حاکمیت سیاسی در آینده ی ایران برای هر نیرویی است که توانایی دارد

پنج بحران سراپای رژیم را فراگرفته است: 1- بحران مشروعیت (جامعه دیگر برای رژیم اعتباری قائل نیست) 2- بحران درون ساختاری رژیم (جناح های آن در حال دریدن هم هستند) 3- بحران اقتصادی (کمبود شدید منابع مالی دولت برای چرخاندن دستگاه دولت) 4) بحران بین المللی (برانگیختن خشم غرب به دلیل عدم همکاری لازم بر سر پرونده ی هسته ای و جهت دهی اقتصادی) 5) بحران ایدئولوژیک (رژیم مرکزیت مذهبی خود را از دست داده است و قطب های روحانیت برایش دردسر ساز شده است).

مجموعه ی این بحران ها رژیم را ضعیف ساخته است. آن قدر که هم قابلیت بالقوه ی سرنگون شدن توسط مخالفان خود را پیدا کرده است و هم قابلیت بالفعل فروپاشی را. مورد اول به دلیل نبود یک جایگزین واقعی فقط به صورت بالقوه است و تا زمان تشکیل این  جایگزین و رشد سازماندهی اجتماعی مبارزات مردمی به صورت معلق باقی خواهد ماند. سناریو دوم اما هرهفته بیشتر شانس تحقق می یابد. به همین دلیل به سوی آن می رویم که رژیم زیر بار سوءمدیریت توام با جنایتکاری و سرکوب فروبپاشد. سرعت این پدیده تابع فشارهایی است که از داخل و خارج بر او می آید. یعنی تحریم ها از یک سو و افزایش دردسرها و مشکلات از جانب کنش های اعتراضی مردم از سوی دیگر. با ظهور علائم فروپاشی بی شک جریان شکل گیری آلترناتیو و تهاجم کنشگران جنبش نیز افزایش خواهد یافت.

افزایش احتمال فروپاشی می تواند سبب شود که رژیم برای فرار از آن به سوی برانگیختن یک جنگ رود. شوربختانه بروز جنگ چیزی است که قدرت های غربی که بحران سرمایه داری در حال فشار آوردن به آنها می باشد نسبت به آن بی تمایل نیستند. دولت آمریکا که باید بودجه 1440 میلیارد دلاری نظامی خود را توجیه کند و در عین حال در برون برد اقتصاد بیمار این کشور از بحران به ناتوانی دچار شده است بدش نمی آید، هر چه بحران اقتصادی حادتر شود تمایل سیستم بیمار سرمایه داری به جنگ بیشتر خواهد شد. این جنگ که با بهره بری از تمام امکانات فن آوری نوین انجام خواهد شد به سرعت نیروی نظامی فرسوده و بی مدیریت رژیم را تار و مار خواهد کرد و دست نیروهای مهاجم را برای هر سناریویی – به دور از آن که آینده ی آن چه خواهد شد – باز خواهد گذاشت. برداشت ها در مورد جدیت این خطر میان ایرانیان بسیار متفاوت است. گروهی این حمله را بعید می دانند، بعضی آن را ممکن می دانند، برخی آن را حتمی ارزیابی می کنند، پاره ای به آن علاقمند و دیگرانی که با آن به شدت مخالفند.

آن چه اما مهم است دیدگاه اکثریت جامعه ی ایرانی است: بی تفاوتی و انفعال. این گرایش است که بسیار خطرناک است زیرا یک نوع دعوت ناخواسته از بیگانگان برای تهاجم به کشور است. با جا افتادن سناریو هجوم به ایران در افکار عمومی غرب دیگر این پارامترهای ایرانی نیست که موضوع حمله را حتمی یا ناممکن خواهد ساخت. وظیفه ی آزادیخواهان در این مخالفت شدید با سناریوی حمله ی نظامی و تشویق به قطع هر گونه همکاری و مراوده با رژیم است تا بتوان آن را ضعیف تر و برای فروپاشی و تابع آن شاید سرنگونی مستعدتر ساخت.

بدیهی است که در این میان تنها نیروهایی در معادله ی شکل دهی آینده ی ایران سهیم خواهند بود که پرقدرت و توانمند هستند. تا زمانی که انفعال گرایش اصلی حاکم بر جامعه ی ایرانی باشد زیاد مهم نیست که چه نیرویی توامند است و کیست. مهم این است که توانمند و قدرتمند باشد. این قانومندی تعویض قدرت سیاسی در جوامعی است که قدرت اجتماعی حضور وسیع و سازماندهی شده ندارد. به عبارت روشن تر اگر می خواهیم آینده ی ایران به دست هرکس و ناکسی نیافتد مشخص است که باید چه کنیم: تقویت و سازماندهی قدرت اجتماعی دربطن جامعه.

www.korosherfani.com

26 ژوئن 2010

منبع: سايت ديدگاه

@ كپي رايت: اين مطلب ويژه سايت ديدگاه تهيه شده است. بازتكثير آن تنها با قيد منبع مجاز است.