بخش پنجم از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی: پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی در ایران

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

مقدمه بر مقاله:

در بخش چهارم این سلسله مقالات در مورد جنبش اجتماعی صحبت کردیم. به همچنین خاطر نشان ساختیم که برعکس آنچه در ادبیات سیاسی ایران مرسوم است، جنبش اجتماعی به مفهوم یک اعتراض گسترده و یا سراسری نیست. در همین رابطه به تعریف جنبش اجتماعی پرداختیم و سعی نمودیم که با توجه به این تعریف، جنبش های اجتماعی را در یک برد تاریخی و همچنین با توجه به تاریخ ایران مورد بررسی قرار دهیم.

در پایان مقاله ، اشاره نمودیم که :” پیامد های ساختاری این مسئله طبیعتا می باید هم در بعد فردی و هم در بعد گروه های اجتماعی مختلف مورد بررسی قرار گیرند. از آنجاییکه این پیامدها نیاز به بحث طولانی تری دارند، بخش پنجم این سلسله مقالات را به این امر اختصاص داده ایم. بخش پنجم با عنوان “پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی” سعی خواهد نمود این مبحث را بازنموده و نشان دهد که چرا حتا در میان دگراندیشان و تحول خواهان نیز بحث بر سر “ایجاد جنبش های اجتماعی” در شکل آسیایی آن، یعنی ایجاد آن از بالا و تعیین رهبری از قبل، مورد توجه بسیاری قرار میگیرد. از اینرو بخش پنجم این سلسله مقالات، با پرداختن به این نکات سعی خواهد داشت دلایل شکست در ایجاد و یا عدم حضور جنبش های اجتماعی از دیدگاه ساختارشناسی را بازگو نماید.”

پیامدهای ساختاری در تفکر و راه یابی:

جامعه ای که در آن جنبش اجتماعی و از این طریق حضور شهروندان در کنش و واکنش های اجتماعی نهادینه شده باشد، می تواند به نوبه خوب، فرهنگ جمعی و تفکر جمعی را به بخش ساختار فرهنگی خود بیافزاید. پیامدهای حضور جنبش های اجتماعی ، در این میان صرفا به فرهنگ و تفکر جمع گرایانه محدود نمی شود. در چنین جوامعی تضمین کننده اجرای قوانین اجتماعی و حقوقی برای شهروندان ، صرفا در دست مجریان قانونی نیست؛ که دردست نهادها و انجمن های برگرفته از این جنبش ها نیز هست. در چنین جوامعی تفکر تحول گرا و تغییر جو در هر محله و نهادی که خود را متعلق به این جنبش بداند راه یافته است و جزیی از زندگی روزمره شهروندان جامعه است. بی دلیل نیست که جوامعی که در دهه های گذشته، میزبان جنبش های اجتماعی وسیعی بوده اند، امروز میزبان هزاران انجمن و نهاد محلی و سراسری هستند و کمتر شهروندی را می توان یافت که در یکی از این نهادها عضو نباشد و یا از آن پشتیبانی نکند. در چنین جوامعی بحث ها و صحبت ها نه فقط در وجه سراسری و یا در نزد نمایندگان دولتی و حکومتی، بلکه حتا در سطح محلی نیز در جریان است. چنین جامعه ای نه تنها پویایی تفکر را در میان شهروندان خود دامن می زند که بزرگترین و پرقدرتمند ترین تحولات اجتماعی در آن از پایین و از میان شهروندان جامعه ایجاد شده و در اثر مبارزه و ادامه سراسری آنان ، به قوانین تدوین شده حقوقی و قضایی بسط یافته است. در چنین جوامعی رهبران، متفکرین و فعالین در دل خود این جنبش ها رشد کردند و پا به عرصه فعالیت اجتماعی گذارده اند. چرا که این جنبش ها نه در طول یک سال و دوسال که در طول چند دهه، پرورش دهنده نسلهای فعالین بوده اند و هستند.

ساختار تفکری در چنین جوامعی از اینرو هرمی نیست. اتفاقا حضور جنبش های اجتماعی، ساختار هرمی تفکر را به چالش کشیده اند و بعنوان مثال کلیسا و دربار را از قدرت ساقط ساختند. ساختار تفکر در چنین جوامعی برمبنای برخورد اندیشه ها و اندیشمندان متفاوت در همین جنبش ها، شکل گرفته است. این جنبش های اجتماعی توانستند در وظیفه تاریخی خود ،علم و جامعه را در حیات روزمره شهروندان تلفیق دهند و تفکر علم گرایانه را جایگزین تفکر آمرانه نمایند. از اینرو در بسیاری از این جوامع، امروز، آمار و پژوهش در حتا صحبتهای عادی و روزمره شهروندان حضور مشخص دارد. حضور جنبش های اجتماعی از اینرو، نتایج ساختاری بسیاری بر جوامع گذاشته است که این نتایج را در جوامع دیگر سرمایه داری همانند ایران نمی توان دید اگرچه شکل تولیدی مشابه ای دارند.

یکی از عمومی ترین پیامدهایی که عدم حضور جنبش اجتماعی در یک جامعه بطور عام و جامعه ایران به طور خاص با آن روبرو است و خود را حتا در وجوه مختلف دیگر ساختارهای اجتماعی نیز نشان می دهد، ساختار تفکر و راه یابی در جامعه است. با توجه به اینکه جامعه ایرانی از لحاظ ساختار حکومتی همیشه هرمی بوده است و در راس آن یک فرد و جود داشته است، باتوجه به اینکه شیعه گری وجه درهم تنیده فرهنگ کنونی جامعه ایران را تشکیل می دهد و با توجه به اینکه ساختار اداری و تولیدی جامعه ایران هنوز از “الگوهای مسطح” فاصله بسیاری دارد، تاثیر عدم وجود جنبش های اجتماعی و در پی آن ساختار تفکر و راه یابی، با الگوی هرمی بیشتر ملموس است. از اینرو تفکر ایدئولوژیک ساختار حاکم اجتماعی است. در اینجا لازم است تا تفکر ایدئولوژیک را تعریف کنیم، زیرا این واژه در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران به گونه های مختلف تعریف می شود و به مناسبات های مختلف از آن استفاده می گردد.

ساختارشناسی تفکر در جامعه ایران را به نوبه خود در یکی از مقالات ساختارشناسی در آینده بدان خواهیم پرداخت. در اینجا صرفا برای درک بهتر مطالب این مقاله به صورت کوتاه تعریف آن را ارائه میدهیم.

از منظر ساختارشناسی، تفکر ایدئولوژیک به تفکری گفته می شود که نه تنها چارچوب تفکری که حتا جزییات محتوایی آن  نیز از پیش تعیین شده باشد. این تفکر، جزییات محتوایی را با توجه به موقعیت فرد و خواسته های او، در چارچوب مشخص خود قرار نمی دهد، بلکه سعی در ایجاد همسازی و یک شکلی دارد تا تمامی افراد نه تنها به یک شکل عمل کنند، که حتا خواسته هایشان از هویت فردی تهی باشد. این تفکر بنا به این اصل سعی دارد که جمع گرایی و اجتماع را بر حول و محور رهبری خود قرار دهد و از اینرو رهبر، نه نقش صرف سازمانده برای رسیدن به هدف، که نقش های دیگر از جمله چگونگی رفتار اجتماعی، رفتار خانوادگی، عشق و محبت، مسائل اخلاقی و عرفی  و بسیاری دیگر از جنبه های خصوصی زندگی فرد را نیز رقم می زند. این تفکر به همچنین می باید برای حفظ محور رهبری، تعلق مستقل، راه یابی مشترک، انتقادی نگاه کردن به پدیده ها و حتا کنش و واکنش پژوهشی را در خدمت مستقمیم تفکر خود قرار می دهد.

مسئله بسیار مهم و جالب در ساختاری شناسی چنین وجه تفکری در این است که تفکر ایدئولوژیک می تواند در ابتدای حرکت خود در یک جامعه وجه متمایزی از ساختار فرهنگی – اجتماعی یک جامعه داشته  و فقط متعلق به حامیان آن ایدئولوژی باشد. اما در اثر بست اجتماعی آن و حاکم شدن یک ایدئولوژی در میان اکثریت شهروندان یک جامعه ، خود تفکر ایدئولوژیک می تواند به عنوان یک ارثیه فرهنگی و جزیی از منش اجتماعی حتا توسط شهروندانی که به آن ایدئولوژی تمکینی ندارند و یا حتا در مقابل آن قرار گرفته اند نیز بازتولید شود. دلیل هم بسیار روشن است. در چنین شرایطی ، تمایز یافتگی از آن ایدئولوژی مشخص به عنوان تمایزیافتگی فرهنگی – اجتماعی نیست؛ زیرا وجوه فرهنگی و اجتماعی آن از حوزه رهروان و حامیان آن ایدئولوژی خارج شده و به منش فرهنگی و اجتماعی کلیت جامعه تبدیل شده است. از اینرو حتا کسانی که در مقابل آن ایدئولوژی ایستاده اند، می توانند حامیان ارثیه فرهنگی – اجتماعی آن باشند که اگرچه هدف متفاوتی را دنبال می کنند ولی منش مشترک رفتاری را دنبال می کنند که حتا  خود می توانند از آن غافل باشند!

در ادامه این مقاله به بخشی از منش های فرهنگی در زیر هر تیتر خواهیم پرداخت و ادامه ریشه یابی آن را به بخش دیگر این سلسله مقالات رجوع خواهیم دید.

پیامدهای ساختاری در زندگی فردی و اجتماعی:

پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی در زندگی روزمره شهروندان به یکسان عمل نمی کند. در جامعه هرمی ایران که  هم از لحاظ قدرت سیاسی و هم از لحاظ جایگاه و خواست گاه اجتماعی، شهروندان در موقعیت های مختلفی قرار دارند، می باید شکل هرمی تفکر و راهبری را نیز اضافه کرد. از اینرو نمی توان انتظار داشت که پیامدهای قید شده در نزد تمامی شهروندان به یکسان عمل کند.

انسان بطور غریزی نیازمند تعلق جمعی است و یکی از اساسی ترین خواستهایش در جمع قرار گرفتن و جایگاهی در جمع داشتن است. از اینرو تعلق جمعی می باید برایش حقوق و منافعی داشته باشد. در حقیقت جمع، تضمین کننده آسایش، رفاه و امنیت اوست. انسان به همین دلیل و برای ایجاد این آرامش و امنیت در یک کنش و واکنش جمعی قرار میگیرد تا در عین پرداختن به نیازهای دیگران ، نیازهای خود را نیز پاسخ گیرد. در این مورد البته به صورت مفصل در بخش های قبلی مقالات صحبت کرده ایم. در این بخش با اشاره به این مسئله ، می خواهیم به این امر بپردازیم که چگونه نادیده گرفتن این مسئله یعنی عدم وجود مکانیسم های اجتماعی از پایین، می تواند نه تنها سلامتی روحی و اجتماعی فرد که حتا سلامت روحی و اجتماعی جامعه را نیز به خطر اندازد، همان گونه که در ایران به خطر انداخته است.

وجود مکانیسم هایی چون نهادهای انجمنی، وجود جنبش های دخالت گرای اجتماعی در عرصه های مختلف و در حوزه زیستی افراد جامعه، حس دخالت گری، تاثیرگذاری، تعلق جمعی و اجتماعی و همچنین حس مفید بودن برای جمع و روحیه جمع گرایی انتخابی را دامن می زند. از اینرو عدم وجود چنین ساختارهایی در جامعه، فرد را در زندگی اجتماعی خود در شرایط تمکینی و اجباری نوعی از زندگی قرار میدهد که برای بقا خود مجبور است تن دهد و دیگرانی که پایین تر از خود هستند را مورد تمکین خود قرار دهد. برای تضمین همین بقا است که شهروندان یک جامعه با ساختاری هرمی، فرهنگ تمکینی و قطبی کردن رابطه را بازتولید می کنند ، حتا اگر خود از آن رنج برند. اگر خود از بالایی ناراضی است ولی بر پایینی آن می کند که بر او می شود. بنابراین رابطه حکومت با شهروند به همین محدوده ختم نمی شود، این رابطه تا پایین ترین سطح جامعه ادامه پیدا میکند. از اینرو رابطه پدر و فرزند، استاد و شاگرد، معلم و شاگرد، رییس و کارمند، کارفرما و کارگر، مرجع تقلید و مقلد، شهری و روستایی و بالاخره پایتخت نشین و شهرستانی ، قطب بندی هایی است که بیشتر از آنکه روابط تولیدی و رابطه حکومت و شهروندان، بازتولید کنندگان آن باشد، نیاز به تمکین کنندگان در تمامی این هرم اجتماعی ، رقم زننده روابط انسانی است. بدین طریق هر شهروندی ، فارغ از اینکه در کجای این هرم اجتماعی قرار گرفته است ، تمکین کننده ای را در اختیار دارد. حال این تمکین کننده می خواهد در محیط کارش باشد، در خانواده اش باشد ویا در کوچه و خیابانی که در آن زندگی میکند.شاید به نظر آید که به این ترتیب، ما شاهد یک هارمونی انسانی با وجود ساختار هرمی هستیم. اگر چنین ساختاری با اختیار و خوشایندی ایجاد شود، شاید حرفمان درست باشد، ولی ما می دانیم که چنین نیست. ایجاد تمکین کنندگان، در این ساختار بر اجبار و نارضایتی از محیط خویش است. کنترل شده، کنترل می کند. تمکیین کننده، خواهان تمکین می شود و مورد خشونت قرار گرفته، خود خشونت می کند. این با روحیه جمع گرای انسانی و غرایز انسان همگامی ندارد. در شرایط فشار، بحران و گردآب های خفه کننده زندگی، این مکانیسم به یک نفرت تبدیل می شود، نفرت از خود در وجه اول و نفرت از دیگری در وجه دوم.

اگر نگاهی به پژوهش های آسیب شناسی اجتماعی در بعد جهانی بیاندازیم. خواهیم دید که رابطه شکل هرمی جامعه با آسیب های اجتماعی رابطه مستقیم دارند. میزان اعتیاد، خودکشی، ناهنجاریهای اجتماعی و روانی، به میزان بسیار بالایی در این جوامع به چشم می خورد و به خصوص خشونت در خانواده و محیط خانوادگی نیز بسیار بالاتر است.

جامعه ایران، تا اندازه ای، آسیب هایش را مدیون سیاستهای حکومتی و ساختار هرمی قدرت سیاسی است ولی همه مشکل و بازتولید این آسیب ها، سالیان سال است که گریبان جامعه ایران را با حجم کمتر یا بیشتری گرفته است. این آسیب ها پیامد شکل ساختاری است که متاسفانه صرفا متوجه ساختار سیاسی نیست. این آسیب ها بقدری همه گیر و در طول سالهای متمادی گریبان این جامعه را گرفته است، که بسیاری، شکل های ساختاری بیمارگونه  را  جزیی از ساختار فرهنگ ایرانی می نامند و گاها با نام “ملت زجر کشیده”  با نیم نگاهی سیاسی از آن دور می شوند. از اینرو حکومتی دیگر و دولتی دیگر جایگزین می شود ولی ساختار و بازتولید آن بر جای خود باقی است. انسان نیازمند داشتن قدرت و نیازمند نتیجه گیری روزمره از فعالیت خود است. انسان نیاز دارد انتخاب کند و با جمع بودنش از روی اختیار باشد.

پیامدهای ساختاری در میان دگراندیشان اجتماعی:

یکی از پیامدهای اساسی جنبش های اجتماعی و نهادینگی آن در یک جامعه ، به چالش گرفتن حوزه های مختلف ساختاری است و به همین دلیل کلیت جامعه در حال تغییر و یا در جهت تغییر به پیش می رود. از اینرو کلیه جنبش ها، فارغ از اینکه کدامین ساختارها را مورد توجه قرار میدهند، فعالین و دگراندیشان خود را داراست.

در جامعه ایران به دلیل عدم حضور جنبش های مختلف اجتماعی  که در نتیجه آن کلیه تغییرات می باید به صورت هرمی یعنی از بالا و آنهم توسط قدرت سیاسی رقم خورد، دگراندیشان اجتماعی، زمانی می توانند تفکر تحول زا را دامن زنند که در عرصه سیاسی قدم گذارند و هر تحولی را از کانال تغییر سیستم سیاسی و حکومتی جامعه خواهان شوند. براین اساس حکومت ها نیز تغییر می کنند ولی خبری از تغییرات فرهنگی، اجتماعی، هنری، پژوهشی و علمی نیست. بر این مبنا هرزمان از واژه دگراندیش استفاده شود، مطمئنن منظور فردی است که در عرصه سیاسی خواهان تغییرات و تحولات بنیادین است.

تفکر دگراندیشانه اما چه از لحاظ تاریخی و چه از لحاظ جامعه مدنی امروزین، صرفا تحول خواهی سیاسی نیست. تحول خواهی می تواند و می باید تمامی ساختارهای اجتماعی را در برگیرد که ساختار قدرت سیاسی یکی از آنها است. دستاوردهای بشریت در عرصه جهانی و در مورد ساختارهای مختلف، خود را مدیون دگراندیشانی می داند که در عرصه خود، تحول خواه بوده اند و از آنجاییکه کلیت جامعه در کنش و واکنش با یکدیگر است، طبیعتا هر تحول ساختاری ، به ساختارهای دیگر هم منتقل می شود. اگر نگاهی به  جنبش هایی که در اثر دست آوردهای علمی و یا هنری دهه های 30 میلادی ایجاد شد، بیاندازیم، خواهیم دید که تفکر دگراندیشانه در این حوزه ها، محدود به خود حوزه ها و ساختارهای علمی و هنری نماند و حتا در نگاه سیاسی به رابطه انسان با گروه های اجتماعی و شهروند و حکومت نیز تاثیر گذاردند.

یک نمونه تحول گرایی ساختاری در ایران به عنوان مثال ساختارشکنی نیما یوشیج در ادبیات کلاسیک است. سبک شعر نو نیمایی هیچگاه نتوانست، پیامدهای لازم را بوجود آورد، زیرا هیچ گاه جنبش ادبی همانند بسیاری دیگر از حوزه های اجتماعی  وجود نداشت، آنچنان که بعنوان مثال سبک سو ریالیسم در اروپا به دلیل وجود یک جنبش اجتماعی حتا به دیگر بخش های فرهنگی و حیات اجتماعی متفکرین و فعالین آن دوره نیز کشیده شد و صرفا ساختار هنری را متوجه خود نساخت، بلکه تاثیرات به سزایی حتا در تغییرات فرهنگی و نگاه به جهان گذاشت. از اینرو ساختارشکنی نیمایی، جایگاه ویژه ای نیافت ولی در عین حال در حرکت محدود خود ، به عرصه های دیگر نیز گسترش یافت، آنچنان که شاعران سبک نو ، صرفا نگاه دگرگونه ای به شعر نداشتند، بلکه نگاه دگرگونه شان به وضعیت اجتماعی و پدیده های اجتماعی نیز بود. در این میان اشعار نیما و شاعران پس از او ، دید اجتماعی دیگری را نیز در میان دیگر فعالین و دگراندیشان عرصه های اجتماعی و سیاسی دامن زد.

یکی دیگر از پیادمدهای عدم وجود جنبش های اجتماعی این است که دگراندیشان ایرانی مجبور می شوند که نظرات  خود را به جای محک زنی در حرکتهای اجتماعی جامعه ، به معرض محک زنی تاریخی و جهانی قرار دهند و از اینرو  حقانیت تفکری خود را نه از عمکردهای اجتماعی و سیاسی در جامعه خودی که از عملکردها و نتایج در جوامع دیگر بردارند و از اینرو دامن زننده نگاه ایدئولوژیک فارغ از دیدگاه علمی است که پژوهش در جامعه خودی را در سایه آرمان جهانی قرار میدهد. بنابراین تمامی صحبت ها بر ” دستاوردهای تاریخی بشریت ” است تا واقعیت ها و نیازهای جامعه خودی. به همین دلیل هم هست که آرمان و ایدئولوژی در نزد دگراندیش ایرانی جایگاهی والاتر از خود و جامعه دارد. عدم وجود جنبش های اجتماعی هیچگاه امکانی را فراهم نمی سازند که دگراندیشان در کنش و واکنش اجتماعی و روزمره خود، صیقل دهندگان نظرات خود نیز باشند و یا فعالین عرصه های مختلف بتوانند، آرمان و خواست  اجتماعی را در پیوند قرار دهند و بر آن مهر درست و یا نادرست زنند. به همین دلیل درست یا نادرست بودن کلیه نظرات برمبنای توانایی یا ناتوانی آنان  در بدست گرفتن قدرت سیاسی رقم می خورد و در تاریخ نیز بدین گونه ثبت می شود.

پیامد سوم در این است که عدم وجود جنبش های اجتماعی ، بستری را محیا نمی کند که دگراندیشان عرصه های مختلف در کنش و واکنش با یکدیگر بتوانند کلیت ساختارهای اجتماعی یعنی تمامی ساختارهایی که حیات یک جامعه را رقم می زنند، را مورد پزوهش تحول خواهانه قرار دهند. در عین حال چند بعدی دیدن یک پدیده اجتماعی در این شرایط میسر نیست. جنبش های اجتماعی بستر فعالی هستند که پدیده های اجتماعی از زوایای مختلف بررسی شوند . در شرایط عدم وجود جنبش های اجتماعی اما، هر پدیده اجتماعی از یک منظر و از یک زاویه مورد بررسی قرار می گیرد و کنکاش دگراندیشان عرصه های مختلف را راهبر نمی شود. از اینروست که در جامعه ایران، راه حل هر معضل اجتماعی در رابطه مستقیم با حل هرمی قدرت سیاسی مورد توجه قرار می گیرد و بنابراین معضل های اجتماعی حتا با وجود تغییر قدرت سیاسی به حیات خود ادامه می دهند و با توجه به این قدرت و عملکرد اجتماعی آن ، افت و خیزهای خود را نیز داراست.

پیامد چهارم در این است که کلیه دگراندیشان ، بدون در نظر گرفتن حوزه های فعالیتی و ساختاری را که مورد توجه قرار می دهند، تنها زمانی مطرح می شوند و یا به سخنانشان گوش داده می شود که وارد عرصه ساختار سیاسی و نگاه به این عرصه شوند.از اینرو ساختارشکنی صرفا خود را به محدوده ساختار سیاسی بطور عام و ساختار حکومتی بطور خاص محدود میکند. بعلاوه تمامی تغییرات در ساختارهای دیگر وابسته به چگونگی تغییر ساختار حکومتی است که تاریخ معاصر ایران نشان می دهد ، این الویت قرار دادن هیچ گاه نتوانسته است جوابگوی صرف تغییرات باشد. نکته دیگر در چنین تفکری در این است که صرف توجه دگراندیشان به ساختار سیاسی و حکومتی تضمین کننده آلترناتیوهای ساختاری نیست بلکه بیشتر خصلت انتقادی به خود می گیرد و عملکرد اجتماعی متفاوتی را در وجوه دیگر ساختاری دامن نمی زند. به بیان دیگر هیچ گاه تفکر آلترناتیو در حوزه های ساختاری جامعه ، نهادینه نمی شود و به میان مردم نمی رود تا زندگی روزمره آنان را دستخوش تغییرات نماید. از اینرو تغییرات ساختاری نهادینه نمی شود. این طرز تفکر و هدف مندی در میان دگراندیشان، به همین دلیل پیامدهای دیگری را نیز باعث می گردد ، که در قسمت های این مقاله به آنان پرداخته می شود.

پیامد پنجم این است که توجه صرف به تغییر ساختار سیاسی، به طور طبیعی الویت رهبری و چگونگی رهبری را به هدف مندی دگراندیشان تبدیل میکند و از اینرو بازهم به شکل طبیعی، به دلیل شکل هرمی ساختار حکومتی ، ایده رهبر شدن برای ایجاد تغییرات را محیا می کند. بنابراین دگراندیش جامعه ایرانی، می باید تلاش کند که رهبری را از آن خود کند و گروهی را دور خود جمع نماید تا تضمین کننده این رهبری باشند. مشکل اساسی چنین تفکری آنجایی خود را نشان می دهد که این رهبری و این دگراندیش، پتانسیل نیروی خودی را نتواند در جامعه ایجاد کند. به همین دلیل رقابت، محفل گرایی، روابط پشت پرده، تفاوت گفتمانی و کرداری ، جزیی از حیات عملکردی دگراندیشان می شود. در چنین شرایطی محافل و دسته های مختلف دگراندیشان ، ارتباط دینامیک و فراساختاری خود را از دست می دهند و دگراندیشی به یک جزم گرایی فکری و جداسازی منتهی می شود! به بیان دیگر هر جمع دگراندیشی حیاتی محصور به خود را دارد و نه تنها در یک کنش و واکنش دگراندیشانه به گستردگی جامعه قرار نمی گیرد، که به واقع هر تغییر و دگراندیشی خارج از جمع خود را ، در زیر انتقاد آرمانی و ایدئولوژیک خود قرار می دهد.

پیامد ششم در این است که به واقع به دلیل عدم وجود جنبش های اجتماعی ، کنش و واکنش های تفکری بین دگراندیشان به حوزه آرمانی کشیده می شود و بسیاری از تحولات، آنچنان که در دیگر کشورهایی که دارای جنبش های اجتماعی بوده اند، به یک تفکر نهادینه اجتماعی تبدیل نمی شود. تحولات در چنین جوامعی همانند ایران، منحصر به ساختار سیاسی و از این کانال به موردهای حقوقی و قضایی تبدیل می شوند که تنها امکان اجرایی آنان، به ظاهر تغییر ساختار حکومتی است. اگر در کشورهای دیگر، جنبش های اجتماعی با تبدیل خواست های گروه های اجتماعی، به یک تفکر و فرهنگ اجتماعی، توانسته اند بسیاری از دست آوردهای مبارزاتی خود را به شکل قوانین و یا حقوق اجتماعی به ساختار ثابت اجتماع و زندگی شهروندی خود تبدیل کنند، در کشور ایران تلاش صد ساله دگراندیشان در این است که با گرفتن قدرت حکومتی در وهله اول، سعی نمایند در وهله دوم تضمین کننده و قانون بخش بی عدالتی های اجتماعی باشند!

پیامدهای ساختاری در میان فعالین سیاسی:

پیامدهای عدم وجود جنبش های  اجتماعی در میان فعالین سیاسی را می باید با توجه به پارامترهای قید شده در بالا مورد بررسی قرار داد.

اولین پیامد در این است که فعالین سیاسی به دلیل مبذول داشتن توجه خاص به ساختار حکومتی ، دیگر امکانات و ساختارهای اجتماعی جاری را مورد توجه و اهمیت قرار نمیدهند. در آنجایی نیز که دگراندیشان و یا فعالین دیگر حوزه های ساختارشکنانه  فعالیتهایی را سازمان می دهند، فقط و فقط در جایی به آنان رجوع می شود که این فعالیت در خدمت رسیدن به قدرت سیاسی باشد. از این جهت همه حوزه ها و فعالیت ها در خدمت قدرت گیری است و چنانچه حوزه دیگری ، موقعیت برتری را ایجاد کند، این حوزه ها به فردای قدرت حکومتی و قانون گذاریهای دولت آتی محول می شوند.

دومین پیامد عدم وجود جنبش های اجتماعی در این است، که حقوق اجتماعی در الگوهایی مورد توجه قرار می گیرند که در کشورهای دیگر موفقیت آمیز بوده اند و بنابراین روش مندی برای دست یابی به این حقوق به جای آنالیز موقعیت و امکانات جامعه خودی، به یک حق و حقوق سیاسی تبدیل می شود که صرفا از کانال قدرت حکومتی می توان به آنها دست یافت. در این نگاه ایدئولوژیک و الگوبرداری مصرفی، به واقع اعتقاد، جای خود را به تحلیل و تلاش در جهت ایجاد جنبش اجتماعی  می دهد.

سومین پیامد در این است که فعالین سیاسی خود را مجاز می دادند که در تمامی عرصه های حیات اجتماعی با هدفمندی رسیدن به قدرت حکومتی، یا دیگر فعالین عرصه های مختلف را به سمت “سیاسی کردن” بکشانند و یا اینکه خود، این حرکت ها و نطفه های ساختارشکنانه اجتماعی را تبدیل به حوزه های صرف سیاسی کنند. از اینرو تخصص یافتگی فعالیت ها و یا حوزه های اجتماعی ، جای خود را به تخصص یافتگی سیاسی می دهد و هر فعال سیاسی بطور اتوماتیک می تواند فعال هر عرصه اجتماعی نیز باشد. اگر فعالین سیاسی با نگاه انتقادی به حکومت ها و دولت های تاکنونی، معتقدند که این دولت ها و حکومت ها در تمامی عرصه ها دخالت می کنند و حیات شهروندان را مورد بهره برداری قدرت گیری سیاسی خود قرار داده اند، فعالین سیاسی خارج از این حکومت ها و دولت ها نیز با رفتار مشابه ای سعی می نمایند که با بهره گیری از تمامی عرصه ها ، قدرت گیری حکومتی خود را به اثبات برسانند. بنابراین در جامعه ایران این روش مندیها ، خلق و خوی ها و مکانیسم ها  نیست که مورد کنکاش ساختار شکنانه قرار میگرد. این کنکاش و انتقاد در آنجایی است که چه کسی از آنها استفاده می کند و حقانیت از آن کیست. بی جهت نیست که در طول تاریخ صد ساله معاصر ایران، ما شاهد تغییر شکل های حکومتی و یا دولتی بوده ایم ، ولی مکانیسم ها وروش مندیها تغییری پیدا نمیکند. دلیل هم روشن است، چشمان فعالین سیاسی بر روی آینده ای است که به ناعدالتیها پایان دهد و از اینرو برای دست یابی به آن می توانند هر مکانیسمی را به پذیرند و از آن کمک گیرند، حتا اگر این مکانیسم، مکانیسم به کارگرفته دولت و حکومت باشد که در مقابل آن قرار گرفته اند. تغییر های ساختاری به همین دلیل، تماما به ساختار حکومتی و سیاسی محدود می شود و در عین حال مفهومی آرمانی و ایدئولوژیک به خود می گیرد که در کنش و واکنش با کلیت یک جامعه و حیات روزمره شهروندان آن نیست. این تغییر، نه از امروز که از فردای قدرت سیاسی و حکومتی آغاز می شود. از اینرو فعالین سیاسی در طول تاریخ صد ساله اخیر کمتر حضور روزمره و اجتماعی داشته اند. حضور اجتماعی آنان یک حضور صرفا سیاسی است که صرفا با حرکتهای سیاسی نمود می یابد. از اینرو شکست سیاسی، شکست حیات اجتماعی آنان است !

چهارمین پیامد عدم وجود جنبش های اجتماعی در ایران این است که به واقع نیاز به مستندسازی و انتقال تجربیات به شکل نوشتاری، موضوعیت فعالیتی خود را از دست می دهد. از اینرو بخش بسیار وسیعی از تجربیات به صورت شفاهی و در “جمع خودی” انتقال می یابد. دلیل هم بسیار واضح است. این حیات روزمره و دیالوگ کنکاشی در بین فعالین، زمانی می تواند الویت داشته باشد که کنش و واکنش اجتماعی و جنبشی، هدف  فعالین آن باشد و آنهم در تمامی سطوح و نه فقط نخبگان سیاسی. عدم وجود جنبش های اجتماعی نه تنها شرایط ایجاد این انتقال را مشکل می کند که حتا الویت و هدف مندی ایجاد آن را نیز به تعویق می اندازد. از اینرو تاریخ نگاری فعالیت های سیاسی هیج گاه به ساحل تحلیل گری تاریخی نمی آنجامد. اگر به حجم کتابهای تاریخ سیاسی ایران به زبان فارسی نگاهی بیاندازیم خواهیم فهمید که این حجم شامل تاریخ نگاری است و نه تحلیل تاریخی. کتابهای تاریخی که به تحلیل وقایع و شرایط پرداخته اند عموما در خارج از ایران و توسط پژوهش گران تاریخی در کشورهای مجاور ایران صورت گرفته است. این مقایسه را می توان از دوره مشروطیت تا کنون پیگیری کرد و به نتیجه مشابهی رسید. در همین رابطه به یک مقایسه دیگر هم می توان رجوع کرد و آن موضوعاتی است که تاریخ نگاران بدان پرداخته اند. تاریخ نگاری وقایع تاریخی و حرکتهای مختلف توسط فعالین سیاسی عموما تاریخ پیروزی ها، قهرمانی ها، آرمان ها و اخلاقیات ماورا انسانی است. در همین زمینه باز ، تاریخ شکست ها، به زانوافتادگان، هدف های پایمال شده و صفات  و مشخصات منفی انسانی فعالین این عرصه، در دوره های مختلف تاریخی اما ، جایگاه ویژه ای  را به خود اختصاص نداده است.  نتیجه  چنین شرایطی تکرار تاریخی است که هم پیروزهایش و هم شکست هایش به تغییرات ساختاری پایدار نمی انجامد و تمامی سطوح جامعه را درگیر ارزیابی ها و چگونگی تغییر ساختاری نمی کند. جنبش های اجتماعی، اجبارهایی را در عرصه مستند سازی تجربیات، چگونگی انتقال آن برای ایجاد دیالوگ و شکستن محفل ها و جمع های خودی ایجاد می کند که در نبود آن عملا تمامی این مکانیسم ها به آینده نامعلومی رجعت داده می شود.

پیامدهای ساختاری در میان دیگر فعالین اجتماعی:

اولین پیامد را می توان در این نکته خلاصه کرد که ، عدم وجود جنبش های اجتماعی فضای کافی برای نهادینگی تغییرات را بوجود نمی آورد. دلیل هم کاملا روشن است. برای نهادینگی تغییرات ساختاری و یا اقدام در جهت آن ،  می باید کنش و واکنش، در چارچوب روزمره و حیات اجتماعی اکثر مردم باشد. در غیر اینصورت، طبیعی است که حوزه های فعالیتی، صرفا به فعالین این عرصه محدود می شود و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی جامعه را مورد توجه مستقیم خود قرار نمی دهد. بعلاوه خود فعالین نیز در یک ارتباط ارگانیک و شبکه ای قرار نمی گیرند.

دومین پیامد، در حقیقت به فعالین اجتماعی محدود نمی شود، ولی در عین حال به دلیل نگاه هرمی به تغییرات باعث می گردد که فعالین این عرصه ها به مراتب بیشتر تحت فشار باشند. این پیامد، همان عدم دسترسی به مکانیسم های ارتباطی است. مکانیسم های ارتباطی در شرایط محدودیت های سیاسی و سانسوری که همیشه در سالهای متمادی ، مشکل اساسی فعالین اجتماعی بوده است، در آنجایی که سد ها را می شکند، در اختیار عموما ارتباطات سیاسی و فعالین سیاسی قرار می گیرد و به دلیل عدم الویت اینگونه فعالیت ها، فعالین اجتماعی همیشه به عنوان مددکاران اجتماعی مورد ارزیابی قرار گرفته اند تا فعالین تغییر ساختارهای اجتماعی. بعنوان مثال ان جی او ها در شرایط فعلی خواسته هایی را مطرح می کنند که در شکل ساختاراجتماعی کنونی میسر نیست ولی آنان نه بعنوان فعالین تحول خواه یک عرصه که خیرخواهان اجتماعی لقب می گیرند. خواست تحول در شکل ساختاری این دسته، صرفا زمانی ساختارشکنانه جلوه میکند که خواستار تغییر مستقیم ساختار حکومتی باشند. از این جمله می توان ،از فعالین زنان، فعالین عرصه های مختلف در مورد ناهنجاریهای اجتماعی و یا فعالین عرصه حیات ستمدیدگان اجتماعی همانند معلولین، هیچگاه به عنوان حامیان تحول ساختاری لقب نگرفته اند، مگر آنکه ساختار حکومتی را نشانه روند. آن جی او ها بعنوان مثال در سالهای اخیر، صرفا در زمانی مورد توجه عمومی قرار گرفتند که در تقابل با ساختار حکومتی قرار بوده اند. حیات ان ج او ها نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن ساختار هرمی و نگاه هرمی به تغییرات است. در این مورد کمتر به زندگی روزانه فعالین این عرصه و نقش آنان در کنش و واکنش با شهروندان جامعه و گروه هایی از مردم که مورد هدف این ارگانها هستند ، توجه شده است.

سومین پیامد در این است که  ساختارهای دیگر، سوای ساختار حکومتی ، کمتر مورد توجه پژوهش گران، دگراندیشان و فعالین دیگر عرصه های اجتماعی قرار گرفته است  و از اینرو فعالین این عرصه ها عموما نمی توانند فعالیت های خود را تئوریزه کرده و از این کانال حرکتهای سازمان یافتده و هدف مندی را در جهت تغییرات ساختاری بردارند. این گونه تغییرات در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران، به همان اندازه می تواند در فردای رشد اجتماعی جامعه ایران نقش داشته باشند که ساختارهای حکومتی و سیاسی. به واقع تضمین کننده فردایی بهتر تنها از طریق فعالیت در تمامی زمینه ها است و از اینرو کلیه ساختارهای اجتماعی جامعه ایران می باید مورد تغییر و تحول قرار گیرند. هیچ ساختاری در هیچ جامعه ای سوای دیگر ساختارها و بصورت تک سویانه نمی تواند رشد، تغییر و یا تحول یابد. تاریخ جنبش های اجتماعی در کشورهایی که این جنبش ها در آن حضور داشته اند، شاهدی است بر مکانیسم در هم تنیده ساختارهای مختلف اجتماعی و تاثیر جنبش های اجتماعی در یک حوزه بر حوزه های دیگر ساختاری!

پایان سخن:

در پایان باید به این مهم اشاره کرد که کلیه پیامدهای قید شده در این مقاله ، صرفا پیامدهای عمده و اساسی عدم وجود جنبش های اجتماعی در ایران است. شاید ذکر دوباره این نکته نیز ضروری باشد که هدف از این سلسله مقالات صرفا معرفی بحث های ساختارشناسی جامعه ایران است و محتوای مقاله ها نمی تواند برای دریافت و بررسی کلیت پدیده های مورد بحث کافی باشد. در عین حال تلاش داریم که هر بخش از مقاله ها ، از تعداد صفحه های محدودی تجاوز نکند.

بخش ششم این سلسله مقالات در مورد ” ساختارهای روانی جمع گرایی ” خواهد بود که به زودی درج خواهد شد.

.

در پایان، علاقمندی که مایل هستند بخش های قبلی این سلسله مقالات را مستقیما دریافت نمایند ، می توانند با پست الکترونیکی در تماس باشند.

alifarmandeh@yahoo.com

علی فرمانده، اول بهمن هزار و سیصد هشتاد و هشت ، معادل بیست ژانویه دو هزار و نه