رفتارها و روش های شکنجه ی زندانیان در جمهوری اسلامی به خوبی بیانگر این گرایش دگرآزاری بیمارگونه در بدترین و خشن ترین شکل خود است. “حاج داود (رحمانی)،رئيس زندان قزلحصار، در سالهاي ٦٢ و ٦٣ جعبه هايي از تخته و چوب به شكل تابوت بدون در ساخته بود و زنداني ها را ماه ها در آنها نگه مي داشت. زنداني را مجبور مي کردند بدون هيچ حرکتي از ساعت ٦ صبح تا ٩ شب در اين تابوت ها بنشيند و از ٩ شب تا ٦ صبح در آن دراز بكشد. حاج داود اين دستگاه شكنجه را قيامت نام گذاشته بود. زنداني ها به آن قيامت، تابوت و جعبه مي گفتند.” این تکنیک های شکنجه ای مانند تابوت ها و قبرها که در آن زندانی حق نداشته است نه ببیند، نه حرف بزند، نه بشنود و نه حرکت کند نشان دهنده ی گرایش شکنجه گران به کشاندن زندانیان به درجه ی یک شئی بی حرکت بوده است، یک مرده که فقط نفس بکشد. با این هدف که زندانی را به شکستن مطلق، به تبعیت مطلق، به هیچ شدن، به شی شدن بکشاند. با شلاق زدن به کف پای او تلاش می شد که حداکثر درد را بر حساس ترین بخش سیستم عصبی وی وارد سازند، زیرا کف پا در برگیرنده ی مجموعه های از رشته های عصبی است که با تمامی شبکه اعصاب بدن متصل است. شکنجه گر، که نمود مطلقی از نافرهیختگی است، تلاش می کند سخت ترین جنس، درآوردترین کابل، دردآورترین شکل را انتخاب و حداکثرضربه را وارد سازد. وقتی نمی خواهد صدای اعتراض او را بشنود در دهان او پارچه می گذارد تا مجبور نباشد با آن صدا، که نوعی ابزار ارتباطاتی است، تعامل برقرار کند. در برخی موارد دوست دارد صدای او را بشنود تا از درهم ریختن فرد زیر شکنجه به واسطه ی دردی که او قادر است به وی وارد کند احساس رضایت و امنیت کند. آری، شکنجه گر دوست دارد دائم درد کشیدن و وحشت را در رفتار و کردار و گفتار زندانی ببیند. به این واسطه که مادیت و حضور خود را احساس می کند. او جز این که کاری ندارد، اثری ندارد، خلاقیتی ندارد. تما وجودش خلاصه می شود در توانش در ایجاد درد و رنج و زجر در دیگران.
خانم مینا انتظاری از زندانیان سیاسی زندان های رژیم جمهوری اسلامی درک و برداشت خود از یک موجود نافرهیخته یعنی حاج داوود رحمانی، از سرشکنجه گران رژیم را، بر اساس رفتارهای وی و شناختی که به طور تجربی از او به دست آورده است این گونه توصیف می کند:
« در سوی دیگر اما، شخصیت و کاراکتر اراذلی همچون “حاج داوود رحمانی” و دیگر جلادان و دژخیمان رژیم واقعآ دیدنی بود و نه فقط شنیدنی؛ چرا که ابعاد درندگی و سفلگی آنان در تصور هیچ تنابنده ای نمیگنجد الا اینکه آنرا دیده و چشیده باشد. “حاجی رحمانی” همچون رئیس بالا دستش لاجوردی جلاد، بعنوان یکی از محصولات و مظاهر فاشیسم مذهبی تازه بقدرت رسیده، در واقع امر ترکیب و معجونی بود از عقب افتادگی مفرط اجتماعی، کهنگی و پوسیدگی فکری و ذهنی و مجموعه ای از عقده های فردی، جنسی، طبقاتی و تاریخی که حالا در خمره ایدئولوژیک خمینی تبدیل شده بود به موجودی با ظرفیت تخریبی نامحدود و تهی از کمترین خصایل بازدارنده انسانی. برای چنین فردی که پذیرش اصل “زن یک انسان برابر با مرد است” حتی در مخیله اش هم نمی گنجید و کفر محض محسوب میشد، حالا در موضع رئیس یکی از بزرگترین زندانهای سیاسی تاریخ ایران، رودر روی زنانی قرار میگرفت که نه تنها خود او بلکه کل سیستم و امام پلیدش را قبول نداشتند و حاضر به تسلیم هم نبودند و اتفاقآ بیشترشان هم مسلمان و موحد و مجاهد بودند. زنانی از طیفهای مختلف اجتماعی با گرایشهای متنوع سیاسی و با ویژه گیها، ظرفیتها، استعدادها و موقعیتهای ممتاز در حیطه و هاله زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی خود، در حالیکه متقابلآ حاجی رحمانی صرفنظر از منصب بادآورده ای که به چنگ آورده بود، در یک نگاه عادی فردی بود به لحاظ شخصی لمپن و بی سواد (تحصیلات در سطح ابتدایی)، و به لحاظ اجتماعی و سیاسی بی بته و بی پرنسیب.»