انسان فرهیخته مغز خود را تقویت می کند تا جسم را به کنترل کشد و انسان نافرهیخته با پاسخگویی نامشروط به نیازهای جسمی و جنسی اش، از توان مغز خود بهره ی چندانی نبرده و نمی آموزد که بر نیازهای جسمی یا ابتدایی خویش، مانند ترس و نگرانی، شهوت و خشم و امثال آن، پاسخی درخور ارزش و مقام انسانی ارائه دهد.
انسان نافرهیخته بخش مهمی از حیوانیت را با خود یدک می کشد، زیرا از پتانسیل هایش برای تمایز عملی خویش از حیوان بهره نمی برد و خود را به موجودی که انسانیت را تنها درمفهوم نوعی آن و نه به طور دقیق در مصداق عملی و عینی آن به یدک می کشد، تبدیل می سازد. دشمنی خاص حاکمان نافرهیخته ی ایران با زنان، در ورای دلایل تاریخی، اجتماعی و طبقاتی آن، هم چنین به این دلیل است که زن حتی با حضور خود برای آنان، عامل به رخ کشیدن سطح نازل شخصیتی شان است. به همین دلیل این در سطح حیوان ماندگان، حضور زن را برنمی تابند مگر آنکه خود را درلفافه و چادر بگذارد تا از این طریق غریزه های جنسی مهار نشده ی درون آنها کمتر تحریک شود.
چگونه حیوانیت خویش را به مهار انسانیت درآوریم؟
آلن بادیو فیلسوف فرانسوی یگانه ابزار ستمدیده را «انضباط» او می داند. وی برآن است که این تنها در سایه ی یک نظم خودساخته و انضباط خودکفا است که ستمدیده موفق خواهد شد فاصله ی عظیمی را که از لحاظ مادی با ستمگر، یعنی سیستم ستم سالار مجهز به هر نوع امکاناتی، دارد جبران سازد.
این حرف در دوقالب معنا می یابد. نخست در عرصه ی فردی و دیگر در عرصه ی مبارزاتی و تشکیلاتی.
نکته ی مورد نظر در این نوشتار عرصه ی نخست است. «انضباط» فردی چگونه می تواند در رهایی ستمدیده نقش داشته باشد؟ اگر نافرهیختگی را، آن گونه که ما در بحث عوامل فرافردی و غیر ارادی شکل گیری نافرهیختگی آوردیم، پدیده ای تحمیل شده از جانب جبر اجتماعی – به معنای همیشه نسبی آن- و ناگزیر بدانیم، بدیهی است که رهایی فرد از این جبر نسبیِ نافرهیختگی به این برمی گردد که او چگونه با نمودها، آثار و نیز ریشه ها و علت های نافرهیختگی در وجود خویش به مبارزه بپردازد.
در اینجاست که مفهوم انضباط، به عنوان یک عنصر اساسی و ضروری، مطرح می شود. انضباط رفتاری نخستین راهنمای فرد در خروج از نافرهیختگی است. بدین معنا که فرد باید آنچه را که بر اساس ضعف های شخصیتی خویش انجام می دهد شناسایی کند و با آنها به طور فعال و مستمر برخورد کند. این نبردی است طولانی، سخت و دردناک. اما هر چه می گذرد آسان تر می شود.
درد و مشکل اولی که فرد باید به خود آسان سازد درد فکر کردن است. زحمت اندیشیدن. بدیهی است که استبداد افراد را به عدم تفکر عادت می دهد. به سپردن تفکر به دیگران. راه بهشت را از آخوند و کشیش پرسیدن، راه سعادت را از رهبر جستجو کردن، راه پیشرفت را از قدرتمند پرسیدن… در جامعه ی استبدادی این تنها تبعیت و اطاعت است که تشویق می شود نه کشف و اندیشه ورزی. برون رفت از این جامعه، بنابراین، شجاعت پرسش گری را می خواهد و شهامت اندیشیدن به وسیله ی خودرا، یافتن راه به وسیله ی ذهن خویش را. یعنی زیربارباورهای معمول نرفتن، کنجکاو بودن، پاسخ های خود را ساختن، جستجو کردن، تردید کردن، درک خود را مبنا قرار دادن. چنین عملی که برخاسته از شجاعت است در واقع خواست برون رفت از دایره ی بسته ی اندیشه ی استبدادی را نمایان می سازد. و کسب این مهارت میسر نیست مگر در سایه ی انضباط، انضباط در اندیشیدن، استمرار در سوال کردن و پایداری در جستجوی روشمند و خستگی ناپذیر کردار درست و انسانی. انضباط در روش، پایداری دراندیشه ورزی و عادت دادن فکر به پرسش گری و تردیدورزی در باره ی هرآنچه نظام فکری حاکم می خواهد به عنوان بدیهیات مذهبی، اخلاقی، سنتی و یا اجتماعی به خورد ما دهد. شکستن دایره ی سنت های باطل و غلط که کاری جز بازتولید نظم کهن نمی کنند و جرات و شهامت به خرج دادن برای زیر سوال بردن آنها و اندیشه کردن درباره ی چرایی و چیستی آنها. انضباط یعنی این روش برخورد با باورها و اعتقادات را به صورت مستمر تمرین کردن و زحمت آن را به جان خریدن تا زمانی که تبدیل به امری بدیهی و کنشی درونی شده شود.