بررسی فرهنگی جامعه ایران – بخش پنجم

بررسی فرهنگی جامعه ایران

پاشا

تابستان ۱۳۹۰

دفتر تولید سازمان خودرهاگران

—————————————————————————-

 این شرایط متعاقب خود، احساس ندامت پی در پی و ندانمکاری، را باعث شده و در ادامه سرخوردگی و تشدید افسردگی عمومی را بوجود میآورد چنانچه بعد از 32 سال استمرار سیستمی اینچنین برنامه ریز، علاوه بر توسعه فجایع گفته شده، ساختار اجتماعی هم از یک گسستگی و بی تعریفی، شدیداً درفشار است. بگونه ای که دیگر هیچ نظم یا تعریفی از اصول، شخصیت ها، مسئولیت ها و معیارها در هیچ زمینه و یا هیچ بخشی دیده نمی شود. مسافر کشی با موتورسیکلت، اجبار مادران جوان به کارهایی مانند مسافرکشی شبانه، مذموم نبودن رشوه گیری در ادارات، نقض تقریباً تمامی قوانین اجتماعی، کودکان فراوان زباله گرد، خیانت به همسر، فرار از مالیات به صورت گسترده، بدرفتاری و بد اخلاقی های اجتماعی، روابط متعدد نا مشروع، اعتیاد گسترده و علنی، تجاوزات دسته جمعی، فروش سرسام آور کلیه، آمار بالای خودکشی و… گوئی تمامی ارزشها و اصول چه اخلاقی، چه خانوادگی چه شغلی و چه تحصیلی ویا هنری همه و همه بهم ریخته و هیچ کس و هیچ معیاری در جای خود قرار ندارد. بعبارتی دیگر در ایران هیچ تعریفی را نمی توان از شخصیتی یا از پدیده ای بیان داشت و تقریباً هیچ کس مسئولیت های شغلی، حرفه ای، خانوادگی، اجتماعی و یا اخلاقی خود را نمی شناسد و یا گه گاه اگر می شناسد، بدان باور ندارد. یک نوع به هم ریختگی در تمامی تعریف ها و ماهیت های فردی و اجتماعی بر جامعه حا کم است.

از نظر تاثیر سازمانهای صنفی و تشکلهای کارگری در جریانات اجتماعی و فرهنگ عمومی نیز باید اذعان داشت که بضاعت بسیار ناچیزی داشته و اصولاً در جامعه ایران تشکل های کارگری و اجتماعی وجود خارجی قابل لمسی ندارند تا درمعادلات سیاسی ویا اجتماعی نیز نقشی بعهده بگیرند و آنچیزی که توانسته حرکات اعتراضی قابل طرح در جامعه را تولید کند، انفجار اعتراضات نهفته و نا هماهنگ با تفکرات آرمانی و اومانیستی است. و آنهم صرفاً توسط قشرهائی که فرصت وامکان آن را داشته اند که در معرض افکار و اطلاعات جهانی قرار بگیرند. والبته کمبودها و جریانات حاشیه ای نیز بدان دامن میزنند.

اما حتی اگر این طبقات کارگری هم فعال شوند، همانند جریانات دیگر عمل کرده و با شرایط موجود، رفتار رادیکالی به شکل مقابله با سیستم را نخواهند داشت و اگر به این شکل هم توان سازماندهی و عمل داشته باشند که ندارند، سریعاً سرکوب خواهند شد. مخصوصاً که رفتار مقابله حکومت، تفاوتهای بسیار اساسی با رفتار اخلاقی این فعالین سیاسی داشته و هیچ محدودیت اصولی و انسانی را نمی شناسد. عملکرد گذشته جمهوری اسلامی نیز مبین همین ویژگی خاصش است. بگونه ای که رژیم هر وقت در تنگنای سیاسی و درمعرض اعتراضات قرار گرفته، با سرکوب کامل و البته با سیاست یک عالمه چماق و یک ذره هویج، سعی کرده که مردم را در مقابل یک انتخاب که تسلیم و یا حق نفس کشیدن است، قرار دهد. و مسلماً مردم سازمان نیافته وقتی درچنین موقعیتی قرار داده میشوند، آنهائی که پایدار و مقاوم هستند، از نظر تعداد در حداقل قرار گرفته و به راحتی حذف میشوند و قسمت اعظم باقی مانده مجبورند به هرنوع پستی و پذیرش ظلم و ستم راضی شوند تا زنده بمانند. همانگونه که درسال 1360 این شیوه به کار برده شده در آن زمان هرکس میبایستی وضعیت خود را مشخص میکرد. یا مرگ و اعدام ویا تسلیم و گرفتن حق زندگی.

این جمله از فرانکلین درست است که :« هر کسی که حق زندگی را بر حق آزادی اش مقدم بداند، حق آزادی را ندارد » اما توده های تحت ستم معمولا” نمیتوانند چنین بیاندیشند و یا انتخاب کنند. در آن سالها جریانات سیاسی وابسته و اپورتونیسم سیاسی با ارائه تئوری های لازم نیز بیشتر مشوق آن بودند تا جامعه به پا خواسته، انتخاب دوم را برگزیند. و این پذیرش بدبختی و یا توجیه تحمل ناتوانی و یا داشتن نیم نگاهی به تغییرات احتمالی در آینده، همه فجایع را توجیه و به نوعی دیکته می کردند.

این اقدامات چون با تعطیلی دانشگاهها به عنوان موتور مولد نیروی اعتراضی همراه بود اصولاً بیشتر در بدنه جامعه موثر واقع میشد. از طرفی هم بیشترتوده های مردم که در اواخر حکومت شاه به دلیل آنکه در اثر تزریق اندکی از درآمدهای سرسام آور نفتی، موفق شده بودند پس اندازی داشته باشند. کمبودهای اقتصادی و ضعف های مدیریتی را حس نمی کردند. و یا بهتر بگوئیم زیاد تمایل نداشتند تا در تحولات سیاسی، اندک درآمد و یا اندوخته ای را هم که دارند، از دست دهند.