گفتم: خیلی تو فکری؟
گفت: از خود می پرسم که سرنوشت کشورمان چه می شود؟
گفتم: بستگی به ما دارد؟
گفت: یعنی به کی؟
گفتم: یعنی به هر ایرانی.
گفت: چگونه؟
گفتم: به این صورت که هر کدام از ما به همان نسبت که احساس مسئولیت بیشتری کنیم در شکل دهی به آینده ی کشورمان نقش خواهیم داشت.
گفت: و اگر احساس مسئولیت نکنیم؟
گفتم: به همان نسبت در نابودی کشور و ملت مان نقش داریم.
گفت: ولی این برخورد خیلی رادیکال است.
گفتم: در زندگی خیلی چیزهاست که رادیکال است، مرگ، تصادف و غیره، اما همه ی این ها واقعی است.
گفت: یعنی باید با واقعیت سروکار داشته باشیم؟
گفتم: جز این نمی تواند باشد. اگر چیز دیگری جز واقعیت را در محاسباتمان بیاوریم سر خود را کلاه گذاشته ایم.
گفت: و اگر واقع گرا باشیم چه می کنیم؟
گفتم: ترس را کنار می گذاریم.
گفت: چطور؟
گفتم: شما وقتی می بینید که یک تریلی دارد مستقیم روی ماشین شما می آید این خطر را می پذیرید که با سرعت مسیر خود را تغییر دهید. این کار خطرناک است، اما خطر آن از له شدن زیر تریلی بهتر است.
گفت: و این چگونه به بحث ما بر می گردد؟
گفتم: وقتی می بینیم که هست و نیست ما و کشورمان و نسل های آینده و انسانیت مان همه و همه به طور حتم رو به نابودی می رود باید خطراتی را بپذیریم و برای متوقف کردن این روند کاری کنیم.
گفت: یعنی وارد مبارزه شویم؟
گفتم: مگر انتخاب دیگری هم هست؟
گفت: و چگونه باید مبارزه کرد؟
گفتم: از هر طریق ممکن. هر کس باید تلاش کند به هر شکل که می تواند در تضعیف رژیم بکوشد.
گفت: چگونه؟
گفتم: از هر طریق ممکن: اعتصاب، اعتراض، تظاهرات، خرابکاری، افشاء گری، یاری مبارزین، نافرمانی مدنی و …
گفت: آیا این کار را تنها می شود کرد؟
گفتم: بهتر است جمعی باشد. اما اگر توانایی کار جمعی را همین حالا نداریم هر کاری که به طور تنهایی می توانیم باید صورت دهیم.
گفت: مثل چی؟
گفتم: مثل به کار گرفتن اینترنت برای آگاه ساختن دیگران، مثل پرداخت نکردن قبض گاز و برق، مثل تشویق مردم به مبارزه در خانواده و محله و مترو و سرکار و غیره
گفت: بله خیلی کارها می شود کرد.
گفتم: فقط باید مسئولیت پذیر باشیم. همین…