنو را امضا کرد.
اوباما میتواند به این بیلان کاری خود مفتخر باشد. اما این که چرا تا این حد موضوع پیشبرد مذاکرات با ایران و به سرانجام رساندن آن برای کاخ سفید اهمیت یافته است موضوعی است که باید خوب مورد توجه قرار گیرد. اوباما زیر فشار سنگین جمهوریخواهان، راستهای افراطی و لابی اسرائیل در این کشور، سیاست خود در قبال ایران را به پیش برده و به زعم خود تا اینجای کار به آنها ثابت کرده که در تشویق آمریکا به حمله نظامی به ایران اشتباه کردهاند و او در پیشبرد سیاست تحریم و مذاکرات حق داشته است.
این پیروزی اما یک تیغ دو دم برای اوباما و دکترین «برتری مذاکره بر اقدام نظامی» است. اوباما در سخنرانی اخیر خود ذکر کرده است که «چون چکشی قوی در دست داریم، نباید همه مسائل را به شکل میخ ببینم.» اما آیا مورد اتمی ایران هم شامل این قاعده میشود؟
جریانهای دست راستی میخواهند به دولت اوباما بباورانند که او در مورد ایران و نیات اتمی آن سخت در اشتباه است. کاخ سفید عکس آن را میگوید. سرنوشت آمریکا، انتخابات آتی ریاست جمهوری و آینده دکترین استراتژیک این کشورمیرود که به این پرونده پیوند بخورد.
دولت اوباما برای جا انداختن این دکترین و در عین حال، تامین فرصت برای پیروزی دمکراتها در انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶ میبایست حداقل یک مثال موفق در مورد ایران ارائه دهد. موفق اما در این جا دو معنا را در بر میگیرد که هردو در سخنرانی باراک اوباما منظور شده بود: اگر ایران از خود همکاری واقعی نشان دهد واشنگتن باید قادر باشد که خطر دستیابی تهران به سلاح هستهای را به طور کامل، همیشگی و قابل رسیدگی از میان برد.
این چالشی است بزرگ که اگر همکاری ایران را با خود نداشته باشد شانس موفقیت ندارد. به همین خاطر وجه دومی هم باید از سوی آمریکا برای تضمین موفقیت استراتژی فوق منظور شده باشد. این وجه نیز در سخنان اوباما موجود بود و آن حفظ «همه گزینه ها بر روی میز» است.
به عبارت دیگر، اگر ایران، به هر دلیلی نخواهد به خواست ۱+۵ جواب مثبت دهد و پروژههای اتمی خود را واگذار نکند، استراتژی آمریکا باید جنبه دوم خود، یعنی قدرت عملی در ورای تلاش های مذاکراتی را به کار اندازد. این قدرت هم به احتمال زیاد، در ورای تشدید تحریمها و محاصره دریایی ایران، در شکل ضربه نظامی و از میان بردن فیزیکی تاسیسات اتمی ایران مطرح است.
اما این برخورد درست همان سناریویی است که بسیاری معتقدند میتواند آمریکا را بار دیگر به عصر نظامیگری خود بازگرداند. یعنی با به راه انداختن یک جنگ منطقهای و در شرایطی که در جهان گرایش به سمت چند قطبی شدن تقویت شده است بستر رویاروییهای بزرگ و خشن بینالمللی را فراهم کند.
اوباما با نوع برخورد و میزان نرمشی که از خود نشان داده، خودش حزب دمکرات و ایالات متحده را بر سر یک دوراهی استراتژیک رادیکال قرار داده است: یا پیش گرفتن سیاست نرمش و مذاکره به هر قیمت و پرداخت بهای سنگین آن و یا ورود به نزاع های عظیم منطقهای و پرداخت هزینههای بسیار سنگین آن.
مورد اول برای ایالات متحده، افول نقش جهانی در قالب پلیس جهان و رهبری خط سرمایهداری جهانی را به دنبال خواهد داشت. این امر دربرگیرنده ریسک کاهش نفوذ سیاسی، ضعف اقتصادی و به دنبال آن، بحرانهای حاد اجتماعی و داخلی است. مورد دوم اما میتواند سبب شود که آمریکا به عرصههایی پا گذارد که به دلیل تاخیر در اقدام، در برگیرنده مجموعه هایی هستند که آماده برخورد با کنش نظامی آمریکا هستند.
شرایط جدید جهانی
پارادوکس «دکترین پرهیز از کنش نظامی» در این است که آمریکا در زمانی تجربه نخستین اقدام نظامی دوره بعد از بوش را آغاز میکند که شرایط جهانی در نامطلوبترین شکل خود برای این منظور قرار دارد. در این جا نیز شاید یک اشتباه تاکتیکی آمریکا استراتژی جهانی آن را با دشواری مواجه ساخت و آن رفتار آمریکا و تابع آن ناتو، در قبال اوکرایین بود.
دخالتهای آشکار و پنهان آمریکا و متحدان اروپاییش در سرنگونی دولت طرفدار روسیه اما قانونی اوکرایین، به مسکو نشان داد که سیاستهای تهاجمی غرب به مرزهای این کشور رسیده است و زمان را برای واکنشی قوی مناسب دید. پوتین که ودای تبدیل روسیه به ابرقدرت جهانی را داشت با استفاده از این فرصت و ضمیمه کردن کریمه، روند رویارویی با غرب را تسریع کرد.
روسیه میداند که به تنهایی قادر نیست نقش اتحاد جماهیر شوروی را در مقابل آمریکای دوران جنگ سرد ایفا کند. بودجه نظامی آمریکا به تنهایی معادل ۱۲ کشور نخست جهان در این زمینه است. به همین خاطر مسکو در صدد برآمده که با متحدانی دیگر یک جبهه جدید را باز کند؛ جبههای که به زودی میتواند به قطب مهمی در مقابل تک قطب فعلی آمریکا تبدیل شود.
قرارداد استراتژیک مسکو و پکن در دو عرصه اقتصادی (گاز) و امنیتی آغازیست برای شکل دادن به یک بلوک متحد و قدرتمند در مقابل آمریکا. کاندیداهای دیگری که میتوانند به این مجموعه بپیوندند هند، ایران و برخی دیگر از کشورهای آسیای مرکزی هستند.
اقدام روسیه برای ساختن یک بلوک اقتصادی جدید با بلاروس و قزاقستان تحت عنوان « اتحادیه اقتصاد اورآسیا» در مقابل اتحادیه اقتصادی اروپا نیز اقدامی در همین راستاست. چین نیز که در سالهای اخیر سایه حضور نظامی قویتر آمریکا در آسیای جنوب شرقی را تجربه کرده و از این بابت ناخشنود است، فرصت را مناسب میداند که با روسیه بیشتر همراهی کند.
این کشورها میتوانند دردسرهای نظامی و یا اقتصادی و به ویژه سیاسی فراوانی برای آمریکا و متحدان غربی آن ایجاد کنند. یکی از اقدامات مرگآفرین آنها برای اقتصاد آمریکا میتواند تلاش برای جایگزین ساختن پولی دیگر با دلار در مبادلات بینالمللی باشد. در این زمینه ممکن است که این مجموعه جدید بتواند اروپا را وسوسه کرده تا یورو را جایگزین دلار کند و با این حربه آمریکا را در میان متحدان خویش به شدت منزوی و ضعیف سازد.
بهرهبری ایران از موقعیت
وضعیت به شدت متزلزل جهانی ومنطقهای و نیز شدت گرفتن رقابت میان آمریکا و غرب از یک سو، و روسیه و چین از سوی دیگر میتواند برای رژیم ایران به مثابه یک فرصت جلوه کند. سران نظام که میدانند پس از پذیرش توافقنامه نهایی و اجرای آن، به صورت یک دولت ضعیف و تحت کنترل در خواهند آمد، در این سودا هستند که با مخالفت با خواست های کشورهای غربی و پیوند با قطبهای جدید قدرت (چین و روسیه و متحدان آنها) خود را از خطرات جانبی بر هم زدن میز مذ اکرات در امان دارند.
امید ایران این است که با تقویت تهدیدات بینالمللی، آمریکا را از اقدام نظامی علیه خود بر حذر دارد و به این ترتیب ضمن آن که زمان لازم را در این مدت برای پیشبرد فعالیتهای اتمی خویش به دست میآورد، در سایه امنیتی که قطب های جدید برای او تضمین میکنند، پروژههای خود را ادامه داده و به سرانجام برساند
این البته رویای بزرگی است، اما حرکت در مسیر آن آمریکا را واخواهد داشت که برای آن تصمیم مهمی بگیرد. تصمیمی که به معنای تداوم نقش رهبری آمریکا در عرصه بینالمللی و ایفای نقش پلیس جهان و یا پذیرش دوران افول و محو قدرت آمریکا در سطح جهانی خواهد بود.
اوباما با واداشتن اسرائیل به پرهیز از اقدام نظامی، به این دولت و لابی آن در آمریکا قول داده که به «هیچ قیمت» اجازه ندهد ایران به سلاح هستهای دست یابد، اگر اوباما و تیم وی در تحقق این قول ناکام بمانند باید پیشبینی کرد که آمریکا به سوی تضعیفی کم سابقه برود. این امر جناحهای افراطی راست و جنگطلب را در آمریکا تقویت کرده و آنها را به قدرت خواهند رساند.
پس از کسب قدرت توسط آنان، بی شک آمریکا وارد یک فاز جدید تهاجمی خواهد شد که هم صلح جهانی را تهدید خواهد کرد و هم صلح اجتماعی در داخل آمریکا را.
نتیجهگیری
باراک اوباما با پیش گرفتن سیاست ارجحیت مذاکره بر اقدام نظامی، در تلاش است تا الگویی دیگر از رفتار سیاسی را در صحنه بینالمللی به آمریکاییها و جهانیان معرفی کند.
در جهانی که در اوج سیل انباشت سرمایه در کشورهای ثروتمند است و مشکلات جمعیتی، مهاجرتی و زیست محیطی آن را تهدید میکند، امکان عمل عقلانی به صورت استراتژیک، متداوم و منظم چندان بالا نیست.
این شاید ضعفی است که اوباما از آن آگاه نیست، اما عمل میکند و همان طور که رویاهای صلح طلبانه جان اف کندی را در دهه شصت میلادی زیر سوال برد، اینک نیز میتواند آرزوی این حقوقدان حاضر در کاخ سفید را به چالش طلبد.
بدون یک تغییر اساسی در منطق حاکم بر سرمایه داری جهان، استقرار یک منطق صلحطلبانه بر سیاست جهانی کار شدنی و یا حداقل آسانی به نظر نمیرسد. به همین دلیل نیز، سخنرانی مهم اوباما در ترسیم استراتژی راهبردی آمریکا در جهان و منطقه میتواند بیشتر جنبه نظری، آکادمیک و آرزومند به خود گیرد، تا یک نقشه راه بر اساس واقعیتهای موجود و نمودهای عینی.
وابستگی عظیم تیم اوباما به لابیهای قدرتمند اقتصادی وال استریت میتواند، تابع تغییر مسیر منافع آنان، پیگیری راهبردهای درازمدت را توسط کاخ سفید به زیر سوال بکشد و ضعف وجهه مردمی دمکراسی آمریکا را حتی در زمان ریاست جمهوری اوباما، این استاد سابق حقوق اساسی آشکار سازد.
در این میان اما این باردیگر ایران است که به مثابه سال ۱۳۵۷ تبدیل به کشوری کلیدی برای بازتعریف مرزهای جدید قدرتهای جهانی در صحنه بینالمللی شده است. اگر در آن زمان قرار بود ایران عنصر اصلی «کمربند سبز» در مقابل هجوم «خرس سرخ شوروی» در منطقه باشد، امروز شاید آمریکا بخواهد از آن به عنوان یک پلاتفرم، در کنار متحدین منطقهای خویش، افغانستان، پاکستان و عربستان، استفاده کند تا دیواری قوی را در مقابل مثلث چین، روسیه و هند به سوی خاورمیانه بنا سازد.
اگر آمریکا بتواند ایران را از حیث اتمی خنثی و آن را به متحد منطقهای خود بدل سازد، بی شک دوران نوینی از هژمونی واشنگتن بر خاورمیانه آغاز خواهد شد که در آن، آمریکا قدرت خود را نه از آتش موشکها و ناوهای خود، که از دیپلماسی و مذاکره بیرون میکشد.
دورانی که شاید بتوان از آن به عنوان «هژمونی از طریق جانشین» نام برد. یعنی تکیه کردن بر ژاندارمهای منطقهای که زیر رهبری آمریکا عمل میکنند. این چشماندازی است که آمریکا به عنوان «هویج» در مذاکرات مخفی عمان با نمایندگان ایران در میان گذاشته است.
بخشی از نظام سیاسی حاکم بر ایران این بازی را مطلوب خود دانسته و به آن عمل میکند. اما بخش دیگری که میداند بازنده این بازی جدید است مخالفت جدی با آن دارد. در راس مخالفان؛ سپاه، بعد بیت رهبری و روحانیت محافظه کار و سپس بازار و دستی راستیهای سنتی قرار دارند. اینها میتوانند نقشهها را به هم زنند و اگر چنین کنند و واشنگتن نتواند تهران را مجاب به امضا و اجرای توافقنامه نهایی سازد، در این صورت باید بار دیگر به ابزار قدیمی خویش، یعنی قدرت نظامی سنگین روی آورند.
در این صورت، در شرایط حاد سیاسی خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی و رقابت جهانی قطبهای نوین، بی شک عصر تازهای زاده میشود که در کنار آن، از دوران جنگ سرد، به دوران خوش و آرامی یاد خواهد شد.
Leave a Reply