جنگ جناح ها و وظیفه ی مخالفین نظام

جنگ جناح ها و  وظیفه ی مخالفین نظام

تحلیلی از دفتر تولید سازمان خودرهاگران

دوم خرداد 1390

رژیم ایران دستخوش تناقض های درونی خویش است. وجود هر جناح دیگر مکمل جناح دیگرنیست، نقض آن است. از دل این وضعیت تضادهایی زاده می شود که در دل نظام مکانیزمی برای مدیریت و حل آن زاده نشده است. در نتیجه این تضادها فقط می تواند رشد کند؛ به درجه ای که در نهایت جز با سناریو حذف کاهش آن تضاد ناممکن باشد. سناریو حذف نیز برخلاف جوهر درونی فرایندهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و یا فرهنگی است. هر پدیده ی مهمی در جامعه ریشه هایی دارد که اجازه نمی دهد با یک برخورد حذفی آن پدیده به راستی ریشه کن شود.

جمهوری اسلامی چاره ای ندارد جز آن که این تضادها را با خود به یدک بکشد، تا جایی که مجموعه ی این تضادهای حل ناشده یا ریشه کن نشده امکان پایداری کل نظام را به حداقل رساند و در نهایت یک حرکت کوچک می تواند منجر به سقوط آن نظام شود. در حال حاضر تضاد جدی میان دو جناح رژیم می رود که منجر به بروز سناریوی حذف شود، زیرا راهی جز این برای حل تضادهای میان آنها موجود نیست. یکی باید از شر دیگری خلاص شود. اما کدام؟

کلیه نیروهای بیرونی و درونی در این رویارویی میان دو جناح چهار گزینه دارند:

از خامنه ای دفاع کنند.

از احمدی نژاد دفاع کنند.

با هر دو مخالفت کنند.

گزینه ی اول منجر به استمرار ولایت فقیه می شود. گزینه ی دوم به حاکمیت نظامیان می انجامد. این فقط گزینه ی سوم است که می تواند یک آلترناتیو دیگری جز آن چه روایتی از همین رژیم خواهد بود را ارائه دهد. تلاش برای نفی تمامیت رژیم از طریق کوبیدن هر دو جناح رویاروی و نیز تمام جناح های دیگر متعلق به نظام است. آن چه باید در نظر گرفت راهکاری است که منجر به رفتن کل این نظام با جناح های مختلف آن شود. اما چگونه؟

به نظر می رسد که یکی از جناح های حاکمیت است که تضعیف و فروپاشاندن آن سبب رفتن کل نظام خواهد شد و آن هم جناح ولی فقیه است. می دانیم که ساختار نظام بر اساس اصل ولایت مطلقه ی فقیه آرایش شده است. بنابراین این ستون خیمه جمهوری اسلامی است. با فروپاشی آن کل نظام رفتنی است. لذا باید سر پیکان مبارزه را به سوی او نشانه رفت. اما فراموش نکنیم این تاکتیک به هیچ عنوان و به هیچ وجه به معنای تایید یا تقویت یکی دیگر از جناح های فعلی و سابق و آینده ی نظام نیست، بلکه برای فرو پاشاندن کل نظام است؛ در تمامیت خود.

اما فروپاشاندن کل نظام نیازمند داشتن جایگزینی برای آن است. در نبود جایگزین سقوط ولی فقیه فقط سبب به قدرت رسیدن یکی دیگر از جناح های حاکمیت خواهد شد. لیکن شکل دادن به یک جایگزین کار آسانی نیست. نیازمند کار در دو عرصه ی مشخص دارد: یکی خودسازماندهی اجتماعی در درون جامعه و دیگری کار سازماندهی سیاسی در درون و بیرون جامعه. خودسازماندهی اجتماعی همان کار سازمان یافته ی مردم در درون جامعه است برای شکل دادن به قدرت اجتماعی و سازماندهی سیاسی پرداختن به مقدمات کسب قدرت سیاسی است. تمام تفاوت این حرکت با جریان سال 57 در این خواهد بود که جابجایی قدرت سیاسی نه براساس استفاده ی توده وار از مردم توسط سازماندهی سیاسی بلکه در تعامل ارگانیک قدرت سازمان یافته مردم (قدرت اجتماعی) و تشکل های سیاسی باشد. یعنی هر دو مکمل یکدیگر باشند تا بتوان به یک جابجایی قدرت با ماهیت دمکراتیک و مردمی دست یافت.

وجود هر دو عامل در حفظ خصلت دمکراتیک فرایند خلع قدرت از رژیم جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک حاکمیت در خدمت منافع مردم لازم است. اگر مردم به طور سازمان یافته در صحنه نباشند نمی توان امیدوار بود که رژیم با پشتوانه ی مردمی سقوط کند و لذا می توان بستر ظهور یک دیکتاتوری جدید را فراهم سازد. اگر هم سازماندهی سیاسی موجود نباشد جامعه در نگرانی نبود یک جایگزین سرگردان خواهد ماند و از ترس دست به قیام سرنگون ساز نمی زند. بنابراین هم باید مردم در داخل به خودسازماندهی بپردازند و هم کنشگران سیاسی یک جایگزین دمکراتیک و قادر به مدیریت دوران انتقال راتشکیل دهند.