کورش عرفانی
رادیو زمانه
در حالی که نیروهای داعش سابق و «خلافت اسلامی» فعلی در تدارک حمله به بغداد هستند، در حالی که این تشکل از حمایت ضمنی سنیهای عراق برخوردار است، در حالی که کردستان عراق در صدد برگزاری همهپرسی برای استقلال برامده و در حالی که در جنوب عراق، درگیری میان نیروهای مالکی و شیعیان عراق در حال اوج گیری است و سرانجام در حالی که پدیدهای به اسم دولت مرکزی بلاتکلیف مانده، واکنشی متناسب با این رویدادها از جانب واشنگتن احساس نمیشود.
دلیل این انفعال کنجکاوی برانگیز چیست؟ چرا ایالات متحده آمریکا، به عنوان کشوری که نزدیک به ده سال این سرزمین را در اشغال خود داشت، دیگر رغبتی به حوادث عراق نشان نمیدهد؟ چرا واکنشی که بسیاری از آمریکا در قبال وقایع عراق انتظارش را داشتند دیده نشد؟ این نوشتار به بررسی این پرسشها میپردازد.
تاریخچه یک ناکامی
نقش آمریکا در عراق از زمان جنگ اول خلیج فارس در سال ۱۹۹۰-۱۹۹۱ برجسته شد. پس از بیرون راندن ارتش عراق از کویت، نیروهای آمریکایی میتوانستند تا بغداد به پیش روند، اما نوعی ضرورت برای به هم نزدن بیش از حد تعادل قوا در منطقه، سبب شد که عراق را در کنار ایران نگه دارند.
واشنگتن از آن پس با محاصره و تحریم عراق و برقراری منطقه ممنوعه پرواز در شمال این کشور به طور عملی به یک قدرت حاضر در محل تبدیل شد. این حضور با هجوم نظامی و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ تکمیل شد.
تصرف نظامی عراق به گفته اکثریت مطلق کارشناسان و تحلیلگران آمریکایی، غربی و غیرغربی، خطایی بزرگ قلمداد میشد. بعدها اصرار دولت وقت آمریکا برای اشغال نظامی عراق، یک حماقت سیاسی ارزیابی شد. انگیزههای نخستین این هجوم به تدریج رنگ باخت و یا به چیز دیگری تبدیل شد.
با ورود آمریکا به عراق، زنجیره تصمیمات بیمبنا یکی بعد از دیگری تکمیل شد. یکی از بزرگترین خطاهای «حکومت آمریکایی موقت عراق» فرایندی بود تحت نام «بعثزدایی» از ساختار قدرت در عراق. این امر به مثابه بریدن پای یک نفر و انتظار دویدن از او بود.
تمامی فن سالاران، مدیران و دست اندرکاران اجرایی عراق که در طول چند دهه از میان اعضای داوطلب و اجباری حزب بعث بودند، از حکومت رانده شدند بدون آن که آمریکا پیشبینی نیروی جایگزین آنها را کرده باشد. خطای دهشتناک آمریکا در مسیر «بعث زدایی»، انحلال ارتش عراق بود. تصمیمی سراپا خطا که به یک باره دهها هزار ارتشی عراقی را به صف مخالفان مسلح حضور نظامی آمریکا در این کشور سوق داد.
با چنین اشتباهات فاحشی، آمریکا بخش عمده ای از سنیها را که در زمان صدام از جایگاه طبقاتی و یا اداری خوبی برخوردار بودند به افراد بیخانمان، بدون شغل و بدون آینده تبدیل کرد. آنها نیز در پیوستن به مقاومت مسلحانه علیه اشغالگران کمترین تردیدی به خود راه ندادند. در حالی که جنوب شیعه نشین با اشغالگران بریتانیایی کنار آمد و کردستان عراق مقدم نیروهای بیگانه را گرامی داشت، مرکز سنینشین به ویتنامی برای نیروهای آمریکا تبدیل شد؛ امری که به سرعت بنبست اشغالگران را به نمایش گذاشت.
ایالات متحده آمریکا در ابتدا با باور بر برتری نظامی خویش، ترجیح داد که مقاومت سنیها را با سلاح و آتش در هم شکند. دیری نپایید که کارشناسان نظامی آمریکا به شکست ارتش این کشور در مقابله با یک شورش مسلحانه فراگیر پی بردند. تلفات سنگین آمریکاییها و موضوعاتی مانند فاجعه «فلوجه» برای آمریکا جای تردیدی باقی نگذاشت که نمیتواند از پس مخالفان مسلح سنی در عراق برآید.
آمریکا و شرایط کنونی
دولت آمریکا درس خود را در عراق فرا گرفت: گذر زمان یک کار نادرست را درست نمیسازد و نیز این که تکرار یک امر اشتباه آن را به یک امر درست تبدیل نمیکند. احتمال این که با قیام گسترده مسلحانه سنیها علیه حکومت شیعی و انحصارگرای «مالکی»، آمریکا بخواهد بار دیگر به صحنه درگیریهای عراق بازگردد بعید است.
آمریکا حاضر نیست در حالی که شرایط به مراتب بی ثباتتر از زمان ترک عراق است، خود را به میانه یک دعوای قومی، مذهبی و سیاسی بیاندازد. دعوایی که چشماندازی هم برای پایان کوتاه یا حتی میان مدت آن قابل تصور نیست.
با چنین دورنمایی میتوان حدس زد که دخالت آمریکا در شرایط کنونی و آینده عراق، بیش از آن چه نظامی باشد سیاسی خواهد بود. اگر هم اقدام نظامی از جانب واشنگتن پیشبینی شود این اقدام محدود و نمادین خواهد بود. در عرصه سیاسی نیز آمریکا به پیشنهاد و مذاکره و سفارش و موضعگیری در این یا آن باره اکتفا خواهد کرد و چندان برای تهیه پشتوانه اجرایی آن چه گفته است تلاش نخواهد کرد.
چرایی پرهیز آمریکا از دخالت در عراق
آمریکا در عراق آموخت که دیگر نمیتواند به مثابه کره و ویتنام امکانات بزرگی را صرف یک هدف کوچک کند زیرا ضرر آن به مراتب بیشتر از سودش خواهد بود. به عبارت دیگر، پی برد که بهتر است از امکانات و توانایی های خود برای مصارفی مهمتر بهره برد.
عراق جز نفت چیز دیگری نداشت و ندارد و نفت این کشور هم به هر روی نصیب شرکتهای بزرگ غربی و بازارهای جهانی است؛ پس، این نفع مستقیمی برای دولت ایالات متحده آمریکا ندارد که بخواهد به خاطر آن میلیاردها دلار هزینه روی دست اقتصادی بگذارد که دارد برای برون رفت از بحران مزمن سرمایهداری دست و پا میزند.
اوباما نشان داده است که ارجحیت کار خود را بر روی داخل کشور گذاشته است. برای وی بیشتر از صلح و آرامش در عراق، سلامت آمریکاییها و تامین حداکثر شغل برای آنها اهمیت دارد. اوباما با هدف به جای گذاشتن یک راهبرد درازمدت برای ایالات متحده آمریکا در جهان، نمیخواهد که به هنگام ترک کاخ سفید از خود جنگی ماندگار به جای گذارد.
این همان گرایشی است که حتی بخشی از حاکمیت ایران را به این باور رسانده است که در صورت نرسیدن به توافق جامع اتمی، آمریکای اوباما آماده برخورد نظامی با ایران نخواهد بود.
رویکرد آمریکا نسبت به عراق اما نباید به عنوان تعطیل استراتژی دخالتجویانه واشنگتن در امور دیگر و پرهیز از ایفای نقش پلیس جهان تعبیر شود. برعکس، آن چه در جریان است یک تغییر بنیادین در سیاست خارجی آمریکاست. یعنی جابجا کردن مرکز توجه سیاست خارجی آمریکا از خاورمیانه به سوی آسیای جنوب شرقی، جایی که خطری عمده برای اقتصاد و سیادت آمریکا در حال تقویت است.
چین و آینده آن امروزهدف عمده کار تیم اوباما در عرصه سیاست خارجی هستند. واشنگتن میخواهد اطمینان یابد که با هدر ندادن امکانات ونیروهای خود در عراق و افغانستان و این سوی و آن سوی، بتواند روی این احتمال تمرکز کند که اگر غول چین از بطری رشد اقتصادی بیرون آمد و به سوی توسعه نظامی، سیاسی و جغرافیایی رفت، آماده دفاع از خود در مقابل تهدید این غول بزرگ باشد. امروز دیگر نه خاورمیانه که آسیای جنوب شرقی پایگاه اصلی تمرکز نیروهای نظامی وتواناییهای ژئواستراتژیک ایالات متحده آمریکاست.
به نظر میرسد که آمریکا بیتمایل نیست که با بیرون کشیدن پای خود از خاورمیانه در آن جا نیروهای تندرو مذهبی به خود مشغول باشند و به او آسیبی وارد نکنند. این امر البته بهایی سنگین دارد و خاورمیانه را برای دورهای به جنگهای مذهبی و قومی و منطقهای خواهد کشاند. در این میان البته قدرتهای بزرگ منطقهای مانند اسرائیل و عربستان سعودی سپاسگذار انفعال واشنگتن خواهند بود.
حمایت بی دریغ آشکار وپنهان اسرائیل از طرح استقلال اقلیم کردستان عراق بیانگر نقشههای درازمدت تلآویو برای جایگزینی ابرقدرت سابق در منطقه خاورمیانه، یعنی ایالات متحده آمریکاست. واشنگتن از این فرصتطلبی اسرائیل آگاه است، اما آن را فعلا خطری مهم برای منافع خویش ارزیابی نمیکند و ترجیح میدهد که به طور عمده به مهار مثلث خطرساز چین-روسیه-هند بپردازد.
این سه کشور نیز با اطلاع از این که آمریکا در پی استقرار بنیادین در آسیای جنوب شرقی است در صدد خواهند بود که زمینههای خنثی سازی این استقرار را فراهم کنند. اگر آمریکا نتواند نقش ژاندارم منطقه را برای خود در آنجا جا بیاندازد، بی تردید باید این پدیده را به عنوان آغاز پایان ابرقدرتی این کشور قلمداد کرد.
نتیجهگیری
در این چشمانداز شاید بتوان گفت که انفعال واشنگتن در عراق شروع یک دوره افول برای کشوریست که بین ایفای نقش پلیس در جهان و یا ضرورت قراردادن پلیس ضد شورش خود در مقابل تظاهرکنندگان خشمگین بالقوه آمریکایی ترجیح داده است که با چشمپوشی از اولی از روبه رو شدن با امر دوم پرهیز کند.
اوباما میداند که مصرف مالیات آمریکاییها برای جاده و مدرسه، میتواند صلح اجتماعی و پیروزی انتخاباتی برای دمکراتها را به دنبال آورد، حال آن که اختصاص آن به عدم پیشروی سنیها برای کسب قدرت در عراق میتواند مشکلات امنیتی در داخل آمریکا را رقم زند و هم آینده حزب او را به شدت زیر سئوال برد.
جان کلام این که عدم دخالت آمریکا در شرایط فعلی عراق بیش از آن چه حاصل پشت کردن به یک ارزش اخلاقی باشد، محصول یک محاسبه عقلانی و مبتنی بر واقعگرایی سیاسی است و بس.
korosherfani@yahoo.com
Leave a Reply