«گروهی از زندانیان سیاسی ایران که در زندان اوین به سر می برند در نامه ای به مراجع تقلید شیعه از نحوه رفتار مأموران و نوع رسیدگی قضایی به پرونده خود گلایه کرده اند.»
آیا خواندن این خبر تعجب انگیز نیست؟
چگونه می توان از یکسو در بند نظامی بود که این مراجع تقلید با همدستی بازاری ها و پاسدارها ساخته اند و از سوی دیگر به آنان نامه نوشت و از آنها انتظار داشت که برای آزادسازی آنان کاری کنند؟
تا به کی باید به این تفکر در دو بند بودن عادت داشت، هم در سلول های رژیم پوسید و هم در افکار پوسیده باقی ماند؟ آیا راز عدم رهایی ما در این نیست که برای رهیدن از یک زنجیر با دست خود زنجیر دیگری را بر گردن می اندازیم؟ تا به کی می خواهیم به کسانی پناه بریم که یا به صورت فعال و یا از طریق انفعال خویش این نظام برده سالاری را برپا و یا حفظ نمودند؟
آیا راز ایستایی و کندشدن جنبش سبز در همین توهمات نبود؟ دل بستن به حرف ها و شعارها و آدم هایی که خود بخشی ارگانیک از این مجموعه جمهوری اسلامی بوده و یا هستند؟ و اگر هم دیگر عضوی از سیستم نیستند وابستگی ایدئولوژیک خود را به نظام از دست نداده و نگرانی اصلیشان بیش از آن چه به پیروزی رساندن جنبش اعتراضی مردم باشد تبدیل نکردن این جنبش به یک خطر ساختاری برای کلیت نظام جمهوری اسلامی است.
به نظر می رسد که ما با این روش و دیدگاه به جایی نخواهیم رسید. راز موفقیت ما در رهانیدن خود و افکارمان از کلیت اجزاء این نظام است. ما نخست باید در خود رهاشویم تا در بیرون نیز به رهایی دست یابیم. تا زمانی که این روابط و پیوندهای فکری زندانیان در بند به «مراجع تقلید» یعنی پایه های ایدئولوژیک نظام برقرار است زیر سوال بردن جدی شرایط کنونی ناممکن است.
بدیهی است که افق آزادی میهن زمانی نمایان خواهد شد که ما کلیت این نظام و تمامی شکل دهنده های سیاسی و ایدئولوژیک آن را دفع و رد کرده و در پی ایجاد و ساختن یک بنای تازه باشیم.
باید خود را رها کنیم تا رها شویم.