کاری از دفتر تولید سازمان خودرهاگران
مبارزه با یک رژیم ضد انسانی نمی تواند بدون یک اپوزیسیون انسان مدار به ثمر برسد. ما باید در یک جا دریابیم که این به خاطر شباهت ناخواسته ی ما، به صورت آگاه یا ناخودآگاه، با ویژگی های استبداد حاکم بوده است که نتوانسته ایم از پس آن برآییم. به عبارت دیگر، اگر رژیم استبدادگر باشد و ما هم استبداد منش، تضاد ما با او تضاد ماهوی و اساسی نخواهد بود؛ این نبود تضاد اساسی است که سبب می شود نتوانیم در میان خود و در درون جامعه فرهنگ آزادمنشی را به طوری گسترش دهیم که سبب ایجاد یک جریان آزادیخواهی شود.
به عبارت دیگر، ما باید تضاد خود را با رژیم در مورد ارزش های ضد استبدادی و ضد بشری به مرحله ی آشتی ناپذیر برسانیم. باید طوری عمل کنیم که پذیرش زور و ستم برای بخش مهمی از مردم ناممکن شود، این امر با شعار و تهییج و تبلیغات ممکن نیست، باید کار ریشه ای کرد. باید ارزش های آزادمنشی را درونی و نهادینه کنیم، به طریقی که این خصلت های ارزشمند در رفتار و کردار و گفتار ما به طور آشکاری نمایان باشد.
رژیم مخالفانش را بر نمی تابد، اما آیا مخالفان رژیم، بر می تابند؟
رژیم از مخالفانش با عبارات ناشایست یاد می کند، آیا ما چنین نمی کنیم؟
رژیم تفکر خود را به طور مطلق درست می داند، آیا ما نمی دانیم؟
رژیم از هر ابزاری برای حذف رقبا و دگر اندیشان بهره می برد، آیا ما چنین نمی کنیم؟
رژیم تمامی قدرت را می خواهد، آیا ما نمی خواهیم؟
رژیم در وصف اهمیت کارهای خود اغراق و افراط بسیار می کند، آیا ما نمی کنیم؟
رژیم ضعف ها و اشکالات خود را پنهان می کند یا کوچک جلوه می دهد، آیا ما نمی کنیم؟
رژیم باورهای دگم و اعتقادات ایدئولو ژیک تغییرناپذیر دارد، آیا ما نداریم؟
رژیم رهبرپروری و کیش شخصیت را رواج می دهد، آیا ما نمی دهیم؟
رژیم مردم را به صورت گله و رهبر را شبان می داند، آیا ما نمی دانیم؟
رژیم دروغ فراوان می گوید، آیا ما نمی گوییم؟
رژیم برای اداره ی کشور، کمترین برنامه و برنامه ریزی را ندارد، آیا ما داریم؟
این لیست بلند بالا را می توان برای دهها مورد دیگر ادامه داد. هدف این است که لحظه ای به خودبنگریم و ببینیم که وجه اشتراک و وجه افتراق ما با رژیم – نه در ظاهر و شعار بلکه در ذات و عمل- تا چه حد است، چه مواردی را در بر می گیرد و چگونه می توان به آنها پرداخت.
اگر میزان اشتراک ماهوی ما با رژیمی که می خواهیم آن را تغییر دهیم زیاد باشد دو اشکال پیش خواهد آمد: نخست در مرحله ی کنار زدن این رژیم و دوم در فاز بعد از تغییر.
در مرحله ی اول و برای کار سیاسی و تشکیلاتی رفتار و گفتار ما به خاطر این مشابهت های محتوایی می تواند سبب شود که دیگران تفاوت چندانی بین آن چه ما می گوییم و آن چه رژیم می گوید نبینند. احساس کنند ما نیز به سان حکومت فعلی نامداراگر و غیر دمکرات و افراط گر و اهل غلو و ذهنی گرایی و چه بسا دروغ پردازی و بی رحمی باشیم. بدیهی است که در این صورت از خود می پرسند چرا باید خطری را پذیرا شوند که یکی برود و دیگری که مشابه اوست بیاید. درک این برای همه ی سازمان ها و تشکل های سیاسی مهم است.
از جانب دیگر، در سطح فردی نیز خود ما به واسطه ی داشتن این خصلت های منفی در خویشتنمان ممکن است بگوییم که درنهایت ما هم خود خیلی بهتر از این آخوندها و پاسدارهای حاکم نیستیم، و به این واسطه، تغییر شرایط را کار خود و یا درلیاقت خود ندانیم. ما به صفت فردی بایست به آن درجه از فرهیختگی و تزکیه رفتاری رسیده باشیم که رفتار و گفتار و کردار حاکمان برایمان به قدری عجیب و بیگانه باشد که پذیرش ادامه ی حکومت آنها برایمان ناممکن شود. به همین دلیل نیز باید به سوی آن رویم که این ویژگی های منفی را که به دلیل سه دهه غارت مادی و ستم فکری بر ما تحمیل شده است تغییر دهیم.
مشکل دوم این که اگر ما در فرایند مبارزه و تلاش برای تغییر، خود را تبدیل به انسان هایی به راستی دمکرات منش؛ دگر دوست، مداراگر و عقلایی نکنیم بی شک، حتی بعد از پایین کشیدن این رژیم، کیفیت های لازم را برای استقرار یک نظام مردم سالار واقعی نخواهیم داشت. زیرا نیک می دانیم که برای ساختن دمکراسی باید دمکرات بود؛ برای استقرار نهادینه ی آزادی باید آزادمنش بود و برای داشتن عدالت اجتماعی نهادینه باید به برابری ارزش انسان ها به طور عمیق باور داشت.
بر اساس آن چه آمد مروری بر خود، باورها و رفتارهایمان بکنیم و ببینیم تا چه حد در مسیر تبدیل شدن به یک الگو در مقابل ضد الگویی که رژیم از ما ساخته است تلاش کرده ایم. به عبارت دیگر تا کجا خود را از انسان مسخ شده و بیگانه با ارزش ها، که رژیم می خواسته است از ما بتراشد، دور ساخته ایم. به نظر می رسد که اگر به ضرورت این تفاوت ماهوی میان خود و دشمن مان توجه نکنیم در یک دور تسلسل مبارزاتی اسیر خواهیم بود، یعنی پیوسته سعی در کنار زدن یک دیکتاتوری کهنه و جایگزینی نا خواسته ی آن با یک دیکتاتوری نوین کرده ایم. این روند باید در یک جا از تاریخ ایران متوقف شود و نقطه ی آغاز این حرکت از درون ذهن ماست، از فرد است.
به همین دلیل سازمان خودرهاگران از همان ابتدا تاکید داشت که به عنوان یک تشکل سیاسی و فرهنگی بنیان گذاشته شود. مبارزه ی سیاسی در جهت تغییر رژیم استبدادی از یک سو و تلاش فرهنگی برای بیرون راندن بستر روانی استبداد پذیری از سوی دیگر. یک کار موازی که هر یک بدون دیگری ناقص خواهد بود. ما در پایین جامعه به کار روشنگری، گسترش فرهنگ انسان مداری، ترویج آزادمنشی و باور به ضرورت انسانی استقرار نهادینه ی عدالت اجتماعی تلاش می کنیم و در بالای جامعه، در صدد گسترش خودسازماندهی برای گرفتن سهم از قدرت سیاسی و انتقال و تبدیل آن به قدرت اجتماعی می کوشیم.
در این مسیر بر این باوریم که نخست تلاش فردی یک نفر برای رهاساختن خویش از بندهای درونش – استبداد منشی، دگرستیزی، بی تفاوتی به سرنوشت جمعی، ترس مداری و حذف گرایی – اهمیت دارد و به موازات آن تلاش برای کنش اجتماعی و اعتراضی در جهت تقویت پالایش درونی و دستیابی به هدف های مشخص و ملموس . درک روابط متقابل ذهنیت و کنش در این میان بسیار مهم است. کلیه ی تولیدات و آموخته های خودرهاگران در مسیر تقویت این دو کار است: تقویت خودآگاهی و خودباوری در فرد و تحکیم خودسازماندهی و کنشگری در جامعه.
باور ما براین است که باید انسانی نو شویم تا جامعه ای نو بپا کنیم.
رژیم مخالفانش را بر نمی تابد، اما آیا مخالفان رژیم، بر می تابند؟
رژیم از مخالفانش با عبارات ناشایست یاد می کند، آیا ما چنین نمی کنیم؟
رژیم تفکر خود را به طور مطلق درست می داند، آیا ما نمی دانیم؟
رژیم از هر ابزاری برای حذف رقبا و دگر اندیشان بهره می برد، آیا ما چنین نمی کنیم؟
رژیم تمامی قدرت را می خواهد، آیا ما نمی خواهیم؟
رژیم در وصف اهمیت کارهای خود اغراق و افراط بسیار می کند، آیا ما نمی کنیم؟
رژیم ضعف ها و اشکالات خود را پنهان می کند یا کوچک جلوه می دهد، آیا ما نمی کنیم؟
رژیم باورهای دگم و اعتقادات ایدئولو ژیک تغییرناپذیر دارد، آیا ما نداریم؟
رژیم رهبرپروری و کیش شخصیت را رواج می دهد، آیا ما نمی دهیم؟
رژیم مردم را به صورت گله و رهبر را شبان می داند، آیا ما نمی دانیم؟
رژیم دروغ فراوان می گوید، آیا ما نمی گوییم؟
رژیم برای اداره ی کشور، کمترین برنامه و برنامه ریزی را ندارد، آیا ما داریم؟
این لیست بلند بالا را می توان برای دهها مورد دیگر ادامه داد. هدف این است که لحظه ای به خودبنگریم و ببینیم که وجه اشتراک و وجه افتراق ما با رژیم – نه در ظاهر و شعار بلکه در ذات و عمل- تا چه حد است، چه مواردی را در بر می گیرد و چگونه می توان به آنها پرداخت.
اگر میزان اشتراک ماهوی ما با رژیمی که می خواهیم آن را تغییر دهیم زیاد باشد دو اشکال پیش خواهد آمد: نخست در مرحله ی کنار زدن این رژیم و دوم در فاز بعد از تغییر.
در مرحله ی اول و برای کار سیاسی و تشکیلاتی رفتار و گفتار ما به خاطر این مشابهت های محتوایی می تواند سبب شود که دیگران تفاوت چندانی بین آن چه ما می گوییم و آن چه رژیم می گوید نبینند. احساس کنند ما نیز به سان حکومت فعلی نامداراگر و غیر دمکرات و افراط گر و اهل غلو و ذهنی گرایی و چه بسا دروغ پردازی و بی رحمی باشیم. بدیهی است که در این صورت از خود می پرسند چرا باید خطری را پذیرا شوند که یکی برود و دیگری که مشابه اوست بیاید. درک این برای همه ی سازمان ها و تشکل های سیاسی مهم است.
از جانب دیگر، در سطح فردی نیز خود ما به واسطه ی داشتن این خصلت های منفی در خویشتنمان ممکن است بگوییم که درنهایت ما هم خود خیلی بهتر از این آخوندها و پاسدارهای حاکم نیستیم، و به این واسطه، تغییر شرایط را کار خود و یا درلیاقت خود ندانیم. ما به صفت فردی بایست به آن درجه از فرهیختگی و تزکیه رفتاری رسیده باشیم که رفتار و گفتار و کردار حاکمان برایمان به قدری عجیب و بیگانه باشد که پذیرش ادامه ی حکومت آنها برایمان ناممکن شود. به همین دلیل نیز باید به سوی آن رویم که این ویژگی های منفی را که به دلیل سه دهه غارت مادی و ستم فکری بر ما تحمیل شده است تغییر دهیم.
مشکل دوم این که اگر ما در فرایند مبارزه و تلاش برای تغییر، خود را تبدیل به انسان هایی به راستی دمکرات منش؛ دگر دوست، مداراگر و عقلایی نکنیم بی شک، حتی بعد از پایین کشیدن این رژیم، کیفیت های لازم را برای استقرار یک نظام مردم سالار واقعی نخواهیم داشت. زیرا نیک می دانیم که برای ساختن دمکراسی باید دمکرات بود؛ برای استقرار نهادینه ی آزادی باید آزادمنش بود و برای داشتن عدالت اجتماعی نهادینه باید به برابری ارزش انسان ها به طور عمیق باور داشت.
بر اساس آن چه آمد مروری بر خود، باورها و رفتارهایمان بکنیم و ببینیم تا چه حد در مسیر تبدیل شدن به یک الگو در مقابل ضد الگویی که رژیم از ما ساخته است تلاش کرده ایم. به عبارت دیگر تا کجا خود را از انسان مسخ شده و بیگانه با ارزش ها، که رژیم می خواسته است از ما بتراشد، دور ساخته ایم. به نظر می رسد که اگر به ضرورت این تفاوت ماهوی میان خود و دشمن مان توجه نکنیم در یک دور تسلسل مبارزاتی اسیر خواهیم بود، یعنی پیوسته سعی در کنار زدن یک دیکتاتوری کهنه و جایگزینی نا خواسته ی آن با یک دیکتاتوری نوین کرده ایم. این روند باید در یک جا از تاریخ ایران متوقف شود و نقطه ی آغاز این حرکت از درون ذهن ماست، از فرد است.
به همین دلیل سازمان خودرهاگران از همان ابتدا تاکید داشت که به عنوان یک تشکل سیاسی و فرهنگی بنیان گذاشته شود. مبارزه ی سیاسی در جهت تغییر رژیم استبدادی از یک سو و تلاش فرهنگی برای بیرون راندن بستر روانی استبداد پذیری از سوی دیگر. یک کار موازی که هر یک بدون دیگری ناقص خواهد بود. ما در پایین جامعه به کار روشنگری، گسترش فرهنگ انسان مداری، ترویج آزادمنشی و باور به ضرورت انسانی استقرار نهادینه ی عدالت اجتماعی تلاش می کنیم و در بالای جامعه، در صدد گسترش خودسازماندهی برای گرفتن سهم از قدرت سیاسی و انتقال و تبدیل آن به قدرت اجتماعی می کوشیم.
در این مسیر بر این باوریم که نخست تلاش فردی یک نفر برای رهاساختن خویش از بندهای درونش – استبداد منشی، دگرستیزی، بی تفاوتی به سرنوشت جمعی، ترس مداری و حذف گرایی – اهمیت دارد و به موازات آن تلاش برای کنش اجتماعی و اعتراضی در جهت تقویت پالایش درونی و دستیابی به هدف های مشخص و ملموس . درک روابط متقابل ذهنیت و کنش در این میان بسیار مهم است. کلیه ی تولیدات و آموخته های خودرهاگران در مسیر تقویت این دو کار است: تقویت خودآگاهی و خودباوری در فرد و تحکیم خودسازماندهی و کنشگری در جامعه.
باور ما براین است که باید انسانی نو شویم تا جامعه ای نو بپا کنیم.