به همین خاطرنیزفرهیختگی مصداق شخصیت پرورش یافته، کار شده و تمرین یافته است تا فرد بتواند در خود، موضوع پرهیز از بهره بردن از ضعف های غیر ارادی دیگران و تعامل با آنها بر اساس عقل و منطق و شعور و احترام را جا بیاندازد. زیرا تعامل با پیچیدگی یک انسان خود نیاز به پیچیدگی دارد. برخورد با یک فرد فرهیخته نیاز به فرهیختگی دارد. اگر قرار باشد یک انسان نافرهیخته با یک فرد فرهیخته برخورد کند یا باید کهتری اندیشه و مایه ی خویش را بپذیرد و براساس آن رفتار و برخورد خود را تنظیم کند و یا این کهتری را نپذیرد، منکر آن شود و یا حتی به نوعی این واقعیت را وارونه کند.
مانند برخورد یک نافرهیخته با فردی که از حیث عاطفی، شخصیتی و احساسی بسیار قوی است. انسان فرهیخته از شجاعت روحی برخوردار است و به دلیل تطابق رفتار با خودِ واقعی اش دارای صراحت و شفافیت است، صراحت گفتار وشفافیت رفتار. انسان فرهیخته آنچه را که می اندیشد می گوید و پنهان کاری و مذبذب بازی و دروغ گویی و نفاق در رفتارش نیست. انسان نافرهیخته برعکس به دلیل بی ریشگی شخصیتی دارای بی ثباتی، رنگارنگی و ازاین گونه به آن گونه شدن بسیار است و هر لحظه بت عیار شخصیتش به رنگی درمی آید. او نمی تواند صراحت و شفافیت داشته باشد، زیرا ترسو و بزدل است، اهل تعارف و نقش آفرینی و حفظ ظاهر است. سالها با کسی که دوستش ندارد دمخور است چون شهامت ابراز احساس درونی خود را ندارد. به جای بیان صریح این نکته و پایان دادن به رابطه ای بی ارزش و بی محتوا، سال ها با طعنه وکنایه و ایما و اشاره، نفرت یا عدم علاقه ی خود را به طور غیر مستقیم و فرسایش دهنده ابراز می دارد، ولی هرگز جرات بیان صریح و مستدل و محترمانه ی آن را ندارد. به همین خاطر مانند افرادی که برای یافتن شهامت بیان حقیقت، به شراب و مست شدن یا قرص و مخدر نیاز دارند، انسان نافرهیخته نیز به حالات شدید هیجانی و احساسی و عصبی مانند خشم بسیار و یا ناراحتی بیش از حد نیاز دارد تا جرات کند آنچه را سال ها در دل خود نگه داشته است بیان کند.
این پنهانکاری رفتاری و این رفتار تقیه وار از انسان نافرهیخته شخصیتی می سازد سراپا تضاد و تناقض که دائم باید وقت و انرژی خود را صرف حل و فصل آنها بکند. تضادهای شخصیت ظاهری و شخصیت واقعی اش، تضادهای درون و بیرون خود و تناقض ها و نزاع های زاییده شده از این تضادها در روابطش با دیگران پیوسته بیرون می زند و خامی شخصیت او را به نمایش می گذارد. به همین دلیل نیز شانس، وقت و انرژی پرداختن به موضوعات جدی و ریشه ای را ندارد و دائم باید مشکلات ابتدایی ناشی از تناقضات وجودی خویش را پرده پوشانی، ماستمالی و یا حل و فصل کند. محمد مصدق، که از مظاهر فرهیختگی ایرانی بود، این عنصر شجاعت را، که به دلیل نبود فاصله میان خود واقعی و خود ظاهری حاصل می شود، در مقاطع مختلف نشان داد. از جمله هنگامی که در مجلس، رضا خان برآن شد تا به زور از نمایندگان رای پایان قاجار و آغاز سلطنت خویش را بگیرد، مصدق فریاد برداشت: «…اگر سر مرا ببرند و مرا قطعه قطعه وریز ریزم بکنند به این حکومت رای نمی دهم.» حال آن که بسیاری دیگر که مخالف هم بودند به دلیل نداشتن صفت اخلاقی دلاوری و یکرنگی از رضاخان رضا شاه ساختند.