سازماندهی طبقه ی کارگر یا خودسازمان یابی طبقه ی کارگر؟
تحولات سیاسی از راههای گوناگون ممکن است، اما تحولات اجتماعی نیازمند حضورآگاهانه نیروهای مردم در جامعه می باشد. بروز یک تحول سیاسی می تواند از طریق کودتا، زد و بندهای مافیایی و یا جنبش های کور با سوء استفاده از لایه های ناآگاه مردم صورت پذیرد؛ لیکن برای تحولات اجتماعی، که از عمق و ریشه برخوردارند، آگاهی توده ها و شرکت هدفمند و سازمان یافته آنها در فرایند تغییر ضروری است. همین واقعیت ما را دعوت می کند که بین دو واژه تفاوتی مهم را جستجو کنیم: سازماندهی طبقه ی کارگر و خودسازماندهی طبقه ی کارگر.
سازماندهی طبقه ی کارگر به معنای وجود یک نهاد بیرون از طبقه است که به اسم یا به نمایندگی از طبقه ی کارگر به سازماندهی آن اقدام می کند. یک اراده ی بیرونی که البته برای تامین منافع کارگران قلمداد می شود اما به هر روی از دل طبقه ی کارگر بر نمی خیزد. این را می توان دید سنتی و حزبی بر موضوع سازمانیابی طبقه ی کارگر تلقی کرد. حزبی که به عنوان ابزار اجرایی اراده ی طبقه ی کارگر در امر سازماندهی آن دخالت می کند.
خودسازماندهی طبقه ی کارگر اما یک پدیده ی درون زا و خودجوش است. در این حرکت این خود کارگران هستند که بدون هدایت از جانب یک حزب، با درک ضرورت سازماندهی، به خودسازمان یابی اقدام می کنند. یعنی تلاش می کنند که نیروی صنفی خویش را به نیروی اجتماعی تبدیل کنند. بدیهی است که برای این منظور می بایست متشکل شوند. به همین دلیل است که خودسازماندهی نه بر اساس یک هدایت و اراده ی بیرون از کارگران، بلکه به دلیل درک و تلاش خود آنهاست که تحقق می یابد.
در حالی که این دو می تواند در هر جامعه و هر شرایطی یک معنای خاص به خود بگیرد، به طور عام، آن چه که این دو را از هم منفک می سازد برون زا یا درون زا بودن سازمان یابی است. برون زا بودن، سازماندهی طبقه ی کارگر را به سوی یک نوع سازماندهی سیاسی می کشاند و درون زا بودن آن سبب می شود که این سازماندهی خصلت اجتماعی خود را حفظ کند.
در الگوی برونزا، دانش و تجربه ی مدیریت مرتبط با سازماندهی در میان کادرهای حزب است که رشد و توسعه می یابد، در حالی که در الگوی درونزا این دانش و تجربه ی ارزشمند مدیریتی در درون طبقه زاده شده، پرورش یافته و در نهایت، نهادینه می شود. به واسطه ی این دانش اجتماعی مدیریت، اعضای طبقه مجهز به آن مهارتی می شوند که هم کارکرد مقطعی دارد و هم کارکرد تاریخی. یعنی کارگران هم می توانند حاکمیت ضد کارگری را وادار به قبول خواست های خود کنند، یا در صورت عدم پذیرش آن را سرنگون سازند و هم این که، پس از خلع قدرت از حاکمیت ضد مردمی، می توانند اداره ی امور جامعه را برعهده گیرند.
در نبود خودسازماندهی درون زا و رفتن به سوی سازمان یابی برون زا، این دانش نه به صورت اجتماعی که به شکل حزبی و سیاسی به وجود می آید و به همین دلیل نیز در صورت خلع قدرت از یک رژیم ضد مردمی، قدرت سیاسی به طور عمده به کادرهای حزب و نه به کارگران فاقد تجربه ی مدیریتی منتقل می شود. این جابجایی قدرت با هر رنگ و نامی که باشد نمی تواند خصلت اجتماعی تعویض قدرت را تامین کند. نوعی نخبه گرایی ناخواسته است که حزب را برتر از طبقه قرار می دهد.
اگر آن چه را که در بالا آمد بتوانیم به عنوان یک واقعیت تاریخی مد نظر قرار دهیم پرسشی که مطرح می شود این است که پس وظیفه ی حزب {مدافع} طبقه ی کارگر و یا سازمان چپ چیست؟ اگر وظیفه ی او را دیگر سازماندهی طبقه ی کارگر ندانیم؟ پاسخ روشن است. وظیفه ی آنها یاری رسانی به خودسازماندهی طبقه ی کارگر است. خدمت به رشد خصلت درونزای سازمان یابی طبقه ی کارگر. به عبارت دیگر، حزب طبقه ی کارگر معنای خاصی ندارد. آن چه نیاز است تشکل های صنفی، اجتماعی و سیاسی کارگران است، تشکل هایی برخاسته از رشد کیفی آگاهی طبقاتی و توسعه کمی کنشگری جمعی کارگران در قالب های هدفمند و سازمان یافته. خودسازماندهی نمودی است از رابطه ی متناسب میان توان و واقعیت و بیرون کشیدن راهکارهای عملی از دل آنها در مسیر آرمان های طبقه.
کمیته ی کارگری سازمان خودرهاگران به پیروی از استراتژی عمومی سازمان، که تقویت قدرت اجتماعی و ایجاد بستر رشد خودآگاهی و خودسازماندهی در نیروهای اجتماعی است، در رابطه با طبقه ی کارگر تلاش دارد تا به جمع آوری، تدوین و انتقال دانش خودسازماندهی در میان کارگران بپردازد. در این مسیر از همه کنشگرانی که می توانند در این مهم ما را یاری دهند می خواهیم تا در کار تهیه محتوا، تدوین و ارائه و نیز پخش و ارائه ی آن ما را همراهی کنند.
ایمیل تماس : taamas@khodrahagaran.org تلفن : 1-213-221-1340