عاشورا، غذای نذری و گسترش فقر در ایران
نگاهی به معنای نمادین توزیع غذای نذری در محرم
کورش عرفانی
محرم امسال و بخصوص مراسم عاشورا، در روز یکشنبه پنجم آذر ۱۳۹۱، از یک ویژگی مشهود برخوردار بود: کم رنگ شدن وجه مذهبی – سنتی و پر رنگ شدن وجه غذایابی و سرگرمی.
به نظر می رسد با تغییر وضعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه، این موضوع فرهنگی به نوعی ماهیت عوض کرده و دارای کارکردهای فرعی دیگری شده است. این نوشتار به یک کارکرد مشخص می پردازد و آن جنبه تهیه خوراک توسط مردم دارای سوء تغذیه در این روز است، با این زمینه به ابعاد کلیتر موضوع به گرسنگی کشیده شدن مردم میپردازیم.
تاسوعا و عاشورا و شکار غذا
در حالی که آمارها حکایت از گسترش بیرویه فقر اقتصادی مردم دارد، بدیهی است که مسئله نخست لایههای ضعیف و میانی جامعه تامین حداقلهای نیازمندی خویش است: خوراک، مسکن، پوشاک و بهداشت.
قیمت یک نان سنگک در تهران به طور متوسط ۷۰۰ تومان است. اگر متوسط قیمت را در کنار نان های دیگر ۵۰۰ تومان فرض کنیم یک خانواده چهار نفره برای تامین حداقل دو قرص نان در روز برای هر نفر، نیازمند به ۲۴۰ عدد نان در ماه است. یعنی چیزی حدود ۱۲۰ هزار تومان در ماه فقط برای نان خالی هزینه می شود. این، معادل یارانه نقدی سه نفر از اعضای خانواده است. بر این هزینه باید باقی خرج خوراک و نیز هزینه های مربوط به آب، اجاره مسکن، حمل ونقل، گاز، بهداشت و… را نیز اضافه کنیم. به این ترتیب است که معنای زندگی بیش از ۶۰ میلیون ایرانی زیر خط فقر و نیز ۲۵ میلیون ایرانی زیر خط فقر مطلق خود را نشان میدهد.
در چنین شرایطی فرصت دریافت غذای مجانی، آن هم شامل برنج و گوشت، برای خانوادههایی که شاید در سال یک بار هم گوشت مناسب و به اندازه کافی در سفرهشان پیدا نمیشود، فرصتی غنیمت است. فرق نمیکند که برای عزای حسین باشد یا عزای قاتل حسین. مهم، رفتن به خیایان با یک ظرف خالی است برای به دست آوردن حداکثر غذای نذری ممکن. گزارش های متعددی در روز عاشورا خبر از کسادی صفهای دستههای عزادار و پرجمعیت بودن صفهای متقاضیان غذای نذری می دهد. برخی با قابلمه در خیابانها از یک جا به جای دیگر میرفتند تا بتوانند ذخیرهسازی کنند.
در سایه گرسنگی، ماجرای کربلا به حاشیه رانده شده و نبرد واقعی در صحنه کربلای فقر و گرسنگی در شرایط فعلی فرد معنا یافته است. در میان ایرانیان روایت می کنند که «شکم گرسنه ایمان نمیشناسد» و روز عاشورا، همه این را دیدند. گزارشهای هموطنان از داخل روایت میکند که در برخی موارد یک دسته عزاداری فقط شامل کسانی بوده است که «علامت» و پرچم و ساز و برگ را حمل میکردهاند و خبری از صف سینهزنان و زنجیرزنان نبوده است. گویی جمعیت سابق عزادار این بار باید به کارهای مهمتری مانند حرکت از یک محل به محل دیگر برای پر کردن ظرف غذای خویش میپرداختهاند.
عاشورا: روز گوشت قربانی
فراموش نکنیم چندسالی است که برای برخی خانواده ها یگانه فرصت خوردن گوشت همین ایام محرم است و بس.
فقر و گرسنگی دلیل وجودی محرم را تا حد زیادی زیر سئوال برده است و موضوع برخورداری از غذای نذری، کارکرد نخستین این مراسم شده است. کار به جایی کشیده است که در یک طنز تلخ حتی یک وبسایت ویژه غذای نذری اعلام موجودیت کرد تا بتواند نذریدهندگان و گیرندگان را به سوی زمان و مکان مناسب برای این کار هدایت کند. آیا اینترنت در خدمت نهادینه کردن فقر عمل میکند و به زودی شاهد گسترش این گونه شیوهها خواهیم بود؟
از درد آزادی به درد نان
تجربه عاشورای سال ۱۳۸۸ نشان داد ملتی که آزادی میخواهد برای آن خطر میکند و با نیروهای سرکوبگر درگیر میشود و حتی آن را مغلوب میکند.
همین مورد هم بود که ترس زیادی را در سران نظام ایجاد کرد و آنها را وادار کرد که شتابزده به سوی طرح هدفمند کردن یارانه ها بیایند[۱] و با گسترش فقر و محتاج ساختن مردم از حیث اقتصادی، پتانسیل خطرساز آزادیخواهی را از آنها سلب کنند. هدف این طرح به فقر کشیدن عمومی جامعه و به ویژه، طبقه متوسط بود تا دیگر، جان و توان و ذهنیت جستوجوی آزادی را نداشته باشد و به جای آن، در جستوجوی نان باشد. این طرح، هر چند اقتصاد ایران را به خاک سیاه نشاند، اما در زمینه هدف سیاسی خود خوب عمل کرد. سه سال پس از عاشورای پرماجرای ۸۸، در عاشورای ۹۱، مردم نه به گارد ضد شورش، بلکه با کسانی که نقش انتظامات محلهای پخش غذای نذری را ایفا میکردند در نزاع بودند تا بتوانند سهمی از گوشت و برنج توزیع شده در آن مکانها را برای خود داشته باشند. در فاصله سه سال، عاشورا از قیام برای آزادی به تلاش برای یافتن گوشت تبدیل شد.
درس تحول
این واقعیت باید دست کم چشم برخی از جریان های ایستای اپوزیسیون را باز کند تا ببینند که موضوع و دلمشغولی میلیونها ایرانی امروز، نه نبرد برای آرمانهای عالی و والایی چون آزادی، دمکراسی و سکولاریسم، بلکه تلاش و نبرد برای غذای نذری و برخورداری از یکی دو وعده غذای حاوی گوشت است.
ممکن است این امر عمومیت نداشته باشد، اما بخش مهمی از جامعه را دربرمیگیرد. خبرهایی که شهروندان از ایران داده اند بیانگر حضور افرادی بوده است که از لایههای به ظاهر مرفه طبقه متوسط هستند. بگذارید کل روایت را از قول یک شهروند شیرازی بشنویم:
«گزارش دریافتی: من در شیراز هستم. امروز در خیابانها شاهد صحنههای شنیعی بودم که هرگز فراموش نخواهم کرد. در هر نقطه از شهر که غذایی توزیع میشد چنان جمعیتی گرد میآمد که اگر کسی نمیدانست آنجا غذای نذری میدهند فکر می کرد به میدان تحریر مصر وارد شده است. نکتهای که در این میان حائز اهمیت است حضور قشرهای به نسب مرفه با خودروهای مدل بالا در کنار افراد تهیدست و فقیر جامعه بود که هر دو قشر برای دریافت غذای رایگان به خیابان آمده بودند. ولی سئوال این است که چه بلایی بر سر جامعه ما آوردهاند که مردم به جای ریختن به خیابان جهت سرنگونی این حکومت استبدادی و به جای پیگیری حقوق حقه خود به دنبال یک وعده غذای رایگان به این شکل هستند؟ به راستی باید این موضوع به صورت علمی بررسی شود که چگونه رژیم جمهوری اسلامی توانسته با سوء استفاده از روانشناسی جمعی و استثمار دینی آنچنان ضربهای به فرهنگ و تمدن جامعه ایرانی وارد آورد که مردمانی این چنین هوشمند و ثروتمند از حیث برخورداری از ذخایر نفت، گاز، منابع و ذخایر طبیعی و تاریخی به جای اعتراض به جمهوری اسلامی با چنان حرص و ولعی به سمت دیگهای غذای نذری حملهور شوند که گویی صدسال است رنگ خوراک به چشمشان نیامده.»[۲]
این روایت به زبان ساده، پدیده پیچیدهای را بیان میکند که سالهاست در نظام جمهوری اسلامی به صورت فکرشده و فرموله شده دنبال میشود. جریانهایی مانند هئیت موتلفه اسلامی که قدرت اصلی را در بازار سنتی در دست دارند در نشریات درونی خود مانند نشریه «شما»، که ارگان حزب موتلفه اسلامی است، ضرورت عدم توزیع گسترده ثروت در میان مردم را به عنوان یک استراتژی ایدئولوژیک و امنیتی یادآور شدهاند. آنها بر این باورند که افزایش سطح رفاهی مردم میتواند باعث پیدایش افکار و گرایشهای انحرافی و «گناهآلود» در میان آنها شود. به همین خاطر، نوعی فقر «تقوا آفرین» را توصیه میکنند. این همان جریانی است که از اول انقلاب میلیونها ایرانی را در «کمیته امداد امام»[۳] به زندگی وابسته به دیگری و رضایت به فقر و شرایط مالی حداقلی، تحت مدیریت خود دارد و با درآمدهای کلان صندوقهای خیریه مبلغ ناچیزی را به عنوان «ممری ماهیانه» به آنها پرداخت میکند و در ازای آن، تبعیت از مذهب و حکومت و شرکت فعال در مراسم دولتی مانند نماز جمعه و راهپیماییهای وابسته به نظام را کسب می کند.
مدیریت فقر به جای مدیریت ثروت
جمهوری اسلامی به این ترتیب در استراتژی خود موفق عمل کرده است: مدیریت ثروت در بالا و مدیریت فقر در پایین.
آنها نیک آموختهاند که یک ملت به فقر کشیده شده و گرسنه تا زمانی که بتواند حداقلی بیابد و بقای خود را تامین کند به فراتر از آن فکر نمیکند. اگر هم بخشی از لای تور فقر سالم گریخت و خواست کاری فراتر کند دستگاه سرکوب به آن خواهد پرداخت. این بهترین و موفقترین فرمول حکومتگری است: حاکم ساختن فقر و یاس و ترس و تضمین بقای خویش برای دههها و سدهها.
تنها اشکال این فرمول این است که باید مدام شکم مردم گرسنه را پر کرد، جای بازی ندارد. برخلاف شرایط عادی که مردم در آن ممکن است در مواجهه با کمبود و تورم فقط بخواهند از میزان رفاه و شکم سیری خویش قدری بکاهند تا وضعیت نامناسب اقتصادی را قابل تحمل سازند، یک ملت گرسنه دیگر چیزی برای کاستن ندارد. حاشیه حرکت آن به شدت کم است وبه محض آن که حداقلها به او نرسد موضوع مرگ و زندگی برایش مطرح میشود. به طور مثال بسیاری از خانوادهها در سال ۱۳۸۹ یارانهها را به عنوان یک منبع کمک برای درآمد اصلی خویش میپنداشتند، اما امروز، یارانههای نقدی یک منبع حیاتی شده است و با قطع آن، میلیونها ایرانی توانایی تامین خوراک روزمره خود را نیز نخواهند داشت. پس، دولت باید هر ماه بین سه تا چهار هزار میلیارد تومان فراهم کند و به مردم به فقر کشیده شده توسط خود بدهد تا لشکر گرسنه ها او را پایین نکشند.
استراتژی و ضعف
این همان روی دیگر سکه استراتژی «ملت را گرسنه نگهدار و حکومت کن» است. وقتی دولتی به پای این استراتژی میرود از یکسو از بابت قیام آزادیخواهانه و دمکراسیطلبانه خیالش راحت میشود و از طرف دیگر، برای خود یک خطر امنیتی بالا میسازد. زیرا به محض اشکال، یا ضعف در تامین قوت روزانه مردم، شورش پابرهنگان به راه میافتد. پس، با یک استراتژی شبیه به هدفمندسازی یارانهها میتوان طبقه متوسط را تار و مار کرد، اما در این صورت بخش مهمی از این طبقه به لایههای محروم جامعه میپیوندد، زیرا هم سرنوشت میشوند و بر شمار و نیز آگاهیشان افزوده میشود.[۴]
فراموش نکنیم، برخلاف لایههای محروم سنتی جامعه که با فقر به گونهای زندگی کردهاند و آن را در لفافه مذهب و فرهنگ تا حدی برای خود قابل تحمل کردهاند، طبقه متوسط به راحتی نمیتواند رفاه نسبی خویش را فراموش کند و به فقر و نداری و سوء تغذیه عادت کند. به همین خاطر، پتانسیل اعتراضی قویای را در خود دارد که مستعد و منتظر فرصتی مناسب است. لیکن به دلیل درگیری شدید در روزمرگی زندگی جدید توام با فقر، این امکان برایش نیست که بتواند خود را سازماندهی کند و دست به اقدام مبتنی بر ابتکار عمل بزند، اما در صورت بروز جرقههای اعتراضی میتواند توان بالایی از خود در پیشبرد مبارزهای رادیکال نشان دهد.
بر این منوال میبینیم که استراتژی حکومت بر فقیران که جمهوری اسلامی پس از جنبش سبز به پیش گرفت او را در موقعیتی قرار می دهد که به محض بروز یک ضعف اساسی در تامین حداقلهای معیشتی برای میلیونها ایرانی به فقر کشیده شده، میتواند خود را در معرض یک هجوم عظیم و قاطع از جانب گرسنگان و پابرهنه ها قرار دهد. پارادوکس موضوع در اینجاست که برای کاهش این خطر، نظام حاکم باید از یکسو جو را سرکوبگرایانهتر سازد و برای این منظور بیشتر هزینه کند. این امر، خود، به معنای آن است که باید درآمدهایش را هرچه کمتر به اقتصاد و هرچه بیشتر به امنیت و اطلاعات و انتظامات اختصاص دهد؛ اما از دیگر سو، هدایت درآمدها به سوی دستگاههای سرکوب، باعث فقیرتر شدن مردم و افزایش خطر انفجار شود. حال در نظر بگیریم که در این میان، تحریمهای خارجی ناشی از رفتار مشکوک رژیم در زمینه فعالیتهای اتمی، درآمدهای حکومت را به شدت کاهش داده است. چیزی که رژیم را بر سر یک سه راهی کشنده قرار داده است:
۱- اگر بخواهد مردم را همچنان در فقر کنترل شده نگهدارد باید حداقل ها را تامین کند و این هزینه گزافی دارد (معادل ۴۵ هزار میلیارد تومان فقط بابت یارانه های نقدی). در غیر این صورت با شورش گرسنگان مواجه میشود.
۲- اگر بخواهد از خطر شورشهای خانمان برانداز در امان باشد، باید دستگاه سرکوب را تقویت کند و این خود هم هزینههای مادی فراوانی دارد و هم دردسرهای جانبی و هزینهساز بسیار. به طور مثال سازمان زندانهای کشور به دلیل افزایش شمار زندانیان در حال ورشکستگی است و خواهان اعدام هر چه سریعتر محکومین به قصاص تا زندانها قدری خالی شوند.
۳- اگر بخواهد دستگاه سرکوب را تقویت کند باید درآمد رو به کاهش خویش را به جای دادن به مردم گرسنه به دستگاه سرکوب بدهد و در این صورت خطر شورش را بالا می برد.
حال در نظر داشته باشیم که برای افزایش درآمدهای خود رژیم ایران باید در پرونده هستهای کوتاه بیاید و در این صورت باز روابط اقتصادی پررونق حاکم میشود و به واسطه رونق اقتصادی، باز طبق متوسط خود را از فقر بیرون میکشد و باردیگر با مطالبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خویش ظهور میکند. این موقعیت پارادوکسیکال همان وضعیتی است که اگر تعیین تکلیف نشود میتواند برای کل نظام خطرساز و حتی برانداز باشد.
آیا راه برون رفتی هم هست؟
به نظر میرسد به کارگیری روش «مردم را فقیر و بر آنها حکومت کن» در یک کشورِ به طور طبیعی فقیر، روش خوب و کارآیی باشد[۵]، چون شانس بروز و ظهور ثروت برای به هم زدن چرخه «فقر مادی – فقر فرهنگی» موجود نیست، اما برعکس، در یک کشور دارای ثروتهای فراوان طبیعی و انسانی، استفاده از این روش با پارادوکسی برخورد میکند که آن را ناموفق میسازد.
یا باید مردم را به طور مصنوعی فقیر نگهداشت که هزینه دارد، یا باید اجازه داد که مردم به ثروت دست یابند که خطر دارد. تامین هزینه نگهداشتن مردم در فقر، به طور مصنوعی، خود نیاز به بهرهبرداری از ثروتهای کشور دارد و این کار نیز خود نیاز دارد به بهکارگیری توان انسانی بخشی از جامعه. به محض اینکه این بخش از نیروی انسانی برای تولید ثروت به کار گرفته شود برای خود موقعیتی به دست میآورد که باز به طور طبیعی با آن موقعیت، نظام استبدادی را تهدید می کند و … این دور تسلسل یا زنجیره شیطانی با منطق درونی خویش هرگز به رژیمهایی مانند حکومت فعلی ایران اجازه نمیدهد که بتوانند در ورای یک دوره کوتاه مدت بر اساس این منطق بر اوضاع سوار باشند. دلیل شدت خشونت استبداد در ایران نیز این بوده است که بسیار دشوار است ملتی را که در زیر پایش ثروتهای میلیاردی نهفته است در فقر و گرسنگی نگهداشت.
نتیجهگیری
محرم و عاشورای امسال تبلور دوران تازهای از حیات اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران بود که در آن پارامترهای فرهنگی به حاشیه رانده شدهاند و موضوع معیشت مردم حرف نخست را میزند.
تامین این معیشت آسیبدیده، در سطح حداقلی خود به دوش دولت افتاده است. دولتی که خود به طور برنامهریزی شده و برای فرار از ترسهای امنیتی خود که توسط طبقه متوسط در دو نوبت ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ به وجود آمده بود دست به فقیرسازی اجتماعی و عمومیت یافته در ایران زد. حاصل این سیاست کلان این است که امروز جامعه یاد گرفته و منتظر است تا نان روزانه خود را نه از قبل کار و فعالیت در یک اقتصاد مرده و از دست رفته، بلکه از دست حکومت و سیستم اقتصادی وابسته پرور آن تامین کند.
به واسطه وخامت اوضاع اقتصادی و طرح امنیتی هدفمندسازی یارانهها استقلال مالی و مادی لایههای میلیونی جامعه و از جمله طبقه متوسط و حتی مزدبگیران ضعیف شده و یا حتی از بین رفته و اینک، دهها میلیون ایرانی به مثابه میهمان «ناخوانده» دولتی هستند که فکر می کرد با حذف یارانهها میتواند بار مالی خود را کاهش دهد و فشار اصلی را بر دوش بخش خصوصی و مصرفکنندگان بگذارد. پس از انجام این مهم، در حال حاضر این چند میلیون میهمان منتظرند تا میزبان نتواند، به هر دلیل و شکلی، از آنها پذیرایی حداقلی کند تا خانه را بر سر او خراب کنند.
به نظر میرسد جمهوری اسلامی در دام خویش افتاده و از ترس مرگ، شرایط مردن خود را فراهم کرده است. انقلاب اسیدهای معده در راه است. افزایش احتمالی فشارهای ناشی از تحریمها و بروز ضعف دولت در تامین حداقلهای معیشتی مردم آغازگر حرکتی است که در خود هم ناامیدی میلیونها ایرانی محروم و بیکار شده و گرسنه را دارد و هم خشم یک طبقه متوسط به فقر کشیده شده را. ترکیب این دو زاینده حرکتی میتواند باشد که در طول سی سال اخیر نمونه نداشته است. تا اینجا حرکتهای اعتراضی مردم یا جنبه شورشهای محدود محرومان جامعه بوده است یا مطالبات خاص طبقه متوسط. به همین دلیل هر دو قابل کنترل و سرکوب بوده است. اینک برای نخستینبار و آن هم به دست خود نظام، لایههای محروم و متوسط جامعه، شانس آن را یافتهاند که در یک حرکت گسترده مشترک شرکت کنند و این اشتراک و ترکیب شاید آن چیزی است که سرنوشت آن را از حرکتهای اعتراضی سه دهه گذشته متفاوت خواهد ساخت.
KoroshErfani@yahoo.com
پانویس:
۱- طرح هدفمندسازی یارانهها با وجود مخالفتهای فراوان به دلیل کارکردهای امنیتی خود از دی ماه ۱۳۸۹ آغاز شد.
۲- این روایت از طریق فیسبوک به دست نگارنده رسیده است.
۳- این کمیته نزدیک به هفت تا ده میلیون نفر را زیر پوشش خود دارد و نوعی سیستم گداپروری دولتی محسوب میشود که با بودجهای کلان میلیونها ایرانی را با حداقلهای زنده بودن آشتی میدهد. فلسفه وجودی این کمیته که ریشه آن به صندوقهای قرضالحسنه بازاریان در دهه چهل خورشیدی بازمیگردد ترویج زهد و حداقلگرایی مادی در جهت حفظ نظم اجتماعی و طبقاتی است.
۴- طبقه متوسط که به ردیف لایههای پایین جامعه کشیده میشود دارای سطح فرهنگی بالاتری است و در این موقعیت میتواند دانش اجتماعی و درک طبقاتی خویش را با اعضای قشرهای محروم جامعه به مشارکت بگذارد و سطح آگاهی اجتماعی عمومی جامعه را بالا بکشد. این خطری است که نظام حاکم در محاسبات خود نمیتواند برای آن کار خاصی انجام دهد.
۵- بسیاری از کشورهای آفریقایی با این فرمول سالهاست که زیر سیطره حکومتهای استبدادی میان فقر و دیکتاتوری عمر میگذرانند.
Leave a Reply