برگهای برنده آمریکا در مذاکره با ایران
تحلیلی بر امکانها، چشم انداز و احتمالها
پس از انتخاب مجدد باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا چشمها به سمت وی دوخته شده تا معلوم شود وی برای حساسترین پروندهای که روی میز دارد، چه میکند: «فعالیتهای اتمی رژیم ایران». گمانهزنیها در این باره به هر سوی میرود و خبرها و شایعات پیرامون مذاکرات نیمه آشکار و نیمه پنهان فراوان است. در این نوشتار به بررسی احتمال مذاکره میان ایران و آمریکا میپردازیم. آیا مذاکرهای در کار است؟ آیا قرار است مذاکراتی رسمی انجام شود؟ درباره استراتژی دو طرف در این گفتگوها چه میتوان گفت؟ هریک چه برگهایی برای رو کردن دارند؟
تمایل به مذاکره
رئیس جمهور آمریکا چند روز پیش بار دیگر خواست خود برای مذاکره را به طور شفاف و مختصر ابراز داشت: « من در مورد جزئیات مذاکرات حرف نمیزنم اما میتوانم بگویم که ما میخواهیم مساله حل شود و اگر ایران در مورد حل مساله جدی باشد ما اجازه نخواهیم داد ظرایف یا پروتکلهای دیپلماتیک ما را محدود کند.»
در همین راستا گروه ۱+۵ نیز اعلام آمادگی کرده است که چهارشنبه آینده گفتگوهای معلق خود با ایران را از سر گیرد. این بار شرایط به گونهای دیگری است و از حیث ماهوی با سری مذاکرات گذشته تفاوت دارد. شکلبندی خواستها و قاطعیت دو طرف در تاکید بر خواستهایشان در مذاکرات استانبول، بغداد و وین به صورتی دیگر بود. اینک پس از چند ماه تحریمهای گسترده و تدارکات نظامی غرب، دو طرف با موقعیت جدیدی گفتگو را از سر میگیرند. اگر نگاهی به میز مذاکره دو طرف بکنیم، در مییابیم که شانس موفقیت کارتهای موجود در دست هر یک، هیچ تناسبی با هم ندارند. نخست به دست آمریکا[1] نگاه کنیم.
موقعیت آمریکا
ایالات متحده آمریکا در پای میز مذاکرات سه برگ در اختیار دارد:
۱: تحریمهای اقتصادی که قابل تشدید، تمدید و تجدید است و میتواند تا مرز فروپاشی اقتصاد دولتی ایران به پیش رود.
۲: در طول هفته گذشته، سری جدید تحریمها از طرف آمریکا به مورد اجرا گذاشته شد؛ رئیس جمهور آمریکا طرح موقعیت اضطراری در روابط با ایران را برای یک سال دیگر تمدید کرد و دو سناتور دمکرات و جمهوریخواه اعلام کردند که در حال آماده سازی طرح جدیدی برای تشدید تحریمها هستند. این سناریو برای رژیم دردناک است: نه برای فشاری که بر مردم وارد میکند، بلکه به دلیل واکنش احتمالی مردم به این فشارها و بروز خیزشی اعتراضی که در قالب شورشی کور، پایههای موجودیت نظام را به خطر جدی بیاندازد. به همین دلیل، بازتاب اجتماعی تحریم اقتصادی است که رژیم را به شدت میترساند. آمریکا نیز از این موضوع آگاه است و با این کارت خود خوب بازی میکند. به یاد داریم که هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجهی آمریکا بلافاصله پس از تظاهراتی که چندی پیش در بازار تهران رخ داد، پیامی برای حکمرانان ایران داد و گفت اگر ایران درباره برنامه هستهایاش همکاری جدی کند تحریمها میتوانند فورا برداشته شوند.
پس آمریکا نیک میداند که اگر فشارهای اقتصادی را بیشتر کند رژیم ایران در مواجهه با اعتراضات گستردهی مردمی قرار خواهد گرفت. یک قیام مردمی ممکن است مطلوبترین سناریوی تغییر در ایران برای کاخ سفید نباشد، اما اگر رژیم ایران در مقابل فشارهای اقتصادی از سیاست اتمی خود عقب ننشیند، آمریکا به این احتمال تن در خواهد داد؛ هر چند ممکن است در آن مقطع بیمیل نباشد که در روند استقرار یک جایگزین مطلوب خویش برای نظام کنونی نقشی را ایفاء کند. قدرت تحریمهای اقتصادی آمریکا به ویژه در کشوری که اقتصاد خویش را در هفت سال گذشته به شدت به واردات همه نوع کالا وابسته ساخته، بسیار بالاست و آمریکا و غرب از این موضوع خوب آگاهند و با این اهرم فشار بسیار بازی خواهند کرد.
۳: دومین برگی که آمریکا در اختیار دارد قدرت نظامی اوست برای یک حمله ویران کننده به ایران و تخریب سایتهای اتمی این کشور و در صورت نیاز، حمله به مراکز نظامی و اقتصادی آن. آمریکا در این زمینه از قدرت برتر خویش نسبت به قدرت نظامی محدود و تا حدی فرسوده ایران آگاه است. در حالی که بودجه نظامی ایالات متحده آمریکا بالع بر ۵۷۰ میلیارد دلار است، این بودجه برای نیروهای نظامی ایران به ۹ میلیارد دلار محدود میشود. توان نظامی این دو کشور نابرابر و غیرقابل مقایسه است. یگانه چیزی که شاید رژیم ایران روی آن شرط بندی کرده بود تا از گزند حمله نظامی نابودکننده آمریکا در امان باشد، دستیابی عملی به بمب هستهای بود. این میتوانست عدم توازن قدرت نظامی میان این دو را بههم بزند و آمریکا و غرب را از حمله به ایران بازدارد.[1]
اما رخنه ویروس «استاکس نت»[2] یا «فلیم»[3] در تاسیسات اتمی ایران زمانبندی کارها را به عقب انداخت[4] و اینک، در مقابل حضور عظیم تسلیحاتی آمریکا و متحدان غربی آن در منطقه، شاهدیم که ایران چیز چندانی برای دفاع از خود ندارد. به طور مثال در مقابل ۳۵۳۸ هواپیمای جنگنده آمریکا، ایران تنها ۲۸۶ هواپیما در اختیار دارد که عمر بخش بزرگی از آنها بالای ۳۵ سال است. در حالی که آمریکا ۱۷۰ بمب افکن دورپرواز در اختیار دارد، ایران فاقد حتی یکی از آنهاست. بنابراین آمریکا میداند که برگ دوم برنده را نیز در اختیار دارد و هر زمان که اراده کند میتواند با قدرت نظامی خود ایران را مورد هجومی سهمگین قرار دهد.
۴: سومین برگ آمریکا در میز مذاکره، قدرت سیاسی آن است. انتخابات آمریکا با پیروزی اوباما به پایان رسیده است و وی اینک میتواند مدیریت زمان را در چارچوبی حداقل چهار ساله اعمال کند. اوباما همچنین میتواند از نتیجه طرحهای خود در چهارسال گذشته در موضوع ایران، بهره ببرد و با دست باز سیاستهای کوتاه مدت، میان مدت یا دراز مدتی را برای مغلوب کردن حریف خویش به کار گیرد. از سوی دیگر اوباما موفق شده با برخوردی عقلانی و قاطع در مقابل فشارهای کاذب اسرائیل، خود را در گرداب تصمیمهای شتابزده تبلیغاتی گرفتار نکند و همین به او اجازه خواهد داد با دست باز تصمیم بگیرد.[5]
محدودیت آمریکا در مدیریت زمان
پارامتر زمان را البته نباید به طور مطلق عاملی تحت کنترل برای واشنگتن دانست، زیرا اسرائیل میتواند با عملی ساختن تهدید حمله یک جانبه خود تا حدی زمانبندی کارهای تیم اوباما را به هم بریزد، اما این امر در حال حاضر به نوعی و تا حدودی تحت کنترل آمریکا جلوه میکند. برای پرهیز از فرضیههای ذهنی بهتر است راستی آزمایی این امر را به واقعیت آن که در ماههای آینده تعیین میشود واگذار کنیم؛ اما این واقعیتی است که اسرائیل میداند حمایت بیقید و شرط آمریکا از این کشور دست او را باز میگذارد که به طور یکجانبه و بدون توافق کاخ سفید به این کار اقدام کند و در عین حال از حمایت کامل واشنگتن در مقابل نتایج و عوارض آن برخوردار باشد.
اگر بخواهیم یک نمونه از ظرافت کار لابیهایی را ارائه دهیم که میخواهند برخورد قاطع – بشنوید نظامی – با ایران را در آمریکا تسریع و تشدید کنند، میتوانیم به مقالهای تازه از هنری کیسینجر اشاره کنیم. موردی که موقعیت دشوار اوباما را در مقابل این پرونده نشان میدهد و این که فشارهای بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل تنها عامل ایجاد محدودیت برای برنامه ریزیهای زمانی سیاستهای اوباما در مقابل ایران نخواهد بود.
روز ۱۶ نوامبر این کهنهکار سیاست خارجی آمریکا، در مقالهای در روزنامه واشنگتن پست مینویسد: « … اضطراریترین تصمیمی که در مقابل رئیس جمهور قرار دارد این است که چگونه ایران را از ادامه برنامه هستهای تسلیحاتی باز دارد.» این در واقع جمله اول نوشته وی است، اما حرف آخر را در این زمینه میزند و به طور مشخص سه چیز را تعیین تکلیف میکند که ۱) هیچ موضوعی اضطراری تر از موضوع ایران نیست. ۲) برنامه هستهای ایران یک برنامهی «تسلیحاتی» است و ۳) تصمیم رئیس جمهور باید منجر به توقف این برنامه شود.
بنابراین اوباما میداند که در سر میز مذ اکره با ایران، در جبهه خود یعنی در درون آمریکا، با فشارهای سازمان یافتهای روبروست که از او میخواهند برای استفاده از برگهای بازی یعنی تحریم و حمله نظامی، زیاد معطل یا تردید نکند و هر چه سریعتر خطر دستیابی ایران به سلاح اتمی را از میان بردارد. این فشار تا حدی است که ممکن است یک قدرت دیگر – اسرائیل – از همان برگها به گونهای دیگر استفاده کند. حتی در حال حاضر برخی بر این باورند که حمله نظامی اسرائیل به غزه، در میان کارکردهای دیگرش، قرار است شانس موفقیت مذاکرات ایران و آمریکا را کاهش دهد.
پس، در طرف آمریکا میبینیم که این کشور دو برگ برنده باز یا منعطف (تحریمها و حمله نظامی) و یک برگ بسته و مشروط کننده (زمان محدود) در دست دارد که باید هر سه را با هم ترکیب سازد. آن چه مهم است، درک پیوند این سه باهم است. اوباما جایی برای بازی کردن با کارتهای ضعیف، مانند امتیازدهی با نتیجه نامعلوم بر روی این میز ندارد و تحت فشار است که هر چه زودتر قویترین برگهای برنده خود را رو کند.
اینک که موقعیت آمریکا را در این مذاکرات احتمالی آینده دریافتیم، بد نیست به موقعیت طرف دیگر، یعنی رژیم جمهوری اسلامی توجه کنیم و ببینیم که او در مقابل این برگهای برنده آمریکا چه در اختیار دارد.
موقعیت ایران
۱: جمهوری اسلامی در مقابل برگ تحریمهای اقتصادی، اقتصادی به ورشکستگی کشیده شده و رو به بحران را دارد. درآمدهای نفتی کشور به مرز یک سوم سال گذشته رسیده است. تولید نفت، انبار آن و یافتن مشتری، جستجوی بیمه برای نفتکشها و نیز انتقال پول نفت فروش رفته به کشور دچار اشکال است. صندق ذخیره ارزی خالی است، تورم به بالای ۷۰ درصد سر میزند، بیکاری در حدود ۴۰ درصد نیروی شاغل را در برگرفته است، رشد اقتصادی به سوی منفی شدن میرود، ارزش پول کشور در چند ماه اخیر سه برابر ضعیف شده و در نهایت حجم نقدینگی به مرز انفجاری ۴۰۰ هزار میلیارد تومان رسیده است. این شاخصها بیانگر پایان گرفتن توان اقتصاد ایران برای تحمل فشارهای ناشی از سوءمدیریتها از یکسو و تحریمها از سوی دیگر است. به همین خاطر، در مقابل برگ آمریکا مبنی بر تشدید احتمالی تحریمهای اقتصادی، هیچ برگ مقابلهای در دست طرف ایرانی نیست.
«اقتصاد مقاومتی» رژیم در زیر بار فشارناشی از گسترش تحریمها به یک مفهوم غیرواقعی و تبلیغاتی محدود شده است. بخش صنعت و کشاورزی در حال فلج شدن است و خیل بیکاران به زودی خیابانهای شهرهای بزرگ را فرا خواهد گرفت. کافی است موج مشکلات به صنایع انبوه مانند خودروسازی و یا نفت بکشد.
۲: در مقابل حمله نظامی احتمالی به ایران نیروهای نظامی این کشور از توان پایینی برخوردارند. بعید است که جمهوری اسلامی بتواند ضعفهای استراتژیک نظامی خود را با تقویتهای تاکتیکی حل کند. تاکید بر موشکهای دوربرد تنها زمانی میتواند یک حرکت مهم تلقی شود که توانایی پرتاب آنها حفظ شود، اگر موج هواپیماها و موشکهای دوربرد آمریکا و متحدانش در ساعتهای اولیه تهاجم، پایگاههای پرتاب موشک ایران را هدف قرار دهند، بعید است که این سلاحهای دوربرد بتوانند چندان به نفع ایران عمل کنند. قدرت موشکی ایران در سالهای اخیر تقویت شده، اما قادر نیست خطری استراتژیک برای توان موشکی آمریکا محسوب شود. بر اساس برآوردهای پنتاگون، در روز اول تهاجم نظامی به ایران، بیش از یک هزار هدف مورد حمله قرار خواهند گرفت. این شمار نشان میدهد که در همان ساعتهای اولیه، علاوه بر تاسیسات اتمی، کلیه مراکز نظامی مهم ایران و از جمله پایگاههای پرتاب موشک، انبارهای ذخیره موشکهای دوربرد و نیز محلهای تولید آنها با هجوم برقآسا روبرو خواهند شد. نیروی نظامی ایران البته کم و ضعیف نیست، اما قدرت آن در مقابل کشورهای کمجمعیت و کموسعت منطقه است. در مقابل غولی مانند آمریکا که نزدیک به نیمی از بودجه نظامی کل جهان را به خود اختصاص میدهد، جمهوری اسلامی شانسی برای جان سالم به در بردن ندارد.
براین اساس میتوان گفت که در مقابل برگ «قدرت نظامی تخریبگر» آمریکا، رژیم ایران که نتوانسته است فعلا به بمب اتمی خویش دست یابد، قادر به ارائه برگی متوازن نیست.
۳:عدم تعیّن سیاسی و آشفتگی ساختار حاکمیت در ایران یکی دیگر از موضوعاتی است که میتواند به شدت جمهوری اسلامی را در مذاکرات خود با آمریکا ضعیف و حتی بیاعتبار سازد. آمریکا بارها به طور مستقیم و غیرمستقیم اعلام کرده است که آماده مذاکرات جدی با کسی است که بتواند حرف آخر را در نظام جمهوری اسلامی بزند. زمانی این فرد در درون نظام، خود خمینی بود و بالای حرف او صحبتی نبود؛ اما امروز نیروی اصلی و تعیین کننده نظام را چه کسی یا چه جریانی باید دانست؟ آیا این ولی فقیه است که
میتواند در مذاکرات فوق حرف نهایی را بزند یا سپاه است که تصمیمگیرنده است؟ تکلیف رئیس جمهور در این میان چیست؟ آیا باید منتظر انتخابات بعدی ریاست جمهوری ماند؟ این موقعیت بلاتکلیفی، بیشک به ضرر ایران تمام خواهد شد و نظام نخواهد توانست این بلاتکلیفی را در مقابل دست باز اوباما در مدیریت بحران تبدیل به یک عامل مثبت کند.
همان طور که گفتیم محدودیت دولت اوباما در داشتن زمان به شکل نظری خود نیست، بلکه در سوار بودن زمان به طور عملی است. یعنی فشارهای متعددی که محدودیتهای سه گانه بیان شده توسط کیسنجر به خوبی آنها را ترسیم میکند: اضطرار، باور به تسلیحاتی بودن فعالیت هستهای ایران و ضرورت توقف بلافاصله آن.
آن چه به مذاکرات جهت خواهد داد
این سه نکته به طور مشخص باور عمومی نسبت به پرونده اتمی ایران در ایالات متحده را تشکیل میدهد است و به نظر میرسد که باراک اوباما باید تصمیم خود در دل چنین مذاکراتی را – به شرطی که برگزار شود – در این چهارچوب قرار دهد. این به معنای آن است که رئیس جمهور چه از طریق مذاکره، چه از طریق تحریم و فروپاشی نظام و چه از طریق جنگ، باید به فعالیتهای هستهای رژیم خاتمه دهد. به عبارت دیگر برای رئیس جمهور آمریکا زمانی برای تاخیر یا انتظار وجود ندارد. پس وقت برای آمریکا کوتاه و محدود است و لذا برای هر نوع مذاکره باید یک تقویم زمانی فشرده فراهم کرد.
بنا بر روند مذاکرات و در صورت عدم سازش ایران با خواستهای مطرح شده، یا باید تحریمها را چنان شدت بخشید که رژیم در مقابل بنبست مطلق و فروپاشی و سرنگونی در اثر قیام مردم قرار گیرد؛ یا باید هر چه زودتر گزینه نظامی را انتخاب کرد که کار را تمام کند تا خطر دستیابی به بمب اتمی برطرف شود. دیدیم که اگر آمریکا به سراغ دو برگ برنده خود برود ایران ابزار مهمی برای دفاع از خود ندارد و شکست خواهد خورد، اما در صورتی که اوباما بخواهد موضوع را از طریق مذاکره با ایران حل و فصل کند باز هم خطر این سناریو برای رژیم زیاد است. اینجاست که نقش نیروی تعیینکننده در مذاکرات مطرح میشود. در واقع این که چه کسی از سوی ایران و با چه پشتوانه واقعی به پای میز مذاکره بیاید، میتواند مسیر و آینده گفتگوها را تعیین کند.
سناریو مذاکره ممکن است از طرف آمریکا مطلوب باشد، اما آن سوی کار مشکلات اساسی وجود دارد. یعنی رژیم ایران یکدست و یکپارچه نیست، در ورای اراده سپاه، که مدیریت فعالیتهای هستهای را در دست دارد، نیرویی نیست که بتواند در پای میز مذاکره با آمریکا قول تعطیلی فعالیتهای عمده اتمی ایران را بدهد.
چندی پیش سردار پاسدار جزایری معاون ستاد کل نیروهای مسلح گفت: «با توجه به اظهارنظرها و کارشکنیهای آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران، امکان برقراری رابطه و مذاکره با این کشور، به هیچوجه وجود ندارد». این پیام روشنی بود برای همه جناحها و مقامات نظام که نظر سپاه را در مذاکرات بدانند. همین فرد اضافه کرده بود: «اگر شرایط حاکم بر آمریکا تغییر کند و دولتمردان این کشور به این باور دست پیدا کنند که با یک قدرت بزرگ مثل ایران به شکل مستقیم و برابر وارد مذاکره شوند، منعی ندارد که روابط بین ایران و آمریکا برقرار شود.» سخن تکمیلی وی نشان میدهد که سپاه باور دارد اگر به عنوان طرف اصلی فرض شود، شانس موفقیت در این مسیر قابل پیشبینی است.
اما پرسش این است که چرا سپاه باید این کار را بکند؟ سپاه در ازای دست برداشتن از تلاش برای دستیابی به سلاح اتمی چه به دست خواهد آورد؟ آیا آمریکا قادر است که به سپاه چیزی آنقدر گرانبها بدهد که به واسطه آن این نیرو از بیست سال تلاش و هزینه میلیاردی برای کسب فناوری تولید سلاح هستهای دست بکشد؟ چنین چیزی بعید است، مگر آن که جنبه اقتصادی وجود و عملکرد سپاه به حدی اهمیت و عمق یافته باشد که در مقابل امتیازهای جالب مالی و اقتصادی آمریکا و غرب حاضر به دست شستن از وجه نظامی و ایدئولوژیک فعالیت خود شود.
اما به گونهای پارادوکسیکال، باز در این صورت هم، سهم و نقش سپاه در صحنه سیاسی بیش از پیش افزایش خواهد یافت و این نیرو میرود که کل قدرت سیاسی را در کشور را قبضه کند. مشکل چنین سناریویی این است که کشور را به دست نظامیان خواهد داد و مشکلات و توابع منفی ناشی از آن را تحمیل خواهد کرد. ناگفته نماند که این سناریو با مقاومت سخت سایر جناحهای نظام و به ویژه روحانیت سنتی حامی قدرت مطلقه ولی فقیه روبرو خواهد شد و سپاه را به سمت زور و حتی حرکتهای شبه کودتایی خواهد برد.
شاید تنها ترس از حضور و هجوم مردم باشد که به عنوان انگیزهای مشترک میان جناحهای قدرتطلب رژیم عمل کند و آنها را به مصلحتگراییهای مقطعی سوق دهد. ولی این اتحادها نیز ناپایدار خواهد بود و چشمانداز رویایی بازشدن بازارهای ایران به سوی سرمایههای خارجی، جناحهای درون نظام را که اینک بیشتر به باندهای مافیایی ثروت طلب شباهت دارند، با هم درگیر خواهد ساخت. آیا یک تغییر ساختاری در درون نظام ناگزیر جلوه میکند؟
نتیجهگیری
چندپارگی رژیم و حضور جناحها و جریانهای علنی و غیرعلنی متعدد با منافع و گرایشهای مختلف و متضاد اجازه نمیدهد که دست هیچ نیرو و قدرتی در درون نظام برای مصالحه یا معامله تکروانه با آمریکا باز باشد، هرگونه توافقی در این زمینه نیازمند یک توافق همگانی قوی و گسترده در درون نظام است که بعید به نظر میرسد تا زمان تعیین تکلیف انتخابات ریاست جمهوری آینده میسر باشد. مشکل اما اینجاست که زمان به یک نحو برای دو طرف کار نمیکند. آمریکا انتخابات خود را پشت سرگذاشته و رئیس جمهور این کشور از این نظر با دست باز میتواند به پرونده بپردازد در حالی که حکومت ایران نه توانسته است در زمینه اتمی به نقطه غیر قابل بازگشت برسد، نه دیگر توان اقتصادی ایستادگی مقابل تحریمها را دارد و نه از حیث سیاسی آماده مذاکره تعیینکننده است.
ناهمزمانی و ناهماهنگی این دو تقویم، جمهوری اسلامی را در مقابل تصمیمهای دردآوری قرار میدهد. یا رفتن به سوی یک جراحی سخت و پرهزینه در درون خویش پیش از انتخابات، با هدف تعیین یک کاندیدای مناسب و نیرومند در مذاکرات سرنوشتساز با آمریکا و یا باقی ماندن در وضعیت بیحساب و کتابی و بلا تکلیفی تا زمانی که قدرتهای غربی، ناامید از مذاکره، به فکر مرگ اقتصادی رژیم و یا حمله نظامی به آن باشند.
این موقعیت نشان میدهد که علاقه اوباما به حل دیپلماتیک مسئله اتمی ایران فقط یک طرف معادله است و نه آن گونه که برخی حدس میزنند تمام آن. طرف دیگر این معادله، رژیم ایران است که در بدترین موقعیت خود به سر میبرد و نمیتواند یک ترکیب واحد و قوی را به پای میز مذاکره بفرستد.
بنابراین پارادوکسی شکل میگیرد که شاید بتوان آن را «عدم توانایی در پرهیز از رویارویی» نامید. گزارش اخیر آژانس و تاکید بر تشدید غنیسازی اورانیوم و افزایش دو برابری ظرفیت غنیسازی نشان میدهد[6] که دست کشورهای غربی در رفتن به سمت یک راهحل رادیکال باز خواهد بود. هر یک از مذاکرات گروه ۱+۵ میتواند به آخرین دور مذاکرات قبل از یک اقدام عملی تبدیل شود. کمترین خطای محاسباتی رژیم در این شرایط میتواند زمینهساز پایان کار آن به وسیله تحریمهای مرگآفرین و یا حمله نظامی سرنوشتساز باشد.
KoroshErfani@yahoo.com
پانویسها
[1] الگوی ایران در این مورد کره شمالی است که موفق شد با دستیابی به سلاح اتمی خود را از احتمال حمله نظامی آمریکا بر حذر دارد.
[2] استاکسنت (Stuxnet) یک بدافزار رایانهای یا همان ویروس کامپیوتری است که از سوی کشورهای غربی – به نظر میرسد آمریکا و اسرائیل – در سال 2010 کشف شد و به دنبال خرابکاری در تأسیسات غنیسازی اورانیوم نطنز بود.
[3] ویروس فلیم (Flame یا شعله) یک بدافزار رایانهای و محصول مشترک آمریکا و اسرائیل بود که برای تخریب دادهها به درون شبکه کامپیوتری متصل به تاسیسات هستهای ایران ارسال شده بود.
[4] علاوه بر ارسال بدافزارها باید به مواردی مانند انفجار در پادگانی در شهریار در شرق تهران اشاره کرد که منجر به کشته شدن یکی از مغزهای متفکر نظام در زمینه تسلیحاتی شد.
[5] به یاد داریم که در مقابل، جرج بوش پسر چگونه در سال 2001 و به دنبال حملات 11 سپتامبر در دو اقدام شتاب زده و بیمحاسبه به اشغال عراق و افغانستان روی آورد و دو جنگ بزرگ و پرهزینه را روی دست اقتصاد شکننده آمریکا گذاشت. تلفات انسانی این دو جنگ داستان دیگری است.
[6] ” بر اساس گزارش آژانس که به رسانهها درز کرده، در حال حاضر ۲۷۸۴ سانتریفوژ در تاسیسات فردو نصب شده است و ایران میتواند در اسرع وقت تعداد سانتریفوژهای فعال خود را از ۷۰۰ دستگاه به ۱۴۰۰ دستگاه افزایش دهد”. (منبع بی بی سی فارسی)
Leave a Reply