گفتم: نگران به نظر می آیی.
گفت: مگر می شود اخبار کشور را خواند و نگران نبود؟
گفتم: باز چه خبری؟
گفت: این افزایش قیمت ارز کمر همه را خرد خواهد کرد.
گفتم: کمر کی را؟
گفت: تولیدکنندگان و مصرف کنندگان را.
گفتم: خوب مگر این برای دولت اهمیتی هم دارد؟
گفت: آخه تا کجا می توانند فشار بر مردم بیاورند؟
گفتم: تا هر کجا که جا داشته باشد. تا آن جا که مردم بپذیرند.
گفت: ولی این حدی دارد.
گفتم: البته که حدی دارد. اما شاید حد آن بیشتر از آن باشد که تو نگران باشی.
گفت: یعنی این همه فقر و بدبختی و گرانی را مردم تحمل خواهند کرد؟
گفتم: این را هرکس باید جواب دهد. هرکس برای خودش. نمی توان قضاوت کلی کرد.
گفت: یعنی می گویی اکثریت مردم این فشار را می پذیرند؟
گفتم: باید دید، اما اگر مردم فقر و گرانی را سهم خود بدانند، اگر عادی بپندارند، خوب برایشان قابل تحمل می شود.
گفت: اما تا کی ؟ اما تا کجا؟
گفتم: تا هر زمانی که بتوانند زنده بمانند.
گفت: اما زنده ماندن که دلیل نمی شود.
گفتم: هستند بسیاری که برایشان زنده بودن یعنی زندگی کردن و زندگی کردن برایشان به معنای زنده بودن است.
گفت: و در این صورت تا وقتی که زنده هستند فکر می کنند دارند زندگی می کنند.
گفتم: بلی، رژیم های استبدادی با خالی کردن محتوای زندگی برای آن فقط یک شکل و قالب نگه می دارند تا شهروندان فکر کنند که چون زنده هستند پس دارند زندگی می کنند.
گفت: و آیا مردم تا کی این گونه فکرمی کنند؟
گفتم: تا زمانی که آگاه شوند و به معنای واقعی زندگی بیاندیشند.
گفت: اما چگونه؟
گفتم: باید آگاه سازی و روشنگری کرد. باید به مردم گفت که در روزمرگی زندگی غرق نشوند و به دنبال آن باشند که با دیدی دیگر و تعریفی دیگر به زندگی نگاه کنند.
گفت: پس باید دست به کار شد.
گفتم: بلی، فقر برای ملتی اعتراض برانگیز است که حاضر نیست زندگیش از یک سطح کیفی پایین تر رود. اگر این تشخیص در مردم نباشد آنها به هر درجه از فشار و فقری تن در می دهند…