گفتم: انقلاب کنیم یا اصلاحات؟
گفت: راه اصلاحات از انقلاب میگذره!
گفتم: دمَت گرم، پس بریزیم تو خیابون دمارشون رو در بیاریم بیشرفها رو…
گفت: اوهوی، یواش عزیزم. کجا با این عجله؟ باید مردم رو آگاه کرد، جنبش عمومیه… بعضی چیزها باید اصلاح بشه اول…
گفتم: آها…! حالا چه رنگی هست این جنبش ما؟
گفت: سبزِ خالص!
گفتم: حالا نمیشه یه ذره آبی هم قاطیش کرد، یک کم نارنجی هم کنارش قشنگ میشه ها!
گفت: ببین از همین حالا شروع کردی تفرقه انداختن ها!
گفتم: من غلط بکنم، حالا بشینیم بهقول شما یه برنامهای، مانیفستی، چشماندازی چیزی بنویسیم که بدونیم چه گُلی باید سرمون بزنیم.
گفت: بله؟ چه دلِ گندهای داری برادر من، وقت نیست باید وارد فاز عملی شد!
گفتم: هاه… بعضی خانمها گفتهاند برای احقاق حقوق اولیهشون میخوان یه بار روسریشون رو …
گفت: همین دیگه، با اینکارها جنبش رو رادیکالی میکنین و مردم رویگردان میشن.
گفتم: اصلا حواسم نبود… پس این اقشار مختلف جامعه خواستههاشون رو چهجوری بیان کنند؟ ملت از کجا بدونن کی چی میخواد؟
گفت: بیانیه بدهند… مگه بایست واسه هر کاری همهی بنیانها رو بهم ریخت؟
گفتم: منِ احمق رو بگو، باس ببخشین. ولی این آقایون بیانیه دادن، گرفت کردنشون تو هلفدونی…
گفت: همینه دیگه، من هم دارم خودمو جِر میدم با الفاظ بازی نکنین، بریزین مملکت رو قیامت کنین رهبراتون رو نجات بدین بابا!
گفتم: آخه عزیزم قرِ کمر نیست که همینجور بریزیم، حکومت آدم داره، اسلحه داره، شنود داره…
گفت: این ایده از کجات دراومد؟ من کِی گفتن بریم یقه یه حکومتِ تا دندون مسلح رو بگیریم؟ زندانی بودن و محدودیت جزیی از خصائصِ یک جنبشه!
گفتم: معقول میفرمایین، بیاین بنشینیم کتابهای “جین شارپ” رو بخونیم که یاد بگیریم چه جوری…
گفت: آخی آخی، نینی کوچولو، از خشونت میترسی؟
گفتم: نه به جان شما، فکر کردم برنامه اینه… پس من برم یه ذره کوکتلمولوتف و نارنجک و اینا درست کنم بزنم دمار از روزگار پدرِ پدرسوخته شون درآریم…
گفت: تو شهر رو با میدونِ جنگ اشتباه گرفتی… مگه میشه الان پیر و جوون اسلحه وردارن، گفتم جنبش گسترده است!
گفتم: خوب، اینهمه اندیشمند و مبارز و سیاستمدار جهانی، بالاخره یه کدومشون یه نسخهای دارند واسه ما…
گفت: نه عزیزم، ما الان باید همراهی مراجع و طلاب با مردم رو در دستور کار قرار بدیم…
گفتم: همراه بشن که بهشون بگیم باید تشریفشون رو از صحنهی سیاسی مملکت ببرن بیرون؟
گفت: همچین چیزی ممکن نیست… انقدر تو رویا نباشین.
گفتم: خب تا دین از سیاست جدا نشه و آقایون در صدر امور باشن که در روی همین پاشنه میچرخه؟
گفت: یعنی میخوای میلیونها آدم رو که اعتقادات قلبی دارن از بدنهی جنبش جدا کنی؟
گفتم: من غلط بکنم… ولی فکر کنم نسلِ جوون ما خواستهها و ایدهآلهاشون با این آقایون فرق داشته باشه…
گفت: خب ما هم واسه همین میگیم مردم باید با روشنگری، دست این نوادگان اعراب خونخوار رو از ایران قطع کنند دیگه…
گفتم: راست میگی… چند وقت پیش یه مقاله گذاشته بودند دربارهی جشنهای باستانی ایرانی و رابطهشون با…
گفت: بخواب بینیم بچه فوفول، وسط این بلبشو حالا بیایم جشن بگیریم، گل بدیم به دوست دخترامون!
گفتم: خب مگر بده؟
گفت: چی؟ دوست دختر؟
گفتم: نه بابا، اصلا بیخیال…این جنبش وضع رهبراش چه جوریه، کیان؟ سابقهشون چیه؟ کار بدی نکرده باشند قدیما یه وقت؟
گفت: بزنم فکتو بیارم پایین؟ الان وقت سابقه درآوردنه؟… ببینم نکنه نفوذی باشی؟
گفتم: نه جانِ شما، آخه سروش یه بار در جواب مهاجرانی گفت…
گفت: اوه اوه، چه آدمایی! با اون سابقهی خراب و نکبت. بهتره آقایون حرف نزنن و اولا در مورد گذشتهشون جواب بدن.
گفتم: آها، حالا ما باید با کی روبرو بشیم خلاصه؟
گفت: این بسیجیهای نفهمِ ساندیسخورِ گرگِ فالانژِ بیپدر و مادرِ ذوب شده که بویی از انسانیت نبردهاند…
گفتم: راس میگی، ما یه دو-سه تا بسیجی تو محلمون هستن که روزهای…
گفت: اَه اَه اَه، تو اینا رو از نزدیک هم میشناسی؟ نمیگی واسه وجههی جنبش بد میشه؟
گفتم: آخه گفتهاند باید دشمن رو بشناسی، بدونی چی میخواد، چی میگه… چکاره است.
گفت: به موقعش، آدرسِ تک تکشون رو داریم، با ننه و بابا و خواهرزادههاشون، اینکه کجا میرن و چی میخورن… واستا به موقعش.
گفتم: پس به موقعش بیاییم تو خیابون که تکون نخوریم دیگه؟ یعنی جونمون کف دستمون باشه؟
گفت: عزیزم روم رو یک روزه نساختند. فعلا بایست فرسایشی عمل کرد دشمن رو خسته کرد تا به گه خوردن بیافته.
گفتم: آقا کارِتون خیلی درسته، فقط نمیدونم چرا از پارسال تا حالا دوستای ما هم دارن فرسایش پیدا میکنند. اون اوایل بیست نفر بودیم حالا سه نفر موندیم…
گفت: همینه دیگه، نباید هی به اینا زمان بدیم. باید کار رو یکسره کرد وگرنه خیلیها نا امید میشن.
گفتم: راس میگی والله، واسه بچهها و نوجوونها چه برنامهای بریزیم؟ من بهشون کتاب میدم…
گفت: موش کور بخوردت! ترقه، اکلیل سرنج، بزنن جلو پاشون و در برن…
گفتم: یعنی اینجوری حکومت مرکزی تغییر میکنه؟
گفت: تا تغییر رو چی بگی. اگه قراره امثال نبوی و نیک آهنگ و پهلوی و عبادی و همایون و گوگوش و شاهین نجفی بیان تو این مملکت صاحب همهچی بشن، میخوام صد سال سیاه تغییر نشه!
گفتم: بابا میگن این مشارکتِ جناحهای سیاسی که حول یک محور ایدئولوژیک، با حداقل سقف خواستههای…
گفت: این دوباره شکوفه زد! بابا مردم از قلمبه گوییهای شما خسته شدهاند! ملت باید عمل کرد!
گفتم: خب بعدش میشه فکر کرد؟
گفت: آخه گوشکوب مگه میشه بدون فکر کردن عمل کرد؟
گفتم: …
گفت: چیه؟ حالا که جنبش به صداهای متکثر و جدید نیاز داره، لالمونی گرفتی؟
انقلاب کنیم یا اصلاحات؟
http://i.imgur.com/d8C1M.jpg