انسان گرایی، درمان درد تاریخی جامعه ی ایران – دکتر کورش عرفانی

وقتی یک حاکمیت استبدادی، مانند جمهوری اسلامی، موفق می شود چند دهه بر یک جامعه حکومت کند، یعنی زندگی دست کم سه نسل را تحت تاثیر قرار دهد، به تدریج ساختارهای اجتماعی آن جامعه دستخوش دگرگونی های عمیق شده و به سوی انحطاط به پیش می رود؛ روابط اجتماعی و پایبندی به اخلاق ضربه می خورد و ارزش ها به ضد ارزش ها تبدیل می شوند. در این شرایط بدیهی است که ساختارهای روانی اعضای جامعه نیز آسیب دیده  و افراد به سوی عادت پذیری در سقوط اخلاقی پیش می روند. به این ترتیب می بینیم که زیان های بقای استبداد سالاری در یک جامعه فقط مادی و اقتصادی نیست، بلکه آن چه پیش و بیش از همه ویران می شود انسان وانسانیت است.

این اتفاقی است که در طول سه دهه در ایران روی داده است. انسان ایرانی در زیر یک حاکمیت مبتنی بر دروغ، جهل، ریا، ستم، بی حرمتی، زجر، شکنجه، قتل، سرکوب، غارت، تجاوز و ظلم مطلق و به واسطه ی شکلی از تحمل آن تبدیل به فردی شده است که در ذهنش، ارزش هایی مانند راستی، دانش ورزی، یکرنگی، عدالت، حرمت جان و شخصیت دیگری را حفظ کردن، همگی و کم یا بیش مفاهیمی گنگ، مبهم و نامشخص جلوه می کنند.

با یک چنین فرایندی در می یابیم که ایرانی ها اینک پایبندی شان به ارزش های اخلاقی نه نابود و ناممکن، بلکه سخت و دشوار شده است. به عبارتی، برای آن که بتوانند از منجلابی که رژیم ضد بشری تدارک دیده جان سالم بدر برند و با تکیه بر پایبندی به اخلاق و  ارزش ها زندگی کنند باید تلاشی عظیم و فوق العاده کنند. زیرا مثلث آخوند-بازاری-پاسدار تمام تلاش خود را متمرکز کرده است روی این که چگونه رذالت و پستی و خباثت و ستم پیشگی را میان مردم ترویج دهد، نه در حرف که در عمل.

با در نظر گرفتن چنین واقعیتی، چگونه می توان انتظار داشت که این جامعه ی تا این حد از هم پاشیده، صدپاره شده، بیمار، زخم خورده، نگران، بی اعتماد، افسرده و امید از دست داده بتواند بر اساس یک برخورد صرف سیاسی و بر پایه ی چند شعار بپاخیرد و بساط نظامی را برچیند که هم به طور مادی و هم به صورت غیرمادی در ساختارهای خرد و کلان اجتماعی و فردی جامعه رخنه کرده است؟

اگر این امر ممکن بود بی شک در طول سی سال گذشته کار رژیم ساخته شده بود. حتی از آن سه دهه هم که بگذریم، باید کار در طول جنبش خرداد 88 به پایان می رسید. اما نشد. چرایی آن، هم یک موضوع کمی است و هم کیفی. کمی از این نظر که شمار آزادیخواهان آماده برای رفتن به پای خطر در میان قشرهای اجتماعی هنوز آن قدر نیست که حکومت را جارو کنند و کیفی از آن جهت که آن جدیت لازم برای رد هرگونه شکلی از بقای رژیمی با این ماهیت به طور ریشه ای و فراگیر جا نیافتاده است.

به دلیل این دو واقعیت، لازم است که نیروهای دگرگونی طلب به فکر آن باشند که برخوردی دیگر با مقوله ی فعال سازی نیروهای منفعل جامعه بیابند که بتواند از کارآیی و گستردگی لازم برخوردار باشد. اگر دیگر نه پرچم، نه میهن، نه طبقه، نه شعارها و نمادها و آرمان هایی از این دست قادر نیست بازخورد اجتماعی موثر و وسیع  در جامعه ی از هم پاشیده ایران بیابد، باید دید که آیا چیزی مانده است که بتواند چنین موجی از آگاهی و کنشگری را در میان مردم برانگیزد و رژیم ضد بشری را به پایین بکشد. به نظر می رسد که دیگر فقط یک حوزه ی موضوعی باقی مانده که می تواند تاثیری این چنینی داشته باشد و بیدارساز و بسیج گر باشد، و آن چیزی نیست جز انسانیت. به عبارت دیگر، رجوع دادن انسان ایرانی در درجه ی نخست نه به ایرانیت خود، که به انسانیت خود. زیرا آن چه از ایرانیت ما عمیق تر است و رژیم در طول نزدیک به 32 سال به آن آسیبی وحشتناک وارد ساخته است زیربنایی ترین بخش وجودی ما می باشد که عبارت است از کرامت انسانی ما. و نیک می دانیم که کسی که در این بخش از وجود خود آسیب دیده و چه بسا ویران شده است نمی تواند پایبندی چندانی به موضوعاتی چون ملیت و مذهب و فرهنگ و تاریخ داشته باشد. وقتی ساختمانی در حال فرو ریختن است نمی توان با تعویض در و پنچره آن را حفظ کرد. جامعه ی تخریب شده ی ایران نیز امروز برای بازیابی خویش دست آویز دیگری جز انسانیت ندارد. این تنها با رجوع به ارزش های انسانی مان است که ما ایرانیان می توانیم یک وجه مشترک میان خویش یافته و حول محور آن گردآییم. در غیر این صورت هر عامل دیگری فقط می تواند برانگیزاننده احساسات بخشی کوچک از جمعیت ایران باشد.

به زبان روشن تر آن چه نیاز داریم این است که ایرانیان پراکنده، ناامید، بی اعتماد و منفعل را در داخل و خارج از کشور برگردِ ایده ی کرامت انسانی یا همان انسان گرایی به هم نزدیک سازیم وبر این پایه و بنیاد،  با ایجاد یک قدرت اجتماعی، یعنی توده های خودآگاه وخودسازماندهی شده، بتوانیم رژیم ضد بشری کنونی را پایین بکشیم، آن گاه مانع از شکل گیری یک حکومت دیکتاتوری جدید شویم و در نهایت برای استقرار یک نظام مردمسالار از این قدرت بهره بریم.

آری، انسان مداری شاید آن آخرین دست آویزی باشد که برای ما مانده است تا خود و جامعه مان را از چنگ تفکر و نظامی تخریب گر، ضد بشر و ضد میهنی رها سازیم. به همین دلیل نیز جا انداختن انسان گرایی به عنوان یک جریان فکری در جامعه ی ایرانی نخستین گام منطقی و موثر در کشورمان است. با جا افتادن تفکر انسان محور این تبدیل به یک جریان اجتماعی می شود، یعنی به درون سطوح خرد و کلان جامعه سرایت کرده و جای پیدا می کند. از درون این جریان اجتماعی نیز شکل های مختلف سازماندهی سیاسی و کنشگری مبارزاتی بیرون خواهد آمد. نکته ی آخر این که از همین مرحله ی نخستین چنین فرایندی، یعنی ایجاد جریان فکری انسان مدار در جامعه ی ایرانی، کار و فعالیت باید به صورت سازمان یافته، منظم و هدفمند باشد تا به نتیجه برسد.

4 Comments

  1. سالام جناب عرفانی
    من به ویدیوی ” مهمانی دادن..” انتقاد دارم. از جمله اینکه دید شما نسبت به کبود اتحاد میان مردم  پشتوانه تئوریکی  و تجربی ندارد. نارضایتی مدم  به معنی اتحاد است. سال گذشته مررم  بارها اتحاد خود را به نمایش گذاشتند. ضمنا شما پیشنهاد می دهید که از جلو کاممپیوتر دور شوند . یعنی همان چیزی که رژیم می خواهد.

  2. وجود اتحاد یک چیز است. وجود اتحاد کافی که سبب تغییر مورد نظر مخالفان شود چیز دیگری است. همبستگی اجتماعی باید از چنان کمیت و کیفیت که بتوان با آن به هدف جنبش آزادیخواهی پاسخ داد. منظور از دور شدن از کامپیوتر نیز این است که فراموش نکنیم مبارزه در خیابان ها تعیین تکلیف می شود و نه پشت کامپیوتر ها.

  3. I am impressed by the quality of tidings on this website. There are a oodles of noble resources here. I am unavoidable I wish come to see this assign again soon.

Comments are closed.