گفتم: خسته به نظر می آیی.
گفتم: باید چه می کردند؟
گفت: خوب مگر نمی بینی مردم سوریه و یمن چه کردند و می کنند؟
گفتم: می بینم، فداکاری های آنان قابل تحسین است.
گفت: چرا مردم ایران نباید مثل آنها عمل کنند؟
گفتم: علتش خیلی ساده است. مردم ایران مردم سوریه نیستند.
گفت: یعنی چه؟
گفتم: رژیم سوریه در طول این چند دهه تلاش کرده بود مردم را ساکت نگه دارد، اما در پی نابودی آنها نبوده است.
گفت: ولی با توپ و تانک دارد آنها را نابود می کند.
گفتم: این را حالا دارد می کند که می خواهند او را پایین بکشد. اما قبل از آن همین قدر که مردم ساکت بودند برایش کافی بود.
گفت: پس منظورت از نابودی چیست؟
گفتم: یعنی این که رژیم حاکم بر سوریه و یمن در صدد نبوده که پست ترین و رذیلانه ترین بخش های جامعه را بر سرنوشت مردم حاکم کند. فقط به یک سرکوب کلاسیک اکتفاء کرده بودند.
گفت: اما رژیم ایران این کار را کرده است؟
گفتم: بله، رژیم ایران بی هویت ترین نیروهای اجتماعی قدرت داده، کسانی که حاضرند برای لذت به نزدیکان خود هم تجاوز کنند و یا برای ثروت نان را از حلقوم بچه ی خیابانی بگیرند و یا برای قدرت میلیون ها نفر را بکشند.
گفت: و در سوریه و یمن این ها نبود.
گفتم: خیر، در آنجا یک مشت زورگو بودند که حکومت می کردند، آنها در همین حد که قدرت و برخی امتیازات را داشته باشند. ولی لایه هایی مانند آخوند و حزب اللهی و بسیجی و پاسدار در چنان استحاله ای فرو رفته اند که به موجوداتی مادون حیوان تبدیل شدند.
گفت: و آیا این ها با جامعه چه کردند؟
گفتم: تمام ارزش ها و خوبی ها را پایمال کردند و هر نوع بی شرافتی و رذالت را عمومی و فراگیر ساختند.
گفت: نتیجه ی آن چه بود؟
گفتم: این که شجاعت و اخلاق و پایداری به ارزش ها در میان مردم به حداقل رسید و زرنگ بازی و مسئولیت گریزی و دروغ و ترسو صفتی به اوج رسید.
گفت: و این به طور وسیع در جامعه مستقر شد.
گفتم: بله، در میلیون ها ایرانی. در کنار این قرار دهید فقر مادی و گرفتاری و عادت و اعتیاد و مذهب و خرافات را…
گفت: می رسیم به ملتی که در نهایت آماده ی بها پرداختن برای آزادی نیست.
گفتم: همین طور است. این چیزی است که در میان ملت سوریه و یمن که از ما هم فقیرتر بودند نبود. آنها پایبندی به ارزش ها را حفظ کردند و حالا دارند از آن به عنوان سرمایه استفاده می کنند…