ولیفقیه و جدال قدرت درون نظام
کورش عرفانی
به مرور زمان و با بالاگرفتن اختلافات میان نیروهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی، جایگاه علی خامنهای هر چه بیشتر دستمایه کشمکشهای طرفین قرار گرفته است. به نظر میرسد که رقیبان سیاسی وی را با هدفهای متفاوت در نزاعهای روزانه خود به رخ میکشند. این دلیل وزن و اهمیت خامنهای است یا ناشی از تضعیف و دستاویز شدن او؟
آیا باز شدن پای خامنهای در این یا آن جدال سیاسی آن هم به آسانی، برای اعتبار و موقعیت ویژهی وی، به عنوان رهبر نظام مفید است یا مضر؟ چرا خامنهای به این درجه از بیاعتباری رسیده است؟ نوشتار حاضر به ارائهی برخی پاسخها در این باره میپردازد.
جایگاه رهبر درنظامهای استبدادی
از آن جا که نظامهای استبدادی بر نفی ارادهی جمع استوارند، یک نفر تبلور فردی این خودکامگی میشود، هر چند که تبلور خودکامگی هرگز در جنایت و سرکوب تنها نیست، اما سیستم حول محور شخص وی میچرخد. به همین خاطر، این فرد نقش اصلی و بنیادین دارد و دوام سیستم در گرو بقای اوست. در اینجا بقا دو معنا دارد، یکی فیزیکی و دیگری اعتبار و وجهه. یک دیکتاتور برای بقای دیکتاتوری ساخته و پرداختهی خویش باید زنده باشد و آن هم در شکل معتبر و هراسآفرین خویش. وجود صدام در بقای استبداد حاکم بر عراق یا معمر قذافی برای بقای خودکامهسالاری وی لیبی ضروری بود.
بر این اساس برای دیکتاتورها بسیار مهم است که اعتبار و آبروی خویش را حفظ کنند تا زیردستان، بیمنطقی و زورگویی را از آنها، به واسطهی ترس یا منافع، بپذیرند و ارادهی بیحساب و کتاب و ضد عقلانی او را ادامه دهند. اهمیت فرد به ویژه زمانی مطرح میشود که شکلبندی ساختار استبدادی بر اساس حضور فعال خود حاکم مستبد طراحی شده باشد؛ یعنی وزن شخص در نظام بالا، و وجه ساختاری یا فرافردی آن کم اهمیت باشد. بعضی از دیکتاتوریها با مرگ یا بیآبرویی دیکتاتور فرو میپاشند و شانس بازتولید خود را ندارند. به طور مثال در رومانی، نیکلای چائوشسکو، به دلیل شخصی کردن سیستم حکومتی، به محض از دست دادن اعتبار فردی خویش با سقوط حاکمیت خود و حتی از دست دادن جان خویش مواجه شد.
این در حالی است که برخی دیگر از نظامهای استبدادی به دلیل ساختن یک «سیستم»، موفق به بازتولید خویش میشوند؛ فارغ از آن که فرد سازندهی نظام در راس آن باشد یا نباشد. نمونهی کرهی شمالی از این دست است. نظام استبدادی حاکم بر این کشور هم اینک در دست نوهی سازندهی آن «کیم ایل سونگ»[i] است، اما همچنان کار میکند. زیرا اینک دیگر سیستم به کسی نیاز دارد که قوانین ساختاری و قواعد بازی آن را رعایت کند و بس، نه این که از خود هنر خاصی نشان دهد.
نمونه جمهوری اسلامی
نظام جمهوری اسلامی ترکیبی از این دو است. از یک سو وجه فردی حاکم بر مدیریت نظام بسیار بالاست و از طرف دیگر قدرت به تمامی در دست یک نفر متمرکز نیست. باید روشن ساخت که نظامهای استبدادی دو نوع هستند:خودکامگی فردی یا تکسالاری[ii] و خودکامگی گروهی یا اقلیتسالاری[iii]. رژیم کنونی ایران رخلاف ظاهر خود، تکسالاری نیست. هر چقدر که میشد این صفت را، باز هم با رعایت برخی احتیاطهای روششناختی، برای سیستم حاکم بر ایران در زمان خمینی بجا فرض کرد، پس از مرگ وی، به سوی نوعی اقلیتسالاری رفتیم[iv]. قدرت تا حدی پخش شد. حذف پست نخست وزیری از ساختار سیاسی و انتقال قدرت اجرایی وی به مقام ریاست جمهوری، که تا آن زمان[v] بیشتر قدرتی تشریفاتی بود، سبب شد که جایگاه ریاست جمهوری برای خود وزن و اعتبار بیابد.
علی خامنهای پیش از این تغییرات و در دوران ریاست جمهوری خویش[vi] قدرت چندانی نداشت و به همین خاطر، شاید زمانی که در سال ۱۳۶۸ به رهبری نظام انتخاب شد، نداشتن اختیاراتی همسان خمینی در این موضع را، تا حدی عادی میپنداشت. از برخی از اختیارات ولی فقیه در این زمان کاسته شد. خامنهای اما با روش خاص خود و بر مبنای جاه طلبیهای شخصی خویش، به تدریج بسیاری از اختیارات را به این مقام بازگرداند و از همه مهمتر، با نفوذ و شبکهسازی و روشهایی که، به واسطه جنبهی فراقانونی خویش، خصلت مافیایی مییافت، توانست جایگاهی رفیع، مهم و حساس برای خود دست و پا کند.
او بار دیگر مقام ولایت فقیه را به درجهی بالایی از اختیارات و نفوذ و قدرت بازگرداند. اما برای چنین کاری خامنهای، که فاقد وجاهت فقهی و حتی سیاسی احراز جایگاه ولیفقیه بود، مجبورشد از یاری برخی نهادها برخوردار شود. او به سپاه متوسل شد.
سپاه شریک ولیفقیه
سپاه که در آن زمان از جنگ هشت ساله با عراق فارغ شده بود، نیرویی بود حیران و سرگردان. میتوانست به یک نیروی متعارف نظامی تبدیل شود و حتی مثل «کمیتههای انقلاب اسلامی» – که در نیروی انتظامی ادغام شدند -، در ارتش ادغام شود. اما قرعهی فال قدرتطلبی علی خامنهای به نام سپاه زده شد. وی از موقعیت خویش به عنوان فرماندهی کل قوا بهره برد و با عزل و نصب سپاهیان وفادار به خویش در پستهای حساس فرماندهی، حلقهای از یاران نزدیک خویش را در راس این نیرو قرار داد. همزمان وی دست سپاه را برای ورود تدریجی به حوزههای اقتصادی، امنیتی، اطلاعاتی، فرهنگی و در نهایت سیاسی باز کرد. منظور خامنهای از این استراتژی، ایجاد یک ساختار موازی با ساختار دولت بود که بتواند هر زمان که لازم میداند اختیارات قوهی مجریه را، بدون نیاز به درگیر ساختن خویش با مجراهای قانونی، دور بزند و آنچه را در جهت منافع خویش است، به دست آورد.
استراتژی دردسرساز
شاید اگر خامنهای قدری تجربه یا دانش تاریخی میداشت، میدانست که در هیچ کجای تاریخ تکیهی بیش از حد مستبدین به نظامیها آینده خوشی نداشته است، بخصوص وقتی نظامیها به رقابت با سایر مراکز و مدعیان قدرت کشیده میشوند. سپاه به تدریج به اختاپوسی تبدیل شد که برای مهار آن نیرویی باقی نماند. در سال ۱۳۸۴ سپاه با ورود علنی به عرصهی سیاست، رئیس جمهور نظام را نیز تعیین کرد که مورد تایید خامنهای قرار گرفت. اما احمدینژاد که قرار بود نقش پادوی سیاسی دفتر رهبری را در درون قوهی مجریهی بازی کند، به تدریج خط مستقلی را بنا کرد. باند وی، با تکیه بر ثروت بیکران و قدرت عظیم اجرایی در اختیار خود، به یک مافیا تبدیل شد. سپاه برای آن که نشان ندهد دخالتش در سیاست تا چه حد خطا و مشکل ساز بوده است حاضر به انکار وی نشد.
در سال ۱۳۸۸ این احمدینژاد بود که با یک کودتای انتخاباتی بازی بیقاعده خویش را به کل نظام، که شامل رهبری و سپاه بود، دیکته کرد. هم سپاه از او حمایت کرد هم رهبری، زیرا در غیر این صورت این اصلاحطلبان بودند که به قدرت باز میگشتند و این در حالی بود که هر دو – ولی فقیه و سپاه – تلاش زیادی کرده بودند که اصلاحطلبان را از صحنهی قدرت کنار بگذارند. به این ترتیب، دست پروردهی سپاه و مطیع رهبری به رقیب جدیدی تبدیل شده است که کنترل آن بدون به جای گذاشتن خسارات زیاد برای کل نظام غیرقابل تصور است.
جایگاه خامنهای زیر سئوال
شرایط سیاسی کشور با این حساب پا به موقعیتی گذاشته است که میتوان آن را به این شکل صورتبندی کرد: مدعیان قدرت زیاد، امکان توزیع قدرت کم. به عبارت دیگر جریان جدیدی میخواهد برای نخستین بار، حتی پس از پایان ماموریت خویش و بهخلاف قاعده، در حریم قدرت باقی بماند. این در حالی است که تاکنون این حریم، توسط سه نیروی عمده تصرف شده بود و نیروهای دیگر به عنوان عاملان اجرایی (رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیر، معاونان وزیر و نمایندگان مجلس) میآمدند و بعد هم میرفتند.
صحن اصلی قدرت به وسیلهی سه نیروی اساسی روحانیت (ولیفقیه)، سپاه و بازاریها حفظ و نگهداری میشد. این بار اما «کارگزاران»، که احمدینژاد و یارانش باشند، نمیخواهند مانند تیم رفسنجانی و خاتمی، جایگاه خویش را در ساختار قدرت ترک کنند و جای خود را به «خدمتگزاران» بعدی واگذار کنند. آنها برآنند که بمانند.
باند احمدینژاد برای باقی ماندن نیاز دارد که به چیزی چنگ زند. استراتژی این گروه اینک دوسویه است: از یکسو سود بردن از موضوع افزایش پنج برابری یارانهها برای داشتن یک عقبهی اجتماعی و از سوی دیگر، آویزان کردن خود را به دستگاه رهبری. مورد اول قرار است جایگاه احمدینژاد و آدمهایش را در میان جامعه تثبیت کند تا بتواند وارد رقابت انتخاباتی شود و مورد دوم قرار است جایگاه آنها را در درون هرم قدرت حفظ کند که مبادا با روشهایی مانند استیضاح، سلب صلاحیت یا پروندهی قضایی از بهشت قدرت بیرون رانده شوند. برای همین نیز احمدینژاد و اطرافیانش شروع کردهاند به خرج کردن جدی خامنهای در مقابل رقبا و منتقدان خود.
خدشه اعتبار ولی فقیه
هجوم برای سودجستن از سابقهی پشتیبانی خامنهای از احمدینژاد ابعادی گسترده به خود گرفته است. در یک اقدام مستقیم و بیتعارف که نشانهی بارزی از سوء استفاده دارد، غلامحسین الهام، از چهرههای شاخص جریان احمدینژاد گفت:« مقام معظم رهبری از همه دولتهای مستقر طی ۲۰ سال گذشته، حمايت اجرايی داشتهاند، اما دولتهای نهم و دهم، تنها دولتی بودند که از حمايت گفتمانی رهبر انديشمند انقلاب بهرهمند شدهاند.»[vii] حمایت گفتمانی کدی است برای پشتیبانی بیقید و شرط و داوطلبانه. وی سپس برای محکمکاری و رفع هرگونه شبهه در این باره که رهبری با دولت روابطی تنگاتنگ دارد از مخالفان دولت احمدینژاد خواست که «به جای القای گزاره مردود حاکميت دوگانه، اجازه دهند کشور از فرصتهای بدیعی که گفتمان احمدینژاد در سطح داخلی و جهانی ایجاد کرده و مکررا مورد تائيد مقام عظمای ولايت نيز بوده است، برای گذر از شرايط سخت کنونی حداکثر بهرم را ببرد».[viii]
آیا زبانی صریحتر از این لازم بود تا بگوید رهبری از جان و دل کارهای این دولت را تایید کرده است و حالا هم میکند و اگر قرار باشد که یار نزدیک احمدینژاد، یعنی مشایی جایگزین وی شود، باز هم تایید خواهد کرد؟
گروه احمدینژاد از یکسو هیزم خامنهای را زیر دیگ عملکرد «درخشان» دولت وی میگذارد و از سوی دیگر تقصیرهای مربوط به امور منفی را، در آستانهی انتخابات سال ۱۳۹۲، به گردن ولی فقیه میاندازد. سردار احمدی مقدم، فرماندهی نیروی انتظامی کشور، در یک مصاحبه با کیهان « تایید کرد که میرحسین موسوی و مهدی کروبی… به خواسته آیتالله خامنهای در حصر خانگی به سر میبرند».[ix] این در واقع پیامی است از طرف دولت – بشنوید احمدینژاد و مشایی – برای طرفداران اصلاحطلبان و در آستانهی انتخابات، که ما در حصر شخصیتهای مورد علاقهی شما نقشی نداشتهایم، اگر میخواهید بدانید که کار که بوده است نظری به بیت رهبری داشته باشید.
به این صورت میبینیم که پرداخت هزینهی عملکردهای غلط و درست خود از جیب رهبری یک سنت متداول شده است. پای او را به میان میکشند تا آن چه را که خود کردهاند و اینک میتواند مورد استفادهی طرف مقابل برای انتقاد و سرزنش و حمله باشد، پشت دیوار تاییدات سابق رهبری پنهان سازند. اما به راستی چرا خامنهای تا این حد باید در مقابل جریان احمدینژاد و بهرهبرداری آشکار سیاسی و مافیایی وی از اعتبار خود، منفعل برخورد کند؟ چرا باید پروندهی معاون رئیس جمهور، محمدرضا رحیمی را که به طور محرزی به عنوان کلاهبردار شناخته شده بود، متوقف کند؟ چرا ولیفقیه باید موضوع سوال مجلس از احمدینژاد را، علیرغم تعداد قابل توجه امضاء نمایندگان متوقف سازد؟ چرا احمدینژاد میتواند مشاور مطبوعاتی خود، جوانفکر را از زندان بیرون بکشد؟
دلایل پشت پرده ضعف ولیفقیه
عقب نشینیهای پیاپی و مستمر خامنهای در مقابل احمدینژاد جای تردید نمیگذارد که وی در برابر این فرد یا گروه او نقطه ضعفی دارد که باید “رهبر” را نگران و وحشتزده کند. اما این چه میتواند باشد؟ در این مورد میتوان به گمانهزنی پرداخت.
دلیل نخست میتواند خودمداری و خودپرستی خامنهای باشد که نمیخواهد بگوید بر روی اسب چموشی شرطبندی کرده است که اینک در پایان مسابقه، به خود او لگد میزند. یعنی نمیخواهد مجبور به اعتراف به شکست در انتخاب خویش و اشتباه در تایید عملکرد احمدینژاد در سالهای اول خود شود. وی ترجیح میدهد که احمدینژاد تا پایان دورهی ریاست جمهوری خود بماند و پس از آن به تسویهی حسابی بیمانند با او و اطرافیان دردسرساز وی بپردازد.
برای خامنهای به پایین کشیدن احمدینژاد از پست ریاست جمهوری کاری است شدنی اما بسیار پرهزینه. مجلس آمادهی استیضاح و خلع وی هست، اما این اعتبار سیاسی و قدرت تشخیص خامنهای را سخت زیر سوال میبرد. بر اساس این فرضیه، خامنهای با وجود عدم رضایت شدید از عملکرد احمدینژاد نمیخواهد با خلع وی از ریاست جمهوری، خود را به بحران مشروعیت سیاسی و ضعف رهبری دچار سازد.
گمانهی بعدی این است که اقدام خامنهای برای خلع پیش از موعد احمدینژاد میتواند یک بحران سیاسی تمام عیار برای نظام فراهم کند. یعنی واکنش سخت و غیرقابل محاسبهی این جریان را به دنبال داشته باشد. واکنشی که میتواند حتی تا مرز یک برخورد تمام عیار با کلیت نظام از جانب نیروهای وفادار به احمدینژاد بیانجامد. این موقعیت میتواند شرایط را برای برخورد نیروهای شبه نظامی رقبا فراهم سازد و جمهوری اسلامی را در معرض یک کودتا، یا حتی کشور را در صورت انشعابی درون نیروهای نطامی، در آستانهی یک جنگ داخلی قرار دهد. به همین دلیل خامنهای در این مورد سخت مردد است.
و سرانجام، فرضیه سوم که این روزها بسیار قوت گرفته، بر این مبناست که احمدینژاد و گروه او اسناد و مدارک بسیاری از فساد خامنهای و اطرافیان وی را در اختیار دارند. کلمهی فساد نیز در حال گسترش و شاید تا حدی تدقیق معنای خود است و بحث هم بر سر سوء استفاده از قدرت و بهرهوری بیش از حد از امکانات دولتی و ثروتهای عمومی است و هم بر سر پارهای از نکات اخلاقی که میتواند جنبههای – شاید بتوان با احتیاط گفت – “ناموسی” و آبروریزیهای ناشی از آن را داشته باشد. تشخیص این که احمدینژاد چه سند یا مقولهی از خلافکاریهای خامنهای در اختیار دارد بسیار مشکل است اما بنا به دفعات عقبنشینی و میزان ضربهای که هر بار به اعتبار وی وارد شده است، میتوان حدس زد که آنچه باند رئیس جمهور نظام در اختیار دارد باید از وخامت و جدیت خاصی برخوردار باشد که این گونه ولیفقیه را منفعل و دست بسته کرده است[x].
از آن جا که در حال حاضر ابعاد غارت و ارتشاء و وامهای بازنگشته و سایر حیف و میلهای مالی از حد تصور و درک عامهی مردم خارج شده است، باید این احتمال را داد که نگرانی خامنهای نباید از این گونه افشاگریها مادی باشد. در این صورت، این سناریوی «فساد اخلاقی» و ابعاد جنجالآفرین و فاجعهساز آن است که برجستهتر میشود. به عبارت دیگر، چیزهایی باید در زندگی خصوصی خامنهای باشد که او برای افشاء نشدن آن حاضر است تا مرز تسلیم در مقابل یاغیترین عناصر درون حکومتی در طول سی سال گذشته پیش رود.
فراوانی شایعات
در این مورد بیشتر باید به شایعات و اقوال اشاره کرد. سال گذشته بود که خبرهایی منتشر شد مبنی بر کارگذاری دستگاههای شنود در بیت رهبری توسط اسفندیار رحیم مشایی.[xi] روشن نیست که این این خبر صحت داشته است یا خیر اما تهدیدهای احمدینژاد برای افشاء «چیزهایی که مردم باید بدانند» در مجلس یا قاطعیت رحیم مشایی، مبنی بر حضور حتمی در انتخابات آیندهی ریاست جمهوری و اطمینان از این که صلاحیت وی حتی اگر توسط شورای نگهبان رد شود با دخالت رهبری مورد تایید قرار خواهد گرفت، همگی، راه را برای تقویت این فرض باز میکنند که آنها اسنادی از ولیفقیه دارند که او ترجیح میدهد هزینهای تا این حد سنگین برای مسکوت گذاشتن آنها بپردازد.
سنگینی این بها سبب شده است که ذهنها هر چه بیشتر از سوء استفادهی سیاسی و اقتصادی و مالی و امتیازگیری، که امروزه امری طبیعی برای یک نظام مبتنی بر نابرابری و چپاول مادی محسوب میشود، به سوی «فساد اخلاقی خامنهای در مراودات شخصی» معطوف شود. احتمالی که به سرعت در حال قوت گرفتن است و چه بسا در هفتههای آینده از طریق افشای زمزمههای اولیه آن تقویت نیز شود.
چالش سیاست و آبرو
نقش و جایگاه «والا» معرفی شده خامنهای دستخوش ضربات جدی شده است. دیگر آن شکوه و عظمت «مقام عظما» مطرح نیست. خامنهای به حربه و دستگیرهی سیاسی این یا آن باند قدرتطلب تبدیل شده است و هر کس برای ضربهگیری در مقابل حملات رقیب، از اعتبار او به عنوان سپر دفاع از خویش بهره میگیرد. در حالی که انتظار میرفت و همچنان میرود که ولیفقیه نظام در مقابل چنین سوءاستفادههای فاحشی از خود واکنش نشان دهد، میبینیم که سکوت پیشه کرده و برخوردی منفعل و استیصالی داشته و دارد. در این میان، جریان احمدینژاد بهنحو بیرحمانهای سر مقام رهبری را در عزا و عروسی خویش میبرد تا نشان دهد که آن چه امروز احمدینژاد درو میکند حاصل چیزی است که خامنهای از سال ۱۳۸۴ کاشته است.
گمانهزنیها پیرامون دلایل سکوت و انفعال رهبری و در پیوند با تاثیر افشاگریهای احتمالی در میان صفوف رهروان وی فراوان است، ولی به نظر میرسد که دلایل سیاسی و عادی، توضیح چندان رضایت بخشی برای این منظور نباشد. موضوعاتی مانند سوء استفادهی مالی به طور مثال نمیتواند امروز برانگیزاننده احساس خاصی در بین باورمندان به قداست رهبری باشد[xii]. این در حالی است که خصلت مقدس برای خامنهای شاید یگانه سرمایهی واقعی او در مقابل سپاه پاسداران جاهطلب و کمابیش مستقل از وی و یک رئیس جمهور سرکش و قدرتطلب باشد. پس، حفظ این باورمندان برای خامنهای در نبرد سختی که میتواند در آیندهای نزدیک با بسیاری از مدعیان بالاترین سطوح قدرت داشته باشد لازم و حیاتی است. بنابراین آن چه خامنهای را سخت به وحشت انداخته است باید افشای چیزهایی باشد که میتواند تصویر «مافوق بشری» و «معصومیت برانگیز» وی را نزد این بخش از مریدانش به شدت مخدوش کند. اما این چیست؟
نتیجهگیری
جنجالآفرینی منجر به مرگ سیاسی رهبر نظام، چه میتواند باشد جز افشاگری در مورد فساد اخلاقی شخصی که برای یاران و مریدان وی سخت غیرقابل تصور است، غیرقابل تصور تا زمانی که باجگیران وی، ناامید از کسب تایید رهبری برای باقی ماندن در سطوح بالای هرم قدرت، به افشای آن مورد یا موارد خاص و رسواکننده اقدام کنند. این سناریوی فرضی این پرسش نهایی را در پایان پیش میکشد که آیا فضاحت مدارک و مواردی که باند احمدینژاد از فساد اخلاقی احتمالی خامنهای میتوانند رو کنند آن قدر فجیع هست که بتواند، در صورت در کار بودن انتخابات،[xiii] دستیابی یکی از چهرههای مورد تنفر وی – یعنی اسفندیار رحیم مشایی – را به مقام ریاست جمهوری و آن هم با حمایت ضمنی و تسلیم پشت پردهی خامنهای، در خرداد ۱۳۹۲ تضمین کند؟
پانویسها:
[i] Kim Il-sung (1912–1994)
[iv] اقلیتی متشکل از روحانیون، بزرگ بازاریان، سیاست پیشگان مذهبی حاضر در ساختار قدرت و به تدریج ردههای عالی سپاه و نیز طبقهی ثروتمند بخش خصوصی.
[vi] وی بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ در پست ریاست جمهوری بود که فاقد قدرت واقعی تصمیم گیری یا اجرایی محسوب میشد.
[vii] منبع: سایت آخرین نیوز
[ix] منبع: سایت رادیو فردا
[x] برای پرهیز از افراط در کلام از به کارگیری واژه «ذلیل» خودداری کردیم و قضاوت را به خوانندگان و آینده سپرده ایم.
[xi] به عنوان نمونه نگاه کنید به «تریبون مستضعفین»
[xii] هر چند که در باره شمار این افراد و عمق باور آنها به قداست خامنهای نباید به هیچ عنوان اغراق کرد.
[xiii] در تدارک انتخاباتی که شاید برگزار نشود– کورش عرفانی
Leave a Reply