نمونه ی استبداد منشی در گذشته ی نزدیک در ایران، پیشینه ی استبداد منشی، کهن و دیرینه است. از دیرباز نظام سیاسی حاکم برایران – و در نوعی رابطه ی دیالک تیکی با آن-، نظام اجتماعی موجود در کشورمان، از خصلت استبدادی برخوردار بوده و این واقعیت تاریخی تا امروز صادق است. استبداد سیاسی استبداد اجتماعی را تولید و استبداد اجتماعی استبداد سیاسی را باز تولید می کند.
اگر به گذشته ی نه چندان دور بازگردیم در می یابیم که نظام استبدادی شاهنشاهی پهلوی به طور چشم گیری در بازتولید شخصیت های نامتعادل در ایران نقش داشته است. تولید شخصیت های سلطه گرا، مهرطلب و یا انزواجو در ایران زمان شاه به صورت سیستماتیک وجود داشته و از طریق خانواده، مدرسه، محیط جامعه، محیط سربازی و روابط اجتماعی محیط کار تولید و بازتولید می شده است.
بخش مهمی از ایرانیان، این بیماری های شخصیتی را در خانواده ها کسب می کردند. خانواده هایی پدرسالار که در آن، پدر، شاه وارانه حکم می راند و اراده ی همسر و فرزندانش را در تعیین تکلیف خود و آینده شان نادیده گرفته و امر و نهی می کرد، همین الگو در قالب معلم و مدیر مستبد تکرار می شد، در خیابان نیز مردها و بزرگترها زورگویی به کوچکترها و جوانترها را عادی می دانستند؛ در دوران خدمت سربازی یک گروهبان ساده ی ارتش می توانست با بدترین فحش ها به اعضای خانواده ی سرباز (خواهر، مادر،…) از سربازان بخواهد که فرامینش را بی چون و چرا اجرا کنند. چنین محیط مستبدانه ای کمابیش در دانشگاه و کارخانه و اداره جات نیز موجود بود. «آقای ریس» یا «جناب مدیر» فقط مسول یک بخش نبود، تصمیم گیرنده ی تقریبا مطلق در باره ی سرنوشت زیردستانش هم بود. این تک گرایی و فردگرایی مستبدانه تا بالاترین سطوح سلسله مراتب اجتماعی و هرم قدرت رواج داشت و در راس آن فرد شاه، به تنهایی، برای سرنوشت یک کشور تصمیم می گرفت. اسدالله اعلم در مقدمه ی خاطرات خود این وجه از نقص شخصیتی محمدرضا پهلوی را چنین تصویر می کند:
«چشمداشت همیشگی شاه این بود که بزرگترین مرد تاریخ ایران و بالاتر از همه ی شاهان پیشین شناخته شود. همه ی پیروزی های ملی زمان به او نسبت داده شوند و درخشش زودگذر هیچ کس چیزی مگر بازتاب بی رونقی از شخصیت پرتو افشان او نباشد.»
وی سپس اشاره به موضوعی می کند که به ما در فهم فرایند بازتولید این رفتار نزد شاه ایران کمک می کند:
«باور شاه این بود که پدرش او را مرد باکفایتی گمان نمی کرد.»
فردی که به چنین کیش شخصیتی دچار باشد بی شک نظامی به تصویر خود خواهد ساخت که در آن هر ریس و مدیر و فرمانده ای خود را خدایگان زیردستانش قلمداد می کرد.
این الگوی استبدادی سبب شد که میلیون ها ایرانی در آستانه ی انقلاب، با شخصیت های نامتعادل خود، درقبال جنبش اعتراضی که می خواست تا حدی این الگوی استبدادی حکومتگری را زیر سوال برد واکنش هایی نا متعادل نیز نشان دهند:
بخشی تلاش کردند تا جنبش را به ابزاری برای سلطه ورزی بر قشرهای دیگر جامعه قرار دهند و انتقام طبقاتی حک شده در ناخودآگاه خویش را بگیرند، بعضی دیگر با جلب محبت نیروی ستمگر جدید (آخوندها) به ابزار به قدرت رسیدن آن تبدیل شدند و بعضی نیز، با فرار از شرکت فعال در تعیین سرنوشت خود، به صورت منفعل اجازه دادند که انتقام جویان کنش گرا قدرت را قبضه کنند. در سایه ی وجود قدرتمند یک گرایش وسیع در ناخودآگاه اجتماعی و درحافظه ی تاریخی جامعه، برای پذیرش رفتارهای استبدادی، شخصیت های سلطه طلب تبدیل به بدنه ی اصلی و اعوان و انصار وعوامل دستگاه سرکوب و استبدادگری رژیم جدید شدند، شخصیت های مهرطلب به حمایت و تمجید «نایب امام زمان حضرت آیت الله العظمی امام خمینی» پرداختند و در این مسیر تا اهدای جان خود برای جلب محبت دیکتاتور جدید پیش رفتند و شخصیت های انزواطلب به گوشه ای خزیدند و با گفتن “این نیز بگذرد” چشم بر همه ی جنایات و غارت ها بستند تا مبادا حیات حقیرشان دچار تلاطمی شود.
و دراین میان، هرکس که نمی خواست به این گرایش های سه گانه بپیوندد جایی در جامعه ی استبداد سالار بعد از انقلاب نداشت، یا باید رخت مهاجرت می بست و یا به نوعی از حیث فیزیکی یا روحی در جامعه حذف می شد. اندک بخشی از جامعه ی ایرانی که دچار نارسایی های شخصیتی سه گانه نبودند و مقاومت عملی یا ذهنی کردند در زیر چرخ ماشین استبداد مذهبی نامتعادل و ضد انسانی رژیم خرد شدند.
ناگفته نماند که بخش دیگری از ایرانیان که درفضاهای بینابین این دو گرایش بودند در اپوزیسیون ایرانی حضور داشتند، اما آنها نیز به دلیل فقر فرهنگی عمیق نتوانستند خود را از توابع و عوارض ثانوی این نارسایی های شخصیتی برهانند و به همین دلیل نیز، در مبارزه خود با استبداد، به بازتولید همان رفتارهای استبدادیی اقدام کردند که داشتند برای «نابودیش» تلاش می کردند. مبارزه با تولید استبداد تبدیل به عرصه ی بازتولید استبداد شد.
پس، شخصیت های سه گانه ی فوق نمونه هایی از تولیدات تفکر و شخصیت نافرهیخته هستند که به نوعی محکوم شده اند تا در نافرهیختگی به سر برند مگر آنکه به خود آیند و خویش را از این بختک استبدادمنشی برهانند. این رهایی میسر نیست مگر به دست افرادی که بر این ویژگی ها آگاهی می یابند و بر روی آن کار می کنند. این همان وجه ارادی و آگاهانه ی بازپردازش رفتارهای ماست.